بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 7, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - باب بيست و دوم
     02 - جلد بحار سالم بود
     03 - ثروت و مال
     04 -
     05 - عظمت حج و ثواب آن
     06 - حج يا معراج ملكوت
     07 - آهنگ سفر
     08 - مدينه طيبه
     09 - محرمات احرام
     10 - حريم امن
     11 - پيام پيامبر بزرگ اسلام از كنار ك
     12 - نيت خالص
     13 - باب بيست و سوم
     14 - اخلاق و نفس
     15 - باب بيست و چهارم
     16 - عزلت از ديدگاه عارفان
     17 - باب بيست و پنجم
     18 - معرفت يا اصل همه فضائل
     19 - باب بيست و ششم
     20 - درباره زمين بينديشيد
     21 - انديشه در موت
     22 - آئينه حسنات و كفاره سيئات
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هفتم
 

 

 
 

عزلت از ديدگاه عارفان

عارفان عاشق ، و آگاهان صادِ در مسئله عزلت علأه بر مطرح كردن مسائل گذشته ، عقيده دارند ، حقيقت واقعى عزلت خلوت گرفتن از غير و بخصوص از خويش است براى يافتن مقصود واقعى .

اين خلوت گرفتن منافات با از منزل بيرون رفتن و كسب و كار و معاشرت با مردم در حد لازم ندارد .

اين خلوت در حقيقت خلوت دل است از تعلقات و وابستگى هاى به غير دوست و به عبارت ديگر جدائى از تمام موانع راه وصول به لقاء حضرت دوست .

به قول الهى آن بلبل مست گلزار عالم پاك :

اگر تو ديده گشائى شبى به عالم پاك  ***  به خاك ره فكنى تاج و گنج كشور خاك
عروس دهر بسى دلبر است و فتان ليك  ***  مكن متاع دل پاك مهر اين ناپاك
جهان صورت و نقش و نگار طبع خوشست  ***  ولى به چشم طبيعت پر است بى ادراك
عجوز دنيى دون با كمند مكر و فسون  ***  فكنده رستم دستان بسى به خاك هلاك
تو صيد يار شو و وارهان دل از هر قيد  ***  بكوش تا رسدت دست دل بر آن فتراك
مى طهور زجام الست نوش اى دل  ***  كه مست عشق تو گردد هزار دختر تاك
چو دولتى بكف آيد تو عدل و احسان كن  ***  زفكرت دى و فردا ميار دل غمناك
الهيا به صفاى دل و خلوص شهود  ***  بگوى انت الهى و لا اله سواك

بدان كه طالب كمال را بعد از حصول استمداد ، ازالت موانع واجب باشد ، صاحب خلوت بايد كه موضعى اختيار كند ، كه آنجا از محسوسات ظاهر و باطن ، شاغلى نباشد و قواى حيوانى را مرتاض گرداند و از افكار مجازى به كلى اعراض كند ، و آن فكرهائى بود كه غايات آن راجع به مصالح معاش و معاد باشد ، و مصالح معاش امور فانى باشد « نه آنچه ضرورت دارد و به آن نياز هست » و مصالح معاد امورى باشد كه غايات آن حصول لذات باقى باشد نفس طالب را .

و بعد از زوال موانع ظاهر و خالى كردن باطن از اشتغال به ما سوى الله بايد كه به همگى همت و جوامع نيت اقبال كند بر ترصد سوانح غيبى و ترقب واردات حقيقى كه آن را تفكر خوانند .

در خلوت عشق خير و شر نيست  ***  زان ديو و فرشته را كدر نيست
آنجا كه مقام رهروان است  ***  از ديو و فرشته در امان نيست
چو بنشيند به خلوت يار با يار  ***  نفس نا محرم افتد هم چو اغيار
ندانى كرد هرگز خلوت آغاز  ***  مگر از هر چه دارى خو كنى باز
دل تو موضع تجريد آمد  ***  سراى خلوت توحيد آمد
دل تو منظر اعلاست حق ر  ***  ولكن سخت نابيناست حق را
نظرگاه شبان روزى دل تست  ***  ولى روى دل تو در دل تست
چو روى دل كنى از سوى گل دور  ***  بدين پشتى بگيرد روى دل نور
غلام آن دلم كز دل خبر يافت  ***  دمى از نفس شوم خويش سرتافت
طريق مرد عزلت خوى كن باز  ***  اگر مردى زمردم خوى كن باز
برو كنجى گزين و توشه اى گير  ***  زمردم تا توانى گوشه اى گير
چو خو كردى به تنها بودن اى دوست  ***  شوى آگه كه تنهائى چو نيكوست

هر كه را از تنهائى وحشت بود و به خلق انس بود ، از سلامت دور است ، از روزگار آدم تا كنون هيچ فتنه ظاهر نشد مگر به سبب آميختن با خلق ، و از آن وقت باز تا امروز هيچ كس سلامت نيافت مگر آن كه از اختلاط كناره گرفت .

و چون در خلوت با حق باشى ، دل از وساوس در تفكر نگه دار ، و اگر ترسى از خداى ترس ، و اميد بدو دار و پناه از او بدو آر ، كه هر كه عزلت گزيند و در عزلت به طمع نشيند گو از نفس پرستى توبه كن ، و هر كه به نفس خويش مغرور است گو از مستى هشيار شو ، و هر كه مست غرور است ، گو از خلوت به بازار شو ، به ظاهر با خلق مى باش و به باطن با حق .

ظاهرم با خلق عالم باطنم با حق ولى  ***  اين سخن پوشيده دان اظهار گو هرگز مباش
و عزلت آن است كه بيرون آيند ، از مخالطت خلق به انقطاع علايق و عوايق .
چون مردمك ديده ما گوشه نشين شو  ***  در زاويه چشم درآ و همه بين شو
تو عزلت كن زغير او به غيرت  ***  كه تا عالى شود هر لحظه سيرت

و يك دم همدم ديگرى مشو ، مگر به خدمت انسانى كامل و مكمل و به اجازات و اشارت او قيام نمائى ، و انسان كامل آنست كه مكمل باشد در شريعت و طريقت و حقيقت به حيثيتى كه ديگرى را در اين علوم ثلاثه عالم تواند گردانيد .

گر بيابى اين چنين صاحبدلى  ***  خدمت او كن كه گردى مقبلى

و انسان بايد كه چون مرده اى از انسان كامل بگذرد ، و رشيدانه خود را به پيروى آن وجود كامل سپارد ، تا چنان كه خواهد به آن ولايت و ماء ورد نبوت به هدايت صمديت وى را بشويد ، و به عين عنايت وجود او را از لوث جنابت اجنبيه و حدث حدوث نفسانيه غسالانه غسل فرمايد .

و اصل عزلت آنست كه معزول گرداند حواس را به خلوت از تصرفات در محسوسات ، از آن كه تعلقات به ممكنات آفات و بلا و فتنه جان و دل است .

بنشين به در خلوت دل اى كامل  ***  مگذار كه غير او درآيد در دل
زيرا كه اگر غير درآيد به وثاق  ***  آسان تو دشوار شود ، حل مشكل

و مگذار كه غبار خاك تصرف محسوسات و گرد تراب تعلقات از روزن حواست درآيد ، و گرد سراپرده وجودت برآيد ، كه تقويت نفس اماره و تربيت صفات ذميمه از آن است ، و روح را با نفس از اين معامله زيان است ، زيرا كه چون با نفس خسيس مؤانست گيرد به اتفاِ به طريق نفاِ روى به اسفل السافلين نهد .

و گفته اند كه : عقل با نفس هر دو جمع شوند ـ دل چو فرزند در وجود آمد ، اگر فرزند گرامى از غايت نادانى در عقب مادر نفسانى رود ، پدر پير عقلى نيز به محبت فرزند با هم متفق گردند و روى به دار فناى دنيا نهند .

اما اگر فرزند دل بالغ و رسيدن به امر : فَاتَّبِعُونيمتابعت پدر حقيقى كند ، مادر نفسانى نيز بر سبيل موافقت با ايشان موافقت نمايد و به طريق صراط الله از جهان صورت ظاهره به عالم معنى باطنه مراجعت نمايد .

برخيز و بيا نفس مطيع خود كن  ***  مگذار كه روح عاجز نفس شود
اى دل كنون به مرتبه جان رسيده اى  ***  وزجان گذشته اى و به جانان رسيده اى
آيا چه فتنه اى كه زعنقا نشان دهى  ***  يارب چه بنده اى كه به سلطان رسيده اى
اى شمع روشن از مه تابان گذشته اى  ***  وى شاخ گل به سرو خرامان رسيده اى
از گل حديث سختى را چمن بپرس  ***  اى باد صبح دم كه تو آسان رسيده اى
اى نفخه از بهشت بر آدم وزيده اى  ***  وى هدهد از سبا به سليمان رسيده اى
شمع اين زمان فروز كه در ظلمت شبى  ***  گنج اين نفس طلب كه به ويران رسيده اى
اى غنچه بر كدام لب جو شكفته اى  ***  وى بلبل از كدام گلستان رسيده اى
رنج ترا عماد شفا دانى از كجاست  ***  در درد مرده اى و به درمان رسيده اى
يعقوب بى دلى كه زيوسف بريده اى  ***  و ايوب صابرى كه به كرمان رسيده اى

و بدان كه به خلوت و عزلت و عزل حواس و قطع طمع از ناس به مدد نفس الخناس ، از دنياى دون شيطان ملعون منقطع و منفصل نمى شود .

بلكه عزلت هم چنان است كه احتماء كردن در خستگى طعام و شربت زايد ناخوردن .

زيرا كه طبيب حبيب صادِ حاذِ در معالجه بيمار از براى تيمار اول احتماء فرمايد ، بعد از آن چون ماده خام پخته گردد و مدد مواد فاسده كه مرض از آن مى انگيخت و در مى آويخت باقى نماند ، به سبيل نصيحت از حكمت آن طبيب ، اين پخته محتاج را به مسهل علاج فرمايد و قواى طبيعى و حرارت غريزى را اين سخن فرو خواند :

الْحَميَّةُ رَأسُ كُلِّ دَواء

آنگاه آن طبيب حكيمانه آن مزاج را به حب .

بُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ

تقويتى بخشد .

بدان كه انبياء و اولياء طبيبان اخروى اند ، قدم از قدم در اين بيمارستان سراچه دنيا نهاده اند ، و بعد از احتماء و عزلت و تنقيه مواد به خلوت از حكمت به صحت ، رنجور مهجور منزوى طالب را از شربت شفا خانه :

 وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ  .

نوشانيده اند .

و بدان كه خلوت مجموعه ايست از چند گونه مخالفت نفس و رياضات تأليف يافته از تقليل طعام و قلت منام و صوم ايام و قلت كلام و ترك مخالطت انام و مداومت ذكر ملك علام و نفى خواطر و دوام مراقبه .

و سالك چون خواهد كه به خلوت درآيد اول غسلى كامل برآورد و بعد از اداى صلاة صبح به خلوت متوجه شود و چون بر در خلوت ايستد بگويد :

 رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدِْ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدِْ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً  .

و چون بر مصلى رود پاى راست پيش نهاد و بگويد :

اللَّهُمَّ اغْفِرْ لي وَافْتَحْ لي أبْوابَ رَحْمَتِكَ

و بعد از طلوع آفتاب دو ركعت نماز « رجاء »بگذارد به خشوع و خضوع ، از سر صدِ و اخلاص ، و در حالت جلوس بر هيأت تشهد نشيند ، و بعد از فرائض و سنن به ذكر مشغول شودس و بزرگان از جمله اذكار ، ذكر « لا إلهَ إلاّ الله »اختيار كرده اند .

و چون ذاكر به حق و ناطق مطلق ، خلوت سراى باطن را از ظلمت تعلقات حيوانيه ، و غبار كدورات نفسانيه طاهر گرداند ، مهر و محبت احديت از مشرِ صمديت شارِ گردد ، نورى از ضياء يا صفاى ايمان ، منور به لطيفه رحمان در جنان اهل جنان پيدا گرداند ، و آتشى از عشق برافروزد ، و جاروب لاء نافيه عقل را چون عود در مجمر سينه مقصود بسوزد .

فوائد عزلت

چون از اشرار خلق ، و مردم پست ، و آنان كه از علاج و شفايشان نااميدى عزلت گرفتى ، و در سنگر فراموشى از ياد آنان نشستى ، فوائدى در جهت امور دنيا و آخرت نصيب تو مى گردد .

از جمله فوائد عزلت به دست آوردن فراغت براى عبادت ، و انديشه در حقايق و انس به مناجات خدا ، و قرار گرفتن در مسير كشف اسرار حق در امر دنيا و آخرت و ملكوت آسمانها و زمين است .

رسول گرامى اسلام تا قبل از بعثت از اشرار و نابكاران ، و متمردان و عاصيان به عزلت غار حرا مى رفت ، و در آنجا در عبادت و انديشه و يافتن اسرار ملك و ملكوت بود ، چون مدتى بر او گذشت مأمور به تبليغ فرهنگ الهى و يافته هاى الهى خود شد ، چون به ميان مردم آمد بدنش با مردم ;ولى دلش با حق و ديده جانش متوجه باطن عالم بود .

معاشرت با مردم نمى توانست بين او و معشوقش ايجاد حجاب كند ، او تا آنجا كه در قدرتش بود ، اهل باطل را به حق پيوند داد ، و از آنان كه نااميد بود ، با تمام وجود از معاشرت و مخالطت با آنها كناره گيرى كرد .

به بعضى از حكما گفته شد : اهل دل خلوت و عزلت براى چه انتخاب كرده ايد ؟ پاسخ داد : با كمك خلوت در طلب دوام فكر و پابرجائى حقايق در قلبند ، تا به حيات طيبه دست يابند ، و شيرينى معرفت را با ذائقه جان بچشند .

در مسئله عزلت و خلوت گزينى ، براى انسان از سه گناه بسيار بزرگ خلاص و نجات وجود دارد :

1ـ غيبت .

2ـ ريا .

3ـ اثرگيرى از منكرات و فحشا .

نقل شيرين مجالس بسيارى از مردم غيبت است ، چون انسان اتصال به آن مجالس پيدا كند ، خواهى نخواهى جاذبه غيبت انسان را به اين گناه شرم آور خواهد كشيد ، حفظ زبان از غيبت كار بندگان خاص خداسصت كسيكه نمى تواند از اين معصيت خوددارى كند بر او واجب است از مقدمات آن كه يكى هم معاشرت با همگان است بپرهيزد .

و نيز در برخورد زياد با مردم ، انسان در جاذبه خودنمائى قرارمى گيرد ، و به آنجا مى رسد كه علاقه دارد مردم او را در عبادات و طاعات و خيرات ببينند و دائم از او تعريف كرده و نيكى حال و عبادت و عملش را براى ديگران تعريف كنند .

و از طرفى در معاشرت و مخالطت زياد ، خطر اثرگيرى از معاصى بخصوص معاصى لذت آور ، اعم از موارد مالى يا شهوانى براى وجود انسان هست ، و براى محفوظ ماندن از اين خطرات چاره اى جز به خلوت بردن خويش از بسيارى از مردم و به خلوت بردن دل از غير حق در باطن وجود نيست .

به خاطر اينهمه مقدمات سودبخش است كه حضرت صادِ (عليه السلام) مى فرمايد :

صاحِبُ الْعُزْلَةِ مُتَحَصِّنٌ بِحِصْنِ اللهِ وَمُتَحَرِّسٌ بِحَراسَتِهِ فَياطُوبى لِمَنْ تَفَرَّدَ بِهِ سِرّاً وَعلانِيَّةً .

آنكس كه عزلت گزيد ، در حصار عافيت خدا قرار گرفت و محفوظ به حفظ او از تمام بلاهاى دنيائى و آخرتى شد ، پس خوشا به حال كسيكه به خداى خود در ظاهر و باطن متفرد و يگانه شد .

وَهُوَ يَحْتاجُ إلى عَشْرَةِ خِصال :

عِلْمُ الْحَقِّ وَالْباطِلِ وَحُبُّ الْفَقْرِ وَإخْتيارُ الشِّدَّةِ وَالزُّهْدُ وَاغْتِنامُ الْخَلْوَةِ وَالنَّظَرُ فِي الْعَواقِبِ وَرُؤيَةُ التَّقْصيرِ فِى الْعِبادَةِ مَعَ بَذْلِ الْمَجْهُودِ وَتَرْكُ الْعُجْبِ وَكَثْرَةُ الذِّكْرِ بِلا غَفْلَة فَإنَّ الْغَفْلَةَ مُصْطادُ الشَّيْطانِ وَرَأسُ كُلِّ بَلِيَّة وَسَبَبُ كُلِّ حِجاب وَخَلْوَةُ الْبَيْتِ عَمّا لا يَحْتاجُ إلَيْهِ فِي الْوَقْتِ .

عزلت به معنائى كه گذشت و به دست آوردن انس با حضرت حق نياز به ده مسئله دارد :

1ـ دانستن حق و باطل ، كه مبادا در طريق سلوك الى الله دچار انحراف در مسير يا گرفتار مرشدان منحرف گردد .

2ـ در رياضات و مجاهدات نفس به مرتبه اى رسيده باشد ، كه از زحمت و تعب و رنج و بلا در راه رسيدن به حقايق مشوش نشود ، و از اينكه به خاطر حركت در راه الهى از به دست آوردن ثروت دنيا باز مى ماند ناراحت نشود ، بلكه به همان مقدار اندك كه وقتى جز به دست آوردن آن ندارد قانع باشد ، ورنه اين حقيقت را رها كرده و به دام خطرناك عافيت و ماديت خواهد افتاد .

3ـ با سختى در كار و شدت در مسير بسازد ، به نحوى كه اگر در وصول برنامه هاى دنيائى دير و زودى شد مضطرب نگردد و در اساس صبر و حوصله اش رخنه اى ننمايد .

4ـ اجتناب از محرمات و اگر بتواند مكروهات و دل برداشتن از زخارف دنيائى و زيور و زينت مادى ، كه ارتكاب محرمات و عشق ورزى به مظاهر دلفريباى دنيا اسباب كدورت قلت و قساوت دل است ، و با اين بازيها به وصال حضرت حق نتوان رسيد ، آرى در راه زهد و بى رغبتى به امور غير الهى از واجبات و ضروريات است ، و بدون آن راه بردن به آن پيشگاه عالى امكان ندارد .

5ـ غنيمت دانستن اين خلوت و عزلت است ، به اين معنى كه پس از بريدن از شرار خلق و اهل معصيت و هر چهره اى كه مانع از حركت در راه خداست دلتنگى نكنند ، و ديدار آنان را هوس ننمايد .

6ـ بتوسط آيات قرآن و روايات رسيده از اهل بيت طهارت عاقبت امر خود را بنگرد ، و بداند كه عاقبتش مرگ و رفتن به عالم برزخ و ورود به قيامت و قرارگرفتن در دادگاه حق و برخورد به حساب و كتاب و بهشت و جهنم است .

7ـ با همه كوشش و مجاهدتى كه در عبادت و بندگى دارد ، و سعى مى كند براى طاعت خالصانه از تمام ظاهر و باطن وجودش مايه بگذارد ، ولى آن سعى و كوشش و آن طاعت و عبادت را در برابر عظمت حضرت دوست بسيار اندك و كوچك ببيند .

در پاى دوست افشان اى دوست هرچه دارى  ***  كين است در طريقت رسم وفا و يارى
اى آن كه شنعت ما گوئى به عشق خوبان  ***  از عالم محبت گويا خبر ندارى
رسوائى و ملامت شرط است در محبت  ***  نيش است و نوشدارو فقر است و شهريارى
اى باد صبحگاهى جان در رهت فشانم  ***  از گلشت محبت بوئى اگر بيارى
اى نخل كامرانى بازآ كه از فراقت  ***  صد دجله خون زچشمم هر گوشه گشته جارى
لب تشنه چون پسندى ما را در اين بيابان  ***  اى آن كه در لب لعل آب حيات دارى
يار آن بود كه ريزد در پاى دوست جان ر  ***  ورجان دريغ دارد باشد خلاف يارى
خرسند باش اى دل با فقر كاندرين ره  ***  فارغ پياده باشد از زحمت سوارى
چون تاج فقر بر سر دارى مخواه افسر  ***  درويش باش و بگذر از تاج تاجدارى
هر كس اميدوارى دارد هما به حالى  ***  ما را به لطف سابق باشد اميدوارى
نوميدى از عنايت كفر است در طريقت  ***  عام است لطف آن شاه اى بنده غم چه دارى

8ـ ترك خودبينى و عجب و تخلص از تكبر است ، كه در اين راه پر واقعيت ، خود بينى و خودپسندى و كبر و بزرگ ديدن خود گناهى بس عظيم و حجابى بس خطرناك است ، در اين مسير بايد در هر منزل و مرتبه اش به عجز و قصور و تقصير و كوچكى خود معترف باشى .

9ـ كثرت ذكر ، بخصوص ذكر قلبى ، يعنى توجه به حضرت حق در بيشتر اوقات و پرهيز از غفلت ، بايد به نحو حقيقت مورد عشق و علاقه و توجه صاحب خلوت باشد ، كه غفلت از حضرت دوست اساس هر فتنه و بليه و دام خطرناك شيطان است .

10ـ خالى بودن منزل و مسكن صاحب خلوت از برنامه هاى غير ضرورى است ، و از هر چه كه دل را از ياد دوست غافل مى نمايد ، كه بايد از عوامل دور كننده از حق هم چون گوسپندى كه از گرگ مى گريزد گريخت .

قالَ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ (عليه السلام) :

اُخْزُنْ لِسانَكَ بِعِمارَةِ قَلْبِكَ وَلْيَسَعْكَ بَيْتُكَ ، وَاحْذَرْ مِنَ الرّيا وَفُضُولِ مَعاشِكَ وَابْكِ عَلى خَطيئَتِكَ وَفَرِّ مِنَ النّاسِ فِرارَكَ مِنَ الأسَدِ فَإنَّهُمْ كانُوا دَواءً فَصارُوا الْيَوْمَ داءً ثُمَّ اتَّقِ اللهَ مَتى شِئْتَ .

عيسى (عليه السلام) فرمود : زبان را زندان كن تا خانه دل آباد شود ، چون دل مركز پذيرش حقايق و معارف الهى است ، وقتى از لوث كدورت ، و تيرگى گناه خلاص مى شود ، كه زبان مقهور و محبوس باشد ، و براى سالم ماندن از شر اشرار و فسق فاسقان و عصيان عاصيانى كه اميد به علاج آنان نيست در خانه ات قرار بگير .

از عملى كه محض خوشنودى دوست نيست ، و آلوده به اغراض غير الهى است خوددارى كن ، و از آنچه زائد بر قدر حاجت است از نگاه داشتنش بپرهيز ، و براى اينكه از آن بهره و سود نصيبت شود ، آن را در راه حضرت حق خرج كن ، و بر گناهانت تا سر حد آمرزش گريه كن ، و از گرگان آدم نما همچون فرار از شير درنده بگريز ، كه آدميان وقتى دواء درد انسانند كه آدم باشند ، فعلا روزگارى است كه اكثر مردم در جهت زيان زدن به انسان زندگى مى كنند ، و معاشرت با آنان جز ضربه خوردن به دنيا و آخرت انسان سودى ندارد ، در هر مقامى و در هر جائى و در هر حالى تقوا پيشه كن و از گناهان و معاصى براى رسيدن به خير دنيا و آخرت جداً بپرهيز .

قالَ الرَّبيعُ بْنُ خَيْثَمْ : إنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تَكُونَ في مَوْضِع لا تُعْرَفُ وَلا تَعْرِفُ فَافْعَلْ .

وَفِي الْعُزْلَةِ صيانَةُ الْجَوارِحِ وَفَراغُ الْقَلْبِ وَسَلامَهُ الْعَيْشِ وَكَسْرُ سِلاحِ الشَّيْطانِ وَالمُجانَبَةُ مِنْ كُلِّ سُوء وَراحَةُ الْوَقْتِ .

ربيع كه از زهاد ثمانيه است مى گويد :اگر بتوانى به نوعى زندگى كنى كه ترا نشناسند و تو هم كسى را نشناسى زندگى كن ، كه در اين نوع زندگى براى تو از شرور و آفات امان است .

در عزلت فوائد بسيارى است

يكى حفظ اعضاء و جوارح از تمام حركت هاى باطل و لغو ، ديگر : آزاد بودن دل از تخيلات بيهوده ، چرا كه جاذبه ها و كشش هاى الهى چه در مردم ، چه در عوامل مادى زياد است و براى ما ضعيفان سبب مشغوليت دل به امورى خواهد گشت كه براى آخرت ما زيان بار است .

ديگر از فوائد عزلت سلامت زندگى و عيش از برنامه هاى اضافى و ترددهاى بيجا و رفت و آمدهاى غير ضرورى مردم بى منفعت است .

ديگر از منافع عزلت شكسته شدن سلاح شيطان است ، چرا كه شيطان در صورت ارتباط زياد انسان با عوامل غير الهى قدرت نفوذ بر انسان را پيدا مى كند ، وقتى انسان آزاد از آن عوامل باشد در حقيقت سلاح شيطان را از دست شيطان گرفته ، و نيز در عزلت راه اجتناب از شر و بدى به روى انسان باز است و هم چنين در عزلت ، عمر و زمان و وقت در طاعت و عبادت در نهايت آسودگى مى گذرد .

وَما مِنْ نَبيٍّ وَلا وَصِيٍّ إلاّ وَاخْتارَ الْعُزْلَةَ في زَمانِهِ إمّا فِي ابْتِدائِهِ وَإمّا في انْتِهائِهِ .

پيامبر و جانشين پيامبرى نبود مگر اينكه انواع عزلت هاى بيان شده را در زمان خودش چه در مبادى حال و چه در اواخر حال براى خود انتخاب كرد ، كه طريق عزلت چه از شرار خلق و نامردمان كه اميد صلاح آنان نمى رود ، و چه عزلت و خلوت در دنياى دل و جان بهترين طريق براى رسيدن به مطلوب و يافتن حقايق عالى ملكوتى است .

در عالم بالاست تماشائى اگر هست  ***  بيرون زمكانست و زمان جائى اگر هست
چيزى كه به ما مانده همين برگ تمناست  ***  در سينه عشاِ تمنائى اگر هست
در غيبت خلق است اگر هست حضورى  ***  در ترك تماشاست تماشائى اگر هست
اشك است كه در ماتم اميد فشانند  ***  در روى زمين آب گوارائى اگر هست
آهست كه از سينه افسوس برآيد  ***  در باغ جهان نخل تمنائى اگر هست
از ساده دلى چون گذرى عالم هستى است  ***  در زير زمين دامن صحرائى اگر هست
بر گرد جهان دور زدن بر تو حلال است  ***  خورشيد صفت ديده بينائى اگر هست
بر طوطى جان تلخى غربت ننمايد  ***  در خانه دل آئينه سيمائى اگر هست
گر دست فشا ندن به دو عالم نتوانى  ***  در دامن عزلت بشكن پائى اگر هست
صائب دل پر خون بود و ديده خونبار  ***  در مجلس تو ديده بينائى اگر هست