|
|
|
|
|
|
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله (لتكونوا شهداء على الناس و يكونالرسول عليكم شهيدا) الخ ، فرمود: اگر خيال كنى كه منظور خدايتعالى از اين آيه همهموحدين اهل قبله است ، سخت اشتباه كرده اى ، براى اينكه آيا خدايتعالى در قيامت از كسىشهادت ميخواهد، كه در دنيا شهادتش در مرافعه اى كه بر سر يك من خرما بپا ميشدپذيرفته نبود؟ و آنوقت شهادت چنين كسى در درگاهش پذيرفته ميشود؟ حاشا: اين حرفمعقول نيست و خدايتعالى چنين چيزى را از خلق خودش نمى پسندد، آنوقت خودش چگونهمرتكب آن ميشود، بلكه منظور خدايتعالى از امت ، افرادى است كه مصداق آيه : (كنتم خيرامة اخرجت للناس )، هستند و آنان امت وسط و بهترين امتند كه خدا براى مردم خلقشان كردهاست . مؤ لف : بيان اين حديث در ذيل آيه شريفه با استفاده از قرآن كريم گذشت . و در قرب الاسناد از امام صادق (عليه السلام ) از پدرش از رسولخدا صلى الله عليه وآله و سلم روايت كرده كه فرمود: از جمله خصائصى كه خداى تعالى به امت من داده و بادادنش امتم را بر ساير امم برترى بخشيده ، سه چيز است كه حتى به هيچ پيغمبرىنداده - تا آنجا كه مى فرمايد: - خدايتعالى هر پيغمبرى كه مبعوث مى كرد، او را شهيدبر قومش قرار ميداد، ولى خداى تعالى امت مرا شهيد بر همه خلائق كرد، و فرمود:(ليكون الرسول شهيدا عليكم ، و تكونوا شهداء على الناس ) (تا آخر حديث ). مؤ لف : اين حديث منافاتى با حديث قبلى ندارد، چون مراد به امت در اين روايت نيز همان امتمسلمه ايست كه دعاى ابراهيم بوسيله آن مستجاب شد. و در تفسير عياشى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) روايت آورده كه در حديثى در ضمنتوصيف روز قيامت فرمود: مردم در يكجا جمع ميشوند و در آنجا تمامى خلائق استنطاقميشوند، واحدى بدون اجازه رحمان و جز به صواب سخن نميگويد آنگاه بهرسول خدا دستور ميدهند، برخيزد و از پرسش ها پاسخ گويد اينجاست كه خدايتعالى بهرسول گراميش ميفرمايد: (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا) وبحكم اين آيه آنجناب شهيد بر شهيدان يعنى بر رسولان است . و در تهذيب از ابىبصير از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) روايت كرده كه گفت : به آنجنابعرضه داشتم : آيا خدايتعالى به رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور داده بودكه بسوى بيت المقدس نماز بگزارد؟ فرمود: بله ، مگر نمى بينى خداى سبحان فرموده :(و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبعالرسول ممن ينقلب على عقبيه ) الخ . مؤ لف : مقتضاى اين حديث اين است كه جمله : (التى كنت عليها) صفت قبله باشد، و مرادبقبله ، بيت المقدس باشد، و اينكه آن قبله اى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلمرو بآن مى ايستاده ، همان بيت المقدس بوده باشد و همين معنا را سياق آيات تاءييد مى كندكه بيانش گذشت . از اينجا آن روايتى هم كه از امام عسكرى (عليه السلام )نقل شده تاءييد ميشود، چون آنجناب فرموده : مردم مكه هواى قبله شدن كعبه را داشتندخدايتعالى با قبله قرار دادن بيت المقدس امتحانشان كرد تامعلوم شود چه كسى بر خلافهواى نفسش رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم را پيروى مى كند برخلاف مردم مدينهكه هواى بيت المقدس بسر داشتند و خدايتعالى با برگرداندن قبله دستورشان داد باهواى نفس خود مخالفت نموده رو به كعبه نماز بگزارند تا باز معلوم شود چه كسىپيروى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى كند؟ و چه كسى مخالفت مينمايد؟ كههر كس او را بر خلاف ميل درونيش اطاعت كند، مصدق او و مواف ق او است (تا آخر). با اين حديث فساد گفتار ديگرى نيز روشن مى گردد و آن اين است كه جمله (التى كنتعليها) مفعول دوم براى كلمه (جعلنا) است و معناى آيه اين است كه ماقبل از بيت المقدس قبله را كعبه اى كه (كنت عليها) نكرديم ،استدلال كرده است بجمله (الا لنعلم من يتبعالرسول ) كه حاصل معنا چنين ميشود (ما قبل از بيت المقدس كعبه را كه الان رو به آنهستى قبله نكرديم مگر براى اينكه بفهميم چه كسىرسول را پيروى مى كند) لكن اين حرف بيهوده است زيرا همانطور كه قبلا گفتيم سياقبرخلاف آنست . و در تفسير عياشى از زبيرى روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم: آيا مرا از ايمان خبر نميدهى ؟ بدانم آيا ايمان مجموعقول و عمل است و يا قول بدون عمل ؟ فرمود: ايمان همه اشعمل است ، چون خود قول هم يكى از اعمال است كه خدا واجبش كرده در كتابش بيان نمودهنورش واضح و حجتش ثابت شده ، كتابش بدان شهادت ميدهد و بسوى آن دعوت مى كند. و چون خداى تعالى رسول اسلام را رو به كعبه گردانيد، مسلمانان به رسولخدا صلىالله عليه و آله و سلم گفتند: پس تكليف ما نسبت به نمازهائيكه در اين مدت (17 ماهه ) روبه بيت المقدس خوانديم چه ميشود؟ و تكليف مردگان ما كه در اين مدت نماز را به آنطرفميخواندند چه ميشود؟ خدايتعالى در پاسخ به اين سؤال اين جمله را نازل فرمود: (و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ، ان الله بالناس لرؤ فرحيم )، (خدا ايمان شما را ضايع نمى كند، كه خدا به مردم رئوف و رحيم است ). و دراين كلام خود نماز ما را ايمان خواند، پس هر كس از خدا بترسد و جوارح خود (از چشم وگوش و شكم و زبان و فرج ) را حفظ نموده هر عضوى از اعضاى خود را در آن جائىمصرف كند و بكار ببندد كه خدا برايش معين كرده و واجب هر عضوى را انجام دهد، با ايمانكامل خدا را ملاقات مى كند و از اهل بهشت است ، و اگر كسى در واجبى از اين واجبات خيانتكند و از آنچه خدا دستور داده تعدى نمايد، خدا را با ايمان ناقص ملاقات مى كند. مؤ لف : اين روايت را كلينى هم آورده ، و اينكه در روايت ،نزول جمله (و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ) را بعد ازتحويل قبله دانسته ، منافاتى با بيان قبلى ما ندارد. و در كتاب فقيه آمده : كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم سيزدهسال در مكه و نوزده ماه در مدينه بطرف بيت المقدس نماز خواند بعد كه يهوديانسرزنش كردند كه تو تابع قبله ما هستى و اندوه شديدى بر او مسلط شد، دردل شب از خانه بيرون آمد و رو به اطراف افق بگردانيد، فرداى آن شب هم نماز صبح رارو به بيت المقدس خواند و هم دو ركعت از نماز ظهر را، سر دو ركعتىجبرئيل آمد، و گفت : (قد نرى تقلب وجهك فى السماء، فلنو لينك قبلة ترضيها،فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، آنگاه دست آنجناب را گرفته رو به كعبه اشكرد، مردمى هم كه پشت سرش به نماز ايستاده بودند رو به كعبه شدند، بطوريكهزنان جاى فعلى مردان قرار گرفتند و مردان جاى فعلى زنان ، و اين نماز ظهر اولشبسوى بيت المقدس و آخرش بسوى كعبه واقع شد، بعد از نماز ظهر خبر به مسجدى ديگردر مدينه رسيد، اهل آن مسجد دو ركعت از عصر خوانده بودند، دوركعت ديگر را بطرف كعبهبرگشتند، آنها نيز اول نمازشان بسوى بيت المقدس و آخرش بسوى كعبه شد، و مسجدقبلتين ، همان مسجد است . مؤ لف : قمى هم نظير اين را روايت كرده و گفته : كه رسولخدا صلى الله عليه و آله وسلم خودش (در مدينه )، بلكه در مسجد بنى سالم نماز ميخواند كه اين جريان واقع شد. و در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، فرموده : رو بقبله نماز بخوان و درنماز رو از قبله برمگردان كه نمازت باطل ميشود چون خداى سبحان بهرسول گراميش فرمود در نماز واجب بايد حتما رو بقبله نماز بخوانى ،(فول وجهك شطر المسجد الحرام ، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ). مؤ لف : روايات در اين باره كه آيه شريفه راجع بخصوص نماز واجب است بسيار زياداست . و در تفسير قمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه (الذينآتيناهم الكتاب يعرفونه ) الخ ، فرموده : اين آيه درباره يهود و نصارىنازل شد، خداى تعالى در آن مى فرمايد: (آنهائى كه كتابشان داديم ، او را مى شناسند -يعنى رسول خدا را - همانطور كه فرزندان خود را مى شناسند) و اين بدان جهت است كهخداى عز و جل در تورات و انجيل و زبور، صفاترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و صفات اصحابش و مهاجرتش را ذكر كرده بود وهمان را در قرآن حكايت كرده ، كه (محمد رسول اللّه ، و الذين معه اشداء على الكفار،رحماء بينهم ، تريهم ركعا سجدا، يبتغون فضلا من اللّه و رضوانا، سيماهم فى وجوههممن اثر السجود، ذلك مثلهم فى التورية ، و مثلهم فىالانجيل )، (محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست و كسانى كه مصاحب اوهستند بر كفار دشمنانى بيرحم ، و در بين خود مهربانان هستند، ايشان را مى بينى كههمواره در ركوع و سجودند و همه در پى بدست آوردنفضل خدا و خشنودى اويند، نشانه هاشان از اثر سجده در پيشانى نمايان است ، اين استمثل آنان در تورات و همين است مثل آنان در انجيل ). پس صفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش در تورات بوده ووقتىخدا او را مبعوث فرمود، اهل كتاب او را شناختند، همچنان كه خود قرآن مى فرمايد: (فلماجاءهم ما عرفوا كفروا به ). مؤ لف : نظير اين روايت در كافى از على (عليه السلام )نقل شده است . و در اخبار بسيارى از طرق شيعه آمده : كه آيه : (اءينما تكونوا ياءتبكم اللّه جميعا) الخ ، درباره اصحاب قائم (عليه السلام )نازل شده و در بعضى از آنها آمده : كه اين از باب جرى و تطبيق است . و در حديثى از طرق عامه در ذيل جمله (و لاتم نعمتى عليكم )، از على (عليه السلام )آمده كه فرمود: تماميت نعمت اين است كه انسان با داشتن اسلام بميرد. و باز در حديثى از طرق آنان آمده : كه تماميت نعمت به اين است كه آدمىداخل بهشت شود. بحث علمى بحث علمى (درباره يافتن جهت قبله و تاريخچه آن ) تشريع قبله در اسلام و اعتبار و وجوب خواندن نماز رو بقبله ، - نمازى كه عبادت عموممسلمانان جهان است -، و همچنين وجوب ذبح حيوانات رو بقبله و كارهاى ديگرى كه حتمابايد رو بقبله باشد، (و يا مانند خوابيدن و نشستن و وضو گرفتن رو بقبله : كه مستحب ومانند تخليه كردن كه حتما بايد ب طرف غير قبله باشد و رو بقبله اش حرام است ) واحكامى ديگر كه با قبله ارتباط دارد، و مورد ابتلاى عموم مسلمانان است ، باعث شده كهمردم محتاج به جستجوى جهت قبله شوند و آنرا در افق خود معين كنند، (تا نماز و ذبححيوانات و كارهائى ديگر را رو به آنطرف انجام داده و از تخليه كردن به آن طرفبپرهيزند). و در ابتداء امر از آنجا كه تشخيص قطعى آن براى مردم دور از مكه فراهم نبود ناگزيربه مظنه و گمان و نوعى تخمين اكتفاء مى كردند. ولى رفته رفته اين حاجت عمومى ، علماى رياضى دان را وادار كرد تا اين مظنه و تخمينرا قدرى به تحقيق و تشخيص عينى نزديك سازند، براى اين كار ازجدول هائى كه در زيج مورد استفاده قرار مى گيرد استمداد كردند، تا بدان وسيله عرضهر شهر و طول آن را (منظور از عرض شهر فاصله ايست كه هر شهرى از خط استواء داردو منظور از طول آن فاصله ايست كه ميانه شهرها از مشرق به مغرب مى باشد به اينمنظور آخرين نقطه غربى و معمور كره زمين را جزاير خالدات ميگرفتند، البته اين ديگرمربوط به بحث ما نيست كه در قرون گذشته وقبل از كشف آمريكا و كشف كرويت زمين چنين ميپنداشتند كه جزائر خالدات واقع در غرب اروپاساحل اقيانوس آرام آخرين نقطه كره زمين است و البته اين جزائر در قرون اخير در آبفرو رفته و اثرى از آن باقى نمانده است ، و فعلا در نيم كره شرقى زمين ، ازرصدخانه گرنويچ لندن استفاده مى كنند)، (مترجم ) معين كنند. آنگاه بعد از آنكه عرض شهر خود را از خط استواء معين مى كردند آن وقت ميتوانستند بفهمندكه ازنقطه جنوب آن شهر (نقطه جنوب هر شهرى عبارتست از نقطه اى كه اگر خطىموهوم از آن نقطه بطرف نقطه شمال تصور كنيم آفتاب در رسيدن بآن نقطه مسيرروزانه اش نصف ميشود و باصطلاح به نقطه ظهر مى رسد) چند درجه (از نود درجه ميانجنوب و مغرب ) را بطرف مغرب منحرف شوند، رو به كه ايستاده اند (و اين انحراف رابا حساب جيوب و مثلثات معين مى كردند). آنگاه اين حساب را بوسيله دائره هنديه براى تمامى افق ها و شهرهاى مسلمان نشين ترسيمكردند، (به اين صورت كه يا در اول بهار و يا دراول پائيز كه دو نقطه اعتدالى است در هر افقى دائره اى در زمين مسطح رسم كردند ومحورى و يا به عبارتى شاخصى در وسط آن دائره كوبيدند، صبح كه آفتاب طلوع كردسايه شاخص از دائره بيرون بود، ايستادند تا با بالا آمدن آفتاب و كوتاه شدن سايهآن نقطه اى را كه سايه از آن نقطه وارد دائره مى شود معين كنند و همچنين آن نقطه اى راكه در بعد از ظهر سايه از دايره بيرون مى رود معين كنند، سپس با خطى مستقيم اين دونقطه را بهم وصل كردند كه يكسرش مشرق افق را نشان ميداد و سر ديگرش مغرب افقرا، در نتيجه دائره به دو نيم دائره تقسيم شد، خط ديگرى عمود بر آن خط ترسيمكردند كه يكسرش نقطه جنوب را نشان ميداد و سر ديگرش نقطهشمال را، و اين خط را نصف النهار آن افق ميناميدند، و معلوم است كه فاصله ميان هر يك ازاين چهار نقطه نود درجه است ، و فرض كنيد شهرى كه اين دائره (كه آنرا دائره هنديهمى ناميدند) ترسيم شده ، سى درجه با خط استواء فاصله داشته باشد، در اينصورتاگر سكنه اين شهر در موقع نماز سى درجه از نود درجه را از جنوب بطرف مغرببرگردند، درست رو بقبله ايستاده اند، (مترجم ). سپس براى اينكه اين كار را بسرعت و آسانى انجام دهند، قطب نما را يعنى عقربهمغناطيسى معروف به حك را بكار بستند، چون اين آلت با عقربه خود جهتشمال و جنوب را در هر افقى كه بكار رود معين ميكند و كار دائره هنديه را به فوريتانجام ميدهد و در صورتيكه ما مقدار انحراف شهر خود را از خط استواء بدانيم ،بلافاصله نقطه قبله را تشخيص ميدهيم . لكن اين كوششى كه علماى رياضى مبذول داشتند - هر چند خدمت شايان توجهى بود - وخداوند جزاى خيرشان مرحمت فرمايد -، ولكن از هر دو طريق يعنى هم از طريق قطب نما و هماز راه دائره هنديه ناقص بود كه اشخاص را دچار اشتباه مى كرد. اما اول براى اينكه رياضى دانان اخير متوجه شدند كه رياضى دانان قديم در تشخيصطول شهر دچار اشتباه شده اند، و در نتيجه حسابى كه در تشخيص مقدار انحراف و درنتيجه تشخيص قبله داشتند، در هم فرو ريخت . توضيح اينكه براى تشخيص عرض مثلا تهران از خط استوا، و محاذات آن با آفتاب درفصول چهارگانه ، طريقه شان اينطور بود كه فاصله قطب شمالى را با خط استواءمعين نموده و آنرا درجه بندى مى كردند آنگاه فاصله شهر مورد حاجت را از خط استواء بهآن درجات معين نموده ، مثلا مى گفتند فاصله تهران از جزائر خالدات 86 درجه و 20 دقيقهميباشد و عرض آن از خط استوا سى و پنج درجه و 35 دقيقه(نقل از كتاب زيج ملخص تاءليف ميزابى ) گو اينكه اين طريقه به تحقيق و واقع نزديكبود، ولكن طريقه تشخيص طول شهرها طريقه اى درست و نزديك به تحقيق نبود چون همانطوركه در بيان مترجم گذشت عبارت از اين بود كه مسافت ميانه دو نقطه از زمين را كه درحوادث آسمانى مشترك بودند، (اگر آفتاب مى گرفت در هر دو جا در يك زمان مى گرفت، و اگر حوادث ديگرى رخ ميداد، در هر دو نقطه رخ ميداد) معين ميكردند و آنرا با مقدارحركت حسى آفتاب و يا به عبارتى با ساعت ضبط مينمودند آنگاه مى گفتند: مثلاطول شهر تهران فلان درجه و... دقيقه است و چون در قديموسائل تلفن و تلگراف و امثال آن در دست نبود، لذا اندازه گيرى هاى قديم دقيق نبود وبعد از فراوان شدن اين وسائل و همچنين نزديك شدن مسافت ها بوسيله هواپيما و ماشين اينمشكل كاملا حل شد، و در اين هنگام بود كه شيخفاضل و استاد شهير رياضى ، مرحوم سردار كابلى براىحل اين مشكل كمر همت بست و انحراف قبله را بااصول جديد استخراج نموده ، رساله اى در اين باره بنام (تحفه الاجلة فى معرفة القبلة)، در اختيار همگان گذاشت ، و اين رساله كوچكى است كه در آن طريقه استخراج قبله را بابيان رياضى روشن ساخته ، و جدولهائى براى تعيين قبله هر شهرى رسم كرده است . و از جمله رموزيكه وى موفق به كشف آن گرديد - و خدا جزاى خيرش دهد - كرامت و معجزهباهره اى بود كه براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در خصوص قبله محرابشدر مسجد مدينه اثبات و اظهار كرد. توضيح اينكه مدينه طيبه بر طبق حسابى كه قدماء داشتند در عرض 25 درجه خط استوا،و در طول 75 درجه و 20 دقيقه قرار داشت و با اين حساب محراب مسجد النبى در مدينه روبقبله نبود، (و چون ممكن نبوده رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ايستادن بطرفقبله و بناى مسجد رو بانطرف اشتباه كند)، لذا رياضى دانان همچنان درباره قبله بحث مىكردند، و اى بسا براى اين انحراف وجوهى ذكر مى كردند كه با واقع امر درست در نمىآمد. ولكن مرحوم سردار كابلى اين معنا را روشن ساخت كه محاسبات دانشمندان اشتباه بوده ،چون مدينه طيبه در عرض 24 درجه و 57 دقيقه خط استوا، وطول 39 درجه و 59 دقيقه آخرين نقطه نيم كره شرقى قرار دارد و روى اين حساب محرابمسجد النبى درست رو بقبله واقع ميشود، آنوقت روشن شد در قرنهاىقبل كه اثرى از اين محاسبات نبود و در حاليكه آنجناب در نماز بود، وقتى بطرف كعبهبرگشت درست بطرفى برگشته كه اگر خطى موهوم از آن طرف بطرف كعبه كشيدهميشد به خود كعبه برميخورد، و اين خود كرامتى باهر و روشن است (صدق اللّه و رسوله). بعد از مرحوم سردار كابلى مرحوم مهندس فاضل سرتيپ عبد الرزاق بغائرى براىبيشتر نقاط روى زمين قبله اى استخراج كرد و در اين باره رساله اى در معرفت قبله نوشتو در آن جدولهائى ترسيم نمود كه حدود هزار و پانصد نقطه از نقاط مسكون زمين را نامبرد و با تدوين اين رساله بحمداللّه نعمت تشخيص قبله بهكمال رسيد و از آن جمله مثلا عرض تهران را سى و پنج درجه وچهل و يك دقيقه و 38 ثانيه و طول آنرا 51 درجه و 28 دقيقه و 58 ثانيه نوشت (مترجم). اين بود جهت نقصى كه در قسمت اول بود و اما در قسمت دوم يعنى در تشخيص قبله بوسيلهقطب نما، نقص آن از اين جهت بود كه معلوم شد دو قطب مغناطيسى كره زمين با دو قطبجغرافيائى زمين منطبق نيست ، براى اينكه قطب مغناطيسى شمالى مثلا علاوه بر اينكه بهمرور زمان تغيير مى كند بين آن و بين قطب شمالى جغرافيائى حدود هزارميل (كه معادل است با 1375 كيلومتر) فاصله است . و روى اين حساب قطب نما هيچوقت عقربه اش رو به قطب جنوبى جغرافيائى قرار نمىگيرد و آنرا نشان نميدهد، (چون سر ديگر عقربه ، قطبشمال واقعى را نشان نميدهد) بلكه گاهى تفاوت به حدى مى رسد كه ديگرقابل تسامح نيست . به همين جهت مهندس فاضل و رياضى دان عاليقدر، جناب سرتيپ حسينعلى رزم آرا، دراواخر يعنى در سال 1332 هجرى شمسى ، در مقام بر آمد اينمشكل را حل كند، و انحراف قبله را از دو قطب مغناطيسى در هزار نقطه از نقاط مسكون كره زمينرا مشخص كرد، (و براى سهولت كار بطوريكه همه بتوانند استفاده كنند، قطب نمائىاختراع كرد كه به تخمين نزديك به تحقيق ميتواند قبله را مشخص كند، كه قطب نماى آنجناب فعلا مورد استفاده همه هست ، خداوند به وى جزاى خير مرحمت فرمايد). بحث اجتماعى بحث اجتماعى (پيرامون فوايد تشريع قبله از نظر فردى و اجتماعى ) دانشمندانى كه متخصص در جامعه شناسى و صاحب نظر در اين فن هستند، اگر در پيرامونآثار و خواصى كه از اين پديده كه نامش اجتماع است و بدان جهت كه اجتماع است ناشىميشود، دقت و غور كنند، شكى برايشان نمى ماند كه اصولا پديد آمدن حقيقتى بنام اجتماعو سپس منشعب شدن آن به شعبه هاى گوناگون و اختلاف ها و چندگونگى آنبخاطراختلاف طبيعت انسانها، فقط و فقط يك عامل داشته و آن دركى بوده كه خداى سبحانطبيعت انسانها را بان درك ملهم كرده ، درك باين معنا كه حوائجش كه اتفاقا همه در بقاى اوو به كمال رسيدنش مؤ ثرند يكى دو تا نيست تا خودش بتواند برفع همه آنها قيام كند،بلكه بايد اجتماعى تشكيل دهد، و بدان پاى بند شود، تا در آن مهد تربيت و به كمك آن اجتماع در همه كارها و حركات وسكناتش موفق شود و يا به عبارتى همه آنها به نتيجه برسد و گرنه يكدست صداندارد. بعد از اين درك ، به دركهاى ديگر و يا بعبارتى به صور ذهنيه ملهم شد كه آن ادراكاتو صور ذهنيه را محك و معيار در ماده و در حوائجى كه به ماده دارد، و در كارهائى كه روىماده انجام ميدهد و در جهات آن كارها، ميزان قرار دهد و همه را با آن ميزان بسنجد و در حقيقتآن ادراكات و آن ميزان رابطه اى ميان طبيعت انسانى و ميانافعال و حوائج انسان باشد، مانند درك اين معنا كه چه چيز خوب است ؟ و چه چيز بد است ؟چه كار بايد كرد؟ و چه كار نبايد كرد؟ و چه كار كردنش از نكردنش بهتر است ؟ و نيز مانند اين درك كه محتاج به اين است كه در نظام دادن به اجتماع رياست و مرئوسيت ،و ملك و اختصاص و معاملات مشترك و مختص و ساير قواعد و نواميس عمومى و آداب و رسومقومى (كه به اختلاف اقوام و مناطق و زمانها مختلف ميشود) معتبر بشمارد و به آنها احترامبگذارد. همه اين معانى و قواعدى كه ناشى از آنها ميشود، امورى است كه اگر طبيعت انسانيت آنرادرست كرده ، با الهامى از خداى سبحان بوده ، الهامى كه خدا بوسيله آن ، طبيعت انسان رالطيف كرده تا قبل از هر كار، نخست آنچه را كه معتقد است و ميخواهد در خارج بوجود آورد،تصور كند و آنگاه نقشه هاى ذهنى را صورتعمل بدهد و يا اگر صلاح نديد ترك كند و به اين وسيلهاستكمال نمايد. (حال كه اين مقدمه روشن شد ميگوئيم ): توجه عبادتى بسوى خداى سبحان (با در نظرگرفتن اينكه خدا منزه از مكان و جهت و ساير شئون مادى و مقدس از اين است كه حس مادىباو متعلق شود)، اگر بخواهيم از چهار ديوارى قلب و ضمير تجاوز كند و بصورتفعلى از افعال در آيد، با اينكه فعل جز با ماديات سر و كار ندارد - به ناچار بايداين توجه بر سبيل تمثل صورت بگيرد. ساده تر بگويم از يكسو ميخواهيم با عبادت متوجه بخدا شويم ، از سوى ديگر خدا درجهتى و طرفى قرار ندارد، پس بناچار بايد عبادت ما برسبيل تمثل و تجسم در آيد، به اين صورت كه نخست توجهات قلبى ما با اختلافى كه درخصوصيات آن (از خضوع و خشوع و خوف و رجاء و عشق و جذبه وامثال آن ) است ، در نظر گرفته شود و بعد همان خصوصيات را باشكل و قيافه اى كه مناسبش باشد، در فعل خود منعكس كنيم ، مثلا براى اينكه ذلت وحقارت قلبى خود را به پيشگاه مقدس او ارائه داده باشيم به سجده بيفتيم و با اينعمل خارجى از حال درونى خود حكايت كنيم و يا اگر خواستيم احترام و تعظيمى كه دردل از او داريم ، حكايت كنيم ، بصورت ركوع درآئيم و چون بخواهيم حالت فدائى بودن خود را به پيشگاهش عرضهكنيم ، دور خانه اش بگرديم و چون بخواهيم او را تكبير و بزرگداشت كنيم ، ايستادهعبادتش كنيم و چون بخواهيم براى تشرف بدرگاهش خود را تطهير كنيم اين مراسم را باغسل و وضوء انجام دهيم ، و از اين قبيل تمثل هاى ديگر. روح و مغز عبادت ، عبوديت درونى است و افعال عبادى قالبهاى تحقق خارجى آنعبوديت است و هيچ شكى نيست در اينكه روح و مغز عبادت بنده عبارت است از همان بندگى درونى او، وحالاتى كه در قلب نسبت به معبود دارد كه اگر آن نباشد، عبادتش روح نداشته و اصلاعبادت بشمار نمى رود وليكن در عين حال اين توجه قلبى بايد به صورتى مجسم شودو خلاصه عبادت در كمالش و ثبات و استقرار تحققش ، محتاج به اين است كه در قالبى وريختى ممثل گردد. آنچه گفته شد، هيچ جاى شك نيست ، حال ببينيم مشركين در عبادت چه مى كردند و اسلام چهكرده ؟ اما وثنى ها و ستاره پرستان و هر جسم پرست ديگر كه يا معبودشان انسانى ازانسانها بوده ، و يا چيز ديگر، آنان لازم ميدانستند كه معبودشان درحال عبادت نزديكشان و روبرويشان باشد، لذا روبروى معبود خود ايستاده و آنرا عبادتميكردند. ولى دين انبياء و مخصوصا دين اسلام كه فعلا گفتگوى ما درباره آنست ، (و گفتگوى ازآن ، از ساير اديان نيز هست ، چون اسلام همه انبياء را تصديق كرده )، علاوه بر اينكههمانطور كه گفتيم : مغز عبادت و روح آنرا همان حالات درونى دانسته ، براى مقامتمثل آن حالات نيز طرحى ريخته و آن اينست كه كعبه را قبله قرار داده و دستور داده كهتمامى افراد در حال نماز كه هيچ مسلمانى در هيچ نقطه از روى زمين نمى تواند آن را ترككند، رو بطرف آن بايستند و نيز از ايستادن رو بقبله و پشت كردن بدان در احوالى نهىفرموده و در احوالى ديگر آنرا نيكو شمرده است . و به اين وسيله قلبها را با توجه بسوى خداكنترل نموده ، تا در خلوت و جلوتش در قيام و قعودش ، در خواب و بيداريش ، در عبادت ومراسمش ، حتى درپست ترين حالات و زشت ترينش ، پروردگار خود را فراموش نكند، ايناست فائده تشريع قبله از نظر فردى . و اما فوائد اجتماعى آن عجيب تر و آثارش روشن تر و دلنشين تر است ، براى اينكه مردمرا با همه اختلافى كه در زمان و مكان دارند متوجه به يك نقطه كرده و با اين تمركزدادن وجهه ها، وحدت فكرى آنان و ارتباط جوامعشان و التيام قلوبشان را مجسم ساخته واين لطيف ترين روحى است كه ممكن است در كالبد بشريت بدمد، روحى كه از لطافت درجميع شئون افراد در حيات مادى و معنويش نفوذ كند، اجتماعى راقى تر و اتحادىمتشكل تر و قوى تر بسازد، و اين موهبتى است كه خداى تعالى امت اسلام را بدان اختصاص داده و با آن وحدت دينى و شوكت جمعى آنان را حفظ فرموده ، در حالى كه قبلا احزاب و دستههاى مختلفى بودند و سنت ها و طريقه هاى متشتتى داشتند، حتى دو نفر انسان يافت نمى شدكه در يك نظريه با هم متحد باشند، اينك خدا را باكمال عجز بر همه نعمتهايش شكر ميگوئيم . 509 آيه 152 بقره فاذكرونى اءذكركم و اشكروا لى و لا تكفرون - 152. ترجمه آيه پس مرا بياد آريد تا بيادتان آورم و شكرم بگذاريد و كفران نعمتم مكنيد (152). بيان بعد از آن كه خداى تعالى بر پيامبر اسلام و امت مسلمان منت نهاد، نخست پيامبر بزرگواررا كه از خود مردم بود بسوى ايشان گسيل داشت و اين خود نعمتى بود كه با هيچ مقياسىاندازه گيرى نميشود، نعمتى كه منشاء هزاران نعمت شد - و فهماند خدا از ياد بندگانش غافل نيست - آرى خدا بشر را از اينكه بسوى صراط مستقيم هدايت كند و به اقصى درجاتكمال سوق دهد، فراموش نكرده بود. و در مرحله دوم قبله را كه مايه كمال دين و توحيد در عبادت و تقويتفضائل دينى و اجتماعيشان بود، تشريع فرمود. اينك در اين آيه متفرع بر آن دو نعمت ، دعوتشان مى كند: باينكه بياد او باشند و شكرشبگذارند، تا او هم در مقابل ياد بندگان به عبوديت و طاعت ، ايشان را بدادن نعمت ياد كندو در پاداش شكرگزارى و كفران نكردن ، نعمتشان را بيشتر كند. در جاى ديگر نيز فرموده : (و اذكر ربك اذا نسيت وقل عسى اءن يهدين ربى لا قرب من هذا رشدا)، (بيادآر پروردگارت را هر وقت كهفراموش كردى ، و بگو اميد است پروردگارم مرا به رشدى نزديك تر از اين هدايت كند)،و نيز فرموده : (لئن شكرتم لازيدنكم )، (اگر شكر بگزاريد زيادترتان مى دهم )،و اين دو آيه هر دو قبل از آيات قبله در سوره بقرهنازل شده است . معنى و موارد استعمال (ذكر) اين نكته را بايد در نظر داشت : كه كلمه ذكر بسا مى شود كه درمقابل غفلت قرار مى گيرد، مانند آيه : (و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا)، (كسى راكه ما دلش را از ياد خود غافل كرده ايم ، اطاعت مكن )، و غفلت عبارتست از نداشتن علم بهعلم ، يعنى اينكه ندانم كه ميدانم ، و ذكر درمقابل غفلت ، عب ارتست از اينكه بدانم كه ميدانم . و بسا مى شود كه در مقابل نسيان استعمال مى شود، و نسيان عبارتست از اينكه صورتعلم بكلى از خزانه ذهن زايل شود، و ذكر برخلاف نسيان عبارتست از اينكه آن صورتهمچنان در ذهن باقى باشد، و در آيه : (و اذكر ربك اذا نسيت ) به همين معنا آمده وبنابراين در چنين استعمالى ذكر مانند نسيان معنائى است داراى آثار و خواصى كه آنآثار بر وجود ذكر مترتب مى شود، و به همين جهت كلمه ذكر، مانند نسيان ، در مواردى كهخودش نيست ولى آثارش هست ، استعمال مى شود، مثلا وقتى من ببينم كه شما دوست صميمىخود را با اينكه مى دانى احتياج به نصرتت دارد نصرت ندادى و كمك نكردى ، مى گويم: چرا پس دوستت را فراموش كردى ؟ با اينكه او را فراموش نكرده اى و بر عكس هموارهبا او و به ياد او بوده اى ، اما از آنجا كه اين ياد اثرى نداشته و بر عكس اثرفراموشى از شما سر زده ، مثل اين است كه اصلا در ذهن شما وجود نداشته و از يادشبرده باشى . و گويا استعمال ذكر بر ذكر لفظى (مثلا ذكر خدا با گفتن سبحان اللّه وامثال آن ) از همين باب باشد، يعنى استعمال كلمه (ذكر) در اثر آن باشد نه خودش چونذكر زبانى هر چيز، از آثار ذكر قلبى آنست و از اين باب است آيه :(قل ساءتلو عليكم منه ذكرا)، (بگو بزودى ذكرى از او برايت ميخوانم )، و نظائر ايناستعمال بسيار است . و بفرض اينكه ذكر لفظى از مصاديق ذكر واقعى باشد، از مراتب آنست ، نه اينكه بكلىكلمه (ذكر) بمعناى ذكر لفظى بوده ، معنايش منحصر در آن باشد، و سخن كوتاه آنكه ذكر داراى مراتبى است كه اختلاف آنمراتب در آيات زير كاملا مشهود است . (الا بذكر اللّه تطمئن القلوب )، (آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مى يابد) (واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة ، و دون الجهر منالقول )، (پروردگار خود را در دل بياد آور، هم از تضرع و هم از ترس و هم آهسته بهزبان )، (فاذكروا اللّه كذكركم آباءكم او اشد ذكرا)، (پس خدا را بياد آريد آنطوركه به ياد پدران خود هستيد و يا شديدتر از آن )، در اين آيه ذكر را بوصف شدتتوصيف كرده ، و معلوم است كه مقصود از آن ذكر باطنى و معنوى است ، چون ذكر لفظى ،شدت و ضعف ندارد. (ذكر) داراى مراتبى است (و اذكر ربك اذا نسيت ، و قل عسى ان يهدين ربى لاقرب من هذا رشدا)، كهذيل اين آيه دلالت دارد بر اينكه ميخواهد بفرمايد اميدوار آن باش كه بالاتر از ذكر بهمقامى برسى كه بالاتر از آن مقام كه فعلا دارى بوده باشد، پس برگشت معنا به اينمى شود كه تو وقتى از يك مرتبه از مراتب ذكر خدا پائين آمدى و به مرتبه پائين تربرگشتى ، بگو چنين و چنان ، پس به حكم اين آيهتنزل از مقام بلندترى از ذكر و ياد خدا نيز نسيان است ، پس آيه شريفه دلالت دارد براينكه ذكر قلبى هم براى خود مراتبى دارد، از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى گفتهاند: ذكر بمعناى حضور معنا است در نفس ، سخنى است درست ، براى اينكه حضور داراىمراتبى است . در آيه مورد بحث امر به (يادآورى ) متعلق به (ياء) متكلم شده ، فرموده : مرا ياد بياور،اگر ياد آورى خدا را، عبارت بدانيم ، از حضور خدا در نفس ، ناگزير بايدقائل به تجوز شويم ، (و بگوئيم : مثلا منظور ياد نعمتها و يا عذابهاى خداست ) و امااگر تعبير نامبرده را تعبيرى حقيقى بدانيم ، آنوقت آيه شريفه دلالت ميكند بر اينكهآدمى غير از آن علمى كه معهود همه ما است ، و آنرا مى شناسيم ، كه عبارتست از حضورمعلوم در ذهن عالم ، يك نسخه ديگرى از علم دارد، چون اگر مراد همان علم معمولى باشد،سر به تحديد خدا در مى آورد، چون اين قبيل علم عبارت است از تحديد و توصيف عالممعلوم خود را، و ساحت خداى سبحان منزه از آنست كه كسى او را تحديد و توصيف كند،همچنانكه خودش فرمود: (سبحان اللّه عما يصفون الا عباداللّه المخلصين )، (منزه استخدا از هر توصيفى كه اينان برايش ميكنند، مگر توصيف بندگان مخلص ). و نيز فرموده : (و لا يحيطون به علما، احاطه علمى باو پيدا نميكنند)، و انشاءاللّه تعالى در تفسير همين دو آيه (160 و 110) مطلب ديگرى مربوط باين بحثخواهد آمد. بحث روايتى بحث روايتى (درباره ، فضيلت ذكر و مراد از آن ) در فضيلت ذكر از طرق عامه و خاصه ، روايات بسيارى وارد شده و بطرقى مختلفنقل شده ، كه فرمودند: (ذكر خدا در هر حال خوب است ). و در كت اب عدة الداعى ميگويد:روايت شده كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر ياران خود در آمد وفرمود: در باغهاى بهشت بگردش بپردازيد، پرسيدند: يارسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم باغهاى بهشت چيست ؟ فرمود: مجالس ذكر، همصبح و هم شام باين مجالس برويد و بذكر بپردازيد و هر كس دوست داشته باشد بفهمدچه منزلتى نزد خدا دارد، بايد نظر كند ببيند خدا چه منزلتى نزد او دارد، چون خداىتعالى بنده خود را به آن مقدار احترام مى كند كه بنده اش او را احترام كند. و بدانيد كه بهترين اعمال شما و پاكيزه ترين آن نزد مالك و صاحبتان و نيز مؤثرترين اعمالتان ، در رفع درجاتتان ، و بالاخره بهترين چيزى كه آفتاب بر آن مىتابد، ذكر خداى تعالى است ، چه خود او از خودش خبر داده و فرموده : (من همنشين كسىهستم كه ذكرم كند و بيادم باشد، و نيز فرموده : (فاذكرونى اذكركم )، مرا ياد آوريدتا شما را با نعمتم ياد آورم ، مرا بياد آوريد با اطاعت و عبادت تا شما را ياد آورم ، بانعمت ها و احسان و راحت و رضوان . و در محاسن و دعوات راوندى ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود:خدايتعالى مى فرمايد: كسيكه مشغول بذكر من باشد و ذكرم او را از درخواست حاجتش بازبدارد، من باو بهتر از آنچه بخواهد ميدهم . و در معانى الاخبار از حسين بزاز روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) به منفرمود: آيا ميخواهى تو را از مهمترين وظيفه اى كه خدا بر خلق خود واجب كرده خبر دهم ؟عرضه داشتم : بله ، فرمود: اول انصاف دادن به مردم ، باينكه با مردم آنطور رفتاركنى كه دوست ميدارى با تو رفتار كنند و دوم مواسات با برادران دينى و ياد خدا در هرموقف ، البته منظورم از ذكر خدا، (سبحان اللّه و الحمدلله و لا اله الا اللّه و اللّه اكبر)نيست ، هر چند كه اين نيز از مصاديق آنست ، ولى منظورم اين است كه در هر جا كه پاىاطاعت خدا به ميان مى آيد، بياد خدا باشى و اطاعتش كنى ، و هر جا معصيت خدا پيش آيد،بياد او باشى و آنرا ترك كنى . مؤ لف : اين معنا به طرق بسيار از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و از ائمهاهل بيتش (عليهم السلام ) روايت شده ، و در بعضى از آنها آمده : كه اين دستور همانقول خداست كه مى فرمايد: (ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا، فاذاهممبصرون ) (كسانيكه وقتى در محاصره وساوس شيطان قرار مى گيرند بياد خدا مىافتند و در نتيجه بينا ميشوند) الخ . و در كتاب عدة الداعى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت آورده كه فرمود:خداى سبحان فرموده : اگر بفهمم كه اشتغال به من بيشتر اوقات بنده ام را گرفته ،شهوتش را هم بسوى دعا و مناجاتم برمى گردانم و چون بنده ام چنين شود، آنگاه كهبخواهد سهو كند خودم ميان او و اينكه سهو كندحائل مى شوم ، چنين افرادى اولياء حقيقى من هستند، آنها براستى قهرمانانند، آنها كسانىهستند كه اگر بخواهم اهل زمين را به عقوبتى هلاك كنم ، بخاطر همين قهرمانان صرفنظرمى كنم . و در محاسن از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خدايتعالى فرمود: اىفرزند آدم ! مرا در دلت ياد كن ، تا تو را ياد كنم ، اى فرزند آدم ! مرا در خلوت ياد كن ،تا در خلوت يادت كنم ، و در ميان جمع يادم كن ، تا در ميان جمعيت يادت كنم و نيز فرمود:هيچ بنده اى خدا را در ميانه جمعى از مردم ياد نمى كند، مگر آنكه خدا او را در ميان جمعى ازملائكه ياد مى كند. مؤ لف : اين معنا بطرق بسيار از دو فريق شيعه و سنى روايت شده است . و در تفسير الدر المنثور است كه طبرانى و ابن مردويه و بيهقى در شعب الايمان از ابنمسعود روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسى راكه چهار چيز داده باشند چهار چيز ديگر هم داده اند و تفسير اين در كت اب خداست ، 1 -كسيكه توفيق ياد خدايش داده اند، خدا هم بياد او خواهد بود چون خدايتعالى مى فرمايد:(فاذكرونى اذكركم )، (بيادم باشيد تا بيادتان باشم ). 2 - و كسيكه توفيقدعايش داده اند، اجابت دعا هم داده اند، چون خدايتعالى مى فرمايد: (ادعونى استجب لكم)، (بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را). 3 - و كسيكه مقام شكرش داده اند، زيادى نعمتهم داده اند چون خدايتعالى مى فرمايد: (لئن شكرتم لازيدنكم )، (اگر شكرمبگزاريد، حتما نعمت شما را زياد كنم ). 4 - و كسيكه توفيق استغفارش داده اند،آمرزشش هم داده اند، چون خداى سبحان فرموده : (استغفروا ربكم ، انه كان غفارا)، (ازپروردگارتان آمرزش بخواهيد كه او آمرزگار است ). و نيز در تفسير الدر المنثور است كه سعيد بن منصور و ابن منذر و بيهقى (در شعب الايمان) از خالد بن ابى عمران ، روايت كنند كه گفت :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كسيكه خدا را اطاعت كند، خدا را ذكر كرده ،هر چند كه نماز و روزه و تلاوت قرآنش كم باشد، و كسيكه خدا را عصيان كند، خدا را ازياد برده ، هر چند نمازش و روزه و تلاوتش بسيار باشد. مؤ لف : در اين حديث به اين معنا اشاره شده كه معصيت از هيچ بنده اى سر نمى زند مگربا غفلت و فراموشى ، چون انسان اگر بداند حقيقت معصيت چيست ؟ و چه آثارى دارد؟هرگز اقدام بر معصيت نمى كند، حتى كسيكه معصيت مى كند، و چون بياد خدايش مىاندازند، باز هم باك ندارد و اعتنائى بمقام پروردگارش نمى كند، او طاغى وجاهل به مقام پروردگارش و علو كبريائيش است ، او نميداند كه خدا چگونه به وى احاطهدارد، و بهمين معنا روايتى ديگر اشاره مى كند، كه تفسير الدر المنثور آنرا از ابىهنددارى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمنقل كرده است . ميگويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خدايتعالى فرموده: مرا با اطاعتم ياد كنيد تا با مغفرتم يادتان كنم و كسيكه بياد من باشد، در حاليكهمطيع هم باشد بر من واجب ميشود كه با مغفرتم يادش كنم و كسيكه مرا ياد كند در حاليكهنافرمان باشد، بر من واجب ميشود يادش كنم ، در حاليكه بر او خشمناك باشم ، (تا آخرحديث ). نكته اى كه در اين حديث آمده ، درباره ياد خدا درحال معصيت ، همان نكته ايست كه آيه شريفه و رواياتى ديگر آنرا نسيان ناميده اند، چونبودن ياد خدا بدون اثر، همان نسيان است ، البته سخن در اين مقام بقايائى دارد، كهپاره اى از آن انشاءاللّه تعالى بزودى مى آيد.
آيات 153 - 157 بقره يا اءيها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان اللّه مع الصابرين - 153 و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه اءموات بل اءحياء ولكن لا تشعرون - 154 و لنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص منالاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين - 155 الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون - 156 اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون - 157. ترجمه آيات اى كسانيكه ايمان آورديد از صبر و صلاة استعانت جوئيد كه خدا با صابران است (153)و به كسى كه در راه خدا كشته شده مرده مگوئيد بلكه اينان زنده هائى هستند ولى شمادرك نمى كنيد (154) ما بطور حتم و بدون استثناء همگى شما را يا با خوف و ياگرسنگى و يا نقص اموال و جانها و ميوه ها مى آزمائيم ، و تو اى پيامبر صابران رابشارت ده (155) يعنى آنهائى را كه وقتى مصيبتى بايشان مى رسد ميگويند: (انا للهو انا اليه راجعون ) ما ملك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت (156) اينانمشمول صلواتى از پروردگارشان هستند و ايشان تنها ايشان راه يافته گانند (157). 516 بيان اين پنج آيه در سياق متحد، و جملاتش از نظر لفظ در يك سياق و از نظر معنا همبيكديگر مرتبطند، اول آنها بآخر نظر دارد و آخرش باولش ، و از اينجا فهميده ميشود كهاين پنج آيه يكباره نازل شده نه در چند هنگام . اخبار و اشاره آيات شريفه به مصائب و بلايائى كه در نتيجه جهادوقتال پيش مى آيند و سياق آن داد مى زند كه قبل از نازل شدن دستور جهاد و تشريع آننازل شده ، چون در اين آيات از بلائى پيشگوئى شده كه بعدها مسلمانان با آن روبرومى شوند و مصائبى را بزودى مى بينند، البته نه هر بلا و مصيبت ، بلكه بلاى عمومىكه چون ساير بليات معمولى و هميشگى نيست . آرى نوع انسان مانند ساير انواع موجودات در اين نشئه كه نشئه طبيعت است ، هرگز درافرادش خالى از حوادث جزئى نيست ، حوادثى كه تنها نظام فرد را در زندگى شخصيشمختل ميسازد و يا مى ميرد و يا مريض ميشود، يا ترس و گرسنگى و اندوه و محروميت چرخزندگيش را از كار مى اندازد، اين سنتى است از خدا كه همواره در مخلوقات و بندگانشجارى ساخته ، چون دار طبيعت دار تزاحم و نشئه نشئهتبدل و تحول است : (فلن تجد لسنة اللّه تبديلا ولن تجد لسنة اللّه تحويلا)،(براى سنت خدا نه تبديلى خواهى يافت ، و نه تحويلى ). ولكن اين بلاى فردى هر چند دشوار و بر شخص مبتلاى بدان سنگين است ، ولى مانندبلاها و محنت هاى عمومى مهيب و هول انگيز نيست براى اينكه بلاى فردى وقتى به فردىروى مى آورد، صاحب بلا هم در نيروى تعقلش و هم در استوارى عزمش و هم در ثبات نفسش ،از قواى ديگر افراد كمك مى گيرد، و اما بلاهاى عمومى كه دامنه اش همه جا گسترده مىشود، شعور عمومى را سلب ميكند راءى و احتياط و تدبير چاره را از هيئت اجتماع مى گيرد ودر نتيجه نظام حيات از همه مردم مختل مى شود - و خوف چندين برابر و وحشت متراكم مىگردد، آنچنانكه عقل و شعور از كار مى افتد و عزم و ثبات تباه مى گردد - پس بلاىعمومى و محنت همگانى دشوارتر و تلخ تر است و اين حقيقتى است كه آيات مورد بحث بداناشاره دارد. مقصود از بلا در آيات مورد بحث بلائى كه در آيات مورد بحث از آن سخن رفته ، هر بلاى عمومى نيست وبا و قحطى نيست، بلكه بلائى است عام كه خود مسلمانان خود را بدان نزديك كرده اند، بلائى است كهبجرم پيروى از دين توحيد و اجابت دعوت حق بدان مبتلا شدند، جمعيت اندكى كه همه دنيا ومخصوصا قوم و قبيله خود آنان مخالفشان بودند و جز خاموش كردن نور خدا واستيصال كلمه عدالت و ابطال دعوت حق ، هدفى و همى نداشتند. و براى رسيدن به اين منظور شيطانى خود، هيچ راهى جزقتال نداشتند، براى اينكه ساير راههائى را كه ممكن بود مؤ ثر بيفتد، پيموده بودند،القاء وسوسه و شبهه در ميان افراد كردند، فتنه و آشوب براه انداختند، ولى مؤ ثرواقع نشد و نتيجه نداد، براى اينكه حجت قاطع و برهان روشن در طرفرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمين بود، وسوسه و فتنه و دسيسه كجا مىتواند در مقابل حجت قاطع دوام يابد؟ و دشمن كجا مى تواند به اثر آنها اطمينان پيداكند؟ پس براى سد راه حق ، و اطفاء نور روشن و درخشان دين ، بغير ازقتال و استمداد از جنگ و خونريزى راه ديگرى برايشان نماند، اين وضعى بود كهمخالفين دين داشتند، از طرف دين هم وضع همينطور و بلكه از اين روشن تر بود كه چارهاى جز جنگ نيست ، براى اينكه از آن روزى كه انسان در اين كره خاكى قدم نهاده ، اينتجربه را بدست آورده كه حق وقتى اثر خود را مى كند كهباطل از محيط دور شود. (اول اى جان دفع شر موش كن وانگه اندر جمع گندم جوش كن ) و موشباطل از بين نميرود مگر با اعمال قدرت و نيرو. دعوت مسلمانان بر استعانت از صبر و صلاة بر هنگام بلا و سخن كوتاه اينكه در آيات مورد بحث بطور اشاره خبر ميدهد: كه چنين محنتى و بلائى روبه آمدن است ، چون در آيات ، سخن از قتال و جهاد در راه خدا كرده چيزى كه هست اين بلا رابوصفى معرفى كرده كه ديگر چون ساير بلاها مكروه و ناگوار نيست و صفت سوئى درآن باقى نمانده و آن اينست كه اين قتال مرگ و نابودى نيست ، بلكه حيات است و چهحياتى !! پس اين آيات مؤ منين را تحريك مى كند كه خود را براىقتال آماده كنند و به ايشان خبر ميدهد كه بلا و محنتى در پيش دارند، بلائى كه هرگزبه مدارج تعالى و رحمت پروردگارى و به اهتداء، بهدايت ش نمى رسند، مگر آنكه دربرابر آن صبر كنند و مشقت هايش را تحمل نمايند، و به ايشان اين حقيقت را تعليم ميدهدكه بايد براى رسيدن به هدف از قتال استمداد بگيرند، مى فرمايد: از صبر و نمازاستعانت بجوئيد، از صبر كه عبارتست از خوددارى از جزع و ناشكيبائى و از دست ندادنامر تدبير، و از نماز كه عبارت است از توجه بسوى پروردگار و انقطاع بسوى كسيكههمه امور بدست او است ، آرى (ان القوة لله جميعا)، (نيرو همه اش از خداست ). (يا ايها الذين آمنوا استعينوا بالصبر و الصلوة ان اللّه مع الصابرين ) در معناىصبر و صلاة در ذيل آيه : (و استعينوا بالصبر و الصلوة ، و انها لكبيرة الا علىالخاشعين )، صبر و نماز و تاءكيد فراوان خداوند در قرآن بر تمسك بر آندو پاره اى مطالب گفته شد، در اينجا نيز ميگوئيم : صبر از بزرگترين ملكات و احوالىاست كه قرآن آنرا ستوده و مكرر امر بدان نموده است ، تا بجائى كه قريب به هفتاد موردشده ، حتى درباره اش فرموده : (ان ذلك من عزم الامور)، (اين صبر از كارهاى بس مهماست ) و نيز فرموده : (و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذوحظ عظيم )، (ايناندرز را نميپذيرد مگر كسانيكه صبر كنند و نمى پذيرد، مگر صاحب بهره اى عظيم ) ونيز فرموده : (انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب )، (تنها صابرانند كهبدون حساب اجرشان بتمام داده ميشود). و اما (صلوة ) در باره آن همين قدر ميگوئيم : كه نماز از بزرگترين عبادتهائى استكه قرآن بر آن تاءكيد بسيار دارد، حتى درباره اش فرموده : (ان الصلوه تنهى عنالفحشاء و المنكر)، (نماز انسان را از فحشاء و منكر باز ميدارد)، و در قرآن كريمدرباره هر امرى سفارش مى كند، در صدر آن و در اولش نماز را بياد مى آورد. خداى سبحان صبر را چنين توصيف كرده كه خدا با صابران است كه داراى اين صفتند، واگر در آيه مورد بحث تنها صبر راتوصيف كرد و از نماز چيزى نفرمود، با اينكه در آيه: (و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة ) الخ نماز را توصيف كرده ، بدين جهتبود كه مقام آيات مورد بحث مقام برخورد با مواقفهول انگيز و هماوردى با شجاعان است و در اين مقام اهتمام ورزيدن به صبر مناسب تر است، بخلاف آيه سابق ، و باز به همين جهت در آيه مورد بحث فرمود: (ان اللّه معالصابرين )، و نفرمود: (ان اللّه مع المصلين ). و اما اينكه فرمود: خدا با صابران است اين معيت غير آن معيتى است كه در آيه : (و هو معكماينما كنتم )، (او با شماست هر جا كه باشيد)، آمده ، براى اينكه معيت در آيه سوره حديدمعيت احاطه و قيمومت است ، ميخواهد بفرمايد: خدا بر همه شما احاطه دارد و قوام ذات شماباو است ، بخلاف معيت در آيه مورد بحث كه بمعناى يارى كردن صابران است ميخواهدبفرمايد (الصبر مفتاح الفرج صبر كليد فرج خدائى و يارى اوست ). نظر جمعى مفسرين درباره زنده بودن شهدا (و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اللّه امواتبل احياء، و لكن لا تشعرون ) بعضى از مفسرين چه بسا گفته باشند: كه خطاب(نگوئيد) به مؤ منين است كه به خدا و رسول و روز جزا ايمان دارند و معتقدند كه بعد اززندگى دنيا زندگى ديگرى هست و ديگر از چنين كسانى تصور نمى رود كه بگويند:آنهائى كه در راه خدا كشته شده اند بكلى از بين رفته اند، با اينكه دعوت حقه دين را اجابت كرده اند و آيات بسيارى از قرآن را كه درباره معادصحبت مى كند شنيده اند. علاوه بر اينكه آيه شريفه سخنش درباره عموم مردم نيست بلكه براى خصوص شهداء كهدر راه خدا كشته شده اند، خبر از زندگى بعد از مرگ ميدهد و اين خبر را به مؤ منين كههنوز شهيد نشده اند و به همه كفار ميدهد، با اينكه زندگى بعد از مرگ اختصاص بهشهيدان ندارد، و شهيد و مؤ من غير شهيد، و كفار، همه اين زندگى را دارند پس بايد گفت :منظور از زندگى بعد از شهادت اين است كه نام شهيد زنده ميماند و در اثر مرور زمانذكر جميلش كهنه نميشود، اين نظريه جمعى از مفسرين است و ما باين تفسير چنداشكال داريم : چند اشكال بر اين نظر
|
|
|
|
|
|
|
|