ب - كتب اصول فقه
و نيز گفته است :
آنگاه كه مسلمين به سرزمين ايران راه يافتند، دعوت به تشيع آغاز شد. اين دعوت باگامهائى وسيع و بلند و سريعى در تمام اقطار و نواحى ايران به حركت درآمد و براىخود، عرصه اى گسترده يافت . انتشار تشيع در اين نقطه از گيتى آنچنان رو به فزونى گذاشت كه گروهى از شيعهبه شهرها و آباديهاى آن روى نهاده ، و چون تحت فشار حكومت آنزمان به سرمى بردندبه اين سرزمين پناه آوردند. براى حكومت جبار و مستبد آن دوران ، مساءله تبعيد و زندانىكردن و شكنجه و بى خانمان ساختن و كشتار رجال شيعه و داعيان اين مكتب ، يك امر طبيعى وعادى تلقى مى شد. اين گروه از شيعيان به اين نتيجه رسيدند كه اگر با شهرها وآباديهاى نزديك به مركز خلافت ، فاصله برقرار سازند از آنجاها بگريزند بهترينوسيله براى جان آنها و رهائى از دست خونخوارانى است كه مفهومى از اسلام را درك نكردهبودند. بدون ترديد، خراسان يكى از پايه هاى نيرومند خلافت عباسى و درهم كوبيدن اركانخلافت اموى به شمار مى رفت ؛ لكن خراسان صرفا مردم را به عباسيان دعوت نمى كردو در جهت منافع آنها نمى كوشيد؛ بلكه دعوت در اين نقطه به داعيه (الرضا منآل محمد) و در جهت از ميان بردن دشمنان (اهل البيت )، جنبش خود را ادامه مى داد. طبيعىاست كه واژه (آل محمد) و (اهل البيت ) از واژه هاى ماءنوس و آشنا بوده و همواره درمورد على و اولاد پاكش (عليهم السلام ) به كار مى رفت . صورت دعوت در جهتبراندازى حكومت و سلطه بنى اميه آنهم فقط به نام خاندان پيامبراكرم (صلى الله عليهو آله ) جلب نظر مى كرد. اين نكته در طى تاريخ آنگاه چهره خود را نمودار مى سازد كه ما تاريخ دعوت عباسيان وپيوستن ابومسلم به آنها را مورد مطالعه قرار مى دهيم ؛ ولى پيشوايان شيعه كه مىدانستند، اين امر به فرجامى مطلوب نمى انجامد از اين غوغاء و درگيريها فاصلهگرفتند و در آن دخالتى نكردند. مطلبى كه مى توان آنرا با قاطعيت اظهار كرد اينست كه گرايش ايرانيان مسلمان به(اهل البيت ) روز به روز در حال فزايش بود و دعوت تشيع از قدرت و نيروىزايدالوصفى برخوردار شد، و لذا شيعيان در اين نقطه رو به كثرت نهاده و تشيع درآنجا تمركز يافت . تشيع در دوران (آل بويه ) به اوج عزت خود دست يافته بود، چون مى بينيم شيعياندر اين برهه از زمان با تمام امكانات مادى و معنوى خود اين مكتب را تقويت مى كردند و مردمرا با عنايت و اهتمام وافرى به مذهب (اهل البيت ) و تحكيم مبانى تشيع دعوت مىنمودند. مكتب فقهى قم و رى ، از عنايت خاص خاندان آل بويه برخوردار گرديد، و حتى برخى ازمؤ لفان بزرگ ، ديباچه آثارشان را با نام اين خاندان مى آراستند. بدينسان تشيع درايران طى ادوار تاريخ و اوضاع و شرائط گوناگون - حتى تا عصر صفويه - در قلهرفيعى از لحاظ موقعيت قرار داشت . در زمان صفويه نيز زير سايه همت دانشمندانى نستوهو دلباخته (اهل البيت )، تشيع در تمام زواياى سرزمين ايران نفوذ كرد و قلبهاىبيدار ملت ايران را در اختيار خود گرفت . و نتيجة اين اوضاع ، امپراطورى عثمانى را دربيم و حراثى شگرف فرو برد. در نقاطى كه تحت حكومت عثمانى ها قرار داشت جاسوسها و چشمهاى تيزبينى ، مردم را مىپائيد كه از هر قضيه اى سردرآورند، قضيه اى كه احيانا ممكن بود تا قلب و مركزحكومت عثمانى پيشروى كرده و اريكه خلافت اين سامان را واژگون سازد. بديهى است كه شيعه بيش از هر گروه ديگرى تحت مراقبت قرار داشتند؛ چون مى دانستندآنان داراى آنچنان تحرك و نيروئى در برابر طاغوتيان زمان هستند كه اگر دست بكارگردند خطر براى حكومت ، حتمى است و آنها بهيچوجه در برابر اوامر مخالف با مبانىاسلام ، سر تسليم فرود نمى آورند. اين مراقبت با شديدترين وجه در شهرهائىمعمول مى گشت كه قبلا حكومتهاى شيعى در آنجا سازمان يافته بود، ازقبيل (حلب ) كه موطن حمدانيان به شمار مى رفت . اگر ما اين نكات را در نظر گيريم رمز فشار و مراقبتهاى شديد را درمى يابيم كه شهيد ثانى را سخت مى آزرد. بازگشت شهيد ثانى از بعلبك به سوى موطنش ،معلول چنين فشارى بود، زيرا او در مدرسه نوريه اين شهر، حلقه جالب توجهى از علماءو عشاق فضيلت را تشكيل داد كه خود، دروس و موعظه هاى خويش را به آنها القاء مىنمود، و آنچنان مورد توجه و مشمول اقبال مردم واقع شد كه به هر فرقه مطابق مذهب آنهافتوى مى داد، و در هر مذهبى كتابهاى درسى شان را تدريس مى كرد. اين حركت و علمى شگرف ، براى حكومت عثمانى - آنهم در چنين منطقه اى - خوش آيند نبود.پس بايد ناگزير براى اين نهضت ، مرزى ايجاد كرد تا از پيشروى آن جلوگيرى بهعمل آيد و اين جنبش از سرعتش بازايستد تا به نقاط ديگر سرايت نكند. لكن چگونه بايد به چنين هدفى رسيد و بايد از كجا شروع كرد؟ براىحل اين مشكل ، يك راه منحصر به فردى وجود داشت و آن اين بود كه راءس و عضو حياتىاين حركت بايد قطع مى نمود. به خاطر سياست نابكارانه و روحيه اى آكنده از كينه ، و بيم از ملك و حكومت ، به منظورنگاهبانى از اريكه اى كه پايه هايش بر ريختن خون پاكان نهاده شده بود، شهيد ثانىدر راه اسلام و تشيع قربانى شد. معروف شامى وقتى مى ديد شخصيت او تحت الشعاع بارقه حضور اين دانشمند بزرگوارواقع شده است مسلما نائره كينه عداوت و لهيب حسادت در دلش شعله ورتر مى گشت . پيش بينى شهيد ثانى درباره شهادت خود: شيخ حسين بن عبدالصمد حارثى ، پدر شيخ بهائى مى گفت : روزى بر شهيد ثانى واردشدم و او را سخت انديشناك يافتم كه در خويشتن فرو رفته بود. علت چنين حالتى را از او جويا شدم ؟ به من گفت : برادرم ! چنين مى پندارم كه دومين شهيدباشم ، زيرا در عالم رؤ يا سيد مرتضى (علم الهدى ) را به خواب ديدم كه مجلسضيافتى تشكيل داد و علماء و دانشمندان شيعه اماميه در آن شركت داشتند. وقتى من وارد اينمجلس شدم ، سيد مرتضى از جا برخاست و به من تهنيت گفت و دستور داد كه در كنارشهيد اول جلوس كنم . و چنانكه خواهيم ديد، و ديده ايم ، اين دانشمند عاليمقدار همچون استادبزرگوار، يعنى شهيد اول - در طريق دفاع از حريماهل البيت (عليهم السلام ) و نشر و ترويج تعاليم و مبانى آنان - به شهادت رسيد و به(شهيد ثانى ) ملقب و نامبردار شد. در رساله (مسائل السيد بدرالدين حسن الحسينى ) - كه سيد مذكور با شيخ حسين بنعبدالصمد در اين رساله پرسشهائى را در ميان گذاشت چنين آمده است : (سؤال : استاد و مولاى ما درباره قضيه اى كه از شهيد ثانىنقل مى شود چه عقيده اى دارند كه مى گويند: شهيد ثانى از نقطه اى دراستانبول عبور مى كرد، و شما نيز همراه او بوديد، شهيد ثانى به شما گفت : قريباشخصى محترم در اين نقطه به قتل مى رسد، و اين پيش بينى به واقعيت پيوست و شهيدثانى در همين نقطه به شهادت رسيد. بى ترديد بايد اين واقعه را از كرامات و حالاتخارق العاده اين شخصيت بزرگوار تلقى كرد، (آيا اين قضيه ، درست است )؟ جواب - آرى، بدينسان چنين پيش بينى صورت گرفت . و من مخاطب او در اين پيش بينى بودم . و بهما نيز چنين گزارش دادند كه استاد در همان نقطه به شهادت رسيد. و اين حادثه را - ازطريق مكاشفه نفسانى - براى خويش پيش بينى و آينده نگرى كرده بود). كيفيت شهادت شهيد ثانى مرحوم شيخ حر عاملى (رضوان الله عليه ) مى نويسد: (علت شهادت شهيد ثانى - طبق آنچه كه از بعضى علماء شنيدم و نوشته هاىدانشمنداننيز آنرا تاءييد مى كند - اين بود كه دو نفر از مردم (جبع ) بهمنظور مرافعه ومحاكمه به شهيد ثانى مراجعه كردند، و او نيز (طبق قانون شرع )دعوى را به نفع يكىاز طرفين و به ضرر طرف ديگر فيصله داده و حكمصادر نمود. شخص محكوم از اينداورى (كه به حق انجام گرفته بود) بهخشم آمد و نزد قاضى صيدا، يعنى همان(معروف - شامى ) رفت (و درباره اوسعايت كرد). شهيد ثانى همزمان با اين جريان ،سرگرم تاءليف كتاب(الروضة البهية شرح لمعه ) بود، و غالبا در هر روزى يكجزوه از اين كتابرا مى نگاشت . و چنانكه از نسخهاصل (شرح لمعه ) استفاده مى شود:اين دانشمند بزرگوار، كتاب مزبور را در مدتشش ماه و شش روز تاءليف كرد؛زيرا شهيد ثانى در صفحه عنوان اين كتاب ، تاريخشروع تاءليف آنرا يادداشتكرده بود. بارى ، معروف شامى ، شخصى را براى يافتن و دستگيركردن شهيد ثانى به (جبع) گسيل داشت . اين عالم بزرگوار در انگورستانى كه از آن او بوده است ، مدتى رابدور از مردم و با فراغ بال از مشاغل ديگر، سرگرم تاءليف بود. (لذااين ماءمور، موفقبه دستگيرى او نشد. يكى از اهالى شهر به اين ماءمور گفته بود: مدتى است كه شهيدثانى از اين ديار به سفر رفته و ما او را نمى بينيم . به شهيد الهام شده بود كههمزمان با اين جريانات ، راه سفر به مكه را در پيش گيرد و به انجام مراسم حج قيامكند؛ با اينكه بارها به سفر حج رفته بود. لكن هدف شهيد ثانى چنان بود كه در اينايام بحرانى و خطرناك ، متوارى گردد و از ديد جاسوسان پنهان بماند، لذا در محملىروپوشيده سفر خود را آغاز كرد تا كسى او را نبيند و نشناسد. قاضى (صيدا) به پادشاه روم ، (يعنى سلطان سليمان ) نوشت كه در بلاد شام ،عالم و دانشمندى را مى شناسد كه نسبت به مذاهب اربعهاهل سنت ، فردى بدعت گذار به شمار مى آيد، و به اصطلاح : (رافضى ) است ، ودست اندركار تبليغ و نشر عقائد و ايده هاى خود مى باشد). سلطان سليمان ، فردى رابراى يافتن و دستگيركردن شهيد ثانى ماءمور كرد و به او گفت ، بايد او را زندهدستگير كنى تا ميان او و دانشمندان بلاد ما گردهم آئى فراهم آيد و با وى مباحثه و مناظرهكنند، و بر مذهب و آئين او آگاهى يابند تا من بر مقتضاى مذهب خود حكم صادر نمايم . ماءمور ياد شده به (جبع ) آمد (و از شهيد ثانى پرس و جو كرد، به او اطلاع دادند كهبه سفر حج رفته است ) اين شخص ، روى به سوى مكه نهاد تا در ميان راه مكه با شهيدبرخورد و او را دستگير نمود. (ماءمور كذائى با پيشنهاد شهيد ثانى - مبنى بر اينكه پس از انجام مراسم حج با وىبه دلخواه خود عمل كند - موافقت كرد) و آنگاه كه شهيد ثانى از مراسم حج فارغ گرديد،همراه او، راه بلاد روم را در پيش گرفت . وقتى به بلاد روم رسيدند مردى اين ماءمور راديد و از او درباره شهيد ثانى سؤ ال كرد؛ در پاسخ گفت : وى يكى از علماى اماميه ودانشمند شيعى است كه ماءمورم او را نزد سلطان روم ببرم . آن مرد گفت آيا از آن جهتبيمناك نيستى كه به سلطان گزارش كنند كه تو در حق اين شخص و در خدمت به اوكوتاهى كردى و او را آزردى ؛ او را يارانى است كه در صدد يارى از وى برمى آيند و ازاو به دفاع برمى خيزند، و احيانا ممكن است اين جريان ، موجبقتل تو گردد؟ صلاح در اين است كه او را بهقتل رسانى و سر بريده او را نرد سلطان برى . اين مرد سبك مغز و سنگدل ، اين عالم كم نظير را همانجا درساحل دريا به شهادت رساند. ماءمور مذكور سر بريده شهيد ثانى را نزد سلطان آورد؛ لكن سلطان بر او برآشفت و او را سرزنش كرد و به وى گفت : من به تو دستور دادم كه او را زنده بياورى؛ ولى تو برخلاف فرمانم او را به قتل رساندى . سيد عبدالرحيم عباسى ، (نويسنده كتاب (معاهدالتنصيص ) - كه با شهيد ثانى ،سابقه دوستى و آشنايى داشت - با ديدن سر بريده اين عالم بزرگوار، متاءثرگرديد) و در نتيجه مساعى او اين ماءمور به جزاىعمل نابكارانه خود رسيد و سلطان او را كشت ). آغاز ترجمه كتاب (منية المريد) ديباچه مؤ لف بسم الله الرحمن الرحيم سپاس و ستايش ويژه خدا است ، خدائى كه با نيروى خامه و قلم ، انسان را با علم و دانشآشنا ساخت ، علم و دانشى كه بشر با آن ، سابقه و آشنائى نداشت . درود خداوند بر كسى كه سرشار از حب و عشق به او، و بنده اى از بندگان او است يعنىدرود بر پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله ) كه والاترين عالم و معلم جامعه بشريتاست . سلام و تحيات الهى بر خاندان و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله ) كه خويشتنرا با تعاليم او سامان بخشيده و شخصيت انسانى خود را با آداب و آئين هاى او آراسته وپيراسته ساختند. اما بعد: كمال و تماميت شخصيت انسان بر اساس دانش و بينش او استوار است ؛ زيرا آدمى درظل اين بينش مى تواند خود را در رده فرشتگان آسمانى قرار داده ، و براىوصول به مقامات رفيع اخروى كسب آمادگى كند. عالم و دانشمند نه تنها مراتب والائى رادر آخرت احراز مى كند، در دنيا نيز از سپاس و ستايش خدا و مردم برخوردار است . شكوه علم و دانش و دانشمندان : خامه اى كه دانشمند در طريق ارشاد جامعه بر روى كاغذ و نوشت افزار به جريان مىاندازد از خون شهداء و جانبازان راه حق ، گرانقدرتر و ارجمندتر است (23) . آنگاه كهعالم و دانشمند گام برميدارد فرشتگان الهىبال و پر خويش را زير پاى او مى گسترانند. پرندگان هوا، ماهيان دريا (و همهجانداران و جانوران ) او را مى پايند و از پروردگار، آمرزش و رحمت او را براى وىدرخواست مى كنند؛ (زيرا عالم و دانشمند پاك سيرت ، جهان را با ديده محبت مى نگرد وبهيچ فردى اجازه تجاوز نابجا به حريم هيچ موجودى نمى دهد). فىالمثل ، در زمان معاصر، فضاى پاكيزه از هرگونه آلودگى هسته اى و آبگاه هاى عظيمعارى از هر نوع آلايش اتمى ، با نظارت علماء و دانشمندان الهى هرگز مسموم نمى گردد،پس چرا موجودات آب زى و پرندگان هوا، دانشمندان الهى را نپايند و مرحمت خداوند رابراى آنها درخواست نكنند؟ (لذا برخى از دانشمندان گفته اند: حيوانات از آنجهت به استغفار براى علماء، ملهم مىگردند؛ كه چون اين حيوانات براى مصالح بندگان خدا آفريده شده اند. و اين علماءهستند كه حرام و حلال را در مورد حيوانات بيان كرده و مردم را به احسان و حمايت ازحيوانات و ضرر نرساندن به آنها توصيه مى كنند (24) ). دانشمندى كه (شبانگاه در بستر خواب و راحتى قرار مى گيرد و) بر فراش خويش تكيهمى زند (تا بدانوسيله براى نشر علم و ارشاد مردم تجديد قوى كند) استراحت او برعبادت و نيايش هفتاد ساله (عارى از بينش ) عابدان و پارسيان برترى دارد (25) . براى ارائه شكوه و عظمت مقام علم و علماء، مراتب فوق (كه از آيات قرآنى و احاديث الهاممى گيرد) كافى و بسنده است . علل ناكامى در علم : ولى بايد هشدار دهيم كه هر علم و دانشى نميتواند ضامن قرب انسان به خدا گردد.تحصيل علم - بهر صورت و كيفيت و عارى از هرگونه قيد و بندى - نمى تواند مراتبرضاى الهى را براى فرد بارور سازد؛ بلكه براىتحصيل و فراگيرى علم ، شرائطى است ، و براى سامان دادن دانش ضوابطى وجود دارد.آنكه خود را به رنگ و لباس علم ، تعين مى بخشد بايد از آداب و آئينها و وظائفى پيروىكند. براى دانش آموختن ، مبانى و نهادها و نيز شناختهائى ضرورى است كه همه افرادپوياى علم و نيز دانشمندان ناگزيرند از آن مبانى و ضوابط و شناختها دقيقا آگاهگردند، و در مسير وصول به هدف و مطلوب خود بدآنها پناه آورند، تا كوشش آنان تباهنشده و مساعى آنان دچار وقفه و ناكامى نگردد. افراد فراوانى را سراغ داريم كه در پى تحصيل چنان دانش مطلوب و ايده آلى برآمدند،و در اندوختن آن - بى هيچ گونه وقفه اى - مساعى و كوششهاى خويش را بكار گرفتند، وخود را براى دانش آموختن به رنج و زحمت واداشتند؛ لكن گروهى از آنان نتوانستند -عليرغم چنان تكاپو و تحمل مشكلات - به نتيجه و بهره اى دست يابند و به هدفارزشمند و قابل توجهى نائل شوند. و گروهى از آنان - با وجود آنكه مدتهاى دور ودرازى از عمر خويش را صرف تحصيل علم نمودند - به مقدار اندك و ناچيزى از سرمايههاى علمى دست يافتند، در حاليكه ممكن بود چندين برابر آنرا در ظرف مدتى كوتاه تراز آن براى خود فراهم آورند. عده اى نيز - بجاى آنكه در سايه علم و دانش ، بيش از پيش با خدا آشنا و به او نزديكگردند - اين علم بر بعد مسافت و دورى آنها از خدا افزوده و آنان را گرفتار سخت دلى وتيرگى درون ساخته است ، بااينكه مى بينيم خداوندى كه راستين ترين گوينده استراجع به علماء و دانشمندان در قرآن كريم مى فرمايد: (( (انما يخشى الله من عباده العلماء) )) (26) در جمع بندگان الهى ، صرفا علماء و دانشمندانند كه خداشناس واقعى هستند و از اوبيمناكند. علت اين عدم موفقيت و ناكامى و قلت بازدهى مساعى علماء، و ساير موانعى كه راهوصول به كمال را مسدود مى سازد، آنست كه چنين افرادى نسبت به امور مهم و مربوط بهتعليم و تعلم و آداب و آئين و شرائط لازم و ضرورى و اوضاع واحوال متناسب ، اخلال و سهل انگارى را روا داشتند و در رعايت ضوابط تعليم و تعلممسامحه ورزيدند. ما در كتاب (منارالقاصدين فى اسرار معالم الدين ) به مدد توفيق و كرم پروردگار،شمه جالب و مهمى از اين آداب و ضوابط دانش اندوزى و تعليم را ياد كرديم ، بگونهاى كه مطالعه آن و آگاهى از آن ، نياز هر فرد علاقه مند را برآورده مى سازد. ولى در كتاب حاضر يعنى (منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد) برآنيم كه مستقلا وبطور جداگانه پاره اى از شرائط تعليم و تعلم و آداب و آئين ها ومسائل مربوط به آن از قبيل وظائف پرارزش و سودمند بهحال عالم و متعلم را - به خواست خداوند متعال - بازگو كنيم ، با اين اميد كه اين كتاب - درسايه امعان نظر و مطالعه دقيق و رعايت موازين آن - راه گشائى فراسوى علاقه مندان وشيفتگان علم و دانش در جهت وصول به مطلوب و هدف آنها باشد. اگر مطالب اين كتاب در صحيفه خاطر مطالعه كننده آن ، نقش بندد و محتواى آن در ذهن اوانعكاس يابد و هماره به مضامين آن توجه و عنايت كند مى تواند گمشده مطلوب و منظورنهائى خود را در لابلاى سطور آن بيابد. مطالب كتاب مذكور با الهام و استنباط از گفتار الهى يعنى (قرآن كريم ) و استمداد ازسخنان پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) و استعانت از بيان امامان وپيشوايان (عليهم السلام ) و كلام فرزانگان دين و دانش و حكماء راسخ و ژرف بين ،تنظيم شده است . اين نبشتار را (منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد) نام نهادم . درخواستم از خداوندمتعال اين است كه در سايه فضل و مرحمت عميم و گسترده و كرم ديرين خود، عوائد و بهرههاى سودبخش آنرا نخست به خودم و سپس به افراد ويژه خاندان و دوستانم و همه افرادجامعه اسلامى نثار فرمايد. و اجر و ثوابم را - به خاطر نگارش آن - فزونى بخشد، وبر شكوه و عظمت پاداشم بيفزايد، و گامهاى صدق و اخلاصم را در روز حساب و جزاءاستوار بدارد؛ چون او، وجودى بخشايشگر و بزرگوار است . مطالب اين كتاب در يك مقدمه و چند (چهار) باب و خاتمه (و تتمه ) تنظيم شده است .
|