بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - اخلاق در قرآن
     002 - اخلاق در قرآن
     003 - اخلاق در قرآن
     004 - اخلاق در قرآن
     005 - اخلاق در قرآن
     006 - اخلاق در قرآن
     007 - اخلاق در قرآن
     008 - اخلاق در قرآن
     009 - اخلاق در قرآن
     010 - اخلاق در قرآن
     011 - اخلاق در قرآن
     012 - اخلاق در قرآن
     013 - اخلاق در قرآن
     014 - اخلاق در قرآن
     015 - اخلاق در قرآن
     016 - اخلاق در قرآن
     017 - اخلاق در قرآن
     018 - اخلاق در قرآن
     019 - اخلاق در قرآن
     020 - اخلاق در قرآن
     021 - اخلاق در قرآن
     022 - اخلاق در قرآن
     023 - اخلاق در قرآن
     024 - اخلاق در قرآن
     025 - اخلاق در قرآن
     026 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

وَالنَّظافَةُ وَضِدُّهَا الْقَذَرُ; نظافت و ضدّش كثافت

وَالْحَياءُ وَضِدُّهَا الْجَلْعُ; حيا و ضدّش بى حيايى

وَالْقَصْدُ وَضِدُّهُ الْعُدْوانُ; ميانه روى و اعتدال و ضدّش تجاوز

وَالرّاحَةُ وَضِدُّهَا التَّعَبُ; راحت و ضدّش رنج

وَالسُّهُولَةُ وَضِدُّهَا الصُّعُوْبَةُ; سهولت و ضدّش سختگيرى

وَالْبَرَكَةُ وَضِدُّهَا الْمَحْقُ; بركت و ضدّش نقصان

وَالْعافِيَةُ وَضِدُّهَا الْبَلاءُ; تندرستى و ضدّش بيمارى

وَالْقَوامُ وَضِدُّهَا الْمُكاثَرةُ; اعتدال و ضدّش فزون طلبى

وَالْحِكْمَةُ وَضِدُّهَا الْهَواءُ; حكمت و ضدّش هواپرستى

وَالْوَقارُ وَضِدُّهُ الْخِفَّةُ; وقار و ضدّش جلفى و سبكى

وَالسَّعادَةُ وَضِدُّهَا الشِّقاوَةُ; سعادت و ضدّش شقاوت

وَالتَّوْبَةُ وَضِدُّهَا الاِْصْرارُ; توبه و ضدّش اصرار بر گناه

وَالاِْسْتِغْفارُ وَضِدُّهُ الاِْغْتِرارُ; پوزش طلبيدن و ضدّش مغرور بودن

وَالْمُحافَظَةُ وَضِدُّهَا التَّهاوُنُ; جدّيّت و ضدّش سستى

وَالدُّعاءُ وَضِدُّهُ الاِْسْتِنْكافُ; دعا و ضدّش خوددارى از دعا

وَالنَّشاطُ وَضِدُّهُ الْكَسَلُ; نشاط و ضدّش كسالت

وَالْفَرَحُ وَضِدُّهُ الْحُزْنُ; شادى و ضدّش غم

وَالاُلْفَةُ وَضِدُّهَا الْفُرْقَةُ; الفت و جوشش با مردم ضدّش جدايى طلبى

وَالسَّخاءُ وَضِدُّهُ الْبُخْلُ; سخاوت و ضدّش بخل

فَلاتَجْتَمِعُ هذِهِ الْخِصالُ كُلُّها مِنْ اَجْنادِ الْعَقْلِ اِلاّفِى نَبِىٍّ اَؤْ وَصِىِّ نَبِىٍّ اَوْ مُؤمِن قَدْ اِمْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلاِْيْمانِ وَاَمّا سائِرُ ذلِكَ مِنْ مَواليِنْا فَاِنَّ اَحَدَهُمْ لايَخْلُو مِنْ اَنْ يَكُونَ فِيْهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنودِ حَتّى يَسْتَكْمِلَ وَيُنَقِّى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذلِكَ يَكُونُ فِى الدَّرَجَةِ الْعُليا مَعَ الاَْنْبِياءِ وَالاَْوْصياءِ وَاِنَّما يُدْرَكُ ذلِكَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَجُنُودِهِ وَبِمُجانَبَةِ الْجَهْلِ وَجُنُودِهِ وَفَّقَنَا اَللّهُ وَاِيّاكُمْ لِطاعَتِهِ وَمَرْضاتِهِ اِنْشاءَ اللُّه.

[111]

سپس امام فرمود: اين لشكريان عقل بطور كامل جمع نمى شود مگر در پيامبر يا وصّى پيامبر يا مؤمنى كه خداوند قلبش را براى ايمان آزموده و شايستگى پيدا كرده است، ولى ساير دوستان ما بعضى داراى بخشى از اين لشكريانند و در راه تكميل آن و طرد لشكر جهل از خود مى باشند و در آن هنگام در درجه بالا با انبياء و اوصياء قرار مى گيرند، و اين در صورتى ممكن است كه آگاهى كافى نسبت به عقل و لشكريانش و دورى از جهل و لشكريانش حاصل شود; خداوند ما و شما را براى اطاعتش و كسب رضاى او موفّق دارد!(1)

حديث بالا، حديث جامعى درباره اصول و فروع اخلاق اسلامى است كه بعضى از صاحبنظران آن را بطور مستقل موضوع بحث قرار داده، و كتاب جداگانه اى پيرامون آن نوشته اند.

* * *

2 ـ در حديثى كه در نهج البلاغه در كلمات قصار آمده است مى خوانيم كه از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام)درباره ايمان پرسيدند (ذيل حديث نشان مى دهد كه منظور از ايمان، ايمان علمى و عملى است كه اصول اخلاق را نيز شامل مى شود) امام در جواب فرمود: «اَلاِْيْمانُ عَلى اَرْبَعِ دَعائِمَ، عَلَى الصَّبْرِ وَالْيَقينِ وَالْعَدْلِ وَالْجِهادِ; ايمان بر چهار پايه قرار دارد: بر صبر و يقين و عدالت و جهاد.»

سپس افزود «وَالصَّبْرُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب، عَلَى الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ; صبر نيز بر چهار پايه استوار است; بر شوق و ترس و زهد و انتظار.» (شوق به بهشت و پاداشهاى الهى، و ترس از كيفرها و دوزخ، كه مايه حركت به سوى خوبيها و پرهيز از بديها است) و زهد و بى اعتنايى نسبت به زرق و برق دنيا كه سبب مى شود انسان مصائب را ناچيز شمرد، و انتظار مرگ و پايان زندگى كه انسان را به انجام اعمال نيك تشويق مى كند.

بعد افزود: «وَالْيَقينُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب، عَلى تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَتَأَوُّلِ الْحِكْمَةِ، وَمَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ، وَسُنَّةِ الاَْوَّلِينَ; يقين نيز بر چهار بخش تقسيم مى شود: بينش در هوشيارى


1. اصول كافى، ج 1، ص 20 تا 23، حديث 14.

[112]

و زيركى، رسيدن به دقايق حكمت، پند گرفتن از حوادث و توجّه به روش پيشينيان.»

سپس مى افزايد: «و الْعَدَلُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب، عَلى غائِصِ الْفَهْمِ، وَغَوْرِ الْعِلْمِ، وَزُهْرَةِ الْحُكْمِ، وَرَساخَةِ الْحِلْمِ; عدالت نيز بر چهار شاخه است: دقّت براى فهم مطالب، غور در علم و دانش، (سپس) قضاوت صحيح و (سرانجام) حلم و بردبارى پايدار.»

و در پايان مى فرمايد: «وَالْجِهادُ مِنْها عَلى اَرْبَعِ شُعَب عَلَى الاَْمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْكَرِ و َالصِّدْقِ فِى الْمَواطِنِ، وَشَنآنِ الْفاسِقِينَ; جهاد نيز چهار شاخه دارد: امر به معروف، و نهى از منكر، صدق و راستى در معركه نبرد، و دشمنى با فاسقان.»

سپس به ستونهاى چهارگانه كفر كه نقطه مقابل آن است، مى پردازد و يك به يك را شرح مى دهد.(1)

همان گونه كه ملاحظه مى شود، امام با دقّت بى نظيرى اصول اساسى ايمان و كفر و آثار آن را در درون و برون كه شامل اخلاق عملى مى شود ترسيم فرموده و براى هر شاخه، شاخه هاى ديگرى ذكر كرده است، كه بررسى جزئيّات اين حديث مقال ديگرى را مى طلبد.

* * *

3 ـ در حديث ديگرى از امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم:

«اَرْبَعٌ مَنْ اُعْطِيَهُنَّ فَقَدْ اُوتِىَ خَيرَ الدُّنْيا وَالاْخِرَةِ، صِدْقُ حَدِيْث وَاَداءُ اَمانَة، وَعِفَّةُ بَطْن وَحُسْنُ خُلْق; چهار چيز است به هر كس داده شود خير دنيا و آخرت به او داده شده است: راستى در سخن گفتن و اداء امانت، و عفّت شكم (پرهيز از حرام) و حسن خلق.»(2)

4 ـ همين معنى بطور فشرده تر و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است، كسى خدمتش رسيد و تقاضا كرد چيزى به او بياموزد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد، و مشتمل بر سخن طولانى نباشد، امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «لاتَكْذِبْ; دروغ مگو!»(3)

در واقع چنين است كه ريشه تمام فضائل اخلاقى بر راستى و صدق قرار گرفته كه


1. كلمات قصار نهج البلاغه، كلمه 31 (با تلخيص); شبيه اين حديث درباره شعب چهارگانه كفر، در اصول كافى، جلد 2، ص 391 (باب دعائم الكفر و شعبه) آمده است.

2. غرر الحكم.

3. تحف العقول، ص 264.

[113]

انسان نه تنها به مردم دروغ نگويد، به خويشتن هم دروغ نگويد و حتّى به خداى خود دروغ نگويد; هنگامى كه در نماز «اِيّاكَ نَعْبُدُ واِيّاكَ نَسْتَعيُن» مى خواند و مى گويد خداوندا تنها تو را مى پرستم و تنها از تو يارى مى جويم، كمترين دروغى در اين سخن نباشد، از هرگونه معبود شيطانى و هواى نفس بركنار باشد و تنها خضوع و تسليمش در برابر حق باشد; پس، از تكيه كردن بر مال و جاه و قدرت و مقام و ما سوى اللّه بر كنار باشد، تنها تكيه بر لطف خدا كند و از او مدد جويد. اگر كسى چنين باشد تمام اصول و فروع اخلاق در او زنده مى شود.

* * *

5 ـ در روايات اسلامى تعبيراتى تحت عنوان «افضل الاخلاق» (برترين صفات اخلاقى) يا «اكرم الاخلاق» و «احسن الاخلاق» و «اجمل الخصال» ديده مى شود كه در آنها نيز اشاره به بخشهاى مهمى از اصول اخلاقى شده است; از جمله، در حديثى مى خوانيم: «سُئِلَ الْباقِرُ(عليه السلام) عَنْ اَفْضَلِ الاَْخلاقِ فَقالَ الصَّبْرُ وَالسَّماحَةُ; از امام باقر(عليه السلام)درباره بهترين اخلاق سؤال شد، فرمود: صبر (شكيبايى و استقامت) و جود و بخشش است.»(1)

در حديث ديگرى از على(عليه السلام) آمده، فرمود: «اَكْرَمُ الاَْخْلاقِ السَّخاء وَاَعَمُّها نَفْعاً الْعَدْلُ; با ارزشترين اخلاق اسلامى سخاوت و پرسودترين آنها عدالت است.»(2)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اَشْرَفُ الْخَلائِقِ التَّواضُعُ وَالْحِلْمُ وَلِيْنُ الْجانِبِ;برترين صفات اخلاقى، تواضع و حلم و نرمش و انعطاف پذيرى و مدارا است.»(3)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه از آن حضرت پرسيدند:

«اَىُّ الْخِصالِ بِالْمَرْءِ اَجْمَلُ فَقالَ وِقارٌ بِلامَهَابَة، وَسَماحٌ بِلا طَلَبِ مُكافاة، وَتَشاغُلٌ بِغَيْرِ مَتاعِ الدُّنْيا; كداميك از صفات انسانى زيباتر است؟ فرمود: وقارى كه توأم با ايجاد ترس نباشد، و بخششى كه انتظار مقابله با مثل در آن نباشد، و مشغول شدن به غير متاع دنيا است.»(4)

* * *


1. بحارالانوار، ج 36، ص 358.

2 و 3. غررالحكم.

4. اصول كافى، ج 2، ص 240.

[114]

6 ـ باز در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه در آن اصول اخلاق زشت، تحت عنوان اصول الكفر بيان شده است، فرمود:

«اُصُولُ الْكُفْرِ ثَلاثَةُ: الْحِرْصُ وَاْلاِسْتِكْبارُ وَالْحَسَدُ; اصول كفر سه چيز است: حرص و تكبّر و حسد.»

سپس در توضيح اين سه اصل چنين بيان فرمود:

«فَاَمّا الْحِرْصُ فَاِنَّ آدَمَ حِيْنَ نُهِىَ عَنِ الشَّجَرَةِ حَمَلَهُ الْحِرْصُ اَنْ اَكَلَ مِنْها، وَاَمّا اْلاِسْتِكْبارُ فَاِبْلِيْسُ حِيْنَ اُمِرَ بِالسُّجُودِ لاِدَمَ اِسْتَكْبَرَ، وَاَمّا الْحَسَدُ فَاِبْنا آدَمَ حَيْثُ قَتَلَ اَحَدُهُما صاحِبَه; امّا حرص (در آنجا ظاهر شد كه) آدم هنگامى كه نهى از آن درخت مخصوص شد، حرص او را وادار كرد كه از آن بخورد (و از بهشت بيرون برده شد) و امّا تكبّر (آنگاه ظاهر شد كه) ابليس هنگامى كه مأمور به سجود براى آدم شد تكبّر ورزيد (و از سجده خوددارى كرد و براى هميشه ملعون و مطرود درگاه الهى شد) و امّا حسد (آنگاه ظاهر شد كه) دو پسر آدم يكى بر ديگرى حسد برد و او را به قتل رسانيد.»(1)

به اين ترتيب، سرچشمه بدبختيهاى بزرگى كه در جهان انسانيّت يا در آغاز آن رخ داد، اين سه صفت نكوهيده بود. حرص، آدم را از بهشت الهى بيرون كرد; و استكبار، ابليس را براى هميشه از درگاه خدا راند; و حسد پايه قتل و خونريزى و جنايت در جهان شد.

* * *

7 ـ اين سخن را با حديثى از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، امام صادق(عليه السلام)مى گويد: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:

«اِنَّ اَوَّلَ ماعُصِىَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سِتٌّ: حُبُّ الدُّنْيا وَحُبُّ الرِّياسَةِ، وَحُبُّ الطَّعامِ وَحَبُّ النَّوْمِ وَحُبُّ الرّاحَةِ وَحُبُّ النِّساءِ; نخستين چيزى كه نافرمانى و عصيان الهى به وسيله آن انجام شد شش چيز بود: محبّت (افراطى به مال) دنيا و رياست و طعام و خواب و راحت طلبى و زنان!»(2)


1. اصول كافى، ج 2، ص 289.

2. بحار، ج 69، ص 105، ح 3.

[115]

* * *

از مجموع آنچه در بالا ذكر شد اصول فضايل اخلاقى و رذايل اخلاقى اجمالا روشن شد; ولى همان گونه كه از مجموع روايات نيز استفاده مى شود عدد خاص و معيّنى نمى توان براى اين معنى در نظر گرفت; چرا كه اخلاق نيك و بد انگيزه هاى بسيار متنوّع و عوامل و عوارض مختلف و گوناگون دارد; و به تعبير ديگر، همان گونه كه صفات جسمانى انسان، تعداد و شماره خاصّى ندارد، صفات روحانى خوب و بد نيز از شماره بيرون است.

* * *

[116]

 

[117]

 

 

 

 

 

 

7

 

پيوند مسائل اخلاقى با يكديگر

 

فضايل اخلاقى غالباً با يكديگر مربوطند همان گونه كه رابطه نزديكى در ميان رذايل اخلاقى ديده مى شود. به همين دليل، جدائى كامل آنها از يكديگر غالباً امكان پذير نيست.

اين پيوند و ارتباط گاهى به خاطر ريشه هاى مشترك آنها است و گاه به خاطر پيوند ثمرات و نتايج آنها با يكديگر.

در قسمت اوّل يعنى پيوند ريشه ها، مثالهاى روشنى داريم; غيبت كردن در بسيارى از موارد زائيده صفت رذيله حسد است، شخص حسود مى كوشد با غيبت كردن كسى كه مورد حسد اوست، آبروى او را ببرد و شخصيّتش را درهم بشكند; تهمت و افتراء، تكبّر و خودبرتربينى، تحقير و كوچك شمردن ديگران نيز بسيار مى شود كه از همان رذيله حسد سرچشمه مى گيرد.

بعكس، علوّ طبع همان گونه كه جلو طمع را مى گيرد، با حسد و كبر و غرور و تملّق و چاپلوسى نيز مبارزه مى كند.

در مورد نتائج و ثمرات نيز اين پيوند بخوبى ديده مى شود، يك دروغ ممكن است سرچشمه دروغهاى ديگر شود، و گاه براى توجيه آن دست به گناهان و خطاهاى ديگرى بيالايد; و يا با انجام يك جرم، جرائم ديگرى انجام دهد تا آثار جرم اوّل را بپوشاند; و

[118]

بعكس، انجام يك عمل اخلاقى مانند رعايت امانت، منتهى به محبّت و دوستى و پيوند در ميان افراد يا تعاون اجتماعى و مانند آن مى شود.

در روايات اسلامى نيز اشارات لطيفى به اين امر مهم آمده است; در حديثى از على(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «اِذا كانَ فِى الرَّجُلِ خَلَّةٌ رائِعَةٌ فَانْتَظِرْ اَخَواتِها; هنگامى كه در كسى صفت جالب و زيبايى ببينى، در انتظار بقيّه صفات نيك او، باش!»(1)

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه فرمود: «اِنَّ خِصالَ الْمَكارِمِ بَعْضُها مُقَيَّدٌ بِبَعْض; صفات شايسته با يكديگر مربوط و مقيّدند.» و در ذيل همين حديث اشاره شده است به «صِدْقُ الْحَديثِ وَصِدْقُ الْبَأْسِ وَاِعْطاءُ السّائِلِ وَالمُكافاتُ بِالصَّنايِعِ وَاَداءُ الاَْمانَةِ وَصِلَةُ الرَّحِمِ وَالتَّوَدُّدُ اِلَى الْجارِ وَالصّاحِبِ وَقُرَى الضَّيفِ وَرَأْسُهُنِّ الْحَياء; راستگويى، مقاومت در ميدان جنگ، بخشش به درخواست كننده، پاداش نيكى به نيكى، اداى امانت، صله رحم، محبّت نسبت به همسايه و دوست، و پذيرايى شايسته از مهمان، و در رأس همه آنها حياء قرار گرفته است.»(2)

در واقع حيا كه روح آن تنفّر از گناه و زشتيها است مى تواند سرچشمه تمام افعال اخلاقى بالا بشود، همان گونه كه صداقت پيوند نزديكى با امانت و مقاومت در ميدان مبارزه و محبّت و دوستى با بستگان و دوستان و همسايگان دارد.

در حديث سومى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ اَقْفالاً وَجَعَلَ مَفاتِيْحَ تِلْكَ الاَْقْفالَِ الشَّرابُ، وَاْلِكْذبُ شَرٌ مِنَ الشَّرابِ; خداوند براى بديها قفلهايى قرار داده و كليد آن قفلها را شراب قرار داده است و دروغ از شراب بدتر است.»(3) اشاره به اين كه دروغ مى تواند سرچشمه انواع گناهان شود.

شبيه همين معنى به صورت فشرده ترى در حديث امام حسن عسكرى(عليه السلام) آمده است آنجا كه فرمود: «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ كُلُّها فى بَيْت وَجُعِلَ مِفْتاحُها اَلْكِذْبَ; تمام زشتيها و بديها در اطاقى قرار داده شده (كه درِ آن بسته است) و كليد آن دروغ است.»(4)


1. بحار، جلد 66 صفحه 411، حديث 129.

2. بحارالانوار، جلد 66، صفحه 375.

3. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 236، حديث 3.

4. بحار، جلد 69، صفحه 263.

[119]

اين سخن را با حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم:

در روايتى آمده است، مردى خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: يارسول اللّه! من در پنهانى مرتكب چهار گناه مى شوم، زنا و شرب خمر و سرقت و دروغ، فَاَيَّتُهُنَّ شِئْتَ تَرَكْتُها لَكَ; هر يك از آنها را كه بفرمايى به خاطر تو آن را ترك مى كنم! (گويا آماده ترك همه آنها نبود، مى خواست يكى را به خاطر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ترك كند.)

پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او فرمود: «دَعِ الْكِذْبَ; دروغ را رها كن!»

آن مرد از خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بازگشت; هنگامى كه تصميم گرفت به سراغ عمل منافى عفّت برود، به خودش گفت اگر اين كار را انجام دهم ممكن است پيامبر(صلى الله عليه وآله) از من سؤال كند، اگر راست گويم حد بر من جارى مى كند، و اگر دروغ بگويم پيمان خود را با او شكسته ام (ناچار اين عمل را ترك كرد).

سپس تصميم به سرقت و شرب خمر گرفت، باز همين فكر براى او پيش آمد، به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) برگشت و گفت:

«قَدْ اَخَذْتَ عَلَىَّ السَّبيلَ كُلَّهُ فَقَدْ تَرَكْتُهُنَّ اَجْمَعَ; شما تمام راهها را بر من بستى، به همين جهت من تمام اين گناهان را ترك خواهم نمود!»(1)

از مجموع آنچه گفته شد مى توان نتيجه گرفت كه در بسيارى از موارد براى تربيت نفوس و تهذيب اخلاق و مخصوصاً اصلاح بعضى از خلق و خوها بايد از امورى كه پيوسته و وابسته به آن است شروع كرد، و از مقارنات و خلق و خوهاى ديگر كه با آن مرتبط است كمك گرفت.

* * *


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، ص 357.

[120]

 

[121]

 

 

 

 

 

 

8

 

از كجا شروع كنيم؟

 

تاكنون كلّياتى را درباره علم اخلاق و نتائج و آثار و انگيزه ها و شاخ و برگهاى ديگر آن شناخته ايم; اكنون موقع آن است كه با در دست داشتن اين اطّلاعات و آگاهيهاى كلّى، راه تهذيب نفس را شروع كنيم; و يا به تعبير ديگر، از مسائل ذهنى به مسائل عينى بپردازيم، و از كلّيات وارد جزئيّات شويم.

ولى در اينجا نيز لازم است توقّف كنيم و آمادگيهاى لازم را براى اين سفر روحانى فراهم سازيم، تا در مسير راه، گرفتار سرگردانى و حيرانى و بى برنامگى و بى نقشه بودن نشويم، و نيز لازم است به امور زير توجّه شود:

1 ـ سه ديدگاه در چگونگى برخورد با مسائل اخلاقى

2 ـ آيا در هر مرحله استاد و راهنمايى لازم است؟

3 ـ نقش واعظ درون و واعظ برون

4 ـ امورى كه مى تواند به انسان براى رسيدن به اين هدف بسيار بزرگ كمك كند; مانند: ياد خدا، عبادات و دعاها، و زيارات، اندرزهاى مداوم، و تلقين.

5 ـ پاك بودن محيط

* * *

 

[122]

سه ديدگاه در برخورد با مسائل اخلاقى

ديدگاه اوّل: تهذيب نفس نوعى جهاد است.

ديدگاه اوّل، ديدگاهى است كه مى گويد: تهذيب نفس نوعى جهاد و مبارزه با دشمنان درونى است، كه در كمين انسانها هستند.

اين ديدگاه از حديث معروف پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گرفته شده است آنجا كه مى خوانيم: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) گروهى از مجاهدان اسلام را به سوى ميدان جهاد فرستاد، هنگامى كه از جهاد بازگشتند فرمود: «مَرْحَبًا بِقَوْم قَضَوُا الْجِهادَ الاَْصْغَرَ وَبَقِىَ عَلَيْهِمُ الْجِهادُ الاَْكْبَرُ فَقيلَ يارُسُولَ اللّهِ مَاالْجِهادُ الاَْكْبَرُ، قالَ(صلى الله عليه وآله): جِهادُ النَّفْسِ; آفرين بر جمعيّتى كه جهاد اصغر را انجام دادند و جهاد اكبر بردوش آنها مانده است; كسى عرض كرد: اى رسول خدا! جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس.»(1)

در بحارالانوار در ذيل همين حديث چنين آمده است: «ثُمَّ قالَ(صلى الله عليه وآله): اَفْضَلُ الْجِهادِ مَنْ جاهَدَ نَفْسَهُ الَّتى بَيْنَ جَنْبَيْهِ; سپس فرمود برترين جهاد، جهاد با نفسى است كه در ميان دو پهلو قرار گرفته است.»(2)

بعضى از آيات قرآنى كه در زمينه جهاد وارد شده نيز به جهاد اكبر تفسير شده است، يا از اين نظر كه ناظر به خصوص جهاد با نفس است، و يا از اين نظر كه مفهوم عامّى دارد كه هر دو بخش از جهاد را شامل مى شود.

در تفسير قمى در ذيل آيه 6 سوره عنكبوت: «وَمَنْ جاهَدَ فَاِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ اِنَّ اللّهَ لَغَنِىٌ عَنِ الْعالَمينَ; كسى كه جهاد كند براى خود جهاد مى كند، چرا كه خداوند از همه جهانيان بى نياز است.» مى خوانيم: وَمَنْ جاهَدَ... قالَ نَفْسَهُ عَنِ الْشَّهَواتِ وَاللَّذّاتِ وَالمَعاصِى; يعنى، منظور مبارزه با نفس در برابر شهوات و لذّات نامشروع و گناهان است.»(3)

اين تفسير از آنجا سرچشمه مى گيرد كه در اين آيه فايده جهاد را متوجّه خود انسان مى كند، و اين بيشتر در جهاد با نفس است، بويژه اين كه در آيه قبل از آن سخن از لقاءاللّه است (مَنْ كانَ يَرجُوا لِقاءَ اللّهِ...) و مى دانيم لقاءاللّه و شهود الهى و رسيدن به


1. وسائل الشّيعه، جلد 11، صفحه 122 (باب اوّل، جهاد النّفس).

2. بحارالانوار، جلد 67، صفحه 65.

3. تفسير قمى، جلد 2، صفحه 148، و بحارالانوار، جلد 67، صفحه 65.

[123]

قرب او هدف اصلى جهاد با نفس مى باشد.

در آخرين آيه سوره عنكبوت نيز آمده است: «وَالَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا وَاِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ; آنها كه در راه ما (با خلوص نيّت) جهاد كنند به يقين هدايتشان خواهيم كرد و خدا با نيكوكاران است.»

اين آيه نيز به قرينه فينا (در طريق ما) و جمله لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا (آنها را به راههاى خود هدايت مى كنيم) بيشتر ناظر به جهاد اكبر است; و يا مفهوم عامّى دارد كه هر دو جهاد را شامل مى شود.

در آيه 78 سوره حج نيز آمده است: «وَجاهِدُوا فِى اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَاجْتَباكُمْ وَما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِى الدِّينِ مِنْ حَرَج; در راه خدا جهاد كنيد و حقّ جهادش را ادا نمائيد، او شما را برگزيده و در دين (و آيين خود) كار سنگين و شاقّى بر شما نگذارده است.»

غالب مفسّران اسلامى جهاد را در اين آيه به مفهوم عام كه شامل جهاد اكبر و اصغر هر دو مى شود، يا به معنى خصوص جهاد اكبر تفسير كرده اند، چنان كه مرحوم علاّمه طبرسى در مجمع البيان از اكثر مفسّران نقل مى كند كه منظور از حقّ جهاد، اخلاص نيّت و انجام اعمال طاعات براى خداست.(1)

مرحوم علاّمه مجلسى نيز اين آيه را در زمره آياتى كه ناظر به جهاد اكبر است در بحارالانوار آورده است.(2)

در حديث معروف ابوذر نيز آمده است كه مى گويد: «قُلْتُ يارَسُولَ اللّهِ اَىُّ الْجِهادِ اَفْضَلُ; عرض كردم كدام جهاد برتر است؟»

فرمود: «اَنْ يُجاهِدَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ وَهَواهُ; برترين جهاد آن است كه انسان با نفس و هواى خويش جهاد كند.»(3)

در حديثى كه در بحث گذشته درباره جنود عقل و جهل آورديم نيز اين ديدگاه بخوبى نمايان است كه صحنه وجود انسان را به ميدان جنگى تشبيه مى كند كه در يك طرف عقل و لشكريانش قرار دارد، و در طرف ديگر جهل و هواى نفس با لشكريانش،


1. مجمع البيان، جلد 7، صفحه 97.

2. بحارالانوار، جلد 67، صفحه 63.

3. ميزان الحكمه، جلد 2، صفحه 141.

[124]

اين دو لشكر دائماً در حال پيكارند و پيشرفت انسان در كمالات نفسانى از اين طريق حاصل مى شود كه جنود عقل بر جنود جهل پيروز شود، پيروزى موضعى آن نيز سبب پيشرفت نسبى در كمالات انسانى است.

* * *

 

ديدگاه دوم، ديدگاه طبّ روحانى است.

در اين ديدگاه، روح انسان همچون جسم انسان گرفتار انواع بيماريها مى شود و براى بهبود و سلامت آن بايد دست به دامن طبيبان روحانى و مسيحانفسان معنوى شود، و از داروهاى ويژه اى كه براى هر يك از بيماريهاى اخلاقى وجود دارد بهره بگيرد تا روحى سالم، پرنشاط و پر تلاش و فعّال پيدا كند.

شايان توجّه اين كه در دوازده آيه قرآن مجيد(1) از بيماريهاى روحى و اخلاقى، تعبير به مرض شده است; از جمله در آيه 10 سوره بقره، صفت زشت نفاق را به عنوان بيمارى قلمداد كرده، درباره منافقان مى فرمايد: «فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضَاً; در دلهاى آنها نوعى بيمارى است، و خداوند (به خاطر اصرارشان بر گناه و نفاق) بر بيمارى آنها مى افزايد.»

در آيه 32 سوره احزاب، شهوت پرستان را بيمار دلانى معرّفى مى كند كه در كمين زنان باعفّتند; خطاب به همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِه مَرَضٌ; به گونه اى هوس انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند.»

و در آيات ديگر نيز به همين معانى يا معنى وسيعتر كه تمام انحرافات اخلاقى و عقيدتى را فرا مى گيرد اشاره شده است.

در يك تعبير پرمعناى ديگر، دلهايى را كه كانون نور معرفت و اخلاق و تقوا است به عنوان قلب سليم معرّفى كرده از زبان ابراهيم مى فرمايد:

«وَلاتُـخْزِنى يَوْمَ يُبْعَثُونَ ـ يَوْمَ لايَنْفَـعُ مالٌ وَلابَنُونَ ـ اِلاّ مَنْ اَتَى اللّهَ بِقَـلْب سَليم;


1. بقره ـ 10; مائده ـ 52; انفال ـ 49; توبه ـ 125; حج ـ 53; نور ـ 50; احزاب ـ 12 و 32 و 60; محمّد ـ 20 و 29; مدّثّر ـ 31.

[125]

در آن روز كه مردم براى حساب مبعوث مى شوند، مرا شرمنده و رسوا نكن! ـ آن روز كه مال و فرزندان سودى نمى بخشد! ـ مگر كسى كه با قلب سليم به پيشگاه خدا آيد.»

(سوره شعراء، آيات 87 تا 89)

سليم از ماده سلامت در برابر فساد و انحراف و بيمارى است; و قلب سليم، بطورى كه از روايات معصومين(عليهم السلام) كه در تفسير اين آيه وارد شده بر مى آيد، قلبى است كه خالى از غير خدا باشد (از هرگونه بيمارى اخلاقى و روحانى بر كنار باشد).

قرآن مجيد در جاى ديگر مى گويد: ابراهيم (كه در آيات بالا تلويحاً از خداوند تقاضاى قلب سليم كرد) به مقصود خود رسيد، و به لطف و عنايات حق صاحب قلب سليم شد; در آيه 83 و 84 صافّات مى خوانيم:

«وَاِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لاَِبْراهيمَ ـ اِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَليم; از پيروان او (نوح) ابراهيم(عليه السلام) بود ـ آن هنگام كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»

آرى! ابراهيم(عليه السلام) آرزو داشت كه صاحب قلب سليم گردد و با تلاش و كوششهايى كه در مسير بندگى خدا و ايثار و مبارزه با شرك و هواى نفس نمود، سرانجام به اين مقام رسيد.

* * *

در احاديث اسلامى نيز اشارات زيادى به اين ديدگاه شده است، كه احاديث زير نمونه اى از آن است:

1 ـ اميرمؤمنان على(عليه السلام) در توصيف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در نهج البلاغه مى فرمايد: «طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ اَحْكَمَ مَراهِمَهُ وَاَحْمى مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيْثُ الْحاجَةُ اِلَيْهِ مِنْ قُلُوب عُمْى وَآذان صُمٍّ وَاَلْسِنَة بُكْم، مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الْغَفْلَةِ وَمَواطِنَ الْحَيْرَةِ; او طبيبى است سيّار كه با طبّ خويش همواره به گردش مى پردازد، مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و (براى مواقع اضطرار و سوزاندن محلّ زخمها) ابزارش را داغ كرده تا هر جا نياز باشد از آن براى دلهاى كور و نابينا، و گوشهاى كر و ناشنوا، و زبانهاى گنگ بهره گيرد; با داروهاى خويش

[126]

در جستجوى بيماران فراموش شده و سرگردان است!»(1)

2 ـ در تفسير قلب سليم كه در دو مورد از آيات قرآن مجيد آمده (و در بالا به آن اشاره شد) روايات زيادى وارد شده است:

در يك مورد مى خوانيم كه از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سؤال كردند: «مَاالْقَلْبُ السَّليمُ; قلب سليم چيست؟» فرمود:

«دينٌ بِلاشَكّ وَهَوًى، وَعَمَلٌ بِلا سُمْعَة وَرِياء; منظور دينى است كه شك و هواپرستى در آن نباشد، و عملى است كه سمعه و ريا در آن راه نيابد.»(2)

در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «لاعِلْمَ كَطَلَبِ السَّلامَةِ وَلاسَلامَةَ كَسَلامَةِ الْقَلْبِ; هيچ علمى مانند جستجوى سلامت نيست، و هيچ سلامتى همانند سلامت قلب نمى باشد!»(3)

در حديث ديگرى از على(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «اِذا اَحَبَّ اللّهُ عَبْداً خَيْراً رَزَقَهُ قَلْباً سَليماً وَخُلْقاً قَويماً; هنگامى كه خداوند بنده اى را دوست بدارد، به او قلب سليم و اخلاق معتدل و شايسته مى دهد.»(4)

3 ـ در روايات متعدّدى از اخلاق رذيله تعبير به بيماريهاى قلب شده است.

در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «اِيّاكُمْ وَالْمِراءَ وَالْخُصُومَةَ فَاِنَّهُما يُمْرِضانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاِْخْوانِ، وَيَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفاقُ; بپرهيزيد از جرّ و بحثها و خصومتها كه اين دو دلهاى برادران دينى را بيمار مى سازد، نفاق و تفرقه بر آنها مى رويد.»(5)