بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ترجمه‏غررالحکم‏ودررالکلم ج 4, سید هاشم رسولى محلاتى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     002 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     003 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     005 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     006 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     007 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     008 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     009 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     010 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     011 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     012 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     013 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     014 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     015 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     016 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     018 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     021 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     022 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     023 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     024 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     025 - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
     fehrest - ترجمه غرر الحکم و درر الکلم محلاتى ـ جلد چهارم
 

 

 
 

و ممكن است كه «تحثّ» فعل مضارع خوانده شود از «حثّ» بثاى سهنقطه بمعنى برانگيختن و ترجمه اين باشد كه: بسا آرزوئى كه برانگيزد مرگى را، يعنىطلب آن يا حصول آن سبب مرگ گردد، و اللّه تعالى يعلم.

5295 ربّ عملأفسدته النّية. بسا عملى كه فاسد كرده باشد آنرا نيت، مثل كارهاى خير كه نيت در آنخالص نباشد از براى حق تعالى، پس كسى كه خواهد كه عمل او فاسد نشود بايد نيت راخالص گرداند.

5296 ربّ اجلتحت امل. بسا اجلى كه بوده باشد زير اميدى، يعنى بايد كه بعد از حصول اميدى دررسد، و غرض اينست كه بحصول اميدى پر مسرور و فرحناك نبايد شد گاه باشد كه اميدىباشد كه مرگ از عقب داشته باشد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 62

5297 ربّ نيّةانفع من عمل. بسا نيتى كه نفع رساننده‏تر باشد از عملى. ظاهر اينست كه اين باعتباراينست كه حق تعالى چنانكه در احاديث بسيار وارد شده بمجرّد نيت و قصد كار خير ثوابمى‏دهد هر چند آن كار بعمل نيايد مثلا هر گاه مؤمنى فقير قصد و نيتش اين باشد كهاگر توانگر شود فلان كار و فلان و فلان از وجوه خيرات و مبرّات بكند و حق تعالىراستى نيت او را داند يعنى داند كه اگر او توانگر شود وفا به آنها خواهد كردبمجرّد نيت او ثواب همه آنها را باو مى‏دهد هر چند او توانگر نشود و آن اعمال ازوبفعل نيايد، پس بنا بر اين ثواب بسيارى باعتبار كثرت نيات أعمال خير تحصيل مى‏توانكرد كه باعتبار أعمال مثل آن تحصيل نتوان كرد پس چنين نيتها از كسى بهترست ازأعمال خيرى كه او را ميسر شود و در مرتبه آن كارها كه نيت كرده نباشد بلكه هر گاهنيت و قصد كسى اين باشد كه هميشه اگر زنده باشد عبادت خداى عزّ و جلّ بكند ثوابدايم از براى او خواهند نوشت و اعمال او در تمام عمر نسبت باين چه قدر تواند داشتمؤيّد اينست آنچه در احاديث وارد شده كه: مخلد نشده‏اند اهل آتش در آتش مگر بسبباين كه نيتهاى ايشان اين بود در دنيا كه اگر مخلد بمانند در آن، عصيان كنند خدا راهميشه، و مخلد نشده‏اند اهل بهشت در بهشت مگر از براى اين كه نيتهاى ايشان در دنيااين بوده كه اگر باقى بمانند در آن، عبادت كنند خدا را هميشه، پس بسبب نيتها مخلدشده‏اند آنها و اينها، يعنى آنها در آتش و اينها در بهشت.

ممكن است كه مراد به «نيتى كه أنفع از عمل باشد» بعضى نيتهاباشد كه خالص باشد از براى خداى عزّ و جلّ، و اين كه آنها نفع رساننده‏ترند ازبعضى عملها كه خالص نباشند از براى او و آميخته بريا يا غير آن باشند بعنوانى كهقصد قربت كافى باشد در سببيت آنها و آن قصد ديگر علاوه آن شده باشد بعنوانى كه اگرآنهم‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 63

نمى‏بود باز آن عمل را بقصد قربت ميكرد، و گاه باشد كه چنينعملى فى الجمله مقبول باشد و نفعى داشته باشد هر چند نيت خالص بهتر از آن باشد نهاين كه بالكليه باطل باشد پس «أنفع» كه افعل تفضيل است و ظاهر در حصول نفعى فىالجمله در مفضل عليه نيز باشد، بر ظاهر خود محمول مى‏تواند بود، و بر تقديرى كهعمل غير خالص اصلا نفعى نداشته ممكنست كه در استعمال افعل تفضيل مجازى شده باشد ومراد مجرّد اين باشد كه بعضى نيتها باشد كه ترجيح داشته باشد بر بعضى عملها،باعتبار اين كه آن نيت نافع باشد و آن عمل را نفعى نباشد، و استعمال افعل تفضيل براين نحو نيز بسيارست مثل قوله تعالى كه فرموده: قول معروف و مغفرة خير من صدقةيتبعها اذى، سخن نيكوئى يعنى ردّ سائل بسخن نيكو و زبان خوش و مغفرتى يعنى درگذشتن از ابرام و الحاح سائل و درشتى نكردن در برابر آن يا رسيدن بمغفرت حق تعالىبسبب آن زبان خوش، يا مغفرت و در گذشتن سائل از تقصير او بسبب آن زبان خوش بهترستاز صدقه دادنى كه در پى آن باشد اذيت رسانيدنى، پس فرموده‏اند كه ردّ سائل بنيكوئىبهترست از صدقه دادنى كه با اذيّت رسانيدنى باشد بدرشتى كردن با او يا غير آن، باآنكه صدقه دادن با اذيت حرام است و خيريتى ندارد.

5298 ربّ صلفاورث تلفا. بسا صلفى كه ميراث گذارد تلفى را، يعنى سبب آن شود و از عقب خود آوردآنرا، و ظاهر اينست كه مراد به «صلف» در اينجا بخل كردن و كمى احسان است يا وعدهكردن بآن و وفا ننمودن يعنى بسيارست كه اين معنى سبب تلف مال مى‏گردد.

5299 ربّ سلفعاد خلفا. بسا سلفى يعنى پيش فرستاده شده كه بر گردد خلفى، يعنى از عقب گذاشتهشده‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 64

مراد خيراتيست كه آدمى پيش فرستد و بماند از براى او تا بعدازو بكار او آيد، يا احسانى كه پيش كند و عوض آن بعد از آن در دنيا نيز باو برسد ودر بعضى نسخه‏ها «سلب» بجاى «سلف» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بسار بودن مالو بغارت بردن آن باشد كه برگردد خلفى يعنى نفعى از براى او بعد از آن در دنيا ياآخرت يا هر دو، و عبارت بنا بر نسخه اوّل لطيف ترست.

5300 ربّ عالمقتله علمه. بسا عالمى كه بكشد او را علم او. مراد عالمى است كه عمل نكند بعلم خودو با وجود علم گناهى را بكند كه سبب هلاكت او شود در آخرت، و اگر عالم نمى‏بود وميكرد او را از روى جهل، بخشيده مى‏شد بسبب عذر جهالت.

5301 ربّ جاهلنجاته جهله. بسا جاهلى كه نجات او جهل او باشد يعنى بسبب جهل نجات يافته باشد ازعقاب، باين كه كرده باشد گناهى را كه حق تعالى جاهل را در آن بسبب جهل او معذوردارد و عالم را معذور ندارد.

5302 ربّ حريصقتله حرصه. بسا حريصى كه بكشد او را حرص او، مثل آنانكه حرص زياده داشته باشند برطلب دنيا، چه بسيار باشد كه آن سبب هلاكت اخروى ايشان گردد بلكه دنيوى نيز.

5303 ربّ كلامجوابه السّكوت. بسا كلامى باشد كه جواب آن خاموشى باشد، مثل سخنان ابلهان چنانكهمشهورست .

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 65

5304 ربّ نطقاحسن منه الصّمت. بسا سخن گفتنى كه نيكوتر باشد از آن خاموشى، مثل سخن گفتنهايى كهمتضمن ضررى باشد، يا لغو باشد و نفعى بر آن مترتّب نشود.

5305 ربّ دواءجلب داء. بسا دوائى كه بكشد كوفتى را، يعنى سبب آن شود.

5306 ربّ داءانقلب دواء. بسا كوفتى كه برگردد دوائى، يعنى دواى كوفتى شود و سبب شفايى از آنگردد و غرض ازين دو فقره با بيان واقع اينست كه در خوردن هر دوائى خوب تأمّل بايدكرد كه مبادا سبب كوفت ديگر شود، و اين كه بعد از آن نيز بآن خاطر جمع نبايد كرد وپناه بخدا بايد برد از اين كه سبب كوفتى ديگر گردد، و اين كه از عارض شدن كوفتىپرغمگين نبايد شد گاه باشد كه خير در آن باشد و سبب شفا از كوفت ديگر گردد.

5307 ربّ رجاءيؤدّى الى حرمان. بسا اميدى باشد كه بكشاند بمحرومى، مثل اكثر اميدها كه بمردمدنيا باشد.

5308 ربّ رباح  يؤلالى خسران. بسا سودى كه بر گردد بزيانى، مثل سودهاى دنيوى كه متضمن زيان اخروىباشد و بى آن نيز بسيار سود دنيوى باشد كه آخر سبب زيانى گردد، پس بهر سودى پرشادنبايد شد و پناه بايد برد بخداى از اين كه سبب زيانى گردد. و در بعضى نسخه‏ها«أرباح تؤل» بجاى «رباح يؤل» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بسا سودها كهبرگردند بزيانى.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 66

5309 ربّ لساناتى على انسان. بسا زبانى كه بيايد بر آدميى. يعنى سبب كشته شدن آدميى شود يارسيدن آسيبى باو، پس آدمى در هر سخن كه خواهد بگويد بايد نيك تأمّل كند كه مباداچنين باشد و از آن ضررى باو يا بديگرى برسد .

5310 ربّ خوفيعود بالامان. بسا خوفى باشد كه برگردد بايمنى، مراد تسلى آدمى است و اين كه درخوفها پر غمگين نبايد بود گاه باشد كه خير در آن باشد و سبب ايمنى گردد.

5311 ربّ طمعكاذب لامل غائب . بسا طمع دروغى از براى اميد غائبى يعنى اميدى كه هرگز حاضر نشودو حاصل نگردد و مراد اينست كه: طمعها بسيار چنين باشد پس حريص بر آنها نبايد بود.

5312 ربّ رجاءخائب لامل كاذب. بسا اميد نوميدى از براى آرزوى دروغى، غرض از اين بر قياس فقرهسابق اينست كه: بسيار اميدها باشد كه نوميد شوند و از براى آرزوئى چند باشند دروغكه هرگز راست نشوند و بعمل نيايند، پس فريب آنها نبايد خورد و حريص در سعى از براىآنها نبايد بود.

5313 ربّ حربجنيت من لفظة. بسا حربى كه چيده شود از يك لفظى. يعنى ثمره يك سخنى باشد و بسبب آنروى دهد، و «حرب» بفتح حاء و سكون راء هر دو بى‏نقطه بمعنى جنگ است و بفتح‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 67

هر دو بمعنى ربودن مال كسى و بى چيز گذاشتن اوست، و هر دو درينمقام مناسب است.

5314 ربّ صبابةغرست من لحظة. بسا گرمى شوقى كه كاشته شود از يك نگاه كردنى يعنى بسيارست كه يكنگاه سبب عشق و گرفتارى بآن مى‏شود، پس بايد كه آدمى نهايت احتياط كند در حفظ نگاهو ضبط آن.

5315 ربّ مغبوطبرجاء هو داؤه. بسا مغبوطى بفراخى عيشى كه بوده باشد آن درد او. «مغبوط» كسى استكه مردم آرزوى مثل حال او كنند باعتبار نعمتى كه داشته باشد، و مراد اينست كهبسيار باشد كسى كه مردم آرزوى مثل حال او كنند باعتبار وسعت حالى كه داشته باشد ودر واقع آن از براى او دردى باشد نفسانى باعتبار اين كه باعث زيان و خسران او باشددر آخرت يا سبب زيان و خسران او گردد در دنيا چنانكه بسيارست كه مال بسيار باعثغصب و تاراج و غير آنها از زيانها و نقصانها مى‏گردد و غرض اينست كه: هر كس بايدكه بنصيب و قسمت خود راضى و خشنود باشد و آرزوى مثل حال ديگرى هر چند در وسعت وفراخى باشد نكند، چه بسيارست كه آن سبب زيان و خسران گردد، و صلاح حال در آننباشد.

5316 ربّ مرحوممن بلاء هو دواؤه. بسا باشد رحم كرده شده از بلائى كه بوده باشد آن دواى او، يعنىبسيار باشد كسى كه مردم رحم كنند او را باعتبار اين كه بوده باشد در بلائى و درواقع آن بلا خير باشد از براى او و صلاح حال او در آن باشد، باعتبار آخرت يا دردنيا نيز، پس هر كه در بلائى باشد آدمى گمان نكند كه آن بد است از براى او،بسيارست كه آن دواى اوست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 68

5317 ربّ مبتلىمصنوع له بالبلوى. بسا گرفتار شده ببلائى كه بوده باشد او احسان كرده شده از براىاو بآن بلا.

يعنى بوده باشد آن بلا در واقع احسانى كه شده باشد باو و صلاححال او در آن باشد چنانكه در فقره سابق مذكور شد. و در بعضى نسخه‏ها «اليه» بجاى«له» است و بنا بر اين ترجمه اينست كه: بوده باشد او احسان كرده شده بسوى او بآنبلا، و اين نسخه ظاهرترست، زيرا كه متعارف استعمال «صنع» بحرف «الى» است نه بلام.

5318 ربّ منعمعليه مستدرج بالنّعمى. بسا نعمت داده شده بر اويى كه استدراج كرده شده باشد بآننعمت. مراد اينست كه چنين نيست كه هر كه نعمت داده شده باشد، اين از براى خوبى اوباشد، بلكه بسيارست كه بعنوان استدراج باشد و آن اينست كه حق تعالى بسبب زيادتىبدى بنده و بسيارى گناهان او سلب عنايت و لطف و رحمت خود ميكند ازو، و وا مى‏گذارداو را بخود و او را مبتلا نمى‏سازد ببلائى كه باعث آگاهى او و پشيمانى او گردد ازگناهان، بلكه هر چند گناه كند سلب نعمتهاى خود ازو نكند و او را آگاه نسازد تابعذاب اليم اخروى گرفتار گردد، نعوذ باللّه منه.

5319 ربّ جهلانفع من خلم. بسا جهلى كه بوده باشد سودمندتر از حلمى، ظاهر اينست كه مراد به«حلم» در اينجا عقل است نه شكيبائى كه معنى مشهورتر آنست.

و ممكن است كه تصحيفى بكار رفته باشد باين كه اصل «علم» بود،باشد بعين نه بحاء، و معنى اين باشد كه: بسيار باشد كه جهلى سودمندتر باشد ازعلمى، باعتبار اين كه جاهل در گناهى بسبب جهل خود معذور باشد و معاقب نشود، و عالمبسبب همان گناه معاقب شود بعلت عدم عذرى از براى او.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 69

5320 ربّ حرباعود من سلم. بسا جنگى كه بوده باشد سودمندتر از آشتيى، مثل جنگى كه بر سر امربمعروفى يا نهى از منكرى باشد.

5321 ربّ سكوتابلغ من كلام. بسا خاموشيى كه بوده باشد ابلغ يعنى بليغ‏تر يا مبالغه كننده‏تر ازكلامى، مثل خاموشيى كه در جواب ابلهان باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.

5322 ربّ كلامانفذ من سهام. بسا سخنى كه نفوذ كننده‏تر باشد از تيرها، يعنى نفوذ كننده‏تر باشددر دل و شكافنده‏تر باشد آنرا از آنها.

5323 ربّ لذّةفيها الحمام. بسا لذّتى كه بوده باشد در آن تقدير مرگ، يعنى مقدّر شده باشد كه سببمرگ گردد پس پر حريص بر لذّتها نبايد بود، و ممكن است كه مراد هلاكت اخروى باشد.

5324 ربّ غنىّافقر من فقير. بسا توانگرى كه بوده باشد درويش‏تر از درويشى، مثل توانگرى كهسرمايه آخرت نگرفته باشد چه آن درويش‏ترست از درويشى كه سرمايه آن داشته باشد، وممكن است كه مراد اين باشد كه: بسا توانگرى كه محتاج‏تر باشد از درويشى يعنىاحتياج او بمدد و اعانت مردم بيشتر باشد از احتياج درويشى، پس در توانگرى چندانراحت و رفاهيتى نباشد.

5325 ربّ ذىابّهة احقر من كلّ حقير. بسا صاحب بزرگى و كبرى كه حقيرتر باشد از هر حقيرى يعنىنزد حق تعالى بسبب كفر، يا دين باطل، يا عصيان و گناهان زياد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 70

5326 ربّ فقيراغنى من كلّ غنىّ. بسا درويشى كه توانگرتر باشد از هر توانگرى، مثل درويشى بحسبدنيا كه بهره اعلى از آخرت تحصيل كرده باشد، يا اين كه راضى شده باشد بنصيب و بهرهكه عطا شده باشد از دنيا و طلب زياد بر آن بهيچ وجه نكند و بآن اعتبار خود رابى‏نياز ساخته باشد از مردم بالكليه، و ظاهرست كه هيچ توانگرى باين توانگرى وبى‏نيازى نباشد.

5327 ربّ فقرعاد بالغنى الباقى. بسا درويشى كه بر گردد بتوانگرى باقى، مثل درويشيى كه صاحب آنصبر كند بر آن و ملازم تقوى و پرهيزگارى باشد.

5328 ربّ غنىاورث الفقر الباقى. بسا توانگريى كه ميراث گذارد درويشى باقى را، مثل توانگريهايىكه سبب طغيان و عصيان گردد.

5329 ربّ مخوفلا تحذره. بسا محلّ ترسى كه حذر نكنى از آن. ممكن است كه مراد توبيخ و سرزنش مردمباشد باين كه بسيار محلّ ترسها در پيش دارند از احوال و اهوال آن نشأه و حذرنمى‏كنند از آنها و در فكر آنها نيستند، و ممكن است كه مراد بيان عجز آدمى باشد واين كه بسيار امور مخوفه باشد كه غافل است از آن و حذر نمى‏كند از آن، پس بايد كهعمده اعتماد او بر حفظ و حراست حق تعالى باشد و حذر خود را چندان چيزى نداند.

5330 ربّ قاعدعمّا يسرّه. بسا كسى كه نشسته باشد از آنچه شاد مى‏گرداند او را. مراد از اين نيزيا توبيخ‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 71

و سرزنش مردم است باين كه بسيار باشند كه نشسته‏اند و سعىنمى‏كنند از براى آنچه ايشان را شاد گرداند از نجات و رستگارى آخرت و فوز بمراتبعاليه آن. و ممكن است كه مراد اين باشد كه بسيار باشند كه نشسته باشند و سعى نكننداز براى چيزى كه ايشان را شاد گرداند در دنيا، و با وجود اين آن چيز برسد بايشان،پس چندان حريص بر سعى نبايد بود و اعتماد تمام بر تفضل حق تعالى بايد داشت.

5331 ربّ جامعلمن لا يشكره. بسا جمع كننده از براى كسى كه شكر نكند او را. مراد سرزنش آنانست كهجمع أموال كنند و صرف نكنند در آنچه بكار ايشان آيد در دنيا يا آخرت، و بگذارند ازبراى كسى كه باو برسد بعد از ايشان و اصلا شكر ايشان نكند چه جاى اين كه نفع ديگربايشان برساند.

5332 ربّ قريبابعد من بعيد. بسا نزديكى كه دورتر باشد از دورى، مثل خويشانى كه صله رحم بجاىنياورند بلكه دشمنى كنند و آزار رسانند.

5333 ربّ صديقحسود. بسا دوست حسودى. مراد اينست كه رشك و حسد امريست كه بسيارست كه دوست نيزنسبت بدوست خود مى‏دارد، و اين كه با وجود دوستى كسى ايمن نبايد بود از او، ممكناست كه باعتبار رشك و حسدى كه مى‏برد اذيّتى رساند.

5334 ربّ بعيداقرب من كلّ قريب. بسا دورى كه نزديكتر باشد از هر نزديكى، بسبب خلوص محبت و دوستىكه داشته باشد و احسانها كه نمايد.

5335 ربّ عشيرغير حبيب. بسا آميزش كننده كه بوده باشد غير دوست. غرض اينست كه چنين نيست‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 72

كه هركه اختلاط و آميزش زياد كند با اين كس البته دوست باشد واعتماد بر او توان كرد، بسيارست كه دوستى و آميزش و اختلاط او از راه دوستى نيستبلكه براى غرض ديگرست.

5336 ربّ متحرّزمن شي‏ء فيه آفته. بسا حفظ كننده از چيزى كه بوده باشد در آن آفت او، يعنى بسيارستكه كسى حفظ ميكند خود را از چيزى و اجتناب ميكند از آن بگمان ضررى و در واقع آفتاو در اجتناب از آنست نه در آن.

5337 ربّ صديقيؤتى من جهله لا من نيّته. بسا دوستى كه جزا داده شود بسبب نادانى او نه بسبب نيتاو، يعنى بسيارست كه دوستى جزا داده مى‏شود ببدى باعتبار اين كه از راه نادانىكارى ميكند كه مستحق آن جزا مى‏شود بى اين كه نيت و قصد او بدى بوده باشد. و اينبنا بر اينست كه «يؤتى» بعد از همزه بتاى دو نقطه بالا بوده باشد چنانكه درنسخه‏ها بنظر رسيده، و دور نيست كه تصحيف شده باشد و صحيح بباى يك نقطه زير باشديعنى «يؤبى» و معنى اين باشد كه: بسا دوستى كه ناخوش داشته شود از راه نادانى اونه بسبب نيت او، يعنى بسبب اين كه از راه نادانى ضرر باين كس مى‏رساند بى اين كهنيت و قصد او بد باشد، و ممكن است نيز كه بثاى سه نقطه بالا باشد  و معنى اين باشدكه: بسا دوستى كه شكوه كرده شود از راه نادانى او، نه از نيت و قصد او، و اللّهتعالى يعلم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 73

5338 ربّ محتالصرعته حيلته. بسا حيله كننده كه بيندازد او را حيله او، مراد مذمّت حيله است و اينكه بسيار است كه حيله كسى بر گردد باو و بيندازد او را در هلاكت يا زيان و خسران.

5339 ربّ ملوم ولا ذنب له. بسا سرزنش كرده شده و حال آنكه نبوده باشد از براى او گناهى، مراد ايناست كه هر كه را كه مردم سرزنش و ملامت كنند حكم ببدى او نمى‏توان كرد بسا باشد كهبدى را بر او افترا كرده باشند، يا اين كه او بدى را از روى سهويا نسيان يا جهلكرده باشد.

5340 ربّ متنسّكو لا دين له. بسا عبادت كننده و حال آنكه نبوده باشد از براى او دينى، يعنى دينحقى مثل عبادت كنندگان هر فرقه غير فرقه محقه، يا اين كه اصلا دينى نداشته باشدبلكه عبادت او از براى مصلحتى چند باشد دنيوى، و مراد اين است كه: بعبادت كردن كسىفريب نبايد خورد تا ديندارى او معلوم نشود.

5341 ربّ مواصلةخير منها القطيعة. بسا پيوستنى كه بهتر باشد از آن بريدن، مثل صله و احسانى كه بامنت باشد، يا اين كه آن صله كننده شخص بدى باشد كه بريدن او بهتر باشد از صله او،يا اين كه كسى كه صله باو مى‏شود شخص بدى باشد و بريدن از او بهتر باشد از صله او.

5342 ربّ ذنبمقدار العقوبة عليه اعلام المذنب به. بسا گناهى كه بوده باشد مقدار عقوبت بر آناعلام نمودن گنهكار بآن يعنى بسا گناه باشد كه همين كافى باشد در عقوبت صاحب آن كهاعلام كنند او را بآن‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 74

تا خجل و منفعل شود و پشيمان شود از آن و زياده برين عقوبت اودر كار نباشد بلكه خوب نباشد.

5343 ربّ موهبةخير منها الفجيعة. بسا بخششى كه بهتر باشد از آن مصيبت، مثل بخششى كه از روى منتزياد باشد، يا از شخص پست مرتبه دنى باشد.

5344 ربّ جرماغنى عن الاعتذار عنه الاقرار به. بسا گناهى كه بى نياز سازد از عذر گفتن از آناقرار بآن، يعنى بسيار گناهى باشد كه كسى نسبت بكسى كه بكند همين كه اقرار كند بآنآن كس او را معذور دارد و محتاج نشود بعذر گفتن از آن، پس در چنين گناهان بهتر ايناست كه آن گنهكار اقرار كند بآن و خود را فارغ سازد از عذر گفتن، يا اين كه بسيارگناهى باشد كه كافى باشد در عذر گفتن از آن همين كه صاحب آن اقرار كند بآن، پسهمين كه اقرار كند بآن بايد معذور داشت او را و فارغ ساخت از عذر گفتن از براى آن.

5345 ربّ كبيرمن ذنبك تستصغره . بسا بزرگى از گناه تو كه كوچك شمارى تو آن را.

5346 ربّ صغيرمن عملك تستكبره . بسا كوچكى از عمل تو كه بزرگ شمارى تو آنرا. مراد از اين دوفقره مذمّت‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 75

آدمى است و اين كه بسيار است كه گناه بزرگى را كوچك مى‏شمارد وسهل ميداند، و عمل كوچكى را بزرگ مى‏شمارد و عظيم ميداند.

5347 ربّ يسيرانمى من كثير. بسا اندكى كه فزايش كننده‏تر باشد از بسيارى، مثل اندكى كه حلالباشد و با قناعت باشد كه آن فزايش كننده‏ترست از بسيارى كه حرام باشد يا با اسرافباشد.

5348 ربّ صغيراحزم من كبير. بسا كوچكى كه دورانديش‏تر باشد از بزرگى، و اين بسيارست هر گاه عقلو زيركى آن كوچك افزونتر باشد از آن بزرگ.

5349 ربّ معرفةادّت الى تضليل. بسا معرفتى كه بكشاند بسوى گمراه كردنى، يعنى عاقبت گمراه كندصاحب خود را، باعتبار اين كه عمل بآن نكند و معاقب گردد بسبب آن در جائى كه اگر آنمعرفت را نمى‏داشت بسبب جهل و نادانى معذور مى‏بود و معاقب نمى‏شد.

و ممكن است كه مراد معرفت بعضى مسائل باشد كه افهام ناقصهنتوانند بكمال حقيقت آنها رسيد و همين كه قدرى معرفت به آنها حاصل كنند فكر كننددر آنها و گمراه گردند مثل مسئله قضا و قدر و جبر و اختيار و مانند آنها.

5350 ربّ مواصلةادّت الى تثقيل. بسا پيوستنى كه بكشاند بسوى گرانبار كردن، مثل هديه فرستادن ازبراى كسى كه دشوار باشد بر او تلافى نكردن، و قادر بر آن نباشد و سبب گرانبارى اوگردد، پس پيوستن باين نحو نيكو نباشد هر چند پيوستن بخويشان و غير ايشان از مؤمناندر جائى كه چنين مفسده نداشته باشد از فضايل عليّه و مناقب سنّيه است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 76

5351 ربّ اخ لمتلده أمّك. بسا برادرى كه نزائيده باشد او را مادر تو، بلكه او را بايد برادر خوددانست و برادرانه با او سلوك كرد باعتبار ايمان و خلوص محبت و دوستى او.

5352 ربّ علمادّى الى مضلّتك. بسا علمى كه بكشاند بسوى گمراهى تو. اين همان مضمون فقره ايست كهدو فقره قبل از اين نقل و شرح شد.

5353 ربّ مملوكلا يستطاع فراقه. بسا بنده كه مقدور نباشد جدا شدن از او، مراد بيان واقع است ومدح بعضى بنده‏ها باين كه چنان خوب باشند كه مقدور نباشد جدا شدن از آنها، و بساباشد كه بعضى از أحكام فقهى نيز برين مترتّب شود مثل استثناى چنين بنده از وجوببيع از براى اداى دين و عدم خروج بسبب آن از استحقاق و مانند اينها، و دور نيست كه«مملوك» بكاف چنانكه در نسخه‏ها بنظر رسيده سهوى باشد از ناسخ و صحيح «مملول» بلامباشد و معنى اين باشد كه: بسا كسى كه ناخوش باشد كسى را و سبب ملالت او باشد و باوجود اين جدا نتوان شد از او و غرض اين باشد كه در دنيا چنين ملالتها باشد كه چارهآن نتوان كرد و صبر بايد كرد بر آن.

5354 ربّ فائتلا يدرك لحاقه. بسا فوت شونده كه دريافته نشود رسيدن بآن، مراد تحريص بر كردنكارهاى خيرست هر گاه مقدور شود و پس نينداختن آنها بسبب اين كه بسيار است كه چيزىكه فوت شود ديگر نتوان رسيد بآن، و وقت ديگر مقدور نشود، پس وقتى كه ميسر مى‏شودبايد فرصت را غنيمت شمرد و تأخير نكرد از آن كه مبادا ديگر مقدور نگردد.

5355 ربّ ناصحمن الدّنيا عندك متّهم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 77

بسا نصيحت كننده از دنيا كه بوده باشد نزد تو تهمت زده شده.مراد مذمّت مردم دنياست باين كه بسيارست كه كسى كه نصيحت كند كسى را از دنيا و پندگويد او را از براى منع از حرص بر آن متهم دارد او را و صاف و خالص نداند با خود.

5356 ربّ مدّعللعلم ليس بعالم. بسا دعوى كننده مر علم را كه نبوده باشد عالم. مراد اين است كهچنين نيست كه هر كه دعوى علم كند عالم باشد و اعتماد بر گفته او توان كرد بسيارندكه دعوى علم ميكنند و عالم نيستند، پس تا عالم بودن كسى معلوم نشود اعتماد بر گفتهاو نتوان كرد.

5357 ربّ صادقمن خبر الدّنيا عندك مكذّب. بسا راستگويى از خبر دنيا كه بوده باشد نزد تو دروغگوشمرده شده، اين نيز مثل فقره سابق مذمّت مردم دنياست و اين كه بسيارست كه كسى نزدكسى خبر مى‏دهد از دنيا براستى ببديها و او تكذيب ميكند او را، بسبب حبّ دنيائى كهدارد و در بعضى نسخه‏ها عبارت چنين است: «ربّ صادق عندك من خير الدّنيا مكذّب» وبنا بر اين معنى اينست كه: بسا راستگوئى نزد تو از خير دنيا كه بوده باشد دروغگوشمرده شده» يعنى بسيار باشد گوينده خير و خوبى دنيا كه او نزد تو راستگو باشد و درواقع او دروغگو شمرده شده باشد و نسخه اول ظاهرترست.

5358 ربّ محذورمن الدّنيا عندك غير محتسب. بسا محذورى از دنيا كه نزد تو در شمار نيايد اين نيزمذمّت مردم دنياست و اين كه بسيار چيزى باشد از دنيا كه محذور باشد و بايد از آنحذر كرد و كناره گرفت و مردم دنيا آنها را در شمار نياورند و سهل دانند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 78

5359 ربّ آمرغير مؤتمر. بسا أمر كننده أمر نپذيرنده. مراد مذمّت جمعى از واعظان و امر كنندگانبمعروف است كه امر كنند مردم را بچيزى و خود نپذيرفته‏اند آن را و عمل نكنند بآن .

5360 ربّ زاجرغير مزدجر. بسا باز دارنده كه خود باز نايستاده باشد. اين نيز نظير فقره سابق استو مذّمت جمعى است كه نهى ميكنند مردم را از منكرات و خود باز نمى‏ايستند از آنها.

5361 ربّ واعظغير مرتدع. بسا موعظه كننده كه خود باز نايستد يعنى موعظه كننده كه منع كند ازمنكرات و خود باز نايستد از آنها، و اين همان مضمون فقره سابق است.

5362 ربّ عالمغير منتفع. بسا عالمى باشد كه نفع نيابد از علم خود بسبب اين كه عمل نكند بآن.

5363 ربّ خير وافاك من حيث لا ترتقبه. بسا خيرى كه برسد بتو از جائى كه انتظار آن نكشى، يعنىگمان آن نداشته باشى، پس هرگز نا اميد نبايد بود.

5364 ربّ شرّفاجاك من حيث لا تحتسبه. بسا شرّى كه ناگاه برسد بتو از جائى كه گمان آن نداشتهباشى، پس هر چند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 79

كسى گمان شرّى نداشته باشد بايد كه خاطر جمع نكند و هميشه پناهبخدا برد و استعاذه بدرگاه او نمايد جهت دفع شرور و آفات.

5365 ربّما نصحغير النّاصح. بسا باشد كه نصيحت كند غير خالصى. يعنى كسى كه خالص نباشد با تو وغشّ داشته باشد.

5366 ربّما غشّالمستنصح. بسا باشد كه غشّ كند آنكه طلب نصيحت مى‏شود از او. غرض از اين دو فقرهاينست كه ملاحظه اصل سخن بايد كرد نه گوينده آن، گاه باشد كه گوينده خالص نباشد ودر واقع نصيحت كند بسبب غرضى، و گاه باشد كه كسى كه طلب نصيحت كنند از او و او راخالص دانند غشّ كند در آنچه گويد.

5367 ربّما اصابالعمىّ  قصده. بسا باشد كه برسد كور بمقصد خود.

5368 ربّما أخطأالبصير رشده. بسا باشد كه خطا كند بينا از رشد خود، يعنى از آنچه راه درست باشد ازبراى او. و غرض ازين دو فقره اين است كه بمجرّد اين كه از كسى خطاها ديده شود حكمنبايد كرد كه آنچه او گفته و بآن رفته خطا باشد بسيار باشد كه كور بحسب اتفاق درستبمقصد خود برسد، و همچنين از اين كه اكثر أفكار كسى درست باشد حكم نتوان كرد بصحتو استقامت جميع مذاهب و اقوال او، گاه هست كه بينا خطا ميكند

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 80

و در مى‏گذرد از راه راست، پس در هر چيز آدمى خود بايد تأمّل وتدبّر كند و بمجرّد اين كه خطاگوئى آن را گفته، ردّ نكند، و همچنين بمجرّد اين كهمحققى آنرا گفته اعتقاد صحت آن نكند.

5369 ربّما كانالدواء داء. بسا باشد كه بوده باشد دوا دردى.

5370 ربّما كانالدّاء شفاء. بسا باشد كه بوده باشد درد شفائى، غرض از اين دو فقره اينست كه مناطهمه امور مشيت حق خالى است و در هر باب متوسل باو بايد شد و چنين نيست كه دواالبته دوا شود بسيار باشد كه مشيت حق تعالى در آن نباشد و درد گردد، و بسيار باشدكه دردى بمشيت حق تعالى شفا گردد.

5371 ربّما سألتالشّى‏ء فلم تعطه و أعطيت خيرا منه. بسا باشد كه در خواهى چيزى را، پس عطا كردهنشوى تو آنرا، و عطا كرده شوى بهتر از آنرا، غرض اينست كه بمجرّد اين كه چيزى درخواهى از درگاه حق تعالى و داده نشوى تو آن را، نوميد مشود، گاه باشد كه آن ازبراى اين باشد كه بهتر از آن بتو داده شود.

5372 ربّما شرقشارق بالماء قبل ريّه. بسا باشد كه گلو گرفته شود گلو گرفته شده بآب پيش از سيرابشدن او. مراد بيان نزديكى مرگ است و اين كه بسا باشد كه بيك آب خوردن در رسدچنانكه تشنه آب آشامد و هنوز سيراب نشده آب در گلوى او ماند و بكشد او را، پسهميشه در فكر آن بايد بود و تهيه آن بايد گرفت و غرض اين نيز تواند بود كه: كسى كهبدولتى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 81

برسد يا نعمتى دريابد بآن مغرور نشود گاه هست كه آب آشاميدنىاز براى كسى تمام نمى‏شود چه جاى زياده بر آن.

5373 ربّما ادركالظّنّ بالصّواب. بسا باشد كه فانى  شود ظنّ براه راست. «ظنّ» بمعنى گمانست يعنىاعتقاد راجح و گاهى بمعنى «علم» نيز يعنى اعتقاد جازم مستعمل مى‏شود، و هر دو معنىدر اينجا مناسب است، و ظاهر اينست كه مراد بيان عجز آدميست و اين كه همچنين نيستكه در هر باب علم براه راست يا گمان بآن تواند تحصيل كرد پس در چنين جائى بايدتوقّف كند، يا اين كه بعقل خود در هر جا علم براه راست يا گمان بآن نتواند تحصيلكرد، پس ناچارست او را از معلمى كه تعليم كند او را از جانب خدا.

5374 ربّما عزّالمطلب و الاكتساب. بسا باشد كه عزيز يعنى ناياب يا كمياب شود مطلب و كسب كردن.اين نيز همان مضمون فقره سابق است و اين كه بعضى مطالب باشد كه نتوان دريافت آنراو كسب كرد آنرا، يا اين كه كم توان دريافت و كسب كرد، و ممكن است كه مراد اين باشدكه بسا باشد كه ناياب يا كمياب شده باشد براى كسى بمطلب رسيدن و كسب كردن پس سعىچنين كسى سودى ندارد اصلا يا چندان سودى ندارد چنانكه در شرع اقدس مكروه شمرده شدهسوداى با «محارفان» بفتح راء بى نقطه يعنى‏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 82

آنانى كه محرومند و تنگ گرفته شده بر ايشان در معاش، و بركتداده نشده‏اند در كسب . و ممكن است كه: معنى فقره اوّل اين باشد كه: بسا باشد كهكامل شود و برسد بكمال خود ظنّ براه راست و بفقره دويم همان يكى از دو معنى مذكورباشد و حاصل هر دو فقره اين باشد كه: در مسائل يا در هر مطلبى چنين نيست كه آدمىدر هر جا بفكر خود راه راست تواند يافت بلكه گاه هست كه ظنّ بآن او را حاصل شود وگاه هست كه عاجز شود و مطلب و كسب آن بر او عزيز گردد.

5375 ربّما ادركالعاجز حاحبة. بسا باشد كه دريابد ناتوان حاجت خود را.

5376 ربّما خرسالبليغ عن حجّته. بسا باشد كه گنگ شود بليغ از برهان خود، يعنى از دليل و برهانىكه خواهد بر مطلب خود بگويد، يا از سخن گفتنى كه دليل و برهان بلاغت او گردد، وغرض از اين دو فقره بيان واقع است و اميدوار گردانيدن ناتوانان، و اين كه بسببناتوانى مأيوس نگرديد از حصول مطلب، بلكه بسيار باشد كه با ناتوانى برسند بحاجتخود، و اين كه توانا مغرور نشود بتوانائى خود، بسيار باشد كه بليغ در وقت حاجت گنگگردد پس هر يك بايد متوسّل بفضل خدا باشند.

5377 ربّما عمىاللّبيب عن الصّواب.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 83

بسا باشد كه نابينا گردد عاقل از راه راست.

5378 ربّما ارتجعلى الفصيح الجواب. بسا باشد كه بسته شود بر فصيح جواب گفتن. و مراد باين فقره نيزمانند فقره سابق بر آنها بيان واقع است و اين كه عاقل بعقل خود و فصيح بفصاحت خودمغرور نشود بسيار باشد كه عاقل نابينا گردد از راه راست و بسته شود بر فصيح در وقتحاجت جواب، يعنى نتواند جواب گفتن از آنچه سؤال كنند از او.

5379 ربّماتجهّمت الامور. بسا باشد كه بنا خوشى رو كنند كارها، يعنى بكراهت و ناخوشى رو باينكس كنند و بر وفق مطلب و مرام او نشوند، و غرض بيان واقع است و اين كه بسيار چنينمى‏شود، پس هر گاه بر كسى چنين شود پر غمگين نشود و صبر كند.

5380 ربّماتنغّص السّرور بسا باشد كه مكدّر و تيره گردد شادمانى، غرض بيان واقع است و اين كهبسيار چنين مى‏شود، پس بشادمانى كه رو دهد زياده فرحناك نبايد شد و پناه بايد بردبخدا از اين كه تيره و مكدّر گردد.

5381 ربّما اتيتمن مأمنك. بسا باشد كه مشرف شود بر تو دشمن از مأمن تو. مراد اينست كه در هر حالبايد پناه بحقّ تعالى برد و خود را باو سپرد و باين كه در مأمن باشى خاطر جمع مكن،بسيار باشد كه دشمن كسى مشرف شود بر او از مأمن او و ظفر يابد بر او در آنجا.

5382 ربّما دهيتمن نفسك. بسا باشد كه رسانيده شود بتو مصيبتى از نفس خود. يعنى تو خود كارى كنى كهباعث رسيدن مصيبتى شود بنو، پس بايد با خبر بود از خود و غافل نشد از خود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 84

حرف «راء» بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت أمير المؤمنين علىّبن أبى طالب عليه السّلام در حرف «راء» بلفظ مطلق يعنى بألفاظ مختلف نه بلفظ واحدچنانكه در دو فصل سابق نقل شد. فرموده است آن حضرت عليه السّلام:

5383 رغبتك فىزاهد فيك ذل. رغبت كردن تو در كسى كه بى‏رغبت باشد در تو خواريست يعنى خود را خواركردنست.

5384 رغبتك فىالمستحيل  جهل. رغبت تو در تغير يابنده جهل و نادانيست، مراد به «تغير يابنده»جميع مراتب دنياست كه بزودى تغير يابد و فانى گردد.

5385 راكبالمعصية مثواه النّار. سوار گناه منزل او جهنم است. مراد به «سوار گناه» هر كسىاست كه مرتكب گناهى گردد، يا كسى كه بسيار مرتكب آن شود و بر هر تقدير مراد اينستكه مستحقّ جهنم و نزول آن مى‏شود، يا اين كه منزل او جهنم خواهد بود مگر اين كهمانعى از آن بهم رسد مثل توبه يا عفو.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــص 85

5386 راكبالظّلم يدركه البوار. سوار ظلم در مى‏يابد او را هلاكت، يعنى هلاكت اخروى، بر وجهىكه در فقره سابق شرح شد.

5387 راكبالطّاعة مقيله الجنّة. سوار طاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى خوابگاه او يعنى منزلو جايگاه او بهشت است. و در بعضى نسخه‏ها «منقلبه» بجاى «مقيله» است و بنا بر اينترجمه اينست كه: جاى بازگشت او بهشت است.

5388 راكب العجلمشف على الكبوة. سوار شتاب مشرف است بر كبوه يعنى برو در افتادن يعنى لغزيدن وافتادن در زيان و خسران. و در بعضى نسخه‏ها «العجلة» بجاى «العجل» است، و در بعضى«مشرف» بجاى «مشف» و ترجمه همه يكيست.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation