بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاهترین هفته تاریخ, على محدث (بندرریگى )   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     SIA00001 -
     SIA00002 -
     SIA00003 -
     SIA00004 -
     SIA00005 -
     SIA00006 -
     SIA00007 -
     SIA00008 -
     SIA00009 -
     SIA00010 -
     SIA00011 -
     SIA00012 -
     SIA00013 -
     SIA00014 -
     SIA00015 -
     SIA00016 -
     SIA00017 -
     SIA00018 -
     SIA00019 -
     SIA00020 -
     SIA00021 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شرايط ايراد خطبه غدير 
اكنون ببينيم ، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در چه شرايطى خطبه غدير راايراد فرموده اند؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين خطبه مى فرمايد:
1- نزديك است من دعوت پروردگارم را اجابت نمايم (مرگ من نزديك است ).
2- و من مسئوليت دارم و شما نيز مسئوليت داريد.
3- آيا به خداى يگانه و نبوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، و بهشت و دوزخمرگ و رستاخيز، و روز قيامت ايمان داريد؟ و مردم پاسخ دادند: آرى به همه اين مطالبگواهى مى دهيم ، و آن را باور داريم .
4- اى مردم ؛ خداى بزرگ مولاى من است ، و من مولاى مؤ منين هستم ، و من از خود مؤ منين برخودشان سزاوارتر مى باشم .
5- و بلافاصله بعد از جمله ياد شده فرمود: هر كه من مولاى اويم ، اين مرد (و به علىعليه السلام اشاره مى كند) مولاى اوست ، خداوندا دوست بدار كسى را كه او (على ) رادوست مى دارد، و دشمن بدار آنكه او (على ) را دشمن مى دارد.
6- مردم ؛ من شما را ترك گويم ، ملاقات روز بازپسين است ... و من از شما در هنگامملاقات روز بازپسين ، در مورد دو ثقل از شما پرسش ‍ مى نمايم : چگونه با اين دوثقل رفتار كرديد، ثقل بزرگتر، كتاب خداوند بزرگ است ... به آن تمسك جسته ، تاگمراه نشويد، و تغييرى در شما ايجاد نشود. و خاندان من ، زيرا خداوند بزرگ و مهربانو آگاه به من خبر داده است كه اين دو از يكديگر جدا نشوند تا اينكه روز رستاخيز با منملاقات كنند.(247)
در صحت روايت غدير كمتر كسى ترديد دارد، حلبى شافعى مى گويد: حديث صحيح استو با سندهاى صحيح و نيكو روايت شده ، و به كسى كه در صحت اين حديثاشكال كند، مانند ابى داود، و ابى حاتم رازى توجه نمى شود و اين كه جمله : ( اللهموال من والاه ...) جزء حديث نبوده و آن را به آن افزوده اند، مردود است زيرا در رواياتصحيح آمده است ، و ذهبى بسيارى از طرق روايت اين حديث را صحيح دانسته است .(248)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين خطبه از مرگ خود، و مسئوليت خود و امت ، واصول دين سخن مى گويد، و پس از آن ولايت خداوند خود، ولايت خود بر مؤ منين سخن مىگويد، و طبيعى است ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر مؤ منين از همان نوعولايت خداوند بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه همان ولايت در تصرفباشد، زيرا ولايت خداوند به يكى از معانى 1 و 2 و 5 و 6 و 7 ياد شده است و به معناى3 و 4 در مورد خداوند صادق نيست ، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد امتيازخود را بر ديگران بيان كند، چنانچه امتياز خداوند را بر خود بيان داشت ، در حالى كه مؤمنين در معانى ياد شده به استثناى معناى پنجم : (اولويت در تصرف ) با پيامبر اللهعليه و آله شريك هستند، زيرا خداوند ياور و دوست و محبوب مؤ منين نيز مى باشد،بنابراين اولويت مورد نظر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى خداوند و خود،اولويت در تصرف است كه مخصوص خداوند ورسول خداوند مى باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از ذكر مقدمات ياد شده ، همان ولايت خود را براىعلى عليه السلام در نظر مى گيرد، و آن را اعلام مى كند، و پس از آن و بلافاصلهموضوع (ثقلين ) كتاب و عترت را به ميان مى كشد، و بازجويى روز رستاخيز را براىچگونگى عملكرد خود در ارتباط با قرآن و عترت مطرح مى كند، آيا اين همه فقط براىاين است كه بگويد: على عليه السلام را دوست داشته باشيد؟ چيزى كه قرآن قبلا آن رابراى همه مؤ منين فرض دانسته است ، و يا اينكه على عليه السلام تازه وارد محدوده مسلمينشده است و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عنوان يك تازه وارد او را معرفى مىكند، و اگر واقعا منظور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از ولايت ، دوستى مى بود اينهمه مقدمه چينى ، و يادآورى مسئوليت و رستاخيز و ثقلين و مسائلى كه مطرح نمود براىچيست ؟ كه يك موضوع ساده را مطرح كند، همه اين تاءكيدات و مقدمه چينى ها و يادآورىمسئوليت فقط براى اين است كه مى خواهد از موضوع بسيار مهمى سخن بگويد، و آنموضوع مهم ، خلافت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى باشد، كه پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم از نپذيرفتن آن توسط گروهى از مردم بيمناك بوده است .(249)
به اين جهت ، اين موضوع را در اجتماع بزرگ مسلمين با ذكر مقدمات ياد شده مطرح مىفرمايد، و بخصوص اينكه ولايت را در رديف ولايت خود كه رديف ولايت خداوند است قرارمى دهد، و با اين كيفيت تمام شئون خود را كه خداوند به او واگذار نموده ، به اين گونهبه على عليه السلام واگذار مى نمايد.
4 - 2 - 4 - شئون ولايى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم 
اكنون ببينيم شئون ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر مردم چگونه ، و داراىچه مراتبى بوده است ؟:
1- اينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، امام و پيشوا و مرجع دينى مردم بوده ، وبر آنان ولايت امامت داشته است ، سخنش و رفتارش براى همه مسلمانان حجت بوده است : (ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا:(250) ) آنچه پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم براى شما آورده بپذيرد، و از آنچه شما را بازداشته ، خوددارى نماييد.
2- اينكه ولايت قضايى داشت ، حكم و دستورش در اختلافات حقوقى و مخاصمات داخلىنافذ بوده است : ( فلا و ربك لايؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوافى انفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما:(251) ) نه و سوگند بهپروردگارت ايمان نياورند مگر تو را براى اختلافات خود به داورى بكشانند، و بهناچار به قضاوت تو تن داده و تسليم شوند.
3- اين كه ولايت سياسى و اجتماعى ، بر مردم داشت : ( النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم:(252) ) پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از مؤ منين بر خودشان سزاوارتر است، تصميمهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر تصميمهاى همه مومنين ولايت دارد. (اطيعوا الله و اطيعو الرسول و اولى الامر منكم :(253) ) از خدا ورسول و متصديان امور اطاعت كنيد.
5 - 2 - 4 - واگذارى شئون ولايت  
1- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اين جهت در آن اجتماع با شكوه ، وقبل از پراكنده شدن حاجيان ، در زير گرماى شديد آفتاب مى خواهد اين مناصب سه گانهرا به على عليه السلام واگذار كند، نه اين كه به مردم بگويد: على را دوست داشتهباشيد، و در تنگناهاى زندگى او را يارى نماييد، اين چه امتيازى است كه پيامبر صلىالله عليه و آله مى خواهد به على عليه السلام واگذار نمايد، در حالى كه همه مسلمين طبقيك اصل اسلامى موظفند يكديگر را دوست داشته باشند، و قبلا خداوند اين موضوع را درقرآن خود براى مردم بازگو نموده است . ( المؤ منون و المومنات بعضهم اولياء بعضياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر...(254) ) مردان و زنان مؤ من دوستان يكديگرهستند... پس ‍ تبادل دوستى در ميان مؤ منين چيز تازه اى نيست و به خصوص اينكه آن راويژه على عليه السلام قرار دهد، و او را براى اين منظور شاخص نمايد.
2- اقتران ولايت واگذار شده به على عليه السلام با ولايت خود، و مترتب دانستن ولايتواگذارى شده بر ولايت خود كه بيانگر اين همانى است ؛ هر كس من مولاى او هستم ، علىمولاى اوست ، خود بهترين گواه است كه نوع ولايت واگذارى از نوع ولايت خود پيامبرصلى الله عليه و آله مى باشد.
3- تركيب و جمله بندى خطاب ، و طرح مسئله عترت ، پس از واگذارى ، و عدم جدايى عترتو قرآن كه على عليه السلام بهترين مصداق عترت به شمار مى آيد، و كناره گيرى ازعترت را بزرگترين جرم به شمار آوردن ، و اين كه قرآن و عترت دو يار جدا ناپذيرند،يعنى هر جا كه قرآن دستورالعمل زندگى قرار گيرد، عترت نيز در آنجا بايد حضورداشته باشد، براى چه حضور داشته باشد؟ براى توجيه و تفسير و اجراىدستورالعمل هاى قرآن ، نه اينكه قرآن حرز آنان ، و آنان مكلف به تلاوت قرآن هستند.
4- و هنگامى كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ازانتقال ولايت سخنى به ميان مى آورد، مردم را از نزديك شدن و فرا رسيدن مرگ خود خبرمى دهد، چه تناسبى بين اين دو ممكن است ، وجود داشته باشد، جز اينكه مى خواهد بگويد:كاربرد اين ولايت بعد از مرگ من است ، ولايت نصرت و يارى و محبت ، اختصاص به بعد ازمرگ ندارد، زيرا زمان حيات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و بعد از دوران حياترعايت اين اصل بر هر مسلمانى واجب است ، و وجوب آن براى همه مسلمين واضح و آشكار است، بخصوص كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از آن مسئله بازجوئى از مردم رادر مورد چگونگى رفتار آنان با قرآن و عترت مطرح مى سازد، كه روز قيامت از آن سؤال خواهد نمود، و اگر مقصود ولايت قبل از رحلت استموكول نمودن آن به روز قيامت معنا ندارد، زيرا خود در دنيا از كيفيت رفتار آنان با قرآن وعترت آگاه است .
5 - فهم درك عرفى از ولايت واگذارى شده ، ولايت تصرف است ، نه محبت و يارى ، زيراابوبكر و عمر، پس از اتمام خطبه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، به نزدعلى عليه السلام آمده و به او تبريك گفتند،(255) به عمر گفته شد: تو امروز باعلى عليه السلام به گونه اى رفتار مى نمايى كه تاكنون با هيچ كس چنين رفتارىنداشته اى ؟ و عمر پاسخ داد: او مولاى من و مولاى هر مؤ منى مى باشد.(256)
اگر مقصود ولايت نصرت و يارى باشد، اختصاص به على عليه السلام ندارد، بلكهشامل همه مسسلمين است . پر واضح است كه مقصود عمر، از اين نوع ولايت ، ولايت زعامت ورهبرى است ، و او اين نوع ولايت را، از سخن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلماستنباط مى نمايد، زيرا دفعات ديگر نيز كه جز ولايت پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم كه ولايت رهبرى است كاربرد ندارد، عمر همين جمله را در مورد على عليه السلام بكارمى گيرد:
دو نفر عرب صحرانشين كه با هم نزاعى داشتند به نزد عمر آمدند، و عمر آن دو را بهنزد على عليه السلام فرستاد، يكى از آن دو اعتراض كرد و گفت : آيا ما را به نزد اينمرد مى فرستيد كه او در ميان ما قضاوت كند؟ عمر در پاسخ گويد: واى بر تو، مىدانى اين مرد كيست ؟ اين شخص ‍ مولاى تو، و من هر مؤ من ديگرى است ، و اگر كسى علىعليه السلام مولاى او نباشد، ايمان ندارد.(257) يعنى اينكه على عليه السلام ولايتقضاوت دارد.
6- تصريح پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ولايت بعد از رحلت ، تاءكيد مى كندكه مقصودش از ولايت ، ولايت نصرت است :
به نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از على عليه السلام شكايت بردند، چهار نفربا هم قرار گذاردند كه به نوبت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمده ، از علىعليه السلام شكايت كنند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خشمگين گرديد كه آثارخشم در چهره اش نمايان گشت . فرمود: از على عليه السلام چه مى خواهيد؟ از على عليهالسلام چه مى خواهيد؟ از على عليه السلام چه مى خواهيد؟ على از من است و من از اويم ، و اوولى هر مؤ منى بعد از من است . ابوعيسى مؤ لف ترمذى گويد: اين حديث حسن است.(258)
6 - 2 - 4 ترديد...؟ 
قوشچى در شرح تجريد الاعتقاد شيخ طوسى (رضى ) گويد:
1- اگر در اين امر پراهميت كه مربوط به مصالح دين و دنياست ، دستورات و نصوصبراى خلافت مى داشتيم ، به هر گونه تواتر به دست ما مى رسيد، همگان آنها را براىما نقل مى كردند، و در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شهرتفراوانى برخوردار مى شد، و هيچ ترديدى درعمل آن از خودشان نشان نمى دادند.
2- و در پايان در سقيفه بنى ساعدة جمع شده تا امامى براى خود معين نمايند، و درنصوص ترديد داشتند كه انصار گفتند: ( منا امير و منكم امير: ) براى خود اميرىانتخاب مى كنيم و شما نيز همچنين .
و در نتيجه گروهى متمايل به ابى بكر و گروهى به عباس ، و گروهى ديگر به علىعليه السلام تمايل جستند.
3- و على عليه السلام احتجاج با اصحاب را ترك نمى كرد و با آن ادلة با اصحاباحتجاج مى نمود، و براى خواسته خود متمسك به دستوررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گرديد و حق خود را ادا مى نمود، چنانچه درهنگامى كه خلافت به او انتقال يافت ، چنين كرد و حتى جنگيد و گروه زيادى را در اين راهاز بين برد.
با وجود اينكه در آن موقع شايسته تر بود، اين كار را انجام دهد، و آسانتر بود، زيرامردم با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم قريب العهد بودند، و تازه از ميان آنان رفتهبود، و در آن موقع رغبت بيشترى در تنفيذ اوامر و دستورات پيامبر اكرم صلى الله عليهو آله و سلم داشتند.
4- كسى كه اندك خردى داشته باشد، چگونه تصور مى كند، اصحاب پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم آنان كه تمام همت خود را مصروف ترويج دين نمودند، و تمام اندوختههاى خود را در يارى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به كار بردند، خويشان وبستگان خود را در راه اقامه و بزرگداشت دين از دست دادند، از دستورات پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم سرپيچى نمايند آن هم در هنگامى كه هنوز پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم را دفن نكرده اند.(259)
5 - بلكه در اينجا و نشانه هايى است ، كه اگر همه آنها را در نظر بگيريم روى همرفته قطع حاصل مى شود كه چنين رواياتى در مورد خلافت على عليه السلام رواياتصحيحى نمى باشد، و از سوى افراد مورد اطمينان روايت نشده است ، با وجود محبت فوقالعاده اى كه نسبت به على عليه السلام داشتند، و احاديث فراوانى كه در منقبت و كمالاتعلى عليه السلام در امر دنيا و آخرت بيان داشته اند.
6 - در خطبه هاى حضرت ، و نامه ها، و مخاصماتش و در هنگامى كه از بيعت با ابى بكرتاءخير مى كند هيچ اشاره اى به اين نصوص و دستورات ندارد. (تاءخير حضرت از بيعتنشانه چيست ؟ و آيا همين نكته كافى نيست كه بگوييم حضرت اطمينان داشته كه طبقدستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خلافت از آن اوست . مؤ لف .)
7 - عمر خلافت را در ميان مسلمين به شورى واگذار مى كند، و على عليه السلام را نيزضمن آنان قرار مى دهد.
همچنين عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با على پيشنهاد بيعت مى دهد، و بهاينگونه استدلال مى كند، اگر من با تو بيعت كنم ، ديگر كسى در مورد تو نزاعى نخواهدداشت . و ابوبكر گويد: دوست داشتم از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين موردسؤ ال مى نمودم ، خلافت به چه كسى تعلق دارد تا اينكه با كسى در اين مورد نزاعنمى نمودم . و استدلال حضرت براى معاويه كه مردم با او بيعت نموده اند، و به اينكه دراين مورد اگر دستورى مى بود، به آن دستوراستدلال مى كرد.(260)
امكان دارد به امورى استدلال شود كه هر يك از اين امور جداگانه مفيد ظن قوى به عدم نصباشد، و در اثر مجموع اين امور علم حاصل مى شود، كه دستورى در مورد خلافت على عليهالسلام از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صادر نشده است .
از اين موارد كه موجب ظن و گمان به عدم نص مى باشد، گفتگوى عباس با على عليهالسلام است :
عباس گويد: از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كنيم ، آيا ما در امر خلافت بهره اى داريم ؟ اگر خلافت مربوط به ما باشد، از ما خارجنمى شود، و اگر به ما مربوط نباشد، نسبت به ما به مردم سفارش خواهد نمود. و علىعليه السلام گويد: از آن بيم دارم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بگويد:خلافت به ما مربوط نمى باشد، و ديگر مردم تا هميشه آن را به ما واگذارننمايند.(261)
امام الحرمين جوينى گويد:
اگر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد امامت على عليه السلام ، تصريحىمى داشت ، يا در حضور همگان و عامه مردم بوده است ؟ و گرنه ارزشى ندارد، و درصورت اول لازم بود در ميان تمام امت شهرت يابد، زيرا دستور پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم در امر خلافت شخصى معينى مسئله مهمى است ، و هر مسئله مهمى كه در حضورعموم صورت گيرد، به ناچار شهرت پيدا مى كند، و هر خبر مشهورى براى شنوندگانآن موجب علم مى شود، زيرا همانند امرى چنين عظيم ، عادت پوشيده و مخفى نخواهد ماند،چنانچه زمامدارى معاذ بر يمن ، و فرماندهى اسامة ، پوشيده نماند، و نيز واگذارى خلافتبه ابى بكر از سوى عمر، و عمل در امر شوراى شش نفرى بر مردم پوشيده نماند. واختلاف مردم در مسئله خلافت ، در سقيفه بنى ساعدة خود گواه بر عدم نص در امر خلافتاست .(262)
تقريبا تمام اشكالاتى كه از سوى اهل سنت ، متوجه دستورات پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم نسبت به خلافت و امامت اميرالمؤ منين عليه السلام شده است ، از اين حدود تجاوزنمى كند. و نظر به اين كه مجال ذكر نظريات تمامى دانشمنداناهل سنت نمى باشد، به سه مورد ياد شده اكتفاء مى نمائيم ، چرا كه اينگونه ايرادهاتقريبا از سوى همگان گفته شده است . از جمع بندى مطالب گذشته موارد زير بدستمى آيد:
1- اين روايات به حد تواتر نرسيده است ، بنابراينقابل اعتماد نيستند.
2- على عليه السلام در اجتماعات و مخاصمات خود به اين روايات احتجاج ننموده است ، ودر زمان معاوية نيز به بيعت مردم با خود استدلال مى نمايد، و از دستور پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم سخنى نمى گويد.
3- در نشست شورا، على عليه السلام از مناقب وفضائل خود سخن مى گويد و از دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در زمينهخلافت ساكت است .
4- على عليه السلام ، در نشست شورا طبق دستور عمر حضور پيدا مى كند، و اگر از جانبپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم منصوب بود، نمى بايستى شركت مى كرد.
5 - اگر على عليه السلام از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اين سمتمنصوب شده بود، چرا هنگامى كه عباس عمويش به او پيشنهاد بيعت داد و گفت : اگر من باتو بيعت كردم ، مردم هيچگونه اختلافى با تو نخواهند داشت ، (اگر بيعت عباس كه عموىپيامبر است اين قدر ارزش ‍ دارد، پس دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازاولويت بيشترى برخودار است ).
6- و چرا موقعى كه عمر به حضرتش مى گويد: ( ان وليت ) ...: اگر تو بهخلافت دست يابى بنى هاشم را بر مردم مسلط خواهى نمود، و او سكوت مى كند و اعتراضنمى نمايد.
7 - 2 - 4 - تواتر و شهرت نصوص  
ترديدى نيست كه برخى از روايات صادره در مورد خلافت و امامت على (ع ) از سوى پيامبرصلى الله عليه و آله در حد تواتر است ، چنانچه حديث غدير از جمله اين موارد است ، زيراحضرت ، در هنگام خلافت خود در (رحبه )، در ميان مردم چنين مى گويد:
هر مسلمانى كه در روز غدير خم حضور داشته ، برخيزد و جريان حديث غدير خم رابازگو كند، آن كس كه با گوش خود آن را شنيده است ، و با چشم خود ديده باشد. سىنفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله برخواستند، و دوازده نفر از آنان كسانىبودند كه در جنگ بدر شركت داشتند، اين سى نفر شهادت دادند كه پيامبر صلى اللهعليه و آله در روز غدير خم ، دست على را گرفت و فرمود: ( اتعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم ؟ قالوا نعم ، فقال : من كنت مولاه ، فعلى مولاه : ) آيا مى دانيد كه من برمؤ منين از خودشان در تصرف امور مربوطه به خود اولويت دارم ؟ گفتند: آرى ، فرمود: هركس من مولاى او هستم ، على مولاى اوست .(263)
اگر ما باشيم و همين روايت ، و سند ديگرى در دست نداشته باشيم ، براى تواتر حديثغدير همين يك روايت كفايت مى كند، زيرا توطئه اى براى دروغگويى در حديث وجود ندارد،زيرا حضرت در ضمن سخنرانى موضوع را مطرح نموده ، و آمادگى قبلى براى پاسخاين پرسش كه از آن خبرى نداشتند، نبوده است .
مرحوم علامه امينى در الغدير، از يكصد و شش نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله نام مى برد كه همگان حديث غدير را روايت نموده اند، و يكصد و هشت نفر از تابعين ، وسيصد و شصت نفر از علماء، و بيست و شش نفر از بزرگان كه درباره غدير كتابتاءليف نموده اند ياد مى كند، از قرن دوم ه -. ق . تا قرن چهاردهم هجرى قمرى . از آنجمله ابوجعفر محمد بن جرير طبرى صاحب تاريخ و تفسير معروف طبرى ، كتابى به نام(الولاية فى طريق الغدير) نوشته است ، و جريان امر از اين قرار بود كه شنيد داوود،در مورد حديث غدير سخنى گفته و آن را تكذيب نموده ، كتابى درفضائل على (ع ) نوشته و در مورد صحت حديث غدير در آن كتاب بحث نموده است .(264)
اكنون ببينيم حديث متواتر چه حديثى است ؟
حديث متواتر آن حديثى است كه گروهى آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كنندو عادتا محال باشد اين گروه در كذب حديث توطئه اى داشته باشند، به خاطر كثرتافراد، و امانتدارى و اختلاف محيط زيست ، و شهرت و وجهه خوبى كه دارند.(265)
ديگر اينكه اين گروه اندكى بودند از آن جمع كه شهادت دادند، بسيارى از آنان ، از دادنشهادت به خاطر بغض و حسادتى كه نسبت به حضرت داشتند خودارى كردند، و حضرتخوددارى آنان را از شهادت به رخ آنان كشيد.(266)
با در نظر گرفتن فاصله زمانى ، زيرا خطبه حضرت در رحبه در دوران خلافت حضرتبوده ، يعنى حداقل سال 35 هجرت آغاز خلافت ، يعنىحداقل 25 سال بعد از خطبه ، حضرت رسول در غدير، و بسيارى از حاضرين در آن جمعبر اثر وبا، و آفات ديگر، و فتوحات از بين رفته و كسانى كه از اين حوادث جانسالم بدر بردند، همه آنان در كنار حضرت نبودند، گروهى از آنان دور معاويه جمعشدند، و گروهى ديگر عزلت نشين شده بودند. صاحب (الفتاوى ) الحامديه با تعصبىكه دارد، در رساله مختصر خود به نام ( صلوات الفاخرة فى احاديث المتواترة ) ،حديث غدير را متواتر حديث غدير را متواتر دانسته است .(267) همچنان ذهبى عده اى ازطرق حديث غدير را صحيح مى داند، و صدها مصادر ديگر كه ذكر همه آنها بهطول مى انجامد.
ابن اثير در كامل خود گويد كه معزالدولة دستور داد به ميمنت عيد سعيد غدير شهر بغدادرا چراغانى كنند و همه مراسمى را كه در شب عيد انجام مى دادند انجام دهند، كسبه نيز مغازههاى خود را شب هنگام بازنگاه داشته و شهر را چراغانى كردند.(268) و اين نيست مگربه دليل اين روز.
بنابراين در تواتر حديث غدير ترديدى وجود ندارد، و ما نمودارى از آن را در اينجا ذكرنموديم و اكنون به فرض اينكه حديث غدير تواتر نداشته باشد، آيا شرط معتبربودن حديث ، تواتر است ؟ ما از ديدگاه اهل سنت موضوع خلافت و امامت را كه آن را ازاصول دين به شمار نمى آورند، مورد بررسى قرار مى دهيم ، اكنون ببينيماهل سنت راجع به اعتبار حديث غير متواتر چه مى گويند؟ عبدالوهاب خلاف پس از ذكراقسام سه گانه روايت متواتر و مشهور و آحاد گويد: همه اقسام سه گانه روايت متواترو مشهور و آحاد حجت است ، و وظيفه هر مسلمانىعمل بر طبق مفاد اقسام سه گانه ياد شده ، حديث است .(269)
ديگر اينكه جريانات و حوادث زيادى در تاريخ اسلام ، در حضور عموم صورت گرفته، و هم اكنون در مورد خصوصيات آن اختلاف است ، يكى از آن حوادث فتح مكه است ، درحالى كه ده هزار نفر در اين فتح شركت داشتند، باز هم در بعضى از خصوصيات آناختلاف است كه آيا ابن فتح بدون جنگ انجام شد، و يا با صلح صورت گرفت ؟ و نيزآيا جمله ( بسم الله الرحمن الرحيم ) اوائل هر سوره ، آيه اى است از هر سوره قرآن، و يا خير؟ در حالى كه روزى چند بار، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حضورمردم نماز مى خواند و آن را تلاوت مى نمود، در حالى كه هيچ داعيه اى براى اختلاف وجودندارد.(270)
در حالى كه مثل حديث غدير، دواعى بسيارى براى اختلاف در آن وجود داشته است ، با وجوداين چنانچه نقل شد تواتر آن به اثبات رسيده است .
8 - 2 - 4 بهانه انكار 
گفته شد: اگر اين روايات از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صدور يافته در مياناصحاب شهرت مى داشت ، و در اين صورت با على (ع ) در مسئله امامت و جايگزنى ازپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اختلافى صورت نمى گرفت . در اين رابط ابنالحديد با ابوجعفر نقيب گفتگويى دارد، كه بخشى از آن را در اين مورد بيان مى كنيم :
ابن ابى الحديد گويد: ابن اخبار را نزد ابوجعفر نقيب يحيى بن محمد ابن ابى زيدخواندم ، و گفتم ابن اخبار با صراحت خلافت على عليه السلام را بيان مى كند، در عينحال بعيد مى دانم كه اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستور او را درمورد شخص خاص انكار نمايند، و رد كنند؟...
ابوجعفر در پاسخ گفت : و اينكه مردم در برابر انكار نص سكوت اختيار كردند، زيرامردم آن روز داراى انديشه هاى مختلف بودند، برخى از آنان دشمنان على عليه السلام ، ورقباى او به شمار مى آمدند، اين گروه منصرف شدن خلافت از على عليه السلام مايهروشنى چشم و خنك شدن دل آنان بود، و گروهى ديگر كه دين و ايمانى خوبى داشتند،چون ديدند بزرگان اصحاب متفقا خلافت را از على عليه السلام باز داشتند، گمانكردند اين حركت آنان به خاطر دستور خاصى از جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلماست كه آنان از اين دستور اطلاع نداشتند، و اين دستور پنهانى ، سفارشهاى پيشين را درمورد خلافت اميرالمؤ منين نسخ نموده است ، به خصوص اينكه ابوبكر روايتىنقل نمود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ( الائمة من قريش ):(271) امامان از قريش هستند، بسيارى از مردم با شنيدن اين روايت گمان كردند، ايندستور كلى ، دستور خاص نسبت به اميرالمؤ منين را نسخ نموده ، و اين كه با پخش اينخبر وانمود كردند، كه آنان در انتخاب امام از قريش آزاد هستند، از هر قبيله اى كه باشد،مى تواند امام مردم باشد. فقط از قريش ‍ باشد كافى است .
و آنچه باعث تاءكيد اين مطلب گرديد، روايتى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم نقل نمودند: (كه هر چه را مسلمين نيكو پنداشتند، خداوند نيز آن را نيكو مى داند)، واينكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفته است : (از خداوند درخواست نمودم كه امتمرا در گمراهى جمع ننمايد، و خداوند اين درخواست مرا پذيرفت ). بنابر اين بسبت بهكسانى كه بيعت را استوار كردند، حسن ظن نمودند.
و نيز مردم مى پنداشتند، اينان به اهداف پيامبر صلى الله عليه و آله بيش از ما آشناهستند، و به همين دليل در مقابل مخالفت با دستور خاص نسبت به على عليه السلاممقاومتى از خود نشان نداند.
و گروهى ديگر كه در همه جا اكثريت را تشكيل مى دهند، (توده مردم ) و در همه ادوار نيزچنين است ، راءى ثابتى از خود ندارند، باد هر طرف بوزد به آن سوىمتمايل مى شوند، اينان پيرو و مقلد هستند، نه پرسشى دارند، و نه به افكارى و نه بحثو جدلى مى كنند، اين گروه هميشه تابع و پيرو قدرت حاكم هستند، حتى اگر نماز واجب رااز برنامه حذف كنند، آن نيز آنان را ترك مى كنند، و به جهت دستورات صريح پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافت على عليه السلام ،پايمال و كهنه گرديد، و پنهان ماند، و بيعت با ابى بكر قوت گرفت ، واشتغال بنى هاشم ، به جنازه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلممجال را براى فعاليت آنان آزاد گذارد، و زمينه تقويت آنان را در مخالفت با دستوراتپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آماده نمود.(272)
و ما در فصل سقيفه خواهيم گفت : كه مسئله بدون اعتراض مردم هم نبوده است .(273)
و نيز آنچه زمينه را مساعد نمود، عدم حضور بزرگان مهاجر در سقيفه بنى ساعدة بود،زيرا على عليه السلام و بنى هاشم مشغول پيكر مطهررسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودند، مردم را بهحال خود رها كردند تا آزادانه عمل نمايند و خود در ميان آنان نبودند، و ليكن آنان بر اينباور بودند كه مى توانند آنچه را از دست داده اند جبران كنند، اما هيهات آنچه از دست رفت، باز نمى گردد.(274)
طبرى گويد: عمر گفت : على و زبير و كسانى كه همراه او بودند، در خانه فاطمهبودند، و در امر بيعت با ما همراهى نكردند...(275)
و اما اينكه انصار، در بيعت با حضرت مسامحه كردند، بهدليل عدم وجود دستور صريح از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم ، و يا تصورنسخ آن نبوده است ، و نيز گروهى از مهاجرين كه به اين جمع پيوستند نيز بهدلائل ياد شده نبوده است ، و بلكه انگيزه هايى داشته كه درفصل (سقيفه بنى ساعدة ) از آن ياد خواهيم نمود.
9- 2- 4- انگيزه هاى مخالفت  
ابو جعفر نقيب گويد: و گروهى كه مى پنداشتند: عرب از على عليه السلام اطاعت نخواهدكرد بعضى از آنان به خاطر حسادت ، و برخى ديگر براى انتقام و خونخواهى ، برخىديگر به خاطر جوانى او و برخى دوست نداشتند، على عليه السلام بر آنان تسلطيابد، و بعضى ديگر از بيم پايبندى شديد، و سختگيرى او در امور دينى ، و گروهىبه اميد اين كه خلافت در قبايل عرب گردش كند، اگر در قبيله خاص استقرار نيابد، و هرقبيله اى اميدوار باشد خلافت به آنان برسد، و برخى به خاطر دشمنى كه با اوداشتند، و اين دشمنى به خاطر خويشى او با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود،نظير منافقين و آنانى كه دلهايشان نسبت به نبوت صاف نبوده ، همه اينها دست به دستهم داده تا خلافت را از على عليه السلام باز دارند، و آن را به ديگرى واگذارند، و رؤساى آنان گفتند: ما از ترس ‍ بروز فتنه ، خلافت را از او بازداشتيم .(276)
و ما مى دانستيم عرب از او اطاعت نخواهد نمود، و دستور پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را در امر خلافت توجيه و تاءويل نمودند، در حالى كه دستود پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم را منكر نشده ، و گفتند: تصريح به اين امر از جانب پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم صورت گرفته ، وليكن حاضر در صحنه به امورى اطلاع پيدا مىكند، كه غايب از صحنه از آن اطلاعى ندارد و گاهى دستورات شخصى كه حضور نداردبه خاطر مصلحت كلى از بين مى رود و ناديده انگاشته مى شود و تسريع انصار در ادعاىخلافت براى خود، آنان را در اين تصميم جدى تر نمود، كه ديدند سعد بن عبادة انصارىرا در حالى كه مريض است از منزل بيرون آورده تا او را به خلافت منصوب دارند، مردم درهم و بر هم شدند.
رؤ ساى مهاجرين خبر گرفتند و با ابى بكر بيعت نمودند، تا به گمان خود فتنهانصار را خاموش كنند، و هر يك از مسلمين سكوت اختيار كردند و چشم پوشى نمودند و هركه پنهانى و يا آشكارا اعتراض كرد.
او را وادار به سكوت نمودند و گفتند: ما از ترس بروز فتنه بيعت نموديم ، و بعضى ازبهانه هايى را كه ذكر نموديم ، تراشيدند و... از همه مهمتر گفتند ابوبكر براىخلافت قدرت بيشترى دارد و به خصوص اينكه عمر او را يارى داده ، و از او پشتيبانى مىكرد، و گفتند اگر ما على عليه السلام به خلافت نصب مى نموديم مردم از اسلامبازگشته و به جاهليت پيشين باز مى گشتند، پس كدام يك بهتر است ؟ پايدارى و مقاومتبراى به كرسى نشاندن فرمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه مساوى باارتداد مردم مى بود، و يا عمل طبق مصلحت ، و زنده نگه داشتن اسلام ، و تداومعمل به دين گر چه متضمن مخالفت با دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمباشد(277) و آنگاه كه على عليه السلام خواست بيعت را بشكند اين امر امكان پذيرنبود زيرا عرب شكستن بيعت را نمى پسنديد، به حق ياباطل باشد، و انصار به حضرت گفتند، اگر پيش از اين ما را به بيعت خود دعوت مىكردى آن را مى پذيرفتيم ، ولى اكنون كار از كار گذشته است و راهى براى نقض بيعتوجود ندارد.
نقيب گويد، يكى از مسائلى كه به عمر جراءت داد تا دستور پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم را ناديده تلقى كند، و از على عليه السلامعدول نموده و با ابوبكر بيعت نمايد، مخالفت او با دستورات پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم در بسيارى از موارد است ، من جمله صلح حديبية و نماز خواندن پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم بر جنازه عبدالله اءبى ...و حتى اگر هيچ يك از اين موارد نمى بود، وقلم براى نگارش وصيت نامه ، و اعراض پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از نگارشآن بعد از مخالفت عمر، زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از مشاهده عمرفرمود: از كنار من برخيزيد، (و اين مسئله باعث شد كه زمينه براى مخالفت هاى بعدىفراهم شود) و آيا با اين كيفيت براى پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم امياز و يافضيلتى باقى مى ماند؟ گروهى جانب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را گرفته وگروهى ديگر از عمر پشتيبانى كنند، البته اين مسئله به اين گونه نيست كه مردم گفتهاو و پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم را مساوى دانسته ، چنانچه درمسائل ديگر در ميان مسلمين اختلاف مى شود، و هر كس جانب يكى از دو طرف را مى گيرد، وليكن كسى كه تا اين حد جراءت مخالفت با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را داشتهباشد، مى تواند از دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافتعدول نموده و با ابوبكر بيعت نمايد، به خاطر مصلحتى كه او براى خود تصور مى كند،و چه كسى از او در اين باره خرده مى گيرد و به او اعتراض نمى نمايد نهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (زيرارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با مشاهده اين وضع صلاح نمى داند موضوع راتعقيب نمايد) و نه ديگرى ، در حالى كه مخالفت با اين دستور از مخالفت با دستورخلافت شديدتر، و شنيع تر است .
نقيب گويد: گذشته از اين ، عمر در اين رابطه خود رامهمل نگذارده ، و پاسخ ‌ها و عذرهائى براى خود ذكر مى كند، زيرا وفتى گروهى حديثپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در مورد خلافت به او عرضه مى كنند، در پاسخمى گويد: دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابى بكر در مورد اقامه نمازبه جاى خود جاى گزين دستور به خلافت على عليه السلام است .(278)
و او در سقيفة گفت : چه كسى دوست دارد، خود را مقدم بدارد بر گامهائى كه پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم آن ها را براى اقامه نماز مقدم داشته ، و به ابوبكر مى گويد:تو در سختى ها و گشايش يار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بوده اى ،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تو را در امر دين ، براى ماقبول داشت ، و ما تو را براى دنيا خود نپذيريم ؟ و نيز باجعل حديثى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم شيندم مى گفت :آل ابى طالب دوستان من نيستند، و دوستان من فقط خداوند و مؤ منين صالح هستند، تا بااين كيفيت گفته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در مورد على عليه السلام من كنت ملاهفعلى مولاه را اولا از معناى اصلى خود منحرف نمايند، زيرا آن را به معناى دوست تفسيرنموده ، و ديگر اين كه بگويند) حديث ( من كنت مولاه ،) نسخ شده است .
ديگر اين شيوه و رفتارى كه در دوران زندگى سياسى خود را انتخاب كردند و بيشترمايه حسن ظن مردم نسبت به آنان گرديد، و اين بود كه خود را ازاموال دنيوى رها كردند و در بهره ورى از دنيا زهد به خرج دادند، شيوه رفض زينت هاىدنيوى را در پيش گرفتند، از دنيا دورى كردند و به مقدارى اندك آن قناعت نمودند، غذاىناملايم خوردند، و لباس كرباس ‍ پوشيدند، چون دنيا به آنان روى آورد،اموال را بين مردم تقسيم نمودند، و با كم و زياد آن خود را آلوده ننمودند، و اين مسئله باعثگرديد دلها به سوى آنان متمايل و حسن ظن به آنها پيدا شود و آنان كه اندك شبهه اىدر دل داشتند با خود گفتند: اگر اينان با دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلممخالفت مى كردند، براى دست يابى بخواسته هاى نفسانى خود بود، اين معنا در آنان بهظهور مى پيوست ، و به دنيا رغبت نموده ، به آن توجه مى نمودند چگونه با دستوراتپيامبر صلى الله عليه و آله مخالفت ورزيده و لذات دنيوى را ترك كردند، كه دنيا وآخرت ، هر دو، را زيان رسانند، و اين كارى است كه هيچ عاقلى انجام نمى دهد. همين مسئلهباعث گرديد كه در كار آنان شك و ترديدى براى كسى باقى نماند، حكومت آنان راباور نمايند، و كردار آنان را تصويب كنند.
وليكن مردم در اينجا يك نكته را فراموش كردند، لذت رياست را از ياد بردند، و توجهنكردند، كه مردان والا همت كه داراى انديشه اى بزرگ هستند، توجهى به خورد و خوراك وزن ندارند، و تنها خواستار رياست ، و نفوذ كلمه هستند، چنانچه شاعر گويد:

عده اى از لذت مال صرفنظر كردند
وليكن از لذت امر و نهى صرفنظر ننمودند
ابو جعفر نقيب گويد: فرق بين اين دو (ابوبكر و عمر) با خليفه سوم (عثمان )، كه موجبشد با آن كيفيت كشته شود، و مردم او را از خلافت خلع نموده و محاصره اش كنند، و بر اوسخت گيرند بعد از اين كه پى در پى از كردار او خرده گرفتند، و او را نهى نمودند، وبا او مواجه شدند، اين بود كه خود و خانواده اش را دراموال مقدم داشت ، و اگر عثمان شيوه اول و دوم را در پيش مى گرفت ، و خانواده خود را ازدست يابى به اموال باز مى داشت ، و آن را در ميان مردم توزيع مى كرد و خود را كنار مىكشيد، هرگز كسى از او خرده نمى گرفت ، و دورى نمى گزيد، گر چه قبله را از كعبهبه جانب بيت المقدس مى نمود، و بلكه اگر يكى از نمازهاى پنجگانه را حذف مى كرد وبه چهار نماز اكتفاء مى نمود، كسى از او انتقاد نمى كرد، زيرا محبت مردم متوجه بهدنياست ، اگر به آن دست يافتند آرام مى گيرند، و اگر آن را از دست دادند و به هيجانآمده و مضطرب مى شوند، مگر نمى بينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چگونهاموال هوازن را بين منافقين تقسيم نمود، آنان كه آرزوى مرگ پيامبر صلى الله عليه و آلهرا داشتند، و چون اموال را بين آنان تقسيم نمود، يا همه آنان به پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم علاقه مند شدند، و يا بيشتر آنان و اگر كسى بادل و جان او را دوست نمى داشت ، لااقل با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از در مجاملهوارد شد، و دشمنى خود را با پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، اظهار نمى كرد، واگر على بن ابى طالب با پرداخت مال با اصحاب خود رفتار مى كرد و به روساء وچهره هاى سرشناس پول پرداخت مى كرد، توفيق بيشترى مى يافت (279) وليكن اوتدبير دنيوى را رها كرد، و به احكام اسلام و شريعت تمسك جست ....(280)
خلاصه اى بود از آنچه ابن ابى الحديد از استاد خود ابوجعفر نقيب ذكر كرد، و خودگويد: آنچه در اين فصل ذكر نمودم خلاصه اى بود از آنچه از ابوجعفر نقيب در اينرابطه به خاطر سپردم ، و او شيعه نبود، و كسى نبود كه از گذشتگان برائت جويد و ازشيعيان افراطى رضايت نداشت ، وليكن اين سخنى بود كه در هنگام بحث وجدل بين من و او بر زبانش جارى گرديد.
10- 2- 4؛ اما سكوت ...؟  
دومين پرسش اين كه على عليه السلام چرا ساكت ماند، و از دستور پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم در مورد خلافت خود چيزى نگفت ؟
سئواى است به حق ، وليكن پاسخ به آن نيازمند بررسى شرايط محيط وعمل سكوت است ، و قبلا بايد يادآور شويم كه على عليه السلام هم سكوت كرد، و همسخن گفت ، آنجا كه لازم بود سكوت كند، سخنى نگفت ، و انجا كه سخن ضرورت داشت ،سخن گفت و اگر شرايط بگونه اى نبود كه سكوت نشانه نبود دستور لازم از سوىپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مورد خلافت است ، اماقبل از بيعت با ابى بكر، على عليه السلام در سقيفه حضور نداشت ، ومشغول تجهيز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، وقتى در هنگامى كه به او گفتهشد: چه خوب بود اين مطالب را قبل از بيعت با ما در ميان مى گذاشت ؟ اما اكنون ديگرچاره اى نيست .(281) و حضرت پاسخ مى دهد: ( اكنت اتركرسول الله ميتا فى بيته لااجهزه و اخرج الى الناس انازعهم فى سلطانه ؛) آياجنازه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را بدونغسل در خانه اش رها مى كردم و به سوى مردم رفته در سلطنترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با مردم درگير مى شدم ؟
ابن ابى الحديد به نقل ابو جعفر نقيب گويد: انصار و غير از انصار به او گفتند:اىمردم اگر پيش از بيعت ما را به خود دعوت مى نمودى هرگز ديگرى را به جاى توانتخاب نمى كرديم .(282)
و در جاى ديگر گويد، انصار به فاطمه (س ) گفتند: اگر عموزاده ات بر ابوبكر سبقتمى جست ما ابوبكر را به جاى او انتخاب نمى كرديم ،(283)
از اين روايت دو چيز فهميده مى شود، اين كه حضرت در هنگام بيعت با ابى بكر در سقيفهحضور نداشته است
ديگر اين كه پس از انجام بيعت به چه دليل و چه انگيزه اى على عليه السلام در معيتحضرت فاطمه (س ) به خانه انصار مى روند، و از انصار مى خواهند با حضرت بيعتنمايند؟ اگر در اين مورد دستورى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نداشته باشندكه الزام آورتر از بيعت باشد، آيا باز هم به در خانه انصار مى رفتند؟ مگر نه اين استكه آنان يكى از افراد همان قبايلى بودند كه نقض بيعت را جرمى بزرگ مى پنداشتند؟پس اين كه با حضرت فاطمه به در خانه انصار و مهاجر مى رود حتما دليلى داشته است.
نتيجه اين كه على در سقيفه حضور نداشته ، تا در مورد خلافت خود به دستور پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم با آنان كه هر يك براى حقانيت خود از خود دليلى مىتراشيدند و روايتى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل مى نمودند، و با اين كيفيت در غياب امير المؤ منين عليه السلام كار خود را محكم نمودند،و احتياطات لازم را انجام دادند، و با ايجاد جو فشار ابتكارعمل را به دست گرفت ، و جراءت اقدام را از مردم سلب نمود، و تاريخ در اين موردشهادت مى دهد كه چگونه رئيس نيرومند انصار، سعدبن عباده را تهديد مى نمود، و بعد اورا به سرنوشتى دچار ساخت ، و نيز رفتارى كه با مالك بن نويره انجام دادند كهجرمى جز توقعى كوتاه در پرداخت زكوه براى روشن شدن اوضاع نداشت ، آنان راقتل عام نموده همسر زيبايش را متصرف شدند. و نيز رفتارى كه با خود حضرت انجامدادند، خانه فاطمه (س ) كه معترضين به بيعت با ابى بكر در آن خانه اجتماع كردهبودند تهديد به آتش زدن نمودند، شمشير زبير را از دستش گرفتند، و به ديوار زدهشكستند(284) و خواهيم ديد كه چگونه با احتجاج زهرا در مورد ارثيه خود كه با تمسكبه آيات صريح قرآن انجام مى گيرد، و راه احتجاج را على عليه السلام به روى آنانمى بندد و در آخر مى گويد: كتاب خدا چنين مى گويد،(285) چگونه رفتار مى شود.
ابن ابى الحديد گويد: على عليه السلام در نفس خود مسائلى درباره خلافت داشت كهنمى توانست آن را در ايام ابوبكر و عمر اظهار دارد به خاطر قدرت و شدت عملى كه عمرداشت ، و دست و زبانش باز بود، و چون عمر كشته شد، و شورىتشكيل يافت ، و عبدالرحمن بن عوف از على عليه السلامعدول نموده و به عثمان راءى داد، حضرت مسائلى راكه تاكنون دردل داشت ، در اين نشست ابراز مى نمايد.(286)
حضرت در اين نشست برخى از فضايل خود را ابراز مى دارد، و گفتار پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم را نيز در روز غدير خم يادآور شده گويد: آيا در ميان شما كسى وجوددارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درباره او گفته باشد: هر كه من مولاى اوهستم ، اين مولاى اوست ؟ گفتند: نه ،(287) در هنگام گردهمائى سقيفه بنى ساعده ،استدلال مهاجرين و انصار را در مورد خلافت بدون پاسخ مى گذارد، و بعدها،استدلال آنها را مطرح نموده و به آن پاسخ مى دهد.(288)
و نيز ترس از هم پاشيدگى اسلام ، او را وادار به سكوت ، و حتى وادار به تسليم وبيعت مى كند، در نامه اى كه به مالك اشتر مى نويسد، حضرت رسما اوضاع آشفته دورانبعد از رحلت را بيان مى دارد:
از بيعت خوددارى كردم ، تا آنگاه كه ديدم ، مردم از اسلام بر مى گردند و در نابودى آنتلاش مى كنند، ترسيدم كه اگر اسلام را يارى نكنم شكافى در اسلام پديد آيد كه دردو مصيبت آن ، براى من بيشتر از دست دادن ولايت بر شماست كه متاع چند روز اندك دنياست.(289)
و ما در فصل سيزدهم از آن بحث خواهيم نمود.
در زمان معاويه نيز، از ديدگاه ديگر، براى على عليه السلام طرح مسئله وصيت و احتجاجبه آن مشكل است ، زير او در جنگ با معاويه است ، به بهانهقتل عثمان ، كه حضرت نه تنها در آن دخالتى نداشته ، بلكه از آن جلوگيرى مى كرد وتلاش داشت كه اين امر انجام نشود.(290)
در عين حال او را متهم به قتل عثمان نمودند، و دو جنگ بزرگجمل و صفين را به راه انداختند و در نتيجه آن ، جنگ نهروان به وقوع پيوست .
على عليه السلام در مكاتبات خود با معاويه با توجه به اين كه در مسئله خلافتاول و دوم ايراد نگرفت ، او را متهم به حسادت بر خلفاء و دشمنى با آناننمودند،(291) چه رسد به اين كه به دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمتمسك مى جست ؟ و خلافت آنان را غاصبانه مى دانست .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation