بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 7, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - باب بيست و دوم
     02 - جلد بحار سالم بود
     03 - ثروت و مال
     04 -
     05 - عظمت حج و ثواب آن
     06 - حج يا معراج ملكوت
     07 - آهنگ سفر
     08 - مدينه طيبه
     09 - محرمات احرام
     10 - حريم امن
     11 - پيام پيامبر بزرگ اسلام از كنار ك
     12 - نيت خالص
     13 - باب بيست و سوم
     14 - اخلاق و نفس
     15 - باب بيست و چهارم
     16 - عزلت از ديدگاه عارفان
     17 - باب بيست و پنجم
     18 - معرفت يا اصل همه فضائل
     19 - باب بيست و ششم
     20 - درباره زمين بينديشيد
     21 - انديشه در موت
     22 - آئينه حسنات و كفاره سيئات
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هفتم
 

 

 
 

اخلاق و نفس

نفس در وجود انسان عامل حيات و مرگ ظاهر و علت حيات و مرگ باطن است .

نفس تابلوئى است كه در وقت ولادت هيچ نقشى جز استعدادهاى محض بر آن نيست ، اگر از ابتدا به اين حقيقت توجه شود ، كه اين تابلو در برابر نقاش عادل و عالم و حكيم يعنى كرامت و فضيلت و شرف و حقيقت و سخا و درستى و مروت و مردانگى و تواضع و . . . بر آن نقش خواهد زد ، در اين صورت انسان با آن محسنات اخلاقى ، داراى سلامت نفس خواهد بود ، و به قول حضرت صادِ (عليه السلام) بطور جدى براى حفظ آن سلامت ، كه به توفيق حق در ناحيه نفس بدست آمده بايد بكوشد .

اما اگر به نفس توجهى نشود ، در برابر قلم شياطين قرار خواهد گرفت ، آنگاه هر نقش ضد حقى كه آنان بخواهند بر اين تابلو نقاشى خواهند كرد ، و از انسان در جهت اخلاق رذيله و ذمائم و رذائل هيولائى خواهند ساخت ، كه نمونه اش در هيچ صحرا و دريا و بيابان و جنگلى يافت نخواهد شد .

نفس اگر بى نقش خدائى بماند ، زحمت و كوشش انسان نسبت به او در حقيقت پروراندن گرگ خطرناكى است .

نفس را بايد از حالت نفسى يعنى حالت حكومت غرائز و شهوات و اميال به سوى عالم معنى و ملكوت وجود سير داد كه در اين مسافرت ، آنچه نصيب انسان مى شود ، گوشى نشنيده و چشمى نديده و زبانى قدرت وصف آن را پيدا نكرده است .

در حالت اولى نفس نمايند ، كه اين حالت ، در ارتباط با حالت حيوانات است .

عارف بزرگوار مرحوم شاه آبادى صاحب كتاب « رشحات »مى فرمايد :

آدمى در مرحله نفس تمام همتش مصروف به تدبير امور ظاهر بدن و زندگانى عالم دنيا و ظواهر و مظاهر طبيعت است .

چنانچه خداى تعالى در آيه شريفه اشاره فرموده :

 زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالاَْنْعَامِ وَالْحَرْثِ  .

كسانى كه شهوات عالم دنيا از زن و فرزند و زيور و آلات و وسائل سوارى و دامدارى و كشاورزى در نظر آنان جلوه كرده است و هم چون پيره زالى كه چهره كريه خود را آرايش نموده و چين و چروك هاى صورتش را در زير خميرهاى آرايشى از چشم بيننده ها پنهان مى دارد ، دنيا نيز مظاهر شهوات خود را با آرايش هاىساختگى در چشم آنان جلوه داده ، و از آنهمه نعمت ها و بهجت هاى ابدى دائمى به اين لذتهاى فانى زودگذر قانعشان ساخته است .

چنين افرادى هنوز از مرتبه نفس پا فراتر نگذاشته اند ، و همچون چهارپايان در چراگاه دنيا مى چرند .

يأكُلُونَ كَما تَأكُلُ الاَْنْعامِ .

و زبان حالشان گوياى اين دعاست :

رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَمالَهُ فِى الاْخِرَةِ مِنْ خَلاِ .

پروردگارا ما را در دنيا نيكى عطا فرما ، ولى در عالم آخرت بهره و نصيبى از براى او نيست .

پس اى سالك مجاهد بر تست كه در حالات اين گونه افراد تأمل نموده و خود را هم رديف آنان نكنى ، و به هر زحمتى هست خود را از اين مرحله نجات بخشى .

اى دل زغير دوست تبرا نكرده اى  ***  جز آرزوى نفس تمنا نكرده اى
در جستجوى طلعت چون آفتاب او  ***  خود را چو ذره بى سر و بى پا نكرده اى
هر تيره شب به خون جگر رو نشسته اى  ***  هر صبحدم زيارت دلها نكرده اى
در هر ديار خيمه عزت زدى ولى  ***  در خاطر شكسته دلى جا نكرده اى
هرگز به ذكر و فكر و تقرب نجسته اى  ***  هرگز به صبر و شكر تولا نكرده اى
هر صبح در خصومتت و هر شام در بل  ***  يك روز ميل صلح و مدارا نكرده اى
در صورتى كه عجايب معنى نديده اى  ***  در خانه اى تفرج صحرا نكرده اى
امروز لاف زنده دلى مى زنى عماد  ***  ليكن به عمر خود شبى احيا نكرده اى
يا رب كدام جرم كه از ما نيامدست  ***  يا رب كدام فضل كه با ما نكرده اى

حسنات اخلاقى ، عبارت از واقعياتى است كه رابطه انسان را با حضرت حق ، و جهان خلقت و عباد الهى بر اساس صحيح و در جهت تأمين خير دنيا و آخرت قرار مى دهد .

در اين زمينه گذشته از آيات قرآن مجيد ، روايات بسيار مهمى در جوامع حديث آمده ، كه ذكر چند نمونه از آن روايات لازم است ، اميد است حقايقى كه در روايات آمده در هر خواننده اى باشد ، چون عامل سعادت اوست ، و سلامت نفسش در گرو آنهاست ، با تمام وجود در حفظش بكوشد ، و در هر كس نيست ، براى تحقق وجودش به آن حقايق اقدام عاجل نمايد .

بزرگى از مملكت شام خدمت اميرالمؤمنين (عليه السلام) رسيد ، حضرت به او فرمودند :

اى مرد بزرگ خداوند عزوجل بندگانى را آفريده ، كه از باب عنايت به آنها دنيا را در نظرشان محل بسيار تنگى جلوه داده ، پس آنان را نسبت به دنيا و ثروت دنيا بى رغبت نموده است .

اينان مردمى هستند كه تمام رغبت و ميل را به دار السلامى دارند ، كه خداوند در قرآن مجيد آنان را به آن جايگاه عالى دعوت فرموده است .

در تنگى معيشت داراى صبر و استقامتند به اين معنى كه به خاطر ضيق معيشت به حرام دچار نمى شوند .

بر بلاها و مكروهات و پيش آمدها صابرند ، و به آنچه از كرامت نزد حضرت حق است مشتاقند .

جان خود را در راه خواسته خدا بذل مى كنند و خاتمه كار آنان شهادت است .

خدا را در حالى ملاقات مى كنند كه از آنها خوشنود است ، اينان از مرگ واهمه اى ندارند ، چون مى دانند مرگ راه درگذشتگان و باقى ماندگان است .

غير طلا و نقره براى آخرت خود توشه مى گيرند ، لباس آنان لباس خشن است ، و بر قوت در حد قناعت اهل تحملند ، زيادى از رزِ خود را انفاِ مى كنند ، در راه خدا دوست دارند ، و براى خدا دشمنى مىورزند ، اينان چراغ هاى روشن حق در اجتماعند ، و اهل نعمت دوست در عالم آخرت و السلام .

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :در نوشته اى از حضرت على بن الحسن (عليهما السلام) يافتيم :

ألا إنَّ أنَّ أولياءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاهُمْ يَحْزَنُونَ . إذا أَدُّوا فَرائِضَ اللهِ وَأخَذُوا سُنَنَ رَسُولِ اللهِ وَتَوَرَّعُوا عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَزَهِدُوا في عاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْيا وَرَغِبُوا فيما عِنْدَ اللهِ وَاكْتَسَبُوا الطَّيِّبَ مِنْ رِزِِْ اللهِ لِوَجْهِ اللهِ لا يُريدُونَ بِهِ التّفاخُرَ وَالتَّكاثُرَ ثُمَّ أنْفَقُوا فيما يَلْزِمُهُمْ مِنْ حُقُوِ فاولئِكَ الَّذينَ بارَكَ اللهُ لَهُمْ فيما اكْتَسَبُوا وَيُثابُونَ عَلى قَدَّمُوا لاِخِرَتِهِمْ .

امام اين آيه از قرآن را نوشته بودند :

آگاه باشيد ، اولياء خدا را خوف و حزنى نيست ، آنگاه اين آيه را بدينصورت توضيح داده بودند :

اولياء خدا را اين علامات در كار است :ادا كننده واجبات حقند ، اخذ كننده سنن رسول الله ، از محارم خدا در پرهيزند ، به رز و زيور زودگذر دنيا زاهدند ، به آنچه نزد خداست داراى ميل و رغبتند ، حلال از روزى را كسب مى كنند و قصد تفاخر و تكاثر با آن ندارند ، حقوِ واجب مالى خود را مى پردازند ، خداوند به كسب آنان بركت داده ، و به آنچه به آخرت فرستاده اند از جانب حضرت حق جزا داده مى شوند .

امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد :

موسى بن عمران على نبينا و عليه السلام به پروردگار عرضه داشت :خداوندا برگزيدگان از خلقت كيانند ؟

پاسخ شنيد ، آنكس كه داراى سخاوت بسيار است ، قول صادقانه دارد ، متواضعانه حركت مى كند ، كوه از جا كنده مى شود و اينگونه عبادم از راه من منحرف نمى گردند .

عرضه داشت :كدام يك از بندگانت در دار قدس بر تو وارد مى شود ؟ خطاب رسيد : آنان كه به دنيا نظر ندارند ، حق در قلب آنان است ، صدِ برزبانشان تجلى دارد ، اينان در دنيا زير پوشش من ، و در آخرت در دار قبس من هستند .

عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : سُئِلَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) عَنْ خِيارِ الْعِبادِ فَقالَ : الَّذينَ إذا أحْسَنُوا إسْتَبْشَرُوا ، وَإذا أساؤُوا اسْتَغْفَرُوا وَإذا اُعْطُوا شَكَرُوا وَإذا ابْتَلَوا صَبَرُوا وَإذا أغْضَبُوا غَفَرُوا .

امام باقر (عليهالسلام) مى فرمايد :از پيامبر سئوال شد ، نيكان از عباد خداوند كيانند ؟ حضرت فرمود :

زمانى كه نيكى كنند شاد مى شوند ، و هرگاه بدى كنند طلب مغفرت مى نمايند ، چون به آنان نعمتى عطا شود شكر كنند ، و چون به بلا دچار شوند ، استقامت مى كنند ، و به دقت غضب از طرف خود گذشت مى نمايند .

در هر صورت اينها حقايقى است ، كه باعث سلامت نفس انسان است و در اين فضاى سالم است كه انسان ، حق خدا و بندگان خدا را آنچنان كه هست ادا خواهد كرد ، و اين دارندگان اين سلامتند ، كه بايد به قول حضرت صادِ (عليه السلام) در صدد حفظ آن باشند .

عظمت و كرامت انسان ، پس از ايمان در ارتباط با پاكى نفس او از رذائل و آراستگيش به حسنات است .

الهى قمشه اى آن عارف عاشق ، و حكيم متأله در قصيده مفصلى كه خود تحت اين عنوان آورده : « در بزرگى و بزرگوارى انسان و ستايش اهل ايمان و نكوهش رقيبان » مى فرمايد :

امشب چه خوش است روزگار من  ***  كآمد به كنار من نگار من
بنشست به باغ دل گل حسنش  ***  برخاست زراه ديده خار من
نقش دل و ديده شد خيال او  ***  بگرفت نهان و آشكار من
آهوئى چشمى چه شير مست افكند  ***  مژگانش پنجه بر شكار من
چشمش كه به غمزه غارت دل كرد  ***  زد خيمه ناز در ديار من
مى كوش كه قدر خويش بشناسى  ***  اى گوهر جان هوشيار من
افزوده سپاه دولت حسنش  ***  در كشور دل بر اقتدار من
بر مسند عرش تكيه ننمايد  ***  اين خاك نشسته شهريار من
من طاير عرشيم كه ننمايد  ***  نه دايره فلك حصار من
آن وحشى كوه و دشت امكانم  ***  كش انس بود بياد يار من
آن شاخه طوبيم كه در جنت  ***  جز ميوه عشق نيست بار من
آن بحر هويتم كه بيرون است  ***  از حوصله خرد كنار من
آن نوگل وحدتم كه كثرتهاست  ***  در محوطه خيال خار من
سيمرغ تجردم نيم كركس  ***  با جيفه دهر دون چه كار من
گسترده اى اى سپهر دامى خوش  ***  سهل است گمان كنى شكار من
گر خلق جهان به كينه برخيزد  ***  تنها من و لطيف كردگار من
گر دوست نوازدم زهى نازم  ***  طالع به مراد و بخت يار من
گنجينه چرخ ريزد از انجم  ***  خرمن خرمن گهر نثار من
كى با زر و سيم مهر و مه جويد  ***  سوداگر چرخ اعتبار من
كى گوهر زهره مشترى يابد  ***  تا يافته در شاهوار من
بر تو زحدود نام و ننگ آمد  ***  استاره بخت كامكار من
از بام فلك هم اوفتد طشتم  ***  فرياد كند بر افتخار من
صد سال به كنج انزوا مانم  ***  بر ماه فزايد اشتهار من
در دشت جهان مشام جان بشناخت  ***  مشك من و آهوى تتار من
باقى است به لطف دوست اركانم  ***  كى باد فنا برد غبار من
ور باد برد تنم چه غم كين خاك  ***  برخاست زچهره و عذار من
خاك تنم آبروى جان كاهد  ***  گردى است به دامن وقار من
هنگام خزان تن پديد آرد  ***  صد خرمن گل زنوبهار من
سيراب به رحمت ابد گردد  ***  پژمرده روان داغدار من
من بنده بنديم در اين زندان  ***  اين لابه و عجز و انكسار من
خاك ره بندگان آن شاهم  ***  كز پرتو اوست نور و نار من
احمد نيم آن كه عقل كل گردد  ***  هشيار زنرگس خمار من
چون دايره فلك شود گردان  ***  قوسين وجود بر مدار من
قرآن نيم آنكه قلب هر دانش  ***  نقد سره گردد از عيار من
حيدر نيم آن كه ملك ايمان ر  ***  افروزد برِ ذوالفقار من
گلزار حيات مردم هشيار  ***  سراب شود زجويبار من
عنقاى قياس و طاير فكرت  ***  شهپر نزند به شاخسار من
من ذره خاك پست ناچيزم  ***  زين بيش نشايد انقهار من
نقشم تو زدى بر اطلس هستى  ***  احسان تو بسته پود و تار من
زيبائيم از تو هست و هر زشتى  ***  از ذات من است و از شعار من
گر زشت بود نقوش اعمالم  ***  نه جبر من است و اختيار من
من بسته دام عهد ايمانم  ***  آزاد رقيب نابكار من
آزاد رقيب و من به زنجيرم  ***  زنجير شكنج زلف يار من
كو صبح وصال او كه بگريزد  ***  اين ديو سيه زشام تار من
هر شام سيه سحر شود فرياد  ***  آه از شب هجر پايدار من
بالله كه غم فراِ غارت كرد  ***  صبر دل زار بى قرار من
زمن غم شكست قلب ما خواهد  ***  شد تنگ مجال كارزار من
بگذشت زخشم خيل چنگيزى  ***  خون ريزى چشم اشكبار من
تا خود چه كند به ساحت دلبر  ***  آه دل خسته فكار من
در باغ جهان كنون الهى نيست  ***  مرغى چو تو طرف لاله زار من

سلامت عمل

چون ايمان به خدا و قيامت در خانه قلب تجلى كرد ، و چون نفس به حسنات الهى آراسته شد ، زمينه براى عمل صالح و به تعبير ديگر عمل سالم در انسان فراهم مى گردد .

در اينجا لازم است حركات اعضا و جوارح ، بخصوص چشم و گوش و زبان و دست و پا هماهنگ با دستوراتى شود كه در باب عمل از ناحيه حضرت حق و انبيا و امامان معصوم صادر شده است .

شما براى يافتن اين دستورات در مرحله اول به قرآن كريم و سپس به جوامع حديث از قبيل« كافى»  ،« من لا يحضر » ، « وسائل » ،« بحار الانوار » ، « روضة الواعظين » ،« مكارم الاخلاق » ،« تحف العقول » مراجعه كنيد .

در « اصول كافى »جلد دوم عناوين زيبا و بسيار مهمى را مى بينيد كه به عمل و حركت انسان جهت الهى مى دهد و در پرتو اين عناوين احاديث بسيار م همى است كه در ضمن آن احاديث دستوراتى صادر شده كه عمل به آنها در مواردش لازم و چنان عملى كه هماهنگ با آن دستورات از انسان سر زند ، عمل صالح و عامل سلامت در عمل و حركت آدمى است اينك گوشه اى از آن عناوين :

ورع ، عفت ، اجتناب محارم ، عبادت ، شكر ، حسن خلق ، اداء امانت ، عفو ، مدارا ، رفق ، تواضع ، عجله در خير ، انصاف ، عدل ، صله رحم ، نيكى به پدر و مادر ، اهتمام به امور مسلمين ، نصيحت به مسلمين ، تكريم بزرگان ، زيارت برادران مؤمن ، سعى در قضاء حاجت مؤمن ، برطرف كردن رنج مؤمن ، اطعام مؤمن ، پوشاندن مؤمن ، خدمت مؤمن ، اصلاح بين مردم .

نتيجه تمام مسائل گذشته اين است كه اسلام حقيقى ، يعنى اسلام قرآن و اهل بيت علت سلامت همه جانبه در وجود انسان بخصوص سلامت در ناحيه قلب و نفس و عمل است ، و بر عباد خداست كه در هر كجا هستند و در هر حالى هستند براى حفظ سلامت دين بكوشند كه حفظ سلامت دين علت عاقبت به خيرى انسان است .

فَلَيْسَتْ مَنْ طَلَبَها وَجَدَها فَكَيْفَ مَنْ تَعَرَّضَ لِلْبَلاءِ وَسَلَكَ مَسْلَكَ ضِدِّ السَّلامَةِ وَخالَفَ اُصُولَها بَلْ رَاى السَّلامَةَ تَلَفاً وَالتَّلَفَ سَلامَةً .

سلامت دين و قلب و عاقبت بخيرى سرمايه ارزان و برنامه ساده اى نيست كه هر كس به راحتى بخواهد به دست آورد ، كسيكه دچار انواع معاصى ، وبرده انواع شياطين و غرِ در درياى شهوات است ، و مسير و راه و شكل زندگيش ضد سلامت واقعى است و اصولا به خاطر حاكميت شهوات حيوانى مخالف با اصول سلامت است ، و بلكه از اين بالاتر هلاكت را نجات و نجات را هلاكت مى داند ، چگونه حفظ دين و سلامت دين كند ، چنين شخصى ابتدا بايد تمام عوامل مهلكه را از خود دور كند ، و به حقيقت متدين شود ، آنگاه براى سلامت دينش بكوشد .

وَالسَّلامَةَ قَدْ عَزَّتْ فِي الْخَلْقِ في كُلِّ عَصْر خاصّةً في هذا الزَّمانِ .

سلامت دين در بين مردم در هر زمان ، بخصوص در چنين زمانى كه كششه ها و جذبه هاى شرِ و غرب هم چون سيل تمام هويت مردم عالم ، بخصوص ممالك ضعيف را احاطه كرده حقيقتى نادر الوجود است .

به قول بعضى از روايات ، آنچنان حفظ سلامت دين ، در چنين زمانهائى مشكل است ، كه همانند نگاه داشتن آتش سرخ در كف دست است .

رواياتى بس مهم از اوضاع آخرالزمان كه ديندارى در آن فوِ العاده سخت است در كتب مهم روائى و تفسيرى نقل شده ، كه براى توجه شما عزيزان به يك روايت اشاره مى شود كه امروز بسيارى از مسلمانان جهان ، به آنچه در اين روايت آمده دچارند ، باشد كه با توجه به اين روايت خود را از مهالك كنار نگاه داشته و از خطرات و وساوس و اغواى شياطين حفظ كنيد ، تا سلامت دينتان پا برجا بماند .

قمى در تفسير خود از پدرش از سليمان بن مسلم خشاب از عبدالله بن جريح مكى از عطاء بن ابى رياح از عبدالله بن عباس نقل كرده است :

در حجة الوداع با پيامبر (صلى الله عليه وآله) حج نموديم ، پيامبر درب كعبه را گرفته و با صورت خود به سوى ما توجه نموده و فرمود :شما را به علائم قيامت خبر ندهم ؟

سلمان كه آنجا نزديك تر از همه به آن حضرت بود گفت :چرا يا رسول الله ، فرمود :

از علائم قيامت ، ضايع كردن نماز ، و پيروى از شهوات ، و ميل به هواها ، و بزرگداشت مال ، و فروش دين به دنياست .

آنگاه دل و اندرون مؤمن از آن منكراتى كه مى بيند ، و نمى تواند تغيير دهد هم چون نمك در آب گداخته و آب مى شود .

سلمان عرض كرد : يا رسول الله اين برنامه ها حتماً شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، در آن وقت فرماندهانى ستمگر و وزيرانى فاسق و عارفانى ظالم و امينانى خائن برايشان حكومت مى كنند .

سلمان گفت : يا رسول الله اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن جانم به دست اوست ، آن زمان بد ، خوب و خوب ، بد شده و خائن مورد امانت قرار گيرد و امين خيانت ورزد ، و دروغگو تصديق و راستگو تكذيب مى شود .

سلمان گفت : يا رسول الله اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آنكه جانم به دست اوست ، آنگاه زنان فرمانده ، و كنيزان طرف مشورت مى شوند ، بچه ها روى منبر مى روند ، دروغ زيبا و زكات ضرر و غنيمت وفىء مسلمين تاراج مى شود ، مرد به پدر و مادر خود جفا و به دوستش نيكى مى كند و ستاره دنباله دار ظاهر مى شود .

سلمان گفت : يا رسول الله !اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آنگاه طلاِ زياد مى شود ، و براى خدا حدى به پا نمى شود و به خدا ضررى نمى زند .

سلمان گفت : يا رسول الله !اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، قسم به آن كه جانم به دست اوست ، آنگاه زنان آوازه خوان ، و ملاهى زياد مى شود و بدان امتن بر ايشان مسلط مى شوند .

سلمان گفت : يا رسول الله !اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آنگاه ثروتمندان امتم براى تفريح به مكه مى روند ، و متوسطين ايشان براى تجارت ، و فقيران براى نشان دادن و شنواندن به مردم ، آنگاه مردمى پيدا مى شوند كه قرآن را براى غير خدا ياد مى گيرند ، و آن را مزمار مى كنند ، مردمى پيدا مى شوند كه فقه دينى را براى غير خدا ياد مى دهند ، اولاد زنا بسيار مى شود ، با قرآن تغنى و آوازه خوانى مى كنند و به دنيا افتخار و مباهات مى نمايند .

سلمان گفت : يا رسول الله !اين مى شود ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، اين در آن وقتى است كه پرده حرامها دريده شود ، گناهها كسب گردد ، بدان بر نيكان مسلط شوند ، دروغ زياد و لجاجت پيدا و فقر رائج شود .

مردم در لباس به هم مباهات كنند ، باران بىوقت بر ايشان ببارد ، طبل و شيپورها را بپسندند ، امر به معروف و نهى از منكر را انكار مى كنند ، تا آنجا كه مؤمن در آن وقت ذليل ترين مردم شود ، ميان عابدان ، و قاريشان بدگوئى پيدا مى شود ، و اينها در ملكوت آسمانها پليد و نجس خوانده مى شوند .

سلمان گفت : يا رسول الله اين شدنى است ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، آنگاه ثروتمندان از فقر مى ترسند ، بطورى كه سائل از جمعه تا جمعه ديگر سئوال مى كند و كسى را نمى يابد كه چيزى در دستش بگذارد .

سلمان گفت : يا رسول الله !اين مى شود ؟ فرمود : آرى سلمان ، سوگند به آن كه جانم به دست اوست ، رويبضه سخن مى گويد ، سلمان گفت يا رسول الله رويبضه چيست پدر و مادرم فدايت باد ؟ فرمود : كسى كه در امور مردم حرفى نمى زد حرف مى زند ، سپس جز اندكى درنگ نكنند كه زمين صدائى كند ، و هر دسته اى گمان كنند در ناحيه آنها صدا كرده ، سپس آنچه خدا خواهد درنگ مى كنند و در آن مدت زمين را مى شكافند و زمين پارهاى جگر خود « طلا و نقره »را بيرون مى افكند ، سپس با دست خود به ستونها اشاره كرده فرمود :مانند اين آن روز طلا و نقره سودى ندارد اين است معناى :

 فَقَدْ جَاءَ أَشْرَاطُهَا  .

علائم قيامت آمده است .

وَسَبيلِ وُجُودِها في احْتِمالِ جَفاءِ الْخَلْقِ وَأذيَّتِهِمْ عِنْدَ الرَّزايا ، وَخِفَّةِ الْمَؤُنِ وَالْفِرارِ مِنْ أشْياء يَلْزَمُكَ رِعايَتُها وَالْقَناعَةِ بِالاَْقَلِّ وَالْمَيْسُورِ .

راه به دست آوردن سلامت و حفظ آن ، تحمل جفا و آزار همنوعان از مسلمان و مؤمن بر اساس قواعد الهى است ، به اين معنا كه آزار و جفا را به آزار و جفا پاسخ ندهى ، و فحش و ناسزا و جهالت ديگران را بمانند آنان تلافى ننمائى ، بلكه كينه توزى ها ، حسدها ، تعصبات و ناروائيها و آزارهائى كه از مردم به تو مى رسد ، بر مبناى امور شرعى با آنها روبرو شوى ، گر چه اينگونه برخورد با مردم بسيار بسيار تلخ و سنگين است ، ولى چاره اى نيست ، اگر بخواهى سلامت يابى ، يا حفظ سلامت كنى ، بايد بر آزار مردم بر اساس شرع تحمل كنى .

ديگر راه رسيدن به سلامت و حفظ آن استقامت در حوادث است ، حوادثى كه اگر انسان در برابر آنها صبر و استقامت نورزد ، به ايمان و ارزش او لطمه مى خورد ، صبر باعث سلامت و حفظ دين و عدم سازش با بيگانه و شكست دشمن است .

ديگر راه رسيدن به سلامت و حفظ آن دست برداشتن از ولخرجى در زندگى ، اعم از خواركيها و نوشيدنيها و زر و زيور و مركب و لباس است ، كه اگر در اين زمينه ها به نفس و غرائز آن ميدان داده شود ، انسان را به اسفل سافلين هلاكت و بدبختى خواهد كشيد .

ديگر از طرِ رسيدن به سلامت و حفظ آن ، ترك عادات و تعارفاتى است كه عرفاً از آن ناچارى ولى چيزى جز ضايع كردن عمر و از بين بردن وقت نيست ، و گاهى انسان را از نظر دينى به خسارت و ضرر مى كشد .

ديگر راه رسيدن به سلامت و حفظ آن قناعت به حلال خداست گر چه خيلى كم باشد .

فَإنْ لَمْ تَكُنْ فَالْعُزْلَةُ وَإنْ لَمْ تَقْدِرْ فَالصَّمْتُ وَلَيْسَ كَالْعُزْلَةِ وَإنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَالْكَلامِ بِما يَنْفَعُكَ وَلَيْسَ كَالصُّمْتِ وَإنْ لَمْ تَجِدِ السَّبيلَ إلَيْهِ فَالاْنْقِلابُ فِي الأسْفارِ مِنس بَلَد إلى بَلَد وَطَرْحُ النَّفْسِ في يُوادِي التَّلَفِ بِسِرٍّ صاف وَقَلْب خاشِع وَبَدَن صابِر ، قالَ اللهُ تَعالى :  إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ ظَالِمِي أَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِيمَ كُنْتُمْ قَالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الاَْرْضِ قَالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللهِ وَاسِعَةً فَتُهَاجِرُوا فُيهَا  .

اگر قدرت بر چنين ترك رابطه اى را نداشتى ، رفيق سكوت شو ، و نگفتن و كم گفتن را شعار خود قرار ده ، هر چند منافع سكوت با عزلت از بدان قابل مقايسه نيست ، چرا كه در سكوت ، انسان حرف ديگران را ممكن است نزند ، ولى ممكن نيست حرف ديگران را نشنود ، ولى در عزلت هم حرف نمى زند و هم حرف نمى شنود .

و اگر نتوانى ملازم با سكوت شوى ، پس به اندازه ضرورت و به طريقى كه منجر به خسران معنوى نشود حرف بزن ، گر چه اين حرف زدن از نظر ارزش به سكوت نمى رسد ، چرا كه هر كس ناچار به حرف باشد ، پرهيزش از سخن لغو بسيار بسيار مشكل است .

و اگر با اين مراتب ، به سربردنت مشكل است ، و نتوانى از اين طرِ به سلامت واقعى برسى ، و قدرت حفظ آن را نداشته باشى ، لاعلاج تن به مسافرت بده ، و از شهرى به شهرى برو ، نفش را در وادى تمام شدن قرار بده ، كه با سفرهاى متعدد عمر و وقت تمام شود ، بهتر از آن است كه دين و ايمان ضايع گردد .

در سفر مواظب باش كه نفس ميل به بدى و تيرگى و كدورت نكند ، و پاكى آئينه دل از دست نرود ، و احوال درونت از خشوع و صبر منحرف نشود ، آرى سفر گاهى علاج گناه و بدبختى است ، و اگر راه سلامت و نجات از وساوس و اغواهاى شياطين درونى و برونى سفر باشد بايد سفر رفت ، و طريق عالى مهاجرت پيش گرفت ورنه بر اساس آيات قرآن مسئول ماندن در محل و از دست دادن دين خود انسان است ، و به اين خاطر به عذاب الهى دچار خواهد شد چنانچه در آيه شريفه آمده :

آنان كه به ترك هجرت ظالم برخود بودند ، فرشتگان به وقت جان گرفتن از آنان به آنان مى گويند :شما در كار دين و سعادت خود در چه چيز بوديد ؟ و با چه طايفه اى و در كجا به سر برديد ؟ اينان بر طريق اقامه عذر مى گويند ما در زمين و در شهر خود جزء عاجزان و ناتوانان بوديم ، در حدى كه كفر و شرك و عصيان بر ما غلبه كرد ، فرشتگان مى گويند :آيا زمين الهى زمين با وسعتى نبود كه شما از وطن خود به جاى ديگر زمين رويد تا ايمان و دينتان سالم بماند ؟

وَانْتَهِزْ مَغْنَمَ عِبادِ اللهِ الصالِحينَ وَلا تُنافِسِ الاسْكالَ وَلا تُنازِعِ الأضْدادَ وَمَنْ قالَ لَكَ فَقُلْ أنْتَ وَلا تَدَّعِ شَيْئاً وَإنْ أحاطَ بِهِ عِلْمُكَ وَتَحَقَّقْتَ بِهِ مَعْرِفَتُكَ وَلا تَكٌشِفْ سِرَّكَ إلاّ لِمَنْ هُوَ أشْرَفُ مِنْكَ فِي الدّينِ فَتَجِدُ الشَّرَفَ وَإذا فَعَلْتَ ذلِكَ أصَبْتَ السّلامَةَ وَبَقيتَ مَعَ اللهِ بِلا عِلاقَة .

چه در سفر ، چه در حضرت ، و چه در هر وقتى از اوقات ، نشست و برخاست با عباد صالح حضرت حق را غنيمت بدان ، كه معاشرت با اينان عامل انتقال علوم و آداب و احوالات ايشان به وجود تست ، و با كسانى كه به ظاهر انسانند ولى در باطن و در حالات از انسانيت دورند هم صحبت مباش ، و با آنان كه راهشان و اخلاقشان با تو يكى نيست به منازعه و جدال و جار و جنجال بر نخيز و سعى داشته باش با اين گونه ديو صفتان به مدارا و مماشات رفتار كنى . به هر چه كه به آن علم دارى نسبت به آن ادعاى قطعيت مكن ، چرا كه علم قطعى فقط علم خدا و انبياء و امامان است ولى علوم بشرى علوم حتمى و قطعى نيست ، جائى براى ادعاى قطعيت در علوم انسانى كه هر لحظه با پيشرفت دانش قابل تغيير است نمى باشد .

سر و ضمير خود را به كسى جز به آن انسانى كه در ديندارى قوى تر از تست مگو ، كه با سير اين طريق به شرف و مجد دست خواهى يافت ، چون اين برنامه ها را بكار بردى به سلامت رسيده اى و بدون حاجب و مانع به دوست حقيقى خود حضرت رب العزه متصل شده اى .

در فضاى سلامت و درستى ، قلب منبع و ارادات الهى مى گردد ، و نفس به مقام قدس ميل پيدا مى كند ، و روح براى پرواز در اوج ملكوت آماده مى شود ، و انسان لذت خلوت با دوست را به كام جان خواهد چشيد ، و در اين هنگام ساقى جان مى عشق و محبت به كام عاشق خواهد ريخت ، به نحوى كه انسان به شور و مستى دائم دست يابد و هر لحظه با زبان حال به پيشگاه محبوب حقيقى خواهد گفت :

اى رشته جانم را با وصل تو پيوندى  ***  وز سلسله زلفت بر پاى دلم بندى
نى كشور خوبى را باشد چو تو سلطانى  ***  نى در همه عالم باشد به تو مانندى
دل را نبود در بر بى عشق تو آرامى  ***  جان را نبود با تن بى مهر تو پيوندى
از بندگيت دارم صد شكر عجب نبود  ***  گر بنده اى آزادى دارد زخداوندى
در عشق نصيحت ها گويند چرا ليكن  ***  مشنو كه شود عاقل ديوانه هر پندى
سر دل عاشق را انكار كند عاقل  ***  كين نكته نمى گنجد در فهم خردمندى
هم سرو قدت فارغ از نسبت هم تائى  ***  هم ماه رخت ايمن از تهمت مانندى
گرا هل دلى وقتى دل داد به جانانى  ***  ما جان گرامى را داديم به دل بندى