بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و اگر فرمود (باد را در وقتى كه تند مى وزيد مسخر او كرديم ، با اينكه در وقتآرامى اش هم مسخر او بود - به شهادت اينكه فرموده : (رخاء حيث اصاب ) - از اينباب است كه مسخر بودن باد در حالت تندى ، عجيب تر و دلالتش بر قدرت خداىتعالى بيشتر است .
بعضى گفته اند: اگر در اين آيه شريفه تنها جريان باد به سوى سرزمين شام را بهامر سليمان دانست ، و اسمى از جريان باد به امر او از شام به جاى ديگر را ذكر نكرد،براى اين است كه هر چند هر دو منتى است از خدا، ولى جريان باد به سوى كشور سليمان، به امر سليمان ، منتى روشن تر است . اين بود كلام آن مفسر. و ممكن است مقصود ازجريان باد به امر سليمان به سوى سرزمين شام از اين باب بوده كه به فرمان او باداز هر جاى دنيا كه بوده به شام مى آمده ، تا آن جناب را به هر جا كه مى خواسته ببرد،نه اينكه تنها در شام جريان يابد،
به اين معنا كه سليمان را بعد از آنكه به دوش گرفته بوده به شام برگرداند. وبنابراين ، آيه شريفه هم شامل بيرون شدن از شام مى شود و همشامل برگشتن به شام .


و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حافظين


.
منظور از (غوص ) بيرون آوردن لوء لوء، و ساير منافع دريا است . و منظور از اينكهفرمود (عمل هاى كمترى هم مى كردند) همان اعمالى است كه خودش بيان نموده و فرموده: (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ) و مقصود ازاينكه فرمود: (و ما شيطانها را حفظ مى كرديم ) اين است كه آنها را در خدمت وى حفظ، واز فرار كردن ، و يا از انجام فرمانش سر بر تافتن ، و يا كار او را تباه كردن ،جلوگيرى مى كرديم . و معناى آيه روشن است و به زودى داستان داوود و سليمان(عليهماالسلام ) در سوره سبا - ان شاء اللّه - خواهد آمد.


و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين


.
كلمه (ضر) - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهايى است كه مستقيما به جانآدمى مى رسد، مانند مرض ، و لاغرى ، و امثال آن . و كلمه (ضر) - به فتح ضاد -همه انواع بلاها را شامل مى شود.
ايوب (عليه السلام ) مورد هجوم انواع بلا ها قرار گرفت ، اموالش همه از دست برفت ،و اولادش همه مردند. مرض شديدى بر بدنش ‍ مسلط شد و مدتها او را رنج مى داد تا آنكهدست به دعا بلند كرد و حال خود را به درگاه او شكايت كرد. خداى تعالى دعايش رامستجاب نمود و از مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چيزى اضافه تر به اوبرگردانيد. در آيه بعدى در اين باره مى فرمايد: (فاستجبنا له فكشفنا ما به منضر) يعنى او را از مرضش نجات و بهبودى داديم . (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ) يعنىآنچه از اولادش مردند به اضافه مثل آن به او برگردانديم . (رحمه من عندنا و ذكرىللعابدين ) تا هم به او رحمتى كرده باشيم و هم بندگان عابد ما متذكر شوند وبدانند كه خداى تعالى اولياى خود را به منظور آزمايش مبتلا مى كند آنگاه اجرشان مىدهد و اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد.
و به زودى داستان ايوب در سوره (ص ) ان شاء اللّه خواهد آمد.


و اسمعيل و ادريس و ذاالكفل ...


.
اما ادريس داستانش در سوره مريم گذشت و امااسماعيل به زودى داستانش در سوره صافات مى آيد و قصهذوالكفل هم در سوره (ص ) خواهد آمد.


و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ...


.
كلمه (نون ) به معناى ماهى است و ذوالنون (صاحب ماهى ) يونس پيغمبر فرزند متىاست كه صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث براهل نينوى شد و ايشان را دعوت كرد ولى ايمان نياوردند پس نفرينشان كرد و از خدا خواستتا عذابشان كند همين كه نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند. پسخدا عذاب را از ايشان برداشت و يونس از ميانشان بيرون شد و خداوند صحنه اى به وجودآورد كه در نتيجه يونس به شكم يك ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تاآنكه خدا آن بليه را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.
(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) - يعنى به ياد آر ذوالنون را آنزمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى گيريم (نقدرعليه ) بطورى كه گفته اند به معناى تنگ گرفتن است .
ممكن هم هست جمله (اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) در موردتمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه : رفتن او و جدائى اش از قومش مانند رفتنكسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمىيابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى تواند او را سياستكند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس ‍ شانشاجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر اوقادر نيست و او مى تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خداساحتشان منزه از چنين پندارها است ، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.
پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى . درجمله (فنادى فى الظلمات ...) ايجاز به حذف به كار رفته يعنى جزئياتى كه
خواننده خود مى داند چيست از وسط افتاده ، و تقدير كلام اين است كه : (پس خداى تعالىاو را گرفتار ماهى كرد، و ماهى او را بلعيد پس در شكم ماهى پروردگار خود رابخواند). و ظاهرا مراد از ظلمات - به طورى كه ديگران هم گفته اند - ظلمت دريا، وظلمت شكم ماهى ، و ظلمت شب است .
(ان لا اله الا انت سبحانك ) - در اين جمله يونس (عليه السلام ) از آنچه كه عملشنمايش مى داد بيزارى مى جويد، چون عمل او كه راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خداسپرد و رفت بدون اينكه از ناحيه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنين قصدىنداشت - اين معنا را ممثل مى كرد كه غير از خدا مرجع ديگرى هست كه بتوان به او پناهبرد. و چون عملش بيانگر چنين معنايى بود از اين معنا بيزارى جست و عرضه داشت (لااله الا انت - جز تو معبودى نيست ) و نيز چون اين معنا راممثل مى كرد كه ممكن است به كارهاى او اعتراض نمايد، و بر او خشم گيرد، و نيز اينتصور را به وجود مى آورد كه ممكن است كسى از تحت قدرت خدا بيرون شود، لذا براىعذرخواهى از آن گفت : (سبحانك ).
(انى كنت من الظالمين ) - در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلمرا ممثل مى كرد، هر چند كه فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت ،چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيشامد پيغمبرش را تاءديب و تربيت كرد تا با گامىپاك و مبراى از تمثيل ظلم ، (تا چه رسد به خود ظلم ) شايسته قدم نهادن به بساط قربگردد.


فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين


.
يونس (عليه السلام ) هر چند كه تصريح به خواسته خود نكرد، و تنها به مساءلهتوحيد و تنزيه خدا، و اعتراف به ظلم خود اكتفا كرد، ليكن با اين كلماتشحال درونى خود را، و موقفى را كه در آن قرار گرفته بيان داشت ، كه در معنا درخواستنجات و عاقبت را مى رساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده ، از اندوه و غمى كه به وىروى آورده بود نجاتش بداد.
جمله (و كذلك ننجى المؤ منين ) وعده به نجات دادن هر مؤ من مبتلاى به اندوه است ،البته مؤ منى كه مانند يونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا كند، و به زودىدر سوره صافات داستان آن جناب خواهد آمد - ان شاء الله .


و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين


.
اين آيه عطف است بر آنچه آيه قبلش عطف بر آن بود. يعنى : و به ياد آر زكريا را در آنزمان كه پروردگارش را ندا كرد، و از او درخواست فرزندى نمود. و اينكه گفت : (خدايامرا تنها مگذار)
بيان نداى او است ، و منظور از (تنها گذاشتن ) اين است كه فرزندى نداشته باشدكه از او ارث ببرد. و جمله (و انت خير الوارثين ) ثنا و حمد خداى تعالى است كهلفظش آن را افاده مى كند و مقامى كه اين كلمات را گفته تنزيه خدا را مى رساند، چونوقتى گفت (خدايا مرا تنها مگذار) خود كنايه از طلب وارث است و چون خداى سبحانوارث حقيقى است كه همه عالم را ارث مى برد لذا براى اينكه خدا را از داشتن شريك دروراثت تنزيه كرده باشد اضافه كرد كه (تو بهترين وارثانى ).


فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه ...


.
ظاهر كلام مى رساند كه منظور از اصلاح همسرش اين باشد كه او را شايسته براىفرزنددار شدن كرده بعد از آنكه مدتها اين شايستگى را نداشت و زنى عقيم و نازا بود.همچنان كه خودش در دعايش به اين نكته تصريح كرده و گفته بود: (و كانت امرءتىعاقرا).
(انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين ) - ازظاهر سياق چنين بر مى آيد كه ضمير جمع به خاندان زكريا برگردد و گويا تعليلىاست براى جمله مقدرى كه از سابقه كلام فهميده مى شود و تقدير كلام نظير اين است كهفرموده باشد: اگر ما به ايشان انعام كرديم بدين جهت بوده كه آنها به سوى خيراتمى شتافتند.
كلمه (رغب ) و (رهب ) دو مصدرند مانند (رغبت ) و (رهبت ) كه يكى به معناىطمع و ديگرى به معناى ترس است و از نظر تركيب بندى جمله هر دو تميزند، البته درصورتى كه به معناى مصدرى باقى مانده باشند و اما اگر به معناىفاعل يعنى راغب و راهب باشند در آن صورت حال خواهند بود. و كلمه (خشوع ) به معناىتاءثر قلب از مشاهده عظمت و كبريا است .
و معناى آيه اين است كه : ما برايشان انعام كرديم چونكه آنها به سوى خيرات مىشتافتند و ما را به خاطر رغبت در رحمت و يا به خاطر ثواب ، و رهبت از غضب و يا عقاب مىخواندند، و يا در حال رغبت و رهبت مى خواندند و دلهايشان در برابر ما خضوع داشت .
داستان زكريا و يحيى در اوايلسوره مريم گذشت .


و التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين


.
منظور از (آن زن كه فرجش را حصن كرد) مريم دختر عمران است . اين جمله مدح او بهداشتن عفت و صيانت است و نيز تبرئه او از تهمتى است كه يهود به وى نسبت دادند.
(فنفخنا فيها من روحنا) - ضمير به مريم بر مى گردد. و (نفخ روح ) در مريمكنايه است از اينكه ولادت فرزندش عيسى مستند به جريان عادى نيست كه مانند سايرفرزندان نطفه اى باشد، كه پس از طى دوره اى روح در آن دميده شده باشد. و وقتىنطفه اى نباشد ديگر جز اين باقى نمى ماند كه تنها نفخ روح باشد و اين نفخ روح همانكلمه الهى است كه در سوره آل عمران فرموده : (انمثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثمقال له كن فيكون ) و معنايش اين است كه مثل آن دو يكى است و در اينكه از خلق شدن ازنطفه بى نيازند مثل همند.
(و جعلناها و ابنها آيه للعالمين ) - در اين جمله عيسى و مادرش يك آيت به شمار آمدهاند، چون منظور از آيت در اينجا تولد اينطورى است و اين آيت قائم به هر دو است و چونمريم در اقامه اين آيت مقدم بر عيسى است لذا اول نام مريم را برده فرموده : (ما او وفرزندش را) و نفرموده (ما فرزندش را و خودش ) را آيت قرار داديم و همين افتخاربراى مريم بس است كه در قرآن نامش در زمره و در رديف انبيا (عليهم السلام ) آمده وحال آنكه خودش از انبيا نبوده است .
بحث روايتى
در كتاب (من لا يحضره الفقيه ) آمده كه جميل بن دراج از زراره از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيهغنم القوم ) فرمود: آن دو بزرگوار با هم مباحثه كردند و خدا فهم مساءله را نصيبسليمان كرد.
مؤ لف : در بيان معناى آيه مطلبى گذشت كه معناى اين حديث را روشن مى كند.
و در كافى به سند خود از حسين بن سعيد از بعضى از اصحاب اماميه از معلى ابى عثماناز ابى بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) معناى آيه (و داود وسليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ) را پرسيدم فرمود: (نفش -به زراعت زدن گوسفندان )
جز در شب نيست و صاحب زراعت بايد زرع خود را در روز محافظت كند نه شب همچنانكهصاحب حيوان بايد حيوان خود را در شب حفظ كند نه در روز چون در روز چوپانان آنها رامى چرانند و سير مى كنند پس اگر در روز زرع كسى را فاسد كند چيزى بر او نيستزيرا صاحب زرع بايد زراعت خود را حفظ كند و صاحب حيوان بايد حيوان خود را در شبضبط كند چون صاحب زرع زراعتش را رها مى كند پس اگر در شب چيزى از زراعت مردم رافاسد كرد ضامن است و لذا در آيه كلمه (نفش ) به كار رفته .
داوود در اين مساءله حكم كرده بود به اينكه صاحب زراعت همه گوسفندان را به غرامتبگيرد، ولى سليمان (عليه السلام ) حكم كرد به اينكه شير و پشم يكسال گوسفند از آن وى باشد.
مؤ لف : در كتاب (من لا يحضره الفقيه ) اين روايت به سند صدوق از ابى بصير ازآن جناب نيز نقل شده ، ولى در اين روايت آمده كه داوود حكمى كرد كه همه انبياقبل از او به آن حكم مى كردند، ولى خداوند به سليمان وحى كرد كه از اين به بعد هرگوسفندى كه به زراعت كسى لطمه بزند صاحب زرع بيش از آنچه كه از شكم گوسفندبيرون مى آيد حقى ندارد، و از آن پس سنت بر همين قرار گرفت . و مقصود از اينكهفرمود: (و كلا آتينا حكما و علما - به هر يك حكمى و علمى داديم ) نيز همين است ، پسهر دو به حكم خدا حكم كرده بودند.
و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آوردهكه در حديثى فرمود: زراعت مورد بحث در آيه ، زراعت انگور بوده ، كه گوسفندان آن راچريدند، آنگاه حكم سليمان را ذكر كرده ، سپس فرمود: حكم داوود هم چنين بوده ، چيزى كههست خواست به بنى اسرائيل بفهماند كه سليمان وصى بعد از او است ، و گرنه با هماختلافى در حكم نداشتند، زيرا اگر اختلاف مى داشتند مى فرمود: (و كنا لحكمهماشاهدين - و ما به حكم آن دو شاهد بوديم ).
و در مجمع البيان گفته : در حكم مورد آيه اختلاف شده ، كه چه بوده ؟ بعضى گفته اند:باغ انگورى بوده كه تازه خوشه هايش نمودار شده ، و لذا داوود به نفع صاحب باغ حكمكرد، و سليمان عرضه داشت اى پيغمبر خدا! حكمت را تغيير ده ، و آسان تر كن ، پرسيد
آسان تر چيست ؟ گفت : باغ را به صاحب گوسفند بده ، تا هر چه ميوه دادمال او باشد، و باغ را به صورت اولش به صاحبش برگرداند، و گوسفند را بهصاحب باغ بسپار تا از منافعش استفاده نموده ، همين كه باغش به او برگشت گوسفندانرا به صاحبش برگرداند. اين معنا از امام ابى جعفر و امام صادق (عليه السلام ) هم روايتشده است .
مؤ لف : در اينكه زراعت مزبور باغ انگور بوده ، از طرقاهل سنت از عبد اللّه بن مسعود نيز روايت شده و البته در اين ميان روايات ديگرى از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) وجود دارد كه قريب المضمون است با آنچه ما آورديم . و همانبيانى كه ما در معناى آيه آورديم ، در توضيح مضامين روايات كافى است .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لسليمان الريح عاصفه ) فرموده : باد از هر سو بهسرزمين شام و بيت المقدس - كه خدا بركتش ‍ داده بود - مى ورزيد.
و نيز در همان كتاب به سند خود از عبد اللّه بن بكير، و ديگران از امام صادق (عليهالسلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ) فرمود: يعنى خداوندهمان فرزندان وى را كه مرده بودند زنده كرد، چه آنهايى كهقبل از بليه مرده بودند، و چه آنها كه در حال بليه از دنيا رفته بودند.
و نيز در آن كتاب و در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمده كه درذيل آيه (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا) فرمود: غضب وى ازاعمال مردمش بود (فظن ان لن نقدر عليه ) فرمود: يونس پنداشت خدا او را به خاطرغضبش عقاب نمى كند.
و در عيون به سند خود از ابى الصلت هروى روايت كرده كه حضرت رضا (عليه السلام) در گفتگويى كه با ماءمون بر سر عصمت انبيا داشت فرمود: اما اينكه درباره يونسفرموده (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) اين (ظن ) به معناى يقيناست ، يعنى يونس اطمينان داشت كه خداوند رزق او را تنگ نمى گيرد، مگر نشنيده اى كلامخداى را كه فرموده : (و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه يعنى رزق ) او را تنگ مىگيرد، چون اگر كسى خيال كند كه خدا بر او قدرت ندارد كافر است ، (و انبيا منزه ازكفرند).
و در تهذيب به سند خود از زيات ، از مردى از كرام ، از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه فرمود: چهار چيز براى چهار چيز است - تا آنجا كه فرمود - و چهارم براى همو غم آيه (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ) است ، زيرا خداى سبحان خودشفرموده : (فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤ منين - چون يونس آن دعا راكرد ما مستجابش كرديم ، و از غم و اندوه نجاتش داديم )، و همچنين مؤ منين را نجات مى دهيم).
مؤ لف : اين معنا در كتاب خصال بدون ذكر سند روايت شده است .
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از سعد روايت كرده كه گفت : ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه فرمود: آن اسم از اسامى خدا كه اگركسى او را با آن بخواند اجابتش مى كند، و هر چه بخواهد مى دهد، همان اسمى است كهيونس فرزند متى خواند. عرضه داشتم يا رسول اللّه ! آن اسم مخصوص يونس بود، يابراى همه مسلمين ؟ فرمود مخصوص يونس و مؤ منين است كه اگر خداى را با آن بخوانندمستجاب مى كند. مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: (و كذلك ننجى المؤ منين )پس ايمان شرطى است كه خدا آن را در دعاى دعا كننده شرط كرده است .
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و اصلحنا له زوجه ) فرموده : همسرش حيض نمى شد، واز آن پس شد.
و در كتاب معانى الاخبار به سندى كه به على بن جعفر دارد از برادرش موسى بن جعفر(عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: (رغبت ) آن است كه آدمى كف دست و صورت خودرا به آسمان كند، و (رهبت ) آن است كه پشت هر دو دست را به طرف صورت كرده تابرابر صورت بلند كنى .
مؤ لف : نظير اين روايت در كافى به سندى كه دارد از ابى اسحاق از امام صادق (عليهالسلام ) آمده ، و عبارت آن چنين است : (رغبت ) آن است كه كف دست ها را به طرف آسمانبلند كنى ، و (رهبت ) آن است كه پشت دستها را به طرف آسمان بلند كنى .
و در تفسير قمى روايت كرده كه در ذيل جمله (يد عوننا رغبا و رهبا) فرمود: يعنى راغبينو راهبين . و در ذيل جمله (التى احصنت فرجها) فرمود: مريم آنچنان عفيف بود كه احدىاو را نديد. و در ذيل (جمله فنفخنا فيها من روحنا) فرمود: روح مخلوق خدا است ، يعنىروحى از امرمان .
سوره انبياء، آيات 92- 112


ان هذه امتكم امه وحده و انا ربكم فاعبدون (92)و تقطعوا امرهم بينهمكل الينا راجعون (93) فمن يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا كفران لسعيه و انا لهكاتبون (94)و حرم على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون (95) حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوجو هم من كل حدب ينسلون (96) و اقترب الوعد الحق فاذا هى شخصه ابصر الذين كفروايويلنا قد كنا فى غفله من هذا بل كنا ظالمين (97) انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنمانتم لها وردون (98)لو كان هولاء آلهه ما وردوها وكل فيها خالدون (99)لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون (100)ان الذين سبقت لهم مناالحسنى اولئك عنها مبعدون (101)لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون(102)لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقئهم الملائكه هذا يومكم الذى كنتم توعدون(103)يوم نطوى السماء كطى السجل للكتاب كما بدانااول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين (104) و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر انالارض يرئها عبادى الصالحون (105)ان فى هذا لبلغا لقوم عابدين (106)
و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين (107) قل انما يوحى الى انما الهكم اله وحدفهل انتم مسلمون (108) فان تولوا فقل آذنتكم على سواء و ان ادرى اقريب ام بعيد ماتوعدون (109)انه يعلم الجهر من القول و يعلم ما تكتمون (110) و ان ادرى لعله فتنهلكم و متع الى حين (111)قل رب احكم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصقون(112)


.
ترجمه آيات
اين است آئين شما، آئينى واحد و من پروردگار شمايم پس تنها مرا بپرستيد (92)
و پاره پاره كردند دين خود را، همه به سوى ما باز مى گردند (93).
و هر كس اعمال شايسته كند و مؤ من باشد كوشش او بدون پاداش نماند و ما ثبت كنندهمساعى او هستيم (94).
بر هر دهكده كه هلاكشان كرديم مقرر كرديم كه ديگر باز نگردند (95).
تا وقتى كه سد ياجوج و ماجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندى سرازير گردند(96).
و وعده حق نزديك شود و ديدگان كسانى كه كافر بودند خيره ماند، كه اى واى بر ما كهاز اين حال غافل بوديم بلكه ستمگر بوديم (97).
شما و آنچه به غير خدا مى پرستيد همه سوخت دوزخيد و به آن وارد خواهيد شد (98).
اگر اينان خدا بودند وارد جهنم نمى شدند اما همگى در آن جاودانند (99).
در آنجا ناله اى دارند و در آنجا چيزى نمى شنوند (100).
و كسانى كه درباره آنها از جانب ما قلم به نيكى رفته از جهنم دور شوند (101).
و حتى زمزمه آن را نشنوند و در آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند (102).
وحشت بزرگ قيامت غمگينشان نكند و فرشتگان به استقبالشان آيند كه اين روزى است كهبه شما وعده مى دادند (103).
روزى كه آسمانها را در هم پيچيم چون در هم پيچيدن طومار براى نوشتن ، چنانكه خلقت رااز اول پديد آورديم دوباره آن را اعاده كنيم كه كار ما چنين است (104).
در زبور از پى آن كتاب (تورات ) چنين نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من بهميراث مى برند (105).
كه در اين براى گروه عبادت پيشه بلاغى هست (106).
و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاده ايم (107).
بگو، حق اين است به من وحى مى رسد كه خداى من خداى يكتا است آيا شما مسلمان مى شويد؟(108).
اگر پشت كردند بگو من شما (و غير شما را) يكسان آگاه كردم و من چه مى دانم آنچه بهشما
وعده داده اند نزديك است يا دور (109).
خدا سخن بلند و علنى شما و آنچه را كه پنهان مى داريد مى داند (110).
من چه مى دانم شايد تاءخير آن عذاب موعود به منظور آزمايش شما است و (يا) براى ايناست كه تا مدتى كه مقد ر شده عمر خود را به پايان بريد (111).
گفت پروردگارا! به حق داورى كن و پروردگار ما، بسيار بخشنده است و درباره آنچهشما مى گوييد كمك از او مى خواهيم كه هر كس ‍ بايد از او كمك بخواهد (112).
بيان آيات
در اين آيات به مضمون اول سوره برگشت شده ، زيرا در آن آيات بيان مى فرمود كهبراى بشر معبودى است واحد،و آن معبود همان كسى است كه آسمانها و زمين را خلق فرموده ،و لذا بايد او را از طريق نبوت ، و پذيرفتن دعوت انبيا بپرستند، و با پرستش وى آمادهحساب يوم الحساب شوند. و نبوت جز به يك دين دعوت نمى كند، و آن دين توحيد است ،همچنانكه موسى ، و قبل از او ابراهيم ، و قبل از وى نوح ، و همچنين انبياقبل از نوح ، و بعد از موسى - مانند ايوب ، و ادريس و غير آن دو از پيامبرانى كهاساميشان و پاره اى از انعامهايى كه خدا به ايشان كرده و در قرآن كريم آمده - همه بهآن دعوت مى كردند. پس ، بشر امتى است واحده ، و داراى ربى واحد، و آن خداى عز اسمهاست . و دين واحد، و آن دين توحيد است كه در آن تنها خدا عبادت مى شود. دعوت الهى هميناست و بس ، و ليكن مردم اين دين واحد را قطعه قطعه كردند، و خدايانى به جاى خدابراى خود درست كردند، و اديانى غير از دين خدا تراشيدند، و به همين جهت اختلاف در ميانخود پديد آوردند، و هدف هايشان در دنيا و آخرت مختلف گ شت . اما در آخرت ، بشرهاىصالح به زودى با شكر خدا از ايشان مواجه گشته و به هيچ ناملايمى بر نمى خورندو مدام در نعمت و كرامتند. و اما غير صالحان ، در عذاب و عقابند. اين وضع آنان در آخرت ، واما در دنيا كه خداى عز و جل صالحان از ايشان را وعده داده كه زمين را به ارث به ايشاندهد، و خانه عاقبت را هم خاص ايشان كند. و طالحان و بدكاران را وعده داده كه به هلاكترساند و نابود سازد، و سعيشان را بى نتيجه گذارد.


ان هذه امتكم امه واحدة و انا ربكم فاعبدون



كلمه (امة ) به معناى جماعتى است كه مقصد واحدى آنها را جمع كرده باشد. خطاب درآيه شريفه به طورى كه سياق به آن گواهى مى دهد خطابى است عمومى ، كه تمامىافراد مكلف بشر را در بر مى گيرد. و مراد از امت در اينجا نوع انسان است ، كه معلوم استنوع براى خود وحدتى دارد، و همه انسانها در آن نوع واحدند، و اگر اسم اشاره (هذه )را مونث آورده به مناسبت تانيث خبر (ان ) است كه همان كلمه (امت ) مى باشد.
و معناى آيه اين است كه : اين نوع انسانى ، امت شما بشر است ، و اين هم واحد است ، (همهدر انسانيت يكى هستند)، پس امت واحده اى هستيد و من - اللّه واحد تعالى - پروردگارشما هستم ، زيرا مالك و مدبر شمايم ، پس تنها مرا بپرستيد، و نه ديگران را. و در جمله(امة واحدة ) اشاره به دليل خطاب (فاعبدون ) نموده ، براى اينكه نوع انسانىوقتى نوعى واحد، و امتى واحده و داراى هدف و مقصدى واحد باشد و آن هدف هم عبارت باشداز سعادت حيات انسانى ، ديگر ممكن نيست غير ربى واحد ارباب ديگرى داشته باشد،چون ربوبيت و الوهيت منصب تشريفى و قراردادى نيست ، تا انسان به اختيار خود هر كه راو هر چه را خواست براى خود رب قرار دهد، بلكه ربوبيت و الوهيت به معناى مبدئيتتكوين و تدبير است ، و چون همه انسانها از اولين و آخرينشان يك نوع و يك موجودند، ونظامى هم كه به منظور تدبير امورش در او جريان دارد نظامى است واحد ومتصل و مربوط كه بعضى اجزاء را به بعضى ديگرمتصل مى سازد، قهرا اين نوع واحد و نظام واحد را جز مالك و مدبرى واحد به وجود نياوردهاست ، و ديگر معنا ندارد كه انسانها در امر ربوبيت با هم اختلاف كنند، و هر يك براى خودربى اتخاذ كند غير رب آن ديگرى ، و يا در عبادت راهى برود غير آن راهى كه ديگرىسلوك مى كند. پس انسان نوع واحد است و لازم است ربى واحد اتخاذ كند، و او ربى باشدكه حقيقت ربوبيت را واجد باشد، و او خداى عز اسمه است .
بعضى گفته اند: مراد از امت ، دين است ، و اشاره به كلمه (هذه ) به دين اسلام است كهدين همه انبيا بوده . و مراد از اينكه فرمود (امت واحده اى ) است اين است كه اجتماع انبيا وبلكه اجماعشان بر آن است . و معناى آيه اين است كه : ملت اسلام ملت شما است ، كه واجباست حدود آن را حفظ كنيد، وملتى است كه همه انبيا (عليهم السلام ) بر
آن اتفاق دارند. ليكن اين معناى بعيدى است ، زيرااستعمال امت در دين به فرضى كه جايز باشد، به نحو مجاز جايز است كه بدونقرينه نمى شود مرتكب آن شد. علاوه بر اين ، با اينكه معناى حقيقى كلمه معناى روبراهىاست ، و ساير كلمات قرآنى از قبيل (و ما كان الناس الا امة واحدة فاختلفوا)، آن راتاءييد مى كند - چون به طورى كه مى بينيد اين آيهاجمال آيه فوق و آيه بعدى اش را متضمن است - ديگر نه اجبارى داريم و نه احتياجى بهاينكه مرتكب مجاز شويم ، از اين هم كه بگذريم تعبير در جمله (و انا ربكم ) به(رب ) و نه به (اله ) بدون وجه مى ماند، زيرا اگر امت به معناى دين بود ممكنبود بفرمايد: (و انا الهكم ) به خلاف اينكه امت را به معناى جماعت بگيريم كه در اينصورت آوردن كلمه (رب ) به خاطر نكته اى خواهد بود و بنا بر آن معناى آيه اين مىشود كه : شما افراد بشر نوع واحدى هستيد و من مالك و مدبر امور شمايم ، پس مرابپرستيد تا مرا معبود خود گرفته باشيد. در اين آيه وجوه بسيارى ديگر آورده اند كهچون همگى از سياق آيه دور بود، از نقلش خوددارى كرديم ! اگر شما بخواهيد بدانهاوقوف يابيد مى توانيد به كتب تفسيرى مفصل مراجعه كنيد.


و تقطعوا امرهم بينهم كل الينا راجعون



كلمه (تقطع ) به طورى كه در مجمع البيان گفته به معناى (تقطيع ) يعنى جداكردن است بعضى ديگر گفته اند به همان معنايى است كه از لفظ متبادر مى شود و آنتفرق و اختلاف است . و كلمه (امرهم ) منصوب به نزع خافض (نياوردن حرف جر) استو تقدير آن (فتقطعوا فى امرهم ) مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: كلمه(تقطعوا) معناى جعل و قرارداد را متضمن است و به همين جهت بدون حرف جرمفعول گرفته . و هر چه باشد جمله مذكور استعاره به كنايه است و مقصود از آن اين استكه مردم اين امر واحد را كه گفتيم همان دين توحيد است كه انبيا بدان دعوت كرده اند رهاكرده با اينكه امرى واحد بود پاره پاره نموده و ميان خود تقسيمش كردند، هر طايفه اى يكقسمت آن را گرفته بقيه را رها كرد يكى وثنى مذهب شد، يكى يهود و يكى نصارى و ىكى مجوس و ديگرى صابئى ، آن هم با همه اختلافاتى
كه در طوايف آنها هست . و اين خود نوعى سرزنش و مذمتى است از مردم به خاطر اختلافشاندر دين و نافرمانى خدا در پرستش ‍ معبود يگانه .
و در جمله (كل الينا راجعون ) بيان مى كند كه اختلافشان در امر دين ناديده گرفتهنمى شود بلكه همگى به سوى خدا بازگشت نموده بر طبق اختلافى كه در امر دينكردند سزا داده مى شوند. همچنانكه تفصيل در آيه (فمنيعمل من الصالحات ...) نيز بدان اشاره دارد. و اگر جمله(كل الينا راجعون ) را بدون عطف آورده براى اين است كه اين جمله در واقع جوابى استاز سؤ الى تقديرى ، گويى كسى پرسيده عاقبت اختلافشان در امر دين چه خواهد بود وچه نتيجه خواهد داد در پاسخ فرموده (همه به سوى ما بر مى گردند و طبق عملشانمجازاتشان مى كنيم ).


فمن يعمل من الصالحات و هو مؤ من فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون



اين آيه تفصيلحال اختلاف كنندگان است از نظر جزاى اخروى ، و به زودى آيه اى خواهد آمد كه به منزلهبيان و تفصيل جزاى دنيايى ايشان است كه در آن مى فرمايد: (و لقد كتبنا فى الزبورمن بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ).
پس معناى اينكه فرمود: (فمن يعمل من الصالحات ) اين است كه از افراد بشر هر كسچيزى از اعمال صالح را به جاى آورد - البتهعمل صالح را مقيد به ايمان كرد چون عمل بدون ايمان اثرى ندارد -.
و مراد از (ايمان ) به طورى كه از سياق و مخصوصا از آيه گذشته كه مى فرمود:(و انا ربكم فاعبدون ) برمى آيد قطعا ايمان به خدا است ، چيزى كه هست ايمان بهخدا جداى از ايمان به انبيايش نيست ، آن هم همه آنان ، بدون استثناء، زيرا فرموده : (انالذين يكفرون باللّه و رسله ، و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نومنببعض و نكفر ببعض ... اولئك هم الكافرون حقا).
(فلا كفران لسعيه ) - يعنى سعى ايشان مستور نمى ماند. (كفران ) درمقابل (شكر) است ، و لذا از اين معنا در موضعى ديگر چنين تعبير آورده : (و كان سعيكممشكورا).
و معناى اينكه فرمود: (و انا له كاتبون ) اين است كه ما اعمالشان را در صحيفه
اعمال ثبت مى كنيم ، ثبتى كه هرگز فراموش نشود. پس مقصود از اين كه فرمود: (فلاكفران لسعيه و انا له كاتبون ) اين است كهعمل صالحشان فراموش و كفران نمى شود.
اين آيه شريفه از آياتى است كه دلالت مى كند بر قبولىاعمال صالح ، مشروط به اينكه تواءم با ايمان باشد، همچنان كه آيات حبطاعمال به خاطر كفر، آن را تاءييد مى كند، و نيز د لالت مى كند بر اينكه مؤ منى كهبعضى از اعمال صالح را به جاى مى آورد اهل نجات است .


و حرام على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون



آنچه از اين آيه با كمك سياق به ذهن تبادر مى كند، اين است كه مراد اين باشد: مااهل هر قريه را كه هلاك كنيم ديگر زنده نمى شوند، و دوباره به دنيا بر نمى گردندتا آنچه كمبود دارند جبران كنند، و آنچه از عمر و زندگى از كف داده اند استيفا نمايند. واين در حقيقت يك لنگه از دو لنگه تفصيلى است كه آيه (فمنيعمل من الصالحات و هو مؤ من ...)، متضمن آن است . پس طرف ديگر از دو طرفتفصيل اين مى شود: هر كه مؤ من نباشد، هر چهعمل صالح به جاى آورد نوشته نمى شود، و سعيش مشكور نيست بلكه خائب و خاسر است ،و سعيش در دنيا بى نتيجه است ، و بعد از مردن هم ديگر راهى به تدارك آنچه كه از اوفوت شده ندارد. چيزى كه هست ، خداى تعالى در آيه مورد بحث به جاى فرد، مجتمع رامورد سخن قرار داده ، و فرموده : (و حرام على قريه اهلكناها) و نفرموده : (و حرام علىمن اهلكناه حرام است بر كسى كه ما او را هلاك كرديم )، و اين بدان جهت است كه فساد فردبه طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان جامعه منتهى مى شود، و آنگاه ديگرعذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاك مى گردند، همچنانكه در سوره اسرى فرموده :(و ان من قريه الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمه او معذبوها عذابا شديدا).
البته به احتمال بعيدى مى توان گفت كه منظور از (اهلاك )، اهلاك به جرم گناهانباشد، به اين معنا كه در اثر گناه زياد استعداد سعادت و هدايت به كلى در آنانباطل گردد، همچنانكه در آيه (و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون ) بدان اشاره كردهاست .
آنگاه بنابراين احتمال ، آيه مورد بحث در معناى آيه (فان اللّه لا يهدى منيضل ) مى شود و معنايش اين است كه : بر مرد مى كه ما ايشان را به جرم گناهان بسيارمحكوم به ضلالت كرديم ، حرام است كه بار ديگر به توبه و بهحال استقامت برگردند.
و معناى آيه اين است كه : آن قريه اى كه عمل صالح توام با ايمان انجام نداد و امرشانمنجر به هلاكت شد، ديگر محال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك نموده سعىخود را مشكور، و اعمال خود رامكتوب ، و مقبول كند.
و اما اينكه فرمود: (انهم لا يرجعون ) با اينكه ظاهر كلام اقتضا داشت بفرمايد (انهميرجعون ) حق مطلب اين است كه در اين تعبير مجاز عقلى به كار رفته ، يعنى نتيجهتعلق فعل به چيزى در جاى خود متعلق قرار گرفته . به عبارت ديگر: آن وضعى كهمتعلق فعل بعد از تعلق فعل بدان به خود مى گيرد، در جاى خود متعلق قرار گرفته ،توضيح اينكه نتيجه تعلق حرمت به بازگشت (به سوى دنيا) اين است كه ديگر به دنيابر نگردند، و اين نتيجه در جاى خود (رجوع ) كه متعلق حرمت است قرار گرفته .
اگر گفته شود كه : غرض از اين مجاز عقلى چه بوده . و چرا ازاول نفرموده (و حرام على قريه اهلكناها انهم يرجعون - و حرام است بر قريه اى كههلاكشان كرديم كه برگردند)؟. در جواب مى گوييم فايده اين مجاز اين است كه نفوذفعل (حرمت ) را افاده كند. گويا فرموده : آن قدر حرمت نافذ و مؤ ثر بود كه به محضىكه متعلق به رجوع آنان شد، رجوعشان بدون هيچ فاصلهمبدل به عدم رجوع شد.
و نظير اين مجاز عقلى در آيه (ما منعك الا تسجد اذا امرتك ) به كار رفته ، چون در اينآيه (منع ) به سجده تعلق گرفته (نه عدم سجده ) ولى از آنجا كه اثرش درجلوگيرى از سجده شديد بوده ، گويى كه سجده را عدم سجده كرد، و لذا عدم سجده كهنتيجه تعلق منع است در جاى خود سجده كه متعلق منع است قرار گرفته .
باز نظير آن در آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا)) بهكار رفته ، چون شرك نورزيدن متعلق حرمت قرار گرفته ، با اينكه شرك ورزيدن حراماست ، نه شرك نورزيدن ، البته ما اين دو آيه را در جاى خود به وجه ديگرى نيزتوجيه كرده ايم .
مفسرين ديگر آيه مورد بحث را به وجوهى ديگر توجيه كرده اند. يكى اينكه : كلمه(لا) زائده ، و اصل جمله ، (انهم يرجعون ) است .
دوم اينكه كلمه (حرام ) در آيه به معناى واجب است و معناى آيه اين است كه (واجب استبر اهل قريه اى كه هلاكشان كرديم اينكه برنگردند) آنگاهاستدلال كرده اند به اينكه كلمه حرام به معناى واجب آمده مانند شعر خنساء كه مى گويد:
و ان حراما لا ارى الدهر باكيا _____ على شجوه الا بكيت على صخر
سوم اينكه متعلق حرمت حذف شده و جمله (انهم لا يرجعون ) متعلق آن نيست و تقدير كلاماين است كه (حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم - يعنى آنان را ك شته گناهانخود يافتيم - اينكه عملى از ايشان قبول شود براى اينكه ايشان به سوى توبهبرنمى گردند).
چهارم اينكه مراد از (برنگشتن )، برنگشتن به سوى خدا در قيامت است نه بر نگشتنبه دنيا، و معناى آيه به طورى كه لفظ آيه هم استقامتش محفوظ باشد اين است كه :(قريه اى كه ما به خاطر طغيان اهلش هلاك كرديممحال است كه به سوى ما براى مجازات برنگردند) ولى خواننده عزيز متوجهاشكال يك يك آنها مى باشد.


حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون



كلمه (حدب ) - با دو فتحه - به معناى زمين هاى بلندى است كه بين زمين هاى پستقرار گرفته باشد. و كلمه (ينسلون ) از(نسول ) به معناى بيرون جستن با سرعت است و از اين رو جستن گرگ را (نسلان )گويند. سياق اقتضا دارد كه جمله (حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج ...) نتيجه و غايتتفصيل مذكور در (فمن يعمل من الصالحات ) - تا آخر دو آيه باشد و نيز ضمير جمعدر (ينسلون ) به ياءجوج و ماءجوج بر گردد. آنگاه معناى آيه اين مى شود كه : مدامامر به همين منوال جريان مى يابد - يعنى اعمال صالح مؤ منين را مى نويسيم و سعيشانرا مشكور مى داريم و قراء ظالمه را هلاك نموده رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى كنيمتا آن روزى كه راه بسته ياجوج و ماجوج و سدشان گشوده شود، يعنى ياجوج و ماجوج ازبلنديهاى زمين با سرعت به سوى مردم بتازند و اين خود يكى از علامتهاى قيامت استهمچنانكه آيه (فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان
وعد ربى حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهمجمعا) نيز بدان اشاره مى كند و ما به طورمفصل در معناى ياجوج و ماجوج و سدى كه بر آنان زده شد در تفسير سوره كهف بحثكرديم .
بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير جمع در كلمه (ينسلون ) به مردم بر مى گردد ومراد از (ينسلون ) بيرون شدنشان از قبور به سوى محشر است . ولى سياق ماقبل از جمله (حتى اذا فتحت ...) و بعد از آن ، كه مى فرمايد: (و اقترب الوعد الحق )با اين معنا سازگار نيست . و همچنين خود جمله مورد بحث ، از نظر اينكهحال است با آن درست در نمى آيد. علاوه بر اينكه(نسول : بيرون شدن ) از هر حدب (بلندى ) كه در جمله مورد بحث قرار گرفته ، بربيرون شدن از قبر صادق نيست ، چون قبر جزو بلنديهاى زمين نيست ، و به همين جهتگوينده و صاحب اين توجيه كه همان مجاهد معروف است كلمه (حدب ) را (جدث ) -با جيم و ثاى سه نقطه كه به معناى قبر است قرائت كرده .


و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصه ابصار الذين كفروا...



منظور از (وعد حق ) قيامت است . و معناى (شخوص بصر) اين است كه چشم آن چنانخيره شود كه پلكش به هم نخورد - راغب اينطور معنا كرده . و اين حالت لازمهكمال اهتمام ناظر به آن چيزى است كه بدان خيره شده ، اهتمامى كه ديگر نمى گذارد بهچيزى ديگر مشغول شود، و اين حالت بيشتر در گرفتاريهاى ناگهانى براى آدمى پديدمى آيد.
(يا ويلنا قد كنا فى غفله من هذا) - اين جمله حكايت كلام كفار است كه در هنگام مشاهدهقيامت كه ناگهان مى رسد به خود نفرين مى كنند، و ادعا مى كنند كه در غفلت از اينصحنه مى زيسته اند. گويى اول ادعا مى كنند كه ما راغافل كردند، و سپس اعتراف مى كنند به اينكه غفلت ناشى از ظلم خودشان بوده كه بهكارهايى مشغول شدند كه آخرت را از يادشان مى برده و غافلشان مى ساخته لذا گفتند(بل كنا ظالمين ) نه ، بلكه خود ما ستمكار بوديم .


انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهن م انتم لها واردون



كلمه (حصب ) به معناى آتش گيره است . و بعضى گفته اند: به معناى هيزم است .بعضى ديگر گفته اند: اصل اين كلمه به معناى هر چيزى است كه در آتش افكنده شود،پس معنايش اعم از آن دو است .
و از اينكه در جمله (و ما تعبدون من دون اللّه ) (ما) به كار برده كه براى غير ذوىالعقول است و نفرموده (و من تعبدون )، با اينكه خداى تعالى در بيشتر موارد كلامش ازبتها به الفاظى كه اختصاص به ذوى العقول دارد تعبير كرده - همچنانكه در آيه بعدفرموده (ماوردوها) - همانا بتها و تماثيل است نه معبودين از انبياء و صلحا و ملائكه ،همچنانكه بعضى گفته اند. و جمله بعدى هم كه مى فرمايد: (ان الذين سبقت لهم مناالحسنى ...) آنرا تاءييد - مى كند. در اين آيه از بتها بافعل (وردوا) ياد كرده است .
و ظاهرا آيات مورد بحث از خطابهاى روز قيامت به كفار است ، كه در آنها حكم شده بهاينكه بايد داخل آتش شوند، و در جهنم جاودانه بسر برند، نه اينكه خطابى ، دنيايىباشد و از آينده كفار خبر دهد و بخواهد به اين وسيله بر بطلان عبادت بتها، و خداگرفتن آنها استدلال كند.
حرف ( لام ) در (لها) يا براى تاءكيد تعدى ، و يا به معناى (الى ) است ، و ازظاهر سياق برمى آيد كه خطاب مزبور هم شامل كفار مى شود و هم آلهه آنان ، يعنى(شما و آلهه شما وارد جهنم خواهيد شد) يا (شما و الهه شما به سوى جهنم بر مىگرديد).


لو كان هولاء آلهه ما وردوها، و كل فيها خالدون



اين جمله اظهار حقيقت حال آلهه اى است كه مشر كين آنها را مى پرستيدند تا شفيع ايشانشوند. و جمله (و كل فيها خالدون ) يعنى همه شما و خدايانتان در جهنم جاويد هستيد.


لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون



(زفير) صدايى است كه در اثر نفس كشيدن بهداخل ايجاد مى شود، و به همين جهت در لغت آن را به صداى الاغ تفسير كرده اند. و اگرفرموده : صداى آنرا نمى شنوند، به خاطر اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را نمىشنيدند. همچنانكه اگر در آخرت نمى بينند، سزاى اعراضشان از ديدن و نظر افكندن بهآيات خدا است .
در اين آيه از خطاب به كفار عدول كرده ، و خطاب را متوجهرسول خود نموده ، تا به اين وسيله به ديگران بفهماند كه ايشان لايق خطاب نيستند. وبنابراين توجيه ، ديگر ضماير جمعى كه در آن است تنها به كفار بر مى گردد، نهبه كفار و آلهه ، هر دو.


ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون



كلمه (حسنى ) مونث كلمه (احسن ) است ، و وصفى است كه در جاى موصوف خود قرارگرفته ، و تقدير آن (عدة الحسنى - وعده هاى نيك ) و يا (موعدة الحسنى ) مىباشد، كه عبارت است از نجات يا بهشت . و موعده به هر يك از اين دو در كلام خداىتعالى آمده ، يكجا فرموده : (ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا) و در جاىديگر فرموده : (وعد اللّه المؤ منين و المؤ من ات جنات ).


لا يسمعون حسيسها... توعدون



كلمه (حسيس ) به معناى صوتى است كه احساس شود. و كلمه (فزع اكبر) بهمعناى ترس بزرگ است كه خداى تعالى خبرداده چنين ترسى در هنگام نفخ صور وقوعپيدا مى كند، و فرموده : (يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض).
و معناى اينكه فرمود: (تتلقيهم الملائكة ) اين است كه ملائكه ايشان را با بشارتاستقبال مى كنند و مى گويند (هذا يومكم الذى كنتم توعدون - اين بود آن روزى كهوعده داده مى شديد).


يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بدانااول خلق نعيده ...)



در مفردات گفته : كلمه سجل به قول بعضى سنگى است كه در قديم بر آن مى نوشتند،ولى فعلا به هر چيزى كه بشود روى آن نوشتسجل گفته مى شود، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (كطىالسجل للكتب ) يعنى مثل پيچيدن چيزى كه در آن چيزى نوشته شده باشد تا محفوظبماند. و اين روشن ترين و ساده ترين معنايى است كه براى اين كلمه گفته شده است .
و بنابراين معنا، لفظ (للكتب ) مفعول كلمه (طى ) مى باشد، همچنانكه كلمه(سجل ) فاعل آن است . و مراد اين است كهسجل - كه همان صحيفه نوشته شده است - وقتى كه پيچيده مى شود نوشته هم پيچيدهمى شود، يعنى الفاظ و يا معانيى كه خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط ونقش در سجل نوشته شده ، پيچيده مى شود، و با پيچيده شدنش ديگر چيزى از آنها ظاهرنمى ماند، همچنين آسمان با قدرت الهى روزى پيچيده مى شود، همچ نانكه فرموده : (والسموات مطويات بيمينه ) در نتيجه ، غايب گشته چيزى از آن ظاهرنمى ماند، نه عينى ،و نه اثرى . چيزى كه هست از داناى به غيب پنهان نمى شود هر چند كه از ديگران پنهانمى گردد، همچنانكه نوشته از سجل پنهان نيست هر چند كه از ديگران پنهان است .
پس طى و پيچيدن آسمان بر اين حساب به معناى برگشت آن به خزائن غيب است بعد ازآنكه از خزائن نازل ، و اندازه گيرى شده بود، همچنانكه درباره آن و تمامى موجوداتفرموده : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) و نيز به طورمطلق فرموده : (و الى اللّه المصير) و نيز فرموده : (ان الى ربك الرجعى ).
و شايد به خاطر اين معنا بوده كه بعضى گفته اند: جمله (كما بدانااول خلق نعيده ) ناظر به رجوع تمامى موجودات به حالتى است كه قبلا يعنىقبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت اين بوده كه هيچ بوده اند، همچنانكه فرموده : (وقد خلقتك من قبل و لم تك شيئا) و نيز فرموده :(هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يك ن شيئا مذكورا) و اين معنا همان مطلبى است كهبه ابن عباس ‍ نسبت مى دهند كه گفته معناى آيه اين است كه (هر چيزى نابود مى شود آنچنان كه قبل از خلقت بود). و اين قول هر چند بااتصال آيه به جمله (يوم نطوى السماء...) مناسبت دارد و براى آن جنبهتعليل دارد، و ليكن آنچه بيشتر به سياق آياتقبل مى خورد بيان اعاده به معناى ارجاع موجودات و ايجاد آنها بعد از فناء است ، نه اعادهبه
معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود. پس ظاهر سياق آيات مى رساند كهمراد اين است كه ما خلق را مبعوث مى كنيم همان طورى كه قبلا ايجاد كرده بوديم . پس(كاف ) در (كما بدانا اول خلق نعيده ) كاف تشبيه و (ما) در آن مصدريه و(اول خلق ) مفعول (بدانا) است . و مراد اين است : ما خلايق را به همان آسانى بر مىگردانيم كه خلقشان كرديم بدون اينكه براى ما دشوارى داشته باشد.
و معناى اينكه فرمود: (وعدا علينا انا كنا فاعلين ) اين است كه : ما به او وعده اى داديمكه وفايش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ايم عملى خواهيم نمود و اين است سنت ما.


ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون



ظاهرا منظور از (زبور) آن كتابى است كه به حضرت داوودنازل شد چه در جاى ديگر نيز آن را به اين نام اسم برده و فرموده : (و آتينا داودزبورا). بعضى از مفسرين گفته اند مراد از آن قرآن است . بعضى ديگر گفته اند مراداز آن مطلق كتبى است كه بر انبياء نازل شده و يا بر انبياء بعد از موسىنازل شده . ولى هيچ دليلى بر آن وجوه نيست . بعضى از مفسرين گفته اند مراد از(ذكر) تورات است به دليل اينكه خداى تعالى آن را در دو جاى از اين سوره ذكرناميده يكى در آيه (فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) دوم درآيه (و ذكرا للمتقين). و بعضى ديگر گفته اند منظور از (ذكر) قرآن است بهدليل اينكه خداى عز و جل آن را در چند جاى از كلامش ذكر ناميده . و بنابراينقول ، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور با اينكهقبل از آن نازل شده عيبى ندارد چون مراد از بعديت ، بعديت رتبى است نه زمانى . بعضىديگر گفته اند مراد از آن لوح محفوظ است . ولى اينقول صحيح نيست .

next page

fehrest page

back page