|
|
|
|
|
|
11 - 14: خشم فاطمه عليهاالسلام (خشم فاطمه عليهاالسلام خشم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ، اذيت و آزارفاطمه عليهاالسلام نيز اذيت و آزار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است ). اينمطلبى است كه همه علماى اهل سنت ، و در نتيجه همه علماى اسلام به آن اعتقاد دارند و كتبحديث همگى اين گونه روايت و مضمون آن را از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنقل نموده اند، و ما نمونه اى از آنها را در اينجا ذكر مى نمائيم ، پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم فرمود: (فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است ، دلجوئى از او، دلجوئى از من است ، و آزار به اوآزار به من است ).(1064) (فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است ، مى آزارد مرا، آنكه او را آزار مى دهد، و خسته ووامانده مى كند مرا، آنچه او را خسته و وامانده مى كند).(1065) فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است هر كس او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است . دخترم فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است دلجوئى از او دلجوئى از من است ، و آزار اوآزار من است . (1066) با توجه به اين احاديث كه نمونه اى از آن را مشاهده نموديم و اصحاب پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم خود نيز به آن آگاهى كامل داشتند چرا كه آنها را بازگو نموده اند،ببينيم پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با فاطمه عليهاالسلام چگونهعمل نمودند. بلاذرى در تاريخ خود گويد: پس از وفاترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و سلم لبخندى در چهره فاطمه عليهاالسلام ديدهنشد، و ابوبكر و عمر از مرگ فاطمه عليهاالسلام خبردار نشدند.(1067) ابوبكر و عمر، در بيمارى فاطمه عليهاالسلام از او خواستند به آنان اجازه دهد، تا او راعيادت كنند، و او از دادن اجازه خوددارى كرد، و چون اين خوددارى به درازا كشيده شد، نزداميرالمؤ منين عليه السلام آمده از او خواستند، واسطه شود، اميرالمؤ منين عليه السلام در اين مورد با فاطمه عليهاالسلام مذاكره كرد و اصرار نمود،فاطمه عليهاالسلام به آنان اجازه ورود داد، پس از ورود آنان ، حضرت فاطمهعليهاالسلام از آنان روى گرداند، و با آنان سخن نگفت ، و چون ازمنزل بيرون رفتند، فاطمه عليهاالسلام به اميرالمؤ منين عليه السلام گفت : آيا انجامدادم آنچه را مى خواستى ؟ اميرالمؤ منين عليه السلام پاسخ داد: آرى ، فاطمه عليهاالسلامگفت : آيا آنچه را من مى خواهم انجام مى دهى ؟ پاسخ داد: آرى ؛ فاطمه عليهاالسلام گفت :من تو را به خداوند سوگند مى دهم ، كه اين دو بر جنازه من نماز نگذارند، و بر سر قبرمن حضور پيدا نكنند. ابن ابى الحديد كه مدافعان قاضى عبدالجبار، و پاسخ هاى سيد مرتضى رانقل نموده ، در برخى از موارد، پاسخ هاى سيد (ره ) را نخواسته است بپذيرد، اما در اينمورد خاص گويد: تمام گفته هاى سيد (ره ) در اين مورد صحيح است ، زيرا رواياتصحيح در اين مورد بسيار است ، از قبيل پنهان داشتن قبر، و وفات فاطمه عليهاالسلام وخشم و ناراحتى او از ابوبكر و عمر، همه اين مطالب درست است ، و روايات صحيحبسيارى در اين موارد آمده است . (1068) ابن قتيبه روايت ياد شده را با توضيح بيشترىنقل نموده است ، گويد: پس از ورود ابوبكر و عمر، و روى گرداندن فاطمه عليهاالسلام از آنان ، حضرت بهآنان فرمود: اگر حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى شما بازگوكنم ، آن را تصديق نموده و به آن عمل مى كنيد؟ گفتند: آرى ؛ فرمود: شما را به خداسوگند مى دهم ، آيا شما از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشنيديد كه فرمود:رضاى فاطمه عليهاالسلام رضاى من است ، و خشم فاطمه عليهاالسلام خشم من است ، پسهر كس فاطمه عليهاالسلام را دوست داشته بدارد مرا دوست داشته ، و هر كس فاطمهعليهاالسلام را راضى كند مرا راضى نموده ، و هر كه فاطمه را به خشم آورد مرا بهخشم آورده است ؟ گفتند: آرى آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيديمفرمود: خداوند و فرشتگانش را گواه مى گيرم ، كه شما دو نفر مرا به خشمآورديد...(1069) ، تمام حديث را در فصل پيش بيان داشتيم ، از تكرار صرف نظر مىشود. طبرى پس از ذكر كوتاهى از گفتگوى حضرت فاطمه عليهاالسلام با ابوبكر در موردفدك و ديگر ارثيه زهرا عليهاالسلام مى نويسد: پس فاطمه عليهاالسلام ابوبكر راترك گفت ، و در اين مورد با او سخن نگفت ، تا اين كه بدرود زندگى گفت ، پس علىعليه السلام او را شبانه دفن نمود، و به ابوبكر خبر نداد.(1070) قبلا گفته شد: فاطمه عليهاالسلام اصلا با او سخنى نگفت ، نه در اين مورد، و نه درموارد ديگر، مگر مكالمه حضرت در هنگام بيمارى ، چنانچه گفته شد، و خبر ندادناميرالمومنين عليه السلام به ابوبكر از مرگ فاطمه عليهاالسلام نيز بهدليل وصيت و سفارش خود حضرت بود. از عبدالله بن حسن بن حسن ، در مورد خشم فاطمه عليهاالسلام از ابوبكر و عمرسوال شد؟ پاسخ داد: مادرمان صديقه دختر فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت ، و او ازانسانى خشمگين بود، و ما نيز از خشم او خشمگين هستيم ، و از رضاى او رضاى مى باشيم.(1071) ابن ابى الحديد گويد: من معتقد نيستم كه فاطمه عليهاالسلام از نزد ابوبكر راضىبرگشت ، چنانچه قاض القضاة عبدالجبار معتزلى گويد، بلكه مى دانم كه او خشمگينبازگشت ، و او از دنيا رفت ، در حالى كه از ابوبكر ناراضى بود. ابو عثمان جاحظ در كتاب (العباسيه ) گويد: هنگامى كه فاطمه عليهاالسلام به ابوبكرگفت : من تو را نفرين مى كنم ، و ابوبكر گفت : من تو را دعا مى كنم ، و فاطمهعليهاالسلام فرمود: هرگز با تو سخن نخواهم گفت ، و ابوبكر گفت : ولى من هرگزتو را ترك نمى كنم ، دليل بر برائت آنان از ظلم ، و سلامت از جور و ستم نمى باشد،زيرا اين گونه سخنان گاهى ناشى از فريب كارى هاى ستمگران مى باشد درصورتى كه عاقل و زرنگ باشد، و عادت به ستمگرى داشته باشد، مظلومانه سخن مىگويد، و در سيماى انصاف طلبى ظاهر مى شود، و جلب توجه مردم مى كند، و قيافه حقبجانب به خود مى گيرد.(1072) نكته قابل تذكر اين كه ادعاى فدك توسط حضرت فاطمه عليهاالسلام ده روز پس ازرحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم صورت گرفته است .(1073) 12 - 14: حقوق ديگر فاطمه عليهاالسلام در پايان كتاب نظرم بر اين تعلق گرفت تا حقوق از دست رفته ديگر فاطمهعليهاالسلام را نيز ضمن بخش دهم اين فصل بيان كنم ، اما ديدم گرچه اهميت آن به اندازهفدك نمى باشد كه هشت بخش از اين فصل را به آن اختصاص داديم .اما پس از ملاحظهبحث زيادى كه در اين رابطه صورت پذيرفت ، بخش جداگانه اى را به آن اختصاصداديم ، گرچه بسيارى از مطالب بخشهاى گذشته نيز در اين رابطه مطرح مى شود. گاهى تصور مى شود، زهراى اطهر عليهاالسلام در يك مورد ادعا داشته است و آن ادعاىارث فدك ، و اموال ديگر بوده است ، زيرا بيشترين تكيه روى اين مسئله بوده است ، حتىحضرت فاطمه عليهاالسلام خود نيز در خطبه هايش بيشتر روى ارث تكيه نموده و بهآيات قرآن در اين مورد خاص استدلال نموده است ، در حالى كه در كتب تواريخ و حديث ،سه مورد ادعا براى حضرت فاطمه عليهاالسلام به ثبت رسانده ادعاى واگذارى فدك وسهمى از خيبر، كه اشاره اى به آن داشتيم ، و ادعاى ارث ، و سومين ادعاى حضرت ، سهمذوى القربى بود، كه ابوبكر، و در پى او عمر، او و همه بنى هاشم را از سهم ذوىالقربى محروم نموده بود. ابن ابى الحديد گويد: در حديث ديده ام كه ابوبكر، حضرت فاطمه عليهاالسلام ازسهم محروم نموده و حضرت ، در اين مورد نيز با ابوبكر، گفتگو داشت .(1074) مسلمين همگى اتفاق دارند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سهمى از خمس رابراى خود، و سهم ديگرى از شش قسمت خمس را به خويشان خود اختصاص مى داد، و تازنده بود اين شيوه را تغيير نداد، تا اين كه خلافت به ابوبكرانتقال يافت ، سهم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خويشان پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم را حذف نمود، و آنان را مانند يتيمان و مساكين و ابناءسبيل ديگر مسلمين قرار داد. دو تفسير كشاف آمده است : خمس به شش قسمت تقسيم مى شد، دو سهم براى خدا ورسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ، يك سهم براى خويشان پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم ، و سه سهم ديگر براى يتيم و مسكين و وامانده در سفر، از همه مسلمين ديگر، وچون خلافت به ابوبكر رسيد، آن را در سه سهم قرار داد، و همچنين عمر و خلفاى بعد ازاو چنين كردند. و گويد: روايت شده ابوبكر بنى هاشم را از خمس منع نمود.(1075) امام محمد بن اسماعيل بخارى گويد: فاطمه عليهاالسلام نزد ابى بكر فرستاد وخواستار فدك و باقيمانده خمس خيبر گرديد، ابوبكر امتناع ورزيد كه چيزى از آنها رابه او باز گرداند، و فاطمه عليهاالسلام از ابوبكر ناراحت شد و او را ترك گفت : وديگر با او سخن نگفت ، تا از دنيا رفت ...(1076) ابن عباس در پاسخ نجدة بن عامر حرورى خارجى نوشت : تو در مورد سهم ذوى القربىكه خداوند آنان را در قرآن ياد نموده است سؤال نموده اى كه آنان چه كسانى هستند؟ و ما مى دانيم كه خويشانرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ما هستيم ، كه قوم حق ما را از ما بازداشتند،(1077) و بسيارى از اهل حديث اين مطلب را روايت نموده اند. قرآن كريم نيز با صراحت از آن ياد مى كند: ( و اعملموا غنمتم من شيئى فان لله خمسهو للرسول ولذى القربى ، واليتامى و المساكين وابنالسبيل ...) (1078) شش گروه را مستحق خمس دانسته است : خدا،رسول صلى الله عليه و آله و سلم ، خويشانرسول صلى الله عليه و آله و سلم ، يتيمان ، مساكين ، و ابناءسبيل ديگر مسلمانان ، مذهب اهل بيت عليهاالسلام نيز كه از سوى امامان عليهاالسلام بهتواتر رسيده است ، چنين است . وليكن بسيارى از پيشوايان اهل سنت نظريه دو خليفه ، را پيروى نموده ، و سهمى از خمسرا به خويشان رسول صلى الله عليه و آله و سلم اختصاص نداده اند: مالك ابن انس همه خمس را منوط به نظر امام دانسته به گونه كه بخواهدعمل كند، و حقى است براى او و آن را در مصالح مسلمين به مصرف برساند، و حقى براىيتيم و مسكين و ابن السبيل قرار نداده است . ابوحنيفه و پيروانش ، پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و خويشان پيامبررا حذف و آن را در ميان يتيم و مسكين و ابن سبيل مسلمين قرار داده ، و تفاوتى بين هاشمى وديگران قائل نشده است . و شافعى خمس را پنج قسمت نموده ، سهم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را درمصالح مسلمين ، و سهمى را براى خويشان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ازفرزندان هاشم و مطلب ، قرار داده و براى فرزندان عبدشمس ونوفل چيزى قرار نداده ، و سه سهم ديگر را مخصوص يتيم و مسكين و ابنسبيل همگان قرار داده است . لازم به يادآورى است طبق مذهب شيعه ، هر نوع درآمدى كه از كسب و كار و حرفه و فن ،براى انسان حاصل مى شود، پس از مصرف ساليانه ، به آن خمس تعلق مى گيرد، و نيزاستخراج معادن ، پس از كسر هزينه استخراج به آن خمس تعلق مى گيرد، زيرا آيه خمسشامل همه موارد ياد شده مى شود، به اضافه غنايم جنگى ، به كتب فقهيه در اين موردمراجعه شود. 13 - 14: پايان سخن سخنى پايانى اين كه با قطع نظر از آنچه گفته شد، در مورداستدلال به آيات قرآن ، در زمينه استحقاق زهرا عليهاالسلام به فدك ، انصاف اين بودكه با زهرا عليهاالسلام كنار آمده ، و نمى گذاشتند، از اين بابت دلگير شود، اين مطلبسخنى است از استاد محمود ابوريه كه در ص 457 مجلة (الرسالة المصرية ) شماره 518سال 11 به چاپ رسيده است ، او گويد: سخنى به جاى ماند كه لازم است با صراحت ازآن نام بريم ، و آن عبارت از حركت ابى بكر درمقابل فاطمه عليهاالسلام دخت گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در موردميراث پدرش مى باشد، زيرا حتى اگر ما تسليم شويم ، كه آيات قطعى الدلالة وصدور، بوسيله خبر واحد ظنى (الصدور) تخصيص داده شود، و ثابت گردد كه پيامبرصلى الله عليه و آله وسلم ارثى از خود بر جاى نمى گذارد، و عموميت اين خبر نيزتخصيص پذير نمى باشد، ابوبكر مى توانست بعضى ازاموال به جاى مانده پدر را مانند فدك به او واگذارد، و حق او بود كه چنين كند، و هيچ كسنيز نمى توانست در اين مسئله با او مخالفت كند، زيرا خليفه مى تواند هر چيزى را به هركه بخواهد واگذار كند، چنانچه چيزهائى را به زبير بن العوام و محمد بن سلمة وديگران اختصاص داد كه همه آنها از متروكات پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود (ونيز همه صدقات جمع آورى شده بنى قضاعة را به ابى سفيان بخشود،(1079) - م -)گذشته از اين ديرى نگذشت كه خليفه سوم عثمان ، همين فدك را به مروانبخشيد،(1080) پيش از استاد ابورية ابن ابى الحديد نيز همين نظريه را پسنديدهاست ، گويد: زيباتر اين بود كه احترام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و رعايت حقاو را به جاى آورند و حفظ عهد و پيمانش ايجاب مى نمود كه دختر پيامبر صلى الله عليهو آله و سلم را راضى كنند، و اگر حتى از فدك نمى گذشتند، چيزى جايگزين آن بهفاطمه عليهاالسلام مى دادند، تا دل او را بدست آورند، و امام (رهبر) بدون مشورت باديگر مسلمانان نيز مى تواند چنين كند اگر مصلحتى در آن كار بيابد.(1081) پاسخ به ابن ابى الحديد، و استاد ابورية ، همان پاسخى است كه مدرس مدرسةغربى بغداد على بن فارقى به ابن ابى الحديد داد: كه اگر امروز ابوبكر فاطمهعليهاالسلام را در ادعاى خود تصديق مى كرد، فردا ادعاى خلافت براى همسرش مى نمود،و ابوبكر را از مقام خود بركنار مى كرد، پايان كتاب و من الله التوفيق و عليه التكلان تاريخ مرداد ماه سال 1375
|
|
|
|
|
|
|
|