بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاهترین هفته تاریخ, على محدث (بندرریگى ) ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIA00001 -
     SIA00002 -
     SIA00003 -
     SIA00004 -
     SIA00005 -
     SIA00006 -
     SIA00007 -
     SIA00008 -
     SIA00009 -
     SIA00010 -
     SIA00011 -
     SIA00012 -
     SIA00013 -
     SIA00014 -
     SIA00015 -
     SIA00016 -
     SIA00017 -
     SIA00018 -
     SIA00019 -
     SIA00020 -
     SIA00021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

9- 2- 10: بيعت انصار 
و سرانجام اين روش كار خود را كرد، و بشير بن سعد كه سخت تحت تاءثير اين برنامهها قرار گرفته ، و مى خواهد هر چه زودتر، حباب را كه از سعد بن عباده رئيس تيرهخزرج حمايت مى كند، از صحنه خارج سازد، مبادا، حباب فرصت يابد، و سخنان حماسىخود را از نو آغاز كند، و فرصت براى سعد فراهم آيد، لذا از عمر، و ابوعبيده كه براىبيعت به ابى بكر روانه شده بودند، پيشى گرفته ، و دست ابابكر را مى فشارد وبا او بيعت مى كند.(760) و با بيعت بشير تقريبا همه چيز پايان مى يابد.
حباب بن منذر، عموزاده بشير از اقدام متهورانه او سخت ناراحت است ، و پرده از انگيزه ايناقدام بر مى دارد:
(اى بشير! خويشاوندى را قطع نمودى ؛ چه نيازى به اين كار احساس ‍ نمودى كه مرتكبآن شدى ؟ تو...؟ فقط به خاطر رقابت با عموزاده ات ، دست به چنين كارى آلودى).(761)
ملاحظه مى كنيد، حباب در اين جا نيز مسئله را به عصبيت قبيلگى مى كشاند، يعنى آن چيزىكه مهاجرين از آن احتراز مى جستند، و تنها بهمسائل و انگيزه هاى دينى متوسل مى شدند.
و بشير در پاسخ مى گويد:
نه به خدا.... من چنين غرضى نداشتم ، و ليكن دوست نداشتم ، در حقى كه خداوند به اينگروه واگذار نموده خصومت ورزم .(762)
بشير از كجا دانست خداوند چنين حقى را به آنان واگذار نموده است ؟ آيا به استناد ادلهمهاجرين ، به سبقت در ايمان و خويشاوندى بارسول صلى الله عليه و آله و سلم ، چنانچه خود مى گفتند؟ و آيا در ميان مهاجريننبودند، كه داراى اين خصوصيات باشند؟ و شايد واقعا تحت تاءثير سخنان قوم ، قرارگرفته ، زيرا هر يك از اين سه تن به گونه اى در تاءييد ديگرى سخن مى گفتند، كهواقعا جا داشت افراد حاضر را دچار شبهه كنند، چنانچه بعدها گفته شد: اگر سخن عمر درهنگام مرگ كه گفت : (اگر بدون وصيت از دنيا روم ، اين كار رارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم قبلا انجام داده بود.) نمى بود، باور نمى شد كهپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خلافت را به آنان واگذار ننموده است .(763)
و يا اينكه بشير چون مشاهده مى كرد امكان دارد، سعد بن عباده انصارى خلافت را عهده دارشود، رقابت با او، او را وادار به اين اقدام نمود، چنانچه خواهيم ديد، (اوس ) نيز همينبرداشت را از مسائل دارد.
به هر حال اقدام بشير، به سرعت كارها را پيش برد، او با اين اقدام خود، جنجالى درقبيله اوس بوجود آورد.
اوس تصور نمود، اين توطئه اى است براى سركوبى او كه از سوى قبيله خزرج تنظيمشده است ، زيرا خزرج خود ادعاى خلافت داشت ، چگونه ناگهانتنازل كرده و در مقابل قريش تسليم مى شود، دليلى ندارد كه از ادعاى خود صرف نظرنمايد مگر اينكه بخواهد با اين اقدام ، خود را به دستگاه خلافت نزديك نمايد، و بهاينگونه نصيبى از خلافت به دست آورد، و بر قبيله اوس چيره شود.
ديگر اينكه اين اقدام شايستگى انصار را براى دست يابى به خلافت زيرسوال برد، و نتوانست خود را هم طراز قريش در اين امر استوار بداند، پس چرا اوس ازقافله باز ماند، و نكند اين اقدامى باشد، براى پيروزى هاى آينده خزرج بر قبيله اوس ؟بنابراين نبايد گذاشت فرصت از دست برود، و سخنان اسيد بن حضير بهترين گواهبر اين است ، اسيد بن حضير گويد:
به خدا سوگند اگر خزرج يك بار حكومت را به دست گيرد، براى هميشه برترى خودرا بر شما ثابت دانسته است ، و هرگز بهره اى از حكومت به دست نخواهيد آورد، پسبرخيزيد و با ابوبكر بيعت كنيد، و همگى برخواستند و با ابوبكر بيعت نمودند، و اينمسئله موجبات شكست سعد بن عباده و قبيله خزرج را فراهم نمود.(764)
و پس از اينكه بشير بن سعد، با ابى بكر بيعت نمود، اسيد بن خضير رئيس ‍ قبيله اوسكه فكر مى كرد غافلگير شده ، و عامل رقابت بين عموزاده ها را در خزرج ناديده گرفتهبود، خطاب به افراد قبيله خود گفت : به خدا سوگند اگر با ابى بكر بيعت نكنيد،قبيله خزرج برترى خود را بر شما براى هميشه ثابت نموده است ، پس همگى برخاستهو با ابى بكر بيعت نمودند.(765)
و به اينگونه همه چيز به نفع قريش پايان يافت ، زيرا پس از اقدام اسيد بن حضيرهمه افراد اوس ، و بعد نيز تمامى افراد قبيله خزرج با ابوبكر بيعت نمودند، بجز سعدبن عباده كه به خانه خود رفت ، و حباب بن منذر، و قيس برومند فرزند سعد ظاهرا همهچيز پايان پذيرفت ، انصار آن ياران ديرين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلمكه به حق بر اثر كوشش و تلاش و مجاهدت پى گير آنان اسلام نيرو يافت و قوتگرفت ، و در ميان اقوام عرب انتشار يافت ، همه و همه با ابى بكر بيعت نمودند، و هيچترديدى نيست كه ياران ديروز پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، پشتيبانانامروز حكومت و خلافت از او نيز خواهند بود.
اما كاردانى عمر، و دور انديشى ابوبكر و ابو عبيده جراح ، براى تقويت حكومت احتياطاتلازم را به كار گرفته ، زيرا هر چند چنين است ، و هرگاه عرب بيعت نمود آن را نمىشكند گر چه دريابد راه خلاف پيموده است ، اما اين بيعت يك تصميم آنى است ، كه بدونانديشه و تدبر صورت گرفته است ، و نه از سوى همه مهاجرين و بخصوص خاندانهاشم ، و نيز اينكه سعد بن عباده رئيس خزرج بيعت ننموده ، خطر شورش و سرپيچى هنوزوجود دارد، و اين حباب بن منذر است كه با شمشير كشيده به ميدان آمده است ، تا تهديدهاىخود را عملى سازد، و اين اقدام حباب ، كمترين تاءثير آن ايجاد جراءت ، در برابر حاكمىاست كه هنوز رعب و هراس آن در دلها جاى نگرفته است ، لذا عمر پا به ميدان مى گذارد، وبا ضرب دست شمشير او را به زمين مى اندازد، و با گوشه پيراهن خود، افراد را متفرقمى نمايد، تا كار بيعت تمام شود.(766)
عمر با اين اقدام خود، تاءثير حركت حباب را خنثى نموده ، و به مردم تفهيم مى كند، كهاينجا، جاى شمشير بازى نيست ، و مقام نرمش است كه گوشه پيراهن كار را تمام مى كند.
10- 2- 10 سعد در جبهه مخالف  
سعد بن عباده انصارى از بيعت با ابى بكر امتناع مى ورزد، و عمر در پى فرصت مناسباست كه تا اين ، يكى ديگر رقيب خود را از پاى در آورد، اما چگونه او را وادار به بيعتنمايد، كسى كه خود داعيه زمامدارى قومى بزرگ را در سر دارد؟ و اگر امكان نداشت او رااز پاى در آورد، او دريافته است كه سعد بيعت نخواهد كرد، پس تصميم دوم بايد اجراشود، و اكنون فرصت براى اجراى نقشه بعدى فراهم است ، مردم قبيله سعد در بيعت باابى بكر، بر يكديگر سبقت مى گيرند، و آن چنان در اين امر سبقت مى گيرند، كه رئيسو سرور خود، سعد بن عباده را فراموش مى كنند، و گويا چنين شخصى در ميان آنان وجودندارد، و چنان زير پايش گرفتند كه نزديك بود قالب تهى كند.
يكى از افراد قبيله كه در ضمن جمعى از افراد قبيله دور اين پير بيمار را گرفته بود،با آهنگى التماس آميز، خطاب به انصار مى گويد:اى مردم ، مواظب سعد باشيد؛ او راپيمال نكنيد، او را نكشيد؟ و عمر كه سخت مراقب اوضاع است ، با فريادى تند و خشم آلودفرياد مى كشد: بكشيدش ، خدا او را بكشد!!(767) در حالى كه تا لحظه هائى پيشعمر خويشتن دار بود، و از خشونت احتراز مى جست ، اما اكنون با قاطعيت هر چه تمامتر خشمخود را ظاهر مى كند، يعنى مسئله خلافت تمام شده است ، مقاومت بى فايده است ، و به اينگونه اعلان مى دارد: همچنانچه دو تيره انصار از ما حمايت نمودند، همه مهاجرين نيز حمايتخود را از ما دريغ نمى ورزند، قاطعيت در اينگونه موارد لازم و ضرورى است ، امااحتمال دارد، اين تهديد مؤ ثر واقع نشود و عكسالعمل شديد، داشته باشد چرا كه ممكن است اينچنين برخورد خشونت آميز نسبت به رئيس ‍قبيله كه مظهر قدرت و شخصيت قبيله است ، احساسات افراد قبيله را برانگيزاند، و براىكسانى كه هنوز قدرت را به دست نگرفته اند، و بر اوضاع مسلط نيستند، بسيار گرانتمام شود، آن وقت چه بايد كرد؟ آيا عمر آن روى سكه را ديده است ؟ و يا بدون توجهبه عواقب و پى آمدهاى آن و فقط خشم ذاتى و جبلى او، او را به اين كار وا داشته است ؟تصور نمى شود چنين باشد، زيرا عمر با آمادگىكامل ، و با در دست داشتن كنترل خويش وارد صحنه شده است . اما عمر همه چيز را مد نظردارد، او مى داند همراهش ، در صورت بروز خشونت ، و يااحتمال آن ، با نرمى و ملاطفت ، مانع بر هم خوردن اوضاع است ، و نمى گذارد، اوضاعبه وخامت بكشد، عمر به اين اندازه اكتفا نكرده ، و بالاى سر سعد، حاضر شده و به اومى گويد: تصميم داشتم آنچنان تو را لگدكوب كنم كه بازوانت خرد شود، و يكى ازانصار ريش عمر را به دست گرفت ، و گفت به خدا سوگند، اگر يك دانه مو از او كمشود، يك دندان در دهانت باقى نخواهد ماند.
در اينجا ابوبكر پا در ميان شده و خطاب به عمر گويد: آرام باش اى عمر، مدارا كردندر اينجا شايسته تر است .
و پس از گفتگوئى كوتاه سعد از آنجا خارج مى شود.(768)
و آيا عمر از سعد دست مى كشد، و او را به حال خود رها مى كند؟ خير بايد سعد بيعت كند،اگر كسى مانند سعد كه داعيه خلافت داشته و از بيعت سر برتافته ، رها شود، در آيندهاى نه چندان درو باعث دردسر خواهد شد، و مشروعيت حكومت آنان را زير سؤال مى برد، لذا بعد از آرامش نسبى اوضاع بهدنبال سعد كه در منزل به استراحت پرداخته مى فرستد و از او مى خواهد بيعت كند، و اودر پاسخ مى گويد:
(نه .... به خدا سوگند نه ....! با شما بيعت نمى كنم مگر آن موقعى كه هر چه تير درتركش خود دارم به سوى شما رها كنم ، و نيزه خود را با خونتان رنگين سازم ، و تاگاهى كه دستانم مى تواند شمشير به دست گيرد، شما را با شمشير از خود مى رانم ، وبا خاندان و پيروان خود با شما نبرد مى كنم ، و گر چه آدميان و پريان در كنار شماباشند، من با شما بيعت نخواهم كرد تا آنگاهى كه خداى خود را ملاقات كنم .(769)
سعد بن عباده ، اين جبهه گيرى را رسما، كارى الهى دانسته ، زيرا او خوب مى داند صاحبحقيقى اين حق چه كسى است . او قبل از اين خود را شايسته ، آن مى دانست ، ولى اكنون كهدست خود را از آن كوتاه مى بيند، لااقل كلمه اى حق بگويد، گرچه نه با صراحت باشد،چنانچه همه انصار، و يا برخى از آنان ، پس از ياس از حكومت چنين گفتند، و با صراحتاظهار داشتند:
(لانبايع الا عليا) : جز با على عليه السلام ، با ديگرى بيعت نكنيم !(770) سعد درگفتار خود پا برجاست ، ممكن نيست عقب نشينى كند، او سوگند ياد مى كند اگر توان مىداشت قيام كند قدرت را از دست آنان مى گرفت ، و پس از اداى سوگند دستور مى دهد، جسمبيمار او را به منزل منتقل نمايند.
سعد را چند روزى رها ساختند، سپس به دنبال او فرستادند كه حضور يابد و بيعتنمايد، و او امتناع ورزيد، و تهديد نمود، و چون اين مطلب به ابوبكر رسيد، عمر بهابوبكر گفت : او را وا مگذار تا اينكه بيعت نمايد، عمر اصرار دارد تا از او بيعت بگيرد،بشير بن سعد كوشش مى كند مضرات اصرار ورزيدن عمر را به او بفهماند، به او مىگويد: سعد لج كرده است ، او هرگز بيعت نخواهد نمود، تا اينكه كشته شود، و كشتهنخواهد شد، و نمى شود مگر اين كه زن و فرزندان و خانواده و گروهى از قبيله اش ‍كشته نشوند، او را رها كنيد، رها كردن او به شما لطمه اى نمى زند، و آنان او را بهحال خود وا مى گذارند. و سعد در نماز آنان حاضر نمى شد، و در مجلس آنان حضور نمىيافت ، و با آنان به منى كوچ نمى كرد و خود حج انجام مى دارد، تا اينكه ابوبكر ازدنيا رفت .(771)
اما عمر وجود سعد را براى حكومت خود خطرناك مى بيند، او فعلا سعد را رها مى سازد، ودر آينده سعد را به انتظار حوادث مى گذارد.
ابن ابى الحديد گويد: سعد با ابوبكر و عمر بيعت نكرد، و در هيچ يك از اجتماعاتشركت نمى نمود، و هميشه در فكر اين بود، افرادى بيابد تا عليه دستگاه شورشنمايند، و هرگز به قضاوت دستگاه قضائى آنان تن نداد، تا اينكه ابوبكر از دنيارفت ، در دوران خلافت عمر با عمر ملاقات نمود، در حالى كه سوار بر اسب بود، و عمربر شتر سوار بود، عمر به او گفت :اى سعد هيهات ! و سعد نيز به او گفت : هيهات !(اشاره به اينكه هرگز به هدف خود نخواهى رسيد- م -) و آنگاه به او گفت : تو معاشرهمان كسى هستى كه با او معاشرت مى كنى ؟ و عمر گفت : آرى ، سپس به او گفت : به خداسوگند هيچ چيزى را دشمن تر از همسايگى با تو نمى دانم ؛ عمر به او گفت : هر كسىهمسايگى شخصى را دوست ندارد، از همسايگى اش ‍منتقل مى شود، و سعد در پاسخ گفت : اميدوارم به همسايگى كسى بروم كه از تو واصحاب تو آنان را بيشتر دوست دارم و طولى نكشيد كه به سوى شام رهسپار گرديد، ودر حوران شام بدرود زندگى گفت .(772)
آيا سعد به خاطر تهديدهاى ، پى در پى نظام حاكم ، و يا با طرح و نقشه قبلى ، و يابه خاطر رنجش از قبيله و عشيره اش ، اقامت در ميان عشيره و قبيله خود را نپسنديد، وبيگانه را برگزيد؟ به هر ترتيب بود سعد، عازم شام گرديد، و ديرى نپائيد، كهزمزمه جنيان را چند شب پى در پى شنيدند كه مى گويند:

( قد قتلنا سيد الخزرج سعد بن عباده
رميناه بسهمين لم يخطا فواده )
ما بزرگ خزرج ، سعد بن عباده را كشتيم ، قلبش را با دو تير نشان گرفتيم كه هيچيك ازآنها به خطا نرفت .
و بعد مردم نشستند و گفتند: اين آواى جنيان است كه سعد را كشته اند، و مردمدنبال صدا را گرفته و رفتند، و جسد باد كرده سعد را در درون چاهى يافتند، مردمكوتاه نظر چنين پنداشتند، ولى كسانى كه به راز مطلب آشنا بودند، دانستند:
خالد بن وليد به دستور هيئت حاكمه در كمين سعد نشسته ، و او را كشته ، و در چاهىانداخته ، و آنگاه رفيق خالد در تاريكى سه شب ، پى در پى آن آواز را سر داده است.(773)
ابن عبد ربه گويد: ابوالمنذر هشام بن محمد كلبى گفت : عمر مردى را به سوى شام مىفرستد، و به او دستور مى دهد: سعد را به بيعت دعوت كند، و اگر امتناع ورزد او رابكشد، آن مرد به سوى شام مى رود، و در حوران شام با سعد ملاقات مى كند، و او را بهبيعت دعوت مى نمايد، و او نمى پذيرد، و بعد از آن سعد را مورد هدف قرار داده با تير اورا مى كشد.(774)
ابن عبدالبر گويد: سعد بن عباده در سال پانزدهم هجرت ، دوسال و نيم پس از خلافت عمر، در حوران شام بدرود زندگى گفت . او همچنان گويد: درسال چهاردهم ، هجرت و يا در سال يازدهم هجرت در دوران ابوبكر از دنيا رفت .
و مى گويد: اما در اين قست اختلافى نيست كه جسد سعد را يافتند، در حالى كه كبود شدهبود، و كسى از مرگ او مطلع نگرديد، تا اينكه شنيدند گوينده اى مى گويد: قتلنا سيدالخزرج .... بزرگ خزرج را كشتيم .... و گفته شد، جنيان او را كشته اند.(775)
ابن ابى الحديد گويد: باور ندارم ، سعد را جنيان كشته باشند، و او را بشر كشته است، و اين اشعار نيز سروده بشر است ، و از نظر من ثابت نشده است كه ابوبكر به خالددستور داده باشد، سعد را بكشد، خالد براىتحصيل رضاى ابوبكر، از پيش خود او را كشته است ، تا با اين كار ابوبكر را از خودراضى كند، بنابراين ، مسئول قتل سعد خالد است و او گناهكار است ، نه ابى بكر، وبعيد نيست كه خالد چنين كارى انجام داده باشد.(776)
و جالب اينكه قيس ، پدر خود سعد بن عباده را سرزنش مى كند، و به او مى گويد: توكه مى دانستى ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافت ، به على عليهالسلام سفارش نموده چرا ادعاى خلافت نمودى .(777)
دانستيم سه تن ياد شده (ابوبكر، عمر و ابوعبيده ) نشست سايبان بنى ساعده را به نفعخود تغيير دادند.
و گرچه مردم آن روز سخت پاى بند و ملتزم به بيعت خود بودند، كه جز با جنگ هاىمتوالى و خون ريزى هاى شديد ممكن نبود نقض بيعت نمايند.(778)
چنانچه انصار بعدها، اظهار داشتند: اگر پيش از اين ما را در جريان امر خود مى گذارديدجز با تو بيعت نمى كرديم ، و اكنون ديگر گذشته است .(779)
وليكن با وجود مخالفين با شخصيت ، و پر نفوذ كه بسيارى از آنان بيعت ننموده بودند،و ديگر اينكه بيعت براى خلافت امرى است دينى ، و پاى بندى و تعهد به مسائلىاينچنين ، در صورتى كه روشن شود حركتى بر خلاف انجام شده نقض آن بدون مانعخواهد بود، طبيعى است ايجاد هراس فراوان ، در انديشه نقض بيعت انجام شده مى نمايد، واين هراس ‍ آنگاه شدت يافت كه شنيده شد، بزرگان و شخصيت هاى مهاجرين ، همايشتشكيل داده و مى خواهند در مورد بيعت سايبان بنى ساعده تصميم هائى اتخاد كند (و ما پساز اين به آن اشاره اى خواهيم داشت .) و آنان به خوبى مى دانند كه خود مصداق آنچه درهمايش بيعت استدلال نموده اند نمى باشند، در واقع آنان به سهدليل خلافت را شايسته خود پنداشتند؛ سبقت در ايمان بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، نصرت و يارى پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله و سلم ، و خويشاوندى با او به دليل پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ازقريش است ، و آنان نيز از قريش مى باشند.
اگر ملاك و معيار برترى اين سه عامل است ، هستند كسانى كه داراى اينفضائل به مراتب بيش از آنان باشند، و مخصوصا على عليه السلام ، كه ترديدى دراسبقيت ايمان او بر ديگران ، و خويشاوند حقيقى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ويارى دهنده او در بسيارى از مواقف حتى در مرحله فداكردن نفس خويش ، در راه پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم قبل از هجرت ، و بعد از هجرت بخصوص در جنگ احد.
و على عليه السلام خود به اين موضوع اشاره مى كند: اگر ملاك فضيلت و برترى درآن است كه به انصار گفته ايد، و به آن استدلال نموده ايد، من به مراتب بيش از آن رادارم ، و به مانند آن با شما احتجاج مى كنم . و آنان خوب مى دانستند كه به زودى با چنيناستدلالى مواجه خواهند شد، بنابراين بايد پايه هاى حكومت خود راسخت استوار سازندكه اگر با چنين برنامه اى مواجه شوند، حكومتشانمتزلزل نگردد.
11 - 2 - 10: بيعت دوم 
لذا فرداى سايبان بنى ساعده ، در مسجد با حضور مردم اجتماع بزرگىتشكيل داده ، ابوبكر بالاى منبر نشست ، و عمر برخاست و پس از درود بر خداوند گفت : منديروز سخنى گفتم ، كه از انديشه خودم نشاءت گرفته بود، و من آن را در كتاب خداوندنديده بودم ، و نه از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در اين باره سخنىشنيده بودم ، و من فكر مى كردم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آخرين شخصماست كه از دنيا مى رود، و اينك كتاب خداوند را كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مردم را با آن هدايت مى نمود، در ميان شما گذارد(عمر از عترت سخن نمى گويد)،... و خداوند امور شما را به وسيله ابوبكر فراهم نمود(برآورده ساخت ) و او بهترين شماست ، او معاشررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و همراه او در غار، هنگام هجرت بود، پسبرخيزيد و با او بيعت نمائيد، پس مردم با ابى بكر بعد از بيعت سقيفه ، بيعتنمودند.(780) سپس ابوبكر بعد از حمد و ستايش پروردگار و درود بهرسول اكرم ، چنين گفت : اى مردم !!!... من زمام امور شما را در دست گرفتم ، در حالى كهاز شما برتر نمى باشم مرا در كارهاى نيك يارى دهيد، و از كارهاى بد بازداريد...(781)
ابن ابى الحديد گويد: اينكه ابوبكر گفت : من از شما بهتر نيستم ... اعتراف به يكحقيقت انكارناپذير است ، زيرا على عليه السلام از همه آنان بهتر بود.(782)
ابوبكر ديروز براى دست يابى به حكومت ، خود را در شمار بهترين افراد مى دانست ، وهنگامى كه جمعى از مردم با او بيعت ننمودند، گفت : چه چيز شما را از بيعت باز مى دارد؟( الست اءحقكم بهذا الامر؟ الست اول من اسلم ؟ الست ..؟ الست ..؟)
آيا من از همه شما سزاوارتر نيستم ؟ آيا پيش از همه شما ايمان نياوردم ؟ آيا من ...؟ و آيامن ...؟(783)
جلال الدين سيوطى اين جمله را نيز به خطبه ابى بكر مى افزايد: ( ان لى شيطانايعترينى فاذا راءيتمونى غضبت فاچتنبونى : ) من شيطانى دارم ، كه عارض من مىشود، هرگاه مشاهده كرديد خشمگين مى شوم ، از من اجتناب كنيد.(784)
ابن جرير، اين خطبه ابى بكر را يك روز بعد از رحلت بيان داشته است : ( ان لىشيطانا يعترينى فاذا اءتانى فاجتنبونى .(785) )
ابوبكر با ذكر اين جمله در واقع مى خواهد مخالفين خود را تهديد كند، تا فكر نكنند اوداراى نرمش است ، اما در عين حال اين خود اعتراف به يك نقطه ضعف است ، كه نمى تواندخويشتن دار باشد، و ضمنا هشدارى است كه كسى حق اعتراض ندارد، و خشونت و استبداد بهراءى را به شيطان نسبت مى دهد.
سيد مرتضى (ره ) اين جمله ابى بكر را دليل بر عدم عصمت او دانسته ، ابن ابى الحديدنيز آن را مى پذيرد، و عصمت را شرط در امامت نمى داند، و گويد: اما اينكه سيد مرتضى(ره ) گفته است كسى كه نمى تواند خويشتن دار باشد، چگونه زمام امور مردم را در دستمى گيرد؟(786)
12 - 2 - 10: پيشتاز در بيعت با ابى بكر 
زبير بن بكار گفت : محمد بن اسحق يادآورى كرده است : قبيله اوس ‍ اعتقاد دارد كه بشيربن سعد، از قبيله خزرج اولين كسى است كه با ابوبكر بيعت نموده است ، و خزرج اعتقاددارد، اولين شخصى كه بيعت نمود، اسيد بن حضير، رئيس قبيله اوس بوده است .
ابن ابى الحديد گويد: بشير بن سعد از قبيله خزرج ، و اءسيد بن حضير از قبيله اوسبوده است .
ابن ابى الحديد گويد: بشير بن سعد از قبيله خزرج ، و اءسيد بن حضير از قبيله اوسبوده است ، و اينكه هر يك اولين بيعت را به گروه ديگر نسبت مى دهد، به خاطر سعد بنعبادة است ، زيرا هر كدام از اين دو قبيله دوست ندارند، كه خود راعامل شكست سعد بن عباده بمشار آورند، چون قبيله خزرج ، قبيله سعد بن عباده است ، اقرارنمى كنند كه اولين بيعت كننده بشر بن سعد باشد كه موجبات شكست سعد را فراهم نمود،و آن را به اسيد بن حضير حواله مى دهند، زيرا اءوس از دشمنان خزرج بوده است . و امااءوس نيز دوست ندارند، اولين بيعت كننده معرفى شوند، تا آنان را متهم به حسادت نسبتبه خزرج بنمايند.
و نظر من اين است كه اولين بيعت كننده ، عمر، و پس از او بشير بن سعد، و بعد از او اسيدبن حضير، و سپس ابوعبيدة بن الجراح ، و بعد سالم مولى ابى حذيفة ، و از آنچه گذشت، روشن شد كه اولين بيعت كننده ، بشير بن سعد بوده ، البته ممكن است اولين بيعت كنندهرا عمر بدانيم ، اما نه در اجتماع انصار، كه در جاى ديگر، وقبل از حضور در اجتماع انصار بوده است .
زبير بن بكار گويد: دو نفر از انصار كه در جنگ بدر نيز حضور داشتند، ابوبكر وعمر را وادار نمودند كه موجبات شكست سعد بن عباده را فراهم نمايند، و آن دو، عويم بنساعده ، و معن بن عدى بودند.
ابن ابى الحديد گويد: اين دو نفر، در زمانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ابى بكر علاقه مند بودند، و اين دوستى باابوبكر تواءم با دشمنى با سعد بن عباده بود، و انگيزه اين دشمنى ، در كتاب(القبائل ) نوشته ابى عبيده معمر بن المثنى ذكر شده است .
و عويم بن ساعده همان كسى است كه در اجتماع انصار، هنگامى كه انصار سعد بن عباده رابراى خلافت كانديد نمودند، به انصار اعتراض ‍ كرد، و انصار به او ناسزا گفتند، واو را طرد نمودند، و از همانجا با شتاب خود را ابى بكر رساند. و او را چنانچه در آغازاين فصل گذشت در جريان همايش سايبان بنى ساعده قرار داد.
فصل يازدهم : دفاع از تصميمات سايبان 
دفاع از تصميمات سايبان : 
آنچه مسلم به نظر مى رسد، و هيچگونه ترديدى در آن وجود ندارد، اينكه تصميماتاتخاذ شده زير سايبان ياد شده بدون هيچگونه دستور و سفارش از سوى پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله و سلم انجام گرفته است ، و گزينش ابوبكر به منظور خلافت ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، طبق سفارش و دستورات قبلى پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم نبوده است ، و اين مطلب را مى توان از مذاكرات طرفين درگير در مسئلهخلافت دريافت ، كه هرگز براى دستيابى به خلافتمتوسل به وصيت و سفارش ‍ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشدند، و به آميزههاى ديگرى توسل جستند كه از آنها به (دليل عام ) اشاره مى كنيم ، و پس از آن بهرواياتى كه بعضا از سوى اهل سنت نقل شده است اشاره مى كنيم ، و از آنها به(دليل خاص ) تعبير مى نمائيم :
1 - 11: دليل عام :
گروهى از مهاجرين در همايش (سايبان بنى ساعده ) بهدليل اينكه ابوبكر با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از يك ريشه و نژاد بوده ، واينكه او رفيق غار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، و يا به اين جهت كه او ازپيروان قوم است ، و نيز گاهى به اين دليل كه پيشوايان از قريش هستند، و او نيز ازقريش است ، ابوبكر را شايسته خلافت دانسته ، و او را به اين منظور برگزيدند.
ابوبكر در همايش سقيفه گويد: مهاجرين دوستان و خويشان پيامبرند، و شايسته ترينمردم به امر خلافت بعد از او مى باشند، و كسى منازع آنان نخواهد بود، مگر ظالمىستمگر.(787) و عمر گويد: چه كسى در امر خلافت از پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم با ما نزاع خواهد داشت ، در حالى كه ما دوستان و خويشان او هستيم .(788)
و ابوعبيده گويد: آگاه باشيد؛ محمد صلى الله عليه و آله و سلم از قريش ‍ است ، وخويشان او در اين امر (خلافت ) سزاوارتر از ديگرانند.(789)
و ابوعبيده به على عليه السلام گويد: اينان پيران قوم تو هستند، تو تجارب آنان راندارى و همچون آنان به مسائل آگاه نيستى و...(790)
به ابى قحافة پدر ابى بكر، خبر دادند، كه فرزندت خلافت را به دست گرفت ؛ ابوقحافة اين آيه را تلاوت نمود: ( قل اللهم مالك الملك ، تؤ تى الملك من تشاء و تنزعالملك ممن تشاء.) (791) بگو خداوند مالك جهان هستى است ، حكومت را به هر كهخواهد واگذارد، و از هر كه بخواهد سلب مى كند، سپس سؤال كرد: چرا او را خليفه ساختند؟ به او گفتند: به خاطر سن وسال او، پدر ابوبكر گفت : من از او مسن تر هستم . (792)
و عمر در جمع انصار به ابوبكر گفت : تو به خلافت ، از ما سزاوارتر مى باشى ،مصاحبت تو با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، از ما همه جلوتر بوده و از همه ما(در بذل ) مال برتر بوده اى و تو برتر از همه مهاجرين هستى ، و تو دومين آن دو بودهاى . (793)
و در همايش سايبان بنى ساعده ، ابوبكر به سعد بن عباده گفت ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: قريش خلافت را به دست مى گيرند،قريش متصديان خلافت هستند.(794) و نيز ابوبكر گفت : خلافت جز براى قريش ،براى ديگرى صلاحيت ندارد.(795)
اينها مجموعه اى ادله اى كه براى صلاحيت ابوبكر در مورد خلافت به آناستدلال شده است .
2- 11: پاسخ 
1- پاسخ كلى به همه اين ادله را بعضى از فرزندان ابى لهب بن عبد المطلب بن هاشم، در قالب چند شعر داده است كه توجه عزيزان را به آن جلب مى كنم :
( ما كنت اءحسب ان الامر منصرف
عن هاشم ثم منها عن اءبى حسن )
من گمان نمى كردم خلافت از خانواده هاشم برگردانده شود، و سپس از ابوالحسن علىعليه السلام :
( اءليس اءول من صلى لقبلتكم
و اءعلم الناس بالقرآن و السنن ؟)
آيا على عليه السلام اولين كسى نيست كه رو به قبله شما نماز گذارد؟، او آگاه ترينمردم به قرآن و دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است .
( و اقرب الناس عهدا بالنبى و من
جبريل عون له فى الغسل و الكفن ؟ )
و آخرين كسى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در دم مرگ ملاقات نمود، و آن كهجبرئيل در غسل دادن و كفن نمودن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را يارى كرد.
( ما فيه فيهم لا يمترون به
وليس فى القوم ما فيه من الحسن )
آنچه او دارد، ديگران ندارند و ترديدى در آن ندارند، و خوبى هاى او در قوم وجود ندارد.
( ما ذا الذى ردهم عنه فنعلمه
ها ان ذا غبننا من اءعظم الغبن )
چه چيز آنان را از او باز داشت ، تا ما آن را بدانيم ، ضرر و زيان ما از بزرگترينضررهاست .
زبير بن بكار گويد: على عليه السلام ، او را از اين كار باز داشت و به او سفارش كردديگر تكرار نكند، و فرمود: سلامتى دين و آئين اسلام را بيش ‍ از هر چيز ديگر دوستداريم .(796)
و نيز گويد: محمد بن اسحاق روايت نموده است : چون با ابوبكر بيعت شد، تيم بن مرةافتخار نمود، از اينكه خلافت در قبيله تيم قرار گرفته است .
زبير بن بكار گويد: مهاجرين و انصار ترديد نداشتند كه على عليه السلام خليفه بعداز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد. پسفضل بن عباس گفت :اى گروه قريش ، و به خصوص اى فرزندان تيم ؛ شما خلافت رابه دليل نبوت گرفتيد (كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از قبيله شماست ) درحالى كه ما اهل نبوت هستيم نه شما، و اگر ما خلافت را به دست مى آورديم ، مردم از روىحسد و حقد با ما بيش از شما دشمنى مى ورزيدند، و ما مى دانيم كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پيمانى با على عليه السلام دارد كه خلافت بهاو منتهى خواهد شد.(797)
3 - 11: پاسخ تفصيلى 
استدلال به خويشاوندى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را على عليه السلام خود بهآن پاسخ داده است : هنگامى كه اخبار سايبان بنى ساعده پس از رحلت پيامبر اكرم صلىالله عليه و آله و سلم به گوش على عليه السلام رسيد، فرمود: انصار چه گفتند؟پاسخ دادند كه انصار خواستار تجزيه در حكومت شده گفتند: از ما اميرى و از شما اميرىانتخاب شود، حضرت فرمود:
آيا با آنان استدلال ننموديد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در مورد انصارسفارش نمود؟ كه با نيكان انصار به نيكى رفتار شود، و از گنه كاران آنان در گذرندو مورد عفو قرار دهند؟
عرض كردند: اين چه استدلالى است و چگونه از آن مى شود، بر عليهاستدلال انصار استفاده كرد؟
فرمود: ( لو كانت الامامة فيهم لم تكن الوصية بهم :)
اگر آنان در امامت حقى داشتند، و خلافت را حق آنان مى دانست در مورد آنان سفارش نمىنمود، زيرا حاكمان نياز به سفارش ندارند.
و سپس فرمود: قريش چه گفتند؟ استدلال آنان چگونه بود؟.
گفتند: آنان استدلال نمودند كه اصل درخت رسالت از ماست .
حضرت فرمود: به درخت استدلال نمودند، و ثمره آن را از بين بردند: ( احتجوابالشجرة و اءضاعوا الثمرة .) (798)
ابن ابى الحديد گويد: نظير اين سخن ، در كلمات حضرت ، به گونه مكرر آمده است :
اگر مهاجرين قرابت و خويشى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رادليل بر شايستگى خود براى احراز مقام خلافت بدانند، ما با همين گونهاستدلال مى كنيم ، و دليل ما در مقابل مهاجرين ثابت و استوار است ، ( فان فلجت حجتهمكانت لنا دونهم ، و الا فالانصار على حجتهم : ) اگردليل و حجت مهاجرين ظفرمند و پيروز و استوار باشد، خلافت از آن ما خواهد بود، نه از آنمهاجرين ، و اگر دليل ناتمام باشد، استدلال انصار به قوت خود باقى است .(799)
و نظير اين استدلال را، عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دارد، در هنگامىكه ابوبكر و عمر به خانه او رفته و به او پيشنهاد مشاركت در امر خلافت را نمودند، وابوبكر به عباس گفت : درخت رسالت از ماست ، عباس به او پاسخ داد: شما همسايگان آنهستيد، و ما شاخه هاى آن .(800)
و استدلال به اينكه ابوبكر از پيران اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به شمار مى آمد؟ تصور نمى شود، سن وسال دخالتى در امر زعامت و رهبرى مسلمين داشته باشد، ممكن است اين تصور، در جاهليتريشه داشته باشد، و بزرگسالى عنوانى داشته باشد، اما دستورات پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم ، و اجراى عملى شيوه هائى متضاد با آن توسط پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم هرگونه ارزشمندى آن را از بين مى برد، چرا كه پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم با دستور فرماندهى اسامه كه حداكثر بيستسال ، و طبق معروف هفده سال بيشتر از عمر او نمى گذشت ، بر سپاهى كه حتى ابوبكر،صحابى پير نيز در ضمن آن سپاه حضور داشت ، خود بزرگترين گواه است . (801)
و نيز عزل ابوبكر، صحابى پير، از نمايندگىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در ابلاغ آغاز سوره برائت به مشركين ، درهنگام موسم حج ، و واگذارى آن به اميرالمؤ منين عليه السلام ، طبق دستور خداوند بهجبرئيل ، كه اين ماءموريت را كسى انجام ندهد، جزرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، و يا كسى از خاندان او.(802)
بحث در اين روايت ، و چگونگى دلالت آن برفضائل على بن ابى طالب عليه السلام ، نياز به بحثى جداگانه دارد، و آنچه دراينجا موردنظر است اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شرط سنى ابوبكر رادر نظر نگرفته ، و ملاك در انجام اين ماءموريت بزرگ سياسى را، توانائى شخص ‍دانسته است ، و لذا على عليه السلام را براى اين منظور انتخاب مى كند.
و اينكه مصاحبت و همراهى ابوبكر با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را دليلى براىاحراز مقام خلافت به عنوان يك امتياز به حساب آورده اند.
در اين مورد بايد گفت : به فرض اينكه اين نوع مصاحبت را فضيلتى برتر بدانيم ،زيرا مراجعه اوليه به آيه ، چنين نتيجه گرفته مى شود كه همراه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم دچار ترس و هراس شده كه مبادا دستگير شوند، گرچه گفته شودترس او براى خود نبوده است ، بلكه ترس ‍ داشته است كه پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم دستگير شود، كمترين نتيجه اى كه به دست مى دهد اين است كه مرتبه ايمانشلااقل ايمان اميرالمؤ منين عليه السلام نبوده است ، زيرا، طبق اعتراف همه مورخين و محدثين ،در همين رابطه ، على عليه السلام در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، آرميد،در حالى كه مى دانست مشركين قصد جان او را دارند، و خانه پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم را به محاصره خود در آورده اند، و على عليه السلام هيچ گونه اضطراب وترسى ندارد.(803) و خداوند اين موقف را مورد ستايش قرار داده ، و صريحا از آن بهعنوان يك فداكارى ياد مى كند؛ ( و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله .) (804) برخى از مردم خود را فداى رضاى پروردگار مى كنند.
با توجه به آنچه در مورد حديث غار ابى بكر گذشت ، اولا فضيلتى ندارد، دوم برفرض اينكه فضيلت باشد، معيارى براى تقدم بر ديگران نمى شود، سوم بر فرضاينكه اين نوع فضيلتها را معيار شايستگى در امر خلافت بدانيم ، فضيلت على عليهالسلام به مراتب برتر و شايستگى خلافت را بيشتر دارا است ، به ضميمه فداكارىهاى ديگر كه در حفظ جان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، در هنگامى كه ديگران، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در ميان دشمن رها كردند.(805)
4 - 11: دليل خاص  
كوشش شده است رواياتى كه به شايستگى خلافت ابى بكر، اشاره و يا بعضاتصريح داشته باشد، از پيامبر نقل نمايند و ما به يكى دو مورد از آن اشاره مى نمائيم :
عايشه گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيماريش به من دستور داد:
ابوبكر، پدرت و برادرت را بگو، حاضر شوند، تا در مورد آنان وصيتى بنمايم ، ازآن مى ترسم ، مقام و منزلت او را كسى آرزو كند، و بگويد من از او شايسته تر مى باشم، در حالى كه خدا و مؤ منين بجز ابوبكر راقبول ندارند.(806)
از عايشه سؤ ال شد: اگر بنا بود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى خودجانشينى تعيين كند چه كسى را براى اين منظور انتخاب مى كرد؟
عايشه : ابوبكر را انتخاب مى نمود؛
سؤ ال : پس از او چه كسى را؟
عايشه : عمر را انتخاب مى نمود؛
سؤ ال : پس از او خلافت را به چه كسى واگذار مى نمود؟
عايشه : ابوعبيده جراح را، و از شخص بعد از ابوعبيده ساكت ماند.(807)
عايشه خود اظهارنظر مى كند، و گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدرودزندگى گفت : و كسى را جايگزين خود ننمود، و اگر شخصى را انتخاب مى كرد، آنشخص ابوبكر بود.(808)
و ما پيش از اين بيان داشتيم كه عايشه بطور كلى وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را نفى نموده بود، او گفت : پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بدرود گفت ، درحالى كه سرش در دامن من بود، چگونه وصيت كرد كه من ندانستم .(809)
سيد مرتضى عسكرى در مورد دو روايت ياد شده گويد:
ما زمان انتشار حديث ياد شده را، در دوران شيخيناحتمال مى دهيم ، از اين نظر كه نام خلفاى راشدين (ابوبكر و عمر) به همان گونه وترتيب خلافت ، در اين روايت آمده است .(810)
ابن ابى الحديد گويد: روايتى كه در مورد ابى بكر، در دو كتاب صحيح بخارى و مسلمذكر شده است صحيح نيست .
ابن ابى الحديد، سپس متن روايت را ذكر مى كند، و در پايان اضافه مى كند كه اين مطلبصريح مذهب معتزله است .(811)
و ما به دليل رعايت امانت در نقل تمام مطلب ابن ابى الحديد را ذكر مى كنيم .
ابن ابى الحديد گويد: اينكه قريش و انصار، براى شايستگى خودمتوسل به خويشى با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و بيانفضائل خود مى شوند، و اميرالمؤ منين عليه السلام فقط به بطلاندلائل آنان بسنده مى كند، و متوسل به وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در موردخلافت نمى شود گواهى است براينكه دستورى در اين زمينه از پيامبر اكرم صلى اللهعليه و آله و سلم صادر نشده است :
زيرا اگر چنين دستورى در مورد اميرالمؤ منين على عليه السلام و يا ابوبكر وجود مىداشت ، ابوبكر هنگام احتجاج با انصار به آناستدلال مى نمود، و اميرالمؤ منين نيز، با آن بر عليه ابى بكر احتجاج مى نمود، زيراآنان در مقام استدلال از هيچ چيزى فروگذارى نكرده و حتى نسبت ظلم و تعدى نيز داده اند،پس اگر دستورى وجود مى داشت ، در همان موقع به آناستدلال مى شد، زيرا استعمال عطر بعد از عروسى ، فايده اى ندارد و نيز اين خود گواهاست براينكه حديث روايت شده در مورد ابى بكر در دو صحيح بخارى و مسلم آمده ، صحيحنمى باشد.(812)
پاسخ اينكه ما قبلا دليل عدم احتجاج اميرالمؤ منين عليه السلام را درطول دوران قبل از خلافت خود در فصل وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بيانداشتيم ، و در اينجا بر آنچه گذشت افزون مى گوئيم :
1- اولا زمينه احتجاج به وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى على عليهالسلام ، و ابوبكر يكسان نبوده است ، زيرا شرايط براى ابوبكر كاملا فراهم بوده ،آنان بدون داشتن دستور، بر اوضاع به دلائل شرائط موجود مسلط شدند، و اگر در زمينهخلافت ابوبكر دستورى وجود مى داشت ، نياز بهتحمل آن همه مسائل نبود كه بخشى از آن در قسمت هاىقبل گذشت ، و بخشى ديگر در قسمت هاى بعدى همين كتاب بيان خواهد شد.
2- به همان دليل كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از اعتراض عمر در موردنگارش وصيت ، اصرارى براى نگارش آن نورزيد، على عليه السلام نيز اصرارىنداشت كه متعرض وصيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شود، و هرگز به صلاحنبود، چون به همان گونه كه گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در حضورپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ناروا دانسته ، و نسبت هذيان به او دادند بعد از رحلتنيز امكان داشت چنين نسبتى بدهند، و در نتيجه احتجاج به نصاصل آن را زير سؤ ال مى برد، اما در مورد ابى بكر چنين مانعى وجود نمى داشت .
3- اصرار در اين امر جان على عليه السلام را به مخاطره مى انداخت ، چنانچه قبلا به آناشاره شد.(813) چنانچه در مورد سعد بن عباده انجام گرديد.
دكتر احمد محمود صبحى در اين رابطه مطلبى دارد كه ذكر آن سودمند خواهد بود؛ گويد:
بدون ترديد، جعل در اين روايت (روايت فراخوانى ابوبكر) آشكارا مشهود است و اين حديثرا به منظور مقابله با حديثى كه شيعه آن را مورد نگارش پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم كه عمر مانع آن گرديد، جعل نموده اند، (اين حديث را تنها شيعهنقل ننموده است ، بلكه اهل سنت نيز چنانچه در حديث قلم و كاغذ گذشت به گونه متواترنقل نموده اند - م -) و اگر چنين مطلبى صحت مى داشت ، و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم اراده كرده بود در مورد ابى بكر چيزى بنويسد، دستورى آشكارا براى خلافت ابىبكر، منظور مى شد، در حالى كه كسى چنين چيزى نگفته است ، وانگهى چگونه شد كهپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دستور داد در مورد ابى بكر چيزى نوشته شود امابه نگارش نيامد، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از آن صرف نظر كرد؟ (آيا مانعپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شدند.) وانگهى ثابت نشده است كه عايشه پدر وبرادر خود را فراخوانده باشد، در حالى كه او فراوان مشتاق بود كه آنان براى چنينمنظورى فراخوانده شوند.(814)
روايات ديگرى نيز در اين زمينه ذكر نموده اند كه ما به يك مورد آن اشاره مى كنيم :
عبد الملك بن عمير اللخمى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل مى كند، كه فرمود: ( اقتدوا باللذين من بعدى : ) پيروى كنيد از كسانى كهپس از من خواهند بود. ابوبكر و عمر.
1- اين دو روايت ضعيف است ، زيرا عبدالملك لخمى را تضعيف نموده اند.(815)
2- واژه اقتداء: پيروى كردن ، هيچگونه تلازمى با پيشوائى و امامت ندارد و اگر چنينباشد، ابوبكر و عمر خصوصيتى ندارند، زيرا روايتى ديگر در اين زمينه هست ، با همينواژه كه شامل همه اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى شود: ( اءصحابىكالنجوم باءيهم اقتديتم اهتديتم : ) اصحاب من همانند ستارگان هستند، به هر كداماقتدا نموديد، هدايت مى شويد.(816)
3- اگر نظير اين روايت و روايات ديگر كه در اين زمينه بيان داشته اند، واقعا از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم صدور يافته ، ابوبكر هنگام مرگ خود وقتى عمر را براىخلافت بعد از خود نصب مى كند، و مهاجرين و انصار به او اعتراض مى كنند، كه چرا عمررا براى خلافت تعيين نموده اى ، در پاسخ مى گويد: بهترين مردم را انتخاب نمودم.(817) و اگر دستورى در مورد عمر صادر شده ، عين دستور پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم را نقل مى نمود.
و نيز اگر چنين دستورى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى بود هرگز ابوبكرنمى گذشت : دوست داشتم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كنم ، خلافت از آن چه كسى است .(818)

next page

fehrest page

back page