بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

در جمله (فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آياته ) التفاتى از تكلم باغير به غيبت به كار رفته ، اول فرموده (ما نفرستاديم ) و در آخر فرموده (خدا نسخمى كند) و وجه اين التفات اين است كه عنايت به ذكر و نام خدا و اسناد نسخ و احكام بهقادر على الاطلاق را برساند. و به عين همين جهت بار ديگر لفظ جلاله را تكرار مى كندوگرنه مى توانست بار دوم ضمير آن را به كار ببرد و بلكه بايد به كار مى برد وقاعده آن را اقتضاء مى كرد ولى ضمير به كار نبرده وضع اسم در جاى ضمير كرده .
و نيز از همين باب است كه لفظ شيطان را دوباره آورده ، با اينكه مى توانست و بلكهلازم بود ضمير آن را به كار برد، و اين بدان جهت است كه اشاره به اين نكته كردهباشد كه القاء كننده كه شيطان است خداوند هيچ اعتنايى به او و به كيد او ندارد.


ليجعل ما يلقى الشيطان فتنه للذين فى قلوبهم مرض و القاسيه قلوبهم ...



مرض قلب عبارت است از اينكه استقامت حالتش درتعقل از بين رفته باشد، به اينكه آنچه را بايد به آن معتقد شود نشود و در عقايد حقهكه هيچ شكى در آنها نيست شك كند. و قساوت قلب به معناى صلابت و غلظت و خشونت آناست ، كه از (سنگ قاسى ) يعنى سنگ سخت گرفته شده و صلابت قلب عبارت از ايناست كه عواطف رقيقه آن كه قلب را در ادراك معانى حقه يارى مى دهد ازقبيل خشوع و رحمت و تواضع و محبت ، در آن مرده باشد. پس قلب مريض آن قلبى است كهخيلى زود حق را تصور مى كند ولى خيلى دير به آن معتقد مى شود. و قلب قسى و سخت ،آن قلبى است كه هم دير آن را تصور مى كند و هم دير به آن معتقد مى گردد، و به عكس ،قلب مريض و قسى وسواسهاى شيطانى را خيلى زود مى پذيرد.
و اما القاآت شيطانى كه زمينه را عليه حق و اهل حق تباه و خراب مى كند و در نتيجه زحماتانبياء و رسل را باطل نموده ، نمى گذارد اثر خود را ببخشد هر چند مستند به خود شيطاناست و ليكن در عين حال مانند ساير آثار چون در ملك خدا قرار دارد، بدون اذن او اثر نمىكند، همچنانكه هيچ مؤ ثرى اثر نمى كند و هيچ فاعلى بدون اذن او عملى انجام نمى دهدمگر آنكه به همان مقدار دخالت اذن مستند به او شود و آن مقدار كه مستند به او مى شودداراى
مصلحت و هدف شايسته است . و به همين جهت خداى سبحان در آيه مورد بحث مى فرمايد: اينالقاآت شيطانى خود مصلحتى دارد و آن اين است كه مردم عموما به وسيله آن آزمايش مىشوند، و آزمايش ، خود از نواميس عمومى الهى است كه در عالم انسانى جريان دارد، چونرسيدن افراد سعيد به سعادت و اشقياء به شقاوت ، محتاج به اين ناموس است ، بايد آندو دسته امتحان شوند، دسته سوم هم كه منافقينى بيمار دلند، به طور خصوص در آنبوته قرار گيرند چون رسيدن اشقياء به كمال شقاوت خود از تربيت الهيه اى است كهدر نظام خلقت مورد نظر است ، همچنانكه خودش فرمود: (كلا نمد هولاء و هولاء من عطاءربك و ما كان عطاء ربك محظورا).
و اين است معناى اينكه فرمود : (تا آنچه را كه شيطان القاء مى كند مايه آزمايشبيماردلان ، و سنگدلان قرار دهد). و بنابراين ، لام در(ليجعل ) لام تعليل است كه با آن القاآت شيطانى در آرزوهاى انبيا راتعليل مى كند و مى رساند كه شيطان چنين مى كند تا خدا چنان كند. و معنايش اين مى شودكه : شيطان هم در شيطنتش مسخر خداى سبحان است و او را در كار آزمايش بندگان و فتنهاهل شك و جحود و دارندگان غرور، آلت دست قرار مى دهد.
پس روشن شد كه مراد از (فتنه )، ابتلاء و امتحان است ، امتحانى كه شخص درگيربه آنرا دچار غرور و ضلالت مى كند. و مراد از (بيمار دلان )اهل شك از كفار است و مراد از (قاسية قلوبهم ) سنگدلاناهل جحود و عناد از كفار است .
و كلمه (شقاق ) در جمله (و ان الظالمين لفى شقاق بعيد) به معناى ناسازگارى ومخالفت است همچنانكه (مشاقة ) نيز به همين معنا است . و اگر شقاق را به دورىتوصيف كرد و فرمود (در شقاقى دورند) در حقيقت توصيف شقاق است بهحال موصوف شقاق ، نه خود آن . و معنايش اين است كه : ستمگراناهل جحود و عناد - به طورى كه از سياق بر مى آيد - و يااهل جحود و اهل شك هر دو، هر آينه در ناسازگارى و مخالفتى هستند كه صاحبان آن مخالفتاز حق و اهل حق دورند.


و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيومنوا به فتخبت له قلوبهم ...



متبادر از سياق اين است كه جمله مورد بحث عطف بر جمله(ليجعل ) باشد و تعليل
براى جمله (فينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته ) و ضمير در (انه) به آنچه پيغمبر و رسول آرزويش مى كنند و جمله (اذا تمنى ...) از آن حكايت مى كندبرگردد دليلى هم نيست كه دلالت كند بر اينكه مرجع اين ضمير قرآن است .
و معناى آيه چنين مى شود: خدا آنچه را كه شيطان القاء مى كند نسخ نموده سپس آيات خودرا در دلها جايگزين مى كند تا القاآت شيطان را مايه آزمايش بيمار دلان و سنگدلان قرارداده و تا كسانى كه علم روزيشان شده با اين نسخ و احكام بفهمند كه آنچهرسول يا نبى آرزويش را مى كردند، حق و از ناحيه پروردگارت بوده ، چون مى بينند كهالقاآت شيطان باطل شد پس به آن پيغمبر و يا نبى ايمان مى آورند و در نتيجهدلهايشان در برابر او نرم و خاشع مى شود.
ممكن است كه جمله (و ليعلم ) عطف بر محذوف باشد آنگاه آن محذوف و اينكه بر آن عطفشده در مجموع تعليل بيان آيه قبلى باشد كه چگونه و چرا خداوند اين القاء را فتنه وآزمايش بيمار دلان و سنگدلان قرار داد.
آن وقت معنا چنين مى شود: ما اين حقيقت را بدين جهت بيان كرديم كه چنين و چنان شود و نيزآنان كه علم روزيشان شد بدانند كه روش مزبور حق و از ناحيه پروردگارت بوده ...عينا نظير عطف به محذوفى كه در آيه (و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم اللّهالذين آمنوا) به كار رفته و اين عطف به محذوف در قرآن بسيار است .
(و ان اللّه لهادى الذين آمنوا الى صراط مستقيم ) - اين جمله در مقام بيان علت اين استكه چطور دانستن و فهميدن آنان كه علم روزيشان شده هدف و غايت روش مذكور خدا شدهاست . به اين بيان كه اگر خدا بيمار دلان و سنگدلان را چنين و چنان كرد تا دسته سومكه علم روزيشان شده بفهمند براى اين است كه خدا هادى و راهنما است . مى خواهد ايشان راقدم به قدم هدايت كند و با اين فهماندن ايشان را به سوى صراط مستقيم راهنمايىفرمايد.


و لا يزال الذين كفروا فى مريه منه حتى تاتيهم ...



اين آيه به طورى كه ملاحظه مى فرماييد از اين معنا خبر مى دهد كه اين گونه كفار تاآخر عمر از ايمان محرومند. پس مقصود از (الذين كفروا) همه كفار نيستند، چون مى دانيم ومى بينيم كه بسيارى از كفار بعد از سالها كفر موفق به ايمان مى شوند، پس ‍ مىفهميم كه مراد
از كفار نامبرده در آيه ، همان عده اى از صناديد و سردمداران قريشند كه تا آخر عمر موفقبه ايمان نشدند، همچنانكه در آيه (ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهملا يومنون ) نيز منظور اينگونه كفارند، كه در حقيقت ريشه فتنه هستند.
و معناى عقيم بودن روز اين است كه طورى باشد كه ديگر فردايى از آن متولد نشود، و آن، روز هلاكت و يا روز قيامت است ، و مراد در آيه به طورى كه سياق آيه سوم مى رساندروز قيامت مى باشد. و معناى آيه اين است كه كسانى كه كافر شدند همواره در شك نسبتبه قرآن خواهند ماند تا روز قيامت به سراغشان آيد - و يا عذاب روز قيامت كه روزىاست ناگهانى مى رسد - و كسى را مهلت چاره جويى نمى دهد، و فردايى از آن متولدنمى شود تا جبران مافات را كنند.
و اگر ميان روز قيامت و روز عذاب قيامت ترديد انداخته براى اين است كه هر دو در اثريكسانند، چه روز قيامت برسد و چه عذاب آن ، آن وقت اعتراف به حق مى كنند و ديگر شك وترديد ايشان از بين مى رود، همچنانكه درباره روز قيامت فرمود: (قالوا يا ويلنا منبعثنا من مرقدنا هذا ما وعد الرحمن و صدق المرسلون ) و درباره رفع شك و ترديد هنگاممشاهده عذاب قيامت مى فرمايد: (و يوم يعرض الذين كفروا على النار آليس هذا بالحققالوا بلى و ربنا).
از آنچه گذشت اين نكته نيز روشن گرديد كه چرا در يك آيه روز قيامت را يك بار بهقيد ناگهانى بودن مقيد كرد، و بارى ديگر به قيد نازا بودن ، چون مى خواست دو چيزرا بفهماند، يكى اينكه در آن روز هيچ چاره اى يافت نمى شود، و ديگر اينكه فردايىندارد كه جبران مافات را كنند.


الملك يومئذ لله يحكم بينهم ...عذاب مهين



در سابق به طور مكرر گفتيم كه مراد از براى خدا بودن ملك در روز قيامت ظاهر
شدن حقيقت است در آن روز، و گرنه در دنيا هم ملك براى خدا است ، و اين اختصاص به روزقيامت ندارد، و همچنين در نظاير اين اوصاف كه براى روز قيامت در قرآن آمده ، ازقبيل (الامر يومئذ لله ، القوه يومئذ لله )، و مانند آن ، كه منظور ظهور آن وصف است .
در اينجا لازم است مطلب را توضيح دهيم تا كسى از خوانندگان عزيز دچار اشتباه نشود:منظور ما از اينكه گفتيم در روز قيامت براى همه روشن مى شود كه ملك براى خدا است ملكمجازى نيست ، چون ملك دو قسم است ، يكى ملك حقيقى و حق ، و ديگرى مجازى و صورى .آنچه از مصاديق ملك در اين عالم براى اشياء و اشخاص ملاحظه مى كنيم ملك مجازى وصورى است كه خدا به آنها داده ، البته در عين اينكه داده باز ملك خود اوست . اين دو قسمملك همواره هست تا قيامت به پا شود، آن وقت ديگر اثرى از ملك مجازى و صورى باقىنمى ماند، در نتيجه ديگر احدى از موجودات عالم صفت مالكيت را ندارند. پس ، از معناىمالك باقى نمى ماند مگر ملك حقيقى و حق ، كه آن هم براى خدا است و بس . پس يكى ازخصايص روز قيامت اين مى شود كه آن روز ملك براى خدا است ، و همچنين آن روز عزت وقدرت و امر براى خدا است .
(يحكم بينهم ) - يعنى آن روز غير از خدا هيچ حاكمى ديگر غير او نيست ، چون حكمراندن از فروعات ملك است ، وقتى در آن روز براى احدى هيچ نصيبى از ملك نماند، هيچنصيبى از حكم راندن هم نمى ماند.
(فالذين آمنوا و عملوا الصالحات فى جنات النعيم ، و الذين كفروا و كذبوا باياتنا)- مقصوداز (الذين كفروا...) معاندين هستند كه از حق استكبار مى ورزند.
(فاولئك لهم عذاب مهين ) - اين جمله بيان همان حكمى است كه خداى تعالى در آن روزمى راند.
بحث روايتى
در مجمع البيان مى گويد: از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هنوز ماءمور بهقتال و ماذون به آن نشده بود كه آيه (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا)نازل ، و جبرئيل شخصا شمشير بر كمر آن جناب ببست .
و در همان كتاب مى گويد: مشركين مسلمانان را اذيت مى كردند و هر روز و هر ساعتى باسر شكسته ، و يا كتك خورده نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به شكايتمى آمدند و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى فرمود صبر كنيد، زيرا من هنوزماءمور به جنگ نشده ام تا آنكه از مكه به مدينه مهاجرت فرمود. آن وقت اين آيه در مدينهنازل شد و اين اولين آيه اى است كه درباره قتالنازل شد.
مؤ لف : در الدرالمنثور هم از جمع كثيرى از صاحبان جامع از ابن عباس و ديگران روايتشده كه اين آيه اولين آيه در قتال است كه نازل شد. چيزى كه هست در بعضى از اينروايات آمده كه آيه درباره مهاجرين از اصحابرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نازل شده ، و اين روايات به فرضى هم كهصحيح باشد اين فقره آن اجتهاد خود راوى آن بوده ، چون قبلا هم گفتيم كه آيه مطلق است، و اصلا معقول نيست كه فرمان جهاد با اينكه حكمى است عمومى ، متوجه طايفه خاصى ازامت شود.
نظير اين حرف در جمله (الذين ان مكناهم فى الارض ...) و بلكه در جمله (الذين اخرجوامن ديارهم بغير حق ...) به بيانى كه گذشت ، جريان دارد.
باز در مجمع البيان در ذيل جمله (الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ...) از امام ابى جعفر(عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: درباره مهاجريننازل شده ، ولى مصداق بارزش آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هستند كه از وطنخود بيرون رانده شدند و همواره در ترس بودند. مؤ لف : روايتى هم كه در مناقب از آنجناب در ذيل جمله مذكور آمده كه فرموده : (ماييم و در حق مانازل گرديده است ) و نيز روايتى كه در روضه كافى از آن جناب رسيده كه فرموده :(آيه در حق حسين (عليه السلام ) جارى شد) همه بر اين معنا كه گفتيمحمل مى شود.
و نيز همچنين است آنچه كه در مجمع البيان درذيل جمله (و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر) از آن حضرت روايت آورده كه فرمود:آنهايى كه چنينند ما هستيم . و نيز
روايتى كه در كافى ، و معانى ، و كمال الدين ، از امام صادق ، و كاظم (عليهماالسلام )رسيده كه در تفسير (و بئر معطله و قصر مشيد) فرمودند: (بئر معطلة ) امامى استكه سكوت كرده و (قصر مشيد) امام ناطق است .
و در الدرالمنثور است كه حكيم ترمذى - در نوادرالاصول - و ابو نصر سجزى ، در كتاب ابانه ، و بيهقى ، در كتاب شعب الايمان ، وديلمى ، در مسند فردوس از عبداللّه بن جراد روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا فرمود: آن كس كه چشمش نبيند كور نيست بلكه كور كسى است كه بصيرتش ازكار افتاده باشد.
و در كافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه درحديثى فرمود: نبى كسى است كه فرشته وحى را در خواب مى بيند و صوت را مى شنود،ولى در بيدارى ملك را نمى بيند و رسول كسى است كه هم صوت را مى شنود و هم درخواب مى بيند و هم در بيدارى فرشته را مشاهده مى كند.
مؤ لف : و در اين معنا روايات ديگرى است . و مراد از معاينه و مشاهده ملك - به طورى كهدر روايات ديگر آمده - نازل شدن ملك و ظهورش براىرسول و سخن گفتنش با او و رساندن وحى است به او كه ما بعضى از اين روايات را درابحاث نبوت در جلد دوم اين كتاب نقل كرديم .
و در الدرالمنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه به سندىصحيح از سعيد بن جبير روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سوره (و النجم اذا هوى ) را در مكه خواندتا اين آيه : (افرايتم اللات و العزى ، و مناه الثالثه الاخرى ) همين كه اين آيه راخواند شيطان به زبانش انداخت و گفت : (و غرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى )گفتند: تاكنون خدايان ما را به نيكى ياد نكرده بود و او خودش به سجده افتاد مردم همسجده كردند.
آنگاه جبرئيل بيامد و گفت : آنچه را كه من بر تونازل كردم بخوان . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خواند تا رسيد به (تلكالغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى ) جبرئيل
گفت : من اين جمله را نازل نكرده ام ، اين از شيطان است ، پس اين آيهنازل شد: (و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى ....).
مؤ لف : اين روايت به چند طريق از ابن عباس و جمعى از تابعين روايت شده ، و جماعتى ازتابعين از جمله حافظ ابن حجر آن را صحيح دانسته اند. و ليكن ادله قطعيى كه دلالت برعصمت آن جناب دارد متن اين روايت را تكذيب مى كند هر چند كه سندش ‍ صحيح باشد، پس مابه حكم آن ادله لازم است ساحت آن جناب را منزه از چنين خطايى بدانيم . علاوه بر اين كهاين روايت شنيع ترين مراحل جهل را به آن جناب نسبت مى دهد براى اينكه به او نسبت مىدهد كه نمى دانسته جمله (تلك الغرانيق العلى ...) كلام خدا نيست وجبرئيل آن را نياورده و نمى دانسته كه اين كلام كفر صريح و موجب ارتداد از دين است .تازه اين نادانى اش آنقدر ادامه يافته تا سوره تمام شده ، و سجده آخر آن را به جا آوردهباز هم متوجه خطاى خود نشده تا جبرئيل نازل شده ، دوباره سوره را بر او عرضه كردهو اين دو جمله كفرآميز را هم جزو سوره خوانده است . آن وقتجبرئيل گفته من آن را نازل نكرده ام . از همه بدتر اينكهجبرئيل آيه (و ما ارسلنا من قبلك من رسول ...) رانازل كرده ، و نظاير اين كفر را براى همه انبياء و مرسلين اثبات نموده است .
از همينجا روشن مى شود كه توجيه و عذرى كه بعضى به منظور دفاع از حديث درستكرده اند باطل و عذرى بدتر از گناه است و آن اين است كه (اين جمله از آن حضرت سبقلسانى بوده و شيطان در او تصرفى كرده كه در نتيجه دچار اين اشتباه و غلط شده )براى اينكه نه متن حديث را مى گويد و نه دليل عصمت چنين خطايى را براى انبياء جايزمى داند.
علاوه بر اينكه اگر مثل چنين تصرفى براى شيطان باشد كه در زبانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) تصرف نموده ، يك آيه و يا دو آيه غير قرآنىبه عنوان قرآن به زبان او جارى سازد، ديگر اعتمادى در كلام الهى باقى نمى ماند،چون ممكن است كسى احتمال دهد بعضى از آيات قرآن از همان تصرفات بوده باشد، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن طور كه داستان غرانيق مى گويد آن آيات راقرآن پنداشته ، آيه (و ما ارسلنا...) كاشف دروغ بودن يكى از آنها - يعنى همانقصه غرانيق - و سرپوش بقيه آنها باشد.
و يا احتمال دهد كه اصلا داستان غرانيق كلام خدا باشد و آيه (و ما ارسلنا...) و هر
آيه ديگرى كه منافى با بت پرستى است از القاآت شيطان باشد و بخواهد با آيهمذكور كه داستان غرانيق را ابطال مى كند بر روى بسيارى از آيات كه در حقيقت القاآتشيطانى فرض شده سرپوش بگذارد كه با ايناحتمال از هر جهت اعتماد و وثوق به كتاب خدا از بين رفته رسالت و دعوت نبوت به كلىلغو مى گردد. و ساحت مقدس حق تعالى منزه از آن است .
سوره حج ، آيات ، 58 - 66


و الذين هاجروا فى سبيل اللّه ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم اللّه رزقا حسنا و ان اللّهلهو خير الرازقين (58) ليد خلنهم مدخلا يرضونه و ان اللّه لعليم حليم 59 ذلك و منعاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه اللّه ان اللّه لعفو غفور(60) ذلك باناللّه يولج اليل فى النهار و يولج النهار فىاليل و ان اللّه سميع بصير(61) ذلك بان اللّه هو الحق و ان ما يدعون من دونه هوالباطل و ان اللّه هو العلى الكبير(62) الم تر ان اللّهانزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره ان اللّه لطيف خبير(63) له ما فى السموات و مافى الارض و ان اللّه لهو الغنى الحميد(64) الم تر ان اللّه سخر لكم ما فى الارض والفلك تجرى فى البحر بامره و يمسك السماء ان تقع على الارض الا باذنه ان اللّهبالناس لرؤ ف رحيم (65) و هو الذى احياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ان الانسنلكفور(66)


.
ترجمه آيات
و كسانى كه در راه خدا هجرت كرده پس از آن كشته شده يا مردند خدايشان روزى دهد،روزى نيكو كه خدا بهترين روزى دهندگان است (58).
ايشان را به جايى در آورد كه از آن خشنود باشند كه خدا دانا و بردبار است (59).
اينچنين است ، و هر كه عقوبت كند نظير آن عقوبت كه ديده است آنگاه بر او ستم كنند خدايشنصرت دهد كه خدا بخشنده و آمرزگار است (60).
اين چنين است ، زيرا خدا شب را به روز و روز را در شب فرو مى برد و خداوند شنوا و بينااست (61).
اين چنين است ، زيرا خداى يكتا است كه حق است و هر چه سواى او مى خوانندباطل است و او والا و بزرگ است (62).
مگر نبينى كه خدا از آسمان آبى نازل كند كه زمين سبز شود و خدا دقيق و كاردان است(63).
هر چه در آسمانها و زمين است از او است و خدا بى نياز و ستوده است (64).
مگر نمى بينى كه خدا كائنات زمين را به خدمت شما گرفته . و كشتى ها را كه بهفرمان وى به درياها روان است و آسمان را نگاه مى دارد تا جز به اذن وى به زمين نيفتدكه خدا با مردم مهربان و رحيم است (65).
اوست كه شما را زنده مى كند و مى ميراند و باز زنده تان مى كند كه هر آينه انسان كفرانپيشه است (66).
بيان آيات
اين آيات غرض سابق را تعقيب نموده ، ثواب كسانى را كه هجرت كرده و سپس در جهاد درراه خدا كشته شدند و يا مردند بيان مى كند، البته درخلال اين بيان جملاتى هم در تحريك و تشويق به جهاد، و در وعده نصرت آمده ، مانند جمله(ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه اللّه ....).
و اين آيات خصوصيتى دارند كه در هيچ جاى قرآن كريم اين خصوصيت نيست و آن اين استكه اين هشت آيه كه پشت سر هم قرار دارند هر يك با دو اسم از اسماى حسناى الهى ختم مىشوند مگر اسم جلاله كه آن نيامده است .
و در نتيجه اگر ضمير هو را هم اسم بدانيم ، شانزده اسم در اين هشت آيه آمده است : 1 -هو 2 - خير الرازقين 3 - عفو 4 - غفور 5 - سميع 6 - بصير 7- على 8 - كبير9 - لطيف 10 - خبير 11 - غنى 12 - حميد 13 - رؤ وف 14 - رحيم 15- عليم16 - حليم . و در آيه نهم آمده كه او زنده مى كند و مى ميراند و نيز او حق است و ملكآسمان و زمين از او است و اين در معناى چهار اسم است : محيى ، مميت ، حق و مالك يا ملك كه بااين چهار اسم بيست
اسم از اسماى خداى تعالى كه با لطيف ترين و بى سابقه ترين وجهى در اين 9 آيهبه كار رفته است .


و الذين هاجروا فى سبيل اللّه ثم قتلوا او ماتوا ليرزقنهم اللّه رزقا حسنا



بعد از آنكه اخراج مهاجرين از ديارشان را بيان كرد دنبالش پاداش مهاجرت و محنتشان درراه خدا را ذكر مى كند، و آن عبارت است از وعد حسن و رزق حسن .
و اگر هجرت را مقيد به قيد (فى سبيل اللّه ) كرد براى اين است كه اگر هجرتبراى خدنبوده باشد مثوبتى بر آن مترتب نمى شود، چون مثوبت متعلق بهعمل صالح مى شود، و عمل صالح وقتى عمل صالح مى شود كه با خلوص نيت باشد، و درراه خدا انجام شودنه در راه غير خدا، از قبيل به دست آوردنمال و جاه و امثال آنها از مقاصد دنيوى ، و لذا مى گوييم دو جمله (قتلوا) و (اوماتوا)نيز در واقع مقيد به قيد مزبور است ، يعنى (قتلوا فىسبيل اللّه ) و (ماتوا فى سبيل اللّه ) و يا (تغربوا فىسبيل اللّه ) در راه خدا كشته شدند، يا مردند يا غربت كشيدند.
(و ان اللّه لهو خير الرازقين ) - اين جمله آيه را ختم مى كند، و مضمون آن را كه رزقحسن (نعمت اخروى ) است تعليل مى نمايد، چون بعد از مردن و كشته شدن جز آخرت جايىنيست كه آدمى در آن رزق حسن ب خورد. و اصولا در آيات قرآنى اطلاق رزق بر نعمتهاىبهشت شده ، مانند آيه (احياء عند ربهم يرزقون ).


ليدخلنهم مدخلا يرضونه و ان اللّه لعليم حليم



كلمه (يدخلن ) و (مدخل ) هر دو از ادخال گرفته شده ، و(مدخل ) - به ضم ميم و فتح خاء - اسم مكان ازادخال است و احتمال اينكه مصدر ميمى باشد آنطور كه بايد مناسب با سياق نيست .
و در اينكه اين مدخل را كه همان بهشت است توصيف كرده به اينكه (يرضونه - مايهخشنودى ايشان است ) (رضاء) را هم مطلق آورده تا منتها درجه آنچه آدمى آرزويش مىكند مشمول آن شود همچنانكه فرموده : (لهم فيها ما يشاون ).
و جمله مورد بحث بيان است براى جمله (ليرزقنهم اللّه رزقا حسنا) و اينكه ايشان رابه مدخلى داخل مى كند كه مايه خشنوديشان باشد و از آن كراهتى نداشته باشند تلافىاخراج مشركين است كه ايشان را از ديارشان اخراج كردند، اخراجى كه مايه كراهتشان شد ولذا اين
جمله را تعليل كرد به اينكه (چون خدا دانا و بردبار است )، يعنى مى داند كه مايهخشنودى مسلمين چيست ، همان را برايشان فراهم مى سازد، اما فراهم ساختن شخصى بردبارو لذا در عقوبت دشمنان ستمگر ايشان عجله نمى كند.


ذلك و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغى عليه لينصرنه اللّه ان اللّه لعفو غفور



كلمه (ذلك ) خبر است براى مبتدايى كه حذف شده و تقدير آن (الامر ذلك الذىاخبرناك ) است ، يعنى مطلب از اين قرار بود كه برايت گفتيم ، كلمه (عقاب ) بهمعناى مؤ اخذه انسان است به نحوى ناخوشايد، درمقابل كارى ناخوش آيند كه عقاب شونده مرتكب شده ، و اگر اين مؤ اخذه را عقاب ناميدهاند، بدين مناسبت است كه عقيب و دنبال عمل ناخوش آيند قرار دارد.
و (عقاب به مثل عقاب ) كنايه از معامله بهمثل است و چون اين معامله به مثل ، كار خوبى نيست لذا آن را مقيد كرد به قيد (بغى ) وجمله (بغى عليه ) را با لفظ (ثم ) بدان عطف نمود.
(لينصرنه اللّه ) - با در نظر گرفتن اينكه مقام ، مقام اذن در جهاد است ، از ظاهرسياق بر مى آيد كه مراد از (نصر) اظهار و غلبه دادن مظلومان بر ظالمان ستمگرياغى است به اينكه در جنگ آنان را بر اينان پيروزى دهد. و ليكن ممكن است در جمله (و منقتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فىالقتل انه كان منصورا) مقصود از (نصرت ) تشريع قانون به نفع مظلوم و عليهظالم باشد، تا مظلوم بتواند آنچه را كه بر سرش آمده تلافى كند. و مقصود از (اذندر قتال ) هم همين قانون باشد، يعنى دست كوتاه مظلوم را دراز كند تا دست درازى ظالمرا تلافى نمايد.
و با اين احتمال ، ديگر تعليل نصرت به جمله (ان اللّه لعفو غفور) كاملا روشن مىشود، چون اجازه به قتال و مباح كردن آن در موارد اضطرار و حرج ، وامثال آن ، خود از مقتضيات دو صفت عفو و غفور بودن خدا است همچنانكه مكرر در تفسيرامثال : (فمن اضطرفى مخمصه غير متجانف لاثم فان اللّه غفور رحيم ) توضيح دادهايم ، و مخصوصا در جلد ششم اين كتاب در
بحث (مجازات و عفو) كاملا روشن ساخته ايم .
و بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: هر كس ستم كننده بر خود را عقاب كند بهمثل عقابى كه او از در ظلم كرده ، خدا او را يارى كرده چون اجازه چنين عملى را به او داده واو را از معامله به مثل ممانعت نفرموده ، چون خدا بخشنده و غفور است ، و آنچه اثر زشت كهاين معامله به مثل دارد محو مى كند، چون اگر محو نكند عقاب و آزار رساندن به خلق درنظام حيات اثر زشت خود را مى گذارد، چيزى كه هست خدا در خصوص اين موارد آن اثرزشت و مبغوض را مى پوشاند، چون خودش به آن اجازه داده و آن را حرام نكرده .
با اين بيان اين نكته نيز روشن مى شود كه به چه مناسبت در آخر آيه قبلى وصف حلم راآورد و نيز روشن مى گردد كه كلمه (ثم ) تنها براى رساندن بعديت به حسب ذكراست ، نه بعديت زمانى .
بعضى از مفسرين در معناى آيه گفته اند: هر كس به جنايت كننده بر خود جنايتى وارد آوردو سپس برگردد و او را دوباره مجازات كند خدا آن مظلوم را يارى مى كند، كه خدا بخشندهآن عقابى است كه بار دوم به دشمن داده و اين ترك اولى را مرتكب شده ، هر چند كه جاداشت كه صبر، و عفو از جانى ، و بزرگوارى را ترك نكند، همچنانكه قرآن دستور دادهفرمود: (و ان تعفوا اقرب للتقوى ) و نيز فرمود: (فمن عفى و اصلح فاجره علىاللّه ) و نيز فرمود: (و لمن صبر و غفر فان ذلك من عزم الامور).
در اين تفسير چند اشكال است :
اولا در اين تفسير كلمه (ثم ) براى بعديت زمانى گرفته شده ، و به همين جهت كلمهعقاب با كلمه (بغى ) دو معنا پيدا كردند و كلمه عقاب با اينكه معنايش مطلق است همجنايت را شامل است و هم غير آن را، مختص به جنايت شده و چنين اختصاصىدليل ندارد.
و ثانيا اين مفسرين نصرت را به معناى نصرتى تكوينى (ظفر دادن ) گرفته اند نهتشريعى (حق قانونى ) و در حقيقت آيه را به معناى خبر دادن از نصرت خدا مظلوم را برظالم گرفته اند و حال آنكه چه بسيار ظالم ها را مى بينيم كه بعد از انتقام مظلوم از او،دوباره ظلم خود را از
سرگرفته و خدا هم تكوينا ياريش نكرده است .
و ثالثا قتال با مشركين و جهاد در راه خدا به طور قطع از مصاديق اين آيه است ، و لازمهمعنايى كه براى آيه كردند اين است كه ترك جهاد با كفار، و بخشودن آنان از جهاد اولىو بهتر باشد، و فساد اين قول واضح است .


ذلك بان اللّه يولج الليل فى النهار و يولج النهار فىالليل و ان اللّه سميع بصير



(ايلاج ) هر يك از شب و روز در ديگرى به معناىحلول آن در محل آن ديگرى است ، مانند حلول نور روز در جاى ظلمت شب ، گويى كه نورصبح مانند فرو رفتن چيزى در چيزى داخل ظلمت شب مى شود، و پس از وسعت يافتن همه آنفضايى را كه ظلمت شب گرفته بود مى گيرد، همچنانكه ظلمت عصر مانند چيزى كه درچيزى فرو رود، وارد در نور روز شده در آن وسعت مى گيرد، تا همه فضا و جاى نور رابگيرد.
مشاراليه به كلمه (ذلك ) بنا بر آن معنايى كه ما براى نصرت كرديم پيروزىمظلوم است كه بر ظالم خود دست قانونى يافته و عقابش نموده است و معنايش اين است كه: اين نصرت به سبب آن است كه سنت خدا بر اين جريان يافته كه همواره يكى از دو نفرمتضاد و مزاحم را بر ديگرى غلبه دهد، همانطور كه همواره روز را بر شب ، و شب را برروز غلبه مى دهد، و خدا شنواى گفته هاى ايشان و بيناىاعمال ايشان است پس مظلوم را كه حقش از دست رفته مى بيند و آه و ناله اش را مى شنود واو را يارى مى كند. در معناى اين آيه وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه با سياق آيه انطباقندارد، و ما هم از ذكر آنها خوددارى نموديم .


ذلك بان اللّه هو الحق و ان ما يدعون من دونه هوالباطل و ان اللّه هو العلى الكبير



اشاره به كلمه (ذلك ) باز به همان نصرت و يا هم به آن و هم به سببى كه براىآن ذكر كرد مى باشد.
دو حصرى كه در جمله (بان اللّه هو الحق ) و جمله (و ان ما يدعون من دونه هوالباطل ) به كار رفته ، يا به اين معنا است كه خدا حق است وباطل در او راه ندارد و خدايانى كه براى خود گرفته اندباطل محض است و هيچ حقى در آنها نيست پس خدا قادر است بر اينكه در تكوين موجوداتتصرف نموده به نفع بعضى و عليه بعضى به آنچه مى خواهد حكم كند. و يا به اينمعنا است كه خداى تعالى حق است ، اما به حقيقت معناى كلمه و غير خدا كسى اينطور حق نيست، مگر كسى و چيزى كه او حقش كرده باشد و خدايانى كه به جاى خدا مى پرستند،
يعنى بتها بلكه هر چيزى كه بدان دل مى بندند و ركون مى كنندباطل است و بس ، چون مصداق غير باطل تنها خدا است - دقت فرماييد - و اگر گفتيمباطل است لا غير، بدان جهت است كه خودش مستقلا حقيقت ندارد.
و به هر تقدير، معناى آيه اين است كه : اين تصرف در تكوين و تشريع از خداى سبحاناست و سببش اين است كه خداى تعالى خودش حق است و با مشيت اوست كه هر موجود حقىداراى حقيقت مى شود، و آلهه مشركين و هر چيزى كه ظالمين ياغى بدان ركون مى ك نندباطل است و قادر بر هيچ چيز نيست .
(و ان اللّه هو العلى الكبير) - (علو) خداى تعالى به گونه اى است كه او علودارد و هيچ چيز بر او علو ندارد. و كبرش طورى است كه در برابر هيچ چيز كوچك نمىشود و ذليل و خوار نمى گردد. و اين علو و اين كبر از فروعات حق بودن يعنى ثابت وزوال ناپذير بودن او است .


الم تر ان اللّه انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضره ان اللّه لطيف خبير



در اين آيه بر عموم قدرت خداى عز و جل كه قبلا گذشت استشهاد شده به مساءله فروفرستادن آب از آسمان - و منظور از آسمان بالاى سر است - و سر سبز نمودن زمين .
و جمله (ان اللّه لطيف خبير) بيان علت سبز كردن زمين با فرستادن باران است ، پسنتيجه آن تعليل و اين استشهاد چنين مى شود كه گويى فرموده باشد: خدا آب را از آسمانمى فرستد، تا چنين و چنان شود، چون خدا لطيف و خبير است و خود به عموم قدرتش ‍گواهى مى دهد.
(له ما فى السموات و ما فى الارض و ان اللّه لهو الغنى الحميد)
ظاهر اين جمله مى رساند كه خبرى بعد از خبر باشد براى كلمه (ان ) پس در نتيجهتتمه تعليل در آيه سابق خواهد بود. گويا فرموده : خدا لطيف و خبير و مالك همهموجودات در آسمان و زمين است و در ملك خود هر طور بخواهد به لطف و جبروتش ‍ تصرفمى كند، ممكن هم هست جمله اى غير مربوط به سابق ، و تعليلى جداگانه ومستقل باشد.
و جمله (و ان اللّه لهو الغنى الحميد) افاده مى كند كه هر چند تصرفات او همهجميل و نافع و سزاوار حمد و ستايش است ولى در عينحال خود او هيچ احتياجى به آن تصرفاتش ندارد. پس مفاد دو اسم (غنى ) و (حميد)مجموعا اين است ، كه خداى تعالى جز آنچه كه نافع است انجام نمى دهد، و ليكن آنچهانجام مى دهد نفعش عايد خودش نمى شود بلكه عايد خلقش مى گردد.


الم تر ان اللّه سخر لكم ما فى الارض ...



اين آيه استشهاد ديگرى بر عموم قدرت خدا است ، و مقابله ميان تسخير آنچه در زمين
است و تسخير كشتى ها در دريا تاءييد مى كند كه مراد از زمين ، خشكى ، درمقابل دريا است و بنابراين كه جمله (و يمسك السماء...) پس از اين دو جمله واقع شده ،مى رساند كه حاصل مقصود اين است كه خدا آنچه در آسمان و آنچه در زمين ، و آنچه دردرياها است مسخر براى شما كرده .
و مراد از آسمان همانطور كه گفتيم جهت بالا، و موجودات بالا است پس خدا نمى گذارد كهآن موجودات فرو ريزند، و به زمين بيفتند، مگر به اذن خودش كه با اذن او احياناسنگهاى آسمانى و صاعقه ، و امثال آن به زمين مى افتد. خداوند اين آيه را با دو صفترافت و رحمت ختم فرموده تا نعمت را تتميم نموده ، منت را بر مردم تمام كرده باشد.


و هو الذى احياكم ثم يميتكم ثم يحييكم ان الانسان لكفور


.
سياق ماضى در (احياكم ) دلالت مى كند بر اينكه مقصود از آن ، حيات دنيا است ، واهميتى كه معاد دارد اقتضاء مى كند كه مراد از جمله (ثم يحييكم ) حيات اخروى در روزقيامت باشد، نه حيات برزخى .
و اين نعمت حيات و دنبالش نعمت مرگ ، و دنبال آن باز نعمت حيات ، از نعمتهاى بزرگالهى است كه خدا با آن منت را بر بشر تمام كرده و به همين جهت در آخر آيه فرموده :(به درستى كه انسان به طور مسلم كفران پيشه است ).
بحث روايتى
در جوامع الجامع در ذيل آيه (و الذين هاجروا... لعليم حليم ) مى گويد: روايت شده كهاصحاب گفتند: يا رسول اللّه ! اينان كه كشته شدند فهميديم خدا چه چيزى به آنان عطافرمود حال كه ما با تو جهاد مى كنيم آنطور كه آنان كردند، و اگر شهيد نشويم و بهمرگ طبيعى از دنيا برويم نزد خدا چه اجرى خواهيم داشت ؟ در پاسخ آنان اين دو آيهنازل شد.
و در مجمع البيان در تفسير آيه (و من عاقببمثل ما عوقب به ...) مى گويد: روايت شده كه اين آيه درباره قومى از مشركين مكهنازل شد كه جمعى از مسلمانان را دو شب از محرم مانده ديدند و با خود گفتند اصحاب محمددر اين ماه قتال را حلال نمى دانند پس ‍ به آن دو حمله
كردند و آن دو سوگندشان دادند كه در ماه حرام جنگ مكنيد ولى نپذيرفتند و خداوندمسلمانان را بر ايشان پيروزى داد.
مؤ لف : اين روايت را الدر المنثور هم از ابن ابى حاتم ازمقاتل نقل كرده ولى اثر ضعف از سر تا پاى آن هويدا است براى اينكه مشركين نيز مانندمسلمانان قتال در ماه حرام را حرام مى دانستند.
و در تفسير آيه (يسئلونك عن الشهر الحرامقتال فيه قل قتال فيه كبير...) در جلد دوم اين كتاب رواياتى درباره داستان عبد اللّهبن جحش و اصحاب او گذشت كه ضعف اين روايت را بيشتر مى كند.
سوره حج ، آيات 67 - 78


لكل امه جعلنا منسكا هم ناسكوه فلا ينزعنك فى الامر و ادع الى ربك انك لعلى هدىمستقيم (67) و ان جدلوك فقل اللّه اعلم بما تعملون (68) اللّه يحكم بينكم يوم القيمهفيما كنتم فيه تختلفون (69) الم تعلم ان اللّه يعلم ما فى السماء و الارض ان ذلكفى كتب ان ذلك على اللّه يسير(70) و يعبدون من دون اللّه ما لمينزل به سلطنا و ما ليس لهم به علم و ما للظالمين من نصير(71) و اذا تتلى عليهمآياتنا بيانت تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون بالذين يتلون عليهمآياتنا قل افانبئكم بشر من ذلكم النار وعدها اللّه الذين كفروا و بئس المصير(72) يايهاالناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون اللّه لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعواله و ان يسلبهم الذباب شيا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب (73) ما قدروا اللهحق قدره ان اللّه لقوى عزيز(74) اللّه يصطفى من الملائكه رسلا و من الناس ان اللهسميع بصير(75) يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و الى اللّه ترجع الامور(76) يايهاالذين آمنوا اركعوا و اسجدوا و اعبدوا ربكم و افعلوا الخير لعلكم تفلحون (77) و جهدوافى اللّه حق جهاده هو اجتبئكم و ما جعل عليكم فى الدين من حرج مله ابيكم ابراهيم هو سمئكمالمسلمين من قبل و فى هذا ليكون الرسول شهيدا عليكم و تكونوا شهداء على الناسفاقيموا الصلوه و آتوا الزكوه و اعتصموا باللّه هو موليكم فنعم المولى و نعمالنصير(78)


.
ترجمه آيات
براى هر امتى طريقى براى قربان كردن مقرر كرديم كه هر يك پيرو طريق خويش استدر اين كار با تو مجادله نكنند و تو به سوى پروردگارت دعوت همى كن كه پيروهدايتى خالى از انحراف هستى (67).
اگر با تو مجادله كنند بگو: خدا به اعمالى كه مى كنيد داناتر است (68).
خدا روز قيامت درباره مطالبى كه در آن اختلاف مى كرديد ميان شما حكم مى كند (69).
مگر نمى دانى كه خدا آنچه در آسمان و زمين هست مى داند كه اين در نامه اى است و اينبراى خدا آسان است (70).
غير خدا چيزها مى پرستند كه خدا در مورد آن دليلىنازل نكرده و چيزها كه درباره آن علم ندارند، و ستمگران ياورى ندارند (71).
و چون آيه هاى روشن ما را برايشان بخوانند در چهره كسانى كه كافرند اثر انكار راتوانى شناخت و نزديك باشند كه بروى كسانى كه آيه هاى ما را برايشان خوانده انددست بگشايند، بگو آيا از چيزى خبرتان دهم كه بدتر از اين است ، و آن آتش است كه خدابه كافران وعده داده و بد سرانجامى است (72).
اى مردم مثلى زده شده گوش بدان داريد: آن كسانى كه سوى خدا مى خوانيد هرگز مگسىخلق نكنند و گر چه در اين باب همكارى كنند و اگر مگسى چيزى از آنها بربايد نمىتوانند از او باز بستانند، طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (73).
خدا را آن گونه كه بايد بشناسند نشناختند كه خدا توانا و نيرومند است (74).
خدا از فرشتگان فرستادگان بر مى گزيند و همچنين از مردم كه خدا شنوو دانا است(75).
آنچه را در پيش دارند و آنچه را پشت سر نهاده اند مى داند و همه كارها به خدا بازگشتدارد (76).
شما كه ايمان داريد ركوع كنيد و به سجده بيفتيد و پروردگارتان را بپرستيد و نيكىكنيد شايد رستگار شويد (77).
و در راه خدا كارزار كنيد چنانكه سزاوار كارزار كردن براى او است او شما را برگزيد ودر اين دين براى شما دشوارى ننهاده آئين پدرتان ابراهيم است و او شما را از پيش و همدر اين قرآن مسلمان نام داد تا اين پيغمبر بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواهباشيد پس نماز گزاريد و زكات دهيد و به خدا تكيه كنيد كه او مولاى شما است و چهخوب مولا و چه خوب ياورى است (78).
بيان آيات
اين آيات رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را دستور مى دهد به دعوت ، و اينكهحقايقى از دعوت خود و اباطيل شرك را بيان كند، آنگاه مؤ منين را دستور مى دهد بهفعل خير كه خلاصه شريعت است و مراد از آن اين است كه خدا را بندگى نموده ،عمل خير انجام دهند، و در آخر امر به جهاد در راه خدا مى كند، و با همين دستور سوره را ختممى نمايد.


لكل امة جعلنا منسكا لهم ناسكوه فلا ينازعنك فى الامر...



كلمه منسك مصدر ميمى از (نسك ) به معناى عبادت است ، مؤ يد اين مطلب جمله (همناسكوه ) است يعنى همان عبادت را انجام مى دادند و اگر مصدر ميمى نبود و اسم مكان مىبود - همچنانكه بعضى احتمال داده اند - آن وقت برگشت ضمير (هاء) به منسك معناىدرستى نمى داد.
و مراد از (كل امة ) امتهاى گذشته است كه هر يك پس از ديگرى آمده تا منتهى به امتاسلام شده ، نه امتهاى مختلف زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ازقبيل امت عرب و عجم و روم ، چون مى دانيم كه شريعت خدا همواره يكى بوده و نبوت همجهانى بوده است .
جمله (فلا ينازعنك فى الامر) مشركين و منكرين دعوترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را نهى مى كند از اينكه در عبادتى كه او آوردهبا او نزاع نكنند هر چند كه آنها ايمان به دعوت او نداشته باشند و براى امر و نهى اواحترامى قائل نباشند. خواهى گفت : با اينكه وقعى به امر و نهى او نمى گذارند، نهىايشان در اين آيه چه اثرى دارد؟ مى گوييم : اين در صورتى است كه نهى همراه بادليل نباشد، ولى در اينجا در صدر آيه دليل ذكر شده . و گويا كفار ازاهل كتاب و يا مشركين وقتى عبادات اسلامى را ديده اند و چون براى آنها نوظهور بوده -چون نظير آنرا در شريعت هاى سابق ، يعنى شريعت يهود نديده بودند - لذا در مقاممنازعه با آن جناب بر آمده اند كه اين نوع عبادت را از كجا آورده اى ما اينطور عبادت درهيچ شريعتى نديده ايم اگر اين قسم عبادت از شرايع نبوت بود، و به عبارت ديگراگر تو كه آورنده اين عبادتى پيغمبر بودى بايد مردم خداپرست كه از امتهاى انبياءگذشته اند آن را مى شناختند. و خداى تعالى جواب داده كه هر امتى از امتهاى گذشتهعبادتى داشته اند كه آن قسم خدا را عبادت مى كردند، و عبادت هيچ امتى به امت ديگرمنتقل نمى شده چون خداوند با هر شريعت ، شرايع قبلى را نسخ مى كرد و بهتر از آن رامى آورد، چون افكار امتهاى بعدى ترقى يافته تر از
قبلى ها بود و استعداد عبادتى كاملتر و بهتر از سابق را يافته بودند، پس هميشهعبادت سابقين در حق لاحقين نسخ مى شد، پس ديگر معنا ندارد كه شما با پيغمبر (صلىاللّه عليه و آله و سلم ) نزاع كنيد كه چرا طريقه عبادتت شبيه به طريقه سابقين نيست .
و چون نهى ايشان از منازعه به معناى دلخوش داشتنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و نهى آن جناب از اعتنا كردن به اعتراضاتآنها است ، لذا جمله (و ادع الى ربك - تو به كار دعوت به سوى پروردگارتبپرداز) را بر آن جمله عطف نموده ، گويا فرموده : ناراحت مشو و اعتنايى به منازعت آنانمكن ، تو به آنچه ماءمور شده اى - يعنى به دعوت به سوى پروردگارت - بپرداز.
آنگاه همين مطلب را با جمله (انك لعلى هدى مستقيم )تعليل كرد، و اگر هدايت را مستقيم خواند با اينكه مستقيم صفت راهى است كه به هدايتمنتهى مى شود، از باب مجاز عقلى است .


و ان جادلوك فقل اللّه اعلم بما تعملون



سياق آيه قبلى تاءييد مى كند كه مراد از اينجدال ، مجادله و بگو مگوى در همان مساءله طرز عبادت باشد، بعد از آنكه آن حجت مذكور رادر پاسخشان آورد، رسول گرامى خود را دستور مى دهد كه (اگر زير بار نرفتند) بهحكم خدا ارجاعشان ده . حكم ، حكم خدا است ، و تو خودت را با ايشان يكى مكن .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (ان جادلوك ) مطلقجدال در امر دين است بعضى ديگر گفته اند: مرادجدال در امر ذبيحه است ، ولى سياق سابق با ايناحتمال نمى سازد.
جمله (فقل اللّه اعلم بما تعملون ) زمينه چينى است براى اينكه ايشان را به حكم خداارجاع دهد و معنايش اين است كه : خدا داناتر است به آنچه مى كنيد، و ميان شما حكم مى كندحكم كسى كه حقيقت حال را كاملا مى داند، چيزى كه هست اين حكم را روز قيامت مى كند و درازاى مخالفتتان با حق و اهل حق به حسابتان مى رسد. كلمه (اختلاف ) و (تخالف )هر دو به يك معنا است ، همچنانكه (استباق ) و (تسابق ) به يك معنا است .


الم تعلم ان اللّه يعلم ما فى السماء و الارض ان ذلك فى كتاب ان ذلك على اللّهيسير



اين آيه تعليل علم خدا است به آنچه مى كنند، و معنايش اين است : آنچه كفار مى كنند
بعضى از حوادث است كه در زمين و آسمان جريان مى يابد، و خدا تمامى حوادث و موجوداتزمين و آسمان را مى داند پس او به كرده هاى شما كفار نيز آگاه است .
جمله (ان ذلك فى كتاب ) مطالب قبلى را تاءكيد مى كند، و مى فرمايد: آنچه را خدا مىداند همه در كتابى ثبت است ، نه نسخه اش ‍ گم مى شود، نه او فراموش مى كند و نهدچار اشتباه مى گردد. پس كرده هاى ايشان همانطور كه بوده تا روزى كه خدا حكم كندمحفوظ مى ماند. و جمله (ان ذلك على اللّه ) يسير معنايش اين است كه ثبت و نگهدارىآنچه مى داند در كتابى محفوظ براى او آسان است .


و يعبدون من دون اللّه ما لم ينزل به سلطانا و ما ليس لهم به علم ...



حرف (باء) در (به ) به معناى (مع ) است و كلمه (سلطان ) به معناى برهانو حجت است . و معناى آيه اين است كه : مشركين به جاى خدا چيزى - همان بتى كه شريكخدا مى گيرند - را مى پرستند كه خداوند هيچ حجت و دليلىنازل نكرده كه آنها بدان متمسك شوند و مشركين به چنين حجتى علم ندارند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر جمله (و مشركين به چنين حجتى علم ندارند) رااضافه كرد براى اين است كه آدمى بسيارى از چيزها را مى داند و به آن علم دارد، بااينكه هيچ حجتى بر آن ندارد مانند ضروريات بديهى .
و چه بسا نزول سلطان را به دليل نقلى تفسير كرده اند. و مراد از (علم ) رادليل عقلى گرفته ، آيه را چنين معنا كرده اند: مشركين به جاى خدا چيزهايى مى پرستندكه نه دليل نقلى بر آن دارند و نه دليل عقلى . ولى اين تفسير خودش تفسيرى است بىدليل ، و (تنزيل سلطان ) همانطور كه شاملدليل نقلى ، يعنى وحى و نبوت مى شود، شامل ادله عقلى هم هست ، چون ادله عقلى را نيز خدابر دلها نازل كرده .
در خصوص جمله (و ما للظالمين من نصير) بعضى از مفسرين گفته اند: تهديد مشركيناست و مراد اين است كه مشركين ياورى ندارند كه ايشان را از عذاب محافظت نمايد. ولىبه طورى كه از سياق بر مى آيد ظاهرا جمله مذكور در مقام احتجاج بر اين است كه مشركينبرهان و علمى به خدايى شركائشان ندارند، به اين بيان كه اگر چنين حجتى و علمى مىداشتند، آن برهان ياور ايشان مى شد، چون برهان ياور صاحب برهان است ، و علم ياورعالم است ، ليكن مشركين ظالمند و براى ظالمان ياورى نيست . پس به هميندليل برهان و علمى هم ندارند و اين از لطيف ترين احتجاجات قرآنى است .


و اذا تتلى عليهم آياتنا بينات تعرف فى وجوه الذين كفروا المنكر يكادون يسطون...



كلمه (منكر) مصدر ميمى به معناى انكار است و مراد از (شناختن انكار در روى كفار)شناختن اثر انكار و كراهت است . و كلمه (يسطون ) از (سطوت ) است كه - بنا بهآنچه در مجمع البيان آمده - به معناى اظهار حالتى خشمگين و وحشت آور است . مى گويند:(سطا عليه ، يسطو، سطوه و سطاوة ) يعنى خشم گرفت بر او و (و الانسان مسطوعليه ) يعنى انسان مورد خشم قرار گرفت . و كلمه (سطوت ) و (بطش ) هر دوبه يك معنا است .
و معناى آيه اين است كه : چون آيات مرا برايشان تلاوت كنى ، در حالى كه آيات ماواضح الدلاله است در عين حال آثار انكار را در چهره هاى كفار مشاهده مى كنى ، آنقدر كهگويى از شدت خشم نزديك است بر خوانندگان قرآن بشورند.
جمله (قل افانبئكم بشر من ذلكم ) تفريع بر انكار مشركين و احترازشان از شنيدنقرآن است ، يعنى به آنان بگو: پس مى خواهيد خبر دهم شما را به چيزى كه از شنيدنقرآن برايتان ناگوارتر است ، اگر مى خواهيد بگوييد شما را از آن خبر دهم كه مواظبخود باشيد و از آن بپرهيزيد اگر اهل پرهيز هستيد.
و جمله (النار وعدها اللّه الذين كفروا و بئس المصير) بيان همان بدتر است ، يعنىآنكه گفتيم برايتان ناگوارتر است . و جمله (وعدها اللّه ...) بيان شر بودن آن است .


يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له



كلمه (مثل ) به معناى وصفى است كه چيزى را در آن حالى كه هست مجسم كند، چه اينكهآن وصف واقعيت خارجى داشته باشد، و چه اينكه صرف فرض وخيال باشد، مانند مثلهائى كه در قالب گفتگوى حيوانات يا جمادات با يكديگر مى آورند.و ضرب مثل ، به معناى اين است كه مثل در اختيار طرف بگذارى ، و گويى پيش روى اونصب كنى تا در آن تفكر و مطالعه كند مانند زدن خيمه كه معنايش نصب آن است براىسكونت .
و اين مثلى كه آيه مورد بحث از آن خبر مى دهد،قول خداوند متعال است كه مى فرمايد:

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation