بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 14, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و در همان كتاب به سند خود از ابى الصباح كنانى روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) از معناى آيه (و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم )پرسيدم ، فرمود: هر ظلمى كه شخص در مكه مرتكب شود، چه ظلم به نفس ، و چه ظلم بهغير، من آن را الحاد مى دانم ، و به همين جهت امام از اينكه در مكه سكونت گزيند پرهيز مىكرد.
مؤ لف : اين روايت را صاحب علل الشرايع هم از ابى الصباح از آن جناب آورده ، و درروايت وى آمده : و به همين جهت امام همواره مردم را نهى مى كرد از اينكه مجاور مكه شوند. ودر معناى اين روايت و روايت قبلش رواياتى ديگر نيز هست .
و نيز در كافى به سند خود از ربيع بن خثيم روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام ) را ديدم كه داشت پيرامون كعبه طواف مى كرد، در حالى كه در محملى قرار داشت، چون سخت مريض بود، پس ديدم كه هر وقت به ركن يمانى مى رسيد دستور مى داد او رابه زمين بگذارند، دست خود از سوراخ محمل بيرون مى آورد و آن را به زمين مى كشيد بعدمى فرمود بلندش ‍ كنند.
بعد از آنكه ديدم در هر شوط اين كار را تكرار كرد، عرضه داشتم : فدايت شوم يا بنرسول اللّه ! اين كار براى شما زحمت زياد داشت ؟ فرمود: من از خداى عز وجل شنيدم كه مى فرمود: (ليشهدوا منافع لهم ) پرسيدم منظور منافع دنيا است ياآخرت ؟ فرمود: همه .
و در مجمع البيان در ذيل همين آيه گفته : بعضى گفته اند منافع آخرت منظور است ، و آنعفو و مغفرت است ، و بدين مضمون از امام باقر (عليه السلام ) همنقل شده است .
مؤ لف : اثبات يكى از اين دو نوع منافع ، منافاتى با عموم آيه ندارد.
و در كتاب عيون از جمله مسائلى كه حضرت رضا براى محمد بن سنان و پاسخش بهسوالات او از علل نوشت ، يكى علت وجوب حج بوده كه امام نوشته است : علت آن رفتنبه ميهمانى خداى عز و جل و طلب حوايج و بيرون شدن از همه گناهان است و براى ايناست كه از گناهان گذشته تائب شود و نسبت به آينده اش تجديدعمل كند. و نيز در حج ، انسان موفق به بذل مال مى شود. و تنش به زحمت مى افتد، و درمقابل اجر مى برد. آدمى را از شهوات و لذات باز مى دارد، و به وسيله عبادت به درگاهخداى عز و جل نزديك مى شود و آدمى را به خضوع و استكانت و اظهار ذلت در برابر آندرگاه وا مى دارد. حج دائما آدمى را دچار سرما و گرما و ايمنى و خوف مى كند و آدمى بااين حوادث خو مى گيرد.
و نتيجه آثارش اين است كه اميد و ترس آدمى همه متوجه خدا مى شود. نتيجه ديگرش اينكهقساوت را از قلب و خشونت را از نفس ‍ و نسيان را ازدل مى زدايد و اميد و ترس از غير خدا را مى برد و حقوق خدايى را تجديد مى كند و نفس رااز فساد جلو مى گيرد. منافع شرقيان را عايد غربيان و ساحليان را عايد خشكى نشينانكه به حج آمده اند و حتى آنها كه نيامده اند مى سازد چون حج موسم آمد و شد تاجران ووارد كنندگان و فروشندگان و مشتريان و كاسبان و مسكينان است . در حج حوائج محتاجانىكه از اطراف و اماكن مى آيند و مى توانند بيايند بر آورده مى شود. اينها همه منافعى استكه حج براى بشر دارد.
مؤ لف : قريب به اين مضمون از فضل بن شاذان نيز از آن جناب روايت شده است .
و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از ابى الصباح كنانى از امام صادق
(عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير كلام خداى عز وجل كه فرموده : و (يذكروا اسم اللّه فى ايام معلومات ) فرمود: يعنى ايام تشريق .
مؤ لف : در اين معنا نيز روايات ديگرى از امام باقر و صادق (عليهما السلام ) رسيده ،البته در اين ميان روايات ديگرى نيز هست كه معارض با اين روايات است ،مثل آن رواياتى كه (ايام معلومات ) را دهه ذى الحجه دانسته ، يا آن رواياتى كه(ايام معلومات ) را دهه ذى الحجه و ايام معدودات را ايام تشريق دانسته و آيه شريفهبا آن روايتى كه ايام مذكور را ايام تشريق دانسته سازگارتر است .
و در كافى به سند خود از ابى الصباح كنانى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كردهكه در تفسير جمله (ثم ليقضوا تفثهم ) فرمود: منظور، سر تراشيدن و ازاله مو ازبدن است .
و در فقيه ، در روايات بزنطى از حضرت رضا (عليه السلام ) آمده كه فرمود: (تفث) ناخن گرفتن و چرك گرفتن از بدن و افكندن جامه احرام است .
و در تهذيب به سند خود از حماد ناب ، روايت آورده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام )از معناى جمله (و ليطوفوا بالبيت العتيق ) پرسيدم : فرمود: منظور طواف نساء است .
مؤ لف : در معناى اين سه روايت ، روايات ديگرى از ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) آمده است .
و در كافى به سند خود از ابان از كسى كه براى او حديث كرده از امام ابى جعفر (عليهالسلام ) روايت كرده كه گفت : از آن جناب پرسيدم چرا خداوند خانه كعبه را (بيت العتيق) ناميد؟ فرمود: براى اينكه (هر خانه اى در دنيا در قيد ملك مالكى است ) و خداوند خانهرا از قيد ملكيت انسانها آزاد كرده ، هيچ كس مالك آن نشده است .
و در تفسير قمى گفته : پدرم از صفوان بن يحيى از ابى بصير از امام صادق (عليهالسلام ) برايم حديثى كرد و در ضمن آن از داستان غرق شدن قوم نوح گفت ، و سپس
فرمود: خانه كعبه از اين جهت بيت عتيق ناميده شده كه از غرق شدن آزاد گرديده .
و در الدر المنثور است كه بخارى در تاريخ خود و ترمذى - وى حديث را حسن دانسته -و ابن جرير و طبرانى و حاكم - وى آن را صحيح دانسته - و ابن مردويه و بيهقى -در كتاب دلائل - از عبد اللّه بن زبير روايت كرده اند كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر خدا خانه كعبه را بيت العتيق ناميدهبدين جهت است كه خداوند آن را از شر جبابره دنيا آزاد كرده ، و تاكنون هيچ جبارى بر آنغلبه نكرده است .
مؤ لف : تاريخ به هيچ وجه اين روايت را تصديق نمى كند براى اينكه يكى از جبابرهكه اين خانه را خراب كرد خود همين عبد اللّه زبير و ديگرى حصين بن نمير به دستوريزيد و يكى ديگر حجاج بن يوسف به امر عبد الملك مروان و يكى قوم قرامطه بودند. وممكن است مراد آن حضرت تاريخ گذشته اين خانه باشد. و اما روايت سابق بر اين روايتكه ثابت نشده است .
باز در همان كتاب آمده كه سفيان بن عيينه و طبرانى و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته- و بيهقى - در كتاب سنن خود - از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : حجراسماعيل جزء خانه است براى اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از پشتديوار حجر طواف مى كرد. و حجر را داخل طواف مى ساخت ، خداى تعالى هم فرموده : (وليطوفوا بالبيت العتيق ).
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) آمده .
باز در همان كتاب است كه ابن ابى شيبه و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - از جبيربن مطعم روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اىبنى عبد مناف ! زنهار كه احدى را از طواف اين خانه و نماز در آن ممانعت مكنيد، هر وقت كهباشد چه شب و چه روز.
و در مجمع البيان در ذيل جمله (فاجتنبوا الرجس من الاوثان ) گفته : اصحاب ما اماميهروايت كرده اند كه بازى شطرنج و نرد و ساير انواع قمار، از اين رجس است . و درذيل (و اجتنبوا قول الزور) گفته : اصحاب ما روايت كرده اند كه غنا و ساير سخنانلهو از مصاديق قول زور است .
و در همان تفسير آمده كه ايمن بن خزيم از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايتكرده كه روزى ما را مخاطب قرار داد و فرمود: اى مردم ! خداوند شهادت بنا حق را هم لنگهشرك به خود حساب كرده ، و فرموده : (فاجتنبوا الرجس من الاوثان و اجتنبواقول الزور).
مؤ لف : ذيل اين روايت در الدر المنثور، از احمد، ترمذى ، ابن جرير، ابن منذر و ابنمردويه از ايمن روايت شده است .
و در كافى به سند خود از ابى الصباح كنانى از ابى عبد اللّه (عليه السلام ) روايتكرده كه در ذيل جمله (و لكم فيها منافع الىاجل مسمى ) فرمود: يعنى مادام كه قربانى نشده ، اگر در راه خسته شد مى تواندسوارش شود، البته نه اينكه خسته اش كند و اگر تشنه شد مى تواند از شيرشبدوشد، البته به شرطى كه همه آن را ندوشد.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:حاج مى تواند سوار شتر خود شود، اما به طور شايسته .
مؤ لف : نظير اين روايت را از جابر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيزآورده .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فله اسلموا و بشر المخبتين ) فرموده : يعنى عبادتكنندگان .
و در كتاب كافى به سند خود از عبد اللّه بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايتكرده كه در ذيل جمله (و اذكروا اسم اللّه عليها صواف ) فرمود: اين آن هنگامى است كهشتر براى نحر، مى ايستد كه دست و پايش در يك صف قرار گرفته ، دستهايش از پا تازانو بسته شده . و جمله (فاذا وجبت جنوبها) مربوط به آن هنگامى است كه به زمين مىافتد.
و در همان كتاب به سند خود از عبد الرحمان بن ابى عبد اللّه ، از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله (فاذا وجبت جنوبها) فرمود: يعنى وقتى بهزمين افتاد از آن بخوريد و به (قانع ) يعنى كسى كه هر چيزى به او بدهى راضىمى شود و ناراحت
نمى گردد و قهر نمى كند، و به (معتر) يعنى كسى كه از كنار تو عبور مى كند بلكهتعارفش كنى ، بخوران .
و در معانى الاخبار به سند خود از سيف تمار روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليهالسلام ) فرمود: سعيد بن عبد الملك به حج آمد و پدرم را بديد، پس گفت : من شترىسوق داده ام (با خود براى قربانى آورده ام )حال چه كنم ؟ فرمود يك ثلث آن را براى خوردن خانواده ات بده ، و ثلث ديگر را بهقانع بخوران ، و ثلث سوم را به مسكين بده . پرسيدم : مسكين يعنىسائل ؟ فرمود: بله و قانع آن كسى است كه هر چيز برايش بفرستى هر چند يك تكهگوشت باشد قناعت مى كند، و معتّر آن كسى است كه به طمع گوشت از كنار تو مىگذرد، ولى سؤ ال نمى كند.
مؤ لف : در همه مضامينى كه در اين روايات گذشت ، روايات بسيار ديگرى هست كه آنچهما نقل كرديم مختصرى از آنها بود.
و در كتاب جوامع الجامع در تفسير جمله (لنينال اللّه لحومها و لا دماوها) مى گويد: و روايت شده كه مردم جاهليت را رسم بر اين بودكه وقتى شتر را نحر مى كردند، خون آن را به ديوار كعبه مى ماليدند، پس وقتىمسلمانان به حج رفتند مى خواستند همين رسم جاهليت را انجام دهند اين آيهنازل شد.
مولف : در معناى اين روايت در الدر المنثور حديثى از ابن منذر و ابن مردويه از ابن عباسآمده است .
و در تفسير قمى بعد از جمله (لتكبروا اللّه على ما هديكم ) گفته : تكبير در ايامتشريق در منى به دنبال پانزده نماز و در شهرها بهدنبال ده نماز گفته مى شود.
سوره حج ، آيه 38 - 57


ان اللّه يدفع عن الذين آمنوا ان الله لا يحبكل خوان كفور(38) اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدير(39)الذين اخرجوا من ديرهم بغير حق الا ان يقولوا ربنا اللّه و لو لا دفع اللّه الناس بعضهمببعض لهدمت صومع و بيع و صلوت و مسجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا و لينصرن اللّه منينصره ان اللّه لقوى عزيز(40) الذين ان مكانهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتواالزكوه و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و لله عقبه الامور(41) و ان يكذبوك فقد كذبتقبلهم قوم نوح و عاد و ثمود(42) و قوم ابراهيم و قوم لوط(43) و اصحاب مدين و كذبموسى فامليت للكافرين ثم اخذتهم فكيف كان نكير(44) فكاين من قريه اهلكناها و هىظالمه فهى خاويه على عروشها و بئر معطله و قصر مشيد(45) افلم يسيروا فى الارضفتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها فانها لا تعمى الابصر و لكن تعمىالقلوب التى فى الصدور(46) و يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف اللّه وعده و ان يوماعند ربك كالف سنه مما تعدون (47) و كاين من قريه امليت لها و هى ظالمه ثم اخذتها والى المصير(48) قل يايها الناس انما انا لكم نذير مبين (49) فالذين آمنوا و عملواالصالحات لهم مغفره و رزق كريم (50) و الذين سعوا فى آيتنا معجزين اولئك اصحابالجحيم (51) و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيتهفينسخ اللّه ما يلقى الشيطان ثم يحكم اللّه آيته و اللّه عليم حكيم (52)ليجعل ما يلقى الشيطان فتنه للذين فى قلوبهم مرض و القاسيه قلوبهم و انالظالمين لفى شقاق بعيد(53) و ليعلم الذين اوتوا العلم انه الحق من ربك فيومنوا بهفتخبت له قلوبهم و ان اللّه لهاد الذين آمنوا الى صراط مستقيم (54) و لايزال الذين كفروا فى مريه منه حتى تاتيهم الساعه بغته او ياتيهم عذاب يوم عقيم(55) الملك يومئذ لله يحكم بى نهم فالذين آمنوا و عملوا الصالحات فى جنت النعيم(56) والدين كفروا و كذبوا بآياتنا فاولئك لهم عذاب مهين (57)


.
ترجمه آيات
خدا از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند كه خدا خيانت گران كفران پيشه را دوستندارد (38).
كسانى كه چون ستم ديده اند كارزار مى كنند اجازه دارند و خدا به نصرت دادنشان قادراست (39).
همان كسانى كه از ديارشان بى رون شده اند بدون سبب جز آنكه مى گفته اند:پروردگار ما خداى يكتا است . اگر خدا بعضى از مردم را به بعض ديگر دفع نمى كردديرها و كليساها و كنشتها و مسجدها كه ن ام خدا در آن بسيار ياد مى شود ويران مى شد، خداكسانى را كه يارى او كنند يارى مى كند كه وى توانا و نيرومند است (40).
همان كسانى كه اگر در زمين استقرارشان دهيم نماز به پا كنند و زكات دهند و به معروفوا دارند و از منكر باز دارند و سرانجام همه كارها با خدا است (41).
اگر تو را تكذيب مى كنند پيش از آنها نيز قوم نوح و عاد و ثمود پيغمبران را تكذيبكردند (42).
با قوم ابراهيم و قوم لوط (43).
با اهل مدين . و موسى نيز تكذيب شد. به اين كافران مهلت دادم و بعد مواخذه شان كردم وتعرض من چه بس شديد بود (44).
چه بسيار دهكده ها كه ستمگر بودند و هلاكشان كرديم و اكنون با وجود بناها كه دارد ازسكنه خالى است ، و چه بس يار چاههايى كهمعطل مانده و قصرها كه با گچ ساخته شده واهل آن هلاك شده اند (45).
چرا در اين سرزمين ها سير نمى كنند تا دلهايى داشته باشند كه با آن بفهمند ياگوشهايى كه با آن بشوند. آرى ، ديدگان كور نمى شود بلكه دلهايى كه در سينه هااست كور مى شود (46).
به شتاب از تو عذاب مى خواهند، خدا از وعده خويش تخلف نكند كه نزد پروردگار توروزى چون هزار سال از سالهايى است كه شما مى شماريد (47).
چه بسيار دهكده ها كه مهلتشان دادم و ستمگر ب ودند آنگاه مواخذه شان كردم و سرانجامبه سوى او است (48).
بگو اى مردم حق اين است كه من شما را بيم رسانى آشكارم (49).
بنابراين كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند مغفرت و روزىسخاوتمندانه دارند (50).
و كسانى كه كوشى ده اند از آيات ما گريزان باشنداهل جهنمند (51).
پيش از تو رسولى يا پيغمبرى نفرستاديم مگر آنكه وقتى كتاب ما را قرائت كرد شيطاندر قرائت وى مداخله كرد خدا چيزى را كه شيطان القاء كردهباطل مى كند و سپس آيه هاى خويش استوار مى سازد كه خدا دانا و حكيم است (52).
تا آنچه را كه شيطان القاء مى كند براى كسانى كه در دلهايشان مرضى هست و براىسنگدلان مايه ابتلاء كند كه ستمگران در خلافى بى نهايتند (53).
و تا كسانى كه دانش يافته اند بدانند كه قرآن حق و از ناحيه پروردگار توانا است وبه آن بگروند و دلهايشان بدان آرام گيرد كه خدا راهبر مؤ منان به راه راست است (54).
و كسانى كه كافرند پيوسته از آن به شك اندرند تا ناگهان رستاخيز سويشان بيايديا عذاب روز غم انگيز ايشان بيايد (55).
در آن روز فرمانروايى خاص خدا است ، ميانشان حكم مى كند، پس كسانى كه ايمان آورده وكارهاى شايسته كرده اند در بهشتهاى پر نعمتند (56).
و كسانى كه كافرند و آيه هاى ما را تكذيب كرده اند آنان عذابى خفت انگيز دارند (57).
بيان آيات
اين آيات متضمن اذن مؤ منين به قتال با كفار است ، و به طورى كه گفته اند: اولين
آيه اى است كه درباره جهاد نازل شده ، چون مسلمانان مدتها بود ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست اجازه مى كردند كه با مشركينقتال كنند، و حضرت به ايشان مى فرمود: من ماءمور بهقتال نشده ام ، و در اين باب هيچ دستورى نرسيده . و تا در مكه بود همه روزه عده اى ازمسلمانان نزدش مى آمدند كه يا كتك خورده بودند، و يا زخمى شده بودند و يا شكنجهديده بودند، و در محضر آن جناب از وضع خود و ستمهايى كه از مشركين مكه و گردنكلفت هاى آنان مى ديدند شكوه مى كردند، حضرت هم ايشان را تسليت داده ، امر به صبرو انتظار فرج مى كرد تا آنكه اين آيات نازل شد كه در آنها فرمود: (اذن للذينيقاتلون ....) ولى بعضى از مفسرين گفت ه اند: اولين آيه اى كه درباره اذن به جهادنازل شد آيه (و قاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم ) بوده .
بعضى ديگر گفته اند آيه (ان اللّه اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم ) بوده است .
ولى اعتبار عقلى اقتضا مى كند كه همين آيه سوره حج اولين آنها باشد، براى اينكهصريحا كلمه اجازه در آن آمده ، و علاوه در آن زمينه چينى شده : و مردم را بر جهاد تهييج ، ودلها را تقويت ، و با وعده نصرت به طور اشاره و تصريح آنان را ثابت قدم نموده ، ورفتارى را كه خدا با اقوام ستمگر گذشته نموده يادآور شده است .
و همه اينها از لوازم تشريع احكام مهم و بيان و ابلاغ براى اولين بار آن است ، آن همحكم جهاد كه بناى آن بر اساس فداكارى و جانبازى است ، و از دشوارترين احكام اجتماعىاسلام و مؤ ثرترين آنها در حفظ اجتماع دينى است . آرى ابلاغ چنين حكمى براى اولين باربسيار احتياج دارد به زمينه چينى و بسط كلام و بيدار كردن افكار، همچنانكه در همين آياتاين روش به كار رفته است .
چونكه اولا كلام را با اين نكته كه خدا مولاى مؤ منين و مدافع ايشان است افتتاح نموده ،سپس به طور صريح اجازه قتال داده ، و فرموده كه : شما تاكنون مظلوم بوديد، وقتال تنها راه حفظ اجتماع صالح از ظلم ستمگران است ، و در اين جمله ايشان را به وصفصلاحيت ستوده ، و آنان را شايسته و قابل براىتشكيل يك مجتمع دينى كه در آن اعمال
صالح عملى مى شود دانسته ، آنگاه رفتار خداى را نسبت به اقوام ستمگر گذشته حكايتكرده ، و وعده داده كه به زودى انتقام ايشان را از ستمگران معاصرشان خواهد گرفت ،همانطور كه از گذشتگان گرفت .


ان اللّه يدافع عن الذين آمنوا ان اللّه لا يحبكل خوان كفور



كلمه (يدافع ) از مدافعه است و مبالغه در دفع را افاده مى كند. و كلمه (خوان )اسم مبالغه از خيانت است ، و همچنين كلمه (كفور) كه مبالغه كفران نعمت است . و مراد ازجمله (الذين آمنوا) مؤ منين از امت است ، هر چند كه بر حسب مورد با مؤ منين آن روز اسلاممنطبق است ، چون آيات در مقام تشريع حكم جهاد است و حكم جهاد مختص به يك طايفه واهل يك عصر نيست ، و مورد نمى تواند مخصص باشد.
و مراد از (كل خوان كفور) مشركين هستند، اگر آنان را بسيار خيانت كار و كفران پيشهخواند بدين جهت است كه خداوند امانت دين حق را بر آنان عرضه كرد، و در ميان آنان ايندين را ظاهر ساخت ، و آن را امانت و وديعه در نزد فطرت آنان سپرد تا در نتيجه حفظ ورعايت آن به سعادت دنيا و آخرت برسند، و آن را از طريق رسالت به ايشان شناسانيد،ولى ايشان به آن خيانت كردند، يعنى آن را انكار نمودند. خداوند ايشان را غرق درنعمتهاى ظاهرى و باطنى كرد پس كفران كردند و شكرش را به وسيله عبادت به جانياوردند. در اين آيه براى مطالب آيه بعد كه اذن بهقتال مى دهد زمينه چينى شده ، مى فرمايد خدا از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند،و شر مشركين را از ايشان دفع مى دهد، چون كه او ايشان را دوست مى دارد، و مشركين رادوست نمى دارد، براى اينكه مشركين خيانت كردند. پس اگراو مؤ منين را دوست مى داد بدينجهت است كه مؤ منين امانت را رعايت و نعمت خدا را شكر گزارند. پس در حقيقت خدا از دين خود(كه امانت نزد مؤ منين است ) دفاع مى كند. و به همين جهت او ولى و مولاى مؤ منين است كهدشمنانشان را دفع كند، همچنانكه خودش فرموده : (ذلك بان اللّه مولى الذين آمنوا و انالكافرين لا مولى لهم ).


اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان اللّه على نصرهم لقدير



از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از جمله (اذن ) فرمان به اذن باشد، نه اينكه بخواهد
از اذن سابق خبر دهد. ديگر اينكه از جمله (للذين يقاتلون ) بر مى آيد كه مراد از ايناذن ، اذن به قتال است ، و به همين جهت نفرمود: (اذن للذين آمنوا) بلكه فرمود: (اذنللذين يقاتلون ) پس اين كه تعبير را عوض كرد، و فرمود: (للذين يقاتلون )، خوددليل بر اين است كه به چه كارى اجازه داده شده اند.
قرائتى كه در ميان همه مسلمين دائر است اين است كه جمله (يقاتلون ) را به فتح تاء وبه صيغه مجهول مى خوانند، كه معنايش : (كسانى كه مورد كشتار مشركين واقع مىشوند) است (يعنى كسانى كه مشركين ايشان را مى كشند) و فلسفه اين اجازه هم همين استكه مشركين آغاز به اين عمل كردند، و اصولا خواستار جنگ و نزاعند.
حرف (باء) در جمله (بانهم ظلموا) براى سببيت است ، و همين خود علت اذن را مىفهماند و مى رساند اگر مسلمانان را اجازه قتال داديم ، به خاطر همين است كه به آنهاستم مى شد، و اما اينكه چگونه ستم مى شد جمله (الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ...)آن را تفسير مى كند. و اما اينكه فاعل اين اذن را - كه چه كسى اجازه داده - ذكر نكرد(و نفرمود: خدا اجازه داد؟) به منظور تعظيم و بزرگداشت خدا بوده ، نظير جمله (و اناللّه على نصرهم لقدير) كه قدرت بر يارى را خاطر نشان كرده نمى گويد كه خداايشان را يارى مى كند، تا به اين وسيله اشاره به اين نكته كرده باشد كه او اينقدربزرگ است كه هيچ اعتنايى به اين موضوع ندارد، و برايش حائز هيچ اهميتى نيست ، چونبراى كسى كه بر هر چيز قادر است مشكلى نيست كه دوستان خود را يارى كند.


الذين اخرجوا من ديارهم ب غير حق الا ان يقولوا ربنا اللّه ...



اين آيه همانطور كه گفتيم مظلوميت مؤ منين را بيان مى كند، و آن اين است كه كفار بدون هيچگونه حق و مجوزى ايشان را از ديار و وطنشان مكه بيرون كردند. آن هم نه اين طور كهدست ايشان را بگيرند، و از خانه و شهرشان بيرون كنند، بلكه آنقدر شكنجه و آزاركردند، و آنقدر براى آنان صحنه سازى نمودند، تا ناگزير شدند با پاى خود شهر وزندگى را رها نموده در ديار غربت منزل كنند، و ازاموال و هستى خود چشم پوشيده ، با فقر و تنگدستى گرفتار شوند. عده اى به حبشهرفتند و جمعى بعد از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به مدينه . پسمعناى اخراج در اينجا اين است كه آنها را مجبور به خروج كردند.
جمله (الا ان يقولوا ربنا اللّه ) استثناى منقطع است كه معناى (لكن ) را مى دهد يعنى: و ليكن به اين جهت اخراج شدند كه مى گفتند پروردگار ما اللّه است نه بت . و اين
تعبير اشاره مى كند به اينكه مشركين آن قدر نفهم و منحرف از حق بودند كه اين كلمه حقرا از مسلمانان جرم مى دانستند و همان را مجوز اين دانستند كه آنها را از وطن ماءلوف خودبيرون كنند.
بعضى از مفسرين گفته اند: استثناى مزبور متصل و به همان معناى اصليش است و مستثنامنه آن كلمه حق است و معناى آيه اين است كه : بدون حق از وطن اخراج شدند مگر براى اينحق كه مى گفتند: (ربنااللّه ) و ليكن خواننده عزيز خودش خوب مى داند كه اين معنا بامقام هيچ تناسبى ندارد، چون مقام آيه ، مقام بيان اين جهت است كه اگر مؤ منين اخراج شدندبدون حق اخراج شدند، نه اينكه بخواهد بفرمايد: به خاطر اين حق (ربنا اللّه ) اخراجشدند نه به خاطر حقى ديگر.
و اگر همه مسلمانان را به اين وصف (كه از ديار خود اخراج شدند) توصيف فرموده ازباب توصيف كل به وصف بعض است به عنايت اتحاد و ائتلاف ، چون مؤ منين از شدتاتحاد و ائتلاف همه با هم برادر و عليه دشمن يكدستند، و اگر همه امتها را به وصفبعضى افراد توصيف كرده ، اين در قرآن كريم تازگى ندارد، بلكه از حد شماربيرون است . (و لو لا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض ‍ لهدمت صوامع و بيع و صلوات ومساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا) - كلمه (صوامع ) جمع (صومعه ) است ، وصومعه نام معبدهايى است كه براى عبادت عابدان و زاهدان ، در بالاى كوه ها و دربيابانهاى دوردست ساخته مى شد، و معمولا عمارتى نوك تيز و مخروطى بود. و كلمه(بيع ) جمع (بيعة ) - به كسر با - است كه نام معبد يهود و نصارى است . وكلمه (صلوات ) جمع (صلاة ) است كه به معناى مصلا و نمازگاه يهود است و اگرنمازگاه يهود را (صلاة ) ناميده ، از باب تسميهمحل به نام حال است ، چون نماز حال در نمازگاه است همچنانكه در آيه (لا تقربواالصلوه و انتم سكارى - با حال مستى نزديك نماز نرويد) كلمه نماز به معناىنمازگاه است ، به دليل اينكه در آخر دارد (و لا جنبا الا عابرىسبيل - و نه در حال جنابت مگر اينكه رهگذر باشيد) كه معلوم است عبور از نمازگاهممكن است نه عبور از نماز.
بعضى از مفسرين گفته اند: (صلوة ) كلمه عربى شده كلمه (صلوثا)ى عبرانىاست ، چون (صلوثا) - با ثاى سه نقطه و الف كوتاه - به معناى (مصلى )است . و كلمه
(مساجد) جمع (مسجد) است كه نام معبد مسلمين مى باشد.
اين آيه هر چند كه در مقام تعليل ، نسبت به تشريعقتال و جهاد قرار دارد و حاصلش اين است كه تشريعقتال به منظور حفظ مجتمع دينى از شر دشمنان دين است كه مى خواهند نور خدا را خاموشكنند، زيرا اگر جهاد نباشد همه معابد دينى و مشاعر الهى ويران گشته عبادات و مناسك ازميان مى رود، و ليكن در عين حال مراد از دفع خدا مردم را به دست يكديگر، اعم از مساءلهجهاد است ، چون دفاع مردم از منافع حياتى خود و حفظ استقامت وضع زندگى ، سنتى استفطرى كه (چه اين آيه بفرمايد و چه نفرمايد) در ميان مردم جريان دارد، هر چند كه اينسنت فطرى هم منتهى به خداى تعالى مى شود. اوست كه آدمى را به چنين روشى هدايتكرده ، چون مى بينيم كه انسان را مانند ساير موجودات مجهز به جهاز و ادوات دفاع نموده، تا به آسانى بتواند دشمن مزاحم حقش را دفع دهد، و نيز او را مجهز به فكر كرده ، تابا آن به فكر درست كردن وسايل دفع ، و سلاحهاى دفاعى بيفتد، تا از خودش و هرشاءنى از شؤ ون زندگى اش كه مايه حيات و ياتكميل حيات و تماميت سعادت او است دفاع كند. چيزى كه هست دفاع ، باقتال آخرين وسيله دفاع است وقتى به آن متوسل مى شوند كه راه هاى ديگر به نتيجهنرسد، مانند آخرين دواء كه همان داغ كردن است وقتى به آنمتوسل مى شوند كه دواهاى ديگر نتيجه ندهد چون درقتال نيز بشر اقدام مى كند به اينكه بعضى از اجزاى بدن يا افراد اجتماع از بينبروند، تا بقيه نجات يابند و اين سنتى است كه در جوامع بشرى جريان دارد، بلكهبه انسانها اختصاص نداشته ، هر موجودى كه به نحوى شخصيت واستقلال دارد اين سنت را دارد كه احيانا مشقت موقتى را براى راحتى دائمىتحمل كند.
پس مى توان گفت كه در آيه شريفه به اين نكته اشاره شده است كهقتال در اسلام از فروعات همان سنتى است فطرى ، كه در بشر جارى است . چيزى كه هستوقتى همين قتال و دفاع را به خدا نسبت دهيم آن وقت (دفع اللّه ) مى شود و مى گوييم: خداوند به خاطر حفظ دينش از خطر انقراض بعضى از مردم را به دست بعضى دفع مىكند. و اگر تنها معابد را نام برده با اين كه اگر اين دفاع نباشداصل دين باقى نمى ماند تا چه رسد به معابد آن ؟ بدين جهت است كه معابد مظاهر دين وشعائر و نشانه هاى دين است كه مردم به وسيله آن به ياد دين مى افتند، و در آنها نشستهاحكام دين را مى آموزند و صورت دين را در اذهان مردم حفظ مى كنند.
(و لينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز) - لامى كه بر سر جمله(لينصرن ) در
آمده لام قسم است ، و علاوه بر اينكه سوگند ياد كرده ، وعده خود را با نون تاءكيد ثقيلهتاءكيد هم كرده است ، و آن وعده اين است كه هر كس او را با جهاد وقتال با دشمنان يارى كند، او ياريش مى كند و خداى تعالى به اين وعده خود در حقمسلمانان وفا كرد و در جنگها و غزوات بر دشمنان پيروزيشان داد، البته اين تا وقتىبود كه مسلمانان دين خدا را يارى مى كردند.
و معناى آيه اين است كه : سوگند مى خورم كه هر آينه و حتما خدا هر كه را ياريش كند واز دين او دفاع كند، يارى مى كند و خدا توانايى است كه احدى او را ضعيف نمى كند وعزيزى است كه احدى به ساحت عزت او تجاوز نمى كند و چيزى به سلطنت و ملك او برنمى گردد.
از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه در شرايع سابق نيز حكم دفاعى فى الجمله بودههر چند كه كيفيت آن را بيان نكرده است .


الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوه و آتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عنالمنكر...)



اين آيه توصيف ديگرى است از مؤ منين كه دراول آيات نامشان را برد البته اين توصيف توصيف مجموع است از جهت مجموعيت و بهعبارت ساده تر: توصيف نوع مؤ منين است و كار به فرد فرد آنان ندارد چون ممكن استفردى از آنان واجد اين اوصاف نباشد. و مراد از تمكين آنان در زمين اين است كه ايشان رادر زمين نيرومند كند، به طورى كه هر كارى را كه بخواهند بتوانند انجام دهند، و هيچمانعى يا مزاحمى نتواند سد راه آنان شود.
در توصيف آنان مى فرمايد: يكى از صفات ايشان اين است كه اگر در زمين تمكنى پيداكنند و در اختيار هر قسم زندگى كه بخواهند حريتى داده شوند، در ميان همه انواع و انحاءزندگى يك زندگى صالح را اختيار مى كنند و جامعه اى صالح به وجود مى آورند كه درآن جامعه نماز به پا داشته ، و زكات داده مى شود، امر به معروف و نهى از منكر انجام مىگيرد.
و اگر از ميان همه جهات عبادى ، نماز و از ميان همه جهات مالى ، زكات را نام برد، بدينجهت است كه اين دو در باب خود (عبادات ) عمده هستند.
و وقتى صفت مؤ منين مذكور در صدر آيات اين باشد، و مراد از اين صفت نيز آن باشد كهدر صورت داشتن قدرت و اختيار، اجتماعى صالح به وجود مى آورند، و از سوى ديگر حكمجهاد هم مخصوص به يك طايفه معينى نباشد نتيجه مى گيريم كه پس مراد از (مؤ منين )
عموم مؤ منين آن روز، بلكه عامه مسلمين تا روز قيامت است ، و اين خصيصه و طبع هر مسلمانىاست ، هر چند كه قرنها بعد به وجود آيد. پس طبع مسلمان از آن جهت كه مسلمان است صلاحو سداد است هر چند كه احيانا بر خلاف طبعش كارى بر خلاف صلاح انجام دهد. بنابراين، ديگر نبايد توهم كرد كه مراد از اين صفت ، صفت خصوص مهاجرين زمانرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ،حال چه اين آيات را مكى بدانيم ، و چه مدنى گو اينكه مساءله اخراج از ديار و مظلوميت ،مخصوص آنان است ، زيرا مساءله اخراج از وطن و مظلوميت ، سوژه بحث است ، و خلاصه ،مورد مخصص نيست ، چون مخصص بودن مورد با عموم موصوفين در صدر آيات و عموميتحكم جهاد منافات دارد.
علاوه بر اينكه ، جامعه صالحى كه براى اولين بار در مدينهتشكيل شده و سپس تمامى شبه جزيره عربستان را گرفت ، عالى ترين جامعه اى بود كهدر تاريخ اسلام تشكيل يافت ، جامعه اى بود كه در عهدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن جامعه نماز به پا مى شد، زكات داده مىشد، امر به معروف و نهى از منكر مى شد، و اين جامعه به طور قطعسمبل و مصداق بارز اين آيه است و حال آنكه مى دانيم كه درتشكيل چنين جامعه اى انصار عامل مهم بودند نه مهاجرين .
و در تاريخ اسلام در هيچ عهدى سابقه ندارد كه به دست مهاجرين چنين جامعه اىتشكيل يافته باشد، به طورى كه انصار هيچ دخالتى در آن نداشته باشند، مگر اينكهكسى بگويد مراد از اين مؤ منين ، اشخاص و فرد فرد خلفاء راشدين ، و يا فقط على(عليه السلام ) - بنا به اختلافى كه در آراء شيعه و سنى هست - بوده باشد، كهدراين صورت معناى همه آيات مورد بحث به كلى فاسد خواهد شد.
از اين هم كه بگذريم ، تاريخ از افراد مسلمانان صدراول ، و مخصوصا مهاجرين از ايشان ، افعال زشتى ضبط كرده كه به هيچ وجه نمىتوانيم نام آن را احياى حق ، و اماته باطل بگذاريم ،حال چه اينكه بگوييم مجتهد بوده اند، و به راى خودعمل مى كرده اند و مجتهد در راى خود معذور است يا نگوييم . از اينجا مى فهميم كه پستوصيف در آيه توصيف از فرد فرد مسلمانان نبوده ، بلكه وصف مجموع من حيث المجموعاست .
و جمله (و لله عاقبه الامور) تاءكيد وعده نصرتى است كه قبلا داده بود، و نيز چيرهكردن مؤ منين است بر دشمنان دين كه به ايشان ظلم كرده بودند.


و ان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح ... فكيف كان نكير



اين آيه تسليت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است . به اين بيان كه تكذيبقوم او
چيز نوظهورى نيست چون قبل از ايشان امتهاى بسيار بودند كه پيغمبران خود را تكذيبكردند. و هم انذار و تهديد تكذيب كنندگان است . به اين بيان كه سرانجام امتهاىگذشته - به جرم تكذيب شان - هلاكت و ابتلاء به عذاب خداى تعالى بوده . از جملهامتهاى مذكور يكى قوم نوح و عاد - كه قوم هود پيغمبر بودند - و ثمود - كه قومصالح پيغمبر بودند - و قوم ابراهيم ، قوم لوط و اصحاب مدين - يعنى قوم شعيب -است و نيز تكذيب موسى را نام مى برد. بعضى گفته اند: اگر نفرمود قوم موسى ،بدين خاطر است كه قوم موسى بنى اسرائيل بود كه به وى ايمان آوردند و تكذيبكنندگان موسى فرعون و قوم او بودند.
(فامليت للكافرين ثم اخذتهم فكيف كان نكير) - كلمه (املاء) به معناى مهلتدادن و تاءخير اجل است . و كلمه (نكير) به معناى انكار است . و معناى آيه اين است كه :من به كافرينى كه رسول خدا را انكار و تكذيب كردند مهلت دادم ، پس آنگاه آنان راگرفتم - كلمه گرفتن كنايه از عذاب است - پس انكار من ايشان را در تكذيب وكفرشان چگونه بود؟ اين تعبير هم كنايه از نهايت درجه انكار، و شدت عقاب است .


فكاين من قريه اهلكناها و هى ظالمه فهى خاويه على عروشها و بئر معطله و قصرمشيد



(قريه خاوية على عروشها) عبارت است از قريه اى كه ديوارهاى آن روى سقفهايشريخته باشد، يعنى به كلى خراب شده باشد. و (بئر معطلة ) يعنى چاهى كه ديگركسى از اهل آبادى كنار آن نمى آيد تا آب بردارد، چون كسى در آبادى نمانده . و (قصرمشيد) يعنى كاخهايى كه با گچ ساخته شده باشد، چون كلمه (شيد) به معناى گچاست .
(فكاين من قرية اهلكناها) - ظاهر سياق مى رساند كه اين جمله بيان باشد براى جمله(فكيف كان نكير) كه در آيه قبلى بود و جمله (و بئر معطلة و قصر مشيد) عطف برقريه است . و معناى آن اين است كه : چه بسيار قريه ها كه مااهل آنها را به خاطر اينكه ظالم بودند و در حالى كهمشغول ظلم بودند هلاك كرديم در نتيجه آن قريه هاى آباد به صورت خرابه هايى در آمدكه ديوارها روى سقف ها فرو ريخته و چه بسا چاههاى آب كهتعطيل شد چون آيندگان كنار چاه براى برداشتن آب همه هلاك شدند ديگر كسى نيست كهاز آب آنها بنوشد و چه بسيار قصرهاى با گچ ساخته شده كه ساكنانش هلاك شدند حتىنشانه اى از آنها نمانده و صدايى از آنها به گوش نمى رسد. و مقصود ازاهل چاهها ده نشين ها و مقصود از كاخ نشين ها شهريها هستند.


افلم يسيروا فى الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آذان يسمعون بها...



در اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه از سرگذشت اين قراء و شهرها كه هلاك وويران شدند و از اين آثار معطله و قصور مشيده كه امتهاى گذشته از خود به يادگارگذاشته اند عبرت گيرند. در زمين سير كنند كه سير در زمين چه بسا آدمى را وادار بهتفكر كند كه چه شد كه اين امم نابود شدند و در جستجوىدليل آن متوجه اين دليل شوند كه هلاكت آنان به خاطر شرك به خدا و اعراض از آيات اوو استكبار در مقابل حق و تكذيب رسولان بوده ، آن وقت است كه صاحب قلبى مى شوند كهبا آن تعقل مى كنند و همان عقل و قلب ايشان را مانع از شرك و كفر شود.
اين در صورتى است كه سير در زمين ايشان را بهتعقل و تفكر وا بدارد و اگر اين مقدار در ايشان اثر نگذاردحداقل عبرت گيرى وادارشان مى كند كه به سخن مشفقى خيرخواه كه هيچ منظورى جز خيرايشان ندارد گوش دهند و اندرز واعظى را كه نفع و ضرر و خير شر ايشان را تميز مىدهد به جان و دل بپذيرند و هيچ مشفق و واعظى چون كتاب خدا و هيچ ناصحى چونفرستاده او نيست لاجرم كلام خدا و سخن فرستاده او را مى شنوند در نتيجه از آنانى مىشوند كه داراى گوشى شنوايند كه با آن به سوى سعادت راهنمايى مى شوند.
با اين بيان روشن شد كه چرا در آيه مورد بحث هيچ متعرض (چشم ) نشد، چون آيه دراين مقام است كه مردم را از نظر قوت عقل به دو قسم تقسيم كند يكى آنهايى كه خودشانمستقل در تعقلند و خودشان خير را از شر و نافع را از ضار تميز مى دهند و دوم آنهايىكه از راه پيروى پيشوايانى كه پيرويشان جايز است خير و شرشان را مشخص مى كنند واين دو قسم اعتبار كار قلب و گوش ‍ است و ربطى به چشم ندارد و چون اين دو معنا -يعنى تعقل و سمع - در حقيقت كار قلب ، يعنى نفس مدرك است كه آدمى را وادار مى كند بهاينكه آنچه خودش تعقل مى كند و يا از پيشواى هدايت مى شنود بپذيرد لذا اين درك رارويت قلب و مشاهده آن خواند و فرمود: ديدگان كور نمى شوند بلكه كور حقيقى دلهايىمى شوند كه در سينه ها است . و با اين تعبير آن كسانى را كه ياتعقل ندارند و يا گوش شنوا ندارند (كوردل ) خواند. آنگاه در همين كورى مبالغهنموده فرمود: حقيقت كورى همانا كورى قلب است نه كورى چشم چون كسى كه از چشم كورمى شود باز مقدارى از منافع فوت شده خود (راه رفتن و راه جستن ) را با عصا و ياعصاكش ‍ تاءمين مى كند، و اما كسى كه دلش كور شد ديگر به جاى چشمدل چيزى ندارد كه منافع فوت شده را تدارك نموده خاطر را با آن تسليت دهد. اين استكه مى فرمايد: (فانها لا تعمى الابصار و لكن تعمىال قلوب التى فى الصدور). در اين جمله
سينه ها را جايگاه قلب خوانده و اين از باب مجاز در نسبت است و البته در كلام مجازديگرى از همين قبيل نيز به كار رفته و آن اين است كهعقل را به قلب نسبت داده در حالى كه عقل از آن نفس است و وجه مجاز بدون آن را مكرر بيانكرده ايم .


و يستعجلونك بالعذاب و لن يخلف اللّه وعده و ان يوما عند ربك كالف سنه مماتعدون



مشركين عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آن جناب را وقتى وعده عذابشان مىداد تكذيب مى كردند و از در استهزاء استعجال مى نمودند، يعنى مى گفتند: پس چرا نمىآورى آن عذاب را؟ چه وقت اين وعده تو عملى مى شود؟ خداى تعالى با اين جمله ايشان راپاسخ گفته كه (لن يخلف اللّه وعده - هرگز خداوند خلف وعده نمى كند).حال اگر آن وعده عذابى كه داد فقط مربوط به مشركين مكه باشد قهرا مراد از آن همانعذابى خواهد بود كه در جنگ بدر چشيدند. و اگر مراد از آن عذابى باشد كه بعدا خدا درروزى كه ميان پيغمبر خود و امتش داورى مى كند عملى مى سازد قهرا آن وعده هنوز عملىنشده است . و خدا از آن وعده داده و فرموده : (ولكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم ).
(و ان يوما عند ربك كالف سنه مما تعدون ) - در اين جمله حكم كرده به اينكه يك روزاز روزهايى كه نزد خدا است برابر است با هزارسال از روزهايى كه ما مى شماريم و نتيجه مى گيرد: پس خدايى كه يك روز نزد خودشطولانى و بسيار نيست و روزهاى ما نزد او كوتاه و اندك نيست و از بلندى آن و از كوتاهىاين متاءثر نمى شود چنين خدايى ترس از فوت ندارد تا در عذاب آنها عجله كند بلكه اوحليم و بزرگوار است ، مهلتشان مى دهد تا دركات شقاوت خود راتكميل كنند آنگاه ايشان را در روزى كه برايشان مقدر شده مى گيرد و آن وقت كه اجلشانرسيد ديگر نمى توانند عقب بيندازند و نه نزديك تر كنند. و به همين جهتدنبال جمله مورد بحث در آيه بعدى مى فرمايد: (و كاين من قريه امليت لها و هى ظالمهثم اخذتها و الى المصير).
پس اينكه فرمود: (و ان يوما عند ربك كالف سنة ) رداستعجال ايشان به عذاب است ، به اين بيان كه نزد خدا زمان كم و زياد يكسان است . (وجمله و لن يخلف اللّه وعده )
وعده تسليت ، و تاءييد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است كه از تكذيب آناننسبت به خبرى كه از وعده خدا به ايشان داد، و نيز از تعجيز و است هزاء ايشان ناراحتنشود.
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى جمله (و ان يوما عند ربك ) اين است كه يك روز ازروزهاى آخرت كه در آن روزها كفار عذاب مى شوند، براب ر هزارسال از ايام دنيايى است كه آن را سالهايى چند مى شمارند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد اين است كه يك روز از روزهاى قيامت كه در آن به عذاب الهىگرفتارند، از شدت عذاب به نظرشان هزارسال دنيا مى آيد. ولى اين دو معنا با صدر آيه و نيز با آيه بعدى سازگار نيست .


و كاين من قريه امليت لها و هى ظالمه ثم اخذتها و الى المصير...



همانطور كه گفتيم اين آيه متمم جمله (و ان يوما عند ربك كالف سنه ) و به منزلهشاهد صدق مدعى است ، و معنايش اين است كه : زمان اندك و يا بسيار نزد پروردگار تويكسان است ، به شهادت اينكه بسيارى از قراى ظلم كننده را مهلت داد و بعد از مهلت بهعذاب خود بگرفت .
جمله (و الى المصير) بيان علت تعجيل نكردن خدا در عذاب كفار است . به اين بيان كهوقتى بازگشت همه به سوى اوست ، ديگر خوف فوت براى او تصور ندارد تا در عقابظالمان و كفار عجله كند.
با اين بيان روشن مى شود كه مفاد اين آيه تكرار مفاد آيه (فكاين من قريه ...) نيستبلكه هر يك مفاد جداگانه اى دارند. اين را هم ناگفته نگذاريم كه در آيه شريفهالتفاتى از غيبت به تكلم وحده به كار رفته (البته غيبت در آيه قبلى بود كه در جمله(نزد پروردگارت ) خدا غايب حساب شده بود، و تكلم وحده در اين آيه كه (بازگشتبه سوى من است ) به كار رفته ) و نكته اين التفات اين است كه آيه مورد بحث يكى ازصفات خدا را كه حلم است بيان مى كند، و در چنين مقامى مناسب اين است كه خدا شخصاخصمكفار به حساب آيد، و بفرمايد: چون با پيامبر من دشمنى كردند خود من دشمن و طرفحساب آنها خواهم بود.


قل يا ايها الناس انما انا لكم نذير مبين ... اصحاب الجحيم



رسول را امر مى كند به اينكه رسالت خود را به انذار و بيان نتايج ايمان وعمل صالح
كه همان اجر جميل - يعنى آمرزش گناهان - و رزق كريم - يعنى بهشت با همه نعمتهاىآن - است ، و نيز نتايج كفر و انكار و آثار سوء آن - كه همنشينى با جهنميان و خلاصىنداشتن از عذاب است - را اعلام بدارد.


و الذين سعوا فى آياتنا معاجزين



كلمه (سعى ) به معناى تند رفتن ، و در اينجا كنايه از جد و جهد عليه آيات الهى وتلاش براى ابطال و خاموش كردن نور آنها است ، و تعبير به تكلم با غير (آيات ما) درحقيقت بازگشت به سياق سابق است بعد از آنكه التفات در آيه قبلى در (امليت لها -مهلتش ‍ دادم ...) كار خود را كرد، و در جمله مورد بحث به سياققبل مراجعه نمود كه سياق تكلم با غير بود.


و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبى الا اذا تمنى القى الشيطان فى امنيته ...



كلمه (تمنى ) به معناى اين است كه آدمى آنچه را آرزو دارد و دوستش مى دارد موجود ومحقق فرض كند، حال چه اينكه ممكن هم باشد يا نباشد،مثل اينكه يك مرد فقير آرزو مى كند توانگر شود، يا كسى كه بى اولاد است آرزو مى كندصاحب فرزند باشد، يا هر انسانى آرزو مى كند فنا ناپذير و جاويد باشد يا دوبال داشته باشد و با آنها پرواز كند آن صورت خيالى كه تصورش را مى كند و ازتصور آن لذت مى برد، آن را (امنية - آرزو) مى گويند.
و اصل در معناى اين كلمه (منى ) - به فتح ميم و سكون نون - است كه به معناىفرض و تقدير است . بعضى از اهل فن گفته اند: اين كلمه گاهى به معناى قرائت وتلاوت مى آيد، مثلا وقتى گفته مى شود (تمنيت الكتاب ) معنايش اين است كه كتاب راخواندم . و معناى (القاء در امنية ) اين است كه در آرزوى اودخل و تصرف كند، تا آن را از سادگى و صرافت در آورده ، فاسدش كند.
و معناى آيه بنا بر معناى اول كه تمنى آرزوى قلبى باشد اين مى شود: ما هيچ پيغمبر ورسولى را قبل از تو نفرستاديم مگر اينكه هر وقت آرزويى كرد، و رسيدن به محبوبىرا كه يا پيشرفت دينش بود، و يا جور شدن اسباب پيشرفت آن بود، و يا ايمان آوردنمردم به آن بود، فرض مى نمود، شيطان در امنيه او القاء مى كرد و در آرزويش دست مىانداخت ، به اينطور كه مردم را نسبت به دين او وسوسه مى كرد و ستمكاران را عليه او ودين او تحريك مى نمود و
مفسدين را اغواء مى كرد و بدين وسيله آرزوى او را فاسد و سعى او را بى نتيجه مى ساخت، ولى سرانجام خداوند آن دخل و تصرفات شيطانى را نسخ وزايل نموده آيات خودش را حاكم مى نمود و كوشش پيغمبر و يا رسولش را به نتيجه مىرساند و حق را اظهار مى نمود و خدا دانا و فرزانه است .
و بنا بر معناى دوم آن (يعنى قرائت و تلاوت )، معناى آيه چنين مى شود: ماقبل از تو هيچ پيغمبر و رسولى نفرستاديم مگر آنكه وقتى چيزى از آيات خدا را مىخوانده شيطان شبهه هايى گمراه كننده به دلهاى مردم مى افكند و ايشان را وسوسه مىكرد تا با آن آيات مجادله نموده ايمان مؤ منين را فاسد سازد ولى خداوند آنچه از شبهاتكه شيطان به كار مى برد باطل مى كرد و پيغمبرش را موفق به رد آنها مى فرمود و ياآيه اى نازل مى كرد تا آن را رد كند. اين آيه دلالت روشنى دارد بر اختلاف معناى نبوت ورسالت ، البته نه به نحو عموم و خصوص مطلق همچنانكه نزد علماى تفسير معروفشده كه رسول آن كسى است كه مبعوث شده و ماءمور به تبليغ هم شده باشد و نبى آنكسى است كه تنها مبعوث شده باشد چه اينكه ماءمور به تبليغ هم شده باشد يا نه .چون اگر مطلب از اين قرار مى بود لازم بود كه در آيه مورد بحث از كلمه نبى غيررسول اراده شود يعنى كسى كه ماءمور به تبليغ نشده و اين با جمله (و ما ارسلنا)كه در اول آيه است منافات دارد و ما در مباحث نبوت در جلد دوم اين كتاب ، رواياتى از اماماناهل بيت (عليهم السلام ) نقل كرديم كه دلالت مى كرد بر اينكهرسول آن كسى است كه ملك وحى بر او نازل مى شود و او ملك را مى بيند و با او سخن مىگويد، ولى نبى آن كسى است كه خواب مى بيند و در خواب به او وحى مى شود. و در جلدسيزدهم اين كتاب همين مطلب را از آيه (قل لو كان فى الارض ملائكه يمشون مطمئنينلنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا) استفاده نموديم .
و اما ساير حرفهايى كه در فرق ميان نبى ورسول زده اند مثل اينكه رسول كسى است كه مبعوث به شرعى جديد شده باشد و نبى اعماز او و از كسى است كه شرع سابق را تبليغ كند صحيح نيست ، زيرا ما در مباحث نبوتاثبات كرديم كه شرايع الهى بيش از پنج شريعت يعنى نوح و ابراهيم و موسى و عيسىو محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نيست با اينكه قرآن تصريح كرده به رسالت عدهبسيارى از پيغمبران . علاوه بر اينكه هيچ دليلى بر اين فرق در
دست نيست . و نيز مانند گفته آن كسى كه گفتهرسول كسى است كه داراى كتاب باشد و نبى آن كسى است كه كتاب نداشته باشد. ياقول كسى كه گفته رسول كسى است كه كتاب داشته باشد ولى فى الجمله نسخ شدهباشد و نبى كسى است كه چنين نباشد. كه اشكال وجه قبلى بر اين دوقول نيز وارد است .

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation