بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 7, استاد حسین انصاریان ( )
 
 

بخش های کتاب

     01 - باب بيست و دوم
     02 - جلد بحار سالم بود
     03 - ثروت و مال
     04 -
     05 - عظمت حج و ثواب آن
     06 - حج يا معراج ملكوت
     07 - آهنگ سفر
     08 - مدينه طيبه
     09 - محرمات احرام
     10 - حريم امن
     11 - پيام پيامبر بزرگ اسلام از كنار ك
     12 - نيت خالص
     13 - باب بيست و سوم
     14 - اخلاق و نفس
     15 - باب بيست و چهارم
     16 - عزلت از ديدگاه عارفان
     17 - باب بيست و پنجم
     18 - معرفت يا اصل همه فضائل
     19 - باب بيست و ششم
     20 - درباره زمين بينديشيد
     21 - انديشه در موت
     22 - آئينه حسنات و كفاره سيئات
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هفتم
 

 

 
 

جلد بحار سالم بود

شبى در مجلس فرزند بزرگوار محدث قمى صاحب«سفينة البحار»و«مفاتيح»و كتب ارزنده ديگر بودم ، مى فرمودند :روزى كه پدرم ازدنيا رفت و او را در كنار مرقد مطهر حضرت شاه اوليا اميرالمؤمنين (عليه السلام) دفن كرديم ، شب آن روز برادرم پدر را در خواب ديد كه فرمود يك جلد از كتاب« بحار »مجلسى متعلق به فلان عالم پيش من امانت بود ، آن را به صاحبش نداده ام ، هر چه سريع تر آن را به مالكش بدهيد ، صبح آن شب در حالى كه« بحار »را براى تحويل به صاحبش مى برديم ، كنار درب خانه« بحار »از دست ما روى زمين افتاد ، آن را برداشته و گرد و غبار از روى جلدش زدوده سپس به صاحبش برگردانديم ، شب آن روز پدر بزرگوار در عالم خواب به ما فرمودند : امروز« بحار »از دست شما افتاد و بر جلد آن خراش وارد شد ، روزى كه من آن را به امانت گرفتم جلد آن سالم بود ، مسئله خراش روى جلد را حتماً از صاحب آن حلاليت بطلبيد ! !

چربى مقدارى گوشت مرا گرفتار كرده

در اكثر سخنرانيهاى مذهبى خود ، پيرمرد سالخورده اى را مى ديدم كه چهره شكسته او نشان دهنده مسائل بسيار مهمى بود !

يك روز در كنار او نشستم ، و از او خواهش كردم قسمتى از حقايقى كه در مدت حيات خويش آموخته برايم بازگو كند .

پاسخ داد نزديك به صد سال عمر دارم ، شصت سال قبل وجه مختصرى فراهم كردم و به زيارت عتبات مشرف شدم .

سه ماه بنا داشتم در نجف اشرف بمانم ، پولم تمام شده بود ، با خود وسائل پينه دوزى همراه داشتم ، به مغازه دارى در بازار نجف گفتم : اجازه بده در كنار جرز مغازه ات مدتى مشغول كسب باشم ، با خوشروئى پذيرفت ، چند روزى گذشت بين من و صاحب مغازه دوستى گرمى برقرار شد ، روزى از او پرسيدم نكته مهمى كه در مدت عمرت بياد دارى برايم بگو ، گفت : دوستى داشتم كامل و جامع ، با يك ديگر بنا گذاشتيم هر يك زودتر از دنيا رفت ، بخواب ديگرى بيايد و از اضاع برزخ خبرى بدهد .

او زودتر من از دنيا رفتشبى او را بخواب ديدم ، در حاليكه از چهره او رنج و ناراحتى مى باريد ، سبب پرسيدم ، گفت : يك بار به قصابى محل رفتم و چند لاشه گوشت او را با دست ارزيابى كردم ، هيچ قسمتى را نپسنديدم ، از مغازه بيرون رفتم ، بدون اينكه به صاحب مغازه بگويم از چربى گوشت مغازه ات به دستم رسيده . اكنون در برزخ ناراحت آن مقدار چربى منتقل شده بدستم هستم از تو مى خواهم دوستى خود را با رضايت گرفتن از قصاب در حق من كامل كنى .

از يك خلال دندان ناراحتم

يكى از عباد شهر كربلا ، پس از انتقال به عالم برزخ ، بخواب دوستش آمد و به او گفت : روزى از يك مهمانى برمى گشتم ، ذره اى از غذا در لابلاى دندانم مرا رنج مى داد ، از حصير خرما فروشى كه روى سكوى درب صحن حضرت حسين (عليه السلام) جاى داشت به اندازه يك خلال برداشتم ، دندان خود را پاك كرده ، سپس خلال را به زمين انداختم ، صاحب حصير حاضر نبود كه از او حلاليت بطلبم ، از مسئله غافل ماندم تا از دنيا رفتم ، اكنون ناراحت آن خلال هستم ، از آن خرما فروش جهت من رضايت بگير تا با رضايت او از رنج و سوز رهائى يابم .

او لايق ديدار حجت خدا نيست

در كتاب « الواعظ »نوشته عالم با فضيلت حاج شيخ محمّد على ربانى اصفهانى كه در چند جلد تدوين شده و محصولى از آيات قرآن و روايات است خواندم :

دو نفر تصميم قطعى گرفتند خود را براى ديدن ولى زمان امام دوازدهم آماده كنند به تزكيه نفس مشغول شدند ، چون در خود لياقت زيارت آنجناب را يافتند به مكه شتافتند ، يكى از آنان به وقت طواف بمحضر مقدس ولى امر رسيد ، عرضه داشت اگر اجازه بفرمائيد دوستم نيز خدمت شما برسد ، حضرت فرمود : او لايق ديدار من نيست ، زيرا در راه سفر به مكه به زمين گندم زارى رسيديد ، او يك دانه گندم از خوشه چيد براى اينكه ببيند گندم رسيده يا هنوز خام است ، پس از بررسى كردن ، آن يك دانه گندم را به همان زمين انداخت ، كسيكه بدون اذن صاحب مال به مال دست درازى كند لايق ديدار حجت خدا نيست ! !

بخاطر يك دانه گندم ناراحتم

دو نفر از عباد حضرت حق با يكديگر پيمان بستند هر يك زودتر از دنيا رفت ، خبرى از عالم برزخ در عالم خواب به دوست خود بدهد ، يكى از آنان از دنيا رفت ، پس از مدتى بخواب دوستش آمد ، به او گفت در برزخ گرفتارم ، علت گرفتاريم اين است كه : روزى به مغازه عطارى محل رفته بودم ، ساعتى كنار عطار نشستم در نب من يك ظرف گندم بود ، ناخوآگاه يك عدد گندم برداشتم و با دندان پيشين خود آن را نصف كردم سپس هر دو نصفه را به ظرف برگرداندم ، اين مسئله را با صاحب گندم در ميان نگذاشتم ، اكنون در برزخ ناراحت آن مسئله ام ، براى خدا پيش صاحب مغازه برو و براى رهائى من از او رضايت بگير .

عاشقانه خود را از حق الناس نجات داد

محدث خبير ، خدمتگذار بى نظير ، مرحوم علاّمه مجلسى در كتاب« بحار »جلد 47 صفحه 382 به نقل از كتاب با عظمت « كافى »از على بن أبى حمزه حكايت مى كند :دوستى داشتم از كاتبان حكومت ننگين بنى اميه بود ، روزى به من گفت علاقه دارم شرفياب محضر مقدس حضرت صادق شوم ، براى من جهت زيارت آنجناب از آن حضرت اجازه بگير .

از امام ششم اجازه گرفتم ، حضرت اجازه دادند ، مشرف حضور حضرت صادق شد و پس از سلام نشست ، سپس گفت : فدايت شوم من دفتردار اين قوم بودم ، و از اين راه به ثروت سنگينى رسيده ام و در تحصيل اين ثروت حلال و حرام خدا را رعايت نكرده ام .

امام ششم فرمود : اگر براى بنى اميه كاتب ، و آورنده غنيمت و مدافع نبود ، حق ما از بين نمى رفت ، اگر مردم آنان را رها نمى كردند آنان بچيزى از مال و حكومت نمى رسيدند . 

آن مرد بحضرت عرضه داشت : تكليف چيست ؟ آيا براى من راه نجاتى هست ؟

حضرت فرمود : اگر ترا راهنمائى كنم به راهنمائى من توجه مى كنى ؟

گفت : آرى .

حضرت فرمود :

از آنچه با تكيه بر بنى اميه جمع كرده اى خود را آزاد كن ، هر كس را مى شناسى ، مالى از او پيش تست آن را به او برگردان ، و هر كه را نمى شناسى از جانب او در راه خدا صدقه بده ، اگر اينچنين برنامه اى كه گفتم انجام دهى بهشت را براى تو ضامن مى شوم .

على بن ابى حمزه مى گويد :آن جوانمرد با ما به كوفه برمى گشت ، و چيزى در دست خود بفرمان حضرت صادق (عليه السلام) باقى نگذاشت ، حتى لباس بدن خود را هم از خود دور كرد .

من چيزى به او دادم و لباسى براى او خريدم و برايش خرجى فرستادم ، چيزى بر او نگذشت كه مريض شد ، از او عيات كرديم ، پس از آن روزى به سراغش آمدم كه در حالت نزع بود ، چشمش را گشود و گفت اين على بن حمزه بخدا قسم امام صادق به عهدش وفا كرد ، آنگاه از دنيا رفت ، تا دفن او متولى امرش شديم ، پس از مدتى به محضر امام صادق (عليه السلام) شتافتم ، بمن نظر كرد و فرمود :والله نسبت به دوستت به عهدم وفا كردم .

عرضه داشتم : فدايت درست مى گوئى ، بخدا قسم همين مسئله را وقت مرگش گفت .

اى كسانى كه اراده حج داريد ، هم چون اين جوانمرد ، خود را از حقوق معنوى و مالى مردم پاك كنيد ، كه پاك شدن از حق مالى مردم ثوابش بسيار عظيم ، و اجرش بسيار بزرگ است و نيز مقدمه اى براى قبولى حج است .

به انسانيت احترام كنيد ، بحقايق توجه نمائيد ، از ظلمت ها خويش را رهانيده و بنور واقعيات اسلام منور نمائيد .

چند گوئى كه نشنوندت راز *** چند جوئى كه مى نيابى باز
بد مكن خو كه طبع گيرد خوى *** ناز كم كن كه آز گردد ناز
از فراز آمدى سبك به نشيب *** رنج بينى كه بر شوى به فراز
كمتر از شمع نيستى بفروز *** گر سرت را جدا كنند به گاز
راست كن لفظ و استوار بگوى *** سره كن راه پس دلير بتاز
خاك صرفى بقعر مركز رو *** نور محضى بر اوج گردون تاز
بر زمين فراخ ده ناورد *** بر هواى بلند كن پرواز
تا نيابى مراد خويش بكوش *** تا نسازد زمانه با تو بساز
گر عقابى مگير عادت جغد *** ور پلنگى مگير خوى گراز
به كم از قدر خود مشو راضى *** بين كه گنجشك را نگيرد باز
چند باشى به اين و آن مشغول *** شرم دار و بخويشتن پرداز
شرف دودمان آدم ر *** به حقيقت توئى و خلق مجاز
همه فرداى تو به از امروز *** همه انجام تو به از آغاز

با سوزش آتش جهنم از اثر حق الناس دچار درد شديد شدم

حاج ميرزا حسين نورى صاحب مستدرك از دارالسلام نورى صفحه 267 حكايت مى كند از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى بعنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم ، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم ، گفتند به بغداد رفته ، شبى قيامت را در خواب ديدم ، مرا در موقف حساب حاضر كردند ، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد ، چون قصد عبور از صراط كردم زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست ، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت بقيه طلب مرا بده و برو ، من تضرع كردم ، و به او گفتم من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى ترا نيافتم گفتم راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى ، گريه كردم و گفتم منكه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم ، يهودى گفت پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم ، به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم ، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم ! !

يكسال در برزخ مبتلا به سوء حساب بودم

در جلد 17 بحار از خط شهيد اول از احمد بن ابى الجوزى نقل مى كند : كه آرزو داشتم در عالم خواب ابو سليمان دارانى راكه از عباد و زهاد بود ببينم ، پس از گذشت يكسال از فوتش او را ديدم و گفتم خداوند با تو چه معامله كرد گفت :اى احمد وقتى در دنيا بودم از باب صغير مى آمدم بار شترى را ديدم يك چوب كوچك به اندازه خلال از آن گرفتم ، نمى دانم با آن خلال كردم يا دور افكندم ، اكنون يكسال است كه مبتلا به سختى حساب آن هستم .

آرى ، اميرالمؤمنين (عليه السلام)در نامه اى كه به محمد بن ابى بكر نوشته اين چنين به اين حقيقت اشاره مى فرمايد :

وَاعْلَمُوا عِبادَ اللهِ اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ سائِلُكُمْ عَنِ الصَّغيرِ وَالْكَبيرِ :

اى بندگان خدا بدانيد كه خداوند عزوجل از كوچك و بزرگ عمل شما در قيامت خواهد پرسيد .

بخاطر هيجده تومان در شدت و سختى بودم

شهيد بزرگوار مرحوم دستغيب در پاورقى جلد اول گناهان كبيره در صفحه 15 از جناب سيد حسن بن سيد على اصفهانى نقل مى كند كه فرمود : هنگام فوت پدرم در نجف اشرف مشغول تحصيل بودم ، و كارهاى پدرم بدست بعضى از برادرانم برگزار شده بود و مرا هيچ اطلاعى از گرارشات آنها نبود ، چون هفت ماه از فوت پدرم گذشت ، مادرم در اصفهان درگذشت و جنازه اش را به نجف اشرف حمل كردند ، در آن اوقات شبى پدرم را در خواب ديدم و گفتم شما در اصفهان فوت كرديد ، اكنون در نجف هستيد ، فرمود :در نجف است اما در مكان ديگرى است ، دانستم كه هم درجه پدرم نيست ، گفتم پدر حال شما چگونه است ؟ فرمود : در شدت و سختى بودم و الان بحمد الله راحتم ، تعجب كردم ، گفتم آيا مثل شما گرفتار بوديد ، فرمود : آرى ، حاج رضا پسر آقا بابا مشهور به نعلبند از من طلبى داشت و مطالبه مى كرد به آن خاطر حالم بد بود ، از ترس بيدار شدم و به برادرم كه وصى پدر بود صورت خواب را نوشتم و سفارش كردم تحقيق كند چنين شخصى از پدرم طلب داشته يا نه ، در جواب نوشت دفترها را تفتيش كردم ، اسم حاج رضا جزء طلبكاران نبود ، دوباره نوشتم آن شخص را پيدا كن و از خودش سئوال نما آيا از پدرم طلبى داشته ؟ در جواب نوشت او را يافتم و از او پرسيدم گفت آرى مبلغ هيجده تومان از پدر شما طلب داشتم و جز خداوند كسى را بر آن اطلاع نبود ، پس از فوت آن مرحوم از شما سئوال كردم نام من جزء طلبكاران هست ؟ شما گفتيد نه من هم سندى براى اثبات نداشتم از اينكه چرا نام مرا در دفتر ننوشته دلتنگ شدم ، خواستم هيجده تومان را به او بدهم قبول نكرد ، گفت پدر شما از بدهى ايكه بمن داشت حلال كردم .

بيائيد به اين گفتار با عظمت حضرت صادق (عليه السلام) كه ضامن نجات شماست و آنجناب در باب حج به آن سفارش فرموده عمل كنيد :

وَاخْرُجْ مِنْ حُقُوق تَلْمَمُكَ مِنْ جَهَةِ الْمَخْلُوقينَ .

خود را با تمام وجود از حقوق مردم خلاص كن ، و از اين بار سنگين خويش را در دنيا و آخرت راحت كن .

وَلا تَعْتَمِدْ عَلى زادِكَ وَراحِلَتِكَ وَأصْحابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبابِكَ وَمالِكَ مَخافَةَ أنْ يَصيرُوا لَكَ عُدُوّاً وَوَبالاً فَإنَّ مَنِ ادَّعى رِضَ اللهِ وَاعْتَمَدَ عَلى شَيء صَيَّرَهُ عَلَيْهِ عَدُوّاً وَوَبالاً لِيَعْلَمَ أنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلا حيلَةٌ وَلا لاَِحَد إلاّ بِعِصْمَةِ اللهِ وَتَوْفيقِهِ .

حكيمانه تر از جملات بالا نمى توان سخن گفت ، امام صادق (عليه السلام) كاملترين مفاهيم و مفيدترين ارشادات و بهترين راهنمائيها را در زيباترين كلمات در ميدان حيات انسان قرار داده .

آن حضرت علاقه دارند انسان خود را از انواع ظلمت ها برهاند ، و به نور صدق و صفا ، وعشق و علاقه به حقايق آراسته كند و جز الله محورى در زندگى براى خود باقى نگذارد ، از خوديت خود خويش را نجات داده و با تمام وجود در حرارت حقيقت آب شود .

از وادى حدود به در آيد ، و به فضاى بى كران معنى قدم گذاشته ، شربت فناى فى الله را بچشد و به بقاء حضرت سرمد باقى شود .

اوحدى مراغه اى در زمينه استعداد انسان جهت رسيدن به عالى ترين كمالات مى فرمايد :

باشد از عشق قوت مردان *** آب و نان چيست قوت مردان
ما چه و در چه پايه ايم همه *** چون نه نوريم سايه ايم همه
تو از آنجا چو سايه زآنى دور *** كه نه اى هم چو سايه در پى نور
اصل نزديك و اصل دور يكى است *** ما همه سايه ايم و نور يكى است
باز آنها كه پيش ما نورند *** از حقيقت چو سايه مهجورند
چون نهاد تو آسمانى شد *** صورتت سر به سر معانى شد
نه زمين بر تو راه داند بست *** نه فلك بر تو نيز يابد دست
نامه ايزدى تو سربسته *** باز كن بند نامه آهسته
اى كتاب مبين ببين خود ر *** باز دان از هزار آن صد را
هم خلف نام و هم خليفه نسب *** نه به بازى شدى خليفه رب
ذات حق را مهينه اسمى تو *** گنج تقديس را طلسمى تو
به بدن درج اسم ذات شدى *** به قوا مظهر صفات شدى
قالبت قبه ايست اللهى *** ليك از حبه اى نه آگاهى
صنع را برترين نمونه توئى *** خط بيچون و بى چگونه توئى

امام ششم (عليه السلام) در قسمت دوم روايت چنين مى فرمايند :

در اين سفر با عظمت مععنوى بر توشه راه و مركب سوارى و دوستان و قدرتت و جوانيت و مالت اصلا تكيه مكن چه بسا آنچه را به زحمت تحصيل كرده اى و بر آن اعتماد نموده اى دشمن تو گردند و وبال تو شوند ، و حاصل آنها براى تو جز زحمت و مرارت و رنج و مشقت و عذاب آخرت چيزى نباشد .

آرى كسيكه ادعا كى كند من به داده او خوشنودم و جز رضاى حق چيزى نخواهم ولى اعتماد و دلگرميش به غير باشد ، خداوند عالم آن غير را دشمن او مى نمايد ، و وبال او مى كند تا همچون آفتاب براى او روشن شود كه نه براى او و نه براى غير او قوت و قدرت و نقشه و حيله اى در هيچ كارى نيست ، آنچه قدرت و قوت است مخصوص به جناب اوست ، بايد با تكيه بر حول و قوت او حركت كرد ، كه اعتماد بر غير ، اعتماد بر هوا و آب است .

حاجى سبزوارى آن عارف وارسته و فيلسوف بزرگ در توجه به حضرت دوست به درگاه جناب او عرضه داشته :

گردى از آن رهگذرم آرزوست *** افسر شاهى به سرم آرزوست
ترك تبارك به ميان عقد فقر *** شاهم و تاج و كمرم آرزوست
با چمن و خلد ندارم سرى *** خفتن آن خاك درم آرزوست
چند بمانم پس اين نه حجاب *** سير فضاى دگرم آرزوست
ذوق پر افشانى با غم نماند *** تير زشصتت بپرم آرزوست
جام مى ناب نخواهم ديگر *** خوردن خون جگرم آرزوست
عشق نگيرد مگر از درد زيب *** سينه پر از شررم آرزوست
بلكه ببيند به تو اين چشم تار *** گرد تو كحل بصرم آرزوست
بو كه رسد بوت به دل سينه ر *** چاك زدن هر سحرم آرزوست
طوطى جان تا كه شكرخا شود *** حرفى از آن لب شكرم آرزوست
چند سبا هدهد باد صب *** خود زسليمان خبرم آرزوست
تا بكيم تفرقه يعقوب وار *** بوى قميص پسرم آرزوست
معتكف هستى خود بودمى *** چند شد از خود سفرم آرزوست

  در كلام امام صادق (عليه السلام) چند قسمت لازم به تذكر است :

1ـ دوستان

2ـ قوت و قدرت

3ـ طروات جوانى

4ـ ثروت و مال

در ادوار تاريخ بسيارى از مردم ، اين چهار مرحله را براى خود تكيه گاه گرفتند و بر اثر تكيه كردن به اين چهار ناحيه از وجود مقدس حضرت غافل شده ، و چنان غرق در هوا و هوس گشتند ، بطورى كه براى خود در عاقبت امر ساحل نجاتى نيافتند ، در آلودگيهاى عملى و اخلاقى خود آنقدر دست و پا زدند تا دچار هلاكت ابدى شدند .

بر بسيارى از دوستان اعتماد نكنيد

اگر رفيق شفيقى كه واجد شرايط الهى باشد ، و دوستى با او باعث ازدياد ايمان و هدايت گردد ، و دوستى و رفاقتش فقط و فقط براى خدا باشد ، اعتماد بر او در حقيقت اعتماد بر خداست .

اين چنين دوست و دوستى با او لذت دنيا و آخرت است ، و اسلام سفارش به چنين دوستى را به انسان نموده ، و دوستى با او را كليد خوشبختى دنيا و آخرت مى داند .

اما دوستى كه دوست هوا و هوس ، و دوست شكم و سفره ، و دوست سياست غلط و رياست پوشالى است ، و دوستى او مايه اتلاف عمر و فساد عمل و اخلاق است ، اعتماد بر او زندقه و فسق ، و تكيه بر او گناه و معصيت است ، و اين دوستى نه اين كه پايدار نيست ، بلكه روزى فرا خواهد رسيد كه اين دوستى نقطه دشمنى و عامل هلاكت خواهد شد .

تاريخ آل برمك را بخوانيد تا بر شما معلوم شود كه دوستى هائى كه بر اساس مسائل الهى پايدار نيست چه اندازه سست و بى پايه است ، آل برمك هارون و حكومت او را براى خويش قوى ترين تكيه گاه مى دانستند ، ولى شمسير تيز هارون در چند شبانه روز به عمر آنان آنچنان بى رحمانه خاتمه داد كه گوئى چنين خاندانى اصلا وجود خارجى نداشتند .

قائم مقام فراهانى آن مرد سياست و كياست ، براى به سلطنت رساندن محمد شاه قاجار به اندازه يك عمر خون دل خورد ، ولى پس از اينكه محمد شاه بر تخت سلطنت استقرار يافت وزير دانشمند خود را در باغ نگارستان با كمال شقاوت خفه كرد و آن چراغ روشن سياست و دريايت را از لباس هستى عريان نمود .

ميرزا تقى خان امير كبير براى به تخت نشاندن ناصر قاجار كمال زحمت و مشقت را بر خود هموار كرد ، اما ناصر قاجار در همان اوائل صدارت امير در كمال ناجوانمردى آن مرد بزرگ را در حمام فين كاشان كشت .

اينگونه مسائل در تاريخ بشر آنقدر زياد است كه براى بازگو كردن آنها دفاترى جداگانه و كتابهائى مفصل لازم است .

بر قوت و قدرت خويش تكيه نزنيد

اگر با ديده تحقيق ، و با چشم بصيرت بر اوضاع هستى و بخصوص زندگى آدميان بنگريم به اين حقيقت واقف مى شويم كه در تمام جهان حول و قوه اى به جز حول و قوه حضرت حق نيست ، و آنچه قوه و قدرت در اختيار موجودات است از آن خداست .

ما بايد قوه و قدرت خود را امانتى الهى بدانيم ، و از اين سرمايه خدائى در راه خدا و خدمت به خلق خدا استفاده كنيم .

به وقوه و قدرت خويش مغرور نشويم ، كه اگر ابر غرور نسبت به قوه و قدرت خويش بر زندگى ما سايه بيندازد ، صاعقه آتش زائى از آن بيرون مى آيد و به خرمن هستى ما آتشى مى اندازد كه ذره اى از خاكستر ما براى تماشاى تماشاگران بر جاى نماند .

تمام ستمگران تاريخ بدون استثناء در آتش ستم خويش سوختند ، و قدرت و قوت آنان مهم ترين عامل هلاكت و نابودى آنان گشت .

قدرت كداميك از قلدران تاريخ به قوت حوادث روزگار به داد آنان رسيد ، و چه قدرتمندى توانست در برابر امراض غير قابل علاج ، يا انقلاب ملل مظلوم يا مرگ از خود دفاع كند ؟

از زيبائى چهره و طراوت جوانى سوء استفاده نكنيد

زيبائى صورت در ادوار حيات مايه غرور و كبر و نخوت و روگردانى از حق براى بسيارى از فرزندان آدم بوده .

چهره زيبا براى كسى ماندنى نيست ، خوشبخت آن انسان زيبا چهره اى كه ، زيبائى خود را نعمت خدا بداند ، و آن را زمينه اى براى ابتلا و آزمايش خويش .

در روايت هاى كتب عالى اسلامى آمده ، آنكس كه نشاط جوانى را صرف عبادت و بندگى كند ، در قيامت در سايه رحمت حق قرار خواهد داشت .

به زيبائى صورت و طروات و نشاط جوانى ، به عنوان بهره اى الهى نظر كنيد ، و مواظب باشيد ، اين نعمت براى شما تبديل به نقمت ، و اين عنايت نسبت به شما تبديل به بلا و مصيبت نگردد . آنان كه با چهره زيباى خود ، به فريب ديگران دست آلودند ، و به خاطر جذايبت خود ، هزاران بستر گناه براى ديگران پهن كردند ، پس از فرو ريختن كاخ جمال به خاك پشيمانى و حسرت دچار شدند ، و از آن حسرت و اندوه سودى نبردند .

جوانى را هم چون بهار طبيعى حساب كنيد ، كه بايد در فضاى آن با كمك هدايت الهى تمام استعدادهاى شما ظهور و بروز كند ، نه قدرتى مستقل و فضائى از نخوت ، كه در آتش آن تمام قواىشما بسوزد و در ايام پيرى جز بدبختى و فلاكت و هزاران رنج و محنت و امراض مهلك براى شما به جاى گذارد ، و علاوه بر همه آنها در دادگاه عدل الهى ، دچار شديدترين پرسش نسبت به ايام جوانى شويد ، ولى از پاسخ دادن به صاحب خلقت عاجز باشيد و در برابر حضرت او سر ننگ بزير بيندازيد .

اى به خدا پشت كرده رو به خدا كن *** راه تو خطاست ترك خطا كن
روى زتسبيح ذوالجلال چه پوشى *** پشت به درگاه لايزال دوتا كن
كعبه توحيد را به خلق نشان ده *** در ره ارشاد كار قبله نما كن
در ره آن كآفريده هر دو سرا ر *** خاك شو و خاك بر سر دو سرا كن
چهره اخلاص را چو بنده مخلص *** پاك زگرد و غبار چون و چرا كن
تا كه برى لذتى زشهد شهادت *** در ره جانانه خويش را تو فدا كن
ديده به تقدير دوز و دل به قضا نه *** بنده تسليم باش و خو به رضا كن
نفس چو خواهد ترا بدر برد از راه *** سست مشو امتناع ورز و ابا كن
تا زر و مال توارث غير نگشته *** خود همه را صرف جود و وقف سخا كن
چون هنر آموختى به خلق بياموز *** آنچه عطا كرده اند بر تو عطا كن
مظهر مهر و داد و لطف و كرم شو *** در همه جا دستگيرى از ضعفا كن