بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تسنیم تفسیر قرآن کریم ، جلد 1, آیت الله عبدالله جوادى آملى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     FOOTNT03 -
     FOOTNT04 -
     TASNIM01 -
     TASNIM02 -
     TASNIM03 -
     TASNIM04 -
     TASNIM05 -
     TASNIM06 -
     TASNIM07 -
     TASNIM08 -
     TASNIM09 -
     TASNIM10 -
     TASNIM11 -
     TASNIM12 -
     TASNIM13 -
     TASNIM14 -
     TASNIM15 -
     TASNIM16 -
     TASNIM17 -
     TASNIM18 -
     TASNIM19 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و: تنها واقعيت هستى خود خداوند است و چون فرض شد دو خداوند، دو ذات متباين ، دو علممتشاكس و دو تشخيص متنازع وجود دارد، قطعا جهانى كه يافت مى شود متشاكس ، متنازع ،متفاطر، متداعى به انفكاك و تشتت خواهد بود؛ چنانكه آيه ... لذهبكل اله بما خلق ولعلا بعضهم على بعض ... (231) نيز همين مطلب را تاءييد مى كندو چون جهان كنونى منزه از صفات سلبى ياد شده است ، چنانكه در آيه الذى خلق سبعسموات طباقا ما ترى فى خلق الرحمن من تفاوت فارجع البصرهل ترى من فطور (232)، به نفى انفطار و شكاف و ناهماهنگى جهان اشاره شده است، پس مى توان به توحيد ربوبى اعتقاد پيدا كرده و هر گونه شك ربوبى را نفى كرد. با اين تحليل سداد و صواب و اتقان برهان تمانع همچنان محفوظ مى ماند و نيازى بهارجاع آن به برهان توارد علل نيست . قسمت مهم تتميم برهان تمانع به وسيله همين آيهتمثيلى سوره زمر است كه در آن به نحو ضرورت ، متشاكس و متنازع بودن دو خدا بهعنوان اصل مسلم اخذ شده است .
7 گاهى آيات هماهنگ تفسيرى نسبت به يكديگر پيوند تصورى يا تصديقى از جهتتحليل مبادى فهم ندارد تا به وسيله آيه اى معناى آيه ديگر روشن شود، بلكه با همپيوند ترتيبى و تاريخى دارد؛ مانند اين كه از انضمام آيه اى به آيه ديگر معلوم مىشود كدام آيه قبلا نازل شده و كدام آيه بعدا فرود آمده است ؛ مثلا كدام آيه در مكه وقبل از هجرت نازل شده و كدام آيه در مدينه و بعد از هجرت فرود آمده است . البته بابررسى شواهد تاريخى كه از انضمام دو آيه به دست مى آيد مفاهيم تفسيرى تازه اىبهره مفسر خواهد شد؛ ليكن نتيجه انضمام مزبور پى بردن به مطلبى خارجى و آنترتيب تاريخى نزول آيه هاست ؛ نظير آنچه از انضمام آيه ...اءويجعل الله لهن سبيلا (233) و آيه ... فاجلدواكل واحد منهما مائة جلدة ... (234)استفاده مى شود؛ زيرا گذشته از آن كه معلوم مىشود آن سبيل كه در سوره نساء بازگو شده چيست ، روشن مى شود كه سورهنور بعد از سوره نساء نازل شده ، يا لااقل اين بخش از سوره نور بعد از آن بخش معين ازسوره نساء فرود آمده است .
8 گاهى آيات منسجم تفسيرى نسبت به يكديگر پيوند مفهومى ندارد تا مبادى تصورىيا تصديقى يكى از آنها به وسيله ديگرى حل شود؛ چنانكه در قسم هفتم به آن اشارهشد، بلكه نضد و چينش ويژه امور در قوس نزول از مبداء جهان يا در قوس صعود بهطرف غايت و نهايت عالم كه همان مبداء نخست است ، از انضمام آنها به يكديگر به دست مىآيد؛ يعنى مراتب صدور فيض از خداوند معلوم مى گردد ومراحل برچيدن نظام كيهانى در بازگشت آدم و عالم به سوى خداوند روشن مى شود؛ مثلادر مورد برچيدن سلسله جبال ، از انضمام آيات مربوط به آن ، شايد بتوان استنباط كردكه در اشراط ساعت و هنگام پايدار شدن علامت قيامت ، سير برطرف شدن كوهها از كجاشروع و به كجا ختم مى شود و چنين ترتيبى بين ( كثيبا مهيلا ) (235)، (كالعهنالمنفوش ) (236)، ( قاعا صفصفا ) (237) و سرانجام سراب شدن كوهها خواهد بود: و سيرت الجبال فكانت سرابا (238) .
گاهى از انضمام آيات مثانى و هم آوا مطلب عميقى استنباط مى شود كه قاطبه كارشناسانتفسيرى كه در كوى علوم و مفاهيم قرآنى اعتكاف كرده و از آن برزن هجرت نكرده اندشاكرانه در پيشگاه چنين قرائت تفسيرى و چنان تفسير قرآن به قرآن و چنين برداشت بىسابقه اى سجده تعظيم مى كنند .
البته چنين فوز و فيضى بسيار نادر و فقط در خباياى مسطورات قلمى ، مكنونانه ومكتومانه براى عاكفان حرم وحى و طائفان حريم الهام و راكعان كوى عترت و ساجدانآستان ولايت جلوه مى كند: اهل نظر معامله با آشنا كنند . البته چنينتعامل و تعاطى كه بين آيات قرآن كريم است بين آيات و روايات و بين خود روايات باهم برقرار است كه اگر چنان احاطه اى بهره مفسر گردد آنگاه دنو و اقتراب به خاستگاهكلام الهى نصيب او خواهد شد، و ارجاع احاديث به يكديگر به عنوان اصلى قطعى ،معقول ، و مقبول محدثان ، فقيهان و عالمان به علم حديث است و مرحوم صاحب جواهر بهزاويه اى از اين مطلب اشاره كرده ، مى گويد: سخنان همه آنان به منزله سخن واحد است وهمه آن ذوات مقدس به منزله متكلم واحدند . از اين رو كلمات آنان يكديگر را تفسير مى كند: بعد ملاحظة اءن كلامهم جميعا بمنزلة كلام واحد يفسر بعضه بعضا (239)
9 گاهى آيه اى به عنوان متن نازل مى شود و پرسشهاى فراوانى را به همراه دارد، كهبرخى از آن پرسشها به وسيله صراحت يا ظهور لفظى آيات ديگر كه به مثابه شرحآن متن و تفصيل آن مجمل فرود مى آيد، پاسخ مى يابد، ولى بعض ديگر از پرسشها ازظهور منطوق آيات بعدى استنباط نمى شود، بلكه از راه استلزام يا ملازمه يا تلازم ومانند آن پاسخ مى يابد، به طورى كه از مجموع مذكور و محذوف ، يا منطوق و مفهوم ومسكوت عنه ، شرح آن متن روشن مى شود .
مثلا آيه ان ربكم الله الذى خلق السموات و الاءرض فى ستة اءيام (240)
گذشته از معناى شش روز، سؤ الهايى را تداعى مى كند كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
الف : آيا منظور خصوص آسمانها و زمين است يا اعم از آنچه در بين آنهاست ؟
ب : در اين صورت كه مقصود اعم از آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست باشد، آسمانهادر چند روز خلق شده ، زمين در چند روز آفريده شده ، و آنچه بين آسمانها و زمين واقع استدر چند روز خلق شده است ؟ پاسخ اين پرسشها را مى توان از انضمام ساير آيات خلقتنظام كيهانى به آيه مزبور و با بررسى منطوق ، مفهوم ، مسكوت و محذوف استنباط كرد؛زيرا آنچه به پرسش اول پاسخ مى دهد اين است كه موجودهاى بين آسمان و زمينمشمول و مندرج است در آيه اول كه به منزله متن است و از اين رو در برخى آيات ذكر شدهاست ؛ مانند: الذى خلق السموات و الاءرض و ما بينهما فى ستة اءيام (241) وآنچه به سؤ ال دوم جواب مى دهد اين است كه آفرينش آسمانها در دو روز انجام شد: ثماستوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للاءرض ائتيا طوعا اءو كرها قالتا اءتيناطائعينَ فقضيهن سبع سموات فى يومين ... (242)، و آنچه به پرسش سوم پاسخمى دهد اين است كه خلقت زمين در دو روز واقع شد: قل اءئنكم لتكفرون بالذى خلق الاءرض فى يومين و تجعلون له اءندادا ذلك رب العالمين (243)، و اما آنچه به سؤ ال چهارم جواب مى دهد اين است كه آفرينش آنچه در بينآسمانها و زمين قرار دارد و در دو روز واقع شد و اين پيام را از جمع بندى نهايى و كسرچهار روز ياد شده از مجموع شش روز مى توان استظهار كرد .
در اين قسم اخير آيه اى به صراحت يا ظهور، اعم از منطوق يا مفهوم يافت نشد، بلكه آنرا از سكوت معنادار آيات مربوط مى توان فهميد و آنچه از آيه قدر فيها اءقواتها فىاءربعة اءيام سواء للسائلين (244) استظهار مى شود ظاهرا راجع به تاءمين موادغذايى در طى فصول چهارگانه است ، كه به لحاظ غالب مناطق مسكونى است ، نه آن كهمقصود اين باشد كه مجموع زمين و آنچه بين زمين و آسمانهاست در چهار روز واقع شد وخصوص ‍ آسمانها در دو روز خلق شده است كه جمعا شش روز شود . آن طور كه برخىمفسران گفته اند ... (245)
10 گاهى آيه اى به عنوان خط اصيل تعليمى و تهذيبىنازل مى شود و در هيچ آيه ديگر به محتواى صريح آن يادآورى نمى شود و هيچ آيهديگر ناظر به تفصيل ، تبيين ، تحديد، تقييد و تخصيص متن اصلى نيست ، ليكن پيامسيار و بليغ و فراگير همه يا بيشتر آيات قرآن كريم ناظر به ترسيم ، تصوير،تبيين ، تدقيق ، تعميق و تحقيق محتواى آيه اصيل ياد شده است .
اين قسم از تفسير قرآن به قرآن از عنوان رايج آن استظهار نمى شود، بلكه عنوان دارجو معروف بين محترفان از مفسران از اين قسم منصرف است ؛ مانند آيه و اذقال ربك للملائكة انى جاعل فى الاءرض خليفة قالوااءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس ‍ لكقال انى اءعلم ما لا تعلمون (246)؛ زيرا در اين آيه به مقام منيع خليفه الهى اشارهشده و هيچ آيه ديگرى به عنوان شرح و تفصيل منزلت والاى خلافت كه نياز مبرم بهشرح بسيط دارد فرود نيامد و در اين باره نه تنها تبيين بسيطنازل نشد و نه تنها شرح وسيط هم تنزل نيافت ، بلكه گزارش ‍ وجيز هم به چشم نمىخورد .
اما آنچه از آيه يا داود انا جعلناك خليفة فى الاءرض فاحكم بين الناس ‍ بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عنسبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب (247) استظهار مى شود بضعهاى از خلافت مطلق الهى است كه مسجود فرشتگان شدن را به همراه دارد و خلافت داودى باخلافت كلى ، مطلق ، عام ، و دائم كه ويژه انسانكامل و ناب است تفاوت فراوان دارد؛ گرچه خود حضرت داود (عليه السلام ) در وادىديگر به آن راه دارد، ولى به هر تقدير خلافت سوره بقره غير از خلافت سوره است ؛ ليكن پيام مشترك و رهنمود بليغ همه يا بيشتر آيات ، تعليم اسماىحسناى الهى و تهذيب نفس و تزكيه ارواح براىنيل به مقام منيع خلافت الهى است ؛ زيرا محوراصيل خلافت انسان كامل فراگيرى حقايق جهان هستى به عنوان اسماى حسناى خداست .
اسماى الهى در سراسر قرآن كريم به عنوان سدر مخضود، طلع منضود،ظل ممدود و ماء مسكوب ، در خبايا، ثنايا، اطراف ، اكناف ، متون ، حواشى ، هوامش و زواياىآيات الهى منثور است تا هر انسانى با فراگيرى عين آنها در حد خود به مرحله اى ازمراحل حقيقت تشكيكى خلافت الهى نايل شود . بنابراين ، اگر كسى ادعا كند چون هدفنهايى قرآن پرورش انسان كامل و تربيت انسان ناب و موحد است ، آيات ديگر قرآنكريم شرح آيه خلافت انسان كامل است ، گزاف نگفته است . گرچه اين سنخ از تفسيراصطلاحا از اقسام تفسير قرآن به قرآن دارج و رايج نيست .
هم سويى معارف باطنى قرآن
همان طور كه از لحاظ صنعت فصاحت و بلاغت و هنر ادبى ، واژگان قرآن هم آواى هم است واز لحاظ مبادى تصورى مفاهيم الفاظ قرآن هم سوى يكديگر است و از جهت مبادى تصديقى، مقاصد آيات قرآن هم سان هم است و بالاخره از جنبه تفسير ظاهر، مطالب قرآن مفسريكديگر است ، از جهت باطن نيز همه معارف قرآنى در همهمراحل باطنى آن هم سوى يكديگر بوده ، مفسر يكديگر است و هرگز اختلافى بين باطنهاو مراحل درونى قرآن وجود ندارد؛ زيرا مراحل درونى آن مانند مظاهر بيرونى آن كلام خداستو اگر از نزد غير خدا تنزل مى يافت حتما با هم مختلف بود؛ بنابراين ، سراسر مطالبقرآن از همه جهت هماهنگ است ؛ يعنى هم ظاهرها با هم ، هم باطنها با هم ، هم پيوند هر ظاهربا باطن برتر از خود همچنان محفوظ است . از اين جا معلوم مى شود كه اگر سير عمودىتفسيرى بهره مفسر درون بين شود، چنانكه اهل بيت وحى (عليهم السلام ) به آن آگاه بودهاند، با فن بديع و جذاب تفسير قرآن به قرآن مى تواند از انضمام باطنها با يكديگر،نصيب اوفى و اعلى ببرد . در اين جا تذكر دو نكته ضرورى است :
1 براى تفسير قرآن در مرحله ظاهر دو بال نيرومند لازم بود: يكى برهان عقلى، يعنى علم حصولى كه شرط مهم مخاطب وحى قرار گرفتن و تدبر تام در آن است وديگرى سنت معصومين (عليهم السلام ) كه ناظر به مطالب تفسيرى ظاهر قرآن است .براى تفسير باطن به باطن نيز دو بال نيرومند ديگرى لازم است : يكى عرفانقلبى ، يعنى علم حضورى و ديگرى سنت معصومين (عليهم السلام ) كه ناظر بهمعارف درونى و باطن قرآن است ؛ زيرا تار و پودحبل ممدود الهى كه از يك جهت ثقل وحى نام دارد و از جهت ديگرثقل ولايت ناميده مى شود، همگى به هم مرتبط و متناسب است و همين پيوند ولايىمى تواند به مفسر جامع بين ظاهرها از يك سو و باطنها از سوى دوم و ظاهر و باطن هرمرتبه متلاصق از سوى سوم جراءت دهد تا فتوا دهد: چنين سيرى از مصاديق اقراء وارق (248) است ؛ چون اين كلام نورانى نه اختصاصى به قرائت به معناى تلاوتالفاظ دارد و نه مخصوص بهشت و بهشتيان آرميده در جنت خلد است ؛ بلكهشامل مفسران ژرف انديشى است كه در عين جمع سالم بين اضلاع سه گانه مزبور، از هرگونه خلط ظاهر و باطن مصون و از هر خطر امتزاج درون و بيرون و التقاطتنزيل و تاءويل محفوظند و تا نيل به جنت لقاى خدا همچنان پويا و جويانند . البته چنينمقامى براى اوحدى از اولياى الهى محتمل است ؛ ليكناصل امكان آن معقول است .
2 ممكن است برخى استعمال لفظ واحد در بيش از يك معنا را روا ندارند و بر اين اساساراده چند مطلب از يك لفظ قرآنى در نظر آنان صحيح نباشد، ليكن بايد توجه داشت كهاولا، بر فرض صحت آن مبنا مى توان معناى جامع انتزاعى كه ظهور عرفى داشته باشدترسيم كرد تا همه مراحل را در برگيرد . ثانيا،مراحل طولى ، مصاديق يك معناست ، نه معانى متعدد يك لفظ . ثالثا، امتناع متوهم ، يا براثر محدوديت ظرفيت لفظ است يا مضبوط بودن ظرفيت مستمع و مخاطب و يا محدوديت علم واراده متكلم و قسمت مهم آنچه در آن مبحث ، بر فرض تماميت آن ، مطرح شده به محدوديت علمو اراده متكلم بر مى گردد، نه مخاطب . پس اگر متكلم و مريد، خداوند سبحان بود كه هيچمحدوديتى از جهت علم يا اراده ندارد، محذورى در اراده كردن چند مطلب از يك آيه و چند معنا ازيك لفظ وجود ندارد؛ چنانكه اگر محدوديت مزبور به لحاظ مخاطب باشد، مخاطباصيل قرآن ، انسان كامل ، يعنى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است كهظرفيت وجودى آن حضرت براى ادراك معانى متعدد در دفعه واحد محذورى ندارد؛ يعنى اگرمخاطبان ديگر صلاحيت تلقى چند معنا را از لفظ واحد ندارد حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين صلاحيتى را داراست .
از اين جا به مطلب ديگرى كه مربوط به زبان قرآن است مى توان پى برد و آن اينكه ، گرچه قانون محاوره از جهت لفظ و از لحاظ مخاطب نسبت به افراد عادى مطاع و متبوعاست ، ليكن از جهت متكلم نمى توان چنين حكم كرد كه همه احكام متكلمهاى عادى درباره متكلموحى ، يعنى خداوند سبحان حاكم است ؛ گذشته از اين كه مخاطب اولى واصيل قرآن كريم ، حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است كه بر اثرخلافت الهى توان تحمل معانى متعدد را يك جا دارد . البته هيچ يك از امور ياد شده ، يعنىويژگى متكلم و خصوصيت مخاطب اصيل ، يعنىرسول اكرم صلى الله عليه و آله مانع اجراى قانون عربى مبين نسبت به ديگران نخواهدبود .
شايد يكى از معانى حديث ماءثور از رسول اكرم صلى الله عليه و آله : القرآنذلول ذو وجوه فاحملوه على اءحسن الوجوه (249) همين باشد كه قرآن كريم معارفطولى متنوع و مطالب عرضى متعدد دارد؛ اگر جمع بين همه آنها ميسور نشد آن را بربهترين وجه آن حمل كنيد . اگر آن معانى صحيح و تام نمى بود، هرگز قرآن كريم نسبتبه آن معانى غير درست ، ذلول ، نرم و انعطاف پذير نبود و آن معنا نيز از وجوه قرآن بهحساب نمى آمد . غرض آن كه ، ذو وجوه بودن قرآن مى تواند ناظر به مطلبى باشد كهدر اين بخش مطرح شد؛ يعنى پيوند همه مراحل ظاهر ومراحل باطن و همچنين پيوند ظاهرها با هم و ارتباط باطنها با هم و ...؛ چنانكه مى تواندناظر به مطلب ديگر باشد .
ذو وجوه بودن قرآن به معنايى ديگر نيز در برخى احاديث آمده است . حضرتاميرالمؤ منين (عليه السلام ) در نامه اى به عبدالله بن عباس ‍ فرمود: هنگام احتجاج باخوارج محور استدلال را سنت قرار بده ، نه قرآن : لا تخاصمهم بالقرآن فان القرآنحمال ذو وجوه ، تقول و يقولون و لكن حاججهم (خاصمهم ) بالسنة فانهم لن يجدوا عنهامحيصا (250) . اين سخن نشان مى دهد كه چون برخى بر اثر تفسير به راءىمذموم ، وجوهى را بر قرآن تحميل مى كردند و وحى خدا را براميال خويش تطبيق مى كردند، آن حضرت سنترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را كه مبين و شارح راستين قرآن كريم است محوراحتجاج قرار داد . از اين جهت ذو وجوه ، به معناى صلاحيت واقعى قرآن براىحمل بر وجوه متعدد نيست .
فصل چهارم : تفسير قرآن به سنت
خداوند كه خود عهده دار تلاوت آيات ، تعليم كتاب و حكمت و تبيين معارف الهى و تزكيهنفوس است ، همان را بر عهده انبياى خود و نيز بر عهده خصوص حضرترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گذاشته است . خداوند خود را تالى آياتمعرفى مى كند: نتلوا عليك من نباء موسى و فرعون بالحق لقوم يؤ منون (251)و نيز خود را مبين آيات و هادى سنتها (252) و همچنين مزكى نفوس معرفى كرده است .(253)
آنگاه همين اوصاف سه گانه را به رسول خود اسناد مى دهد(254)؛ چنانكه تبيين را بهنحو عموم از خصايص نبوت عام مى داند: و ما اءرسلنا منرسول الا بلسان قومه ليبين لهم (255) و همين معنا را به نحو خصوص ‍ بهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ماءموريت داده ، در نتيجه وظيفه علمى مردم را همروشن مى كند: و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس مانزل اليهم (256)، و ما اءنزلنا عليك الكتاب الا لتبين لهم الذى اختلفوا فيه (257)؛ چنانكه لزوم تبيين آيات و احكام الهى را بر عهده عالمان دين قرار مى دهد: و اذ اءخذ الله ميثاق الذين اءوتوا الكتاب لتبينه للناس ‍ (258)
يكى از بهترين و لازمترين راههاى شناخت قرآن ، تفسير آن به سنت معصومين (عليهمالسلام ) است . سنت معصومين ، چنانكه گذشت ، يكى از منابع علم تفسير واصول بررسى و تحقيق براى دستيابى به معارف قرآنى است . عترت طاهرين (عليهمالسلام ) بر اساس حديث متواتر ثقلين همتاى قرآن بوده ، تمسك به يكى از آن دو بدونديگرى مساوى با ترك هر دو ثقل است و براى دستيابى به دينكامل اعتصام به هر كدام بايد همراه با تمسك به ديگرى باشد .
تفسير قرآن به سنت گرچه لازم و ضرورى است ، ليكن چنين تفسيرى درقبال تفسير قرآن به قرآن ، همانند ثقل اصغر است در ساحتثقل اكبر؛ يعنى در طول آن است ، نه در عرض آن و معيت آن دو با هم به نحو لازم و ملزوماست ، نه به نحو ملازم و به نهج طولى است ؛ نه عرضى تا سنت ابتدا در عرض قرآنباشد و بتواند متعرض آن گردد و بر آن اعتراض كند و معارض ‍ آن شود؛ همان طور كهدو حديث همتاى يكديگر است و هر كدام نسبت به ديگرى حق تعرض ، اعتراض و معارضهدارد و سرانجام چنين تعارضى توقف يا تخيير يا ترجيح يكى بر ديگرى است ؛ بلكهآنچه اولا حجت است كلام خداست و آنچه را كه ثانيا خداوند در قرآن حجت قرار داد، يعنىسنت معصومين (عليهم السلام )، مديون حجيت قرآن است . البته پس از استقرار حجيت ،حدوثا و بقاء، آنگاه سنت و قرآن متلازم يكديگر است . البته ممكن است رسالت نبى اكرمصلى الله عليه و آله با معجزه ديگرى غير از قرآن ثابت شود كه در اين صورت حجيتسنت فرع بر حجيت قرآن و برابر رهنمود قرآن نخواهد بود؛ ليكن لزوم عرض بر قرآنو پرهيز از تعارض ‍ و تباين با قرآن در خصوص سنت غير قطعى در هرحال ضرورى است .
آنچه هم اكنون بحث مى شود دو چيز است : يكى عترت ، يعنى انسانهاىكامل ، معصوم ، معصوم و خليفة الله و ديگرى سنت به جا مانده از آن ذوات نورى (عليهمالسلام ) . اما خود عترت گرچه در حديث قطعى ثقلين ، به عنوانثقل اصغر ياد شده اند، ليكن همان طور كه در رساله جداگانه بحث شد (259) درنشئه وحدت ، هرگز حقيقت انسان كامل معصوم از حقيقت قرآن مجيد جدا نيست و به هيچ وجهنمى توان اثبات كرد كه قرآن ، يعنى كلام خدا، بر حقيقت خليفه تام الهى كه او هم كلمهعلياى خداست برترى دارد؛ چنانكه فقيه نامور اماميه كاشف الغطاء (قدس سره ) بهگوشه اى از اين مبحث اشاره كرده است ؛ (260)، نه به اوج آن ؛ چون تحرير چنانمطلب سميك ، رفيع ، عريق ، انيق و عميقى در دسترس چنين فقيهى هم نيست ؛ لو كانلبان . به هر تقدير، بحث كنونى درباره بررسى قرآن و عترت نيست ؛ بلكهدرباره قرآن و سنت است .
اما سنت معصومين (عليهم السلام ) لازم است توجه شود كه اولا، خداوند سبحان كلاماصيل و غير محرف خود را به عنوان نور ، تبيان و مانند آن معرفى مىكند و اين اوصاف اختصاصى به قرآن كريم ندارد؛ چنانكه درباره خصوص كتاب حضرتموساى كليم (عليه السلام ) مى فرمايد قل مناءنزل الكتاب الذى جاء به موسى نورا و هدى للناس ‍ (261)( و اتيناهما الكتابالمستبين )(262) ثم اتينا موسى الكتاب تماما على الذى اءحسن و تفصيلالكل شى ء (263) ( ... و تفصيلا لكل شى ء ) (264) . چيزى كه نور، مستبين وتفصيل همه چيز است ، حتما درباره خودش نيز روشن ، آشكار،مفصل و مبسوط است و نيز درباره پيامبران ديگر بدون اختصاص بهرسول خاص مى فرمايد: ... جاءوا بالبينات و الزبر و الكتاب المنير (265) هرپيامبرى كه به همراه خود كتاب آورد، آن كتاب روشن و روشنگر است و هيچ ابهامى در آننيست ؛ مگر آن كه تيرگى تحريف و تاريكىتبديل بشرى در آن راه يابد كه چنين رخنه باطل و تيرگى نابجا هرگز به قرآن كريمره نيافته و نخواهد يافت : لا ياءتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه (266)
ثانيا، خداوند سبحان پيامبر خود را اعم از خاتم صلى الله عليه و آله و سلم و غير خاتمبه عنوان مبين ره آورد وحى و شارح ره توشه الهام و معلم كتاب و حكمت معرفى مى كند: و ما اءرسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهمفيضل الله من يشاء و يهدى من يشاء و هو العزيز الحكيم (267) ، ... و لكن كونواربانيين بما كنتم تعلمون الكتاب ... (268) و درباره خصوصرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم گذشته از عنوان مبين و معلم كتاب و حكمت(269)، وصف ممتاز سراج منير را نيز ياد مى كند: يا اءيها النبى انااءرسلناك شاهدا و مبشرا و نذيراَ و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا (270)
سنت هيچ پيامبرى ، مباين ، معارض و مخالف با متن كتاب آسمانى او نيست و اين مطلب هماختصاصى به سنت پيامبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم ندارد؛ زيراعقل برهانى كه سلطان و مرجع قطعى اين معارف است چنين فتوا مى دهد كه هرگز خداوندسبحان سخنان متباين ، متعارض و متخالف ندارد و اين مطلب از احكام نبوت عام است ، نهويژه پيامبر خاتم ؛ چنانكه فتواى سنت قطعى معصومين (عليهم السلام ) نيز امضاى فتواىعقل است ؛ زيرا ره آورد يقينى سنت اسلامى ، لزوم عرضه حديث بر قرآن است ، تا مخالفآن مطرود و غير مخالف آن ماءخوذ گردد .
در اين مبحث لازم است به چند نكته محورى توجه شود:
1 مراد از سنت خصوص حديث لفظى نيست ؛ زيرا آنچه به معصوم (عليه السلام ) نسبتدارد حجت است ، اعم از سكوت و عدم ردع ( تقرير)،فعل و قول ؛ يعنى قرآن فقط لفظ است ولى سنت معصومين (عليهم السلام )شامل هر سه قسم است ؛ گر چه اعتبار اقسام سه گانه يكسان نيست ؛ زيرا برخى از آنهامانند سكوت و فعل ظهور اطلاقى يا عمومى ندارد؛ بلكه فقط در قدر متيقن خود حجت است وبرخى ديگر مانند لفظ منقول ، بعد از احرازاصل صدور، جهت صدور (271)و دلالت قابل اعتماد، گرچه حجت است ، ولى بيشتر اخبارمعصومين (عليهم السلام ) منقول به معناست ، نهمنقول به لفظ و چون اين گونه نقل به معنا تجويز شده و مبادى حسى يا قريب به حسدارد، اصول عقلايى مانند اصالت اطلاق ، اصالت عموم ، اصالت عدم قرينه ، اصالتعدم سهور و عدم نسيان در آنها جارى است ؛ چنانكه سيره مستمر خردورزان و دانش پيشهگان بر اعتماد به گزارشهاى موثقين است هر چند غالب آنهانقل به لفظ نيست ؛ بر خلاف قرآن كريم كه اولا همه الفاظ آن عين كلام خداست و ثانياهيچ نيازى به اجراى اصول عقلايى مزبور، كه با عصمت منافى است ؛ ندارد . به هرتقدير، سنت معصومين (عليهم السلام ) هر قسمى كه باشد، بعد از ثبوت اعتبار و حجيت مىتواند مفسر قرآن قرار گيرد .
2 لزوم عرضه سنت معصومين (عليهم السلام ) بر قرآن كريم لوازمى دارد كه بهبرخى از آنها اشاره مى شود: الف : صيانت ابدى قرآن از گزند تحريف ؛ زيرا كتابمحرف كه خود از حجيت ساقط است نمى تواند معيار اعتبار چيز ديگر قرار گيرد؛ چون دينحنيف اسلام ابدى است و لزوم عرضه سنت بر قرآن دائمى است ؛ معلوم مى شود نزاهت قرآناز آسيب تحريف نيز ابدى است و شبهات واهى متوهمان تحريف جداگانه پاسخ داده شده وبخشى از آن در كتاب قرآن در قرآن آمده و آنچه بر خلاف توقع در تفسيربيان السعادة فى مقامات العبادة راجع به تحريف آمده ، جدا ناصواب است .(272) ب : امكان تحريف سنت از جهت سند يا دلالت ؛ زيرا اگر سنت معصومين (عليهمالسلام ) قابل جعل ، دس و وضع نبود و مورد تحريف واقع نمى شد، نيازى به عرض برقرآن مجيد نبود . ج : حجيت ظاهر قرآن ؛ زيرا اگر قرآن غير محرفقابل فهم عمومى و صالح براى تطبيق سنت با آن نبود، هرگز مدار اعتبار و حجيت سنتقرار نمى گرفت .
3 سنت معروض بر قرآن كريم چنانكه گذشت (273)، بر دو قسم است ؛ گاهى براثر ابتلاى به معارض محتاج به عرضه است ؛ چنانكه نصوص ‍ علاجيه عهده دار چنينپيامى است و گاهى براى تشخيص اعتبار، و آن همه انحاى سنت است ؛ خواه سنت داراىمعارض و خواه سنت بى معارض ؛ چنانكه نصوص ديگر عهده دار چنين دستورى است و درجوامع روايى اماميه نيز آمده است .
4 چون لزوم عرض سنت بر قرآن در مقام اثبات حجيت سنت است . از اين رو همه اوصافياد شده قرآن از قبيل صيانت از تحريف ، حجيت ظاهر و ...، ناظر به مقام اثبات قرآن كريماست و اختصاصى به مقام ثبوت آن ندارد .
5 هدف از عرض سنت بر قرآن براى ارزيابى اعتبار سنت اين نيست كه سنت موافق باقرآن باشد؛ چون موافقت با قرآن شرط حجيت نيست ؛ بلكه مخالفت با آن مانع اعتبار است . پس منظور از عرض كه سنت قطعى ضرورت آن را تبيين مى كند، احرازعدم مخالفت سنت معروض با قرآن كريم است ، نه اثبات موافقت با آن ؛زيرا بسيارى از فروع جزئى در قرآن نيامده و تحديد و تعيين آنها طبق دستور الهى بهسنت ارجاع شده است .
6 گرچه هدف از عرض سنت بر قرآن احراز عدم مخالفت با آن است ، نه اثبات موافقت باآن ، ليكن براى احراز عدم مخالفت با قرآن بايد اعتراف كرد كه همه معارف و احكام قرآنكريم ، هر چند به كمك آيات متناسب ، به طور شفافقبل از مراجعه به سنت روشن است تا بتوان به طور صريح گفت فلان مطلب كه در سنتآمده بعد از عرض بر قرآن روشن شد كه مخالف با قرآن نيست . اگر برخى از آياتقرآن مبهم باشد و بدون سنت اصلا روشن نگردد، هرگز چنان عرضه اى و چنين نتيجهگيرى ممكن نيست . البته سنت به عنوان مرجع علمى و تبيين غير از مرجع تعبدى است .
غرض آن كه ، گرچه موافقت با قرآن شرط اعتبار سنت نيست ، ولى مخالفت با قرآن مانعاعتبار سنت است و فتوا به عدم مخالفت سنت با قرآن متوقف است بر احراز معنا و پيامسراسر قرآن ( به طور موجبه كليه ) و اگر بعضى از آيات ( به نحو ايجاب و جزئى) بدون سنت اصلا مفهوم نگردد و پيام آن معلوم نشود، پس فهم بخشى از قرآن متوقف براعتبار سنت است در حالى كه اعتبار سنت نيز به آن است كه با هيچ آيه اى از آيات قرآنكريم به نحو سلب كلى ، مخالف و مباين و معارض نباشد . پس بايد اولا، همه آياتقرآن روشن باشد و ثانيا، فهم هيچ آيه اى متوقف بر سنت نباشد و ثالثا، اگر فهمبرخى از آيات متوقف بر سنت باشد در همان محور دور لازم مى آيد و سرانجام چنان دورىبه تناقض مستحيل خواهد بود و در اين مطلب فرقى بين اثبات حجيت سنت از راه قرآن وحجيت آن از راه معجزه ديگر نيست .
بنابراين ، همه قرآن بدون مراجعه به سنت بايد به عنوان ميزان سنجش ، روشن باشد وحجيت استقلالى نه انحصارى داشته باشد تا معروض عليه سنت قرار گيرد و بعد ازاحراز عدم مخالفت سنت با قرآن ، حجت مستقل ديگرى به عنوان سنت در كنار حجتمستقل قبلى ، يعنى قرآن واقع شود تا اين دو حجتمستقل همراه با حجت مستقل ديگر كه برهان عقلى است ، كنار هم قرار گيرد و هيچكدام دعوى انحصار نداشته باشد؛ ( زيرا استقلال همان طور كه كاملا بيان شد غير ازانحصار است ) و آنگاه بعد از ملاحظه مجموع اين سه منبعمستقل غير منحصر و جمع بندى نهايى آنها مى توان به پيام خدا و حكم قطع الهى رسيد .
لازم است براى چندمين بار به اين دو مطلب توجه عميق شود: يكى آن كه سنت اعم از قطعىو غير قطعى براى هميشه و نسبت به همه آيات مرجع تعليم و تبيين و شرح خواهد بود؛ليكن مرجعيت تعبدى خصوص سنت غير قطعى بعد از روشن بودن محتواى همه قرآن صورتمى پذيرد . ديگرى آن كه هرگز قرآن بدون سنت اعم از قطعى و غير قطعى حجت نيست وحجيت قرآن بدون سنت قطعى يا غير قطعى تفكيك آشكار بين دو همتاى افتراق ناپذير است. غرض آن كه ، دليل لزوم عرض سنت بر قرآناحتمال جعل وتحريف است و اين امور در سنت قطعى راه ندارد، پس در سراسر اين نوشتاربايد بين سنت قطعى و سنت غير قطعى فرق گذاشت ؛ چنانكه روايات عرض سنت برقرآن خواه در حال تعارض روايات با يكديگر و خواهد در حالت عدم تعارض مخصوصبه سنت غيرقطعى است ؛ زيرا سنت قطعى به مثابه قرآن ، معروض عليه است ، نهمعروض .
از مباحث گذشته معلوم شد كه محور اعتبار سنت ومدار عرضه آن بر قرآن كجاست و اعتبارسنت در قبال قرآن كريم چگونه است . همچنين منطقه نفوذ تفسير قرآن به سنت ، مقام امامتقرآن نسبت به حديث ، امت بودن حديث در ساحت قرآن ، مقامعديل هم بودن قرآن و حديث در برابر يكديگر و همتايى آنها نسبت به همديگر آشكارشد؛ چنانكه لزوم تجديد نظر در برخى نوشته ها نيز معلوم شد . (274)
در مبحث همتايى قرآن و عترت ( نه قرآن و حديث ) دو مطلب وجود دارد: يكىثقل اكبر بودن قرآن نسبت به عترت و ديگرى همسانى آن دو با هم ؛ چنانكه روايات وارددر اين باره دو طايفه است : لسان يكى از آن دو طايفه اين است : اءحدهما اءكبر ، ولسان طايفه ديگر اين است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم دو سبابه از دودست خود را كنار هم قرار داد و فرمود: انى قد تركت فيكم اءمرين ... كهاتين ، وسبابه و وسطى را كنار هم قرار داد و فرمود: نمى گويم مانند اين دو: لااءقول كهاتين (275)
تذكر: تفسير: چنانكه گذشت ، به معناى بيان مدلولهاى الفاظ و پرده برداشتن از چهرهكلمات و جمله هاى آيات است . بنابراين ، تبيين حدود، جزئيات و نحوه اجراى آنچه خطوطكلى آن در قرآن كريم آمده ، تفسير نيست ؛ مثلا رواياتى كه حكم اخفاتى بودن برخىنمازها را بيان مى كند، تفسير مفهوم آيه شريفه اءقيمواالصلوة نيست ؛ بلكه مبينحدود جزئى آن است .
قرآن كريم عهده دار تبيين خطوط كلى معارف و احكام دين است و تبيين حدود و جزئيات وشيوه اجراى آن بر عهده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و عترت طاهرين (عليهمالسلام ) است ؛ مانند اين كه اصل وجوب اقامه نماز در قرآن كريم آمده است :(اءقيمواالصلوة ) و احكام جزئى و نحوه اجراى آن را كه تقريبامشتمل بر حدود چهار هزار حكم فقهى واجب و مندوب است ،معصومين (عليهم السلام ) بيانكرده اند .
قرآن كريم به منزله قانون اساسى دين است كهمشتمل بر اصول محورى است و رواياتى كه بيانگر حدود و جزئيات احكام كلى است ، بهمنزله قوانين مصوب در مجالس قانونگذارى است و روشن است كه قوانين مزبور مفسر وشارح قانون اساسى محسوب نمى شود .
ويژگيهاى سنت قطعى
بررسى منهج تفسير قرآن به قرآن جزو علوم قرآنى محسوب است وتحليل روش تفسير قرآن به حديث گذشته از لزوم آگاهى به علوم قرآنى ،نيازمند حديث شناسى است و بايد از قواعد علم حديث پيروى كند.
نكته اى كه در حديث شناسى مطرح است و در مسئله عرض حديث بر قرآن كريم سهمكليدى دارد آن است كه اولا، سنت به دو قسم منقسم است : يكى قطعى و ديگرى غير قطعى ،ثانيا، آنچه بايد بر قرآن عرضه شود سنت غيرقطعى است و هرگز سنت قطعى نيازىبه عرض بر قرآن ندارد؛ زيرا صدور آن از مقام عصمت قطعى است و چنين صادرى يقينابه خداوند منسوب است . ثالثا، سنت قطعى همانند قرآن كريم گذشته از بى نيازى ازعرض بر منبع ديگر، خودش به عنوان منبع جداگانه مورد عرض سنت غير قطعى است ؛يعنى حديث غير يقينى همان طور كه بر قرآن عرضه مى شود، بر سنت قطعى نيزمعروض مى گردد . رابعا، گرچه سنت قطعى از دو جهت همانند قرآن كريم است ؛ يعنى دربى نيازى از عرض بر منبع ديگر و در اين كه خودش منبع عرض سنت غيرقطعى بر آناست ؛ همانند قرآن كريم است ، ليكن حجيت و اعتبار آن متوقف بر ثبوت رسالترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است و رسالت آن حضرت متوقف بر معجزه بودنقرآن است ( در صورتى كه رسالت پيامبر به معجزه ديگر تكيه نكند ).
بنابراين ، رتبه حجيت و اعتبار قرآن كريم قبل از ثبوت رسالترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم است ؛ در حالى كه ثبوت رسالت آن حضرتبر اعتبار و حجيت سنت قطعى اوست ؛ زيرا خود سنت قطعى معجزه نيست تا ذاتا معتبر و حجتباشد؛ بلكه به واسطه رسالت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به اعجازقرآن كريم وابسته است . در نتيجه ، اعتبار سنت قطعى همتاى حجيت قرآن كريم نيست ؛بلكه از لحاظ رتبه متاءخر از آن است . البته براى اثبات احكام شرعى چاره اى جزرجوع به سنت همانند منابع غنى و قوى ديگر نيست .
شايان ذكر است كه ، سنت قطعى فراوان نيست ؛ زيرا مهمترين حلقه ارتباطى امت با سنترسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) بوده اندكه متاءسفانه مهجور و محجور شدند؛ چنانكه نشر و تدوين حديث كه يكى از بهترينراههاى صيانت سنت و بقاء و دوام آن بود با تاءسف تام تا مدت مديدى محجور و ممنوعبود و اگر اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) محكوم به انزوا نمى شدند و كرسى ثقافت ومسند تدريس و تعليم از آنان غضب نمى شد و ديگران جامه خلافت را تقمص نمى كردند،علم شريف حديث به وضع بهترى ظهور كرده ، محتواى آن نيز زهور بيشترى مى يافت وقهرا بر حجم سنت قطعى نيز افزوده مى شد .
صعوبت فهم سنت
گرچه يكى از بهترين و لازمترين راههاى شناخت قرآن تفسير آن به سنت معصومين (عليهمالسلام ) است ، ليكن بايد توجه داشت كه فهم سنت نيز همانند فهم قرآن كارى است بسدشوار؛ زيرا معارف اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) همتاى مطالب قرآن كريم ،قول ثقيل است و ادراك قول وزين صعب است ؛ خواه به صورت قرآن تجلى كند و خواه بهصورت سنت تبلور يابد؛ زيرا ريشه هر دو از لدن (نزد) خداى على حكيم است .از اين رو در تعريف سنت شناسى نيز، قيد به قدر طاقت بشرى ماءخوذ است ؛چنانكه در معرفت قرآن نيز همين قيد اخذ شده است .
افزون بر دليل مزبور، سند ديگر صعوبت فهم سنت ، سخن حضرت امام صادق (عليهالسلام ) است كه مى فرمايد: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در همهمدت عمر شريفش با بندگان خدا، به مقدار فهم نهايى و انديشه نهانى و عمق شهود وژرفاى دانش خود سخن نگفت : ما كلم رسول الله العباد بكنه عقله قط (276)؛ ذكرچند نكته درباره اين حديث شريف سودمند است :
1 مقصود از عنوان عباد افراد عادى و متعارف است و گرنهاهل بيت عصمت ، مانند اميرالمؤ منين و ساير معصومين (عليهم السلام )مشمول حديث مزبور نبوده ، چنين گفتارى از آن انسانهاى نورانى كه به مثابه جانپيامبرند و همه آنان در نشئه وحدت نور واحد بوده اند: اءشهد ... و اءن اءرواحكم ونوركم و طينتكم واحدة طابت و طهرت بعضها من بعض (277)منصرف است ؛ چنانكهعلومى كه اهل بيت (عليهم السلام ) آن را از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براثر وراثت ولايى ، نه ميراث حقوقى و عادى ، به ارث برده اند نشانه آن است كه حديثياد شده ناظر به اشخاص متعارف است .
2 خداوند سبحان پيامبر خود را به جود و سخا ستود و هر گونه ضنت وبخل را درباره نشر معارف الهى از آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم سلب كرده ،فرمود: رسول خدا هيچ گونه ضنت و بخلى نسبت به بازگويى مطالب غيبى ندارد و هرچه را از نشئه ملكوت دريافت كرد به نشئه ملك ابلاغ مى كند: ( و ما هو على الغيب بضنين) (278)؛ چنانكه هر چه در نشئه ملك املاء، ابلاغ و انشاء فرموده است ، همگىبرگرفته از نشئه ملكوت بوده است : و ما ينطق عن الهوىَ ان هو الا وحى يوحى (279) . پس ‍ رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هم از جهتنقل معارف از غيب به شهادت ، جواد و امين و معصوم است و چيزى را كتمان نمى كند و هم ازجهت املاء، انشاء و ابلاغ متعبد و متوقف و معصوم است ؛ به طورى كه تا چيزى را نيابدنمى گويد . عصمت پيامبر گرامى از اين دو جهت قطعى است و آنچه فعلا مورد نظر استعدم كتمان گزارشهاى غيبى است .
آيه مزبور گرچه به طور يقين شامل آيات قرآن مى شود، ليكن منحصر در آن نيست ؛بلكه مى توان معارف قدسى را كه از آن به حديث قدسى ياد مى شودمشمول آيه ياد شده دانست ؛ يعنى رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم نسبت بههيچ معرفتى ، ضنين و بخيل نبود تا آن را نگويد و كتمان كند؛ مگر آن كه مطلب سرى وخصوصى در ميان باشد كه اغيار نسبت به آن نامحرم باشند و دستور كتمان آن از طرفخداوند باشد .
3 سنت همه انبيا و اولياى الهى اين بود كه با مردم به مقدار ادراك آنها سخن مى گفتند؛چنانكه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انا معاشر الاءنبياء اءمرنا اءننكلم الناس على قدر عقولهم (280) . پس ‍ آنچه دربارهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد به عنوان يكى از سنن جامع نبوت عام است ،نه ويژه سنت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم .
4 - منظور از عدم تكليم به كنه عقلرسول صلى الله عليه و آله و سلم مى تواند اين باشد كه همه اسرار باطنى به طورتفصيل و الفبايى و روان ، در اختيار همه كسانى كه برابر با فرهنگ محاوره واصول مفاهمه مطالب ديگران را مى فهمند و مقاصد خود را اظهار مى دارند، قرار نمىگيرد؛ زيرا همگان در ادراك اسرار الهى يكسان نيستند؛ بلكه سخنرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مانند قرآن كريممشتمل بر ظاهر و باطن ، تنزيل و تاءويل و محكم و متشابه است ونيل به عمق قول حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه مستلزم اكتناه حقيقت خودقائل خواهد بود، ميسور غير اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام ) نيست .
5 همان طور كه به قارى قرآن ، مفسر و مبين آن ،عامل به احكام آن و متخلق به اخلاق آن گفته مى شود: اقراء وارق (281)، بهحديث شناس متعبد، متخلق ، عامل به احكام و عارف به حكم نيز مى گويند: اقراء وارق ؛ ازاين رو در تعريف علم حديث شايسته بلكه بايسته است كه قيد به قدر طاقت بشرى اخذ شود؛ چون علوم مستفاد از بشر عادى را مى توان به طور اكتناه دريافت ؛ ليكنپى بردن به كنه گفته هاى كسانى كه از لدن ، اءم الكتاب و كتابمبين خبر مى يابند و گزارش مى دهند مقدور افراد متعارف نخواهد بود .
6 از انضمام حديث مزبور به وحدت سنخ انسانهاىكامل ، معصوم و خليفة الله ، دو مطلب استفاده مى شود كه به يكى تصريحا و به ديگرىتلويحا پرداخته شد: يكى آن كه حديث مزبور منصرف ازاهل بيت (عليهم السلام ) است ؛ زيرا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هر مطلبىكه برابر كنه عقل خود مى يافت مى توانست براىاهل بيت عصمت (عليهم السلام ) بازگو كند و آنان نيز كاملا آن را درك مى كردند .ديگر آنكه خود اهل بيت عصمت (عليهم السلام ) همانندرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با كنهعقل خود با افراد متعارف سخن نگفته اند ( به همان معنايى كه تبيين شد ) .
7 آنچه درباره صعوبت و استصعاب امر اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده است ، ناظر بهموارد متنوع و گوناگون است كه برخى از آنها به ولايت تكوينى و علم غيب آنان مربوطاست كه ادراك آن به طورى كه منزه از غلو و مبراى از تفويضباطل باشد صعب است و بعضى از آنها به خلافت سياسى و رهبرى امت اسلامى باز مىگردد؛ كه تحمل آن براى دنيازدگان متقمص به كسوت غاصبانه خلافت تيم و عدى يادلباختگان به طعام ادسم اموى يا دلهره دارندگان و جبانان از سيف مسموم ناكثان وقاسطان و مارقان مستصعب است .
برخى از آنها نيز به معرفت ملكوت و برتر از آن بر مى گردد كه سمت و سوى آنفراتر از بعد الهمم و عمق و ژرفاى آن فروتر از غوص الفطن است ،كه نه با سرمايه علم حصولى حكيمان و متكلمان متعارف پرواز به آن مرتبه ميسور است ونه با دستمايه علم حضورى عارفان و شاهدان مشهود، غواصى به عمق آن ميسور .
عناوين ماءخوذ در لسان احاديث صعوبت و استصعاب متعدد است ؛ مانند: امر، علم و حديث . كسانى كه تحمل حمل عطاياى آن ذوات نورى را دارند از فوز وفيض مطاياى ويژه الهى متنعمند و آنان ملك مقرب ، نبىمرسل و عبد ممتحن به تقواى خدا هستند . از اين رو در تعريف علم حديث ، لازماست قيد به قدر طاقت بشرى ماءخوذ گردد؛ مثلا اگر ادراك اسماى حسناىچهارگانه هو الاءول و الاخر و الظاهر و الباطن (282) و همچنين معرفت رجوعانقلاب گونه اشياء به طرف خداوند يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و اليه تقلبون (283) و مانند آن ، صعب است و آيات مزبور با تقدير، حذف مضاف و نظير آنتفسير مى شود، ادراك معناى دخول خداوند سبحان در همه ذرات اشياء بدون امتزاج و خروجوى از همه آنها بدن بينونت نيز مستصعب است : ليس فى الاءشياء بوالج و لا عنهابخارج (284)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation