|
|
|
|
|
|
البـتـه ايـن در صـورتـى اسـت كه مراد از (اهل ) خويشاوندان و نزديكان دنيايى انسانباشد. چون بعضى گفته اند: مراد از (آن همسران و خدمتكارانى است كه خدا براى انسان مؤ من ومتقى در بهشت آماده كرده ) و اين معنا بهتر و با مقام آيه مناسب تر است ، چون خويشاوندىو هـر رابـطـه اجـتـماعى دنيا در روز قيامت از هم گسيخته مى شود، همچنان كه خداى تعالىخـبـر داده كـه (فـلا انـسـاب بـيـنـهـم يـومئذ) و نيز فرموده : (يوم لا تملك نفس لنفسشيئا) و آياتى ديگر غير از اينها. و نيز مؤ يد معناى دوم اين آيه است كه مى فرمايد: (فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوفيحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا).
لهم من فوقهم ظلل من النار و من تحتهم ظلل ...
|
كـلمـه (ظـلل ) جـمـع (ظله ) است و - به طورى كه گفته اند - به معناى ساترىاسـت در بـالاى سـر. و مـراد از ايـنـكه ساترى از آتش در بالاى سر و ساترى ديگر درزيـر پـا دارنـد، ايـن اسـت كـه آتش از همه جهات به ايشان احاطه دارد. و بقيه الفاظ آيهروشن است .
و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهم البشرى
|
راغـب گـفـتـه : كـلمـه (طـاغـوت ) عـبارت است از هر متجاوز و از هر معبودى به غير خداىتعالى . و اين كلمه هم در يك نفر استعمال مى شود، و هم در جمع و ظاهرا مراد از آن در آيهشريفه بتها و هر معبود طاغى ديگرى است كه به جاى خدا پرستيده شود. در آيه شريفه به صرف اجتناب از پرستش طاغوت اكتفا نشده ، بلكه بر آن و (انابواالى اللّه ) اضـافـه كـرده اسـت و اين اشاره بدان است كه صرف نفى خدايان ديگر هيچفايده اى ندارد، آنچه فايده مى دهد اين است كه انسان بين نفى آن آلهه و اثبات اله واحد،جمع كند. هم خدا را بپرستد و هم غير او را نپرستد. اين است عبادت با اخلاص دين . (لهـم البـشـرى ) - ايـن جـمـله ، جـمـلهـاى اسـت انـشـايـى ، كـه در عـيـنحال خبر واقع شده براى (الّذين اجتنبوا...).
فبشر عباد الّذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ...
|
مـقـتـضـاى ظـاهـر عبارت اين بود كه بفرمايد: (لهم البشرى فبشرهم ) و حاجت نبود كهكلمه عباد آورده شود، و ليـكـن به منظور از آوردن آن اين بوده كه با اضافه شدن به ضمير متكلم آورده شود،تـا احـتـرامـى از آنـان بـه عـمـل آمـده بـاشـد، و هـم دنـبـالش بـا جـمـله
الّذيـن يـسـتـمعونالقول ...
|
توصيف شوند. مـفـاد جـمـله (الذيـن يـسـتـمـعـون القـول فـيـتـبعون احسنه ) كه در وصف بندگان خودفرمودهاست و مراد از (قول ) به شهادت اينكه دنبالش مساءله (اتّباع ) آمده ، آن قولى است كهارتـبـاط و مـسـاسـى بـا عـمـل داشـتـه بـاشـد، پـس بـهـتـريـنقـول آن قـولى اسـت كـه آدمـى را بـهـتـر به حق برساند، و براى انسان خيرخواهانه تربـاشـد. و انـسـان فـطـرتـا ايـن طـور اسـت كـه حـسـن وجـمال را دوست مى دارد و به سويش مجذوب مى شود، و معلوم است كه هر چه آن حسن بيشتربـاشـد ايـن جـذبـه شـديـدتـر اسـت . و اگـر زشت و زيبا، هر دو را ببيند، به سوى زيبامـتـمـايل مى شود، و اگر زيبا و زيباتر را ببيند به سوى زيباتر مى گرايد. و اما اگربه سوى زيباتر نرود، و باز به همان زيبا سرگرم شود معلوم مى شود كه سرگرمىاش به زيبا به خاطر زيبايى آن نبوده ، چون اگر براى زيبايى آن بود با بيشتر شدنزيـبـايـى ، بـايـد بـيـشـتـر مـجـذوب شـود، و زيـبـا را رهـا كـرده بـه طـرف زيـبـاتـرمتمايل شود. پـس ايـنـكـه آيـه شـريـفـه بـنـدگـان خـدا را توصيف فرموده به اينكه (پيرو بهترينقـولنـد) مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه مـطبوع و مفطور بر طلب حقند و به فطرت خود رشد ورسـيـدن بـه واقـع را طـالبـنـد. پـس هـر جـا امـرشـان دائر شـود بـيـن حـق وبـاطـل ، بـيـن رشـد و گـمـراهـى ، البـتـه حـق و رشـد را مـتـابـعـت مـى كـنـنـد وبـاطل و گمراهى را رها مى نمايند. و هر جا امرشان داير شود بين (حق ) و (احق ) -حقتر - و رشد و رشد بيشتر، البته حقتر و رشد بيشتر را انتخاب مى كنند. پـس حـق و رشـد، مـطلوب بندگان خداست ، و به همين جهت هر چه بشنوند به آن گوش مىدهـنـد و ايـن طـور نـيـسـت كـه متابعت هواى نفس كنند و هر سخنى را به صرف شنيدن بدونتفكر و تدبر رد كنند. پـس جـمـله (الّذيـن يـسـتـمعون القول فيتبعون احسنه ) مفادش اين است كه : بندگان خداطالب حق و رشدند، به هر سخنى كه گوش دهند بدين اميد گوش مى دهند كه در آن حقىبيابند و مى ترسند كه در اثر گوش ندادن به آن ، حق از ايشان فوت شود. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (گوش دادن به حرف و پيروى كردن از بهترين آن) گوش دادن به قرآن و غير قرآن ، و پيروى كردن از قرآن است . بعضى ديگر گفته اند: مراد استماع اوامر خداى تعالى و پيروى كردن بهترين آنها است ،مـثـلا در مـسـاله قـصـاص ، خـدا هـم اجـازه قصاص به ايشان داده ، و هم عفو، و ايشان عفو راپـيروى مى كنند. و نيز هم اجازه داده صدقه را آشكارا دهند و هم پنهانى ، و ايشان پنهانىصدقه مى دهند. ولى ايـن دو قـولى كـه از مـفـسـريـن نـقـل كـرديـم بـدوندليل عموم آيه را تخصيص ميزند. (اولئك الّذيـن هـديـهـم اللّه ) - اين جمله اشاره است به اينكه صفت پيروى از بهترينقـول ، خـود هـدايـتى است الهى ، و اين هدايت - كه گفتيم عبارت است از طلب حق و آمادگىتـام بـراى پـيروى از آن هر جا كه يافت شود - هدايتى است اجمالى كه تمامى هدايتهاىتفصيلى و رسيدن به هر يك از معارف الهى بدان منتهى مى شود. (و اولئك هـم اولوا الالبـاب ) - يعنى اينهايند تنها كسانى كه صاحب عقلند. و از اينجـمـله اسـتفاده مى شود كه عقل عبارت است از نيرويى كه با آن به سوى حق راه يافته مىشـود، و نـشان داشتن عقل پيروى از حق است . و در تفسير آيه (و من يرغب عن ملة ابراهيم الامـن سـفـه نـفـسه ) كه از آن استفاده مى شود كه سفيه آن كسى است كه دين خدا را پيروىنكند، در نتيجه عاقل آن كسى است كه دين خدا را پيروى كند.
افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من فى النار
|
كـلمـه عـذاب براى هر كس كه كفر بورزد آن روز ثابت شد كه آدم به سوى زمين هبوط مىكـرد، در آن روز بـه او گـفـتند: (و الّذين كفروا و كذبوا بايتنا اولئك اصحاب النار همفيها خالدون ) و در اين معنا آيات ديگرى نيز هست . مـقـتـضـاى سـيـاق ايـن است كه در آيه چيزى در تقدير گرفته شده باشد، چيزى كه جمله(افـانـت تنقذ من فى النار) بر آن دلالت كند، و تقدير كلام اين است كه : (اءفمن حقعـليـه كلمة العذاب ينجو منه آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده ، از عذاب نجات مىيـابـد؟). و ايـن تـقـديـر بـهـتـر از آن اسـت كـه بگوييم تقديرش (افمن حق عليه كلمةالعذاب خير ام من وجبت عليه الجنة آيا كسى كه كلمه عذاب بر او ثابت شده بهتر است ، ياكسى كه بهشت بر او واجب گشته ) مى باشد. بـعـضى از مفسرين گفته اند: (معنى جمله اين است كه آيا كسى كه وعيد خداى تعالى بهعقاب بر او واجب گشته ، آيا تو مى توانى او را از آتش خلاص كنى و با آوردن (من فىالنار) اكتفا كرده ، از اينكه ضمير (تنقذه ) را بياورد. و براى اينكه بيشتر شنوندهرا متوجه معنا كند، استفهام را تكرار كرده ). بـعـضـى ديگر گفته اند: (تقدير آيه (اءفانت تنقذ من فى النار منهم ) است ، يعنىآيـا تـو مـى توانى از ايشان آن كسانى را كه در آتشند نجات دهى ؟ چيزى كه هست ضمير(منهم ) از آن حذف شده ). و اين وجه از همه وجوه نامربوطتر است .
لكن الّذين اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف مبنية تجرى من تحتها الانهار
|
كلمه (غرف ) جمع (غرفه ) به معناى بالاخانه است . بعضى گفته اند: (اين جملهدر مـقـابـل جـمـله (لهـم مـن فـوقـهـم ظـلل مـن النـار و مـن تـحـتـهـمظلل ) كه درباره كفار است قرار دارد). (وعـد اللّه ) - يـعـنـى خـداونـد بـه ايشان وعده داده اين وعده را. در نتيجه كلمه مزبورمفعول مطلق است كه به جاى فعل خود نشسته . (لا يـخـلف اللّه المـيعاد) - اين جمله از سنت خداى تعالى در وعده هايش خبر مى دهد و درعين حال دلهاى بندگان خود را خرسند مى سازد. بحث روايتى (چند روايت درباره خسران نفس و اهل ، اطاعت جباران ، و...) در تـفـسـيـر قـمـى در روايـت ابـى الجـارود، از امـام ابـى جـعفر (عليه السلام ) آمده كه درذيل جمله (قل ان الخاسرين خسروا انفسهم و اهليهم ) فرموده : يعنى در نفس خود و اهلشانمغبون شدند. و در مجمع البيان در ذيل آيه (و الّذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها و انابوا الى اللّه لهمالبـشرى ) مى گويد: ابو بصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:شما (پيروان مكتب اهل بيت ) همانها هستيد. و هر كس جبارى را اطاعت كند گويا او را پرستيده . مؤ لف : اين روايت از باب تطبيق مصداق بر مفهوم عام است . و در كـافـى اسـت كه بعضى از اصحاب ما بدون ذكر سند از هشام بن حكم روايت كرده اندكـه گـفـت : امـام ابـو الحـسـن مـوسى بن جعفر (عليه السلام ) به من فرمود: اى هشام خداىتـبارك و تعالى اهل عقل و فهم را در كتاب خود بشارت داده و فرموده : (فبشر عباد الّذينيستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الّذين هديهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب ). و در الدر المنثور است كه : ابن جرير و ابن ابى حاتم از زيد بن اسلم روايت كرده اند كهدر ذيـل آيـه (و الّذيـن اجـتـنبوا الطاغوت ان يعبدوها) گفته است : اين دو آيه درباره سهنـفـر كـه در جـاهـليـت مـيـگـفـتـه انـد (لا اله الا اللّه )نـازل شـده ، و آن سـه نـفـر عـبـارت بـودنـد از زيـد بـن عـمـرو بـننفيل ، و ابو ذر غفارى ، و سلمان فارسى . مـؤ لف : ايـن روايـت را صـاحـب مـجـمـع البـيـان از عـبـداللّه بـن زيـدنـقـل كرده و در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عمر آورده كه گفت : درباره سعيد بنزيـد و ابـو ذر و سـلمـان نازل شده . و نيز از جويبر از جابر بن عبد اللّه روايت كرده كهگـفـت : دربـاره مـردى از انـصـار نـازل شـده كـه وقـتـى آيـه (لهـا سـبـعـة ابـواب ...)نـازل شـد هـفـت غـلام خود را آزاد كرد. ولى ظاهرا تمامى اين روايات از باب تطبيق داستانبر آيه مى باشد. آيات 37 - 21 سوره زمر
الم تـر ان اللّه انـزل مـن السـماء ماء فسلكه ينابيع فى الاءرض ثم يخرج به زرعامـخـتـلفـا الوانـه ثـم يـهـيـج فـتـرئه مـصـفرا ثم يجعله حطما ان فى ذلك لذكرى لاولىالالبـاب (21) افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـهفـويـل للقـاسـيـة قـلوبـهـم مـن ذكـر اللّه اولئك فـىضـلال مـبين (22) اللّه نزل احسن الحديث كتبا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الّذين يخشونربـهـم ثـم تـليـن جـلودهـم و قـلوبـهم الى ذكر اللّه ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء و منيـضـلل اللّه فـمـا له مـن هـاد (23) افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـامـة وقـيـل للظـالمـيـن ذوقـوا مـا كنتم تكسبون (24) كذب الّذين من قبلهم فاتئهم العذاب من حيث لايـشـعـرون (25) فـاذاقـهـم اللّه الخـزى فـى الحـيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوايـعـلمـون (26) و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـران مـنكـل مـثل لعلهم يتذكرون (27) قرانا عربيا غير ذى عوج لعلهم يتقون (28) ضرب اللّه مثلارجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلما لرجلهـل يـسـتـويان مثلا الحمد لله بل اكثرهم لا يعلمون (29) انك ميت و انهم ميتون (30) ثم انكميـوم القـيـامـة عـند ربكم تختصمون (31) فمن اظلم ممن كذب على اللّه و كذب بالصدق اذجـاءه اليـس فـى جـهنم مثوى للكافرين (32) و الّذى جاء بالصدق و صدق به اولئك همالمـتـقـون (33) لهـم مـا يـشـاؤ ن عند ربهم ذلك جزاء المحسنين (34) ليكفّر اللّه عنهم اسواالّذى عـمـلوا و يـجـزيـهـم اجـرهـم بـاحسن الّذى كانوا يعملون (35) اليس اللّه بكاف عبده ويـخـوفـونـك بـالّذيـن من دونه و من يضلل اللّه فما له من هاد (36) و من يهد اللّه فما له منمضل اليس اللّه بعزيز ذى انتقام (37)
|
. ترجمه آيات مـگـر نـديـدى كـه خـدا از آسـمـان آبـى را فـرسـتـاد و هـمان را در رگ و ريشه ها و منابعزيرزمينى بدوانيد و سپس به وسيله همان آب همواره كشت و زرع بيرون مى آورد، زرعى بارنگهاى گوناگون و سپس آن زرع را مى خشكاند و تو مى بينى كه پس از سبزى و خرمىزرد مى شود آنگاه آن را حطامى مى سازد كه در اين خود تذكرى است براى خردمندان (21). آيـا كـسـى كـه خـدا سـيـنـه اش را پذيراى اسلام كرد و در نتيجه همواره با نور الهى قدمبـرمـى دارد چون سنگدلان است . پس واى بر سنگدلانى كه ياد خدا دلهايشان را نرم نمىكند آنان در ضلالتى آشكارند (22). خدا بهترين سخن را نازل كرده كتابى كه ابعاضش بهم مربوط و به يكديگر منعطف استآنـهـايـى كـه از پروردگارشان خشيت دارند از شنيدنش پوست بدنشان جمع مى شود و درعين حال پوست و دلشان متمايل به ياد خدا مى گردد اين هدايت خداست كه هر كه را بخواهدبا آن هدايت مى كند و كسى كه خدا گمراهش كند ديگر راهنمايى نخواهد داشت (23). آيـا كـسـى كـه روى خـود را از عـذاب در روز قـيـامـت حـفـظ مـى كـنـدمثل بى پروايان است در آن روز به ستمكاران گفته مى شود بچشيد آنچه را كه خود كسبكرده ايد (24). كـسـانـى هـم كـه قـبـل از ايـشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند در نتيجه عذاب ، آنان راگرفت در حالى كه احتمالش را هم نمى دادند (25). پـس خـداى تـعـالى خـوارى در زنـدگـى دنـيـا را بـه آنـان چـشـانيد و هر آينه عذاب آخرتبزرگتر است اگر بفهمند (26). در اين قرآن براى مردم از هر نوع مثلى آورديم شايد متذكر شوند (27). قرآنى عربى و بدون انحراف شايد كه بپرهيزند (28). خداى تعالى مردى را مثل زده كه چند شريك ناسازگار بر سر او نزاع كنند و مردى را كهتـنـهـا مملوك يك نفر باشد آيا اين دو در مثل با هم يكسانند؟ حمد همه اش از خدا است و ليكنبيشترشان نمى دانند (29). تو خواهى مرد و ايشان هم خواهند مرد (30). و سپس همه شما در روز قيامت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد (31). پس كيست ستمكارتر از كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راستى را كه آمده تكذيب كند؟آيا پنداشته كه در دوزخ جايى براى كفار نيست (32). و كـسـانـى كـه سـخـن راسـت دارنـد و سـخـن راسـت را تـصـديـق هـم مـى كـنـند تنها ايشانندپـرهـيـزكـاران (33) كـه نـزد پـروردگـارشـان هـر چـه بـخـواهـنـد دارند و اين است جزاىنـيـكـوكـاران (34) تـا خـدا بـدتـرين گناهانشان را بريزد و اجرشان را بر طبق بهترينعملشان بدهد (35). آيا خدا كافى براى امور بنده خود نيست ؟ و شما را از معبودهاى ديگر مى ترساند و كسىكه خدا گمراهش كرده باشد ديگر راهنمايى برايش نخواهد بود (36). و كـسى كه خدا هدايتش كرده باشد او هم ديگر گمراه كننده اى برايش نخواهد بود آيا خداعزيز و منتقم نيست ؟ (37). بيان آيات در ايـن آيـات بـه هـمـان احـتـجـاجـى كـه در آغـاز سـوره بر ربوبيت خداى تعالى مى شد،بـرگشت شده ، و نيز پيرامون هدايت راه يافتگان ، و ضلالت گمراهان و مقايسه بين ايندو گروه و سرانجام كار هر يك از آن دو، سخن مى رود، و نيز بيان مى شود كه هدايت قرآنبه چه معنا است .
الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فسلكه ينابيع فى الاءرض ...
|
در مجمع البيان مى گويد: كلمه (ينابيع ) جمع (ينبوع ) است ، و آن جايى است كهآب از آن مـى جـوشـد، مـثـلا مـى گـويـنـد: (نـبـع المـاء مـن مـوضـع كـذا آب از فـلانمحل مى جوشد و فوران مى كند) و كلمه (زرع ) عبارت است از آنچه از زمين مى رويد ومـانـنـد درخت ساقه ندارد. و كلمه (شجر) عبارت است از آنچه كه ساقه و شاخه دارد. وكلمه (نبات ) هر دو قسم روييدنى را شامل مى شود. و كلمه (بهيج ) از مصدر (هيج) اسـت كه به معناى نهايت مرتبه خشك شدن نبات است ، و كلمه (حطام ) به معناى كاهو خس متفرق است . و مـعـنـاى جـمـله (فسلكه ينابيع فى الاءرض ) اين است كه : خداوند آب را در چشمهها ورگـهـهـاى زمـيـنـى كـه چـون رگـهـاى بـدن آدمـى اسـتداخـل كـرده ، و زمـيـن آن را از جـانـبـى بـه جـانـبـى ديـگـرانتقال مى دهد. و بقيه الفاظ آيه روشن است . آيـه شـريفه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيتاحتجاج مى كند.
افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام فـهـو عـلى نـور مـن ربـهفويل للقاسية قلوبهم من ذكر اللّه ...
|
بـعـد از آنـكـه در آيـه قـبـلى فـرمـود كـه در مـسـاءلهانـزال آب از آسمان و روياندن روييدنيها تذكرى است براى خردمندان ، كه همان بندگانبا تقوى خدايند. و نيز قبلا فرموده بود كه اين طايفه همان كسانى هستند كه خدا هدايتشانكرده ، اينك در اين آيه مى فرمايد: اين طايفه چون ديگران گمراه نيستند و علت اين معنا راتوضيح مى دهد، و آن اين است كه اين طايفه داراى نورى از ناحيه پروردگار خويشند كهبـا آن نـور، حـق را مـى بـينند. و سبب ديگرش اين است كه اين طايفه دلى نرم دارند كه ازپذيرفتن حق ، و هر كلام نيكويى كه بشنوند سرپيچى نمى كنند. پـس جـمـله (افـمـن شـرح اللّه صـدره ...) مـبـتـدايـى اسـت كـه خـبرش حذف شده . و جمله(فـويـل للقـاسـية قلوبهم ...)، مى فهماند كه آن خبر چيست ، و تقدير كلام چنين است .(افـمـن شـرح اللّه صـدره للاسـلام كـالقـاسـية قلوبهم آيا كسى كه خدا دلش را براىپـذيـرفـتـن اسـلام نـرم و پـذيـرا كـرده ، چون سنگدلانند؟) و اين استفهام انكارى است ومعنايش اين است كه : هرگز برابر نيستند. لازمـــه هـــدايـــت ، شـــرح صـدر بـراى اسـلام ، و لازمـه ضلالت ، قساوت قلب از يادخداست و (شـرح صـدر) به معناى گشادگى سينه است ، تا ظرفيت پذيرفتن سخن را داشتهبـاشد و چون شرح صدر به خاطر اسلام است ، و اسلام عبارت است از تسليم در برابرخدا و آنچه او اراده كرده و او هم جز حق را اراده نمى كند، در نتيجه شرح صدر براى اسلام، بـه ايـن مـعنا خواهد بود كه انسان وضعى به خود بگيرد كه هر سخن حقى را بپذيرد وآن را رد نكند. البته معناى اين حرف اين نيست كه هر سخنى را هر چه باشد كوركورانه بپذيرد، بلكهبـا بـصـيـرت نـسـبـت بـه حـق و شناختن راه رشد، آن را مى پذيرد، و به همين جهت دنبالشاضـافـه كـرده : (فهو على نور من ربه ) و با آوردن كلمه (على ) او را به سوارهاى تـشـبـيـه كرد كه بر نورى سوار شده ، راه مى پيمايد، و از هر چه بگذرد (هر چه كهبـر دلش بـگـذرد)، آن را بـه خـوبـى مـى بـيـنـد و اگـر حـق بـاشـد آن را ازبـاطـل تـمـيـز مـى دهـد، بـه خـلاف گـمـراهـى كه در سينه اش شرحى و ظرفيتى نيست تاگـنـجـايـش حـق را داشـتـه بـاشـد، و نـيـز بـر مـركـبـى از نـور سـوار نـيست ، تا حق را ازباطل تميز دهد. و جمله (فويل للقاسية قلوبهم من ذكر اللّه ) تفريع بر جمله قبلى است ؛ چون دلالتمـى كـنـد بـر ايـن كـه اشـخـاص قاسية القلوب - با در نظر داشتن اينكه قساوت قلب وسختى آن لازمه نداشتن شرح صدر و نور قلبى است - با آيات خدا متذكر نمى شوند، ودر نـتيجه به سوى حقى كه آيات خدا بر آن دلالت مى كند راه نمى يابند، و به همين جهتدنبالش فرموده : (اولئك فى ضلال مبين ). و در اين آيه شريفه هدايت به لازمه اش تعريف شده ، كه همان شرح صدر و نورانيت قلبباشد، و ضلالت هم به لازمه اش ، يعنى قساوت قلب از ذكر خدا. در سـابـق در تـفـسـيـر آيـه (فـمـن يـرد اللّه ان يـهديه يشرح صدره للاسلام ...) نيزگفتارى در معناى هدايت ايراد كرديم بدانجا مراجعه فرماييد.
اللّه نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى ...
|
ايـن آيـه شـريـفـه نـسـبـت بـه آيـه قـبـلى نـظـيـر اجـمـال بـعـد ازتـفـصـيـل اسـت ، چـون در آيـه قـبـلى هـدايـت را بـطـورمـفـصـل بـيـان كـرده بود، و در اين آيه بطور اجمال بيان مى كند، هر چند كه اين آيه بيانهدايت قرآن و تعريف آن نيز هست . مـراد از ايـنـكـه قـرآن (احـسـن الحـديـث )، (كـتـابـا مـتـشـابـها) و (مثانى ) استو... پـس مـنـظـور از بهترين حديث در جمله (اللّه نزل احسن الحديث ) قرآن كريم است و كلمه(حـديـث ) بـه مـعناى سخن است ، همچنان كه در آيه (فلياتوا بحديث مثله ) و نيز درآيه (فباى حديث بعده يؤ منون )، نيز به همين معنا است . پس قرآن بهترين سخن است ،بـه خـاطـر ايـنـكـه مـشـتـمـل اسـت بـر مـحـض حـق ، حـقـى كـهبـاطـل بـدان رخـنه نمى كند، نه در عصر نزولش ، نه بعد از آن ، و نيز به خاطر اينكهكلام مجيد خداست . (كـتـابـا مـتـشابها) - يعنى كتابى است كه هر قسمتش شبيه ساير قسمتها است ، و اينتـشـابـه غـيـر از تـشـابـهـى اسـت كـه در مـقـابـل مـحـكـماسـتعمال شده ؛ چون تشابه دومى صفت بعضى از آيات قرآن است و در آيه مورد بحث همهآيـات را مـتـشـابـه خـوانـده ، پـس ايـن تـشابه غير آن تشابه است ، آن تشابه به معناىواضـح نبودن معناى آيه است ، و اين تشابه به معناى آن است كه سراسر قرآن آياتش ازايـن جـهـت كـه اخـتـلافـى بـا هـم نـدارنـد، و هـيچ آيه اى با آيه ديگر ضديت ندارد مشابهيكديگر هستند. (مثانى ) - اين كلمه جمع (مثنيه ) است كه به معناى معطوف است ، و قرآن را مثانىخوانده ؛ چون بعضى از آياتش انعطاف به بعضى ديگر دارد، و هر يك ديگرى را شرح وبـيـان مـى كـنـد، بـدون ايـنكه اختلافى در آنها يافت شود و يكديگر را نفى و دفع كنند،هـمـچـنـان كـه فـرمـوده : (افـلا يـتـدبرون القرآن و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيهاختلافا كثيرا). (تـقـشـعـر مـنـه جـلود الّذيـن يـخـشـون ربـهـم ) - ايـن جـمـله مـانـنـد جـمـلاتقـبـل كـتاب را وصف مى كند، نه اينكه جمله اى ابتدايى و نو باشد. و كلمه (تقشعر) ازمـصـدر (اقشعرار) است كه به معناى جمع شدن پوست بدن است به شدت ، از ترسىكه در اثر شنيدن خبر دهشت آور و يا ديدن صحنه اى دهشت آور دست مى دهد. و اين جمع شدنپـوسـت بدن اشخاص در اثر شنيدن قرآن ، تنها به خاطر اين است كه خود را در برابرعظمت پروردگارشان مشاهده مى كنند، پس در چنين وضعى وقتى كلام خدا را بشنوند، متوجهسـاحـت عـظـمـت و كـبـريـايـى او گـشـتـه و خـشـيـت بـر دلهـايـشان احاطه مى يابد و پوستبدنهايشان شروع به جمع شدن مى كند. (ثـم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر اللّه ) - كلمه (تلين ) متضمن معناى سكون وآرامـش اسـت ؛ چـون اگـر چـنـيـن نـبود احتياج نداشت كه با حرف (الى ) متعدى شود، پسمعنايش اين است كه : بعد از جمع شدن پوستها از خشيت خدا، بار ديگر پوست بدنشان نرممـى شـود. و دلهـايـشان آرامش مى يابد، چون به ياد خدا مى افتند، و با همان ياد خدا آرامشمى يابند. در جـمـله قـبـلى كـه جـمـع شدن پوستها را بيان مى كرد، سخنى از قلوب به ميان نياورد،بـراى ايـنكه مراد از (قلوب ) جانها و نفوس است و جان (اقشعرار) يعنى جمع شدنپوست ندارد، عكس العمل جانها در برابر قرآن همانا خشيت و ترس است . (ذلك هدى اللّه يهدى به من يشاء) - يعنى اين حالت جمع شدن پوست از شنيدن قرآنكـه بـه ايـشـان دسـت مـى دهـد و آن حـالت سـكـونـت پـوسـتـهـا و قـلبـهـا درمقابل ياد خدا، هدايت خداست ، و اين تعريف ديگرى است براى هدايت از طريق لازمه آن . هدايت فقط كار خداست ، بدون واسطه يا به واسطه انبياء و اولياء (يـهـدى بـه مـن يـشـاء مـن عـباده ) - يعنى خداوند با هدايت خود هر كه از بندگانش رابـخـواهـد هـدايـت مـى كـنـد، و آنـهـا كـسـانـى هـسـتـنـد كـه استعدادشان براى پذيرش هدايتباطل نگشته ، و سرگرم كارهايى چون فسق و ظلم كه مانع هدايتند، نيستند و در اين سياقاشـعـارى هم به اين معنا هست كه هدايت خود از فضل خدا است ، نه اينكه چيزى آن را بر خداواجب كرده باشد و او مجبور بدان شده باشد. بـعـضى از مفسرين گفته اند: (مشار اليه به اشاره (ذلك ) در جمله (ذلك هدى اللّه) قـرآن اسـت ، يعنى اين قرآن هدايت خداست ). و ليكن خواننده خود مى داند كه اين حرفصحيح نيست . بعضى از مفسرين با اين آيات استدلال كرده اند بر اينكه هدايت صنع خداست و احدى در آندخالت ندارد. ولى حق مطلب اين است كه : اين آيات هيچ گونه دلالتى بر اين مدعا ندارد،هـر چـنـد كـه اصـل مـطـلب صـحـيـح و حـق اسـت ، بـه ايـن مـعـنـا كـهاصـل هـدايـت از خـداى سـبـحـان است و تبعا به كسانى نسبت داده مى شود كه خدا اختيارشانكرده است ، همچنان كه از امثال آيه (قل ان هدى اللّه هو الهدى ) و آيه (ان علينا للهدى) و آيه (و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا) و آيه (و انك لتهدى الى صراط مستقيم )،استفاده مى شود. پس هدايت همه اش از خداست ، يا بدون واسطه و يا به واسطه هدايتى كه قبلا به انبياءو اولياى راه يافته خود داده . و بنابراين پس اگر از خلقش كسى را گمراه كرده باشد،يـعـنـى نـه بـدون واسـطه و نه با وساطت هاديان راه يافته اش هدايت نكرده باشد، هادىديـگـر بـراى او نـخـواهـد بـود. و ايـن هـمـان حـقـيـقـتـى اسـت كـه جـمـله (و مـنيضلل اللّه فما له من هاد) بيانگر آن است ، و به زودى بعد از چند آيه به آن مى رسيم، و اين معنا در كلام خداى تعالى مكرر آمده .
افـمـن يـتـقـى بـوجـهـه سـوء العـذاب يـوم القـيـامـة وقيل للظالمين ذوقوا ما كنتم تكسبون )
|
معنى و مراد از (افمن يتقى بوجهه سوء العذاب يوم القيمة ) مـقـايـسـه اى اسـت بـيـن اهـل عـذاب در قـيـامـت و بـيـن ايـمـنـان از آن عـذاب ، يـعـنـى بـيـناهـل ضـلالت و اهـل هـدايـت ، و بـه هـمـيـن جـهـت آيـه مـورد بـحـث رادنبال آيه قبلى آورده . و استفهام در اين آيه انكارى و خبر (من ) در كلام نيامده و نفرموده : (كسى كه روى خوداز عـذاب بـه قـيـامت نگه مى دارد) چه كرده و يا چه مى كند، و تقدير آن اين است : (آياكـسـى كـه روى خـود از عـذاب بـد قـيـامـت نـگـه مـى دارد،مثل كسى است كه از آن ايمن است ؟). و كلمه (يوم القيامة ) متعلق است به كلمه (يتقى) و مـعـنـايـش ايـن اسـت : (آيـا كـسـى كـه تلاش مى كند روى خود از عذاب بد قيامت نگهبـدارد، چـون بـا دسـت نـمـى تـوانـد، زيـرا دسـتـهـايـش را بـه گـردنـش بـسـتـه انـد،مـثـل كسى است كه اصلا مكروهى به او نميرسد؟) اين معنايى است كه ديگران براى آيهكرده اند. بـعـضى هم گفته اند: (جمله (يتقى بوجهه ) به آن معنايى كه كرده اند درست نيست ،زيرا (وجه ) (روى ) از چيزهايى نيست كه آدمى با آن مكروهى را از خود دور كند، بلكهمراد آن است كه كليه اعضا و يا فقط صورت خود را در دنيا از عذاب قيامت حفظ كند، و قيد(يوم القيامة ) قيد عذاب است ، نه قيد حفظ كردن ، در نتيجه منظور عكس وجه سابق استبـراى ايـنـكـه در وجـه قـبلى جمله (افمن يتقى ) وصف دوزخيان بود و در اين وجه وصفاهـل نجات است و معنايش اين است كه : آيا كسى كه در دنيا به وسيله تقوى خود را از عذابروز قيامت حفظ مى كند، مثل كسى است كه بر كفر خود اصرار مى ورزد؟) ليكن اين تفسيرخالى از تكلف نيست . (و قـيـل للظـالمـيـن ذوقوا ما كنتم تكسبون ) - اين حرف را ملائكه دوزخ به ظالمين مىگـويـنـد، و ظـاهـر آن ايـن اسـت كـه در اصـل - چـه كلمه (قد) در تقدير بگيريم و يانـگـيـريـم - (و قـيل لهم ) بوده . و اگر به جاى ضمير، كلمه (ظالمين ) را آورده ،بـراى آن اسـت كـه به علت حكم اشاره كرده بفهماند اگر به كفار چنين خطاب و شماتتىمى كنند، به خاطر ظلم ايشان است .
كذب الّذين من قبلهم فاتيهم العذاب من حيث لا يشعرون
|
يـعنى قبل از اين مردم ، اقوامى ديگر آيات خدا را تكذيب كردند. پس عذاب به سويشان ازجهتى كه هيچ احتمالش را نمى دادند آمد. در نتيجه عذابشان ناگهانى و غافلگير بود، كهخـود بـدتـريـن عذاب است و در اين آيه و آيه بعدش بيان عذاب خزى است ، كه بعضى ازكفار بدان مبتلا مى شوند، تا مايه عبرت ديگران شوند.
فاذاقهم اللّه الخزى فى الحيوة الدنيا و لعذاب الاخرة اكبر لو كانوا يعلمون
|
كـلمـه (خـزى ) بـه مـعـنـاى ذلت و خـوارى اسـت و خـدا بـه كـفـار ايـن قسم عذاب را بهصورتهاى مختلف چشانيد: گاهى به وسيله غرق و گاهى به فرو رفتن در زمين ، گاهىبا صيحه آسمانى ، گاهى با زلزله و مسخ شدن ، و يا كشتار دسته جمعى .
و لقـد ضـربـنـا للنـاس فـى هـذا القـرآن مـنكل مثل لعلهم يتذكرون
|
يـعنى براى مردم در اين قرآن از هر مثلى آورديم ، باشد كه متذكر گردند. و منظور از هرمـثـل ايـن اسـت كـه از هر نوع مثل چيزى آورديم ، تا شايد متنبه گشته و عبرت گيرند و باتذكر مضامين آن مثلها پند پذيرند.
قرانا عربيان غير ذى عوج لعلهم يتقون
|
كـلمـه (عـوج ) بـه مـعناى انحراف و انعطاف است ، و دو كلمه (قرآنا) و (عربيا)مـنصوب به مدح است ، يعنى فعل (امدح مدح مى كنم ) و يا (اخص اختصاص مى دهم )و امثال آن در تقدير است و يا حالى است متكى بر وصف . مثلى براى بيان حال موحد و مشرك (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء...)
ضـرب اللّه مـثـلا رجـلا فـيـه شـركـاء مـتـشـاكـسـون و رجـلا سـلمـالرجل هل يستويان ...
|
راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (شـكـس ) - بـه فـتـح حـرفاول و كـسـر حـرف دوم - بـه مـعـنـاى شـخـص بـد اخـلاق اسـت . و در قرآن جمله (شركاءمتشاكسون ) معنايش شركايى است كه از بد خلقى هميشه با هم مشاجره داشته باشند) وكـلمه (سلم ) را به چيزى تفسير كرده اند كه از آن يك نفر و ملك خالص او باشد، نهاينكه جمع كثيرى در آن شريك باشند. ايـن آيـه مـتـضـمن مثلى است كه خداى تعالى براى مشرك و موحد زده ، مشركى كه ارباب وآلهـه مـتعدد و مختلف مى پرستد كه همه در شخص وى شريكند. و بر سر او با هم مشاجرهدارنـد. ايـن خـدا او را دستور مى دهد كارى را انجام دهد و آن خداى ديگر از آن عملش نهى مىكـند، و هر يك از خدايان مى خواهند كه مشرك نامبرده بنده خصوصى او باشد. و تنها او راخدمت كند. و مـوحـدى كـه خـالص در اخـتـيار يك مخدوم است و احدى با آن مخدوم در وى شركت ندارد، درنـتـيـجـه موحد تنها او را بر طبق اراده اش خدمت مى كند بدون اينكه كسى با خدا بر سر اومنازعه داشته باشد و نزاعش منجر به حيرت گردد. پس مشرك مردى است كه (شركايى متشاكس ) دارد و موحد مردى است كه (سلم ) براىيـكـى اسـت ، و ايـن دو مـرد وضعى يكسان ندارند، بلكه وضع آنكه خالص براى يك نفراست بهتر است از وضع آن بيچاره اى كه در اختيار چند نفر است . و ايـن يـك مثل ساده و همه كس فهم است ، چيزى كه هست با دقت در آن از يك برهان عقلى سردرمـى آورد، بـرهـانـى كـه آيـه (لو كـان فـيـهما الهة الا اللّه لفسدتا) بر نفى تعددارباب و آلهه اقامه كرده است . و جـمله (الحمد لله ) ثنايى است براى خدا بدان جهت كه بندگى كردن براى او بهتراست از بندگى براى غير او. و مـعـناى جمله (بل اكثرهم لا يعلمون ) اين است كه بيشتر آنان مزيت و برترى پرستشخـدا بـر پـرسـتـش غـيـر خـدا را نـمـى دانـنـد، بـا ايـنـكه اين مزيت براى كسى كه كمترينبصيرتى داشته باشد كاملا روشن است .
انك ميت و انهم ميتون ثم انكم يوم القيامه عند ربكم تختصمون
|
جمله اولى كه مى فرمايد (تو مى ميرى و ايشان هم مى ميرند) مقدمه است براى جمله دومكـه مـى فـرمـايـد: (روز قـيـامـت نزد پروردگارتان مخاصمه خواهيد كرد). و خطاب در(انـكـم ) بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و عـموم امت او و يا خصوصمـشـركين از امت آن جناب است . و كلمه اختصام به طورى كه در مجمع البيان آمده ، به معناىايـن است كه هر يك از دو طرف دعوى ، كلام طرف ديگر را كه بر وجه انكار بيان شده ردكند. و مـعـنـاى آيه چنين است : عاقبت تو و عاقبت ايشان هر دو مردن است و سپس شما همگى در روزقـيـامـت بـعـد از آنـكه نزد پروردگارتان حاضر شديد، مخاصمه خواهيد كرد. و در سورهفـرقـان گـوشـهـاى از ايـن اخـتصام يعنى كلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )عـليـه دشـمـنـانـش را حـكـايـت كـرده مـى فـرمـايـد: (وقال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا). و ايـن دو آيـه بـه حـسـب لفـظ عـامـنـد، و اخـتـصـام هـمـه انـبـيـا بـا امـت آنـان راشامل مى شود و ليكن چهار آيه بعد از آن ، اين معنا را تاءييد مى كند كه مراد از (اختصام)، مـخـاصـمـه است كه در روز قيامت بين رسول اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) باكفار از امتش اتفاق مى افتد.
فـمـن اظـلم مـمـن كـذب عـلى اللّه و كـذب بـالصـدق اذ جـاءه اليـس فـى جـهـنـم مـثـوىللكافرين
|
در ايـن آيـه و آيـه بـعدش به ذكر سرانجام كار اختصام در قيامت مبادرت شده و نيز اشارهدارد به اينكه نتيجه داورى بين آن جناب و كفار چه خواهد بود. گويا فرموده : نتيجه حكمى كه بين شما خواهد شد معلوم است و نيز معلوم است كه كدام يكاز شـمـا دو گروه نجات مى يابد؟ و كدام يك هلاك مى شود ناجى از شما دو فريق كيست ؟،چـون داورى در روز قـيـامت ، همه بر محور ظلم و احسان است . و معلوم است كه هيچ ستمكارىظالمتر از كافر و هيچ نيكوكارى نيكوكارتر از محسن متقى نيست و ظلم راه به سوى آتش واحسان راه به سوى بهشت مى برد. اين معنايى است كه از سياق استفاده مى شود. مراد از كذب بر خدا و اينكه چرا مرتكب آن (اظلم ستمگرترين ) است پس منظور از دروغ بستن به خدا در جمله (فمن اظلم ممن كذب على اللّه ) افترا بستن بهخـدا اسـت ، بـه اينكه برايش شركايى قائل شوند، و چون بزرگى و كوچكى ظلم با درنـظـر گـرفـتن موقعيت متعلق ظلم فرق مى كند، به اين معنا كه هر قدر متعلق آن بزرگتربـاشـد، بـه هـمـان نـسـبت ظلم بزرگتر مى شود، و چون در مساءله شرك ، متعلق ظلم خداىسـبـحـان اسـت كـه از هر بزرگى بزرگتر است ، ناگزير ظلم به او بزرگترين ظلم ومرتكب آن بزرگترين ظالم است . و در جـمـله (و كـذب بـالصـدق اذ جـاءه ) مراد از (صدق ) خبرهاى صادق است كه درايـنـجـا بـه قـريـنـه جـمـله (اذ جـاءه ) عـبـارت اسـت از ديـن الهـى كـهرسول آن را آورده . و در جـمـله (اليـس فـى جـهـنـم مـثـوى للكـافـريـن مـثـوى ) اسـم مـكـان و بـه مـعـنـاىمـنـزل و مـحـل اقـامـت اسـت ، و اسـتـفـهـام در آن تـقـريرى است ، يعنى : در جهنم جا براى اينسـتـمكاران هست ، به خاطر تكبرى كه در برابر حق كردند، و همين تكبر باعث شد بر خداافتراء ببندند و خبرهاى صادق را كه رسول آورده بود تكذيب كنند. اين آيه شريفه مخصوص به مشركين عهد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )، و يامـشـركـيـن از امـت اوسـت ، ولى بر حسب سياق عام است و هر كسى را كه بدعتى بگذارد و ياسنتى از سنتهاى دين را ترك كند شامل مى شود.
و الّذى جاء بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون
|
مـراد از آوردن صدق آوردن دين حق است . و مراد از تصديق به آن ، ايمان آوردن بدان است .و مراد از آن كسى كه آن را آورده ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است . و ايـنـكه در جمله (اولئك هم المتقون ) با لفظ جمع (اولئك ) به شخص آورنده ديناشـاره شـده شـايـد بـه لحـاظ مـعـنى بوده باشد، چون به حسب معنا عبارت مى شود از هرپـيـغـمـبـرى كـه دين حق را آورده و به آن مؤ من مى باشد و بلكه هر مؤ منى كه به دين حقايـمـان آورده و بـه سـوى آن دعوت كرده باشد، چون دعوت به سوى حق چه زبانى و چهعـمـلى از شـؤ ون پـيـروى انـبـيـا اسـت ، هـمـچـنـان كـه قـرآن مـى فـرمـايـد:(قل هذه سبيلى اءدعوا الى اللّه على بصيرة اءنا و من اتبعنى .) بيان پاداش پرهيزگاران نزد خداوند
لهم ما يشاؤ ن عند ربهم ذلك جزاء المحسنين
|
ايـن آيـه پاداشى را كه متقين نزد پروردگارشان دارند، بيان مى كند، و آن عبارت است ازايـنـكـه ايـشـان هـر چـه كـه خواستشان بدان تعلق گيرد در اختيار دارند، پس سرمايه دربـهـشـت تـنـهـا خواستن است كه سبب تامى است براى به دست آمدن آنچه مورد خواست واقعشـود، حال هر چه مى خواهد باشد، به خلاف دنيا كه به دست آوردن چيزى از مقاصد دنيا،عـلاوه بـر خـواسـتـن ، احـتـيـاج بـه عـوامـل و اسـبـاب بـسـيـار دارد كـه يكى از آنها سعى وعمل با استمداد از تعاون اجتماعى است . پـس آيـه شـريفه اولا دلالت دارد بر اينكه متقين در دار قرب و جوار رب العالمين هستند، وثـانـيـا هـر چـه بـخـواهـنـد در اخـتـيـار دارنـد، پـس اين دو پاداش متقين است كه عبارتند از:نـيـكوكاران . پس علت تامه اين اجرشان همان احسانشان است ، و همين نكته سبب شد كه بهجاى ضمير (ذلك جزاؤ هم ) اسم ظاهر بياورد و بر خلاف مقتضاى ظاهر بفرمايد (ذلكجزاء المحسنين ). و تـوصـيـف مـتـقـيـن بـه احـسـان و ظـهـور آن در عـمـل صـالح و اعـتـقـاد حـق و يـا تـنـهـا درعـمـل صالح همه شاهد بر آن است كه مراد از تصديق مذكور تصديق قولى و فعلى است .عـلاوه بـر اين قرآن كريم كسى را كه پاره اى از احكام خدا را پشت پا زده ، هرگز مصدققرآن نخوانده پس مصدق آن كسى است كه تمامى احكام آن را تصديق كند ، هم زبانى و همعملى .
ليكفر اللّه عنهم اسوء الّذى عملوا...
|
و معلوم است كه وقتى بدترين اعمال آنان تكفير شود، پايينتر از آن نيز تكفير مى شود.و مـراد از بـدتـريـن اعـمـال هـمـان شـرك و نـيـز گـنـاهـان كـبـيـرهـاى اسـت كـه درحال شرك مرتكب شده اند. در مـجـمـع البـيـان در ذيـل ايـن آيه گفته است : (يعنى خدا عقاب شرك و گناهانى را كهقـبـل از ايـمـان آوردن مـرتـكـب شده اند، از آنان ساقط كرد به خاطر اينكه ايمان آوردند ونـيـكـوكـارى نـمودند و به سوى خداى تعالى برگشتند) و اين معناى خوبى است براىآيه ، از جهت اينكه هم شامل همه اعمال زشت مى شود و هم اينكه ساقط كردن را مقيد كرده بهگـنـاهان قبل از ايمان و احسان و توبه ، چون آيه شريفه اثر تصديق صدق را بيان مىكند و آن عبارت است از تكفير گناهان به خاطر تصديق و نيز جزاى خير در آخرت .
و يجزيهم اجرهم باحسن الّذى كانوا يعملون
|
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد ايـن اسـت كـه بـهاعـمـال ايـشـان نـظـر مـى شـود، آن وقـت بـه بـهـتـريـن آناعـمـال بـا بـهـتـريـن جـزايـى كـه لايـق بـدان اسـت پـاداش مـى دهـنـد، و بـاقـىاعمال نيكشان را بر طبق آن به بهترين جزاء پاداش مى دهند. بنابراين حرف (باء) درجـمله (باحسن ) براى مقابله است مانند بايى كه در جمله (بعت هذا بهذا) به كار مىرود. و مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود: (مـراد ايـن اسـت كـه در بـلنـد پـايـه تـريـناعـمـال ايـشـان نـظـر مـى شـود، و درجـات ايـشـان را بـر حـسـب آنعـمـل بـالا مـى بـرنـد، و در نـتـيـجـه هـيـچ درجـه اى ازكـمـال كـه عـمـلشـان به آن رسيده از ايشان فوت نمى شود). ليكن اين وجه آن طور كهبايد روشن نمى كند كه چطور نظير اين كلام در مساءله (اسوء الّذى عملوا) جريان مىيابد؟ بعضى ديگر گفته اند: اصلا كلمه (اسوء) و (احسن ) در اين آيه به معناى بدتر وبهتر نيست ، بلكه در زيادى مطلق استعمال شده ، چون معصيت خدا همه اش بد، و اطاعتش همهاش خوب است .
ليس اللّه بكاف عبده و يخوفونك بالّذين من دونه
|
مـراد از (بـالّذيـن من دونه ) به طورى كه از سياق استفاده مى شود آلهه مشركين است ومـراد از (عـبـد) همان بندگانى است كه در آيات سابق مدح آنان را مى كرد كه در درجهاول شامل رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مى شد. و استفهام در آيه تقريرى است و معنايش اين است كه : خدا كافى امور بندگان خود هست . ودر ايـن جـمـله بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) تـاءمـيـن مـى دهـد، درمـقـابـل تهديدى كه مشركين به خدايان خود نسبت به وى كردند. و نيز كنايه است از وعدهبه كفايتى كه جمله (فسيكفيكهم اللّه و هو السميع العليم ) به آن تصريح دارد.
و مـن يـضـلل اللّه فـمـا له مـن هـاد و مـن يـهـد اللّه فـمـا له مـنمضل ...
|
ايـن آيه مشتمل بر دو جمله عكس هم است كه به عنوان دو ضابطه كلى ايراد شده و به همينجـهـت با اينكه در آيات قبل ضميرى به (اللّه ) برمى گردانيد، در اين جا خود اين ناممقدس را آورده ، پس اين آيه از قبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است . و در ايـنـكـه دنـبـال جـمـله (اليـس اللّه بـكـاف ...) فـرمـود: (و مـنيـضـلل ...) خـود اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه ايـن تـهـديـد كـنـنـدگـان كـهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليه و آله و سلّم ) را به خدايان خود تهديد مى كردند، تا ابدبـه سـوى ايـمـان راه نـمى يابند، و سعى و تلاششان به نتيجه نمى رسد و هرگز بهآرزوى خود درباره رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و اميدهاى خامشان نمى رسند،براى اينكه خدا او را كه هدايت كرده هرگز گمراه نمى كند. و استفهام در جمله (اليس اللّه بعزيز ذى انتقام )، استفهامى است تقريرى ، يعنى مطلبهـمـيـن طـور اسـت ، خـدا عزيز و داراى انتقام است ، و اين خود تعليلى روشن است براى جمله(و من يضلل اللّه ...)، براى اينكه عزت خدا و انتقام داشتن او، اقتضا مى كند از كسى كهحـق را انـكار و بر كفر خود اصرار ورزيده انتقام بگيرد و انتقامش اين است كه او را گمراهكـنـد و ديـگر راهنمايى نباشد كه او را هدايت كند، چون خداى تعالى عزيزى است كه كسىبـر اراده او غـالب نـمـى شـود، و عـكـس قـضـيـه نيز چنين است ، يعنى اگر او كسى را بهپاداش تقوا و احسانش هدايت كند، ديگر احدى نمى تواند آن هدايت شده را گمراه نمايد. و در تعليلمـزبـور ايـن دلالت هست كه اضلال خدايى به عنوان مجازات است و گر نه خدا ابتداء هيچكس را گمراه نمى كند. و اين نكته مكرر در اين كتاب خاطرنشان شده است . بحث روايتى (روايـــاتـــى در ذيـــل آيـــه : (افـــمـــن شـــرح الله صـــدره للاسـلام ...)، (عـنـدربـكـمتختصمون ) و مراد از (الذى جاء بالصدق ...) و...) از روضـة الواعـظـيـن شـيـخ مـفـيـد (رحـمـت اللّه عـليـه )نـقـل شـده ، كـه وى از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه بعد ازتـلاوت آيـه (اءفـمـن شـرح اللّه صدره للاسلام فهو على نور من ربه ) فرمود: نوروقتى در قلب قرار گرفت ، قلب براى پذيرش آن گشاد و پذيرا مى گردد. اصـحـاب عـرضه داشتند: يا رسول اللّه آيا براى آن علامتى هست كه با آن شناخته شود؟فرمود: علامتش دست برداشتن از ماديات دار غرور و رجوع به سوى دار خلود و مستعد گشتنبراى مرگ ، قبل از فرا رسيدن آن است . مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن مردويه ، از عبد اللّه بن مسعود و حكيم ترمذىاز ابن عمر و نيز ابن جرير و ديگران از قتاده روايت كرده اند. و در تـفـسير قمى در ذيل آيه (اءفمن شرح اللّه صدره ...) مى گويد: اين آيه دربارهامير المؤ منين (عليه السلام ) نازل شده است . مـؤ لف : نـازل شـدن سـوره به يك دفعه با اين روايت سازگار نيست همچنان كه نظيرشگذشت . و در الدر المـنـثـور اسـت كـه : ابـن جـريـر، از ابـن عـبـاس روايت كرده كه اصحاب عرضهداشـتـنـد: يـا رسـول اللّه چـه مـى شـد قـدرى بـراى مـا سـخـن مـى گـفـتـى ؟ پـس ايـن آيهنازل شد: (اللّه نزل احسن الحديث ). مؤ لف : اين روايت از باب تطبيق است ، نه اينكه آيه مخصوص اين مورد باشد. و در مـجمع البيان در ذيل جمله تقشعر منه جلود... مى گويد از عباس بن عبد المطلب روايتشده كه گفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود: هرگاه پوست بدن بندهاز ترس خدا جمع شد، گناهانش مى ريزد، همانطور كه برگهاى خشك از درخت مى ريزد. و در الدر المـنـثـور در ذيـل جـمـله (قرانا عربيا) غير ذى عوج مى گويد: ديلمى در مسندالفـردوس از انـس از رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت كرده كه در معناىجمله غير ذى عوج فرمود: يعنى غير مخلوق . مـؤ لف : آيـه شـريـفـه نـمى تواند منطبق با اين روايت باشد. در سابق هم در تفسير آيه(تـلك الرسـل فـضـلنـا بعضهم على بعض ) در جلد دوم اين كتاب سخنى پيرامون كلاممزبور ايراد كرديم . و در مـجـمـع البـيـان در ذيـل جـمـله (و رجـلا سـلمـالرجـل ) مـى گـويـد: حـاكـم ابـو القاسم حسكانى ، به سند خود از على (عليه السلام )روايـت كـرده كـه فـرمـود: مـنـم آن مـردى كـه خـالص از آنرسول خدايم . مـؤ لف : ايـن حـديـث را از عـيـاشـى هم نقل كرده ، كه او به سند خود از ابى خالد، از ابىجـعـفـر (عـليـه السلام ) حديث كرده است و هر دو نقل از باب جرى و تطبيق است ، و گر نهمثل عمومى است . و نيز در همان كتاب در ذيل جمله (ثم انكم يوم القيمة عند ربكم تختصمون ) از ابن عمرروايـت آورده كـه گـفـت : مـا مـعـتـقـد بـوديـم ايـن آيـه دربـاره مـا و يـهـود و نـصـارانـازل شـده و مـا خـيـال مـى كـرديـم مـنـظـور از اخـتـصـام در آن ، مـخـاصـمـه مـا بـااهـل كتاب است ، چون باور نمى كرديم كه ما امت اسلام با اينكه پيامبرمان يكى و كتابمانيـكـى اسـت ، رو در روى هـم بـايـستيم و جنگ و مخاصمه كنيم ، تا آنكه ديدم رو در روى همايـسـتـاديـم . و شـمـشـيـر بـه روى هـم كـشـيـديـم ، فـهـمـيـدم كـه آيـه دربـاره خـود مـانازل شده . و ابـو سـعـيـد خـدرى هـم گـفـتـه : هـمواره مى گفتم پروردگار ما يكى ، پيامبرمان يكى وديـنـمـان يـكى است ، پس منظور از خصومت در اين آيه چيست ؟ تا آنكه جنگ صفين پيش آمد، ومـسـلمـانـان بـه شـدت بـه روى هـم شـمـشـيـر كـشـيـدنـد، آن وقـت گفتيم بله ، آيه شريفهپيشگويى امروز را مى كرد. مـؤ لف : در الدر المـنـثـور حـديـث اولى را بـه طـرقـى مختلف از ابن عمر روايت كرده و درالفاظ آنها اختلافى هست ، ولى معناى هر دو نقل يكى است ، و نيز آن را از عدهاى از اصحابكـتب جوامع از ابراهيم نخعى نقل كرده ، و قريب به آن مضمون را به دو طريق از زبير بنعـوام نـقـل كـرده ، و حـديـث دوم را از سـعـيـد بـن مـنـصـور، از ابـى سـعـيـد خـدرىنقل كرده است . ولى ايـن احـاديـث مـعـارض اسـت بـا روايـتـى كـه مـى گـويـد: صـحـابـهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آنها كه مجتهدند نزد خدا ماجورند، چه اينكه بهصواب رأ ى دهند، و چه به خطا روند. دو روايت درباره مراد از (الذى بالصدق ) و در -مـجـمـع البـيـان در ذيـل جمله و الّذى جاء بالصدق و صدق به مى گويد: بعضىگـفـتـه انـد: مـنـظور از آن كس كه صدق آورده ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )اسـت و مـنظور از آنكه وى را تصديق كرده على بن ابى طالب (عليه السلام ) است . و اينمعنا از ائمه هدى از آل محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيز روايت شده . مـؤ لف : ايـن روايـت را الدر المـنثور هم از ابن مردويه ، از ابو هريره روايت كرده و ظاهرامـضـمـونـش از بـاب تـطـبـيق باشد ، چون در ذيل آيه تصديق كنندگان را به متقين تعبيرنموده . و از طـرق اهـل سـنت روايت شده كه آن كس كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) راتصديق كرد، ابو بكر بود. اين روايت هم از باب تطبيق خود راوى است ، و روايت شده كهآن كـس كـه قـرآن را آورده جـبـرئيـل اسـت . و آن كـس كـه قـرآن را تـصـديـق كـردهرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم ) است . اين روايت هم باز از باب تطبيق است ،عـلاوه بـر ايـن سـيـاق آن را تـكـذيـب مـى كـنـد، چـون آيـات مورد بحث در مقام بيان اوصافرسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) و مـؤ مـنـيـن اسـت وجبرئيل از اين سياق بيگانه است و سخنى درباره او نيست . سوره زمر، آيات 38 - 52
و لئن سـالتـهـم مـن خـلق السـمـوات و الاءرض ليـقـولن اللّهقـل افـرءيـتـم مـا تـدعـون مـن دون اللّه ان ارادنـى اللّه بـضـرهـل هـن كـشـفـت ضـره او ارادنـى بـرحـمـة هـل هـن مـمـسـكـات رحـمـتـهقـل حـسـبـى اللّه عـليـه يـتـوكـل المـتـوكـلون (38) قـل يـقـوم اعـمـلوا عـلى مـكـانـتـكـم انـىعـمـل فـسـوف تـعـلمـون (39) مـن يـاتـيـه عـذاب يـخـزيـه ويـحل عليه عذاب مقيم (40) انا انزلنا عليك الكتاب للناس بالحق فمن اهتدى فلنفسه و منضـل فـانما يضل عليها و ما انت عليهم بوكيل (41) اللّه يتوفى الانفس حين موتها و التىلم تـمـت فـى مـنـامـهـا فـيـمـسـك التـى قـضـى عـليـهـا المـوت ويرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون (42) ام اتخذوا من دون اللّهشـفـعـاء قـل او لو كـانـوا لا يـمـلكـون شـيـا و لا يـعـقـلون (43)قـل لله الشـفاعة جميعا له ملك السموات و الاءرض ثم اليه ترجعون (44) و اذا ذكر اللّهوحـده اشـمـازت قـلوب الّذيـن لا يـؤ مـنون بالاخرة و اذا ذكر الّذين من دونه اذا هم يستبشرون(45) قل اللّه م فاطر السموات و الاءرض علم الغيب و الشهادة انت تحكم بين عبادك فى ماكـانـوا فـيـه يـختلفون (46) و لو ان للذين ظلموا ما فى الاءرض جميعا و مثله معه لافتدوابـه مـن سوء العذاب يوم القيامة و بدا لهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون (47) و بدا لهمسيئات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (48) فاذا مس الانسان ضر دعانا ثم اذاخولنه نعمة منا قال انما اوتيته على علم بل هى فتنة و لكن اكثرهم لا يعلمون (49) قد قالها الّذين من قبلهم فما اغنى عنهم ما كانوا يكسبون (50) فاصابهم سيئات ما كسبوا والّذيـن ظلموا من هولاء سيصيبهم سيئات ما كسبوا و ما هم بمعجزين (51) او لم يعلموا ان اللّهيبسط الرزق لمن يشاء و يقدر ان فى ذلك لايات لقوم يؤ منون
|
ترجمه آيات و اگـر از ايـشـان بـپرسى چه كسى آسمانها و زمين را خلق كرد حتما مى گويند خدا. بگوپس خبر دهيد مرا از اين خدايان كه مى پرستيد چكاره اند؟ آيا اگر خدا شر مرا بخواهد آنهامـى تـوانـنـد آن را بـرطـرف سـازنـد و يـا اگـر رحـمـتـى برايم بخواهد آنها مى توانندجـلوگـيـرش شـونـد؟ ! بـگـو خـدا مـرا بـس اسـت ، بـر اوتوكل مى كنند متوكلان (38 ). بـگو اى قوم ! به همين كفر خود ادامه دهيد من نيز به كار خود مى پردازم به زودى خواهيدفهميد (39) .
|
|
|
|
|
|
|
|