|
|
|
|
|
|
2- عمل به علم - يا - لزوم همآهنگى رفتار معلم و شاگرد با علم و آگاهى آنها دومين مساءله اى كه بايد معلم و شاگرد درباره خويشتن نسبت به آن اهتمام و عنايت داشتهباشند اين است كه همراه با علوم و آگاهيهاى خويش ، به تدريج و گام به گام ، اينآگاهيها و معارف را بكار بندند؛ زيرا اهتمام و عنايت هر فردعاقل و خردمند، در مراقبت و پرداختن به خويشتن وعمل به علم ، مصروف مى گردد؛ ولى كوششها و عنايات يك فرد عامى بهنقل و روايت و گفتگو محدود است . الف - احاديث درباره بكارگرفتن علم : از اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) روايت شده است كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) فرمود: (علماء و دانشمندان از دو دستهتشكيل يافته اند: 1- دسته اى كه علم و آگاهى خود را به كار گرفته و بر طبق آنعمل مى كنند. اينگونه دانشمندان از عواقب سوء روز قيامت مصون هستند. 2- و دسته اى ديگر كه بر طبق علم خود عمل نمى كنند. اين گروه از علماء، دچار هلاك ونابودى شده و به گونه اى در روز قيامت محشور مى شوند كه دوزخيان هم از بوى بد وتعفن وجود آنها رنج و آزار مى بينند. در ميان جمع اهل دوزخ - آنكه بيش از همه و سخت تر از ديگران احساس تاءسف و ندامت مىنمايد - عبارت از كسى است كه شخص ديگر و بنده خدائى را به سوى خدا دعوت كند ودعوت او با پاسخ مثبت روبرو شده و مؤ ثر مى افتد. يعنى آن شخص ، پذيراى دعوت اوگشته و در صراط مستقيم قرار گيرد، و به راه و رسم دين و آئين پاى بند گردد و موفقبه طاعت از خدا شود. و سرانجام ، خدايش او را وارد بهشت سازد؛ ولى راهبر و راهنماى او را- به خاطر فقدان عمل و هواپرستى و دورپروازى در آرزوها و تمايلات - وارد دوزخنمايد؛ زيرا پيروى از تمايلات و روح هواپرستى ، مانعوصول انسان به حق و واقعيت است . و آرزوهاى دور و دراز، آخرت و معنويت انسان را بهدست فراموشى مى سپارد)(171) . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (اگر عالم و دانشمند به علم خودعمل نكند، موعظه و اندرز او از دلها مى لغزد، آنچنانكه باران از روى سنگ صفا كه صافو لغزاننده و لغزنده است بلغزد)(172) . مردى حضور على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام ) رسيد و پرسشهائى با آنحضرتدر ميان گذاشت . امام سجاد (عليه السلام ) پاسخهاى لازم را به او داد. اين مرد دوبارهنزد امام بازگشت و پرسشى از سنخ پرسشهاى اوليه را در ميان نهاد و در ادامه همانپرسشها، سؤ الاتى مطرح كرد. حضرت فرمود: در كتابانجيل چنين نوشته شده است : (تا آنگاه كه نسبت به دانسته هاى خويشعمل نكرديد، از آنچه نمى دانيد سؤ ال نكنيد؛ زيرا هر نوع علم و آگاهى دينى كه بدانعمل نشود، كفر و ناسپاسى و مراتب دورى انسان نسبت به خدا را فزاينده مى سازد)(173) . (مفضل بن عمر از امام صادق (عليه السلام ) سؤال كرد: ناجيان از آتش دوزخ با چه نشانه ها و مشخصاتى ،قابل شناسائى هستند؟ فرمود: هر كسى كه گفتار و رفتارش با هم هماهنگى دارد، مىتوانى نجاتش را از آتش دوزخ گواهى كنى . و كسى كه گفتار او موافق كردارش نباشدچنين كسى از لحاظ دين و آخرت ، داراى وضعمتزلزل و نگران كننده اى است ) (174) . اميرالمؤ منين (عليه السلام ) ضمن يكى از گفتارهاى خود - به هنگام سخنرانى بر منبر -فرمود: (مردم ! آنگاه كه عالم و دانا شديد، به علم و آگاهى خويش عمل كنيد به اين اميد كه راه راست را بازيابيد. عالم و دانشمندى كه رفتار خود رابرخلاف جهت معلومات خويش تنظيم كند همانندجاهل و نادان و خائنى است كه دچار حيرت و سرگشتگى است و از خواب نادانى خويش ، بههوش نيايد و از آن رهائى نمى يابد؛ بلكه مى توان گفت كه حجت ودليل كوبنده ، عليه او بزرگتر بوده ، و افسوس و حسرت چنين دانشمند فاقدعمل ، از حسرت جاهل سرگردان در جهالت و نادانى ، بيشتر است . اين عالم و جاهل هر دو دچار حيرت و سرگردانى بوده و هر دو بى ثمر و خالى از اثر وعاطل هستند. نگرانى به خود راه ندهيد كه ممكن است به شك و دودلى منجر گردد. نبايد شكو ترديد كنيد؛ چون شك و ترديد، شما را به كفر و ناسپاسى سوق مى دهد. و آنقدرارزش و شخصيت خود را تنزل ندهيد (و احساس بى وزنى نكنيد و خودكم بين نباشيد)؛ چونممكن است اين حالت شما باعث مجامله و سازشكارى تان گردد. آرى نبايد در طريق حق باهيچ كسى مداهنه و سازشكارى كنيد؛ زيرا شما با اين سازشكارى زيان مى بينيد (يعنىاگر بنا باشد طبق مثل سائر: (خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو) با هر فضاء وشرايطى - در جهت خلاف حق - بسازى و رفتار خويش را بارى به هر جهت همرنگ با محيطتنظيم نمائى ناگزير بايد از انحطاط و خسران و زيان آناستقبال كنى ). حقا بايد شما در دين ، فقه و بصيرتى به دست آوريد. بصيرت و بينش صحيح دينى ،در اين است كه دچار غرور و خودباختگى نگرديد. آنكسى كه نسبت به خود، دلسوزتر مىباشد و خويشتن را بيش از ديگران اندرز مى دهد، او عبارت از كسى است كه طاعت او ازپروردگارش ، از ديگران ، فزونتر مى باشد. و آنكه خويشتن را فزونتر از ديگرانفريب مى دهد (و به نيات و كردار آلوده خود در پيشگاه وجدانش چهره حق به جانب مىبخشد، و ماسك معصوميت بر گونه رفتار خويش مى اندازد)، نسبت به پروردگارش ،گناهكارتر محسوب مى گردد. و آنكه از خداى خويش فرمان مى برد، از امنيت و رفاه روحىبرخوردار است و شايسته بشارت و مژده الهى مى باشد؛ ولى آنكه از فرمان خداوندمتعال سر برمى تابد، و راه گناه و جرم را در پيش مى گيرد، فرجام كار او جز نوميدى وناكامى و پشيمانى ، چيز ديگرى نخواهد بود(175) ). امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (مردى حضوررسول گرامى (صلى الله عليه و آله ) رسيد و عرض كرد: علم و دانش چيست ؟ حضرتفرمود: سكوت . عرض كرد: پس از سكوت ؟ فرمود: استماع و شنيدن . گفت : پس از آن ؟فرمود: حفظ و نگاهدارى . عرض كرد: پس از حفظ كردن ؟ فرمود:عمل كردن بر طبق آن . عرض كرد: پس از عمل كردن ؟ فرمود: نشر و ترويج آن(176) ). (پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) با چنين بيان ساده و روشن ، مرحله و موقعيت اداءوظيفه تعليم و ارشاد ديگران را به ترتيب پس از گذراندنمراحل سكوت و استماع و حفظ و عمل بر طبق موازين علمى ، قرار داده ، و به تمام معلمان ومربيان و همه راهبران دينى اعلام فرموده است : تا وقتى كه اينمراحل و درجات مختلف و متسلسل را نپيمايند حق ندارند مقام و منصب تعليم و ارشاد ديگرانرا به عهده گيرند). همان امام (عليه السلام ) فرمود: (موسى بن عمران (عليه السلام ) در جمع ياران خود،همنشينى داشت كه از لحاظ علمى ، به مايه هاى فزونترى از ديگران دست يافته بود.روزى از آن حضرت اجازه خواست (تا به مسافرت كوتاهى برود و) با نزديكان وخويشاوندان خود صله رحم و ملاقاتى به عمل آورد. حضرت موسى (عليه السلام ) فرمود:صله رحم و استمرار پيوند با خويشاوندان يكى از حقوقى است كه افراد وابسته وخويشاوند، نسبت به همديگر دارند (برو و اين مسافرت را در پيش گير). ولى مبادا از اينرهگذر در تو گرايش و تمايل عصبى به دنيا پديد آيد و متكى به دنيا گردى ؛ زيراخداوند متعال بار علم را بر دوش تو نهاده است كه نبايد آنرا ضايع و تباه سازى ، و جزخدا تكيه گاه ديگرى براى خود انتخاب كنى و بدان گرايش يابى . آن مرد عرض كرد(من در مسير ملاقات و صله رحم با خويشاوندان خود)، جز كار و كردار نيك ، هدف ديگرىندارم . (بارى پس از كسب اجازه ) از جا برخاست و براى صله ارحام خود به راه افتاد. اينمسافرت - به طور غيرمنتظره اى - طولانى شد تا آنجا كه حضرت موسى (عليه السلام )(به تكاپو افتاد و از هر كسى ) جوياى احوال او مى شد؛ ولى (عليرغم اين پرس و جو)هيچكس از حال او اطلاعى نداشت . موسى ناگزير گشت از (خبرگزار الهى و آسمانى يعنى) جبرائيل (عليه السلام ) جوياى احوال او گردد؛ لذا از او پرسيد: آيا راجع به نديم وهمنشين من اطلاعى دارى ؟ جبرائيل گفت : آرى ، هم اكنون را چهره اى دگرگون شده و ميمونوار، كنار در ايستاده و زنجيرى به گردن دارد. موسى (عليه السلام ) از اين خبر بيمناكگشت و بيم و هراس خود را با خدا در ميان گذاشت و در نمازگاه خويش ايستاد و خداى را مىخواند و عرض مى كرد: پروردگارا يار و همنشين مرا از اين وضع دلخراش و دردناك نجاتده . خدا به موسى (عليه السلام ) فرمود: اى موسى ! اگر - براى نجات جليس و همنشين خود- مرا آنچنان بخوانى كه رگهاى دو چنبره گردن تو از هم بدرد، خواسته تو را دربارهاين شخص برآورده نمى سازم . من بار علم و دانش را بر دوش هوش او نهادم ؛ ولى او اينبار گرانبها و كالاى ارزشمند را ضايع و تباه ساخته و به غير علم يعنى ، دنيا روىآورده است ) (177) . ابوبصير از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام )فرمود: (اى طالب علم ، (تو كه پوياى علم و معرفت هستى بايد بدانى كه ) علم داراىفضائل فراوانى است (كه همچون انسان مجهز و رزمنده اى از اندامها و اجزاء گوناگونىتشكل مى يابد، و داراى پيكره هاى متعددى است بدينصورت ): كه سرش تواضع وفروتنى . چشمش بيزارى و پاكى از حسد. گوشش فهميدن و درك كردن . زبانشراستگوئى . حافظه اش بحث و كاوش . قلبش حسن نيت . عقلش شناخت اشياء و امورزندگانى . دستش مهر و محبت و رحمت . پايش ديدار دانشمندان . همتش سلامت . حكمتشپرهيزكارى . قرارگاهش نجات و رستگارى . راهبرش عافيت و پاكيزگى روح و جسم .مركبش وفاء. سلاح و رزم افزارش سخن نرم و ملايم . شمشيرش رضا و قناعت . تير وكمانش مدارا. لشكر و ارتشش گفتگوى با دانشمندان . سرمايه و ثروتش ادب و نزاكت .ذخيره و اندوخته اش اجتناب از گناهان . دارويش كار نيك . پناهگاهش صلح و آشتى . توشهاش نيكى . نوشيدنى اش سازگارى . راهنمايش هدايت . و رفيق و همرهش دوستى با افرادبرگزيده است (178) ). (اين اندامها و افزارها، سازنده وتشكيل دهنده پيكره فضائل و مزاياى علم و دانش است ). در طى حديث طولانى عنوان بصرى از امام صادق (عليه السلام ) آمده است : (علم و دانشبا كثرت تعلم و مداومت بر تحصيل به دست نمى آيد. علم و دانش منحصرا عبارت از نور وپرتوى است كه در قلب كسى كه خداوند، خواهان هدايت او است جاى مى گيرد. آنگاه كهآهنگ علم مى نمائى نخست بايد در دلت جوياى حقيقت بندگى باشى . علم را از آنجهت پوياباش كه در صدد بكاربستن آن باشى ، و در سايه هوش خود از خدا درخواست كن تا فهمو درك حقايق را به تو موهبت فرمايد) (179) . ب - نكته هاى جالب و مثالهاى هشداردهنده درباره دانشمندان فاقد عمل علم و دانش به منزله درخت ، و عمل كردن بر طبق آن به مثابه ميوه همان درخت است . غرض وفائده درخت بارور، فقط ثمره و ميوه آن است . اما خود درخت ميوه - منهاى ثمره و ميوه آن -نمى تواند هدف غائى و منظور نهائى غرس و كاشتن آن راتشكيل دهد؛ چون انسان در هر حال وقتى مى تواند از درخت ميوه ، سودمند گردد كه آن درخت، به نوعى از ميوه بارور شود. هدف اصلى و منظور اساسى علم و دانش - مطلقا و بدون هيچ قيد و شرطى - عبارت ازعمل و كردار بر طبق آنست ؛ زيرا بازگشت تمام علوم و معارف بشرى به دو علم و دانش مىباشد: 1- علم معامله و رفتار 2- علم معرفت و شناخت . 1- علم معامله و رفتار (كه كيفيت عمل و روابط مختلف را در شئون گوناگون زندگانىتنظيم مى كند) عبارت از شناخت حلال و حرام و احكامىامثال آنها؛ و نيز شناخت اخلاق و خوى هاى ستوده و ناستوده نفس و روان ، و كيفيت درمانبيماريهاى روانى و بازيافتن راه هاى گريز از اين بيماريها و خوى هاى ناپسند است . 2- علم معرفت و شناخت : - (كه خود شناخت ، با صرف نظر از رفتار، در آن علم ، موردنظر مى باشد) - عبارت از علم به خدا و صفات و اسماء او است . علوم و دانشهائى كه در بيرون از محدوده اين دو نوع علم قرار دارند يا (به عنوان علومآلى و دانشهاى افزارى به شمار مى روند كه ) ابزار ووسائل علوم مذكور در فوق هستند. و يا آنكه هدف و منظور از آنها - فى الجمله - نوعى ازعمل و رفتار مى باشد. اين نكته بر فرزانگانى كه دست اندركار تتبع و علوم و دانشها هستند (و در طبقه بندىمعارف بشرى اطلاعاتى دارند) مخفى نيست . پيدا است كه منظور و هدف علوم معاملى و رفتارى ، به طرزعمل و رفتار انسان محدود است . اگر بشر در زندگانى خود به اينگونهاعمال و رفتار نيازمند نمى بود چنين علوم و معارف ، فاقد ارزش مى گشت . اينجاست كه بايد يادآور گرديم : كسانى كه علوم شرعى وامثال آن را به درستى فرامى گيرند، اگر در تفقد جوارح و اندامشانسهل انگارى كنند، يعنى اندام و جوارح خويش را از گناهان حفظ ننمايند، و مجموع اجزاءپيكر خود را به طاعت و فرمانبردارى از دستور خدا، ملزم و پاى بند نسازند، و با توجهبه اينكه به صفات علم آراسته اند و تصور كنند علم و دانش ذاتا مطلوب مى باشد ونيازى به عمل به آن نيست ، و به همين جهت در صدد برنيايند كه اعمالشان را از مرحلهواجبات به مرحله مستحبات تعالى بخشند، چنين دانشمندانى قطعا از نظر روانى ، گرفتارخودباختگى و شيفتگى هستند، و بايد بدانند كه در دين و ايمان خويش ، دچار فريب وخدعه شيطان شده اند، و فرجام زندگانى آنها در نظرشان مبهم و اشتباه آميز و گرفتارنابسامانى مى باشد. مثالى گويا درباره عالم بى عمل : داستان عالم و دانشمند آگاه به علوم شرعى - (كه اطلاعات درستى در اين علوم كسب كرده ؛ولى علم خويش را به كار نمى گيرد و دانسته هاى او پابه پاى كردارش پيش نمى رود)- همانند مثل و داستان بيمارى است كه بيماريش جز با داروى مركب از عناصر و اجزاى آنراجز پزشكان حاذق و كارآمد نمى توانند شناسائى كنند. چنين بيمارى مى كوشد - كه باجلاى وطن - طبيب و پزشكى را در ديار و مملكتى ديگر بيابد، و سرانجام موفق مى شودكه به چنين طبيب حاذق و آگاه دسترسى پيدا كند. طبيب - پس از ملاقات و معاينه - دارو رامعرفى مى كند، و با تفصيل و توضيح دقيق ، عناصر و مواد مختلف اين داروى مركب وانواع و اندازه و مقدار و حتى معادن و مراكزى را كه اين عناصر در آنجا وجود دارد به اطلاعاو ميرساند و به او مى آموزد كه بايد با چه كيفيتى اين عناصر را كوبيده و نرم ساختهو آنها را به هم مخلوط و عجين سازد. بيمار مذكور همه اين نكات دقيق را از پزشك فرامى گيرد، و از همه اين جزئيات يادداشتو نسخه اى برميدارد، و آنرا با خط خوش و خوانا مى نويسد، و به خويشتن بازمى گرددو در خود مطالعه مى كند. بارها و بارها نوشتن اين نسخه را تكرار مى نمايد، و مكرر آنرامى خواند، و كيفيت درمان بيمارى را دقيقا به بيماران ديگر تعليم مى دهد؛ ولى خود -متاءسفانه - از اين دارو نمى نوشد، و معلوماتى كه دقيقا در مورد درمان بيمارى خودفراهم آورده است به كار نمى بندد. آيا چنين فرد بيمارى با خواندن و نوشتن و تعليم داروسازى و آموزش راه درمان بيمارىبه ديگران ، مى تواند خود را از درمان بيمارى خويش بى نياز كند و خويشتن را درماننمايد، و يا اندكى از شدت آن بكاهد؟! چه خيال خام و خواب خوشى (كه هرگز تعبيرنخواهد شد). اگر همان نسخه ديگر استنساخ كند، و به هزار بيمار ديگر راه و رسم درمان را تعليمدهد و همه آنها بهبودى يابند، و او هر شب هزار بار آن نسخه را بخواند؛ اين تلاشها وكوششها به هيچوجه براى علاج بيمارى او مؤ ثر نخواهد بود، مگر آنكه زربكشد (ودرهم و دينار را از جيب خود بيرون كند)، و به وسيله آن ، داروى مورد نظر را خريدارىنمايد، و عناصر و مواد مختلف آنرا - همانگونه كه آموخته است با هم درآميزد، و تلخىتناول و نوشيدن آنرا تحمل نمايد، و با حفظ رژيم و پرهيز، در اوقات و ساعات معين ، آندارو را لاجرعه بنوشد، و تمام شرائط بهداشتى و پرهيز و احتياط را رعايت كند. با وجود رعايت موازين درمان و نوشيدن دارو و پرهيز و احتياط، باز هم خطر بيمارى (وسرانجام ، خطر مرگ ) احيانا در پيش است ، تا چه رسد به اينكه دارو را به كار نبندد وآنرا تناول ننمايد (مسلما خطر شدت بيمارى - كه فرجام آن ، مرگ و نابودى است - او رابيشتر تهديد خواهد كرد). همچنين فقيه و دانشمند دينى كه كاملا رژيم طاعات و برنامه فرمانبردارى از دستور خدارا مى داند، و به آن عمل نمى كند، و او كه به طور دقيق ، گناهان ريز و درشت و جرمهاىحساس و غيرحساس را شناسائى كرده ؛ ولى از آنها اجتناب نمى نمايد، او كه به همهموازين و دقائق اخلاق مذموم و نكوهيده آگاهى درستى كسب كرده ؛ ولى جان ودل خود را از اين اخلاق زشت تصفيه نكرده است ، و با ژرف بينى و استوارانديشى ، ازخويهاى پسنديده و ستوده آگاهى يافته ؛ ولى خويشتن را بدآنها نياراسته و مجهزنساخته است ، چنين عالم و فقيه دانشمند، خود را فريب مى دهد. و در دين و آئين خود،گرفتار خدعه شيطان مى باشد؛ زيرا خداوندمتعال در قرآن كريم (مجهز شدن نفس را به علم و دانش ،عامل رستگارى نمى داند؛ بلكه عامل رستگارى و پيروزى انسان در روز رستاخيز را عبارتاز پاكسازى جان ؛ و تهذيب نفس از هرگونه نيات پليد شيطانى معرفى مى كند، آنجاكه مى فرمايد): (( (قد افلح من زكيها) (180) . )) محققا كسى رستگار و كامياب است كه جان و دل خويش را از هر گونه آلودگيها پاك ساختو به رشد آن مدد كرد. ولى نگفت : (( (قد افلح من تعلم كيفية تزكية النفس و كتب علمها و علمها الناس ) )): آرى نگفت : كه رستگار، عبارت از كسى است كه آگاهيهاى مربوط به كيفيت تزكيه نفسرا آموخته و آنرا در كتابى تدوين نموده و يا آنرا به ديگران تعليم داده است . (اگرعقل آدمى صرفا از آگاهيهاى مربوط به آئين رستگارى ، مايه گيرد و از لحاظ علمى مجهزگردد، اين آئين شناسى ، ضامن موفقيت او نخواهد بود. بلكه علاوه بر تجهيز نفس بهعلم اخلاق ، لازم است با همان معيارها قلب و جانش را نيز تزكيه نمايد و آنرا دگرگونسازد). ج - بايد ديد كه شيطان چگونه دام گسترى مى كند. آرى در چنين شرائطى ، شيطان (در كمين نشسته و منتظر طعمه اى است تا آنرا شكار كند؛لذا در گوش همين عالم و دانشمند زمزمه مى كند و) به او مى گويد: كه اينمثال (: يعنى مثال بيمار داروشناس )، ترا تحت تاءثير قرار ندهد و ترا نفريبد. درستاست كه داروشناسى ، بيمارى را علاج نمى كند؛ ولى مسلما هدف تو در كسب علم و ياتعليم آن به ديگران ، قرب به خداوند و نيل به پاداش الهى است . علم و دانش ، ثوابو پاداش الهى را براى انسان به ارمغان مى آورد و آنرا به سوى او جلب مى كند. (شيطان مى خواهد با چنين دامى به شكار پردازد) او در پى چنين وسوسه هائى راجع بهفضائل و مزاياى علم ، اخبار و احاديث مربوط را بازگو مى كند. اگر اين عالم بى نوا،سبك مغز باشد تحت تاءثير اين تلقينات قرار مى گيرد و حس مى كند كه وسوسه هائىشيطانى ، مطابق دلخواه او است . و در نتيجه به شيطان پناه آورده و بدو متكى مى گرددو از بكارگرفتن علم ، دريغ ورزيده ، سهل انگارى و مسامحه در كردار وعمل را در پيش مى گيرد. ولى اگر اين فقيه و دانشمند، هوشمند و زيرك باشد (و در برابر وسوسه هاى شيطان ،پايدارى كند، به او) پاسخ مى دهد كه تو براى من ازفضائل و مزاياى علم و دانش ياد مى كنى ، و مرا به مزاياى پرارزش علم و معرفت آگاهمى سازى ؛ لكن آيات و اخبار مربوط به عواقب سوء عالم فاقدعمل را از ديدگاه من مخفى نموده و آنها را به دست فراموشى ام مى سپارى ، و چشمبصيرتم را در مشاهده آنها مى بندى ، و در من غفلتى بوجود مى آورى كه از نتايج سوءعلم بى عمل ، بى خبر بمانم . تو مى كوشى كه من آيات و اخبار مربوط به دانشمندعارى از كردار را فراموش كنم . نه ، من فراموشكار وغافل نيستم و آيات خدا را به ياد دارم كه خداوند در وصف عالمبلاعمل به داستان بلعم بن باعور اشاره مى فرمايد كه در محضر درس او دوازده هزارقلمدان (براى نگارش سخنانش ) فراهم بود تا حاضران مجلس درس او با استفاده از ايننوشت افزار، گفتار علمى او را بنويسند. (علاوه بر اين كه جلسه درس او، شاگردانفوق العاده زيادى را به خود جلب كرده بود) خود نيز از مواهب الهى و علوم وهبى و معارفلدنى ، برخوردار بوده است . خداوند متعال يكسلسله كرامات و نشانه هائى كه نمايانگرعمق و گسترش مقام علمى او بود به وى مرحمت فرمود، كه از آنجمله - طبق گفته گروهى ازدانشمندان - مى توانست به هنگام نظر و توجه و التفات ، عرش الهى و مقام ملكوتىپروردگار را شهود نمايد. (يعنى در حقيقت علاوه بر احاطه نسبت به معارف و علوم رسمىو متداول ، از يك ديد نافذ روحى و ملكوتى برخوردار بوده كه مى توانست پرده هاىابهام را از روى حقايق ، كنار زده و اسرار نهانى را كشف و شهود نمايد). پروردگارمتعال درباره چنين دانشمند خارق العاده و ابرمرد علم و دانش - به خاطر فقدانعمل - مى فرمايد: (( (فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يلهث او تتركه يلهث ) )) (181) داستان بلعم بن باعور، همانند داستان سگ مى باشد كه اگر به او يورش برى ،زبانش از كامش به درآرد و پارس كند. و يا اگر رهايش كنى و كار به كارش نداشتهباشى (باز هم چنين حالتى را از خود نشان مى دهد و) زبانش را از دهانش بيرون كشد. و نيز حضرت باريتعالى (نمودار ديگرى را درباره دانشمندان عارى ازعمل ترسيم مى كند و) در وصف آنها ميفرمايد: (( (مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوهاكمثل الحمار يحمل اسفارا) )) (182) داستان كسانى كه بار علم و آگاهى به مضامين كتاب آسمانى تورات را به دوش مىكشند، ولى عملا زير بار آن نمى روند (و كردار آنها با محتواى تورات توافق ندارد)،همانند الاغ و درازگوشى است كه بار نوشته ها را به دوش مى كشد. يعنى مثل و داستان مردمى كه حامل اطلاعات در مورد تورات هستند و به هدف نهائى علم خودعمل نمى كنند، مانند الاغى هستند كه بار كتب و نوشته ها را به دوش مى كشد. (سعدى نيز از اين بيان الهى الهام گرفته و مى گويد: مراد ازنزول قرآن ، تحصيل سيرت خوبست نه ترتيل سورت مكتوب :
چون عمل در تو نيست نادانى
|
آن تهى مغز را چه علم و خبر
| و (مولوى ) مى گويد:
بار باشد علم ، كان نبود ز هو
|
علم چون بر دل زند يارى بود
|
علم چون بر گل زند بارى بود
|
چون بدل خوانى ز حق گيرى سبق
|
چون بگل خوانى سيه سازى ورق ) (183)
| به راستى آيا هيچ نوع تيره روزى و خزى و خوارى ، بزرگتر و مهمتر از اين را سراغداريم كه خداوند متعال انسان را (به علت نابسامانى عملش ، چنان از مقام انسانيتتنزل دهد كه او را به سگ و الاغ تشبيه نمايد، (خدا هرگز به گزاف سخن نمى گويد:گفتار پروردگار متعال همواره نمايانگر واقعيت ، و سراپا حكمت است ، و كمترين بيهودهگوئى در آن راه ندارد. و واقعا بايد گفت : عالم و دانشمند فزونمايه اى كه فاقدعمل مى باشد، و ميان كردار و معلوماتش هيچ تناسبى وجود ندارد، همانند سگى است كههمواره زبانش به كار است ؛ ولى جان و درونش ، و كردار و رفتار و اندام و برونش بااين زبان بازيها هيچ توافق و تطابقى ندارد. آيا چنان عالم و دانشمند، همچون الاغى نيستكه محتواى نگارشهاى علمى و نبشته هاى عرفانى را بر دوش هوش خود بار كرده ، ولىجان و دل و كردارش به مضامين اين نوشته ها انس و الفتى ندارد، و عملا از آنها بيگانهاست . بنابراين عالم فاقد عمل ، خود را به مقام بهائم و چارپايان و جانوران و حتىموجودى فرومايه تر تنزل مى دهد). رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگر كسى اندوخته هاى علمى خود راافزون سازد و همسان با آن ، سرمايه هاى روحى و معنوى و هدايت خويش را افزايش ندهد وبر مراتب رهنمونيش به حق نيفزايد، صرفا بر مراتب بعد و دورى خود از خداوند، مىافزايد(184) ). و همو فرمود: (علم بى عمل را در ميان آتش دوزخ مى اندازند (آتشى كه آنچنان شديد وگدازنده است ) كه روده ها و امعاء و اندامهاى درونى او را به صورت گدازه اى ، از حنجرهاو بيرون مى ريزد. و سپس اين امعاء گرداگرد چنان عالمى مى پيچد و يا او را بهگردش درمى آورد آنچنانكه الاغ ، پيرامون آسياب به پيچش و گردش درمىآيد)(185) . و نيز معصوم (عليه السلام ) فرمود: بدترين مردم عبارت از دانشمندان بدسيرت و زشتكردار مى باشند(186) . ابودرداء مى گويد: بايد به حال كسى كه فاقد علم و بصيرت دينى است ، يكبارمتاءسف بود؛ چون او در شرائطى قرار دارد كه اگر مشيت الهى تعلق گيرد، وى را از علمو بصيرت برخوردار مى گرداند. ولى به حال كسى كه عالم و دانشمند است بايد هفتبار متاءسف بود (و تاءسف بر دانشمندى كه علم خويشتن را به كار نمى گيرد، بهمراتب شديدتر از تاءسف بر جاهل و نادان مى باشد). يعنى علم و آگاهى عالم ، حجت ودليلى است كه مى تواند براى او زيان بار باشد؛ به ايندليل كه در روز قيامت به عالم و دانشمند دينى مى گويند: (كاربرد علمى معارف ومعلومات تو در دنيا تا چه پايه بوده و تا چه مقدار به آگاهيهاى خودعمل كرده اى ، و در برابر موهبت علم و دانش شكر و سپاس الهى را چگونه برگزار نمودهاى ؟). (حديثى قريب به همين مضمون در كنز 10/198). رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (پرشكنجه ترين مردم - در روزقيامت - عبارت از عالم و دانشمندى است كه خداوند، او را عليرغم علم و بصيرتش ؛ از علمشبهره مند نساخته است ) (187) . اين روايات و هشدارهائى اين چنين - كه نمونه هائى از آنها را نيز در آغاز كتاب ، ترسيمكرديم - بيش از حد شمار و آمار است . بديهى است آن كسى كه ما را به فضيلت و شرافت علم ، آگاهى داده است مسلما راجع بهمذمتها و نكوهشهاى مربوط به دانشمندانى را - كه از لحاظعمل به علم ، مقصر و سهل انگارند - گزارش و بيان كرده است كه اوضاع واحوال علمائى كه گرفتار نارسائى و كوتاهى درعمل هستند، سخت تر و طاقت فرساتر از اوضاع واحوال نادانان و جهال مى باشد؛ چون همان خدائى كه فضيلت علم را اعلام كرد، همه عالمانبى عمل را نيز مورد نكوهش قرار داده است ، و لذا فرمود: (( (افتومنون ببعض الكتاب و تكفرون ببعض ) )) (188) آيا به بخشى و پاره اى از قرآن ايمان داريد، و نسبت به پاره ديگر از آن انكار مىورزيد. مثال جالب ديگر: اما علم خداشناسى و آن بخش از علوم عقلى - كه اساس و بنياد علم خداشناسى راتشكيل مى دهند - قضيه و داستان عالم و دانشمندى كه به چنين علومى مجهز است ؛ ولى درعمل و كردارش سهل انگارى مى كند و درباره آناهمال مى ورزد، و اوامر و حدود و ضوابط الهى را - تواءم با غرور و خودباختگى شديد -عملا ضايع و تباه مى سازد. مانند داستان مردى است كه مى خواهد در سلك خادمان پادشاه وفرمانروائى درآيد، و ضمنا پادشاه را هم مى شناسد و از اخلاق و اوصاف و رنگ چهره وقيافه و طول و عرض قامت و عادات و طرز جلوس ومحفل و مجلس او آگاهى دارد؛ ولى از چيزى كه پادشاه به آن علاقه مند است و يا از آننفرت دارد و يا از آن خشمگين مى گردد، و نيز از عاملى كه مراتب رضامندى خاطر او راتاءمين مى كند هيچگونه آگاهى ندارد. و يا آنكه به همه اين خصوصيات و ويژگيهاىمذكور، واقف و مطلع است و ضمنا آهنگ آنرا دارد كه در دستگاه او خدمت كند. لكن ازعوامل جلب محبت وى از قبيل شئون و تشكيلات ظاهرى و حركات و سكنات خويش كه مىتواند دوستى پادشاه را برانگيزد كاملا بى اطلاع و عارى و بى بهره است : چنينشخصى بر چنان فرمانروائى وارد مى شود، و مى خواهد مقرب درگاه او گردد، و درپيشگاه او ويژگى يابد (و به اصطلاح : در كادر خصوصى او قرار گيرد)؛ ولى سرتا پا به مسائلى آلوده است كه موجبات تنفر پادشاه را فراهم مى كند. او از هر گونهعاملى كه بتواند محبت پادشاه را به خود جلب كند، عارى و بى بهره است ، و در عين چنينآلودگى و فقدان آگاهى و بهره از عوامل جلب محبت ، انتظار دارد - به خاطر اينكه پادشاهو نام و نسب و شهر و قيافه و چهره و طرز برخورد و عادت او در سياست خادمان ، و رفتاراو با رعيت و افراد مملكت را مى شناسد - نزد او داراى قرب و منزلتى گردد، و در دستگاهاو عزيز و سرفراز شود؟! اين دو مثال ، نمودار وضع عالم و دانشمندى است كه به علم و آگاهى خود عملا پاى بندنيست و آنچه را مى داند رها مى كند؛ (چون او مى خواهد به صرف شناسائى خدا و موازيندين - در عين آلودگى به عوامل تنفرانگيز، يعنىاعمال و عواملى كه به هيچوجه نمى تواند رضا و خشنودى خدا را جلب كند - در پيشگاهپروردگار، قربى پيدا كند. اگر چنين خيال خامى را در سر مى پروراند بايد بداند كهبه علت بكار نگرفتن علم خويش ) چنين خيالى ، بازده غرور و خودپسندى و خدعه و نيرنگشيطانى است . اگر چنين دانشمندى تمام معلومات و مايه هاى خويش را رها مى كرد و خود را به معرفت خداو شناخت اجمالى عوامل جلب محبت الهى و نيز شناسائى اجمالى درباره اسباب تنفر اوسرگرم مى نمود، اين وضع به او كمك بيشترى مى كرد تا به منظور و هدف خود - يعنىقرب به خداوند متعال و ويژگى يافتن در پيشگاه او - زودترنائل شود. بلكه بايد گفت كه كوتاهى و سهل انگارى چنين عالم و دانشمند در بكارگرفتن علم ، وعلاقه به پيروى از شهوات و تمايلات ، نمايانگر اين حقيقت است كه او در شناخت خدا بهقشر و پوسته و اسامى و عناوين ، اكتفاء كرده و در لب و مغز و معناى اين معرفت ، طرفىنبسته است ؛ زيرا اگر خداى را درست و به حق مى شناخت بيمى از او در دلش پديد مىآمد، و تقوى و پارسائى را در پيش مى گرفت . چنانكه پروردگارمتعال به همين نكته در قرآن كريم هشدار داده و فرموده است : (( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) (189) از ميان بندگان خدا، فقط دانشمندان از او بيمناكند. اساسا معقول و قابل تصور نيست كه فرد عاقلى ، شير را بشناسد و ترس و بيمى را ازاو در دل خود احساس نكرده و از آن نپرهيزد و نسبت به آن بر حذر نباشد. خداوند متعال به داود نبى (عليه السلام ) وحى كرد همانگونه كه از جانور نيرومند وشكارگر، مى هراسى از من بترس ). آرى ، اگر كسى شير را نديده باشد و آنرا فقط از لحاظ رنگ و فرم و نام و عنوانبشناسد ممكن است از آن ، ترسى به دل راه ندهد. ولى بايد گفت كه گويا او حقيقة شيررا نشناخته است ؛ (چون اگر واقعا اين موجود نيرومند را درست مى شناخت قطعا بيم ووحشتى او او در دلش پديد مى آمد). در فاتحه و آغاز كتاب آسمانى (زبور) آمده است : (راءس و عضو حساس و اندامحياتى حكمت و دانائى ، ترس و بيم از خدا است ). د - پالايش دل از رذائل اخلاقى : (تقصير و كوتاهى ورزيدن در بكارگرفتن علم ، منحصر به مطالبى نيست كه قبلا ازآنها ياد كرديم ؛ بلكه ) عالم و دانشمند - علاوه بر تقصير درعمل ، و رفتار بر طبق قوانين شرع ، و بكار گرفتن حقائقى كه فقهاء و اصحاب فتوىتدوين كرده اند از قبيل : نماز، روزه ، دعاء، قرآن و ساير انواع عبادات - ممكن است درانواع ديگرى از اعمال ، گرفتار تقصير و سهل انگارى گردد؛ زيرا اعمالى كه بر عالمو دانشمند واجب است ، و نيز اعمال غيرواجب به آنچه كه فقهاء گفته اند، منحصر و محدودنمى باشد؛ بلكه در بيرون از محدوده ابوابى كه فقهاء و مجتهدان در كتابهاى خودتنظيم نموده اند، فرائض و تكاليف واجب و غيرواجب ديگرى براى عالم و دانشمند وجوددارد كه از اهميت بيشترى برخوردار بوده و شناخت و پى جوئى آنها واجب تر، و دقت وموشكافى درباره آنها مهمتر است . و آن عبارت است از پالايشدل و جان از رذائل اخلاقى مانند: تكبر، رياء، حسد، كينه وامثال آنها از خويهاى ناستوده اى كه شخصيت روحى و معنوى انسان را به انحطاط ونابودى مى كشاند. حقايق مربوط به آن در كتابهائى كه منحصرا در اينمسائل بحث مى كند مانند كتب (علم اخلاق ) كاملا ثبت و ضبط شده است . يك فرد عالم و دانشمند، بايد زبانش را از غيبت ، نمامى و سخن چينى ، گفتار نفاق آميز،ذكر عيوب و خرده گيريهاى بى جا از مسلمانان ، وامثال اينگونه سخنها حراست نمايد. او بايد از ساير جوارح و اعضاء خود بدينسان صيانتكند؛ زيرا اعضاء و اندام انسان نيز داراى احكام خاص و گناهان ويژه اى است كه اين احكام ومقررات و گناهان مربوط به اندامهاى مختلف انسان در موارد و جاهاى مناسب خود مورد بحث وبررسى قرار گرفته است كه هر فرد مسلمانى بايد ناگزير آنها را فراگيرد و دربرابر اين مقررات ، سر تسليم و طاعت فرود آورد. اين مقررات و احكام عبارت از تكاليف و وظائفى است كه از كتابهاى فقهى - در ضمن بحثاز بيع و اجاره و امثال آنها - به دست نمى آيد؛ بلكه براى شناخت اين وظائف (كه فوققوانين فقهى است و از موقعيتى والاتر برخوردار است )، بايد به علماء واقعى مراجعهنمود، علماء و دانشمندانى كه پاى بند عمل به علم ، و كردار بر طبق آگاهى خود مىباشند. و نيز بايد به كتبى مراجعه كرد كه صرفا وظائف و مقررات مذكور در آن تدوينشده است . (اين كتب عبارتند از كتابهاى اخلاق و عرفان دينى كه در ميان آثار دانشمنداناسلامى ، شمار فراوانى از آنها به چشم مى خورد، و حاوى نكات جالب و عميقى است كهمى تواند در شخصيت روحى و انسانى فرد، سازمانى دقيق ايجاد كند). اين قضيه ، بسيار شگفت آور است كه عالم و دانشمند خداشناس ، منحصرا به علوم رسمى ومتداول ، مغرور گشته و بدان بسنده كند، و از اينكه دانشهاى كلاسيك و علوم معمولى رافراگرفته است خود را دلخوش سازد؛ ولى از اصلاح نفس و آراستن و پيراستن جان ودل ، و كوشش در جلب رضاى پروردگار خود،غافل ماند. غرور و غفلت و خودباختگى دانشمندى كه با چنين شرائطى به سر مى برد ازطريق علم و عمل يا به عبارت ديگر: از طريق آگاهى ها و رفتارش ، مكشوف و روشنگردد. اما از نظر عمل : ما درباره علت و عاملى كه يك فرد دانشمند از رهگذر آن گرفتار غرور وفريب شيطان مى گردد مطالبى را قبلا ياد كرديم ، و گفتيم كه داستان چنين دانشمندىهمانند داستان بيمارى است كه براى درمان خويشتن فقط به داروشناسى و نسخه پردازىو تكرار استنساخ و قرائت و خواندن نسخه دارو و تعليم اين دارو به ديگران ، اكتفاء مىكند. (بديهى است كه او - عليرغم همه اين مساعى - اگر به نسخه داروعمل نكند، معالجه نمى گردد). بلكه بايد گفت : داستان چنين دانشمند، شبيه داستان كسى است كه بهبيمارى(بواسير فيستول ) و (برسام = التهاب كبد) مبتلا و گرفتار است، و شدت ايندو بيمارى ، او را در لبه پرتگاه مرگ قرار داده است . چنين بيماربايد داروى درمانبخش و طرز بكاربردن آنرا شناسائى كند. اگر او (به جاىاينكه در صدد چنين كوششبرآيد) خود را سرگرم شناختن داروى درمان كننده حيضو استحاضه نمايد و شب و روزخود را در بررسى دواى حيض و استحاضه وتكرار آن صرف كند - در حاليكه او بهقطع و يقين ميداند كه مرد است و درتمام مدتطول عمر خويش به هيچوجه دچار قاعدگى و استحاضه نمى گردد -؛ولى (در تاءييدمساعى خويش ) مى گويد: ممكن است زنى دچار اين حالتشود و از من راجع بهمسائل مربوط به آن ، پرسش نمايد. (پرواضحاست كه اينگونه طرز تفكر)،كمال غفلت و غرور، و منتهاى حماقت و نابخردى است؛ زيرا چنين شخصى به جاى آنكه خودرا با شناسائى داروى درمان بخش وبكاربردن آن ، از بيمارى مهلك بواسير و برسامنجات دهد، سرگرم همانمسائل مربوط به قاعدگى و استحاضه اى است كه هرگزگرفتار آنها نخواهدشد. يك فقيه نما و باصطلاح : عالم به مسائل دينى - كه پيروى از تمايلات نفسانى بر اوچيره گشته ، و به دنيا متكى است ، و به بيماريهاى كشنده : حسد، تظاهر و خودنمائى ،خشم ، كينه ، و عجب و غرور نسبت به اعمالى كه آنها رااعمال شايسته خويش مى پندارد، مبتلا و گرفتار است ، و تصور مى كند كه ،اعمال او درست و شايسته مى باشد، مسلما او همانند آن بيمار كذائى است (كه به علتغفلت از خويشتن و پرداختن به ديگران ، موجبات تيره روزى و نابودى خود را فراهم مىكند). اگر او باطن و درون خود را، مورد تفتيش و بازرسى قرار دهد مى بيند كه اين حالاتدرونى او از جمله معاصى آشكار و پليديهائى است (كه براى هيچكس ، ترديدى در زشتىآنها وجود ندارد). بنابراين بايد چنين فردى ، توجه و التفات خود را به سخنان نبى اكرم (صلى اللهعليه و آله ) معطوف سازد كه فرمود: (ناچيزترين ريا و خودنمائى ، به عنوان شرك ،تلقى مى شود) (190) و به اين سخن پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله )گوش فرا دهد كه گفت : (آنكه در دلش كمترين حالت كبر و ذره اى خود بزرگ بينىوجود دارد به بهشت درنيايد) (191) . و به اين گفتاررسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) بنگرد كه فرمود: (حسد و تنگ نظرى ، حسنات وكارهاى نيك انسان را مى بلعد و نابود مى سازد، آنچنانكه آتش ، هيزم را مى بلعد)(192) (و آنرا به خاكسترى ناچيز مبدل مى نمايد). و يا به اين گفتار پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله ) التفات كند كه فرمود:(مال دوستى و جاه طلبى ، نفاق و دوگونگى شخصيت را دردل انسان مى روياند همانگونه كه آب ، گياه را مى روياند) (193) . او بايد به اخبارى بنگرد كه درباره عوامل كشنده شخصيت انسان ، (از معصومان (عليهمالسلام ) به ما رسيده و در كتابهاى حديث ، تدوين شده است . بارى ، چنان عالم و دانشمند، بدينسان از بكارگرفتن داروهائى كه سايرعوامل و بيماريهاى كشنده باطنى را درمان مى كند، دريغ مى ورزد، به گونه اى كه نسبتبه اين داروهاى حيات بخش و شخصيت آفرين ، بى اعتناء مى گردد. و احيانا ممكن است بهعلت همين اهمال كاريها - پيش از آنكه موفق به توبه شود و رفتار نامطلوب گذشتهخويش را جبران نمايد - (با دست و دلى آلوده و كثيف ، مرگ ، او را در ربوده و اين جهان راكه آزمايشگاه انسان است ، ترك گويد) و با شرائطى ، خدا را ملاقات كند كه بر اوخشمگين باشد. چنين دانشمندى كه بايد براى درمان بيمارى شخصيت روانى خود، سخت كوش و پرتلاشباشد - به جاى اينكار - از مسائلى پى جوئى ميكند كه در زندگانى او كمتر به كار مىآيد. او مساعى و كوششهاى بى دريغى در آنمسائل مبذول مى دارد و به شدت ، خود را به مطالعه و تدريس علم نحو و صرف كلمات ومنطق و بحث از انواع دلالات ، و بررسى مسائل حيض ، استحاضه ، صلح ؛ اجاره ، لعان ،جراحات ، دعاوى ، بينه ، قصاص ، ديات (و امثال اينگونهمسائل ) سرگرم مى سازد كه در تمام مدت عمر و زندگانى خود - جز به ندرت - بدنهانيازى پيدا نمى كند. و اگر شخصا نيازمند شناسائى دقيق اينمسائل باشد و يا ديگران به شناسائى آنها احساس احتياج نمايند، بايد بدانيم كهدانستن اين مسائل از واجبات كفائى است (كه با دانستن ديگران ، تكليف او در شناسائى اينمسائل ، ساقط مى شود و از آن پس ، دانستن او الزامى نخواهد بود). اگر او در چنينشرائطى به اين مسائل روى آورد، در حقيقت از علوم و معارفى روى گردان شده است كهبه اتفاق همه علماى اسلام ، واجب عينى است (كه اگر ديگران دست اندر كار چنين علوم ومعارف گردند، تكليف الزامى او نسبت به آنها ساقط نمى شود. و او موظف است - با وجوداينكه ديگران اين علوم را فراگرفته اند - خود نيز به عنوان يك تكليف صد در صدالزامى و واجب عينى - همين علوم و معارف را فراگيرد). هدف اين علوم (يعنى علوم رسمى متداول از قبيل صرف و نحو و و...) - در صورتيكه منظوراز يادگيرى آنها، جلب رضاى خداوند بزرگ ونيل به پاداش عظيم او باشد - به عنوان يك تكليف و واجب كفائى است . بديهى است كهواجبات كفائى در جنب واجبات عينى ، در درجه دوم اهميت قرار دارد. يعنى نخست بايد واجباتعينى را فراگرفت و سپس به واجبات كفائى پرداخت . اگر هدف همان دانشمند فقيه - كه معلومات و مايه هاى علمى خود را كاملا شناسائى كردهاست - تحصيل رضاى خدا و امتثال از اوامر او باشد بايد در ترتيب علوم وتحصيل آنها، به علوم مهمتر و نافع تر پيش از علوم ديگر - بر حسب درجه اهميت و نفعآنها - سرگرم شود (و بدآنها پاى بند باشد)؛ چون در غير اينصورت بايد گفت كه اويا دچار حيرت و سرگردانى و غفلت و بى خبرى نسبت به علوم و معارف بسر مى برد، ويا آنكه فردى متظاهر و رياكار در دين و فريب خورده اى است كه پوياى رياست وبرترى و جاه و مقام و مال مى باشد. بنابراين او بايد براى درمان يكى از اين دو بيمارى : (غفلت و رياكارى ) از داروهاىدرمان بخش آن ها آگاه شود، و پيش از آنكه هر يك از اين دو بيمارى بر او چيره گردد و دراو مزمن شود و شخصيت معنوى و انسانى او را از پاى درآورد، به معالجه و درمان آنهامبادرت ورزد. فقه و علم واقعى چيست ؟ علاوه بر اين بايد بداند كه صرف يادگيرىمسائل مدون فقهى ، از ديدگاه خداوند، فقه واقعى نيست . فقه و بصيرت واقعى دينى - ازديدگاه پروردگار متعال - درك و شناسائى جلال و شكوه و عظمت خداوند است . در سايهچنين درك و شناختى است كه خوف از خدا و هيبت نسبت به او، و در نتيجه ، خشوع و توجه وانعطاف مطلوب ، در دل انسان به ثمر مى رسد. و همين شناخت ، او را به تقوى وپارسائى و شناسائى صفات مخوف و نامطلوب ، و نيز درك صفات ستوده و مطلوب ،واميدارد تا سرانجام از صفات نكوهيده بر حذر بوده و دست اندر كار صفات مطلوب گردد. نتيجه اين كوششها اين است كه خوف الهى را شعاردل خويش ساخته و در قلب او، حزن و اندوهى (به خاطراعمال ناستوده اش ) برانگيخته شود. خداوند متعال ، انسان را به همين مساءله در نبشتار آسمانى خود هشدار داده و فرموده است : (( (فلولانفر من كلفرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ))) : (194) چرا پاره اى از اقوام و گروهها از شهر و ديار خود بيرون نمى روند تا درمسائل دينى ، از فقاهت و بينش دينى برخوردار گردند؟ و آنگاه كه به شهر و وطن خويشبازمى گردند مردم وابسته به خود را (از رفتار نادرست بازداشته و آنان را از چناناعمالى ) بيمناك سازند تا آنان از آنها برحذر باشند. علم و دانشى كه انذار و بيمناك ساختن مردم از گناه - در سايه رهنمودهاى آن به دست مىآيد - همين علم مدون فقهى معمول و متعارف نيست ؛ زيرا منظور از فقهمعمول و متداول ، صيانت اموال است كه با شرائط مورد نظر در معاملات ، چنين صيانتىپيش بينى و ضمانت مى گردد. و نيز منظور از فقه مدون ، نگاهبانى بدن به وسيلهمال و پيشگيرى از قتل و جرح (و امثال آنها است ).مال (كه به وسيله قوانين مقرر در معاملات ، صيانت مى گردد) بايد به عنوان آلت وابزار و وسيله اى براى سير به سوى (الله ) مورد استفاده قرار گيرد. بدن (كهصيانت آن در ظل قوانين حدود و ديات و قصاص ، تاءمين مى شود) مركب و وسيله نقليه اىاست كه بايد از آن براى پيمودن اين مسير و گذرگاه - يعنى دنيا - بهره بردارى شود. بنابراين نبايد اين آلت و ابزار (يعنى مال )، و اين مركب و وسيله نقليه (يعنى بدن ) راهدف زندگانى انسانى دانست . و اين وسيله را نبايد به عنوان هدف و مقصود نهائى تلقىنمود. با توجه به اين نكته ، علم و دانش اساسى و بنيادى عبارت از شناختن و پيمودنطريقى است كه انسان را به خدا مى پيوندد. علم واقعى عبارت از شناختن طرز طى نمودنو درنورديدن گردنه ها و دست اندازهاى روحى است كه اين دست اندازها، همان صفاتناستوده انسانى مى باشد. اين صفات زشت ، ميان انسان و خداى او پرده و حجابى ايجادمى كند كه اگر انسان - با آلودگى به چنان صفاتى - از دنيا برود، از لقاء رحمتپروردگار مهربان ، محجوب و محروم خواهد شد.
|
|
|
|
|
|
|
|