|
|
|
|
|
|
ه- چند نمونه و مثال عبرت انگيز درباره دانشمندان غيرواقعى : با توجه به نكات مذكور به اين نتيجه مى رسيم كه علم و دانش حقيقى ، انگيزه پديدآمدن خشيت و بيم از خدا و ترس از گناه در دل انسان مى گردد. و بلكه بايد گفت : كهترس و بيم از گناه ، ويژه دانشمندان واقعى است . چنانكه خداوندمتعال ضمن آيه (( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) به همين نكته ، مردم راآگاه كرده است . و در ترس از گناه ، ميان فقهاء و ساير دانشمندان در اين جهت ، فرقىوجود ندارد، (يعنى عالم واقعى اعم از فقيه و غيرفقيه ، بيم از خدا را كاملا در دلشاحساس مى نمايد). داستان فقيه و دانشمندى كه صرفا به شناخت فقهمعمول و متعارف و علوم رسمى ، خويشتن را محدود و راضى مى سازد (و به علوم و معارفاساسى نمى پردازد)، داستان كسى است كه در رفتن به سفر مكه و انجام مناسك حج ،تنها به دانستن كيفيت دوختن درز مشك آب و موزه و پاافزار يعنى كفش اكتفاء كند، (ومسائل اساسى حج را فرانگيرد). بى ترديد اگر چنين مسافرى ، فاقد مشك آب و كفش وپاافزار باشد نمى تواند مناسك حج را برگزار كند. ولى صرف آشنائى به طرزدوختن درز مشك آب و پاافزار نمى تواند به هيچوجه با اين شخص كمك كند كه پس ازبازگشت از سفر حج به عنوان (حاجى واقعى ) تلقى شود. (اگر اين شخص به تماماطلاعات مربوط به طرز دوختن درز مشك آب و كفشعمل كند كسى نمى گويد: او مناسك حج را انجام داده است ؛ بلكه مى گويند: به هيچوجهكارى كه به حج و مناسك آن ارتباط دارد، انجام نداده است ). اگر فقيه ، از علوم فقهى متداول ، بى اطلاع باشد قهرا شناسائى احكام دينى دستخوشعقب افتادگى و تعطيل خواهد شد؛ ولى شناسائى احكام فقهى (منهاى شناخت علوم واقعى واساسى ) نمى تواند خود فقيه را نجات داده ، و نيز نمى توان چنان علمى را به عنوانعلمى رهائى بخش شناخت . (فقيه بايد پيش از فقه ، از حس خوديابى و خدايابى وشناخت راه و رسم نيل به رضاى خدا، برخوردار باشد تا راه نجاتى براى خويشتن -قبل از پرداختن به ديگران - در رسيدن به رضاى خدا بگشايد). ما اين واقعيت را پيش ازاين ياد كرديم . بلكه بايد گفت : علوم رسمى و متداول ، زمينه پرداز و مقدمه براى مقصد و هدفى است كهصرفا آن هدف ذاتا مطلوب مى باشد. (علوم رسمى ، ابزار و وسيله رسيدن به اين هدفاست . بنابراين چگونه مى توانيم در طريق و مسير اين هدف ، متوقف بمانيم و هدف و مقصدرا فراموش كنيم ، و يا مقصد را فداى طريق و وسيله سازيم ، و به اصطلاح : (ذىالمقدمه را براى مقدمه قربانى كنيم ) ). اگر شرائط و اوضاع كسى كه عالم و عارف به قوانين و احكام الهى است ، و بهدستورات پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ائمه دين (عليهم السلام ) آشنا مىباشد و نسبت به معارف آئين آسمانى ، برخوردار از آگاهى است ، (و در عينحال ، فاقد علوم اساسى و بنيادى مى باشد)، همانند همان شخصى باشد كه براى انجاممناسك حج ، فقط راه و رسم دوختن درز كفش و كفشگرى و پينه دوزى را فراگرفته است ؛وضع و حال حكماء و فلاسفه چه خواهد بود؟! فلاسفه اى كه عمر خويش را در شناسائىعالم كون و فساد مصروف مى دارند، عالم و جهانى كه آينده آن فساد و نابودى محض است، و اين حكماء افكار خود را سرگرم شناختن وجود مى سازند كه آيا وجود، عين ذات موجوداتاست ، و يا امرى است زائد بر ذات موجودات ، و يا امرى است مشترك ميان موجودات . وبالاخره درباره اينگونه مسائل بحث مى كنند كه هيچگونه بازده و ثمرى ندارد. بلكهبايد گفت : خود آنها نيز نمى توانند (از رهگذر اين كاوشها) به حقيقت خواسته و مطلوبخود در معرفت دست يابند تا چه رسد به اينكه ديگران را - كه دست اندر كار اين علمنيستند - به حقيقت خواسته و مطلوب آنان ، آگاه سازند. داستان چنين دانشمندان ، شبيه داستان پادشاه و فرمانروائى است كه خدمه و نوكرانىبراى خود تهيه ببيند و به آنها دستور دهد كه وارد خانه و كاخ او گردند، و به انجامخدمات و وظائف خويش قيام نمايند، و به گونه اى درتكميل و سازندگى خود بكوشند كه در پيشگاه او داراى قرب و منزلتى گشته ، و ازكارهائى كه موجب طرد آن ها مى شود بپرهيزند. آنگاه كه اين مستخدمان را وارد سراى خويش مى سازد تا به وظائف و ماءموريت خويشعمل كنند، آنان به جاى انجام وظائف و خدمات ، سرگرم نظاره و تماشاى در و ديوار و زمينو حياط و سقف كاخ شوند. و اين نظاره و تماشا را تا آخر عمر ادامه دهند، و تمام فرصتهارا صرف تماشاى اطراف و جوانب و داخل و خارج آن كاخ نمايند، تا آنگاه كه مرگ آنها رافرارسد؛ در حاليكه نفهمند منظور از آوردن آنها به اين سرا و كاخ ، چه بوده است . راستى ، اوضاع و احوال اين مستخدمان و اينگونه علماء از ديدگاه سرور آنها چگونه خواهدبود، سرور و آقائى كه - عليرغم تمام سهل انگارى آنان در طاعت ، و تقصير آنها درفرمانبردارى از دستورات ، و بلكه آلودگى اشمئزازآور آنان به گناه - از انعام و احسانمهم خود نسبت به آنان هيچگونه دريغ نورزيده است ؟ (بديهى است كه اين خدمه و نوكرانبى خاصيت و چنين دانشمندانى هيچگونه نصيبى نخواهند داشت ). بايد متوجه باشيم كه داستان اينگونه دانشمندان ، داستان خانه اى است كه اندرون آن ،تيره و ظلمانى است ؛ ولى چراغ فروزانى بر بام اين خانه مى درخشد كه ظاهر و بيرونخانه را روشن مى سازد؛ (ولى درون خانه همچون شب ديجور، تيره و ظلمانى است ). بلكه داستان اينان همانند انبار فاضل آب و مزبله اى است كه ظاهر و رويه آن با (سنگ و)گچ ، سفيدكارى و آراسته شده است ؛ ولى درون و ژرفاى آن سخت متعفن و آلوده است . و يا آنكه مثل آنان همچون گور مردگان است كه ظاهر و بيرونى آراسته دارد؛ ولى دردلش ، مردار متعفنى را در بر گرفته است .
ظاهرش چون گور كافر پر حلل
| و يا مانند كسى است كه پادشاه و شخصيت برجسته اى را به ميهمانى دعوت كند و به همينجهت دروازه بيرون خانه را با گچ كارى مى آرايد؛ ولى درمحل ورود منزل ، مزبله ها و كثافات را رها كرده و فكرى بهحال آن نمى كند، (و براى جلوگيرى از انتشار تعفن و بوى اشمئزازآور آن ، چاره انديشىنمى نمايد). بى ترديد، چنين حالاتى از چنان اشخاصى ، نمايانگر فريب خوردگى و نيرنگ يابىآشكار آنها از شيطان است . نزديكترين مثال براى نشان دادن حالت فريب خوردگى چنان دانشمندانى ، داستانشخصى است كه در زمينى به كشاورزى مى پردازد، و كشته او مى رويد. اما همراه روئيدنآن ، بوته ها و علفهاى هرز و بى خاصيتى - كه كشته هاى او را ضايع و تباه مى سازد- نيز مى رويد. لذا دستور ميدهد و در صدد برمى آيد كه زراعتش را از علفها و بوته هاىهرز، وجين و پاكسازى كنند و آنها را از ميان ببرند. ولى اين شخص به جاى ريشه كنساختن علفهاى هرز، فقط آنها را از وسط مى برد و در نتيجه ، ريشه آن دردل زمين باقى مى ماند و با چنين پاكسازى (به جاى ريشه كن ساختنعوامل تباه سازنده زراعت )، آنها را بيشتر تقويت مى كند، و سرانجام ، اين علفها و بوتههاى هرز دوباره با قدرت و نيروى بيشتر شروع به روئيدن مى نمايد. كانون و مركز رويش نقائص و ريشه تمام رذائل و حالات ناستوده انسان ، عبارت از اخلاقو خويهاى نامطلوب و پستى است كه در دلها جاى گرفته است . اگر كسى زمينه قلب ودرون خويش را از اينگونه خوى ها پاكسازى نكند، حتى طاعت وامتثال ظاهرى او نسبت به اوامر و دستورات الهى ، ناتمام و ناقص خواهد بود. و در نتيجهبا عوامل زيان بخش به شخصيت معنوى و انسانى - كه همواره رو به قوت و تزايد خواهدبود - درگير مى باشد. بلكه چنين عالم و دانشمند، مانند كسى است كه به بيمارى برص و پيسى و مرض جلدى ،مبتلى شده و موظف است كه بدنش را با داروئى مالش و ماساژ دهد، و شربت معالجى نيزبنوشد تا بيمارى او درمان گردد. او بايد بدن را با دارو مالش دهد تالك و پيس ظاهرى، زدوده شود. و نيز شربت بنوشد تا ماده و منشاء اين بيمارى از درون او ريشه كن گردد.حالا اين بيمار، فقط بدنش را با داروى مخصوصى مالش و ماساژ مى دهد، ولى شربت رانمى نوشد؛ بلكه چيزهائى را تناول مى كند كه به ريشه و ماده اين بيمارى مدد مىرسانند. بديهى است كه با چنين كارى ، ريشه و منشاء بيمارى در (درون ) او تقويت مى شود، ولىاو همواره فقط به ظاهر بدن مى پردازد و آنرا ماساژ ميدهد؛ در حاليكه ريشه اين بيمارى- به خاطر ترك نوشيدن دارو - در اندرون وى هر چه بيشتر پيشروى مى كند تا سرانجاماو را از پاى درمى آورد. از خداوند متعال ميخواهيم كه نخست ما را به اصلاح خويشتن موفق ساخته تا درون و باطنخود را از بيماريهاى اخلاقى بپيرائيم . و چشمان ما را به عيوب و خرده ها و نقائص مانبينا گرداند. و ما را از رهگذر معلومات و معارف مان بهره مند سازد. و مايه هاى علمى ما راحربه و دليلى زيانبار بر ما قرار ندهد. توفيق و كاميابى ما درنيل به اين آرزوها به دست تواناى خدائى است كه از تمام مهربانان و بخشايشگران ،بخشايشگرتر و مهربان تر است . 3- بكار بستن علم ، و توجه و توكل به خدا، و برخوردارى از جهت يابى صحيح براى هر يك از معلم و شاگرد - علاوه بر خلوص نيت و بكار بستن علم - شرائط متعدد ووظائف متنوع و فراوانى وجود دارد كه همه اين شرائط و وظائف در همان شرط دوم يعنىبكاربستن علم ، خلاصه مى شود؛ زيرا علم و دانش وسيلهنيل به اخلاق كريمه و رفتار ستوده و پسنديده ، و منزه ماندن انسان از خويها و كردارزشت و بد مى باشد. اگر عالم و دانشمند، اين دست افزار گرانبها را عملا بكار گيرد و به علم خويش - بهصورتى درست و در جهت صحيح - عمل كند، خداوندمتعال او را به هر گونه خير و سعادتى - كه پويائى آن ممكن است - دسترسى مى دهد. واز هر عامل و انگيزه اى - كه موجب زشتى چهره شخصيت او مى گردد - بدور مى سازد. پس آنچه بر معلم و شاگرد - پس از پاكسازى و تصفيه باطن و جان و روان ازرذائل اخلاقى ، و بكارگرفتن علم - لازم و ضرورى است اين است كه سراپاى وجودشانرا از درون و بيرون ، متوجه خدا ساخته و در تمام شئون ضرورى زندگانى خويش به اومتكى باشند و فيض بهره ها را از پيشگاه الهى ، درخواست و دريافت كنند؛ و آنها را نزدخدا جستجو نمايند؛ زيرا علم و دانش - همانگونه كه از بيان امام صادق (عليه السلام )نقل كرده ايم - از رهگذر كثرت تعلم و دانش آموختن به دست نمى آيد؛ بلكه علم و دانشعبارت از پرتو و نورى است كه خداوند در دل و جان كسى مى افكند كه خواهان هدايت اواست ، و او بايد متوكل به خدا بوده ، و امور خويش را به وى واگذار نموده ، و برعلل و اسباب طبيعى و دنيوى تكيه نكند. اگر اين عالم و دانشمند در شئون مختلفزندگانى ، صرفا به علل و اسباب دنيوى متكى باشد، و امور زندگانى خود را بههمانها واگذار نمايد، همين علل و اسباب به صورت بار گران و كمرشكن بر دوش اوسنگينى مى كند و موجب انحطاط شخصيت وى مى گردد. آرى عالم و متعلم نبايد بر هيچ كس و بر هيچ چيزى از آفريده هاى خدا متكى باشند؛ بلكهبايد زمام امور خود را - در زندگانى و رزق و روزى وامثال آنها - به خداوند متعال واگذار نمايند تا از اين رهگذر نفحات قدس الهى و الطافپاكيزه پروردگار و لحظات انس و الفت با خداوند، بر آنها تجلى كند و از رهگذر آن ،مشكلات آنان حل و گشوده شده و كژى آنها به راستى آيد، و منظورشان تاءمين گردد وامور زندگانى آنها به صلاح بازآيد. از پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه فرمود: (خداوندمتعال به ويژه ، عهده دار رزق و روزى طالب علم و دانشجو مى باشد، و روزى او رااختصاصا به طريق خاص و متفاوت از ديگران تضمين مى كند كه ساير مردم ،مشمول اين لطف خاص او نيستند، يعنى علاوه بر آنكه به طور عموم ، روزى ساير مردم رانيز به عهده گرفته است روزى او را به طرز خاصى بدو ارزانى مى كند. به عبارتديگر: ساير طبقات مردم در كسب اسباب معيشت و زندگانى ، به سعى و كوشش نياز دارندتا روزى خود را بدست آورند، و غالبا در سايه مساعى خود به آن دست مى يابند؛ درحاليكه يك دانشجوى پوياى علم به چنين سعى و كوششى - براى امرار معاش - مكلف وموظف نيست ، (و نيازى به آن ندارد)، بلكه او موظف است كه جوياى علم و دانش باشد وبايد بداند: چون در مسير دانشجوئى ، از حسن نيت و اخلاص در اراده ، برخوردار استخداوند متعال ، هزينه معاش و زندگانى او را كفايت و ضمانت خواهد كرد). در طى حالات شخصى زندگانى من ، حوادث و رويدادهاى جالب و دقيقى را به ياد دارم كهاگر به گردآورى و تدوين آنها بپردازم به جائى مى رسد كه خدا بهتر از هر كسى بهاين توجهات ظريف و مشحون از جمال و زيبائى ، آشنا و آگاه است . آرى او مى داند كه چهرفتار خوش آيندى از ناحيه وى نصيب من گشت . از آن زمانى كه به تحصيل علم سرگرم شدم :(اوائل دهه 930 ه ق .) تا اين زمان كه به نگارش اين كتاب مى پردازم يعنى (نيمه ماهرمضان 953 ه ق .) (حوادث جالبى كه نمايانگر مراحم دقيق الهى است در سراسرزندگانى تحصيلى ام اتفاق افتاده كه واقعيت سخنان نبى اكرم (صلى الله عليه و آله )را آشكار مى سازد). و خلاصه : شنيدن كى بود مانند ديدن . (من همه اين توجهات مهرآميز والطاف ظريف و دقيق پروردگار حكيم را شهود كرده ام كه فعلا جاى بازگو نمودن آنهانيست ). نتيجه عدم توكل به خداوند متعال : استاد متقدم و پيشين ما: محمد بن يعقوب كلينى از حسين بن علوان آورده است كه مى گفت : (در مجلس درس استادم ، سرگرم فراگرفتن علم بوديم . در يكى از سفرها هزينه مالىمن تمام شد و چيزى نداشتم . يكى از دوستان و ياران ما به من گفت : تو كه گرفتار چنيناوضاعى هستى به چه كسى دل بسته اى و به كه اميدوارى (تا هزينه زندگانى تراتاءمين كند؟) گفتم : به فلانى . گفت : سوگند به خداوند كه (با چنين فكر و انديشهاى ) نياز تو برآورده نمى گردد، و آرزو و اميد و درخواست تو، به سرانجامى موفقيتآميز منتهى نخواهد شد. گفتم : خداى ، ترا بيامرزاد، به چهدليل با چنين قاطعيتى اظهارنظر مى كنى و مرا نوميد مى سازى ؟ گفت كه امام صادق (عليهالسلام ) به من فرمود؛ در يكى از نبشتارها، اين مطلب را خوانده است كه خداوندمتعال مى گويد: به عزت و شكوه و بزرگوارى و مقام والايم بر عرشم سوگند، اميد وآرزوى هر آرزومندى را - كه در آمال و آرزوهاى خود به غير من روى آورد و به آندل ببندد - به ياءس و نوميدى مبدل مى سازم ، و بر قامت چنين كسى از ديدگاه مردم ،لباس خوارى و مذلت را مى پوشانم كه در نظر آنها، فروهشته و خوار گردد. او را ازدرگاه خود مى رانم و پيوند او را از خويش مى گسلم . آيا او در شدائد و مشكلات زندگانى به كه اميدوار است ؟ در حاليكه ناهمواريها و مشكلاتزندگانى جهان زير قبضه قدرت من قرار دارد؛ ولى او چشم اميد به غير من دوخته و با مددفكر و انديشه شخصى و تصور خود درگاه ديگرى را مى كوبد، با اينكه مى داند كليدمشكل گشاى تمام درهاى بسته در دست من است . و درگه من همواره فراسوى بندگانى كهمرا مى جويند و مرا مى خوانند، گشوده است . آيا كسى هست كه در مصائب زندگانى ، چشم اميد به من دوخته باشد و من اميدها و آرزوهاى(مشروع ) او را برآورده نساخته باشم ؟ آيا چه كسى - در يك مسئله مهم و كارى عظيم - به من اميدوار بوده كه من اميد او را بريده ونوميدش ساخته باشم ؟. من اميد و آرزوهاى بندگانم را حفظ و ضمانت كرده ام ؛ ولى آنها به حفظ و ضمانت من ،راضى و دلخوش نيستند. آسمانهايم را از موجوداتى مقدس يعنى فرشتگان ، مشحونساخته ام كه از تسبيح و تقديسم هيچگاه خسته وملول نمى گردند. به اين موجودات مقدس فرمان داده ام كه هيچ درى را به روى بندگانمنبندند و ميان من و آنان ، مانعى ايجاد نكنند. ولى اين بندگان (بدگمان من ) به گفتار ووعده هاى من اطمينان نكرده اند. آيا آنان نمى دانند كه اگر حادثه اى سنگين ، آنها رابكوبد و ضربه اى بر آنها وارد سازد جز من ، كسى قادر به جلوگيرى و از ميان بردنآن نيست ، مگر آنگاه كه به اراده و اذن من ، كسى بتواند غمگسار و ياور انسانى ديگرباشد. پس چه شده است كه مى بينم او از من دل بريده و از من روى برگردانده است ، چرا بايداو را در چنين حالتى ببينم ؟ من در مقام جود و كرم ، نعمتهائى به وى ارزانى داشته ام كهآنها را از من درخواست نكرده بود. آنگاه كه اين نعمتها را از او ربودم ، بازگرداندن آنرااز من درخواست نكرد، بلكه اعاده آنرا با غير من در ميان گذاشت . آيا او چنين مى پندارد - با اينكه من همواره قبل از درخواست و تقاضايش وى رامشمول عطاى خويش قرار ميدهيم - آنگاه كه درخواست مى كند، از وى دريغ مى كنم ؟!.(هرگز اينطور نيست . من به درخواست مشروع او پاسخ مثبت مى دهم ). آيا من ، بخيل و دريغ كارم كه او مرا رها كرده و از توجه به من ، دريغ مى ورزد و مرادريغكار مى پندارد و به غير من روى مى آورد؟ آيا جود و كرم از آن من نيست ؟ آيا گذشت و رحمت در يد قدرت من نيست ؟ آيا من كانون ومركز و محور اميدها و آرزوها نيستم ؟ اگر كسى از من قطع اميد كند، و به غير من درآمال خويش پناه برد، آيا چنين آرزومندان و اميدوارانى - كه چشم اميد به غير من دوخته اند -هيچگونه ترس و بيمى ندارند (كه مبادا آرزوهايشان بر باد رود؟) اگر تمام ساكنان كرات آسمانى و مردم كره خاكى ، اميد و آرزوى خود را با من در ميانگذارند، و من در مقام برآورده ساختن آرزوهايشان ، به هر يك از آنها همان مقدار عطاء كنمكه برابر خواسته همگان باشد، به اندازه عضو مورچه و ذره اى از ملك و دارائى منكاسته نمى شود. آن ملك و دارائى كه من ، مدير و سرپرست و نگاهبان پايدارى و بقاءاستمرار آن هستم چگونه دستخوش كاهش و نقصان مى گردد؟ (چون درياى كرم و احسان مرا،كرانى نيست و مرحمت من پايان پذير است ). واى بر كسى كه از مرحمت من نوميد است ، و از فرمان من سرمى پيچد، و مراقب من نيست .چنين كسى ، بدفرجام و تيره بخت مى باشد) (195) . شيخ و استاد بزرگوار يعنى كلينى ، همين روايت را با سندى ديگر از سعيد بنعبدالرحمن در كتاب خود آورده كه در پايان آن ، چنين آمده است : راوى گفت : (به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : يابنرسول الله ؛ اين حديث را بر من املاء فرما (تا آنرا بنويسم ) امام صادق (عليه السلام )آنرا املاء فرمود. و من گفتم : سوگند به خداوند كه از اين پس ، حاجتى را با غيرخدا درميان نمى گذارم ) (196) . بايد بگويم اين سخن گرانمايه - كه از مطالع نبوت بر افق امامت - از ناحيه خداوندىكه منزه از هر گونه نقص و عيب است - پرتوافكن است ، در تحريص و ايجاد شوقتوكل به خداوند، سخنى است كافى و رسا، و مضامين عالى آن براى انسان ، درس كاملىاست (كه به او مى آموزد) تا امور زندگانى خود را به خدا سپرده و در تماممسائل مهم حياتى به او متكى باشد. اين حديث در مسئله توكل به خداوند از جوامع كلام مى باشد و كاملا رسا است ، به گونهاى كه نمى توان مطلب و نكته ديگرى بر آن افزود. (و در محتواى اين حديث براىتوكل انسان به خداوند متعال ، هيچگونه كمبودى احساس نمى شود). اين بود مسئله سومى كه مربوط به آداب معلم و شاگرد نسبت به خود مى باشد. 4- حسن خلق و فروتنى و كوشش در تكميل نفس معلم و شاگرد در پاى بند بودن به حسن خلق - نسبت به ساير مردم - وظيفه بيشتر وسنگين ترى دارند. آندو موظفند كه تواضع و فروتنى و رفق و مداراىكامل را درباره ديگران معمول دارند و در اين رهگذر ازبذل توان و طاقت خويش - به منظور تكميل نفس - دريغ نورزند. از معاوية بن وهب روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود:(جوياى علم و دانش باشيد و خويشتن را همراه آن با آميزه حلم و بردبارى و متانت و وقاربيارائيد، و نسبت به كسى كه از او علم و دانش را درخواست مى كنيد متواضع و فروتنباشيد، و همچون دانشمندان جبار و اشراف منش نباشيد؛ چون طرز رفتارباطل و نابحق شما، حق شما را از ميان مى برد) (197) . حلبى در (الصحيح ) يا در حديث صحيح از امام صادق (عليه السلام )نقل كرده است كه آنحضرت گفت : اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: (مى خواهيدكه شما را به حال فقيه و دانشمند واقعى دينى آگاه سازم ؟ آرى او عبارت از كسى استكه مردم را از مهر و راءفت خداوند، نوميد نمى سازد. و در عينحال ، آنانرا (به گونه اى ارشاد مى كند كه ) نسبت به عذاب خداوند احساس ايمنى نكنند،و به مردم در ارتكاب گناه ، آزادى عمل نمى دهد، و قرآن را - به خاطر رغبت به غير قرآن- رها نمى نمايد. بدانيد نبايد - در علم و دانشى كه درك و فهم آدمى را بيدار نسازد، و در تلاوتى كه باتدبير و انديشيدن در حقايق و محتواى قرآن ، همگام نباشد، و در عبادتى كه تفكر وانديشه بدان راه ندارد - خير و نيكبختى را جستجو نمود) (198) . بايد بدانيد آن كسى كه جامه علم را در بر مى گيرد و به عنوان عالم و دانشمند در ميانجامعه معرفى مى شود، مردم به او چشم مى دوزند تا آنجا كه رفتار و گفتار و حتى طرزو فرم ظاهرى او را الگو و سرمشق خود قرار ميدهند. اگر روش و شيوه و سيرت او نيك وزيبا و مطلوب باشد، و حالاتى شايسته و درخور يك دانشمند در او به وجود آيد، وتواضع و فروتنى را در برخورد با ديگران در پيش گيرد، و دراعمال و رفتار خود، داراى خلوص نيت باشد، اوصاف و خصوصيات او به ديگرانمنتقل مى شود (و مردم ، رفتار و گفتار و همه مظاهر وجود خود را با مظاهر وجودى وى هماهنگو همگام مى سازند). و در نتيجه ، خير و نيكى در ميان جامعه ، رواج و رونق يافته و اوضاعو احوال زندگانى آنها نظم و سامان پيدا مى كند. اما وقتى اوضاع و شرائط زندگانى عالم و دانشمند، واژگونه بوده ، و رفتار و گفتارناپسند، شيوه و پيشه او باشد. قهرا مردم - به درجاتى بدتر و زشت تر و فرومايهتر از او - رفتار و گفتارشان را تنظيم مى كنند تا چه رسد به آنكه همانند اوعمل نمايند. چنين دانشمندى نه تنها خويشتن را تباه مى سازد؛ بلكه موجب فساد و تباهىساير مردم نيز مى گردد. براى ارائه اهميت گناه و جرم يك عالم و دانشمند تباه كار، ومطروديت و دوربودن او از حق ، همين نكته ترا بسنده است . و سخن به همين مقدار براىنشان دادن عظمت گناه و تيره روزى دانشمند تباهكار، و زيانبار بودن او، كافى است . اى كاش (حساب جارى ) عمل و كردار چنين دانشمندى پس از مرگ او بسته مى شد، و بارگناه او، (در حجم و گرانى گناه زمان حيات او محدود مى بود و) پس از مرگ او پايان مىگرفت ؛ ولى اين حساب جارى گناه عالم با مرگ او مسدود نمى گردد، و از سنگينى بارگناهش چيزى كاسته نمى شود؛ بلكه عمل و وزر ووبال او باقى است ، و وبال گناه كسانى كه به او تاءسى كرده و از شيوه او سرمشقگرفته اند در عهده او قرار گرفته و پايدار است ، و راه و رسم نابسامانى كه در ميانمردم بجاى گذاشته است او را گرفتار ساخته و عواقب سوء گناهان ديگران ، عايد او مىگردد. و تا وقتى كه پيروان او بر سر جاى هستند وزر ووبال او سنگين تر مى شود. يكى از عرفاء گفته است : همه مردم - نسبت به كسى كه درزى ، عالم و دانشمند جلوه گراست - همواره از لحاظ مقام و منزلت ، در درجه پائين ترى قرار دارند. اگر عالم و دانشمندبا وجود علم ، از مزاياى ديگرى از قبيل پارسائى و تقوى و صلاح و شايستگى درگفتار و كردار، برخوردار باشد، توده مردم دست به اعمالى مى زنند كه مباح و روا است .و اگر همان دانشمند به اعمال مباح و جائزى دست زند، توده مردم دست اندر كاراعمال شبهه ناك مى شوند. و اگر عالم و دانشمند مرتكباعمال شبهه ناك گردد، توده مردم مرتكب اعمال حرام مى شوند. و اگر عالم و دانشمندمرتكب محرمات گردد و به كارهاى حرام دست يازد، توده مردم كافر مى شوند (و از دين ومبدء و معاد، روى گردان مى گردند). براى اثبات راستى و واقعيت اين امر (يعنى اثرپذيرى توده مردم از رفتار و گفتاردانشمند، و اينكه اعمال او دستاويز بهانه و جراءت و جسارت مردم در ارتكاباعمال زشت تر مى گردد)، مشهودات ما در زندگانى روزمره همين مردم و وجدانهاىعادل ، گوياترين دليل مى باشد (و نيازى به احتجاج واستدلال ندارد؛ چون آنچه كه عيان است چه حاجت به بيان است ). علاوه بر اين ، سخنانشخصيت هاى برجسته نيز همين حقيقت و واقعيت را تاءييد مى كند. 5 - عفت نفس و علو همت بايد معلم و شاگرد داراى عفت نفس و علو همت باشند. و از پادشاهان واهل دنيا فاصله بگيرند (و با آنها پيوندى برقرار نسازند)، و به خاطر طمع به دنيادر كادر آنها وارد نگردند، و مادامى كه راه گريزى از دستگاه آنها براى آنان وجود داردنبايد - به خاطر طمع و آزمندى به مال و منصب - در سلك و رده آنان قرار گيرند تابتوانند همانگونه كه پيشينيان از علم و دانش پاسدارى كرده اند، از حرمت و ارزش دانش ،نگاهبانى كنند. اگر عالم و دانشمندى (به خاطر آزمندى و گرايش به دنيا) به ملوك واهل دنيا بپيوندد، خويشتن را در معرض (سقوط) قرار داده و به امانتى (كه خداوندمتعال به دست او سپرده است ، يعنى به علم و دانش ) خيانت كرده است . غالبا دانشمندانى كه حتى به خاطر هدفهاى انسانى و دينى به سلاطين واهل دنيا پيوستند به هدف و مطلوب خويش نائل نشدند؛ بلكه ناكام گشتند. و بر فرض هم اگر به پاره اى از هدفهاى خود دست يافته باشند، حالات و شخصيت روحى آنها بهپايه حالات و شخصيت والاى دانشمندانى نمى رسد كه دامن خويش را با چنين پيوندها وآلايشها نيالودند و توانستند خود را از سلاطين واهل دنيا مصون دارند. علاوه بر منقولات و حكاياتى كه از شخصيت هاى برجسته در اين زمينهنقل شده است ، گواهى وجدان ما درباره چنين دانشمندانى ،دليل گويائى است كه دگرگونى روانى اين دانشمندان را تاءييد مى كند (حتى هر چندكه آنان به منظور خدمت به همنوع و هدفى الهى ، به سلاطين واهل دنيا پيوسته باشند). يكى از دانشمندان برجسته به يكى از شخصيت هاى شريف و متدين و بزرگوار گفتهبود: چرا بزرگان زمان و سلاطين و پادشاهان ، گوش شنوا و حالت انعطاف براىسخنان ما ندارند، و ايده ها و آرمانهاى ما را نمى پذيرند، و براى علم و دانش ، ارج ومقدارى قائل نيستند؛ در حاليكه در زمانهاى پيشين ، ملوك و اشراف بدينسانعمل نمى كردند؛ بلكه روشى برخلاف روشمعمول ملوك و سلاطين زمان ما را درباره علم و علماء بكار مى بردند؟ اين شخصيت عاليمقداردر پاسخ گفت : علماء و دانشمندان گذشته (حيثيت و شئون خويش را حفظ مى كردند و بهجاى اينكه نزد ملوك و اهل دنيا بروند) خود پادشاهان و بزرگان ! واهل دنيا نزد آنان مى رفتند، و مى خواستند در ازاءبذل مال و پيشكشها از علم و آگاهى اين دانشمندان ، بهره مند شوند؛ ولى همين دانشمندان(به جاى آنكه از آنها استقبال كنند و پيشكشهاى آنها راقبول نمايند) در راندن آنان از پيشگاه خويش و رد منت و احسان آنها سخت پافشارى مىكردند - و با استقامت و پايدارى بى حد و مرزى ، آنانرا از نزد خود طرد مى نمودند، وبه منت و احسان آنها تن در نمى دادند). اهل دنيا با مشاهده چنين رفتارى از علماء، زرق و برقشان از ديدگاهشان بسيار حقير و پستجلوه مى كرد، و قدر و ارزش علم و دانش از نظر آنان ، بسيار عظيم و شكوهمند چهره مىنمود؛ چون از طرز برخورد با چنين دانشمندانى به اين نتيجه مى رسيدند كه اگر علم ودانش ، شكوهمند و گرانقدر نمى بود، دانشمندان آنرا بر دنيا ترجيح نمى دادند. و اگردنيا حقير و بى ارزش و فرومايه نمى بود، علماء و دانشمندان از آن روى گردان نمىشدند و آنرا از دست نمى نهادند. اما چون علماء و دانشمندان عصر ما: (زمان مؤ لف )، به سلاطين و دنياپرستان روى آوردندو علم و دانش خويش را - به خاطر جلب منافع مادى و دنيوى - در اختيار آنان قرار دادند، (واز بذل مساعى و كوششهاى علمى به منظور دست يافتن به هدفهاى انتفاعى و اغراضدنيوى و ارضاء خاطر دنياپرستان ، دريغ نكردند) به همين جهت دنيا و مطامع مادى آن ازديدگاه (چنين دانشمندان و نيز) ملوك و سلاطين واهل دنيا، چنان پرشكوه و عظيم تلقى شد كه به هماندليل ، علم و دانش از زاويه هاى ديد دنياپرستان ، حقير و بى ارزش گشت ؛ (و به همينجهت سلاطين و اهل دنيا گوش شنوائى در برابر اوامر مشروع و انسانى دانشمندان ندارند وبراى علم و دانش و دانشمندان ، ارج و مقدارى قائل نيستند). كسى كه اين كتاب را از نظر گذرانده است ؛ در درسهاى گذشته شمه اى از احاديث واخبار مربوط به اين مطلب را مطالعه كرده است كه از آن جملهرسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (علماء و دانشمندان فقيه - تا آنگاه كه در ورطه دلبستگى و تعلق خاطر به دنيا غوطهور نگردند - به عنوان سرسپردگان و امانت داران انبياء و پيمبران و فرستادگان الهى ،محسوب مى گردند. عرض كردند چه علامت و نشانه اى مى تواند نمايانگر ورود علماء بهدنيا و غوطه ور شدن آنها در مزبله هاى مادى باشد؟ فرمود: پيروى از سلاطين . بدانيداگر دانشمندانى ، دچار چنين ورطه و سقوطى گردند، نسبت به دين و آئين خويش از آنهابرحذر باشيد و از آنها بهراسيد) (199) . (رواياتى نظير آنرا دركنزالعمال 10/183 و 204). جز اين حديث ، احاديث ديگرى در نكوهش دانشمندان پيرو سلطان و معاشر بااهل دنيا وجود دارد (كه ما قبلا پاره اى از آنها را از نظر مطالعه كنندگان محترم گذرانديم). ولى بايد توجه داشت كه صرف پيروى از سلاطين و ورود در كادر آنها به هر صورت وكيفيتى نمى تواند منشاء نكوهش و خرده گيرى از دانشمندانى باشد كه به سلاطين واهل دنيا پيوستند؛ بلكه اين نكوهش و انتقاد، متوجه دانشمندانى است كه پيوستن بهپادشاهان و ابناء دنيا را زمينه و وسيله اى قرار مى دهند تا در سايه آن به مناصب ومقامات عالى دنيوى و تفوق و برترى بر همگنان و كسب جاه و منزلت عظيم ، و حيثيت دنيوىو رياست و امثال آنها نائل گردند. لكن اگر هدف عالم و دانشمند از پيوستن به سلطان واهل دنيا چنين باشد كه از اين رهگذر، نظام و سازمان زندگى همنوعان خود را پايدار نگاهدارد، و كلمه حق و هسته مركزى دين و آئين الهى اسلام را در پايه رفيعى قرار داده و از آنترويج كند، و بدعت گزاران و تجددخواهان كوته فكر را قلع و قمع نمايد، و امكاناتىبراى امر به معروف و نهى از منكر در جامعه به وجود آورد و به اينگونه هدفهانائل شود اعمال او با چنين اهداف والائى از پرارزش ترين كردارها و رفتارهاى او محسوبمى گردد. اگر عالم و دانشمندى با چنين اهداف الهى و انسانى به سلطان و ابناء دنيابپيوندد و به هدف الهى خود برسد، نه تنها كار ناروائى را مرتكب نشده است ؛ بلكهاين كار او به عنوان عملى سرشار از فضيلت و شايسته ترين رفتار او به شمار مىآيد تا چه رسد به اينكه او را در اين كار، مجاز بدانيم وعمل او را تاءييد كنيم . با چنين توجيهى مى توان ميان رواياتى كه ورود در كار سلاطين و پيروى از آنها رانكوهش مى كند، و ميان احاديثى كه پيوستن به سلطان واهل دنيا را تجويز مى نمايد، جمع و سازش و تناسبى برقرار ساخت . بلكه گروهى از شخصيت هاى برجسته دينى (كه در ايمان آنان به خداوند و مساعيشان درخدمت به خلق ، ترديدى وجود ندارد و كسى نمى تواند از مراتب والاى آنان در ايمان وديندارى خرده گيرى كند) با سلاطين و ابناء دنيا (به خاطر حفظ و پاسدارى دين و خدمتبه شيعيان ) پيوند و رابطه اى برقرار كرده بودند ازقبيل : على بن يقطين (200) و عبدالله نجاشى (201) و ابوالقاسم حسين بن روح (202) (يكى از ابواب شريفه ) (و از نائبان چهارگانه حضرت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه الشريف ) )، و محمد بناسماعيل بن بزيع (203) ، و نوح بن دراج (204) وامثال آنها كه همگى از اصحاب و ياران ائمه (عليهم السلام ) بوده اند. درميان فقهاء و دانشمندان اسلامى (مى توان از افراد برجسته زير ياد كرد كه در خدمتبه خلفاء و سلاطين ، هدف و نظرى جز خدمت به دين و يارى و دفاع از شيعيان ومستضعفان نداشته اند) از قبيل : سيد مرتضى و سيد رضى (205) و پدرشان ابواحمد حسين و خواجه طوسى (206) وعلامه بحرالعلوم جمال الدين بن - مطهر(207) (معروف به علامه حلى ) وامثال آنها. محمد بن اسماعيل بن بزيع - كه مردى موثق و صدوق و راستين (در ميانرجال حديث شيعه ) به شمار مى آيد - از امام رضا (عليه السلام ) روايت كرده است كه (درحق او (208) ) فرمود: (خداى را در درگاههاى ستمكاران ، كسانى هست كه برهان ورهنمودهاى روشنگر خويش را به وسيله آنها درخشان و نورانى مى سازد. آرى خداوندمتعال چنين كسانى را در بلاد و ممالك از چنان تمكنى برخوردار مى نمايد كه بتوانند درمقام حمايت از اولياءالله ، شر و ستم ظالمان را از آنان دفع كنند، و امور مسلمين را بهصلاح باز آورند؛ زيرا اينگونه اشخاص ، پناهگاه مسلمين در برابرعوامل زيانبار هستند، و همه شيعيان نيازمند ما (در حوائج خويش ) به آنها روى مى آورند، ودر سايه مساعى و مراقبتهاى آنان ، قلوب مؤ منين از بيم و هراس ايمن مى گردد. چنين افراد، عبارت از مؤ منان واقعى و نمايندگان امين و سرسپردگان الهى در زمين مىباشند. آنان ، نور الهى در ميان توده مردم ، و بندگان خدا در قيامت هستند كه كاربرد نورو درخشش پرتو وجود آنان (آنچنان گسترده و فراگير است ) كه سماواتيان واهل آسمانها را زير پوشش خود قرار مى دهد بدانگونه كه ستارگان فروزان ، بهاهل زمين نورافشانى مى كنند، و از نور آنها عرصه قيامت منور مى گردد، و پهنه محشر درپرتو نور چنين مردمى مى درخشد. سوگند به خداوند آنها براى بهشت ، و بهشت براى آنان آفريده شده است . بهشت ونعماى آن ، بر آنان گوارا باد. چرا در پى نيل به چنين مقامى برنمى آئيد و هيچ مانعى(در رسيدن به چنين منزلتى براى هيچيك از شما وجود ندارد) اگر كسى خواهان چنينموقعيتى باشد مى تواند كاملا به آن دست يابد. (محمد بن اسماعيل بن بزيع ، آنگاه كه چنين سخنانى از امام (عليه السلام ) شنيد) عرضكرد: قربانت گردم ، راه وصول به اين مقام و مرتبت چيست ؟ فرمود: با آنان بسر ببرىو با چنين ستمكاران رابطه خود را حفظ كنى و از رهگذر آن ، به وسيله شادمان ساختنقلوب شيعيان با ايمان ما، موجبات رضا و سرور خاطر ما را فراهم آورى . اى محمد بن اسماعيل ! از آنان باش (يعنى در جهت منافع شيعيان ما بكوش ) و همبستگى خودرا با آنها حفظ كن ، و بدان كه اين كوششهاى تو اگرچه متضمن منافع و پاداش عظيمىاست ؛ ولى ممكن است پيوند با ستمكاران ، كمين گاه و جايگاه خطرهاى بدفرجام و غرور وخودباختگى و نيرنگ زدگى بزرگى باشد؛ چون اگر شكوه كاذب و زرق و برق دنيا واشتياق و دلبستگى به رياست و تفوق بر ديگران ، دردل كسى جاى مناسب و استوارى پيدا كند، بسيارى از طرقنيل به ثواب و مقاصد درست و پاداش آفرين را در برابر او مسدود، و از ديدگاه اومستور مى سازد؛ (و احيانا باعث مى گردد كه معنويات و دين و ايمان انسان در معرضتهديد قرار گيرد. هر فرد مسلمانى اگرچه مى خواهد از طريق ارتباط با دستگاهستمكاران ، ظاهر وجود خويش را در خدمت به آنها قرار دهد و در باطن ، تمام نيرو و قواىخود را عملا در دفاع و حمايت از مستضعفين شيعه به استخدام گيرد؛ لكن با توجه بهخطرهائى كه ممكن است شخصيت ايمانى و انسانى او را تباه سازد) ناگزير بايد در اينراه و طريق خطرناك ، سخت بيدار و هشيار باشد(209) (تا مبادا سراپاى وجودش دراختيار مستكبران و ستمگران قرار گيرد و خويشتن را به تمام معنى ببازد).
|
|
|
|
|
|
|
|