بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تشيّع چیست ؟ و شیعه کیست ؟, سید محسن حجت ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     TASHA001 -
     TASHA002 -
     TASHA003 -
     TASHA004 -
     TASHA005 -
     TASHA006 -
     TASHA007 -
     TASHA008 -
     TASHA009 -
     TASHA010 -
     TASHA011 -
     TASHA012 -
     TASHA013 -
     TASHA014 -
     TASHA015 -
     TASHA016 -
     TASHA017 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

4 - امامت
قبلاً تذكر داده شد كه از نظر شيعيان مسئله ((امامت )) جزءاصول دين است ولى برادران اهل سنت ، امامت را از فروع دين مى دانند و به همين جهت استكه براى اثبات آن و معرفى شخصى كه اين مقام را مى تواند دارا باشد، تمسك به ادلهظنيه نموده و به اجماع و قياس و استحسانات عقلى ،استدلال مى نمايند.
از نظر شيعيان ، امامت ، ادامه رسالت است به اين بيان كه همان وظايفى را كه نبى اكرمصلّى اللّه عليه و آله به عهده داشت ، امام بعد از او نيز به عهده دارد و چون چنين است ،بايد مثل شخص پيامبر از ناحيه خداوند، منصوب به اين مقام شود.
منتها فرق امام با پيامبر، در اين است كه پيامبر را خدا معرفى مى كند و امام را پيامبر، وهر امامى هم بعد از احراز مقام امامت ، امام بعد از خودش را به مردم معرفى مى نمايد.
شيعيان براى اثبات اين عقيده ، ادله نقلى و عقلى زيادى دارند كه ما بعضى از آنها رامتذكر مى شويم .
سرين از شيعه و سنى آيه مباركه : (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآاءُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِنْلَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ)(382) ؛ ((اى پيامبر! آنچه را كه خدا به تو وحى كرده است به مسلمانان ابلاغكن و بدان كه اگر در اين كار كوتاهى كنى و ابلاغ نكنى ، رسالتى را كه خدا بر دوشتو گذاشته است تبليغ نكرده اى ، خداوند تو را از (خطرات احتمالى ) مردم حفظ مى كندبه درستى كه خداوند كافران را هدايت نخواهد كرد)) در روز هجدهم ذيحجه ،سال دهم هجرى در ((حجة الوداع )) و در ((غدير خم )) بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهنازل شده است .
واحدى در اسباب النزول از ابو سعيد محمد بن على صفار از حسن بن احمد مخلدى از محمدبن حمدون بن خالد از محمد بن ابراهيم خلوتى از حسن بن حماد سجاده از على بن عابس ازاعمش و ابو حجاب از عطيه از ابوسعيد خدرىنقل مى كند كه گفت : اين آيه در روز غدير خم و در رابطه با على بن ابى طالب عليهالسّلام نازل شده است .(383)
فخر رازى در تفسير سوره مائده ، در ذيل تفسير آيه فوق الذكر وجوهى براى شاءننزول آيه مباركه ذكر مى كند تا آنجا كه مى گويد: وجه دهم از آن وجوه اين است كه آيهمباركه در فضل على عليه السّلام نازل شده و بعد ازنزول ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست على عليه السّلام را گرفته و فرمود: ((هر كهمن مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا! دوست بدار دوستدار او را و دشمن بدار دشمنان اورا)).(384)
قضيه روز غدير خم آن طور كه در كتب معتبره اهل سنت آمده است ، از قضاياى مسلّمه وغيرقابل انكار بوده و در كتب زيادى ازآن ياد شده است .
از آن جمله مى توان به كتابهاى : اسباب النزول و مطالب السؤول ، تفسير مفاتيح الغيب (تفسير كبير)، الفصول المهمه ، تفسير ثعلبى ، تفسير ميرزامحمد بدخشانى بلخى ، ينابيع المودة ، تفسير الدرالمنثور، فتح القدير، تفسير المنار،الدراية والنشر والطى و ما نزل من القرآن فى على عليه السّلام و تفسير ابن جريح ،تفسير عطا، مناقب سدى ، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، كتاب ابن جرير، تفسيرسيدعبدالوهاب بخارى ، تذكرة الخواص ، صحيح ابن ماجه ، مستدرك الصحيحين ، مسنداحمد بن حنبل ، حلية الاولياء، تاريخ بغداد، خصايص نسائى ، الصواعق المحرقة ،كنزالعمال ، الاصابة ، اُسدالغابة ، مشكل الا ثار، فيض القدير و مجمع الزوايد اشارهكرد.
همچنين داستان روز غدير و فرمايش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با علىعليه السّلام را اعاظم صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كه مرحوم علامه امينى دركتاب شريف ((الغدير)) تا صد و ده نفر از آنان را اسم مى برد، روايت كرده اند.(385) از تابعين نيز حدود 84 نفر از علماى عامّه كه راوى خبر مذكور هستند، در كتاب ((الغدير))نام برده شده است .(386)
از نظر سندى نيز قضيه غدير خم در ميان تمام فرق اسلامى ثابت ونقل آن متواتر است ، به طورى كه هيچ كس ‍ نمى تواند در رابطه با آن شك و شبهه اىداشته باشد.
سيوطى در كتاب الازهار المتاءثره فى الاحاديث المتواتره ، تصريح به متواتر بودنحديث نموده و علامه جزرى در اسنى المطالب مى گويد: ((انه حديث صحيح رواه الجمّالغفير عن الجمّ الغفير؛(387) حديث غدير، حديث صحيحى است كه جمّ غفيرى از جمّ غفيرىآن را روايت كرده اند)).
نيشابورى در كتاب الاربعين مى گويد: ((حديث الغدير تواتر عن اميرالمؤ منين و هومتواتر عن النبى صلّى اللّه عليه و آله رواه جمّ كثير و جمّ غفير من الصحابة ؛ حديث غديربا تواتر از على عليه السّلام نقل شده و نقل آن از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متواتراست و عده كثيرى از صحابه آن راروايت نموده اند)).
شيخ احمد بن على شافعى در كتاب السراج المنير فى شرح الجامع الصغير و علامهمقبلى در كتاب الابحاث المسددة فى الفنون المتعددة و عده اى از علماى بزرگاهل سنت كه حدوداً چهارده نفر مى شوند، ادعاى متواتر بودن حديث را نموده اند.(388)
حديث مذكور داراى اسانيد و طرق متعدد است كه احمد بنحنبل آن را به چهل طريق ، ابن جرير طبرى به 75 طريق و جزرى مقرى به 80 طريق وابن عقده به 105 طريق و ابو سعيد سجستانى به 120 طريق و ابوبكر جعابى به125 طريق و در تعليق هداية العقول صفحه 30 از امير محمد يمنى ، شاعر قرن دوازدهمبه 150 طريق نقل كرده اند.(389)
مرحوم ابن شهر اشوب مى گويد: علما در اصل صدور خبر و حديث غدير اتفاق دارند واختلاف فقط در معناى آن است ، اين حديث را محمد بن اسحاق و احمد بلاذرى و مسلم بن حجاجو ابونعيم اصفهانى و ابوالحسن دار قطنى و غيرآنهانقل كرده اند.
بعد مى گويد: حديث را احمد بن حنبل از 40 طريق و ابن بطه از 23 طريق و ابن جريرطبرى در كتاب ولايت از 70 و چند طريق و ابوالعباس بن عقده از 105 طريق و ابوبكرجعابى از 125 طريق روايت كرده اند.
بعد مى گويد: در رابطه با خبر غدير، على بنهلال مهلبى كتاب الغدير و احمد بن محمد بن سعد كتاب من روى الغدير و مسعود شجرىكتابى در راويان و طرق اين خبر تأ ليف نموده اند و منصور لاتى رازى در كتاب خودشاسامى روات خبر غدير را با ترتيب حروف الفبا ذكر نموده است .(390)
مرحوم آيت اللّه فيروزآبادى در كتاب ((فضايل الخمسة )) مى گويد: حديث غدير در اعلىمرتبه از صحت و قوت است ؛ زيرا اين حديث ، حديث متواترى است كه اعاظم و بزرگانصحابه آن را نقل نموده اند و مى توان تعدادى از آنان را نام بردمثل على عليه السّلام ، عمّار، عمر، سعد، طلحه ، زيد بن ارقم ، براء بن عاذب ، ابو ايوب، بريده اسلمى ، ابو سعيد خدرى ، ابو هريره ، انس بن مالك ، حذيفه بن اسيد، جابر بنعبداللّه ، جابر بن سمره ، ابن عباس ، ابن عمر، عامر بن ليلى ، حبشى بن جنادة ، جريربجلى ، قيس بن ثابت ، سهل بن حنيف ، خذيمة بن ثابت ، عبيداللّه بن ثابت انصارى ،ثابت بن وديعه انصارى ، ابو فضاله انصارى ، عبيد بن عاذب انصارى ، نعمان بنعجلان انصارى ، حبيب بن بديل ، هاشم بن عتبه ، حبة بن جوين ، يعلى بن مره ، يزيد بنشراحيل انصارى ، ناجية بن عمرو خزاعى ، عامر بن عمير، ايمن بننابل ، ابو زينب ، عبدالرحمن بن عبد رب ، عبدالرحمن بن مدلج ، ابو قدامه انصارى ، ابوجنيده جندع بن عمرو بن مازن ، ابو عمرة بن محصن ، مالك بن حويرث ، عماره ، عمر، ذيمرو غير ايشان از خلق كثيرى كه حديث غدير را روايت كرده اند و ذكر اسامى همه ايشان فعلاًميسور نبود.
بعد مى گويد: ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب (391) اسامى عده اى از صحابه راكه راوى حديث غدير مى باشند ذكر كرده و (در صفحه 329) گفته است : ابن جرير طبرىدر كتابى ، بيشتر از آنچه كه ما نام برده ايم ، نامبرده و تصحيح نموده است ، وابوالعباس ابن عقده ، اقدام به جمع طرق اين حديث نموده و آن را از هفتاد نفر صحابى يابيشتر روايت كرده است .
در كتاب فتح البارى آمده است كه حديث ((من كنت مولاه فعلى مولاه ))(392) را ترمذى ونسائى روايت كرده اند و اين حديث جداً داراى طرق كثيره و اسانيد متعدده است كه ابن عقدهآنها را در كتابى جمع نموده و بسيارى از اسانيد آن صحيح و حسن است .
حافظ سليمان قندوزى حنفى نيز در باب چهارم از كتاب ينابيع المودة گفته است : محمدبن جرير طبرى (مورخ ) خبر غدير را از 75 طريقنقل و در اين رابطه كتابى به نام ((الولاية )) تصنيف نموده است . همچنين گفته است : اينخبر را ابوالعباس احمد بن محمد بن سعيد بن عقده در كتابى به نام ((موالاة )) با ذكرطرق و اسانيدى كه به 125 طريق مى رسد، روايت نموده ، و گفته است : علامه على بنموسى بن على بن محمد ابوالمعالى جوينى ملقب به امام الحرمين استاد ابوحامد غزالى باتعجب مى گفت : در دكان صحافى ، در بغداد كتابى را ديدم كه در آن روايات خبر غديرجمع آورى شده بود، وقتى به جلد آن كتاب نگاه كردم ديدم نوشته شده : ((المجلدة الثامنةو العشرون من طرق قوله صلّى اللّه عليه و آله من كنت مولاه فعلى مولاه و يتلوه المجلدةالتاسعة و العشرون ؛(393) جلد 28 از اسانيد و طرق گفته پيامبر صلّى اللّه عليه وآله كه هر كس را من مولاى او هستم ، على مولاى اوست و بعد از اين جلد هم جلد 29 خواهدبود))؛ يعنى 29 جلد كتاب در بيان طرق حديث غدير است .
آنچه ذكر شد اسناد حديث غدير بود، و اما اين حديث ، پس داراى الفاظ مختلف است ، ولىتمام آن ، مفيد معناى واحدى هستند كه عبارت از امارت و امامت على عليه السّلام بعد از پيامبرصلّى اللّه عليه و آله باشد.
اينك پس از ذكر اسناد حديث و سخنان علماى بزرگاهل تسنن ، مى پردازيم به بيان اصل داستان و حديثى كه از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليهو آله روايت شده است ؛ البته با ذكر اين نكته كه آنچهنقل مى شود، مستفاد از مجموع احاديث غدير و كلمات كسانى است كه راوى اين خبر هستند.
پيامبر بزرگوار اسلام صلّى اللّه عليه و آله درسال دهم هجرت تصميم گرفت كه به حج مشرف شود، به مردم نيز اعلام شد كه هر كهبخواهد با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به حج برود آماده شود، پس جمعيت كثيرى در اينسفر، همراه آن حضرت شده و به طرف مكه روان گرديدند. اين حج را نيز ((حجة الوداع ،حجة الاسلام ، حجة البلاغ ، حجة الكمال و حجة التمام )) ناميدند.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله از وقتى كه از مكه به مدينه ((هجرت )) نمود و تاوقتى كه از دنيا رفت حجى غير از اين حج انجام نداد. آن حضرت با همراهان در روز شنبهكه پنج يا شش روز از ذيقعده باقى مانده بود، از مدينه به سوى مكه خارج شدند.
در اين سفر زنان پيامبر و اهل بيت آن حضرت و گروه كثيرى از مهاجر و انصار كه بعضى90 هزار نفر و بعضى 114 هزار نفر و بعضى 120 هزار نفر و بعضى 124 هزار نفرگفته اند با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همراه بودند.
عده كثيرى نيز از خود مكه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ياران آن حضرت پيوستند.جمعيت زيادى نيز از يمن با على عليه السّلام و ابو موسى به حج آمدند.
بعد از آنكه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مناسك حج را انجام دادند از مكه به سوىمدينه با تعداد كثيرى از خلايق كه همراه او بودند حركت نموده ، در بين راه به ((غدير خم)) رسيدند كه در آنجا راه مدينه از راه مصر و عراق جدا مى شد و آن روز هجدهم ذيحجهبود.
جبرئيل بر آن حضرت نازل شده و عرض كرد: خدايت مى فرمايد: (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْمَآاءُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِنْ لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّاللَّهَ لاَ يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَفِرِينَ)(394) ؛ ((اى پيامبر! آنچه خدا به تو دستور داده به مردمابلاغ كن و اگر اين كار را نكنى ، رسالت او را كه بر دوش تو گذاشته شده است ،انجام نداده اى و بدانكه خداوند تو را از شر دشمنان حفظ خواهد كرد، به درستى كهخداوند كافران را هدايت نمى كند)).
پس از نزول آيه مباركه ، در حالى كه اول جمعيت به ((جحفه )) رسيده و آخر آن هنوز به((غديرخم )) نرسيده بود، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه مردمى كه جلورفته اند برگردند و كسانى كه عقب مانده اند نيز خودشان را برسانند.
همچنين امر فرمود: زير درختان خارى را كه در آنجا بود، پاك و جارو كنند و كسى آنجامنزل اختيار نكند.
بعد از آنكه ظهر شد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به زير درختان خار رفته و به نمازايستاد، مسلمانان نيز به آن حضرت اقتدا كردند و آن روز، روز بسيار گرمى بود، حاجيانيك طرف عبا را بر سر انداخته و طرف ديگر آن را زير پا فرش ‍ كرده بودند و براىپيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آويزان كردن پارچه اى بر يكى از درختان خار، سايبانساخته بودند.
بعد از اداى نماز، از گذاشتن جهاز شتر بر روى همديگر، چيزى شبيه منبر درست نمودند،طورى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به همه مردم مسلط بود و همه در اطراف ايشانجمع بودند، پس آن حضرت خطبه اى ايراد نمود و فرمود: ((حمد و سپاس مخصوصخداوندى است كه ما از او كمك خواسته و به او ايمان آورده ايم و بر اوتوكل مى كنيم و پناه مى بريم به خداوند از شرور و بديهاى نفس و از زشتيهاىاعمال خود، آن چنان خدايى كه اگر كسى را گمراه كند، ديگر هدايت نخواهد شد و اگرهدايت نمايد، كسى او را نمى تواند گمراه كند و شهادت مى دهم كه خدايى جز خداى واحدنبوده و محمد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست .
اما بعد، اى مردم ! قريب است كه دعوت شوم به سوى پروردگارم و من از آن دعوتاستقبال خواهم كرد.
بدانيد كه هم من و هم شما روز قيامت مورد سؤ ال قرار مى گيريم ، پس شما در مورد من چهخواهيد گفت ؟)).
مردم يكصدا گفتند : همه شهادت مى دهيم كه تو تبليغ نمودى و نصيحت كردى و جهاد انجامدادى ، خداوند به تو بهترين جزا را عطا فرمايد.
پيامبر فرمود: ((آيا شما شهادت مى دهيد كه خدايى جز خداى واحد نبوده و محمد صلّى اللّهعليه و آله بنده و فرستاده اوست و بهشت و جهنم ، مرگ و قيامت حق است و آمدنى خواهد بودو شكى در آن نيست و خداوند متعال بر مى انگيزاند مردگان را از قبرهايشان ؟)).
گفتند: بلى ، شهادت مى دهيم به تمام آنچه فرموديد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خدايا! شاهد باش )).
بعد فرمود: ((اى مردم ! آيا مى شنويد؟)).
گفتند: بلى يا رسول اللّه !
فرمود : ((من از شما زودتر به نزد حوض كوثر مى روم و شما آنجا بر من وارد مىشويد، حوض كوثر داراى عرض ‍ عريض بوده ، جامهايى از نقره به تعداد ستارگانآسمان در اطراف آن چيده شده است ، پس ببينيد چگونه جانب مرا در ثقلان رعايت خواهيدكرد)).
از وسط جمعيت يكى با صداى بلند گفت : يارسول اللّه ! ثقلان چيست ؟
فرمود: ((ثقل اكبر، كتاب خداى عزَّوجل است كه يك طرف آن مرتبط به خداوند و طرفديگر آن به دست شماست ، پس تمسك كنيد به قرآن تا گمراه نشويد وثقل اصغر عترت من اهل بيت من هستند. خداى لطيف و خبير به من خبر داده است كه اين دو از همجدا نشده و باهمند تا در كنار حوض كوثر، به من ملحق گردند. اى مردم ! بر قرآن وعترت ، سبقت نگيريد كه هلاك خواهيد شد)).
آنگاه دست على عليه السّلام را گرفته و بلند كرد، به حدّى كه سفيدى زير بغلهاى هردو نمايان شد و مردم همه ديدند، فرمود : ((چه كسى بر مردم ولايت و امارت دارد، چه كسىدر ميان مؤ منان اولى به تصرف است ؟)) .
گفتند: خدا و رسول او داناترند.
فرمود: ((به درستى كه خداوند مولاى من و من مولاى مؤ منين و اولى هستم به تصرف درامور و امارت در ميان مؤ منان )) .
بعد فرمود: ((هر كس را كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست (و اين جمله را سه بار وطبق نقل احمد بن حنبل چهار بار تكرار فرمود)).
آنگاه فرمود: ((خدايا! دوست بدار دوستان على را و دشمن بدار دشمنان على را، يارى كنكسى را كه على را يارى مى كند، منكوب و مخذول كن كسى را كه على را منكوب ومخذول مى كند، حق را با على قرار بده هر جا كه باشد، آگاه باشيد، حاضران و شاهداندر اين مجمع ، وظيفه دارند اين قضيه را براى غايبان بازگو نموده و به اطلاع آنانبرسانند)).
در بعضى از روايات دارد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اى مردم ! آيا من برمؤ منان از خود آنها اولى نيستم ؟)).
گفتند : چرا يا رسول اللّه ! شما از ما بر خود ما اولى هستيد .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از گرفتن اقرار از آنان فرمود: ((هر كس را كه من مولاىاو هستم ، پس على مولاى اوست )) .
در بعضى از احاديث دارد كه آن حضرت فرمود: ((آيا نمى دانيد كه من بر مؤ منان از خودآنها اولى هستم ؟)) .
گفتند: چرا يا رسول اللّه ! مى دانيم كه شما بر ما از خود ما، اولى هستيد.
بعد پيامبر فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست )) .
هنوز مردم متفرق نشده بودند كه اين آيه مباركهنازل شد: (... الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَاءَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلَمَدِينًا ...)(395) ؛ ((امروز دين شما را كامل نموده و نعمت خود را بر شما تمام كردم وراضى شدم كه اسلام براى هميشه دين شما باشد)).(396)
دلالت حديث شريف غدير بر ولايت و امامت على عليه السّلام بعد از پيامبر صلّى اللّهعليه و آله ، واضح تر از آن است كه بر كسى پوشيده بماند.
مرحوم آيت اللّه فيروزآبادى مى گويد: ((دلالت حديث شريف بعد از ملاحظه قراين حاليّهو مقاليه واضح و روشن و در مرتبه بالايى از ظهور قرار دارد. به اين بيان كه لفظ((مولا)) اگر چه در لغت داراى معانى متعدد، استمثل مالك ، غلام ، آزاد كننده ، آزاد شده ، دوست ، همسايه ، هم پيمان ، قريب ، ناصر، اولى ،وارث و صديق ، لكن اكمل معانى و اشهر و اظهر آن ، اولى به انسان است از خودش و بههمين معنا اطلاق مى شود بر مالك رقبه ؛ زيرا اولى هست بر عبد نسبت به خود عبد و لذاتصرف در امور و شؤ ون عبد نموده و عبد بدون اجازه او، حق هيچ كار و تصرّفى را ندارد،پس مولا يعنى انسان بالا و والامقامى كه داراى حقّ ولايت بوده و امر او مطاع و حكم او نافذاست ، هركس اين چنين باشد، نسبت به مادون از خودش اولى است ، به عبارت ديگر ((مولا))به معناى امير و امام است كه براى اثبات اين مطلب قراين قطعى وجود دارد.
1 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اول از مردم اقرار مى گيرد، با اين سؤال كه : ((الست اولى بالمؤ منين ...؛ آيا من بر مؤ منان از خود آنها اولى نيستم ؟)). وقتىكه آنها عرض مى كنند: چرا يا رسول اللّه ! شما از خود ما بر ما اولى هستيد، مى فرمايد:((هر كس را كه من مولاى او هستم ، يعنى از خود او، بر نفس او ولايت دارم ، پس على نيزمولاى او و از خود او بر او اولى هست )).
اگر چنانچه ما اينجا، ولى را به معناى اولى نگيريم ، جمله اى را كهاول پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود، لغو و بى معنا مى شود، خصوصاً كه جمله ((منكنت مولاه ...)) متفرع بر جمله ((الست اولى ...)) شده و اين تفريع از فاى تفريعيه كه برسر جمله ((من كنت مولاه ...)) هست ((فمن كنت مولاه ...)) كاملاً مشهود است .
2 - در بعضى از طرق ، حديث (397) اين چنين آمده است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهفرمود: ((ان اللّه مولاى وانا مولى المؤ منين ، اولى بهم من انفسهم ، فمن كنت مولاه فهذا(على ) مولاه ؛ خداوند مولاى من است ، و من مولاى مؤ منين و از آنان نسبت به خودشان اولىهستم ، پس هر كس من مولاى او هستم اين يعنى على مولاى اوست )) .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كلمه ((اولى بهم من انفسهم )) را قرينه و بيان قرار دادبراى جمله قبل كه فرمود: ((انا مولى المؤ منين )) تا معلوم شود كه مراد از مولا، در اينجملات اولى هست يعنى كسى كه ولايت و امارت دارد .
3 - پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق نقل بعضى از حفاظاهل سنت فرمود: ((من كنت اولى به من نفسه فعلى مولاه (398) ؛ هر كه من بر او از خود اواولى هستم ، پس على مولاى اوست )).
خود همين جمله قرينه است بر اينكه مراد از مولا در بقيه طرق حديث نيز اولى هست ؛ زيرابعضى از اخبار، مفسر بعضى از اخبار هست .
4 - باز در بعضى از طرق منقول است كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مناز ميان شما مى روم و بدانيد كه من مسؤ ولم و شما هم مسؤول هستيد)).(399)
از اين جمله نيز استفاده مى شود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقام استخلاف و نصبجانشين بوده است والاّ معنا ندارد كه بگويد: ((من زود است كه داعى حق را لبيك بگويم و درقبال شما مسؤ وليت دارم و شما هم مسؤ ول هستيد، پس بياييد با على دوست باشيد وامثال اين مطلب )).
5 - بزرگترين شاهد و قرينه بر اينكه مراد از ((مولا)) در حديث اولى هست مجموع آنچه درآن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله انجام داده مى باشد و ما وقتى كه تفكر مى كنيم ،توقف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را در ((غدير خم )) بعد از برگشتن از ((حجة الوداع)) كه آخرين حج او بوده ، آن هم در روزى كه گرماى آن شديدترين گرما بوده و اينكهمردم آنجا بمانند، تا رفتگان بر گردند و ماندگان برسند و همه با هم مجتمع شوند،بعد از خطبه طولانى و خبر دادن از رحلت و وفات خود و اقرار گرفتن از مردم بر اينكهپيامبر بر آنان از خودشان اولى هست و دست على عليه السّلام را آن قدر بالا برد كهسفيدى زير بغلهاى هر دو نفر پيدا شود(400) ونزول آيه (... الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...) بعد از اين قضيه و (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ...) قبل از آن ، همه و همه دلالت دارند كه مراد جانشينى و وصايت است ؛ و اينكه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله در آن روز، در صدد تعيين ((امام )) براى مردم بوده و مى خواستهبه آنان بفهماند كه مقتدا و پيشواى آنان على عليه السّلام است ، نه اينكه بخواهدبگويد هر كس من محبّ و ناصر او هستم ، على محبّ و ناصر اوست ؛ زيرا اين مطلب نياز بهگفتن ندارد، و تخصيص على عليه السّلام بى مورد است ؛ چونكه هر كس كه پيامبر صلّىاللّه عليه و آله محبّ و ناصر او باشد، نه تنها على عليه السّلام بلكه همه مسلمين محبّ وناصر او هستند .
6 - بزرگترين مؤ يد براى اينكه مراد از ((مولا)) در حديث شريف ، اولى و امير و ((امام ))هست ، اين جمله مى باشد كه در كتب معتبره اهل سنت (401) از ابوبكر و عمرنقل شده است كه بعد از پايين آمدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از بالاى منبر و ديدنعلى عليه السّلام خطاب به او گفتند: ((امسيت يابن ابى طالب مولىكل مؤ من ومؤ منة ؛ اى پسر ابى طالب ! شب كردى در حالى كه مولاى هر مرد و زن مؤ من شدهاى )).
در مسند احمد بن حنبل (402) و تفسير فخر رازىذيل آيه (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...) و تاريخ بغداد(403) نيز آمده است كه عمر بعد ازپايين آمدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از منبر، جلو آمده و خطاب به على عليه السّلامگفت : ((هنيئاً لك يا بن ابى طالب اصبحت و امسيت مولىكل مؤ من و مومنة ؛ مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب ! صبح نمودى و شب كردى درحالى كه مولاى هر مرد و زن مؤ من شده اى )).
يا اينكه گفت : ((بخ بخ لك يا بن ابى طالب اصبحت مولاى و مولىكل مسلم ؛ مبارك باد بر تو اى پسر ابى طالب ! صبح نمودى در حالى كه مولاى من ومولاى هر مسلمان هستى )) .
اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با آن برنامه اى كه انجام داد، منصب جديدى را بهعلى عليه السّلام تفويض نكرده بود، معنا نداشت به او مبارك باد گفته شود؛ زيرا علىعليه السّلام دوست بود با هر كسى كه پيامبر با او دوست بود و همان طورى كه گذشتنياز به گفتن هم نداشت .
7 - از همه مهمتر انكار و ردّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سوى حارث بن نعمان فهرىو نزول عذاب بر اوست ؛ چنانچه در نورالابصار(404) ، فيض القدير(405) ، تذكرةالخواص ،(406) تفسير المنار(407) از تفسير ثعلبى والفصول المهمة (408) والسيرة الحلبيّة (409) نقل شده است كه وقتى قضيه غدير خم شايع شد و به همه بلاد اسلامى رسيد، ((حارثبن نعمان فهرى )) در حالى كه سوار بر ناقه و شتر خودش بود، نزد پيامبر صلّىاللّه عليه و آله آمد، بعد از پياده شدن و بستن ناقه اش ، خطاب به پيامبر صلّى اللّهعليه و آله در حالى كه آن حضرت در ميان جمعى از يارانش بود گفت : ((اى محمد! ما را امركردى از ناحيه خداوند كه شهادت بدهيم خدا واحد و تورسول او هستى ، از تو پذيرفتيم ، امر كردى نماز بخوانيم ، پذيرفتيم ، امر كردىزكات بدهيم ، پذيرفتيم ، امر كردى روزه بگيريم ، پذيرفتيم ، با تمام اين امور كهبر ما واجب نمودى باز راضى نشدى تا اينكه بازوان پسر عمت گرفته و او را بالابردى و بر ما فضيلت دادى و گفتى هر كس كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست . آيااين مطلب را از ناحيه خودت به مردم گفتى ، يا از جانب خداىمتعال بود؟)).
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((قسم به خدايى كه غير او خدايى نيست ، ايندستور از جانب خداوند بوده است )).
حارث پس از گرفتن جواب برگشت و در حالى كه مى خواست بر شترش سوار شود،گفت : خدايا! اگر اين كارى كه صورت گرفته حق است ، پس بباران ، بارانى از سنگاز سوى آسمان يا عذابى دردناك بر ما نازل كن ، پس هنوز به شتر نرسيده بود كه ازسوى آسمان سنگى به طرف او پرتاب شد و به سرش اصابت نمود و از دبرش خارجشد و به جهنم واصل گرديد؛ و خداى متعال آيه : (سَاءَلَ سَآئِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ)(410) رابه همين مناسبت نازل فرمود.(411)
اگر مراد فقط دوستى على عليه السّلام يا دوستى او با دوستان پيامبر يا ناصر بودناو براى مؤ منان و امثال اين معانى بود، معنا نداشت كه حارث بن نعمان فهرى ،تحمل نكند و از خدا براى خود طلب عذاب نمايد، معلوم مى شود، قضيه خلافت و امامت علىعليه السّلام مطرح بوده كه در اثر تعصب وى نسبت به آن حضرت ، نتوانسته استتحمل كند.
البته بايد يادآورى شود كه از طرف علماى اهل تسنن ، توجيهاتى براى اين حديث شدهتا به غير معناى خلافت و امارت حمل شود، ولى به هيچ عنوان موردقبول صاحبان عقل سليم و فكر ثاقب نمى تواند باشد.
ما براى نمونه ، چند مورد از آن توجيهات را نگاشته و جواب مى گوييم :
1 - ابن صباغ مالكى بعد از نقل واقعه غدير در تنبيهى ، معانى ((مولا)) را ذكر نموده ،مى گويد: لفظ ((مولا)) اگر چه به اين معانى كه از جمله آن ((اولى )) هست وارد شده است، اما معناى حديث شريف ((من كنت مولاه ...)) اين است كه هر كسى من ناصر يا دوست يا صديقيا حامى او هستم ، پس على نيز براى او چنين است .(412)
جاى بسى تعجب است كه آقاى ابن صباغ مالكى ، تمام قضيه غدير را تقريباًنقل نموده و مبارك بادِ عمر را به على عليه السّلام ذكر مى نمايد و قضيه حارث بن نعمانفهرى را در يك صفحه قبل مى نگارد و متوجه معناى ((مولا)) نمى شود.
آخر كدام آدم عاقلى بيشتر از صد هزار نفر را نگه مى دارد كه بگويد اى مردم ! هر كس منناصر يا صديق يا دوست يا حامى او هستم ، على نيز براى او چنين است . آخر اين قضيهگفتن نمى خواهد، بلكه بر هر مسلمان واجب است ، ناصر و صديق و حامى كسى باشد كهرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ناصر و صديق و حامى اوست .
آيا ابوبكر، عمر، عثمان ، طلحه ، زبير، سعد بن عباده ، ابو ايوب ، سلمان ، ابوذر، مقداد،عمار و ديگران ، ناصر و حامى و صديق كسى كهرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ناصر و حامى و صديق او بود، نبودند؟
به بيانى ديگر، مگر هيچ كس از مسلمانان ، كسى را كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اورا نصرت مى كرده ، يا حمايت مى نموده يا با او دوست بوده ، نصرت و حمايت نمىكردند، جز على ابن ابى طالب عليه السّلام ؟
اگر چنين بوده پس بايد گفت : ديگران ارج و ارزشى براى دوستىرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و نصرت و حمايت اوقائل نبودند، و براى آنها فرقى نمى كردهرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله با كى دوست باشد و با كى دشمن ، بلكه نسبت به همهيكسان بوده اند كه اين خود نشانگر درست نبودن ايمان در آنهاست ، و چون التزام به اينمطلب نا ممكن است ، پس معلوم مى شود ((مولا)) در حديث به معانى ناصر، صديق ، حميم وغير اين معانى نيست ، بلكه به معناى ((اولى )) بوده و مفيد ولايت و امارت است .
2 - ابن اثير در نهايه ، بعد از آنكه براى لفظ ((مولا)) معانى كثيره مى آوردمثل ربّ، مالك ، سيد، منعم ، آزاد كننده ، آزاد شده ، ناصر، محب ، تابع ، همسايه ، هم پيمان، عبد، داماد و منعم عليه مى گويد: ((و كلّ من ولى امراً او قام به فهو مولاه و وليّه ؛ هر كسكه متولى امرى شود، يا براى انجام كارى قيام كند، پس او مولاى آن امر و ولى آن است )).
بعد مى گويد: ((و منه الحديث ، من كنت مولاه فعلى مولاه ،يحمل على اكثر الاسماء المذكورة ؛ و از اين باب است ، حديث هر كس من مولاى او هستم پسعلى مولاى اوست ؛ زيرا كلمه مولا در اين حديث ، بر اكثر معانى كه ذكر شدقابل حمل است )).(413)
اينجا آقاى ابن اثير، مناسبت حكم و موضوع را اصلاً در نظر نگرفته و حكمى بر خلافواقع نموده است ؛ زيرا لفظ ((مولا)) در حديث شريف با هيچ يك از معانى ذكر شده ، مناسبتنداشته و فقط با معناى ((اولى و ولى )) سازگارى دارد؛ چون در صورتحمل بر معانى ديگر، معناى حديث اين مى شود: ((هر كس من مالك او هستم على مالك اوست ، هركس ‍ من ناصر او هستم على ناصر اوست ، هر كس من محبّ او هستم على محبّ اوست ، هر كس منتابع او هستم على تابع اوست ، هر كس من همسايه او هستم على همسايه اوست ، هر كس منپسر عم او هستم على پسر عم اوست ، هر كس ‍ من هم پيمان او هستم على هم پيمان اوست ، هركس من داماد او هستم على داماد اوست ، هر كس من عبد او هستم على عبد اوست ، هر كس من آزاد شدهاو هستم على آزاد شده اوست ، هر كس من نعمتى از او ديده ام على نعمتى از او ديده است ، هركس من آزاد كننده او هستم على آزاد كننده اوست ، هر كس من به او انعام كرده ام على به او انعامكرده است )).
در بعضى از موارد معانى مذكوره يا درست نبوده و يا اينكه توضيح واضحات خواهد بود؛زيرا هر كسى را پيامبر مالك او باشد، على مالك او نمى شود و هر كسى پيامبر داماد اوبوده على داماد او نمى شود و هر كه پيامبر ابن عم او باشد على يقيناً ابن عم اوست و گفتننمى خواهد، و در بعضى از موارد خلاف واقع است ؛ زيرا پيامبر عبد كسى يا آزاد كردهكسى نيست تا على نيز چنين باشد. و در بعضى از موارد هم تعارف است ؛مثل اينكه هر كسى من صاحب و آقاى او هستم على نيز براى او چنين است و در بعضى از مواردهم كليت ندارد، مثل اينكه هر كسى من همسايه او هستم على همسايه اوست و در بعض از مواردهم ، اختصاص به على عليه السّلام بى معناست ،مثل اينكه هر كس من ناصر، محب ، صديق و حليف او هستم على براى او چنين است ؛ زيرا برهمه مسلمين واجب است چنين باشند.
پس مى بينيد كه بيان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن گيرودار و گرماى سوزان وخستگى ناشى از سفر و انجام مناسك حج با هيچ كدام از معانى فوق ، جور در نمى آيد،بلكه بايد معناى بسيار مهم و اساسى مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باشد و آن معناهمانى است كه خود آن حضرت اراده فرموده است كهاول فرمود: ((آيا من از شما اولى بر شما نيستم ؟)) و وقتى مردم پاسخ مثبت دادند، فرمود:((هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست ))؛ يعنى هر كه من بر او از خود او اولى هستم وولايت و امارت بر او دارم ، على نيز نسبت به او چنين است .
3 - شافعى گفته است : مراد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از جمله ((من كنت مولاه ...)) ولاىاسلام و ((قربى )) است كه به سبب اسلام پيدا مى شود؛ همچنانكه مولا در آيه مباركه(ذَالِكَ بِاءَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَاءَنَّ الْكَفِرِينَ لاَ مَوْلَى لَهُمْ)(414) ؛ ((نصرت مؤ منينو ذلّت كافرين از آن جهت است كه خداوند ناصر مؤ منين است و كفار ناصرى ندارند))؛ بههمين معنا يعنى ولاى اسلام حمل مى شود.(415)
در جواب مى گوييم : اگر مراد ولاى اسلام باشد؛ يعنى قربى كه از ناحيه اسلام پيدامى شود، اختصاص آن به على عليه السّلام معنا نخواهد داشت ؛ چون همه مسلمانان مكلف وموظف هستند كه قريب به همديگر بوده و از همديگر با اطلاع باشند.
قرآن كريم وقتى مسلمانان صدر اسلام را توصيف مى كند، مى فرمايد: (... اءَشِدَّآءُ عَلَىالْكُفَّارِ رُحَمَآءُ بَيْنَهُمْ ...)(416) ؛ ((آنان در برابر كفار شديد و در ميان خود مهربانبودند))، يا در رابطه با كل مسلمانان مى فرمايد: (... وَالْمُؤْمِنُونَ والْمُؤْمِنَتُ بَعْضُهُمْاءَوْلِيَاَّءُ بَعْضٍ ...)(417) ؛ ((مؤ منان چه زن و چه مرد ولىّ (و يار و ياور) يكديگرهستند)).
4 - ابن اثير كلام عمر را كه خطاب به على عليه السّلام گفت : ((اصبحت مولىكل مؤ من ...)) به معناى ولى و دوست حمل مى كند؛ يعنى عمر گفت : صبح كردى در حالى كهولى و دوست هر مؤ من هستى .(418)
جواب اين مطلب را نيز با يك سؤ ال بيان مى كنيم و آن اينكه آيا على عليه السّلامقبل از آن روز دوست مؤ منان نبوده است ؟
5 - گفته شده كه سبب صدور اين جمله از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين بود كه اسامةبن زيد بن حارثه به على عليه السّلام گفت : تو مولاى من نيستى بلكهرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله مولاى من است و چون پيامبر اين قضيه را شنيد فرمود:((من كنت مولاه فعلى مولاه )).(419)
بايد ديد مراد اسامه ، از اينكه به على عليه السّلام گفت : ((تو مولاى من نيستى )) چهبوده است ؟ اگر مراد اين بوده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آزاد كننده من است ؛ چونپدرش (زيد) را پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خريد و چون معلوم شد غلام نبوده او رافرزند خود خواند، حرف اسامه درست است ، و معنا ندارد پيامبر صلّى اللّه عليه و آلهجمعيتى قريب به 150هزار نفر را جمع كند و بگويد: ((هر كسى من مولاى او هستم علىمولاى اوست ))، بلكه اگر آن حضرت صلّى اللّه عليه و آله مى خواست به اسامه بفهماندكه على عليه السّلام هم حكم آن حضرت را دارد به خود او مى گفت ، وانگهى اين حرف ازاسامه وقتى درست است كه على عليه السّلام خودش را مولا، آقا و آزاد كننده او گفتهباشد، در حالى كه تاريخ چنين چيزى را ثبت نكرده است . از اسامه هم بعيد خواهد بود كهابتدا به ساكن ، چيزى را بگويد كه مورد انكار على عليه السّلام نبوده است .
و اگر مراد اسامه بعضى از معانى ديگر، مثل دوست ، صديق و ناصر بوده كه باز يكقضيه شخصى مى شود و قضيه شخصيه را آن همه بزرگ كردن معنا ندارد، گذشته ازاينكه هيچ عاقلى باور نمى كند كه اسامه بر گردد و به على عليه السّلام بگويد تودوست يا ناصر من نيستى ؛ چون اسامه مى دانسته كه هر كسى كه پيامبر با اوست ، علىعليه السّلام و هر مسلمان ديگرى نيز با او هست ، و اگر مراد او بعضى از معانى ديگرمثل حليف ، عقيد(420) ، جار، ابن عم ، داماد و ... بوده كه اصلاً خود اين كلام از اسامه غلطبوده است و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد او را متوجه مى كرد كه كلام تو غلط است .
پس اگر مشاجره اى هم بين على عليه السّلام و اسامه واقع شده باشد، حتماً اسامهخواسته است بگويد تو بر من ولايت و امارت ندارى و فقطرسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله ولايت و امارت دارد و چون اين مطلبى بوده كه خيلى ازمسلمانان به آن معتقد بودند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى نفى اين اعتقاد و اثباتولايت و امارت على عليه السّلام بر مسلمانان ، مردم را جمع نمود و به آنان گفت : ((من كنتمولاه فعلى مولاه )).
6 - ابن حجر در كتاب الصواعق المحرقه بعد از آنكه اعتراف مى كند كه حديث غديرصحيح و طرق و اسانيد آن جداً كثير است و اكثر آن طرق صحيح و حسن مى باشد، مىگويد: فرق شيعه اتفاق دارند بر اعتبار تواتر در خبرى كه به آن براى اثبات امامتاستدلال مى كنند و اين خبر متواتر نيست ، بلكه در صحت آن جماعتى از ائمه حديثمثل ابوداوود سجستانى ، ابوحاتم رازى و غير ايشاناشكال كرده اند.
پس اين حديث در عين حالى كه خبر واحد است ، صحت آن نيز مورد اختلاف است و چگونه ممكناست شيعيان بر خلاف مبنا و مشى اصلى شان كه تواتر را در احاديث امامت شرط مى دانند،به اين خبر عمل نموده و آن را از ادله اصليه امامت على عليه السّلام بدانند و اين حكم ،تناقض صريح است .(421)
اولاً : از قديم گفته اند: ((دروغگو حافظه ندارد)) اين آقا در حالى كه دراول گفتارش حديث را صحيح دانسته و طرق آن را جداً كثير مى داند و حتى مى گويد كسىكه در صحت حديث شك كند، كلامش ارزش اعتنا كردن را ندارد، در آخر و موقعاشكال بر شيعه مى گويد حديث از آحاد بوده و صحت آن مورد اختلاف است . شما را به خدااگر حديثى داراى طرق متعدد باشد به طورى كهاحتمال كذب نسبت به آن داده نشود، از احاديث آحاد حساب مى شود يا متواتر و آيا اين گفتهابن حجر جز تناقض ذيل كلامش با صدر آن چيز ديگرى خواهد بود؟
ثانياً : اگر كسى در اسناد حديث غدير خم و كلمات بزرگان و حفاظاهل سنت كه در چند صفحه قبل از اين ، نگاشته شد كه حتى بعضى ، طرق آن را به 150طريق رسانيده اند و آقاى ابوالمعالى استاد، ابوحامد غزالى طبقنقل ينابيع الموده كتابى را در بغداد ديده بود كه پشت جلد آن نوشته شده بود اين كتابجلد 28 از طرق و اسانيد كلام رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه فرمود: ((من كنتمولاه ...)) و نوشته شده بود كه بعد از اين جلد هم جلد 29 آن خواهد بود، دقت كند فكرنمى كنم كه به گفتار ابن حجر ارج و ارزشىقائل شود، مگر اينكه مكابر باشد و به خاطر تعصب بيش از حدمثل كسى كه در مقام لجاجت وجود آفتاب را در روز روشن و آفتابى منكر مى شود، تواتراين حديث را هم انكار كند.
ثالثاً : مرحوم قاضى نور الله شوشترى ملقب به ((شهيد ثالث )) مى گويد شيخ عمادالدين ابن كبير شامى شافعى در تاريخ خود موقع نگاشتن ، احوالات محمد بن جريرطبرى شافعى گفته است كتابى را ديدم كه در آن احاديث غدير خم جمع آورى شده بود وداراى دو مجلّد بزرگ بود.(422)
رابعاً : در جاى خودش روشن شده است كه لازم نيست در تواتر خبر و احتجاج به تواتر آن، جميع مردم قائل به تواتر آن باشند، بلكه ثبوت تواتر نزد عده اى كافى است كهبه آن احتجاج شود، به اين معنا كه وقتى تعداد روات در هر طبقه ، به حدى رسيد كهاحتمال تبانى و اتفاق آنان برجعل و وضع منتفى و عادتاًمحال باشد، كافى است كه آن خبر را متواتر بدانيم ، در هر طبقه ده نفر باشد يا ده هزارنفر فرقى نمى كند.
خامساً : معلوم مى شود آقاى ابن حجر ديده است كه لفظ ((مولا)) در حديث شريف به غير از((اولى )) به معناى ديگرى قابل حمل نيست كه دچار تناقض گويى شده و خواسته است ازطريق اشكال مذكور خبر فوق را كم ارزش جلوه بدهد.
7 - ممكن است گفته شود كه اگر قضيه غدير،دال بر امامت على عليه السّلام هست ، پس چرا آن حضرت و بستگان و شيعيان او درمحافل و مجالس و مواردى كه لازم بوده است ، به آناستدلال نكرده اند تا از اين طريق امامت آن حضرت به اثبات رسيده و مردم به آن معتقدشوند.
در جواب مى گوييم : اولاً: عدم استدلال ، ملازمه با عدم ثبوت امامت ندارد؛ زيرا اگر امامتآن حضرت ثابت بوده و مسلمين هم مى دانستند، استدلال معنا نخواهد داشت .
ثانياً : استدلال بى فايده بود، براى اينكه طرفمقابل نمى پذيرفت و با ايجاد شبهه ، ذهن مردم را مشوش مى كرد، همان طورى كه امروزچون گذشته در كتب و نوشته جات اهل تسنن ديده مى شود.
ثالثاً : على عليه السّلام و فرزندان و اصحاب آن حضرت در موارد مختلف به اين حديثشريف احتجاج نموده اند، و ما مواردى را از كتب اهل سنتنقل مى نماييم :
1 - ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نقل مى كند كه على عليه السّلام در روز شوراقبل از آنكه مردم با عثمان بن عفّان به عنوان خلفه بيعت كنند و بعد از بيعت عبدالرحمن بنعوف و حاضران در جلسه شورا با عثمان ، اصحاب شورا را مخاطب قرار داده و با آنانبه احتجاج پرداخت و در ضمن آن احتجاج فرمود: شما را به خدا قسم آيا در ميان شما كسىپيدا مى شود كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با او گفته باشد ((مَنكُنْتُ مولاه فهذا مولاه )) غير از من ؟ گفتند نه ، هرگز در رابطه با شخص ديگرى چنيننفرموده است .(423)
علماى زيادى از اهل تسنن اين احتجاج را در كتب خودشان آورده اند، براى مزيد اطلاع بهكتاب شريف ((الغدير)) مراجعه شود.(424)
ضمناً على عليه السّلام به اين حديث در جاهاى ديگر نيز احتجاج نموده و فرموده است :((هر كه اين جمله را از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيده است ، شهادت بدهد، پس عده اىبرخاسته و شهادت داده اند)).
از جمله در ايام حكومت عثمان و در ((رحبه )) كه محله اى در كوفه است و در روزجمل و روز صفين كه به طرق متعدده از علماى عامهنقل شده است .(425)
ابن جوزى (426) مى گويد: در روايتى آمده است كه آن حضرت در ((رحبه )) به اينحديث احتجاج نموده و از مردم شهادت خواست ، پس جمع كثيرى برخاستند و شهادت دادند ودر روايتى سى نفر براى شهادت قيام كردند.
خبر شهادت خواستن حضرت على عليه السّلام را در رحبه ، ابن حجر(427) و احمد بنحنبل (428) از عبدالرحمن بن ابى ليلى و ابن اثير در اسدالغابة (429) و جوينى درفرائد السمطين (430) نيز نقل كرده اند.
ابن اثير گفته است كه عده اى بيش از ده نفر از جا حركت نموده و شهادت دادند كه از آنجمله ابو ايوب انصارى ، ابو عمرة بن محصن ، ابو زينب ،سهل بن حنيف ، خزيمة ابن ثابت ، عبداللّه بن ثابت انصارى ، حبشى بن جناده سلولى ،عبيد بن عازب انصارى ، نعمان بن عجلان انصارى ، ثابت بن وديعه انصارى ،ابوفضاله انصارى و عبد الرحمان بن عبد رب مى باشند.
2 - ابن مغازلى شافعى (431) و جوينى (432) روايت نموده اند كه على عليهالسّلام از اصحاب پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در رابطه با شنيدن حديث غدير شهادتخواست ، پس دوازده نفراز ميان جمعيت برخاسته و شهادت دادند.
3 - جزرى شافعى با اسناد از امّ كلثوم بنت على عليه السّلام از فاطمه زهرا عليهاالسّلام نقل مى كند كه آن حضرت خطاب به مردم فرمود: آيا گفتار پيامبر را فراموشكرديد كه در روز غدير خم فرمود: ((هر كسى كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست وفرمود: يا على ! تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى )).(433)
4 - حافظ سليمان حنفى قندوزى روايت مى كند كه به اين حديثاستدلال و احتجاج نمود سبط اكبر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله امام حسن مجتبى عليهالسّلام ، آن موقع كه صلح با معاويه بر قرار شد، پس براى خطبه ايستاد و بعد از حمدو ثناى خداى متعال و صلوات بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بيان مطالبى درفضيلت اهل بيت و امير مومنان عليه السّلام فرمود: ((به تحقيق كه از پيامبر صلّى اللّهعليه و آله روايت كرده اند و از آن حضرت شنيده اند موقعى كه دست پدرم على عليهالسّلام را در غدير خم گرفت و خطاب به مردم فرمود: هر كسى كه من مولاى او هستم علىمولاى اوست ، خدايا! دوست باش با دوستان على و دشمن باش با دشمنان على ، بعد بهآنان امر كرد كه حاضرين قضيه را به غايبين اطلاع بدهند)).(434)
5 - همچنين به اين حديث شريف استدلال فرمود امام حسين عليه السّلام يكى دوسال قبل از مرگ معاويه در ((منى ))، در حالى كه اطراف آن حضرت را حدود هفتصد نفر ازاصحاب و تابعين و عده اى از شيعيان گرفته بودند كه به دعوت آن حضرت در آنجاجمع شده بودند. حضرت خطاب به آنان فرمود: شما را به خدا قسم ! آيا نمى دانيد كهرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در روز غدير خم پدرم على عليه السّلام را به ولايتنصب نموده و فرمود: حاضرين به اطلاع غايبين برسانند؟ گفتند چرا، به خدا چنين بودهاست .(435)
6 - ابن ماجه در باب فضايل اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به سندش ازعبدالرحمن بن سابط از سعد بن ابى وقاص روايت مى كند كه در بعضى از حج هاىمعاويه ، بر او وارد شده ، ديد عده اى از على عليه السّلام ياد مى كنند و معاويه آنحضرت را بد مى گويد، پس سعد غضبناك شد و گفت : اين مطالب را در رابطه با مردىمى گويى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: ((هر كسى كه منمولاى او هستم ، على مولاى اوست )).(436)
7 - جوينى در فرائد السمطين به سندش از عبد الله بن محمد بنعقيل روايت مى كند كه گفت : من و على بن الحسين عليهماالسّلام و محمد حنفيه و ابو جعفرمحمد بن على باقر عليه السّلام نزد جابر بن عبد الله در خانه اش بوديم كه مردى ازاهل عراق وارد شد و گفت : اى جابر! تو را به خدا قسم مى دهم كه مرا حديث كنى چيزى راكه ديده اى و چيزى را كه شنيده اى از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله .
پس جابر گفت ما در جحفه در غدير خم بوديم و مردم زيادى از جهنيه و مدينه و غفار نيزآنجا بودند، پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از ميان چادر يا خيمه اى كه براى آنحضرت مهيا كرده بودند بيرون آمد و سه بار با دست مبارك اشاره فرمود، آنگاه دست علىعليه السّلام را گرفته فرمود: ((هر كسى كه من مولاى او هستم ، على مولاى اوست)).(437)
8 - در مناقب حنفى و تذكرة الخواص ابن جوزى آمده است كه على عليه السّلام در ايام صفين، نامه اى براى معاويه نوشت و آن را توسط اصبغ بن نباتهارسال فرمود.
اصبغ مى گويد، وارد بر معاويه شدم در حالى كه او بر مسندش نشسته بود، طرفراستش عمرو بن عاص و حوشب و ذوالكلاع و طرف چپش ، برادرش عتبه ، ابن عامر بنكريز، وليد بن عقبه ، عبدالرحمن بن خالد، شرحبيل بن سمط و مقابلش ابوهريره ، ابودرداء، نعمان بن بشير و ابو امامه باهلى نشسته بودند، وقتى نامه على عليه السّلام راخواند گفت : ((على قاتلين عثمان را به ما نداد)).
اصبغ مى گويد: گفتم : اى معاويه ! تو خواهان ديه يا قصاص براى خون عثمان نيستىبلكه تو خواهان ملك و حكومتى ، تو اگر مى خواستى عثمان را يارى كنى ، در زمانحكومتش يارى مى كردى ، اما اين كار را نكردى تا عثمان كشته شود و تو از اين طريق بهحكومت برسى .
پس معاويه غضبناك شد و من خواستم او را بيشتر غضبناك كنم ، پس به ابوهريره گفتم :اى صاحب رسول خدا! من تو را قسم مى دهم به خدايى كه غير از او خدايى نيست ؛ خدايىكه غيب و شهود را مى داند و به حق حبيبش مصطفى كه خبر بدهى آيا در روز غدير خم بودهاى يا نه ؟
ابو هريره گفت : بلى ، بودم و شاهد بودم آنچه را كه در آن روز گذشت .
گفتم : شنيدى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آن روز در رابطه با على عليه السّلام چهفرمود.
گفت : شنيدم كه فرمود: ((هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست ، خدايا! دوست بداردوستدار على را و دشمن بدار دشمنان على را و نصرت كن كسى را كه على را نصرت كندو مخذول كن كسى را كه در صدد خذلان على باشد)).
گفتم : اى ابو هريره ! اين حديث را شنيده اى و امروز با دشمن على دوستى و با دوست اودشمنى مى كنى ؟
ابو هريره نفس عميقى كشيد و گفت : (اناللّه وانااليه راجعون ).(438)
آنچه ذكر شد، مواردى از احتجاجات على عليه السّلام و فرزندان و اصحاب آن حضرتبود و موارد زيادى از اين احتجاجات در كتب فريقين موجود است كهنقل همه آنها موجب طولانى شدن بحث شده و از حوصله اين كتاب خارج است .
ضمناً توجيهات ديگرى نيز از بعضى از علماىاهل تسنن در رابطه با لفظ ((مولا)) و حديث غدير ذكر شده است كهنقل و رد آن جز تضييع وقت ، فايده ديگرى نخواهد داشت .
نا گفته نماند كه غير از آيه مباركه (يََّاءَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ...) و حديث شريف غدير،آيات و روايات ديگرى نيز در قرآن و سنت موجود است كهدال بر امامت على عليه السّلام و فرزندان آن حضرت مى باشد و به تعدادى از آن دربخش ((تشيع چيست ))،اشاره شد كه به خاطر رعايت اختصار از ذكر بقيه خوددارى نمودهطالبين حقيقت را ارجاع مى دهيم به كتبى كه علماى بزرگ شيعه در اين باب نوشته اند.
ضمناً لازم است تذكر داده شود كه فخر رازى درذيل تفسير آيه (... الْيَوْمَ اءَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...)(439) و ابن ابى الحديد معتزلى درشرح نهج البلاغه (440) و غير ايشان در كتابهاى خودشان ، منكر وجود نص بر امامتعلى عليه السّلام شده اند. مثل اينكه خبر غدير يا ((حديث منزلة )) يا حتى ((حديث يومالدار)) نيز در نزد آنان دلالت بر امامت آن حضرت ندارد.
به نظر حقير، اين افراد آن چنان كور باطن هستند كه آنچه را كه خودشان نيزنقل نموده اند، نمى فهمند و علّت اساسى هم اين است كهامثال اين افراد، مذهب و طريقه خودشان را اصل قرار داده و قرآن و سنت را بر آن متفرع مىكنند، در حالى كه بايد مطلب به عكس باشد و قرآن و سنتاصل قرار گرفته و مذهب متفرع بر آن دو شود كه اگر مطابق قرآن و سنت بود،پذيرفته شود و الاّ طرد گردد و چون چنين نيست ، اين همهمشكل به وجود آمده است .
ما مى توانيم از آقاى فخر رازى و ابن ابى الحديد معتزلى و كسانى كهمثل اين دو نفر فكر مى كنند، بپرسيم آيا مسأ له مسح پا يا شستن آن مهمتر است ، يا مسأ لهخلافت ؟ آيا خواندن التحيات مهمتر است يا مسأ له خلافت ؟ و آيا...
در دين مبين اسلام هيچيك از احكام به اهميّت خلافت نمى رسد؛ زيرا خلافت و امامت بعد ازرسول خدا صلّى اللّه عليه و آله است كه ضامن بقاى اسلام و اجراى احكام مى باشد. امامعليه السّلام احكام را آن چنان كه خداوند براى پيامبرشنازل فرموده براى مردم بيان مى نمايد.
آيا درست است كه بگوييم خداوندى كه خالقعقل است و پيامبرى كه ((عقل كل )) هست ، جزئى ترين مسأ له ازمسائل فرعى را به اختيار خود مردم نگذاشته و منوط به شوراى آنان نكرده اند، بلكهپيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبل از رحلت ، تمام احكام را تبليغ نموده و چيزى فرو گذارنكرده است ، اما مسأ له خلافت و امامت را كه حتى اگر به عنوان يك حكم فرعى هم بدانيمباز از ويژگى خاصى برخوردار است ، به عهده خود مردم گذاشته اند؟
از طرف ديگر، امامت اگر منوط به اختيار امت باشد، امت چون از گذشته وحال اشخاص مى توانند اطلاع داشته باشند و نسبت به آينده هيچ آگاهى ندارند، فقطكسى را انتخاب مى كنند كه ظاهر الصلاح باشد، اما آيا در آينده هم به همينحال باقى خواهد ماند يا خير؟ نمى توانند تضمينى داشته باشند، ولى منتخب خدا ورسول ، گذشته و حال و آينده اش ‍ تضمين شده است ؛ زيرا خداوندمتعال بالاستقلال و رسول او بالتبع ، هم گذشته را مى دانند و هم آينده را.
از همه مهمتر، عمل خلفاى انتخابى خود مؤ يد اين مطلب است كه اختيار امت و شورا، دخالتىدر تعيين امام نداشته و بلكه بايد بانص تعيين شود.
چون شما در تاريخ مى بينيد كه ابوبكر قبل از مرگ خود عمر را به عنوان جانشين خودمنصوب مى كند و عمر نيز بعد از آنكه مجروح مى شود، شوراى شش نفرهتشكيل داده و مى گويد اگر اكثريت شش نفر يعنى چهار نفر آنان يك طرف شدند، نظرآنان متبع است والاّ اگر به سه نفر، سه نفر تقسيم شدند آن سه نفرى كه عبدالرحمن بنعوف جزء آنهاست مقدمند كه خود اين عمل باز نوعى تنصيص است تا اختيار عمومى و انتخاببه سبب اجماع .
و اين جاست كه سؤ ال مى كنيم آيا اين كار ابوبكر و عمر كه جانشينان بعد از خود رامعرفى كردند، نيكو و پسنديده و مطابق عقل است ؟ يا اينكه خلاف قواعد و مسلمات دينىاست ؟
اگر گفته شود اين كار نيكو و پسنديده و مطابقعقل است ، مى گوييم چطور ممكن است پيامبرى كه((عقل كل )) است و خدايى كه خالق عقل است ، اينعمل نيكو و پسنديده را انجام ندهند؟ و خليفه بعد ازرسول خدا را براى مردم معرفى ننمايند؟
و اگر گفته شود اين كار بر خلاف قواعد و ضوابط اسلامى است كه ديگر ارزش واعتبارى نخواهد داشت و خلافتهاى انتصابى همهباطل خواهد شد.
با مطالبى كه گفته شد، هم وجود نص بر خلافت و هم ضرورت تنصيص مشخص شد.وانگهى ، بر فرض نصى هم بر امامت على عليه السّلام نداشتيم ، باز تنها انتخاباصلح ، انتخاب آن حضرت براى امامت بود؛ زيرا عقلى كه خداوند به ما عطا كرده ، حكممى كرد كه بايد پيروى از على عليه السّلام كنيم ؛ زيرا سابقه هيچ كس در دفاع ازاسلام مانند ايشان نيست و از نظر علم و شجاعت و زهد و تقوا و ديانت همانند ندارد.
آيا از نظر عقلى درست است انسان ، دانا را بگذارد ودنبال كسى برود كه او خود در مسائل و احكام دينى ، نيازمند به استاد و معلم هست ؟
آيا اين قاعده عقليه كه پيروى بايد از بهترين باشد، به عنوان يكاصل مسلّم در تمام جوامع بشرى ، مسلمان و غير مسلمان موردقبول عامّه مردم نيست ؟

next page

fehrest page

back page