|
|
|
|
|
|
و بقاء و نشو و نمايشان يا از راه تناسل و زاد و ولد است ، و هر خانواده از ايشان كه درميان مردمى زندگى كنند دين و دنياى آن مردم را فاسد نموده و دچار فتنه شان مى سازند،يا از اين راه در ميان مسلمين دوام يافته و در همه اعصار آثار شوم خود را مى بخشند، و يااز راه پيدا شدن عقيده ها و مذاهب فاسد كه آنها دور آن را گرفته و ترويجش مى كنند، وهمچنان نسلى بعد نسل آن را پايدار نگه مى دارند، و در آن لانه فساد، به اسلام ضربهوارد مى آورند. وقتى بنا شد شجره ملعونه بطور مسلم يكى از اين سه فرقه باشدحال بايد ببينيم از اوضاع و احوال زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و زماننزول آيه چه مى فهميم ؟. بطور مسلم در آن زمان از مشركين و اهل كتاب يعنى يهود و نصارى قومى كه چنين فاتىداشته باشند ظهور نكرد (نه قبل از هجرت و نه بعد از آن ) زيرا تاريخ نشان مى دهد كه خداوند مسلمانان را از شرّ اين دو طائفه ايمن كرده و ايشان رااستقلال داده بود و با امثال آيه (اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم فلا تخشوهم و اخشون)، استقلالشان را اعلام فرموده بود كه ما در تفسير آن ب حث مفصلى گذرانديم . وقتى اوضاع و احوال صدر اسلام با مصداق بودن مشركين واهل كتاب سازگار نشد، قهرا باقى مى ماند فرقه سوم ، يعنى منافقين كه در ظاهر مسلمانبودند، و تظاهر به اسلام مى كردند، و در ميان مسلمانان يا از راه فاميلى و يا از راهپيروزى عقيده و مسلك بقا و دوام يافته و در اعصار بعدى هم فتنه مسلمانان شدند . شجره ملعونه اى كه در رؤ يا بر پيامبر (ص ) نشان داده شده است فتنه اسلام است آرى جاى هيچ ترديدى نيست كه سياق آيه اشاره به ارتباطى دارد كه در ميان دو فقره(ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للناس ) و فقره (و الشجرة الملعونة فىالقرآن ) برقرار است ، مخصوصا با دقت در اينكهقبل از اين فقره جمله (و اذ قلنا لك ان ربّك احاط بالناس ) قرار گرفته و آنگاهدنباله هر سه فقره جمله (و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا) آمده است . زيرا ارتباط اين چند فقره با يكديگر اين معنا را به خوبى مى رساند كه آيه شريفهدر صدد بيان و اشاره به يك امرى است كه خداى سبحان به آن احاطه دارد، خطرى است كهموعظه و تخويف از آن را نكاسته بلكه بيشترش مى كند. با در نظر گرفتن اين جهات معلوم مى شود كه قضيه از اين قرار بوده كه خداى سبحانشجره ملعونه را در عالم خواب به رسول گرامى خود نشان داده ، آنگاه در قرآن بيانكرده كه آن شجره اى كه در رؤ يا نشانت داديم ، و پاره اى از رفتارشان را در اسلامبرايت ارائه داديم فتنه اسلام است . پس مراد از (احاطه ) در جمله (و اذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالنّاس ) به مقتضاىسياق احاطه علمى است ، و ظرف (اذ) متعلق به محذوف است ، و تقدير كلام چنين است(بياد آور آن زمانى را كه به تو چنين و چنان گفتيم )، و خلاصه آنچه را كه در اينآيات برايت گفتيم فراموش مكن كه شيوه مردم است مرار بر فساد و فسق و فجور است ودر اعراض از ياد خدا و بى اعتنائى او از اسلاف خود پيروى مى كنند، و گفتيم كهپروردگار تو احاطه علمى به سراپاى بشريت دارد، و مى داند كه اين شيوه همانطوركه در گذشته در بشر جريان داشت در آينده نيز جريان خواهد يافت . پس حاصل معناى (و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للنّاس و الشّجرة الملعونهفى القرآن ) اين شد كه ما شجره ملعونه در قرآن را (كه تو با معرفى ما آن راشناختى و در رويا پاره اى از فسادهايش را ديدى ) قرار نداديم مگر فتنه براى مردم وبوته امتحانى كه يك يك مردم در آن آزمايش گردند، و ما به همه آنان احاطه داريم . و دو ضمير جمعى كه در جمله (نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا) است ظاهرا بهناس بر مى گردد، و مراد از تخويف (ترساندن ) مردم يا تخويف با موعظه بيان است ويا تخويف به آيات آسمانى و زمينى است كه ايشان را مى ترساند ولى از بين نمىبرد. و معنايش اين است كه ما مردم را مى ترسانيم ، ولى هشدار و ترساندن ما جز به طغيانايشان نمى افزايد، آن هم نه هر طغيانى ، بلكه طغيانى بزرگ ، يعنى مردم از هشدار مانمى ترسند، تا بدينوسيله از كرده هاى زشت خود دست بردارند، بلكه تخويف ما را باطغيانى كبير پاسخ مى گويند، و خلاصه مردم در طغيان خود تا آنجا كه مى توانند پيشمى روند، و دشمنى و عناد با حق را از حد مى گذرانند. اين را هم بگوئيم كه به اعتراف بسيارى از مفسرين سياق آيات سياق تسليت است ، مىخواهد رسول گرامى خود را تسليت بگويد اين فتنه هاكه در رؤ يا به تو نموديم چيزتازه اى نيست بلكه سنت خداى تعالى همواره بدينمنوال بر امتحان بندگانش جريان داشته است . بيان اينكه آيه شريفه ناظر به (بنى اميه ) است تمامى آنچه را كه گفتيم روايات عامه واتفاق احاديث خاصه تاءييد مى كند، زيرا در آنهاآمده كه مراد از (رؤ يا) در اين آيه ، خوابى است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در باره بنى اميه ديد و شجره ملعونه شجرهاين دودمان است ، و به زودى روايات مزبور در بحث روايتى آينده از نظر خواننده خواهدگذشت . ان شاء اللّه تعالى . البته جمعى از مفسرين نيز به نقلى كه از ابن عباس شده ، استناد كرده و گفته اند كهمراد از رويائى كه خداى تعالى به پيغمبرش نشان داد معراجرسول است ، و مراد از شجره ملعونه در قرآن شجره زقوم است اين عده از مفسرين همچنينگفته اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وقتى از معراج برگشت صبحآنشب به مشركين خبر داد كه ديشب به معراج رفتم ، مشركين تكذيب كرده و مسخره اشنمودند، و همچنين وقتى مشركين آياتى را كه در آن اسم زقوم برده شده بود شنيدندمسخره كردند خداوند اين آيه را فرستاد كه آن خوابى كه ما به تو نموديم همان معراج وشجره هم همان ز قوم است ، و ما آن دو را جز مايه امتحان مردم قرار نداديم . پاسخ به مفسرينى كه رؤ يا را معراج و شجره معلونه را (شجره زقوم ) دانستهاند آن وقت وقتى به مفسرين مذكور اشكال شد كه آخر بنا به تصريح همهاهل لغت (رؤ يا) به معناى صحنه هائى است كه آدمى در خواب مى بيند و اين چه ربطىبه معراج (كه در بيدارى اتفاق افتاده ) دارد؟ چنين عذر مى آورند كه كلمه مذكور مانندرويت مصدر است و معناى ديدن را مى دهد و اختصاص به خواب ندارد، و يا مى گويند: رؤيا هر چيزى است كه انسان آن را در شب ببيند چه در بيدارى و چه در خواب و يا مى گويندمعراج را از اين نظر رويا خوانده كه در نظر مشركين چيزى شبيه به روياى خواب مى آمده، و يا مى گويند: اين به زعم مشركين رويا خوانده شده همچنانكه قرآن سنگهائى را كهمشركين خدا مى خواندند، خدا خوانده . و لذا مى بينيم كه بعضى از مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفتهاند: نكند اين عالم را در خواب ديده اى ، و چون چنين بوده خدا هم آن را رويا خوانده ، و يامى گويند از اين نظر رويا خوانده شده كه از جهت اشتمالش بر عجائب يا از جهت سرعتوقوع و يا به شب واقع شدنش شبيه به رويا بوده است . آنگاه عده اى ديگر به اين حرفها پاسخ داده اند كه در روايت عايشه و معاويه آمده كهمعراج در خواب بوده . و نيز وقتى اشكال شده كه معنا ندارد درخت زقوم را شجره ملعونه بنامند، مگر درخت چهكرده كه ملعون شود؟ در جواب گفته اند: مراد از لعن درخت لعن خورندگان آن است كهبطور مجاز اسناد، و به منظور مبالغه در لعن به خود درخت گفته شده ، و يا گفته اند:لغت به معناى دورى است و شجره ملعونه در دورترين فاصله از رحمت خدا قرار دارد، چوندر قعر جهنم واقع شده . و يا گفته اند: (از اين جهت ملعون شده كه طلعش شبيه به سر شيطان ها است ، و چونشيطانها ملعونند آن نيز ملعون شده )، و يا گفته اند: عرب هر غذاى ناپسند و سمى ومضر را ملعون مى خواند و شجره مزبور هم از اين جهت ملعون خوانده شده ). حال بد نيست جوابى به اين حرفها بدهيم و بگذريم : اما اينكه در باره (رؤ يا) گفته اند همچون (رويت ) مصدر است يا به معناى (ديدن درشب ) است ، جوابش اين است كه چنين معنائى در لغت ثابت نشده و در سخنان نظم و نثرادباى عرب شاهدى بر آن ديده نشده است و جز ادعاى محضدليل ديگرى ندارد. و اما اينكه گفته اند: (معراج را رؤ يا ناميدن از باب تسليم به اعتقاد خصم است كه مىپنداشته اگر معراجى بوده در خواب بوده است ، همچنانكه خداى تعالى سنگ و چوبهاىمشركين را خداى ايشان ناميده ، و اين معنايش امضاى خدائى آنها نيست )، در جواب مىگوئيم بر ما واجب است كه كلام خداى را از چنين توجيهاتى منزه بدانيم ، اگر قرآن كريمچنين كارى كرده بود قرينه اى مى آورد كه بفهماند چه عنايتى در كار بوده ، و قضيهخدايان مشركين را هم قبول نداريم ، زيرا هيچ جاى قرآن معبودهاى مشركين را خدا نخوانده ،و حتى شركاء هم نناميده ، و اگر اسمى از آنها برده به تعبير (خدايان ايشان ) و يا(شركاء ايشان ) آورده نه آلهه و شركاء، تا كاملا بفهماند كه قرآن واهل قرآن خدايان ايشان را قبول ندارند، نظير اين جواب را بر آن استدلالشان هم كه گفتهاند: از باب تسميه (معراج ) به (رؤ يا) است نيز مى توان آورد، چرا كه بطوركلى مجاز قرينه مى خواهد، و بدون قرينه نمى شود كلامى راحمل بر معناى مجازيش كرد، و اگر قرينه اى در كار بود قائلين به معراج روحى ، بهكلمه رويا در اين آيه - بنابراين كه ناظر به داستان معراج باشد -استدلال نمى كردند، بلكه به همان قرينه تمسك مى جستند. و اما اينكه در جواب گفتند (اصلا معراج در خواب اتفاق افتاده )، بطلانش دراول سوره در تفسير آيه اسراء گذشت ). و بقيه پاسخ هائى كه داده اند نيز هيچيك استدلالى نيست ، مثلا يكى اين بود كه مقصود ازشجره ملعونه شجره اى است كه خورندگانش ملعونند، و منظور از اين تعبير، مبالغه درلعنت ايشان است ، و اين حرف هر چند در محاورات عامه نمونه اش ديده مى شود كه وقتى مىخواهند كسى را نا سزا بگويند زن او را به بدى ياد مى كنند، دختر او را مى گويند، پدرو مادر و قوم و قبيله اش را دشنام مى دهند تا در دشنام خود او مبالغه كرده باشند، گاهى هماز اين باب آن آسمانى كه بر او سايه افكنده ، و آن سرزمينى كه او را در خود جاى داده وآن خانه اى كه او را در خود گنجانيده ، و آن مردمى كه با او معاشرت مى كنند همه را بهباد فحش مى گيرند، آرى چنين چيزى در محاورات مردم بى سر و بى پا هست ولى مگر هرچه در محاورات ديده شد بايد در قرآن كريم هم راه داده و آيات آن را بر طبق آن محاورات ،معنا كرد؟ در حالى كه ادب قرآن چنين اجازه اى را به ما نمى دهد، كه به او نسبت لعنت بهدرختى دهيم كه مردم بد از ميوه اش خورده اند.
و نيز اينكه گفتند: (اصلا لعنت به معناى مطلق راندن و دور كردن است )، در جواب مىگوئيم كه چنين چيزى در لغت ثابت نشده ، آنچه كه در قرآن آمده و قرائن بر آن دلالتكرده اند اين است كه لعنت به معناى دورى از رحمت و كرامت الهى است ، و اينكه گفته شدآيه مورد بحث ، نظير آيه (شجرة تنبت فىاصل الجحيم ) است و اصل جحيم چون دورترين نقاط ازرحمت است ، پس شجره ملعونه همهمان شجره است ، در پاسخش مى گوئيم : اگر مقصود از رحمت ، بهشت است ، ادعاى شمادليلى ندارد، چون كسى نمى داند كه اصل جحيم با بهشت چه فاصله اى دارد، و اگرمقصود از رحمت معناى مقابل عذابست لازمه اش اين است كه ملعونه بودن شجره به معناى دوربودن از رحمت و كرامت باشد، و مقتضاى اين حرف اين است كه خود جهنم و عذابهائى كه درآن آماده شده و ملائكه آتش و خزنه دوزخ ، همه مغضوب خدا و دور از رحمت او باشند وحال آنكه هيچيك از آنها ملعون نيستند، بلكه لعنت و غضب و دورى ، از آن كسانى از جن و انساست كه در آن عذابها معذب مى باشند. و اما اينكه گفتند (از اين جهت آن را ملعون خوانده اند كه طلع آن شبيه به كله شيطان هااست ، و چون شيطانها ملعونند آن درخت را نيز ملعون خوانده )، جوابش اين است كه اين يكمجاز در اسناد نمونه و نو ظهورى است كه كمتركسى به قرينه آن پى مى برد،بنابراين همه ايرادها كه به وجه اول كرديم به اين نيز وارد است . و اينكه گفتند: (عرب هر غذاى ناپسند و مضرى را ملعون مى نامند نيز صحيح نيست ،زيرا بايد اول چنين استعمالى را ثابت كنيم آنگاه چنين نسبت غير ثابتى را به جاى اينكهبه ميوه درخت بدهيم ، بدون قرينه به درخت نسبت دهيم ، و به هرحال اينكه اين معنا يكى از معانى لعن بوده باشد ثابت نيست ، بلكه ظاهرا اگر درختى رابه صفت ملعونيت توصيف كنند همان معناى معروف لعن از آن فهميده مى شود، و عموم مردم همچيزى را كه نمى پسندند و طعام و شرابى كه دوست نمى دارند ملعون مى نامند. و اما اينكه مطلب را به ابن عباس نسبت داده اند، به فرض كه وى چنين حرفى زده باشدتازه ثابت نمى شود، چون حجت نيست ، آن هم با معارضه اى كه با حديث آينده عايشهدارد، و همچنين احاديثى ديگر كه تفسير رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رامتضمن است كه ديگر حرفى بالاى حرفش نيست ، و روايات ديگر نمى تواند با آنمعارضه كند. وجه ديگرى كه (رؤ يا) را به جنگ بدر مربوط دانسته است و رد آن در كشاف در ذيل آيه (و اذ قلنا لك انّ ربّك احاط بالنّاس ) گفته است معنايش اين استكه به ياد آور روزى را كه به تو وحى نموديم كه پروردگار تو احاطه به مردمقريش دارد، و تو را به واقعه بدر و پيروزى در آن واقعه و شكستن دشمن نويد داديم وآن نؤ يد را در جمله (سيهزم الجمع و يولّون الدّبر) و جمله(قل للّذين كفروا ستغلبون و تحشرون ) و جملاتى ديگر محقق ساخته و آنگاه بر حسبعادتى كه در خبر دادن دارد فرموده است خداوند به مردم احاطه دارد. و در بحبوحه اى كه دو دشمن به جان هم افتاده بودند ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با ابى بكر در عريش قرار داشت و دعا مى كردكه : اللّهمّ انّى اسئلك عهدك و وعدك - خدايا از همان عهد و وعده اى كه دادى درخواست مىكنم )، آنگاه از عريش بيرون آمد در حالى كه زرهى به تن داشت ، مردم را عليه دشمنتحريك نموده و مى فرمود: (سيهزم الجمع و يولّون الدّبر) به زودى جمعشان پراكندهگشته و پا به فرار مى گذارند. و شايد خداى تعالى در عالم رويا قتلگاه ايشان را هم به آن جناب نشان داده باشد، چونوقتى به چاه بدر رسيد اشاره به زمين كرد و فرمود:مثل اينكه قتلگاه دشمن را مى بينم ، آنگاه فرمود: اينجا قتلگاه فلانى و اينجا از آنفلانى است ، همين گفته ها به عنوان وحيى كه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شده به گوش قريش رسيد و فهميدند كه درخواب قتلگاه چه كسانى به وى نمودار شده درمقابل مسخره اش كردند و قاه قاه خنديدند، و در استهزاء آن جناب شتابزدگى هم داشتند. و وقت ى شنيدند كه مى خواند: (ان شجرة الزّقوم طعام الاثيم ) آن را نيز به بادمسخره گرفته و گفتند: محمد از يك طرف مى گويد جهنم سنگ را هم مى سوزاند از طرفىديگر مى گويد از ميان آن درخت سبز مى شود! زمخشرى در معناى آيه چنين ادامه مى دهد كهاين آيات به منظور تخويف و ترساندن بندگاننازل شده و مشركين در روز بدر به عذاب دنيا كه عبارت از كشته شدن باشد مبتلا شدند،اين بود تفسيرى كه زمخشرى براى آيه كرده ، آنگاه وقتى به مساءله رؤ يا مى رسدگفته هاى قبلى خود را فراموش نموده و آن را با مساءله معراج تطبيق مى كند. از اينجا معلوم مى شود كه وى تفسير رويا را به معراج نپسنديده و خواسته است بگويدكه در روايت چنين آمده ، آنگاه از آن صرفنظر كرده و خودش به روياى واقعه بدرقبل از وقوع آن تفسير نموده . زمخشرى هر چند به اين وسيله از تفسير رويا به معراج فرار كرده ، و ليكن در محذورديگرى افتاده كه كمتر از محذور آن تفسير نيست ، اگر شديدتر از آن نباشد و آن اين است كه رؤ يا را به ايناحتمال تفسير كرد كه ممكن است رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) چنين خوابىديده باشد، و هيچ فكر نكرده كه مگر ممكن است قرآن كريم را بهاحتمال تفسير نمود؟ چطور چنين جراتى به خود داده كه قرآن را به توهمى تفسير كند كههيچ شاهد و دليلى بر آن نباشد، نه در خود آيات و نه در خارج ؟. بعضى ديگر گفته اند: مراد از (رؤ يا) خوابى است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ديد كه در آينده وارد مكه و مسجد الحرام خواهدشد، و همان رويائى است كه خداى سبحان در آيه (لقد صدق اللّه رسوله الرويا...)به آن اشاره مى كند. اشكال اين حرف اين است كه روياى در آيه مورد بحث رويائى است كهقبل از هجرت واقع شده و رويائى كه ايشان مى گويند بعد از هجرت وقبل از صلح حديبيه اتفاق افتاده ، و ما ان شاء الله به زودى در باره آن رويا بحث خواهيمنمود. بعضى ديگر به ابى مسلم مفسر نسبت داده اند كه گفته مراد از (شجره ملعونه ) درقرآن يهود است . و در اينكه آيا مى توان آيه را به اين وجه تفسير نمود يا نه بحثش گذشت .
و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليسقال ءاسجد لمن خلقت طينا
|
در مجمع البيان از زجاج نقل مى كند كه گفته : كلمه (طينا) به خاطر اينكهحال است منصوب شده ، و معنايش اين است كه تو اى خدا آدمرا در حالى كه ازگل بود خلق فرمودى )، و نيز ممكن است كه در تقدير (من طين ) بوده بعد از افتادنكلمه (من ) به فعل (خلقت ) وصل شده و منصوب گرديده است ، همچنانكه در آيه(ان تسترضعوا اولادكم ) همينطور شده ، يعنى در تقدير (لاولادكم ) بوده بعد ازافتادن (لام ) منصوب شده است . بعضى هم گفته اند كه منصوب شدنش از اين باباست كه كلمه مورد بحث ، تميز است نه حال . و در كشاف احتمال داده كه حال براى موصول باشد نهمفعول (خلقت ) همچنانكه زجاج و بعضى گفته اند: در هرحال حاليه بودن خلاف ظاهر است ، زيرا كلمه (طينا) جامد است ، وحال بايد مشتق باشد. يادآورى داستان سجده نكردن ابليس بر آدم (ع ) و آغاز عصيان و اغواى او در اين آيه شريفه يادآورى ديگرى است براىرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و آن داستان ابليس و ماجرائى است كه ميان او وخداى سبحان اتفاق افتاد، آن موقعى كه امر خدا به سجده به آدم را عصيان ورزيد تا نسبتبه وضع مردم خيلى ناراحت نشود و بداند كه جنس بشر ازازل همينطور بوده كه اوامر خداى راسبك شمرده و در برابر حق سرپيچى و استكبار مىورزند، و اعتنائى به آيات خدا نمى كنند، و از اين به بعد هم همواره چنين خواهد بود، بيادآور كه چگونه ابليس قسم خورد كه گريبان ذريه آدم را بگيرد، و خدا هم او را بركسانى كه اطاعتش كنند مسلط فرمود، و احدى از پيروان دعوت او و دعوت سواران وپيادگان از لشگر او را استثناء نكرد، و كسانى را استثناء كرد كه از بندگان مخلص خداباشند. بنابراين معناى آيه چنين مى شود: به ياد آر زمانى را كه پروردگارت به ملائكه گفت :بر آدم سجده كنيد، همه سجده كردند مگر ابليس ، در اينجامثل اينكه كسى پرسيده باشد: خوب ابليس چكار كرد و يا چه گفت ؟ در جوابش فرمود:امر خداى را نادرست تلقى كرده و گفت : آيا من سجده كنم ؟ - اين استفهام را انكارى گويند- در برابر كسى كه او را از گل آفريدى با اينكه مرا از آتش خلق كرده اى كه شرافتآتش بيشتر ازگل است . و بطورى كه ملاحظه مى كنيد در آيه شريفه مطالبى به منظور اختصار حذف شده ، چونسياق اقتضاى اين اختصار را داشت ، زيرا مقصود بيانعلل و عواملى است كه باعث شد ظلم و فساد بنى آدم استمرار و دوام يابد و نسلش برچيدهنگردد، و در اين باره نخست اين را فرمود كه اولين بشر به آيات و معجزات اقتراحىخودش ايمان نياورد، آخرين هم پيرو همان اولين اند، و ايمان نخواهند آورد، و سپس بهپيغمبر گرامى خود ياد آور شد كه در اين ميان فتنه ها در كار است ، كه به زودى ظهورنموده و امت اسلام را در بوته امتحان خود داغ مى كند، آنگاه داستان آدم و ابليس را خاطرنشان مى فرمايد كه ابليس سوگند خورد ذريه آدم را گمراه سازد، و از خدا در خواستكرد كه او را بر كرده اش مسلط سازد، پس خيلى بعيد نيست كه اكثر مردم به سوى راهضلالت گرائيده و در ظلم و طغيان و اعراض از آيات خدا غوطه ور گردند، چون از يكسوفتنه هاى الهى احاطه شان كرده و از سوى ديگر شيطان با قشون سواره و پياده اش محاصره شان نموده است .
قال ارايتك هذا الّذى كرّمت على لئن اخّرتن الى يوم القيمة لا حتنكن ذريته الا قليلا
|
كاف در كلمه (ارايتك ) زائده است ، و هيچ محلى از اعراب ندارد، فقط معناى خطاب را مىرساند چنانچه در اسماء اشاره اين كار را مى كند، و مراد شيطان از اينكه گفت : (الّذىكرمت على ) آدم (عليه السلام ) است ، برترى دادن آدم بر ابليس همان است كه خداىتعالى او را وادار كرد كه تا بر او سجده كند، و چون نكرد از درگاه خودش براند. و از همينجا روشن مى شود كه ابليس از دستور سجده كردن بر آدم همينتفضيل را فهميده چنانچه از كلام ملائكه در پاسخ خداى تعالى كه گفتند: (آيا در زمينخلقى قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كنند) فهميد كه خلق آينده نيز گناه مىتوانند بكنند، و لذا جرات و جسارت به خرج داده تصميم گرفت ذريه آدم را اغواء كند، ودر تفسير آيه (اءتجعل من يفسد...) (سوره بقره ، آيه .3) مطالبى كه نافع باشدگذشت . معناى قول شيطان : (لاحتنكن ذريته الا قليلا) كلمه (احتناك ) به طورى كه در مجمع البيان گفته به معناى قطع شدن از ريشه است، و وقتى گفته مى شود: (احتنك فلان ما عند فلان منمال او علم - فلانى آنچه مال يا علم نزد فلان كس بود همه را احتناك كرد) معنايش ايناست كه جستجو نموده تا دينار آخرش را از او گرفت ، و يا وقتى گفته مى شود: (احتنكالجراد المزرع - ملخ زراعت را احتناك كرد) معنايش اين است كه تا دانه آخرش را خورد. بعضى گفته اند اصلاين كلمه از (حنك ) است ، وقتى گفته مى شود: (حنك الدابة بحبلها) معنايش اين استكه ريسمانى به گردن حيوان بست و او را كشيد، و ظاهرا معناى آخرى معناى اصلى احتناكاست ، چون احتناك خود به معناى افسار كردن است . و معناى آيه اين است كه ابليس بعد از آنكه سرپيچى كرد دچار غضب الهى شد و گفت :پروردگارا اين بود آن كس كه مرا به سجده كردن بر وى ماءمور نمودى ؟ و چون انجامندادم از درگاه خودت دورم ساختى ؟ سوگند كه اگر تا روز قيامت كه مدت عمر بشر درزمين است مرا مهلت دهى فرد فرد ذريه او را افسار مى كنم مگر اندكى را كه بندگانمخلص تواند.
قال اذهب فمن تبعك منهم فانّ جهنّم جزاوكم جزاء موفورا).
|
بعضى گفته اند: امر (برو) (اذهب ) امر حقيقى نيست بلكه كنايه از آزادى است ،همچنانكه در محاورات روزمره به مخالف خود مى گوئيم برو و هر چه از دستت بر مى آيدكوتاهى مكن . بعضى ديگر گفته اند: امر (برو) امر حقيقى است ، و عبارت اخراى (اخرج منها فانكرجيم ) است ، و كلمه موفور به معناى كامل است ، و جزاى موفور آن جزائى است كه چيزىاز آن ذخيره نگردد و همه اش داده پشود، و معناى آيه روشن است .
و استفزز من استطعت منهم بصوتك و اجلب عليهم بخيلك و رجلك ...
|
(استفزز) به معناى هل دادن به آرامى و به سرعت است ، و (جلب ) به طورى كه درمجمع گفته سوق دادن به وسيله سائق است ، و (جلبه ) به معناى صوت است ، و درمفردات گفته كه اصل (جلب ) و ثلاثى مجرد آن به معناى سوق دادن چيزى است ، وقتىگفته مى شود فلانى را جلب كردم معنايش اين است كه او را كشاندم ، همچنانكه شاعرعرب هم گفته : (و قد يجلب الشى ء البعيد الجواب - گاه مى شود كه جواب چيز دورىرا هم جلب مى كند) ولى اگر به باب افعال برود، و گفته شود (اجلبت عليه )معنايش اين مى شود كه از روى قهر بر سرش فرياد زدم ، همچنانكه در قرآن آمده (واجلب عليهم بخيلك و رجلك ). لشكر سواره نظام و پياده نظام شيطان ياور او در گمراهى انسان و كلمه (خيل ) به طورى كه گفته شده به معناى اسبان است ، و از اين ماده كلمه اى كهبه معناى يك اسب باشد نيامده ، ولى گاهى مجازا به اسب سوار هم اطلاق مى شود. و كلمه (رجل ) - به فتح راء و كسر جيم - به معناىراجل (پياده ) است همچنانكه (حذر و حاذر) و(كمل و كامل ) به يك معنا است ، و رجل مقابل راكب (سواره ) است ، و ظاهر مقابلهرجل با خيل اين است كه مراد از آن پياده نظام باشد. پس معناى آيه شريفه اين مى شود كه با آوازت از ذريه آدم هر كه را كه مى توانىگمراه و به معصيت وادار بكن ، كه البته به حكم آيات سوره حجر كسانى خواهند بود كهابليس را دوست داشته و پيرويش كنند، و گويا (استفزاز با آواز) كنايه از خوار كردنآنان با وسوسه هاى باطل و خالى از حقيقت است ، و اينكه وضع شيطان و پيروانش وضعچوپان و رمه را دارد كه با يك صدا به راه مى افتند، و با صدائى ديگر مى ايستند ومعلوم است كه اين صداها آوازهائى بى معنى است . و اينكه فرمود: (و اجلب عليهم بخيلك و رجلك ) معنايش اين است كه براى به راهانداختن آنان به سوى معصيت به لشگريانت اعم از سواره نظام و پياده نظام دستور بدهتا پيوسته بر سر آنان بزنند، و اين گويا اشاره است به اينكه لشگريان شيطان بعضى شان تندكار و بعضىكندكارند، همچنانكه وضع هر لشگرى همينطور است بعضى سواره و بعضى پياده اند،پياده ها را به كارى مى گمارند كه حاجت به سرعتعمل نداشته باشد.
و شاركهم فى الاموال و الاولاد
|
يادآورى داستان سجده نكردن ابليس بر آدم (عليه السلام ) و آغاز عصيان و اغواىاومراد از مشاركت شيطان در اموال و اولاد مردم در خطاب : (و شاركهمفىالاموال و الاولاد) شركت جز در ملكيت و اختصاص تصور نمى شود، و لازمه اش اين است كه شريك در استفادهاز آن ملك - كه غرض از تحصيل آن همان استفاده است - سهيم باشد، چرا كهمال عينى است خارجى و جداى از انسان و همچنين فرزند موجودى استمستقل و جداى از پدر و مادر و اگر غرض از مال و فرزند استفاده از آنها نبود هرگز انسانماليتى براى مال و اختصاصى براى فرزندقائل نمى شد. پس شركت كردن شيطان با آدمى در مال و فرزند سهم بردن از منفعت و اختصاص است ،مثل اينكه آدمى را وادار كند به تحصيل مال كه خداوند آن را مايه رفع حاجت آدمى قرار دادهاز راه حرام ، زيرا در اين صورت هم آدمى از آنمال منتفع شده به غرض طبيعى خود نائل مى شود، و هم شيطان به غرض خود رسيده استو يا آنكه از راه حلال كسب بكند و ليكن در معصيت به كار برند، و در اطاعت خدا صرفنكند، پس هر دو از آن مال منتفع شده اند با اينكه او از رحمت خدا تهى دست است . و يا آنكه از راه حرام فرزندى براى آدمى به دنيا آيد، و يا از راهحلال به دنيا آيند و ليكن به تربيت دينى و صالح تربيتش نكند و به آداب خدائىمودبش نسازد، در نتيجه سهمى از آن فرزند را براى شيطان قرار داده و سهمى را براىخودش ، و همچنين چيرهاى ديگر. و اين وجه كه ما ذكر كرديم وجه خوبى است در تفسير آيه ، و جامع همه معانى و وجوهمختلفه است كه ذكر كرده اند، مانند گفتار بعضى كه گفته اند:اموال و اولادى كه شيطان در آنها شركت دارد عبارت است از اموالى كه از راه حرام و غير حقبه دست آمده باشد، و فرزندى كه از راه زنا پديد آمده باشد(نقل از ابن عباس و غيره ). و يا گفته اند: شركت شيطان در اموال به اين است كه او دستور دهداموال را به صورت (سائبه ) و (بحيره ) و يا غير آن در و يا گفته اند: هر مال حرام و فرج حرامى مورد شركت شيطان است(نقل از كلبى ) و يا گفته اند: مراد از اولادى كه شيطان از او سهم داشته باشد، اولادىاست كه نام بت پرستان را داشته باشد چون عبد شمس و عبد الحارث وامثال آنها، و يا گفته اند: مقصود از فرزندى كه شيطان در آن سهيم است فرزندى استكه عرب زنده به گور كرده بود (ايضا نقل از ابن عباس ) و يا گفته اند: (مشاركت شيطان در اموال ) اين است كه وادار سازداموال را به صورت گوسفند و شتر در آورده و براى بتها و خدايان خيالى خود قربانىكنند (نقل از ضحاك ) و همچنين وجوه و اقوال ديگرى كه از علماى تفسير روايت شده ). (و عدهم و ما يعدهم الشّيطان الا غرورا) يعنى شيطان به ايشان وعده نمى دهد مگر وعدهدروغين و گول زننده به اين معنا كه خطا را در نظرشان صواب وباطل را به صورت حق جلوه مى دهد، بنابراين كلمه (غرور) مصدر به معناى اسمفاعل است .
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان و كفى بربّك وكيلا
|
مراد از (عبادى ) (بندگان من ) اعم از مخلصين است كه خود ابليس آنها را استثناء كرد وگفت (الا قليلا) پس مقصود عموم مردم است ، و باقى مى ماند براى شيطان غاوين كهعبارتند از كسانى كه هدف را گم كرده اند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده (ان عبادىليس لك عليهم سلطان الا من اتّبعك من الغاوين ). و اضافه (عباد) به (ى ) به منظور احترام به بندگان است . و اينكه فرمود: (و كفى بربّك وكيلا) معنايش اين است كه خدا بس است براى قيام براراده نفوس و اعمال ايشان ، و براى نگهدارى منافع ايشان و سرپرستى امور ايشان ،زيرا كلمه وكيل به معناى متكفل شدن بر امور ديگرى است كه قائم مقام او در تدبير امور وگرداندن چرخ زندگى اوست . از همينجا معلوم مى شود اينكه مراد از اين كلمه ، وكالت خاص الهى است كه مخصوص بهغير غاوين است ، و در گذشته بحثهاى مختلفى پيرامون سجده بر آدم گذشت كه به درداين مقام هم مى خورد، مانند سوره بقره ، و اعراف و حجر. بحث روايتى در تفسير عياشى از ابن سنان از ابى عبد اللّه (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه : (و ان من قرية الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمة ) فرمود: مقصود نابودى بهمرگ و يا غير آن است ، و در روايت ديگرى از همان جناب آمده كه مقصود از آنقتل و يا مرگ و يا غير آن است . مؤ لف : شايد اين روايت دومى خواسته است همه آيه را تفسير كند يك فقره را بهقتل و يكى را به مرگ . رواياتى در ذيل آيه : (و ما منعنا نرسل بالايات ...) و در تفسير قمى در ذيل آيه : (و ما منعنا اننرسل بالايات ...) فرمود: اين آيه در باره قريشنازل شده و در روايت ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) نيز آمده كه در تفسير آيهفرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از قوم خود در خواست كرد كه نزدش بيايند جبرئيل نازل شد و گفت : خداى تعالى مى فرمايد (و ما منعنا اننرسل بالايات الا ان كذب بها الاولون ) و ما هر وقت آيتى به سوى قريش مىفرستاديم و ايمان نمى آوردند به همين جهت هلاكشان مى كرديم ، و ليكن اينكار را باقريش اين عصر نمى كنيم ، چون نمى خواهيم با بودن تو در ميان آنان ، آنها را هلاك كنيملذا معجزاتى كه مى خواهند نمى فرستيم . و در الدر المنثور است كه احمد و نسائى و بزار و ابن جرير و ابن منذر و طبرانى و حاكم(وى حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه و بيهقى در كتابدلائل خود و ضياء در كتاب مختاره خود همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت :اهل مكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين چنين معجره خواستند كه كوه صفارا برايشان طلاكند، و كوههاى اطراف مكه كه آن شهر را محاصره نموده اند از آن شهر دورشوند تا بتوانند كشت و زرع كنند، خطاب رسيد (اگر مى خواهى در باره خواسته آنهادرنگ كنيم ، و يا آن را برآوريم و اگر اين معجره را برايشان آورديم آنوقت باز هم ايماننياوردند بدانكه همه آنان را هلاك خواهيم كرد همچنانكه امم گذشته را به خاطر اينكهمعجره پيشنهاديشان را فرستاديم و ايمان نياوردند هلاكشان نموديم و آيه شريفه : (و مامنعنا ان نرسل بالايات الا ان كذّب بها الاوّلون ) در همين بارهنازل شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: پس درنگ مى كنم . مؤ لف : قريب به اين معنا به طرق زيادى روايت شده است . رواياتى در ذيل (ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للنّاس ) و انطباق آن بابنىاميه و نيز در الدر المنثور است كه ابن جرير از سهل بن سعد روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در خواب ديد كه بنى فلان (بنى اميه ) درمنبرش همچون ميمونها جست و خيز مى كنند بسيار ناراحت شد، و تا زنده بود كسى او راخندان نديد، خداى تعالى اين آيه را فرستاد و (ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنةللنّاس ). و نيز در آن كتاب آمده كه ابن ابى حاتم از ابن عمر روايت كرده كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: من فرزندان حكم بن ابى العاص را درخواب ديدم كه بر فراز منبرها بر آمده اند و ديدم كه در ريخت و قيافه ميمونها بودند، وسپس خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للناسو الشّجرة الملعونة كه منظور از آن شجره دودمان حكم بن ابى العاص است . و نيز در همان كتاب است كه ابن ابى حاتم از يعلى بن مرة روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: در خواب ديدم كه بنى اميه در همهشهرها بر فراز منبرها برآمده اند، و اينكه به زودى بر شما سلطنت مى كنند، و شماايشان را بدترين ارباب خواهيد يافت ، آنگاهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آن به بعد در اندوه عميقى فرو رفت و بدينجهت خداى تعالى اين آيه را فرستاد (و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للنّاس . و نيز در آن كتاب است كه ابن مردويه از حسين بن على روايت كرده كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را روزى اندوهناك ديدند، و از آن جناب سبباندوهش را پرسيدند؟ فرمود: در خواب به من نمايان شد كه گويا بنى اميه اين منبر مرادست به دست مى گردانند و گفته شد يا رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) غممخور دنيا است كه ايشان از آن برخوردار مى شوند (در عوض از آخرت بهره اى ندارند)سپس خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للنّاس). باز در همان كتاب آمده كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه و بيهقى در كتابدلائل و ابن عساكر از سعيد بن مسيب روايت كرده اند كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در عالم رؤ يا بنى اميه را ديد كه بر بالاىمنبرش رفته اند به همين خاطر اندوهناك شد، خداوند وحى فرستاد كه غم مخور دنيائىاست كه به دست مى آورند (و در آخرت بهره اى ندارند)رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خوشحال شد، و اين است معناى آيه (و ما جعلناالرّويا الّتى اريناك الا فتنة للناس ) يعنى ما اين پيشامد را مايه امتحان مردم قرارداديم . مؤ لف : اين روايت را تفسير برهان هم از ثعلبىنقل كرده كه او در تفسير خود بدون ذكر سند از سعيد بن مسيب روايت كرده است . و در تفسير برهان از كتاب فضيله الحسين بدون ذكر سند از ابى هريره روايت كرده كهگفت : روزى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: در عالم رؤ يا بنى الحكمو يا بنى العاص را ديدم كه بر فراز منبرم جست آنطور كه ميمونها بالا و پائين مىروند، آن روز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنقدر ناراحت به نظر مى رسيدكه تو گوئى خشم از سر و روى نازنينش مى باريد، و ديگر تا زنده بود كسى او راخندان نديد تا از دار دنيا رحلت فرمود. و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عايشه روايت كرده كه روزى به مروان حكم گفتمن خود از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه به پدرت وجدت مىفرمود: شمائيد آن شجره ملعونه در قرآن . و در مجمع البيان گفته است : رؤ يائى كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در خواب ديد اين بود كه ميمونهائى از منبرشبالا مى روند و پائين مى آيند، و اين جريان وى را دچار اندوه ساخت ، و اين خواب راسهل بن سعيد از پدرش روايت كرده ، آنگاه اضافه مى كند كه همين معنا از حضرت ابىجعفر (عليه السلام ) و از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده كه فرموده اند: بنابراينتاويل شجره ملعونه در قرآن همان دودمان بنى اميه اند. مؤ لف : منظور ما از نقل كلام صاحب مجمع اين بود كه از ايشان بپرسم چرا اين معنا راتاءويل ناميده و حال آنكه تناسبى با تاويل ندارد؟ بلكه انطباق آيه شريفه با اينروايات تنزيل است نه تاءويل ، مگر آنكه در پاسخ بفرمايند گاهى كلمهتاءويل در مطلق توجيه مقصود، استعمال مى شود. عياشى هم اين معنا را در تفسير خود از عده اى از راويان موثق مانند زرارة و حمران و محمدبن مسلم و معروف بن خربوذ و سلام جعفى و قاسم بن سليمان و يونس بن عبد الرحماناشل و عبدالرحيم قصير از حضرت ابى جعفر و حضرت صادق (عليه السلام ) روايت نمودهقمى هم در تفسير خود بدون ذكر امام و عياشى نيز از ابىالطفيل از على (عليه السلام ) روايت كرده . و در بعضى از اين روايات ، ديگران نيز با بنى اميه اسم برده شده اند. و در بيان معنىو مفاد آيه ، در ذيل آن بحث و بررسى لازم گذشت و همچنين رواياتى در تفسير آيه(مثل كلمه خبيثه كشجرة خبيثة ) هم گذشت كه بنا بر آن روايات شجره خبيثه دو طائفه ازقريشند كه از همه طوائف فاجرترند. و در الدر المنثور است كه عبدالرزاق و سعيد بن منصور و احمد و بخارى و ترمذى ونسائى و ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و طبرانى و حاكم و ابن مردويه و بيهقىدر كتاب دلائل همگى از ابن عباس روايت كرده اند كه درذيل آيه (و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك الا فتنة للنّاس گفته : اين آيه راجع بهصحنه اى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در شب معراج كه به بيتالمقدس رفت با چشم خود ديده نه اينكه در خواب ديده باشد، و مراد از شجره ملعونه درقرآن همان درخت ز قوم است . مؤ لف : (اين معنا از ابن سعد و ابويعلى و ابن عساكر از ام هانى نيز روايت شده و ليكنوضع اين روايت در بحثى كه در تفسير آيه كرديم به دست آمد. و در همان كتاب است كه ابن جرير و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه در تفسيرآيه (و ما جعلنا الرّويا الّتى اريناك ...) گفته است :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) در خواب ديد كه به اتفاق اصحابشداخل مكه شد، و اين خواب را در مدينه ديد ناگزير به سوى مكه حركت كرد،غافل از اينكه خواب مزبور در آن سال تعبير نمى شود و مربوط بهسال بعد است مشركين آن سال نگذاشتند آن جناب وارد مكه شود، عده اى از مردم گفتند، پسچطور شد كه پيش بينى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درست در نيامد مگربه ما نگفته بود: به زودى داخل مكه مى شويم ؟ و همين برگشتنش به مدينه باعث فتنه وامتحان آن گروه گرديد. مؤ لف : در تفسير آيه اشكالى كه بر اين روايت وارد مى شد مطرح كرديم ، علاوه بر اين، اين روايت معارض روايت قبلى ابن عباس است . چند روايت درباره شركت شيطان در اموال و اولاد مردم و در تفسير برهان از حسين بن سعيد در كتاب زهد از عثمان بن عيسى از عمر بن اذينه ازسليمان بن قيس روايت كرده كه گفت : از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شنيدم كه مىفرمود: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند بهشت را بر هر كسىكه فحاش و بى حيا باشد و باكى نداشته باشد از اينكه چه مى گويد و مردم در بارهاش چه مى گويند، حرام كرده چون اينگونه اشخاص را اگر كاملا بررسى كنى خواهدديد كه يا خود شيطانند و يا شيطان در نطفه آنان شريك است . پس مردى عرض كرد: يا رسول اللّه مگر در مردم شرك شيطان هم هست ؟ فرمود: مگر كلامخداى را نخوانده اى كه مى فرمايد: (و شاركهم فىالاموال و الاولاد)؟ مرد عرض كرد آن كيست كه از آنچه بگويد و يا در باره اش بگويندپروا نداشته باشد؟ فرمود: آن كسى است كه متعرض مردم شود و در باره ايشان چيزهابگويد با اينكه مى داند مردم او را رها نخواهند كرد، چنين كسى است كه باك ندارد ازاينكه چه بگويد و مردم در باره اش چه بگويند. و در تفسير عياشى از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : ازآن جناب معناى شرك شيطان را پرسيدم كه خدا در باره اش فرمود: (و شاركهم فىالاموال و الاولاد) فرمود: هر چيزى كه از مال حرام باشد شرك شيطان است ، و آنگاهفرمود: همين شيطان با آدمى است تا به عمل جماع بپردازد، اگر آن جماع حرام باشدفرزند شرك شيطان است ، چون از نطفه او و نطفه شيطان درست شده . مؤ لف : روايت در اين معانى بسيار زياد است ، و ليكن همه آنها از باب ذكر مصداق است ومعناى جامع آيه و شرك شيطان همان بود كه ما درذيل آيه آورديم . و اينكه در اين روايات آمده كه شيطان در عمل وقاع شركت مى كند و نطفه هم نيمى ازشيطان است كنايه از اين است كه شيطان از اينعمل بهره اى مى برد نه اينكه راستى او هم جماع مى كند و نطفه مى ريزد، بلكه از بابتمثيل و مجسم ساختن مقصود است ، و نظائر اينگونه كنايه ها در روايات بسيار است . سوره اسرى آيات 66 - 72 ربّكم الّذى يزجى لكم الفلك فى البحر لتبتغوا من فضله انّه كان بكم رحيما (66) واذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الا ايّاه فلمّا نجّيكم الى البرّ اعرضتم و كانالانسان كفورا (67) اءفامنتم ان يخسف بكم جانب البر اويرسل عليكم حاصبا ثمّ لا تجدوا لكم وكيلا (68) ام امنتم ان يعيدكم فيه تارة اخرىفيرسل عليكم قاصفا من الرّيح فيغرقكم بما كفرتم ثمّ لا تجدوا لكم علينا به تبيعا(69) و لقد كرّمنا بنى آدم و حملناهم فى البّر و البحر و رزقناهم من الطّيبات وفضّلناهم على كثير ممّن خلقنا تفضيلا (70) يوم ندعوا كلّ اناس باممهم فمن اوتى كتبهبيمينه فاولئك يقرون كتبهم و لا يظلمون فتيلا (71) و من كان فى هذه اعمى فهو فىالاخرة اعمى و اضلّ سبيلا (72) ترجمه آيات پروردگار شما است كه در دريا كشتيها را به حركت در مى آورد تا شما بتوانيد سفركنيد و از فضل خدا و رزق او بطلبيد كه او نسبت به شما رحيم است (66). و چون در دريا به شما خوف و خطرى رسد به جز خدا همه را فراموش مى كنيد، ولىهمينكه خدا شما را نجات داد باز از خدا روى مى گردانيد كه انسان كفر كيش و ناسپاساست (67). آيا پس از نجات از دريا باز هم ايمنيد كه زمين شما را فرو ببرد؟ و يا بر براى خود ازآن بلاى الهى پناه و نگهبانى نيابيد (68). آيا از اين ايمنيد كه بار ديگر خدا شما را به دريا برگرداند و تندبادى بفرستد تاهمه به كيفر كفر به دريا غرق شويد آنگاه كسى را از قهر ما دادخواه و فريادرس نيابيد(69). و ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم ، و آنان را بر مركبهاى آبى و صحرائى سواركرديم و از هر غذاى لذيذ و پاكيزه روزيشان كرديم و بر بسيارى از مخلوقات خودبرتريشان داديم ، آنهم چه برترى ؟ (70). اى رسول بياد آور روزى را كه هر قومى را با كتاب و امامتشان دعوت كنيم هر كس نامهدعوتش را به دست راستش دهند آنان نامه خود قرائت كنند و كمترين ستمى به ايشاننخواهد رسيد (71). هر كسى در اين جهان يعنى دنيا نابينا و كوردل باشد در آخرت نيز نابينا و گمراه ترخواهد بود (72). بيان آيات اين آيات در مقام تكميل نمودن آيات قبلى است ، و مساءله (استجابت دعا) و (كشفضرّ) را كه آيات قبل ، از بتها و خدايان مشركين نفى مى كرد در باره خداى سبحاناثبات مى نمايد، زيرا آن آيات قبل از اينجا شروع شد كه مى فرمود:(قل ادعوا الّذين زعمتم من دونه ...) و اين آيات از اينجا شروع مى شود كه (ربّكمالّذى يزجى لكم الفلك فى البحر...). و اگر گفتيم اين آيات به منزله مكمل است براى اين بود كه هر چند طائفهاول و اين طائفه ، خود يك حجت تامه و مستقل درمدلول هستند يكى الوهيت خدايان مشركين را باطل مى كند و اين ديگرى الوهيت خداى سبحان رااثبات مى نمايد، و هر يك در جاى خود حجتى مستقلند، براى اين بود كه آن آيات با كلمه(قل - بگو) شروع مى شد، و در اين آيات چنين كلمه اى به كار نرفته ، و اگر اينآيات دليل دوم و جداگانه اى بود جا داشت در ابتداى آنها نيز بفرمايد (وقل ) پس معلوم مى شود كه آنها و اينها مجموعا احتجاج واحدى هستند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ماءمور شده آن را در برابر مشركين القاء نمودهو ايشان را ملزم به توحيد بسازد. سياق سابق بر اين دو طائفه آيات هم كه ب ا جمله(قل لو كان معه آلهة كما يقولون ...) آغاز مى شد مؤ يد اين معنا است ، مخصوصا در نظرگرفتن اينكه دنبالش داشت (و قالوا ءاذا متنا تا آنجا كه فرمود:(قل كونوا حجارة او حديدا). و همچنين اينكه احتجاج مزبور با آيه (يوم ندعو اكلّ اناس ب امامهم ...) ختم شده ، و باآن اشاره به اين معنا كرده كه اين هدايت و ضلالتى كه مورد بحث بود در آخرت نيز ملازمانسان است ، ونشاه آخرت مطابق نشاءه دنيا است ، هر كه در دنيا بينا باشد در آخرت همبينا است و هر كه در اينجا كور باشد آنجا هم كور و بلكه گمراهتر است .
ربّكم الّذى يزجى لكم الفلك فى البحر لتبتغوا من فضله انّه كان بكم رحيما
|
كلمه يزجى از (ازجاء) است كه به قول صاحب مجمع به معناى سوق دادن چيزى است ازحالى به حالى ديگر، پس مراد از آن ، در اينجا به راه انداختن كشتيها در دريا به وسيلهباد و امثال آن و روان و نرم ساختن آب است ، چون اگر خداوند آب را تر و مايع خلق نمىكرد، ديگر كشتيها نمى توانستند در درياها به حركت در آيند، كلمه (فلك ) جمع(فلكه ) است ، كه به معناى كشتى است . و طلب رزق را از اين جهت (ابتغاء الفضل ) (طلب زيادى ) خوانده كه رزقفضل وجودى از خداى تعالى است ، چه شخص جواد غالبا آنچه را كه مازاد بر مقداراحتياج خودش باشد به ديگران مى دهد، و فضل هر چيز زيادى و باقى مانده آن را گويندو حرف (من ) ابتدائيه است و چه بسا گفته شود كه تبعيضيه است ، و درذيل آيه ، حكم آيه را با رحمت خدايى تعليل مى كند، و معناى آيه روشن است ، و آيه مقدمهآيه بعدى است .
و اذا مسكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الا ايّاه ...
|
كلمه (ضر) به معناى سختى و گرفتارى است ، و مس ضر در دريا عبارت از مشرفشدن به غرق است ، كه به خاطر طوفانى شدن دريا پيش مى آيد. و مراد از (ضلال ) در جمله (ضل من تدعون الا ايّاه ) بطورى كه گفته اند محو شدناز خاطره ها است نه گم كردن راه ، بعضى هم گفته اند به معناى از دست دادن است ، وقتىگفته مى شود (ضل عن فلان كذا) معنايش اين است كه فلان چيز از دست فلانى رفت ،و به هر حال برگشت هر دو معنا به يك چيز است ، و آن فراموشى است . و مراد از (دعا) طلب كردن و در خواست است ، نه دعاى عبادت ، و به همين جهت جمله (منتدعون ) هم شامل اله حق مى شود، و هم آلههباطل كه مشركين از آنها درخواست مى كنند، و استثناء (الا) استثناءمتصل است ، و معناى آيه اين است كه وقتى در دريا كارتان به سختى كشيد و بيچارهشديد و نزديك شد غرق شويد آن وقت ديگر همه خدايان خود را كه همواره از آنها حاجت مىخواستيد فراموش مى كنيد، جز خداى تعالى را. بعضى گفته اند: مراد از دعادعاى عبادت است نه دعاى در خواست و در نتيجه جمله (منتدعون ) مختص به همان معبودهائى است كه مى پرستيدند، در نتيجه استثناء مزبورمنقطع است ، و معناى آيه اين است كه (وقتى بيچارگى گريبان شما را در دريا گرفتخدايانى كه همواره عبادت مى كرديد از خاطرهايتان محو مى شود، و ليكن خداى سبحان راهيچوقت غايب نديده و فراموش نمى كنيد).
|
|
|
|
|
|
|
|