بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

كـه اگر ايمان و قرآن نبود به آن حقايق دست نمى يافت ، از جمله موارد اطلاقش بر ايمانآيـه (اللّه ولى الّذيـن آمـنـوا يـخـرجـهـم مـن الظـلمـات الى النور) است . و يكى از موارداطلاقش بر قرآن آيه (فامنوا باللّه و رسوله و النور الّذى انزلنا) مى باشد.
مـفسرين در معناى (اشراق زمين به نور پروردگارش ) اختلاف كرده اند. بعضى گفتهاند: آن روز زمين به نورى روشن مى شود كه خدا خلقش كرده ، نه به نور اجسام نورانىچـون خـورشـيـد و مـاه . و اگـر نـور را بـه كلمه پروردگارش اضافه كرده ، در حقيقت ازقبيل (روحى ) و (ناقة اللّه ) است .
ليكن اين وجه هيچ دليل قابل اعتمادى ندارد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از آن ، تـجـلى پـروردگـارمـتـعـال اسـت بـراى داورى بـيـن خـلق ، هـمـچـنـان كـه در بـعـضـى اخـبـار از طـرقاهل سنت نيز آمده است .
اشـكال اين وجه اين است كه به فرضى كه آن روايت صحيح باشد، هيچ دلالتى بر اينمعنا ندارد كه اشراق زمين ناظر به آن نور باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، روشن شدن زمين به عدالت پروردگار است در قيامت ،چون همانطور كه نور علم به عمل است ، نور زمين هم به عدالت است .
اشكال اين هم آن است كه : اگر فرضا استعاره گرفتن نور را در عدالت صحيح بدانيم ،لازمه اش آن نيست كه نور در آيه هم به همان معناى عدالت باشد، مگر آنكه دليلى بر آندلالت كند، آنهم به عهده صاحب اين قول است كه بياورد، و نياورده .
كـــلام صـــاحـب كـشـاف در مـعـنـى روشـن شـدن زمـيـن بـه نور پروردگارش در قيامت ودواشكال به آن
و در تـفـسـيـر كـشاف آمده كه : خداى عزّوجلّ كلمه (نور) را استعاره گرفته براى حق وبـرهـان ، و ايـن اسـتـعـاره در چـنـد جاى قرآن آمده كه آيه مورد بحث هم يكى از آنها است ، ومـعـنـايش اين است كه : زمين به خاطر آن حقى كه در آن اقامه مى شود، و آن عدلى كه در آنگـسـتـرده مـى گـردد، و آن مـيزان حقى كه با آن حسنات و سيئات را مى سنجد، نورانى مىشود.
و همين كه كلمه نور را به نام خودش اضافه كرد و فرمود به (نور رب ) با در نظرگـرفـتـن ايـنـكـه رب هـمـان حـق و عدل است و نيز اضافه كردن نام خودش بر ضمير زمين(ربـهـا)، بـا در نـظـر گـرفـتـن ايـنـكـه نـام او زمـيـن را زيـنـت مـى دهـد، چـونعـدل خـود را در آن مـى گـسـتـرانـد، و مـوازيـن قـسـط را در آن نـصـب مـى كـنـد، و بـيـناهل زمين به حق حكم مى كند، خود به بانگ بلند اين معنا را تاءييد مى نمايد.
آرى ، آراسته ترين مكانها آنجا است كه در آن عدالت باشد و از آن آبادتر نخواهى يافت. و در اين اضافه ها اين اشاره هست كه رب و خالق زمين است كه در زمين عدالت را بر قرارمى كند و اگر در زمين جور مى شود از ناحيه غير خدا است .
و نـيـز عـطـفـى كه بر جمله (اشرقت الاءرض بنور ربها) كرده ، يعنى جمله (و وضعالكتاب ) و جمله (و جى ء بالنبيين ) و خلاصه كتاب را نهادن و بر طبق آن حكم كردن، و آوردن انبيا و شهدا و صديقين ، و داورى به حق ، همه عبارتند از همان نور.
چـون در بـيـن خـود مـا نـيـز مـعـمـول اسـت ، و مـى بـيـنـى كـه مـردم بـه پـادشـاهعادل مى گويند: (اءشرقت الافاق و اضاءت الدنيا بقسطك همه آفاق و سراسر جهان باعـدالت تـو روشـن گـرديـد) و نـيز در مقابلش مى گويند: (اظلمت البلاد بجور فلانتـمـام شـهـرهـا از ظـلم فلانى تاريك شد) رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) همفـرمـوده : (ظـلم هـمان ظلمات روز قيامت است ) و نيز مى بينيم كه آيه شريفه با اثباتعدالت آغاز شده و با نفى ظلم خاتمه يافته است .
و مـا بـر آن دو اشـكـال داريـم : اول ايـنـكـه در آغـاز كلامش گفت : در بسيارى از موارد كلمه(نـور) در قـرآن كـريـم ، اسـتـعـاره در حـق و قـرآن و بـرهـان شـده ). قـرآنـش راقـبـول داريـم ، ولى اسـتـعـاره شـدن آن را بـراى حـق و بـرهـانقبول نداريم ، چون از هيچ آيه اى چنين چيزى برنمى آيد.
دوم اينكه : كلمه (حق ) و (عدل ) هر چند كه در بعضى موارد يك مصداق پيدا مى كنند،ولى هـر چـه بـاشـد دو مفهوم متغايرند، و صرف اينكه نور در آيه استعاره براى حق شدهباشد، مستلزم آن نيست كه مقصود از آن عدالت بوده باشد. و آقاى زمخشرى وقتى مى خواهدبـگويد كه از كلمه نور عدالت اراده شده ، پاى حق و عدالت هر دو را به ميان مى آورد، آنوقت عدالت به تنهايى را نتيجه مى گيرد، و ديگر سخنى از حق به ميان نمى آورد.
حق به طلب در تفسير (و اشرقت الاءرض بنور ربها)
امـا آنـچـه بـه نـظـر مـا مـى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه : بعيد نيست مراد از(اشراق زمين به نور پروردگارش ) آن حالتى باشد كه از خصايص روز قيامت است ،از قـبـيـل كـنـار رفـتـن پـرده هـا، و ظـهـور حـقـيـقـت اشـيـا و بـروز و ظـهـور واقـعـيـتاعـمـال ، از خـيـر يـا شـر، اطـاعـت يـا مـعـصـيـت ، حـق يـاباطل ، به طورى كه ناظران حقيقت هر عملى را ببينند؛
چـون اشـراق هـر چيزى عبارت است از ظهور آن به وسيله نور، و اين هم جاى شك نيست ، كهظـهـور دهـنده آن روز خداى سبحان است ؛ چون غير از خدا هر سبب ديگرى در آن روز از سببيتساقط است . پس اشيا در آن روز با نورى كه از خداى تعالى كسب كرده روشن مى شوند.
و اين اشراق هر چند عمومى است و شاملتـمـامـى مـوجـودات مـى شـود و اخـتصاصى به زمين ندارد، و ليكن از آنجا كه غرض بيانحـالت آن روز زمـيـن ، و اهـل زمـيـن است ، لذا تنها از اشراق زمين سخن گفته و فرموده : (واءشـرقـت الاءرض بنور ربها). و اگر به جاى كلمه (اللّه ) كلمه (رب ) را آوردهبـراى تـعـريض بر مشركين است ، كه منكر ربوبيت خداى تعالى براى زمين ، و موجوداتزمينى هستند.
و مـراد از زمـيـن در عـيـن حال زمين و موجودات در آن و متعلقات آن است ، همچنانكه در جمله (والاءرض جميعا قبضته )، نيز گفتيم كه منظور، زمين و آنچه در آن است مى باشد.
ايـن مـعنايى كه به نظر ما رسيده از مواضعى از كلام خداى تعالى استفاده مى شود: مانندآيـه (لقـد كـنـت فـى غـفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد) و آيه (يومتـجـد كـل نـفـس مـا عـمـلت من خير محضراو ما عملت من سوء) و آيه شريفه (يومئذ تحدثاخـبـارهـا بـان ربـك اوحـى لهـا يـومـئذ يـصـدر النـاس اشـتـاتـا ليـروا اعـمـالهـم فـمـنيـعـمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره )، و آيات بسيارى ديگر كه دلالتدارنـد بـر ظـهـور اعـمـال و تـجـسـم آنـهـا، و شـهـادت اعـضـاى بـدن آدمـيـان وامثال آن .
(و وضـع الكـتـاب ) - بـعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از نهادن كتاب رسيدگىبه حساب اعمال است ). ولى اين وجه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - صحيح نيست .و بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از كـتـاب ، هـمـان نـامـه هـاىاعمال است ، كه حساب بر طبق آنها صورت ميگيرد و بر طبق آن حكم مى كنند.
و بعضى ديگر گفته اند: مراد از كتاب لوح محفوظ است . مؤ يد اين وجه آيه (هذا كتابناينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ) است .
(و جـى ء بـالنبيين و الشهداء) - اما آوردن انبيا - به طورى كه از سياق برمى آيد- بـراى ايـن اسـت كـه از ايـشـان بـپـرسـند آيا رسالت خدا را انجام داديد يا نه ؟ و آيهشريفه (فلنسئلن الّذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين )، هم مؤ يد اين معنا است .
و امـا آوردن شـهـدا كـه عـبـارتـنـد از گـواهـان اعـمـال ، آن نـيـز براى اين است كه آنچه ازاعـمال قوم خود ديده اند و تحمل كرده اند، اداء كنند كه در جاى ديگر در اين باره فرموده :(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا).
(و قـضـى بـيـنـهـم بـالحـق و هـم لا يـظـلمـون ) - دو ضمير جمع كه در (بينهم ) و(يظلمون ) است ، به عموم مردم كه از سياق استفاده مى شود، برمى گردد ، هر چند كهكـلمـه (نـاس ) قبلا ذكر نشده باشد. و قضاى بين مردم ، عبارت است از داورى بين آناندر آنچه كه در آن اختلاف مى كردند. و اين معنا مكرر در كلام خداى تعالى آمده ، مانند: (انربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).


و وفيت كل نفس ما عملت و هو اعلم بما يفعلون



كـلمـه (تـوفـيـه ) بـه مـعـنـاى دادن و پـرداخـتـن چـيـزى اسـت بـه حـدكـمـال و تـمـام . و در جـمـله مـورد بـحث به خود عمل متعلق شده ، يعنى فرموده در قيامت خوداعـمـال را بـه صـاحـبانشان مى دهيم ، نه جزا و پاداش آن را و اين بدان جهت است كه ديگرجاى شكى در عادلانه بودن جزاى آن روز باقى نگذارد، و در نتيجه آيه مزبور به منزلهبيان براى جمله (و هم لا يظلمون ) است .
(و هـو اعـلم بـمـا يـفـعـلون ) - يـعـنـى حـكـم خـدا بـديـنمـنـوال كه كتاب را بگذارند و از روى آن به حساب خلايق برسند، و همچنين آوردن انبياء وشـهـداء بـدين جهت نيست كه خدا از اعمال بندگان بى اطلاع است و محتاج است تا آگاهان وگـواهـان بـيـايـنـد و شهادت دهند، بلكه بدين منظور است كه حكمش بر اساس عدالت اجراگردد. و گر نه او به هر چه كه خلايق مى كنند آگاه است .
آيـه سـابـق دربـاره اصـل قضاى خدا و حكم او بود، و آيه مورد بحث در خصوص اجراى آناست و آيات بعدى همين اجرا را تفصيل مى دهد.
كافران دسته دسته به جهنم و متقين گروه گروه به بهشت هدايت مى شوند


و سيق الّذين كفروا الى جهنم ...



كلمه (سيق ) ماضى مجهول از مصدر (سوق ) به - فتحه سين و سكون واو - است، و بـه طـورى كـه در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه بـه مـعناى به حركت واداشتن است . و كلمه(زمر) جمع (زمرة ) است كه - به طورى كه در صحاح آمده - به معناى جماعتى ازمردم است .
و مـعـنـاى آيه چنين است : در قيامت كفار را دسته دسته از پشت سر به سوى جهنم مى رانند.(حـتـى اذا جاؤ ها) و چون به جهنم مى رسند (فتحت ابوابها) درهاى آن باز مى شود،تـا داخـل آن شـوند. و از اينكه در اينجا فرمود درهاى آن باز مى شود معلوم مى شود درهاىمـتـعـددى دارد. آيـه (لهـا سـبـعـة ابـواب ) بـه ايـن مـعـنـا تـصـريـح مـى كـنـد، (وقـال لهـم خـزنـتـهـا)، خـازنـان دوزخ يـعـنـى مـلائكـه اى كـهمـوكـل بـرآنـنـد، از در مـلامـت و انـكـار بـرايـشـان مـى گـويـنـد: (لم يـاتـكـمرسـل مـنـكـم )، آيـا رسـولانـى از خـود شـمـا يـعنى از نوع خود شما انسانها به سويتاننيامدند؟ (يتلون ) تا بخوانند (عليكم آيات ربكم ) بر شما آيات پروردگارتانرا؟ و آن حـجـتها و براهينى كه بر وحدانيت خدا در ربوبيت ، و وجوب پرستش او دلالت مىكـنـد بـرايتان اقامه كنند؟ (قالوا بلى ) گفتند چرا چنين رسولانى براى ما آمدند، و آنآيـات را بـراى مـا خواندند، (و لكن ) زير بار نرفتيم و آنان را تكذيب كرديم ، و درنـتـيـجـه (حقت كلمة العذاب على الكافرين ) فرمان خدا و حكم ازلياش درباره كفار بهكـرسـى نشست . و منظور از (كلمه عذاب ) همان است كه در هنگامى كه به آدم فرمان مىداد به زمين فرود آيد، فرمود: (و الّذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار همفيها خالدون ).


قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين



گـويـنـده ايـن فـرمـان - بـه طورى كه از سياق برمى آيد - خازنان دوزخند. و از جمله(فـبئس مثوى المتكبرين ) برمى آيد كه اين فرمان درباره كفارى صادر مى شود كه ازدر تكبر آيات خدا را تكذيب كرده ، و با حق عناد ورزيدهاند.


و سيق الّذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاؤ ها و فتحت ابوابها



در ايـن آيـه بر خلاف آيه قبلى جواب (اذا) ذكر نشده ، و اين خود اشاره به آن است كهامر بهشت مافوق آن است كه با زبان گفته شود و ماوراى هر مقياسى است كه اندازه اش رامـعين كند. و جمله (و فتحت ابوابها) حاليه است ، يعنى تا آنكه به بهشت مى رسند، درحـالى كـه درهـا بـرايـشـان بـاز شـده . و مـنـظور از جمله (خزنتها) ملائكه اى هستند كهموكل بر بهشتند.
و معناى آيه اين است كه : (سيق ) به حركت وا مى دارند (الّذين اتقوا ربهم الى الجنةزمرا) كسانى را كه از انتقام پروردگار خود پرهيز داشتند دسته دسته به سوى بهشت(حـتـى اذا جـاءهـا) تا آنكه بدانجا برسند، در حالى كه (فتحت ابوابها)، درهاى آنبـرويـشـان بـاز شـود (و قـال لهـم خـزنـتـهـا) مـوكـلين بهشت در حالى كه بهشتيان رااستقبال مى كنند به ايشان مى گويند: (سلام عليكم ) شما همگى در سلامت مطلق خواهيدبود، و جز آنچه مايه خشنودى است نخواهيد ديد. (طبتم ) بعيد نيست كه اين جمله بيانگرعـلت اطـلاق سـلام بـاشـد. (فـادخـلوهـا خـالديـن ) ايـنـكداخل شويد كه اثر پاكى شما اين است كه جاودان در آن زندگى كنيد.
سخن بهشتيان بعد از ورود به بهشت


و قالوا الحمد لله الّذى صدقنا وعده و اورثنا الاءرض ...



گويندگان اين سخن - به گفته جمعى - مردم پرهيزگارند، و مرادشان از وعدهاى كهخـدا بـه آنان داده بود، آن وعده اى است كه در قرآن و در ساير وحيها كه به انبياى ديگركـرده بـود مـكـرر آمـده ، و مـتـقـيـن را وعـده بهشت داده ، از آن جمله در قرآن عزيزش فرموده :(للذين اتقوا عند ربهم جنات ) و نيز فرموده : (ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم )بعضى هم گفته اند: مراد از اين وعده وعده آمدن قيامت و ثواب در آن است .
و بـعـيـد نـيـسـت كـه مـراد از ايـن وعده ، وعده به ارث دادن بهشت باشد، همچنانكه در قرآنفرموده : (اولئك هم الوارثون الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون )، و بنابرايناحـتـمـال جمله (و اورثنا الاءرض ) عطف تفسير مى شود براى جمله (صدقنا وعده ) (ومعنا چنين مى شود: گفتند حمد آن خدايى را سزد كه به وعده خود وفا كرد، و بهشت ديگرانرا هم به ما ارث داد).
(و اورثـنـا الاءرض ) - مـراد از كـلمه (ارض ) - به طورى كه گفته اند - زمينبـهـشـت اسـت ، يـعـنـى هـمـانـجـايـى كـه بـهـشـتـيـان در آنـجـا مـسـتـقـر مـى شـونـد. و دراول سـوره مـؤ منون هم گذشت كه مراد از ارث دادن بهشت ، اين است كه : بهشت را برايشانبـاقـى گـذاشـت ، بـا ايـنـكـه در مـعـرض آن بـود كـه ديـگـران آن را بـبـرنـد و يـاحـداقـل شـريك ايشان شوند، ولى آن ديگران (در اثر گناه و شرك ) سهم بهشت خود را ازدست دادند و به اينان منتقل گرديد.
(نتبوء من الجنة حيث نشاء) - اين جمله بيانگر ارث دادن زمين به ايشان است ، و اگر بااينكه جا داشت بفرمايد (نتبوء منها)، فرمود: (نتبوء من الجنة ) و خلاصه با اينكه جاداشـت ضـمـيـر كـلمـه (ارض ) را به كار ببرد كلمه جنت را آورد براى اين است كه كلمه(ارض ) را معنا كند، و بفهماند كه منظور ما از (ارض ) همان بهشت است .
ولى بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (ارض ) همين زمين دنيا است . ولى تفسيرىاست بسيار بى پايه ، مگر اينكه آن را توجيه كنند، و بگويند بهشت عبارت است از آخرتهمين زمين دنيا، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (اولئك لهم عقبى الدار).
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : پـرهـيـزكـاران بـعـد ازداخـل شـدن در بـهشت ، مى گويند حمد خدايى را كه به وعده خود وفا كرد، آن وعده اى كهمى داد كه به زودى ما را داخل بهشت مى كند. و يا آن وعده اى كه مى داد كه به زودى بهشترا به ما به ارث مى دهد، و ما در بهشت هر جايش كه دلمان بخواهد مسكن خواهيم كرد - و ازاين جمله اخير به دست مى آيد كه بهشتيان هر چه بخواهند در بهشت دارند.
(فـنـعـم اجـر العـامـليـن ) - يـعـنـى چـه خـوب اسـت اجـر آنـهـايـى كـه بـراى خـداعـمـل كـردنـد، و ايـن جـمـله - بـه طـورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد - سـخـناهل بهشت است . احتمال هم دارد تتمه كلام خداى تعالى باشد.
طواف ملائكه گرداگرد عرش الهى در قيامت و تسبيح آنان خداونند را


و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ...



كـلمـه (حـافـيـن ) اسم فاعل از ماده (حف ) است كه به معناى احاطه كردن و حلقه زدندور چـيـزى اسـت . و كـلمه (عرش ) عبارت است از آن مقامى كه فرامين و اوامر الهى از آنمقام صادر مى شود، فرامينى كه با آن امر عالم را تدبير مى كند. و (ملائكه ) عبارتنداز: مـجـريـان مـشـيـت خـدا، و عـامـلان بـه اوامـر او. و ديـدن مـلائكـه بـه ايـنحـال كـنـايـه است از اينكه بعد از درهم پيچيده شدن آسمانها، ملائكه را به اين صورت وحال مى بينى .
و معناى آيه اين است كه : تو در آن روز ملائكه را مى بينى در حالى كه گرداگرد عرشندو پـيـرامـون آن طـواف مى كنند، تا اوامر صادره را اجرا كنند، و نيز مى بينى كه سرگرمتسبيح خدا با حمد اويند.
(و قـضـى بـيـنـهـم ) - احـتـمـال دارد ضـمـيـر (هـم ) بـه مـلائكـه بـرگـردد. واحـتـمـال هـم دارد بـه مـلائكـه و مـردم هـر دو بـرگـردد. واحـتمال هم دارد به جميع خلايق و يا تنها به مردم برگردد، و معناى (قضاء) داورى دربين اهل بهشت و اهل آتش و يا بين انبيا و امتهاى ايشان باشد.
ولى يـك نكته احتمال اخير را تضعيف مى كند و آن اين است كه داورى در بين مردم را قبلا درجمله (و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون ) فرموده بود و دوباره سخن از قضاى بينمردم راندن تكرارى است بى جهت .
ليـكـن ظـاهـر قـضـاوت در مـا بـيـن يـك جـماعت ، اين است كه به نفع بعضى ، و به ضرربـعـضـى داورى شـود؛ چـون در جـايـى قضا به كار مى آيد كه اختلافى در بين آن گروهبـوده بـاشـد و اخـتـلاف در بـيـن مـلائكـه فرض ندارد و همين خود مؤ يد آن است كه ضميرمـزبـور بـه ملائكه بر نگردد و به غير ملائكه يعنى مردم برگردد. چيزى كه هست كلمهقـضـا هـمـان طـور كـه بـر حـكـم حاكم و داورى او اطلاق مى شود، اطلاقش بر مجموع حكم ومـقـدمـات و آثـار و دنـبـاله هـاى آن ، از قـبـيل احضار دو طرف دعوى ، طرح دعوى ، و شهادتخواستن از شهود، حكم حاكم ، و رساندن حق به صاحب حق ، نيز صحيح است .
پس ممكن است مراد از كلمه (قضا) در آيه قبل ، خود حكم الهى باشد، و مراد از (قضا)در جـمـله مـورد بـحـث مـجـموع جزئيات باشد، جزئياتى كه از ساعت مبعوث شدن تا آخرينلحـظـه ، يـعـنـى لحـظـه داخل شدن دوزخيان در دوزخ و استقرار در آن و در آمدن بهشتيان دربهشت ، و استقرار در آن ، پيش مى آيد.
پـس بـا اين بيان اشكال تكرار كلمه (قضا) برطرف شده و تكرار آن بدون جهت نمىباشد.
(و قـيـل الحـمـد لله رب العـالمـيـن ) - ايـن كـلمـه خـاتمه آغاز و انجام خلقت است ، و همثـنايى است عمومى براى خداى تعالى ، كه هيچ كارى نكرده و نمى كند، مگر آنكه آن كارجميل و زيبا است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: گوينده اين حمد همان متقين هستند، چون حمد اولشان براىداخل شدن در بهشت بوده ، و حمد دومشان براى اين بوده كه خدا حكم را به نفع آنان صادرفـرمـود و بـه حق بين ايشان و غير ايشان داورى كرد. بعضى ديگر گفته اند: گوينده آنمـلائكـه هـستند، و اگر صريحا به ايشان نسبت نداد، براى اين است كه خواست تعظيمشانكرده باشد. بعضى ديگر گفته اند: صاحب اين كلام تمامى خلائق اند.
مـؤ يـد وجـه اول ايـن آيـه شـريـفـه اسـت كـه در صـفـتاهـل بـهشت مى فرمايد: (و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين ) و اين خود حمدى استعام كه قبلا گفتيم حمد آخرين روز خلقت است .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در تـفـسير قمى در ذيل جمله (لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ) آمده :ايـن گـفـتـگـو و خطاب با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى منظور امتاوسـت ، و ايـن هـمـان كـلام امـام صـادق (عـليـه السـلام ) اسـت كه مى فرمايد: خداى تعالىپيغمبر خود را به روش دخترم به تو مى گويم عروسم تو بشنو مبعوث فرموده .
و از كـتـاب تـوحـيـد حـكـايـت شـده كـه وى بـه سـنـد خـود ازفـضـيـل بـن يـسـار روايـت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود:خداى عزّوجلّ را نبايد وصف كرد، چون به وصف نمى گنجد.
آنـگـاه مـى گـويـد: زراره از امـام باقر (صلوات اللّه عليه ) روايت كرده كه فرمود: خداىتعالى وصف نمى شود،
و چـگـونـه ممكن است او را وصف كرد با اينكه خودش در كلام مجيدش فرموده : (و ما قدروااللّه حـق قـدره )، پـس خـدا بـا هـيـچ مـقـياسى توصيف نمى شود الا آنكه او از آن توصيفبزرگتر است .
و نـيز در همان كتاب به سند خود از سليمان بن مهران روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) از آيه (و الاءرض جميعا قبضته يوم القيامة ) پرسيدم ، فرمود: يعنىمالك زمين اوست و احدى با او شريك در ملك او نيست .
و كـلمـه (قـبـض ) از خـداى تعالى در جاى ديگر به معناى دريغ ورزيدن از بخشش ، وكلمه (بسط) به معناى اعطا و گشايش دادن آمده ، از آن جمله فرموده : (و اللّه يقبض ويـبسط و اليه ترجعون ) يعنى خداى تعالى تنگ مى گيرد و عطا مى كند و وسعت مى دهدو قـبـض از نـاحـيـه اوسـت . و بـه وجـهـى ديـگـر قـبـض بـه مـعـنـاى گـرفـتـن بـه عـنـوانقبول است ، همچنان كه فرمود: (و ياخذ الصدقات )، يعنى خدا صدقات را مى پذيرد،و اهلش را در برابر آن اجر مى دهد.
عـرضه داشتم : پس معناى جمله (و السموات مطويات بيمينه ) چيست ؟ فرمود: منظور از(يـمـيـن ) دسـت است و منظور از دست هم قدرت و قوت است . و معناى اينكه فرموده : (والسـمـوات مـطـويات بيمينه ) اين است كه : آسمانها به قدرت و قوه خداى سبحان در همپيچيده شده ، و او بزرگتر از آن است كه مشركين درباره اش مى گويند.
مؤ لف : در الدر المنثور از ابو هريره از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايتآورده كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) درذيـل آيـه (فـصـعـق مـن فـى السـمـوات و مـن فـى الاءرض الا مـن شـاء اللّه ) فـرمـوده :(ايـنـهـايـى كـه استثنا شده اند، شهيدانى هستند كه شمشيرها را به كمر بسته پيرامونعـرش خـدا قـرار دارند) كه از ظاهر آن برمى آيد منظور از (نفخه ) در اين آيه غير ازنـفـخـه اول اسـت كه براى مردن جاندارها دميده مى شود، در حالى كه در سابق گفتيم ظاهرآيه خلاف اين را مى رساند.
و از انـس از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) روايـت شده كه فرمود (استثناشـدگـان در آيـه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و حاملان عرشند كه در آن نفخهنمى ميرند، بلكه بعدا مى ميرند...) آيه مورد بحث ظاهر در خلاف اين روايت نيز هست .
و از جـابر روايت آورده كه گفت : (اين آيه موسى (عليه السلام ) را استثنا مى كند، چوناو يـك بـار در زمـان حـيـاتـش دچـار صـعـقـه شـد...) و ايـن روايـت از ايـن نـظـرقـابـل قـبـول نـيـسـت ، كـه كـلمـه (صعقه ) چه به معناى غش كردن باشد، و چه مردن ،اخـتـصـاص بـه مـوسـى نـداشـت ، بـلكـه چـنـديـن نـفـر از بـنـىاسرائيل هم با او بودند و دچار آن صعقه شدند.
دو روايت درباره اينكه بهشت و جهنم را درب هايى است
و در مـجـمـع البـيـان ، در ذيـل آيه (لها سبعة ابواب ) گفته است : در معناى اين آيه دوقـول اسـت ، يـكـى روايـتـى اسـت كـه از عـلى ، امـيـر المـؤ مـنـيـن (عـليـه السـلام )نقل شده كه فرمود: جهنم كه هفت در دارد بدين جهت است كه هفت طبقه دارد، هر طبقه روى طبقهديـگـر قرار گرفته . آنگاه براى مجسم كردن مطلب ، دستهاى خود را روى هم گذاشت ، وفرمود: همين طور روى همند و خداى تعالى بهشت را همكف زمين قرار داده و آتش دوزخ را روىهم ، كه از همه پايينتر (جهنم ) است ، و طبقه دوم آن (لظى ) و سومش ‍ (حطمة ) وچهارمش (سقر) و پنجمش (جحيم ) و ششمش (سعير) و هفتمش (هاويه ) است و درروايت كلبى طبقه زيرين را هاويه و طبقه بالاتر از همه را (جهنم ) دانسته .
و در خـصـال از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) از پدرش ، از جدش ، از على (عليه السلام )روايـت آورده كـه فـرمـود: بـراى بـهـشـت هـشـت در اسـت ، درى كـه از آن ، انـبـياء و صديقينداخـل مـى شوند، و درى كه از آن ، شهداء و صالحين وارد مى شوند، و از پنج در ديگرش ‍شـيـعـيـان و مـحـبـيـن مـا وارد مـى شوند. و من همچنان بر صراط مى ايستم و دعا مى كنم ، مىگـويـم پـروردگـارا شيعيان من ، دوستانم ، ياورانم ، و هر كس كه در دار دنيا به من محبتمـى ورزيـده ، سـلامـت بـدار. از دل عـرش ندا مى رسد: دعايت مستجاب شد، و شفاعتت دربارهشـيعيانت پذيرفته گشت ، حتى در آن روز هر يك نفر از شيعيان و دوستان و ياوران و آنهاكـه بـا دشـمـنـان مـن جـنـگـيـدنـد، چـه بـا زبـان و چـه بـاعمل ، شفاعتشان در هفتاد هزار نفر از همسايگان و اقربايشان پذيرفته مى شود.
و درى ديـگر است كه ساير مسلمانان يعنى كسانى كه شهادت به (لا اله الا اللّه ) مىداده اند و در دلشان ذره اى بغض ما اهل بيت نبوده از آن در وارد مى شوند.
سوره مؤ من در مكه نازل شده و هشتاد و پنج آيه دارد (85)
آيات 6 - 1 سوره مؤ من


بسم اللّه الّرحمن الّرحيم حم (1) تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم (2) غافر الذنبو قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذى الطـول لا اله الا هـو اليـه المـصـيـر (3) مـايـجـدل فـى آيـت اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلد (4) كذبت قبلهم قومنـوح و الاحـزاب مـن بـعـدهـم و هـمـت كـل امـة بـرسـولهـم ليـاخـذوه و جـدلوابـالبـاطـل ليـدحـضـوا بـه الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب (5) و كذلك حقت كلمة ربك علىالّذين كفروا انهم اصحاب النار (6).



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم ، حم (1).
كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز عليم (2).
آمـرزنـده گـنـاه و پـذيـرنـده توبه و شديد العقاب و نيرومند است ، معبودى جز او نيست وبازگشت به سوى اوست (3).
در آيـات خـدا جـدال نمى كنند مگر كسانى كه كافر شدند پس غوطه ور شدنشان در ناز ونعمت تو را مغرور نسازد (4).
قـبل از ايشان هم قوم نوح و احزابى كه بعد از ايشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند وهـر امـتـى قـصـد جـان پـيـامـبـر خـود كـرد تـا او را بـگـيـرنـد و بـا حـربـهبـاطل عليه حق مجادله كردند تا حق را از بين ببرند و من ايشان را گرفتم و چه عجيب استعذاب (5).
و هـمـچـنـيـن كـلمـه عـذاب پـروردگـارت بـر آنـان كـه كـافـر شـدنـد حـتمى شد كه بايداهل آتش باشند (6).
بيان آيات
اشاره به مطالبى كه سوره مباركه مؤ من متضمن است
ايـن سـوره پـيـرامـون بـلنـد پـروازيـهـاى كـفـار، و جـدالشـان بـهبـاطـل بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـقـى كـه بـر آنـاننـازل شـده ، سـخـن مـى گـويـد، و لذا مـى بـينيم كه آيات آن يكى پس از ديگرى متعرضجـدال آنـان ، و پـاسـخ دادن بـه جـدالشـان مـى شـود، يـكـجـا مـى فـرمـايـد: (مـايـجـادل فـى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد)، جاى ديگر مىفـرمـايـد: (الّذيـن يـجـادلون فـى آيـات اللّه بغير سلطان اتاهم كبر مقتا)، باز هم مىفرمايد: (الم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون ) .
و بـا ايـن تـكـرار، سـورت اسـتـكـبـار و جـدال آنـان را از راه به رخ كشيدن عذابى كه اممگذشته به جرم تكذيب گرفتار آن شدند مى شكند، و به همين منظور عذابهاى خوار كنندهاى را كه خدا به ايشان وعده داده ، با ذكر نمونه اى از آنچه در آخرت بر سرشان مى آيدخاطر نشان مى كند.
و سخنان باطلشان را با حجتهايى كه گوياى وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت است ، بهكلى مردود مى سازد و رسول گرامى خود (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را امر به صبرنـموده هم آن جناب و هم همه مؤ منين را وعده نصرت مى دهد. و نيز آن جناب را امر مى كند بهاينكه به كفار اعلام كند كه تسليم پروردگار خويش است و دست از پرستش او برنخواهدداشت ، تا به كلى از آن جناب ماءيوس گردند.
و ايـن سـوره تـمـامـى آيـاتـش در مـكـه نـازل شـده ، چـون آيـات آن بـه هـماتـصـال دارند و مضامين آن بر اين معنا شهادت مى دهد. ولى بعضيها گفته اند: پاره اى ازآيـاتش در مدينه نازل شده . و اين حرف قابل اعتنا نيست ، و به زودى -شاء اللّه - بهآن آيات اشاره خواهيم كرد.


حم تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم



كـلمـه (تـنـزيـل ) مـصـدر بـه مـعـنـاى مـفـعـول(نـازل شـده ) اسـت . و بـنـابـرايـن ، عـبـارت (تـنـزيـل الكـتـاب ) ازقـبـيـل اضـافـه صـفـت بـر مـوصـوف خـودش اسـت و تـقـديـر آن (كـتـابمنزل من اللّه كتابى نازل شده از خدا) مى باشد.
وجـــه ذكـــر دو صـفت (عزيز) و (عليم ) از بين صفات الهى و افتتاح سوره بهآندو
و اگر در بين صفات خداى تعالى دو صفت (عزيز) و (عليم ) را اختصاص به ذكرداد، - بـه قـول بـعـضـى از مـفـسرين - براى اين است كه به اعجاز و انواع علوم قرآناشـاره كـنـد، عـلومـى كـه قـدرت فـهـم بـشـر از آن عـاجـز اسـت . و بـهقـول بـعضى ديگر براى اين است كه تفننى در تعبير كرده باشد. ولى هيچ يك از اين دووجه به نظر درست نيست .
وجـه صـحـيـح آن اسـت كـه بـگـويـيـم سوره مورد بحث از آنجا كه پيرامون انكار منكرين وجـدال آنـان در پـيـرامـون آيـات خـداسـت . و ايـنـكـه جـدالشـان جـاهـلانـه وجدال به باطل است ، و چون جاهلند خيال مى كنند كه جدالشان عالمانه است ، و به همين جهتبه خود مى بالند كه چه خوب احتجاج مى كنند همچنان كه قرآن كريم اين باليدنشان رادر آخر همين سوره چنين حكايت كرده : (فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم منالعـلم ) و نـيـز از فـرعـون حـكـايـت كـرده كـه درباره حضرت موسى به قوم خود گفت :(انـى اخـاف ان يـبدل دينكم او ان يظهر فى الاءرض الفساد) و نيز به ايشان گفته :(ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).
بـديـن جـهت سوره را با دو نام (عزيز) و (عليم ) افتتاح كرد تا اشاره كرده باشدبه اينكه اين كتاب كه بر آنان نازل شده ، از ناحيه كسى است كه عزيز على الاطلاق استو هـيـچ غـالبـى بر او غلبه نمى كند تا بترسد دشمنان بر آن كتاب غالب شوند و بهخـاطـر اوهام و خرافاتى كه دارند، از پذيرفتن آن استكبار كنند. و نيز او (عليم ) علىالاطـلاق اسـت ، و عـلم او آمـيـخـتـه بـا جـهـل و ضـلالت نـيـسـت ، پـس ‍جـدال بـه بـاطـل كـفـار نـمـى تـوانـد تـاب مـقـاومـت درمقابل دين حق را بياورد، دين حقى كه آن را با حجتها و براهينى روشن بيان كرده است .
مـؤ يـد ايـن وجـه مـضـمـونـى اسـت كـه در آيـه بـعـد اسـت ، و مى فرمايد: (غافر الذنب وقابل التوب ...)، كه - ان شاء اللّه - بيانش خواهد آمد.


غـافـر الذنـب و قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذىالطول لا اله الا هو اليه المصير



ايـنـكـه در جـمـله (غـافـر الذنـب ) و جـمـله (قـابـل التـوب ) مـطلب را در قالب اسمفاعل آورده بعيد نيست كه براى اين بوده كه بر استمرار تجددى دلالت كند، چون مغفرتو قـبـول تـوبـه از صـفـات فـعـليـه خـداسـت ، و خـداى تـعـالى هـمـه روزه ولايـزال گـنـاهـانـى را مـى آمـرزد و تـوبـه هـايـى راقبول مى كند.
و اگر جمله (و قابل التوب ) را با واو عاطفه آورد، ولى در جمله (شديد العقاب ) وجـمـله ذى الطـول واو عـاطـفـه بـه كـار نـبـرد، بـديـن جـهـت اسـت كـه مـجـموع غافر الذنب وقابل التوب به منزله يك صفت است و يك رفتار خدا با بندگان گنهكار را افاده مى كندو آن ايـن اسـت كـه ايـشـان را مـى آمـرزد، چـيـزى كه هست گاهى با توبه ، و گاهى بدونتوبه و با شفاعت .
كـلمـه (عـقـاب ) و هـمچنين (معاقبة ) عبارت است از مؤ اخذه اى كه در عاقبت گناه متوجهگـنـهـكـار مـى شود. راغب مى گويد: (عقب ) و (عقبى ) تنها در مورد ثواب و اجر خيربـه كار مى رود، همچنان كه در قرآن فرموده : (خير ثوابا و خير عقبا) و نيز فرموده :(اولئك لهم عقبى الدار و اما كلمه العاقبة ) اگر بدون اضافه در كلام آيد، باز مختصبـه ثـواب و اجـر خـيـر اسـت و در عـذاب به كار نمى رود، مانند (و العاقبة للمتقين ) واگـر بـه كـلمـه اى ديـگـر اضافه شود در اين صورت گاهى در معناى عقوبت و عذاب مىآيد، مانند آيه (ثم كان عاقبة الّذين اساوا) و آيه (فكان عاقبتهما انهما فى النار).و ايـن در حـقـيـقـت از باب استعاره گرفتن كلمه اى است در ضد معناى اصلى اش . و اما كلمه(عقوبت ) و (معاقبة ) همواره در عذاب استعمال مى شود، و مختص بدانست .
بـنـابـراين كلمه (شديد العقاب ) مانند كلمه (ذو انتقام ) از اسماى حسنايى است كهصفت خداى تعالى را در طرف عذاب حكايت مى كند، همچنان كه كلمه (غفور) و (رحيم )صفتش را در جانب رحمت حكايت مى نمايد.
و امـا كـلمـه (طـول ) - به طورى كه مجمع البيان گفته - به معناى انعامى است كهمدتش طولانى باشد. پس معناى (ذو الطول ) با معناى (منعم ) يكى است . و هر دو ازاسـمـاى حسناى الهى است ؛ و ليكن ذو الطول اخص از منعم است ، چون تنها نعمتهاى طولانىرا شامل مى شود، ولى منعم هم آن را شامل است و هم نعمتهاى كوتاه مدت را.
بيان اينكه اساس تنزيل كتاب ، علم محيط خدا به خلق خود مى باشد
در آيـه مـورد بـحـث بـعـد از كـلمـه (عـليـم ) اسـمـاى چـهـارگـانـه (غـافـر الذنب )،(قـابـل التـوب )، و (شـديـد العـقـاب )، و (ذىالطـول ) را آورد، تـا اشـاره كـرده بـاشـد بـه ايـنـكـه اسـاستنزيل اين كتاب كه مشتمل بر دعوت حق است و دعوت حق هم مبتنى بر علم است ، مبنى بر آنحقايقى است كه مضامين اين اسما اقتضاى آن را دارد.
تـوضـيح اينكه : عالم انسانى در عين اينكه از نظر برخوردارى از نعمتهاى الهى يك عالماسـت و هـمـه انـسـانـهـا در آن مـشـتـركـنـد و هـمـه از نـعـمـتـهـاى مـسـتـمـر و مـتـوالى او درطـول زنـدگـى دنـيـا بـرخـوردارنـد، ليـكن از حيث زندگى آخرت دو سنخ موجود و دو نوعانـسـانـنـد: يـكى سعيد و يكى ديگر شقى و خداى سبحان به جزئيات و خصوصيات خلقشعـالم و آگـاه اسـت و چـگـونـه مـمـكـن اسـت عـالم نـبـاشـد؟ وحـال آنـكـه او خـالق آنـهـا و فـاعـل آنـهـاسـت و مـخـلوقـاتفعل اويند.
و مقتضاى (غافر الذنب ) و (قابل التوب ) بودن خدا، اين است كه هر فردى را كهلياقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد او را بيامرزد و توبه اش راقـبـول كـنـد، و مـقـتـضـاى اينكه او (شديد العقاب ) است ، نيز اين است كه هر كس را كهمستحق عقاب است عقاب كند.
نـاگـزيـر مـقـتـضـاى ايـن مـعنا آن است كه مردم را به سوى صراط سعادت هدايت فرمايد،همچنان كه خودش فرموده : (ان علينا للهدى و ان لنا للاخرة و الاولى ) و نيز فرموده :(و عـلى اللّه قـصـد السبيل )، تا در نتيجه مردم به دو دسته تقسيم شوند ، و سعيد ازشقى ، و مهتدى از گمراه جدا گشته ، آن را ترحم و اين را عذاب كند.
پس تنزيل كتاب از ناحيه خداى عزيز و عليم اساسش مبنى بر علم محيط خدا به خلقش مىبـاشـد، او مى داند كه خلقش محتاج به دعوتى هستند ، تا به وسيله آن دعوت قومى هدايتيافته و قومى ديگر با رد آن دعوت گمراه شوند، و باز در نتيجه او قومى را بيامرزد وقومى ديگر را عذاب كند.
و نـيـز او مى داند كه خلقش به دعوتى نيازمندند، تا به وسيله آن نظام معاششان در دنيامـنـتـظـم گـشـتـه و از طـول و انـعـام او بـرخـوردار گردند و بعد از دنيا هم در دار قرار ازبركات آن دعوت منتفع شوند .
پـس شـاءن كـتـابـى كـه او نـازل كـرده چـنـيـن شـاءنـى اسـت ، كـتـابـى كه او با علم خودنـازل كـرده ، عـلمـى كـه آميخته با جهل نيست ، كتابى است بر حق كه با هيچ باطلى آميختهنـيـسـت ، چـنـيـن كـتـابـى چـگـونـه مـمـكـن اسـت بـا تـكـذيـب مـشـتـىجـاهل و كوته بين باطل گردد، مشتى افراد ظاهربين كه از زندگى دنيا چيزى جز ظاهر آننمى دانند و مى خواهند با جدال باطل حق را از بين ببرند.
و گواه بر اين بيانى كه ذكر كرديم ، و گفتيم عنايت در آيه شريفه به مساءله علم استآيـه اى اسـت كه به زودى مى آيد كه در آن دعاى ملائكه را حكايت مى كند كه براى مؤ منينطـلب مـغـفـرت مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد: (ربـنـا وسـعـتكل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) - در اين آيه دقت بفرماييد.
(لا اله الا هـو اليه المصير) - در اينجا ذكر كلمه توحيد (لا اله الا اللّه ) براى آناسـت كـه بـه وجـوب پـرسـتـش خـداى يـگـانـه اشـاره كـرده بـاشد تا دعوت دينى كه باتـنـزيـل كـتـاب آغـاز شـده ، بى اثر و لغو نباشد و بعد از كلمه مزبور مساءله بازگشتتـمـامـى مـردم به سوى خدا، يعنى مساءله معاد را ذكر كرد، تا به اين نكته اشاره كند كهاصلا او علت عمده و داعى اصلى به سوى ايمان به كتاب و پيروى آن است چون اعتقاد بهروز حـسـاب باعث مى شود كه مردم در بين خوف و رجا قرار گيرند، خوف از عذاب ، و اميدبه ثواب كه هم آن انسان را به عبادت وا مى دارد، و هم اين .
حـــال كـــفـارى كه با جدال به باطل در صدد مقابله با حجت هاى حق برآمدند و خدا آنانرابگرفت


ما يجادل فى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد



بـعـد از آنـكـه تـنـزيـل كـتاب را ذكر فرمود و به حجتى باهره بر حقانيت آن اشاره نمود،حـجـتـى كـه از صـفات كريمه مذكور در دو آيه قبل استفاده مى شد و مى فهمانيد كه قرآنكـريـم بـه عـلم خـدا نـازل شـده كـه آمـيـخـتـه بـا جـهـل نـيـسـت و بـه حـقنـازل شـده ، حـقـى كـه هيچ باطلى نمى تواند آن را از بين ببرد، اينك در اين آيه متعرضحـال كسانى شده كه با جدال به باطل مى خواهند با حجتهاى حق مقابله كنند و بدين منظوربـه طـور اشـاره مـى فـرمـايد: اينطور اشخاص اهل عقابند و از قلم خدا نمى افتند و خدا ازايـشـان غـافـل نـيـسـت ، چـون هـمـان طـور كـه كـتـاب رانـازل كـرده تـا مـظـهـرى بـراى دو نـام (غـافـر الذنـب ) و(قابل التوب ) فراهم گشته ، جمعى را بيامرزد، و توبه شان را بپذيرد، همچنين آنرا نـازل كـرد تـا مـظـهـرى بـراى نـام (شـديـد العـقـاب ) مـحـقـق گـردد، واهـل عـقـابـى بـاشـد تـا عـقـابـش كـنـد، پـس پـيـامـبـر نـبـايـد ازجـدال آنـان ناراحت شود و از حال و وضعى كه در آنان مشاهده مى كند مغرور نگردد و فريبنخورد.
پـس اگـر فـرمـود (مـا يـجـادل فـى ايـات اللّه ) و نـفـرمـود (مـايـجـادل فـى القـران )، بـراى اين است كه جمله دلالت كند بر اينكه جدالى كه كفار مىكنند جدال در حق است كه آيات بدان جهت كه آياتند بر حق بودن آن دلالت دارند.
عـلاوه بـر ايـن ، طـرف مـقـابـلشـان در ايـن جـدال شـخـصرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت كـه او نيز به حكم آيات به سوى حقدعـوت مـى كـنـد. پـس مـعـلوم مى شود كه جدالشان براى از بين بردن حق است ، نه براىدفاع از حق .
از ايـن هـم كـه بـگـذريـم جـدال در آيـه بـعـدى مـقـيـد بـهباطل و براى از بين بردن حق شده ، پس مراد از مجادله در آيات خدا، در آيه مورد بحث نيزمـجـادله بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـق ، و خـلاصـه مـجـادله مـذمـوم اسـت وشامل جدال براى اثبات حق و دفاع از آن نيست و چگونه مى تواند غير اين باشد با اينكهخـداى سـبـحـان رسـول گـرامـى خـود را مـاءمـور مـى كـنـد بـهجدال ، البته جدال به بهترين وجهش و مى فرمايد: (و جادلهم بالتى هى احسن ).
(الا الّذين كفروا) - از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از (الّذين كفروا) كسانى هستندكـه كـفـر در دلهـايـشـان رسـوخ كـرده ، آنـچـنـان كـه ديـگـر امـيـدزوال آن از دلهـايـشـان قـطـع شـده . و ايـنـكـه فـرمـود: (مـايـجادل ) و نفرمود: (لا يجادل ) و نيز ظاهر اينكه فرمود: (فلا يغررك تقلبهم فىالبلاد تسلطشان در بلاد تو را فريب ندهد)، شهادت مى دهد كه منظور از كفار نامبرده ،كـفـار مـعـاصـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، نـه فـقـط كـفـاراهل مكه .
و مـعـنـاى (تـقـلب در بـلاد) ايـن است كه : از حالتى از حالتهاى زندگى به حالتىديـگـر و از نعمتى به نعمت ديگر منتقل مى شوند و داراى سلامت و صحت و عافيتند. و اينكهنـهـى (از مـغـرور گـشـتـن در اثـر تـقـلب كـفـار در بـلاد) را مـتـوجـهرسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، در حقيقت كنايه است از اينكه آن جناب ازمشاهده وضع كفار مغرور نگردد، يعنى نپندارد كه كفار خداى سبحان را عاجز كرده اند.
پاسخ به توهمى باطلدرباره وضعيت كافران


كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ...



ايـن آيـه در مـقـام جـواب دادن از شـبـهـه اى اسـت كـه بـعـد از آيـاتقبل ممكن است به ذهن كسى وارد شود، و آن شبهه اين است كه ما مى بينيم هميشه برد با همينكـفـار اسـت كـه از پـذيـرفـتـن حـق اسـتـكـبـار مـى ورزنـد و در آيـات خـداجـدال مـى كـنـنـد و هـيـچ گـرفـتـارى هـم پـيـدا نـمـى كـنـنـد وباطل خود را پيش هم مى برند.
و حـاصـل جـواب ايـن اسـت كـه : امـتهاى گذشته چون قوم نوح ، و گروههاى بعد از ايشانمانند عاد و ثمود و قوم لوط و غيره ،
از كفار امروز در تكذيب و جدال به باطل قويتر بودند، آنها هم تا اين حد پيشروى كردندكه مى خواستند رسول خدا را بگيرند و از بين ببرند، ولى عذاب خدا مهلتشان نداد و اينقضا در حق همه كفار رانده شده . پس توهم اينكه كفار معاصر از خدا پيشى گرفته اند واراده خـود را عـليـه اراده خـدا بـه كـار زدنـد، تـوهـمـى اسـتباطل .
پـس جـمـله (كـذبت قبلهم قوم نوح و الا حزاب من بعدهم ) دفع آن توهم است ، و به همينجـهـت جـواب را بـدون واو عـاطـفـه آورد. و در جـمـله (و هـمـتكل امة برسولهم لياخذوه )، كلمه (همت ) كه با حرف (با) متعدى شده ، به معناىايـن اسـت كـه هر امتى قصد كرد رسول خود را، چون عبارت (هم به ) به معناى (قصدكـرد آن را) مـى بـاشـد، چـيـزى كـه هـسـت بـيـشـتـر در مـورد قـصـد سـوءاستعمال مى شود. پس معناى اين عبارت در آيه اين است كه : هر امتى قصد سوء به پيغمبرخـود كـرد، و خـواسـتـنـد تـا او را بگيرند و به قتل برسانند و يا از شهر خارج كنند، ياآزارى ديگر برسانند، همچنان كه تك تك انبيا و رفتار امت آنان در قرآن كريم آمده .


و جادلوا بالباطلليدحضوا به الحق



كلمه (ادحاض ) به معناى زايل كردن و باطل ساختن است ، و اينكه فرموده : (فاخذتهممن ايشان را گرفتم ) با اينكه جا داشت بفرمايد: فاخذهم - خدا آنان را بگرفت ، براىاشـاره بـه ايـن نـكته است كه كار اين طغيان و استكبارشان آن قدر خطرناك و فاحش بود،كـه امـر آن تـنها به دست خداى تعالى بود و ديگر بين خدا و بين ايشان هيچ كس دخالتىنـداشـت ، تـا شفاعتى كند و يا ايشان را يارى نمايد، همچنان كه در جاى ديگر درباره اينامتها فرموده : (فصب عليهم ربك سوط عذاب ان ربك لبالمرصاد).
و در جمله (فكيف كان عقاب ) ذهن شنونده را به چيزى كه خودش مى داند يعنى به كيفيتعـقـاب آنـان مـتوجه مى كند تا شدت بلاى آنان در ذهنش حاضر شود و خلاصه مى فهماندتو خود ميدانى كه ما چگونه آنان را هلاك كرديم و نسلشان را منقرض ساختيم ، چون خداىتعالى قبلا به داستان يك يك آنها اشاره كرده بود.
(و كذلك حقت كلمة ربك على الّذين كفروا انهم اصحاب النار)
از ظاهر سياق برمى آيد كه مطلب در اين آيه به مطلب در آيه سابق تشبيه شده ، و كلمه(كـذلك ) ايـن تـشـبـيـه را مـى رسـانـد و خلاصه مى فرمايد: در آخرت هم رفتار خداىتعالى درباره همه كفار، شبيه به رفتارى است كه در آيه قبلى بدان اشاره شد كه كفاراز امتهاى گذشته را در دنيا به عقاب خود بگرفت .
و مـراد از جمله (الّذين كفروا) مطلق كفار گذشته است و معناى آيه اين است كه همان طوركـه تـكـذيب كنندگان از امتهاى گذشته را به عذاب دنيا گرفتار كرد، همچنين كلمه عذابآخرت نيز بر آن كفار از قوم تو حتمى شده است .
بـعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (الّذين كفروا) كفار مكه است . ولى سياق آيهبـا ايـن تـفـسـيـر سـازگـار نـيـسـت ، و بـنـابـرايـن تـفـسـيـر، نـظـام تـشـبـيـهاختلال مى يابد.
و اگـر فـرمـود (كـلمـة ربـك ) و نـفـرمـود: (كـلمـتـى كـلمـه مـن ) بـراى ايـن اسـت كهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلخوش ‍ سازد و به اين وسيله او را تاءييدكند كه آن ركنى كه بدان تكيه دارى ، ركنى است شديد القوى .
آيات 12 - 7 سوره مؤ من


الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذينآمـنـوا ربـّنـا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للّذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذابالجـحـيم (7) ربنا و ادخلهم جنت عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذريتهمانـك انـت العـزيـز الحكيم (8) و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هوالفـوز العـظـيـم (9) ان الّذيـن كـفـروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الىالايـمـان فـتـكـفـرون (10) قـالوا ربـنـا امـتـنـا اثـنـتـيـن و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنافهل الى خروج من سبيل (11) ذلكم بانه اذا دعى اللّه وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوافالحكم لله العلى الكبير (12).



ترجمه آيات
آنـان كـه عـرش را حـمـل مـى كـنند و آنان كه پيرامون عرش هستند پروردگار خود را حمد وتـسـبـيـح مـى گـويند و به او ايمان دارند و براى كسانى كه ايمان آورده اند استغفار مىكنند كه اى پروردگار ما سعه رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته پس كسانى را كهتوبه كردند و راه تو را پيروى نمودند بيامرز و از عذاب جهنم حفظ فرما (7).
پـروردگـار ! ايـشـان را در جـنـات عـدن كـه وعـده شـان داده اىداخـل فـرمـا هـم ايـشـان را و هـم پـدران و هـمسران و ذريات ايشان را كه صلاحيت دارند بهدرستى و به راستى كه تنها تو عزيز فرزانه اى (8).
و از كـيـفـر گـنـاهـان و بـديـهـا حـفـظـشـان كـن كه هر كس را تو از كيفر بديها حفظش كنىبراستى رحمتى بر او كرده اى رحمتى كه رستگارى عظيم ، همان رحمت است (9).
بـه درستى آنان كه كافر شدند از نقطه اى دور ندا مى شوند: خشم خدا از خشم خود شمابسيار بزرگتر و سختتر است آيا يادتان هست كه هر چه به سوى ايمان دعوت مى شديدكفر مى ورزيديد (10).
مى گويند پروردگارا تو ما را دو بار مى راندى و دو نوبت زنده كردى اينك به گناهانخود اعتراف مى كنيم حال آيا راهى براى بيرون شدن از آتش هست ؟ (11).
ايـن عـذاب شما بدان جهت است كه وقتى خدا به تنهايى خوانده مى شد كفر مى ورزيديد وچـون بـه وى شرك ورزيده مى شد به آن ايمان مى آورديد پس حكم تنها از آن خداى بلندمرتبه بزرگ است (12).
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات قبل تكذيب كفار و جدال به باطلشان در آيات خدا را خاطرنشان ساختو نـيـز اشـاره كـرد بـه ايـنـكـه ايـنـهـا نـمـى تـوانـنـد خـدا را عـاجز سازند و خدا از اينانغـافـل نـيـسـت ، بـلكـه مـنـظـور او از ايـن دعـوت هـمـيـن اسـت كـه ايـنـان تـكـذيـب وجدال بكنند، تا از ديگران متمايز و جدا گشته ، كلمه عذاب بر عليه آنان حتمى شود، اينكدر ايـن آيـات بـه آغـاز كـلام بـرگـشـت كـرده ، بـه آنـجـا كـه مـى فـرمـود:نـازل كـردن كـتـاب و بـه پـا خـاسـتـن دعـوت بـه مـنـظـور مـغـفـرت وقبول توبه جمعى و عقاب جمعى ديگر است ، در اين آيات خاطر نشان مى سازد كه مردم درمـقـابـل ايـن دعـوت دو جـورنـد. يـك طـايـفـه آنـهـايـنـد كـه مـلائكـهحـامـل عرش خدا و طواف كنندگان پيرامون آن برايشان استغفار مى كنند و آنان عبارتند از:توبه كنندگان كه به سوى خدا بر مى گردند و راه او را پيروى مى كنند و نيز صلحااز پدران و همسران و ذريه ايشانند.
و دسـتـه دوم عـبـارتـنـد از، كـسـانـى كـه بـه جـرم كـفـر ورزيـدن بـه تـوحـيـد،اهل عذابند.
حاملان عرش چه كسانى هستند


الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به ...



خـداى سـبـحان در اين آيه و در هيچ جا از كلام عزيزش معرفى نفرموده كه اين حاملان عرشچه كسانى هستند؛ آيا از ملائكه اند؟ يا كسانى ديگر؟ ولى عطف كردن جمله (و من حوله )بـر حـامـلان عـرش ، اشـعار دارد بر اينكه حاملان عرش هم از ملائكه اند: چون در آيه (وتـرى المـلائكة حافين من حول العرش ) تصريح دارد كه طواف كنندگان پيرامون عرشاز ملائكه اند.
پس نتيجه مى گيريم كه حاملين عرش نيز از اين طايفه اند.
و ما در جلد هشتم اين كتاب گفتار مفصلى پيرامون معناى عرش گذرانديم .
و با در نظر داشتن آن بحث معناى جمله (الّذين يحملون العرش و من حوله ) چنين مى شود:آن مـلائكـه اى كـه حامل عرشند، عرشى كه تمامى اوامر و همه احكام الهى از آنجا صادر مىشود اوامر و احكامى كه با آنها امور عالم تدبير مى شود، و نيز آن ملائكه اى كه پيرامونعرشند، يعنى مقربين از ملائكه ، چنين و چنان مى كنند.
(يـسـبـحـون بـحـمـد ربهم ) - يعنى خدا را منزه مى دارند، در حالى كه اين تنزيهشانهـمـراه بـا ثـنـاى پـروردگـارشـان است . پس ملائكه ، خداى تعالى را از هر چيز كه لايقسـاحـت قـدس او نـيـسـت ، و از آن جـمـله شـريـك داشـتـن در مـلك ، مـنـزه مـى دارنـد و بـرفعل او و تدبيرش ثنا مى گويند.
(و يـؤ مـنـون بـه ) - ايـمـان آوردن مـلائكـه بـه خـدا - بـا ايـنـكـهحامل عرش ملك و تدبير خدايند و يا پيرامون آن طواف مى كنند تا او امر صادره را بگيرندو نيز او را از هر نقصى تنزيه نموده بر افعالش ثنا مى گويند - به اين معنا است كهملائكه به وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت ايمان دارند. پس ذكر عرش و نسبت دادن تنزيهو تـحميد و ايمان به ملائكه خود ردى است بر مشركين كه ملائكه مقرب خدا را شركاى خدادر ربـوبـيـت و الوهـيـت مـى پـنـداشـتـنـد و آنـهـا را بـه جاى خدا ارباب خود گرفته و مىپرستيدند.

next page

fehrest page

back page