|
|
|
|
|
|
پيشگفتار قل امر ربى بالقسط و اقيمو وجوهكم عندكل مسجد واعدوه مخلصين له الدين (1) مسجد سنگر دفاع از حريم دين مقدس اسلام است ، و درطول تاريخ ، بزرگانى همچون پيامبر (ص ) و اصحاب باوفايش ، سربازان مدافع آنبوده اند. و همواره تجليگاه عشق و عبادت و خضوع و خشوع به درگاه پروردگار عالمبوده است . دل مؤ منين صادق ، بهترين سنگر در برابر شرك و بى دينى است كه در شبانه روز چندنوبت به طرف خدا مى ايستد و با حضور در مسجد آن را جلوه و نورانيت مى دهد. تاءكيد فراوانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام براقامه نماز جماعت داشته اند، بر دائمى و هميشگى بودن اين دفاع ، دلالت دارد. براى اين سنگر مهم ، مى توان نقش هاى زيادى درطول تاريخ نام برد. كه مهمترين نقش آن ، نقش عبادى و ارتباطى آن است . زيرا در مياناقوام و ملل مختلف ، مكانهايى پيدا مى شود كه از قداست و اهميت ويژه اى برخوردار است ؛و مردم با حضور در آنجا به نيايش و عبادت مى پردازد. در نزد ما مسلمانان ، مقدس ترين وبا اهميت ترين مكان مسجد است ؛ كه در فرهنگ دين ما، مسجد يادآور خشوع و خضوع و عبادت وبندگى به درگاه خداوند است . زيرا كه در مسجد، انسانها به سجده مى افتند كه اوج بندگى خداوند است . چنانچه فرمودند: السجود منتهى العباده من بنى آدم (2) يعنى سجده انتهى و اوج عبادت انسان است . و همچنين روح سجده ، تكلم و سخن گفتن و ذكر پروردگار عالم است . كه بر اهميت آنتاءكيد فراوانى شده است . و فرمودند: و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا (3) و جلى و زيبايى سجده و ذكر، خواندن صادقانه و از روى اخلاص است . چنانچه فرمود: واقيمو وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين . (4) بگو اى رسول ما پرودگار من فرموده در هر عبادت روى به حضرت او آوريد، و خدا رااز روى اخلاص بخوانيد. مسجد در مسير تاريخ در يك بررسى ساده ، مى توان برخورد كنندگان با مسجد را به سه دسته تقسيم نمود: 1- مومنين واقعى با توجه به تاءكيدات فراوانى كه از پيشوايان دين نسبت به مسجد و حضور مستمر آنوارد شده است . مؤ منين سعى دارند اوقات عبادت خود را در مسجد سپرى كرده و ثواببيشترى نيز كسب نمايند. زيرا مساجد مايه زينت و زيبائى زمين اند؛ همان طور كهستارگان باعث زينت و زيبايى آسمان اند. و در مساجد نور خدا بر مؤ منين مى تابد و آنانرا بهره مند مى گرداند. چنانچه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلمفرمودند: المساجد انوار الله (5) مساجد، انوار الهى است . ملائكه و زمين مسجد، بر انسانهاى مسجد، درود و سلام مى فرستند و براى آنان استغفار مىكنند. چنانچه امام صادق (ع ) فرمودند: من مشى الى المسجد لم يضع رجلا على رطب و لا يابس الا سبحت له الارض الىالارضين السابعه (6) كسى كه به سوى مسجد گام برمى دارد، بر هيچ خشك وترى پا نمى گذارد، مگراينكه از زمين اول تا هفتم براى او تسبيح مى كنند. بنابراين ، رسيدن به اين ثواب بزرگ و تسبيح ملائكه و زمين و عنايت الهى ، انگيزهخوبى است تا مؤ منين رغبت بيشترى از خود نشان دهند. ساخت و نگهدارى و تعمير مساجد وكمكهاى مالى نيز در همين راستا قرار دارد. قرآن مجيد، عمارت و تعمير مساجد الهى را، تنها در صلاحيتاهل ايمان قرار داده ؛آنجا كه فرموده است : انما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الاخره ... (7) تنها كسانى مساجد را عمران مى كنند كه به خداوند و روز جزا ايمان آوردهباشند... و امام باقر عليه السلام در مقام پاداش و ثواب الهى به سازندگان مساجد مى فرمايد: من بنى مسجدا كمفحص قطاه بنى الله بيتا فى الجنه (8) كسى كه مسجدى به اندازه آشيانه قطاه بنا كند، (9) خداوند در بهشت خانه اى براىاو بنا مى كند. 2- انسانهاى گريزان و بى تفاوت در كنار رواياتى كه مسلمانان را تشويق و ترغيب به حضور در مسجد نموده ، رواياتى درمذمت افرادى كه بى تفاوت و گريزان از مسجد وارد شده است . و در برخى زا احاديث ، ترك كنندگان مسجد را به سوزاندن خانه هاى آنان تهديد نمودهاند. امام صادق عليه السلام مى فرمايند: ان اناسا كانوا على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله ابطاوا عن الصلاه فىالمسجد فقال النبى (ص ) ليوشك قوم يدعون الصلواه فى المسجد ان ناءمر بحطبفتوقد عليهم نار فتخرق عليهم بيوتهم . (10) در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله برخى از مردم آمدن به مسجد و شركت در نمازكوتاهى مى نمودند. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: نزديك است دستور دهيمخانه اى چنين افرادى را با آتش بر سر شان بسوزانند. دستور دهيم خانه اى چنين افرادى را با آتش بر سر شان بسوزانند. در اين زمينه روايات زيادى است ، از جمله اينكه آنان را تحريم اجتماعى و اقتصادى نموده واز مسلمانان خواسته اند كه با آنان مشورت نكرده و ازدواج نكنند و آنها را از بيتالمال مسلمين محروم نماييد، تا اينكه به جماعت حاضر شوند. علت اين گونه تهديدها و فشارها، به خاطر از دست دادن منافع عظيم شركت در مسجد وخطراتى است كه فرد و جامعه و خانواده را تهديد مى كند. طبيعى است در صورتى كه پدر و مادر خانواده نسبت به مسجد و نماز جماعت بى تفاوت وگريزان باشد، اين روحيه در فرزندان نيز اثر خواهد گذاشت و خانواده و فرزندان ازاين نعمت الهى محروم خواهند شد. - مخالفين مسجد غالبا مخالفين مسجد كفار و حاكمان ظالم بوده اند كه مسجد را در تضاد با منافع خويشمى دانستند. زيرا حكومت نقش مهمى در تقويت و يا تضعيف مسجد دارد. و همواره مساجد نقش تضعيفى نسبت به حكام ظالم به عهده داشته و در شوراندن مردم مؤ ثربوده اند است . لذا مسجد و مسجديان مورد تعرض اين گروه واقع مى شدند. و خداوند ازاين گروه به عنوان ظالم نامبرده است . در حاليكه مى فرمايد: و من اظلم ممن منع مساجد الله يذكر فيهما اسمه و سعى فى خرابها... (11) و كسى ظالمتر است از آنكه مانع ذكر نام خداوند در مساجد شده و در جهت خرابى آنتلاش مى كند؟... در ضمن روايتى از امام صادق عليه السلام رسيده است كه اين آيه درباره قريش در آن هنگام نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه وآله را از ورود به شهر مكه ومسجدالحرام جلوگيرى كردند. و بعضى گفته اند مراد مسجدهايى است كه مسلمانان در مكه داشته اند و مشركانپس از مهاجرات پيامبر صلى الله عليه وآله آنها را خراب كردند. ممكن است شاءن نزول آيه تمام اين موارد باشد و آيه ناظر به تمام اين حوادث بوده است. از بررسى شاءن نزولهايى كه براى آيه ذكر كرديم ، بيشتر به نظر اين مى آيد كهروى سخن آيه به گروه يهود و نصارى مشركان است . در آيه (112) نيز اين سه دسته مورد سخن بودند و اينجا قرآن به يكعمل ستمگرانه اى كه هر سه در آن مشترك بودند اشاره مى كند، زيرا يهود با ايجادوسوسه در مساءله تغيير قبله كوشش مى كردند، كه بتوانند كارى كنند، قبله مسلمانان نيزبيت المقدس باشد و با اين كار هم تفوقى بر مسلمانان داشته باشند و هم با اينعمل مسجدالحرام و خانه را از رونق بيندازند. و شايد آنها به اين مسئله توجه داشته اند كه بالاخره محمد صلى الله عليه وآله برجزيره العرب مسلط خواهد شد، و چنانچه قبله بيت المقدس باشد، خانه (كعبه خود به خود سوى ويرانى مى رود و در آن بناى محكم توحيد، نامى از خدا برده نمىشود. مشركان مكه نيز با منع پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله از توجه به مكه وداخل شدن به آن و زيارت خانه خدا و به سوى خرابى اين بناى الهى گام بر مىداشتند. مسيحيان نيز با گرفتن بيت المقدس و به وجود آوردن وضعى كه در بالا از ابن عباسنقل شد، نيز در تخريب مساجد و بناهاى محكم خداوند مى كوشيدند و در نتيجه نام خدا از آنقطع مى شد. بنابراين هر سه گروه در تخريب مساجد و بناهاى محكم خداوند مى كوشيدند. قرآن اينعمل را ستمى بزرگ مى داند و عاملان آن را ستمگرترين افراد تعرفى مى كند، و راستىهم كه در خرابى پايگاههاى توحيد مى كوشند.بزرگترين ستم را مرتكب مى شدند؛ زيرا آنان با اين عمل شرك و الحاد و فساد را توسعه مى دهند. (12) مجموعه اى كه در پيش روى داريد، سرگذشت مسجد در ادوار گذشته تاريخ مى باشد كهبيانگر اوج عبادت ، ايثار و از خودگذشتگى ياران حق در اعتلاى اين سنگر مهم است و مىتوان سرمشق خوبى براى ما ادامه آن باشد و اينجانب با تفحص و تحقيقى كه كردم ،جاى آن را در ميان كتب ، خالى ديدم .لذا تصميم به جمع آورى آن گرفتم و هوا اكنونتقديم حضورتان مى نمايم .اميدوارم اين اثر ناچيز موردقبول و توجه صاحب مسجد مؤ منين و ولى الله الاعظم ، حجه الحسن العسگرى ، امام زمانارواحنالتراب مقدمه الفداه قرار بگيرد.والسلام عليكم و رحمه الله . اسدآباد -1/2/76 غلامرضا نيشابورى
1- مسجد پيامبر (ص ) چرا ناگهان خلوت شد؟
قحطى و كمبود غذا را فرا گرفته بود، گرسنگى و تهى دستى ، فشار سختى برمردم مدينه وارد ساخته بود، در اين صورت اگر كاروانى آذوقه و غذا به مدينه مىآوردند، روشن بود كه مردم از هر سو هجوم مى آوردند تا براى خود غذا تهيه كنند، ومعمول بود وقتى كاروان تجارتى مى آمد مردم مشتاق ،طبل كوبان به استقبال آن مى رفتند. دختران از خانه ها بيرون آمده ، صف مى كشيدند وطبل ها را به صدا در مى آوردند. روز جمعه بود، مسلمانان براى نماز جمعه پشت سر پيامبر صلى الله عليه وآله جمعشدند و پيامبر صلى الله عليه وآله مشغول ايراد خطبه هاى نماز جمعه شد. خبر آمد كه يك قافله تجارتى به مدينه آمده است (يا دحيه كلبى از سفرتجارتى شام به مدينه آمده است )(13)مسلمانان براى تهيه طعام از مسجد بيرون آمدندو تنها چند نفر (8يا 11يا 12يا 40نفر) پيامبر (ص ) ماندند، مسلمانان فكر مى كردندكه اگر دير بجنبيد، ديگران طعام را تمام كرده و براى آنها چيزى باقى نمى ماند،پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در اختيار او است اگر شما چند نفر هم از مسجد مى رفتند، وكسى در مسجد نمى ماند آتش (قهر الهى ) سراسر بيابان را فرا مى گرفت و شما رابه كام خود فرو مى كشيد و به نقل ديگر فرمود: اگر اينها نمى ماندند، ازآسمان سنگ بر سر آنها مى باريد. در اين وقت بود كه آيه 11 سوره جمعه نازل گرديد: و اذا راو تجاره اولهوا انفصواليها وتركوكقائماقل ما عندالله خير من اللهو و من التجاره و الله خير الرازقين . يعنى :و چون تجارتى ببينند يا آهنگ (طبلى بشنوند) به سوى آن بشتابند و تو را(اى پيامبر) تنها ايستاده بگذارند، بگو آنچه نزد خداست از آن آهنگ و از آن تجارت بهتراست و خداوند بهترين روزى دهندگان مى باشد (14) |
2- عبادت در مسجد براى سگ سياه
مردى كه هر كار مى كرد نمى توانست اخلاص خود را حفظ كند و ريا كارى نكند، روزىچاره انديشى كرد و با خود گفت : در گوشه شهر، مسجدى متروك هست كه كسى به آنتوجه ندارد و رفت و آمد نمى كند ، خوب است شبانه به آن مسجد بروم ، تا كسى مرانديده خالصانه خدا را عبادت كنم . در نيمه هاى شب تاريك ، مخفيانه به آن مسجد رفت ، آن شب باران مى آمد و رعد و برق وبارش ، شدت داشت . او در آن مسجد مشغول عبادت شد، در وسطهاى عبادت ، ناگهان صدايى شنيد، با خود گفت :حتما شخصى وارد مسجد شد، خوشحال گرديد ( كه آن شخص فردا مى رود و به مردم مىگويد اين آدم چقدر انسان خداشناسى وارسته اى است كه در نيمه هاى شب به مسجد متروكآمده و مشغول نماز و عبادت است ) او بر كيفيت و كميت عبادتش افزود و همچنان باكمال خوشحالى تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتى كه هوا روشن شد، و به آن كسى كهوارد مسجد شده بود، زير چشمى نگاه كرد، ديد آدم نيست بلكه سگ سياهى است كه بر اثررعد و برق و بارندگى شديد، نتوانسته در بيرون بماند و به مسجد پناه آورده است . بسيار ناراحت شد، و اظهار پشيمانى كرد و پيش خود شرمنده شد كه ساعتها براى سگ ،عبادت مى كرده است ، خطاب به خود كرد و گفت : اى نفس !من فرار كردم و به مسجد دورافتاده آمدم تا در عبادت خود، احدى را شريك قرار ندهم ، اينك مى بينم (العياذ باالله ) سگسياهى را در عبادتم شريك خدا قرار داده ام ، واى بر من ، چقدر مايه تاءسف است كه اينحالت را پيدا كرده ام !(15) |
3- شيخ انصارى و خريد خانه پايدار يا مسجد!
يكى از مراجع بزرگ تقليد، استاد اعظم ، شيخ مرتضى انصارى قدس سره شريفبود كه به سال 1281 هجرى قمرى در نجف اشرف از دنيا رفت و مرقد شريفش در همانجاست ، و دو كتاب معروف درسى حوزه هاى علميه به نام مكاسب ورسائل از تاءليفات اوست . روزى يكى از مقلدين او كه از تجار محترم و متدين بود، در مسير راه خود به مكه براىانجام حج ، به نجف اشرف به حضور شيخ انصارى آمد و مبلغى تقديم كرد، و گفت : اينمبلغ ، از مال خالص (و خمس داده ) من است ، آن را برداريد و براى خود خانه اى بخريد واز مستاءجرى راحت شويد. شيخ ، آن پول را پذيرفت ، و آن تاجر به مكه رفت ، شيخ با آنپول مسجد خوبى در محله خويش صغير در نجف اشرف بنا كرد، تا اكنون بهمسجد ترك معروف است ، و از زمان تاءسيس تاكنون ، هموارهمحل درس و بحث علماء مراجع تقليد بوده و مكانى بسيار پر بركت شده است . آن تاجر در مراجعت از مكه ، به نجف اشرف آمد و به حضور شيخ انصارى قدس سرهشريف شرفياب شد، و پس از احوالپرسى ، عرض كرد: آيا خانه خريديد؟. شيخ گفت : آرى خريدم ، سپس آن تاجر را با خود كنار آن مسجد برد و آن را به او نشانداد و فرمود: اين مسجد را با آن پولى كه دادى بودى بنا كردم . تاجر گفت : من اين مسجد را براى خانه داده بودم ، نه براى مسجد! شيخ گفت : چه خانه اى بهتر از اين مكان مقدس ؟كه عبادت خدا در آن مى شود، ما بهزودى از اين دنيا كوچ مى كنيم ، اگر با آن پول ، خانه مى خريدم بعد از من ورثهمنتقل مى شد، ولى اين خانه (مسجد) باقى و ثابت است و به كسىمنتقل يا بخشيده نمى شود، و خريد و فروش نمى گردد . تاجر، از اين عمل نيك انسانى و اجتماعى شيخ ، شاد گرديد، و علاقه اش به شيخانصارى قدس سره شريف بيشتر شد.(16) |
4- مسلمان بيگانه از مسجد
شخصى در ظاهر مسلمان بود، ولى به اصطلاح ، مسلمان شناسنامه اى ، او در امور واحكام اسلام كاملا بى تفاوت بود، مثلا اصلا با مسجد ميانه نداشت ، مسجد رفتن براى اوبسيار سخت بود و اگر احيانا از كنار آن رد مى شد، باكمال بى اعتنايى عبور كرد.روزى با يكى از پسرانش كه كودك بود، بر سر موضوعىنزاع كرد و بلند شد تا پسرش را كتك بزند، پسر از دست او فرار كرد، و او پسرش رادنبال نمود، تا اينكه پسر به طرف مسجد آمد و مى دانست پدرش با مسجد ميانه ندارد،رفت داخل مسجد، آن پدر تا نزديك در مسجد آن آمد، ولىداخل نشد و در همان جا فرياد زد بيا بيرون ، بيا بيرون ، من در تمام عمر به مسجدنيامده ام ، نگذار اكنون وارد مسجد شوم بيا بيرون ! آرى افرادى هستند كه رابطه آنها با مسجد اين گونه است ، و بعضى تنها هنگام مجلسترحيم بستگانشان به مسجد مى روند. گوئى مسجد را براى مردگان ساخته اند. |
5- خاطره از اولين منبر پيامبر صلى الله عليه وآله
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله با ياران اندك به مدينه مهاجرت نمودند،در آغاز چون مسلمانان ، كم ، بودند، پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام سخنرانى ، برستون مسجد (كه ستونى از نخل خرما بود تكيه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ،ولى وقتى كه جمعيت مسلمين ، بسيار شدند، به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله براىاولين بازار پله هاى آن منبر بالا رفت . در اين هنگام ، فرياد ناله از تنه درخت خرما (كهستون مسجد و تكيه قبلى پيامبر صلى الله عليه وآله بود) بلند شد، همانند ناله شترىكه از بچه خود جدا شده ، آه ناله مى كرد كه همه حاضران آن ناله را شنيدند، و اين نالهبه خاطر فراق بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله ديگر هنگام سخن گفتن به آن تكيهنمى داد. عجيب اينكه : پيامبر صلى الله عليه وآله هنگامى كه بالاى منبر رفت ، سه بار گفت :آمين . روشن است كه كلمه آمين (خدايا به استجابت برسان ) در پايان دعايا نفرين ، گفته مى شود، و در اينجا اين سؤال در ذهن حاضران آمد كه چرا پيامبر صلى الله عليه وآله آمين وقتى بالاى منبررفت ، از جبرئيل سه نفرين شنيد كه ديگران اين صدا را نمى شنيدند). پيامبر صلى الله عليه وآله شنيد كه جبرئيل مى گويد: خدايا لعنت كن (يعنى رحمت رادور كن ) بر عايق والدين (كسى كه پدر و مادرش را ناراضى مى كند) فرمود: آمين ، سپسشنيد، جبرئيل عرض كرد: خدايا لعنت كن بر كسى كه ماه مبارك رمضان بر او بگذرد و اورا از رحمت و آمرزش الهى محروم گردد. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آمين . از آن پس ، شنيد جبرئيل گفت : خدايا لعنت كن كسى را كه نام تو(رسول خدا) را بشنود و صلوات نفرستد، پيامبر صلى الله عليه وآله گفت آمين(17) |
6- چرا مسجد كوفه مناره ندارد
سيد نعمت الله جزائرى قدس سره شريف در انوار نعمانيه مى نويسد: يكى از دوستانمورد اعتماد و عارفم گفت با خود فكر كردم كه در حديث وارد شده كه هر كى دو ركعت نمازاو قبول شود عذاب نمى شود، تصميم گرفتم كه به مسجد بروم ، در آنجا دو ركعت نمازبا حضور قلب خود و جميع شرائط بخوانم ، وارد، مسجد شده شروع به نماز نمودم ،قلب خود را از وساوس شيطانى خالى نمودم ، ناگاه به خاطرم گذشت كه مسجد كوفهمناره ندارد، اگر كسى بخواهد مناره اى براى آن بسازد از كجا سنگ و گچ تهيه كند. بالاخره به فكرم رسيد كه از فلان محلبهتر مى شود تهيه كرد، كم كم تعيين كردم كه در چند روز اين مناره تمام مى شود و سرمناره را چگونه مى سازند ، همين كه دو ركعت نماز تمام شد متوجه شدم من هم از ساختمانمناره فارغ شده ام ، فهميدم به مسجد كوفه آمدم براى ساختن مناره (18).(19) |
7- پيامبر صلى الله عليه وآله دستور داد مسجد منافقان را خراب كنند
در ماجراى جنگ تبوك (در سال نهم هجرت واقع شد 24 نفر از منافقان در جلسه سرىخود، نقشه قتل پيامبر صلى الله عليه وآله و على عليه السلام را طرح كردند كه بهاجرا بگذارند، به اين ترتيب كه : چهارده نفر آنها همراه سپاه تبوك بودند، هنگام مراجعتپيامبر صلى الله عليه وآله در گردنه كوهى در راه ، شتر پيامبر صلى الله عليه وآلهرا رم بدهند تا پيامبر از بالا به پايين بيفتد و قطعه قطعه شود، ولى هنگام ورودپيامبر صلى الله عليه وآله به آن از بالا به پايين بيفتد و قطعه قطعه شود، ولىهنگام سپاه تبوك بودند، هنگام ورود پيامبر به آن گردنه ، با چند سنگ پرانى ، موفقافكنى بود، خراب كردند و با شدت از كار آنها عبور مى كند، آن را زمين بى خطر بداند،و به گودال بيفتد و به قتل برسد. ولى بى آنكه على عليه السلام گذرش به آنجا بيفتد محفوظ ماند و بعدا توطئه منافقانكشف گرديد.(20) |
8- مسجد پاريس در هجرت امام خمينى قدس سره
امام وقتى وارد نوفل لوشاتو شدند، از اول سؤال كردند كه قبله كدام طرف است خوب آنهائى كه مسيحى بودند كه نمى دانستند، مسلمانها هم كه آنجا ساكن نبودند تا بدانند و چون نمى شد نماز را به تاءخير بياندازند، جهتقبله را پيدا كردند و به جهت قبله نماز خواندند. عصر بود كه امام مرا صدا زدند فرمودند كه اين قبله نما را بگيريد ببريد در مسجدپاريس مشخص كنيد كه كه اين قبله نما قبله مسجد پاريس را چگونه نشان مى دهد همان جهتقبله را حفظ كنيد بياييد در اين جا قبله را در اينجا پيدا كنيد. ما قبله نما را گرفتيم و با يكى از برادران كه آن جا بود - آقاى دكتر مجابى - آمديممسجد جامع پاريس و جهت قبله را كه قبله نمازشان مى داد با قبله آنجا تطبيق داد وبرگشتيم و قبله منزل امام را در نوفل شاتو را مشخص كرديم .(21) |
9- مسجد هامبورك و بلندنظرى آيه الله بروجردى قدس سره شريف
در عصر مرجعيت آيت الله العضمى بروجردى قدس سره شريف قرار شد تا رد شهرهامبورك آلمان ، مسجد و مركزى براى نشر تعاليم اسلام ساخته شود. آيت الله بروجردى، شخصى را به هامبوك براى تهيه زمين براى چنان مركزى فرستاد.آن شخص رفت وزمينى تهيه و خريدارى كرد و به محضر آقاى بروجردى بازگشت ، بعضى به آقاىبروجردى خبر داده بودند كه زمين خريدارى شده در جاى مطلوب و مرغوب نيست آقاىبروجردى به آن شخص ماءمور خريد زمين ، فرمودند: شنيده ام ، زمين خريدارى شده درموقعيت مناسبى قرار ندارد، و اين براى جامعه كه ارزش را در زيبائى ظاهرى مى بيند،صلاح نيست كه ما مذهبيشان از ساختمانهاى مجلل و زيبا برخوردار است ، از اين رو براى ماصلاح نيست پايين تر از آنها جلوه كنيم . آن شخص گفت : آقا!يعنى مى فرماييد در بالاى شهر هامبورك و در كنار دريا، زمين تهيهكنيم ؟ آن جا خيلى گران است . ايشان فرمودند: بله در جاى مناسب تهيه كنيد، من هزينه اش را تاءمين مى كنم ، شما تصورمى كنيد براى من زمين مى خريد؟ خير اين مكان به نام امام زمان(عجل الله تعالى له الفرج )است ، بايد در جاى آبرومندى باشد كه باعث تحقير مسلميننشود.(22) سرانجام مسجد اعظم بندر هامبوك در زمين بسيار خوبى به مساحت تقريبا چهار هزار مترمربع در كنار درياچه آلاستر ساخته شد. |
10- او از مخالفين بود، به مسجد امام خمينى نمى آمد اما...
شيخى است پيرمرد، مازندرانى ، ايشان بى سبب به خوش بين نبود، چند سالى شايدخوش بين نبود، حتى به بعضى ها مى گفت به درس امام نرويد. طبق معمول كه امام ساعت ده و ربع مى رفت براى درس كه من تندى مى آمدم بيرون كه مباداامام تنها به درس برود، چون بعضى از اوقات امام تنها مى رفت و من از عقب مى دويدم تابه امام برسم ، چون به ما خبر نمى كرد. روزى من تند آمدم بيرون ، ديدم دم در بيرونى اين پيره مرد شيخ درب را مى بوسد و بعدهم خم شد عتبه را بوسيد، من از روى ناراحتى كه از ايشان داشتم گفتم : عجب ، برگشت ورو كرد به من و گفت (الحمدالله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله ) گفتمچه شده مگه ، گفت درس مى رويد، آقا مسجد مى آيد، گفتم بلى گفت من هم مى آيم مسجد. ايشان مسجد نمى آمد، بچه اش را نمى گذاشت دست امام را ببوسد، همين را گفت ، در بازشد اتفاقا كتاب همراه نياورده بودم كه مجبور شوم پاى منبر بروم ، همان دم در نشستم واين شانس او بود، آمد و كنار من نشست ، گفت تو كه مى دانى از همنشينى بد به ما اثركرده بود، از بس زياد از مغرضين شنيده بوديم كه آقا روزنامه خونه ، آقاى فلان اينمجاهدت را كرد و جلو افتاد و چه شد.پيرمرد اضافه كرد يك شب من خواب ديدم در حرمحضرت امير عليه السلام هستم ، ديدم عده اى صف كشيده اند و دور هم نشسته اند، يكى يكىحساب كردم ديدم هر كدام مطابق سنشان قيافه اش نور مى باريد، خيلى زيبا بود، همچنينملكوتى بود، و در صف آخر نشسته بود، بعد علماى گذشته يكى يكى آمدند و همه ازمقبره مقدس اردبيلى بيرون مى آمدند، نگاه كردم ديدم آيا كسى از ايشان رامى ناسم ، يكشخصى از آنها را گفتند شيخ شلال است ، يك شيخ عرب است خيلىخوشحال شدم ، خواستم حركت كنم ، ولى انگار من را به زمين بسته اند، نمى دانستم تكانبخورم ، وقتى علماء هر كدام مى آمدند، اين دوازده نفر تعظيم مى كردند، بعضى وقتهاحضرت امير عليه السلام و يكى دو نفر از دو طرف و بقيهمشغول صحبت بودند. بعضى وقتها هم هفت هشت نفرشان تعظيم مى كردند، يك وقت ديدم آقاى خمينى از گوشهايوان وارد شد شما هم دنبالشان هستى و در كفشدارى كفشهايش را كند و شما كفشها را كنارگذاشتى و به سرعت به دنبال او رفتى ، بك وقت ديدم آن دوازدهمى تا چشمش افتاد بلندشدند، بعد همه نشستند، دوازدهمى تا چشمش به افتاد بلند شد، يازدهمى بلند شد، دهمىبلند شد، يك مرتبه ديدم همه بلند شدند، بعد همه نشستند؛يازدهمى نفرشان نشستند،دوازدهمى ايستاد گفت : روح الله خمينى عبايش را جمع كرد و گفت بله آقا گفت بيا جلو، وآقا تند تند جلو رفت ، وقتى خدمت امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )رسيد، ديدم قدهامثل هم مساوى است جورى نبود كه حضرت مهدى(عجل الله تعالى له الفرج )بلند يا آقاى خمينى كوتاهتر باشد، طورى ايستاد كهگوش آقاى خمينى دم دهان امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )بود. گفت ربع ساعت تندتند حضرت : چشم ، فلان چيز را انجام مى دهم انشاء الله درست ربعساعت تندتند حضرت تو گوش روح الله مى گفت ، وقتى مطلب تمام شد، دو متر و يا يكمترى فاصله گرفت و حضرت رفت بنشيند، آقاى خمينى دستى تكان داد و آن يازده نفرتعظيمى كردند و آقاى خمينى برگشت عقب عقب ، نه اينكه پشتش را بكند و به حرم نرفت . پيرمرد مى گويد: من گفتم چرا آقاى خمينى به حرم نرفت گفتند حضرت امير عليهالسلام اينجا نشسته ، كجا برود، سپس رفت دم كفشدارى ، شما كفشش را گذاشتى جلوحركت كرد تند و از درب صحن آمد بيرون ، بعد از آن من از خواب بيدار شدم شروع كردمبه گريه كردن ، خانمم بيدار شد ديد گريه مى كنم . ساعت را نگاه كرديم ديدم يك ساعت به اذان است ، گفتم جفا كردم و خدايا از سر تقصيرمدرگذرد، من از حالا به ايشان ايمان آورده ام . ولى هنوز هم ناراحتم و اول كارى كه كردم همان بود كه ديدى ، درمقابل نظر هيچ كس نبود. فقط تو مى دانى و من ، من بايد اين عتبه را ببوسم ، نمى دانمتو از كجا پيدا شدى ، من گفتم بايد، فضائل را منتشر كرد و بايد انتشارش بدهم.خلاصه گفت : اين قصه من بود. يك خواهش هم از تو دارم ، بينى و بين الله اگر مىتوانى به امام بگوئى كه حاج آقا از من بگذرد، گفتم مى توانم ، همين الان انجام مى دهم. از مسجد كه آمديم بيرون در راه به آقا گفتم قصه كذا و كذاست و ايشان از شما خواهشدارند كه از ايشان بگذرى . آقا گفت من از ايشان گذشتم ، من بخشيدم ، هر چه بود بخشيدم ، بعد از اينكه امام رفتداخل ، دوان دوان آمد گريه مى كرد، گفت چى شد، گفتم آقا گفتند كه من هر چه بودبخشيدم ، افتاد به سجده ، ديگر شب و روز هميشه مى آمد آقاى خمينى قدس سره شريف هميك نظر خاصى به ايشان پيدا كرد و دنيا و آخرتش خوب شد (23) |
11- از مسجد تا منزل را طناب بست .
پيامبر صلى الله عليه وآله تصميم گرفت كسانى كه (بدون عذر شرعى ) درمنزل هاى خود نماز مى خواندند و در جماعت مسلمانان شركت نمى كنند، خانه هايشان را آتشبزند. يك نفر نابينا به حضور پيامبر صلى الله عليه وآله رسيد و عرض كرد من نابينا (ياشب كور) هستم ، صداى اذان جماعت رامى شنوم ، ولى كسى نيست كه دستم را بگيرد و مرابه جماعت برساند، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: ازمنزل خود تا مسجد، طنابى ببند، هنگام نماز جماعت ، آن طناب را بگير و با راهنمائى آنخود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شركت كن .(24) |
12- بزرگوارى مالك اشتر و حضور در مسجد
مالك اشتر كه از امراء ارتش اسلام بود و فرمانده سپاه على عليه السلام بود روزىاز بازار كوفه عبور مى كرد. پيراهن كرباسى در بر و عمامه اى بر سر داشت . يك فردعادى و بى ادب كه او را نمى شناخت با مشاهده آن لباس كم ارزش ، مالك را حقير و خوارشمرد، واز روى اهانت ، پاره اى كلوخى را به وى زد. مالك اشتر اين عمل موهن را ناديده گرفت و بدون خشم و ناراحتى ، راه خود را ادامه داد.بعضى كه ناظر جريان بودند به آن مرد گفتند واى بر تو، آيا دانستى چه كسى رامورد اهانت قرار دادى ؟جواب داد: نه . گفتند اين مالك اشتر دوست صميمى على عليه السلام است . مرد از شنيدن نام مالك بهخود لرزيد و از كرده خويش سخت پشيمان شد، نمى دانست چه كند. قدرى فكر كرد، سرانجام تصميم گرفت هر چه زودتر خود را به مالك برساند و ازوى عذر بخواهد، شايد بدين وسيله عمل نارواى خويش را جبران كند و از خطر مجازاترهائى يابد. در مسيرى كه مالك رفته بود براه افتاد تا او را در مسجد بهحال نماز يافت . صبر كرد تا نمازش تمام شد، خود را روى پاهاى مالك افكند و آنها رامى بوسيد.مالك سؤ ال كرد اين چه كار است مى كنى ؟ جواب داد ازعمل بدى كه كرده ام پوزش مى خواهم . فقال لا باءس عليك فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لك .(25) مالك با گشاده روئى و محبت به وى فرمود: خوف و هراسى نداشته باش .به خدا قسمبه مسجد نيامده ام مگر آنكه از پيشگاه الهى براى تو طلب آمرزش نمايم . |
13- درب اژدها در مسجد كوفه
جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: روزى امير مومنان على عليه السلام درمسجد كوفه مشغول سخنرانى بود، ناگهان مردم ديدند: اژدهائى از يكى درهاىمسجد، وارد شد مردم خواستند، او را بكشند، على عليه السلام كسى فرستاد كه دستنگهدارند، مردم از كشتن او، خوددارى كردند، و او سينه كشان ، خود را به پاى منبررساند، و برخاست و روى دمش ايستاد و به امير مؤ منان عليه السلام سلام كرد، حضرتاشاره كردند كه بنشيند، تا خطبه تمام شود، پس از خطبه ، به او فرمود: تو كيستى . او گفت : من عمر بن عثمان ، فرزند خليفه شما بر طايفه جن هستم ، پدرم از دنيا رفت وبه من وصيت كرد، تا به حضور شما بيايم ، و راءى شما را بدست آورم ، تا چه دستوربفرمائيد. امير مؤ منان عليه السلام او را به تقوى و پرهيزگارى سفارش نمود، و او را به عنوانجانشين پدرش ، منصوب نمود، او را خداحافظى كرد و رفت ..(26) جالب اينكه از اين جريان به بعد، آن درى كه آن ، اژدها از آن وارد مسجد شد، به عنوانباب العثمان (در اژدها) ناميده شد كه يادآور، اين خاطره عجيب بود،نقل مى كنند: وقتى كه بنى اميه روى كار آمدند (براى ازدياد بردن اين حادثه ) مدتىفيلى را در كنار آن در، بستند، و كم كم آن در را به عنوان بابالفيل (در فيل ) ناميدند، و خواستند با اين دسيسه ،فضائل على عليه السلام را از خاطره ها، محو كنند. |
14- شهيد ثالث در مسجد به شهادت رسيد
عصر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار بود، فرقه ضاله بابى و بهايى پديد آمد و كمكم در گوشه و كنار عده اى گمراه به آن گرويدند، علماء و وعاظ و دانشمندان ، برحسبوظيفه خود، به مردم هشدار دادند تا گول آن فرقه استعمارى را نخورند. يكى از علماء،كه از مجتهدين زاهد و مبارز بود، مرحوم آيت الله حاج ملا محمد تقى برغانى قزوينى(شهيد ثالث ) در قزوين در مسجد امام جماعت بود و گاهى منبر مى رفت ، و اقامه نماز جمعهمى نمود، و در وعظ و گفتار خود، از انحرافات فرقه ضاله بابيه مى گفت و مردم را ازخطر نفوذ آنها هشدار مى داد. عده اى از طرفداران فرقه بهائى درصدد توطئه براىقتل آن عالم مجاهد بر آمدند، و براى او احساس خطر مى شد و حتى بعضى از بستگان بهاو گوشزد مى كردند كه مراتب جانش باشد، ولى او مى گفت : آروزى شهادت دارم ،اميدوارم به آرزيم برسم سال 1264 قمرى بود، شبى در نيمه هاى آن از بستر برخاست ، و به سوى مسجد خودرفت و به نماز شب و مناجات و راز و نياز پرداخت ، در آن وقت پيره زنى به مسجد آمد وچراغ مسجد را روشن كرد. مرحوم برغانى در آن هنگام سر به سر سجده گذاشته و مناجات خمسه عشر را با نهايتخضوع و خشوع مى خواند و گريه مى كرد، ناگاه چند نفر از فرقه ضاله بابى واردمسجد شدند، در همان سجده نيزه اى بر گردن او زدند و سپس دومين زخم بر او وارد زدند،و سپس دومين زخم را زدند كه ايشان سر از سجده برداشت و گفت : چرا مرا مى كشيد آنگاه آن پيره زن فرياد زدند كه دهانش شكافته شد، خلاصه هشت زخم بر او واردگرديد كه ناگهان آن پيره زن فرياد كشيد، در همان هنگام ضاربين گريختند. مرحوم ملامحمد تقى برغانى قدس سره شريف براى اينكه خونش به مسجد نريزد، با زحمت زياد،كشان كشان خود را به در مسجد رسانيد، و در همان جا بيهوش به زمين افتاد، و در خونخود غوطه ور گرديد، آنگاه بستگانشان متوجه شده ، آمدند و او را به خانه اش بردند وپس از دو روز به شهادت رسيد. هنگامى كه او را به منزل آوردند، بر اثر شكافته شدن دهانش ، قدرت سخن گفتن نداشت، بسيار تشنه مى شد و قدرت آشاميدن آب نداشت ، زيرا وقتى آب بر زخم دهان مى رسيد،مى سوخت ، در آن حال مكرر از تشنگى امام حسين عليه السلام ياد كرده و گريه مى كرد ومى گفت اى اباعبدالله ! جانم به فدايت ، از تشنگى به تو چه گذشت ؟سرانجام شهيد شد. بستگان خواستند، جنازه اش را به كربلا ببرند، ولى مردم قزوين اجتماع كردند و هجومآوردند و نگذاشتند، و جنازه او را در جوار حضرت امامزاده حسين عليه السلام ، در مقبرهجداگانه اى دفن كردند ، و اكنون قبر شريف او در آنجا زيارتگاه مردم مسلمان است . يكىاز مؤ منان به نام ميرزا جواد مى گويد: چند روزقبل از شهادت او، به حضورش رفتم ، ايشان بنده گفتند: التماس دعا دارم ، عرض كردم ، خداوند ، خداوند همه نعمتهاى دنيا و آخرت را از علم و اولادو تاءليفات و توفيق در نشر احكام و...به شما داده است ، ديگر چه آرزوئى داريد كه ازمن التماس دعا مى كنى . فرمود: آرزوى شهادت دارم . عرض كردم : شما هميشه در شهادت بلكه بالاتر از آن هستيد، زيرا طبق فرمود: منآرزوى شهادت به معنى به خون آغشته شدن را مى خواهم . (27) از آن پس ، اين شهيد والا مقام به شهادت رسيده بودند و عنوان شهيد ثالث (شهيد سوم )معروف گرديد، زيرا دو مجتهد بزرگ قبلا به شهادت رسيده بودند و بهعنوان شهيد اول و شهيد دوم خوانده مى شدند. منظور از شهيد اول ، شمس الدين محمد بن مكى دمشقى عاملى قدس سره شريف مؤلف كتاب لمعه است كه او را در جمادى الاولى محمدسال 768هجرى قمرى دمشقى عاملى بن مكى دمشقى ، عاملى قدس سره شريف مؤ لفكتاب لمعه است كه او را در جمادى الاولى سال 768 هجرى قمرى به حكم علماى دربارىاهل سنت ، در شام گردن زدند و بدنش را سوزانيدند. و منظور از شهيد دوم زين الدينعلى بن احمد عاملى مؤ لف كتاب شرح لعمه قدس سره شريف است كه بر اثرتوطئه قاضى كينه توز صيدا، سلطان سليمان يكى از سلاطين عثمانى ، فرمانى جلباو را صادر كرد، ماءمورين او را دستگير كرده و در مسير راه بهاستانبول ، در كنار دريا گردن زدند و بدنش را به دريا افكندند و سرش را براىسلطان بردند، شهادت او، در روز جمعه ، ماه رجبسال 966 هجرى قمرى رخ داد. |
15- خود را با ريسمان به مسجد بست
در جريان بنى قريظه ، به خاطر خيانتى كه يهوديان به اسلام و مسلمين كردند،رسول اكرم صلى الله عليه وآله تصميم گرفت كه كار آنها را يكسره كند. يهوديان ازپيامبر صلى الله عليه وآله خواستند تا ابوبابه را پيش آنها بفرستند تا با اومشورت نمايند. پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: ابوبابه ! برو، ابوبابه هم دستور آنحضرت را اجابت كرده و با آنها به مشورت نشست . اما او در اثر روابط خاصى كه با يهوديان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمين رارعايت نكرد و يك جمله را گفت و اشاره اى را نمود كه آن جمله و آن اشاره به نفع يهوديانو به ضرر مسلمانان بود. وقتى كه از جلسه بيرون آمد، احساس كرد كه خيانت كرده است ، اگر چه هيچ كس هم خبرنداشت .اما قدم كه بر مى داشت و به طرف مدينه مى آمد، اين آتش در دلش شعله ورتر مىشد.به خانه آمد، اما نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يك ريسمان از خانه برداشت و باخويش به مسجد بست و گفت : خدايا تا توبه منقبول نشود، هرگز خودم را از ستون مسجد باز نخواهم كرد. گفته اند فقط براى خواندننماز يا قضاى حاجت يا خوردن غذا، دخترش مى آمد و او را از ستون باز مى كرد و مجدداباز خود را به آن ستون مى بست و مشغول التماس و تضرع مى شد و مى گفت : خدايا غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيامبر توخيانت كردم خدايا تا توبه من قبول نشود، همچنان در همينحال خواهم ماند تا بميرم . اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مىكرد، در نزد خدا برايش استغفار مى نمودم ولى او مستقيم نزد خدا رفت و خداوند خودش بهاو رسيدگى خواهد كرد. شايد دو شبانه روز يا بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود كه ناگهان بر پيامبر اكرمصلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه وحى نازل شد و در آن به پيامبر صلى الله عليهو آله خبر داده شد كه توبه اين قبول مرد است . پس از آن پيامبر فرمودند: اى ام سلمه ! توبه ابوبابه پذيرفته شد. ام سلمه عرضكرد: يا رسول الله ! اجازه مى دهى كه من اين بشارت را به او بدهم ؟ فرمود: مانعىندارد. اطاقهاى خانه پيامبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجدساخته بودند، ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت : ابوبابه ! بشارت بدهمكه خدا توبه تو را قبول كرد. اين خبر مثل توپ در مدينه صدا كرد، مسلمانان بهداخل مسجد ريختند تا ريسمان را از او باز كنند، اما اجازه نداد و گفت : من دلم مى خواهد كهپيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با دست مبارك خودشان اين ريسمان را باز نمايند. نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و عرض كردند: يارسول اكرم ! ابوبابه چنين تقاضايى دارد پيامبر به مسجد آمد و ريسمان را باز كرده وفرمودند: اى ابوبابه توبه تو قبول شد، آن چنان پاك شدى كه مصداق آيه : يحبالتوابين و يحب المطهرين گرديدى .الان تو حالت آن بچه را دارى كه تازهاز مادر متولد مى شود، ديگر لكه اى از گناه در وجود تو نمى توان پيدا كرد. بعد ابولبابه عرض كرد: يا رسول الله !مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خداوندتوبه من را پذيرفته ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه دهم . پيامبر فرمود: اين كار را نكن . گفت : يا رسول الله اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را بهشكرانه اين نعمت صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بده نصف ثروتم را بدهم .فرمود: نه . عرض كرد: اجازه بفرماييد يك ثلث از آن را بدهم .فرمودند مانعى ندارد.(28) |
16- مسجدالحرام و خربزه فروش
مرحوم حاج شيخ الاسلامى عليه الرحمه فرمودند: شنيدم از عالم بزرگوار و سيدعاليقدر امام جمعه بهبهانى كه در اوقات تشرف به مكه معظمه روزى به عزم تشرفبه مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس از خانه خارج شدم و در اثناء راه خطرىپيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد. و با كمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم و خداوند مرا مرگ نجات داد. و باكمال سلامتى از آن خطر رو به صاحبش مشغول فروش آنها بود.قيمت آن را پرسيدم ، گفتآن قسمت فلان قيمت ديگر ارزانتر و فلان قيمت است ، گفتم پس از مراجعت از مسجد مى خرم وبه منزل مى برم ، پس به مسجدالحرام رفتم ومشغول نماز شدم ؛ در حال اين خيال شدم كه از قسمت گران آن خربزه بخرم يا قسمت ارزانترش ، و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در اينخيال بودم و چون از نماز فارغ شدم . خواستم از مسجد بيرون روم و شخصى از در مسجدوارد و نزديك من آمد و در گوشم گفت خدائيكه ترا از خطر مرگ امروز نجات داد. آيا سزاوار است كه در خانه او نماز خربزه اى بخوانى ؟. فورا متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم ، خواستم دامنش را بگيرم او را نيافتم.(29) |
17- بيرون كردن دروغ پرداز از مسجد
ابوهريره يكى از دروغ پردازان و علماى دربارى صدر اسلام است ، و براىشهرت طلبى و پول پرستى و حسب مقامى كه داشت ، به دروغ ، حديثجعل مى كرد و آن را به رسول خدا صلى الله عليه وآله نسبت مى داد. روزى وارد مسجد كوفه شد و بالاى منبر رفت ، و جماعتى در مسجد بودند، شروع كرد بهسخن گفتن ، تكيه كلامش اين بود: رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت ، ابوالقاسم صلى الله عليه وآله گفت ،خليل و دوستم رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت در اين هنگام جوانى از انصار كه درمسجد بود، به جلو رفت و گفت : اى ابوهريره از تو در مورد حديثى ، سؤال مى كنم ، و تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر آن حضرت را در مورد على عليهالسلام (در غدير خم ) فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه ... كسى كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على عليه السلام مولا و رهبر او است ، خدايادوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار. ابوهريره ، سوگند يار كدر كه من اين حديث را از شخص پيامبر (ص ) شنيدم وقتى كهحاضران در مسجد، اين سخن را از ابوهريره شنيدند (دريافتند كه او با اينكه تصريحرسول خدا صلى الله عليه وآله را در مورد رهبرى على عليه السلام شنيده ، باز بادروغسازى و جعل احاديث بر ضد على عليه السلام سخن مى گويد وبا آن حضرت دشمنىمى كند). عده اى از جوانان بيدار در مسجد، برخاستند، او را سنگ باران كرده و مفتضحانه از مسجدبيرون نمودند (30)و به اين ترتيب طبل رسوائى او را به صدا در آوردند و طشترسوائى او را از نام جهان به زمين انداختند كه صداى آن را همه شنيدند و تاريخ براىآيندگان اين صدا را ضبط كرد تا همگان بشنوند وگول علماى دربارى و شكم پرست را نخورند، و به اين ترتيب به مضمون حديث فوقعمل كردند كه بايد با دشمنان على عليه السلام دشمن بود. |
|
|
|
|
|
|
|
|