بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     401 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     402 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     403 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     404 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     405 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     406 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     407 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     408 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     409 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     410 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     411 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     412 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     413 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     414 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     415 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     416 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     417 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     418 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     419 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     420 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     421 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     422 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     423 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     424 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     425 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     426 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     427 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     428 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     429 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     430 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     431 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     432 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     433 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

 

ترجمه

اى كسى كه از صفات خدا سؤال كردى! درست بنگر آنچه را قرآن از صفات او بيان كرده است از آن پيروى كن و از نور هدايتش روشنايى بگير و آنچه را شيطان فرا گرفتنش را به تو تكليف مى كند - از امورى كه در كتاب خدا بر تو واجب نشده و اثرى از آن در سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمه هُدى نيامده است - علمش را به خداوند واگذار كن; كه اين نهايت حق خدا بر توست. و بدان راسخان و استواران در علم، آنها هستند كه خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالى به تمام آنچه از آنها پوشيده است و تفسير آن را نمى دانند، از فرو رفتن در عمق اسرار نهانى بى نياز ساخته و از اين

[34]

جهت كه به عجز خويش در برابر آنچه از تفسيرش ناتوانند اعتراف دارند خداوند آنها را ستوده و ترك بحث و تعمّق در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است را رسوخ در علم ناميده (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است;) به همين مقدار قناعت كن و عظمت خداوند سبحان را با مقياس عقل خود، اندازه مگير كه از هالكان خواهى بود.

 

شرح و تفسير

ببين خداوند چگونه خود را معرّفى كرده

در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به يك قاعده كلّى و يك اصل مهم و جاودانى در فهم صفات خداوند اشاره فرموده، كه اگر همه مطابق آن حركت كنند، اختلافات مربوط به صفات خداوند برطرف خواهد شد; مى فرمايد: «اى كسى كه از صفات خدا سؤال كردى! درست بنگر، آنچه را قرآن از صفات او بيان كرده از آن پيروى كن، و از نور هدايتش روشنايى بگير، و آنچه را شيطان، فرا گرفتنش را به تو تكليف مى كند از امورى كه در كتاب خدا بر تو واجب نشده و اثرى از آن در سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمّه هُدى نيامده است، علمش را به خداوند واگذار، كه اين نهايت حقّ خدا بر تو است!» (فَانْظُرْ أَيُّهَا السَّائِل! فَمَا دَلَّكَ الْقُرْآنُ عَلَيْهِ مِنْ صِفَتِهِ فَأئْتَمَّ بِهِ، وَاسْتَضِىءْ بِنُورِ هِدَايَتِهِ، وَ مَا كَلَّفكَ الشَّيْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَيْسَ فِي الْكِتَابِ عَلَيْكَ فَرْضُهُ، وَ لاَ فِي سُنَّةِ النَّبِىِّ(صلى الله عليه وآله) وَ أَئِمَّةِ الْهُدى أَثَرُهُ; فَكِلْ عِلْمَهُ إِلَى اللهِ سُبْحَانَهُ، فَإنَّ ذلِكَ مُنْتَهى حَقِّ اللهِ عَلَيْكَ)

در واقع، امام(عليه السلام) وظيفه همگان را در برابر معرفت صفات خدا روشن ساخته و آن اينكه بايد صفات او را در پرتو هدايت هاى قرآن و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و ائمّه معصومين(عليهم السلام) فرا گرفت و استبداد به رأى و تكيه بر افكار محدود انسانى در خصوص اين مسأله به هيچ وجه مجاز نيست و جزو وسوسه هاى شيطانى محسوب مى شود; چرا؟

[35]

زيرا از يك سو، صفات خدا، مانند ذاتش نامحدود است و افكار انسان ها همواره محدود است و از سوى ديگر، آشنايى انسانها و سروكارشان هميشه با مخلوقات است و هنگامى كه به سراغ صفات خدا مى روند خطر سقوط در پرتگاه تشبيه - تشبيه او به مخلوقات و صفات آنها - وجود دارد و به همين دليل بسيارى از كسانى كه اين اصل اساسى (رجوع به قرآن و وحى و كلمات معصومين(عليهم السلام)) را فراموش كرده اند، غالباً گرفتار انحرافات سختى شده و براى خدا صفات مخلوقين قائل شده اند.

و از سوى ديگر، همان گونه كه قرآن مى گويد: «هيچ چيز همانند خدا نيست» (لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَىءٌ)(1) و همان گونه كه در جاى ديگر فرموده: «انسان ها احاطه علمى به او پيدا نمى كنند» (وَ لاَيُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً)(2) با اين حال، چه كسى مى تواند جرأت كند كه با اين فكر قاصر بشرى، به سراغ معرفت كنه ذات و صفات او برود، جز اين كه به معرفت اجمالى قناعت نمايد و آن را هم از مبدء وحى و عصمت بگيرد، كه خطايى در آن راه ندارد. خداوند خودش بايد خود را معرّفى كند و اولياءالله - كه به مبدأ وحى ارتباط دارند - بايد پرده از راز صفات او بردارند; آن هم به آن مقدار كه استعداد بشر توان آن را دارد.

در اينجا اين سؤال پيش مى آيد كه آيا صفات خدا توقيفى است؟ يعنى بيان وصفى براى او، تنها در صورتى جايز است كه در كتاب و سنّت وارد شده باشد؟

در پاسخ مى گوييم: آرى! اين عقيده بسيارى از محقّقان و بزرگان علما است كه در بحث صفات خدا بايد با احتياط گام برداشت و تنها در پرتو نورافكن هاى وحى و سخنان معصومين(عليهم السلام) پيش رفت.

به تعبير ديگر: راه معرفت صفات خدا از گذرگاه مستقيمى عبور مى كند كه در دو


1. سوره شورى، آيه 11.
2. سوره طه، آيه 110.

[36]

طرفش، دو پرتگاه عظيم است! پرتگاه تعطيل و پرتگاه تشبيه; توضيح اين كه:

در بحث معرفت صفات خداوند، مانند بسيارى از مباحث ديگر، افراط و تفريط هايى واقع شده است. گروهى صفات خدا را به صفات مخلوقين و با مقايسه به خويشتن تشبيه كرده اند; صفات خدا را زايد بر ذات او دانسته (همان گونه كه علم و قدرت و ساير صفات ما زايد بر ذات ما است. روزى عالم نبوده و بعد عالم شده ايم، روزى قوى نبوده و بعد قوى شده ايم). و بسيارى ديگر از صفاتى كه آميخته با انواع نقص ها است، براى آن ذات مقدّس قائل شده اند و تا آنجا پيش رفته اند كه براى خدا، جسم و زمان و مكان و جهت و حتّى دست و پا و موهاى مجعّد و امثال آن قائل شده اند.

گروه ديگرى، در جهت مخالف اين افكار تا آنجا پيش رفته اند كه قايل به تعطيل معرفت صفات شده اند و گفته اند ما چيزى از صفات خدا را نمى دانيم و درك نمى كنيم. مبادا اگر به سراغ معرفت صفات او بروند، گرفتار اشتباهات گروه اوّل شوند و در پرتگاه تشبيه سقوط كنند.

اين دو گروه، يعنى قائلين به تعطيل معرفت و قائلين به تشبيه، هر دو در خطا و اشتباهند! چرا كه در پرتو نور وحى و كلمات معصومين(عليهم السلام) گام برنداشته اند; لذا در تاريكى جهل به بيراهه رفته اند و اگر به توصيه اميرمؤمنان على(عليه السلام) عمل مى كردند نه قائل به تعطيل بودند و نه قائل به تشبيه; بلكه به معرفت اجمالى - كه در جمله هاى بعد در اين خطبه آمده است - قناعت مى كردند و براى اين كه از هرگونه خطا مصون بمانند گوش جان به آيات قرآن و كلمات معصومين(عليهم السلام) بسپارند و تنها به اوصافى ايمان داشته باشند كه در اين بيانات آمده و چيزى از عقل خود بر آن نيفزايند كه پاى عقل در اين وادى لنگ است. يا به تعبير دقيق تر، عقل بى كمك وحى و بدون هدايت هاى آن در شرح صفات خدا ناتوان است و اين وادى را بى خضر راه طى

[37]

نتوان كرد كه ظلمات است و بايد از خطر گمراهى ترسيد:

طىّ اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى!

قابل توجّه اين كه، در مورد آنچه در قرآن آمده امام(عليه السلام) تعبير به «فرض» نموده و در مورد سنّت معصومين(عليهم السلام) تعبير به «اثر» كرده است. اين تفاوت در تعبير شايد اشاره به اين حقيقت باشد كه در باب صفات خدا، شناخت آنچه در قرآن آمده لازم و واجب است و آنچه از معصومين(عليهم السلام) رسيده، شرح و تفسير و بيانى است بر آنچه در قرآن آمده است.

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به نكته بسيار مهمى اشاره كرده، مى فرمايد: «و بدان راسخان و استواران در علم آنها هستند كه خداوند آنان را به خاطر اقرار اجمالى به تمام آنچه از آنها پوشيده است و تفسير آن را نمى دانند، از فرو رفتن در (عمق) اسرار نهانى بى نياز ساخته; و از اين جهت كه به عجز خويش در برابر آنچه از تفسيرش ناتوانند اعتراف دارند، خداوند آنها را ستوده، و ترك بحث و تعمّق را در آنچه پروردگار بر عهده آنان نگذاشته است «رسوخ در علم» ناميده (و آنان را راسخان و ثابت قدمان در دانش خوانده است)».

(وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِينَ فِي الْعِلْمِ هُمُ الَّذِينَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُيُوبِ، الإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِيرَهُ مِنَ الْغَيْبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللهُ تَعَالَى اعْتِرافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَالَمْ يُحِيطوُا بِهِ عِلْماً، وَ سَمَّى تَرْكَهُمُ التَّعَمُّقَ فِيما لَمْ يُكَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ كُنْهِهِ رُسُوخاً).

سپس مى افزايد: «به همين مقدار قناعت كن و عظمت خداوند سبحان را با مقياس عقل خود اندازه مگير كه از هالكان خواهى بود». (فَاقْتَصِرْ عَلَى ذلِكَ، وَ لاَ تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللهِ سُبْحانَهُ عَلَى قَدْرِ عَقْلِكَ فَتَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ).

در حقيقت امام(عليه السلام) در اينجا به آن كس كه درباره صفات خدا سؤال كرده بود،

[38]

هشدار مى دهد كه كنه صفات خدا - همچون كنه ذات خدا - براى هيچ انسانى شناخته شده نيست; چرا كه او و صفاتش نامحدود است و ما هر كس باشيم و در هر حدّى از علم، محدوديم و محدود به كنه وحقيقت ذات و صفات نامحدود نمى رسد. بنابراين، تنها راه اين است كه در اين گونه موارد به معرفت اجمالى قناعت شود; يعنى از آثار خدا- كه در سراسر جهان آفرينش وجود دارد - مى شود پى به اصل وجود او ببريم، بى آنكه ادّعاى معرفت كنه ذات كنيم و از نظام عجيب و شگفت آورى كه بر جهان آفرينش و موجودات متنوّع آن حاكم است، اجمالا پى به علم و قدرت و ساير صفات او ببريم، بى آنكه كنه علم و قدرت و صفات او را دريابيم.

خوب است در اينجا مثالى از جهان مخلوقات بزنيم; ما وجود ذات و صفات بسيارى از موجودات جهان آفرينش را مى دانيم، در حالى كه كنه و حقيقت آن را نمى دانيم; مى دانيم زمان و مكان وجود دارد و هميشه در آن زندگى مى كنيم، امّا حقيقت زمان و مكان چيست؟ مطلبى است كه فلاسفه بزرگ از درك آن حيران مانده اند و نظرات متفاوتى ابداع كرده اند; ما مى دانيم نيروى جاذبه وجود دارد و آثار آن را مى بينيم، امّا هيچ كس نمى داند حقيقت جاذبه چيست؟ آيا امواج مخصوصى است؟ يا پديده مجهول ديگرى است كه از فاصله هاى دور اثر مى كند؟

از اين روشن تر: ما همه چيز را با عقلمان درك مى كنيم; امّا حقيقت عقل چيست؟ پاسخ روشنى ندارد! جايى كه در عالم ممكنات و پديده هاى عالم آفرينش، ما به علم اجمالى قناعت مى كنيم و در بسيارى از موارد علم تفصيلى نداريم، چه جاى تعجّب كه ذات و صفات خداوند واجب الوجود را اجمالا بشناسيم، ولى تفصيلا ندانيم.

روشن است اصرار بر درك كنه ذات و صفات و تعمّق در آن، يا حيرت انسان را بيشتر مى كند و يا به گمراهى و افتادن در پرتگاه تشبيه (تشبيه به مخلوقات) مى كشاند و منظور امام(عليه السلام) از جمله «فَتَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ» همين هلاكت معنوى است.

[39]

نكته

آيا راسخان در علم تفسير متشابهات را مى دانند؟

در اينجا سؤالى مطرح مى شود و آن اينكه مطابق آنچه در اين فراز از خطبه آمده است، امام(عليه السلام) مى فرمايد: راسخان در علم نيز از فهم كنه صفات خدا عاجزند و به عجز خود اعتراف دارند و اين اعتراف نشانه رسوخ و استوارى آنها در علم است و مى دانيم اين سخن اشاره به آيه 7 سوره آل عمران است كه مى فرمايد: «وَ مَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللهُ وَ الرّاسخُونَ فِى الْعِلْمِ يَقُوُلوُنَ آمَنَّابِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا» و به اين ترتيب مفهوم آيه چنين مى شود كه: تأويل آيات متشابه قرآن را فقط خدا مى داند و راسخان در علم در برابر آن اظهار عجز مى كنند. يعنى - به اصطلاح - جمله «وَالرَّاسخُونَ...» جمله استينافيه است.

ولى از سويى در روايات زيادى كه از ائمّه معصومين نقل شده و - شايد بالغ بر سى روايت بشود آمده است كه «راسخان در علم» ماييم! يعنى از تأويل آيات متشابه باخبريم و به اين ترتيب «الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ» در آيه، عطف به «ألله» خواهد شد.

سؤال اين است كه اين تضاد را كه بين اين خطبه از نهج البلاغه و آن همه از روايات است، چگونه حلّ كنيم و به تعبير ديگر: آيا راسخان در علم - به هر معنى كه آن را تفسير كنيم - بر متشابهات قرآن و اسرار صفات خداوند آشنايى و آگاهى دارند؟ يا آنكه قناعت آنها به همان علم اجمالى و عدم غور و تعمّق در ماوراى آن، سبب شده كه عنوان «راسخان در علم» بر آنها اطلاق شود؟

از يك سو، روايات بى شمارى نظر اوّل را تأييد مى كند و صرف نظر كردن از اين همه روايات بسيار دشوار است و از سوى ديگر، خطبه بالا با صراحت نظر دوم را دنبال مى كند، و اين چيزى است كه بسيارى از محقّقان و متفكّران در مسائل اسلامى را حيران ساخته است.

[40]

ولى با دقّت بيشتر مى توان در ميان هر دو جمع كرد و تضاد را برطرف نمود، نه از يك راه، بلكه از دو راه:

نخست اينكه بگوييم: «راسخان در علم» هر قدر والامقام باشند حتّى امامان معصوم، ذاتاً از معانى متشابهات قرآن و اسرار صفات حق آگاهى ندارند; آنچه مى دانند به تعليم الهى و وحى يا الهام غيبى است، همان گونه كه در بحث علم غيب و شفاعت، درباره آيات نفى كننده علم غيب از آن بزرگواران و آيات اثبات كننده علم غيب براى آنها گفته شده است كه ذاتاً چيزى از غيب نمى دانند بلكه آنچه مى دانند به تعليم الهى است; همچنين ذاتاً قادر به شفاعت نيستند، امّا با اذن پروردگار حقّ شفاعت پيدا مى كنند.

ديگر اينكه: متشابهات و اسرار پيچيده معارف دينى بر دو گونه است; بخشى از آن را «راسخان در علم» مى دانند (مانند تفسير بسيارى از آيات متشابه قرآن) در حالى كه درك بخش ديگرى از تفسير آيات قرآن كه مربوط به ذات و صفات پروردگار است، به طور تفصيلى براى هيچ انسانى ممكن نيست آنچه انسانها از آن درك مى كنند، همان معرفت و علم اجمالى است كه در بالا با ذكر مثالهايى كاملا تبيين شد.

به تعبير ديگر: متشابهات، بر دو گونه است; بخشى از آن را معصومين و راسخان در علم مى دانند و بخشى ديگرى را كه مربوط به كنه ذات و صفات خداست هيچ كس نمى داند و روايات مزبور مربوط به بخش اوّل است و خطبه مورد بحث، مربوط به بخش دوّم.

نتيجه اينكه: «واو» در آيه شريفه، واو عاطفه است و مفاد آيه چنين مى شود كه خدا و راسخان در علم، تفسير متشابهات را مى دانند ولى جمله «يَقُولوُنَ آمَنَّابِهِ كُلُّ

[41]

مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا» جمله اى است جداگانه كه ناظر به مسايلى مانند كنه ذات و صفات خدا، يا زمان قيامت و امثال آن است.(1)

از اينجا روشن مى شود اينكه در ميان بزرگان علما معروف است كه صفات خدا توقيفى است - يعنى هيچ نامى را نمى توان بر خدا نهاد، جز نام هايى كه در كتاب و سنّت وارد شده - اشاره به همين معنا است، زيرا اگر ميدان نامگذارى پروردگار به روى افكار مردم كه دائماً با صفات ممكنات سروكار دارند، صفاتى كه همه جا آميخته با نقايص است، سبب مى شود كه براى خداوند متعال نام هايى برگزينند كه شايسته ذات او نباشد. به همين دليل، دستور داده شده در اين راه پر خوف و خطر، تنها در پرتو كتاب و سنّت حركت كنند.

لذا امام(عليه السلام) در تعبير بسيار جالبى كه ذيل فراز بالا دارد، به سؤال كننده از صفات خدا فرمود: به همين مقدار قناعت كن و عظمت خداوند را با عقل خود اندازه گيرى نكن كه (در پرتگاه شرك و تشبيه خواهى افتاد و) از هلاك شوندگان خواهى بود!

 


1. به گفته «ابن ابى الحديد» در شرح اين خطبه جمله «يَقُولوُنَ» مى تواند حاليّه و مى تواند استينافيّه باشد (جلد 6، صفحه 404).

[42]

[43]

 

 

بخش سوم

 

هُوَ الْقَادِرُ الَّذِي إذَا ارْتَمَتِ الأَوْهَآمُ، لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ. وَ حَاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَكُوتِهِ، وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَيْهِ، لِتَجْرِيَ فِي كَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِي حَيْثُ لاَ تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِيَ تَجُوبُ مَهَاوِيَ سُدَفِ الْغُيُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَيْهِ - سُبْحَانَهُ - فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مَعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَ يُنَالُ بِجَوْرِ الاِعْتِسَافِ كُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي الرَّوِيَّاتِ خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلاَلِ عِزَّتِهِ.

 

ترجمه

او خداوند توانايى است كه اگر نيروى اوهام و انديشه ها براى درك گستره قدرتش بكار افتد و افكار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها، براى فهم عميق غيب ملكوتش به جولان درآيد و قلب هاى مملوّ از عشق به او، براى پى بردن به كيفيّات صفاتش به كوشش پردازد و عقل هاى پر توان، با دقّت و باريك بينى هر چه بيشتر، براى درك ذات پاكش - در آنجايى كه توصيفات بشرى به آن نمى رسد - گام بردارد، دست ردّ بر سينه همه آنها مى گذارد و همه را به عقب مى راند، در حالى كه در تاريكى هاى غيب، براى خلاصى خويش به خداوند سبحان پناه مى برند (و از گرفتار شدن در دام شرك و تشيبه بيمناكند.) سپس باز مى گردند و اعتراف مى كنند كه هرگز با تلاش و كوشش نمى توان به كنه ذات و صفات او رسيد و با فكر و عقل نارساى بشر نتوان او را درك كرد و اندازه عظمت و عزّتش به فكر انديشمندان خطور نمى كند.

[44]

شرح و تفسير

اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم!

امام(عليه السلام) در اين فراز، براى تبيين هر چه بيشتر حقيقتى كه در فراز قبل، درباره نارسايى عقل انسانها از درك كنه صفات خدا آمده بود، تعبيرات عميق تر و گوياترى دارد و ضمن يك قضيّه شرطيّه - كه با چهار شرط معطوف به هم و دو جزاى شرط آمده است - اين حقيقت را كاملا بر ملا ساخته كه هر انسانى، هر قدر عميق فكر كند و از طريق عقل و شهود براى رسيدن به كنه صفات خدا تلاش نمايد، هرگز به جايى نمى رسد و نبايد هم برسد; چرا كه او ذاتى است فوق «ما لايتناهى بما لايتناهى; بى نهايت بالاتر از بى نهايت» و عقول انسانى از هر نظر متناهى و محدود است، مى فرمايد:

«او خداوند توانايى است كه اگر نيروى اوهام و انديشه ها براى درك گستره قدرتش به كار افتد، و افكار بلندِ مبرّاى از وسوسه ها براى فهم عميق غيب ملكوتش به جولان در آيد، و قلب هاى مملوّ از عشقِ به او براى پى بردن به كيفيّات صفاتش به كوشش پردازد و عقل هاى پرتوان، با دقّت و باريك بينى هر چه بيشتر براى درك ذات پاكش - در آنجايى كه توصيفات بشرى به آن نمى رسد - گام بردارد، دست ردّ بر سينه همه آنها مى گذارد، و همه را به عقب مى راند، در حالى كه در تاريكى هاى غيب براى خلاص خويش به خداوند سبحان پناه مى برند; (و از گرفتار شدن در دام شرك و تشبيه بيمناكند)». (هُوَ الْقَادِرُ الَّذِي إِذَا ارْتَمَتِ(1) الأَوْهَامُ، لِتُدْرِكَ مُنْقَطَعَ(2) قُدْرَتِهِ. وَ حَاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَساوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي عَمِيقَاتِ غُيُوبِ مَلَكُوِتِهِ، وَ


1. «ارْتَمَتْ» از مادّه «رمى» (بر وزن نهى) به معناى تير انداختن است و از آنجايى كه تيرها با سرعت حركت مى كنند جمله «إِرْتَمَتْ» در اينجا اشاره به سرعت حركت انديشه است.
2. «مُنْقَطَع» به معناى جايى است كه چيزى قطع مى شود و چون معمولا در پاپان، قطع صورت مى گيرد، «منقطع» به معناى منتها و پايان چيزى آمده است.

[45]

تَوَلَّهَتِ(1) الْقُلُوبُ إِلِيْهِ، لِتَجْرِىَ فِي كَيْفِيَّةِ صِفَاتِهِ، وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِي حَيْثُ لاَتَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ، رَدَعَهَا وَ هِيَ تَجُوبُ(2) مَهَاوِيَ(3) سُدَفِ(4) الْغُيُوبِ، مُتَخَلِّصَةً إِلَِيْهِ سُبْحَانَهُ).

در واقع امام(عليه السلام) در اينجا به چهار عامل جستجو گر براى تلاش در طريق شناخت كنه صفات اشاره مى فرمايد; نخست افكار عادى تصفيه نشده، سپس افكار پاكِ از هرگونه وسوسه، و بعد از آن، قلب هاى آكنده از عشق به خدا كه در مسير شهود پيش مى روند، و سرانجام عقول باريك بين و دقيق، كه از طرق استدلالى و نظرى مسايل را دنبال مى كنند و مى فرمايد: هيچ يك از اينها قادر به درك كنه صفات و ذات او نيستند و آنقدر آن ذات و صفات، نور خيره كننده دارد كه چشم هاى عقول را از كار مى اندازد و پويندگان اين راه را به عقب مى راند. به گفته شاعر:

«فِيكَ يَا أُعْجُوبَةَ الْكَونِ غَدَا الْفِكْرُ كَلِيلا أَنْتَ حَيَّرْتَ ذَوِي اللُّبِّ وَ بَلْبَلْتَ الْعُقُولاَ

كُلَّمَا قَدَّمَ فِكْري فِيكَ شِبْراً، فَرَّ مِيلا نَاكِصاً يَخْبِطُ فِي عَمْيَاءَ لاَ يَهْدِي سَبِيلا»

«در تو اى اعجوبه عالم هستى (اى خداى بزرگ) فكر، خسته و وامانده شده»!

«تو صاحبان انديشه را حيران ساخته اى و عقل ها را به هم ريخته اى»!

«هر زمان فكر من يك وجب به تو نزديك مى شو د، يك ميل فرار مى كند»!

«آرى به عقب بر مى گردد و در تاريكى ها غرق مى شود و راهى به پيش پيدا نمى كند»!


1. «تَوَلَّهت»از مادّه «وله» به معناى شدّت علاقه و عشق به چيزى است كه انسان را حيران و از خود بى خود مى كند.
2. «تَجوب» از مادّه «جوب» (بر وزن ذوب) به معناى بريدن، قطع كردن و سوراخ نمودن است. قرآن درباره قوم «ثمود» مى گويد: «وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابوُا الصَّخْرَ بِالْوادِ» (فجر / 9) اشاره به خانه هايى است كه در دل كوهها، با بريدن سنگها و صخره ها براى خود درست مى كردند.
3. «مَهاوى» جمع «مَهْواة» و «مَهْوى» در اصل به معناى درّه اى است كه در ميان دو كوه، يا گودالى است كه در ميان دو ديوار قرار مى گيرد و از آنجا كه چنين مكانى پرتگاه مى باشد، اين واژه به معناى هلاكت نيز آمده است.
4. «سُدف» جمع «سُدفه» (بر وزن سرفه) به معناى تاريكى است.

[46]

به گفته شاعر فارسى زبان:

مَلِكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى نروم جز به همان ره كه توأم راهنمايى

نتوان وصف تو گفتن، كه تو در وصف نگنجى نتوان شبه تو جُستن، كه تو در وهم نيايى

همه درگاه تو جويم، همه از فضل تو پويم همه توحيد تو گويم، كه به توحيد سزايى

برى از رنج و گدازى، برى از درد و نيازى برى از بيم و اميدى، برى از چون و چرايى

تو حكيمى، تو عظيمى، تو كريمى، تو رحيمى تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى

همه عزّى و جلالى، همه علمى و يقينى همه نورى و سرورى، همه جودى و جزايى سپس در تكميل اين بحث مى افزايد: «اين عقل ها و وهم ها و دل ها و افكار چون به جايى نمى رسد) باز مى گردند و اعتراف مى كنند كه هرگز با تلاش و كوشش، نمى توان به كنه ذات و صفات او رسيد، و با فكر و عقل نارساى بشر، نتوان او را درك كرد، و اندازه عظمت و عزّتش به فكر انديشمندان خطور نمى كند!» (فَرَجَعَتْ إذ جُبِهَتْ(1)مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لاَيُنَالُ بِجَوْرِ الإعْتِسَافِ(2) كُنْهُ مَعْرِفَتِهِ، وَ لاَ تَخْطُرُ بِبَالِ أُولِي الرَّوِيَّاتِ(3)خَاطِرَةٌ مِنْ تَقْدِيرِ جَلاَلِ عِزِّتِهِ).


1. «جُبِهت» از مادّه «جَبْهه» كه به معناى پيشانى است، گرفته شده و هنگامى كه به صورت فعل در مى آيد، به معناى بر پيشانى زدن و باز گرداندن است.
2. «اِعْتساف» در اصل به معناى پيمودن مسافت از بى راهه است; سپس به معناى هرگونه انحراف آمده است.
3. «رَويّات» جمع «رويّه» به معناى تفكّر و تأنّى است.

[47]

تعبير به «إِرْتَمَتِ الأَوْهَامُ» اشاره به سرعت حركات افكار عادى مردم، براى كشف عمق و گستره صفات خداست.

تعبير «حَاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ...» اشاره به انديشه هاى انديشمندانى است كه روح و جان خود را از وسوسه هاى شياطين پاك كرده و آئينه قلب آنها، آنقدر درخشان شده كه حقايق را به خوبى منعكس مى كند.

تعبير به «تَوَلَّهَتِ الْقُلوُبُ إِلَيْهِ...» اشاره به تلاش و كوشش هايى است كه در طريق معرفة الله و شناخت ذات و صفات پروردگار، از سوى مشتاقان و عاشقان، از طريق دل انجام مى گيرد.

و تعبير «وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ...» اشاره به عقل هاى توانايى است كه دقيق ترين و باريك ترين طرق استدلال هاى نظرى را دريافته اند.

امام(عليه السلام) مى فرمايد: اگر انسانها از اين طرق چهارگانه وارد بشوند، هر چند بسيارى از حقايق را مى توانند درك كنند; ولى كنه ذات و حقيقت صفات او، با هيچ يك از اين ها قابل درك نيست و اين عالى ترين بيانى است كه مى توان درباره عجز بشر از درك كنه ذات و صفات ذكر كرد.

البتّه اين حالت، نه به خاطر خفاى ذات و صفات اوست بلكه از شدّت ظهور است; هيچ كس نمى تواند با چشم خود به طور دقيق تمام ريزكاريهاى سطح خورشيد را ببيند; و اين، نه به خاطر تاريكى آن، بلكه بر اثر شدّت نورانيّت آن است; آنجا كه خورشيد - كه ستاره متوسّطى از ميليونها ستاره در كهكشان ماست - اين چنين باشد وضع ذات بى مثال حق روشن است. و به تعبير ديگر: انسان هر چه نزديكتر مى شود، آن چنان غرق نور و عظمت او مى گردد كه به عجز و ناتوانى خود، بيشتر اعتراف مى كند!

[48]

ولى اين بدان معنا نيست كه ما قايل به تعطيل ذات و صفات باشيم و بگوييم، ما مطلقاً نمى توانيم خدا را بشناسيم; بلكه آنقدر آثار علم و قدرت، و ذات و صفات او، جهان هستى را پر كرده كه همه جا او را مى بينيم و همه جا نداى تسبيح او را مى شنويم; هر چند علم ما يك علم اجمالى است، نه تفصيلى.

 

[49]

 

 

بخش چهارم

 

الَّذي ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَال امْتَثَلَهُ، وَ لاَ مِقْدَار احْتَذَى عَلَيْهِ، مِنْ خَالِق مَعْبُود كَانَ قَبْلَهُ، وَ أَرَانَا مِنْ مَلَكُوتِ قُدْرَتِهِ، وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِكْمَتِهِ، وَ اعْتِرَافِ الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إِلَى أَنْ يُقِيمَهَا بِمِسَاكِ قُوَّتِهِ، مَا دَلَّنا بِاضْطِرَارِ قِيَامِ الْحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ، فَظَهَرَتِ الْبَدائِعُ الَّتِي أَحْدَثَتْهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ، وَ أَعْلاَمُ حِكْمَتِهِ، فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ دَلِيلا عَلَيْهِ; وَ إِنْ كَانَ خَلْقاً صَامِتاً، فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِيرِ نَاطِقَةٌ، وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى الْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ.

 

ترجمه

او خدايى است كه موجودات را از كتم عدم بوجود آورده، بى آنكه از نقشه قبلى ديگرى اقتباس كند، يا در آفرينش از آفريدگارى پيش از خود، سرمشق بگيرد، و آنقدر از ملكوت قدرت خود و شگفتى هايى كه آثار حكمتش از آن سخن مى گويد و از نياز موجودات به قدرتِ برپا دارنده اى خبر مى دهد، به ما نشان داده كه ما را بى اختيار به معرفت و شناخت او دعوت مى كند. بدين ترتيب، ابداعاتى را آثار صنع او و نشانه هاى حكمتش بوجود آورده، كه هر يك از مخلوقاتش حجّت و دليلى بر وجود او هستند; هر چند به ظاهر مخلوقى خاموشند، ولى (با زبان بى زبانى، امّا با صراحت و وضوح) از تدبير او سخن مى گويند و همواره گواه بر آفريدگارند.

[50]

شرح و تفسير

همه از تدبير او سخن مى گويند

از آن جا كه در فرازهاى گذشته امام(عليه السلام) مردم را از تعمّق در كنه ذات و صفات خدا بر حذر داشت، چرا كه با عقل هيچ انسانى قابل درك نيست; در اين بخش از خطبه، گويا براى اينكه تصوّر نشود راه معرفة الله بسته است طرق شناخت ذات و صفات پروردگار را به صورت اجمالى بيان مى كند و آن را بى شمار و برتر از حدّ و مقدار ذكر مى كند. مى فرمايد: «او خدايى است كه موجودات را از كتم عدم به وجود آورده، بى آن كه از نقشه قبلى ديگرى اقتباس كند، يا در آفرينش از آفريدگارى پيش از خود، سرمشق بگيرد».

(أَلَّذِي ابْتَدَعَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ مِثَال امْتَثَلَهُ وَ لاَ مِقْدَار احْتَذى عَلَيْهِ، مِنْ خَالِق مَعْبُود كَانَ قَبْلَهُ).

اين چند جمله هم اشاره به ازليّت ذات پاك خدا است و هم اين كه مخلوقاتش بدون هيچ سابقه اى به وجود آمده; آفرينش نو و بى نظير به تمام معنا.

مسأله «ابداع» (آفرينش بى سابقه) از مسائل بسيار مهم است. اهميّت آن هنگامى روشن مى شود كه ما بدانيم تمام اختراعات و ابتكارات بشر، دنباله روى از امورى است كه در جهان آفرينش وجود دارد. گاه براى كار خود، از يك پديده اين جهان الهام مى گيرد و گاه پديده هاى مختلف را به هم تركيب و تلفيق مى كند; درست مانند نقّاش چيره دستى كه گاه عين صورت اشياء را بر صفحه كاغذ منعكس مى كند و گاه چند شىء را به هم تركيب كرده، از آن صورتى مى سازد. به يقين اگر پديده هاى گوناگون اين جهان نبودند هيچ نقّاشى قدرت بر هيچ نقشى نداشت و هيچ مخترعى نمى توانست دست به اختراعى بزند. ولى كار خداوند از همه اينها جدا است; هر چه دارد ابداع و ابتكار بى سابقه است و اين تنها مخصوص ذات پاك او است.

[51]

شبيه همين معناى بديع در خطبه اوّل «نهج البلاغه» به صورت ديگرى بيان شده است; آنجا كه مى فرمايد: (أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءاً، وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِداءاً...).

سپس در ادامه و توضيح اين سخن چنين مى فرمايد: «آن قدر از ملكوت قدرت خود و شگفتى هايى - كه آثار حكمتش از آن سخن مى گويد و از نياز موجودات به قدرت بر پا دارنده اى خبر مى دهد - به ما نشان داده كه ما را بى اختيار به معرفت و شناخت او دعوت مى كند». (وَ أَرَانَا مِنْ مَلَكوُتِ قُدْرَتِهِ، وَ عَجَائِبِ مَا نَطَقَتْ بِهِ آثَارُ حِكْمَتِهِ، وَ اعْتِرَافِ الْحَاجَةِ مِنَ الْخَلْقِ إلَى أَنْ يُقِيمَها بِمِسَاكِ قُوَّتِهِ، مَا دَلَّنَا بِاضْطِرَارِ قِيَامِ الحُجَّةِ لَهُ عَلَى مَعْرِفَتِهِ).

به تعبير ديگر: از سويى، خداوند آثار قدرتش را در پهنه جهان هستى كه از همه موجودات آشكار و نمايان است، به همگان نشان داده; و از سوى ديگر، نظم پيچيده و حساب شده اى كه بر آنها حاكم است، نشان مى دهد كه نگهدارى آنها نياز به علم و قدرت بى پايان و ربوبيّت و تدبير فوق العاده دارد. بنابراين، هم در ايجاد، و هم در بقا، بيانگر آن مبدأ بزرگ علم و قدرت است و لحظه به لحظه و ذرّه به ذرّه وجودِ آنها، حكايتِ از آن ذات پاك مى كند; به گونه اى كه هر انسانى را وادار به اعتراف مى سازد و چراغ معرفتش را در درون دلها بر مى افروزد.

در ادامه اين سخن مى افزايد: «بدين ترتيب، ابداعاتى را آثار صنع او و نشانه هاى حكمتش به وجود آورده كه هر يك از مخلوقاتش حجّت و دليلى بر وجود او هستند; هر چند به ظاهر مخلوقى خاموشند، ولى (با زبان بى زبانى، امّا با صراحت و وضوح) از تدبير او سخن مى گويند و همواره گواه بر آفريدگارند». (فَظَهَرَتِ الْبَدائِعُ الَّتِي أَحْدَثَتُهَا آثَارُ صَنْعَتِهِ، وَ أَعْلامُ حِكْمَتِهِ، فَصَارَ كُلُّ مَا خَلَقَ حُجَّةً لَهُ، وَ دَلِيلا عَلَيْهِ; إِنْ كَانَ خَلْقاً صَامِتاً، فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِيِر نَاطِقَةٌ، وَ دَلاَلَتُهُ عَلَى الْمُبْدِعِ قَائِمَةٌ).(1)


1. ضمير «حُجَّتُهُ» و «دَلاَلَتُهُ» به خلق خدا بر مى گردد، نه به خالق.

[52]

آرى!، در سرتاسر عالم، زمزمه علم و قدرت اوست و از جبين تمام موجودات، نور توحيد مى درخشد. و غُلغله حمد و تسبيح موجودات فضاى عالم را پر كرده و آنگونه كه قرآن مى گويد: «سَنُريِهِمْ آيَاتِنَا فِى الآفَاقِ وَ فِى أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ; ما آيات و نشانه هاى خود را در سراسر جهان و در وجود خود آنها (انسانها) به آنان نشان مى دهيم، تا آشكار گردد كه او حقّ است»(1) و به گفته شاعر فارسى زبان:

هر گياهى كه از زمين رويد وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَه گويد.

به گفته شاعر ديگرى (ابوالعتاهيه) كه به زبان تازى سروده:

«فَيَا عَجَباً كيفَ يُعْصَى الإلهُ أَمْ كَيْفَ يَجْحَدَهُ الْجَاحِدُ

وَ فِي كُلِّ شَىء لَهُ آيَةُ تَدَلُّ عَلَى أَنَّهُ وَاحِدُ» «راستى شگفت است! چگونه معصيت پروردگار مى شود; يا چگونه منكران، او را انكار مى كنند! حال آن كه در هر چيزى نشانه اوست; نشانه اى كه دلالت بر يكتايى او مى كند».(2)