بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 1, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     ALMIZA34 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

(ما وليهم ) الخ ، اين كلمه از ماده (و - ل - ى ) و از مصدر توليت است ، و توليت هرچيز و هر جا به معناى پيش رو قرار دادن آنست ، همچنانكه كلمهاستقبال نيز باين معنا است ، خداى تعالى فرموده : (فلنولينك قبلة ترضيها)، (ما پيشرويت قبله اى قرار ميدهيم كه آن را بپسندى ) اين معناى توليت است ، و اما اگر كلمه نامبردهبا لفظ (عن ) متعدى شود، يعنى بگوئيم (ولى عن شى ء)، معنايش درست به عكس مىشود، يعنى معناى اعراض و رو برگرداندن از آن چيز را مى دهد، نظير كلمه (استدبار) وامثال آن .
و معناى آيه اينست كه سفيهان بزودى خواهند گفت : چه علتى سبب شد كه ايشان را و ياروى ايشانرا از قبله اى كه رو بآن نماز ميخواندند برگرداند؟ چون مسلمانان تا آن روزيعنى ايامى كه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم در مكه بود، و چند ماهى بعد ازهجرت رو بقبله يهود و نصارى يعنى بيت المقدس نماز ميخواندند.
و اگر يهود در اين اعتراض كه قرآن حكايت كرده قبله (بيت المقدس را به مسلمانان نسبتدادند، با اينكه يهوديان در نماز بسوى بيت المقدس قديمى تر از مسلمانان بودند، باينمنظور بوده كه در ايجاد تعجب و در وارد بودن اعتراض مؤ ثرتر باشد).
و نيز اگر بجاى اينكه بفرمايد: (چه چيز پيامبر و مسلمين را از قبله شان برگردانيد؟)فرمود: (چه چيز ايشانرا از قبله شان برگردانيد) به همين جهت بود كه گفتيم ، چوناگر فرموده بود: (پيامبر و مسلمين را، چه علتى از قبله يهود برگردانيد؟) آنطور كهبايد تعجب را بر نمى انگيخت ، و جواب از آن با كمترين توجهى براى هر شنونده آسانبود.
در جمله (لله المشرق و المغرب ) چراشمال و جنوب ذكر نشده است ؟
(قل لله المشرق و المغرب )، در اين آيه از ميانه جهات چهارگانه ، تنها بذكر مشرقو مغرب اكتفاء شده ، بدين سبب كه در هر افقى ساير جهات به وسيله اين دو جهت معين مىشود،
هم اصليش و هم فرعيش ، مانند شمال و جنوب وشمال غربى ، و شرقى و جنوب غربى و شرقى .
و مشرق و مغرب ، دو جهت نسبى است ، كه در هر نقطه با طلوع و غروب آفتاب ، و يا ستارهمشخص مى شود، و به همين جهت هر نقطه از نقاط زمين كه فرض كنى ، براى خود مشرق ومغربى دارد، كه ديدنى و محسوس است برخلاف دو نقطهشمال و جنوب حقيقى ، هر افق ، كه تنها تصور مى شود و محسوس نيست ، و شايد بخاطرهمين نكته بوده كه دو جهت مشرق و مغرب را بجاى همه جهات بكار برده است .
(يهدى من يشاء الى صراط مستقيم ) الخ ، در اين جمله كلمه (صراط) نكره ، يعنى بدونالف و لام آمده ، و اين بدان جهت است كه استعداد امتها براى هدايت بسوىكمال و سعادت ، و يا به عبارتى براى رسيدن به صراط مستقيم مختلف است .
(و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس ، و يكونالرسول عليكم شهيدا) كلمه (كذلك - همچنين ) در تشبيه چيزى به چيزى بكار مى رود، وظاهرا در آيه شريفه ميخواهد بفرمايد: همانطور كه بزودى قبله را برايتان بر مىگردانيم ، تا بسوى صراط مستقيم هدايتتان كنيم ، همچنين شما را امتى وسط قرار داديم .
(امت وسط) يعنى چه ؟ 
بعضى از مفسرين گفته اند: معنايش اين است كه(مثل اين جعل عجيب ، ما شما را امتى وسط قرار داديم )، لكن معناى خوبى نيست ، و اما اينكهامت وسط چه معنا دارد؟ و گواهان بر مردم يعنى چه ؟ بايد دانست كه كلمه (وسط) بمعناىچيزيست كه ميانه دو طرف قرار گرفته باشد، نه جزو آنطرف باشد، نه جزو اين طرف، و امت اسلام نسبت به مردم - يعنى اهل كتاب و مشركين - همين وضع را دارند، براى اينكه يكدسته از مردم - يعنى مشركين و وثنى ها - تنها و تنها جانب ماديت را گرفته ، جز زندگىدنيا و استكمال جنبه ماديت خود، و به كمال رساندن لذتها، و زخازف و زينت دنيا چيزديگرى نميخواهند، نه اميد بعثى دارند، نه احتمال نشورى ميدهند و نه كمترين اعتنائىبفضائل معنوى و روحى دارند.
بعضى ديگر از مردم مانند نصارى ، تنها جانب روح را تقويت نموده ، جز به ترك دنيا ورهبانيت دعوت نمى كنند، آنها تنها دعوتشان اينستكه بشر كمالات جسمى و مادى را كه خدادر مظاهر اين نشئه مادى ظهورش داده ، ترك بگويند، تا اين ترك گفتن وسيله كاملى شودبراى رسيدن به آن هدفى كه خدا انسانرا بخاطر آن آفريده .
ولى نفهميدند كه ندانسته رسيدن به آن هدف را باابطال و درهم كوفتن راهش ابطال كرده اند، خلاصه يك دسته نتيجه راباطل كرده ، و فقط به وسيله چسبيدند، و يك دسته ديگر با كوبيدن وابطال سبب نتيجه را هم ابطال كردند.
و اما امت اسلام ، خدا آن را امتى وسط قرار داد، يعنى براى آنان دينى قرار داد،
كه متدينين به آن دين را بسوى راه وسط و ميانه هدايت مى كند، راهى كه نه افراطآنطرف را دارد، و نه تفريط اينطرف را، بلكه راهى كه هر دو طرف را تقويت مى كند، همجانب جسم را، و هم جانب روح را البته بطوريكه در تقويت جسم از جانب روح عقب نمانند، ودر تقويت روح از جانب جسم عقب نمانند، بلكه ميانه هر دو فضيلت جمع كرده است .
(و اين روش مانند همه آنچه كه اسلام بدان دعوت نموده ، بر طبق فطرت و ناموس خلقتاست ،) چون انسان داراى دو جنبه است ، يكى جسم ، و يكى روح ، نه جسم تنها است ، و نهروح تنها، و در نتيجه اگر بخواهد به سعادت زندگى برسد، به هر دوكمال ، و هر دو سعادت نيازمند است ، هم مادى و هم معنوى .
مراد از (شهداء على الناس ) 
و چون اين امت وسط و عدل است ، لذا هر دو طرف افراط و تفريط بايد با آن سنجش شود،پس به همين دليل شهيد بر ساير مردم هم كه در دو طرف قرار دارند هست ، و چونرسول اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مثل اعلاى اين امت است ، لذا او شهيد بر امت است ،و افراد امت بايد خود را با او بسنجند، و او ميزانى است كهحال آحاد و تك تك امت با آن وزن ميشود، و امت ميزانى است كهحال ساير امت ها با آن وزن ميشود، و خلاصه مردمى كه در دو طرف افراط و تفريط قراردارند، بايد خود را با امت اسلام بسنجند، و بافراط و تفريط خود متوجه شوند.
اين آن معنائى اس ت كه بعضى از مفسرين در تفسير آيه بيان كرده ، و گفتار وى هر چنددر جاى خود صحيح و دقيق است ، الا اينكه با لفظ آيه منطبق نيست براى اينكه درست استكه وسط بودن امت ، مصحح آنست كه امت نامبرده ميزان و مرجع براى دو طرف افراط وتفريط باشد، ولى ديگر مصحح آن نيست كه شاهد بر دو طرف هم باشد و يا دو طرف رامشاهده بكند، چون خيلى روشن است كه هيچ تناسبى ميانه وسط بودن به اين معنا و شاهدبودن نيست .
علاوه بر اينكه در اينصورت ديگر وجهى نيست كه بخاطر آن متعرض شهادترسول بر امت نيز بشود، چون شاهد بودن رسول بر امت نتيجه شاهد بودن و وسط بودنامت نيست ، تا وقتى اين را خاطرنشان كرد آن را هم بعنوان نتيجه خاطر نشان سازد،همانطور كه هر غايت را بر مغيا و هر غرض را بر ذى غرض مترتب مى كنند.
(شهادت ) در آيه ، از حقائق قرآنى است و در موارد متعددى از قرآن ذكرشده
از اين هم كه بگذريم شهادتى كه در آيه آمده ، خود يكى از حقايق قرآنى است ، كهمنحصرا در اينجا ذكر نشده ، بلكه در كلام خداى سبحان مكرر نامش برده شده ، و از مواردىكه ذكر شده بر مى آيد كه معنائى غير اين معنا دارد، اينك موارد قرآنى آن .
(فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد، و جئنابك على هولاء شهيدا)،
(پس چگونه اند، وقتى كه ما از هر امتى شهيدى بياوريم ، و تو را هم شهيد بر اينانبياوريم )؟.
(و يوم نبعث من كل امة شهيدا، ثم لا يؤ ذن للذين كفروا، و لا هم يستعتبون ) (و روزيكه ازهر امتى شهيدى مبعوث كنيم و ديگر بآنان كه كافر شدند اجازه داده نشود و عذرشانپذيرفته نشود) (و وضع الكتاب و جى ء بالنبيين ، و الشهداء)، (و كتاب را مىگذارند، و انبياء و شهداء را مى آورند) بطوريكه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات شهادتمطلق آمده ، و از ظاهر همه مواردش بر مى آيد كه منظور از شهادت ، شهادت براعمال امتها، و نيز بر تبليغ رسالت است ، همچنانكه آيه : (فلنسئلن الذينارسل اليهم ، و لنسئلن المرسلين )، (سوگند كه از مردمى كه فرستادگان بسويشانگسيل شدند، و نيز از فرستادگان پرسش خواهيم كرد) نيز باين معنا اشاره مى كند، چونهر چند كه اين پرسش در آخرت و در قيامت صورت مى گيرد، ولىتحمل اين شهادت در دنيا خواهد بود، همچنانكه آيه : (و كنت عليهم شهيدا مادمت فيهم ، فلماتوفيتنى ، كنت انت الرقيب عليهم ، و انت علىكل شى ء شهيد)، (من تا در ميانه آنان بودم ، شاهد بر آنان بودم ، ولى همينكه مراميراندى ، ديگر خودت مراقب آنان بودى ، و تو بر هر چيزى شهيد و مراقبى ) هم كهحكايت كلام عيسى (عليه السلام ) است و نيز آيه (و يوم القيمة يكون عليهم شهيدا)،(روز قيامت عيسى برمردم خود گواه است ) همين معنا را دست ميدهد.
و پر واضح است كه حواس عادى و معمولى كه در ما است ، و نيز قواى متعلق به آن حواس، تنها و تنها ميتواند شكل ظاهرى اعمال را ببيند، و گيرم كه ما شاهد براعمال ساير امتها باشيم در صورتيكه بسيارى ازاعمال آنها در خلوت انجام ميشود تازه تحمل شهادت ما ازاعمال آنها تنها مربوط به ظاهر و موجود آن اعمال ميشود، نه آنچه كه براى حس ما معدوم ،و غايب است ، و حقايق و باطن اعمال ، و معانى نفسانى از كفر و ايمان و فوز و خسران وبالاخره هر آنچه كه از حس آدمى پنهان است ، كه راهى براى درك و احساس آن نيست احوالىدرونى است ، كه مدار حساب و جزاى رب العالمين در قيامت و روز بروز سريره ها بر آنست، همچنانكه خودش ‍ فرمود: (ولكن يؤ آخذكم بما كسبت قلوبكم )، خدا شما را بآنچه دردلهايتان پيدا شده مواخذه مى كند.
پس اين احوال چيزى نيست كه انسان بتواند آنرا درك نموده ، و بشمارد، و از انسانهاىمعاصر تشخيص دهد، تا چه رسد به انسانهاى غايب ، مگر كسى كه خدا متولى امر اوباشد،
و بدست خود اينگونه اسرار را براى او كشف كند، كه وجود چنين فردى از آيه (و لا يملكالذين يدعون من دونه الشفاعة ، الا من شهد بالحق و هم يعلمون )، (اين خدايان دروغين كهمشركين بجاى خدا ميخوانند، مالك شفاعت نيستند، تنها مالك شفاعت كسى است كه به حقشاهد باشد، و هم علم داشته باشند) استفاده ميشود كه عيسى (عليه السلام ) بطور قطعاز اين افراد است ، كه خدايتعالى درباره اش فرموده كه از شهيدان است همچنانكه در دوآيه قبل گذشت ، پس او شهيد بحق است ، و عالم به حقيقت .
معناى صحيح (شهادت ) در آيات قرآنى،تحمل (ديدن ) حقائق اعمال مردم است
و خلاصه كلام اين شد كه شهادت مورد نظر آيه ، اين نيست كهبقول آن مفسر، امت داراى دينى كامل و جامع حوائج جسمانى و روحانى باشد، چون علاوه براينكه معنائى است خلاف ظاهر كلمه شهادت ، خلاف ظاهر آيات شريفه قرآن نيز هست .بلكه عبارتست از تحمل - ديدن - حقايق اعمال ، كه مردم در دنيا انجام مى دهند، چه آن حقيقتسعادت باشد چه شقاوت چه رد، و چه قبول ، چه انقياد، و چه تمرد.
و سپس در روز قيامت بر طبق آنچه ديده شهادت دهد، روزى كه خدايتعالى از هر چيز استشهادمى كند، حتى از اعضاء بدن انسان شهادت مى گيرد، روزى كهرسول مى گويد: (يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا)، (پروردگارا امت من اينقرآن را متروك گذاشتند). و معلوم است كه چنين مقام كريمى شاءن همه امت نيست ، چون كرامتخاصه ايست براى اولياء طاهرين از ايشان ، و اما صاحبان مرتبه پائين تر از اولياء كهمرتبه افراد عادى و مؤ منين متوسط در سعادت است ، چنين شهادتى ندارند، تا چه رسد بهافراد جلف و تو خالى ، و از آن پائين تر، فرعونهاى طاغى اين امت ، (كه هيچ عاقلىجراءت نمى كند بگويد اين طبقه از امت نيز مقام شهادت بر باطناعمال مردم را دارا هستند).
انشاءاللّه بزودى در ذيل آيه : (و من يطع اللّه والرسول ، فاولئك مع الذين انعم اللّه عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء والصالحين ، و حسن اولئك رفيقا)، خواهى ديد: كه كمترين مقامى كه اين شهداء - يعنىشهداى اعمال - دارند، اينست كه در تحت ولايت خدا، و در سايه نعمت اويند، و اصحابصراط مستقيم هستند، كه در تفسير آيه (صراط الذين انعمت عليهم )، اجمالش ‍ گذشت .
پس مراد از شهيد بودن امت ، اين است كه شهداء نامبرده و داراى آن خصوصيات ، در اين امتهستند،
همچنانكه در قضيه تفضيل بنى اسرائيل بر عالميان معنايش اينست كه افرادى كه بر همهعالميان برترى دارند، در اين امتند، نه اينكه تك تك بنى اسرائيليان بر عالميانبرترند، بلكه وصف بعض را به كل نسبت داده ، براى اينكه اين بعض در آنكل هستند، و از آن جمعيتند، پس شهيد بودن امت اسلام به همين معناست ، كه در اين امت كسانىهستند كه شاهد بر مردم باشند، و رسول ، شاهد بر آنان باشد.
حال اگر بگوئى آيه : (و الذين آمنوا باللّه و رسله ، اولئك هم الصديقون و الشهداءعند ربهم )، (كسانى كه بخدا و فرستادگانش ايمان مى آورند، آنان نزدپروردگارشان صديقين و شهداء هستند)، دلالت دارد بر اينكه عموم مؤ منين شهداء هستند.
در جواب مى گوئيم : (اگر جمله عند ربهم ) نبود درست بود، وليكن اين جمله مى فهماندكه چنين كسانى نزد پروردگارشان يعنى در قيامت از شهداء خواهند بود، پس معلوم مىشود در دنيا داراى اين مقام نيستند، نظير آيه (و الذين آمنوا و اتبعتهم ذريتهم بايمان ،الحقنا بهم ذريتهم )، (كسانى كه ايمان آوردند، و ذريه شان در ايمان پيرويشان كردندما ذريه شان را به ايشان ملحق مى كنيم )،
علاوه بر اينكه آيه اى كه ذكر گرديد مطلق است ، و دلالت دارد بر اينكه همه مؤ منين درهمه امتها نزد خدا شهيد ميشوند، بدون اينكه مؤ منين اين امت خصوصيتى داشته باشند، پسشما نميتوانيد به اين آيه استدلال كنيد بر اين كه مؤ منين اين امت همه شهيدند، و بفرضىكه استفاده از آيه را بگيريد، و بگوئيد. مراد از آنان كه ايمان آوردند همه مسلماناننيستند، بلكه پيشگامان از ايشانند، يعنى امت دستاول كه درباره شان فرموده : (و السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار) الخ ، مانيز در پاسخ ميگوئيم : باز هم دعوى شما را كه همه امت دستاول شهيد باشند اثبات نمى كند.
و اگر بگوئى وسط قرار دادن اين امت چه ربطى دارد به اينكه بعضى از افرادش شاهدبر اعمال ، و رسول شاهد بر شاهدان باشد؟ پس در هرحال اشكال وارد است ، هم بتقريب سابق و هم به اين تقريب ، در جواب ميگوئيم معناىشهادت غايتى است كه در آيه شريفه متفرع بر وسط بودن امت شده ، قهرا وسط بودنمعنائى است كه شهادت و شهداء را دنبال دارد،بدليل اينكه در سوره حج فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اركعوا، و اسجدوا، و اعبدوا ربكم، و افعلوا الخير، لعلكم تفلحون ، و جاهدوا فى اللّه حق جهاده هو اجتبيكم و ماجعل عليكم فى الدين من حرج ، ملة ابيكم ابراهيم ،
هو سميكم المسلمين من قبل ، و فى هذا، ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء علىالناس ، فاقيموا الصلوة ، و آتوا الزكوة ، و اعتصموا باللّه ، هو موليكم ، فنعم المولىو نعم النصير)، (اى كسانيكه ايمان آورديد، ركوع و سجده كنيد، و پروردگار خود رابپرستيد، و عمل خير انجام دهيد، باشد كه رستگار گرديد.
در راه خدا آنطور كه شايسته او باشد جهاد كنيد، او شما را برگزيد، و در دين هيچ حرجىبر شما قرار نداد، اين همان ملت و كيش ‍ پدرتان ابراهيم است ، او شما را از پيش و هم دراين عصر مسلمان نام نهاد، و تا رسول شهيد بر شما، و شما شهيدان بر مردم باشيد، پسنماز بپ ا داريد، و زكات دهيد، و به خدا تمسك كنيد، كه او سرپرست شما است ، و چهمولاى خوبى ، و چه ناصر خوبى ).
چون در اين آيه شريفه شهيد بودن رسول بر شهيدانى كه شهداى بر مردمند و شهيدبودن آنها بر مردم ، متفرع شده است . بر (اجتباء - برگزيدن )، و نيز بر نبودن حرج دردين ، آنگاه دين را تعريف كرده باينكه همان ملت ابراهيم است ، كهقبل از اين شما را مسلمان ناميد، همانجا كه از پروردگارش مسئلت كرد: (و من ذريتنا امةمسلمة لك )، (و خدايتعالى دعايش را مستجاب نموده ، شما را مسلمان كرد، يعنى تسليماحكام و اوامر خود كرد، بدون اينكه حتى يك عصيان و استنكاف داشته باشيد، و به همينجهت حرج در دين را از شما برداشت ، تا هيچيك از احكامش بر شما دشوار نباشد.
پس شمائيد كه اجتباء شده ايد، و شمائيد كه بسوى صراط مستقيم هدايت گشته ، تسليماحكام و اوامر پروردگارتان شده ايد، و اگر ما شما را (اجتباء و هدايت و تسليم ) كرديم ،براى اين بود كه رسول ، شاهد بر شما شود، و شما شاهد بر مردم شويد، يعنىواسطه ميانه رسول و مردم باشيد، از يك طرفمتصل بمردم باشيد، و از طرفى ديگر به رسول .
در اينجاست كه دعاى ابراهيم در شما و در رسول مصداق مى يابد، چون آن جناب عرضهداشت : (ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم ، يتلوا عليهم آياتك ، و يعلمهم الكتاب و الحكمة ،و يزكيهم )، (پروردگار ما در ميانه امت مسلمه رسولى برانگيز، تا آيات تو را برآنان تلاوت كند، و كتاب و حكمتشان بياموزد، و تزكيه شان كند)
در نتيجه شما امت مسلمه اى مى شويد كه رسول علم كتاب و حكمت را در قلوبتان وديعه مىسپارد، و به تزكيه او مزكّى مى شويد، و با در نظر گرفتن اين كه تزكيه بمعناىتطهير از پليديهاى قلبى ،
و خالص كردن دل براى عبوديت است ، و معناى اسلام هم به بيانى كه گذشت همين است ،روشن مى شود كه شما امت مسلمه اى مى شويد خالص در عبوديت براى خدا، ورسول در اين مقام پيشقدم و هادى و مربى شما است او در اين مقام تقدم بر همه دارد و شماواسطه ايد براى رساندن مردم به او و در اول آيه و آخر آن قرينه هائى است كه برآنچه ما از آيه استفاده كرديم دلالت ميكند، دلالتى كه بر هيچ متدبرى پوشيده نيست كهانشاءاللّه توضيحش در جاى خودش مى آيد.
معناى صحيح (وسط) بودن امت واسطه بودن امتبينرسول و مردم است
پس ، از آنچه گفتيم چند مطلب روشن گرديد.
اول اينكه وسط بودن امت هر دو نتيجه را دنبال دارد، يعنى جمله (و تكونوا شهداء علىالناس )، و جمله (ليكون الرسول عليكم شهيدا)، هر دو نتيجه و لازمه وسط بودن امتاست . دوم اينكه وسط بودن امت ، به اين معنا است كه ميانهرسول و مردم واسطه اند نه آنطور كه آن مفسر گفت ملت و دين اسلام ميانه افراط وتفريط، و ميانه دو طرف تقويت روح و تقويت جسم واسطه باشد.
سوم اينكه آيه شريفه مورد بحث ، بحسب معنا مرتبط است به آياتى كه دعاى ابراهيم راحكايت مى كرد، و اينكه شهادت از شئون امت مسلمه ايست كه آنجناب از خدا درخواست نمود.
حال كه اين سه نكته را بعنوان نتيجه گيرى شنيدى ، بايد بدانى كه شهادت براعمال ، بطورى كه از كلام خداى تعالى بر مى آيد، مختص ‍ به شهيدان از مردم نيست ،بلكه هر كسى و هر چيزى كه كمترين ارتباطى بااعمال مردم دارد، او نيز در همان اعمال شهادت دارد، مانند ملائكه ، و زمان ، و مكان ، و دين ، وكتاب ، و جوارح بدن ، و حواس ، و قلب ، كه همگى اينها شاهد بر مردم هستند.
و از خود كلمه شهادت فهميده مى شود: آن شاهدى كه از ميانه نامبردگان در روز قيامتحاضر مى شود، شاهدى است كه در اين نشئه دنيوى نيز حضور دارد و يك نحوه حياتى داردكه بوسيله آن ، خصوصيات اعمال مردم را درك مى كند و خصوصيات نامبرده در او نقش مىبندد، و اينهم لازم نيست كه حيات در هر چيزى به يك سنخ باشد، مثلا حيات در همه ، ازسنخ حياتى باشد كه در جنس ‍ حيوان هست ، همه خواص و آثار آنرا داشته باشد تابگوئى : ما به ضرورت مى بينيم كه مثلا مكان و زمان چنين شعورى ندارند، چون دليلىنداريم بر اينكه انحاء حيات منحصر در يك نحو است . اين بوداجمال گفتار ما در اين مقام ، و انشاءاللّه تعالىتفصيل هر يك از اين مجملات در محل مناسبش خواهد آمد.
(و ما جعلنا القبلة التى كنت عليها، الا لنعلم من يتبعالرسول ممن ينقلب على عقبيه ) در اين آيه شريفه دو سؤال است يكى اينكه چرا فرمود (ما بدانيم و نفرمود من بدانم )؟
دوم اينكه مگر خدا نمى داند كه ميخواهد با تغيير قبله ، علمحاصل كند؟ در جواب سؤ ال اول ميگوئيم مراد باينكه مى فرمايد: لنعلم تا بدانيم ، بااينكه خدا يكى است يا علم رسل و انبياء است مثلا از اين باب كه بزرگان وقتى سخن مىگويند، از قبل خود و اطرافيان خود سخن ميگويند، و تكيه كلامشان (ما) است ،مثل اينكه امير لشكر ميگويد: ما فلانى را كشتيم ، و فلانى را زندان كرديم ، با اينكهاينكارها را خود امير نكرده ، بلكه كاركنانش كرده اند، در جواب از سؤال دوم ميگوئيم مراد، علم عينى و فعلى خدايتعالى است ، كه با خلقت و ايجادحاصل ميشود، نه آن علم كه قبل از ايجاد داشته است .
غرض خداوند از تغيير قبله 
و كلمه (انقلاب بر دو عقب )، كنايه است از اعراض ، چون انسان - كه درحال قيام روى پاشنه مى ايستد - وقتى روى خود بطرفى برگرداند، روى پاشنه خودمى چرخد، بدين جهت روگردانى و اعراض را به اين عبارت تعبير مى كنند، نظير تعبيربه پشت خود رو كردن ، در آيه (و من يولهم يومئذ دبره ) و ظاهر آيه اين است كهميخواهد توهمى را كه احيانا ممكن است در سينه مؤ منين خلجان كند، دفع نمايد، و آن توهماين است كه فلسفه برگرداندن قبله ، و نسخ قبله قبلى چيست ؟ و تكليف نمازهائيكهتاكنون رو به بيت المقدس خوانده ايم چه ميشود؟
و از اين هم بر مى آيد كه مراد به قبله اى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر آن بود، همان بيت المقدس است ، نه كعبه ،پس ‍ هيچ دليلى نيست بر اينكه بگوئيم : بيت المقدس دو بار و كعبه هم دو بار قبله شده ،چون اگر مراد بقبله در آيه كعبه باشد، لازمه اش ‍ همين ميشود (چون مى فرمايد: ما امروزآن قبله را كه قبلا رو بآن مى ايستادى ، قبله نكرديم مگر براى چه و چه ).
و سخن كوتاه اينكه جاى اين معنا بود كه در سينه مؤ منين اين توهم ايجاد شود كه اولاوقتى بناى خداى تعالى بر اين بود كه بالاخره كعبه را قبله مسلمانان كند، چرا از همانروز اول نكرد؟ و گذاشت مدتى مسلمانان رو به بيت المقدس نماز بخوانند؟ لذا خداىتعالى براى دفع اين توهم خاطر نشان كرد، كه تشريع احكام جز بخاطر مصالحى كهبرگشتنش به تربيت و تكميل مردم است صورت نمى گيرد، منظور از تشريع احكام همتربيت و تكميل مردم است ، و هم جداسازى مؤ منين از غير مؤ منين است ، و هم مشخص كردنفرمانبران از عاصيان متمرد، و آن سببى كه باعث شد كه قبله يهوديان را مدتى قبله شمامسلمانها قرار دهيم ، عينا همين ها بود كه گفتيم .
پس مراد به جمله : (الا لنعلم من يتبع الرسول ) اين است كه ما خواستيم مشخص كنيم ،چه كسى تو را پيروى مى كند؟ و چه كسى نمى كند؟ و اگر نفرمود (من يتبعك ، چه كسىتو را پيروى مى كند)، بلكه فرمود (چه كسىرسول را) براى اين بود كه با ذكر كلمه (رسول ) بفهماند: صفت رسالت در اينجداسازى دخالت داشته ،
و مراد به جعل قبله سابق ، جعل آن در حق مسلمانان است ، و گرنه اگر مراد مطلقجعل باشد، آنوقت مراد برسول هم مطلق رسول ميشود، نهرسول اسلام ، و ديگر در آيه التفاتى بكار نرفته ، به سياق طبيعيش جريان يافتهبود، چيزيكه هست اين احتمال مختصرى بعيد بنظر مى رسد.
و ثانيا آن نمازهائيكه مسلمانان بسوى بيت المقدس خواندند تكليفش چيست ؟ چون در حقيقتنماز بطرف غير قبله بوده ، و بايد باطل باشد، از اين توهم هم جواب ميدهد: قبله مادام كهنسخ نشده قبله است ، چون خداى تعالى هر وقت حكمى را نسخ مى كند، از همان تاريخ نسخاز اعتبار مى افتد، نه اينكه وقتى امروز نسخ كرددليل باشد بر اينكه در سابق هم بى اعتبار بوده ، و اين خود از راءفت و رحمتى است كهبه مؤ منين دارد، و عهده دار بيان اين جواب جمله : (و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ، ان اللّهبالناس لروف رحيم ) الخ است ، و فرق ميانه راءفت و رحمت بعد از آنكه هر دو دراصل معنا مشتركند، اين است كه راءفت مختص به اشخاص مبتلا و بيچاره است ، و رحمت دراعم از آنان و از غير آنان استعمال ميشود.
در برابر سرزنش تفاخر يهود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منتظررسيدن حكمتغيير قبله بود
(قد نرى تقلب وجهك فى السماء، فلنو لينك قبلة ترضيها) الخ از اين آيه بدستمى آيد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمقبل از نازل شدن حكم تغيير قبله ، يعنى نازل شدن اين آيه ، روى خود را در اطراف آسمانمى گردانده ، و كانه انتظار رسيدن چنين حكمى را مى كشيده ، و يا توقع رسيدن وحيىدرامر قبله داشته ، چون دوست ميداشته خدايتعالى با دادن قبله اى مختص به او و امتش ،احترامش كند، نه اينكه از قبله بودن بيت المقدس ناراضى بوده باشد، چون حاشا بررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از چنين تصورى ، همچنانكه از تعبير(ترضيها)، در جمله (فلنو لينك قبلة ترضيها) فهميده ميشود: قبله اختصاصى رادوست ميداشته ، نه اينكه از آن قبله ديگر بدش مى آمده آرى دوست داشتن چيزى باعث دشمنداشتن خلاف آن نيست .
بلكه بطوريكه از روايات وارده در داستان ، و شاءننزول اين آيه بر مى آيد يهوديان مسلمانان را سرزنش مى كرده اند: كه شما قبله نداريد،و از قبله ما استفاده مى كنيد، و با بيت المقدس به مسلمانان فخر مى فروختند،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از اين باب ناراحت ميشد، شبى در تاريكى از خانهبيرون شد، و روى بسوى آسمان گردانيد، منتظر بود وحيى از ناحيه خداى سبحانبرسد، و اين اندوهش را زايل سازد، پس اين آيهنازل شد، و بفرضى كه آيه اى نازل ميشد، بر اينكه قبله شما مسلمانان هم همان قبلهسابق است ، باز حجتى ميشد براى آنجناب عليه يهود، چون نهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ننگ داشت از اينكه رو بقبله يهوديان نمازبخواند، و نه مسلمانان زيرا عبد بغير اطاعت وقبول ، شاءنى ندارد، لكن آيه شريفه قبله اى جديد براى مسلمانان معين كرد، و سرزنشيهود و تفاخر آنها را خاتمه داد،
علاوه بر اينكه تكليف مسلمانان را يكسره كرد، هم حجتى براى آنان شد، و هم دلشانخشنود گشت .
تغيير قبله از بيت المقدس به كعبه (شطر المسجدالحرام ) 
(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) كلمه (شطر)بمعناى بعض است ، و منظور از بعض ‍ مسجدالحرام همان كعبه است ، و اگر صريحا نفرمود(فول وجهك الكعبه )، و يا (فول وجهك البيت الحرام ) براى اين بود كه هممقابل حكم قبله قبلى قرار گيرد، كه شطر مسجد اقصى - يعنى صخره معروف در آنجا -بود، نه همه آن مسجد. و لذا در اينجا هم فرمود: شطر مسجد حرام - يعنى كعبه -، و هماينكه با اضافه كردن شطر بر كلمه مسجد، بفهماند كه مسجد نامبرده مسجد حرام است ، وا گر مى فرمود شطر الكعبه ، يا شطر البيت الحرام اين مزيت از بين ميرفت .
در آيه شريفه اول حكم را مختص به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كرده ،فرمود: (پس روى خود بجانب بعضى از مسجدالحرام كن )، و سپس حكم را عموميت داده ، بهآن جناب و به عموم مؤ منين خطاب مى كند: كه (هر جا بوديد روى خود بدانسو كنيد) و اينخود مؤ يد اين احتمال است كه آيه نامبرده وقتىنازل شد، كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با مسلمانانمشغول نماز بوده ، و معلوم است كه در چنين حالى ،اول بايد به پيشنماز بگويند: روى خود برگردان ، و بعدا به عموم بگويند: شما همروى خود برگردانيد و براى هميشه و بر همه مسلمانان واجب است كه اينكار را بكنند.
كتاب اهل كتاب مشتمل بر اين حكم تحويلقبله بوده است
(و ان الذين اوتوا الكتاب ، ليعلمون انه الحق من ربهم ) مى فرمايداهل كتاب ميدانند كه اين برگشتن قبله حق است و از ناحيه خداست ، و اين بدان جهت مىفرمايد، كه كتب آسمانى ايشان صريحا بر نبوت رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلمپيشگوئى كرده بود، و يا صريحا گفته بود: كه قبله اين پيغمبر صادق ، قسمتى ازمسجدالحرام است ، هر كدام باشد، پس جمله : (اوتوا الكتاب ) مى رساند كه كتاباهل كتاب مشتمل بر حقيقت اين تحويل ، و اين حكم بوده ،حال يا بدلالت مطابقى ، (و از نشانه هاى او اين است كه قبله امت خود را بسوى كعبه برمى گرداند)، و يا بدلالت ضمنى (او پيغمبرى است صادق كه هر كارى بكند درست و حق واز طرف پروردگار عالم مى كند).
و خدا از اينكه اهل كتاب حق را كتمان مى كنند، و علمى كه به كتاب خود دارند اظهار ننموده ،آنرا احتكار مى كنند، غافل نيست .
(و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ) اين جمله سرزنش است ازاهل كتاب ، كه پايه عناد و لجاجت آنها را مى رساند، و مى فهماند كه اگر از پذيرفتندعوت تو امتناع مى ورزند، نه از اين جهت است كه حق برايشان روشن نشده ، چون علميقينى دارند باينكه دعوت تو حق است ، و در آن هيچ شكى ندارند، بلكه جهتش اين است كهآنان در دين خدا عناد، و در برابر حق لجبازى دارند،
و اين همه اعتراضها و فتنه انگيزيهاشان تنها بدين جهت است و بس ، شاهدش هم گذشتهاز دليل و برهان اين است كه اگر تمامى معجزاتى كه تصور شود برايشان بياورى ،خواهى ديد كه باز هم قبله تو را برسميت نخواهند شناخت ، و همچنان بر عناد و جحود خودادامه خواهند داد.
(و ما انت بتابع قبلتهم )، (تو نميتوانى پيرو قبله ايشان باشى ،) براى اينكه تواز ناحيه پروردگارت حجت و برهان دارى ممكن هم هست جمله نامبرده نهى بصورت خبرباشد، يعنى تو نبايد چنين كنى .
(و ما بعضهم بتابع قبلة بعض ) (يعنى خود يهوديان و نصارى نيز قبله يكديگر راقبول ندارند،) يهوديان هر جا كه باشند، رو به صخره بيت المقدس مى ايستند، ولىمسيحيان هر جا باشند رو بطرف مشرق مى ايستند، پس نه اين قبله آنراقبول دارد، و نه آن قبله اين را، و اگر بپرسى چرا؟ ميگويم براى پيروى از هوى و هوسو بس .
(و لئن اتبعت اهوائهم ، من بعد ما جاءك من العلم )، در اين جملهرسول گرامى خود را تهديد مى كند ولى در حقيقت از باب (پسر بتو مى گويم داماد توبشنو) است ، و معنا متوجه بامت است ، ميخواهد اشاره كند باينكه اگر كسى تمرد كند، اهواءيهود را پيروى كرده ، و به همين جهت ستمكار است .
(الذين آتيناهم الكتاب يعرفونه ، كما يعرفون ابناءهم ) ضمير در (يعرفونه )به رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم بر مى گردد، نه به كتاب ، چون اين معرفترا تشبيه كرده به معرفت فرزندان ، و اين تشبيه در انسانها درست است ، نه اينكه كتابرا تشبيه به انسان كنند، هرگز كسى نميگويد: فلانى اين كتاب را م ى شناسد، همانطوركه پسر خودش را مى شناسد، علاوه بر اينكه سياق كلام كه درباره رسولخدا و وحيىكه تحويل قبله باو است ، اصلا ربطى به كتاباهل كتاب ندارد، پس معناى جمله اين است : كه اهل كتاب پيامبر اسلام را مى شناسند، آنطوركه بچه هاى خود را مى شناسند، بخاطر اينكه تمامى خصوصيات آنجناب را در كتب خودديده اند، ولى با اين حال طائفه اى از ايشان عالما عامدا معلومات خود را كتمان مى كنند.
وجه التفات از حضور به عيبت در آيه شريفه 
و بنابراين در آيه شريفه التفاتى از حضور به غيبت بكار رفته ، چون با اينكه روىسخن با رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، در عينحال نمى فرمايد: (آنها كه كتابشان داده ايم تو را مى شناسند)، بلكه مى فرمايد: (او رامى شناسند) كانه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم را غايب حساب كرده ، و خطاب رابه مؤ منين كرده است ، و اين بخاطر اين بوده كه توضيح دهد: امر رسولخدا صلى اللهعليه و آله و سلم نزد اهل كتاب واضح است ، و اين نظم و اسلوب نظير سخن گفتن كسىاست كه با جماعتى حرف مى زند، ولى خطاب را متوجه يكى از آنها مى كند، تا فضيلت اورا آشكار و ديگران مى شنوند، تا برسند بمطلبى كه مربوط به شخص آن يكنفر است ،وقتى باينجا مى رسد، روى خود از او گردانده ، متوجه جماعت حاضر در مجلس مى كند، وچون آن مطلب بسر رسيد، دوباره رو بآن شخص نموده سخنان خود را ادامه مى دهد، اينمثال را بدآن جهت زديم ، تا متوجه شوى التفات در آيه بخاطر چه بوده است .
(الحق من ربك فلا تكونن من الممترين ) اين جمله بيان سابق را تاءكيد مى كند، و نهىاز شك را تشديد مى نمايد، چون امتراء همان شك و ارتياب است ، و ظاهر خطاب متوجه بهرسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و باطن و معناى آن به امت است .
(و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات ) كلمه (وجهة ) بمعناى چيزيست كه آدمىرو به آن مى كند، مانند قبله ، كه آن نيز بمعناى چيزى است كه انسان متوجه آن ميشود، دراين آيه بيان سابق را خلاصه نموده عبارت اخرائى مى آورد، تا مردم را هدايت كند، بهاينكه مسئله قبله را تعقيب نكنند، و بيش از اين در باره آن بگومگو راه نيندازند، و معنايشاين است كه هر قوم براى خود قبله اى دارند، كه بر حسب اقتضاى مصالحشان برايشانتشريع شده است .
خلاصه ، قبله يك امر قراردادى و اعتبارى است ، نه يك امر تكوينى ذاتى ، تا تغيير وتحول نپذيرد، با اين حال ، ديگر بحث كردن و مشاجره براه انداختن درباره آن فائده اىبراى شما ندارد، اين حرف ها را بگذاريد، و بدنبال خيرات شتاب بگيريد، و از يكديگرسبقت جوئيد كه خدايتعالى همگى شما را در روزى كه شكى در آن نيست جمع مى كند، ولوهر جا كه بوده باشيد. كه خدا بر هر چيزى توانا است .
اين را هم بايد دانست كه آيه مورد بحث همانطور كه با مسئله قبله انطباق دارد، چون دروسط آيات قبله قرار گرفته ، همچنين مى تواند با يك مسئله تكوينى منطبق باشد، وبخواهد از قضاء و قدرى كه براى هر كسى ازازل تقدير شده خبر دهد، و جمله (فاستبقوا الخيرات ) بخواهد بفهماند: كه احكام و آداببراى رسيدن به همان مقدرات تشريع شده ، كه انشاءاللّه در بحثى كه پيرامونخصوص قضاء و قدر خواهيم داشت ، بيان مفصل آن مى آيد.
(و من حيث خرجت ، فول وجهك شطر المسجد الحرام ) الخ ، بعضى از مفسرين گفته اند:معناى اين آيه اين است كه از هر جا كه بيرون شده و به هر جا كه وارد شدى ، روى خودبسوى مسجدالحرام كن ، بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه از هر شهرى در آمدى ،ممكن هم هست مراد به جمله (و من حيث خرجت ) الخ مكه باشد كه رسولخدا صلى الله عليهو آله و سلم از آنجا بيرون آمد، و آيه (من قريتك التى اخرجتك ) از آن خبر ميدهد، ومعنايش اينست كه رو به كعبه ايستادن حكمى است ثابت براى تو،
چه در مكه و چه در شهرهاى ديگر، و سرزمينهاى ديگر و جمله : (و انه للحق من ربك ، و مااللّه بغافل عما تعملون )، همين معنا را تاءكيد و تشديد مى كند.
(و من حيث خرجت فول وجهك شطر المسجد الحرام ، و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره )الخ اگر اين جمله را به عين عبارت قبلى تكرار كرد بعيد نيست براى اين بوده باشد كهبفهماند: حكم نامبرده در هر حال ثابت است و مثل اين است كه كسى بگويد: (در برخاستنتاز خدا بترس و در نشستنت از خدا بترس ، و در سخن گفتنت از خدا بترس و در سكوتت ازخدا بترس ) كه منظور گوينده اينست كه هميشه و در هرحال ملازم تقوى باش و تقوى را همواره با خود داشته باش و اگر بجاى آن عبارت مىگفت : (از خدا بپرهيز، وقتى برخاستى و نشستى و سخن گفتى و سكوت كردى ) اين نكتهرا نمى فهماند و در آيه مورد بحث معنايش اين است كه رو بسوى قسمتى از مسجدالحرامبكن هم از همان شهرى كه از آن بيرون شدى و هم از هر جاى ديگرى كه بوديد رو بسوىآن قسمت كنيد.
سه فائده براى حكم قبله 
(لئلا يكون للناس عليكم حجة الا الذين ظلموا منهم ، فلا تخشوهم ، و اخشونى ) الخ ،در اين جمله سه فائده براى حكم قبله كه در آن شديدترين تاءكيد را كرده بود، بيان مىكند.
اول اينكه يهود در كتابهاى آسمانى خود خوانده بودند كه قبله پيامبر اسلام صلى اللهعليه و آله و سلم كعبه است نه بيت المقدس ، همچنانكه قرآن كريم از اين جريان خبر داده ،مى فرمايد: (و ان الذين اوتوا الكتاب ليعلمون انه الحق ، من ربهم ) كه ترجمه اش ‍گذشت و اگر حكم تحويل قبله نازل نمى شد، حجت يهود عليه مسلمين تمام بود، يعنى مىتوانستند بگويند: اين شخص پيغمبرى نيست كه انبياء گذشته وعده آمدنش را داده بودند،ولى بعد از آمدن حكم تحويل قبله و التزام بآن وعمل بر طبقش ، حجت آنان را از دستشان مى گيرد، مگر افراد ستمگرى از ايشان زير بارنروند.
(الا الذين ظلموا منهم ) اين استثناء منقطع ، و بدون مستثنى منه و بمعناى (لكن ) است ، وآيه چنين معنا مى دهد كه (لكن كسانى كه از ايشان ستمكارند و تابع هوى و هوس هستند،همچنان بر اعتراض بيجاى خود ادامه مى دهند، پس زنهار كه از ايشان حسابى نبرى ، چونپيرو هوى و ظالمند، و خداوند ستمكاران را هدايت نمى كند و تنها از من حساب ببر). دوماينكه پى گيرى و ملازمت اين حكم ، مسلمانان را به سوى تماميت نعمتشان وكمال دينشان سوق مى دهد كه بزودى در تفسير آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم ، و اتممتعليكم نعمتى )، انشاءالله تعالى معناى تماميت نعمت را بيان خواهيم كرد.
سوم اينكه در آخر آيه فرموده : (لعلكم تهتدون ) كه خداى تعالى اظهار اميدوارى بههدايت مسلمانان به سوى صراط مستقيم كرده ، و در سابق آنجا كه درباره : (اهدناالصراط المستقيم ) بحث مى كرديم ، درباره اهتداء سخن گفتيم .
بعضى از مفسرين گفته اند: اينكه در آيه تحويل قبله فرموده : (و لاتم نعمتى عليكم ،و لعلكم تهتدون ) و نيز در آيه فتح مكه نظير آنرا آورده ، و فرموده : (انا فتحنالكفتحا مبينا، ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطامستقيما)، خود دليل بر اين است كه در آيه مورد بحث هم بشارتى است به فت ح مكه .
توضيح اينكه (و لاتمّ نعمتى عليكم ) درآيهتحويل قبله بشارتى است بر فتح مكه

توضيح اينكه : كعبه در صدر اسلام پر بود از بت هاى مشركين و وثن هاى ايشان ، وخلاصه بت در آنجا حاكم بود و در ايامى كه اين آيهنازل مى شد، هنوز اسلام قوت و شوكتى بخود نگرفته بود، خداى تعالىرسول خود را هدايت كرد باينكه رو به بيت المقدس نماز بخواند، چون بيت المقدس قبلهيهوديان بود، كه هر چه باشد دينشان باسلام نزديك تر از دين مشركين بود، ولى بعداز آنكه رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه هجرت كرد و زمان فرا رسيدنفتح مكه نزديك شد، و انتظار فرمان الهى به تطهير كعبه از پليدى بتها، شديدگرديد.
در چنين شرائطى دستور برگشتن قبله بسوى كعبه صادر شد و اين خود نعمت بسبزرگى بود، كه خدا مسلمانان را بدان اخت صاص ‍ داد، آنگاه درذيل همين فرمان وعده فرمود: كه بزودى نعمت و هدايت را بر تو تمام خواهد كرد، يعنىكعبه را از پليدى هاى اصنام خواهد پرداخت ، آنچنانكه فقط خدا در آن عبادت شود و تنهامعبد مسلمانان گردد و تنها مسلمانان رو بسوى آن عبادت كنند، پس ‍ نتيجه مى گيريم كهجمله : (و لاتم نعمتى عليكم ) الخ ، بشارت به فتح مكه است .
از سوى ديگر، بعد از آنكه در سوره فتح به مسئله فتح مكه ميپردازد، دوباره به همانوعده قبلى اشاره مى كند، كه در آيه مورد بحث آمده بود و مى فرمايد: (و يتم نعمته عليكو يهديك صراطا مستقيما).
رد گفتار فوق الذكر و اينكه آيه اشاره اى بر فتح مكه ندارد 
اين بود گفتار آن مفسر و توضيح ما درباره آن ، ولكن گو اينكه به ظاهرش گفتارى استدلچسب ، اما خالى از تدبر و دقت است ، براى اينكه ظاهر آيات با آن نمى سازد زيرامدرك مفسر نامبرده در آيه مورد بحث (و لاتم نعمتى عليكم و لعلكم تهتدون ) الخ ، لامغايت است ، كه بر سر (اتم ) درآمده و اين لام عينا در آيه سوره فتح آمده و فرموده :(ليغفر لك اللّه ما تقدم من ذنبك و ما تاءخر و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما).
و با اينكه حرف لام در هر دو آيه غايت است ، ديگر چه معنا دارد مفسر نامبرده آيه مورد بحثرا بمعناى وعده گرفته و آيه سوره فتح را بمعناى انجاز آن وعده و وفاى بآن بگيرد؟با اينكه هر دو آيه وعده جميلى است باينكه خداوند نعمت را بر تو تمام مى كند.
از سوى ديگر آيه مورد بحث كه درباره مسئله حج است وعده اتمام نعمت را به همه مسلمين مىدهد و مى فرمايد: (عليكم )، و آيه سوره فتح اين وعده را تنها به رسولخدا صلىالله عليه و آله و سلم ميدهد و مى فرمايد: (و يتم نعمته عليك ) الخ ، پس سياق دو آيهمختلف است ، و نمى شود هر دو مربوط به يك مطلب باشند.
حال اگر آيه اى باشد كه دلالت كند بر اينكه اين دو وعده كجا وفا شد؟ آنوقت ممكن استبگوئيم : پس مراد هر دو وعده همين وعده اى است كه اين آيه از وفا شدن بآن خبر مى دهد وچنين آيه اى اگر باشد آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيتلكم الاسلام دينا)، (امروز ديگر دين شما راتكميل كردم و نعمت خود بر شما تمام نمودم و اسلام را دين مورد رضايم برايتان قراردادم )، خواهد بود و اما اينكه نعمت در آن چه نعمتى بوده كه خدا اتمام كرده ؟ و در اين آيهمنتش را بر ما مى گذارد، انشاءاللّه در تفسير سوره مائده بحثش خواهد آمد.
نظير اين دو آيه كه مشتمل بر اتمام نعمت است آيه : (ولكن يريد ليطهركم ، و ليتمنعمته عليكم لعلكم تشكرون )، و نيز آيه : (كذلك يتم نعمته عليكم ، لعلكم تسلمون)، است كه باز انشاءاللّه كلامى مناسب با مقام بحثمان درذيل هر يك از اين آيات خواهد آمد.
(كما ارسلنا فيكم رسولا منكم )، از ظاهر آيه بر مى آيد، كه كاف در كلمه (كما) براىتشبيه ، و كلمه (ما) مصدريه باشد، در نتيجه معناى آيه و ماقبلش اين مى شود: ما با قبلهقرار دادن خانه اى كه ابراهيم بنا كرد و برايش آن خيرات و بركات را درخواست نمودبه شما انعام كرديم ، مانند اين انعام ديگرمان كه رسولى از ميان شما در شما فرستاديمكه آيات ما بر شما همى خواند و كتاب و حكمتتان مى آموزد و تزكيه تان مى كند و اين رابدان جهت كرديم كه دعاى ابراهيم را استجابت كرده باشيم ، آن دعا كه با فرزندشاسماعيل گفتند: پروردگارا! و رسولى از خود ايشان در ميانشان مبعوث فرما تا آيات برآنان تلاوت كند و كتاب و حكمتشان تعليم دهد و تزكيه شان كند پس در اينارسال رسول منتى است نظير منتى كه در قبله قرار دادن كعبه بود.
از اينجا معلوم مى شود مخاطب در جمله (فيكم رسولا منكم )، امت مسلمه است ، كه بر حسبحقيقت عبارتند از خصوص اولياء دين ، چون اگر جميع دودماناسماعيل - يعنى عرب مضر - امت اسلام ناميده مى شوند،
از نظر ظاهر امتند و نيز اگر همه عرب و مسلمانان غير عرب امت اسلام ناميده مى شوند، ازنظر اشتراك در حكم است و گرنه حقيقت و واقع آن امت كه ابراهيم (عليه السلام ) از خدادرخواست كرد، همان اولياء دين هستند و بس .
(يتلو عليكم آياتنا)، كلمه : (آياتنا) ظهور در آيات قرآ ن دارد، چونقبل از آن كلمه (يتلو) آمده ، و معلوم است كه تلاوت در مورد الفاظاستعمال مى شود، نه معانى و كلمه (تزكيه ) به معناى تطهير است و تطهير عبارتست اززايل كردن پليدى ها و آلودگى ها، در نتيجه كلمه تطهير همشامل اعتقادات فاسد چون شرك و كفر مى شود و همشامل ملكات رذيله چون تكبر و بخل مى گردد و هماعمال فاسد و شنيع چون كشتن و زنا و شرابخوارى راشامل مى شود.
و تعليم كتاب و حكمت و نيز تعليم آنچه نمى دانستيد، دو جمله است كهشامل تمامى معارف اصولى و فروعى دين مى گردد.
اين را هم بايد دانست كه آيات شريفه مورد بحثمشتمل بر چند مورد التفات نسبت به خداى تعالى است ، يكجا خداى تعالى غايب (او) حسابشده ، يكجا متكلم وحده (من )، جائى ديگر متكلم مع الغير (ما)، و نيز چند التفات ديگر نسبتبه غير خداى تعالى كه باز يكجا غايب حساب شده اند و يكجا مخاطب و يكجا متكلم كه اگرخواننده عزيز در آنها دقت بعمل آورد، نكته هايش پوشيده نمى ماند.
بحث روايتى
بحث روايتى (شامل رواياتى درباره تغيير قبله و معنى شهدا و...) 
در تفسير مجمع البيان از قمى روايت كرده كه در تفسيرش درذيل آيه : (سيقول السفهاء) الخ از قول امام صادق (عليه السلام )نقل كرده كه فرمود: قبله وقتى از بيت المقدس بسوى كعبه برگرديد كه رسولخدا صلىالله عليه و آله و سلم سيزده سال در مكه نماز بسوى بيت المقدس خوانده بود و بعد ازمهاجرت به مدينه هم هفت ماه به همان سو نماز خواند آنوقت خدا او را بطرف مكهبرگردانيد.
چون يهوديان رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم را سرزنش مى كردند و مى گفتند:تو تابع مائى و بسوى قبله ما نماز مى گزارى ، رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلماز اين سرزنش دچار اندوهى سخت شد و در نيمه شبى از خانه بيرون شد و به آفاقآسمان نگاه مى كرد منتظر بود از ناحيه خدايتعالى در اين خصوص امرى صادر شودفرداى آن شب وقتى هنگام نماز ظهرشد، آنجناب در مسجد بنى سالم بود و دو ركعت از نمازظهر را خواند كه جبرئيل نازل شده ،
دست به دو شانه آنحضرت گذاشت و او را بطرف كعبه برگردانيد و اين آيه بر اونازل كرد: (قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلنو لينك قبلة ترضيها،فول وجهك شطر المسجد الحرام ) در نتيجه آنجناب دو ركعت از يك نماز را بسوى بيتالمقدس ، و دو ركعت ديگرش را بسوى كعبه خواند، بعد از اين جريان سر و صداى يهود ومردم نفهم بلند شد كه چرا از قبله اى كه داشت برگرديد؟
مؤ لف : رواياتيكه هم از طرف عامه و هم خاصه در اين داستان در كتب جامع وارد شده ،بسيار زياد است و از نظر مضمون قريب به هم هستند، ولى از نظر تاريخ اين جريانمختلفند، بيشتر آنها تاريخ تحويل قبله را در ماه رجبسال دوم از هجرت ، يعنى ماه هفدهم از هجرت ميدانند و صحيح تر هم همين است و بزودىفصل جداگانه در بحث پيرامون اين مسئله خواهد آمد انشاءاللّه .
و از طرق اهل سنت درباره اينكه امت اسلام گواه بر مردم و رسولخدا صلى الله عليه و آلهو سلم گواه بر امت است رواياتى آمده كه مردم روز قيامت تبليغ انبياء را انكار مى كنندخدايتعالى از انبياء شاهد ميخواهد تا اثبات كنند تبليغ كرده اند - با اينكه خدا عالم تراز هر كسى است - آنگاه امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم را ميآورند و ايشان شهادتميدهند امتهاى ديگر مى پرسند: شما از كجا بدست آورده ايد كه پيغمبر ما رسالت خود راتبليغ كرده ؟ مى گويند: ما اين معنا را از كتاب آسمانيمان بدست آورديم كه خدايتعالىبزبان پيامبر صادقش در آن خبر داد: كه انبياء گذشته رسالت خود را تبليغ كردند.
بعد محمد صلى الله عليه و آله و سلم را مى آورند تا ازحال امتش بپرسند، آنجناب امت را تزكيه مى كند و به عدالتشان شهادت ميدهد، اينجاست كهخداى سبحان فرموده : (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد).
مؤ لف : مفاد اين روايت را اخبار ديگرى تاءييد مى كند، كه سيوطى آن اخبار را در تفسيرالدر المنثور و غير او نيز آورده اند، چيزى كه در اين روايات به نظر درست نمى رسداينست كه پيامبر اسلام تمامى امت را تزكيه وتعديل نكرده و معنا ندارد كه در قيامت همه را تزكيه وتعديل كند، مگر اينكه بمنظور تزكيه و تعديل جمعى از امت باشد نه همه ، و گرنهروايات نامبرده مطلبى برخلاف ضرورت اثبات مى كند، ضرورت كتاب و سنت هر دو.
آخر چطور ممكن است رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فجايع و جناياتى را كهافرادى از امت اسلام مرتكب شدند تجويز كند؟ و بر آن جنايات صحه بگذارد؟ جناياتىكه حتى نمونه اش هم در امت هاى گذشته رخ نداد؟ و چطور آنجناب طاغيان و فرعونهاىاين امت را تزكيه و تعديل مى كند؟ و آيا اين روايات طعن بر دين حنيف و بازيگرى باحقايق اين ملت بيضاء نيست ؟! قطعا هست ،
علاوه بر اينكه اين روايات گفتگو از شهادت نظرى دارد، نه شهادتتحمل ، چون امت اسلام در زمان انبياء گذشته حاضر نبودند، تا ببينند آيا رسالت خود راتبليغ مى كنند يا نه ؟ و شهادت نظرى اعتبار ندارد.
و در كتاب مناقب در اين باره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده ، كه فرمود: (شهداءمردم ) به غير رسولان و امامان كسى نيست و اما امتمعقول نيست كه خدا از آنها شهادت بطلبد، براى اينكه در ميان امت كسانى هستند كهشهادتشان يك بند سبزى و يك پر كاه ارزش ندارد.

next page

fehrest page

back page