بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانها و حکایتهای مسجد, غلامرضا نیشابورى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MASGED01 -
     MASGED02 -
     MASGED03 -
     MASGED04 -
     MASGED05 -
     MASGED06 -
     MASGED07 -
     MASGED08 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

49- دهاتى عارف در مسجد  

نقل شده روزى سيد هاشم امام جماعت مسجد سردوزك بعد از نماز منبر رفتند.
در ضمن توصيه به لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزى پدرم مى خواست نمازجماعت بخواند، من هم جزء جماعت بودم ، ناگاه مردى به هياءت دهاتى وارد شد. از صفوفعبور كرد. تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت . مؤ منين از اين كه يك نفر دهاتى درصف اول ايستاده ، ناراحت شدند.
او اعتنائى نكرد، و در ركعت دوم نماز در حالت قنوت قصد فرادى كرد و نمازش را بهتنهائى به اتمام رساند، همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد.
چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض مى كردند.او جواب نمىداد.پدرم فرمود: چه خبر است ؟
گفتند: مردى دهاتى و جاهل به مساءله آمد صف اول ، و پشت سر شما اقتداء كرد آن گاهوسط نماز، قصد فرادى كرده و نشسته ناگه غذا خورد.
پدرم گفت : چرا چنين كردى ؟در جواب گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگويم ، يا در اينجمع بگويم ؟پدرم گفت :
در حضور جمع بگو! گفت : من وارد مسجد شدم به اميد اينكه از فيض نماز جماعت با شمابهره مند شوم چون اقتداء كردم ، ديدم شما در وسط حمد از نماز بيرون رفتيد، و در اينحال واقع شديد كه من پير شده ام و از آمدن به مسجد عاجز شده ام ، الاغى لازم دارم ، پسبه ميدان الاغ فروشان رفتيد، و خرى را انتخاب كرديد.
دو ركعت دوم در خيال تدارك خوراك و تعيين جاى او بوديد.من عاجز شدم ، و ديدم بيش از اينسزاوار نيست با شما باشم ، لذا نماز خود را تمام كردم اين را بگفت و رفت .پدرم برسر خود زد و ناله كرد و گفت :
اين مرد بزرگى است او را بياوريد! من با او كار دارم . مردم رفتند كه او را بياورند،ناپديد گرديد. و ديگر ديده نشد.(63)


50- مسجد نمايشگاه منادى معنويت  

همه جا زن و مرد، دختر و پسر سرگرم بازديد از غرفه هاى داخلى و خارجى نمايشگاهبودند.ناگهان صداى اذان به گوش رسيد ككه دعوت بهمنيار و نيايش با خداى خالق رااعلام مى كرد.دنبال صداى اذان حركت كرديم و آدرس مسجد را جويا شديم ، وقتى به مسجدنمايشگاه رسيديم ، آنجا مملو از جمعيت نمازگزار بود، به سختى جايى را پيدا كرده ،نماز خواندم .بعد از پايان نماز جماعت باز هم زن و مرد مسلمان ، براى اقامه نماز هجوم مىآوردند، منظره بسيار روح بخشى بود كه در ميان آن همه غوغاى مادى ، مسجد منادى معنويتمى درخشيد و بهار انسانيت با نماز مى باريد، به راستى باحال و هواى ملكوتى نماز، شور و شكوه خاصى بر فضاى نوزدهمين نمايشگاه بينالمللى طنين مى افكند.
آرى اى عزيز هر اندازه نماز، اين برترين معروفها بهتر و بيشتر فراگير شود، ازميزان منكرات و زشتيها كاسته خواهد شد، كه ان الصلواة تنهى عن الفحشاءوالمنكر (64)
اينها مشاهدات يك خبرنگار است كه در روزنامه اى بيان نموده اند كه اى
كاش همه جا و در وقت نماز بر پا داشته مى شد.


51- امام خمينى (ره ) و رعايت حقوق مردم در نماز جماعت  

حضرت امام در طول مدتى كه در نجف اشرف اقامت داشتند سالى چند بار به مناسبتزيارتهاى ويژه امام حسين عليه السلام به كربلا مشرف مى شدند
آنجا در منزل محقرى كه يكى از اهالى كويت در اختيار آن حضرت قرار داده بود سكونت مىگزيدند.
در كربلا مغربها بيشتر در حسينيه مرحوم آية الله بروجردى و ظهرها در همانمنزل بيشتر با شركت جمع معدودى از دوستان در اتاق بيرونى و گاهى جمعيت بيشتر مىشد در حياط منزل برگزار مى شد.
مساحت حياط حدود پنجاه متر بود و فرش هم به اندازه كافى نبود از اين رو افرادعباهايشان را تا مى كردند و به عنوان سجاده و زير انداز روى آن به نماز مى ايستادندوقتى حضرت امام از اتاق اندرونى كه پشت به قبله بود براى اقامه نماز وارد حياط مىشدند براى رسيدن به جلوى جمعيت مى ايستاد از ميان صفوف جماعت عبور كنند.
تمام افراد حاضر بى گمان افتخار مى كردند كه عباهايشان با قدم مبارك حضرت اماممتبرك شود و على القاعده معظم له نيز به اين نكته واقف بودند.
با اين حال هنگام عبور چه از پشت صفوف كه كفشها بگذارند و نه روى عباى ديگرانبدين گونه عملا رعايت دقيق حق مردم را به مقلدان و پيروان خود مى آموختند. (65)


52- تاجر نيكو كار در گوشه مسجد  

از علماء و مراجع و محقق بزرگ عاليقدر شيعه در قرن سيزده مرحوم آيت الله العظمىشيخ جعفر كبير صاحب كتاب كشف الغطاء بود، وى از علماء وارسته و نادرروزگار است كه مى توان گفت : تجسمى از يك عالم و محقق بزرگ اسلام ناببود وى در ماه رجب سال 1228 قمرى در نجف اشرف در گذشت ، و قبرش در كنارمرقد شريف امير مومنان على عليه السلام معروف است .
يكى از حكايات و خصوصيات اخلاقى او اينكه :
در يكى از مساجد نجف اشرف ، اقامه نماز جماعت مى نمود، يك روز ظهر، مسلمين به مسجدآمدند و در صفوف جماعت در انتظار آمدن آيت الله شيخ جعفر به سر مى برند، ولى آمدن اوطول كشيد و آنها از آمدن او ماءيوس ‍ شدند و برخاستند و نماز خود را افرادى خواندند.
در اين وقت مرحوم شيخ جعفر به مسجد آمد، ديد مردم فرادى نماز مى خوانند، بسيار ناراحتشد و آنها را سرزنش كرد و به آنها گفت : آيا در ميان شما يك نفر مورد اطمينان نيستكه هرگاه من به مسجد نرسيدم ، به او اقتدا كنيد، و نماز را به جماعت بخوانيد؟!
در اين بين ، چشمش به مرد تاجرى نيكوكارى افتاد كه در نزد او شخص ‍ مورد وثوق بود،ديد در گوشه اى از مسجد، نماز مى خواند، آيت الله شيخ جعفر نزد او رفت و به او اقتداكرد، مردم نيز به پيروى از شيخ ، صفها را منظم كرده و به آن تاجر صالح اقتداكردند.
آن تاجر احساس كرد كه آيت الله شيخ جعفر و مردم به او اقتدا كردند، بسيار شرمنده شد،از طرفى شرعا نمى توانست نماز خود را قطع كند، و از طرفى خود را لايق امامت جماعت -آن هم براى افراد بزرگ - نمى ديد، در حالى كه عرق خجالت از سر و صورتش مىريخت ، نماز را با زحمت به پايان رساند، بعد از نماز فورا برخاست كه به كناربرود، آيت الله شيخ جعفر، دست او را گرفت و اصرار كه بايد نماز عصر را نيزبخوانى ، او هر چه اظهار شرمندگى كرد و حتى گفت :
مرا چه به امامت جماعت ،، مرا كشتى ، در حالى كه گريه مى كرد و معذرت خواهى مىنمود... شيخ جعفر، به او گفت :
حتما بايد نماز عصر را تو بخوانى ، و او قبول نمى كرد، سر انجام شيخ گفت : يابايد نماز جماعت را تو بخوانى و به ما اقتدا كنيم ، و بايد دويست لباس ‍ شامى بهاينجا (براى فقرا) بياورى ؟.
آن تاجر گفت : حاضرم آن لباسها را به اينجا بياورم ، و امامت نماز جماعت راقبول نكنم ، شيخ گفت : بايد قبل كرد و شخصى را فرستاد و آن لباسها را از مغازه اشآورده و شيخ جعفر، آن لباسها را بين فقرا تقسيم نمود.
سپس برخاست و اقامه نماز جماعت كرد، و مردم نماز عصر را به امامت آيت الله شيخ جعفرخواندند.
مرحوم محدث قمى ، پس از نقل اين حكايت مى گويد: در مورد آية الله شيخ جعفر كبير،حكايات بسيار (در رابطه با خصوصيات اخلاقى و تهذيب نفس و توجه به محرومانو....) نقل كرده اند، خداوند از ناحيه اسلام و مسلمين ، جزاى خير به اين مرد بزرگ عنايتفرمايد.
از مناجات او در سحرها، اين بود كه خطاب به خود مى گفت : تو جعفر كوچك بودى ،سپس جعفر شدى و سپس شيخ عراق شدى ، سپس رئيس ‍ اسلام گشتى ، اين سخنان رابا كمال اظهار شكر و عجز در پيشگاه خداوند، مى گفت و گريه مى كرد.(66)


53- مهرهاى متبرك در مسجد محله  

در عمليات والفجر هشت ، پاهايم تركش خورده بود.ما را همراه يكى ديگر از برادرهاكه بعدا به شهادت رسيد، توى آمبولانس گذاشته و به پشت جبهه آوردند، طرفهاىصبح بود، هنوز نماز صبح بود، هنوز نماز صبح را نخوانده بوديم .
در بين راه ، همين برادرى كه با من مجروح شده بود و در كنار من بود، از من پرسيد:نماز خوانده اى يا نه
مجروحيت او بيشتر از من بود، تركش خورده بود تو شكمش ودل و روده هايش ريخته بود بيرون .او در همانحال نماز را فراموش نكرده بود.
به راننده آمبولانس گفتيم و او آمبولانس را متوقف كرد.چون ما نمى توانستيم حركتى بكنيم ،راننده برايمان تيمم گرفت : بعد مهر ديگرى به آنها مى داد.
يك بار وقتى علتش را از او جويا شدم ، گفت : اين مهرها ديگرى به آنها مى داد.
يك بار وقتى علتش را از او جويا شدم ، گفت : اين مهرها در جبهه متبرك شده اند.خاكاين مهرها مقدس است ، چون غبار جبهه روى آن نشسته است .
او اين مهرها را به مسجد محله شان مى برد تا مردم روى آنها نماز بخوانند .
همه اينها نشان از ايمان و اعتقاد والاى بچه هايى كه دردل شب از خواب ناز بر مى خواستند، به راز و نياز با خالق خود مى پرداختند، گريه وزارى مى كردند و از خدايشان بخشش مى طلبيدند.
و همين راز و نيازها و نماز شبها بود كه در ميدان رزم و پيكار با دشمنان اسلام ، از آنهاكوهى استوار و خستگى ناپذير مى ساخت و به چهره هايشان آرامشى غيرقابل وصف مى بخشيد.(67)


54- امام خمينى قدس سره شريف مسجد را حتى يك روز ترك نكرد  

در روز شهادت حاج آقا مصطفى قدس سره شريف بعد از دفن پيكر مطهر آن مرحوم ومتفرق شدن مردم بعد از آن كه همه رفتند و اذان ظهر شد؛ امام بلند شد و تشريف بردوضو گرفت و فرمود: من مى روم مسجد، گفتم اى واى ، به يكى از خادم هاى آقا گفتم زودبرو به خادم مسجد بگو سجاده را پهن كند و او به مسجد رفت و سجاده براى امام آوردهبود و پهن كرده بود.
وقتى مردم فهميدند كه امام به مسجد مى آيند، جمعيت گريه مى كردند چه گريه اى ،ضجه اى مى كردند كوچه اى دادند و امام داخل مسجد شدند و اين عرب ها تعجب مى كردند.
يعنى چه ، و به همديگر مى گفتند:(خمينى ابدا مايبكى ): خمينى ابدا گريه نمى كنند.امامنمازش را خواند بعد از نماز روضه خوانده شد، مردم مى زدند و جزع مىكردند.(68)


55- امام جماعت بايد اينگونه باشد  

يكى از دانشمندان معاصر مى گويد:
من از همان اوقات كه به تحصيل مقدمات اشتغال داشته ام ، نام محدث قمى را در محضرمبارك پدر بزرگوارم زياد و تواءم با تجليل مى شنيدم .
وقتى كه براى تحصيل به مشهد مشرف شدم ، زيارت ايشان را بسيار مغتنم مى شمردم .
چند سال كه با اين دانشمندان با ايمان معاشرت داشتم و از نزديك به مراتب علم وعمل و پارسائى و پرهيزگارى ايشان آشنا شدم ، روز به روز بر ارادتم مى افزود.
در يكى از ماههاى رمضان با چند تن از دوستان خواهش كرديم كه در مسجد گوهر شاد،اقامه جماعت را بر معتقدان و علاقه مندان منت نهند.
با اصرار و پا فشارى ، اين خواهش پذيرفته شد و به چند روز نماز ظهر و عصر دريكى از شبستانهاى آن جا اقامه شد و بر جمعيت اين جماعت ، روز به روز افزوده مى شد.
هنوز به ده روز نرسيده بود كه اشخاص زيادى اطلاع يافتند و جمعيت فوق العاده شد.
يك روز پس از اتمام نماز ظهر به من نزديك ايشان بودم گفتند: من امروز نمى توانم نمازعصر را بخوانم . رفتند و ديگر آن سال را براى نماز جماعت نيامدند.
در موقع ملاقات و سؤ ال از علت نماز جماعت گفتند: حقيقت اين است كه در ركوع ركعت چهارممتوجه شدم كه صداى اقتدا كنندگان كه پشت سر من مى گويند: يا الله يا الله ،ان مع الصابرين ، از محلى بسيار دور به گوش مى رسد.اين توجه ، مرا بهزيادى جمعيت متوجه كرد و من شادى و فرحى توليد كرد و خلاصه خوشم آمد كه جمعيت ايناندازه زياد است ؛بنابر اين ، من براى امامت اهليت ندارم .(69)


56- معاويه و اهانت به امام حسن عليه السلام در مسجد  

در آن هنگام كه امام حسن عليه السلام در كوفه بود، وقتى كه معاويه بر اوضاع مسلطشد، به كوفه آمد، جمعى از طرفداران او به او گفتند:
حسن بن على عليه السلام در نظر مردم كوفه ، داراى مقام بسيار ارجمندى است ، اگر اورا به اجبار وارد مسجد كنى ، و در ملاء عام بر بالاى منبر بروى و او را در حضور مردمسرافكنده كنى ، كار شايسته اى نموده اى ، معاويه اين پيشنهاد را نپذيرفت ، آنها اصراركردند، سرانجام معاويه پذيرفت ، براى نماز به مسجد آمد و جمعيت در مسجد بودند، امامحسن عليه السلام را ناگزير هتاكى كرد و به ساحت مقدس حضرت على (ع ) ناسزا گفت .
هماندم امام حسن عليه السلام برخاست و فرياد زد: اى پسر جگر خواره ، آيا تو به اميرمؤمنان على عليه السلام ناسزا مى گويى ، با اينكه پيامبر صلى الله عليه وآلهفرمودند: هر كس به على عليه السلام ناسزا بگويد، به من ناسزا گفته ، و هر كس بهمن ناسزا بگويد، به خدا ناسزا گفته ، و كسى كه به خدا ناسزا بگويد، خدا او راداخل دوزخ مى كند، به طورى كه تا ابد در دوزخ بماند.
سپس امام حسن عليه السلام به عنوان اعتراض ، مجلس را ترك كرد (70)


57- شهيدان در مساجد حضور دارند! 

در عمليات بيت المقدس دو در منطقه گرده دشت ، آن سوز و سرما و حجم عظيمبرفش فراموش نشدنى است .تمام سطح زمين را قطرى ضخيم از برف و يخ پوشاندهبود.
با يكى از برادرها او كوه بالا مى رفتيم .نزديك غروب بود.يك دفعه با منظره عجيبى روبه رو شدم . در ارتفاع بالا، سر گردنه ، يكى از برادرها را ديدم كه خم شده خاكتوى آن برف و يخ از كجا آمده بود.
بچه ها يكى يكى مى آمدند، پشت كمرش تيمم مى كردند و مى رفتند گوشه اى نمازشانرا مى خواندند. با آن وضعيت خطرناك و لب پرتگاه ، يك لحظه هم خنده از لبهايش محونشد.
همين چيزهاى غريب و غير عادى بود كه هنوز هم ما را با اين معنويات پيوند زده است .حتى درخواب هم به نام حسين شادرويى .قبل از يا آن كه شهيد شود چه در محله و جه درجبهه يك لحظه از هم جدا نمى شديم .
شبى به خوابم آمد. بعد از جنگ بود.خواب مى ديدم در مسجد هستيم و يم خواهيم نماز راشروع كنيم .يك دفعه حسين وارد شد. بچه ها دورش را گرفتند.تو مگر شهيد نشدىحسين ؟ آماده مى شد براى نماز.
نه ، من هستم .
چند بار اين كار را تكرار كرد.
اما تو...
من هستم ؛حتى تو نماز جماعت مسجد.
خيلى هم با تاءكيد مى گفت كه تو نماز جماعت مسجد هست .آن وقت ايستاد به نماز با مانماز را خواند.
و ما اعتقاد داريم كه شهيدانمان در صفهاى نماز جماعت و جمعه حضور دارند.به همين خاطراست كه اينها هنوز زنده هستند و پويا.(71)


58- بو على سينا مشكلات را با نماز حل مى كرد  

ابن خلكان در تاريخ خود در شرح حال ابن سينا بزرگ حكيم و دانشمند معروف مىنويسد:
و كان اذا اشكلت عليه مسالة توضا و قصد المسجد الجامع و دعا الله عز وجل ان يسهلها و يفتح مغلقها له
چون ابوعلى سينا مسئله مشكلى براى او پيش مى آمد، برمى خواست وضو مى ساخت و قصدمسجد جامع شهر را مى كرد و نماز مى گزارد و خدا را مى خواند كه آنمشكل را بر وى آسان كند و آن مسئله پوشيده را برويش ‍ بگشايد.
(72)
چنانكه خود بدين نكته اشارت كرده است .
هرگاه در مساءله اى متحير مى ماندم ، به مسجد مى رفتم و نماز مى خواندم و به مبداءكل و آفريدگار جهان مى ناليدم ، باشد كهمشكل مرا به من بگشايد و آن سختى را بر من آسان نمايد.
حال خود شما قضاوت كنيد، هنوز ديپلم نگرفته مى گويد نماز چيست ؟؟! و خودش هم مىخواهد راه ابن سينا را برود.
اى عزيزان اى نوجوانان اى جوان به خود آئيم و دراحوال خود انديشه نمائيم جائيكه ابن سينا با آن عظمت علمى اش ، مشكلات خود را با نمازحل مى كرد.
و همچنين او هميشه با مسجد، دعا و نيايش ماءنوس بود، آيا شايسته نيست ما براى سعادتدر دنيا و آخرت و براى پيشرفت و موفقيت در كارها و تحصيلمان به نماز روى آوريم وبا عبادت و مناجات انس بگيريم ، برادران اگر مى خواهيد و مى دانم كه حتما هم مى خواهيداز حالا شروع كنيد..فرصت را از دست ندهيد.از حالات لذت معنوى نماز را درك كنيد.


59- عبادت در پشت بام مسجد  

در حالات شهيد محراب مرحوم ملا تقى برغانى آمده است :
عبادت آن جناب قدس سره شريف چنان بود كه هميشه از نصف شب تا طلوع صبح صادقبه مسجد خود مى رفت و به مناجات و ادعيه و تضرع و رازى و تهجداشتغال داشت و مناجات خمس عشرة را از حفظ مى خواند و بر اين روش و شيوهپسنديده استمرار داشت تا همان شب كه شربت شهادت نوشيد.
مكرر در فصل زمستان ديده مى شد كه در پشت بام مسجد خود، در حالى كه برف شدت مىباريد، در نيمه شب پوستينى بر دوش و عمامه بر سر داشت ومشغول تضرع و مناجات بود و با حالت ايستاده ، دستها را به سوى آسمان بلند كرده تااين كه سراسر قامت مباركش را از سر تا پا سفيد پوش ‍ مى كرد.(73)
جالب توجه اينكه مرد پرهيزگار در حال سجده كه مناجات خمس عشرة رامى خواند به دستفرقه بابيه به شهادت رسيد.


60- مسجد جامع خوانسار  

استاد ميرزاى قمى ، مرحوم سيد حسين خوانسارى ،هرگز نماز شب و زيارت عاشورا ونماز جماعت را ترك نكرد، و هرگاه به مسجد نمى رفت ، درمنزل با زن و فرزند خود نماز جماعت ميخواند، بسيار با انصاف بود و با افراد مستندمواسات مى ورزيد.
و در اصطلاح امور مسلمانها، اهتمامى عجيب داشت .حاكم شهر خوانسار دستور داد مخصوص وىيك مسجد جامع ساختند كه هميشه نماز جمعه و جماعتش را در آن مسجد برپا مىشد.(74)


61- خراب شدن مسجد و حضور قلب  

گويند كه يكى از زهاد در مسجد جامع بصره درحال نماز بود، كه قسمتى از مسجد خراب شد، و فرو ريخت .
مردم جمع شدند، و سر صدا كردند، اما متوجه نشد.تا اينكه نمازش را تمامنمود.(75)


62- نماز در مكانهاى مختلف مسجدالحرام  

نقل شده كه در مسجدالحرام نماز مى خواند ولى يك جا نمى خواند، بلكه در مواضع ونقاط متعدد و مختلف انجام مى داد.كسى به او گفت : اى ابواميه اين چه كارى است كه مىكنى ؟
چطور يكجا نمى ايستى ؟او در جواب گفت : من اين آيه كريمه را قرائت كردم كه (يؤ مئذتحدت اخبارها) اكنون مى خواهم كه اين مواضع مختلف براى من در روز قيامت گواهىدهند.(76)


63- شيخ آقا بزرگ تهرانى امام جماعت مسجد شيخ طبرسى  

در شرح احوال اين عالم متتبع و پركار و نمونه عالى استقامت و همت والا و پشتكار، مىخوانيم :
شيخ با اين همه اشتغال پردامنه علمى و تتبعات فرصت گيرى كه داشت ، از انجام دادنعبادت اسلامى و رياضات شرعى و تذهيب نفس ، غفلت نمى كرد، شب چهار شنبه هر هفتهپياده از نجف به مسجد سهله (در 10 كيلو مترى نجف ) مى رفت و در آن جا به نماز و دعا وعبادت مى پرداخت ، اين كار وى تا مدتى پس از رسيدن به من 80 سالگى همواره ادامهداشت .
شيخ ، امام جماعت نيز بود و اين سنت دينى و اجتماعى را به پا مى داشت .تاسال 1357 هجرى قمرى در مسجد شيخ طوسى (در نجف ) نماز و دعا و عبادت مى پرداخت مىخواند، از اين سال به بعد كه در راه كربلا دچار تصادف شد و آسيب ديد به علت دورىراه مسجد طوسى تا منزل وى ، مسجد آل طريحى را انتخاب كرد، و تا چندسال پيش از در گذشتن اين سنت را، تعطيل نداشت . (77)
در دين ما نماز جماعت اهميت فراوانى دارد، و ثواب آن خيلى زياد است .
تا آن حد كه از عبدالله ابن مسعود نقل شده است ، كه روزى از تكبير نماز جماعت ماندم وبه خاطر اين كار يك تنه آزاد نمودم ، و وقتى كه جريان را خدمت پيامبر صلى الله عليهوآله عرض كردم فرمود:
فضيلت از دست رفته را درك نخواهى كرد اى پسر مسعود! اگر تمام روى زمين را انفاقكنى ، ثواب تكبير را تدارك نخواهى نمود.


64- آخرين ديدار پيامبر صلى الله عليه وآله با مردم در مسجد  

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله در آخرين روزهاى عمر شريفش به مسجد آمد و پس ازحمد و ثناى الهى ، فرمودند: اى مردم !خدايم حكم كرده و قسم ياد كرده كه از ظلم ظالمنگذرد، مگر آن كه عفو مظلوم و يا قصاص در دنيا نزد من بهتر از قصاص در دنيا نزد منبهتر از قصاص را در پى داشته است .
من شما را سوگند مى دهم كه هر كس مورد ظلم من قرار گرفته ، برخيزد و مرا قصاصكند؛زيرا قصاص در دنيا نزد من بهتر از قصاص در آخرت است .
شخصى به نام سوادة بن قيس از جا برخاست و گفت : پدر و مادرم فداى تو باداى رسول خدا! روزى شما از طائف برمى گشتيد و من بهاستقبال شما آمده بود مسجد
شما بر نافه سوار بوديد و چوب ممشوق در دست داشتيد.پس چوب را بلند كرديد تابه ناقه بزنيد، اما به شكم من اصابت كرد و من نمى دانم عمدى بود يا از روى خطا!پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:
پناه بر خداى سواده ، كه عمدا زده باشم ، آنگاه فرمودند: اىبلال نزد دخترم فاطمه برو و چوب ممشوق را از او بگير و بياور.
بلال به خانه حضرت زهرا عليها السلام رفت و گفت : آن چوب را بده .آن حضرتفرمودند: امروز چه وقت آن چوب است ؟پدرم با آن چوب مى خواهد چه بكند؟بلال گفت : پدرت با مردم وداع كرده است ! حضرت زهرا صيحه اى كشيد و گفت :واحزناه اى حبيب خدا و اى محبوب قلبها .سپس چوب مخصوص را بهبلال داد و بلال آن را به مسجد آورده بود و به محضر آنرسول خدا تقديم كرد.
پيامبر فرمود: سواده كجاست ؟ عرض كرد: اينجا هستم يارسول خدا! شكم خود را برهنه بنماييد.
حضرت لباس خود را كنار زد.سواده گفت : اىرسول خدا!آيا اجازه مى دهيد لبانم را بر شكم مبارك شما بگذارم ؟حضرت اجازه دادند.
سواده شكم مبارك آن حضرت را بوسيد و گفت : خدايا به شكم مطهررسول خدا صلى الله عليه وآله تو را سوگند مى دهم كه مرا از عذاب قيامت حفظ بنمائى.
حضرت فرمودند: اى سواده !آيا عفو مى كنى يا قصاص مى نمايى ؟
سواده گفت : عفو مى كنم اى رسول خدا! سپس حضرت صلى الله عليه وآله فرمودند:خدايا! سواده از رسول تو گذشت ، تو هم او را عفو بنما.(78)


65- آيا مسجد را براى خدا ساخته اى يا خودت ؟ 

بهلول از محلى عبور مى كرد، ديد يك نفر حاج آقا مسجد مى سازد، گفت : بانى اين مسجدكيست ؟آن حاج آقا گفت : منم ، اين است اسم خودم را بالاى سر در گذاشته ام .
بهلول گفت : براى كه ساخته اى .
گفت : براى خدا.بهلول ديگر چيزى نگفت و از آنجا گذشت و شبانه آمد آن لوحى را كهاسم حاج آقا در او بود برداشت و اسم بهلول را نوشته و بالاى سر درب مسجد نصبكرد.
صبح حاج آقا آمد ديد. اسم او را برداشته و اسمبهلول را نوشته اند.كه بانى اين مسجد بهلول است .حاج آقا عصبانى شده و امر كرد آنلوح را پائين بياورند و دو مرتبه اسم خودش را آنجا نصب كنندبهلول كه منتظر فرصت بود، خود را به حاج آقا رسانده و گفت : حاج آقا شما كه گفتندمن اين مسجد را براى خدا ساخته ام .اگر براى خدا ساخته بودى اسم من و تو نمىكرد.پس ‍ و تو فرق نمى كرد.پس براى شهرت و خود نمائى اين كار را كرده و اجرا خودرا ضايع كردى .
حاج آقا از شنيدن اين حرف سكوت اختيار كرد و ازقول خود كه اين مسجد را براى خدا ساخته ام خجل و شرمنده گرديد.(79)


66- پيامبر فرمود: از مسجد بيرونش كنيد  

وقتى كه رسول اكرم اسلام صلى الله عليه وآله تصميم گرفت مكه را فتح كند و ازچنگال استبداد و بت پرستان نجات دهد؛از خداوند خواست كه تصميم آن حضرت و حركتقشون اسلام را بر كفار قريش مخفى بدارد.
چون آن حضرت نمى خواست خونريزى شود و اگر قريش بر قصد آن حضرت آگاه مىشدند، در مقام مسجد دفاع و لشكركشى بر مى آمدند و جنگ سختى درگير مى شد و ازطرفين قهرا هزاران نفر كشته مى شدند، او مى خواست بدون آگاهىاهل مكه با قشونى نيرومند ناگهانى بر آنها وارد شود و امانشان ندهد.
ولى مردم مدينه از تصميم آن حضرت آگاه شدند، خاطب ابن ابى بلتعه كه يك نفر ازمسلمانان بود به طور سرى نامه اى براى جمعى ازاهل مكه كه در مدينه بسر مى برد، و گفت : به سرعت به مكه برو و اين نامه را به آنانبرسان و ضمنا از بيراهه برو كه كسى تو را ملاقات نكند وپول و اجرتى را هم به آن زن داد؛وى نامه را گرفت و از بيراهه با شتاب به طرف مكهحركت كرد.
فورا پيك وحى (جبرئيل ) از طرف خداوند جريان را بهرسول اكرم صلى الله عليه وآله گزارش داد.آن حضرت ، على عليه السلام را كه مرداين كار بود خواست و فرمودن بعضى از ياران من نامه اى بهاهل مكه نوشته و قصد دارند آنان را از تصميم من آگاه سازند؛ من از خدا خواسته ام كهحركت ما بر آنان مخفى باشد.او نامه را به زن سياه چهره اى داده و از بيراهه به طرفمكه مى رود، اكنون شمشير خود را بردار و با سرعت برو تا او را پيدا كنى و هر طور هست، نامه را از او بگير و او را رها كن و ضمنا به زبير ابن عوام فرمود: تو هم همراه علىعليه السلام برو.
آنان از بيراهه رفتند تا زن را پيدا كردند، نخست زبير جلو رفت و به زن گفت : نامه اىكه با خود دارى بده .
زن گفت : نامه با من نيست و سوگند نيز خورد و از روى حيله شروع به گريه كرد،زبير فريب گريه و سوگند او را خورده به على عليه السلام كرد؛نامه اى با او نيستبرگرد خدمت رسول اكرم صلى الله عليه وآله برويم و بگوئيم نامه با او نبود و بىجهت چنين نسبتى به او داده شده است .
على عليه السلام فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله (از طرف خدا) فرموده نامه اىبا او هست و تو مى گوئى نامه اى با او نيست ؟
سپس خود حضرت شمشير خويش را برهنه كرد و نزد زن آمده با بيان محكمى فرمود: نامهرا بده وگرنه گردنت را مى زنم و نامه را پيدا مى كنم .
زن كه ديد على عليه السلام هر چه بگويد حتما انجام مى دهد؛ عرض كرد اكنون كه چنيناست صورت خود را برگردانيد.او هم نامه را از زير پيراهن در آورد و به آن حضرت داد.
نامه را خدمت پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله در آوردند. آن حضرت اعلام كرد؛ مردم درمسجد جمع شوند، سپس بالاى منبر رفت و فرمود: يكى از شما نامه اى بهاهل مكه نوشته و تصميم ما را در آن مرقون داشته ، خودش را معرفى كند والا پيك وحى اورا رسوا مى كند.
در اين وقت خاطب از جا بلند شد و در حالى كه بدنش سخت مى لرزيد گفت : من نوشته امولى كافر نشده ام و ترديدى در عقيده ام پيدا نشده ، آن حضرت فرمود: پس براى چه اينكار را كردى ؟
عرض كرد: خانواده من در مكه مى باشند و خويشانى ندارم كه از آنها حفاظت كنند، خواستمبه اين وسيله كفار به من تجاوز نكنند و مهربانى نمايند، فقط جهت همين بود وگرنهعقيده من به اسلام باقى است .
شما خوب توجه كنيد، اگر آن حضرت يك زمامدار مادى بود با چنين كسى كه به حثيت يكملت خيانت و بازى نموده بود چه مى كرد؟ حتما او را اعدام مى كرد.ولى ملاحظه كنيد كهرهبر عاليقدر اسلام چه كرد؟عمر برخاست و گفت : يارسول الله اجازه بده تا من سر اين منافق را از بدنش ‍ جدا كنم .
آن حضرت فرمود: خير او از كسانى است كه در جنگ بدر شركت داشته و ممكن است خداوندبه او ترحم كند ولى براى اينكه تنبيه شود و ديگران نيز مواظب باشند كه يك وقتخيانت نكنند، فقط او را از مسجد بيرون كنيد، مردم هجوم آوردند و با پس گردنيهاىرگبارى كه به او مى زدند بيرونش ‍ مى بردند؛ ولى خاطب كه به خوبى مى دانستبيرون كردن از مسجد و جمعيت مسلمين خيلى براى او گران تمام مى شود، پيوسته برمىگشت و نگاه عاجزانه اى به رسول اكرم صلى الله عليه وآله مى كرد كه شايد به اوترحم كند و چون تا نزديك درب مسجد او رابردند.رسول خدا صلى الله عليه وآله به او ترحم كرد و فرمود: او را رها كنيد كهبيايد سر جاى خود بنشيند و به او فرمود: من از خيانت تو صرف نظر كردم و تو رابخشيدم ؛از خدا نيز طلب آمرزش كن و مواظب باش ديگر از اين خيانتها انجام ندهى.(80)


67- پيشنماز سيه بخت مسجد و داروغه خوشبخت  

در شهر بلخ (كه اكنون رد سرزمين افغانستان واقع شده ) زن و شوهرى زندگى مىكردند كه هر دو سيد بودند و چند فرزند داشتند، زندگى فقيرانه را دامنه مىدادند، تا اينكه شوهر از دنيا رفت ، و زن او با چند فرزند يتيم او را گرفته و به شهرپر جمعيت سمرقند رفت ، فصل زمستان بود و هوا بسيار سرد، اين بانوى محترمهكه در آن شهر، غريب بود و كسى را نمى شناخت ، خود و بچه هايش را به مسجد شهررساند، شب بود و مردم براى نماز به مسجد مى آمدند، وقتى امام جماعت آمد، زن دست بچههايش را گرفت و از او خواست كه امشب به ما پناه بده ، و اطاقى را در اختيارمان بگذار تااز سرما محفوظ بمانيم .
پيشنماز گفت : تو شاهد بياور كه سيد هستى و راست مى گوئى .
بانوى محترمه ديد، آن پيشنماز گوش به تقاضا نمى دهد، و در آن شهر غريب ، كسى اورا نمى شناخت تا شاهد بياورد، از امام جماعت ماءيوس شد و دست كودكان يتيمش را گرفت واز مسجد بيرون آمد و كوچه در كوچه ، در بدر بهدنبال پناهگاهى مى گشت تا به خانه مجللى رسيد كه در آن جمعيت رفت و آمد مى كردند ونگهبانانى با سبيلهاى تابيده در كنار آن ايستاده بودند، سؤال كرد، اين خانه كيست ، گفتند:
خانه نگهبان شهر، داروغه (رئيس شهربانى ) است و در دين محبوس ‍ مى باشد.
بانو خود را به نزد رئيس رساند و جريان خود را شرح داد و تقاضا كرد كه به او پناهبدهد.
داروغه ، فورى دستور داد تا خانه گرم با لباس و غذا را در اختيار آن بانو قرار دهند واز او كاملا پذيرائى كنند، اطاقى مخصوصى در اختيار آن بانو گذاشتند و غذا براى اوآوردند، اتفاقا همان وقت كه بانو مى خواست با بچه هايش غذا بخورد، داروغه از پشت درنگاه كرد و شنيد مادر به بچه ها مى گويد:قبل از آنكه غذا بخوريد در حق اين مرد دعا كنيد. آنها دستها را به سوى آسمان بلند كردندو زن عرض نمود: خدايا اين مرد امشب به ما احساس كرد، تو را به اجداد پاكمان . اينمرد را از دنيا مبر، مگر بعد از آنكه نور اسلام بر قلبش بتابد و مسلمان شود..
كودكان ، آمين گفتند.
امام جماعت مسجد، همان شب در خواب ديد، قيامت شده و در صحراى محشر، همه تشنه اند و بهكنار حوض كوثر مى روند تا آب بياشامند، او نيز تشنه بود، به سوى كوثر حركتكرد.
ديد حضرت رسول خدا صلى الله عليه وآله رفت و عرض كرد: من امام جماعت و عالمفلان مسجد هستم ، مسلمان و مروج اسلام مى باشم ، به من آب بده ، پيامبر صلى اللهعليه وآله به او اعتنا نكرد.
او بار ديگر تقاضاى خود را تكرار نمود و افزود، من زحمت بسيار در نشر دين كشيده امبه من لطف كنيد.
رسول اكرم صلى الله عليه وآله با چهره خشمگين به او فرمودند: تو اگر اين كارهارا كرده اى بروشاهد بياور .
آن عالم عرض كرد: اكنون در اينجا چگونه شاهد بياورم .
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آن زن سيده با چند كودك يتيم ، در شهر غريب ، ازكجا براى تو شاهد بياورد؟؟! سپس فرمود: به بالا نگاه كن ، قصر باشكوهى را ديد،پيامبر صلى الله عليه وآله به آن جماعت فرمود: اين قصرمال آن كسى است كه اكنون آن زن سيده با بچه هايش در خانه او هستند.
آن عالم از خواب بيدار شد و زود متوجه خطاى خود گرديد، برخاست و فانوس را روشنكرد و از خانه بيرون آمد و در بدر به دنبال آن زن گشت و پرس و جو نمود تا اطلاعيافت كه او با بچه هايش در خانه داروغه (نگهبان شهر) هستند، به آنجا رفت و بهكوبه در را زد.
مجوسى بيرون آمد و در را گشود، ديد امام جماعت مسجد است ، پرسيد: براى چه اين وقتشب به اينجا آمده اى ؟.
گفت : آمده ام آن زن علويه را همراه كودكانش بهمنزل خود ببرم ، اينجا براى آنها مناسب نيست .
داروغه گفت : آقا ببخشيد، اگر به خاطر آن قصر است كه در عالم خواب ديده اى ، منهم آن را ديده ام ، سوگند به خدا من و افراد خانواده ام همه به دست اين بانو، مسلمان شدهايم !!(81)


68- خاطره اى از مسجد جزيره مجنون  

در جنگ تحميلى ايران و عراق ، يكى از رزمندگان سپاه جمهورى اسلامى ايران مى گفت :خاطره پرشور و سوزى دارم و آن اينكه : شب جمعه بود، رزمندگان در مسجد جزيره مجنونبراى دعاى كميل اجتماع كرده بودند، مسجد تاريك بود فقط خواننده فانوسى كه دركنارش بود، استفاده مى كرد، در اين ميان برادر رزمنده اى كنار من نشسته بود و آن چنانزار زار مى گريست و همراه دعاى عرفانى كميل ، با خدا راز و نياز مى كرد كه گوئىعزيزترين افراد خود را از دست داده بود، و اين چنين از دنيا و مادر و پدر و برادر و ماشينو... بريده بود و دل به خدا داده بود، و اين گونه داراى روحيه عالى بود، كه از اينافراد در جبهه بسيارند.
دعا و راز و نياز مجهزترين اسلحه رزمندگان است (82) كه با اينحال به يارى حضرت مهدى فاطمه (عجل الله تعالى له الفرج )
مى شتابند، دعا و مناجات ، همچون چاشنى است كه خرج توپ را از درون لوله آن خارج مىسازد و چون صاعقه اى خرمن هستى دشمن خونخوار را مى سوزاند.


69- حضور پيامبر در مسجد، براى يافتن قاتل  

شخصى به حضور رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد و عرض كرد: در محله جهنيهكشته اى پيدا شده است .
پيامبر صلى الله عليه وآله برخاست و به مسجد آنمحل رفت و مردم ورود آن حضرت را دهن به دهن گفتند، و همگى اطلاع يافته و در مسجداجتماع كردند، پيامبر به آنها فرمودند: اين شخص كشته شده را چه كسى كشته است؟
عرض كردند: اى رسول خدا، ما خبر نداريم .پيامبر صلى الله عليه وآله با لحن سرزنشآميزى فرمود: براستى آيا شخصى در ميان مسلمانان كشته شده ولى آنهاقاتل او را نمى شناسند؟!سوگند به آن خدائى كه مرا به حق مبعوث به نبوت كرد:
اگر اهل آسمان و زمين در خون شخص مسلمانى شركت نمايند و راضى به آن شوند، خداوند همه آنهارا با صورت به آتش دوزخ مى افكند. (83)


70- سى سال حضور ريايى در مسجد  

شخصى اهل مسجد و نماز بود، نماز جماعتش ترك نمى شد، به قدرى مقيد بود كهزودتر از ديگران به مسجد مى آمد و در صف اول جماعت قرار مى گرفت و آخرين نفرى بودكه از مسجد بيرون مى رفت ، روشن است كه چنين انسانى ، بايد فردى خداترس و متدين ومتعهد باشد، يكى از روزها اموى باعث شد كه اندكى دير به مسجد رسيد، ديد در صفجماعت جا نيست و مجبور شد در صف آخر قرار بگيرد، ولى پيش خود خجالت مى كشيد و آثارشرمندگى از چهره اش پديدار شد، با خود مى گفت چرا در صف آخر قرار گرفتم ...
ناگهان به خود آمد كه چه فكر باطلى است كه بر من چيره شده است ؟اگر خلوص نيتباشد كه روح عبادت است ، صف اول و آخر ندارد، به خود گفت : عجب !معلوم مى شود سىسال نماز تو آلوده به يا بوده ، وگرنه نمى بايست صف آخر، شائبه اى دردل تو ايجاد كند.
اين فكر نورى در قلبش به وجود آورد، كه بايد چاره جوئى كرد، و تا دير نشده ،غول ريا را از كشور تن بيرون نمود ، به سوى خدا پناه برد، و از شيطان به پناه الهىرفت ، با صبر و حوصله ، توبه حقيقى كرد و خود را اصلاح كرد، و تصميم گرفت كهتمام نمازهاى سى ساله اش را قضا كند، زيرا دريافت كه در صفاول بوده ، و در آنها شائبه ريا وجود داشته ، آرى از خواب غفلت بيدار گشت و با همتىقوى روح و روان خود را با آب توبه حقيقى شستشو داد و نمازهاى سى ساله اش را قضاكرد.(84)


71- پيامبر صلى الله عليه وآله خود را با عجله به درب مسجد رسانيد  

ابوبرده مى گويد: در محضر رسول خدا صلى الله عليه وآله بوديم و نماز جماعت رابه امامت آن حضرت خوانديم ، آن حضرت پى از نماز با شتاب برخاست و خود را به درمسجد رسانيد و دست خود را بر روى آن در نهاد و فرمود:
اى كسانى كه با زبان اظهار اسلام مى كنيد ولى ايمان در قلب شما راه نيافته است ،از عيبجوئى و ذكر بدى مؤ منان بپرهيزيد زيرا هر كس درصدد عيبجوئى مؤ منان باشد، خداوند عيوب او رادنبال كند، هر كس را خدا رسوا گرداند، اگر چه (عيب او) در كنج خانه و نهانىباشد. (85)


72- امام حسن عليه السلام در هفت سالگى و حضور در مسجد  

امام حسن در دوران هفت سالگى ، به مسجد مى رفت ، و پاى منبررسول خدا صلى الله عليه وآله مى نشست ، و آنچه در مورد وحى ، از آن حضرت مى شنيد،به منزل ، باز مى گشت و براى مادرش فاطمه زهرا عليها السلام ، سخن مى گفت ، در مىيافت كه فاطمه آنچه از آيات قرآن ، نازل شده ، اطلاع دارد، از او پرسيد: با اينكهشما در منزل هستيد، چگونه به آنچه پيامبر صلى الله عليه وآله در مسجد بيان حسن عليهالسلام به من انتقال مى يابد.
روزى على عليه السلام در خانه مخفى شد، حسن عليه السلام كه در مسجد، وحى الهى راشنيده بود، وارد منزل شد و طبق معمول ، بر متكا نشست ، تا به سخنرانى بپردازد، ولىلكنت زبان پيدا كرد، حضرت زهرا عليه السلام تعجب نمود حسن عليه السلام به مادرعرض كرد تعجب مكن چرا كه شخص بزرگى سخن مرا مى شنود استماع او مرا از بيانمطلب بازداشته است در اين هنگام على عليه السلام از مخفيگاه خارج شد و فرزندش ‍ حسنعليه السلام را بوسيد(86)


73- غرور سلطنت براى كبوتر مسجد 

عبدالملك بن مروان پنجمين خليفه اموى قبل از آنكه بر مسند خلافت بنشيند، همواره درمسجد بود، وبا قران و دعا سروكار داشت ، به گونه اى كه او را حمامه المسجد( كبوتر مسجد) مى ناميدند، وقتى كه پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسيد، در مسجدمشغول قرائت قران بود، خبر مقام خلافت را به او دادند، او قران را به دست گرفت و بهآن خطاب كرد و گفت : سلام عليك هذا فراق بينى وبينك
( خداحافظ، اكنون زمان جدايى بين من و تو است .)
غرور سلطنت آن چنان او را مسخ و غافل كرد كه شراب مى خورد، و يكى از استادانش ،حجاج براى من نوشته كه صدها نفر را گشتن مورچه اى مضايقه اى داشتم ولى اكنونحجاج براى من نوشته كه صدها نفر را كشته ام ، ولى اين خبر در من هيچ اثر نمى كند، وروزى يكى از دانشمندان زمان (بنام زهرى ) به او گفت :
شنيده ام شراب مى نوشى گفت : آرى خون مردم را نيز مى نوشم .(87)


74- لباس زيبا در مسجد  

نقل شده : هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السلام براى نماز بر مى خواست ، بهترينلباسهاى خود را مى پوشيد.
از آن حضرت پرسيدند: چرا بهترين لباس خود را مى پوشيد؟
امام در پاسخ فرمود:
ان الله جميل يحب الجمال ، فاتجمل لربى و هويقول : خذوا زينتكم عند كل مسجد.
خداوند زيبا است و زيبائى را دوست دارد، و به همين جهت ، من لباس ‍ زيبا براى راز ونياز با پروردگار مى پوشم ، و هم او فرمود است (88)كه به : هنگام رفتن در مسجد،زينت خود را برگيريد .(89)
بر همين اساس ، طبق روايات ، استحباب دارد كه انسان درحال نماز نيكوترين لباس خود را بپوشد، و خود را معطر كند، و با رعايت نظافت وطهارت كامل ، به نماز و راز و نياز با خداى ، بزرگ بپردازد.


75- بيان فضائل على عليه السلام در مسجد دمشق  

بنى اميه به قدرى نسبت به على عليه السلام دشمنى و كينه داشتند، كه در بالاىمنبرها، به ساحت مقدس او، جسارت كرده و او را سبت و لعن مى كردند، و اين بدعت از ناحيهمعاويه شروع شد و تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى ) ادامه داشت(يعنى حدود بيش از شصت سال ).
تا آنجا كه مى نويسند: در زمان خلافت عبدالملك پنجمين خليفه اموى روزى يكىاز علماء، در مسجد دمشق ، موعظه مى كرد، ناگهان در وسط گفتارش ، مقدارى ازفضائل حضرت على عليه السلام را به زبان آورد.
عبدالملك گفت :)عجبا هنوز مردم ،على عليه السلام را فراموش نكرده اند ، دستور داد،زبان آن عالم را بريدند.
شاعر در اين مورد چه زيبا گفته :

اعلى المنابر تعلنون بسبه
و بسسيفه نصبت لكم اعوداها
بر فراز منبرها، آشكارا به على عليه السلام ناسزا مى گويند، با اينكه چوبهاىاين منبرها، با شمشير و مجاهدات على عليه السلام نصب گرديد و درست شد.(90)

next page

fehrest page

back page