بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 13, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اينها اسماء حقيقى خدا است و اما اسماء اسماء خدا عبارت است از همين الفاظ كه بر ذاتمتصف به صفتى دلالت كند و هيچ شكى نيست كه اين الفاظ غير ذات خدايند، بلكهالفاظى هستند كه گوينده آنها، آنها را ايجاد مى كند، پس هم حادثند و هم قائم بهگوينده .
در اين مطالب هيچ بحثى نيست ، خلافى كه در اين ميان هست در دو جهت است :
جهت اول اينكه : بعضى از جاهلان از متكلمين سلف ميان اسماء و اسماء اسماء خلط كردهپنداشته اند كه مقصود از عين ذات بودن اسماء، همين الفاظ است كه اسماء اسماء خداست ،و به همين جهت معتقد شده اند كه اسم ، عين مسمى است ،
و در نتيجه عبادت اسم و خواندن آن ، عين عبادت مسمى است و اينقول در اوائل عصر خلفاى عباسى رواج داشت و دو روايت گذشته يعنى دو روايت توحيدصدوق در رد بر اين قول صادر شده اند.
جهت دوم : نظريه اى است كه بت پرستان داشتند، و آن اين است كه : به هيچ وجه ممكن نيستخداى سبحان مورد توجه و بندگى بندگان قرار گيرد، و همه توجهات به اسماء خدااست ، پس اسماء كه مظاهر آن ملائكه و جن و انسانهاىكامل هستند مورد توجه عبادت كاران هستند، و همانها آلهه و معبودهاى خلقند، نه خود خدا، وشما خواننده عزيز از بيان گذشته فهميديد كه آيه شريفه :(قل ادعوا اللّه او ادعوا الرحمن ) رد بر اين نظريه و اعتقاد است .
از روايت اخير حقيقت ديگرى نيز كشف مى شود، و آن چگونگى انتشار اسماء از ناحيه ذاتمتعاليه خدا است ، ذاتى كه رفيع تر از آن است كه علم كسى بدان احاطه يابد و ياوصفى و نعتى او را مقيد كند، و يا اسمى و رسمى او را محدود سازد، و روايت با مطالبىكه در صدر و ذيلش دارد صريح در اين است كه مراد از اسماء در آيه شريفه همان اسماءحقيقى است كه گفتيم ، نه اسماء اسماء، و ما اين حديث را تا حدى درذيل بحثى كه در باره اسماء حسنى در جلد هشتم اين كتاب كرديم ، شرح داده ايم بدانجامراجعه شود.
چند روايت درباره جهر و اخفات در نماز
و در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبد اللّه (عليهالسلام ) روايت شده كه در تفسير آيه : (و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها و ابتغبين ذلك سبيلا) فرموده اند: ايامى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مكهبود، نمازش را با صداى بلند اقامه مى فرمود در نتيجه مشركين صدايش را مى شنيدند ومحل حضور حضرت برايشان مشخص مى شد سپس به آنجا رفته وى را آزار مى دادند، لذااين آيه شريفه نازل گرديد.
مؤ لف : اين معنا در الدر المنثور هم از ابن مردويه از ابن عباس روايت شده و نيز از عايشهروايت شده كه گفته است : (اين آيه در باره دعاء است ) و عيبى هم ندارد، چون ميان آن وديگر روايات معارضه اى نيست ، و نيز از عايشه روايت شده كه آيه در باره تشهد است .
و در كافى به سند خود از سماعة روايت شده كه گفت : از امام (عليه السلام ) معناى آيه(و لا تجهر بصلاتك و لا تخافت بها) را پرسيدم ، فرمود: مخافته آن است كه انسانطورى تكلم كند كه گوش خودش هم نشنوند، و جهر آن است كه جوهره صدا به شدت بلندشود.
مؤ لف : اين روايات تا حدى معناى اولى را كه در تفسير آيه گذرانديم تاءييد مى كند. وباز در همان كتاب به سند خود عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق(عليه السلام ) پرسيدم آيا بر امام جماعت واجب است كه نماز را آنقدر بلند بخواند كهماءمومين بشنوند؟ و اگر چنين است در جماعتهائى كه جمعيت بسيار است چطور مى شود؟فرمود: بايد بطور معتدل و متوسط بخواند چنانچه خداى تعالى فرمود: (و لا تجهربصلاتك و لا تخافت بها).
و در الدر المنثور است كه احمد و طبرانى از معاذ بن انس روايت كرده كه گفت :رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: آيه : (وقل الحمد لله الّذى لم يتخذ ولدا) تا آخر آيه عزت است .
و در تفسير قمى از امام آورده كه در ذيل (و لم يكن له ولى منالذل ) فرموده است : يعنى خداوند هرگز ذليل نشده تا محتاج وليى شود كه ياريشكند.
بحثى روايتى و قرآنى
(درباره تفريق آيات قرآن و قرانا فرقناه ...)
اين بحث پيرامون آيه شريفه (و قرآنا فرقناه لتقراه على الناس على مكث ) است كهدر سه فصل عنوان مى شود:
تقسيم قرآن به آيات و سور
فصل اول ، پيرامون تقسيمات قرآن كريم : كتاب الهى به اجزائى تقسيم شده كه با آنشناخته مى شود، مانند سى جزء، و اينكه هر جزئى 4 حزب و هر حزبى 10 عشر دارد، وامثال آن ، و اين تقسيم بندى است كه در قرآن كريم كرده اند، ولى آنچه در خود قرآن مىباشد، دو تقسيم است : يكى سوره و ديگر تقسيم هر سوره به چند آيه ، و مكرر از آندو،اسم برده مثلا فرموده : (سوره انزلناها) و يا فرموده :(قل فاتوا بسورة مثله ) و همچنين در غير اين دو آيه .
در لسان رسول خدا و صحابه و ائمه معصومين (عليهم السلام ) نيزاستعمال اين دو كلمه زياد آمده به حدى كه جاى ترديد نمانده كه سوره و آيه دو حقيقتقرآنى است و اين سوره ها مجموعه اى از كلام الهى است كه هر يك با بسم الله آغاز شده وغرضى را بيان مى كند، و آن غرض معرف سوره است ، و در هيچ يك اين قاعده تخلفنپذيرفته ، مگر در سوره برائت آن هم به حكم پاره اى از روايات ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) - كه در ذيل آيه : (انا نحن نزلنا الذكر) در جلد دوازدهم اينكتاب ذكر نموديم - تتمه آياتى از سوره انفال است ، و نيز سوره (والضحى ) و(الم نشرح ) كه با اينكه يك سوره هستند يك بسم اللّه در وسط فاصله شده ، وهمچنين سوره فيل و ايلاف كه سوره واحدى هستند و يك بسم اللّه در وسط فاصله شده است. البته همه اين موارد استثنايى به حكم رواياتى است كه از ائمه (عليهم السلام ) رسيدهو شيخ آن را در تهذيب به سند خود از شحام از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ومحقق در شرايع و طبرسى در مجمع البيان آن را به روايت اصحاب ما - اماميه - نسبت دادهاند.
نظير اين مطلبى كه در باره سوره ها گفتيم در آيه ها جريان دارد، زيرا در كلام خداىتعالى آيه بطور مكرر بر قطعه اى از كلام الهى اطلاق شده است ، مانند: (و اذا تليتعليهم آياته زادتهم ايمانا) و نيز مانند: (كتاب فصلت آياته قرآنا عربيا).
از ام سلمه روايت شده كه گفت : رسول خدا آخر هر آيه وقف مى كرد، و نيز روايت صحيحآمده كه سوره حمد هفت آيه است و از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شدهكه فرمود: سوره ملك سى آيه است ، و همچنين رواياتى ديگر كه در باره عدد آيه هاى هرسوره قرآن از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )نقل شده است .
و آنچه كه دقت در تقسيم بندى طبيعى كلام عرب بهفصول و قطعه هاى جداى از هم ، و مخصوصا در كلمات مسجع آن ، و نيز آنچه كه تدبردر روايات وارده از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) واهل بيتش در خصوص عدد آيات وارد شده اقتضاء مى كند، اين است كه يك آيه از قرآن كريميك قطعه از كلام خداست كه حقش اين است كه بر آن يك قطعه اعتماد و تكيه نموده و درتلاوت آن را، از قبل و بعدش جدا كرد.
و اين قطعات به اختلاف سياقها و مخصوصا در سياقهاى مسجع مختلف مى شود، چه بسايك كلمه به تنهائى به خاطر سجع آخرش ‍ يك آيه به حساب آيد، مانند كلمه : (مدهامتان- دو برگ سبز) و چه بسا آيه دو كلمه يا بيشتر باشد، خواه كلام تام باشد يا ناقص، مانند (الرحمن ) (علم القرآن ) (خلق الانسان ) (علمه البيان ) و مانند(الحاقة ) (ماالحاقة ) (و ماادريك ما الحاقة ) و چه بسا كه يك آيه بسيار طولانىباشد، مانند آيه پيرامون قرض دادن و گرفتن كه آيه 282 از سوره بقره است .
عدد سوره ها و آيات قرآن كريم
فصل دوم ، پيرامون عدد سوره ها و آيات قرآن كريم : تعداد سوره هاى قرآن ، صد وچهارده عدد است ، و بر همين عدد، قرآنهاى موجود در ميان مسلمين تدوين شده و اين قرآنهامطابق قرآنى است كه عثمان جمع آورى نموده ، و ما قبلا از ائمه معصومين (سلام اللّه عليهماجمعين ) نقل كرديم كه فرمودند: سوره (برائت ) سوره اىمستقل نيست ، بلكه متمم سوره (انفال ) است ، و همچنين (والضحى ) و (الم نشرح )يك سوره و (فيل ) و (ايلاف ) يك سوره هستند.
و پيرامون تعداد آيه هاى قرآن بايد گفت : در اين خصوص نص متواترى نرسيده كه يكيك آيه ها را معرفى كند، و هر يك را از ديگرى متمايز سازد. روايات محدودى هم كه رسيدهبه خاطر خبر واحد بودن قابل اعتماد نيستند، و روشن ترين علت بر نبودندليل معتبر، اختلاف اهل مكه ، مدينه ، شام ، بصره و كوفه است ، كه در باره تعداد آياتاعداد متفاوتى ارائه كرده اند.
بعضى گفته اند: عدد آن شش هزار آيه است ، بعضى ديگر گفته اند: شش هزار و دويست وچهار آيه است ، يكى گفته شش هزار و دويست و چهارده آيه ، و يكى ديگر گفته نوزده آيه، بعضى گفته اند: بيست و پنج و بعضى ديگر سى و شش .
مكى ها عدد خود رااز عبد الله بن كثير از مجاهد از ابن عباس از ابى بن كعب روايت كرده اند،مدنى ها براى خود دو جور عدد روايت كرده اند يكى به ابى جعفر مرثد بن قعقاع و شيبهبن نصاح منتهى مى شود. و روايت ديگرشان بهاسماعيل بن جعفر بن ابى كثير انصارى منتهى مى گردد.
و اهل شام عدد خود را از ابى درداء روايت كرده اند، و روايت بصرى ها به عاصم بن عجاججحدرى و روايت عدد كوفى ها به حمزه و كسائى و خلف منتهى مى شود ، حمزه گفته است :اين عدد را ابن ابى ليلى از ابى عبد الرحمان سلمى از على بن ابى طالب (عليه السلام) براى ما روايت كرده .
و كوتاه سخن ، وقتى اعداد به يك نص متواتر و ياحداقل خبر واحد قابل اعتنائى منتهى نشود، و هيچ آيه اى به طور اطمينان بخشى ، از سايرآيات قبل و بعدش متمايز نگردد، هيچ الزامى نيست كه يكى از اين روايت اخذ شود، لاجرم هريك از اين روايات كه روشن و قابل اعتماد بود را مى پذيريم و ما بقى را طرد مى كنيم ، ويا به هيچ يك عمل نمى كنيم ، و اگر شخصىاهل تدبر باشد، بايد به هر روايتى كه در نظرش بيشترقابل اعتماد بود، عمل نمايد.
و آنچه كه از على (عليه السلام ) در عدد كوفياننقل شده معارض است با ادله اى كه از خود آن جناب و همچنين از ساير ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) رسيده كه : در هر سوره (بسم اللّه ) جزء آن سوره و يكى ازآيات آن است ، زيرا به حساب كوفيان ، تنها بسم اللّه فاتحه ، جزء سوره است ، و مابقى به حساب نيامده ، و لازمه روايت نامبرده اين است كه عدد آيه هاى قرآن به مقدار بسماللّه هاى سوره ها بيشتر باشد.
و اين همان علتى است كه ما را از ايراد بحثهاىمفصل كه در باره عدد آيه هاى قرآن شده منصرف ساخته است ، چون ديديم كه اين بحثهابه نتيجه اى نمى رسد، تنها به اين اشاره اكتفاء مى كنيم كه در عددچهل سوره قرآنى اتفاق دارند، و در عدد آيه ها و يا رؤ وس ‍ آيه هاى هفتاد و چهار سورهاختلاف كرده اند، و همچنين در اينكه كلمه : (الر) مثلا آيه اى است تام ومستقل اتفاق كرده اند ولى در بقيه حروف مقطعه اختلاف نموده اند و آن گروه ازخوانندگان عزيز كه مى خواهند به جزئيات اين اختلاف واقف گردند، بايد بهمحل طرح اين بحثها مراجعه نمايند.
ترتيب سوره هاى قرآن كريم
فصل سوم ، پيرامون ترتيب سوره ها: در كتاب اتقان از ابن ضريسنقل شده كه او در كتاب فضائل القرآن خود گفته : محمد بن عبد الله بن ابى جعفر رازىبه ما خبر داد كه عمروبن هارون ما را حديث كرد كه عثمان بن عطاى خراسانى برايماننقل كرد از پدرش ازابن عباس كه گفت : آغاز هر سوره كه در مكهنازل شده در مكه نوشته شد و بعدها خداوند هر چه مى خواست به آن ملحق مى كرد.
و سوره هايى كه به ترتيب و پشت سر هم نازل شده اند عبارتند از: 1 - (اقرء باسمربّك ) 2 - (ن ) 3 - (مزمل ) 4 - (مدثر) 5 - (تبت ) 6 - (تكوير) 7 -(اعلى ) 8 - (و الليل اذا يغشى ) 9 - (و الفجر)10 - (و الضحى ) 11 -(الم نشرح ) 12 - (و العصر) 13 - (و العاديات ) 14 - (انا اعطيناك ) 15 -(الهاكم التكاثر) 16 - (ارايت ) 17 -(قل يا ايها الكافرون ) 18 - (الم تر كيففعل ربّك ) 19 - (قل اعوذ برب الفلق )20 -(قل اعوذ برب الناس ) 21 - (قل هو اللّه احد) 22 - (و النجم ) 23 - (عبس )24 - (انا انزلناه فى ليله القدر) 25 - (و الشمس و ضحاها) 26 - (و السماءذات البروج ) 27 - (و التين ) 28 - (لايلاف قريش ) 29 - (قارعه ) 30 -(لا اقسم بيوم القيامه ) 31 - (ويل لكل همره ) 32- (و المرسلات ) 33 - (ق) 34 - (لا اقسم بهذا البلد) 35 - (و السماء و الطارق ) 36 - (اقتربت الساعه) 37 - (ص ) 38 - (اعراف ) 39 - (قل اوحى ) 40 - (يس ) 41 - (فرقان) 42 - (ملائكة ) 43 - (كهيعص ) 44 - (طه ) 45 - (واقعه ) 46 - (طسمشعراء) 47 - (طس ) 48 - (قصص ) 49 - (بنىاسرائيل ) 50 - (يونس ) 51 - (هود) 52 - (يوسف ) 53 - (حجر) 54 -(انعام ) 55 - (صافات ) 56 - (لقمان ) 57 - (سباء) 58 - (زمر) 59 -(حم مومن ) 60 - (حم سجده ) 61 - (حم عسق ) 62 - (حم زخرف ) 63 - (حمدخان ) 64 - (جاثيه ) 65 - (احقاف ) 66 - (ذاريات ) 67 - (غاشيه ) 68 -(كهف ) 69 - (نحل ) 70 - (انا ارسلنا نوحا) 71 - (ابراهيم ) 72 -(انبياء) 73 - (مؤ منين ) 74 - (تنزيل سجده ) 75 - (طور) 76 - (تباركالملك ) 77 - (الحاقه ) 78 - (سائل ) 79 - (عم يتسائلون ) 80 - (نازعات) 81 - (اذا السماء انفطرت ) 82 - (اذا السماء انشقت ) 83 - (روم ) 84 -(عنكبوت ) 85 - (ويل للمطففين ).
اين سوره هائى بوده كه در مكه نازل شده است .
پس خداى تعالى سوره هاى زير را به ترتيب در مدينهنازل كرد: 1 - (سوره بقره ) 2 - (انفال ) 3 -(آل عمران ) 4 - (احزاب ) 5 - (مم تحنه ) 6 - (نساء) 7 - (اذا زلزلت ) 8- (حديد) 9 - (قتال ) 10 - (رعد) 11 - (رحمان ) 12 - (انسان ) 13 -(طلاق ) 14 - (لم يكن ) 15 - (حشر) 16 - (اذا جاء نصر اللّه ) 17 -(نور) 18 - (حج ) 19 - (منافقون ) 20 - (مجادله ) 21 - (حجرات ) 22 -(تحريم ) 23 - (جمعه ) 24 - (تغابن ) 25 - (صف ) 26 - (فتح ) 27 -(مائده ) 28 - (برائت ).
در اين روايات سوره فاتحه ساقط شده و چه بسا گفته باشند كه اين سوره دو بارنازل شده يكى در مكه و بار ديگر در مدينه .
اتقان از بيهقى نقل كرده كه در كتاب دلائل النبوه به سند خود از عكرمه و حسين بن ابىالحسن روايت كرده كه اين دو نفر گفته اند: خداوند از قرآن كريم سوره اقرء باسم ربّكرا نازل كرد، همچنين سوره هائى كه در روايت بالا بود شمرده اند تا به آخر جز اينكهسوره فاتحه و اعراف و كهيعص را از آنچه در مكهنازل شده ساقط كرده اند.
و نيز اين دو نفر حم دخان را قبل از حم سجده و انشقاق راقبل از انفطار و نيز مطففين را قبل از بقره در سوره هاى مدنى ، و نيزآل عمران را قبل از انفال و مائده را قبل از ممتحنه از سوره هاى مكى ضبط كرده اند.
آنگاه بيهقى به سند خود از مجاهد از ابن عباس روايت كرده كه گفت : اولين سوره اى كهخدا از قرآن كريم بر پيغمبرش نازل كرد سوره اقرء باسم ربّك بود تا آخر حديث ، واين حديث از نظر ترتيب مطابق با حديث عكرمه است ، با اين تفاوت كه آن سوره هاى مكىكه در حديث عكرمه ساقط شده در اين حديث آمده است .
باز در همان كتاب ، از كتاب ناسخ و منسوخ ، تاءليف ابن حصارنقل كرده كه : سوره هاى مدنى مورد اتفاق بيست سوره است و آنچه در آن اختلاف هست دوازدهسوره است ، و از اين چند سوره گذشته بقيه سوره ها به اتفاق مكى است ، اين بود كلامناسخ و منسوخ .
و آن سوره هايى كه مدنى بودنشان مورد اتفاق است عبارتند از: 1 - بقره 2 -آل عمران 3 - نساء 4 - مائده 5 - انفال 6 - توبه 7 - نور 8 - احزاب 9 - سوره محمد 10 -فتح 11 - حجرات 12 - حديد 13 - مجادله 14 - حشر 15 - ممتحنه 16 - منافقون 17 -جمعه 18 - طلاق 19 - تحريم 20 - نصر.
و آنچه از مكى ها و مدنى هاى مورد اختلاف است سوره هاىذيل است : 1- رعد 2 - رحمان 3 - جن 4 - صف 5 - تغابن 6 - مطففين 7 - قدر 8 - بينه 9 -زلزال 10 - توحيد 11 و 12 - معوذتان .
البته در فن تفسير و بحثهاى مربوط به دعوت نبويه و سير روحى و سياسى واجتماعى دعوت در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وتحليل سيره شريفه آن جناب ، دانستن اينكه كدام سوره مكى و كدام مدنى است و تقديم وتاءخير نزول آيات ، دخالت بسيارى دارد.
و روايات ، به طورى كه ديديد در اثبات اين مجهولات نمى توانند مورد اعتماد باشند،چون هيچ يك از مضامين آنها متواتر نيست ، علاوه بر اينكه ميان آنها تعارض وجود دارد كهدر نتيجه از درجه اعتبار ساقط شده اند.
پس تنها طريق براى تحصيل اين غرض ، تدبر و دقت در سياق آيات و بهره جويى ازقرائن و امارات داخلى و خارجى است ، كه ما هم در تفسير خود از همين راه استفاده كرده ايم واللّه المستعان .
سوره كهف مكى است و 110 آيه دارد
سوره كهف ، آيات 1 - 8
بسم اللّه الرحمن الرحيم الحمد لله الذى انزل على عبده الكتب و لميجعل له عوجا (1) قيما لينذر باسا شديدا من لدنه و يبشر المؤ منين الّذين يعملونالصلحت ان لهم اجرا حسنا(2) ماكثين فيه ابدا(3) و ينذر الّذين قالوا اتخذ اللّه ولدا(4) مالهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افوههم ان يقولون الا كذبا (5) فلعلكبخع نفسك على اثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا (6) انا جعلنا ما على الارض زينةلها لنبلوهم ايهم احسن عملا (7) و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا(8)
ترجمه آيات
به نام خداى بخشاينده مهربان ، ستايش خاص خدائى است كه اين كتاب استوار را بهبنده خويش فرو فرستاد و در آن انحراف ننهاد (1).
تا از جانب خويش از عذابى سخت بترساند و مؤ منان را كه كارهاى شايسته كنند نويد دهدكه پاداشى نيك دارند (2). و هميشه در آن بسر مى برند (3).

و نيز كسانى را كه گويند خدا فرزندى گرفته بيم دهد (4).
در اين باب چيزى ندانند پدرانشان نيز نمى دانستند، كلمه اى كه از دهانشان بيرون مىشود بزرگ است ، و جز دروغ نمى گويند (5).
شايد تو از پى ايشان از غم اينكه چرا قرآن را باور ندارند خويشتن را هلاك كنى (6).
ما اين چيزها را كه روى زمين هست آرايش آن كرده ايم تا ايشان را بيازماييم كه كدامشان ازجهت عمل بهترند (7).
و ما آنچه را روى زمين هست خاك باير مى كنيم (8).
بيان آيات
آهنگ و مفاد كلى اين سوره مباركه
اين سوره با انذار و تبشير دعوت مى كند به اعتقاد حق وعمل صالح همچنانكه از دو آيه اولش هم بوى اين معنا استشمام مى شود. و نيز از آيه آخرسوره كه مى فرمايد (فمن كان يرجوا لقاء ربهفليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعباده ربه احدا).
و در اين سوره مساءله نفى فرزند داشتن خدا مورد عنايت و توجه زيادى واقع شده استنظير اينكه مى بينيم تهديد و انذار را به كسانى اختصاص مى دهد كه براى خدا فرزندقائل شده اند، يعنى بعد از آنكه مى فرمايد: (لينذر باسا شديدا من لدنه ) مجددا مىفرمايد: (و ينذر الّذين قالوا اتخذ اللّه ولدا).
پس در اين آيه روى سخن با دوگانه پرستان است ، كهقائل به فرزندى ملائكه و جن و مصلحين بشر براى خدا هستند، و همچنين خطاب بهنصارى است كه قائل به فرزندى مسيح براى اويند. و بعيد نيست كه روى سخن به يهودهم باشد، چون خود قرآن از يهود نقل كرده كه گفته اند (عزير پسر خدا است ).
و بعيد نيست كسى بگويد كه غرض از نزولاين سوره بيان سه داستان عجيب است كه در قرآن كريم جز در اين سوره ذكر نشده ، يكىقصه اصحاب كهف و ديگرى داستان موسى و آن جوانى كه در راه به سوى مجمعالبحرين ديدار نمود، و سوم حكايت ذى القرنين ، و آنگاه از اين سه داستان در غرضسوره كه اثبات نفى شريك و تشويق بر تقوى و ترس از خدا است استفاده كند.
و اين سوره به طورى كه از سياق آياتش استفاده مى شود در مكهنازل شده است . اما بعضى از مفسرين آيه (و اصبر نفسك مع الّذين يدعون ربهم ...) رااز مكى بودن استثناء كرده اند و به زودى در باره آن بحث مى كنيم .


الحمد لله الذى انزل على عبده الكتاب و لم يجعل له عوجا قيما



كلمه (عوج ) - به فتح عين و به كسر آن - به معناى انحراف است . در مجمع البيان مىگويد: (عوج - به فتحه عين - در كجى چيزهايى كه محسوس وقابل ديدن هس تند - چون نيزه و چوب - استعمال مى شود، و با كسره عين در امور ناديدنىچون اعتقادات و سخن گفتن .
و شايد منظور از چيزهاى مرئى آنهايى باشند كه به سهولت ديده مى شوند و مقصود ازچيزهاى نامرئى آنهايى باشند كه به آسانى مشهود نيستند كما اينكه راغب در مفردات چنينگفته است : (عوج ) به فتحه عين كجى هايى را گويند كه با چشم به آسانى ديدهمى شوند، مانند كجى چوبى كه در زمين نصب شده باشد، ولى (عوج ) به كسره عيندر كجى هائى است كه با فكر و بصيرت تشخيص داده مى شوند، مانند انحراف وانحنايى كه در زمين مسطح است كه تنها متخصصين مى توانند آن را تشخيص دهند، و نيزمانند انحراف در دين و زندگى .
پس بنا به گفته وى ديگر اشكالى به آيه شريفه (لا ترى فيها عوجا و لا امتا واردنمى شود - دقت بفرمائيد.
توضيح مقصود از اينكه قرآن عوج (كجى ) نداشته ، قيّم است
خداى تعالى در اين سوره كلامش را با ذكر ثناى خود افتتاح فرموده ، و به اين نحو خودرا ستوده كه : قرآنى بر بنده اش نازل كرده كه هيچ انحرافى از حق در آن نيست ، و آنكتاب قيم مصالح بندگانش در زندگى دنيا و آخرت است ، و از عهده اين كار به خوبىبرمى آيد، پس همه حمدها كه در ترتب خيرات و بركات آن از روز نزولش تا روز قيامتهست ، همه براى خدا است .
پس سزاوار نيست كه هيچ دانشمند اهل بحثى ترديد كند در اينكه : آنچه از صلاح و سداددر جوامع بشرى به چشم مى خورد همه از بركات انبياى كرام است كه در بشر منتشر كردهاند، و تخمى است كه آنان با دعوت خود به سوى حق و حسن خلق وعمل صالح افشانده اند، و اينكه قرآن كريم در چهارده قرنى كه از نزولش مى گذردتمدنى به بشر داده و ارتقائى بخشيده و علم نافع وعمل صالحى در بشر به وجود آورده كه مخصوص خود آن است و به همين جهت دعوت نبوىمنتهائى بزرگ بر بشر دارد، پس همه حمدها براى خدا است .
و با اين بيان روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين در تفسير اين آيه ، يعنى جمله(الحمد لله الذى انزل ...) گفته اند: يعنى بگوييد (الحمد لله الّذىنزل ) صحيح نيست .
(و لم يجعل له عوجا) - ضمير در (له ) به كتاب بر مى گردد، و جمله مورد بحثجمله حاليه است از كتاب . و كلمه (قيما) آن گونه كه از كتاب فهميده مى شودحال بعد از حال است ، زيرا خداى تعالى در مقام ستايش خويش است از اين جهت كه كتابىنازل كرده و به صفت نداشتن اعوجاج متصف است ، و از اين جهت كه آن كتاب بر تاءمينمصالح جامعه بشرى قيم است . پس به هر دو صفتبذل عنايت شده ، آن هم بطورى مساوى ، و همين اقتضاء مى كند كه جمله مزبور حاليهباشد، و (قيم ) نيز حال دوم باشد.
اشاره به اقوال مختلف مفسرين در ذيل جمله :(لميجعل له عوجا...)
بعضى از مفسرين گفته اند : جمله (و لم يجعل له عوجا) عطف است بر صله ، و كلمه(قيما) حال از ضمير در (له ) است ، و معنايش اين است كه (و حمد آن خداى را كهبراى كتاب در حالى كه قيم است اعوجاج قرار نداده ) و يا (قيما) منصوب به مقدرىاست و معنايش اين است كه و حمد آن خدايى را كه براى كتاب اعوجاج قرار نداده و آن را قيمقرار داده و لازمه اين دو وجه اين است كه عنايت مياناصل نزول و قيم بودن و بى اعوجاج بودن كتاب تقسيم شود، و بر شما خواننده عزيزروشن شد كه اين خلاف عنايتى است كه مستفاد از سياق است .
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: در آيه شريفه تقديم و تاءخير به كار رفته وتقدير آن (نزل الكتاب قيما و لم يجعل له عوجا) است و اين بدترين نظريه اى استكه درباره آيه ابراز شده ، وجه رد نظريه فوق اين است كه نفى اعوجاج در قرآن ، مقدمبر اثبات قيموميت است . زيرا عدم اعوجاج كمالى است كه قرآن فى نفسه دارد، و قيموميتكمالى است كه قرآن به ديگران مى دهد و معلوم استكمال بر تكميل تقدم دارد.
و اينكه كلمه (عوج ) كه نكرده است و در سياق نفى قرار گرفته خود افاده عموميت مىكند، پس قرآن كريم در تمامى احوال و از همه جهات مستقيم و بدون اعوجاج است . و درلفظش فصيح و در معنايش بليغ و در هدايت نمودنش موفق و حتى در حجت ها و براهينشقاطع و در امر و نهيش خيرخواه ، و در قصص و اخبارش صادق و بدون اغراق و در قضاوتشفاصل ميان حق و باطل است . و همچنين از دستبرد شيطانها محفوظ و از اختلاف در

مضامينش به دور است . نه در عصر نزولش دستخوشباطل شده و نه بعد از آن .
كلمه (قيم ) به معناى كسى است كه مصلحت چيزى را تاءمين نموده ، امور آن را تدبيرنمايد، مانند قيم خانه كه قائم به مصالح خانه است ، واهل خانّه در امور خانه به او مراجعه مى كنند. و كتاب قيم ، آن كتابى است كهمشتمل بر معانى قيمى باشد، و آنچه كه قرآن كريم متضمن آن است اعتقاد حق وعمل صالح است ، همچنانكه خداى تعالى درباره قرآن مى فرمايد: (يهدى الى الحق والى طريق مستقيم ) و دين صحيح اسلام هم همين است ، چنانچه خداى سبحان در مواضعى ازكتابش دين خود را به قيم بودن توصيف كرده ، از آن جمله فرموده : (فاقم وجهك للدينالقيم ).
بنابراين ، پس توصيف كتاب به وصف قيمومت به خاطر اين است كه متضمن دين قيم مىباشد دينى كه قائم به مصالح عالم بشرى است ، چه مصالح دنيايى ، و چه آخرتى .
و چه بسا از مفسرين كه قضيه را برعكس معنا كرده و گفته اند: قيمومت ،اول وصف كتاب است و سپس وصف دين . (به عبارت ديگر ما گفتيم كتاب به خاطر اينكهمتضمن دين قيم است خودش هم قيم شده ، ولى بعضى گفته اند كتاب قيم است و دين بهخاطر قيم بودن كتاب ، قيم شده است ) و درباره اش گفته شده : (و ذلك دين القيمه )كه ظاهر معنايش : دين كتابهاى قيم است . ولى اين قسم تفسير نوعى مجاز گويى است .
بعضى گفته اند: مقصود از قيم ، مستقيم است يعنىمعتدل كه نه افراط در آن باشد و نه تفريط. بعضى ديگر گفته اند: قيم ، به معناىمدبر ساير كتابهاى آسمانى است ، يعنى ساير كتابها را تصديق و حفظ نموده ،شرايعش را نسخ مى كند. و اينكه به دنبال كلمه قيم فرموده : (لينذر باسا شديدا منلدنه و يبشر المؤ منين ...) مؤ يد معنايى است كه ما ذكر كرديم .


لينذر باسا شديدا من لدنه و يبشر المؤ منين الدين يعملون الصالحات



بعضى آيه را اينطور معنا كرده اند: اين كتاب را تاءمين فرستاد تا كافران را از عذابىشديد كه از ناحيه خدا صادر مى شود، انذار نمايد، و تاءمين ولى ظاهر آيه به قرينهاينكه مؤ منين را مقيد مى كند به آن مؤ منينى كهعمل صالح مى كنند، اين است كه تقدير آيه : (لينذر الّذين لا يعملون الصالحات - تابترساند كسانى را كه عمل صالح نمى كنند) بوده باشد،حال چه آن تاءمين هائى كه اصلا ايمان نمى آورند، و يا اگر ايمان مى آورند درعمل خود مرتكب فسق و تباهى مى شوند.
در هر حال ، اين جمله بيان مى كند كه چرا كتاب را قيم و مستقيم بر بنده اشنازل كرده ، زيرا پر واضح است كه اگر كتاب خودش ‍ مستقيم و براى غير خودش قيمنمى بود نمى توانست انذار و بشارت باشد.
و مراد از (اجر حسن ) بهشت است ، به قرينه اينكه در آيه بعدى فرموده : (ماكثينفيه ابدا) و معناى آيه روشن است .


و نذر الّذين قالوا اتخذ اللّه ولدا


مقصود از اينان عموم كسانى هستند كه بت پرستيده معتقد بودند كه ملائكه پسران يادختران خدايند، و چه بسا از اينان كه در باره جن و مصلحين از بشر، چنين اعتقادى داشتهاند. و نيز مقصود نصارى هستند كه مسيح را پسر خدا مى دانستند. هر چند كه از نظر اينكهقرآن كريم به يهود نسبت داده كه عزيز را پسر خدا مى دانسته اند يهود نيزمشمول آيه هست .
انذار را در خصوص كسانى كه گفتند خدا براى خود فرزند گرفته ، تكرار كرد تامزيد اهتمام را در خصوص ايشان افاده نمايد.


ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمة تخرج من افواههم ...


*.
از آيه شريفه (انى يكون له ولد و لم تكن له صاحبة و خلقكل شى ء) استفاده مى شود كه مورد بحث آيه معتقد بوده اند خدا حقيقتا فرزند گرفته وفرزنددار شده است .
لذا در آيه مورد بحث آن را با دو جواب رد مى كند: يكى اينكه اين سخن را از روى نادانىزده اند، و علمى بدان ندارند، دوم اينكه دروغ مى گويند.
جمله : (ما لهم به من علم ) رد بر همگى ايشان از خلف و سلفشان است ، و ليكن چونايشان علم به اين نظريه را به پدران خود احاله داده مى گفتند (اين دين ، دين پدران مااست ، و آنها بهتر از ما مى انديشيده اند، و ما جز اينكه پيروى ايشان كنيم حق اظهار نظرىنداريم ) لذا خدا ميان آنان و پدرانشان فرق گذاشته ، ابتدا از ايشان نفى علم نموده وسپس از پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدين وسيله هم نظريه ايشان را ردكرده باشد و هم دليلشان را.
قول و اعتقاد به فرزند داشتن خدا چه به نحو حقيقى و چه به نحومجازباطل و ممنوع است
و اينكه فرمود: (كبرت كلمة تخرج من افواههم ) براى مذمت آنان و بزرگ شمردن سخنباطل ايشان است كه گفته بودند: (اتخذ اللّه ولدا) براى اينكه جراءت بزرگى برخداى سبحان كرده شريك و تجسم و تركيب و احتياج به كمك و جانشين را به او نسبت دادهاند - تعالى اللّه عن ذلك علوا كبيرا.
البته اين را هم نبايد از نظر دور داشت كه بعضى از كسانى كهقائل به فرزنددار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقيقى نبوده ، بلكه به عنواناحترام و تشريف و براى اينكه قرب به خدا و خصوصيت آن شخص مورد علاقه شان رابرسانند اطلاق پسر خدا بر او مى كرده اند، مانند يهود كه - به طورى كه قرآن ازايشان حكايت كرده - عزيز را پسر خدا مى دانسته اند، و يا مى گفته اند: (نحن ابناء اللّهو احباوه - ما پسران و دوستان خداييم ) و همچنين در كلمات بعضى از قدماى ايشان آمده كهبر بعضى از مخلوقات اوليه اطلاق پسر خدا مى كرده اند، به اين عنوان كه اينها اولينخلق خدا هستند كه خدايشان آفريده و صادر كرده ، همانطور كه پسر از پدر صدور مىيابد و بر آن موجوداتى كه واسطه اين صدور بودند اطلاق همسر و زوج مى كرده اند.
و اين دو اطلاق هر چند كه شامل آنچه كه اطلاقاول مى شده نمى شود چون اين اطلاق از باب مجاز و به عنوان احترام بوده ، و ليكن هر دواز نظر شرع ممنوع است . نه صحيح است گفته شود فلان موجود فرزند واقعى خدا استآنطور كه ما فرزندان پدران خود هستيم ، و نه صحيح است بگوئيم فلان موجود آنقدرداراى شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز اين موجود كسى فرزند اونمى بود، و ملاك ممنوعيت اين دو اطلاق همين بس كه هر دو باعث مى شود عامه مردم گمراهگشته رفته رفته از مجاز، حقيقت را بفهمند و به شقاوت دائمى و هلاكت جاودانه گرفتارگردند.


فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يؤ منوا بهذا الحديث اسفا


كلمه (بخوع ) و (بخع ) به معناى كشتن و هلاك كردن است . و (آثار) بهمعناى علامت هاى پا و اثر قدمهاى كسى است كه از زمين نرم عبور كرده باشد، و كلمه(اسف ) به معناى شدت اندوه است ، و مراد از (بهذا الحديث ) همين قرآن كريم است .
اين آيه و دو آيه بعدش در مقام خرسندى و تسلى خاطررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است ، و حرف (فاء) كه بر سر آيه آمدهبراى تفريع كلام بر كفر و انكار ايشان به آيات خدا است كه از آيات قبلى استفاده مىشد. و معناى آيه چنين است : مثل اينكه بوى اين مى آيد كه از شدت اندوه بر اعراض كفاراز قرآن و انصرافشان از شنيدن دعوتت ، خودت را از بين ببرى .
البته ما مساءله اعراض و انصراف را از كلمه (آثار) در آورديم كه خود استعاره است .


انا جعلنا ما على الارض زينة لها لنبلوهم ايهم احسن عملا... صعيدا جرزا



كلمه (زينت ) به معناى هر امر زيبايى است كه وقتى منضم به چيزى شود، جمالى بهاو مى بخشد به طورى كه رغبت هر كسى را به سوى آن جلب مى كند. و كلمه (صعيد)به معناى قشر زمين است و كلمه (جرز) به طورى كه مجمع البيان گفته ، زمينى استكه گياه نروياند، گويى تخم گياهان را مى خورد.
هدف از خلق زينت بر روى زمين آزمايش انسان ها و تميز نيك و بد بر اساس اعتقادوعمل است
در اين دو آيه ، بيان عجيبى در حقيقت زندگى بشر در زمين ايراد شده ، و آن اين است كهنفوس انسانى - كه در اصل جوهرى است علوى و شريف - هرگزمايل نبوده كه به زمين دل ببندد و در آنجا زندگى كند، ولى عنايت خداوند تبارك و تعالىچنين تقدير كرده كه كمال و سعادت جاودانه او از راه اعتقاد وعمل حق تاءمين گردد، به همين جهت تقدير خود را از اين راه به كار بسته كه او را در موقفاعتقاد و عمل نهاده ، به محك تصفيه و تطهيرش برساند و تا مدتى مقدر در زمينش اسكانداده ميان او و آنچه كه در زمين هست علقه و جذبه اى برقرار كند و دلش به سوىمال و اولاد و جاه و مقام شيفته گردد. اين معنا را از اين جاى آيه استفاده كرديم كه مىفرمايد: آنچه در زمين هست ما زينت زمين قرارش داديم . و زينت بودن ماديات فرع بر ايناست كه در دل بشر و در نظر او محبوب باشد، ودل او به آنها بستگى و تعلق يافته در نتيجه سكونت و آرامش يابد.
آنگاه وقتى آن مدت معين كه خدا براى سكونتشان در زمين مقرر كرده به سر آمد، و يا بهعبارتى آن آزمايشى كه خدا مى خواست از فرد فرد آنان بهعمل آورد و تحقق يافت ، خداوند آن علاقه را از بين آنها و ماديات محو نموده آنجمال و زينت و زيبايى كه زمين را از آن مى گيرد، و زمين به صورت خاكى خشك و بىگياه مى شود، آن سرسبزى و طراوت را از آن سلب مى كند، و نداىرحيل و كوس ‍ كوچ را براى اهلش مى كوبد، از اين آشيانه بيرون مى روند، در حالى كهچون روز تولدشان منفرد و تنها هستند.
اين سنت خداى تعالى در خلقت بشر و اسكانش در زمين و زينت دادن زمين و لذائذ مادى آن استتا بدين وسيله فرد فرد بشر را امتحان كند و سعادتمندان از ديگران متمايز شوند.
و به همين منظور نسلها را يكى پس از ديگرى به وجود مى آورد و متاعهاى زندگى را كهدر زمين است ، در نظرشان جلوه مى دهد، آنگاه آنان را به اختيار خود وا مى گذارد تا آزمايشتكميل گردد. بعد از اتمام آن ، ارتباط مزبور را كه ميان آنان و آن موجودات بود بريده ،از اين عالم كه جاى عمل است به آن نشاءه كه سراى حساب است ، منتقلشان مى كند،همچنانكه فرموده : (و لو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطواايديهم اخرجوا انفسكم ... و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكماول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى معكم شفعاءكم الّذين زعمتم انهم فيكمشركاء لقد تقطع بينكم و ضل عنكم ما كنتم تزعمون ).
پس حاصل معناى آيه اين شد كه : اعراض ايشان از دعوت و انذار و تبشيرت باعث تاءسفبيش از حد تو نشود، و اگر مى بينى كه سرگرم تمتع از امتعه حيات مادى اند، ناراحتمباش ، زيرا اينها اولين مردمى نيستند كه چنين هستند و كارى هم نمى توانند بكنند، بلكهنه تنها نمى توانند كارى صورت دهند بلكه همين اعراض و سرگرمى به متاع دنيا خودآزمايش الهى است كه ايشان را مسخر كرده است . آرى اين ماييم كه بشر را در روى زمينمنزل و متاعهاى آن را در نظرش جلوه داديم ، كه بينندگان را مفتون خود كند تا نفوسشانمجذوب گشته امتحان ما صورت گيرد و معلوم شود كه كدامشان بهترعمل مى كنند، و آنگاه پس از اتمام امتحان ، به تحقيق كه همين ما زمين و آنچه را كه در آناست به صورت سرزمين خشك و فاقد چيزى كه مايه رغبت باشد، در مى آوريم .
پس ناگفته پيداست كه خداى سبحان از همه بشر ايمان نخواسته تا ايمان نياوردن عدهاى به معناى شكست خوردنش باشد، و استمرارشان در كفر و ضلالت به معناى مغلوبشدن خدا باشد، و از اين جهت تو ناراحت شوى ، بلكه همين سرنوشت را، خود او برايشانتنظيم نموده تا امتحانشان كند پس در هر حال خدا در آنچه خواسته غالب است .
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد كه جمله (و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا) ازباب استعاره به كنايه است ، و مراد از آن ، قطع رابطه تعلق بين انسان و متاعهاىزندگى زمينى است .
و چه بسا از مفسرين كه گفته اند: منظور از اين تعبير حقيقت معناى صعيد جرز است ، نهمعناى كنايه اى ، و معنايش اين است كه و هر آن زينتى كه بر زمين است را مجددا با خاكيكسان خواهيم كرد و زمين را به نحوى قرار خواهيم داد كه نه چيزى روئيدنى در آن باشد،و نه چيزى بر زمين موجود باشد.
و جمله (ما عليها - آنچه بر روى آن است ) ازقبيل به كار بردن اسم ظاهر در جاى ضمير است و گر نه جا داشت بفرمايد (و انالجاعلوه ) شايد خواسته است عنايت بيشتر به وصف بودنش بر زمين را افاده كند.
بحث روايتى
(رواياتى در تفسير جملات : (لينذر باءسا شديدا)، (فلعلك باخع نفسك ...)و(لنبوهم ايهم احسن عملا)
در تفسير عياشى از برقى روايت كرده كه او بدون ذكر سند از ابى بصير از امام باقر(عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله (لينذر باسا شديدا من لدنه ) فرموده :مقصود از (باءس شديد) على (عليه السلام ) است كه از طرفرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ماءمور به كشتن دشمنانش گرديد.
مؤ لف : اين روايت را ابن شهر آشوب هم از امام باقر و امام صادق (عليه السلام )نقل كرده است ، ليكن معنايش اين نيست كه آيه شريفه در اين خصوصنازل شده ، بلكه منظور اين است كه يكى از عذابهاى شديد داستان على (عليه السلام )است .
و در تفسير قمى در حديث ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آورده كه در تفسيرآيه (فلعلك باخع نفسك ) فرموده : يعنى بكشى خود را در اثر مخالفت ايشان ، و درباره كلمه (اسفا) فرموده : يعنى از حزن و اندوه
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن ابى حاتم ، ابن مروديه و حاكم در تاريخ ازابن عمر روايت كرده اند كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آيه (لنبلوهم ايهماحسن عملا) را تلاوت فرمود، من پرسيدم : يارسول اللّه معناى آن چيست ؟ فرمود: يعنى تا آنكه شما را بيازماييم كه كداميكعقل بهتر و ورع بيشتر از محارم خدا داريد و كداميك سريع تر در اطاعت خدائيد.
و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از ابى جعفر (عليه السلام )نقل كرده كه در معناى (صعيدا جرزا) فرمود: زمينى كه گياه ندارد.
سوره كهف آيات 9 - 26


ام حسبت ان اصحب الكهف و الرقيم كانوا من اياتنا عجبا (9) اذ اوى الفتية الى الكهف فقالواربنا اتنا من لدنك رحمة و هيى لنا من امرنا رشدا (10) فضربنا على اذانهم فى الكهفسنين عددا (11) ثم بعثناهم لنعلم اى الحزبين احصى لما لبثوا امدا (12) نحن نقص ‍ عليكنباهم بالحق انهم فتيه امنوا بربهم و زدنهم هدى (13) و ربطنا على قلوبهم اذ قاموافقالوا ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الها لقد قلنا اذا شططا(14) هولاءقومنا اتخذوا من دونه الهة لو لا ياتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن افترى على اللّهكذبا(15) و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاوا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمتةو يهيى لكم من امركم مرفقا (16) ترى الشمس اذا طلعت تزور عن كهفهم ذات اليمين و اذاغربت تقرضهم ذات الشمال و هم فى فجوه منه ذلك من ايت اللّه من يهدال له فهو المهتد و من يضلل فلن تجد له وليا مرشدا (17) و تحسبهم ايقاظا و هم رقود ونقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال و كلبهم بسط ذراعيه بالوصيد لو اطلعت عليهم لوليتمنهم فرارا و لملئت منهم رعبا (18) و كذلك بعثنهم ليتساءلوا بينهمقال قائل منهم كم لبثتم قالوا لبثنا يوما او بعض ‍ يوم قالوا ربكم اعلم بما لبثتمفابعث وا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه وليتلطف و لا يشعرن بكم احدا (19) انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم او يعيدوكم فى ملتهمو لن تفلحوا اذ ابدا (20) و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعد اللّه حق و ان الساعة لاريب فيها اذ يتنزعون بينهم امرهم فقالوا ابنوا عليهم بنينا ربهم اعلم بهمقال الّذين غلبوا على امرهم لنتخذن عليهم مسجدا(21) سيقولون ثلثه رابعهم كلبهم ويقولون خمسه سادسهم كلبهم رجما بالغيب و يقولون سبعة و ثامنهم كلبهمقل ربّى اعلم بعدت هم ما يعلمهم الا قليل فلا تمار فيهم الا مراء ظهرا و لا تستفت فيهممنهم احدا(22) و لا تقولن لشاى ء انى فاعل ذلك غدا(23) الا ان يشاء اللّه و اذكر ربّك اذانسيت و قل عسى ان يهدين ربّى لاقرب من هذا رشدا(24) و لبثوا فى كهفهم ثلث مائه سنينو ازدادوا تسعا(25) قل اللّه اعلم بما لبثوا له غيب السموات و الارض ابصر به واسمع مالهم من دونه من ولى و لا يشرك فى حكمه احدا (26)



ترجمه آيات
مگر پنداشته اى از ميان آيه هاى ما اهل كهف و رقيم شگفت انگيز بوده اند (9).
وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا ما را از نزد خويش رحمتى عطا كن وبراى ما در كارمان صوابى مهيا فرما (10).
پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان برديم (11).
آنگاه بيدارشان كرديم تا بدانيم كداميك از دو دسته مدتى را كه درنگ كرده اند بهتر مىشمارند (12).
ما داستانشان را براى تو به حق مى خوانيم . ايشان جوانانى بودند كه بهپروردگارشان ايمان داشتند و ما بر هدايتشان افزوديم (13). و دلهايشان را قوى كردهبوديم كه بپا خاستند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است و ما هرگزجز او پروردگارى نمى خوانيم ، و گرنه باطلى گفته باشيم (14).
اينان ، قوم ما كه غير خدا خدايان گرفته اند چرا در مورد آنهادليل روشنى نمى آورند، راستى ستمگرتر از آن كس كه دروغى در باره خدا ساختهباشد كيست ؟ (15).
اگر از آنها و از آن خدايان غير خدا را كه مى پرستند گوشه گيرى و دورى مى كنيد پسسوى غار برويد تا پروردگارتان رحمت خويش ‍ را بر شما بگسترد و براى شما دركارتان گشايشى فراهم كند (16).
و خورشيد را بينى كه چون بر آيد از غارشان به طرف راستمايل شود و چون فرو رود به جانب چپ بگردد، و ايشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند،اين از آيه هاى خداست هر كه را خدا هدايت كند او هدايت يافته است و هر كه را خدا گمراهكند ديگر دوستدار و دلسوزى و رهبرى برايش نخواهى يافت (17). چنان بودند كهبيدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گردانديم وسگشان بر آستانه دستهاى خويش را گشوده بود، اگر ايشان را مى ديدى به فرار ازآنها روى مى گرداندى و از ترسشان آكنده مى شدى (18).
چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند، يكى از آنها گفت : چقدرخوابيديد؟ گفتند روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم . گفتند پروردگارتان بهتر داندكه چه مدت خواب بوده ايد، يكيتان را با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد طعامكدام يكيشان پاكيزه تر است و خوردنيى از آنجا براى شما بياورد، و بايد سخت دقت كندكه كسى از كار شما آگاه نشود (19).
زيرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر يابند شما را يا سنگسار خواهند كرد و يا به آيينخودشان بر مى گردانند و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد (20).
بدينسان كسانى را از آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است ، و در رستاخيزترديدى نيست ، وقتى كه ميان خويش در كار آنها مناقشه مى كردند، گفتند بر غار آنهابنائى بسازيد پروردگار به كارشان داناتر است ، و كسانى كه در مورد ايشان غلبهيافته بودند گفتند بر غار آنها عبادت گاهى خواهيم ساخت (21).
خواهند گفت : سه تن بودند چهارميشان سگشان بود. و گويند پنج تن بودند ششم آنهاسگشان بوده اما بدون دليل و در مثل رجم به غيب مى كنند. و گويند هفت تن بودند هشتمىآنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندكى شمارهايشان را ندانند، در مورد آنها مجادله مكن مگر مجادله اى به ظاهر، و در باره ايشان از هيچيك از اهل كتاب نظر مخواه (22).
در باره هيچ چيز مگو كه فردا چنين كنم (23).
مگر آنكه خدا بخواهد، و چون دچار فراموشى شدى پروردگارت را ياد كن ، و بگو شايدپروردگارم مرا به چيزى كه به صواب نزديكتر از اين باشد هدايت كند (24).
و در غارشان سيصد سال بسر بردند و نهسال بر آن افزودند (25).
بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند دانستن غيب آسمانها و زمين خاص او است چه او بيناو شنوا است ، جز او دوستى ندارند و هيچكس را در فرمان دادن خود شريك نمى كند (26).
بيان آيات
اين آيات داستان اصحاب كهف را ذكر مى كند كه يكى از سه سؤ الى است كه يهود بهمشركين ياد دادند تا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بپرسند و بدين وسيلهاو را در دعوى نبوتش بيازمايند.و دو سؤ ال ديگر - به طورى كه در روايات آمده - يكىداستان موسى و آن جوان همسفر او است ، و ديگرى داستان ذى القرنين است . چيزى كه هستدر اين آيات داستان كهف را مانند آن دو داستان ديگر طورىنقل نفرموده كه صريح باشد در اين كه آن را ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيده اند، همانطور كه در آن دو دارد:(يسالونك ). گو اين كه در آخر آيات مربوط به داستان كهف نيز چيزى كه اشاره بهاين معنا داشته باشد هست ، و آن اين است كه مى فرمايد: (در باره هيچ چيز مگو اين كار رافردا مى كنم مگر آنكه دنبالش بگويى ان شاء اللّه ). سياق آيات سه گانه اى كهداستان مزبور با آنها شروع شده اشعار به اين دارد كه قصه كهف قبلا به طوراجمال در بين مردم معروف بوده ، مخصوصا اين اشعار در سياق آيه (ام حسبت ان اصحابالكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا) بيشتر به چشم مى خورد، و مى فهماند كهنزول اين آيات براى تفصيل قضيه است كه از جمله (نحن نقص عليك نباهم بالحق ...)شروع مى شود.
وجه اتصال و رابطه آياتى كه داستان اصحاب كهف را حكايت مى كنند باآياتقبل
و وجه اتصالش به آيات قبل اين است كه با اشاره به اين داستان و اينكه جاى تعجب درآن نيست همان مطالب گذشته را تاءييد مى كند، كه اگر خداى تعالى موجودات روى زمينرا در نظر بشر جلوه داده ، و دلهاى آدميان را مجذوب آنها نموده تا بدانها ركون و اطمينانكنند، و توجه خود را بدانها معطوف دارند، همه به منظور امتحان است . و همچنين اگر پساز گذشتن اندك زمانى همه آنها را با خاك يكسان نموده ، از نظر انسان مى اندازد و بهصورت سرابى جلوه مى دهد، همه و همه آياتى است الهى نظير آيتى كه در داستاناصحاب كهف هست ، كه خدا خواب را بر آنان مسلط نمود و در كنج غارى سيصدسال شمسى به خوابشان برد و وقتى بيدار شدند جز اين به نظرشان نرسيد كه يايك روز در خواب بوده اند و يا پاره اى از روز پس مكث هر انسان در دنيا و اشتغالش به زخارف و زينت هاى آن و دلباختگى اش نسبت به آنها و غفلتش از ما سواى آن ، خود آيتى استنظير آيتى كه در داستان اصحاب كهف است . همانطور كه آن ها وقتى بيدار شدندخيال كردند روزى و يا پاره اى از روز خوابيده اند،

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation