|
|
|
|
|
|
يكى از آن جوابها اين است كه : منحصر كردن فقر در انسانها مبالغه در فقر ايشان است ،گويا از بس فقر انسان زياد است ، و از بس احتياجاتشان بسيار است كه گويى غير ازايشان هيچ چيز ديگرى فقير و محتاج نيست ، چون فقر و احتياج ساير موجودات نسب ت بهفقر انسانها به حساب نمى آيد، و به همين عنايت در جاى ديگر فرمود: (خلق الانسانضعيفا) با اينكه غير از انسانها هم ضعيفند، و ليكن غير از انسان ، مثلا جن ، مانند انسانمحتاج به غذا و لباس و امثال آن نيستند. دوم اينكه : مراد از كلمه ناس همه موجودات از انسان و غير از انسان است ، و اين تعبير ازباب تغليب حاضر بر غايب ، و موجود عالم بر غير عالم است . سوم اينكه : بايد الف و لام در (النّاس ) راحمل بر عهد، و الف و لام در (الفقراء) راحمل بر جنس كرد؛ چون مخاطبين در آيه همان كسانى هستند كه در جمله (ذلكم اللّه ربكم لهالملك ...) مخاطب بودند، كه در اين صورت معناى آيه با در نظر گرفتن دو آيهقبل ، اين است كه : آن معبودى كه بايد بپرستيد، همان كسى است كه به اوصافجلال توصيف شد، نه آنهايى كه شما به جاى او مى خوانيد، با اينكه شما از تمامىخلائق محتاج تر به معبود حقيقى هستيد. چهارم اينكه : انحصار مستفاد از آيه ، انحصارى است نسبت به خداى تعالى ، نه انحصارحقيقى . و از نظر خواننده گرامى پوشيده نيست كه مفاد آيه و سياقى كه آيه در آن سياق قرارگرفته ، با هيچ يك از اين جواب ها نمى سازد، بله مى توان جواب آخرى را طورىتوجيه كرد كه برگشتش به همان وجهى باشد كه ما بيان كرديم . و اگر در ذيل آيه خدا را به صفت حميد ستود، براى اشاره به اين بود كه خداى تعالىغنى است و افعالش پسنديده است ، چه عطا كند و چه منع ؛ براى اينكه اگر عطا كند(مانند ما انسانها) براى عوض عطا نمى كند چون بى نياز از شكر و جزا است ، و اگر عطانكند (باز مانند ما انسانها)، مورد ملامت قرار نمى گيرد، چون احدى از خلايق حقى بر اوندارد، و از او چيزى را مالك نيستند.
ان يشاء يذهبكم و ياءت بخلق جديد و ما ذلك على اللّه بعزيز
|
يعنى اى مردم ! اگر او بخواهد شما را (از بين ) ببرد مى برد، براى اينكه او از شما بىنياز است ، و با ا ز بين رفتن شما متضرر نمى شود، و خلقى جديد مى آورد، تا او رابستايند، و ثنايش گويند، البته نه از اين جهت كه او محتاج انسان باشد، بلكه از اينجهت كه او ذاتا حميد است ، و مقتضاى حميد بودنش همين است كه خلقى باشد تا او بهايشان جو د و بخشش كند و ايشان او را بستايند، و اين براى خدا دشوار نيست ، چونقدرتش مطلق است . و اگر بپرسى به چه دليل ؟ مى گويم به ايندليل كه اللّه (عز اسمه ) است . پس روشن شد كه مضمون آيه متفرع بر مضمون آيه قبلى است ، پس اينكه فرمود: (انيشا يذهبكم ) نتيجه است براى غنى بودن خدا، و جمله (و ياءت بخلق ) جديد فرع ونتيجه است بر حميد بودن او، و در جايى ديگر مضمون اين دو جمله را فرع غنا و رحمت خداقرار داده و فرموده : (و ربك الغنى ذو الرحمة ان يشاء يذهبكم و يستخلف من بعدكم مايشاء). معناى آيه : (ولا تزروازرة وزراخرى ...)
و لا تزر وازره وزر اخرى ...
|
راغب گفته : (كلمه (وزر)- به فتحه واو و زا - به معناى ملجاء و پناهگاهى است ازكوه ، كه در مواقع ضرورت به آنجا پناهنده مى شوند و در آيه (كلا لا وزر) به همينمعنا است . و كلمه (وزر) - به كسره واو، و سكون زا - به معناى سنگينى است كه هر چيزسنگينى را به كوه تشبيه مى كنند از گناه هم به (وزر) تعبير مى كنند و هم به(ثقل ) همچنان كه در قرآن كريم آمده يك جا فرموده : (ليحملوا اوزارهم كاملة )، وجايى ديگر همين مضمون را به عبارت (وليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ) آوردهاست . پس مى فهميم كه وزر، و ثقل ، به يك معنا است ، و معناى جمله چنين است ، كه : هيچ نفسى درحالى كه بار گناه خود را به دوش دارد، بار گناه شخص ديگر را به دوش نمى كشد، ولازمه اين آن است كه هيچ شخصى جز به آنچه خود به دوش مى كشد بازخواست نشود، وتنها كيفر وزر و گناه خود را ببيند. گويا اين آيه مى خواهد از توهمى كه ذيل آن ، بدان اشعار دارد جلوگيرى كند، و گويابعد از آنكه فرمود: (اگر بخواهد شما را مى برد، و مردمى ديگر مى آورد) و با اينجمله مشركين را تهديد به هلاكت و فنا كرد، كسى مى گويد: مشركين آيات خدا را تكذيبكردند، بايد وزر گناه خود را به دوش بكشند، مؤ منين در اين ميان چه تقصيرى دارند؟ آياآنها هم به جرم ديگران هلاك مى شوند؟ جواب مى دهد: (و لا تزر وازره وزر اخرى ) يعنى احدى وزر گناه ديگرى راحمل نمى كند، و سنگينى گناه هيچ كس بر شخص ديگر نيست ، هر چند كه خويشاوند گنهكار باشد. پس تنها تكذيب كنندگان در تهديد آيه ، مورد نظر هستند، و دعوت و انذار تو اى پيامبرهيچ سودى به حال آنان ندارد، براى اينكه دلهايشان مهر خورده ، تنها انذار تو بهكسانى سود مى بخشد كه از پروردگار نديده خود خشيت دارند و نماز را به پا مىدارند، و معلوم است كه اين دو طايفه مثل هم و برابر نيستند، چونمثل آنان مثل كور و بينا، ظلمات و نور، سايه و سوزندگى آتش ، و زنده و مرده است . پس معناى جمله (و لا تزر وازره وزر اخرى ) اين است كه : هيچ كس كهحامل وزر و گناه باشد، غير از وزر و گناه خود، وزر كس ديگرى را كه آن نيزحامل آن است نمى كشد. (و ان تدع مثقلة الى حملها لا يحمل منه شى ء و لو كان ذا قربى ) - يعنى اگر شخصگرانبارى كه بار گناه به ستوهش آورده ، به ديگرى التماس كند، كه : مقدارى از باراو را بردارد و به دوش بكشد، احدى نيست كه خواهش وى را بپذيرد، و چيزى از بار گنا هاو را برداشته ، حمل كند، هر چند درخواست شده خويشاوند درخواست كننده باشدمثل پدر يا مادر يا برادر يا خواهر. (انما تنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة ) - يعنى اينها كه تو راتكذيب مى كنند، از انذار تو سود نمى برند و اصلا انذار حقيقى نسبت به آنان محقق نمىشود، براى اين كه گفتيم دلهايشان مهر شده است ، تو تنها كسانى را به حقيقت انذار مىكنى و انذارت به آنان سود مى دهد كه از پروردگار ناديده خود خشيت دارند، و نماز بهپا مى دارند، كه بهترين عبادات و مهم ترين آنهاست . و كوتاه سخن اينكه : به خدا ايمان آورده ، او را مى پرستند، يعنى آنان كه ازپروردگار خود به غيب يعنى به صرف انذار تو خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند،نه اينكه قبل از انذار تو از پروردگا رشان خشيت دارند، و نماز به پا مى دارند، و سپستو ايشان را انذار مى كنى ، تا گفته شود اينتحصيل حاصل است . پس آيه شريفه نظير آيه (انى ارينى اعصر خمرا) است . (و من تزكى فانما يتزكى لنفسه ) - در اين جمله خشيت و اقامه نماز كه در جمله قبلىبود، به عبارت خود را تزكيه كند مبدل شد، تا اشاره باشد به اينكه مقصود اصلى ازدعوت بشر به سوى توحيد و انذار آنان ، اين است كه نفوس بشر ازرذايل و خرافات پاك شود، و پاك شدن نفس ، به خشيت او از خداى ناديده و اقامه نمازاست . و اين جمله مطلب قبلى را تاءكيد و تقرير مى كند، كه خدا را غنى و حميد معرفى مى كرد،مى فرمايد: خدا از تزكيه شدن شما كه شما را بدان مى خواند استفاده نمى كند، بلكههركس تزكّى كند، به نفع خود تزكّى كرده است . آنگاه آيه را با جمله (و الى اللّه المصير) ختم مى كند، تا دلالت كند بر اينكه تزكيهكسى كه تزكّى كند هدر نمى رود، چون هر يك از دو فريق به سوى پروردگارشانبازگشت مى كنند، و به طور قطع روزى خداوند به حسابشان رسيدگى مى كند و پاداشو كيفر آنان را مى دهد و به اين گونه افرادى كه تزكيه كردند، بهترين جزا را خواهدداد. تمثيل هايى براى بيان حال و اعمال مؤ من و كافر
و ما يستوى الاعمى و البصير
|
ظاهرا اين جمله عطف باشد بر جمله (و الى اللّه المصير) و در حقيقت تعليلى است بهصور ت تمثيل ، تا بفهماند افرادى كه خود را تزكيه كرده اند، با آنها كه تكذيب مىكنند، يكسان نيستند. ولى بعضى از مفسرين گفته اند: عطف بر جمله سابق است ، كه فرمود: (و ما يستوىالبحران ).
در اين آيه شريفه و آيه بعدش چند مرتبه حرف نفى (لا) تكرار شده ، و منظور از آ نتاءكيد نفى است .
كلمه حرور - به طورى كه گفته اند - به معناى شدت حرارت آفتاب است . و بعضىديگر گفته اند: حرور به معناى باد سموم است . بعضى هم گفته اند: سموم بادى استكه در روز بوزد، و حرور بادى است كه در شب و روز بوزد.
و ما يستوى الاحياء و لا الاموات ...
|
اين جمله عطف است بر جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير). و اگر كلمه (و ما يستوى) را در اينجا مجددا آورد، با اينكه مى توانستمثل جمله قبلى بفرمايد: (و لا الاحياء و لا الاموات ) براى اين است كه فاصله زياد شدهبود، ناگزير (ما يستوى ) را تكرار كرد تا معنا را در ذهن شنونده تجديد كند. پس در نتيجه اين تكرار نظير تكرار كلمه كيف است ، كه در آيه (كيف يكو ن للمشركينعهد عند اللّه و عند رسوله ... كيف و ان يظهروا عليكم ...) مى باشد، كه به خاطرطول فاصله ، كلمه كيف تكرار شده است . و اين چند جمله پشت سر هم يعنى جمله (و ما يستوى الاعمى و البصير) و (و لا الظلماتو لا النور)، و (و لا الظل و لا الحرور و (و ما يستوى الاحياء و لا الاموات )تمثيل هايى براى مؤ من و كافر است و مى خواهد تبعه و اثراعمال اين دو طايفه را شرح دهد. و منظور از جمله : (ان اللّه يسمع من يشاء خدا مى شنواند هر كه را بخواهد) مؤ من است ،كه قبلا مرده بود، و خداى تعالى زنده اش كرد، و هدايت را به گوشش شنوانيد، چون درنفس ، استعداد آن را داشت ، لذا درباره مؤ من فرموده : (او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا لهنورا) و اما منظور از اين جمله رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نيست ؛ چون آنجناب وسيله هدايت است و هدايت هم همانا هدايت خدا است . و مراد از جمله (و ما انت بمسمع من فى القبور) اموات است يعنى كفارى هستند كه خاصيتپذيرفتن هدايت را ندارند؛ چون دلهايشان مهر خورده .
اين انحصار كه مى فرمايد: (تو بجز نذير چيز ديگرى نيستى )، انحصار حقيقى نيست، بلكه انحصار نسبى است ، و معنايش اين است كه : تو وظيفه اى به جز انذار خلق ندارى، و اما هدايت آنكه هدايت مى شود، و اضلال آنكه گمراه است و هدايت نمى پذيرد به خاطراينكه خدا به كيفر اعمال زشتش گمراهش كرده ، كار خداى سبحان است . و اگر درمقابل (نذير) كلمه (بشير) را ذكر نكرد، با اينكه آن جناب هر دو صفت را داشت ،براى اين بود كه مقام ، مقام انذار به تنهايى بود، و مناسبت اقتضا مى كرد تنها متعوض اين صفت شود، علاوه بر اين در آيه بعدى ، هر دو صفت را آورده بود.
انّا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا و ان من امّة الا خلا فيها نذير
|
مفاد اين جمله آن طور كه سياق اقتضاء دارد، اين است كه : ما تو را فرستاديم ، تا بشير ونذير باشى ، و اين كار ما كارى نوظهور و غريب نيست ، براى اينكه هيچ امتى از اممگذشته نيست ، مگر آنكه نذيرى در آنها بوده و گذشته ، و اين فرستادن بشير و نذيراز سنت هاى جارى خدا است ، كه همواره در خلقتش جريان دارد. و از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از نذير پيغمبرى است كه از ناحيه خدا مبعوث شود.ولى بعضى از مفسرين نذير را به مطلق كسانى تفسير كرده اند كه بشر را انذار مىكنند، چه پيغمبر باشد و چه عالمى از علماء ليكن اين تفسير خلاف ظاهر آيه است . بله اين هم از آيه برنمى آيد كه نذير هر امتى ، از خود آن امت بوده ، چون (نفرموده خلامنها از افراد آن امت نذيرى بوده و گذشته ) بلكه فرموده : (خلا فيها در آن امتنذيرى بوده و گذشته ).
و ان يكذبوك فقد كذب الّذين من قبلهم جاءتهم رسلهم بالبيّنات و بالزبر وبالكتاب المنير
|
كلمه (بينات ) به معناى آيات و معجزاتى است كه به حقانيت رسولان شهادت دهد. وكلمه (زبر) جمع زبور است ، و شايد مراد از آن به قرينه اينكهمقابل كتاب قرار گرفته ، صحف بوده باشد، يعنى آن كتابهايى كه تنها متضمن ياد خدااست ، بدون اينكه احكام و شرايعى در آن باشد. و (كتاب منير) كتابى را گويند كه از آسماننازل شده ، و متضمن احكام و شرايع باشد، مانند: كتاب نوح ، ابراهيم ، تورات موسى ، وانجيل عيسى (عليه السلام ). و معناى آيه روشن است .
ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كان نكير
|
كلمه (اخذ) كنايه است از عذاب دادن . و كلمه (نكير) به معناى انكار است . و بقيهالفاظ آيه روشن است . گفتارى پيرامون معناى عموم انذار سخنى پيرامون عموم انذار و اينكه هيچ امتى كه در آن پيغمبرى ظهور نكرده باشدنبودهاست (وان من امة الاخلافيها نذير) در بحث هايى كه در جلد دوم راجع به نبوت داشتيم ، و نيز در جلد دهم در داستانهاى نوح(عليه السلام ) مطالبى عقلى گذشت ، كه دلالت مى كرد بر عموم نبوت ، واين معنا راقرآن نيز تاءييد مى كند. بنابراين ، هيچ امتى از امت هاى بشرى نبوده كه دعوت به حق پيامبران در آن ظهور نكردهباشد، و اما اينكه پيغمبر هر امتى ا ز خود آن امت بوده باشد، دليلى در دست نيست كه برآن دلالت كند، همچنان كه - به خاطر داريد كه گفتيم - جمله : (و ان من امة الا خلا فيهانذير...)، نيز همين را افاده مى كند. و اما اينكه : علاوه بر اصل اقتضا، انذار هر پيغمبرى فعليت هم داشته باشد، يعنى انذارهر پيغمبر به يك يك امتش برسد، و دعوتش يك يك افراد راشامل گردد، و كسى از افراد امت باقى نماند كه دعوت پيغمبر به گوشش نرسيدهباشد، مطلبى است كه نمى توان آن را از آن ادله فهميد، زيرا نشاءه دنيامحل تزاحم علل و اسباب است ، و اين تزاحم در آن حكمفرماست ، و نمى گذارد اين غرض حاصل شود، همچنان كه ساير مقتضيات عمومى كهعامل صنع آنها را تقدير كرده ، با اين غرض مساعد نيست ، مثلا هر انسانى كه به دنيا مىآيد، اين اقتضا را دارد كه عمرى طب يعى كند، و ليكن حوادث نشاءه تزاحم دنيا، در بيشترافراد، مزاحم اين اقتضاء مى شود، و نمى گذارد كه بيشتر افراد عمر طبيعى خود رابكنند. و نيز هر انسانى كه به دنيا مى آيد مجهز به جهاز تناسلى است ، تا بتواند با گرفتنزن ، و يا شوهر رفتن ، نسلى از خود باقى بگذارد، و ليكن بعضى از افرادقبل از فرزنددار شدن مى ميرند، و همچنين نظاير اين مثالها. پس نبوت و انذار در هر امتى لازم و واجب است ، و مستلزم آن نيست كه به طور ضرورى وحتمى تمامى افراد آن امت از هدايت پيغمبر خود برخوردار شوند، و دعوت او بگوش يك يكاش خاص برسد. و ممكن است بعضى ها دعوت او را از خود او نشنوند، بلكه با واسطه و يا وسايطىبشنوند، و بعضى هم اصلا به گوششان نخورد، وعلل و اسبابى بين او و آن دعوت حايل شود، در نتيجه هر فردى كه دعوت متوجه او شد وبه گوشش رسيد حجت بر او تمام مى شود و هر فردى كه دعوت پيغمبرش به گوششنرسيد، حجت بر او تمام نيست ، و او جزو مستضعفين است ، كه امرشان به دست خدا است ، وخدا هم درباره آنان فرموده : (الا المستضعفين منالرجال و النساء و الولدان لا يستطيعون حيلة و لا يه تدون سبيلا. بحث روايتى (رواياتى در ذيل جمله : (و لا تزروازرة وزراخرى ) و آيه : (و ما انت بمسمع منفىالقبور)) در الدر المنثور است كه : احمد، ترمذى - وى حديث را صحيح دانسته -، و نسائى ، و ابنماجه در ذيل آيه (و لا تزر وازره وزر اخرى ) از عمرو بن احوص روايت كرده اند كهگفت : رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در حجة الوداع فرمود: آگاه باشيد كههيچ كس جنايتى مرتكب نمى شود، مگر آنكه از خودش بايد قصاص كرد، و هيچ پدرى بهجاى فرزندش قصاص نمى شود، و هيچ فرزندى به جاى پدرش كه جنايت كرده قصاصنمى شود. و در تفسير قمى در ذيل آيه (ان اللّه يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور) ازامام (عليه السلام ) نقل كرده كه فرموده : منظور كفا رند، كه از تو چيزى نمى شنوند،همان طور كه مردگان اهل قبور چيزى نمى شنوند. و در الدر المنثور است كه : ابو سهل سرى بنسهل جنديشاپورى ، پنجمين حديث خود را از طريق عبدالقدوس ، از ابى صالح ، از ابنعباس ، روايت كرده كه در ذيل جمله (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فىالقبور) گفته رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در جنگ بدر، بر كنار كشتهشدگان بدر مى ايستاد، و مى فرمود: اى فلان بن فلان ، آيا آنچه را كه پروردگارتوعده مى داد حق ياف تى ؟ آيا تو نبودى كه به پروردگارت كفر ورزيدى ؟ تو نبودىكه فرستاده پروردگارت را تكذيب مى كردى ؟ آيا تو نبودى كه قطع رحم خود كردى ؟ اصحاب مى گفتند: يا رسولاللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آيا آنها مى شنوند آنچه را كه تو به ايشان مىگويى ؟ فرمود: شما كه زنده هستيد بهتر از اينها سخنان مرا نمى شنويد. در اينجا بودكه خداى سبحان اين آيه را نازل كرد (انك لا تسمع الموتى و ما انت بمسمع من فىالقبور)، و اين مثالى است كه خدا در حق كفار زده كه مانند مردگان دعوت او را نمىشنوند. مؤ لف : در اين روايت نشانه هايى از جعل هست ، كه بر كسى پوشيده نيست ، براى اينكهساحت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )اجل از آن است كه قبل از آنكه پروردگارش دستورى دهد، از پيش خود چيزى بگويد، آنگاهخداى سبحان آيه اى بفرستد و در آن آيه او را تكذيب كند، او ادعا كند و خبر دهد از اينكهمردگان در شنيدن سخنا نش كمتر از زندگان نيستند، بعد آيه مورد بحثنازل شود، و بفرمايد خير مردگان چيزى نمى شنوند. علاوه بر اين آيه اى كه راوى نقل كرده ، اصلا با آيات قرآن مطابق نيست ، براى اينكهصدر آن از آيه 80 سوره نمل گرفته شده ، و ذيلش از آيه 22 سوره فاطر. از اين هم كه بگذريم ، سياق آيه شهادت مى دهد كه آيه مزبور مانند آياتقبل و بعدش در مكه نازل شده ، و روايت مى گويد در مدينه در جنگ بدرنازل شده . و در كتاب احتجاج در ضمن احتجاجهاى امام صادق (عليه السلام ) آمده كهسائل پرسيد: پس بفرما ببينم آيا مجوسيان پيغمبرى داشتند؟ چون من در ميان آنانكتابهايى محكم ، و مواعظى بليغ ، و مثلهايى شافى مى بينم . و مى بينم كه به ثوابو عقاب قيامت معتقدند، و شرايعى دارند كه بدانعمل مى كنند، امام (عليه السلام ) فرمود: هيچ امتى نبوده مگر آنكه نذير و پيامبرى داشته ،و براى مجوس هم مانند همه امت ها، خداوند پيغمبرى به سويشان فرستاد، و او از ناحيهخدا كتابى برايشان آورد، ولى منكرش شدند، و زير بار كتابش نرفتند. آيات 38 - 27 سوره فاطر
الم تر انّ اللّه انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرت مختلفا الوانها و منالجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود (27) و من النّاس و الدّوابّ و الانعاممختلف الوانه كذلك انما يخشى اللّه من عباده العلموا ان اللّه عزيز غفور (28) انّ الّذينيتلون كت ب اللّه و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقنهم سرا و علانية يرجون تجارة لنتبور (29) ليوّفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور (30) و الّذى اوحينا اليكمن الكتاب هو الحق مصدقا لما بين يديه ان اللّه بعباده لخبير بصير (31) ثمّ اورثناالكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيراتباذن اللّه ذلك هو الفضل الكبير (32) جنّات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب ولؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير (33) و قالوا الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنالغفور شكور (34) الّذى احلنا دار المقامه من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيهالغوب (35) و الّذين كفروا لهم نار جهنم لا يقضى عليهم فيموتوا و لا يخفّف عنهم منعذابها كذالك نجزى كل كفور (36) و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنانعمل صلحا غير الّذى كنا نعمل او لم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكر و جاءكم النذيرفذوقوا فما للظالمين من نصير (37) ان اللّه عالم غيب السموات و الاءرض انه عليمبذات الصّدور (38)
|
ترجمه آيات آيا نديدى كه خدا از آسمان ، آبى فرستاد پس با آن ميوه هايى از زمين بيرون كرديم كهرنگهاى مختلف دارد، و نيز از كوهها راههاى سفيد و سرخ با رنگهاى مختلف و سياهى هاىغليظ پديد آورديم (27). و همچنين آدميان و جانوران و چارپايان را به رنگهاى مختلف (پديد كرديم ) از جملهبندگان خدا تنها دانايان از او بيم دارند و خدا نيرومند و آمرزنده است (28). كسانى كه كتاب خدا را مى خوانند و نماز به پا مى دارند و از آنچه روزيشان داده ايمنهان و عيان انفاق مى كنند به تجارتى كه نابود ى ندارد اميدوارند (29). خدا پاداش ايشان را تمام دهد و از كرم خويش افزونشان كند كه آمرزنده و شكور است(30). آنچه از اين قرآن به تو وحى كرديم حق است و مصدق كتابهاى پيش است ، كه خدا به كاربندگانش آگاه و بينا است (31). آنگاه اين كتاب را به آن كسانى كه از بندگان خود كه انتخابشان كرده ايم به ميراثداديم ، پس بعضى از ايشان ستمگر خويشند و بعضى معتدلند، و بعضى از ايشان بهاذن خدا به سوى نعمت ها مى شتابند و كرم بزرگ اين است (32). بهشت هاى جاويد كه وارد آن شوند و در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد زيور كنند ولباسشان در آنجا حرير است (33). و گويند ستايش خدايى را كه غم و اندوه را از ما ببرد كه پروردگارمان آمرزنده و شكوراست (34). همان خدايى كه از كرم خويش ما را به اين سراى دائم درآورد كه در اينجا رنج و ملالىبه ما نرسد (35). و كسانى كه كافرند براى آنان آتش جهنم است نه مرگشان دهند تا بميرند و نه عذابجهنم را از آنها سبك كنند همه كفرپيشگان را چنين سزا دهيم (36). و آنها در جهنم فرياد زنند پروردگارا بيرونمان كن تا كار شايسته اى جز آنچه مىكرده ايم بكنيم (خطاب شود) مگر آن قدر عمرتان نداديم كه هر كه پند گرفتنى بود درطى آن پند گيرد و بيم رسان نيز برايتان آمد (اينك عذاب را) بچشيد كه ستمگران يارىندارند (37). خدا داناى نهفته آسمانها و زمين است و همانا او داناى به مكنونات و اسرار سينه هاست(38). بيان آيات در اين آيات دوباره به مساءله توحيد برگشته ، آيت هايى ديگر كه دلالت بر توحيدمى كند برمى شمارد، و در ضمن به داستان كتابمنتقل شده ، درباره حقانيت آن ، و اينكه از ناحيه خدانازل شده ، سخن گفته است ، و چون در فصل قبلى رشته كلام به مساءله نبوت و كتابكشيده شده بود، و فرموده بود: (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا) و نيز دربارهكتاب فرموده بود: (جاءتهم رسلهم بالبينات و بالزبر و بالكتاب المنير) جا داشتكه متعرض آثار و خصوصيات كتاب بشود، توضيح دلالت اختلاف الوان ثمرات و...بر توحيد
الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فاخرجنا به ثمرات مختلفا الوانها...
|
اين آيه حجت ديگرى است بر مساءله توحيد، به اين بيان كه خداى سبحان آب را بوسيلهبارانها از آسمان نازل مى كند و اين خود قوى ترينعامل براى روييدن نباتات و ميوه هاست ، و اگر بيرون آمدن ميوه ها از مقتضاى همين آمدنباران بود، بايد همه ميوه ها به يكرنگ باشند، چون آب باران يكى است ، وحال اينكه مى بينيم الوان مختلفى دارند، پس همين اختلاف الوان دلالت مى كند بر اينكهتدبير الهى دست اندركار اين رنگ آميزى است . و اما اينكه گفته اند: (اين رنگ آميزيها منوط به اختلاف عواملى است كه در آنها مؤ ثراست ، و از آن جمله اخ تلاف عناصر موجود در آنهاست ، كه از نظر نوع و مقدار و تركيبمختلف هستند) حرف صحيحى نيست ، براى اينكه ما سؤال خود را از اين كه اين رنگهاى مختلف از كجا آمد، برداشته ، و به اينجامنتقل مى كنيم كه اين اختلاف عوامل از كجا آمد، با اينكه تمامى اينعوامل منتهى مى شود به عامل ماده ، كه در همه هست . پس اختلاف عناصرى كه موجودات ازآنها تركيب مى شوند، خود دليل بر اين است كهعامل ديگرى ماوراى ماده هست كه ماده را به سوى صورت هاى گوناگون سوق مى دهد. و ظاهرا مراد از اختلاف الوان ميوه ها، اختلاف خود الوان است ، ولى لازمه اش اختلافهاىديگرى از جهت طعم و بو و خاصيت نيز مى باشد. بعضى از مفسرين گفته اند: اصلا منظور از اختلاف الوان ، اختلاف انواع موجودات است ،چون بسيار مى شود كه كلمه (الوان ) بر انواع فواكه و انواع طعامها اطلاق مى شود، مثلا مى گويند: فلانى در ميهمانى اش الوانى از طعام و ميوه حاضر كرده بود. پس درحقيقت تعبير به (الوان ) تعبيرى است كنايه اى . ولى جمله (و منالجبال جدد بيض و حمر) تا اندازه اى وجه اول را تاءييد مى كند كه مراد خود رنگهاباشد نه طعم و خاصيت ، چون در كوهها اختلاف انواع نيست تنها اختلاف الوان است . و درجمله (فاخرجنا به ...) التفاتى از غيبت (خدا از آسمان آبى فرو فرستاد)، به تكلم(پس به وسيله آن ميوه هايى بيرون كرديم )، به كار رفته . و بعضى از مفسرين در وجهآن گفته اند: (اين التفات بدان جهت بوده كهكمال اعتناى به اين عمل را برساند، چون از نظر صنع بسيار بديع و حيرت انگيز است ،و از كمال قدرت و حكمت صانعش خبر مى دهد). نظير اين وجه در جمله قبلى هم كه مى فرمود: (انا ارسلناك بالحق بشيرا و نذيرا) مىآيد. و اما التفات ى كه در آيه قبل از آن مى فرمود: (ثمّ اخذت الّذين كفروا فكيف كاننكير) بعيد نيست وجهش اين باشد كه خواسته باشد با اين التفات بفهماند امر كفاربه دست خود من است ، و بين من و ايشان احدى نمى تواندحائل شود. پس كسى نمى تواند شفاعت و يا يارى آنان كند، و در نتيجه از عذاب من نجاتيابند. (و من الجبال جدد بيض و حمر مختلف الوانها و غرابيب سود) - كلمه (جدد) - بهضمه جيم و فتحه دال - جمع جده - به ضمه جيم - است ، كه به معناى جاده و راه است. و دو كلمه (بيض ) و (حمر) جمع (ابيض ) و (احمر) به معناى سفيد و سرخاست . و ظاهرا كلمه مختلف صفت جدد، و كلمه (الوانها)فاعل مختلف است ، چون - به قول بعضى - اگر جمله مبتدا و خبر بود، مى فرمود:(مختلفه الوانها). و كلمه (غرابيب ) جمع (غريب ) به معناى سياهى شديد است ،و غراب (كلاغ سياه ) را هم به همين جهت غراب مى گويند. و كلمه سودبدل و يا عطف بيان است براى غرابيب . و معناى آيه اين است كه : (آيا نمى بينى كه در بعضى از كوهها راههايى سفيد و سرخ وسياه ، و با رنگهاى مختلف هست ؟) و مراد از اين راهها، يا راههايى است كه در كوهها قراردارد و داراى الوانى مختلف است ، و يا مراد خود كوهها است ، كه به صورت خطوطى كشيدهشده در روى كره زمين قرار دارد، بعضى از اين سلسلهجبال به رنگ سفيدند، بعضى سرخ ، بعضى سياه ، و بعضى ديگر چند رنگ هستند.
و من النّاس و الدوّاب و الانعام مختلف الوانه كذلك
|
يعنى بعضى از انسانها و حيوانات نيز مثل كوهها و ميوه ها داراى رنگه اى مختلف هستند،بعضى سفيد، بعضى سرخ ، بعضى سياهند. و كلمه (دواب ) به معناى هر جنبده اىاست كه در زمين حركت مى كند. و كلمه (انعام ) به معناى شتر و گوسفند و گ او است . بعضى از مفسرين گفته اند: (كلمه كذلك ) خبرى است براى مبتداى محذوف ، و تقديرآن (الامر كذلك امر چنين است ) مى باشد، و اين جمله تقريرى است اجمالى براى بيانتفصيلى قبل ، كه اختلاف الوان ثمرات و كوهها و انسانها و جنبندگان چهارپ ايان را بيانمى كرد). بعضى ديگر گفته اند: كلمه (كذلك ) مربوط است به كلمه (يخشى ) در جمله(انما يخشى اللّه من عباده العلموا) و اشاره است ، به عبرت گيرى از ثمرات و كوهها وساير موارد مذكور، و معنايش اين است كه : تنها كسانى از خدا خشيت دارند و اين چنين ازآيات عبرت مى گيرند كه عالم باشند. ولى اين وجه ، هم از نظر لفظ بعيد است و هم ازنظر معنا. خشت به معناى حقيقى كلمه فقط در علما دريافت مى شود
انما يخشى اللّه من عباده العلموا
|
اين جمله جمله اى است از نو كه توضيح مى دهد چگونه و چه كسانى از اين آيات عبرت مىگيرند، و اين آيات اثر خود را كه ايمان حقيقى به خدا و خشيت از او به تمام معناى كلمهمى باشد، تنها در علما مى بخشد، نه جهال . در سابق هم گذشت كه انذار تنها در علما نتيجه بخش است ، چون در آنجا فرمود: (انماتنذر الّذين يخشون ربهم بالغيب و اقاموا الصلوة ). پس در حقيقت آيه مورد بحث ،بيانگر معناى آن آيه است ، و روشن مى سازد كه خشيت به معنى حقيقى كلمه ، تنها در علمايافت مى شود. و مراد از (علما)، علماى باللّه است ، يعنى كسانى كه خداى سبحان را به اسماء وصفات و افعالش مى شناسند، شناسايى تامّى كه دلهايشان به وسيله آن آرامش مىيابد، و لكه هاى شك و دو دلى از نفوسشان زايل گشته ، و آثار آن در اعمالشان هويدامى گردد، و فعلشان مصدق قولشان مى شود. و مراد از (خشيت ) در چنين زمينه اى ،همان خشيت حقيقى است كه به د نبالش خشوع باطنى و خضوع در ظاهر پيدا مى شود، اين آنمعنايى است كه از سياق آيه برمى آيد. و جمله (ان اللّه عزيز غفور) معناى تعليل را افاده مى كند. و مى رساند كه خدا به علتاينكه عزيز است ، يعنى قاهرى غير مقهور، و غالبى غير مغلوب از هر جهت است ، لذاعارفان از او خشيت دارند، و نيز به علت اينكه غفور يعنى نسبت به گناهان و خطاها،بسيار آمرزنده است ؛ لذا عارفان به او ايمان مى آورند، و به درگاهش تقرب مى جويند،و مشتاق لقاى او هستند.
ان الّذين يتلون كتاب اللّه و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانية يرجونتجارة لن تبور
|
(تلاوت كتاب ) به معناى خواندن قرآن است ، كه خداى سبحان آن را ستوده . و (اقامهنماز) به معناى ادامه برآوردن آن و محافظت از ترك نشدن آن است . و (انفاق از رزق درسر و علانيه ) به معناى اين است كه : از مال خود به فقراء مى دهند، و چون در انفاق هاىمستحبى مى ترسند جنبه خودنمايى به خود بگيرد، و خلوص آن از بين برود؛ لذا آن راپنهانى مى دهند، و در انفاقهاى واجب براى اينكه اطاعت خدا در بين مردم شايع شود وديگران هم تشويق شوند، علنى مى دهند. (يرجون تجارة لن تبور) - يعنى تجارتى را اميدوارند كه به هيچ وجه ضرر نمىآورد، بعضى از مفسرين گفته اند: (جمله (يرجون )... خبر است براى كلمه (ان )كه در اول آيه است ). و نزد بعضى ديگر خبر (ان ) مقدر است . و جمله (ليوفيهم...) متعلق به آن است و معنايش اين است كه : اگر كردند آنچه را كه كردند، براى اينبود كه خدا پاداشهايشان را بدهد.
ليوفيهم اجورهم و يزيدهم من فضله انه غفور شكور
|
كلمه (ليوفيهم ) متعلق است به جمله (يتلون ) و آنچه كه در آيه سابق ، بر آنعطف شده بود، و معنايش اين است كه : آنان كه كتاب خدا را تلاوت مى كنند، و نماز را بهاستمرار انجام مى دهند، هر چه مى كنند به اين منظور مى كنند كه خدا پاداشهايشان را بهطور كامل بدهد، و چيزى از ثواب اعمال از ايشان فوت نشود. (و يزيدهم من فضّله ) - ممكن است مراد از اينفضل و زيادت ، دو چندانى ثواب باشد، همچنان كه فرموده : (من جاء بالحسنة فله عشرامثالها) و نيز فرموده : (مثل الّذين ينفقون اموالهم فىسبيل اللّه كمثل حبه انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مائة حبه و اللّه يضاعف لمن يشاء.) و ممكن هم هست مراد از آن زيادتى باشد از غير سنخ ثواباعمال ، همچنان كه مى دانيم در آيه (لهم ما يشاون فيها و لدينا مزيد) منظور غير ازثواب است . و جمله (انه غفور شكور) مضمون آيه و زيادتى ثواب ، يا غير ثواب راتعليل مى كند، و معنايش اين است كه : اگر گفتيم : خداوند لغزشهاى آنان را ناديده مىگيرد، براى اين است كه خدا غفور است ، و اگر گفتيم ايشان را به بيش از آن ثوابىكه مستحقند پاداش مى دهد، براى اين است كه او شكور است .
و الّذى اوحينا اليك من الكتاب هو الحق
|
ضمير فصل و الف و لام در جمله (هو الحق ) براى تاءكيد حقانيت كتاب است ، نه براىانحصار، به عبارت ساده تر اينكه : اين كتاب حقى است كه به هيچ وجهباطل در آن راه ندارد؛ نه اينكه اين كتاب به تنهايى حق است . مراد از (كتاب ) و وراثت آن در آيه : (ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينامنعبادنا...)
ثمّ اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا من عبادنا...
|
وقتى مى گويند: (اورئهم مالا كذا) معنايش اين است كه : فلانى فلانمال را به ارث براى آنان باقى گذاشت تا ايشان بعد از مرگ وى به امر آنمال قيام كنند، با اينكه تا خودش زنده بود خودش قائم به امر آنمال و متصرف در آن بود، و به همين معنا است ارث دادن علم و جاه وامثال آن ، كه وارث بعد از مرگ صاحب علم و جاه ، به امر آن دو قيام مى كند، بعد از آنكهقبلا نزد ديگرى بود و ديگرى صاحبش بود و از آن بهره مى گرفت . بنابراين معناى ارث دادن كتاب به قوم و مردمى ، اين است كه : كتاب را نزد ايشانبگذارد تا نسل به نسل و از سلف به خلف دست به دست بگردد، و همه از آن برخوردارشوند. بنابراين ، اين نسبت مزبور صحيح است ، هر چند كه قائم به امر كتاب ، بعضى از قومندنه همه آنان ، و به همين جهت مى بينيم همه جا دادن كتاب را به همه قوم نسبت مى دهد مثلا مىفرمايد: (و لقد آتينا موسى الهدى و اورثنا بنىاسرائيل الكتاب هدى و ذكرى لاولى الالباب ). و نيز فرموده : (انا انزلنا التّورية فيها هدى و نور يحكم بها النّبيّون الّذين اسلمواللذين هادوا و الرّبانيّون و الاحبار بما استحفظوا من كتاب اللّه ). و نيز فرموده : (و ان الّذين اورثوا الكتاب من بعدهم لفى شك منه مريب ) كه در اينچند آيه نسبت ارث بردن تورات را به همه بنىاسرائيل داده ، با اينكه متصديان امر تورات ، بعضى از بنىاسرائيل بودند نه همه . و مراد از (كتاب ) در آيه مورد بحث - به طورى كه از سياق برمى آيد - قرآنكريم است ، و غير از اين هم نمى تواند باشد، براى اينكه در آيه قبلى بدان تصريحكرده ، فرمود (و الّذى اوحينا اليك من الكتاب ). بنابراين (الف و لام ) در الكتابالف و لام عهد خ واهد بود، (و معناى الكتاب همان كتاب خواهد بود)، نه الف و لام جنس (بهمعناى همه كتابها). بنابراين ديگر نبايد به گفته كسى كه گفته : (الف و لام براىجنس است ، و مراد از كتاب مطلق كتابهاى آسمانى است كه بر انبياءنازل شده ) اعتناء كرد. و كلمه (اصطفاء) از ماده (صفو) گرفته شده كه معنايش قريب به معناى اختيار است، با اين تفاوت كه اختيار به معناى انتخاب يك چيز از بين چند چيز است كه بهترين آنهااست و اصطفاء نيز انتخاب يكى از چند چيز است ، اما يكى كه از بين همه صفوه و خالصباشد. (من عبادنا) - احتمال دارد كلمه (من ) براى بيان باشد،احتمال هم دارد براى ابتدا، يا تبعيض باشد. ولى آنچه به ذهن قريب تر است اين است كهبيانيه باشد، چون در آيه (و سلام على عباده الّذين اصطفى ) هم سلام را بر همهبندگان خالص فرستاده ، نه بر بعضى از ايشان . مقصود از بندگان خاص (الذين اصطفينا) كه خداوند كتاب را به ايشان بهارثرساند مفسرين در اينكه منظور از اين بندگان خاص چه كسانى هستند اختلاف كرده اند، بعضىگفته اند: (انبيا هستند). بعضى ديگر گفته اند: (بنى اسرائيلند)، كه جزومشمولين آيه (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهيم و آل عمران على العالمين ) هستند). و بعضى ديگر گفته اند: (امت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند كه قرآن را ازپيغمبر خود ارث برده ، و نيز به سوى او بازگشت مى كنند، و علمايشان بدون واسطه وبقيه امت به واسطه علما از قرآن بهره مند مى شوند). و بعضى ديگر گفته اند:(تنها علماى امت محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هستند). بعضى ديگر - كه روايات بسيار زيادى از امام باقر و صادق (عليهما السلام ) بر طبقگفته آنان هست - گفته اند: (مراد از اين كسان كه اصطفاء شده اند، ذريهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اولاد فاطمه (عليهاالسلام ) هستند، كه جزوآل ابراهيم و مشمول آيه (ان اللّه اصطفى آدم و نوحا وآل ابراهيم و آل عمران على العالمين ) نيز هستند. و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم تصريح فرموده ، به اينكه : آنان عالمبه قرآن هستند، و نظر ايشان درباره قرآن صائب است . و در روايت (انى تارك فيكم الثقّلين كتاب اللّه و عترتىاهل بيتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ) - كه متواتر و مورد اتفاق دو طايفه شيعهو سنى است - فرموده : آنان ملازم قرآنند. پس بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: بعد از آنكه ما قر آن را به تو وحى كرديم -چون كلمه (ثمّ) معناى تاخير رتبه را افاده مى كند - آن را به ذريه تو ارث داديم ،البته آن ذريه ات كه ما اصطفايشان كرديم ، و از بين همه بندگان آنان را در همانروزى كه آل ابراهيم را برمى گزيديم انتخاب كرديم ، و اضافه شدن كلمه (عباد)به كلمه (نا) كه نون عظمت است اضافه تشريفى است ، و مى خواهد به شرافت ذريهاشاره كند. (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات ) -احتمال دارد ضمير در (منهم ) به همان برگزيده شدگان برگردد، كه در نتيجه هرسه طايفه يعنى ظالم به نفس ، مقتصد، و سابق به خيرات ، در وراثت شريكند، چيزى كههست وارث حقيقى همان عالم به كتاب ، و حافظ كتاب است ، كه عبارت است از سابق بهخيرات . احتمال هم دارد ضمير مزبور به كلمه (عبادنا) برگردد، البته در صورتى كهاضافه عباد به كلمه (نا) شرافتى به عباد ندهد، آن وقت كلمه (فمنهم )تعليل را مى رساند، و چنين معنا مى دهد: ما تنها كتاب را به بعضى از بندگان خود ارثداديم ، و آنان عبارتند از عده اى كه ما ايشان را برگزيديم ، نه همه بندگان ، براىاينكه بعضى از بندگان ما ظالم به نفس خود بودند، و بعض ى هم ميانه رو بودند، وبعضى سابق به خيرات بودند، و همه اين سه طايفه صلاحيت وراثت كتاب را نداشتند. ممكن است وجه اول را تاءييد كرد به اينكه چه مانعى دارد وراثت را به همه نسبت دهيم ، درحالى كه قائمين واقعى به امر وراثت بعضى از افراد باشند، همچنان كه نظير اينگونهنسبت را در آيه (و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب ) مى بينيم . و از اينكه در آيه شريفه بين سه طايفه ظالم به نفس ، مقتصد، و سابق به سوى خيرات، مقابله انداخته ، فهميده مى شود كه مراد از ظالم به نفس كسى است كه گناهى بهگردن داشته باشد، و اين عنوان شامل هر مسلمانى ازاهل قرآن مى شود، چون اهل قرآن است كه عنوان اصطفاء و وارث قرآن بر او صادق است . و مراد از (مقتصد) كه به معناى متوسط است ، آن كسى است كه : در وسط راه ، و بينطريق واقع است . و مراد از سابق به سوى خيرات به اذن خدا، آن كسى است كه : از دستهاول يعنى ظالم به نفس ، و از دسته دوم ، يعنى ميانه روها، به درجات قرب نزديك تراست ، و اين طايفه به اذن خدا نسبت به آن دو طايفه ديگر، به خاطرفعل خيرات ، امامت دارند، همچنان كه خداى تعالى مى فرمايد: (و السابقون السابقوناولئك المقربون ). (ذلك هو الفضل الكبير) - يعنى اينكه قبلا گفتيم كتاب را ارث داديم ، خود ف ضلىاست بزرگ ، از ناحيه خدا، كه فعاليت و كوشش كسى در آن دخالت ندارد، و چنان نيست كهكسى از راه عمل به وظايف ، به آن فضل برسد. اقوال مختلف مفسرين در تفسير آيه فوق اين آن معنايى است كه سياق آيه و نيز رواياتى كه در معناى آيه وارد شده ، آن را افادهمى كند. اما مفسرين در تفسير آيه اختلافهاى عجيبى به راه انداخت ه اند، اختلافى در معناى كلمه(ثمّ) كرده اند كه بعضى گفته اند: (اين كلمه براى تراخى است ، يعنى بعديّت درخبر دادن را مى رساند). بعضى ديگر گفته اند: (براى تراخى و افاده بعديت رتبىاست ). بعضى گفته اند: (براى افاده بعديت زمانى است ). و در عطف كردن اين كلمه نيز اختلاف است . بعضى گفته اند: (آيه عطف است بر جمله(اوحينا).بعضى ديگر گفته اند: عطف است بر جمله (الّذى اوحينا). باز در معناى جمله (اورثنا) اختلاف كرده اند كه بعضى گفته اند: (مراد همان معناىظاهر جمله است ). بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : (ما حكم كرديم و مقدرنموديم به اينكه كتاب به ايشان ارث برسد). و نيز در معناى كتاب اختلاف كرده اند كه بعضى گفته اند: (مراد از آن ، قرآن است ).بعضى ديگر گفته اند: (جنس كتابهاى آسمانى ، و همه آنها است ). و در معناى جمله (الّذين اصطفينا) اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: (مراد از آن انبياء(عليهم السلام ) مى باشند). بعضى ديگر گفته اند: (مراد بنىاسرائيل است ). و بعضى ديگر مراد از آن را امت محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )دانسته اند. بعضى ديگر علماى امت . و بعضى ديگر ذريهرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام ) دانسته اند. و در معناى كلمه (من ) در جمله (من عبادنا) اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: براىتبعيض است . بعضى ديگر آن را براى ابتداء، و بعضى ديگر براى بيان دانسته اند.البته به خاطر اختلاف مزبور در معناى (من ) معناى عباد نيز مختلف مى شود، و همچنيناضافه كلمه (عباد) به كلمه (نا) اختلاف پيدا مى كند، بنا به بعضى از وجوهاضافه تشريفى مى شود، و بنا به بعضى ديگر غير تشريفى . و نيز در مرجع ضمير منهم اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: كلمه (الّذين ) است .بعضى ديگر گفته اند: كلمه (عبادنا) است . و در معناى ظالم به نفس و مقتصد و سابق نيز اختلاف كرده اند، بعضى گفته اند: ظالم ،كسى است كه ظاهرش از باطنش بهتر باشد و مقتصد، آن كسى است كه ظاهر و باطنشيكسان باشد، و سابق ، آن كسى است كه باطنش از ظاهرش بهتر باشد. بعضى ديگرگفته اند: مراد از سابق آن كسانى هستند كه در عهدرسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اسلام آوردند، يعنى صحابه آن جناب ، و مقتصدكسانى هستند كه پا به جاى پاى اصحاب آن جناب گذاشته باشند، و ظالم به نفسساير مردمند. بعضى ديگر گفته اند: ظالم به نفس كسى است كه گناه بر او غلبهكرده باشد، و مقتصد آن كسى است كه گناه و ثوابش يكسان ، و خلاصه متوسطالحال باشد، و سابق آن كسى است كه به درگاه خدا تقرب جسته ، و در درجات قرب ازديگران پيشى گرفته باشد. البته در اين بين اقوال متفرق ديگرى هست كه ذكر نكرديم ، و اگر احتمالات مذكور را دريكديگر ضرب كنيم از هزار احتمال بالاتر مى شود.
جنّات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير
|
كلمه (يحلون ) مضارع مجهول از باب تفعيلاست و مصدر آن (تحليه ) است و تحليه به معناى خود آرايى است . و كلمه (اساور)جمع (اءسوره ) و اسوره هم جمع سوار - به كسره سين - است ، راغب گفته : سوارزن ، دستواره آن است (النگو) و اين كلمه فارسى است ، كه بعد از عربى شدن بهصورت سوار درآمده . (جنات عدن ) - ظاهرا اين جمله بيان همانفضل كبير باشد. در مجمع البيان گفته : اين جمله تفسيرفضل است گويا شخصى پرسيده : اين فضل كبير چيست ؟ در پاسخ فرموده : بهشتهايىاست كه تقديرش يا پاداش جنات است ، يا دخول جنات ، و ممكن هم هست كلمه (جنات )بدل از فضل باشد، گويا فرمود ه : ذلك دخول جنات - آنداخل شدن بهشت است . و بقيه الفاظ آيه روشن است .
و قالوا الحمد لله الّذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور
|
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (حزن ) - كه خدا را، به خاطر اينكه ايشان را بابردن در بهشت از آن (حزن ) نجات داده ، حمد گفته اند - آن شدائد و مصائب و اندوهىاست كه اهل بهشت در دنيا داشتند. بعضى ديگر گفته اند: (مراد از آن اندوهى است كه بعد از رحلت از دنيا وقبل از دخول به بهشت به ايشان احاطه مى كند، اندوهى كه منشاش ترس از گناهان است). بنابراين ، مى توان گفت آيه شريفه حكايت كلام دستهاول از آن سه طايفه است ، يعنى ظالم به نفس و يا كلام آن دسته و دسته دوم ، يعنىمقتصدين است ، و اما طايفه سوم كه سابق به خيراتند گناهى در صحيفهاعمال ندارند، تا از عذاب آن بترسند. و اين وجه دوم با آخر گفتار آنان كه گفتند: (انربنا لغفور شكور) مناسب تر است .
الّذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب
|
كلمه (مقامه ) به معناى اقامه است ، و (دارالمقامه ) آن منزلى است كه كسى از آنبيرون نمى رود و از آنجا به جاى ديگر كوچ نمى كند. و كلمه (نصب ) به فتحه نونو صاد - به معناى تعب و مشقت است . و كلمه (لغوب ) - به ضمه لام - به معناىخستگى و تعب در طلب معاش و غير آن است . و معنايش اين است كه : (آن خدايى كه ما را بهفضل خودش و بدون اينكه استحقاقى داشته باشيم در خانه جاودانهداخل كرد، بهشتى كه نه در آن مشقتى هست و نه تعبى ، و نه ما در آنجا در طلب آنچه مىخواهيم دچار خستگى و كندى مى شويم ، چون هر چه بخواهيم در آن هست ). و كلمه (من فضله ) مناسبت خاصى با جمله سابق ، يعنى جمله : (ذلك هوالفضل الكبير) دارد.
و الّذين كفروا لهم نار جهنم ...
|
لام در (لهم ) لام اختصاص است ، و مى فهماند كه آتش جزايى است خاص ايشان و ازايشان جدا شدنى نيست . و جمله (لا يقضى عليهم فى موتوا)، معنايش اين است كه : حكمنمى شود بر آنان به مرگ ، تا بميرند، در نتيجه در آن شدت عذاب همواره زنده اند، وعذاب آتش از ايشان تخفيف نمى پذيرد، اين چنين ما هر كفرانگر را كه كفرانش يا شديداست و يا بسيار، كيفر مى دهيم .
و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا...
|
در مجمع البيان گفته : كلمه (اصطراخ ) به معناى شيون و فرياد و استغاثه است ، واين كلمه از باب افتعال از ماده (صراخ ناله ) است . و جمله (ربنا اخرجنا) بيان همان شيون و فرياد است . و جمله (اولم نعمركم ما يتذكرفيه من تذكر) پاسخ آن فرياد است . و جمله (فذوقوا) و جمله (فما للظالمين مننصير) هر يك نتيجه جمله ما قبل خودش است . و معناى آ يه اين است كه : اين كفار كه در آتشند، شيون و فرياد مى كنند، و استغاثه مىنمايند، در حالى كه فريادشان اين است كه : پروردگارا ما را از آتش بدر آور، تاعمل صالح كنيم غير از آن عمل زشت كه مى كرديم ، در پاسخ به ايشان گفته مى شود:نه ، هرگز، مگر ما آن قدر عمر به شما نداديم كه هركس مى خواست متذكر شودمجال آن را داشته باشد؟ ما اين مقدار عمر را به شما داديم ، پيامبران بيم رسان هم نزدشما آمدند، و از اين عذاب بيمتان دادند، ولى متذكر نشديد و ايمان نياورديد،حال عذاب را بچشيد كه ستمكاران را ياورى نباشد، تا به يارى آنان برخيزند و از عذابخلاصشان كنند.
ان اللّه عالم غيب السموات و الاءرض انه عليم بذات الصدور
|
خدا عالم غيب آسمان ها و زمين است ، و او به آنچه در سينه ها پنهان است داناست ، با شمابر طبق آنچه در باطن نهفته داريد، از عقايد و آثاراعمال معامله مى كند، و بر طبق آن محاسبه مى نمايد، چه اينكه ظاهرتان با باطن مطابقباشد و چه مخالف ، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوهيحاسبكم به اللّه ) و نيز فرموده : (يوم تبلى السرائر).
|
|
|
|
|
|
|
|