بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 17, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و كـوتاه سخن آنكه شمول لفظ (يا عبادى ) در آيه شريفه در مورد مشركين ، جاى هيچتـرديـد نيست ، بلكه مى توان گفت اين نظريه كه كلمه (يا عبادى ) در آيه مورد بحثبـه خـاطـر سـيـاقـى كـه دارد مـخـتـص بـه مـشـركـيـن اسـت ،قـابـل قـبـولتر است از اينكه بگوييم مختص ‍ به مؤ منين است ، همچنان كه از ابن عباس همنقل شده .
(لا تـقنطوا من رحمة اللّه ) - (قنوط) به معناى نوميدى است ، و مراد از رحمت در آيهمـورد بـحـث بـه قـرينه اينكه خطاب و دعوت در آن به گناهكاران است ، رحمت مربوط بهآخـرت اسـت ، نـه رحـمت اعم از دنيا و آخرت و اين هم معلوم است كه از شؤ ون رحمت آخرت آنقـسـمـت كـه مـورد احتياج مستقيم و بلا واسطه گناهكاران است ، همانا مغفرت خداست . پس مىتـوان گـفـت مـراد از رحـمـت در ايـنجا مغفرت است ، و به همين جهت نهى از نوميدى را با جمله(ان اللّه يغفر الذنوب جميعا) تعليل آورد.
در اين آيه شريفه التفاتى از تكلم (عبادى )، به غيبت (يغفر) به كار رفته ، بااينكه جا داشت بفرمايد: (انى اغفر من مى آمرزم )، و اين التفات براى آن به كار رفتهكـه اشـاره نـمـايـد بـه ايـنـكه : آن كسى كه مى گويد (اى بندگان من از رحمت من نوميدنـشـويـد) اللّه اسـت كـه اسـمايى حسنى دارد كه از آن جمله است (غفور) و (رحيم ).گـويـا فرموده : از رحمت من نوميد مشويد، چون كه من اللّه هستم ، همه گناهان را مى آمرزم ،چون اللّه غفور و رحيم است .
تـــوضـــيـــحـاتى در ذيل جمله : (ان الله يغفرالذنوب جميعا) و اينكه مفاد آن آمرزشهمهگناهان حتى شرك است ، به سبب توبه
(ان اللّه يـغـفـر الذنـوب جـمـيـعـا) - ايـن جـمـله نـهـى از نـومـيـدى راتـعـليـل نـمـوده و هـم اعـلام مـى دارد كـه تـمـامـى گـنـاهـانقابل آمرزشند پس ‍ مغفرت خدا عام است ، ليكن آمرزش گناهان هر كسى سبب مى خواهد و بهطـور گـزاف نـمـى باشد و آنچه كه قرآن سبب مغفرت معرفى فرموده دو چيز است : يكىشـفـاعـت كـه بـحـث آن در جـلد اول ايـن كـتـاب گـذشـت و يـكـى هـم تـوبـه .حـال بـبينيم در جمله مورد بحث كه گفتيم خطاب در آن به عموم بندگان خدا اعم از مشرك ومـؤ مـن اسـت ، كـدام يـك از اين دو سبب آمرزش است ؟ به طور مسلم شفاعت نمى تواند باشد،چـون شـفـاعـت بـه نـص قـرآن كـريـم در آيـاتـى چـنـدشـامـل شـرك نـمـى گـردد و در سابق هم گفتيم كه آيه (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء) ناظر به شفاعت است ، يعنى مى فرمايد مادون شرك را براىكسانى كه شفيع داشته باشند مى آمرزد.
نـاگـزيـر از آن دو سـبب باقى مى ماند توبه و كلام خداى تعالى هم صريح در اين استكه خدا همه گناهان حتى شرك را هم با توبه مى آمرزد.
از اين هم كه بگذريم گفتيم كه آيات هفتگانه مورد بحث در يك سياق قرار دارد.
كـلامـى است واحد و متصل به هم كه در آن نخست و به عنوان زمينه چينى از نوميد شدن نهىمـى كـنـد و سـپـس امـر بـه تـوبـه و اسـلام و عـمـل صـالح مى فرمايد و آيه اولى كلامىمستقل و بريده از آيات بعد نيست تا
كسى احتمال دهد عموم مغفرت مقيد به توبه و هيچ سبب ديگرى كه فرض شود، نشده .
و ايـن آيـه شـريفه يعنى جمله (ان اللّه يغفر الذنوب جميعا) در بين مفسرين معركه آراءشده . بعضى گفته اند: عموم مغفرت در آن مقيد است به غير از شرك و غير از گناهانى كهخـدا وعـده آتـش بـه مـرتـكـبين آنها داده و اما به توبه مقيد نيست ، در نتيجه عموم آيه تنهاشامل گناهان صغيره مى شود.
دسـتهاى ديگر گفته اند: اطلاق مغفرت نه مقيد به توبه است ، و نه به هيچ قيدى ديگراز اسـبـاب مـغـفـرت . چـيزى كه هست اين عده ، اطلاق مزبور را مقيد به غير شرك كرده اند،چـون آيـه (ان اللّه لا يـغـفـر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) صريح در ايناسـت كـه شـرك آمـرزيده نمى شود، آنگاه نتيجه گرفتهاند، كه مغفرت عموميت دارد هر چندكه سبب مخصصى مانند شفاعت و توبه در كار نباشد تا گناهكار آمرزيده را بر گناهكارنـا آمـرزيـده تـرجـيـح دهـد، و ايـن هـمـان مـغـفـرت گـزافـى اسـت ، كـه مـا ردش كـرديم ، واستدلالهايى هم كه بر گفته خود كرده اند هيچ يك درست نيست .
از آن جـمـله ، آلوسـى در تـفـسير روح المعانى براى اثبات اين مدعا كه مغفرت در آيه مقيدبـه تـوبه نيست به هفده وجه استدلال كرده كه هيچ فايده اى دست نداده و در اين شبهه ماكـه گـفـتـيـم : (آمـرزيدن بعضى از گناهكاران و نيامرزيدن ديگران سببى مى خواهد، تاگـزافـى و منافى با حكمت نشود) مناقشه كرده . و تنها اطلاق آيه را مقيد به قيد (لمنيـشـاء) كـرده ، كـه در بعضى از قراءتهاى غير مشهور آمده . خواننده عزيز اگر بخواهدبه وجوه او واقف شود، مى تواند به تفسير وى مراجعه كند.
اين را هم بگوييم كه خواننده خود توجه دارد كه مورد آيه ، شرك و ساير گناهان است ، واز كلام خداى تعالى اين معنا معلوم است كه شرك جز با توبه آمرزيده نمى شود پس بههر حال چاره اى جز مقيد كردن اطلاق آيه به توبه نداريم .


و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون



اين آيه عطف است بر جمله (لا تقنطوا). و كلمه (انيبوا) امر از مصدر (انابه ) استكـه بـه مـعـناى برگشتن به سوى خداست ، كه آن را توبه هم مى گويند. و جمله (الىربكم ) از باب به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است ، چون مقتضاى ظاهر كلام اينبـود كـه بـفـرمـايـد: (و انـيـبـوا اليـه )، و حال آن كه اين طور نفرمود تا به علت ايندستور اشاره كرده باشد، چون ملاك در برگشتن به سوى خدا همانا صفت ربوبيت اوست .
و مراد از (اسلام ) تسليم شدن و منقاد گشتن براى خداست در آنچه اراده مى كند. و اگرفـرمـود: (اسـلمـوا) و نـفـرمـود (آمـنـوا)، بـراى ايـن اسـت كـهقـبـل از ايـن آيـه و بـعـد از آن سـخـن از اسـتـكـبـار كـفـار در بـرابـر حـق رفـتـه ومقابل استكبار اسلام است ، نه ايمان .
و جـمـله (مـن قـبـل ان يـاتـيـكم العذاب ثم لا تنصرون ) متعلق به دو كلمه (انيبوا) و(اسـلمـوا) اسـت . و مـراد از (عـذاب ) بـه قرينه آيات بعد، عذاب آخرت است ، و بهاحـتـمـالى بـعـيـد ممكن است مراد مطلق عذابهايى باشد كه توبه بردار نيست ، مانند عذاباسـتـيـصـال و انـقراض ، همچنان كه درباره آن فرموده : (فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راواباسنا سنة اللّه التى قد خلت فى عباده ).
و مـراد از جـمـله (ثـم لا تنصرون ) اين است كه آمرزش هرگز به شما نمى رسد، چونسـبـب آن مـحـقـق نـيـسـت ، امـا تـوبـه كـه مـفـروض آن اسـت كـه تـوبه نكردند، و شفاعت همشامل شرك نمى شود.


و اتـبـعـوا احـسـن مـا انـزل اليـكـم مـن ربـكـم مـن قـبـل ان يـاتـيـكـم العذاب بغتة و انتم لاتشعرون



ايـن خطاب عام است و مانند خطابهاى قبلى هم شامل مؤ من و هم كافر مى گردد، براى اينكهقرآن عزيز درباره هر دو طايفه نازل شده است .
مـــراد از پـــيـــروى از بـــهـــتـــريـــن چـــيـــزى خـــدانـازل كـرده (واتـبـعـوااحـسـن مـاانزل اليكم من ربكم )
و در ايـن آيـه دسـتـور مـى دهـد بـه ايـنـكـه از بـيـن آنـچـه از نـاحـيـه خـدانازل شده ، بهترش را پيروى كنند، حال ببينيم معناى بهتر چيست ؟ بعضى گفته اند: مرادپـيـروى احـكـام آن از حلال و حرام است ، نه داستانهاى آن . بعضى ديگر گفته اند: منظورپـيـروى عـزائم يـعنى واجبات و محرمات آن است ، (نه مستحبات و مكروهات )، بعضى ديگرگفته اند: مراد دستوراتى است كه بدان امر و از آن نهى كرده ، چون بجا آوردن واجبات ومـستحبات و اجتناب از محرمات و مكروهات . بعضى ديگر گفته اند: پيروى ناسخ آن است ،نه منسوخ .
و بـعـضـى ديـگـر گفته اند منظور از جمله (ما انزل ) تمامى كتابهاى آسمانى است ، ومـنـظـور از (احـسـن بـهـتـر) آنـهـا قـرآن اسـت . پـس ‍ پـيـروى از بـهـتـريـن دستورى كهنازل شده همان پيروى از قرآن است .
و انـصـاف ايـن اسـت كـه جـمـله (و اسـلمـوا له ) كـه در آيـه قـبـلى بـود،شـامـل مـضـمـون هـمـه ايـن اقـوال مـى شـود. پـس حـمـل كـردن آيـه (و اتـبـعـوا احـسـن مـاانزل اليكم ) بر يكى از آنها تقريبا تكرارى است بى جهت .
و بعيد نيست مراد از (احسن ما انزل ) خطابهايى باشد كه به طريقه به كار بردن حقعبوديت در راه امتثال خطابهاى الهى اشاره مى كند، چه آنها كه مربوط به عقايد است و چهآنـهـا كه مربوط به اعمال ، مانند خطابهايى كه دعوت به استغراق در ذكر خداى تعالىمى كند. و نيز دعوت به حب خدا و تقواى از او به حق ، و به اخلاص دين براى او مى كند،چون پيروى اين خطابها انسان را به حياتى طيب زنده مى كند و روح ايمان را در او مى دمدو اعـمالش را صالح مى سازد، و او را در ولايت خدا يعنى كرامتى كه مافوقش كرامت نيست ،داخل مى نمايد .
(مـن قـبـل ان يـاتـيـكـم العـذاب بـغتة و انتم لا تشعرون ) - اين آيه مناسبتر است با آنمـعـنـايـى كـه مـا گـفـتـيـم ، بـراى ايـنـكـه غـالبـا در جـايـى دعـوت بـهعـمـل را بـا تـهـديـد بـه فـوت وقـت مـى آورند و مى گويند تا فرصت از دست نرفته ونـاگـهـان مـانـعـى فـرصـت را از دسـتـت نـگـرفـتـه ايـن كـار را انـجـام بـده كـه طـرفمـقـابـل در ان جـام آن عـمـل امـروز و فـردا مـى كـنـد، ودل خود را به اين خوش دارد كه اگر امروز نشد فردا انجام مى دهم ، در چنين جايى است كهدعوت كننده او را تهديد مى كند، به پيش آمدن ناگهانى موانع ، و از دست رفتن فرصت ،و اين طرز بيان و اين نحوه دعوت با اصلاح باطن سازگارتر است تا موارد اصلاح ظاهرو آوردن كـالبـد بـى روح عـمـل . خلاصه بيشتر در مواردى اين تهديد را مى آورند كه مىخواهند طرف را به اصطلاح به باطن خود دعوت كنند، و گر نه آوردن عملى بى روح اينهـمـه اهـمـيـت نـدارد كـه پـاى چـنـيـن تـهـديـدى در مـيـان آيـد. پـس مـنـظـور از (احـسـن مـاانـزل ) هـمـان خـطـابهايى است كه با باطن انسان ها سر و كار دارد، و مى خواهد آنجا رااصـلاح كـند، مانند خطابهايى كه به يادآورى خدا و محبت ورزيدن به او، و ترس از او واخـلاص ديـن بـراى او دعـوت مى كند، همچنان كه آيه (يا ايها الّذين آمنوا استجيبوا لله وللرسـول اذا دعـاكـم لمـا يـحـيـيـكـم و اعـلمـوا ان اللّهيحول بين المرء و قلبه ). قريب به همين معنا را افاده مى كند.
زنهار از فوت وقت و دچار حسرت قيامت شدن


ان تقول نفس يا حسرتا على ما فرطت فى جنب اللّه ...



در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه : كـلمـه (تـفـريـط) بـه مـعـنـاىاهمال كارى در عملى است كه بايد فورا به آن اقدام نمود، تا جايى كه وقتش فوت شود.و نيز در معناى كلمه (يا حسرتا) گفته : (تحسر) به معناى غم خوردن از چيزى استكه وقتش فوت شده باشد، به خاطر انحسار (متضرر شدن ) آدمى به صورتى كه ديگرتداركش ممكن نباشد.
و راغب در معناى كلمه (جنب ) گفته در اصل به معناى عضو (پهلو) بوده ، سپس به طوراسـتـعـاره در سـمـت آن عـضو استعمال كرده اند، چون عادتشان در ساير اعضاء نيز بر اينبـوده كـه نـام آن را در سـمـت آن بـه نـحـو اسـتـعـارهاستعمال مى كردند. مانند راست و چپ و بنابراين (جنب اللّه ) كه به معناى جانب و ناحيهخدا است عبارت است از چيزهايى كه بر عبد واجب است با خداى خود معامله نموده از سوى خودبـه سـوى خـدا روان ه كند و مصداق آن اين است كه تنها او را عبادت كند و از نافرمانى اواجتناب ورزد. و (تفريط) در جنب خدا به معناى كوتاهى در آن است .
و در جـمله (و ان كنت لمن الساخرين ) كلمه (ان ) مخفف (انّ) است . و (ساخرين )اسم فاعل از (سخر) به معناى استهزاء كنندگان مى باشد.
و مـعـناى آيه چنين است : اگر من شما را به اين خطاب مخاطب مى سازم ، تنها بدان جهت استكـه بـيـم آن مـى رود - و يـا تـا آنـكـه نـكـنـد - يـكـى از شما بگويد: وا حسرتا! از آنكـوتـاهـى كـه مـن در جـان ب خـدا كـردم ، و مـن بـه درسـتـى از استهزاء كنندگان بودم . ومحل گفتن اين سخن قيامت است .


او تقول لو ان اللّه هدينى لكنت من المتقين



ضـمير در (تقول ) به همان نفس برمى گردد، و مراد از هدايت در (هدينى ) ارشاد ونشان دادن راه است ، و معنايش اين است : (تا آنكه كسى نگويد: اگر خدا راهنمائيم مى كرداز پرهيزكاران مى بودم )، در حقيقت با اين خطاب عذر و بهانه را از دست كفار مى گيرد.


او تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة فاكون من المحسنين



كلمه (لو) براى تمنى است (كه در فارسى مى گوييم : اى كاش ). و كلمه (كرة )به معناى برگشت است . و معناى آيه چنين است : و يا، تا آن كه نكند كسى و آرزومندى هنگامديـدن عذاب روز قيامت بگويد: اى كاش برگشتى به دنيا بود، در نتيجه من از نيكوكارانمى شدم .
پـاسـخ خـداونـد بـه ايـن سـخـن كـافـر در قـيـامـت كه (لؤ ان كرة فاكون من المحسنين)


بلى قد جاءتك اياتى فكذبت بها و استكبرت و كنت من الكافرين



اين آيه رد و پاسخ خصوص كلام دوم او است كه مى گفت : (اگر خدا مرا هدايت كرده بوداز پـرهـيزكاران مى بودم ) و اين جواب را خداى تعالى در قيامت مى دهد، همچنان كه سخناو هم در همان موطن است . و سياق جواب ، شاهد بر آن است .
در ايـن آيـات بـيـن سـخـن كـافـر و جـوابـش آيـه (اوتقول حين ترى ...)، فاصله شده و جوابى هم به آن نداده ، تنها جواب از سخن دوم او راداده است ، كه گفت : (لو ان اللّه هدينى لكنت من المتقين ).
و دليـلش ايـن اسـت كـه : ايـن سـه جـمـله اى كـه از (نـفـس )نـقـل كـرده ، مـتـرتـب بـر تـرتـيب صدورش از مجرمين است ، چون در قيامت مجرمين متوجه مىشـونـد كـه امـروز روزى اسـت كـه جـزاى اعـمـال را مـى دهـنـد و ايـشـان درعـمـل كـوتـاهـى كـرده انـد، و وقـت تـدارك هم گذشته ، لذا حسرت مى خورند و به حسرتفـرياد مى زنند و مى گويند (يا حسرتا على ما فرطت ). در خصوص اين اظهار حسرتدر جـاى ديـگـر فـرمـوده : (حتى اذا جاءتهم الساعة بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنافيها).
آنـگاه وقتى به حسابشان رسيدگى شد و به متقين دستور داده شود كه به بهشت در آيندو گـفـتـه مـى شـود: (و امـتـازوا اليـوم ايـهـا المـجـرمـون )، آن وقـتتـعـلل كـرده مـى گـويـنـد: (لو ان اللّه هـدينى لكنت من المتقين اگر خدا مرا هم هدايت كردهبود، از متقيان مى بودم ).
و چون دستور مى رسد كه به آتش در آيند و بر كنار آتششان مى برند، و سپس به آتشواردشـان مـى كنند آرزو مى كنند اى كاش به دنيا برمى گشتند تا در آنجا كار نيك كنند وسعادتمند شوند: (اءو تقول حين ترى العذاب لو ان لى كرة ). در جاى ديگر راجع بههـمـيـن آرزو مـى فـرمايد: (و لو ترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا ليتنا نرد و لا نكذببـايـات ربـنـا و نـكـون مـن المـؤ مـنـيـن )، و نـيـز ازقول ايشان حكايت كرده كه خواهند گفت : (ربنا اخرجنا منها فان عدنا فان ا ظالمون ).
سـپـس ، بـعـد از آنـكـه اقـوال را بـا تـرتـيـبـى كـه در آنـهـا اسـتنـقـل كـرده شـروع نـمـوده بـه جـواب دادن و اگـر جـمـلهاول را كـه در آخـر هـمـه سـخـنـان جـواب داده ، در آخـر سـخـنـان ومـتـصـل بـه جـواب مـى آورد و يـا جـواب را جـلوتـر ومتصل به آن كلام قرار مى داد، نظم كلام بهم مى خورد.
و بـه طـورى كه ملاحظه مى كنيد از بين اين سه سخن ، تنها سخن دوم را كه گفتند: (لوان اللّه هـديـنـى ...) پـاسـخ داده ، و از پـاسـخ آن دو جـمـله ديـگـر يـعـنى اولى و سومىخـوددارى نـمـوده و ايـن بـدان جـهـت اسـت كـه جـمـله اولى مـسـاءله اسـتـهـزاء بـه حـق و بـهاهل حق بود. و در جمله سومى آرزو مى كردند كه به دنيا برگردند، و خداى سبحان در روزقـيـامـت ايـن طـايـفـه را زجـر مـى دهد، و نمى گذارد سخنى بگويند و پاسخى هم به سخنايشان نمى دهد، همچنان كه آيه شريفه زير بدان اشاره مى كند: (قالوا ربنا غلبت عليناشـقـوتـنـا و كـنـا قـومـا ضـاليـن ربـنـا اخـرجـنـا مـنـهـا فـان عـدنـا فـانـا ظـالمـونقـال اخسوا فيها و لا تكلمون انه كان فريق من عبادى يقولون ربنا آمنا فاغفر لنا و ارحمناو انـت خـيـر الراحـمـين فاتخذتموهم سخريا حتى انسوكم ذكرى و كنتم منهم تضحكون انىجزيتهم اليوم بما صبروا انهم هم الفائزون ).


و يـوم القـيـامـة تـرى الّذيـن كـذبـوا عـلى اللّه وجـوهـهـم مـسـودة اليـس فـى جهنم مثوىللمتكبرين



كذب بر خدا به همين است كه كسى بگويد: خدا شريك دارد و يا بگويد خدا فرزند دارد،و يـكـى هـم عبارت است از بدعت گذاشتن در دين . (و سواد وجه ) (و رو سياهى ) نشانهذلت اسـت كـه سـزاى تـكـبـر ايشان است ، و به همين جهت فرمود: (اءليس فى جهنم مثوىللمتكبرين ).


و ينجى اللّه الّذين اتقوا بمفازتهم لا يمسهم السوء و لا هم يحزنون



ظـاهـرا كلمه (مفازه ) مصدر ميمى از (فوز) به معناى رستگارى باشد كه عبارت مىشود از ظفر يافتن و رسيدن به هدف . و حرف (باء) كه بر سر اين كلمه در آمده باىمـلابـست و يا سببيت است ، پس فوزى كه خدا حكم آن را برايشان رانده ، سبب نجات ايشاناست .
و جـمـله (لا يمسهم ...)، بيان اين نجات دادن است ، گويا فرموده : خداوند نجاتشان مىدهـد، و ديـگـر نـه از خـارج بـدى و نـامـلايـمـى بـه ايـشان مى رسد و نه از درون اندوهىآزارشان مى دهد.
و ايـن آيـه شـريـفـه نـظـرى دارد بـه آيـه (انـى جـزيـتـهـم اليـوم بـمـا صبروا انهم همالفـائزون ) كـه در ذيـل آيـات سـوره مـؤ مـنـون در چـنـد سـطـرقبل گذشت دقت بفرماييد و از اين نكته غافل نمانيد.
بحث روايتى
(روايـــاتـــى دربـــاره مـــغـــفـــرت الهـــى و شـــاءننـزول آيـه : (يا عباد الذين اسرفوا علىانفسهم ...))
در مجمع البيان از امير المؤ منين (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: در قرآن كريم هيچآيه اى به قدر آيه (يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم ...) گشايش آورتر نيست .
مـؤ لف : ايـن روايـت را الدر المـنـثـور هـم از ابـن جـريـر، از ابـن سـيـريـن ، از آن جـنـابنـقـل كـرده و - ان شـاء اللّه - بـزودى در تـفـسـيـر سـورهليل ، همين روايت را از آن جناب نقل مى كنيم ، كه خود آن حضرت فرموده : در قرآن هيچ آيهاى اميدوار كننده تر از آيه (و لسوف يعطيك ربك فترضى ) نيست .
و نـيـز در الدر المـنـثور است كه احمد، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه و بيهقى- در كـتـاب شـعـب الايـمـان - از ثـوبـان روايـت آورده انـد، كـه گـفـت : مـن ازرسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود: من دوست نمى دارم كه دنيا وآنـچه را كه در آن است با آيه (يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم ...) معاوضه كنم .پـس مـردى عـرضـه داشـت : يـا رسـول اللّه ! آيـا ايـن آيـه شـرك را هـمشـامل مى شود؟ رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سكوت كرد، و سپس فرمود: نه، شرك را شامل نيست .
مـؤ لف : در ايـن روايـت اشـكـالى اسـت و آن اشكال در تفسير خود آيه گذشت ، كه گفتيم :مورد آيه مساءله شرك است و آيه مقيد شده به توبه .
و نـيـز در هـمان كتاب است كه ابن ابى شيبه ، و مسلم ، از ابى ايوب انصارى روايت كردهانـد كـه گـفـت : از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شنيدم كه فرمود: اگر شماگناه نمى كرديد خداى تعالى خلقى مى آفريد تا گناه كنند، و او بيامرزد.
مـؤ لف : مـغـفـرتـى كه در اين حديث آمده با قيود و اسبابى كه براى مغفرت هست - مانندتوبه و شفاعت - منافاتى ندارد.
و در مـجـمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: آيه (يا عبادى الّذين اسرفوا...) درباره(وحـشـى ) قـاتـل حـمـزه نازل شد. و آن ، هنگامى بود كه وى مى خواست مسلمان شود مىتـرسـيـد تـوبـه اش قـبـول نـشـود. پـس هـمـيـن كـه آيـهنـازل شـد، اسـلام آورد. بـعـضـى از صـحـابـه پـرسـيـدنـد: يـارسـول اللّه ! آيـا ايـن آيـه بـخـصـوص دربـاره قـبـول تـوبـه وحـشـىنازل شده ، و يا براى عموم مسلمين است ؟ فرمود: نه ، براى عموم مسلمانان است .
و از كـتـاب سـعـد السـعـود تـاليـف ابـن طـاووس ، بـهنـقـل از تـفـسـيـر كـلبـى آمـده كـه وحـشـى و جـمـاعـتـى نـزدرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پيام فرستادند، كه چرا بايد ما از دين تومـحـروم باشيم ، هيچ مانعى براى ما نيست جز اينكه از كتاب تو شنيدهايم كه مى فرمايد:(هر كس با اللّه خدايانى ديگر بخواند و قتل نفس و زنا كند اثر گناه خود را مى بيند. ودر آتـش جـاودان اسـت ) و مـا هـمـه ايـن كـارهـاى زشـت را كـرده ايـمرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) پـيـام فـرسـتـاد كـه : (الا مـن تاب و آمن وعـمـل صـالحـا) آن جـمـاعـت پـيام دادند ممكن است ايمان بياوريم ، و توبه هم بكنيم ، ولىخوف داريم كه عمل صالح به جا نياوريم .
باز رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيام فرستاد: (ان اللّه لا يغفريشرك بهو يـغـفـر مـا دون ذلك لمـن يـشـاء) گـفـتـنـد: مـى تـرسـيـم كـهداخل در مشيت قرار نگيريم .
ايشان در پاسخشان اين آيه را فرستاد: (يا عبادى الّذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوامن رحمة اللّه ان اللّه يغفر الذنوب جميعا) پس آن جمعيت آمدند و مسلمان شدند.
پس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به وحشى فرمود: (تا مى توانى ) بامن رو برو مشو كه من نمى توانم قاتل حمزه عمويم را ببينم ، لذا وحشى به شام رفت ، ودر اثر ميگسارى بمرد.
مؤ لف : قريب به اين مضمون را الدر المنثور به چند طريق روايت كرده و در بعضى از آنطـريـقـهـا آمـده كـه آيـه (يـا عـبـادى الّذيـن اسـرفـوا...) دربـاره اونـازل شـده هـمـان طـور كـه در خـبـر سـابـق مـجـمـع البـيـان آمـده بـود. ولى يـكاشـكـال ، ايـن روايـت را ضـعـيـف مـى كـنـد، و آن ايـن اسـت كـه سـوره مـورد بـحـث در مـكـهنـازل شـده ، و وحـشى بعد از هجرت ، مسلمان شده . علاوه بر اين ، از ظاهر خبر برمى آيدكـه اطـلاق مـغـفـرت در آيـه مـقـيـد بـه تـوبـه نـشـده ، وحال آنكه توجه فرموديد كه سياق با اين سخن سازگار نيست .
و ايـنـكـه در روايـت آمـده كـه : (فـمـات فى الخمر وى در شام در اثر ميگسارى بمرد)،احتمال دارد كه اين كلمه (خمر) - به فتحه (خاء) و تشديد (ميم ) - باشد كهنـام مـحـلى از اطـراف مدينه است ، و احتمال هم دارد غلطى از ناسخ باعث شده (حمص ) را(خمر) بنويسد. و احتمال هم دارد كه مراد آن باشد كه وى به خاطر ميگسارى مرده است ،چون وحشى هميشه ميگسارى مى كرده ، و چند نوبت به خاطر همين گناه تازيانه خورد، بعدرهايش كردند.
در ايـن بـين روايات بسيارى هم از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده كه آيات مورد بحث رابـر شـيعيان خود تطبيق كرده اند و (جنب اللّه ) را عبارت از ايشان دانسته اند و همه اينروايـات و آن روايـات از بـاب تطبيق مصداق بر آيه است ، نه از باب تفسير، و به همينجهت ما از ايراد آنها خوددارى نموديم .
آيات 75 - 62 سوره زمر


اللّه خـلق كـل شـى ء و هـو عـلى كـل شـى ء وكـيـل (62) له مقاليد السموات و الاءرض والّذيـن كـفـروا بـايـت اللّه اولئك هـم الخـاسـرون (63)قـل افـغـيـر اللّه تـامرونى اعبد ايها الجاهلون (64) و لقد اوحى اليك و الى الّذين من قبلكلئن اشـركـت ليـحـبـطـن عـمـلك و لتـكـونـن مـن الخـاسـريـن (65)بـل اللّه فـاعـبـد و كـن من الشاكرين (66) و ما قدروا اللّه حق قدره و الاءرض جميعا قبضتهيـوم القـيـامة و السموات مطويات بيمينه سبحانه و تعلى عما يشركون (67) و نفخ فىالصور فصعق من فى السموت و من فى الاءرض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذاهـم قـيـام يـنـظرون (68) و اشرقت الاءرض بنور ربها و وضع الكتاب و جى ء بالنبين والشـهـداء و قـضـى بـيـنـهـم بـالحـق و هـم لا يـظـلمـون (69) و وفـيـّتكل نفس ما عملت و هو اعلم بما يفعلون (70) و سيق الّذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا جاءوهافتحت ابوبها و قال لهم خزنتها الم ياتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم و ينذرونكملقـاء يـومـكـم هـذا قـالوا بـلى و لكـن حـقـت كـلمـة العـذاب عـلى الكـافـريـن (71)قـيـل ادخـلوا ابـواب جـهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (72) و سيق الّذين اتقوا ربهمالى الجـنـة زمـرا حـتـى اذا جـاءوهـا و فـتـحـت ابـوابـهـا وقـال لهـم خـزنـتها سلم عليكم طبتم فادخلوها خالدين (73) و قالوا الحمد لله الّذى صدقناوعـده و اورثـنـا الاءرض نـتـبوا من الجنة حيث نشاء فنعم اجر العاملين (74) و ترى الملائكةحـافـيـن مـن حـول العـرش يـسـبـحـون بـحـمـد ربـهـم و قـضـى بـيـنـهـم بـالحـق وقيل الحمد للّه رب العالمين


(75).
ترجمه آيات
خـدا آفـريـدگـار هـر چـيـزى اسـت و او بـر هـر چـيـزىوكيل است (62).
كـليـدهـاى آسـمـانـهـا و زمـيـن از اوسـت و آنـان كـه بـه آيـات خـدا كـفر ورزيدند تنها آنانزيانكارند (63).
بـگـو اى مـردم نـادان آيا با اين حال باز هم به من دستور مى دهيد غير از خدا را بپرستم ؟(64).
و بـا ايـنـكه به تو و به انبياى قبل از تو وحى شد كه اگر شرك بورزى عملت بدوناجر مى شود و به طور قطع از زيانكاران خواهى بود (65).
بلكه تنها خدا را بپرست و از شاكران باش (66 ).
و خـدا را آن طـور كـه حـق شناسايى او است نشناخته اند چون او را از نظر معاد نشناخته اندكه تمامى موجودات زمين در قبضه او و آسمانها به دست قدرت او است ، منزه و متعالى استاز شركى كه به وى مى ورزند (67).
و در صور دميده مى شود كه ناگهان آنچه جنبده اى در آسمانها و هر كس كه در زمين است مىمـيـرنـد مـگـر كـسـى كـه خـدا خـواسـته باشد. سپس نفخه اى ديگر در آن دميده مى شود كهناگهان همه به حالت قيام درآمده خيره نگاه مى كنند (68).
و زمـيـن به نور پروردگارش روشن مى شود و كتاب را پيش رو مى گذارند و پيامبران وشهداء را مى آورند و بين مردم به حق داورى مى شود و به كسى ظلم نمى شود (69).
و هـر كـسـى عـمـل خـود را بـه تـمـام و كـمـالدريـافـت مـى كـند و چيزى از عمل كسى كم نمى گذارند و او داناتر است به آنچه مردم مىكردند (70).
و كـسـانـى كـه كـافـر شدند دسته دسته به سوى جهنم رانده مى شوند تا آنجا كه بهكنار جهنم برسند درها به رويشان باز مى شود و خازنان دوزخ به ايشان مى گويند آيارسـولانـى از جـنـس خـود شما به سوى شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را بر شمابـخـوانـنـد و شـمـا را از لقـاى امروزتان بترسانند. مى گويند: بله ، آمدند و ليكن كلمهعذاب عليه كفار محقق شده بود (71).
آنـگـاه گـفته مى شود: از هر در به دوزخ داخل شويد در حالى كه در آن ، كه جاى متكبريناست ، جاودان باشيد (72).
و كـسـانى كه از پروردگارشان مى ترسند دسته دسته به سوى بهشت رانده مى شوندتا وقتى كه نزديك آن شوند درهايش گشوده مى شود و خازنانش به ايشان گويند سلامبر شما كه پاك بوديد پس براى هميشه داخل بهشت شويد (73).
و گفتند حمد خدا را كه به وعده خود وفا كرد و زمين را به ارث در اختيار ما قرار داد تا درهـر جـاى بـهـشـت كـه بـخـواهـيـم مـنـزل كـنـيـم و چـه خـوب اسـت اجـراهل عمل (74).
و مـلائكـه را مـى بـيـنـى كـه پيرامون عرش مى چرخند و به حمد خدا تسبيح مى كنند و بينايشان به حق داورى مى شود و گفته مى شود: الحمد لله رب العالمين (75).
بيان آيات
فـصـلى است از آيات سوره زمر كه سوره با آن ختم مى شود، و در آن خلاصه اى از آنچهاز ادله مـزبـور در سـوره اسـتـنـتـاج مـى شـود بـيـان كـرده و سـپـسرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ماءمور مى كند كه مشركين را مخاطب قرار دهد وبـگـويـد: پـيـشـنـهـادى كـه عـليـه او كـردنـد مبنى بر اين كه آن جناب هم خدايان ايشان رابپرستد، جز جهل به مقام خداى تعالى منشاى نداشته . و تذكرشان دهد كه هم به او و همبـه سـايـر انـبـيـاى قبل از او وحى شده كه اگر شرك بورزند، اعمالشان بى نتيجه مىشود.
سپس خداى سبحان تذكر مى دهد كه مشركين آن طور كه بايد خدا را نشناخته اند، و گر نهدر ربوبيت خدا نسبت به ايشان شك و ترديد نمى كردند، و غير از خدا را نمى پرستيدند،و سـپـس خداى تعالى نظام بازگشت به سوى خود را كه همان تدبير معاد خلق است ، ذكرنـمـوده و بـا بيانى جامع و كافى كه بيش از آن تصور ندارد، توضيح داده ؛ و سوره رابا حمد خود ختم مى كند.


اللّه خالق كل شى ء



ايـن هـمـان حـقيقتى است كه قبلا اعتراف مشركين را درباره اش ذكر كرد، و فرمود: (و لئنسـالتـهـم مـن خـلق السـمـوات و الاءرض ليقولن اللّه )، و اين اعتراف را زير بناى ايناستدلال خود كه تدبير همه اشياء مستند به خدا است ، قرار داد.
و ايـن جمله در مقام زمينه چينى است براى همان مساءله تدبير، كه بعدا خاطر نشان مى كند؛چـون - قـبـلا هـم مـكـرر گفته ايم - كه خلقت جداى از تدبير نيست ، به همين جهت در مقاماستناد خلقت به خدا، منتقل مى شود به اينكه ملك هم مختص به خداست ، و مى فرمايد: (لهمـقـاليـد السـمـوات و الاءرض ). و از اخـتـصـاص مـلك بـراى خـدا،منتقل مى شود به اينكه پس خدا وكيل بر هر چيز و قائم مقام آن در تدبير امر آن است .
و مـا در سـابـق در ذيـل آيـه (ذلكـم اللّه ربـكـم لا اله الا هـو خـالقكـل شـى ء) در جـلد هـفـتـم ايـن كـتـاب گـفـتـارى پـيـرامـون مـعـنـاىشمول خلقت نسبت به همه چيز گذرانديم .
اشـــاره بـــه وحـــدانـــيـــت خـــدا در ربـــوبــيـت بـا بـيـان ايـنـكـه او خـالق هـمـه چـيـزووكيل بر همه چيز است


و هو على كل شى ء وكيل



و اين بدان جهت است كه خلقت و هستى هر چيز منتهى بدو است ، و اين اقتضا دارد كه او مالكهر چيز باشد، پس هيچ موجودى از موجودات مالك چيزى نيست ، نه خودش را و نه چيز ديگررا كـه از وجـود خـودش تـرشح مى شود، مگر به تمليكى از خداى تعالى ، پس هر چيزىكـه تـصـور شـود، بـه خاطر فقر مطلقش مالك هيچ تدبيرى نيست . و خدا مالك تدبير آناست .
و امـا تمليك خدا نسبت به هستى آن موجود، و عمل آن ، نيز نوعى از تدبير خدا است و ملك اورا تـاءكـيـد مـى كـنـد، نـه ايـنـكـه بـا مالكيتش ‍ منافات داشته باشد، حتى اگر ملائكه راوكـيـل خـود بـر چـيزى از امور مى كند اين خود قوت وكالت خودش را مى رساند، نه اينكهامـرى را بـه آن ملائكه تفويض كرده باشد، و دست وكالت خود را بسته باشد، (بخلافتـمـليـك مـا و تـوكـيـل ما، كه وقتى چيزى را به كسى تمليك مى كنيم ، ديگر خود مالك آننـيـسـتـيـم ، و يـا اگـر كـسـى را وكـيـل در كـارى مـى كـنـيـم دامـنـهدخل و تصرفات خود را كمتر مى كنيم ) - دقت بفرماييد.
و كـوتاه سخن آنكه : وقتى هر موجودى از موجودات كه فرض شود مالك خود نباشد، قهراخـداى سـبـحـان وكـيـل او و قـائم مـقـام او و مـدبـر امـر او خـواهـد بـود،حـال چه اينكه موجود فرض شده از اسباب عالم باشد و چه از مسببات ، پس هر چه باشدخداى سبحان يگانه ، رب او است .
پـس روشـن شـد كـه جمله مورد بحث در اين مقام است كه به يگانگى خدا در ربوبيت اشارهكند، و مقصود هم بيان همين نكته است .
پـس ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (ذكـر جـمـله (و هـو عـلىكـل شـى ء) وكـيل بعد از جمله (اللّه خالق كل شى ء) براى آن است كه دلالت كند برايـنـكـه خـداى تـعـالى غنى مطلق است ، و منافع و مضار مربوط به بندگان است ) و ياگـفـته اند (كه مراد اين است كه بفهماند خداى تعالى حافظ هر چيز است ، پس مى خواهداشاره كند به اينكه اشيا در بقايشان محتاج به اويند، همچنان كه در پيدايش خود محتاج اوهستند) بياناتى است كه به كلى اجنبى از معناى آيه است .


له مقاليد السموات و الاءرض ...



كـلمه (مقاليد) - به طورى كه گفته اند - به معناى كليدها است ، و اين كلمه جمعىاست كه مفرد ندارد.
و مـنـظـور از مفاتيح و مقاليد آسمانها و زمين ، مفاتيح خزاين آسمان و زمين است ، همچنان كهدر جـاى ديـگـر فرموده : (و لله خزائن السموات و الاءرض ) و خزاين آسمانها و زمين ،عبارت است از: غيبت آنها كه اشياء و نيز نظام اشياء از آن غيب درآمده ، ظهور پيدا مى كنند، وبـه عـالم شـهـود منتقل مى شوند. همچنان كه باز در اين باره فرموده : (و ان من شى ء الاعندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ).
و مـالك كـليدهاى آسمانها و زمين بودن ، كنايه است از اينكه مالك آن خزينه هايى است كههـسـتـى مـوجودات و ارزاقشان و عمرها و اجلهايشان و ساير چيزهايى كه از آغاز پيدايش تاوقتى كه به خدا باز مى گردند و در مسير هستى به آنها مواجه مى شوند از آنجاست .
و ايـن جـمـله يـعـنـى جـمـله (له مـقـاليـد...) در مـقـامتعليل جمله (و هو على كل شى ء وكيل ) است ، و به همين جهت واو عاطفه بين آن دو نياوردهاست .


و الّذين كفروا بايات اللّه اولئك هم الخاسرون



در سـابـق گفتيم كه جمله (اللّه خالق كل شى ء) تا جمله (و الاءرض )، از حجتهايىكـه در خـلال آيـات سابق بود خلاصه گيرى مى كند. و بنا بر همين ادعا، جمله (و الّذينكـفـروا بـايـات اللّه ...) عـطـف بـر جـمـله (اللّه خـالقكل شى ء) مى شود، و معناى مجموع آن چنين مى شود: آنچه حجتها و آيات بر آن دلالت مىكـنـد ايـن اسـت كـه خـدا خـالق و در نـتـيـجـه مـالك و در نـتـيـجـه مـالك بـودن هـموكيل بر هر چيز است ؛
و خـلاصـه يـگانه در ربوبيت و الوهيت است . و كسانى كه به آيات پروردگارشان كفرورزيده ، و او را يگانه در ربوبيت ندانسته و عبادتش ‍ نكردند، زيانكارند.
مـفـسـريـن در اينكه جمله (و الّذين كفروا...) به كجا عطف شده ، اختلاف كرده اند، و وجوهبـسـيـار و مـخـتـلفـى آورده انـد كـه چـون فـايـده اى در نـقـلش نـديـديـم ، ازنـقـل آن صـرفـنـظـر كـرديـم ، شـمـا مـى تـوانـيـد بـه تـفـاسـيـرمفصل مراجعه كنيد.


قل اءفغير اللّه تامرونى اعبد ايها الجاهلون



بـعـد از آنـكـه خـداى سبحان خلاصه حجتهاى مزبور در سوره را، يعنى يگانگى خدا را درخـلقـت ، مـلك و تدبير را بيان كرد. و لازمه آن ، يگانگى او در ربوبيت و الوهيت بود، لذابـه رسـول گـرامـى خـود دسـتـور مـى دهـد كه مشركين را - كه به وى مى گفتند خدايانايـشـان را بپرستد - مخاطب قرار داده ، بفرمايد: بعد از آن همه حجتهاى روشن ديگر محلىبـراى پـرسـتش غير خدا و پذيرفتن پيشنهاد شما باقى نمى ماند، و آيا اين پيشنهاد بهغير از جهل چيز ديگرى مى تواند باشد؟
پس در جمله (افغير اللّه تامرونى اعبد) حرف (فا) براى آن است كه مضمون جمله رابـر جـمـله (اللّه خـالق كـل شـى ء) - تـا آخر و آيه - تفريع كند و اين را نتيجه آنقـرار دهـد. و اسـتـفـهـام در آن اسـتـفـهـام انـكـارى اسـت و كـلمـه (غـيـر اللّه )مفعول جمله (اءعبد) است ، و اگر مفعول جلوتر از فعلش قرار گرفته ، براى اين استكـه بـر ذكـر آن عـنـايـت داشـتـه . و جـمـله (تـاءمـرونى ) جمله اى است معترضه كه بينفـعـل و مـفـعـولش فاصله شده ، و اصل جمله (تاءمرونى )، (تاءمروننى ) بوده كهيكى از نونها در نون ديگر ادغام شده است .
و جمله (ايها الجاهلون ) خطاب رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به ايشان استتـا اشـاره كـند به اينكه پيشنهاد آنان - كه آن جناب هم غير خدا را بپرستد - با اينكهادله گـذشـتـه در يگانگى خدا در ربوبيت و الوهيت روشن بود، چيزى جز نفهمى و نادانىايشان نمى تواند باشد.


و لقد اوحى اليك و الى الّذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك ...



ايـن جـمـله مـدلول و مـعـنـاى حـجتهاى عقلى را كه به وسيله وحى اقامه شد، تاءييد مى كند،گـويـا فـرمـوده : غـيـر از خـدا را نـپـرسـت ، چـون پـرسـتـش غـيـر خـداجـهـل است ، و چگونه جايز باشد براى تو با اينكه وحى صريحا تو را دلالت كرد براينكه از اين كار نهى شدهاى همچنان كه عقل هم از آن نهى مى كند.
پس در جمله (و لقد اوحى اليك ) لام ، لام قسم است ، و جمله (لئن اشركت ليحبطن عملك)، بـيـان مـى كند كه آن وحيى كه نازل شده چه بوده ، و تقدير كلام چنين است : سوگندمى خورم كه اين معنا به تو وحى شده كه اگر شرك بورزى چنين و چنان مى شود، و بهانـبـياى قبل از تو نيز وحى شده بود كه اگر شرك بورزيد عملتان بى نتيجه گشته واز زيانكاران خواهيد شد.
اشـاره بـه عـدم مـنـافات عصمت با اختيار و بيان اينكه نهى پيامبر (صلى الله عليه وآله) از شرك ورزيدن ، نهى حقيقى است
و خـطـاب در آيـه بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و سـاير انبيا (عليهمالسـلام ) بـه نـهـى از شـرك و انـذارشـان بـه حـبـط شـدنعـمـل و جـزو زيـانـكـاران شـدن خـطـابـى است حقيقى ، و تهديد و انذارى است واقعى ، چونهـمـانـطـور كـه قـبـلا هـم گـفـتـيـم غـرض ايـن سـوره اشـاره بـه ايـن حـقـيـقـت اسـت كـهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم ماءمور به ايمان آوردن است او مشركين را بههـر چـه دعـوت مـى كـنـد كه بدان ايمان آورند، خودش نيز بايد بدان ايمان آورد و به هرتـكـليـفـى كـه دعـوت مـى كـند انجام دهند خودش هم بايد انجام دهد. خلاصه او هم فردى ازافـراد مـسـلمـيـن اسـت ، پـس ديـگر نمى تواند پيشنهاد مشركين را در پرستش بتهاى ايشانبپذيرد.
و صرف اينكه انبياء معصوم به عصمت الهى هستند و با داشتن آن ديگر ممكن نيست معصيت ازايـشـان سـربـزنـد، باعث نمى شود كه تكليف از ايشان ساقط باشد و توجه تكليف بهايـشـان صـحـيـح نـبـاشـد، چون اگر اين طور بود ديگر عصمت در حقشان تصور نمى شد،هـمـچنان كه در حق جمادات و گياهان تصور ندارد، پس معصوم به كسى گفته مى شود كهبتواند گناه كند، ولى نكند.
عـلاوه بر اين ، عصمت - كه عبارت است از قوه اى كه با داشتن آن صدور معصيت ممتنع مىشود - خود از شؤ ون مقام علم است ، و اين معنا همانطور كه در سابق در تفسير آيه (و مايضلون الا انفسهم و ما يضرونك من شى ء) بداند اشاره كرديم ، منافات با داشتن اختيارنـدارد، چـون اخـتـيـار از شـؤ ون مـقـام عـمـل اسـت ، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه : هـم صـدورفـعـل از جـوارح و اعـضـا صـحـيـح بـاشـد و هـم تـركفعل .
و مـعـلوم اسـت كـه عـلم قـطـعـى بـه مفسده گناه كه مانع از صدور آن گناه از دارنده آن علمبـاشـد مـنـافـاتى با اينكه دارنده آن علم مختار باشد ندارد، مثلا كسى كه علم قطعى داردبه اينكه در اثر خوردن فلان سم مى ميرد. و يا نابينا مى شود، چنين علمى مانع قطعى اواز خـوردن سـم اسـت ، ولى لازمـه ايـن مـنـع ايـن نـيـسـت كـه خـوردن سـم از اومحال باشد،
بـلكـه باز هم صدور و عدم صدور اين عمل از اعضا و جوارح او صحيح است ، هم مى تواندبـخورد و هم مى تواند اجتناب كند، در نتيجه پس باز هم صحيح است كه به او بگوييم :از خوردن سم اجتناب كن .
و از آنـچـه گـذشـت بـه خـوبى روشن شد اينكه از كلام بعضى از مفسرين برمى آيد كهخواسته اند بگويند: نهى از شرك و امثال آن نسبت به معصوم نهى صورى است ، و منظورنهى امت است ، و مبناى كلام از باب مثل معروف است كه مى گويند: (دخترم بتو مى گويمعروسم تو بشنو)؛ حرف درستى نيست .
و وجـه نـادرسـتى اش از آنچه گذشت واضح شد. و اما اينكه خود ما هم در سابق گفتيم ، ودر بـعـضـى روايـات هـم آمـده كـه اينگونه خطابهاى قرآنى كه به معصومين شده از بابمـثـل مـعروف (دخترم بتو مى گويم عروسم تو بشنو) است ، معنايش اين نيست كه خطاببـه مـعـصـوم اصـلا غلط است ، بلكه معنايش اين است كه اگر تكليف به كسانى را كه همممكن است آن را اطاعت كنند، و هم ممكن است مخالفت و معصيت كنند، متوجه كسى كنيم كه حتما آنرا اطـاعـت مـى كـند، مؤ ثرتر مى افتد، همانطور كه گفته اند: كنايه رساتر از تصريحاست .
(و لتـكـونـن مـن الخـاسرين ) - معناى اين جمله از بيانى كه گذشت روشن شد، و ممكناسـت الف و لام در (الخـاسـريـن ) عـهـد را افـاده كـنـد، آن وقـت معنا چنين مى شود: در اينصورت تو از همان خاسرينى خواهى بود كه به آيات خدا كفر ورزيده ، و از حجتهاى دالهبر وحدانيت خدا اعراض كردند.


بل اللّه فاعبد و كن من الشاكرين



كـلمـه (بل ) اعراض از نهى مستفاد از كلام قبلى را مى رساند، گويا فرموده : پس بنابـر آنچه گفته شد غير خدا را نپرست ، بلكه تنها خدا را بندگى كن . و اگر اسم مقدساللّه را كه مفعول است جلوتر از فعل (فاعبد) آورد، براى افاده حصر است .
و حرف (فاء) در جمله (فاعبد) زايده است و - به طورى كه گفته اند - تنها بهمـنـظـور تـاءكـيـد در كـلام آمده . ولى بعضى هم گفته اند كه فاى جزاء است ، جزايى كهشرط آن حذف شده ، و تقدير كلام : (بل ان كنت عابدا او عاقلا فاعبد اللّه ) بوده .
(و كـن مـن الشـاكـريـن ) - يـعـنى با خداپرستيت از شاكرين شو، از كسانى كه شكرنـعـمـت خـدا به جا مى آورند. نعمتهايى كه همه بر يگانگى او در ربوبيت و الوهيت دلالتدارد. در تـفـسـيـر جمله (و سيجزى اللّه الشاكرين ) و جمله (و لا تجد اكثرهم شاكرين)، گـفـتـيم كه مصداق شاكرين - البته شاكرين به حقيقت معناى كلمه - همانا مخلصين- به فتحه لام - هستند بدانجا مراجعه فرماييد.
معناى اينكه درباره مشركين فرمود: و ما قدروداالله حق قدره )


و ما قدروا اللّه حق قدره ...



قـدر هـر چـيـز، هـمان مقدار و اندازه آن است ، حال يا اندازه حجمش ، يا عددش ، يا وزنش ، ياامـثال آن . ولى همين كلمه را به طور استعاره در امور معنوى هم ، يعنى در مقام و منزلت نيزبه كار مى برند.
پـس ايـنـكـه فـرمـود: (و نـمى توانند خدا را آن طور كه حق اندازه گيرى او است ، اندازهبـگـيـرند)، تمثيلى است براى اينكه مردم آن طور كه بايد خدا را نمى شناسند، چون ازحيث معاد و برگشت اشياء به او، كه جمله (و الاءرض جميعا قبضته يوم القيامة ) - تاآخـر سـوره - آن را افـاده مـى كـنـد او را نـمى شناسند . چون در اين جمله اين معنا را خاطرنـشـان مـى كـنـد كـه در روز قـيـامت تمامى اسباب از سببيت مى افتند و دست خلق از همه آنهابريده مى شود، تنها يك سبب مى ماند و آن هم خداى مسبب الاسباب است . و در آن روز زمين راقـبـضـه مـى كند، آسمانها را درهم مى پيچد، و براى مردن همه زنده ها، و زنده شدنشان درصـور مـى دمد، و زنى به نور پروردگارش نورانى مى گردد، و كتاب را مى گذارند وانـبـيـاء و شـهداء را مى آورند، و بين خلق داورى مى شود، و هر كسى آنچه را كه كرده بهطـور كـامل دريافت مى كند، و مجرمين را به سوى آتش و متقين را به سوى بهشت مى برند.خـوب ، خـدايـى كـه چـنـيـن شانى در مالكيت و تصرف دارد اگر كسى او را با اين شؤ ونبـشـناسد، همين شناسايى ايجاب مى كند كه تنها به سوى او روى آورد و به كلى از غيراو اعراض كند.
و ليـكـن مـشـركـيـن چون ايمانى به معاد ندارند پس در حقيقت قدر خدا را به حقيقت قدردانىنـدانـسـتـه و نـشناخته اند، و بدين سبب بوده كه از پرستش او اعراض نموده به پرستشغير او پرداخته اند.
مراد از اينكه زمين در قيامت در قبضه خداوند است


و الاءرض جميعا قبضته يوم القيامة



مـنـظـور از كـلمـه (ارض ) كـره زمـين است با همه اجزاء و اسبابى كه در آن در يكديگرفعاليت دارند. و كلمه (قبضة ) مصدر به معناى (مقبوض ) است ، و قبض بر هر چيزو بـودن آن در قـبـضـه ، كنايه است از تسلط تام بر آن ، يا انحصار تسلط صاحب قبضهبـر آن . و مـراد در ايـنـجا معناى دوم است ، چون آيه (و الامر يومئذ لله ) و آياتى ديگراين معنا را تاءييد مى كند.
در سـابـق هـم مـكـرر گـفـتـيـم كـه آيـه مـعـنـاى انـحـصـار مـلك و امـر و حـكـم و سـلطـان وامـثـال آن در روز قـيـامت براى خداى تعالى ، اين نيست كه اين عناوين در دنيا منحصر در خدانـبـاشـد، بـلكـه مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه در قـيـامـت ايـن عـنـاويـن بـهـتـر ظـهـور دارد واهـل محشر آنها را به وضوح درك مى كنند، بر خلاف دنيا كه در آنجا اين معانى براى همهروشـن نـيست و گرنه در دنيا هم اين عناوين مال خدا است . پس ‍ معناى بودن زمين در قيامت درقـبـضـه خـدا، ايـن اسـت كـه در قـيـامـت ايـن مـعـنـا را بـراى مـردم روشـن مـى شود، نه اينكهاصـل آن تـنـهـا در قـيـامـت پيدا مى شود و خدا تنها در آن روز داراى چنين تسلط و مالكيت مىگردد.
(و السموات مطويات بيمينه ) - يمين هر چيزى ، دست راست و سمتى كه از سمت ديگرقـويـتـر اسـت مـى بـاشـد، و ايـن كـلمـه را بـه طـور كـنـايـه در قـدرتاسـتـعـمـال مـى كـنـنـد. و از سـيـاق آيـه بـر مـى آيـد كـهحـاصـل دو جـمـله ، يـعـنـى دو جـمـله (و الاءرض جـمـيـعـا قبضته يوم القيامة ) و جمله (والسموات مطويات بيمينه )، اين است كه در آن روز سببهاى زمينى و آسمانى از سببيت مىافـتـند، و ساقط مى شوند و آن روز اين معنا ظاهر مى گردد كه هيچ مؤ ثرى در عالم هستىبجز خداى سبحان نيست .
(سـبـحـانـه و تـعـالى عـمـا يـشـركون ) - اين جمله خداى تعالى را از شرك هايى كهمـشـركـيـن ورزيـده و غـير خدا را شريك در ربوبيت و الوهيت خدا دانستند و در نتيجه تدبيرعالم را به خدايان خود نسبت دادند و آنها را پرستيدند، منزه مى دارد.
توضيحى درباره نفخه صور وصعقه آسمانيان و زمينيان


و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الاءرض الا من شاء اللّه ...



ظـاهـر آنـچـه در كـلام خـداى تـعـالى در مـعناى نفخ صور آمده اين است كه اين نفخه دو بارصـورت مـى گيرد، يك بار براى اينكه همه جانداران با هم بميرند، و يك بار هم براىايـنـكـه هـمـه مـردگـان زنـده شـونـد. و ايـن مـعـنـا از روايـات وارده از ائمـهاهـل بـيـت (عـليـهـم السـلام )، و بـعـضـى از روايـات وارده از طـرقاهل سنت از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برمى آيد،
هـر چـنـد كـه بعضى ديگر از روايات اهل سنت خالى از ابهام نيست و همين جهت باعث شده كهبـعـضـى از عـلمـاى اهـل سـنـت ، ايـن نـظـريـه را اختيار كنند كه : نفخه صور در سه نوبتصورت مى گيرد: اول براى ميراندن . دوم براى زنده كردن و بعث . و سوم براى فزع وصـعـقـه . و بـعـضـى ديـگـر بگويند كه : (چهار نفخه است ) و ليكن اثبات اين معنا ازظواهر آيات بسيار مشكل است .
و شـايـد هـمـين انحصار نفخ صور در دو نفخه (اماته ) و (احيا)، باعث شده كه كلمه(صعق ) را در نفخه اول به مردن خلايق تفسير كنند، با اينكه معروف از معناى اين كلمهغـش كـردن اسـت . صـاحـب صـحـاح مـى گـويـد: وقـتـى گـفـتـه مـى شـود: (صـعـقالرجـل صـعقا و تصعقا) معنايش اين است كه غش كرد و (اءصعقه غيره )، يعنى ديگرىاو را بـه غـش درآورد آنـگـاه مـى گـويد: (صعقه ) در آيه (فصعق من فى السموات والاءرض ) به معناى مردن است .
مقصود از استثناء (الا من شاءالله ) در آيه (و نفس فى الصور...)
و جـمـله (الا مـن شـاء اللّه ) اسـتـثـنـايـى اسـت ازاهـل آسـمـانـهـا و زمين . و اما اينكه اين استثناء شدگان چه كسانى هستند، بعضى گفته اند:جـبـرئيل و ميكائيل و اسرافيل و عزرائيلند، كه پيشوايان فرشتگانند، چون اين نامبردگاندر هنگام نفخ صور نمى ميرند، بلكه بعد از آن مى ميرند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: آن چـهـار نـفـر بـا حـامـلان عرشند. بعضى هم گفته اند: آننـامبردگان با رضوان و حور و مالك و زبانيه اند. بعضى ديگر - كه سخنشان از همهسـخـنان سخيفتر و بى پايه تر است - گفته اند: منظور از جمله (من شاء اللّه )، خودخـداى سـبـحـان اسـت . و خـوانـنـده عـزيـز تـوجـه دارد كـه هـيـچ يـك از ايـناقوال به دليلى از لفظ آيات كه بتوان بدان استناد جست مستند نيستند.
بـله اگـر بـراى خـدا خلقى تصور شود كه در وراى آسمانها و زمين بوده باشند، آن وقتممكن است بگوييم استثناى مزبور به طور منقطع آنان را استثنا كرده .
و يـا بـگـويـيـم مرگ عبارت است از جدايى روح از جسد، و اين تنها در جانداران داراى جسدتـصـور دارد، و امـا ارواح نمى ميرند، و منظور از استثنا ايشانند، و در اين صورت استثناىمزبور منقطع نيست ، بلكه متصل است ، چون ارواح هم در بين (من فى السموات و الاءرض) هـسـتـنـد. مـؤ يـد ايـن وجـه بـعـضـى از روايـاتـى اسـت كـه از ائمـهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده .
مـانـنـد آن روايـتى كه در ذيل آيه شريفه (لمن الملك اليوم ) وارد شده كه فرموده اند:جـوابـى كـه در آيـه آمـده ، يـعـنـى جـمله (لله الواحد القهار)، كلام ارواح انبياء (عليهمالسلام ) است ، و رواياتى ديگر كه اين معنا را تاءييد مى كند.
نفخه دوم و زنده شدن مردگان در قيامت
(ثـم نـفـخ فـيـه اخـرى فـاذا هـم قـيـام يـنـظـرون ) - ضـمـير در (فيه ) به كلمه(صور) بر مى گردد. و كلمه (اءخرى ) صفت براى موصوفى است كه حذف شده وتـقـديـرش (و نـفـخ فيه نفخة اخرى ) است . و كلمه (قيام ) جمع (قائم ) است . وكلمه (ينظرون ) به معناى (ينتظرون منتظرند) و يا به معناى معروف خود كلمه استكه همان نظر كردن باشد.
و مـعـنـاى آيـه اين است كه : در صور نفخه ديگرى دميده مى شود كه ناگهان همه از قبرهابـرمـى خـيـزنـد و منتظر مى ايستند تا چه دستورى برسد، و يا چه رفتارى با ايشان مىشود. و يا معنايش اين است : برمى خيزند و مبهوت و متحير نگاه مى كنند.
و ايـنـكـه در ايـن آيـه آمـده كه بعد از نفخه دوم برمى خيزند و نظر مى كنند، منافاتى بامـضـمـون آيه (و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون ) و آيه (يوميـنـفـخ فـى الصـور فـتـاتون افواجا) و آيه (و يوم ينفخ فى الصور ففزع من فىالسموات و من فى الاءرض ) ندارد، براى اينكه فزعشان و دويدنشان به سوى عرصهمـحـشـر، و آمـدن آنان فوج فوج بدانجا، مانند بپا خاستن و نظر كردنشان حوادثى نزديكبهمند، و چنان نيست كه با هم منافات داشته باشند.
مـــراد از (اشـــراق زمـــيـــن بـــه نور پروردگارش ) در قيامت ، و وجوهى كه در اينبارهگفته شده است


و اءشرقت الاءرض بنور ربها...



(اشـراق الاءرض ) بـه مـعناى نورانى شدن زمين است . و كلمه (نور) معنايش معروفاست . البته اين كلمه در كلام خداى تعالى در بسيارى موارد به همان معناى معروفش يعنىنور حسى آمده ، و در بعضى موارد به عنايتى بر ايمان و بر قرآن نيز اطلاق شده است ،و آن عنايت اين است كه ايمان و قرآن حقايقى را براى دارنده اش روشن مى كند،

next page

fehrest page

back page