669- شيوه درست درست زندگى يكى از دوستان على (عليه السلام ) بنام علاءبن زياد در بصره سكونت داشت روزى علاءبيمار گرديد اميرمؤ منان (عليه السلام ) به عيادت او رفت حضرت وقتى خانه بزرگ ووسيع علاء را ديد فرمود: اين خانه با اين همه وسعت را در اين دنيا براى چه مى خواهى ؟با اينكه در آخرت به آن نيازمندتر هستى ؟ آنگاه ادامه داد: آرى مگر اينكه با داشتن اينخانه بخواهى به وسيله آن به آخرت برسى مانند آنكه در اين خانه از مهمان پذيرايىكنى يا صله رحم نمايى يا اينكه حقوق واجب خود (مانند زكات ) را از اين خانه خارج كردهو به اهلش برسانى . درگيرى جنگ صفين بين سپاه معاويه و سپاه على (عليه السلام ) همچنان روز بروزشديدتر ادامه داشت روزى امام على (عليه السلام ) فرزند على (عليه السلام ) فرزندشمحمد حنفيه را طلبيد و فرمود: فرزندم امروز بر سپاه معاويه حمله كن ، محمد چون شير بهسمت راست سپاه معاويه حمله كرد و صف هاى فشرده دشمن را درهم شكست بسيارى از آنها راكشت و مجروح ساخت . سپس به حضور پدر بازگشت در حالى كه مجروح شده بود بهپدر عرض كرد: (يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) العطش اى اميرالمؤ منين سخت تشنه ام .)امام على (عليه السلام ) ظرف آبى به او داد او آب را آشاميد و على (عليه السلام ) بقيهآب را كه در ته ظرف باقى مانده بود به روى زره محمد ريخت و فرمود: پسرم اين باربه جانب چپ حمله كن . محمد به جانب چپ سپاه دشمن حمله كرد و ضربات سختى بر پيكرآنها وارد ساخت و برگشت محمد كه سخت تشنه شده بود نزد پدر فرياد زد: (الماء الماءآب آب ) اميرمؤ منان (عليه السلام ) ظرف آبى به او داد محمد آن را آشاميد. على (عليهالسلام ) بار ديگر ته مانده آب را بر روى زره محمد ريخت . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از نماز خواندن در پنجمسجد كه در كوفه است اصحاب خود را نهى فرمود. مسجد اشعث بن قيس كندى و مسجدجريربن عبدالله بجلى و مسجد سماك بن مخرمة و مسجد شبث بن ربعى (792) و مسجدتيم . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: هر وقت امرالمؤ منين نگاهش به آن مسجد مى افتادمى فرمود اين چهار ديوار تيم است و غرض حضرت اين بود كه قبيله تيم از يارى آنحضرت دست كشيده بودند و از كينه اى كه داشتند با آن حضرت نماز نمى خواندند (لذااين چهار ديوارى را بعنوان مسجد ساخته بودند كه ) خداى لعنت شان كند.(793) روزى على (عليه السلام ) به ياران خود فرمود: كلماتى از من فراگيريد كه اگر برچهارپايان سوار شويد و در راه پيمايى و دستيابى به آن ها، چهارپايان خود را از پاىدر آوريد مانند آن كلمات را نخواهيد يافت . طلحه و زبير پس از عثمان از نزديكترين افراد به على (عليه السلام ) بودند آنهاتوقع داشتند كه امام على (عليه السلام ) بيش از ديگران به آنها امتياز بدهد و با آنهادر امور مشورت كند و در رياست بيت المال ، آنها را بر ديگران مقدم بدارد. روزى آن ها نزدعلى (عليه السلام ) آمدند و رسما از آن حضرت تقاضا كردند تا آنها را به فرماندارىبعضى از شهرها منصوب كند وقتى با جواب منفى على (عليه السلام ) روبرو شدندتوسط محمد بن طلحه اين پيام خشن را به آن حضرت رساندند، ما براى خلاف توفداكاريهاى بسيار كرديم اكنون كه زمام امور به دست تو آمده راه استبداد را به پيشگرفته اى و افرادى مانند مالك اشتر را روى كار آورده اى و ما را عقب زده اى . امامعلى (عليه السلام ) توسط همان محمد بن طلحه به آنها پاسخ داد كه : چه كنم تا شماخشنود شويد؟ آنها پس از دريافت پيام امام جواب دادند يكى از ما را فرماندار بصره كن وديگرى را فرماندار كوفه . امام على (عليه السلام ) فرمود: به خدا سوگند من در اينجا(مدينه ) آنها را امين نمى دانم چگونه آنها را امين بر مردم در كوفه و بصره نمايم آن گاهامام به محمد بن طلحه فرمود: نزد طلحه و زبير برو و ازقول من به آن ها بگو اى دو شيخ از خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم نسبت بهامتش بترسد و بر مسلمانان ظلم نكنيد... ليكن آنها بخاطر همان غرور ذاتى و انحراف دينىخود بر عليه حضرت به همراهى عايشه قيام كردند.(795) عايشه در مكه بود طلحه و زبير با حكومت على (عليه السلام ) مخالفت كردند و مىدانستند عايشه نيز مخالف على (عليه السلام ) است لذا تصميم گرفتند به مكه دز نرداو رفته و مقدمات توطئه خود را فراهم سازند در لذا ظاهر نزد على (عليه السلام ) آمدندو اجازه خواستند تا به قصد انجام عمره (حج مستحبى ) به مكه بروند. امام به آنهافرمود: شما قصد عمره نداريد، آنها مكرر سوگند خوردند كه قصد خلافى ندارند و بربيعت خود با امام استوار هستند. حضرت فرمود: پس بيعت خود را با من تجديد كنيد آنهابيعت خود را تجديد كردند، آنها در مكه بر ضد حكومت على (عليه السلام ) افرادى را جمعكردند و به همراه عايشه به سوى بصره حركت كردند تا در آنجا شورش را شروع كننددر بين راه به يعلى بن منبه كه حدود چهار صد هزار دينار از يمن براى على (عليهالسلام ) مى برد برخورد كردند آنها پلوها را از او به زور گرفتند و آن پولها راصرف مخارج سپاه خود نمودند... آنان با جنگى كه به راه انداختند باعث كشته شدن 13هزار نفر از سپاه خود و پنج هزار نفر از سپاه امام على (عليه السلام ) شدند.(796) از علقمه روايت شده كه گفت : روز جنگ صفين مردى از لشكر شام با سلاح بيرون آمد وقرآن را حمايل خود كرده بود و به جاى رجز خواندن چنانكه مرسوم اعراب در جنگها مىباشد سوره نباء را خواند: عم يتسائلون عن النبا العظيم الذى هم فيه مختلفون رميله يكى از شيعيان على (عليه السلام ) است مى گويد: در كوفه چند روزى دچار تب ولرز شدم و نتوانستم در نماز اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) حاضر شوم . روز جمعه اىبود در خودم سبكى درد را ديدم گفتم چه بهترغسل جمعه اى بكنم و بروم امروز نماز جمعه اى با على (عليه السلام ) بخوانم . در مسجدكوفه آمدم نشسته بودم كه عى (عليه السلام ) به منبر خطبه مى خواند ناگاه تب و لرزمن مجدد شروع شد ولى خودم را گرفتم و كنترل كردم . حضرت از خطبه فارغ و بعد همنماز جمعه را خواند و بعد از نماز كسى را فرستاد دنبالم وقتى واردمنزل حضرت امير (عليه السلام ) شدم . حضرت فرمود: رميله چه بود وقتى من روى منبربودم چه چيزى عارضت شد ديدم كه به خود مى پيچيدى ؟ عرض كردم يا على (عليهالسلام ) من مدتى تب و لرز داشتم امروز تبم كم شد؛ آمدم مسجد وقتى كه شما خطبه مىخوانديد تب و لرز آمد سراغم (حاصل فرموده حضرت )... حضرت فرمود: اين تب و لرز ازتو بمن هم سرايت كرد. رميله مى گويد: عرض كردم : يا على (عليه السلام ) آنهايى كهدر مسجدند اينطور است يا شامل افراد خارج هم مى شود در مورد آنها هم همينطور است ؟حضرت فرمود: در شرق و غرب و عالم هر يك از شيعيان ما مبتلا به بشوند به ما هم اثرمى كند(798) سليم بن قيس از ابن عباس در حديثى نقل مى كند: كه در ذى قار (محلى در نزديكى بصره) بر على (عليه السلام ) وارد شد و آن حضرت برايش نامه اى بيرون آورد و فرمود: اىپسر عباس اين نامه ايست كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من ديكته كرد ومن به دست خود نوشته ام ، عرض كردم يا اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آن را بخوانحضرت آن نامه را خواند و در آن نامه همه چيز از وقتى كه پيغمبر از دنيا رفته تاشهادت حسين بن على (عليه السلام ) و كسى كه او را مى كشد و آنكه ياريش مى كند واشخاصى كه همراه او شهيد مى شوند بود از جمله آنچه كه برايم خواند اين بود كه باخودش چه خواهند كرد فاطمه عليهاالسلام چگونه شهيد مى شود و حسن (عليه السلام )چطور در راه خدا كشته مى شود و چگونه مردم با وى خيانت و پيمان شكنى مى كنند سپسنامه را پيچيد و آن مطالبى كه از زمان شهادت حسين بن على (عليه السلام ) تا روز قيامتواقع مى شود را نخواند و باقى ماند در آن مقدارى كه از نامه خواند خلافت ابوبكر وعمر و عثمان و اينكه هر يك از آنها كشته مى شوند و امر حكميت و خلافت معاويه و شيعيانىكه كشته مى شوند و حكومت يزيد، تا به شهادت حسين (عليه السلام ) بود.(799) روى على (عليه السلام ) در كوفه جوانى را ديد كه به خواندن تصنيف هاى هرزه و آلودهسرگرم و دل خوش است امام (عليه السلام ) به او گفت : با چه چيزهايى دفتر وجودت راپر مى كنى ؟ عدى بن حاتم يكى از صحابه على (عليه السلام ) است اين مرد در اواخر عمررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسلام آورد در زمان خلافت على (عليه السلام ) درخدمت آن حضرت بود و سه پسرش بنام طريف طرفه و طارف در جنگ صفين كشته شدند. اوبعد از شهادت عى (عليه السلام ) و استقرار خلافت معاويه بر معاويه وارد شد. معاويهبراى اينكه بتواند با يادآورى داغ فرزندان عدى او را وادار كند كه درباره على (عليهالسلام ) مطابق ميل معاويه حرفى بزند به او گفت : اين الطرفات ؟ پسرانتچه شدند؟ عدى با كمال خونسردى گفت : قتلو بصفين بين يدى على بن ابى طالب(عليه السلام )؛ در صفين پيشاپيش على (عليه السلام ) شهيد شدند. معاويه گفت : ما انصفك ابن ابيطالب اذقدم بنيك و اخربنيه ؛ على درباره تو انصاف را رعايتنكرده كه پسران ترا پيشاپيش جبهه فرستاد تا كشته شدند و پسران خود را در پشتجبهه نگه داشت تا زنده ماندند عدى گفت : بل انا ما انصفت عليا اذ قتل و بقيت بلكه من درباره على (عليه السلام ) انصاف رارعايت نكردم كه او كشته شد و من زنده ماندم معاويه گفت : صف لى عليا اوصافعلى را براى من بگو. عدى گفت : معذورم بدار، معاويه گفت : ممكن نيست . عدى چنانتوصيفى از امام على (عليه السلام ) كرد كه معاويه اشك چشمش سرازير شد و شروعكرد با آستين خود اشك خود را پاك كند آنگاه معاويه گفت : خداوند رحمت كند على (عليهالسلام ) را همين طور بود كه گفتى اكنون بگوحال تو در فراق على چگونه است ؟ عدى گفت : مانند زنى كه فرزندش را در دامنش سربريده باشند. معاويه گفت : آيا هيچ فراموش مى كنى ؟ عدى گفت : مگر روزگار مىگذارد فراموشش كنم .(802) اسودبن قيس مى گويد: كه على (عليه السلام ) در رحبه كوفه مردم را اطعام مى كردوقتى از آن فارغ مى شد به منزل باز مى گشت و در خانه خود غذا مى خورد يكى ازاصحابش گفت : من پيش خود گفتم : على (عليه السلام ) درمنزل خود غذاى لذيذترى از طعامى كه به مردم داده مى خورد. غذا خوردن خود را رها كردم وبه دنبال على (عليه السلام ) به راه افتادم حضرت به من فرمود: ايا غذا خوردى ؟ گفتم: نه . گفت : پس با من بيا، من نيز با او به خانه اش رفتم او درمنزل صدا زد: يا فضه ، ديدم كنيزى وارد شد. على عليه السلام به او گفت : براى ما غذابياور او نيز گرده نانى همراه با ظرف دوغى آورد و نان را در آن تريد كرد در حالى كهدر آن نان سبوس وجود داشت . به امير المؤ منين عليه السلام عرض كردم : اگر مىفرموديد آرد بى سبوس بياورند بهتر بود امام شروع به گريه كرد و فرمود: به خداهرگز نديم كه در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بدون سبوس باشد.(803) روزى امير مؤ منان على (عليه السلام ) از خانه بيرون مى آمد سلمان او را ديد و بهاستقبالش شتافت امام على (عليه السلام ) به سلمان فرمود: سلمان چگونه صبح كردى ؟سلمان گفت : صبح كردم در حالى كه چهار غم دارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: آنچهار غم چيست ؟ سلمان گفت : غم اهل خانه كه از من نان و خواسته هاى نفسانى مى خواهند وغم خالق كه اطاعت از من مى خواهد و غم شيطان كه گناه از من مى خواهد و غمعزرائيل كه روح را از من مى خواهد. روزى امام على (عليه السلام ) به مسجد كوفه وارد شد ديد عده اى زانو بهبغل گرفته اند و در گوشه اى نشسته اند. حضرت پرسيد اينها كيستند؟ گفته شد:اينها رجال الحق (مردان حق ) هستند. حضرت فرمود: به چهدليل آنها مردان حق هستند؟ گفته شد از اين رو كه داراى نجابت و عزت نفس هستند اگركسى به آنها غذا داد شكر مى كنند و گرنه صبر مى كنند و هيچ گاه براى غذا تقاضانمى كنند و دست گدايى به سوى كسى دراز نمى نمايند. امام على (عليه السلام )فرمود: سگهاى كوفه هرم چنين رفتارى دارند آنگاه امام (عليه السلام ) با شلاق آنها رااز مسجد بيرون كرد و به آنها فرمود برويد كار كنيد.(805) ابن عباس گويد: كه در ذى قار خدمت حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) رسيدم ، صحيفهاى بيرون آورد بخط خود و املاء رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و خواند براىمن از آن ، و در آن صحيفه بود مقتل امام حسين (عليه السلام ) و آنكه چگونه كشته مى شود وكه مى كشد او را و كه يارى مى كند او را و كه با او شهيد مى شود. پس گريه سختى ومرا به گريه در آورد. چون على (عليه السلام ) بعد از جنگ جمل به كوفه آمد و در مسجد نماز خواند، سپس پشتبه ديوار كرد و مرد پيرامونش نشستند آنگاه ازحال يكى از ياران خود كه ساكن كوفه بود جويا شد يكى گفت : يا على (عليه السلام )!خدايش به همجوارى گزيد: حضرت فرمود خداوند هيچ يك از آفريدگانش را به جوارىنگيرد آنگاه اين آيه را خواند (و كمنتم امواتا فاحياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ؛ وشما مرده بوديد، شما را زنده كرد و دگر بار بميراند و باز راوى گفت : چون خستگى آنحضرت برطرف شد، عرض كردند: يا على (عليه السلام ) در كدام كاخمنزل مى كنى ؟ فرمود: مرا در كاخ خبال منزل ندهيد (كاخ فساد) پس به سراى جعدة بنهبيره مخزومى وارد شد. (ام هانى خواهر حضرت امير (عليه السلام ) بود كه همسر او هبيرةبن ابى وهب مخزومى بود).(806) در عصر خلافت امام على (عليه السلام ) مردى با پسرى لواط كرده بود ولى بعد از اينعمل زشت و كبيره سخت پشيمان شده بود او به حضور امام على (عليه السلام ) آمد و درحالى كه گريه مى كرد و سخت پريشان بود باكمال شرمندگى عرض كرد: يا على (عليه السلام ) من لواط كرده ام مرا با اجراى حد الهىپاك كن . زيرا من طاقت آتش دوزخ را ندارم . امام على (عليه السلام ) فرمود: اى مرد! بروبه خانه خود، شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده ؟ (و اشتباه مى كنى ) او رفت وفرداى آن روز بازگشت و باز گفت : با پسرى لواط كرده ام مرا پاك كن . على (عليهالسلام ) به او فرمود برو به خانه ات شايد تلخى زرد آب تو، به حركت در آمده است ؟او رفت و روز سوم نزد امام آمد و همان صحبت را تكرار كرد، حضرت نيز همان پاسخ باراول و دوم را به او داد. اما روز چهارم آمد و اقرار به لواط كرد. امام على (عليه السلام )به او فرمود: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد لواط كننده به يكى ازسه امر حكم فرموده هر كدام را مى خواهى خودت انتخاب كن او عرض كرد آن سه حكم چيست ؟على (عليه السلام ) فرمود: زدن گردنت با شمشير، پرتاب كردن تو با دست و پاهاىبسته از بالاى كوه به زمين و يا سوزاندن در آتش او به على (عليه السلام ) عرضكرد: كداميك از اين سه حكم سخت تر را براى خود برگزيدم ،وسايل آتش را فراهم كردند گناهكار دو ركعت نماز خواند سپس چنين دعا كرد: خدايا! مىدانى كه مرتكب گناه لواط شدم سپس از مجازاتش در آخرت ترسيدم نزد وصى و پسرعموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تو آمدم و از او تقاضا كردم مرا پاك سازد، اومرا بين يكى از سه مجازات مخير نمود و من در ميان آنها سخت ترين آن را برگزيدم ،خدايا! از درگاهت مى خواهم كه همين مجازات را كفاره گناهم قرار دهى و در آخرت مرا درآتش دوزخ نسوزانى سپس برخاست در حالى كه به خاطر گناهش گريه مى كرد در ميانگودال آتش نشست و شعله هاى آتش بدن او را فرا گرفت اين منظره به قدرى رقت باربود كه امام على (عليه السلام ) با دين آن منقلب شد و گريه كرد... آنگاه اميرمؤ منان على(عليه السلام ) به او فرمود: اى شخص از ميان آتش برخيز كه فرشتگان آسمان و زمينرا به گريه انداختى خداوند توبه تو را پذيرفت و مراقب خود باش كه ديگر آن گناهرا انجام ندهى .(807) عبدالرحمن بن جندب مى گويد: زمانى كه همراه با اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از صفينبرگشتم و خانه هاى كوفه را ديدم چشم ما به پير مردى افتاد كه در سايه خانه اشنشسته بود، و آثار مرض رد قيافه اش ديده مى شد، على (عليه السلام ) به او فرمود:صورتت را رنگ پريده مى بينم ، ايا بخاطر بيمارى است ؟ عرض كرد: آرى يا اميرالمؤمنين (عليه السلام ). آنگاه حضرت فرمود: آيا از اين بيمارى كراهت دارى ؟ عرض كرد: ياعلى هرگز دوست ندارم به چنين مريضى كسى دچار شود، امام فرمود: آنچه را كه به تورسيده به حساب خدا نمى گذارى عرض كرد: چرا! حضرت فرمود: ترا به رحمتپروردگارت بشارت باد و بدان كه بخاطر اين بيمارى گناهت آمرزيده شده...(808) يك نفر يهودى از امتحانات و آزمايشات الهى كه على (عليه السلام ) از آنها سرافرازبيرون آمده بود سؤ ال كرد. حضرت تمامى امتحانات الهى خود را بر شمرد و دقيقا بهبيان مسائل اجتماعى آن زمان مى پردازد و دقيقا در لابلاى گفتار امام ؛ مظلوميت آن حضرتنمودار است كه در اينجا به يكى از آنها اشاره مى شود: روزى شخصى يهودى از على (عليه السلام ) راجع به امتحانات الهى آن حضرت سؤال كرد: حضرت فرازهايى از امتحانات الهى خود را براى وى توضيح داد، البته دربيان اين وقايع حضرت دقيقا مسائل اجتماعى و رفتار اصحاب و ياران خود را بيان مىنمايد كه از جمله آنها اين بود كه : از امام صادق (عليه السلام ) منقول است : يك روز حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) درحالى كه سوار بر مركبى بود به طرف اصحاب خود حركت كرد تا به آنها پيوست .آنان نيز گرد على (عليه السلام ) جمع شدند و وقتى حضرت مى خواست بجايى برودآنان از عقب سر او حركت كردند، ناگاه حضرت متوجه عقب سر خود شد و ديد اصحاب از عقبسر او حركت مى كنند. حضرت آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود: آيا كارى داريد؟پاسخ دادند: حاجتى ندارند اما دوست دارند در ركاب آن حضرت باشند حضرت اين نوعتشريفات و احترام را نپسنديد و به آنان دستور بازگشت داد و چنين تشريفاتى را موجبفساد راكب و ذلت و زبونى افراد پياده رو دانست و پس از آن دستور حركت داد چند دقيقهبيشتر نگذشته بود كه متوجه عقب سر خود شد و فرمود: باز گرديد زيرا صداى كفشهاى عقب سر افراد، دلهاى طمعكار آنها را آلوده مى كند.(811) به امام على (عليه السلام ) خبر رسيد كه : طلحه و زبير گفته اند: على (عليه السلام )مال و ثروت ندارد و فقير است . اين خبر به على (عليه السلام ) گران آمد بهنمايندگان خود فرمود: همه محصول باغهاى خودم را در جا جمع كنيد. نمايندگان هنگاممحصول ، همه محصولات را جمع كردند و به دستور امام آنها را فروختند وپول آنها صد هزار درهم گرديد. اميرمؤ منان (عليه السلام ) آن پولها را درروبروى خود بر زمين ريخت و پيام بر طلحه و زبير فرستاد و آنها را در آنجا حاضركرد آنگاه فرمود: ( هذا المال و الله لى ليس لا حد فيه شيى ؛ اين پولهاسوگند به خدا مال شخصى من است كه از دسترنج خود بدست آوردم نه از بيتالمال مسلمين و هيچ كس در آن حق ندارند.) در حالى كه على (عليه السلام ) به همراه سپاه خويش روانه جنگ معروف نهروان بود.ستاره شناسى به نام مسافر بن عفيف با عجله خود را به آن حضرت رسانيد و عرض كرد:اوضاع كواكب بر اين دلالت دارد كه اگر كسى در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست مىخورد. على (عليه السلام ) فرمود: اين ادعا، با قرآن كه مى فرمايد: (غير از خدا كسى برغيب و نهان آسمانها زمين آگاه نيست )(813)سازگار نيست و تو با چنين عقيده اى خود را ازخداوند بى نياز كرده اى ! امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردى را با دست خود استمناء كرده بود گرفته و او رابه حضرت امام على (عليه السلام ) آوردند. آن حضرت آن قدر بر دست او زد كه دست اوسرخ شد. سپس از بيت المال وسائل ازدواج او را فراهم ساخت ، بر اساس اين روايت امامعلى (عليه السلام ) براى جلوگيرى از فساد هم از شيوه روبنايى استفاده كرد (زدن وتاءديب آن مرد) و هم از شيوه زيربنايى كه وسائل ازدواج او را فراهم نمود. حضرت اميرمؤ منان (عليه السلام ) همه بيت المال مسلمين را به طور مساوى بدون تبعيضتقسيم مى كرد، و در هر روز جمعه محل بيت المال خود را جارو مى نمود و دو ركعت نماز در آنمحل مى خواند و مى گفت : تا اين زمين در روز قيامت گواهى دهد كه من بيتالمال را براى خود ذخيره نكردم و به طور مساوى آن را تقسيم نمودم .(815) روزى قنبر، غلام امام على (عليه السلام ) نزد آن حضرت آمد و از ظرفهاى طلا و نقره كهبه عنوان بيت المال آورده بودند خبر داد در مسير راه قنبر به على (عليه السلام ) عرضكرد: اى اميرمؤ منان (عليه السلام ) تو هر چه به بيتالمال آمده چيزى را براى خود ذخيره نمى كنى و همه آن را تقسيم مى نمايى پيشنهاد مى كنماز اين جامها مقدارى را براى خود ذخيره كنى . يكى از اصحاب امام على (عليه السلام ) به نام حبة عرنى مى گويد: شبى من و نوف درصحن حياط دارالاماره كوفه خوابيده بوديم در اواخر شب بود كه ناگاه ديديم على (عليهالسلام ) در صحن دارالاماره مانند افراد واله و حيران دستها را به ديوار نهاده و اين آياترا تلاوت مى كند. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) شبى از مسجد كوفه به سوى خانه خويش حركت كرد، درحالى كه كميل بن زياد كه از دوستان خاص ان حضرت بود او را همراهى مى كرد، در اثناءراه از كنار خانه مردى گذشتند كه صداى تلاوت قرآنش بلند بود و آيه امن هو قانتاناء الليل ...(819) را با صداى دلنشين و حزين مى خواند،كميل در دل خود از حال اين مرد بسيار لذت برد و از روحانيت اوخوشحال شد، بدون آنكه چيزى بر زبان براند. امام (عليه السلام ) رو به سوى او كردو فرمود: سر و صداى اين مرد مايه حجاب تو نشود زيرا اواهل دوزخ است و به زودى خبر آن را به تو خواهم داد!كميل از اين مساءله در تعجب فرو رفت . نخست اينكه امام (عليه السلام ) بزودى از فكر ونيت او آگاه گشت و ديگر اينكه شهادت به دوزخى بودن اين مرد ظاهر الصلاح داد....مدتى گذشت تا سرانجام كار خوارج به آنجا رسيد كه درمقابل اميرمؤ منان (عليه السلام ) ايستادند و حضرت با آنها پيكار كرد، در حالى كه قرآنرا آن گونه كه نازل شده بود حفظ كرده داشتند، اميرمؤ منان (عليه السلام ) رو بهكميل كرد و در حالى كه شمشير در دست حضرت بود و سرهاى آن كافران طغيانگر برزمين افتاده بود با نوك شمشير به يكى از آن سرها اشاره كرد و فرمود: اىكميل ! اين همان شخصى است كه در آن شب تلاوت قرآن نمود در حالى كه او تعجب تو رابرانگيخته بود. كميل دست حضرت را بوسيد و استغفار كرد.(820)
|