بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستانها و حکایتهای مسجد, غلامرضا نیشابورى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     MASGED01 -
     MASGED02 -
     MASGED03 -
     MASGED04 -
     MASGED05 -
     MASGED06 -
     MASGED07 -
     MASGED08 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

18- پيامبر از شنيدن صداى گريه كودك در مسجد ناراحت شد  

عصر پيامبر صلى الله عليه وآله بود، ظهر فرا رسيد، مؤ ذن در مسجدالنبى مدينهاذان ظهر دعوت نمود، پيامبر صلى الله عليه وآله به مسجد آمد و مسلمين ازدحام كردند وصفوف نماز تشكيل شد، و نماز جماعت شروع گرديد، در وسطهاى نماز ناگاهرسول خدا صلى الله عليه وآله مى خواهد با شتاب و عجله نماز را تمام كند.
(خدايا چه مى شد؟مگر بيمارى شديدى بر پيامبر صلى الله عليه وآله عارض گرديدهاست ؟او كه همواره به وقار و آرامش در نماز سفارش ‍ مى كرد، اكنون چرا مستحبات نماز رارعايت نمى كند، آن همه عجله براى چه ؟چرا؟يعنى چه ؟)
چند لحظه نگذشت كه نماز تمام شد، مردم آن حضرت جهيدند،احوال پرسيدند، مى گفتند: اى رسول خدا! آيا پيش آمدى شده ! حادثه بدى رخ داده ؟چرانماز را اين گونه يا عجله و سرعت به پايان رساندى ؟
پاسخ همه اين چراها، فقط اين جمله بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها فرمود: اما سمعتم صراخ الصبى
آيا شما صداى گريه و جيغ كودك شيرخوار را نشنيديد؟ (31)
معلوم شد، كودك ، شير خوارى در نزديكى آنجا گريه مى كند و كسى نيست كه او را آرامنمايد، پيامبر صلى الله عليه وآله نماز را با شتاب تمام كرد، تا كودك را آرامش ونوازش دهد.


19- محبت پيامبر به كودكان در مسير مسجد  

روزى پيامبر صلى الله عليه وآله براى نماز، به مسجد مى رفت ، در راه ، گروهى ازكودكان انصارى ، بازى مى كردند ، تا آن اينكه آن حضرت ، همواره حسن و حسين را ديدند،دور آن حضرت آمدند، و لباس او خود را آويخته ، و به گمان اينكه آن حضرت از يك سونمى خواست ، آنها را نيز به دوش ‍ بگيرد، هر يك مى گفت : كن جملى : شتر من باش.
آن حضرت از يك سو نمى خواست خود را به مسجد برساند.
بلال حبشى از مسجد بيرون آمد و به جستجوى پيامبر صلى الله عليه وآله پرداخت ، آنحضرت را در كنار جمعى از كودكان يافت ، جريان را فهميد،بلال قصد كرد كه كودكان را گوشمالى دهد، تا آن حضرت را آزاد كنند.
آن حضرت ، بلال را از اجراى تصميم خود، نهى كرد و فرمود: تنگ شدن وقت نمازبراى من محبوبتر از رنجاندن اين كودكان است ، سپس بهبلال فرمود: برو حجره اى خانه را گردش كن كه آنچه (از گرو و يا خرما و...) يافتىبياور، تا خود را از اين كودكان باز خريد كنم .
بلال رفت و پس از جستجو، هشت دانه گردو يافت به حضور پيامبر (ص ) آورد، پيامبربه كودكان فرمود:
اتبعون جملكم بهذه الجويزات
آيا شما شتر خود را به اين گردوها مى فروشيد؟.
كودكان به اين داد و ستد راضى شدند، و گردوها را گرفتند و آن حضرت را آزادنمودند، پيامبر صلى الله عليه وآله به راه خود به طرف مسجد ادامه داد، در حالى كه مىفرمود:
رحم الله اخى يوسف باعوده بثمن بخس دراهم معدوده ...
خداوند برادرم ،يوسف را رحمت كند، كه او را (برادرانش ) به چند درهم اندكفروختند (چنانكه اين مطلب در آيه 20 سوره يوسف آمده است )
اما اين كودكان ، مرا به هشت دانه گردو فروختند، با اين فرق كه برادرانى يوسف ، وىرا از روى دشمنى فروختند، ولى اين كودكان از روى نادانى فروختند .
وقتى بلال اين همه محبت را ديد، تحت تاءثير قرار گرفت ، و به پاى مبارك آن حضرتافتاد، و به اظهار تواضع كرد و گفت :
الله اعلم حيث يجعل رسالته .
خداوند مى داند كه مقام رسالت را در وجود چه كسى قرار دهد؟ (32)


20- رياكارى هارون و بناى مسجد  

هارون الرشيد در بغداد مسجدى احداث كرد و بر سر در آن خود نام را نوشت ، روزى كهبراى بررسى به آن مسجد آمده بود بهلول رسيد و گفت چه ساخته اى ؟
- خانه خدا را بنا كرده ام .
-دستور بده تا اسم مرا بجاى اسم تو بر ديوار نقش كنند. شاه غضبناك شد و گفت منمسجد ساخته ام و، بر آن تو را بنويسم ؟
بهلول گفت : پس چرا مى گوئى خانه خدا؟
- پس چه بگويم ؟
- بگو خانه خودم .
يعنى بنايى كه براى شهرت شخصى است نام آن را خانه خدا گذاشتن نادرست است زيرابراى خدا نيست .(33)


21- ناصرالدين شاه ، از خراب كردن مسجد منصرف شد  

ناصرالدين شاه تصميم گرفت بود، خيابان ناصرخسرو را بكشد. مسجد كوچكى كهدر مسير بود مى خواست خراب كند و جاى ديگر مسجد بزرگتر بسازد كه بهخيال خود تبديل به احسن نموده باشد. چون خبر به حاجى ملا على كنى رسيد اين سوره رابرايش نوشت :
بسم الله الرحمن الرحيم
الم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل .الميجعل كيدهم فى تضليل و ارسل عليهم طيرا ابابيل .ترميهم بحجاره منسجيل . فجعلهم كعصف ماءكول .
حاج ملاعلى كنى با نقل اين سوره به شاه فهماند كه مسجد خانه خدا است ، كسانى كهبخواهند خانه خدا را خراب كنند، تباه مى شوند. شاه از خراب كردن مسجد صرف نظرنمود و دستور داد از محل بزرگوار ناصرالدين شاه را از ماهيت شوم فراموشخانهفراماسونرى ميرزا ملكم خان مطلع ساخت و به مسدود ساختن و پراكنده ساختن عناصرجاسوس آن وادار ساخت .


22- امام خمينى : در اين مسجد از من نامى برده نشود  

آقاى شيخ حسن صانعى نقل كردند كه قبل از آنكه امام تبعيد بشود، صاحب يكى ازكارخانجات بزرگ در تهران كه مسجدى مى ساخت ، براى تبليغ و امامت در اين مسجد ازامام تقاضا مى كند كه ايشان يك مبلغ اعزام كنند كه مردم را ارشاد نمايند.
امام ابتداء با اكراه اين موضوع را مى پذيرند ولى پس از تعيين يك روحانى در هنگاماعزام به او مى فرمايند:
وظيفه شما علاوه بر تبليغ و ارشاد اين است كه دو موضوع را از ياد نبرد:
1- در اين مسجد از من نامى برده نمى شود . .
2- برخورد شما با بانى مسجد به گونه اى باشد كه خيالى نكند كه به ثروت ومال او چشم طمع دوخته ايم . (34)


23- فاطمه عليه السلام حامى پدر در مسجد  

يكى از روزها قبل از هجرت پيامبر صلى الله عليه وآله ،ابوجهل عده اى از افراد پست را جمع كرده بود كه وقتى پيامبر صلى الله عليه وآله درمسجدالحرام در نماز به سجده رفت ، شكمبه گوسفندى را بر سر آن حضرت بيفكند.
اين عمل ناجوانمردانه انجام شد و ابوجهل و مزدورانش با صداى بلند خنديدند بعضى ازياران پيامبر اين صحنه را ديدند، اما جراءت نكردند پيش ‍ رفته و آن شكمبه را بردارند.
اين خبر به گوش فاطمه خردسال رسيد، با شتاب به مسجدالحرام رفت و آن را برداشتو با سركوب كرد و بر آنها نفرين نمود.(35)
به اين ترتيب دختر بزرگوار پيامبر صلى الله عليه وآله در آن سن وسال كمتر از ده سال ، درس فداكارى و ايثار و شجاعت را به همه ويژه به دختران و زنانآموخت ، كه آنها نيز بايد دوش به دوش مردان از حق برخيزند.


24- مساجد و امدادگرى به فقراء 

روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله در مسجد مدينه ، نماز ظهر مى خواندند، علىعليه السلام نيز حاضر بود، فقيرى وارد مسجد شد، و از مردم خواست كه به او كمك كنند،هيچ كس به او چيزى نداد.
دل فقير شكست و عرض كرد: خدايا گواه باش كه من در مسجدرسول خدا صلى الله عليه وآله درخواست كمك كردم ولى هيچ كس به من كمك نكرد.
در اين هنگام على عليه السلام كه در ركوع نماز بود، با انگشت كوچكش ‍ اشاره كرد، فقيربه جلو آمد و با اشاره على عليه السلام ، انگشتر را از انگشت على عليه السلام بيرونآورد و رفت .
رسول خدا پس از نماز به خدا متوجه شد و عرض كرد:
پرودگار را برادرم موسى از تو تقاضا كرد:
رب اشرح لى صدرى * و يسترلى امرى *واحلل عقده من لسانى يفقهو اقولى و اجعل لى وزيرا من اهلى * هارون اخى * اشدد به ارزى* و اشركه فى امرى .(36)
سينه مرا گشاده دار، كار مرا آسان كن ، و گره از زبانم بگشا، تا سخنان مرا بفهمند، ووزيرى از خاندانم براى من قرار بده ، برادرم هارون را، به وسيله او پس از اين پيامبرصلى الله عليه وآله عرض كرد:
الهم اشرح لى صدرى * و يسترلى امرى * واجعل لى وزيرامن اهلى ، عليا، اشدد به ازرى * و اشركه به ظهرى .
پرودگارا سينه مرا گشاده دار -كار مرا آسان گردان ، و وزيرى از خاندان من برايمقرار بده كه على ) باشد، بوسيله او پشتم را محكم كن .
هنوز سخن پيامبر صلى الله عليه وآله به پايان نرسيده بود كهجبرئيل نازل شد و اين آيه (سوره مائده آيه 55) رانازل كرد:
انما وليكم الله و رسوله و الذين امنو الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و همراكعون .
(سرپرست و رهبر شما، تنها خدا است و پيامبر صلى الله عليه وآله او، و آنها كه ايمانآورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند.
به اين ترتيب ، ولايت و رهبرى على عليه السلام پس پس از پيامبر صلى الله عليه وآلهاز سوى خدا اعلام گرديد. (37)


25- مسجدسازى سلمان در زادگاه خود  

پس از آنكه در سال 16 هجرى ، كشور ايران ، تحت پرچم اسلام قرار گرفت و بهدست مسلمانان ، از زير يوغ شاهان ستمگر ساسانى آزاد شد، سلمان فارسى ، پس ازحدود 16 سال هجرت انقلابى ، به وطن بازگشت ، و به عنوان استاندار مدائن (پايتختسابق شاهان ساسانى ) به اداره امور پرداخت .
و پس از فتح اصفهان ، سلمان به زادگاهش ، روستاى جى - يا - جيان رفت ، به آنجا آمد و مدتى در آنجا ماند و امور مذهبى و اجتماعى همشهريان خود را از نزديكبررسى كرد، و با همت والاى خود، براى رفع مشكلات ، و سامان يافتن امور آنجا ماند وامور آنجا، تلاش كرد، او دريافت كه روستاى جى نياز به مسجد دارد، با كمكهمشهريان خود، مسجدى را تاسيس نمود، و مردم را به نماز جماعت و اجتماع در مسجدفراخواند، و پس از سرو سامان دادن اوضاع روستاى خود، به مدائن بازگشت .(38)


26- دانشمند اروپايى از مساوات در مسجد چه مى گويد  

هراس ليف دانشمند اروپايى درباره نماز مى گويند:
من بسيارى از كليساها و معابد را ديده ام كه در آن جاها مساوات برقرار نيست و طبيعتا معتقدمبودم كه بايد همين تبعيض در داخل معابد اسلامى عم حكم فرما باشد
ولى هنگاميكه در روز عيد فطر در مسجدى در لندن ، ملاحظه كردم كه عالى ترين نوعمساوات در ميان مسلمانان وجود دارد، سخت دستخوش ‍ حيرت گرديدم ، من ديدم كه نژادهامختلف و شخصيتهاى عالى و دانى ، در كنار يكديگر قرار گرفته اند و برادرانهمشغول عبادت هستند.
مانند آن در مسجد نوبنياد از بلاد ممباساه نيز ديدم كه كارگران با سياستمداران دست مىدهند و تكلفات و تشريفات از ميان آنها برداشته شده است .
هيچ كس در هيچ مقامى ، از ايستادن در كنار ديگران براى نماز ناراحت نيست صف ها كاملا منظمو همه در يك رديف ايستاده اند، زيرا آنجا امتيازى نيست و همه در پيشگاه خداوند برابرند.
هيچ كس را بر ديگرى رجحان نيست .هنگامى كه پيشوا و امام مسجد مسلمانان ، به من گفت كهبه عقيده مسلمانان همه انبياء بر حق بردند و كتاب هاى آنها از جانب خداوند است ، گمانكردم گوشه بد شنيده است .
زيرا اين نخستين بارى بود كه از يك رهبر دينى چنين سخنى را مى شنيدم . از اين رو ديگربراى من شكى باقى نماند كه اسلام صلاحيت دارد كه دين جهانى گردد. (39)


27- نماز در مسجد اهل تسنن  

ابن ابى عمير مى گويد: به حضرت صادق عليه السلام عرض كردم : براى منناخوشايند است كه در مساجد آنها (منظور مساجد عامه واهل تسنن است ) نماز بخوانيم حضرت فرمودند: ناخوشايند نباشد!چون هيچ مسجدى ازمساجد بنا نمى شود مگر بر قبر پيامبرى و يا وصى كه كشته شده باشد؛ خداوندتعالى دوست دارد كه به بركت آن ريشه از خون آن پيامبر صلى الله عليه وآله و وصىپيامبر مقتول در آن بقعه نام او برده شود.نمازهاى واجب خود را در اين مسجدها بخوان ونوافل خود را بخوان و آنچه از تو فوت شده است قضا كن .(40)


28- توجيه بنيانگذاران مسجد ضرار  

از حوادث معروف زمان پيامبر صلى الله عليه وآله ماجراى مسجد ضرار است ، كه جمعىاز منافقين مدينه ، در نزديكى مسجد قبا، مسجدى ساختند و وانمود كردند كه طرفدار اسلامهستند و حتى براى گسترش ‍ اسلام ، مسجد مى سازند، ولى هدفشان اين بود تا زير ماسكمسجد بود، تفرقه افكنى كنند و با حكومت اسلامى مخالفت نمايند.آنها به حضور پيامبرصلى الله عليه وآله آمده و توطئه خود را چنين توجيه كردند:
محل سكونت قبيله بنى سالم تا مسجدالنبى صلى الله عليه وآله دور است ، ما قصدداريم براى پيرمردان از كار افتاده و ناتوانان بيمار، مسجدى بسازيم ، كه در آن نمازبگذارند و ساير مردم در شبهاى بارانى كه قدرت آمدن به مسجد شما ندادند، در اينمسجد جمع شوند و نماز بخوانند و مراسم مذهبى خود را انجام دهند.
آنها حتى سوگند ياد كردند، كه نظرى جز نيكى و خدمت نداريم .

پيامبر صلى الله عليه وآله به آنها اجازه داد و جريان جنگ تبوك (درسال نهم هجرت ) پيش آمده و رسول خدا صلى الله عليه وآله عازم تبوك شد.
هنگام بازگشت ، هنوز پيامبر صلى الله عليه وآله به دروازه مدينه نرسيده بود، منافقينتوطئه گر، خود را به رسول خدا صلى الله عليه وآله رسانده و از آن حضرت خواستندكه به آن مسجد بيايد و آن را افتتاح كند، و در آن نماز بگزارد، تا مسجد بودن آن مركز،رسميت يابد.
در اين هنگام جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه وآلهنازل شد و آيات 107 تا 110 سوره توبه رانازل كرد.
در آيه 107 سوره توبه چنين مى خوانيم :
والدين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المومنين و ارصادا لمن حارب الله ورسوله من قبل و ليخلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون
(گروهى ديگر از آنها) كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان (به مسلمين ) و(تقويت ) كفر و تفرقه ميان مؤ منان و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش ازقبل مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى (و خدمت ) نداشته ايم ،اما خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند
به اين ترتيب آن مسجد به عنوان مسجد ضرار و مسجد كفر و مسجد تفرقه اند و كمينگاهبر ضد مؤ منين مجاهد معرفى گرديد.
پيامبر صلى الله عليه وآله دستور داد، آن مركز به ظاهر مسجد را سوزاندند و ويرانكردند، و محل آن را مركز ريختن زباله هاى مدينه قرار دادند، و غائله توطئه منافقانتوجيه گر و دروغساز، پايان يافت .
آرى آنها با توجيه ساختن مسجد براى بيماران ، ناتوان ، همسايگان مسجد در شبهاىبارانى و.... و تحت استتار اين گفتار زيبانما، مى خواستند به بزرگترين جنايتيعنى تفرقه بين مسلمين دست بزنند، و اساس حكومت اسلامى را مورد هجوم قرار دهند، كهدستور پيامبر صلى الله عليه وآله و هوشيارى مسلمين ، به زودى آنها را دروغگو و توجيهگر.(41)


29- بردن فرش مسجد به حسينيه جايز نيست  

مى دانيم كه هر چيزى كه وقف جاى مخصوصى شده ، جايز نيست در جاى ديگر بهمصرف برسد، در يكى از شهرها يكى از هيئتها به نام حضرت عباس ، زيلوهاى مسجد رابه حسينيه بردند، آخوند آنجا را به اينجا آورده ايد.
رئيس گفت : آشيخ !حضرت عباس عليه السلام در كربلا دو دستش را داد، حالا خدا راضىنيست كه دوستان عباس عليه السلام روى زيلوهاى خانه اش ، براى آن حضرت سينهبزنند!!
آخوند در پاسخ گفت : حضرت عباس عليه السلام دو دستش را نداد كه هرج و مرج باشند،بلكه داد تا به قانون اسلام عمل شود و هر چيزى از روى حساب باشدمثل بيت المال مثلا اداره برق يا اداره كشاورزى ، جايز نيست به اسم اينكه همه از بيتالمال است .وسائل آن اداره را در اين اداره و به عكس ، مصرف كرد.


30- شعار شهيد فَخ از مناره مسجد  

عصر خلافت منصور دوانيقى (دومين خليفه عباسى ) بود، حسين بن على بن حسن مثلث درروز هشتم ذيحجه سال 169 هجرى قمرى ، با جمعى از ياران و بستگان بر ضدطاغوتيان بنى عباس قيام كرد، و در سرزمين فخ در حدود يك فرسخى مكه ) به شهادترسيدند، از اين رو، حسين بن على بن حسن مثلث به شهيد فخ معروف گرديد.
امام جواد عليه السلام فرمود: براى ما اهل بيت بعد از كربلا، قتلگاهى بزرگتر ازفخ ديده نشده است (42)
جالب اينكه : چون جمله حى على خير العمل در اذان ، شعار شيعيان بود، حسين بنعلى ، شهيد فخ قيام خود را با اين شعار، شروع كرد.
فرماندار مدينه كه از طرف منصور دوانيقى منصوب شده بود، در مسجدالنبى نشسته بود،و مؤ ذن بر فراز مناره مسجد اذان مى گفت ، حسين بن على شمشير به دست از مناره مسجدبالا رفت و به مؤ ذن گفت :بگو: حى على خيرالعمل ) ، مؤ ذن وقتى شمشير او را ديد فرياد زد: حى على خيرالعمل .
فرماندار وقتى كه اين جمله را شنيد، خيال كرد يكى از علوى ها قيام كرده است ، وحشت زدهشد، خواست بگويد: درهاى مسجد را ببنديد. گفت :
استرها را ببنديد (43)


31- نيات عمار ياسر در ساختن مسجد  

هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه وآله از مكه به مدينه ، هجرت نمود، دستور داد،مسجدى بسازد، و فرمود:
هر كس يك خشت بياورد، فلان و فلان مقدارت پاداش دارد، مسلمانان با عشق و اشتياق ، خشتمى ساختند و مى آوردند و ديوار مسجد را مى ساختند.
در اين ميان ، رسول خدا صلى الله عليه وآله ديد عمار ياسر دو خشت ، به دستگرفته مى آورد، به او فرمودند: چرا دو خشت در دست گرفته اى گرفته اى ، سنگيناست و رنجور خواهى شد؟ (با توجه به اينكه خشتها بزرگ و سنگين بودند).
عمار عرض كرد: يا رسول الله ؛واحده منك ، واحده منى .: اىرسول خدا صلى الله عليه وآله يكى را براى خودم ، و يكى را به نيابت از شما مى آورم مقام شما، ارجمندتر از آن است كه ما بگذاريم ، شما خشت برداريد، از طرفى ، نمىخواهم كه آن پاداش را تنها ما ببريم ، و تو نبرى ، اين است كه به نيابت از شما، خشتمى آورم .
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: جزاك الله خيرا: خداوند پاداش نيك به توعنايت فرمايد.(44)


32- دعاى پيامبر براى خانمى كه مسجد را جاروب مى كرد  

مسجد النبى صلى الله عليه وآله در مدينه ، مقر حكومت و رهبرى دينى و سياسى فخرعالم امكان حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله گرچه نسبتا كوچك و بسيار سادهبود اما نقش عظيم آن در تحولات فكرى بشرى وتكامل معنوى انسان و پاسدارى از حريم حق و عدالت و مبارزه با گمراهى و ستمكارى بىنظيرى است و در همانجا است كه هم طهارت معنوى و هم طهارت مادى بهاهل ايمان آموخته مى شد و بدون شك به پاكيزگى آن اهتمام مى گرديد
گفته اند كه در آن عصر بانوئى حبشى و سياه پوست ، به نام محجبه يا ام محجن هموارهغبار و خاشاك و مانند آنها را از مسجد جمع مى كرد و خارج مى ساخت .(45)
شبى او از دنيا رفت و روز بعد كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه وآله از مرگ اوآگاه شد، فرمود آيا به من اطلاع نمى دهيد؟
سپس آن حضرت قرار گرفتند و آن خضرت براى او نماز خواند و دعا كرد.همچنيننقل شده كه آن خضرت فرمودند، او را مى بينم در بهشت كه همچنان به جمع آورى خاشاكاز مسجد مشغول است و نيز گفته اند كه هنگامى كه آن حضرت بر قبر او گذشت فرموداين قبر كيست ؟
گفتند قبر ام محجن فرمود آيا همان خانمى كه مسجد را جاروب مى كرد؟
عرض كردند بله سپس آن حضرت براى او نماز خواند در حالى كه مردم پشت آن صفبسته بودند، در جاى ديگر ذكر شده است كه آن حضرت فرمود براى آن بانو نزد خدا دوچندان پاداش است .(46)


33- سفارش آيت الله بروجردى به آسان گيرى در شرائط مسجد آلمان  

يكى از علماى برجسته و مبلغين ورزيده كه حضرت آيت الله العظمى بروجردى قدسسره شريف ايشان را براى تبليغ اسلام به اروپا فرستاد، مرحوم دانشمند معظم حجهالاسلام آقاى شيخ محمد محققى قدس سره شريف بود، ايشان كه به دو زبان انگليسى وآلمانى تسلط داشت از طرف آقاى بروجردى قدس سره شريف در ماه ربيعالاول سال 1357 قمرى به هامبورك آلمان رفتند و در آنجا بهترين نقطه شهر، در كناردرياچه آلستر مسجد بسيار آبرومندى در زمينى كه مساحت آن چهار هزار متر مربع بود،ساخته و تكميل نمودند، (47)و هم اكنون مركز علمى و مذهبى اسلامى در آن ديار مىباشد.
مرحوم آقاى محققى نقل مى كرد: در يكى از سفرها به ايران آمدم و به محضر حضرت آيتالله العظمى بروجردى قدس سره شريف رفتم و با اظهار نگرانى عرض كردم :
ما در اروپا مشكلى داريم ، و آن اينكه آقايان نوعا با خانمهايشان به مسجد مى آيند، ومتاءسفانه اين دستور، روشن است ، زيرا سختگيرى موجب گريز و فرار تازه مسلمانان ويا آنان كه اسلام سطحى دارند خواهند شد، بايد كم كم آنها را جذب كرد، و مرحله بهمرحله آنها را با اشتياق و رغبت - نه تحميل - بهمراحل عالى اسلام كشانيد.


34- چهار عيبجو در مسجد  

چهار نفر براى نماز به مسجد رفتند، و مشغول نماز شدند، در اين هنگام مؤ ذن مسجدوارد مسجد شد، يكى از آنها در نماز به او گفت :
اى مؤ ذن آيا وقت شده بود كه اذان گفتى ؟
دومى گفت : آهاى ! در نماز سخن گفتى و نمازتباطل شد.
چهار مى گفت : شكر خدا كه من در نماز، حرف نزد مسجد

آن چهارم گفت حمدالله كه من
در نيفتادم به چه ، چون آن سه تن
نماز هر چهار نفر به اين ترتيب باطل شد.
پس اى برادر، غافل مباش ! كه عيبگوئى ، چه بسا موجب گمراهى خود انسان مى شود، وعيبجوها بيشتر در راه گمراهى مى افتند
پس نماز هر چهاران شد تباه
عيب گويان ، بيشتر گم كرده راه (48)

35- نماز جماعت صبح در مسجد  

امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبر صلى الله عليه وآله (طبقمعمول ) براى اداى نماز صبح با جماعت ، وارد مسجد شد، پس از نماز به پشت سر نگاهكرد و ديد عده اى از مسلمين براى نماز نيامده اند، نام آنها را به زبان آورد و فرمود:
آيا اين افراد در نماز شركت نمودند؟!
حاضران عرض كردند: نه .
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آگاه باشيد، بر افراد منافق ، نمازى ، سخت تر ازعشاء نماز صبح نيست .
و لو علموا اى فضل فيهما لا توهما و لو حبوا
اگر آنها پاداش بسيار نماز صبح و عشاء را با جماعت ، در مى يافتند، گر چه چهاردست و پا (مانند راه رفتنت كودكان شير خوار) باشد، خود را به جماعت مى رساندند.(49)


35- تعطيلى جمعه و حضور در مسجد جامع  

مى گويند شاه غازى فخر الدوله در ترغيب ملت و رعيت نسبت به عبادت و طاعتو امور مذهبى ، مساعى جميله و تلاش زياد مبذول مى داشت ، از جمله اينكه ، دستور داده بود،همگان بايد روز جمعه را تعطيل نمايند و در مسجد جامع جمع شوند ومشغول عبادات و طاعات گردند.
اين دستور دينى شاه را، تمامى طبقات و صنوف به كار بسته و اجراء نمودند، جز عده اىاز صاحبان حرفه و صنعت كه دچار فقر بوده و از تعطيلى جمعه صدمه مى ديدند.
اينان به پيش غازى رفتند و گفتند: ما صاحب عائله واطفال بسيار هستيم و در تمامى روز بايد مشغول كار باشيم تا نان و زندگى آنان راتاءمين نماييم .
بدين جهت ما قادر به تعطيل نمودن روز جمعه نيستيم و اگرتعطيل نكنيم با پى گيرى و اذيت ماءموران مواجه مى شويم ، چاره ما چيست ؟
شاه غازى دستور داد از بيت المال براى آن عده و جماعت كه در روزهاى جمعه قادر بهتعطيل نمودن كار خود نيستند، وظيفه و حقوق معين نمايند تا آنان نيز امكاناشتغال به عبادت و اطاعت در روز جمعه را مثل سايرين داشته باشند.
جالب اين است كه روزى يكى از ماءموران مشاهده كرد كه مردى از حقوق بگيران و از همانهائى كه شكايت به پيش شاه برده بودند، بدون وضو نماز مى خواند.
ماءمور به تاءديب او پرداخت و او را سرزنش كرد. آن شخص اعتراض كرده و گفت : چرااذيتم مى كنى ؟!
ماءمور گفت : حقوق مى گيرى و نماز را بى وضو مى خوانى ؟!
گفت : اين مقدار پول را كه شاه به من مى دهد، مزد نماز من است و من آن را مى خوانم ! اگرمى خواهيد وضو بگيريم ، بايد مزد اضافى برايم پرداخت نمائيد!!
اين جريان به گوش شاه غازى رسيد و از پاسخ كارگر خوشش آمد، دستور داد يك سوممزدى را كه قبلا مى گرفت بر حقوقش اضافه نماييد!(50)


36- گوشه نشين مسجد سهله  

در شهر نجف مردى ايرانى صحافى مى كرد و نامش حاج باقر بود.جمعى به شوخىبه او گفتند: از چه تقليد مى كنى ؟.
او در پاسخ گفت : از سيد كاظم يزدى تقليد مى كنى ؟
پرسيدند: چرا؟
در پاسخ گفت : هنگامى كه ميرزا شيرازى قدس سره شريف از دنيا رفت ، هر كدام ازعلماء پرچم مرجعيت را برافراشتند، ولى سيد محمد كاظم يزدى قدس سره شريف بهمسجد سهله رفت و گوشه نشين شد از اين رو من از او تقليد مى كنم !
اين سخن آن مرد صاف دل و عامى (بدون علم ) بيانگر عظمت معنوى ، و تواضع و بىهوائى ، سيد محمد كاظم يزدى قدس سره شريف بود، تو خود حديثمفصل بخوان از اين مجمل .(51)


37- گوشه نشين مسجد سهله  

در شهر نجف مردى ايرانى صحافى مى كرد و نامش حاج باقر بود.جمعى به شوخىبه او گفتند: از چه كسى تقليد مى كنى ؟.
او در پاسخ گفت : از سيد كاظم يزدى قدس سره شريف تقليد مى كنم .
پرسيدند: چرا؟
در پاسخ گفت : هنگامى كه ميرزاى شيرازى قدس سره شريف از دنيا رفت ، هر كدام ازعلماء پرچم مرجعيت را بر افراشتند، ولى سيد محمد كاظم يزدى قدس سره شريف بهمسجد سهله رفت و گوشه نشين شد از اين رو من از او تقليد مى كنم !.
اين سخن آن مرد صاف دل و عامى (بدون علم ) بيانگر عظمت معنوى ، و تواضع و بىهوائى ، سيد محمد كاظم يزدى قدس سره شريف بود. تو خود حديثمفصل بخوان از اين مجمل .(52)


38- مسجد اعظم و خراب كردن قبور  

آيه الله العظمى بروجردى قدس سره شريف در مساءله ولايت فقيه نظريه وسيعداشت ، وقتى كه تصميم گرفت در كنار مرقد شريف حضرت معصومه اعظم را بنا كند، درمورد زمين اين مسجد، به مقبره هائى برخورد مى كرد كه مى بايست خراب گردد تا ضميمهمسجد شود، اين مقبره ها خريدنى نبود، يا ورثه بعضى از صاحبان مقابر، مشخص نبود،آقاى بروجردى دستور داد كه همه را خراب كنند.
مرحوم آيت الله شيخ مرتضى حائرى (فرزند ارشد حضرت آيت الله العظمى حاج شيخعبدالكريم ) به خدمت آقاى بروجردى رسيد، و در اين رابطه از ايشان پرسيد:
شما براى فقيه ، چه سمتى قائل هستيد كه دستور داد كه همه را خراب كنند.
مرحوم آيت الله شيخ مرتضى حائرى (فرزند ارشد حضرت آيت الله العظمى حاج شيخعبدالكريم ) به خدمت آقاى بروجردى رسيد، و در اين رابطه از ايشان پرسيد:
شما براى ، فقيه ، چه سمتى قائل هستيد كه دستور به هم زدن اين ساختمانهاى قبوررا مى دهيد (منظور ساختمانهاى قبورى بود كه ممكن نبود از صاحبان آنها رضايتگرفت .).
آقاى بروجردى در پاسخ فرمودند: ما فقيه را در قدرت و اختيار، تالى تلو (جانشينبسيار نزديك ) امام معصوم عليه السلام مى دانيم . (53)


39- سبقت در فراز از مسجد  

مؤ ذنى تكبير گفت و مردم به تعجيل و شتاب ، روى به مسجد نهادند و براى صف جلواو هم سبقت مى گرفتند.
ظريفى حاضر بودند گفت : والله اگر مؤ ذن به جاى حى على صلواه ، حىعلى الزكاة مى گفت ، مردم در فراز از مسجد بر همديگر سبقت مىگرفتند.(54)


40 -زاهد قلابى در محراب مسجد گفت : كخ كخ ! 

شيخ عبدالسلام بصرى با نسبت دادن كرامت واحوال غيبى به خود، جمعى را فريفته و در اطراف خود جمع كرده بود.
براى فريب بيشتر مريدان ، روزى در محراب مسجد بصره در حين خواندن نماز ناگهانگفت : كخ كخ !مردم تعجب كردند .و
گفت : من كه اينجا مشغول نماز بودم ، ديدم سگىداخل كعبه شده ، با كخ گفتن : او را از آنجا بيرون كردم ، تا خانه را آلوده نكند. مريدانخوشحال شدند و آن را از كرامتهاى شيخ دانستند.
يكى از مريدان خر مقدس ، كرامتهاى شيخ را براى زن خود بيان كرد.
آن زن آگاه براى رسوا كردن شيخ قلابى ، از طريق شوهرش روزى شيخ و مريدان رابه مهمانى دعوت كرد و براى هر يك ظرفى از غذا و بر روى آن مرغى پخته گذاشت امامرغ شيخ را در زير غذا پنهان نمود.
شيخ عصبانى شد و گفت : چرا به من اهانت شده و ظرفى بدون مرغ آورده اى ؟
ناگهان آن زن زيرك و آگاه فرياد زد: اى كسى كه از مسجد بصره ، سگ را در كعبهمشاهده مى كنى ، چگونه جوجه را زير مشتى برنج نمى بينى ؟!
او خجل شد و پرده از چهره عوامفريبش برداشته شد.


41 فردا او را در مسجد رسوا مى كنم ! 

در شهر صيدا پس از نماز صبح ، يكى از نمازگزاران برخاسته و روى پلهاول منبر ايستاده و فرياد زد:
اى مؤ منين ! بدانيد كه روز قبل در همين مسجد است و اكنون از بردن نام او خوددارى مى كنمبه شرطى كه امشب عصا را از بالاى در به داخل منزلم بياندازد،منزل من هم وصل به ديوار همين مسجد است اگر نياورد، فردا او را همين مسجد رسوا مى كنم .
يك هفته بعد يكى از مؤ منين پرسيدند كه راستى آن دزد، عصاى تو را آورد؟آن مرد با خندهگفت : همان شبى كه روزش اعلام كردم ، بيست و دو عدد عصا بهمنزل من پرتاب شد.(55)


42- قبيله مسجد چرا تغيير پيدا كرد  

مرحوم فيض كاشانى در كتاب وافى باب بدوالقلبه مى نويسد كه :
حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله در مكه بعد از نبوت سيزدهسال به سوى بيت المقدس نماز خواند تا آنكه يهوديان آن حضرت را مورد سرزنش ‍قرار دادند و گفتند كه :
تو تابع قبله ما هستى ، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله غمناك گرديد وبعضى از شبها حضرت سر به سوى آسمان بلند مى كرد و از اين جريان به خدامطالبى را در ميان مى گذاشت ، روزى بعد از نماز صبح ، هنگام ظهر دو ركعت نماز خواندهبود كه جبرئيل آمد و گفت :
قد نرى تقلب وجهك فى السماء فلونو لينك قبله ترضيهافول وجهك شطر المسجد الحرام .
اى پيامبران ما مى بينيم كه سر به آسمان نمى كنى و رو به سوى ما مى آورى ، پس بههمين زودى ما تو را برمى گردانيم به سوى قبله اى كه مخصوص تو باشد، پس رويترا بگردان به سمت مسجدالحرام .
صفوفى كه پشت سر حضرت بودند تمامى به سوى كعبه رو مى آوردند و از آن روزمسجدالحرام قبله مسلمين قرار گرفت .(56)


43- افراط در مسجد تازه مسلمان را از نماز فرارى داد  

دو همسايه ، كه يكى مسلمان و ديگرى نصرانى بود، گاهى با هم راجع به اسلام سخنمى گفتند.مسلمان كه مرد عابد و متدينى بود آن قدر اسلام توصيف و تعريف كرد كههمسايه نصرانيش به اسلام متمايل شد، و قبول اسلام كرد.
شب فرا رسيد، هنگام سحر بود كه نصرانى تازه مسلمان ديد در خانه اش را مى كوبند ،متحير و نگران پرسيد:
كيستى ؟ از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم و خودش را معرفى كرد، همانهمسايه مسلمان بود كه به دست او به اسلام تشرفحاصل كرده بود!
در اين وقت شب چه كار دارى ؟ زود وضو بگير و جامه ات را بپوش كه برويممسجد براى نماز.
تازه مسلمان براى اولين بار در عمر خويش وضو گرفت ، و بهدنبال رفيقش ‍ مسلمانش روانه مسجد شد.هنوز تا طلوع صبح خيلى مانده بود.
موقع نافله شب بود، آن قدر نماز خواندند تا سپيده دميد و موقع نماز صبح رسيد.نمازصبح را خواندند و مشغول دعا و تعقيب بودند كه هوا كاملا روشن شد.تازه مسلمان حركتكرد كه برود به منزلش ، رفيقش گفت : كجا مى روى ؟ گفت : مى خواهى برگردم بهخانه ام ، فريضه صبح را كه خوانديم ديگر كارى نداريم .
مدت كمى صبر كن و تعقيب نماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند.
گفت : بسيار خوب .
تازه مسلمان نشست و آن قدر ذكر خدا كرد تا خورشيد دميد.برخاست كه بروم ، رفيقمسلمانش ، قرآنى به او داد و گفت : فعلامشغول تلاوت قرآنى باش تا خورشيد بالا بيايد، و من توصيه مى كنم كه امروز نيتروزه كن ، نمى دانى روزه چقدر ثواب و فضيلت دارد؟
كم كم نزديك ظهر شد.گفت : صبر كن چيزى به ظهر نمانده ، نماز ظهر را در مسجدبخوان .
نماز ظهر خوانده شد.به او گفت : صبر كن طولى نمى كشد كه وقت فضيلت نمازعصر مى رسد، آن را هم در وقت فضيلت نماز عصر مى رسد، آن را هم در وقت فضيلتشبخوانيم .
بعد از خواندن نماز گفت : چيزى از روز نمانده او را نگاه داشت تا وقت نمازمغرب رسيد، گفت : يك نماز بيشتر باقى نمانده و آن عشاء است
صبر كرد تا در حدود يك ساعت از شب گذشته ، وقت ، نماز عشاء (وقت فضيلت ) رسيد ونماز عشاء را هم خواندند، تازه مسلمان حركت كرد و رفت .
شب دوم هنگام سحر بود كه باز صداى در را شنيد كه مى كوبند پرسيد:
كيست ؟
گفت : من فلان شخص همسايه ات هستم ، زود وضو بگير و جامه ات را بپوش كه بهاتفاق به مسجد برويم .
من همان ديشب كه از مسجد برگشتم ، از اين دين استعفا دادم . برو بك آدم بيكارترىپيدا كن كه كارى نداشته باشد، و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند، من آدمى فقير وعيالمندم ، بايد دنبال كار و كسب روزى بروم (57)بفرمائيد!؟ آيا دين ما چنين از ماخواسته كه تبليغ كنيم يا از ما خواسته كه با واقعيت و حقائق ، دين را تبليغ كنيم .
و ديگر اينكه تمام عزيزان بايد متوجه شوند كه كاملترين و بهترين و جامع ترين ديندرانى دنيا، دين مبين اسلام است كه ما را هم به عبادت و نماز فراخوانده ، و از طرفى همبه كار و تلاش و كسب حلال .


44- شب خواب ديدم و صبح بانى مسجد پيدا شد  

يكى از مراجع تقليد مرحوم آيت الله العظمى سيد محمد حجت قدس ‍ سره شريف بود كهمدرسه علميه حجتيه قم را بنا نهاد، وى در ماه شعبان 1310 هجرى در شهر تبريز متولدشد و دوشنبه سوم جمادى الاولى سال 1372 در سن 62 سالگى از دنيا رفت .
از عجائب اينكه ؛ وصى ايشان مرحوم آيت الله سيد احمد زنجانى مى گفت : مرحوم آيت اللهحجت قدس سره شريف يك سال قبل از فوتش در موردمحل دفنش با من مشورت نمود، و من مدرسه حجتيه را صلاح دانستم ولى آن مرحوم درحال ترديد بود تا اينكه در روز سوم شعبان 1371 قمرى (روز ولادت امام حسين عليهالسلام ) به بنده گفت : ديشب در خواب به من گفتند: قبر خود را پهلوى مسجد درست كن، و تا آن وقت هنوز مسجدى در مدرسه درست نشده بود، از قضا صبح همان روز (روز سومشعبان )شخصى به نام حاج آقا حسين اتفاق آمد و صحبت بناى مسجد را در كنار مدرسهحجتيه به ميان كشيد، و اين مرحمتى حضرت سيد الشهداء عليه السلام است كه در شبولادتش اين خواب را ديدم ، و صبح ولادتش ‍ بانى مسجد پيدا شد.
قضيه از اين قرار بود كه ؛برادر حاج حسين اتفاق ، بااهل و عيال خود به كربلا براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفته بودند، هنگامبازگشت بر اثر سانحه هواپيما، كشته شدند، آقاى حاج حسين اتفاق ، مسجد مزبور رابه نيت مرحوم برادرش ساخت ، در نتيجه بانى مسجد، زائر امام حسين عليه السلام بود كهكشته شد، و تصميم بناى مسجد نيز در روز ولادت امام حسين عليه السلام گرفته شد، ومرحوم آيت الله حجت نيز خواب مزبور را در همان شب ولادت امام حسين عليه السلام ديد.
سرانجام مسجد ساخته شد، و جنازه مرحوم آيت الله حجت در حجره اى كنار آن مسجد به خاكسپرده شد كه اكنون مزار بزرگان و زائران است .
و نيز از عجائب در مورد اين مرجع بزرگ آنكه ؛در روز فوتش (دوشنبه سوم جمادى الاولىسال 1372 هجرى قمرى ) مكرر مى پرسيد: آيا ظهر شده است ؟.
دو ساعت قبل از فوتش كه جمعى از علماء از جمله آيت الله سيد احمد زنجانى حاضر بودند،فرمودند: مهر مخصوصى مرا بشكنيد (كه بعدا كسى از آن سوء استفاده نكند) و ماندناين مهر ديگر لزومى ندارد.
بعضى از خاندان از روى مقدس معابى يا جهات ديگر، در مورد شكستن مهر ايشان ترديدداشتند و به آيت الله حجت گفتند: استخاره كن اگر خوب بود مهر را مى شكنيم .
قرآن را به دست آيت الله حجت دادند، ايشان استخاره كرد، همين كه قرآن را باز نمودند،فرمود: انا لله و انااليه الراجعون حاضران تعجب كردند كه مگر چه آيه اى آمده است ؟
آقا قرآن را به آيت الله زنجانى داد، او و حاضران ديدند دراول سطر صفحه راست قرآن اين آيه آمده است :
له دعوه الحق : دعوت حق از آن خداست (رعد - 14)
آن مرحوم از فراست و كياستى كه داشت از اين آيه دريافت كه مرگش ‍ حتمى و نزديك است(بنابراين مهر را شكستند) آن بزرگوار در اين لحظه فرمود: اندكى تربت پاك حسينىبياوريد، تربت آوردند و آن را روى زبان گذاشت و فرمود: آخر زادى من الدنيا تربهالحسين : آخرين توشه : از دنيا تربت حسين عليه السلام است ، و سپس چشم از اينجهان فرو بست و به لقاء خدا پيوست .(58)


45- امام خمينى قدس سره شريف و صرف سهم امام در مسجد  

حضرت امام صرف سهم مبارك امام عليه السلام را براى ساختن مسجد اجازه نمى دادند،مگر به دو شرط: يكى مورد نياز بودن مسجد و ديگران كه بودجه آن را از طريق ديگرىمانند وجوه بريه و تبرعات تاءمين نشود.
لذا اگر سؤ ال كننده توجه به دو شرط مذكور داشت و در متن سؤال آنها را قيد كرده بود، مى فرمودند : و در فرض مذكور مجازند پرداخت كنند.واگر توجه نداشت يا قيد نكرده بود، پاسخ مى دادند:
چنانچه مورد نياز باشد و از طريق ديگرى تاءمين نشود، مجازند پرداخت كنند.
آنچه ذكر شد، مورد اصل مسجد و ساختمان آن بود.اما در مورد تزيينات و تهيه لوازم غيرضرورى و درجه دوم از قبيل : سنگ ، كاشى ، فرش ،....معمولا به صورت مطلق اجازهصرف وجوه شرعى را نمى دادند.
نمونه هاى بسيارى داشت از جمله اين كه يك نفر استخاره كرده بود كه مبلغ سى هزارتومان بابت سهم امام عليه السلام براى فرش مسجدى در خيابان اباذر تهران پرداختكند.فرمودند: (59)


46- امام خمينى و مسجد سلماسى  

در آن زمان يكى از نشانه هاى شخصيت يك مجتهد يا يك مرجع در اين بود كه مسجدىبزرگ و معروف يا نزديك به حرم نماز جماعتش برگزار شود
كه در مسجدى بزرگ و معروف يا نزديك به حرم نماز جماعتش برگزار شود و ماءمومينبيشترى داشته باشد.
اما حضرت امام در حالى كه مجلس درسشان در مسجد سلماسى واقع در نزديكىيخچال قاضى ، آكنده از درسخوان ترين طلاب و فضلا بود، براى امامت جماعت هرگزدرپى محراب و مسجد نبودند و فقط تعدادى انگشت شمار كه به هنگام مغرب خود را بهخانه محقرشان مى رساندند، توفيق مى يافتند كه با امام ، نماز بخوانند، كه حقيركوچكترين آنها بودم . (60)


47- دنيا مسجدى را از نماز دور كرد  

فقر و ناراحتى سعد كه يكى از صحابه پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله است وى راوادار كرده بود كه هميشه در رديف دوم با حضرت نماز مى خواند و مرتب عرض ارادت مىكرد و به دنبال آن نيازمنديهاى خود را به عرض مى رساند.
پيغمبر صلى الله عليه وآله به او وعده مى داد كه اميدوارم روزى بشود به لطف خداوندتو بى نياز شوى .
روزى جبرئيل نازل شد و دور هم به حضرت داده ، عرض كرد يارسول الله اين مبلغ را به سعد داده و او را امر بفرمائيد، به تجارت بدون سرمايه ممكننيست .دو درهم را به او لطف كردند او شروع كرد به تجارت كردن و كم كم سرمايه اوزيادتر شد.
هر چه مى خريد دو برابر مى فروخت ؛كارش به جائى رسيده بود كه يك دكان دربمسجد گرفته بود، اموالى فراوان جمع نمود ومشغول معاملات كلى گرديد.
گاهى كه بلال اذان مى گفت و مردم را براى اداء فريضه الهى دعوت مى كرد ورسول خدا صلى الله عليه وآله به مسجد مى آمدند، نماز خوانده بر مى گشتند؛او را مىديدند كه مشغول كار است و به نماز حاضر نشده است .مى فرمودند: اى سعد دنيا تو رازياد مشغول كرده است .
عرض كرد يا رسول الله ، چه كنم كه نه شريك دارم و نه شاگرد.متاعى مى فروختمبه نسيه ، كه بايد پولش را بستاند.به اين ترتيب اگر به نماز مسجد حاضر شوم ،تاءثير فراوانى در كارم پيدا شده و ضرر كلى متوجه من خواهد شد. پيامبر صلى اللهعليه وآله از اين حالت سعد بسيار متاءثر شدند ساعتى گذشتجبرئيل نازل شد و عرض كرد يا رسول الله ، خداى تعالى به غمدل شما مطلع شده و به جهت غفلت سعد از عبادت ؛شما كدامحال وى را دوست داريد؟حالت سابق وى يا حالت امروز او را فرمود:حال گذشته او كه به نماز حاضر شده و به ياد خدا بود و از نظر من با ارزش تريناوقات او بود.
عرض كرد: پس آن مبلغى كه به او داديد پس بگيريد.وقت ظهر شد پيغمبر صلى اللهعليه وآله براى نماز به مسجد آمدند، در دكان سعد كهمشغول كار بود و دقيقه اى از معاملات غفلت نمى كرد، ايستاده و فرمودند: امكان دارد دودرهم تقديم كنم . فرمود: همان دو درهم ما را بس است .
دو درهم را به حضور پيغمبر خدا تقديم نمود. حضرت ازمقابل دكان او گذشتند و رفتند. روزگار وضع زندگى او را چنان عوض كرد كه هر چهبه هزار درهم مى خريد، مى فروخت به پانصد درهم ، به طورى كه باگذشت زمان ؛بهمدت كوتاهى دچار پريشانى و بدبختى شد.باز گشت پشت سر پيغمبرشكل و قيافه سعد ديده مى شد و هر سه وقت نمازش را در اجتماع مسلمين اداء مىكرد.(61)


48- عاقبت رياكارى و شركت در مسجد  

اصمعى گويد: مردى به نام بلال بن ابى برده از كوفه وارد بر عمر بنعبدالعزيز شد، آن وقت كه در شهر سكونت داشت ، ابن ابى برده به محض ‍ ورود پس ازمراسم پذيرائى ملازم مسجد گرديد، و در كنار يكى از ستونهاى مسجد به خواندن نمازاشتغال ورزيدند، و مدتى با خضوع و خشوع تمام نماز خواند.
عمر بن عبدالعزيز را با اين عبادت به خود متوجه كرد، به طورى كه يك روز، عمر بنعبد العزيز علاء بن مغيره ، كه از خواص او بود، گفت : اگر باطن اين مرد مانند ظاهرشبا صفا و نورانى باشد، مردى قابل اعتماد و شايسته حكومت عراق است .
علاء بن مغيره گفت : من او را آزمايش مى كنم و از باطن او براى شما خبر مى آوردم .
علاء هنگام نماز مغرب پيش او رفت ، ديد مشغول نماز است ، گفت : مرا مى شناسى كه بهعمر بن عبدالعزيز چقدر نزديكم و خليفه چه اندازه مرا مورد لطف قرار مى دهد و اگراشاره كنم كه ترا نامزد حكومت عراق نمايد، به من چه خواهى داد؟
ابن ابى برده گفت : حقوق و مزايا يك ساله خود با به تو مى دهم (حقوق و مزاياى يكساله والى عراق ، معادل صد و بيست هزار درهم بود) علاء گفت : براى تثبيت اين معنى ،نوشته اى بده كه اگر به مقام ولايت رسيدى ، انكار ننمائى .ابن ابى برده فورانوشته اى داد، و در آن نوشته حقوق يك ساله حكومت آتيه خود را به واگذار نمود.
علاء نامه را پيش عمر بن عبدالعزيز آورد. همين كه عمر بن عبدالعزيز از جريان اطلاعپيدا كرد، نامه اى به والى خود در كوفه نوشت به اين مضمون :
اما بعد فان بلالا غرنا بالله فكدنا نعتربه ثم سبلناه فوجدناه خبا مكة يعنى اى عبدالرحمان ! ابن ابى برده خواست از راه عبادت و پرستش خدا، ما رابفريبد، و نزديك بود فريفته او شويم ولى چون او را آزمايش كرديم ، آشكار شد كهآنچه مى كند، فقط محض تزوير و نيرنگ است و باطنى آلوده دارد.(62)


next page

fehrest page

back page