30- فاطمه بنت اسد و ورود به كعبه صبح هنگام ، بار ديگر فاطمه بنت اسد را درد عارض شد. حضرت ابوطالب (عليهالسلام ) ناراحت و پريشان از خانه بيرون آمد در راه عده اى از زنان قريش را ديد كه علتناراحتى را از او پرسيدند حضرت پاسخ داد: فاطمه در شديدترينحال وضع حمل قرار گرفته است و سپس ابوطالب دست بر صورتش گذاشت دراين حال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و پرسيد: فاطمه بنت اسد در قسمت پشت كعبه (يعنى پشت آن سمتى كه درب در آن است ) ايستاده بودو رو به كعبه دعا مى خواند كه ناگهان پيش چشمان همه حاضران ديوار خانه خدا از همانقسمت شكاف برداشت و آنقدر از هم فاصله گرفت كه فاطمه توانست از شكاف ديواروارد شود و جبرئيل او را به داخل برد و دوباره ديوار به هم آمد و اوداخل كعبه ماند(45) قدم گذاشتن فاطمه بنت اسد به داخل كعبه چيزى جز دعوت خداوند نبود چرا كه از درخانه وارد نشد بلكه خالق جهان ديوار را براى او شكافت و فاطمه را فرا خواند ودوباره ديوار را بست و اينك بايد، پذيرايى الهى از اين مهمان صورت گيرد. وقتى فاطمه بنت اسد در درون كعبه قرار گرفت پنج بانو نزد او آمدند در حالى كهلباس همچون حرير سفيد بر تن داشتند و عطرى خوش تر از مشك ناب از آنان شنيده مىشد. اينان حوا و ساره و آسيه و مادر موسى بن عمران و مريم مادر عيسى (عليه السلام )بودند، على (عليه السلام ) بر روى سنگ سرخى كه در گوشه راست كعبه است بدنيا آمد و همينكه قدم بر زمين گذاشت به سجده افتاد و در همانحال دستهاى خود را به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت : آنگاه كه اميرالمومنين على (عليه السلام ) به دنيا آمد نور حضرت از كعبه تا سينه آسمانرا شكافت و بتهايى كه بر روى كعبه نصب شده بود به صورت افتادند. وقتى على (عليه السلام ) به دنيا آمد رو به آن پنج بانوى بهشتى نمود و به آنهاسلام و خير مقدم گفت : و سپس فرمود: وقتى كه على (عليه السلام ) در كعبه پا به عرصه وجود گذاشت پنج تن از انبيا الهىوارد كعبه شدند على (عليه السلام ) با ديدن آنها حركتى كرد و خنديد. آنان گفتند: سلامبر تو اى ولى خدا و خليفه پيامبر خدا؛ حضرت در جواب آنها فرمود: و عليكم السلامو رحمة الله بركاته و سپس به هر يك جداگانه سلام كرد. فاطمه بنت اسد مى گويد: ناگهان پس از اينكه على (عليه السلام ) به دنيا آمد صداىبال ملائكه را شنيدم و ابرى سفيد رنگ را ديدم كه تا كنار فرزندم آمد و او را با خودبرداشت و به آسمان برد. در اين حال شنيدم كه ندايى مى گفت : فاطمه بنت اسد سه روز در كعبه ماند در آغاز روز چهارم فاطمه آماده بيرون آمدن از كعبهشد. او فرزند خود را در آغوش گرفت و برخاست تا خارج شود كه نداى را شنيد كه چنينمى گويد: آن شبى كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) به دنيا آمد، در آسمان نور افشانى شد، و نورستارگان چند برابر گرديد. قريش با ديدن اين منظره غير منتظره ، ديدگان را بهتعجب گشودند و مردم هيجان زده از خانه هاى خود بيرون ريختند و با يكديگر گفتگو مىكردند و مى گفتند: لابد امشب در آسمان حادثه اى روى داده است كه اين چنين شده است(54) وقتى مادر على (عليه السلام ) وارد كعبه شد در بين مردم سخن فقط از ميهمان كعبه بودهمه متوجه حضرت ابوطالب (عليه السلام ) بودند در اين انتظار، ناگاه آن حضرتبيرون آمد و در گذرگاهها و بازارهاى مكه به راه افتاد و اين اعلام را براى مردم آورد كه: يا ايها الناس ، تمت حجة الله اى مردم حجت خداكامل شد! وقتى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم خبر تولد على (عليه السلام ) راشنيد در ولادت نوزاد با بركت كعبه فرمود: صبح روز چهارم وقتى فاطمه از كعبه بيرون آمد درمقابل چشمان به انتظار نشسته مردم ، ناگهان ديوار كعبه از همان جاىقبل شكاف برداشت و از هم فاصله گرفت تا حدى كه فاطمه توانست از آن خارج شود.مردم در كمال تعجب ناظر اين مطلب عجيب بودند آنها ديدند آن بانوى با عظمت مولود كعبهرا در آغوش فشرده و نوزاد خندان است و با اينحال از شكاف ديوار كعبه خارج شد قبل از آنكه كسى سؤال كند، فاطمه رو به مردم كرد و چنين سخن آغاز كرد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد: هنگام ولادت على (عليه السلام )جبرئيل بر من نازل شد و چنين پيام آورد: قبل از هر كسى ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ابوطالب (عليه السلام ) طبق پيامالهى زمان خروج فاطمه را از كعبه مى دانستند لذاقبل از همه كنار كعبه حاضر بودند. پس از سخنان فاطمه براى مردم حضرت ابوطالب(عليه السلام ) به همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيش آمدند. فاطمهبرايشان آنچه كه در كعبه اتفاق افتاده بود شرح داد و فضيلتى را كه خداوند به او وفرزندش ارزانى داشته را بيان كرد. و مردمى كه گوش مى كردند غرق در حيرت بودند. در حالى كه نوزاد كعبه در آغوش پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، رو به آنحضرت كرد و پرسيد: يا رسول الله بخوانم ؟! حضرت فرمود: بخوان آنگاه اميرالمؤمنين (عليه السلام ) سينه خود را صاف كرد و شروع به خواندن كتب انبياى گذشته نمودابتدا از صحف حضرت آدم (عليه السلام ) كه به دست پسرش شيث نگهدارى شده بود آغازكرد و آنها را چنان خواند كه اگر حضرت شيث (عليه السلام ) حاضر بود اقرار مى كردكه على (عليه السلام ) آنها را از او بهتر مى داند، سپس صحف حضرت نوح (عليه السلام) و بعد صحف حضرت ابراهيم (عليه السلام ) را بخواند و بعد از آن تورات حضرتموسى (عليه السلام ) را خواند سپس زبور حضرت داود (عليه السلام ) را طورى خواندكه اگر آن حضرت حاضر بود اقرار مى كرد كه على (عليه السلام ) زبور را بهتر ازاو مى داند. و سپس انجيل را خواند(61) چنانچه در داستان هاى قبلى اشاره شد نامگذارى حضرت على (عليه السلام ) توسطدرخواست ابوطالب (عليه السلام ) و مادرش در بيرون مكه انجام شد كه خداوند لوحسبزى را از آسمان فرستاد و به اين وسيله به نام على نامگذارى شد. وقتى على (عليه السلام ) بدنيا آمد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به فاطمه بنتاسد فرمود: اى فاطمه نزد حمزه برو و او را به اين تازه مولود بشارت ده ، فاطمه رفتو به او خبر داد وقتى بازگشت مشاهده كرد كه نورى از وجود مقدس اميرالمؤ منين على (عليهالسلام ) به سوى آسمان بالا مى رود. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد وقتى على (عليه السلام ) را دربغل گرفتم على بن ابيطالب شروع به خواندن همان قرآنى نمود كه خداوند بعدها برمن نازل كرد... اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سينه را صاف نمود و ازاول سوره مؤ منين شروع به خواندن كرد تا آيه 11 آن سوره ؛ بعد پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم خطاب به على (عليه السلام ) فرمود: در روز سوم از ولادت على (عليه السلام ) حضرت ابوطالب (عليه السلام ) اعلام عمومىكرد و گفت : همه در وليمه پسرم على بياييد. على (عليه السلام ) مى فرمايد: من پيوسته مظلوم بوده ام (از كودكى ) تا به امروز چنينبوده است . امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: روزىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشغول نماز بود و على (عليه السلام ) نيز بهآن حضرت اقتداء كرده بود ابوطالب در حالى از كنار آنها مى گذشت كه پسرش جعفرنيز همراهش بود. از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بهترين افراد كيست ؟ مطابق روايات متواتر كه از طريق شيعه و سنى ،نقل شده اين آيه (70) در شاءن امير مؤ منان (عليه السلام )نازل شده و دليل ولايت و رهبرى على (عليه السلام ) بعد از پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم است و اين آيه هنگامى نازل شد كه على (عليه السلام ) در مسجدمشغول نماز بود آنگاه فقيرى به مسجد آمد و از حاضرين در مسجد تقاضاى كمك كرد،كسى چيزى به او نداد، حضرت على (عليه السلام ) درحال ركوع بود، با انگشت كوچك دست راستش اشاره كرد،سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست على (عليه السلام ) بيرون آورد، به اين ترتيب آنحضرت در ركوع نماز، انگشترش را به عنوان زكات (صدقه مستحبى ) به فقير داد، وآيه انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوةو هم راكعون در ستايش امام على (عليه السلام )نازل شد(71) روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على بن ابيطالب (عليه السلام )فرمود: اى على ! به شيعيان و يارانت ده امتياز را بشارت بده : على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلمپرسيدم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حيوانات مسخ شده كدامند؟ حضرتفرمود: آنها سيزده حيوان هستند: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: يا علىهمانا من در سه جا اسم ترا همراه اسم خود ديدم و با نظر بر آن انس يافتم . هنگامى كهدر معراجم به آسمان ، به بيت المقدس رسيدم ، بر صخره آن يافتم كه نوشته بودخدايى جز الله نيست ، محمد فرستاده خداست ، او را بوسيله وزيرش تاءييد كرده ام وبوسيله وزيرش يارى نموده ام . روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على(عليه السلام ) آيا آگاهتان نسازم كه كداميك از شما در اخلاق و روش به من شبيه تريد؟ موقعى كه على (عليه السلام ) را نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آوردند،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به مادر على (عليه السلام ) فاطمه فرمود: بروحمزه را از ولادت على (عليه السلام ) با خبر كن ، فاطمه بنت اسد گفت : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اگر من بروم ، چه كسى على را شير مى دهد؟رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: تو برو من على را سيراب خواهم كرد وپيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم زبان مبارك خود را در دهان على (عليه السلام )گذاشت ، وقتى كه فاطمه بنت اسد برگشت ، على (عليه السلام ) را نظير كودكان ديگردر ميان جامه اى پيچيده و بست . پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: گهواره على(عليه السلام ) را نزديك رختخواب من بگذاريد.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شخصا تربيت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) را برعهده گرفت . على (عليه السلام ) را شستشو مى داد، شير در گلوى آن حضرت مى ريخت ،در وقت خواب گهواره على (عليه السلام ) را تكان مى داد و در موقع بيدارى با على(عليه السلام ) سخن مى گفت : و على (عليه السلام ) را به سينه خود مى چسبانيد، آنحضرت را براى گردش به كوههاى مكه ، شكاف كوهها، رودها و جاده ها مى برد و علوم واسرار الهى را به گوش آن بزرگوار مى خواند. على (عليه السلام ) مى فرمايد روزى در كنار خانه كعبه نشسته بدم پيرمردى قد خميدهرا ديدم با موهاى سفيد و بلند كه ابروان او بر چشمانش افتاده بود با عصايى بر دستو كلاهى قرمز و جامه اى پشمين ، پيرمرد نزديك شد و در حضوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه بر ديوار كعبه تكيه زده بود نشست . سپسگفت : اى فرستاده خدا آيا مى شود در حق من دعا كنى و از درگاه خدا برايم طلب مغفرتكنى ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: پيرمرد كوشش تو فايده ندارد،اعمال تو تباه گشته و درخواست مغفرت در حق تو پذيرفته نخواهد شد. پيرمرد باسرافكندگى از محضر آن حضرت خارج شد و از راهى كه آمده بود بازگشت . در اين هنگامرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: يا على (عليه السلام ) آيا او راشناختى ؟ گفتم : نه . حضرت فرمود: او همان ابليس ملعون است . على (عليه السلام ) مىفرمايد با شنيدن اين جمله برخاستم و خود را به آن پيرمرد رساندم و با او درگير شدمو بر زمينش كوفتم و بعد بر سينه اش نشستم ، با دستانم گلويش را به سختى مىفشردم تا او را هلاك كنم در همين حال او مرا به نام صدا زد و از من خواست كه دست از اوبردارم و وى را به حال خود رها كم . آنگاه گفت : فانى من المنظرين الى يوم الوقتالملعوم يعنى ؛ مرا تا روز قيامت (معلوم ) مهلت زندگى داده اند و من تا آن روز زندهخواهم ماند سپس گفت : يا على به خدا سوگند من تو را بسيار دوست دارم (پس اينجمله را از من بگير و نگه دار) آن كس كه در مورد تو به دشمنى و خصومت برخيزد و ازتو در دل خود كينه داشته باشد بايد در مشروعيت ولادت خود ترديد كند و مرا در كار پدرخود شريك به شمارد... على (عليه السلام ) مى فرمايد: من از حرف او خنده ام گرفت ورهايش ساختم .(78) على (عليه السلام ) مى فرمايد روزى در كنار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در غارحرا ايستاده بودم كه ناگهان كوه به لرزه درآمد و تكان سختى خورد، حضرت به كوهاشاره فرمود و گفت : اى كوه آرام بگير، كه بر بالاى تو جز پيامبر و صديقى كه شاهداوست كس ديگرى نيست . حضرت مى فرمايد: ديدم كه كوه فورا ساكت شد و در جاى خودقرار گرفت و اطاعت خود را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشان داد.(79) على (عليه السلام ) مى فرمايد: در تاريكى شبى از شبهاى ظلمانى ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كسى را بهدنبال من فرستاد و مرا احضار كرد، آنگاه فرمود: هم اينك شمشير خود را برگير وبرفراز كوه ابوقبيس (80) برو و هر كه را بر قله آن يافتى هلاك گردان . على(عليه السلام ) فرمود: من طبق فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به راهافتادم و از كوه ابوقبيس بالا رفتم ناگهان مردى سياه چهره و مخوف با چشمانى به سانكاسه آتش در برابر من ظاهر شد. اما همين كه مرا با نام صدا كرد جلو رفتم و با يكضربه شمشير او را دو نيم كردم در اين هنگام صداى فرياد و ناله بلندى شنيدم كه ازميان خانه هاى مكه برمى خاست ، در بازگشت هنگامى كه به محضررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شدم آن حضرت درمنزل همسرش خديجه بود، من ماجراى مرد مقتول و فريادهاى همزمان را كه شنيده بودمبراى آن حضرت باز گفتم . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على(عليه السلام ) مى دانى چه كسى را كشتى ؟ گفتم : خدا ورسول او آگاه ترند.حضرت فرمود: تو بت بزرگ لات و عزى را درهم شكستى ، به خداسوگند از اين پس هرگز آن بتها پرستش و ستايش نگردند.(81) على (عليه السلام ) مى فرمايد: شبى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا نزدخويش فرا خواند. من در منزل همسرش خديجه نزد او حاضر شدم آنگاه فرمود على (آمادهباش ) و از پى من حركت كن . سپس خود در جلو حركت كرد و من هم بهدنبال آن حضرت حركت كردم تا آنى كه در دل آن شب به خانه خدا كعبه رسيديم ...رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آهسته فرمود: على از دوش من بالا برو، آنگاه خودخم شد و من از كتف مبارك او بالا رفتم و بر بام كعبه قرار گرفتم و هر چه بت در آنجابود پايين انداختم ، آنگاه از مسجدالحرام خارج شديم و راهىمنزل خديجه شديم . در بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود:نخستين كسى كه بتها را درهم شكست جد تو ابراهيم (عليه السلام ) بود و آخرين كسى كهبتها را شكست تو بودى بامداد روز بعد هنگامى كهاهل مكه سراغ بتهاى خود رفتند ديدند كه بتهايشان برخى شكسته و برگشته و بر زمينافتاده است . آنها با خود اين اعمال از كسى جز محمد صلى الله عليه و آله و سلم و پسرعمويش على (عليه السلام ) سر نمى زند...(82) اعراب به كثرت نسل خود خيلى علاقمند بودند و اصرار زيادى مى ورزيدند تا در خانوادهشان جنس ذكورى باشد لذا روزى سه مرد در طهر واحد با زنى هم بستر شدند واين زن پسرى زائيد هر سه اين مرد ادعا داشتند كه پدر اين پسر هستند هنوز سوره ىمباركه نور نازل نشده بود تا زناكاران به مجازات خود برسند، لذا آنها با هم اختلافنزاع داشتند تا اينكه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم اين قضاوت را بهعلى (عليه السلام ) احاله فرمود. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) دستور داد: نام اين سه مردرا بر 3 ورقه كوچك بنويسند و آن سه ورقه رامثل قرعه لوله كرد و جلوى بچه بيندازند آن قرعه را كه كودك از زمين برمى دارد بنامپدرش خواهد بود. رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين قضاوت على (عليهالسلام ) را به قضاوت حضرت داود (عليه السلام ) تشبيه فرمود: الحمد الله الذىجعل فينا اهل البيت من يقضى على سنن داوود.(83) روى گاوى با شاخ تيز خود شكم خرى را دريد. صاحب خر شكايت خود را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرضه داشت هنوز خدا صلى الله عليه و آله وسلم سخن نگفته بود كه ابوبكر عقيده اش را اظهار كرد و گفت حيوان زبان بسته اىحيوان زبان بسته ى ديگرى را كشت به كسى مربوط نيست . ولى اميرالمؤ منين (عليهالسلام ) فرمود: اگر آن گاو آزاد بود و به خر حمله آورد و شاخش زده صاحب گاومسئول اين جنايت است زيرا گاو وحشى خود را آزاد گذاشته تا بهمال مردم تعدى و تجاوز كند. ولى اگر آنجايى كه گاو بسته بوده و خر با پاى خودبه پيش گاو رفته و سرانجام كشته شده صاحب گاو گناهى ندارد و از دادن تاوان معافاست . روزى على (عليه السلام ) همراه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در يكى از راههاىمدينه عبور مى كردند ناگاه مردى بلند قامت و چهارشانه ... جلو آمد و بر پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم سلام كرد و احترام شايانى نمود سپس رو به على (عليه السلام )كرد و گفت : سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو اى خليفه چهارم ، آنگاه بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رو كرد و گفت : آيا اين گونه نيست كه گفتم ؟رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى چنين است . آن شخص ناشناس از آنجارفت على (عليه السلام ) از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: اين چه لقبىبود كه اين مرد ناشناس به من داد و تو هم آن را تصديق كردى ، من خليفه ام چهارم هستم ؟پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: حمد و سپاس خدا را، همانگونه كه او گفت توخليفه چهارم هستى زيرا اولين خليفه آدم (عليه السلام ) است (85). و دومين خليفه داود(عليه السلام ) است .(86) و سومين خليفه هارون برادر موسى (عليه السلام ) است كهخليفه موسى شد(87) و خداوند در (آيه 3 سوره توبه ) مى فرمايد: على (عليه السلام ) مى فرمايد: چون آفتاب غروب كرد،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ام سلمه فرمود كه فاطمه عليهاالسلام رانزد او بياورد.ام سلمه فاطمه عليهاالسلام را در حالى كه پيراهنش بر زمين كشيده مى شدآورد، دانه هاى درشت عرق از چهره فاطمه عليهاالسلام بر زمين مى چكيد از حجب وحيا چون نزديك پدر رسيد پاى وى لغزيد و بر زمين آمدرسول خدا فرمود: دخترم خداوند تو را در دنيا و اختر از لغزش حفظ كند، همين كه دربرابر پدر ايستاد حضرت پرده از رخسار منورش بر گرفت و دست او را در دست شويشگذارد و گفت : خداوند پيوند تو با دخت پيامبر را مبارك گرداند، على ، فاطمه نيكوهمسرى است ، آنگاه فرمود: فاطمه ! على هم نيكو شوهرى است . سپس فرمود: به اتاقخود رويد و منتظر من بمانيد...(89)
|