بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 3, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

سوره آل عمران
سوره آل عمران ، آيات 6 - 1 
سوره آل عمران در مدينه نازل شده ، و مشتمل است بر دويست آيه


بسم اللّه الرحمن الرحيم الم (1) اللّه لا اله الا هو الحى القيوم (2)نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه وانزل التورية و الانجيل (3) من قبل هدى للناس وانزل الفرقان ان الذين كفروا بآيات اللّه لهم عذاب شديد و اللّه عزيز ذو انتقام (4) اناللّه لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء (5) هو الذى يصوركم فى الارحامكيف يشاء لا اله الا هو العزيز الحكيم (6)


ترجمه آيات
بنام خداى رحمان رحيم ، الف - لام - ميم . اللّه كه هيچ معبود بحقى جز او نيست حى و قيوماست و وجود تمام عالم به وجود او بستگى دارد (2).
او كتاب را به حق بر تو نازل كرد، در حالى كه آن كتاب تصديق كننده كتب پيشين بود ونيز تورات و انجيل را قبل از قرآن به منظور هدايت مردم و سپس فرقان رانازل كرد (3).
محققا كسانى كه به آيات خدا كفر ورزيدند، عذابى شديد دارند و خدا مقتدرى است داراىانتقام (4).
محققا هيچ چيز در زمين و آسمان بر خدا پوشيده نيست (5).
او كسى است كه شما انسانها را در رحم ها به هر طور كه بخواهد صورتگرى مى كند،معبودى به جز او نيست كه عزيز و حكيم است (6).
اشاره به آهنگ كلى سوره مباركه آل عمران و زمان وموقعيت نزول آن
بيان آيات
سوره آل عمران ، اين مقصود را دنبال مى كند كه مؤ منين را به توحيد كلمه بخواند،تشويقشان كند تا هر چه زودتر يك پارچه شوند، و خود را براى مقابله با دشمنانيعنى يهود و نصارا و مشركين آماده سازند، بايد درمقابل ناملايماتى كه مى بينند صبر كنند، زيرا موقعيتى بس خطرناك دارند، چون دشمنانمشغول جمع آورى نيرو هستند و در خاموش كردن نور خدا با دست و دهان خوديكدل و يك جهت شده اند.
اين احتمال خيلى به ذهن نزديك مى رسد كه سورهآل عمران همه اش يكباره نازل شده باشد، براى اينكه آياتش كه دويست آيه است ظهورىروشن در بهم پيوستگى و انسجام دارد، و از اول تا به آخر متناسب با هم است ، و پيداستكه همه اغراض آنها بهم مربوط است .
و به همين جهت اين احتمال از هر احتمالى ديگر بنظر قوى تر مى آيد، كه بگوئيم اينسوره وقتى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم )نازل شده كه تا حدودى دعوتش جا افتاده بود براى اينكه در بين آياتش ، هم سخنى ازجنگ احد، و واقعه مباهله و نفرين كردن با نصاراى نجران ، و يادى از كار يهود ديده مىشود و هم تحريكى نسبت به مشركين است . و نيز مسلمانان را به صبر مى خواند، و دستورمى دهد تا يكديگر را به صبر سفارش كنند، و دست به دست يكديگر داده وحدتىتشكيل دهند.
و همه اينها مويد اين معنا است كه سوره مورد بحث ، در روزگارىنازل شده كه مسلمانان ، مبتلا به دفاع از حوزه دين بودند، دفاعى كه براى آن ، همه قواو اركان خود را بسيج كرده بودند.
از يك طرف در اثر فتنه جوئيهاى يهود و نصارا درداخل جمعيت خود، با درگيريها و فتنه و آشوبها روبرو بودند، فتنه هائى كهتشكل آنان را سست مى كرد، بايد براى خاموش كردن آشوبهاى آنان قسمت عمده اى از وقتخود را صرف احتجاج و بگو مگوى با آنان كنند، و از سوى ديگر با مشركين درگيربودند، و بايد با آنها بجنگند، و هميشه در حال آماده باش بوده و لحظه اى امنيت نداشتهباشند، چون در آن ايام اسلام در حال انتشار بوده و آوزاه اش همه جا را پر كرده بود، ومردم دنيا چه يهودش و چه مسيحيش و چه مشركش ‍ همه عليه اسلام قيام كرده بودند. از پشتسر اين سه طايفه دو امپراطورى بزرگ آنروز دنيا يعنى روم و ايران و غيره نيز چنگ ودندان نشان مى دادند.
خداى سبحان در اين سوره از حقايق و معارفى كه بشر را به سوى آنها هدايت فرموده آنمقدارى را كه باعث دلگرمى مؤ منين است يادآور مى شود تا مؤ منين ، هم دلخوش شوند و همآلودگى شبهات و وساوس شيطانى و تسويلاتاهل كتاب از دلهاشان زايل شود، و هم برايشان روشن گردد كه خداى تعالى هرگز ازتدبير ملك خود غافل نبوده ، و خلق او را عاجز نكرده اند، و اگر دين خود را تشريع نمودهو جمعى از بندگانش را بسوى آن دين هدايت نموده ، همه بر طبق طريقه و عادت جاريه وسنت دائمى خود بوده ، و آن سنت عبارت است از سنتعلل و اسباب پس مؤ من و كافر هم طبق همين سنتعلل و اسباب زندگى مى كنند، يك روز دنيا به كام كافر و روزى ديگر به كام مؤ من استچون دنيا ميدان امتحان است ، و امروز روز عمل و فردا روز جزا است .


اللّه لا اله الا هو الحى القيوم


بحث پيرامون اين آيه ، در تفسير آيه الكرسى گذشت ، وحاصل بحث در آنجا اين شد كه اين آيه مى خواهد بفهماند كه قيام خداى تعالى به ايجاد وتدبير عالم قيامى اتم است . پس نظام موجودات از هر جهت تحت قيمومت خداى تعالى است ،هم نظامى كه در اعيان آنها است ، و هم نظامى كه در آثار آنها برقرار است آنهم نه تنهاقيمومت در تاءثير، نظير قيمومتى كه اسباب طبيعى فاقد شعور در مسببات دارند، بلكهقيمومتى با حيات كه مستلزم علم و قدرت است .
پس علم الهى نافذ در همه زواياى عالم است ، و هيچ چيز از عالم براى خدا پنهان نيست .قدرت او هم بر همه عالم مسلط است ، در هيچ گوشه عالم چيزى واقع نمى شود مگر آنچهاو وقوعش را خواسته ، و اذن داده باشد.
و به همين جهت دنبال اين جمله بعد از دو آيه فرموده : (ان اللّه لا يخفى عليه شى ء فىالارض و لا فى السماء، هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء...).
و با در نظر گرفتن اينكه شش آيه اول سوره ، جنبه دورنما براى اين سوره دارد، وآنچه در اين سوره به تفصيل آمده در اين شش آيه بهاجمال آمده - و با در نظر گرفتن غرض سوره كه قبلا گفتيم - مى فهميم كه : آيه موردبحث ، مطالب شش آيه بلكه سراسر سوره را با بيانى كلى آغاز مى كند، بيانى كهغرض سوره ، از همان استنتاج مى شود، همچنانكه از دو آيه اخير يعنى آيه : (ان اللّه لايخفى عليه ...) و آيه (هوالذى يصوركم ...) استنتاج مى شود.
بنابراين از اين شش آيه ، آن قسمتى كه دورنماى سوره است دو آيه وسط است كه مىفرمايد: (نزل عليك الكتاب - تا جمله - عزيز ذو انتقام ).
و بنابراين برگشت معناى آيه به اين مى شود كه فرموده باشد بر مؤ منين واجب استمتذكر شوند به اينكه آن خدايى كه به وى ايمان آورده اند، خدايى است واحد در الوهيت . وقائم برخلقت و تدبير عالم ، آن هم قيامى با حيات ، پس او هرگز در ملكش مغلوب نمىشود، و چيزى بدون مشيت و اذن او واقع نمى شود.
مؤ منين وقتى متذكر اين معانى بشوند آن وقت يقين مى كنند كه هم او اين كتاب را كه هادىبه سوى حق و فارق و مميز ميان حق و باطل استنازل كرده ، و نيز مى فهمند كه خداى تعالى در فرستادن اين كتاب و هدايت خلق بهسوى حق و جدا سازى حق از باطل همان روشى را جارى ساخته كه در عالم اسباب و ظرفاختيار جارى ساخته است .
پس هركس به اختيار خود ايمان آورد به پاداشعمل خود مى رسد، و هركس هم كفر بورزد او نيز به كيفر رفتار خود خواهد رسيد، براىاينكه خداى سبحان ، عزيز و داراى انتقام است .
اما عزيز است : براى اينكه او خدايى است كه هيچ معبودى و حاكمى جز او نيست ، تا در اينجهات حكمى براند، و خدا را در حكمش مقهور خود سازد.
و اما اينكه داراى انتقام است : براى اينكه ، اولا امور بندگان بر او پوشيده نيست ، وثانيا هيچ مخلوقى نمى تواند در عمل خود و كفرش ‍ از تحت اراده و مشيت او خارج شود.
(تنزيل ) بر تدريج نزولدلالت دارد


نزل عليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه


در سابق گفتيم : كلمه (تنزيل ) بر تدريج دلالت دارد، همچنان كه كلمه(انزال ) بر نزول يكپارچه دلالت مى كند.
ممكن است شما به گفته ما خرده گرفته و بگوييد: همه جا كلمه(تنزيل ) به معناى نزول تدريجى نيست ، به شهادت اينكه در آيه :(لو لانزل عليه القرآن جمله واحده ) مى بينيم كه مشركين صريحا اعتراض مى كنند كه چراقرآن يكپارچه بر آنجناب نازل نشده ، پس تنزيل در اين آيه به معناىنزول دفعى است ، نه تدريجى . و در آيه : (انينزل علينا مائده ) كه حواريين عيسى (عليه السلام ) از آنجناب تقاضا مى كنند تا مائدهاى از آسمان برايشان فرستاده شود نيز به اين معنا است ، چون معلوم استنزول مائده دفعى بوده نه تدريجى ، و در آيه شريفه (لو لانزل عليه آيه ) كه كلمه (تنزيل ) در نزول دفعى يك آيهاستعمال شده از اين جهت بوده كه يك آيه اگرنازل شود دفعتا مى شود نه به تدريج ، و اگر در آيه(قل ان اللّه قادر على ان ينزل آيه ) كلمه(تنزيل ) ظهور در نزول دفعى دارد نه تدريجى ، باز به خاطر اين است كه پاسخاز سؤ ال جمله قبلى است كه مى گفتند: (لو لانزل عليه آيه ).
و به همين جهت بعضى از مفسرين گفته اند: بهتر آنست كه بگوئيم معناى(نزل عليك الكتاب ) انزال بعد از انزال و به عبارت ديگرانزال دفعى است تا اين اشكال وارد نشود.
ليكن ما در پاسخ مى گوييم : اينكه گفتيم تنزيل به معناىنزول تدريجى است ، لازمه اش اين نيست كه بيننزول يك آيه و آيه ديگر زمان قابل توجهى فاصله شده باشد.
توضيح اينكه : هر مركبى را از چند جزء تركيب يافته در نظر بگيريم ، وجودش يكنسبت به مجموع و كل اجزا دارد، و يك نسبت به وجود تك تك اجزاى خود، اگر نسبتى را كهبه كل اجزا دارد در نظر بگيريم موجود واحدى خواهد بود، موجودى كه نه تدريج مىپذيرد و نه تقسيم ، و اگر نسبتى را كه وجود آن با وجود تك تك اجزايش دارد در نظربگيريم البته يك چيز، چند چيز خواهد بود، و تدريج هم مى پذيرد، همچنان كه مى بينيمقرآن كريم فرود آمدن باران را هم به (انزال ) تعبير كرده و هم به(تنزيل )، چنانكه فرموده : (انزل من السماء ماء)، و هم فرموده : (و هو الذىينزل الغيث ).
در تعبير اول نسبت وجود باران با سراسر اجزاى آن در نظر گرفته شده و در نتيجه يكامر اعتبار شده ، و در تعبير دوم نسبت وجود باران با اجزاى آن كه يكى پس از ديگرىفرود مى آيد در نظر گرفته شده ، و قهرا يك امر تدريجى اعتبار شده است .
پس منظور از نازل شدن (تدريجى ) قرآن ، اين نيست كه بيننزول يك جزء و جزء ديگر، زمانى طولانى فاصله شده باشد و آياتى كه به عنواننقض و اشكال ذكر شد، گفتار ما را نقض نمى كند، براى اينكه منظور ازنزول قرآن (جملة واحدة ) در آيه 32 سوره فرقان اين است كه خوب بود اجزاى قرآنبدون وقفه ، و پشت سرهم نازل شود، چنان كه آيات يك واقعه ، پشت سر همنازل مى شده ، بدون اينكه فاصله زيادى ميان آنها افتاده باشد و اين نوعنزول هم نزول تدريجى است .
پس آيه نامبرده گفتار ما را نقض نمى كند و همچنين ساير آياتى كه به عنوان نقض ذكركردند، هيچيك نقض نيست (داستان مائده نيز ناقض نيست ، براى اينكهنزول آن هم به تدريج است ، اول بايد سفره را انداخت بعد نان و سپس خورش را در آننهاد (مترجم )) و با اين بيان ، جواب از بقيه آياتى كه ذكر شده بود روشن مى شود.
و اما اينكه بعضى براى دفع نقض نامبرده گفته اند كه : بهتر آنست بگوييم معناى(نزل عليك الكتاب ) انزال بعد از انزال و به عبارت ديگرانزال دفعى است علاوه بر اينكه صرف استحسانى است كه به هيچ وجه نبايد دراستعمال لغت ها راه يابد، نقض هاى نامبرده را جواب نمى گويد، براى اينكهانزال بعد از انزال نيز تنزيل است ، يعنى نزول تدريجى است ، و بايد از آن بهتنزيل تعبير كرد پس اين سؤ ال باقى است كه چرا فرمود: (لو لانزل عليه القرآن جملة واحده ) و يا فرمود: (انينزل علينا مائدة ) و يا (لو لا نزل عليه ...).
وجه اين كه قرآن كريم درباره وحى ، تعبيرانزال وتنزيل (فرود آمدن ) را بكار برده است
و امااين سؤ ال كه اصلا چرا قرآن كريم وحى را بهتنزيل و انزال كه لازمه معنايش فرود آمدن از مكانى والا و يا مقامى والا است تعبير فرموده؟ جوابش اين است كه وقتى مقام خداى تعالى بلندترين مقام باشد و آيات قرآنى و يااوامر و نواهى از آن مقام بسوى بندگان صادر مى شود قهرا مقام بندگان مقامى پايين ترخواهد بود، كه دستورات الهى در آن مقام مستقر مى شود و خداى تعالى مقام خود را بلند ودرجات خود را رفيع خوانده ، فرموده : (انه على حكيم ).
و نيز قرآن كريم را نازل از ناحيه خود خوانده و فرموده : (و لما جاءهم كتاب من عند اللّهمصدق لما معهم ).
پس به اين دو اعتبار، يعنى بلندى مقام خدا، و پستى مقام عبوديت ، صحيح است كه آمدنقرآن از آن مقام به اين مقام را نزول خواند.
و به عبارت ديگر، استقرار وحى در قلب شريفرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را نازل شدن وحى از خدا به آن حضرت دانست . چونخداى تعالى در آيه : (انه على حكيم ) مقام خود را مقامى والا و بلند خوانده ، البته درآيه : (و لما جاءهم كتاب من عند اللّه مصدق لما معهم ) استقرار وحى در قلبرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را به آمدن كتاب هم تعبير كرده است .
و اما اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (بالحق ) مفسرين در معناى آن گفته اند: بطوركلى حق و صدق عبارت است از خبر مطابق با واقع ، با اين تفاوت كه چنين خبرى را از آنجهت كه در مقابلش واقعيتى خارجى و ثابت ، وجود دارد حق گويند، و از اين جهت كه خودخبر مطابق با آن واقعيت خارجى است صدق مى نامند.
بنابراين اطلاق كلمه (حق ) كه به معناى اعيان خارجى و امور واقعى است بر خداىتعالى و گفتن اينكه (خدا حق است ) و نيز اطلاقش بر حقايق خارجيه و گفتن اينكه(موجودات خارجى حق هستند) از اين بابت است كه خبر دادن از خدا و از حقايق خارجيهخبرى است مطابق با واقع ، و به هر حال مراد از (حق ) در آيه شريفه ، امر ثابت است ،امرى است كه بطلان نمى پذيرد.
و ظاهرا حرف (با) در كلمه (بالحق ) مصاحبت را مى رساند، و آيه چنين معنا مى دهدكه : خداى تعالى كتاب را بر تو نازل كردنازل كردنى همراه با حق ، به طورى كه حق از آن جدا نخواهد بود، و همراه بودنش با حقباعث مى شود كه نه بعدها بطلان عارضش ‍ بشود، و نه در حيننزول آميخته با بطلان باشد. پس اين كتاب از اينكه روزى بطلان بر او چيره گرددايمن است ، پس در جمله (نزل عليك الكتاب بالحق ) استعاره به كنايه بكار رفتهالبته مفسرين در معناى حرف (با) وجوهى ديگر ذكر كرده اند كه خالى ازاشكال نيست .
و اما اينكه فرمود: (مصدقا) تصديق از ماده صدق است ، وقتى گفته مى شود من گفتارفلانى را تصديق كردم ، معنايش اين است كه با آن معامله صدق نمودم و اعتراف دارم كه اوراست مى گويد، و همچنين وقتى گفته مى شود: فلان گفتار را تصديق دارم معنايش ايناست كه به راستى و درستى آن اعتراف كردم .
و مراد از جمله : (لما بين يديه ) كتب آسمانى حاضر در عصرنزول قرآن يعنى تورات و انجيل است ، چنانكه در سوره مائده آيه 48 صريحا بيان كردهكه مراد از اين جمله ، تورات و انجيل است كه در هر دو هدايت است .
و اين آيه شريفه خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه تورات و انجيلى كه آن روز در دستيهود و نصارا بوده ، همه اش تحريف شده نبوده بلكه پاره اى از مطالب آن همان توراتو انجيل واقعى بوده ، كه بر موسى و عيسى (عليهماالسلام )نازل شده ، اما همه آنها آياتى كه از طرف خدانازل شده باشد نبوده ، بلكه دستخوش سقط و تحريف شده است .
و اين نيز مسلم است كه تورات و انجيل زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همينتورات و انجيل چهارگانه (مرقس ، يوحنا، متى و لوقا) زمان ما بوده است .
پس قرآن كريم اين تورات و اناجيل را فى الجمله نه صد در صدقبول دارد، و نيز به وقوع تحريف ، و دست خوردگى آن شهادت داده مى فرمايد: (و لقداخذ اللّه ميثاق بنى اسرائيل - تا آنجا كه مى فرمايد: و جعلنا قلوبهم قاسيه يحرفونالكلم عن مواضعه ، و نسوا حظا مما ذكروا به - تا آنجا كه مى فرمايد و من الذين قالوا انانصارى ، اخذنا ميثاقهم ، فنسوا حظا مما ذكروا به ...) كه ترجمه اش در همين سوره مىآيد و در سه جا از اين آيه از وقوع تحريف و سقط در تورات وانجيل خبر داده است .
معناى كلمه (تورات ) و (انجيل ) 


و انزل التورية و الانجيل من قبل هدى للناس


كلمه تورات لغتى است كه در زبان عبرانى به معناى شريعت در زبان عربى است ، وكلمه (انجيل ) به قول بعضى ، يونانى وبقول بعضى ديگر در اصل فارسى بوده ، و به معناى بشارت است و ما ان شاء اللّه درسوره مائده آن جا كه مى فرمايد: (انا انزلنا التورايه فيها هدى و نور...) بحثمفصلى در باره اين دو كتاب خواهيم كرد.
قرآن كريم اصرار دارد كه هميشه از كتاب عيسى به لفظانجيل تعبير كند نه اناجيل ، و نيز اصرار دارد آن يكانجيل را نازل از ناحيه خدا بداند، و با در نظر گرفتن اينكهانجيل ها متعدد هستند، و از آنها آنچه قبل از قرآن و در عصرنزول آن در دست مردم موجود بوده چهار عدد بوده 1 - لوقا 2 - مرقس ، 3 - متى ، 4 - يوحنا.
معلوم مى شود از اينها آن انجيلى كه از ناحيه خداى تعالىنازل شده يكى بوده باقى انجيل ها كتاب آسمانى نبوده ، يعنى همهانجيل هاى موجود دست خورده و تحريف شده اند، و بهرحال ذكر تورات و انجيل در آيه مورد بحث يعنى دراول سوره ، خالى از نوعى تعريض و كنايه به يهود و نصارا نيست ، تعريض و طعنهبه اعمالى كه كردند، و به سخنانى كه در مورد تولد عيسى و نبوت و به آسمانرفتنش زدند.
معناى (فرقان ) و موارد استعمال آن در قرآن مجيد 


و انزل الفرقان


كلمه فرقان بطورى كه در صحاح آمده به معناى چيزى است . كه ميان حق وباطل جدائى بيندازد، ولى دلالت ماده اين كلمه اعم است يعنى دلالت بر صرف جدا سازىدارد، چه جدا سازى حق از باطل و چه جدا سازى نخود از كشمش مثلا، و يا هر جدا سازىديگر، همچنان كه مى بينيم در قرآن كريم در مورد جدا سازى مردماستعمال شده آنجا كه فرموده : (يوم الفرقان يوم التقى الجمعان ).
و نيز فرموده : (يجعل لكم فرقانا).
چيزى كه هست مطلوب از اين جدا سازى در درگاه خداى تعالى حتما امرى است كه به هدايتبرگشت كند، و درباره آن باشد، و جدا سازى مربوط به اين مساءله حتما همان جدا سازىبين حق و باطل خواهد بود حق و باطل در عقايد و در معارف ، و نيز تعيين اينكه بنده خدا چهوظايفى دارد، و چه چيزهايى جزء وظايف او نيست .
در نتيجه معناى جمله مورد بحث ، با مطلق معارف الهيه منطبق مى شود، چه معارف اصلى وچه فرعى ، چه آنهايى كه در كتابش بيان شده و چه آنهايى كه به زبان انبيايش جارىگشته ، و لذا مى بينيم در آيه : (و لقد آتينا موسى و هرون الفرقان ) همه آنچه راكه بر موسى و هارون نازل كرده فرقان ناميده است .
و نيز در آيه : (و اذ آتينا موسى الكتاب و الفرقان ) غير از كتاب تورات سايردستورات نازله بر موسى (عليه السلام ) را نيز فرقان خوانده است .
و در آيه : (تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا) فرموده :بلند مرتبه است آن خدايى كه فرقان را بر بنده اشنازل كرد تا براى همه عالميان نذير باشد.
و اين فرقان از نظر معنا، با ميزان منطبق است ، چون در آيه : (لقد ارسلنا رسلنابالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط) بجاى كتاب وفرقان كتاب و ميزان را ذكر كرده است .
و نيز اين آيه در معناى آيه : (كان الناس امة واحده فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين وانزل معهم الكتاب بال حق ليحكم بين الناس ‍ فيما اختلفوا فيه ) است .
پس ميزان مثل فرقان عبارت است از دينى كه ميان مردم بحق و عدالت حكم مى كند، در عينحال معارف و وظايف بندگى را هم در برداشته است (و خدا داناتر است ).
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از فرقان ، تنها قرآن است . بعضى ديگر گفتهاند: فرقان هر دليلى است كه ميان حق و باطل جدايى مى اندازد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد، حجت قاطعى است كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عليه كسانى اقامه مى كرد كه با آن حضرت بر سرعيسى (عليه السلام ) احتجاج و مشاجره مى كردند، ليكن بهترين وجه همان است كه ما ذكركرديم .


ان الذين كفروا بايات اللّه ،... ذوانتقام


كلمه (انتقام ) بطوريكه گفته اند به معناى مجازات بدكاران بر طبق بدكارى آناناست ، و لازمه اين معنا آن نيست كه حتما غرض داغدل گرفتن هم در بين باشد، چون داغ دل گرفتن از لوازم انتقامهاىمعمول در بين ما است ، نه از لوازم معناى لغوى اين كلمه ، چون بدى بدكاران در ميان ماانسان ها باعث منقصت و ضررى براى ما مى شود و ما با مجازات بدكار، مى خواهيم قلبخود را التيام دهيم ، و اگر نمى توانيم ضررى را كه بدكار متوجه ما كرده جبران كنيم ،لااقل داغ دلى از وى بگيريم .
و اما خداى عزوجل ساحتش عزيزتر و مقدس تر از آن است كه ازاعمال بندگان بد كارش متضرر شود، و يا العياذ باللّه نقصى بر او وارد آيد، ليكنوعده داده - و وعده او حق است - كه بزودى در ميان بندگانش به حق قضاوت كند، واعمال آنان را جزا دهد، اگر خير است خير و اگر شر است شر، چنانك ه فرمود: (و اللّهيقضى بالحق ).
و نيز فرمود: (ليجزى الذين اساوا بما عملوا و يجزى الذين احسنوا بالحسنى ) وچگونه چنين نباشد،
با اينكه عزيز على الاطلاق است ، ساحت او منيع تر از آن است كه حرمتش هتك شود. ديگرانهم گفته اند، كه كلمه عزيز در اصل به معناى امتناع است .


ان الذين كفروا بايات اللّه لهم عذاب شديد....


اين آيه از آن جهت كه مطلق است يعنى معين نكرده است كه مقصود از عذاب شديد چيست ، آياعذاب دنيا است يا آخرت ، ممكن است شامل عذاب دنيوى هم بشود. و اين خود يكى از حقايققرآنى است كه چه بسا مفسرين از آن غافل مانده ، و آنطور كه بايد پيرامون آن بحثنكرده اند، و اين بى توجهى ، علتى جز اين نداشته كه ما چيزى را عذاب نمى شماريم ،مگر وقتى كه جسم ما را به درد آورد، و متاءلم سازد و يا نقص و يا فسادى در نعمت هاىمادى ما پديد آورد. مثلا مال ما را از بين ببرد، و يا يكى از عزيزان ما را بميراند، يا بدنما را مريض كند، با اينكه آنچه قرآن در تعليمات خود از عذاب اراده كرده غير اين است .
گفتارى در اينكه : كلمه عذاب در اصطلاح قرآن به چه معنا است
شادى و غم ، رنج و راحت دائر مدار طرز فكر آدمى است 
حال ببينيم از آيات قرآنى ، درباره عذاب ، چه معنايى را استفاده مى كنيم ؟ قرآن كريمزندگانى كسانى را كه پروردگار خود را فراموش ‍ كرده اند هر قدر هم زندگى بسياروسيعى داشته باشند زندگانى بسيار تنگ و سختى مى داند و مى فرمايد: (و من اعرضعن ذكرى فان له معيشة ضنكا).
و باز قرآن كريم مال و اولاد را كه در نظر ما نعمت گوارا مى آيد، عذاب خوانده ، مىفرمايد: (و لا تعجبك اموالهم و اولادهم ، انما يريد اللّه ان يعذبهم بها، فى الدنيا وتزهق انفسهم و هم كافرون ).
و حقيقت امر همانطور كه بيان اجمالى آن در تفسير آيه : (و قلنا يا آدم اسكن انت و زوجكالجنة ) گذشت ، اين است كه مسرت و اندوه و شادى و غم و رغبت و نفرت و رنج و راحتآدمى داير مدار طرز فكر آدمى در مساءله سعادت و شقاوت است .
اين اولا، و در ثانى سعادت و شقاوت و آن عناوين ديگرى كه همان معنا را مى رساند، بهاختلاف موردش مختلف مى شود، سعادت و شقاوت روح ، امرى است و سعادت و شقاوت جسم ،امرى ديگر، و همچنين سعادت و شقاوت انسان ، امرى است و سعادت و شقاوت حيوان امرىديگر، و به همين مقياس .
سعادت و شقاوت روحى و جسمى ، و اينكه افراد بى خدا درهرحال پريشانروز هستند
و انسان دنياپرست و مادى كه هنوز متخلق به اخلاق خدايى نشده و با ادب الهى بار نيامدهتنها و تنها كاميابى هاى مادى را سعادت مى داند، و كمترين اعتنايى به سعادت روح وكاميابى هاى معنوى ندارد.
قهرا چنين كسى هرچه زور دارد در اين مصرف مى كند كهمال بيشتر و فرزندان (دغلكارتر) و جاه و مقام منيع تر و سلطه و قدرت بيشترى به دستآورد و در آغاز، راه به دست آوردن خالص و بى دردسر آنها را، آرزو مى كند، و اينخيال را در سر مى پروراند كه اين امور، تنعم و لذت خالص است . مادام كه به دستنياورده اينطور خيال مى كند و از نداشتن آن حسرت مى خورد، ولى وقتى بدست مى آورد مىبيند: نه ، آنطور هم كه خيال مى كرده نيست ، اگر يك لذت در آن هست هزار الم و ناراحتىهم همراه دارد، براى اينكه آن طور كه مى پنداشتكامل به تمام معنا نيست بلكه نواقصى دارد، و رفع همان نواقص ، گرفتاريها دارد، واسبابى مى خواهد، در اينجا بشدت ، دل به آن اسباب مى بندد، ولى وقتى به سراغاسباب مى رود متوجه مى شود كه آنها هم هيچكاره هستند،در نتيجه يك حسرت ديگر هم از اينبابت بر دلش مى نشيند. آرى او مسبب الاسباب را نيافته و به وىدل نبسته تا همواره و در هر حال دلى آرام ، و در برابر هر مصيبتى تسليتى درداخل جان خود داشته باشد، لذا در برخورد با هر سببى حسرتى ديگر بر دلش مىنشيند.
پس افراد مادى و بى خبر از خداى لايزال ، در حسرت بسر مى برند، تا چيزى را ندارنداز نداشتن آن حسرت مى خورند، و وقتى به آن دست مى يابند باز متاسف گشته و از آناعراض نموده چيزى بهتر از آن را مى جويند، تا بلكه با به دست آوردن آن عطش درونىخود را تسكين دهند، حال افراد مادى ، در دو حال (دارايى و ندارى ) چنين است .
سعادت و شقاوت از ديدگاه اسلام 
و اما قرآن كريم انسان را موجودى مركب از روحى جاودانى ، و بدنى مادى و متغير مى داند،انسان از نظر قرآن همواره با چنين وصفى قرار دارد،تا بسوى پروردگار خود برگردد،در آن موقع است كه خلود و جاودانگى آدمى شروع مى شود و ديگر دچارزوال (و دگرگونگى ) نمى گردد.
پس ، از نعمتهاى دنيا بعضى مانند علم ، تنها مايه سعادت روح آدمى است ، و بعضى مانندمال و فرزندى كه او را از ياد خدا باز ندارد، مايه سعادت روح و جسم او خواهد بود، آنهمچه سعادت بزرگى .
و همچنين بعضى از حوادث كه مايه محروميت و نقص جسم آدمى است ، ولى براى روحجاودانه او سعادت است ، مانند شهادت در راه خدا، و انفاقمال و ساير امكانات در اين راه ، كه اين نيز از سعادت آدمى است ، همچونتحمل نوشيدن دواى تلخ است كه دقايقى آدمى را ناراحت مى كند ولى مدت طولانى مزاجش راسالم مى سازد.
و اما آنچه كه خوش آيند جسم و مضر به روح آدمى است ، مايه شقاوت آدمى و عذاب او است ،و قرآن كريم اينگونه اعمال را كه تنها لذت جسمانى دارد، متاعىقليل خوانده ، كه نبايد به آن اعتنا كرد. و در اين باره فرموده است : (لا يغرنك تقلبالذين كفروا فى البلاد، متاع قليل ثم ماويهم جهنم و بئس المهاد).
و همچنين هر چيزى كه مضر به روح و جسم ، هر دو است ، قرآن آنرا نيز عذاب خواندههمچنان كه خود ماديين هم آنرا عذاب مى شمارند.
اما قرآن آنرا از جهتى ، و ماديين از نظرى ديگر عذاب مى دانند. قرآن آنرا از اين نظر عذابمى داند كه مايه ناراحتى روح است ، و ماديين از اين نظر عذاب مى دانند كه مايه بدبختىو ناراحتى بدن است ، نظير انواع عذابهايى كه بر امتهاى گذشتهنازل شده .
و قرآن در اين باره مى فرمايد: (الم تر كيففعل ربك بعاد؟ ارم ذات العماد، التى لم يخلق مثلها فى البلاد، و ثمود الذين جابواالصخر بالواد، و فرعون ذى الاوتاد، الذين طغوا فى البلاد، فاكثروا فيها الفساد،فصب عليهم ربك سوط عذاب ، ان ربك لبا لمرصاد).
سعادت و شقاوت موجودات با شعور، بستگى به شعور و اراده آنها دارد چون ما يك امرىرا كه در نظر ديگران لذيذ است ولى ما لذت آنرا احساس نمى كنيم ، سعادت خود نمىدانيم ، همچنانكه امرى را كه براى ديگران الم انگيز است ولى ما از آن احساس الم وناراحتى نمى كنيم ، شقاوت نمى شماريم .
از همينجا روشن مى شود، روشى كه قرآن در مساءله سعادت و شقاوت طى كرده غير از آنروشى است كه ماديين پيش گرفته اند، و انسان فرو رفته در ماديات هم اگر بخواهدزندگيش گوارا شود بايد از مكتبى پيروى كند كه سعادت حقيقى را سعادت بداند، وشقاوت حقيقى را شقاوت بداند، چون قرآن آنچه واقعا سعادت است سعادت مى داند، و آنچهبراستى شقاوت است شقاوت مى خواند.
قرآن به پيروان خود تلقين مى كند كه دل ، به غير خدا نبندند، و به آنان اين باور رامى دهد كه تنها مالكى كه مالك حقيقى هر چيز است خدا است ، هيچ چيزى جز بوسيله خداروى پاى خود نمى ايستد، (چنين كسى اگر دوا مى خورد دواى خدا را مى خورد، و اگر غذامى خورد غذاى او را مى خورد، براى دوا و غذا و هيچ چيزاستقلال در تاءثير قائل نيست (مترجم ) و نيز چنين كسى هيچ هدفى را جز براى اودنبال نمى كند.
و چنين انسانى در دنيا چيزى بجز سعادت براى خود نمى بيند، آنچه مى بيند يا سعادتروح و جسم او هر دو است ، و يا تنها سعادت روح او است ، و غير اين دو چيز را عذاب ودردسر مى داند، بخلاف انسان دل بسته به ماديات و هواى نفس كه چنين فردى چه بساخيال كند آن اموال و ثروتى كه براى خود جمع آورى كرده مايه خير و سعادت او است ،ولى به زودى بر خبط و گمراهى خود واقف مى شود، و همان سعادت خيالىتبديل به شقاوت يقينى مى شود چنانكه خداوند فرموده : (فذرهم يخوضوا و يلعبواحتى يلاقوا يومهم الذى يوعدون ).
و نيز فرموده : (لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد).
و نيز فرموده : فاعرض عن من تولى عن ذكرنا، و لم يرد الا الحيوة الدنيا، ذلك مبلغهم منالعلم ).
علاوه بر اينكه در هيچ جاى دنيا و نزد هيچ يك از دنياپرستان مادى ، نعمتى كه لذتخالص باشد وجود ندارد، بلكه اگر از نعمتى لذتى مى برند همان لذت توام با غمواندوه است ،
غم و اندوهى كه خوشى آنان را تيره و تار مى سازد.
از اينجا روشن مى شود كه درك و طرز فكرى كه در انسانهاى موحد و مخصوصا دراهل قرآن است غير درك و طرز فكرى است كه ديگران دارند، با اينكه هر دو طايفه از يكنوع هستند، يعنى هر دو انسانند، البته بين دو نقطه نهايى اين دو طرز تفكر مراتببسيارى هست ، كه صاحبان آن اهل ايمان هستند اما طايفه ديگر بخاطر نرسيدن بهكمال تربيت و تعليم الهى ، كم و زياد و يا زيادتر گرفتار انحراف فكرى مى شوند.
اين بود آنچه ما مى توانستيم از كلام خداى تعالى درباره مساءله عذاب استفاده كنيم ،ليكن در عين اينكه گفتيم كلمه عذاب در اصطلاح قرآن به معناى عذاب روحى تنها و ياروحى و جسمى است ، چنان هم نيست كه از استعمال اين كلمه در مورد ناملايمات جسمانىفقط، امتناع بورزد، و آنرا عذاب نداند، بلكه اين كلمه را در آن مورد نيز بكار برده ، ازآن جمله ، از ايوب حكايت كرده كه گفت : (انى مسنى الشيطان بنصب و عذاب ).
و نيز فرموده : (و اذ انجيناكم من آل فرعون يسومونكم سوء العذاب ...) كه عذابهاىفرعون به بنى اسرائيل را از طرف خدا امتحان و از طرف فرعون و فى نفسه عذابخوانده و نفرموده آنچه از ناحيه فرعون به شما بنىاسرائيل رسيد عذاب خدا بود


ان اللّه لا يخفى عليه شى ء فى الارض و لا فى السماء


در آيه قبلى ، عذاب كفار و منكرين آيات خدا را، اين چنينتعليل كرد: (زيرا خدا عزيز و داراى انتقام است ) و ليكن چون اينتعليل احتياج به ضميمه اى داشت كه به وسيله آن مطلب تمام شود زيرا ممكن است كسىعزيز و داراى انتقام باشد ليكن كفر بعضى از كفاربرايش پنهان مانده باشد، و در اثربى خبرى از آن ، كفار نامبرده را عذاب نكند به همين جهت و براى اينكه بفهماند هيچ چيزىبر خدا پوشيده نيست ، جمله مورد بحث را اضافه كرد، و فهماند كه به همان جهت كهعزيز است چيزى بر او پوشيده نيست ، نه از محسوسات و نه از معنويات غايب از حس .
ممكن هم هست مراد از جمله : (شى ء فى الارض و لا فى السماء)اعمال بدنى و قلبى باشد، بهمان توجيهى كه در آيه شريفه : (للّه ما فى السمواتو الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به اللّه گذشت .
كيفر كافران ، از حكم قضاوقدر و مشيت الهى خارج نيست 


هو الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء


كلمه (تصوير) به معناى انداختن عكس چيزى يا كسى است ، ولى كلمه (صورت )اعم از آنست و شامل تمامى چيزهاى سايه دار و بى سايه مى شود.
و كلمه (ارحام ) جمع رحم است ، و رحم زنان همانجايى است كه نطفه و جنين در آنجاقرار مى گيرد.
اين آيه شريفه در معناى بالا بردن مطلب دو آيهقبل است ، چون آن دو آيه مى گفتند: خدا كسانى را كه به آياتش كفر بورزند عذاب مىكند، براى اينكه عزيز و منتقم است ، و براى اينكه به اسرار و علتها آگاه است ، پس اودر كارش به هيچ وجه شكست نمى خورد.
در اين آيه مى فرمايد: بلكه مطلب از اين هم مهمتر است ، و آن كس كه به آيات خدا كفر مىورزد، خوارتر و پست تر از آنست كه با استقلال خودش و بدون اينكه خداى سبحان هيچدخالتى داشته باشد بتواند به آيات خدا كفر بورزد، و در اين كار به قدرت خود متكىباشد بدون اينكه خدا در اين باره اذنى داده باشد تا در نتيجه او بر خدا غالب آمدهباشد، و نظام عالم را كه زيباترين نظام است بر هم بزند، و نيز بتواند اراده خود رابر اراده خدا تحميل كند، بلكه اگر هم به آيات خدا كفر مى ورزد، باز به خاطر اين استكه خدا به او چنين اذنى داده است يعنى خداى سبحان امورى را تنظيم كرده و آن امور تنظيمشده كه همان عالم دنيا است ، طورى تنظيم شده كه نتيجه اش پديد آمدن موجوداتى داراىاختيار و به نام انسان باشد، تا زمينه آزمايش و امتحان ، فراهم گردد، و هركس بخواهدبه اختيار خود ايمان آورد، و هركس خواست به اختيار خودش كفر بورزد، پس هر دو طايفههر چه بخواهند وقتى مى خواهند كه خداى رب العالمين هم خواسته باشد.
بنابراين هيچ كفرى و ايمانى و هيچ سرنوشت ديگرى نيست مگر آنكه با تقدير الهى است، و خلاصه حساب و كتابى دارد، و اين خداى تعالى است كه اشيا را طورى رديف كرده كههر چيزى بتواند به هدفى كه با اعمالش آن رادنبال مى كند برسد، نخست آن هدف را به صورت خاص خودش يا به صورتى كه راهرسيدن به آن برايش فراهم شده تصور بكند، و سپس با تلاش پى گيرش به آن هدفبرسد.
پس خداى سبحان يگانه كسى است كه همواره غالب بر امر خود، و قاهر در اراده خود، ومسلط بر خلق خويش است .
انسانهاى گمراه خيال مى كنند كه هر چه مى كنند تنها به اراده خود مى كنند، و هرتصرفى را كه در هر چيز مى كنند تنها بخواست خود مى كنند، و اين خودشان هستند كه بااعمال خويش نظام متصل و به هم پيوسته خلقت را بر هم مى زنند، و به گمان خود از قضاو قدر الهى پيشى مى گيرند، غافل از اينكه خود اين نيز، قدر الهى است .
مراد از جمله : (يصوركم فى الارحام كيف يشاء) هم همين است ، يعنى مى خواهد بفرمايد:خداى سبحان اجزاى وجود شما را در آغاز خلقت به نحوى قرار داده كه در آخر هر مسيرىشما را به آنچه مى خواهيد برساند، و خواستن شما به مقدار اذن او دخالت دارد، نه اينكهعلت حتمى رسيدن به هدف باشد.
و اگر فقط تقدير جارى در انسان را ذكر كرد، (نه تقدير عمومى كه در سراسر عالمجارى است ) براى اين بوده كه آن تقدير عمومى را فقط بر مورد انسان تطبيق دهد، و نيزبراى اين بود تا همانطور كه در سابق نيز اشاره كرديم كنايه و تعريضى برمسيحيان باشد، كه گفتند مسيح ، خدا است ، خواست تا درآخر آيات مورد بحث ، حق مطلب درمورد مسيح را بيان كند، چون نصارا نمى توانند اين معنا را انكار كنند كه مسيح هم مانندساير انسانها در رحم مادر خود تكون يافته ، وقبول دارند كه آن حضرت خودش ، خود را خلق نكرده .
در اوايل آيات مورد بحث در جمله : (نزل عليك ) خطاب را متوجه شخصرسول خدا (صلى اللّه عليه وآله ) كرد، و در آخر اين آيه در جمله (يصوركم ) خطاب رامتوجه عموم مردم نمود، و اين عموميت دادن به كلام آنهم بعد از خصوص بودن آن براى ايناست كه دلالت كند بر اينكه ايمان مؤ منين هم مانند كفر كافران از حكم قضا و قدر الهىخارج نيست ، تا دلهاى مؤ منان از شنيدن اين مطلب خرسند گشته ، از اينكهمشمول رحمت خدا و موهبت الهيه او قرار گرفته و موفق به ايمان شده اندخوشحال گردند، و از شنيدن مساءله قدر و مساءله انتقام گيرى خدا از كفار دلهايشان ازاين اندوه كه چرا كفار كفر مى ورزند، تسلى پيدا كند، و بفهمند كه همين كفر كفار هم چوبخدا است .


لا اله الا هو العزيز الحكيم


در اين جمله به همان مطلبى برگشت شده كه گفتار در اين آيات با آن مطلب آغاز شدهبود، و آن مساءله توحيد بود و اين جمله جنبه خلاصه گيرى از آن مطلب است ، تا آنراتاكيد كرده باشد. چون مسايل ذكر شده در اين آيات ، يعنى : هدايت خلق بعد از ايجاد آنها،و مساءله انزال كتاب و فرقان ، و مساءله متقن بودن تدبير الهى در عذاب كردن كفار،امورى است كه بناچار بايد مستند به اله و معبودى باشد تا آن امور را تدبير كند، و ازآنجا كه هيچ معبودى به جز خداى تعالى وجود ندارد، پس تنها اوست كه مردم را به سوىحق هدايت مى كند، و بناچار همواست كه كتاب و فرقاننازل مى كند،
و همواست كه كفار را با بلاهاى آسمانى و زمينى خود عذاب مى نمايد، و آن خدا اگر هدايتمى كند، و يا كتاب مى فرستد، و يا گروهى را عذاب مى كند، از روى حكمت و عزتش مىباشد.
بحث روايتى
روايتى متضمن محاجه و مباحثه رسول خدا (ص ) با سران نصاراى نجران 
در مجمع البيان ، از كلبى و محمد بن اسحاق و ربيع بن انس روايت كرده كه گفته اند:اوايل اين سوره تا حدود هشتاد و چند آيه در مورد هيات اعزامى از نجراننازل شده ، كه شصت نفر سواره بودند، و نزدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند، در حالى كه چهارده نفرشان از اشراف ، و دربين آن چهارده نفر سه نفر پيشوا وجود داشت .
يكى به نام (عاقب ) كه امير آن قوم و طرف مشورتشان بود، وى كسى بود كه بدونرايش هيچ كارى انجام نمى دادند. و نامش عبد المسيح بود.
دومى مردى ثروتمند بنام (ايهم ) سيد و بزرگ قوم بود، كه باپول او اين سفر را كرده بودند.
سومى مردى بنام (حارثه بن علقمه ) كشيش و عالم دينى آنان و امام و مدرس مدارسآنان بود، و در ميان قوم نجران شرافت و احترام خاصى داشت ، كتب دينى را او به ايشاندرس مى داد، و پادشاهان روم ، او را به رياست دينى برگزيده و پاس حرمتش ‍ مىداشتند، و به احترام او كليساها بنا نهاده بودند، چون مردىفاضل و مجتهد در دين بود.
اين هيات با داشتن چنين مردانى در مدينه بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وارد شده ، وداخل مسجد آنجناب گشتند در حالى كه آن حضرت نماز عصر را خوانده بود، هيات اعزامىهمه ، لباس رسمى كشيش ها در تن داشتند، جبه هايى قيمتى و رداهايى زيبا.
بعضى از صحابه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همين كه اين هيات را ديدند گفتند:ما تاكنون مردانى به اين وقار نديده بوديم ، اتفاقا وقتى وارد مسجد شدند هنگ امنمازشان بود، طبق مراسم خود ناقوسى نواخته و برخاستند و در مسجدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به نماز ايستادند.
صحابه عرض كردند: يا رسول اللّه اينها دارند در مسجد تو نماز مى خوانند!!.
حضرت فرمود: رهاشان كنيد و كارى به كارشان نداشته باشيد، آنان نمازشان را بهطرف مشرق خواندند، پس از آن (ايهم ) و (عاقب )بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) صحبت كردند. حضرت به ايشان فرمود: (بايد كهاسلام آوريد).
عرض كردند ما كه قبل از تو اسلام آورده ايم .
فرمود: شما دروغ مى گوييد، و تسليم دين خدا نيستيد، براى اينكه شما براى خدافرزند قائل هستيد، و صليب را مى پرستيد، و گوشت خوك مى خوريد.
گفتند پس اگر مسيح پسر خدا نيست پدرش كيست ؟ و آنگاه همگى با آن حضرت بگو مگوراه انداختند.
رسول خدا به (ايهم ) و (عاقب ) فرمود: مگر شما نمى دانيد كه هيچ فرزندى نيستمگر اينكه به پدرش شبيه است ، و مگر اين عقيده شما نيست ؟.
عرض كردند: چرا همينطور است . فرمود: مگر شما معتقد نيستيد كه پروردگار ما زنده استو مرگ ندارد، و نيز مگر معتقد نيستيد كه عيسى موجودى فانى است و دستخوش مرگ مىشود؟.
گفتند چرا همينطور است .
فرمود: مگر شما معتقد نيستيد كه پروردگار ما قيم بر هر چيز است ، و هر موجودى را اوحفظ مى كند، و روزى مى دهد؟ گفتند: بله همينطور است ، فرمود: آيا عيسى هيچ يك از اينصفات را دارد، آيا او هم قيم موجودات است ، و حى لا يموت است ، و حافظ و رازق عالم است؟.
گفتند: نه فرمود: پس او نمى تواند معبود باشد. و آيا شما معتقد نيستيد كه هيچ چيزى درآسمانها و زمين بر خدا پوشيده نيست ؟.
گفتند: چرا همينطور معتقديم .
فرمود: حال بگوييد ببينيم عيسى هم همين علم را دارد، يا آن مقدارى را از علم دارد كه خدابه او داده گفتند: نه ، عيسى چنان علمى ندارد.
فرمود: بله عيسى نمى تواند چنان علمى را داشته باشد، چون مخلوق است ، يك روزىاصلا وجود نداشت ، و روزى ديگرى خدا او را در رحم مادرش آنطور كه خودش مى خواستصورتگرى كرد، او غذا مى خورد و آب مى نوشيد و فضولات بدن از او دفع مى شد، وخداى سبحان اينطور نيست .
گفتند: بله همينطور است ، فرمود: آيا شما معتقد نيستيد كه عيسى روزگارى در شكم مادربود،
و مادرش او را مانند ساير مادران حمل مى كرد، و پس از مدتى وضعحمل نمود، همانطور كه ساير زنان فرزند خود را مى زايند و فرزند خود را شير و غذاداد، همانطور كه هر مادرى فرزند خود را غذا مى دهد، و بعد از آنكه از شير گرفته شدخودش غذا مى خورد، و آب مى نوشيد و فضولاتش دفع مى شد؟.
گفتند: بله همينطور بود، فرمود: پس چگونه چنين انسانى ، چنان موجودى مى شود كه شمامعتقد هستيد؟ مسيحيان از جواب عاجز ماندند: و خداىعزوجل آيات سوره آل عمران از اول تا هشتاد و چند آيه را در اين بارهنازل كرد.
مؤ لف : اين معنا را سيوطى در الدرالمنثور از ابى اسحاق ، و ابن جرير و ابن منذر، ازمحمد بن جعفر بن زبير، و از ابن اسحاق از محمد بنسهل بن ابى امامه نقل كرده و اما اصل قصه را ما بزودىنقل خواهيم كرد، ليكن نازل شدن آيات اول سورهآل عمران درباره اين قصه گويا اجتهادى از صحابه بوده ، و ما قبلا هم گفتيم كه از سبكآيات سوره پيدا است كه يكباره نازل شده .
از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت شده كه فرمود: شقى آنكسى است كه در شكممادرش شقى شده باشد، و سعيد كسى است كه در شكم مادرش سعيد شده باشد.
روايتى درباره خلقت جنين و سرنوشت او... 
و در كافى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : خداى تعالى هر وقت ارادهكند نطفه اى را كه قبلا در صلب آدم بوده و از او پيمان گرفته ، بيافريند، و آنچه درازل در صلب آدم براى آن نطفه نوشته است به مرحله ظهور برساند، مرد را تحريك مىكند تا به جماع بپردازد و به رحم زن وحى مى كند كه خود را براى فرو رفتن نطفه دردرونت باز كن ، تا قضا و قدر نافذ من در تو تحقق يابد، رحم دهانه خود را باز مى كند،و نطفه به رحم مى رسد، و چهل روز در رحم تردد مى كند، و مى چرخد تا به صورت(علقه ) در آيد، چهل روز هم به اين صورت مى ماند، بعد (مضغه ) مى شود، و پساز چهل روز گوشتى مى شود كه لابلاى آن رگهايى چون تورى بافته شده پيدا مىشود، آنگاه خداى تعالى دو فرشته كه كارشان خلقت است و در رحم زنان هر چه را خدابخواهد خلق مى كنند، مى فرستد، تا از راه دهان زن وارد شكم او شوند، و خود را به رحمزن كه روح قديم انتقال يافته از پشت پدران و رحم زنان در آنجا است برسانند، و روححيات و بقا را به اذن خدا در آن گوشت بدمند، و برايش سوراخ گوش و چشم و نيز دستو پا و جوارح و اعضاى بيرونى و درونى يك انسان را درست كنند.
آنگاه خداى عزوجل به آن دو فرشته وحى مى فرستد و دستور مى دهد كه قضا و قدرىكه من براى اين كودك معين كرده ام و امرى كه در باره اش صادر نموده ام بنويسيد، و درعين حال جا براى بدا يعنى تغيير آن قضا و قدرها و امرها برايم بگذاريد.
مى پرسند: پروردگارا ما نمى دانيم چه قضا و قدرى براى او معين كرده اى ، خودتبفرما تا ما بنويسيم ؟.
خداى تعالى مى فرمايد: سر خود را بلند كنيد و به سر مادرش نگاه كنيد، چون نگاه مىكنند لوحى مى بينند كه به پيشانى مادر كودك آويزان است ، و در آن چيزهايى نوشتهشده ، از آن جمله صورت و زينت و اجل و ميثاق و سعادت يا شقاوت كودك و تمامىخصوصيات او است . يكى از آن دو فرشته آن لوح را مى خواند، و ديگرى براى كودك مىنويسد. و در هر يك از آن خصوصيات ، بدا را براى خدا شرط مى كند، يعنى جاى تغيير وتبديل را براى خدا مى گذارد. آنگاه نوشته خود را مهر نموده و بين دو چشم كودك جاى مىدهند، و سپس در شكم مادر او را سر پا نگه داشته بعد رها مى كنند.
بسيار مى شود كه كودك مى لغزد و پشت و رو مى شود، و اين تنها در مورد افراد طغيانگر و يا سركش است .
و چون هنگام ولادت كودك مى رسد چه در مورد كودك تام الخلقه و چه كودكى كه خلقتشتمام نيست به رحم وحى مى كند كه دهانه خود را باز كن تا مخلوق من بزمين بيفتد، ومقدرات من در مورد او تحقق يابد، كه اينك هنگام بيرون شدنش رسيده ، پس رحم دهانه خودرا باز مى كند، و در آن هنگام كودك زير و رو شده پاهايش بالا و سرش پايين شكم مادرقرار مى گيرد، تا هم مادر آسانتر بزايد، و هر فرزند آسانتر پا به دنيا بگذارد.
آنگاه خداى عزوجل فرشته اى را كه نامش زاجر است مى فرستد تا كودك را زجرى دهد، واز آن زجر به اضطراب و فزع در آيد و اگر باز هم به دنيا نيامد بار ديگر او را زجرمى دهد تا به فزع و اضطراب در آمده از شكم مادر به زمين بيفتد، در حالى كه از آن زجرمشغول گريه باشد.
توضيح روايت 
مؤ لف : اينكه امام فرمود: (وقتى خدا بخواهد نطفه را خلق كند) منظورش اين است :وقتى كه خدا بخواهد نطفه را انسانى تام الخلقه كند.
و اينكه فرمود: (آن انسانى كه در ازل از او ميثاق گرفته شده ) اشاره است بهمطلبى كه بيانش به زودى مى آيد، و خلاصه اش اين است كه انسانقبل از اينكه در اين خلقت و به دنيا آمدن حالات و صفاتى پيدا كند، هم خودش و هم حالاتشقبل از دنيا در عالم رحم وجود داشته و احوال دنيائيش مطابق حالاتى است كه در آن عالمداشته ، و آن عالم همان عالمى است كه در لسان اخبار بعالم (ذر) و عالم (ميثاق )تعبير شده است .
آنچه كه در عالم ميثاق سپرده به ناچار در اين عالم دنيوى محقق مى شود، و همچنين آنچه دراين عالم موجود شده چيزى است كه در عالم ميثاق داده ، بدون اين كه كمترين تغيير وتبديلى پيش بيايد، پس آنچه در عالم (ذر) تقدير شده ، قضائى است حتمى و بهمينجهت امام (عليه السلام ) در آغاز كلام ميان اين گونه انسانها و انسانهايى كهمشمول بدا مى شوند ترديد انداخت درباره دستهاول فرمود خلقتشان تمام مى شود. درباره دسته دوم فرمود خلقتشان تمام نشده سقط مىشوند، معلوم مى شود دسته اول دستخوش بدا نمى شوند، و (جمله آنرا در رحم قرار مىدهد) عطف است بر جمله : (نطفه را خلق كند).
و اينكه فرمود، (تا از راه دهان زن وارد شكم او شوند) بعيد نيست كه كلام امام نباشد،بلكه گفتارى باشد كه راوى از پيش خود به روايت اضافه كرده ، مويد ايناحتمال اين است كه اگر كلام امام بود بايد فرموده باشد (يقتحمان فى بطن المراه منفمها) نه اينكه دوباره كلمه (مراءة ) را تكرار كند، و بفرمايد (يقتحمان فى بطنالمراءة من فم المراءة ). پس معلوم مى شود كلمه (من فم المراءة ) جزء كلام امام نيست .

next page

fehrest page