بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب ستاره درخشان شام رقیه, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     SET00001 -
     SET00002 -
     SET00003 -
     SET00004 -
     SET00005 -
     SET00006 -
     SET00007 -
     SET00008 -
     SET00009 -
     SET00010 -
     SET00011 -
     SET00012 -
     SET00013 -
     SET00014 -
     SET00015 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى 
پس از شهادت اميرالمؤ منين على (ع ) به موجب وصيت آن حضرت مردم با حضرت حسن بنعلى عليه السلام ، كه نزد شيعيان امام دوم مى باشد، بيعت كردند و حضرت متصدىخلافت شد، ولى معاويه آرام ننشسته به سوى عراق كه مقرّ خلافت بود لشگر كشيد و باامام حسن بن على (ع ) به جنگ پرداخت .
معاويه با دسيسه هاى مختلف و دادن پولهاى گزاف ، تدريجا ياران و سرداران حسن بنعلى عليه السلام را فاسد كرده به جانب خود كشيد و بالاخره حسن بن على عليه السلامنيز خلافت را به اين شرط كه پس از درگذشت معاويه ، به وى برگردد و نيز معاويهبه شيعيان تعرض نكند، به او واگذاركرد.(113)
در سال چهل هجرى معاويه بر خلافت اسلامى استيلا و بلافاصله به عراق آمده درسخنرانى يى كه ايراد كرد به مردم اخطار نمود و گفت : (من با شما سر نماز و روزهنمى جنگيدم ، بلكه مى خواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود هم رسيدم ) (114)نيز گفت : (پيمانى كه با امام حسن عليه السلام بستم لغو و زير پاى من است )(115) معاويه با اين سخن اشاره كرد كه سياست وى از ديانت جداست و نسبت به مقرراتدينى تعهّدى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگه داشتن حكومت خود به كار خواهدبست ، و البته روشن است كه چنين حكومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشينىپيغمبر خدا صلى الله عليه و آله . از همين جا بود كه بعضى از كسانى كه به حضوروى باريافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (116) و خود نيز در برخى از مجالسخصوصى ، از حكومت خود با ملك و پادشاهى تعبير مى كرد (117) اگر چه در ملا عامخود را خليفه مى شمرد و البته پادشاهى كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را بهدنبال خود دارد. چنانكه بالا خره نيز به نيت خود جامةعمل پوشانيد و پسر خود يزيد را، كه جوانى بى بند و بار بود و كمترين شخصيتدينى نداشت ، ولى عهد قرار داده به جانشينى خود برگزيد (118) و آن همه حوادثننگين را فراهم ساخت .
معاويه ، با بيان گذشته خود رسانيد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السلام پس از وىبه خلافت برسد، يعنى در خصوص خلافت بعد از خود فكرى ديگر دارد و آن همان بودكه حسن را با سم شهيد كرد (119) و راه را براى فرزند خود يزيد هموار ساخت .معاويه با الغاى پيمان نامبرده فهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعياناهل بيت در محيط امن و آسايش به سر برند و كما فى السابق به فعاليتهاى دينى خودادامه دهند، و همين معنى را نيز عملا پياده كرد.(120)
وى اعلام كرد كه هركس در مناقب اهل بيت عليه السلام حديثىنقل كند هيچگونه مصونيّتى از حيث جان و مال و عِرض خود نخواهد داشت .(121) نيزدستور داد هركه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثى بياورد به وى جايزه اىفراوان دهند. و در نتيجه اين دستور، اخبار بسيارى در مناقب صحابهجعل شد. (122) همچنين دستور داد در همه بلاد اسلامى در روى منابر به على عليهالسلام ناسزا گفته شود (و اين دستور تا زمان عمربن عبدالعزيز خليفه اموى 99-110اجرا شد). معاويه به دستيارى عمّال و كارگردانان خود كه جمعى از ايشان صحابىبودند خواصّ شيعه على عليه السلام را كشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده درشهرها گردانيد. وى عموم شيعيان را در هرجا بودند به ناسزا و بيزارى از على تكليفمى كرد و هركه از اين كار خوددارى مى كرد بهقتل مى رسيد.(123)
سخت ترين روزگار براى شيعه 
يكى از سخت ترين زمانها براى شيعه در تاريخ تشيّع ، همان زمان حكومت بيست سالهمعاويه است كه شيعه هيچگونه مصونيّتى نداشت . دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم وامام سوم ) كه در زمان معاويه بودند كمترين قدرتى براى برگردانيدن اوضاع ناگواردر اختيار نداشتند. حتّى امام سوم شيعه ، كه در شش ماهاول سلطنت يزيد قيام كرد و با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد، در مدت ده سالى كهدر خلافت معاويه مى زيست تمكّن اين اقدام را نيز نداشت .
اكثريّت تسنّن اين همه كشتارهاى ناحق و بى بند و باريها را كه به دست برخى ازصحابه ، خصوصا معاويه و كارگردانان وى ، انجام يافته است توجيه مى كنند كه آنانصحابه بودند و به مقتضاى احاديثى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله رسيده ،صحابه مجتهدند و معذور، و خداوند از ايشان راضى است و هر جرم و جنايتى كه از ايشانسر بزند معفو است ! ولى شيعه اين عذر را نمى پذيرد زيرا:
اولا، معقول نيست يك رهبر اجتماعى مانند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى احياى حقو عدالت و آزادى به پا خاسته و جمعى را همعقيده خود گرداند كه همه هستى خود را در راهاين منظور مقدّس گذاشته ، آن را لباس تحقّق بخشند. سپس وقتى كه به منظور خودنايل شد، ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسة خود آزادى مطلق ببخشد و هرگونهحق كشى و تبهكارى و بى بندوبارى را از ايشان معفوّ داند، يعنى با دست و ابزارى كهبنايى را برپا كرده با همان دست و ابزار نيز آن را خراب كند!
ثانيا، اين روايات كه صحابه را تقديس ، واعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مى كند و ايشان را آمرزيده و مصون معرّفى مىنمايد، از طريق خود صحابه به ما رسيده و مستند به گفتار ايشان است . و اين در حالىاست كه خود صحابه ، به شهادت تاريخ قطعى ، با همديگر معامله مصونيت و معذوريتنمى كردند؛ چه ، همان صحابه بودند كه بعضا دست به كشتار و سبّ و لعن و رسواكردن همديگر مى زدند و هرگز كمترين اغماض و مسامحه اى در حق همديگر روا نمى داشتند.
بنابر آنچه گذشت ، به شهادت عمل خود صحابه ، اين روايات صحيح نيستند و اگر همصحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى غير از مصونيّت و تقديس قانونى صحابهاست .
فرضا اگر خداى متعال در كلام خود روزى از صحابه در برابر خدمتى كه در اجراىفرمان او كرده اند اظهار رضايت فرمايد معنى آن (124) تقدير از خصوصِ خدمت مزبوريا خدمات پيش از آن تاريخِ آنان است نه اينكه در آينده مى توانند هرگونه نافرمانىكه دلشان مى خواهد بكنند!
استقرار سلطنت بنى اميه 
سال شصت هجرى معاويه در گذشت و پسرش يزيد طبق بيعتى كه پدرش ‍ بزور از مردمبراى وى گرفته بود زمام حكومت اسلامى را در دست گرفت .
چنانكه گفتيم ، يزيد به شهادت تاريخ هيچگونه شخصيت دينى نداشت . جوانى لاابالىبود كه حتى در زمان حيات پدر اعتنايى بهاصول و قوانين اسلام نداشت و جز عياشى و بى بند و بارى و شهوت رانى چيزى سرش‍ نمى شد. وى در سه سال حكومت خود فجايعى به راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلامبا آن همه فتنه ها كه گذشته بود سابقه نداشت .
پس از يزيد هم آل مروان از بنى اميه زمام حكومت اسلامى را به تفصيلى كه در تواريخضبط شده در دست گرفتند. حكومت اين دسته يازده نفرى كه نزديك به هفتادسال ادامه داشت روزگار تيره و شومى براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه در جامعهاسلامى جز يك امپراتورى عربى استبدادى كه نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شدهبود حكومت نمى كرد. در دوره حكومت اينان حتى كار به جايى كشيد كه خليفة وقت ، كهجانشين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و يگانه حامى دين ! شمرده مى شد، بى محاباتصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفه اى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا بهخوش گذرانى بپردازد!(125)
خليفه وقت ، قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعرى كه خطاب به قرآن انشا كردگفت : روز قيامت كه پيش خداى خود حضور مى يابى بگو خليفه مرا پاره پاره كرد!(126)
البته شيعه ، كه اختلاف نظر اساسى اش با اكثريت تسنّن است بر سر دو مسئله خلافتاسلامى و مرجعيت دينى بوده و هست ،در اين دوره تاريك روزگارى تلخ و دشوار را مىگذرانيد، ولى شيوه بيدادگرى و بى بند و بارى حكومتهاى وقت و قيافه مظلوميت وتقوى و طهارت پيشوايان اهل بيت ، اين گروه را روزبه روز در عقايد خود استوارتر مىساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسين ، پيشواى سوم شيعه ، در توسعه يافتنتشيّع بويژه در مناطق دور از مركز خلافت مانند عراق و يمن و ايران كمك بسزايى كرد.
گواه اين سخن آن است كه در زمان امامت پيشواى پنجم شيعه ، كه هنوز قرناول هجرى تمام نشده و چهل سال بيشتر از شهادت امام سوم نگذشته بود، به مناسبتاختلال و ضعفى كه در بنيان حكومت اموى پيدا شده بود، شيعيان از اطراف كشور اسلامىمانند سيل به دور پيشواى پنجم ريخته به اخذ حديث و تعلّم معارف دينى در محضر وىپرداختند. نيز هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود كه چندنفر از امراى دولت شهر قم رادر ايران بنياد نهاده و شيعه نشين ساختند (127) هر چند در عينحال شيعه به حسب دستور پيشوايان خود در حال تقيّه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مىكردند. سادات علوى بارها در اثر كثرت فشار بر ضدّ بيدادگريهاى حكومت قيام كردندولى شكست خوردند و بالا خره جان خود را در اين راه از كف دادند و حكومت بى پرواى وقتدر پايمال كردنشان از هيچ كارى فرو گذار نكرد. جسد زيد، فرزند امام سجّاد عليهالسلام ، را از قبر بيرون آورده به دار آويختند. سهسال جسد وى بر سر دار بود، سپس آن را پايين آورده آتش ‍ زدند و خاكسترش را به باددادند.(128) دامنه جنايات بنى اميه تا آنجاست كه امام چهارم و پنجم نيز به دست بنىاميه مسموم شدند (129) چنانكه درگذشت امام دوم و سوم نيز به دست آنان بوده است .فجايع اعمال امويان به حدّى فاش و بى پرده است كه اكثريتاهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض ‍ الطاعه مى دانند، ناگزير شده اند كه آنان رابه دو دسته تقسيم كنند.
1.خلفاى چهارگانه نخستين ، كه به نظر آنها پس از رحلترسول اكرم صلى الله عليه و آله عبارت از: ابوبكر و عمر و عثمان و على عليه السلام(130) هستند.
2.خلفاى غاصب ، كه از معاويه شروع مى شود و بنى سفيان و بنى مروان را فرا مىگيرد.
امويين در دوران حكومت خود، در اثر بيدادگرى و بى بند و بارى ، به اندازه اى نفرتعموم را برانگيخته بودند كه پس از شكست قطعى آن سلسله از عبّاسيان و كشته شدنآخرين خليفه آنان ، مروان حمار، زمانى كه دو پسر مروان با جمعى از خانواده خلافت ازدارالخلافه شام گريختند به هر جا كه روى آوردند پناهشان ندادند، تا بالاخره پس ازسرگردانيهاى بسيار كه در بيابانهاى نوبه و حبشه به محنت و بيچارگى افتادند. وبسيارى از ايشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند، به جنوب يمن در آمدند، و بهدريوزگى ، خرج راهى از مردم تحصيل كرده در زى حمّالان عازم مكّه شدند و آنجا در ميانمردم ناپديد گرديدند.(131)
شيعه در قرن دوم هجرى 
در اواخر ثلث قرن دوم هجرى به دنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثربيدادگرى و بدرفتاريهاى بنى اميه مناطق مختلف اسلامى را فراگرفته بود، دعوتىنيز به نام اهل بيت پيغمبراكرم صلى الله عليه و آله در ناحيه خراسان ايران پيدا شد.متصدّى دعوت ، ابومسلم مَروَزى سردار ايرانى بود كه برضد خلافت اموى قيام نمود وشروع به پيشرفت كرد تا دولت اموى را برانداخت .(132) اين نهضت و انقلاب ، اگرچه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مى گرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداىاهل بيت عليه السلام را داشت و حتى سران نهضت از مردم براى يك مرد پسنديده ازاهل بيت (به طور سربسته ) بيعت مى گرفتند، با اين همه به دستور مستقيم يا اشارهپيشوايان شيعه نبود. به دليل اينكه وقتى ابومسلم بيعت خلافت را به امام ششم شيعهاماميّه در مدينه عرضه داشت ، وى جدا رد كرد و فرمود: (تو از مردان من نيستى و زمانه نيززمانه من نيست ). (133)
بالا خره بنى عباس به نام اهل بيت خلافت را ربودند (134) و در آغاز كار موقّتا بهمردم و علويين روى خوش نشان دادند. حتى به نام انتقام شهداى علويين ، بنى اميه راقتل عام كردند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند.(135) ولىديرى نگذشت كه آنان نيز شيوة ظالمانة بنى اميه را در پيش گرفتند و در بيدادگرى وبى بندوبارى دست بنى اميه را از پشت بستند!
يك مغنّى با خواندن دو بيت شهوت انگيز، امين خليفه عباسى را سر كيف آورد، و امين سهميليون درهم نقره به وى بخشيد. مغنّى ، از شادى ، خود را به قدم خليفه انداخته گفت : يااميرالمؤ منين ، اين همه پول را به من مى بخشى ؟ خليفه در پاسخ گفت : اهميّتى ندارد، مااين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور مى گيريم !(136)
ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطار كشورهاى اسلامى به عنوان بيتالمال مسلمين به دارالخلافه سرازير مى شد به مصرف هوسرانى و حق كشى خليفه وقتمى رسيد. شماره كنيزان پرى وش و دختران و پسران زيبا در دربار خلفاى عباسى بههزاران مى رسيد.
وضع شيعه پس از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس باز كوچكترينتغييرى نكرده بود، تنها، دشمنان بيدادگر وى تغيير اسم داده بودند!(137)
يزيد، ابتدا مسرور شد، ولى بعد...! 
تبليغات بنى اميه در شام عليه اميرالمؤ منين عليه السلام به اندازه اى بود كه مردم آنسامان به غير از بنى اميّه كسى را جزو اقربا و خويشانرسول الله صلى الله عليه و آله نمى دانستند، ولى ورود اسراىاهل بيت به شام و بيانات حضرت امام سجّاد عليه السلام در منبر و شوارع دمشق و سخنانزينب كبرى عليه السلام در مجلس يزيد و تماس گرفتن مردم شام با امام عليه السلام وتحقيق حال از آن حضرت ، پرده از روى كار برداشت و يزيد رسوا شد و لذا پس از آنهرگز نتوانست اسرا را در شام نگاه دارد.
تبليغات خلاف واقع بنى اميه برله خود و عليهاهل بيت عليه السلام يعنى اقرباى واقعى رسول الله صلى الله عليه و آله و رسوخ اينتبليغات در اذهان مردم شام ، به اندازه اى شديد بود كه در افكار مشايخ دمشق نيز (بنابه نقل (تجارب السلف ) جاگير شده بود و اگر ورود اسراى خاندان رسالت بهشام و دمشق وقوع نيافته بود پرده از روى كار برداشته نمى شد.نقل تجارب السلف معتبر است ، و تاريخ مزبور از مآخذ و مصادر محسوب مى شود.
در آغاز يزيد خيال مى كرد چنانچه صورت ظاهرحال هم نشان مى داد بر حسين بن على سيدالشهدا عليه السلام غالب آمده ، سلطنت شومش ‍استقرار مى يابد و خود و اعقاب و احفادش مالك الرقاب امم و قهرمان الماء والطين مىگردند! ولى نمى دانست كه در واقع سيّدالشهدا عليه السلام غالب است (غالبيّة فىصورة المغلوبيّة ) و آخر كار يزيد بر عكس اول آن است . لذا اندك مدتى نگذشت كه ازاريكه سلطنت به زمين افتاد و سرنگون گرديد و براى ابد رسوا شد. به گونه اى كهپس از وى پسرش معاويه بن يزيد نيز در بالاى منبر در مسجد دمشق رسوايى پدر را نزدعموم اعلام كرد.
يزيد در آغاز به اندازه اى از كشتن سيّدالشهدا عليه السلام شاد و مسرور بود كه ابنزياد را نزد خود طلبيد و به او انعام و جايزه داد.
محدّث قمى (ره ) گويد (138): كسى كه درافعال يزيد و اقوال او نيك بنگرد بر وى آشكار مى گردد كه چون سر مطهّر حضرتابى عبدالله عليه السلام و اهل بيت او را آوردند سخت شادمان گشت و آن جسارتها با سرمطهّر كرد و آن سخنان گفت و على بن الحسين عليه السلام را با ساير خاندان در زندانىكرد كه از گرما و سرما محفوظ نبودند تا چهره ايشان پوست انداخت . (139) امّا چونمردم آنها را شناختند.
و بزرگوارى ايشان را بدانستند و مظلومى آنها را بديدند و معلوم گرديد كه آنان ازخاندان رسول صلى الله عليه و آله هستند از كار يزيد اظهار كراهت نمودند و او را دشنامدادند و لعن كردند و به اهل بيت روى نمودند و يزيد بر آن آگاه شد، خواست خويشتن را ازخون آن حضرت برى نمايد، نسبت قتل را به ابن زياد داد و او را نفرين كرد و از كشتن آنحضرت اظهار پشيمانى نمود و رفتار خويش را با على بن الحسين عليه السلام نيكو كردو آنها را در سراى خاص خويش فرود آورد، حفظ ملك و پادشاهى را، تادل مردم را به سوى خويش جلب كند، نه آنكه راستى كار ابن زياد را نپسنديده باشد و ازكشتن آن حضرت پشيمان شده باشد.
دليل بر اين امر، داستانى است كه (سبط ابن الجوزى ) در (تذكره ) روايت كرده استكه ، يزيد ابن زياد را نزديك خود بخواند ومال فراوان به او بخشيد و او را تحفه هاى بزرگ داد و نزديك خود نشانيد و منزلت او رابلند گردانيد. نيز او را به اندرون خود برد نزد زنان خود و نديم كرد و شبى درحال مستى به مطرب گفت : بخوان و خود اين ابيات را بالبداهه انشا كرد:

اسقنى شربة تروى مشاشى (140)
ثم مل فاسق مثلها ابن زياد
صاحب السرّ و الا مانة عندى
و لتسديدى مغنمى و جهادى
قاتل الخارجى اءعنى حسينا
و مبيد الا عداء و الحسّاد
ابن اثير در كامل نقل كرده است كه ، ابن زياد به مسافر بن شريح شكرى در راه شامگفت : من حسين را به امر يزيد كشتم . يزيد به من گفت : يا بايد حسين عليه السلام كشتهشود و يا بايد تو كشته شوى ؛ و من قتل او را اختيار كردم .
پس اظهار پشيمانى يزيد از قتل امام حسين عليه السلام از روى حيله و تزوير و سياستبوده ، چون ديده است اين عمل در انظار مردم و افكار عمومى نتيجه بد عليه اش بخشيدهخواسته خود را تبرئه كند، بلكه با آن رويّه ، جلب قلوب نمايد و الّا در باطن ازقتل آن حضرت مسرور بوده است .
شمر بن ذى الجوشن نيز نماز مى خوانده و بعد از نماز مى گفته است : خدايا اطاعت ازاولى الا مر مرا وادار كرد كه ريحانه رسول الله را بهقتل برسانم !!(141)
(رجوع شود به ميزان الاعتدال ذهبى ج 2 ص 280 ط مصر و انيس ‍ الموحدين ص 115 طتبريز سال 2139 ق ).
اولى الا مر چه كسانى هستند؟  
قرآن مى فرمايد: (يا اءيُّهَا الَّذينَ آمَنوُا اءطيعواللهَ وَ اءطيعوُا الرَّسوُلَ وَ اوُلى الا مْرِمِنْكُمْ) (142): اى اهل ايمان فرمان خدا ورسول و فرمانداران (از طرف خدا و رسول ) را اطاعت كنيد، اگر به خدا و روز قيامت ايمانداريد، و اين كار (رجوع به حكم خدا و رسول ) براى شما از هرچه تصوّر كنيد بهتر وخوش عاقبت تر خواهد بود.
ابى بصير از امام جعفر صادق عليه السلام راجع به اين آيه سؤال كرد، حضرت فرمود: اين آيه در شاءن على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين عليهالسلام نازل شده است .(143)
در حديث ديگر از ابى بصير آمده است كه امام فرمود: آيه شريفة اولى الا مر دربارة ائمّهاطهار كه از نسل على و فاطمه مى باشند نازل گرديده است .(144)
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرموده است : (لا طاعة لمخلوق فيمعصية الخالق) : آنجا كه كار به معصيت الهى مى انجامد، هيچ مخلوقى را نبايد اطاعت كرد. تنهاعلى بن ابى طالب و يازده فرزند معصوم وى هستند كه به نحو مطلق واجب الاطاعه بوده وخداوند اطاعت آنان را مانند اطاعت رسول الله مطلقا واجب فرموده است . و هرگز خداىمتعال اطاعت اشخاص غيرمعصوم را واجب نمى كند و در كنار پيامبر قرارشان نمى دهد.
در تفسير اين آيه ، احاديث فراوانى وارد شده است كه بر اساس آنها نبى اكرم در تفسيراولى الا مر، فرموده : اوّل آنان على بن ابى طالب مى باشد و سپس تا امام دوازدهم رابرشمرده است . (145) اولى الا مر يعنى امير المؤ منين على عليه السلام (146)
معلوم است كه اولى الا مر شمر، عبارت از يزيد و ابن زياد است .
اين نيز كه يزيد اجازه داد اهل بيت در دمشق در دربار خونبار او براى سيدالشهدا عليهالسلام عزا برپا نمايند، از راه حيله و سياست شومش بوده است ، به اين اميد كه در انظارعموم ، بتواند خود را از جنايت فجيع قتل امام تبرئه نمايد.
محدث قمى در (نفس المهموم ) آورده است (147) :دركامل بهائى گويد: زينب عليه السلام نزد يزيد فرستاد و رخصت خواست براى برادرشحسين عليه السلام مجلس عزا برپاى دارد. يزيد لعنه الله رخصت داد و آنان را دردارالحجاره فرود آورد. هفت روز به آنجا ماتم داشتند و هر روز زنان بسيار نزد ايشان مىآمدند، چندانكه نزديك بود مردم در سراى يزيد ريزند و او را بكشند. مروان آگاه گرديدو گفت مصلحت نيست اهل بيت حسين عليه السلام را در اين شهر نگاهدارى ، برگ سفر بسازو ايشان را سوى حجاز فرست . يزيد برگ سفر ايشان بساخت و ايشان را به مدينهروانه كرد. بنابراين روايت ، مروان بدان وقت در شام بود.
بنابر آنچه بيان شد يزيد پليد دست و پاى خود را گم كرده بود و نمى دانست چه حيلهاى بينديشد تا جلوى تنفّر و انزجار مردم را بگيرد و از يورش مردم به دربارش كه او رابكشند جلوگيرى كند. مروان از نيّات مردم آگاه شده و يزيد را از واقع امر آگاه ساخته واو را وادار به حركت دادن اسراى اهل بيت كرده است . حتى هفت روز عزا برپاكردناهل بيت بر سيّدالشهدا عليه السلام بسيار بعيد به نظر مى رسد، بلكه كلى مدّت ماندنآنها در دمشق هفت روز شده است . با آن هيجان مردم و اضطراب و تشويش در اذهان آنها، يزيدچطور مى توانست اهل بيت را در دمشق بيشتر نگه دارد و تاچهل روز سر مطهر را در مناره مسجد جامع آويخته باشند يا آن سر انوار اطهر را با اسراىخاندان رسالت به مدينه فرستاده باشد. بلكه ملاحظه سياست يزيد و حيله وى براىجلب قلوب ايجاد مى كرده كه راءس مطهّر را هر چه زودتر به بدن اطيب برگرداند تازمينه تحريك افكار عمومى مردم عليه خودش را از بين برده و نظر مساعد آنها را بهخويش جلب نمايد. و نا گفته نماند كه طبرى گفته سه روز عزا نگاه داشتند،اهل بيت را در اول ورودشان به دمشق در خانه ويرانى مسكن داده اند، چنانكه در بصائرالدرجات از حضرت امام جعفر صادق عليه السلام روايت كرده كه على بن الحسين را باهمراهان نزد يزيد بن معاويه بردند و آنها را در خانه ويران مسكن دادند. يكى از ايشانگفت : ما را در اين خانه منزل دادند كه سقف فرو افتد و ما را بكشد. پاسبانان به زبانرومى مى گفتند: اينها را بنگريد از خراب شدن خانه مى ترسند با آنكه فردا آنها رابيرون مى برند و مى كشند. على بن الحسين عليه السلام فرمود: هيچكس از ما زبان رومىرا نيكو نمى دانست جز من .
از اين روايت شريفه استفاده مى شود كه پاسبانان دولت بنى اميّه در زندان و آنهايى كهاز سوى يزيد بر اسراى اهل بيت گمارده شده بوده اند به زبان رومى تكلّم مى نمودهاند، و ظن قوى آن است كه اصلا رومى بوده اند. چون دولت بنى اميّه با روم مرتبط بود ودولت روم در دربار بنى اميّه و معاويه و يزيد نفوذ داشت . چنانكه سر جون بن منصوررومى ، كه معرب سرژيوس (148) است ، از زمان معاويه تا دوره عبدالملك تقريبا كاتبو وزير مشاور در دربار اموى بود و تدبير قتل سيّدالشهدا عليه السلام به دست ابنزياد را او به يزيد پيشنهاد داد. روى همين پيشنهاد بود كه يزيد حكومت عراقين بصره وكوفه را يكجا به ابن زياد واگذار كرد و او را به محاربه سيّدالشهدا وادار نمود.سرجون قبلا عهدى از معاويه اخذ نموده و نگه داشته بود. از آنجا كه روابط يزيد باابن زياد خوب نبود، بعد از مشاوره يزيد با سرجون و پيشنهاد وى كه ولايت عراقين رابه ابن زياد بدهد و به جنگ امام بفرستد، سرجون آن عهدنامه را به يزيد نشان داد و اونيز قبول كرد. به اين مطلب شيخ مفيد (ره ) در ارشاد و ديگران اشاره كرده اند.
ارتباط روم با دربار بنى اميّه ، به علّت تمايل نژادى بنى اميّه به آنها بوده است .معاويه در زمان جنگ صفّين با روم صلح كرد و عظمت اسلام را از نظر آنها انداخت (براىتفصيل مطلب به كتاب (التدوين ) مرحوم اعتمادالسلطنه رجوع بشود) و بنى اميّه از نژاداصيل عربى نبودند (رجوع شود به جنّة الماءوى ص 304 ط تبريز).
نيز از روايت استفاده مى شود كه امام عليه السلام زبان رومى را بخوبى مى دانسته ،چنانكه اعتقاد ما اماميّه بر آن است كه امام به تمامى زبانها آشنا بوده و به آنها تكلّم مىكند. لغتى پيدا نمى شود كه امام به آن جاهل باشد زيرا كسى كه به لغتى يا چيزىجاهل باشد، او را نشايد كه امام و خليفه الهى و حجّت خدا بر مردم باشد.
همچنين از روايت مزبور معلوم مى شود كه يزيد دراول امر، پس از ورود اهل بيت به شام و زندانى كردن آنها در دمشق ، درخيال كشتن و بكلّى از بين بردن آنها بوده است ، چنانكه اين مطلب از گفتگوى پاسبانانزندان ظاهر مى شود. ولى بعدا از آن خيال خبيث منصرف شده و علت آن هم توجّهافكارعمومى و بيدار شدن مردم و انقلاب و هيجان آنها و انعكاسقتل سيّدالشهدا عليه السلام در ميان مسلمين و بد نتيجه دادن آن براى يزيد بوده است كهباعث شده از كشتن افراد خاندان رسالت صرف نظر نمايد. چنانكه از فرمايش امام سجّادعليه السلام به يزيد نيز استفاده مى شود كه فرمود: اگر مرا خواهى كشت كسى راماءمور كن كه اين زنان و اطفال را به وطن خودشان برساند و يزيد پليد گفت كه ازقتل شما گذشتم و آنها را خود شما خواهيد برگردانيد، چنانكه درمقاتل نقل كرده اند. از ملاحظه تمامى اينها معلوم مى شود كه يزيد ديگر نمى توانستاهل بيت را در دمشق نگه دارد.
يزيد بس رسوا شده دست از قتل اهل بيت عليه السلام برداشت و خود نيز در اندك مدتى ازبين رفت و پسرش معاوية بن يزيد در بالاى منبر باز رسوايش كرد. (149)
ظالمين عبرت بگيرند! 
خواننده عزيز، با نظر عبرت بنگر! معاويه و يزيد خودشان را با تبليغات شومشاناقرباى رسول الله صلى الله عليه و آله به خورد مردم شامات داده بودند (چنانچهشواهد آن گذشت )، اما بعد از يزيد پسرش معاويه در بالاى منبر در ميان جمعيّت انبوه ازمردم اقرار كرد كه احق به خلافت و قرابت رسول الله صلى الله عليه و آله علىاميرالمؤ منين عليه السلام است . خداوند حقايق را بر زبان او جارى كرد، و اين مطلب درتاريخ به يادگار ماند. شگفت آن است كه ، تاريخ از فرزند يزيد به پاس حق گويىو پرهيز وى از تعصّب جاهلى به نيك نفسى ياد مى كند، ولى ابن تيمية حرانى ناصبىپس ‍ از ساليان دراز كاسه از آش گرمتر شده واضحات و ضروريّات را انكار مى كند ولذا از وى با بدنامى و ضلالت و گمراهى ياد مى شود، زيرا تعصّب جاهلانه و خباثتذاتى وى او را وادار به طرفدارى از يزيد پليد كرده است .(150)
قهستانى گفته : اگر كسى اراده كند كه مقتل امام حسين عليه السلام را بخواند و تاريخشهادت آن حضرت را ذكر كند سزاوار است اوّلمقتل صحابه را بخواند تا به رافضيها شباهت پيدا نكند!
منظورش آن است كه ذاكر مقتل امام حسين اوّل بايدمقتل عثمان بن عفّان اموى را بخواند، در صورتيكه قياس امام حسين با عثمان روا نيست ،
زيرا عموم صحابه اجماع بر كفر عثمان (151) كرده و او را واجبالقتل دانستند و در نتيجه او را كشته و حتى در قبرستان مسلمانها نيز نگذاشتند دفن شودبلكه چندنفر جنازه او را برده و در (حش كوكب ) دفن كردند..
نيز به عقيده آقاى غزالى ، حجت الاسلام سنّيها، بر شخص واعظ حرام است كهمقتل سيّدالشهدا عليه السلام را بخواند! و آنچه ميان صحابه از نزاع و دشمنى و خصومتاتّفاق افتاده تمامى آنها را نديده و نشنيده انگاشته ، و حقايق تاريخى را مستور نگاهدارد، و از واقعيّات چشم بپوشد تا به دامن آلوده عدّه اى از صحابه كه به نصّ قرآن مجيداز منافقين بوده اند، گرد و غبارى ننشيند! زيرا معاويه ها و عمرو عاص ها و مغيره ها وابوسفيان ها و امثال آن منافقين ، كه از زنادقه بوده اند، از اعلام دين و بزرگان اسلاممحسوب مى شوند. امثال اينها از اعلام دين ! هستند و نبايد درباره آنها حقايق تاريخى رابه زبان آورد و وقايع صحيح را نگاشت تا مبادا حقايق تاريخ خلفاىجاهل نيز آشكار شود.(152)
در عصر ما هم ديدند كه با آن حرفهاى پوسيده غزاليها نمى توانند از فهميدن و دانستنو كنجكاوى در موضوعات تاريخى و فروعات دينى جلوگيرى نمايند، با افكار ساده وسطحى و غرب زده به فلسفه بافى در موضوع امامت و خلافت اسلامى مى پردازند. بهاين اميد كه با فلسفه تراشى هايى كه غالبا جز ادعاى بدوندليل و فتواى بى مدرك و خيال بافى بيشتر نيست ، بتوانند خلافت اشخاصجاهل و امويهاى فاسق را توجيه كرده و به خورد جوانان عصر بدهند و آنها را اولى الا مربشناسانند. ولى هرچه بگويند و بنويسند جوانان عصر حاضر، اين گونه خلفا را كهاز رويه ملوك جبابره سر مويى قدم به كنار نگذاشته اند و از ستمكاران روزگارمحسوبند خلفاى الهى و جانشينان رسول گرامى نخواهند شمرد.
فتواهاى امثال غزالى و قهستانى نزد ما ابدا ارزش نداشته و مورد اعتبار و اعتنا نيست .زيرا از ضروريّات مذهب اهل بيت و تابعين و شيعيان آنها اين است كه خواندنمقتل و تاريخ احوال امام حسين عليه السلام در روز عاشورا يا ساير اوقات ازافضل قربات مى باشد و ترغيب و تحريص شيعه توسط ائمةاهل بيت به اين كار خدا پسندانه از حد تواتر گذشته و ضرورى و اجماعى ميان شيعةاماميّه است .
زيارت قبور مباركه آن حضرات ، و عزادارى و گريه و زارى در مصائب وارده بر ائمّةاهل بيت خصوصا بر سيّدالشهدا امام حسين ازافضل اعمال و از اعظم مستحبّات و از الزم امورى است كه بر عموم شيعه محافظت بر آنواجب ، و زنده نگاه داشتن آن لازم است .
در خصوص گريه و بكاى بر مصائب سيّدالشهدا و زيارت آن حضرت ، رجوع شود بهصحيحترين ، معتبرترين و جامعترين تاءليف در اخبار و احاديث صحيحه وارده ازاهل بيت معصومين : كتاب (كامل الزيارة ) نوشتة شيخ ثقهاجل جعفر بن محمّد بن قولويه قمّى قدّس الله روحه كه درسال 1356 ه- .ق به همّت علامة كبير آقاى امينى صاحب الغدير قدّس سرّه طبع و نشر شدهو بعدا با طبع افست نيز منتشر شده است .
با وجود دستور ائمّة هدى سلام الله عليهم ، چه اعتنايى به فتواى نواصب و خوارج ودشمنان اهل بيت داريم كه با عقل ناقص و راءى كاسد خودشان فتوا داده و بر خلاف دينحكم تحريم و تحليل صادر كرده اند. در صورتى كه خاندان رسالت ائمّة اطهار معصومبوده و هرچه نقل كنند از جدّشان رسول الله به آنها رسيده و لذا اعرف به احكام شرع واعلم به حلال و حرام و قوانين اسلامند.
بايد از آقاى غزالى سؤ ال شود كه شما با كدامدليل فتوا داده ايد كه خواندن مقتل سيّدالشهدا امام حسين و حكايت قضاياى كربلا توسّطوعّاظ در شرع حرام است ؟! آيا از رسول الله صلى الله عليه و آله به شما خبر رسيده يااز بعضى صحابه كه مانند شما اشخاص عادى و غيرمعصوم بوده اند روايتىنقل شده است ؟! آيا فتواى امام جعفر صادق عليه السلامقابل اتباع است يا راءى منحوس شما؟!اصولا انسان باايمان بايد ازاقوال خاندان عصمت و طهارت ، كه به نص قرآن كريم معصومند و آيه تطهير در شاءنآنها نازل گشته ، تبعيّت كند يا از قول فردىمثل شما؟ از آثار فتواى امثال شماهاست كه به فرموده امام صادق ،آسمان و زمين بركاتخود را قطع مى كند.(153)
بخش چهارم : شجرة طيّبه 
(إ نَّما يُريدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اءهلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا)
قرآن كريم : سورة احزاب ، آية 33
اينك كه با شجره ملعونه ، و دو چهره شاخص پليد آن : معاويه و يزيد آشنا شديم ، ازباب تُعرف الا شياء باءضدادها، خالى از لطف و مناسبت نيست كه با شجرة مباركه طيّبهاهل بيت عصمت و طهارت سلام الله عليهم اجمعين نيز آشنا شويم و بدين منظور براى رعايتاختصار، و به عنوان نمونه ، برگهايى از پرونده درخشان يكى از برجسته ترين چهرههاى تابناك اين خاندان : پسر عمّ و داماد و وصى پيامبراكرم همسر فاطمه مرضيّه ،ابوالحسنين ، ابوالزينبين و ابوالا ئمّه يعنى اسدالله الغالب على بن ابيطالب رابگشاييم و شطرى از فضايل و مناقب بيشمار آن حضرت را با هم بخوانيم ، تا عمقخسارت جبران ناپذيرى را كه در اثر جنايات آن شجره ملعونه در حقّ اين خاندان طيّبه ،بر عالم اسلام بلكه جهان انسانيّت رفت ، دريابيم و در عصر و مصر خويش ، هشيارانهپاسدار حرمت و فضيلت اين خاندان پاك باشيم .
(اءلَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍطَيِّبَةٍ اءصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فى السَّماءِ تُؤْتى اُكُلُها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللهُ الا مْثالَ لِلنّاسِلَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّروُنَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍخَبيثَةٍ كَشَجَرَةٍخَبيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الا رْضِ مالَها مِنْقَرارٍ يُثَبِّبِتُ اللهُ الَّذينَ امَنوُوا بِالْقَوْلِ الثّابِتِ فى الْحياةِالدُّنْيا وَ فى الا خِرَةِوَيُضِلُّ اللهُ الظّالِمينَ وَ يَفْعَلُ اللهُ ما يَشاءُ).
قرآن كريم : سوره ابراهيم ، آية 24-27
يعنى : آيا نمى بينيد چگونه زد خدا مثلى كه گويد:مثل كلمه طيبه پاكيزه كه كلمه توحيد و كلمه (لاإ له الّا الله ) استمَثَل درخت پاكيزه است كه ريشه آن محكم است در زمين و شاخه آن در سمت آسمان است . مىدهد ميوه خود در همه اوقات به اذن پروردگار خود و مى زند خدا مثلها را از براى مردم ،شايد ايشان ملتفت شوند.
و مثل كلمه ناپاك كه كلمات كفر و ناهنجار استمثل درخت ناپاك است كه ريشه آن پهن شود بر روى زمين كه نيست از براى آن درخت ثباتى. ثابت مى دارد خدا آن كسانى را كه ايمان آوردند به عقيده وقول ثابت در زندگى دنيا و آخرت تا در جواب سؤال قبر در نمانند. و وا مى گذارد خدا ظالمين را در گمراهى و خدا هرچه بخواهد مى كند.
كشجرة طيبة  
در اخبار اهل بيت شجره طيبه به حضرت رسول و ائمه معصومين تفسير شده ، و شجره خبيثهبه اعداى آنها يعنى بنى اميه ، چنانكه در تفسير على بن ابراهيم و تفسير عياشى مذكوراست .
ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام ركن و اساس توحيد است  
1. (رُوِيَ عن اءبي الحسن اءنَّهُ قالَ: ولايَةُ عَليّ مَكْتوُب ج ة جفي جَميعِ صُحُفِ الا نْبياءَ،وَلَن يَبْعَثَ اللهُ نَبِيّا إ لّا بِنبُوَّةِمحمّد وَ وِلايَةِ وَصِيِّهِ عَلِى (154)
از آقا موسى بن جعفر عليه السلام روايت شده كه فرمود:
ولايت و سرپرستى اميرمؤ منان در تمام كتابهاى انبيا نوشته شده است و خداوند هرگزپيغمبرى را به رسالت مبعوث نساخته است مگر با اقرار به نبوّت و پيامبرى حضرتمحمّد و ولايت و سرپرستى (و اَوْلى به تصرّف بودن ) وصى او حضرت على عليهالسلام
2. رُوِيَ عَنْ عَليّ بنِ موسي ، عَنْ اءبيه ، عَنْ جَدِّهِ، عَنْ ج اءبيه ج مُحمّدبنِ عليّ بنالحُسين في قَوله تَعالي : (فِطرَةَ اللهِ الَّتي فَطَرَالنّاسَ عَلَيْها)(155)قال :
هُوَ لاإ لهَ إ لّا اللهُ، مُحَمَّدَ رَسوُلُ اللهِ، عَليّ اءميرُالْمُؤْمِنينَ وَليُّ الله ، إ ليهاهُناالتوحيدُ.(156)

روايت شده از امام بحقّ حضرت على بن موسى از پدرش از جدّش از امام بحقّ محمّد باقر درتفسير و بيان معنى قول خداوند متعال : (فِطرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها) (سورهروم ، آية 30) يعنى فطرت خدا آن چنان فطرتى است كه خداوندمتعال همه مردم را بر آن فطرت خلق نموده است ، كه فرمود:
اين فطرت خدا عبارت است از لاإ له إ لّا الله ، مُحَمَّد رَسوُلُ الله ، عَلى اميرُالمؤ منين وَلىالله . بعد فرمود توحيد تا اينجاست (يعنى على اميرالمؤ منين وليّ الله ). زيرا ولايت ركنتوحيد است و اگر ولايت ، كه ركن و پايه و اساس توحيد است ، برداشته شود نه توحيدو نه نبوّت هيچكدام باقى نمى مانند.
ولايت اميرالمؤ منين عليه السلام بر هشت درب بهشت نوشته شده 
جابر انصارى مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود شبى كه مرا بهآسمان بردند امر شد كه بهشت و دوزخ را بر من عرضه نمايند. پس تمام آنها را ديدم ؛ديدم بهشت و انواع نعمتهاى او را و ديدم آتش و اقسام عذابش را؛ و بر هشت درب بهشتنوشته بود: لاإ له إ لّا الله ، محمّد رسول الله ، على ولى الله . (157)
در اطراف عرش نوشته شده : على اميرالمؤ منين عليه السلام  
مروان بن مسلم از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: به خط جلىدر اطراف عرش نوشته شده است : لاإ له إ لّا الله ، محمّدرسول الله ، عليّ اميرالمؤ منين . (158)
عايشه گفت : در اميرالمؤ منين شك نمى كند مگر كافر 
عطا مى گويد: از عاشيه درباره على عليه السلامسوال نمودم ، گفت : او بهترين فرد بشر است ؛ شك نمى كند در او مگر فردكافر.(159)
عايشه گفت : طلحه و زبير وادارم ساختند با اميرالمؤ منين بجنگم 
در حديثى آمده است : بعد از نقل خبر مذكور از عايشه پرسيدند پس چرا با او جنگ كردى ؟
گفت طلحه و زبير مرا به اين كار وادار كردند.(160)
هركس احدى را بر اميرالمؤ منين مقدّم بدارد كافر است  
ابن عمر مى گويد: رسول خدا فرمود هركس احدى از اصحاب من را بر على مقدم بدارد، آنكس كافر است .(161)
اين حديث صراحتا دلالت دارد كسانى كه از غير على پيروى كردند و ديگران را بر او مقدّمداشتند كافرند، بنابراين ، افرادى كه مقام مولى را غصب نمودند ديگر حالشان معلوماست .
عمر فضايل اميرالمؤ منين عليه السلام را نقل مى كند 
عمر بن الخطاب مى گويد: رسول خدا فرمودفضل و برترى على بن ابى طالب بر اين امّتمثل برترى ماه رمضان است بر بقيّه ماهها، و برترى على بر اين امّتمثل برترى شب قدر است بر بقيّه شبها، و برترى على بر اين امّتمثل برترى شب جمعه است بر بقيّه شبها.
پس خوشا به حال كسى كه به او ايمان آورده و ولايت او را تصديق كند، و واويلا و صدواويلا بر كسى كه انكار نمايد او را و انكار نمايد حق او را، بر خدا حتم است كه روزقيامت آن شخص را از شفاعت محمّد محروم سازد.(162)
اين حديث ، از بهترين احاديثى است كه بر برترى على دلالت داشته و صراحت دارد دراينكه وى خليفه بلافصل رسول خدا است كه همان ولايت باشد، و به طور واضح مىرساند كه اگر كسى ولايت و خلافت او را منكر شود روز قيامت از شفاعترسول اكرم محروم خواهد بود.
عجبا! خود عمر كه اين حديث را نقل مى كند، ابوبكر را بر كرسى خلافت مى نشاند و سپسخود جاى او را مى گيرد و بعد از خودش هم تشكيل شورى مى دهد و حتى براى بعد ازمرگش هم راضى نمى شود خلافت نصيب مولى گردد، فاعتبروا يا اولى الا لباب !
زهد را بايستى از على عليه السلام آموخت  
راوى مى گويد: على بن ابى طالب را بر منبر ديدم كه مى فرمود: چه كسى از منشمشيرم را مى خرد؟ من اگر پول يك پيراهن را داشتم ، شمشير خود را نمى فروختم . مردىاز جاى برخاست و عرض نمود: ما وجه پيراهن را الان نمى گيريم و به تاءخير مىاندازيم . راوى مى گويد: اين جريان در حالى رخ داد كه تمام دنياى اسلام به جز شام دردست على بود.(163)
على اول كسى بود كه با رسول خدا نماز خواند 
سعد بن ابى وقاص درباره حضرت على مى گويد: آيا علىاول كسى نبود كه اسلام آورد؟ آيا اول كسى نبود كه بارسول خدا نماز خواند؟ آيا على زاهدترين خلق خدا نبود؟ آيا على اعلم و داناتر از همه بهخدا نبود.(164)
على سيّد دنيا و آخرت است  
ابن عبّاس مى گويد: رسول خدا به على نظر كرد و فرمود: ياعلى ، تو سيّد هستى دردنيا و سيّد هستى در آخرت . دوست تو دوست من ، و دوست من دوست خداست ؛ و دشمن تو دشمنمن ، و دشمن من دشمن خداست . واى بر كسى كه بعد از من به تو بغض بورزد.(165)
در اينجا اين سؤ ال مطرح مى شود كه اشخاصى كه اميرالمؤ منين را خانه نشين نمودند، وحق او را غصب كردند، و درب خانة فاطمه را آتش ‍ زدند، آيا دوست حضرت بودند يا دشمنوى .بلاشك اينها دشمن اويند، پس دشمن رسول خدا و دشمن خدا مى باشند.حال بايد ديد آيا امكان دارد كه دشمنان رسول خدا و دشمنان خدا، جانشينرسول خدا باشند؟! خود داورى فرماييد.
جدايى از على عليه السلام جدايى از خداست  
ابوذر مى گويد: رسول خدا فرمود: يا على كسى كه از من جدا شود از خدا جدا شده ، وكسى كه از تو جدا شود از من جدا شده است . (166) بايد پرسيد كسانى كه حضرتعلى را خانه نشين نمودند و متصدّى خلافت شدند، از على جدا شده اند يا نه ؟بلااشكال از حضرت على جدا شدند، پس آنان از خدا و رسولش نيز جدا شدند، و كسى كهاز خدا و رسول خدا جدا باشد، لياقت خلافترسول خدا را ندارد (دقّت نماييد).
لافتى إ لّا على 
امام محّمد باقر مى فرمايد: در روز بدر ملكى كه به او رضوان مى گويند از آسمان ندادرداد: (لا سيف إ لّا ذوالفقار و لا فتى إ لّا على )(167)
جبرئيل در احد، يار على بود 
سعيد بن مسيب مى گويد: در روز احد على شانزده ضربت خورد و در هر ضربتى به زمينافتاد، و كسى او را بلند نكرد جز جبرئيل .(168)
مبارزة على از اعمال تمام امّت افضل است  
راوى مى گويد: رسول خدا فرمود: مبارزه على بن ابى طالب با عمروبن عبدود در روزخندق افضل است از اعمال امّت من تا روز قيامت .(169)
اراده على تابع اراده خداست  
روايت شده است كه زن و مردى براى مرافعه و مخاصمه خدمت حضرت على آمدند. صداىمرد بر روى زن بلند شد. حضرت به آن مرد فرمود: اخساء (كلمه اى كه به سگ خطابمى شود) و آن مرد كه از خوارج بود، فورا سرشمثل سر سگ شد. مردى در آنجا بود، به آقا عرض نمود: شما با يك صيحه سر اين خارجىرا مثل سر سگ نمودى ، پس چرا معاويه را دفع نمى كنى ؟ فرمود: اگر بخواهم معاويه رابا تختش به اينجا حاضر كنم مى توانم ، ولكن ما خزينه داران خداهستيم ، (البته ) نهبر طلا و نقره ، بلكه خزينه دار اسرار تدبير خدا هستيم ، آيا نمى خوانى (اين آيه را) (بَلْ عِبادٌ مُكْرَموُنَ لا يَسْبِقوُنَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْبِاءمْرِهِ يَعْمَلوُنَ). (170)

next page

fehrest page

back page