باب بيست و دوم
در آداب حج
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
إذا أرَدْتَ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للهِِ تَعالى مِنْ كُلِّ شاغِل وَحِجابِ كُلِّ حاجِب وَفَوِّضْ اُمُورَكَ كُلَّها إلى خالِقِكَ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ في جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدرِهِ وَدَعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالخَلْقَ ، وَأخْرُجْ مِنْ حُقُوق تَلْزِمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقينَ .
وَلا تَعْتَمِدْ عَلى زادِكَ وَراحِلَتِكَ وَأصْحابِكَ وَقُوَّتِكَ وَشَبابِكَ وَمالِكَ مَخافَةَ أنْ يَصيرُوا لَكَ عُدُوّاً وَوَبالاً .
فَإنَّ مَنِ ادَّعى رِضَ اللهِ وَاعْتَمَدَ عَلى شَيء صَيَّرَهُ عَلَيْهِ عَدُوّاً وَوَبالاً لِيَعْلَمَ أنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَلا حيلَةٌ وَلا لاَِحَد إلاّ بِعِصْمَةِ اللهِ وَتَوْفيقِهِ .
وَاسْتَعِدْ إسْتِعْدادَ مَنْ لا يَرْجُو الرُّجُوعَ وَأحْسِنِ الصُّحْبَةَ وَراعَ أوْقاتِ فَرائِضِ اللهِ وَسُنَنِ نَبِيّهِ (صلى الله عليه وآله) وَما يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الأدَبِ وَالإحْتِمالِ وَالصَّبْرِ وَالشُّكْرِ وَالشَّفَقَةِ وَالسَّخاءِ وَايثارِ الزّادِ عَلى دَوامِ الأوْقاتِ .
ثُمَّ اغْسِلْ بِماءِ التَّوْبَةِ الْخالِصَةِ ذُنُوبِكَ وَألْبِسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَالصَّفاءِ وَالْخُضُوعِ وَالْخُشُوعِ . وَاحْرِمْ مِنْ كُلِّ شَيء يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ وَيَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ .
وَلَبِّ بِمَعنى إجابَة صافِيَة زاكِيَة للهِِ عَزَّوَجَلَّ في دَعْوَتِكَ لَهُ مُتَمَسِّكَاً بِعُرْوَتِهِ الْوُثْقى .
وَطُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشِ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ .
وَهَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَتَبرِّياً مِنْ جَميعِ حَوْلِكَ وَقُوَّتِكَ .فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَزَلاّتِكَ بِخُرُوجِكَ إلى مِنى وَلا تَتَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ .
وَأْعْتَرِفْ بِالخَطايا بِعَرَفات وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَ اللهِ بِوَحْدانِيَّتِهِ .وَتَقَرَّبْ إلى اللهِ ذا ثِقَة بِمُزْدَلِفَةِ .
وَاصْعَدْ بِرُوحِكَ إلَى الْمَلاَِ الاَْعْلى بِصُعُودِكَ إلَى الجَبْلِ ، وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَيِ الْهَوى وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبيحَةِ ، وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْيِ الْجَمَراتِ ، وَاحْلِقْ الْعُيُوبَ الظّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِكَ .
وَادْخُلْ في أمانِ اللهِ وَكَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَكَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِكَ الْحَرَمَ .
وَزُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِه ، وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ .
وَصَفِّ رُوحُكَ وَسِرَّكَ لِلِقاءِ اللهِ يَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِكَ عَلَى الصَّفاءِ ، وَكُنْ ذا مُرُوَّة بِفَناءِ أوْصافِكَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ .
وَاسْتَقِمْ عَلى شُرُوطِ حَجِّكَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِكَ الَّذي عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّكَ وَأوْجَبْتَهُ إلى يَوْمِ القيامة .
وَاعْلَمْ بِأنَّ اللهَ تَعالى لَمْ يَفْتَرِضِ الْحَجَّ وَلَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ إلاّ بالإضافَةِ إلى نَفْسِهِ بِقَوْلِهِ تَعالى : ) وَللهِِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً ( .
وَلا سَنَّ نَبِيُّهُ (صلى الله عليه وآله) في حَلال وَحَرام وَمناسِكَ الاّ للاسْتِعْدادِ وَالإشارَةِ إلَى الْمَوْتِ وَالْقَبْرِ وَالْبَعْثِ وَالْقيامَةِ وَفَصْلِ بَيانِ السابِقَةِ مِنَ الدُّخُولِ فِى الْجَنَّةِ أهْلِها وَدُخُولِ النّارِ أهْلِها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ أوَّلِها إلى آخِرِها لاُِلِى الاَْلْبابِ وَاُولِى النُّهى .
رابطه معنويت قلب با كعبه
مسئله با عظمت حج از اعظم مسائل الهيه و از مهم ترين برنامه هاى عالى مكتب انسان ساز اسلام است .
مسلمين جهان اگر به حقايق پر قيمت اين عمل عبادى اسلام توجه كنند ، و برنامه هاى اين سفر آسمانى را ، چنان كه شايسته است انجام دهند ، به رفع بسيارى از مشكلات دنيائى ، سياسى ، اجتماعى ، اخلاقى ، و آخرتى خود موفق خواهند شد .
معنويت كعبه دورنمائى از عظمت و جلال و جبروت ، صاحب آفرينش و خالق هستى است ، مسلمين اگر شرايط واقعى حج را در اعمال خود تحقق دهند ، به عظمتى ما فوق تمام عظمت ها و جلالى ما فوق تمام جلالت ها مى رسند .
در مناسك حج تمام عوامل تكامل انسان قرار داده شده ، و حاجى بايد با انجام مناسك تمام خلأهاى فكرى و روحى و اخلاقى و بخصوص ايمانى خود را جبران نمايد ، و اگر بدين صورت در اتصال به خانه حق از آن جايگاه با عظمت استفاده ننمايد ، حج خانه را بجاى نياورده و اعمالى همآهنگ با واقعيات الهى از او بروز و ظهور نكرده است .
كعبه قبله دلها و ارواح و افكار است ، و علامتى براى جهت دادن تمام موجوديت انسان به سوى الله .
كعبه محورى است ، كه بايد انسان با گردش به دور آن محور از تمام رذائل بيرون آمده و به تمام حسنات آراسته گردد .
كعبه خانه عبادت و بندگى ، و مركز عشق و عاشقى ، و جايگاه پاكان و نيكان و مركز بخاك افتادن صالحان و صديقان است .
كعبه و مسجد الحرام جايگاه با عظمتى است ، كه انبياء بزرگ الهى و امامان بزرگوار ، به آن روى عشق داشته ، و شبهاى عمر خود را تا صبح در آن مكان مقدس با كمال خضوع و خشوع به عبادت گذراندند .
زائر بيت الله قبل از حركت به آن مكان شريف ، واجب و لازم است كه دل از تمام كدورت ها پاك و از همه آلايش ها بى آلايش كند .
كعبه قلب معنويت و مركز عبوديت ، و جايگاه خلوص ، و محل خصوع و خشوع است ، و دلى كه از اين اوصاف عالى رنگ ندارد ، در آنجا جاى ندارد ، بدون نفس تزكيه شده و قلب آراسته به حقايق و اوصاف الهى ، نمى توان راهى به آن حريم مقدس و حرم با عظمت پيدا كرد ، كه راه واقعى انسان به سوى حضرت معبود فقط از راه قلب سليم است و بس ، و قلب سليم ، قلب خاشع و خاضع ، و مؤمن و متقى و رقيق و رحيم و رئوف و كريم و آراسته به يقين است .
تا از خوديت هاى شيطانى بى خود نگردى ، تا از شرارت هاى نفس پاك نشوى ، تا از چاه تاريك رذائل بيرون نيائى ، تا خوديت الهى خود را باز نيابى ، تا خويشتن را از بيگانگان و دشمنان بى نياز نسازى ، به خانه حق راه پيدا نكنى .
به قول اقبال لاهورى آن حكيم فرزانه :
بى نياز رنگ حق پوشيدن است *** رنگ غير از پيرهن شوئيدن است
علم غير آموختسى اندوختى *** روى خويش از غازه اش افروختى
ارجمندى از شعارش مى برى *** من ندانم تو توئى يا ديگرى
از نسيمش خاك تو خاموش گشت *** و زگل و ريحان تهى آغوش گشت
كشت خود از دست خود ويران مكن *** از سحابش گديه باران مكن
عقل تو زنجيرى افكار غير *** در گلوى تو نفس از تار غير
بر زبانت گفتگوها مستعار *** در دل تو آرزوها مستعار
قمريانت را نوها خواسته *** سروهايت را قباها خواسته
باده مى گيرى به جام از ديگران *** جام هم گيرى به وام از ديگران
آن نگاهش سر ما زاغ البصر *** سوى قوم خويش باز آيد اگر
مى شناسد شمع او پروانه ر *** نيك داند خويش و هم بيگانه را
لست منى گويدت مولاى م *** واى ما اى واى ما اى واى ما
زندگانى مثل انجم تا كج *** هستى خود در سحر گم تا كجا
ريوىاز صبح دروغى خورده اى *** رخت از پنهاى گردون برده اى
آفتابستى يكى در خود نگر *** از نجوم ديگران تابى مخر
بر دل خود نقش غير انداختى *** خاك بردى كيميا در باختى
تا كجا رخشى زتاب ديگران *** سر سبك ساز از شراب ديگران
تا كجا طوف چراغ محفلى *** زآتش خود سوز اگر دارى دلى
چون نظر در پرده هاى خويش باش *** مى پر و اما بجاى خويش باش
در جهان مثل حباب اى هوشمند *** راه خلوتخانه بر اغيار بند
فرد فرد آمد كه خود را واشناخت *** قوم قوم آمد كه جز با خود نساخت
از پيام مصطفى آگاه شو *** فارغ از ارباب دون الله شو
آرى چون دل از غير فارغ ساختى ، و نفس از رذائل پرداختى ، و لباس شيطنت از تمام وجود انداختى ، و هويت خود را بتمام معنى به حضرت مولا باختى ، لياقت ورود در حرم را براى خود ساختى ، كه بدن و جسم را به آن حريم دعوت نكرده اند ، بلكه دعوت از بارگاه قدس متوجه به انسان است ، و انسان آن موجودى است ، كه به صفات حضرت دوست متصف باشد .
فيلسوف بزرگ ، فقيه ربانى ، حكيم صمدانى ، عارف عاشق ، علامه فقيه مرحوم حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به كمپانى در خطاب به انسان مى فرمايد :
اى محور دائره ملكوت *** سر گشته باديه ناسوت
تا چند در اين قفس خاكى *** اى بلبل گلزار جبروت
اى مه كه فرو رفتى به محاق *** يادى بكن از افق لاهوت
در خطه ايمان زن قدمى *** تا چند به پيروى طاغوت
كو ساغر سبز زمرد رنگ *** وان باده سرخ به از ياقوت
تا روح ترا قوت بخشد *** تا آن كه شود جانت را قوت
زان باده عشق خلاصى يافت *** از حوت طبيعت صاحب حوت
از عشق تو در سر مفتقرت *** شورى كه ندارد تا به سكوت
و در غزل حكيمانه ديگرش مى فرمايد :
گهى به كعبه جانان سفر توانى كرد *** كه در مناى وفا ترك سرتوانى كرد
به راه عشق توانى كه رهسپر گردى *** اگر كه سينه خود را سپر توانى كرد
به چار بالش خواب آنگهى تو تكيه زنى *** كه تن نشانه تير سه پر توانى كرد
نسيم صبح مراد آنگهى كند شادت *** كه خدمت از سر شب تا سحر توانى كرد
زفيض گفت و شنودش چه بهره ها ببرى *** اگر به طور شهودش گذر توانى كرد
ترا به بوى حقيقت دماغ تو گردد *** اگر كه ديو طبيعت بدر توانى كرد
اگر بلند شوى از حضيض وهم و خيال *** زاوج عقل چه خورشيد سر توانى كرد
ره ار چه تيره وتار است وطى او مشكل *** ولى به همت اهل نظر توانى كرد
جدا مشو زدر دوست مفتقر هرگز *** كه چاره دل ازين رهگذر توانى كرد
مسئله با عظمت كعبه و رابطه معنويت قلب با آن محور با عظمت هدايت و شرح آن از حدود اين كتاب محدود خارج است ، تماشاى عظمت كعبه و معنويت قلب و رابطه اين دو حقيقت با يكديگر چشمى الهى و قلبى پاك از تمام شوائب لازم دارد ، كه با كمال تأسف اين فقير خاك نشين از هر دو بى بهره هستم چه بهتر كه از اينجا به بعد به شرح ظاهر حديث بپردازم ، باشد كه در مسير شرح خداوند مهربان قلبى پاك براى دريافت حقايق و چشمى الهى براى تماشاى وقايع اصلى هستى به همه ما عنايت بفرمايد ، كه اين عنايت از لطف و كرم حضرت دوست دور نيست .
به قول فخر عرفا حاج محمد حسين حسينى قزوينى :
خداوندا توئى داناى اسرار *** زاسرار نهان ما خبردار
توئى بخشنده ادراك و تمييز *** نباشد بر تو پنهان اصل هر چيز
زاصل خويش ما را آگهى ده *** زمام جهل ما را كوتهى ده
زلوح دل بشو نقش خيالات *** خيالاتش بدل مى كن به حالات
چو از كون و مكان بيرونى اى دوست *** چو از نام و نشان افزونى اى دوست
زبزم بى نشانم ده نشانى *** به ملك لا مانم ده مكانى
يكى جويد نشان از بى نشانت *** يكى داند مكان در لا مكانت
برافكن پرده تا دانم چه اى تو *** چراغ محفل افروز كه اى تو
فلك را نه سراغ از خاك كويت *** زمين را نه نشان از ماه رويت
همه در خاك و خون آغشته اى تو *** زپا افتاده و سرگشته اى تو
تو خورشيدى بدايع جمله ذرات *** تو شخصى جمله ذرات مرآت
كسى آئينه برد در ذات كس راه *** كجا از مهر گردد ذره آگاه
بدايع هر چه در بالا و پستند *** زجام باده عشق تو مستند
اگر خاك است اگر افاك بارى *** ندارد با كسى غير تو كارى
ترا زيبد خدائى جاودانه *** كه هستى در خداوندى يگانه
ترا شايد شهى بر شاه و بنده *** كه شد هر سربلندت سرفكنده
چه مى گويم وود جمله از تست *** همه بود و نبود جمله از تست
قالَ الصّادِقُ (عليه السلام) :
إذا أرَدْتَ الْحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ للهِِ تَعالى مِنْ كُلِّ شاغِل وَحِجابِ كُلِّ حاجِب وَفَوِّضْ اُمُورَكَ كُلَّها إلى خالِقِكَ وَتَوَكَّلْ عَلَيْهِ في جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَسَكَناتِكَ وَسَلِّمْ لِقَضائِهِ وَحُكْمِهِ وَقَدرِهِ وَدَعِ الدُّنْيا وَالرّاحَةَ وَالخَلْقَ ، وَأخْرُجْ مِنْ حُقُوق تَلْزِمُكَ مِنْ جِهَةِ الْمَخْلُوقينَ .
امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :چون آهنگ حج خانه حق كردى ، دل خود را براى خدا از هر شاغل و حاجب تنها كن ، آنچنان كه در اين سفر گرانقدر روحانى و معراج پر ارزش ملكوتى چز به حضرت دوست توجهى نداشته باشى ، تمام امور خويش را اعم از مادى و معنوى به آفريننده خود واگذار ، و در تمام حركات و سكنات خود بر او تكيه كن و در برابر قضا و حكم و قدر او تسليم محض باش ، و دنيا و راحتى و آن مردمى كه مانع از اين حركت معنوى تو هستند رها كن ، و خويش را از تمام حقوق خلق آزاد نما .
قلب را از غير حق تصفيه كنيد
نتيجه فرمايشات ملكوتى حضرت صادق (عليه السلام) در ابتداى روايت باب حج اين است ، كه قبل از شروع سفر به داد قلب برسيد ، و اين بيت معنوى را از تمام آلودگيها و عيوب و قيود پاك كنيد ، كه دل گرفتار هوا ، و محبتهاى غير خدائى و دچار هم و غم دنيا ، و وابسته به مردم شيطان صفت ، و اسير حقوق مالى مردم ، لايق قرار گرفتن در حضور دوست نيست ، كه حضرت يار حقيقت قلب و پاكى جان مى خواهد ، نه آرايش ظاهر و قيافه جسم .
قبل از حركت از وطن ، در مقام كسب معرفت برآئيد ، و دل را به نور صفات حضرت دوست منور كنيد ، و اين مطاف عظيم حقايق ربانيه ، و حسنات ملكوتيه را از قيود شيطانى و طواف جنود ابليسى برهانيد .
چون كسب معرفت كرديد ، قلب غرق در عشق حضرت حق مى شود ، و عشق همچون قوى ترين موتور ، اعضاء و جوارح شما را در راه خدمت حضرت يار بحركت آورده ، و شما را لايق حضور آنجناب مى نمايد ، و همچون بنيانگذار حج حضرت ابراهيم خليل الرحمن به ديدار حقايق ملكوتى با چشم قلب و ديده سر نائل خواهيد گرديد .
وَكَذلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ .
و همچنين ما بر ابراهيم ملكوت و باطن آسمانها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسيد .
در بسيارى از روايات كه كتبى هم چون كافى ، وسائل و مستدرك و محجة البيضاء نقل كرده اند آمده كه : انسان مؤمن و تصفيه شده و آراسته به حسنات و پيراسته از رذائل ، عزيز الوجودتر از كبريت احمر و برتر از ملائكه حتى ملائكه مقرب و داراى حرمتى بزرگ تر از حرمت كعبه است .
و اين همه عظمت و حرمت و فضيلت در سايه حركت معنوى قلب و آراستگى دل بدست مى آيد .
عين القضاة عارف معروف در تمهيدات مى فرمايد :
اى عزيز بدان كه راه خدا نه از جهت راست است و نه از جهت چپ و نه بالا و نه زير و نه درو و نه نزديك و راه خدا در دل است و يك قدم است .
دَعْ نَفْسَكَ وَتَعالْ .
خود را از همه آلودگيها برى و پاك كن ، و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختى هاست از خود بريز و آنگاه به جوار قرب حركت كن .
خود را از همه آلودگيها برى و پاك كن ، و بالاترين رذيلت كه منيت است و آن اساس تمام بدبختى هاست از خود بريز و آنگاه به جوار قرب حركت كن .
مگر از مصطفى نشنيده اى كه او را پرسيدند أين الله ؟ خدا كجاست ؟ فقال (عليه السلام) :
في قُلُوبِ عِبادِهِ الْمُؤمِنينَ .
در دل بندگان خود .
قَلْبُ الْمُؤمِنِ بَيْتُ اللهِ .
اين باشد .
اى عزيز حج صورت كار همه كس باشد ، اما حج حقيقت نه كار هر كسى باشد .در راه حج زر و سيم بايد فشاندن ، در راه حق جان و دل بايد فشاندن ، اين كه را مسلم باشد ؟ آن را كه از بند جان برخيزد .
مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلاً .
اين باشد .
در هر فعلى و حركتى در راه حج سرى و حقيقتى بادد ، اما كسى كه بينا نباشد خود نداند .
طواف كعبه و سعى و حلق و تجريد و رمى حجر و ا حرام و احلال و قارون و مفرد و ممتنع در همه احوال هاست .
وَمَن يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللهَ فَإِنَّهَا مِن تَقْوَى الْقُلُوبِ .
هنوز قالب ها نبود و كعبه نبود كه روحها به كعبه زيارت مى كردند ، دريغا كه بشريت نمى گذارد كه به كعبه ربوبيت رسيم و بشريت نمى گذارد كه ربوبيت رخت بر صحراى صورت نهد !
هر كه نزد كعبه گل رود خود را بيند ، و هر كه به كعبه دل رود خدا را بيند ، ان شاء الله كه خدا ما را حج حقيقى روزى كند .
چون دل تصفيه كردى ، و آن را به نور معرفت آراستى ، و بر يقين و عشقش استوار نمودى حرمتى ما قوف حرمت كعبه براى آن كسب كردى ، با چنين دل به حج خانه حق برو ، كه خود را با معنويت كعبه يعنى آن نورى كه در قيامت از حقيقت آن خانه به شفاعتت آيد هماهنگ نموده و به موقفى عظيم و مقامى جليل دست يافته اى ، و بدان كه حرمت دل در صورتى كه بحقيقت بيت الله و عرش الله گردد با حرمت كعبه قابل نسبت نيست .
پروين اعتصامى در اين زمينه چه نيكو سروده :
گه احرام روز عيد قربان *** سخن مى گفت با خود كعبه زينسان
كه من مرآت نور ذوالجلالم *** عروس پرده بزم وصالم
مرا دست خليل الله برافراشت *** خداوند عزيزم نامور داشت
نباشد هيچ اندر خطه خاك *** مكانى هم چو من فرخنده و پاك
چو بزم من بساط روشنى نيست *** چو ملك من سراى ايمنى نيست
بسى سرگشته اخلاص داريم *** بسى قربانيان خاص داريم
اساس كشور ارشاد ازماست *** بناى شوق را بنياد از ماست
چراغ اين همه پروانه مائيم *** خداوند جهان را خانه مائيم
پرستشگاه ماه و اختر اينجاست *** حقيقت را كتاب و دفتر اينجاست
در اينجا بس شهان افسر نهادند *** بسى گردن فرازان سر نهادند
بسى گوهر زبام آويختندم *** بسى گنجينه در پا ريختندم
به صورت قبله آزادگانيم *** به معنى حامى افتادگانيم
كتاب عشق را جز يك ورق نيست *** در آن هم نكته اى جز نام حق نيست
مقدس همتى كين بارگه ساخت *** مبارك نيتى كاين كار پرداخت
در اين درگاه هر سنگ و گل و كاه *** خدا را سجده آرد گاه و بيگاه
انا الحق ميزنند اينجا در و بام *** ستايش مى كنند اجسام و اجرام
در اينجا عرشيان تسبيح خوانند *** سخن گويان معنى بى زبانند
بلندى را كمال از درگه ماست *** پر روح الامين فرش ره ماست
در اينجا رخصت تيغ آختن نيست *** كسى را دست بر كس تاختن نيست
نه دام است اندرين جانب نه صياد *** شكار آسوده است و طائر آزاد
خوش آن استاد كاين آب و گل آميخت *** خوش آن معمار كاين طرح نكو ريخت
خوش آن درزى كه زرين جامه ام دوخت *** خوش آن بازارگان كاين حله بفروخت
مرا زين حال بس نام آوريهاست *** به گردون بلندم برتريهاست
بدو خنديد دل آهسته كاى دوست *** زنيكان خود پسنديدن نه نيكوست
چنان رانى سخن زين توده گل *** كه گوئى فارغى از كعبه دل
ترا چيزى برون از آب و گل نيست *** مبارك كعبه اى مانند دل نيست
ترا گر ساخت ابراهيم آذر *** مرا بفراشت دست حى داور
ترا گر آب و رنگ و خاك و سنگ است *** مرا از پرتو جان آب و رنگ است
ترا گر گوهر و گنجينه دادند *** مرا آرامگاه از سينه دادند
ترا در عيدها بوسند درگاه *** مرا معمار هستى كردآباد
ترا تاج ار زچين و كشمر آرند *** مرا تفسيرى از هر دفتر آرند
زديبا گر ترا نقش و نگارى است *** مرا در هر رگ از خون خويبارى است
تو جسم تيره اى ما تابناكيم *** تو از خاكى و ما از جان پاكيم
ترا گر مروه اى هست و صفائى *** مرا هم هست تدبيرى و رائى
در اينجا نيست شمعى جز رخ دوست *** وگر هست انعكاس چهره اوست
ترا گر دوستدارند اختر و ماه *** مرا يارند عشق و حسرت و آه
ترا گر غرق در پيرايه كردند *** مرا با عقل و جان همسايه كردند
در اين عزلتگه شوق آشناهاست *** در اين گم گشته كشتى ناخدا ماست
به ظاهر ملك تن را پادشائيم *** به معنى خانه خاص خدائيم
در اينجا رمز ، رمز عشق بازى است *** جز اين يك نقش هر نقشى مجازى است
در اين گرداب قربانهاست ما ر *** بخون آلوده پيكانهاست ما را
تو خون كشتگان دل نديدى *** از اين دريا بجز ساحل نديدى
كسى كاو كعبه دل پاك دارد *** كجا زآلودگى ها باك دارد
چه محرابى است از دل با صفاتر *** چه قنديلى است از جان روشناتر
خوش آن كو جامه از ديباى جان كرد *** خوش آن مرغى كزين شاخ آشيان كرد
خوش آنكس كز سر صدق و نيازى *** كند در سجده گاه دل نمازى
كسى بر مهتران پروين مهى داشت *** كه دل چو كعبه زآلايش تهى داشت
آرى در اين سف معنوى و سير ملكوتى دل از غير خدا بردار ، و هر شاغل و حاجبى كه تو را از دوست باز مى دارد از خود نفى كن و امورت را بحضرت او واگذار ، و در تمام حركات و سكنات بر او تكيه كن و تسليم قضا و حكم و قدر او باش و دنيا و راحت آن را در اين مسافرت رها كن و از معاشرت ناباب بپرهيز و از حق الناس خود را پاك كن .
مسئله با عظمت حق الناس
حق معنوى و حق مالى مردم دو حق بسيار مهم است ، كه اسلام براى هر دو حق ارزش فوق العاده قائل است .
از نظر قرآن و روايات مسلمان واقعى كسى است كه از حقوق معنوى و اقتصادى مردم پاك باشد .
دارنده حيات طيبه كسى است كه حق معنوى و مادى مردم را ادا كند ، و به وقت مرگ آزاد از حقوق مردم بميرد .
اگر عمرم وفا كند ، در باب چهل و پنجم كتاب « مصباح الشريعه »حديث بسيار مهمى در مسئله معاشرت از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده كه در ضمن شرح آن به حقوق معنوى مردم از نظر قرآن و سنت اشاره خواهد شد ، در توضيح حق الناس در اين فصل لازم است به روايات بسيار مهم اسلامى از معتبرترين كتب حديث و داستانهائى آموزنده در اين زمينه توجه داده شود .
عَنْ أبي جَعْفَر (عليه السلام) قالَ : كُلُّ ذَنْب يُكَفِّرُهُ الْقَتْلُ في سَبيلِ اللهِ إلاّ الدَّيْنِ فَإنَّهُ لا كَفّارَةَ لَهُ إلاّ أداءَهُ أوْ يَقْضي صاحِبُهُ أوْ يَعْفُوَ الَّذي لَهُ الْحَقّ .
امام باقر (عليه السلام) فرمود : شهادت در راه خدا كفاره هر گناهى است مگر بدهكارى مالى ، كه كفاره آن اداء آن است ، يا بخشش طلبكار .
عَنْ أبي سَعيدِ الْخدْري قالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَقُولُ : أعُوذُ بِاللهِ مِنَ الْكُفْرِ وَالدَّيْنِ ، قيلَ : يا رَسُولَ اللهِ أيَعْدِلُ الدَّيْنِ بِالْكُفْرِ ؟ فَقالَ : نَعَمْ .
أبو سعيد خدرى مى گويد :از رسول خدا شنيدم مى فرمود :خداوندا پناه بتو از كفر و بدهكارى ، عرضه داشتند : يا رسول الله آيا بدهى انسان با كفر برابر است ؟
فرمود :آرى .
قالَ أبو عَبْدِاللهِ (عليه السلام) : السُّراقُ ثَلاثَةٌ مانِعُ الزَّكاةِ وَمُسْتَحِلُّ مُهُورِ النِّساء وَكذلِكَ مَنِ اسْتَدانَ وَلَمْ يَنْوَ قَضائَهُ .
امام صادق (عليه السلام) فرمود : دزدان سه نفرند ، منع كننده زكات ، و آنكس كه عدم پرداخت مهر زنان را حلال شمارد ، و هر كس كه پولى قرض كند و نخواهد آن پول را به صاحبش برگرداند .
عن النَّبيِّ (صلى الله عليه وآله) في حَديثِ الْمَناهي أنَّهُ قالَ : مَنْ مَطَلَ عَلى ذي حَقٍّ حَقَّهُ وَهُوَ يَقْدِرُ على أداءِ حَقِّهِ فَعَلَيْهِ كُلَّ يَوْم خَطيئَةِ عَشّار .
در حديث مناهى از رسول اسلام آمده :كسى كه حق صاحب حقى را امروز و فردا كند ، در حاليكه به پرداخت آن قدرت دارد ، هر روز در پرونده اش معادل گناه يك گمرك چى دولت ظالم ثبت مى شود .
عَنْ أبي جَعْفَر : أوَّلُ قَطْرَة مِنْ دَمِ الشَّهيدِ كَفّارَةٌ لِذُنُوبِهِ إلاّ الدَّيْنِ فَانَّ كَفّارَتَهُ قَضائَهُ .
امام باقر (عليه السلام) فرمود : اولين قطره خون شهيد كفاره گناهان اوست مگر مسئله بدهكارى ، كه كفاره آن اداء آن است .
در روايت آمده : مرى از انصار فوت كرد در حاليكه دو دينار بدهكار بود ، نبى اكرم بر او نماز نخواند ، تا بعضى از اقوامش ضامن اداى دين او شدند ، آنگاه رسول اكرم بر او نماز خواند .
أبو ثمامه يكى از شيعيان حضرت جواد است ، به آنجناب عرضه داشت : مى خواهم معتكف مكه و مدينه شوم ، ولى بدهكارم ، حضرت فرمود :
به منطقه خود برگرد تا بدهى خود را بپردازى ، سعى كن خدا را با قرض داشتن ملاقات نكنى كه مؤمن خيانت نمى كند .
عَنْ عَليٍّ (عليه السلام) قالَ : سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) يَقُولُ : مَطَلُ الْمُسْلِمُ الْمُوسِرِ ظُلْمٌ لِلْمُسْلِمينَ .
على (عليه السلام) مى فرمايد :از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شنيدم فرمود :مسامحه و امروز و فردا كردن كسى كه توانائى بر پرداخت بدهى دارد ستم به مسلمانان است .
حضرت صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
شديدترين حال انسان در قيامت وقتى است كه مستحقين زكات و خمس جلوى انسان را بگيرند و بگويند خداوندا اين شخص خمس يا زكات ما را به ما نپرداخته ، پس خداوند از حسنات اين شخص به آنها عوض مى دهد .
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) فرمود :
اهل آتش از بوى چهار نفر در اذيت و آزارند اينان از حميم جهنم مى آشامند و فريادشان به واويلا بلند است ، يكى از آنها در صندوقى از آتش است و آن كسى است كه از دنيا رفته و حقى از حقوق مردم برگردن او مانده .
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
كسيكه حق مؤمنى را حبس كند خداوند وى را در قيامت پانصد سال سر پا نگاه مى دارد ، در حدى كه رگهايش خون بريزد ، سپس يك منادى از جانب حق ندا كند ، اين ستمگرى است كه حق مؤمن را حبس كرد ، آنگاه به مدت چهل روز او را توبيخ كنند ، سپس به آتش ببرند .
بنابر روايات بسيار مهم ، اگر كسى در زمان حياتش مال مردم را به مردم برگرداند ، يا پس از مرگش وارثانش حق مردم را كسيكه اراده حج دارد بايد برابر با دستورات عالى اسلام خود را از حقوق معنوى و مادى پاك كند ، ور نه حج او ارزش چندانى نخواهد داشت ، در زمينه حق الناس به چند داستان واقعى توجه كنيد .
براى يك قلم مورد مؤاخذه ام
عارف بزرگوار ، مفسر عاليقدر مرحوم حاج شيخ محمود ياسرى ، كه بارها براى استفاده معنوى به محضر او مشرف شدم ، مى فرمودند ، در محل ما مردى زندگى مى كرد كه به حسنات اخلاقى آراسته بود ، و داراى يك زندگى سالم و با نشاط بود ، تنها چيزى كه او را رنج مى داد نداشتن اولاد بود .
سالها به پيشگاه مقدس حضرت حق لابه و ناله كرد ، تا خداوند مهربان پسرى به او عنايت كرد ، از اين نعمت بسيار دلشاد شد ، هفت بهار از عمر طفل گذشت ، او را به مدرسه فرستاد ، تا سال چهارم دبستان را طى كرد ، اين پسر براى خانواده هم چون چراغ روشنى بود كه پدر و مادر در كنارش فوق العاده در خوشحالى بودند ، ولى دست تقدير آن طفل رابه آستانه مريضى كشيد ، اطباء زمان از علاجش عاجز شدند ، كودك در سن بين يازده و دوازده از دنيا رفت ، او را در ابن بابويه نزديك مرقد شيخ صدوق دفن كردند ، پدر بر اثر شدت علاقه به فرزند ، يكى از قاريان قرآن ناحيه را براى قرآن خواندن جهت شادى روح طفل اجير كرد .
پدر هر روز كنار مرقد فرزند مى رفت ، ساعتى را بر سر خاك طفل مى گريست سپس بر مى گشت ، يك روز وقتى به سر قبر فرزند رفت قارى قرآن به او گفت شب گذشته فرزندت را بخواب ديدم ، گفت : به پدرم بگو در مدرسه يك خودنويس از يكى از بچه ها گرفتم ، نه آن را به دادم و نه پولش را ، و اكنون بخاطر آن قلم مورد مؤاخذه ام مرا نجات بده .
پدر از شنيدن اين خواب فوق العاده ناراحت شد بسرعت به تهران آمد ، و يكسر به مدرسه كودك رفت و از مدير مدرسه تقاضا كرد طفلى راكه با فرزندش دوست بوده و خودنويس به كودكش داده معرفى كند ، طفل معرفى شد ، پدر صاحب قلم را خواستند و از حق آن قلم كودك خويش را پاك كرد ، تا در آخرت از مؤاخذه راحت شود ! !
آرى طبق فرهنگ با كما اسلام حق الناس ارتباطى به ايام تكليف ندارد ، بلكه از هر زمان انسان دست به مال مردم ببرد ، حق مردم بر عهده اش تعلق مى گيرد ، اگر در ايام كودكى ولى آدمى مال مردم را به مردم برگرداند انسان از حق مردم پاك مى شود ، و اگر خود آدمى در همان ايام يا ولى انسان اقدام به برگرداندن حق نكرد ، وقتى انسان به تكليف رسيد واجب است دينى كه بر عهده اش آمده ادا كند ، اسلام هيچ گونه رضايت به بودن مال مردم نزد انسان ندارد ، چه نيكوست مسلمان از ابتدا تا آخر عمر خود را گرفتار حق الناس نكند .
مرا از قيد هفده ريال نجات دهيد
دوستى داشتم داراى كمالات ايمانى ، و فوق العاده عاشق حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) ، نزديك عيد غدير از دنيا رفت ، خودم متكفل كفن و دفن و غسل او بودم .
با وصيت جالبى كه داشت تصور مى كردن در عالم برزخ از هر جهت آزاد است ، ولى چند روز پس از مرگش ، بخواب يكى از عاشقان حق كه وصى او نيز بود آمد و به او گفت : گوشه يكى از دفاتر مغازه ام هفده ريال مربوط به حساب فلان شخص است كه از قلم افتاده ، آن را بپردازيد ، دفاتر را بررسى كردند همان طور بود كه گفته بود : هفده ريال را به صاحبش برگرداندند و او را از رنج آن راحت كردند.