|
|
|
|
|
|
اشكال اين وجه همان اشكالى است كه به قول گذشته - كه مى گفت : (مراد از (امام حق) پيغمبر است و مراد از (امام باطل ) شيطان ) - كرديم ، آرى در آنجا گفتيم وقتى خودقرآن در اين كلمه عرف خاصى دارد نمى توانيمحمل بر معناى عرفى و لغوى كنيم ، قرآن امام را در طرف هدايت ، عبارت مى داند از كسىكه به امر خدا هدايت مى كند، و در طرف ضلالت مقتدا و پيشواى گمراهان قرار مى گيرد،ممكن هم هست بگوئيم : (باء) در (بامامهم ) باء آلت است ، و معناى آن اين است كهروزى كه هر طائفه اى به وسيله امامش عوت و احضار مى شود (دقت فرمائيد). علاوه بر اين (كتاب )، (سنت )، (دين ) و ديگر موارد مذكور، اماممستقل نيستند، بلكه برگشت پيروى از آنها به پيروى از پيغمبر و امام است ، و همچنينپيغمبر هم از جهت اينكه امام است به امر خدا هدايت مى كند، و اما در جهت اينكه از معارف غيبىخبر مى دهد يا پيامهاى خدائى را ابلاغ مى نمايد از اين جهت نبى و يارسول است ، و امام نيست ، و همچنين اضلال مذاهب باطله و كتبضلال و سنت هاى غلط در حقيقت اضلال مؤ سسين آن مذاهب و مبدعين آن بدعتها است .
و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى واضل سبيلا
|
معناى (من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى ) و وجوهى كه در اين بارهگفتهشده است مقابله ميان (فى هذه ) و (فى الاخرة ) مى رساند كه مقصود از (هذه ) همينزندگى دنيا است ، همچنانكه بودن سياق آيه در مقام بيان يكسانى و مطابقت دنيا با آخرتدليل بر اين است كه مراد از كورى آخرت كورى چشم نيست ، بلكه نداشتن بصيرت و ديدهباطنى است ، و همچنين مقصود از كورى در دنيا هم همين است همچنانكه در جاى ديگر اينكورى را، كورى بصيرت معنا كرده و فرموده (فانّها لا تعمى الابصار و لكن تعمىالقلوب الّتى فى الصّدور و نيز مؤ يد اين معنا قرار گرفتناضل سبيلا بعد از كورى آخرت است كه مى رساند مقصود از آن گمراهى و بى بصيرتىاست . پس معناى آيه اين است كه هر كه در اين نشاءه يعنى زندگى دنيا امام حق را نشناسد و راهحق نپيمايد چنين كسى در آخرت سعادت و رستگارى را نمى بيند و راه به سوى آمرزشنمى برد. از آنچه گذشت روشن گرديد اينكه بعضيها گفته اند: اشاره در (فى هذه ) بهنعمتهائى است كه در آيه ذكر شده ، و معنايش اين است كه : (كسانى كه در اين نعمتها كهخدا روزيشان كرده كور باشند، و قدرش را ندانند و شكرش را بجا نياورند در آخرت همكور محشور مى شوند صحيح نيست . و همچنين اينكه بعضى ديگر گفته اند: مراد از كورى در دنيا نداشتن بصيرت و مراد ازكورى در آخرت كورى چشم است صحيح نيست و وجه بطلان هر دو از آنچه گذشت معلوم مىشود، علاوه بر اين كورى چشم در آخرت چه بسا برگشتنش به كورى بصيرت باشد،براى اينكه خود قرآن كريم قيامت را روز نمايان شدن سريره ها و نهانها خوانده وفرموده (يوم تبلى السّرائر)) پس كسى كه در آن روز كوردل باشد، كور چشم هم خواهد بود. و از ظاهر كلام بعضى مفسرين بر مى آيد كه خواسته اند بگويند كلمه (اعمى ) ىدومى افعل و تفضيل و به معناى كورتر است ، چون در تفسير خود آن را به عبارت (اشدعمى ) تفسير كرده ، و اتفاقا سياق هم مساعد تفسير او است چون جمله(اضل سبيلا) كه آن هم افعل تفضيل است به آن عطف شده ). بحث روايتى (رواياتى درباه برترى انسان ، احضار هر گروه با امام خود در قيامت و ...) در امالى شيخ از زيد بن على از پدرش (عليه ماالسلام )نقل شده كه در تفسير آيه (و لقد كرّمنا بنى آدم ) مى فرمود: يعنى بنى آدم را برساير مخلوقات برترى داديم (و حملناهم فى البر و البحر) يعنى او را بر خشكىو ترى عالم مسلط كرديم (و رزقناهم من الطيبات ) يعنى انواع ميوه هاى پاكيزه روزيشكرديم (و فضلناهم ) يعنى در خوردن از آن طيبات او را بر ديگر حيوانات برترىداديم و مسلط ترش كرديم ، چون هيچ پرنده و جنبنده اى در موقع خوردن دست خود را كارنمى زند مگر بنى آدم . و در تفسير عياشى از جابر از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه درذيل جمله (و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا فرمود: خداوند تمامى حيوانات را(منكب )) (- به روى افتاده ) خلق كرده جز آدمى را كه او را منتصب آفريده ، و اين خوديكنوع برترى است . مؤ لف : آنچه در اين دو روايت است دو مصداق از برترى است ، نه اينكه آيه منحصر درهمينها باشد، به دليل كلام خود امام كه در آخر روايت فرمود: اين خود يكنوع برترى است. و نيز در همان كتاب از فضيل روايت شده كه گفت از حضرت ابى جعفر (عليه السلام )معناى آيه (يوم ندعوا كل اناس بامامهم ) را پرسيدم ، فرمود: در آن روزرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) و حسن بن على و حسين بنعلى (عليهماالسلام ) با قوم خود مى آيند و هر كس كه در عصر هر امامى از دنيا رفته آنروز با آن امام محشور مى شود. و در تفسير برهان از ابن شهر آشوب از امام صادق (عليه السلام ) روايت مى كند كهفرمود: آيا حمد خدا بجا نمى آوريد كه وقتى قيامت مى شود هر قومى را به سوى كسىمى خوانند كه آن كس را دوست مى داشتند؟ ما دست به دامنرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى شويم و شما دست به دامن ما. مؤ لف : اين روايت را مجمع البيان از آنجنابنقل كرده ، و اين خود دلالت دارد بر اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) امامامامان است همچنانكه گواهى است بر گواهان ، و نيز دلالت دارد بر اينكه مساءله دعوتبه امام در روز قيامت در بين خود ائمه هم جريان خواهد داشت . و در مجمع البيان مى گويد: عامه و خاصه (يعنى سنى و شيعه ) از على بن موسىالرضا (عليه السلام ) با سندهاى صحيح روايت كرده اند كه آن جناب از پدرانبزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت كرده اند كه در تفسيراين آيه فرموده است : هر قومى در آن روز از امام زمان خود و از كتاب پروردگار و سنتپيغمبر خود بازخواست مى شوند. مؤ لف : اين روايت را تفسير برهان هم از ابن شهر آشوب از آن جناب از پدرانبزرگوارش از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )مثل همين عبارت روايت كرده و او هم گفته كه عامه و خاصه اين روايت رانقل كرده اند. و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود:رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در معناى آيه (يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم )فرمود: هر قومى از امام زمانش و از كتاب پروردگارش و از سنت پيغمبرش پرسش مىشود. و در تفسير عياشى از عمار ساباطى از حضرت صادق (عليه السلام )نقل كرده كه گفت : زمين بدون امام رها نمى شود كهحلال كند حلال خدا را و حرام كند حرام خدا را و همانقول خداوند تعالى است كه مى فرمايد (يوم ندعواكل اناس بامامهم ) پس فرمود: رسول خدا فرموده است كسى كه بدون امام بميرد مردهاست مانند مردم عهد جاهليت . مؤ لف : علت استدلال به آيه در اين حديث عموم دعوت است كهشامل جميع مردم مى شود.
و نيز در همان كتاب از اسماعيل بن همام از حضرت صادق (عليه السلام )نقل مى كند كه در قول خداوند تعالى (يوم ندعوا كلّ اناس بامامهم ) فرمود: چون روزقيامت شود خداوند مى فرمايد: آيا عدالت از پروردگارشان نيست اينكه بگويد: هر قومىدنبال هر كسى بوده اند بروند. مى گويند بلى عدالت است پس گفته مى شود از هم جداشويد، پس جدا مى شوند. مؤ لف : در اين روايت تاءييد است در آنچه ما گفتيم مراد از (دعوت به امام ) در آيه احضارمردم است با امام خودشان و دعوت به معناى نداى با اسم نيست و روايات در معانى گذشتهزياد است . در تفسير قمى در قول خداوند (و لا يظلمون فتيلا) گفته :(فتيل ) پوسته اى است نازك كه روى هسته خرما را پوشانده . و در تفسير عياشى از مثنى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت ابو بصيراز آن جناب پرسيد در حالى كه من مى شنيدم كه چه مى فرمائيد در باره مردى كه صدهزار درهم داشت همه ساله با خود مى گفت ام سال به زيارت حج مى روم -امسال به زيارت حج مى روم و نرفت تا مرد و به حج اسلام موفق نشد!. فرمود اى ابابصير مگر نشنيدى كلام خداى را كه مى فرمايد؟ (من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرةاعمى و اضل سبيلا)؟ و مگر نمى دانى كه مقصود از كورى در دنياكورى نسبت به واجبىاز واجبات خدا است . سوره اسرى آيات 73 - 81
و ان كادوا ليفتنونك عن الاذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا (73) ولو لا ان ثبتنك لقد كدت تركن اليهم شيا قليلا (74) اذا لاذقنك ضعف الحيوة و ضعفالممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا (75) و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منهاو اذا لا يلبثون خلفك الا قليلا (76) سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنتناتحويلا (77)اقم الصّلوة لدلوك الشمس الى غسقاليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا (78) و مناليل فتهجد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربّك مقامامحمودا (79) وقل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق واجعل لى من لدنك سلطنا نصيرا(80) و قل جاء الحق و زهقالبطل ان البطل كان زهوقا (81).
|
ترجمه آيات نزديك بود تو را فريبت دهند و از آنچه به تو وحى كرديمغافل سازند و چيز ديگرى به ما نسبت دهى تامشركان تو را دوست خود گيرند (73). و اگر ما تو را ثابت قدم نمى گردانديم نزديك بود كه به مشركين نامبرده اندكتمايل و اعتمادى بكنى ؟(74). كه در اين صورت (يعنى اگر به بت پرستان اندك توجهى مى كردى )، كيفر اينعمل را به تو مى چشانديم و عذاب تو را در دنيا و آخرت مضاعف مى كرديم آنگاه از قهر وخشم ما هيچ ياورى بر خود نمى يافتى (75). و نيز نزديك بود كافران تو را در سرزمين خود سبك كرده در نتيجه يا با مكر يا بهزور تو را از آنجا بيرون كنند، كه در اين صورت بيش از اندك زمانى نمى زيستند (76). ما سنت خود را در ساير پيغمبران كه پيش از تو بودند همين قرار داديم و اين طريقه ما راتغييرپذير نخواهى يافت (77). نماز را وقت زوال آفتاب تا اول تاريكى شب به پا دار و نماز صبح را نيز به جاى آركه آن به حقيقت هم مشهود ملائكه شب است (كه مى روند) و هم ملائكه روز (كه مى آيند)(78). و بعضى از شب را بيدار باش و تهجد كن كه اين نماز شب تنها بر تو واجب است باشدكه خدايت به مقامى محمود (شفاعت ) مبعوث گرداند (79). و همواره بگو پروردگارا مرا با قدمى صدقداخل و با قدمى صدق بيرون كن و به من از جانب خود بصيرت و حجت روشنى كه هموارهياريم كند عطا كن (80). و به امتت بگو: رسول حق آمد و باطل را نابود كرد كهباطل خود بى آبرو و لايق محو ونابودى ابدى است (81). بيان آيات اين آيات گوشه اى از نيرنگهاى مشركين را كه به قرآن و به پيغمبر (صلى اللّه عليهو آله و سلم ) زدند و تعدى و پافشارى كه در انكار توحيد و معاد كردند يادآور شده ، درهمين باره عليه ايشان احتجاج و استدلال مى كند.آرى آنها خواسته بودند كهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) نسبت به قسمتى از دستورات ، با آنان مداهنهكند و نيز خواستند او را از مكه بيرون كنند. به همين جهت در اين آيات به شديدترين بيان آن جناب را تهديد مى كند كه مبادا بهطرف مشركين و لو هر قدر هم اندك باشد ميل پيدا كند، و ايشان را هشدار داده كه اگر آنجناب را از مكه بيرون كنند هلاكشان فرمايد. در اين آيات توصيه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به نماز وتوسل به درگاه پروردگار در آغاز كلام و هم در انجام آن و نيز اعلام به ظهور حق آمدهاست .
وان كادوا ليفتنونك عن الاذى اوحينا اليك لتفترى علينا غيره و اذا لاتخذوك خليلا
|
كلمه (ان ) مخف ف از (ان ) است به دليل اينكه لام بر سر (ليفتنونك ) در آمده وفتنه به معنى لغزاندن و برگرداندن است و كلمهخليل از خلت به معنى صداقت است ، چه بسا گفته باشند؟ كه از خلت به معنى حاجت استولى بعيد به نظر مى رسد. نيرنگ مشركين براى حفظ حرمت خود و خدايان شان ظاهر سياق مى رساند كه مراد از (الاذى اوحينا اليك ) قرآن باشد كهمشتمل بر توحيد و نفى شرك و سيرت صالح است ، و اين مؤ يد رواياتى است كه درشاءن نزول آيات وارد شده كه مشركين از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست كردند كه دست از بدگوئى خدايان ايشان بردارد و غلامان و كنيزان بى شخصيتايشان را كه مسلمان شده و به وى گرويده اند از خود دور كند چون عارشان مى شد كه بابردگان خود يكجا بنشينند و آيات خداى را بشنوند، و در چنين مناسبتى آيه مورد بحثنازل شد. و معنايش اين است كه مشركين نزديك شد تو را بلغزانند و از آنچه به تو وحى نموديممنحرفت كنند تا مرامى مخالف آن پيش گيرى و اعمالى بر خلاف آن انجام دهى و بدينوسيله افترائى به ما ببندى و روش اختلاف طبقاتى را روشى خدا پسندانه جلوه دهى وگفتند كه اگر چنين كنى و يك مشت گداو ژنده پوش را از خود برانى ، با تو رفاقت مىكنيم .
و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا
|
جلوه اى ديگر از آثار عصمت و حفظ الهى تثبيت در اينجا به طورى كه از سياق برمى آيد به معناى عصمت و حفظ الهى است و اگرجواب لولا را خود ركون قرار نداده و نفرمود (تركن ) بلكه نزديك شدن به ركون راقرار داده فرمود: (لقد كدت تركن ) براى اين بود كه با در نظر داشتن اينكه ركونبه معناى كمترين ميل است دلالت كند بر اينكهرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ميل به كفار كه نكردسهل است بلكه نزديك به ميل هم نشد، و اين كه فرمود (اليهم ) و ركون را به مشركيننسبت دادند به اجابت خواسته هاى آنان اين معنا را تاكيد مى كند. و معناى آيه اين استكه اگر ما با عصمت خود تو را پايدارى نمى داديم نزديك مى شدىبه اينكه به سوى آنان اندكى ميل كنى ، ليكن ما تو را استوار ساختيم ، و در نتيجه بهآنان كمترين ميلى نكردى تا چه رسد به اينكه اجابتشان كنى ، پسرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) ايشان را اجابت نكرد و ذره اىميل به ايشان هم ننمود و نه نزديك بود ميل كند.
اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا
|
سياق آيه تهديد است و مراد از ضعف حيات و ممات مضاعف و دو چندان شدن عذاب زندگى ومرگ است و معنا اين است كه اگر نزديك شوى به اينكه به سوى آنانمتمايل گردى هر چند تمايل مختصرى باشد ما عذاب دو چندان زندگى كه مجرمين را با آنشكنجه مى دهيم و عذاب دو چندان مرگ را كه در عالم ديگر با آن شكنجه شان مى دهيم بهتو خواهيم چشانيد. و در مجمع از ابان بن تغلب روايت كرده كه گفته است مراد از ضعف عذاب عذابى است كهدرد و الم آن دو چندان باشد، و معنا اين است كه ما عذاب دنيا و آخرت (هر دو) را به تو مىچشانيم ، آنگاه به گفته شاعر استدلال كرده كه گفته است .
كه مقصود از ضعف اليم عذاب اليم است يعنى وقتى مالك از من جدا گشت و كشته شد آن شبرا در عذاب اليمى صبح كرديم . و اينكه در ذيل آيه فرمود: (ثم لا تجد لك علينا نصيرا) تشديد در تهديد است ، ومعنايش اين است كه در اين صورت عذاب واقع خواهد شد، و هيچ راه گريزى از آن نخواهدبود.
و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها و اذا لا يلبثون خلافك الا قليلا
|
كلمه (استفزاز) به معناى سوق دادن و تحريك خفيف و آسان است ، و الف و لام در الارضبراى عهد است ، و مقصود از آن زمين معهود، مكه معظمه است ، و كلمه خلاف به معناى بعداست ، و مقصود از قليل زمان اندك است . و معناى آيه اين است كه مشركين نزديك بود كه ترا وادار كنند تا از مكه بيرون شوى ، واگر ايشان ترا بيرون مى كردند، بعد از رفتن تو، زمان زيادى زنده نمى ماندند، بلكهپس از مدت كوتاهى همه هلاك مى شدند. بعضى گفته اند: مراد اتحادى است كه مشركين با يهود كردند تا آن جناب را ازسرزمينهاى عرب بيرون كنند. و ليكن اين احتمال بعيد به نظر مى رسد چرا كه سوره مورد بحث ، مكى است و آيات آن همدر يك سياق است و گرفتارى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) با يهوديان درمدينه و بعد از هجرت بوده است .
سنة من قد ارسلنا قبلك من رسلنا و لا تجد لسنّتنا تحويلا
|
كلمه (تحويل ) به معناى نقل چيزى است از حالى بهحال ديگر، و كلمه (سنة من ) در تقدير (لسنة من ) است ، يعنى مانند سنت كسى كه مافرستاديم و اين جار و مجرور متعلق به جمله (لا يلبثون ) است يعنى ديرى نمى پائيدكه مردم مكه مانند سنت كسى كه قبل از تو فرستاديم مى شدند. و اين سنت يعنى هلاك كردن مردمى كه پيغمبر خود را از بلاد خود بيرون كردند سنت خداىسبحان است ، و اگر فرمود: سنت پيغمبرى است كه فرستاديم و آن را به پيغمبر نسبتداده به اين اعتبار بوده كه سنت رابه خاطر پيغمبران خود قرار داده بهدليل اينكه دنبالش فرموده و لن تجد لسنتنا ت حويلا و در جاى ديگر فرموده و(قال الّذين كفروا لرسلهم لنخرجنّكم من ارضنا او لتعودنّ فى ملّتنا فاوحى اليهمربّهم لنهلكنّ الظالمين ). و معناى آيه اين است كه (در اين صورت ايشان را هلاك خواهيم كرد به خاطر سنتى كه مابراى پيغمبران قبل از تو باب نموده و اجراء كرديم ، و تو هيچ تغيير و تبديلى براىسنت ما نخواهى يافت ).
اقم الصّلوة لدلوك الشّمس الى غسق الليل و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا
|
معناى (دلوك شمس ) و (غسق الليل ) در آيه : (اقم الصلوة لدلوكالشمس...) در مجمع البيان گفته : (دلوك ) به معناىزوال آفتاب و رسيدن به حد ظهر است . مبرد گفته : (دلوك شمس ) به معناىاول ظهر تا غروب است ، بعضى ديگر گفته اند: (دلوك شمس ) به معناى غروبآفتاب است و اصل كلمه از (دلك ) است كه به معناى ماليدن است ، و اگر ظهر را دلوكگفته اند بدين جهت است كه از شدت روشنائى هر كس به آن نگاه كند چشم خود را مىمالد، و اگر غروب آفتاب را دلوك شمس خوانده اند باز براى اين است كه بيننده چشم خودرا مى مالد تا درست درك كند. و نيز در مجمع گفته : (غسق الليل ) هنگامى است كه تاريكى شب پديد مى آيد، وقتىمى گويند (غسقت القرحه ) معنايش اين است كه زخم و جراحت دهن باز كرد و داخلشنمودار گشت . و در مفردات گفته : (غسق شب ) به معناى شدت ظلمت شب است . مفسرين در تفسيراول آيه اختلاف كرده اند، و از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به طريق شيعه روايت شده كهفرموده اند: (دلوك الشمس ) هنگام ظهر و (غسقالليل ) نصف شب است ، و به زودى ان شاء اللّه در بحث روايتى آينده به آن اشارهخواهد شد. و بنابراين روايت ، آيه شريفه از اول ظهر تا نصف شب راشامل مى شود، و نمازهاى واجب يوميه كه در اين قسمت از شبانه روز بايد خوانده شود چهارنماز است ، ظهر و عصر و مغرب و عشاء، و با انضمام نماز صبح كه جمله : (و قرآنالفجر) دلالت بر آن دارد نمازهاى پنجگانه يوميهكامل مى شود. و اينكه فرموده : (و قرآن الفجر) عطف است بر كلمه (الصّلوة ) كه تقديرش چنينمى شود: (و اقم قرآن الفجر) كه مراد از آن نماز صبح است ، و چونمشتمل بر قرائت قرآن است آن را قرآن صبح خوانده ، چون روايات همه متفقند بر اينكه مراداز قرآن الفجر همان نماز صبح است . و همچنين روايات از طرق عامه و خاصه متفقا جمله (ان قرآن الفجر كان مشهودا) راتفسير كرده اند به اينكه : (نماز صبح را هم ملائكه شب (در موقع مراجعت ) و هم ملائكهصبح (در موقع آمدن ) مى بينند، و ما به زودى به بعضى از آن روايات اشاره خواهيم كردان شاء اللّه . امر به رسول (ص ) به تهجد نيمه شب و دعا و استمداد از خداوند
و من الليل فتهجّد به نافلة لك عسى ان يبعثك ربّك مقاما محمودا
|
كلمه (تهجد) از ماده (هجود) است كه دراصل به معناى خواب است ، و تهجد به طورى كه بسيارى ازاهل لغت گفته اند به معناى بيدارى بعد از خواب است ، و ضمير در (به ) به قرآن يابه كلمه (بعض ) كه از كلمه (من الليل ) استفاده مى شود برمى گردد، و كلمه(نافله ) از ماده (نفل ) به معناى زيادى است ، و چه بسا گفته شده كه كلمه (منالليل ) از قبيل اغراء (تحريك و تهيج ) و نظير (عليكبالليل - بر تو باد شب ) مى باشد، و حرف (فاء) كه بر سر (فتهجد) آمدهنظير فاء در (فايّاى فارهبون ) است . و معناى آيه چنين است كه قسمتى از شب راپس از خوابيدنت بيدار باش و به قرآن (يعنىنماز) مشغول شو، نمازى كه زيادى بر مقدار واجب تو است . كلمه مقام در جمله (مقاما محمودا ممكن است مصدر ميمى و به معناى بعث باشد، كه در اينصورت مفعول مطلق جمله (ليبعثك ) خواهد بود، هر چند كه لفظ بعث در بين نيامدهباشد، و معنا چنين مى شود (باشد كه پروردگارت تو را بعث كند بعثى پسنديده ) وممكن هم هست اسم مكان بوده و آنگاه بعث به معناى اقامه و يا متضمن معناى اعطاء وامثال آن باشد كه بنابراين احتمال ، معناى آيه چنين مى شود (باشد كه پروردگارتتو را به مقامى محمود به پا دارد و يا (در حالى كه معطى تو است به مقامى محمود بعثفرمايد) و يا (عطا كند تو را در حالى كه بعث كننده تو است مقامى محمود). در اينجا محمود بودن مقام آن جناب را مطلق آورده و هيچ قيدى به آن نزده است ، و اين خودمى فهماند كه مقام مذكور مقامى است كه هر كس آن را مى پسندد، و معلوم است كه همه وقتىمقامى راحمد مى كنند كه از آن خوششان بيايد، و همه كس از آن منتفع گردد، و به همين جهتآن را تفسير كرده اند به مقامى كه همه خلائق آن را حمد مى كنند، و آن مقام شفاعت كبراىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است كه روز قيامت در آن مقام قرار مى گيرد، وروايات وارده در تفسير اين آيه از طرق شيعه و سنى همه متفقند بر اين معنا.
و قل رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق واجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا.
|
مقصود از (دخول و خروج به صدق ) در (ربادخلنىمدخل صدق ...) كلمه (مدخل ) (به ضم ميم و فتح خاء) مصدر ميمى به معناىداخل كردن است ، و همينطور (مخرج ) كه آن نيز هم وزن همان صيغه است و به معناىخارج كردن است ، و اگر ادخال و اخراج را به صدق اضافه كرده به اين عنايت است كهدخول و خروج در هر امرى دخول و خروجى باشد كه متصف به صدق و داراى حقيقت باشد،نه اينكه ظاهرش مخالف با واقع و باطنش باشد، و يا يك طرفش با طرف ديگرش متضادبوده باشد، مثل اين كه اگر داخل دعا مى شود به زبانش خداى را بخواند ولى منظورقلبيش اين باشد كه در ميان مردم و همگان موجه گشته از اين راه وجهه اى كسب كند، و يا دريك قسمت از دعايش خداى را به خلوص بخواند، و در قسمت ديگر غير خداى را هم شركت دهد. و خلاصه اينكه (دخول و خروج به صدق ) اين است كه صدق و واقعيت را در تمامىدخول و خروج هايش ببيند، و صدق سراپاى وجودش را بگيرد، چيزى بگويد كهعمل هم بكند، و عملى بكند كه همان را بگويد، چنان نباشد كه بگويد آنچه را كهعمل نمى كند و عملى انجام ندهد مگر آن را كه ايمان دارد و بدان معتقد است و اين مقام مقامصديقين است ، و بنابراين برگشت كلام به اين مى شود كه مثلا بگوئيم : خدايا امور مراآنچنان سرپرستى كن كه صديقين را سرپرستى مى كنى . (و اجعل من لدنك سلطانا نصيرا - يعنى سلطنتى يارى شده ، به اين معنى كه مرا درتمامى مهماتم و در هر كارى كه مشغول مى شوم يارى كن ، اگر مردم را به دين تو دعوتمى كنم مغلوب نشوم ، و حجت هاى باطله ايشان مرا مغلوب نسازد، و به فتنه اى و مكرى ازناحيه دشمنانت دچار نگردم ، و به وسوسه اى از شيطان گمراه نشوم . و اين آيه همانطور كه ملاحظه مى كنيد به طور مطلقرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر مى كند كه از پروردگارش بخواهد درتمامى مدخل و مخرج ها او را سرپرستى كند، و از ناحيه خود سلطانى به او دهد كه او راياور باشد، در نتيجه از هيچ حقى منحرف نگشته و به سوى هيچ باطلىمتمايل نشود. و بنابراين اطلاق ، ديگر وجهى نيست كه گفتار بعضى از مفسرين راقبول كنيم كه گفته اند: مراد از دخول و خروج ،دخول به مدينه پس از بيرون شدن از مكه و خروج از مدينه به سوى مكه و فتح مكهاست ، و يا آنكه مراد از دخول و خروج دخول در قبر به مرگ و خروج از قبر به بعث است . بله از آنجائى كه آيه شريفه بعد از آيه (و ان كادوا ليفتنونك ) و آيه (و ان كادواليستفزونك ) و در سياق آن دو قرار گرفته اشاره به مساءلهدخول و خروج مكانى هم دارد، اما به عنوان مصداقى ازدخول و خروج ، نه اينكه دخول و خروج مكانى معناى منحصر به فرد آيه باشد، آرىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر مى كند به اينكه در تمامى مهماتش وكارهائى كه در امر دعوت دينى دارد به پروردگارش ملتجى شود، و همچنين دردخول و خروج هر مكانى كه سكونت مى كند، و يا صرفاداخل و خارج مى شود، و اين معنا واضح است .
و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا
|
در مجمع البيان گفته كلمه (زهوق ) به معناى هلاكت و بطلان است ، وقتى گفته مىشود: (زهقت نفسه ) معنايش اين است كه جانش بيرون آمد، گوئى اينكه جانش به سوىهلاكت بيرون شد، اين بود كلام صاحب مجمع ، و معناى آيه روشن است . در اين آيه كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را امر مى كند به اينكه ظهور حقرا به همه اعلام كند،
و چون آيه شريفه در سياق آيات قبلى يعنى از آيه (و ان كادوا ليفتنونك ) تا آخرسه آيه واقع شده اين معنا از آن استفاده مى شود كه منظور از آن اين است كه مشركين رادلسرد نموده و اعلام كند كه براى هميشه از او ماءيوس باشند، و يقين كنند كه ديگر بههيچ وجه زورشان به آن جناب نمى رسد. باز آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هيچ وقتباطل دوام نمى يابد، همچنانكه در جاى ديگر راجع به اين معنا فرموده (ومثل كلمة خبيثة كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض مالها من قرار). بحث روايتى رواياتى در ذيل آيه : (و ان كادوا ليفتنونك ...) كه خدعه مشركينبارسول اللّه (ص ) را حكايت مى كند در مجمع البيان پيرامون سبب نزول آيه (و ان كادوا ليفتنونك عن الذى اوحينا اليك ...)گفته است كه مشركين به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفتند از بدگوئىو توهين به خدايان ما و احمقانه خواندن عقايد ما دست بردار، و اين اطرافيانت را كه همه ازطبقه فقراء و بردگان متعفن هستند از دور خود دور كن تا ما به تو نزديك شويم ، وگوش به گفتارت بدهيم ، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از شنيدن اينپيشنهاد به مسلمان شدن آنان اميدوار شد، و لذا آيات مذكورنازل گرديد. مؤ لف : در الدر المنثور هم قريب به اين معنا را از ابن ابى حاتم از سعيد بن نفير روايتكرده . و اما روايتى كه از ابن عباس آورده كه گفته است (امية بن خلف و ابوجهل بن هشام و مردانى ديگر از قريش نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آمده وگفتند: بيا خدايان ما را دست بكش و زيارت كن ، تا ما هم به دين تو در آئيم ، و چونرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از كناره گيرى فاميلش ناراحت بود و به اسلامآنها علاقه زيادى داشت دلش به حال آنان سوخت ، در نتيجه اين آيه تا جمله (نصيرا)نازل شد) روايت قابل اعتمادى نيست چون با ظاهر آيات نمى سازد، آرى آيات از نزديكشدن به ركون و همچنين آن روايتى كه طبرى و ابن مردويه از ابن عباس آورده اند كه قبيله ثقيف بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) گفتند: يكسال به ما مهلت بده تا از قربانى هائى كه براى خدايان ما مى آورند استفاده كنيم ،بعد از آنكه آنها را به چنگ آورديم آنگاه مسلمان مى شويم ، و خدايان خود را خرد مى كنيم ،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هم تصميم گرفت چنين مهلتى به آنان بدهد،در نتيجه اين آيه نازل شد. و همچنين روايتى كه در تفسير عياشى از ابى يعقوب از امام صادق (عليه السلام ) درتفسير آيه آمده كه فرمود: وقتى روز فتح مكه فرا رسيدرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بتهائى را از مسجد بيرون ريخت كه يكى ازآنها بت بالاى مروه بود، قريش پيغام دادند كه آن بت را نشكند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه بسيار با حيا و نرم خو بود زمانى دچارشرم گشته بعدا دستور داد شكستند، و آيه شريفه در اين موردنازل شد. و نظير آن دو روايت اخبار ديگرى است قريب به همان معنا كه هيچيك با ظاهر آيه سازگارنيست ، آرى از مقام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به دور است كه تصميم بهچنين بدعتهائى بگيرد با اينكه پروردگارش او را از نزديك شدن به ركون وميل مختصر نهى كرده بود، تا چه رسد به اينكه تصميم بگيرد. علاوه بر اين ، اين قضايا و حوادث - اگر واقع شده باشد - بعد از هجرت و در فتح مكهواقع شده ، و حال آنكه آيه مورد بحث مكى است . و در عيون به سند خود از على بن محمد بن جهم از ابى الحسن رضا (عليه السلام ) درضمن سؤ الات ماءمون روايت كرده كه پرسيد: معناى (عفى اللّه عنك لم اذنت لهم ) چيست ؟فرمود: اين آيه از باب كنايه است خداوند به پيغمبرش خطاب كرده ، و ليكن منظور امت اواست ، و همچنين آيه (لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرين و آيه (لو لا انثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا) ماءمون گفت درست مى فرمائى يا بنرسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ). و در مجمع از ابن عباس روايت كرده كه در ذيل آيه (اذا لاذقناك ) گفته است : وقتى اينآيه نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرض كرد: پروردگارا حتى يكچشم بر هم زدن مرا به خودم وامگذار (الهى لا تكلنى الى نفسى طرفة عين ابدا). رواياتى درباره واجب شدن نمازهاى پنجگانه و مراد از مشهود بودن قرآن فجر(نمازصبح ) در ذيل آيه : (اقم الصلوة ...) و در تفسير عياشى از سعيد بن مسيب از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت كرده كه گفتبه حضورش عرض كردم : نماز چه وقت بر مسلمانان واجب شد آنطور كه امروز واجب است ؟فرمود: در مدينه و بعد از قوت يافتن دعوت اسلام و وجوب جهاد بر مسلمانان ، چيزى كههست آن روز به اين صورت فعلى واجب نشد، بلكه هفت ركعت كمتر بود آن هفت ركعت رارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اضافه نمود، دو ركعت در ظهر و دو ركعت درعصر و يك ركعت در مغرب و دو ركعت در عشاء، ولى نماز صبح را به همان صورت كه درمكه واجب شده بود گذاشت ، چون در هنگام صبح ملائكه روز، در آمدن و ملائكه شب در رفتنعجله دارند، و لذا نماز صبح را براى اينكه هم آيندگان آن را بارسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درك كنند و هم روندگان ، به دو ركعتيش باقىگذاشت ، و معناى آيه : (ان قرآن الفجر كان مشهودا) همين است كه هم مسلمانان آن راشاهدند و هم ملائكه شب و هم ملائكه روز. و در مجمع البيان در ذيل آيه (اقم الصّلوة لدلوك الشمس الى غسقالليل و قرآن الفجر) گفته است : در اين آيه وجوب نمازهاى پنجگانّه و اوقات آنهابيان شده ، و مويد آن روايتى است كه عياشى به سند خود از عبيد بن زراره از امام صادق(عليه السلام ) در ذيل اين آيه روايت كرده كه امام فرمود: خداوند چهار نماز واجب كرده دريك قسمت زمانى كه ابتدائش اول ظهر و آخرش نصف شب است ، دو تا از ظهر تا غروب ،يكى قبل از ديگرى و دو تا از اول غروب آفتاب تا نصف شب كه آ نها هم يكىقبل از ديگرى است . و در الدر المنثور است كه ابن جرير از ابن مسعود روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:جبرئيل موقع دلوك آفتاب هنگام ظهر نزد من آمد و نماز را با من خواند. و در همان كتاب استكه حكيم ترمذى در كتاب نوادر الاصولش و ابن جرير و طبرانى و ابن مردويه از ابىدرداء روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين آيه را خواند(ان قرآن الفجر كان مشهودا) و فرمود: زيرا هم ملائكه شب آن را مى بينند و هم ملائكه روز. مؤ لف : تفسير مشهود بودن قرآن فجر در روايات شيعه و سنى بهاينكه چون ملائكه شب آن را مى بينند و هم ملائكه روز آنقدر در اين دو طائفه بسيار استكه نزديك است به حد تواتر برسد، و در بعضى از آنها همانطور كه گذشت شهادت خداو ديدن مسلمين نيز اضافه شده است . رواياتى درباره شفاعت نمودن پيغمبر اسلام (ص ) در قيامت ،درذيل جمله : (عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا) و در تفسير عياشى از عبيد بن زراره روايت كرده كه گفت : شخصى از امام صادق (عليهالسلام ) از مؤ من پرسش نمود كه آيا او هم شفاعت مى كند؟ حضرت فرمود: آرى ، شخصديگرى از ميان جمعيت عرض كرد آيا مؤ من هم محتاج شفاعت محمد (صلى اللّه عليه و آله وسلم ) هست ؟ فرمود: آرى براى مؤ من نيز گناهان و خطاهائى است ، هيچكس نيست مگر آنكه آنروز محتاج به شفاعت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) هست . راوى مى گويد: مردى پرسيد معناى كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كهفرمود: (من سيد و سرور فرزندان آدمم ولى فخر نمى فروشم ) چيست ؟ فرمود: آرىاو حلقه درب بهشت را مى گيرد و بازش مى كند آنگاه به سجده مى افتد، خداى تعالىخطابش مى كند كه سر بردار و شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است ، و بخواه كه هر چهبخواهى به آن مى رسى ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سر برداشته دوباره به سجده مى افتد، خدايش مى فرمايد: سر بردار و شفاعت كن كه پذيرفته است ، وبخواه كه به آن خواهى رسيد آن جناب سر بر مى دارد و شفاعت مى كند، شفاعتشپذيرفته مى شود، درخواست مى كند خدا هم عطايش مى فرمايد. و نيز در همان كتاب از سماعه بن مهران از ابى ابراهيم (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه (عسى ان يبعثك ربّك مقاما محمودا) فرمود: مردم روز قيامت به مقدارچهل روز سر از خاك برداشته به آفتاب دستور مى رسد كه پائين و نزديك سر بندگانآيد، به حدى كه عرق سراپايشان بگيرد، و به زمين دستور مى رسد كه عرق ايشاننپذيرد، آن وقت است كه همگى نزد آدم شده شفاعت مى خواهند او ايشان را به نوح راهنمائىمى كند، و نوح به ابراهيم و او به موسى و او به عيسى و او بهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) حوالت مى دهد، و مى گويد بر شما باد خاتمالنبيين محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، و بالاخره محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى گويد: اينكار با من . ترجمه المبزان ج : 13 ص : 248
آنگاه راهى شده تا در بهشت آمده دق الباب مى كند، به او مى گويند: كيست كوبنده در؟ وخدا داناتر است رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى گويد: باز كنيد، وقتىدرب را باز مى كنند رو به درگاه خدا نهاده به سجده مى افتد و سر برنمى دارد تا بهاو گفته مى شود: حرف بزن ، و درخواست كن تا به دست آورى و شفاعت كن تا پذيرفتهشود، پس بار ديگر به سجده مى افتد، و مثل باراول سر برمى دارد و شفاعت مى كند، و حتى آنهائى هم كه در آتش سوخته اند شفاعت مىشوند، به همين جهت در روز قيامت در ميان تمامى امتها شخصى موجه تر ازرسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيست ، و اين است معناى كلام خدا كه مى فرمايد:(عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا). مولف : و اينكه فرمود: تا آنكه شفاعت مى كند كسانى را كه در آتش سوخته اند، معنايشاين است كه بعضى از آنان شفاعت مى شوند، و در معناى اين روايت از طرقاهل سنت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رواياتى چند رسيده است . و درالدرالمنثور است كه بخارى و ابن جرير و ابن مردويه از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت: من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: آفتاب آنقدر نزديكمى رسد كه عرق تا نصف گوش مى رسد، در اين بين كه مردم در اين حالتند دست به دامنآدم مى شوند او مى گويد: اين كار از من ساخته نيست ، به موسى مراجعه مى كنند او نيزهمان را مى گويد اينجا است كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شفاعت مى كند، وشفاعتش پذيرفته مى شود و خداوند ميان مردم به داورى مى پردازد،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به طرف بهشت مى رود و حلقه درب بهشت رامى گيرد، آن موقع است كه خداوند او را مقامى محمود مى دهد. و در همان كتاب است كه ابن جرير و بيهقى در شعب الايمان از ابى هريره روايت مى كندكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: مقام محمود مقام شفاعت است . و باز درآن كتاب از ابن مردويه از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه گفت شخصى ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) معناى مقام محمود را پرسيد، فرمود: شفاعت است . مؤ لف : روايات در اين مضامين بسيار است . سوره اسراى آيات 82 - 100
و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا(82) و اذاانعمنا على الانسان اعرض و نا بجانبه و اذا مسه الشركان يوسا(83)قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا(84) و يسلونك عن الروحقل الروح من امر ربّى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا(85) و لئن شئنا لنذهبن بالاذى اوحينااليك ثم لا تجد لك به علينا وكيلا(86) الا رحمة من ربّك ان فضله كان عليك كبيرا(87)قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرءان لا ياتون بمثله و لو كانبعضهم لبعض ظهيرا(88) و لقد صرفنا للناس فى هذا القرءان منكل مثل فابى اكثر الناس الا كفورا(89) و قالوا لن نؤ من لك حتى تفجر لنا من الارضينبوعا(90) او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خللها تفجيرا(91) او تسقطالسماء كما زعمت علينا كسفا او تاتى باللّه و الملئكة قبيلا(92) او يكون لك بيت منزخرف او ترقى فى السماء و لن نومن لرقيك حتىتنزل علينا كتبا نقروه قل سبحان ربّى هل كنت الا بشرا رسولا(93) و ما منع الناس انيومنوا اذ جاءهم الهدى الا ان قالوا ابعث اللّه بشرا رسولا(94)قل لو كان فى الارض ملئكة يمشون مطمئنين لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا(95)قل كفى باللّه شهيدا بينى و بينكم انّه كان بعباده خبيرا بصيرا(96) و من يهد اللّه فهوالمهتد و من يضلل فلن تجد لهم اولياء من دونه و نحشرهم يوم القيمة على وجوههم عميا وبكما و صما ماوئهم جهنم كلما خبت زدناهم سعيرا97 ذلك جزاوهم بانهم كفروا بايتنا وقالوا اءذا كنا عظاما و رفتا اءنا لمبعوثون خلقا جديدا(98) اولم يروا ان اللّه الّذى خلقالسموات و الارض قادر على ان يخلق مثلهم وجعل لهم اجلا لا ريب فيه فابى الظالمون الا كفور(99)قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق و كان الانسان قتورا(100)
|
ترجمه آيات و ما آنچه از قرآن فرستيم شفاى دل و رحمت الهى براهل ايمان است ، ليكن كافران را به جز زيان چيزى نخواهد افزود (82). و ما هر گاه به انسان نعمتى عطا كرديم رو بگردانيد. و دورى جست و هر گاه شر وبلائى به او روى آورد (مى بينى كه ) به كلى ماءيوس و نااميد شد (83). تو به خلق بگو كه هر كس بر حسب ذات و طبيعت خود عملى انجام خواهد داد و خداى شما برآن كس كه راه هدايت يافته از همه آگاهتر است (84). و (واى رسول ما) تو را از حقيقت روح پرسش مى كنند، جواب ده كه روح از سنخ امرپروردگار من است (و بدون واسطه جسمانيات بلكه به امر الهى به بدنها تعلق مىگيرد) و آنچه از علم به شما روزى شده بسيار اندك است (85). (اى پيامبر) اگر ما بخواهيم آنچه به تو وحى كرده ايم از تو بگيريم و ببريم مىتوانيم و آنگاه تو بر قهر ماهيچ مددى نخواهى يافت (86). مگر آنكه باز لطف پروردگارت به تو مدد كند كهفضل او بر تو بسيار است (87). بگو اى پيغمبر اگر جن و انس متفق شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورند هرگزنتوانند هر چند همه پشتيبان يكديگر باشند (88). همانا در اين قرآن براى مردم هرگونه مثال آورديم اكثر مردم از كفر و عناد گذشته هيچحرف ديگرى نمى پذيرند (89). و صريحا گفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آوردتا آنكه از زمين براى ما چشمه آبى بيرون آرى (90).
يا آنكه تو را باغى از خرما و انگور باشد كه در ميان آن باغ نهرهاى آب جارى گردد(91). يا آنكه همانطور كه خودت پنداشتى آسمان بر سر ما فرو افتد يا آنكه خدا را بافرشتگانش مقابل ما حاضر سازى (92). يا آنكه خانه اى از طلا تو را باشد و يا بر آسمان بالا روى ، البته ادعاى تو را كهبه آسمان رفتم قبول نمى كنيم بلكه بايد كتابى بر مانازل كنى آن را به چشم خود قرائت كنيم (اىرسول ) بگو خدا منزه است (از اينكه من او را و يا فرشتگانش را حاضر سازم ) و من فردبشرى بيشتر نيستم كه از جانب او به رسالت آمده ام (93). بعد از آمدن قرآن چيزى مردم را از هدايت باز نداشت مگر همين استبعاد كه مگر خدا تاكنونبشرى را به رسالت فرستاده است ؟(94). اى پيغمبر بگو اگر فرشتگان را در زمين سكنى بودى باز ناگزير بوديم فرشته اىاز آسمان به سوى آنان رسول فرستيم (95). بگو خدا شاهد ميان من و شما كافى است كه او بهاحوال بندگانش آگاه و بصير است (96). هر كه را خدا راهنمائى كند آنكس به حقيقت هدايت يافته و هر كه را گمراه كند ديگر جزخود او راهنما و دوستى و نگهبانى برايش نخواهى يافت و روز قيامت زير و رو در حالىكه كور و گنگ و كر هم باشند محشورشان مى كنيم و منزلگاهشان جهنم است جهنمى كه هرگاه آتشش خاموش شود باز شديدتر سوزان و فروزان مى كنيم كه (97). اين است كيفر آن كافران چون به آيات ما كافر شدند و گفتند آيا پس از آنكه مااستخوانى پوسيده شديم از نو برانگيخته مى شويم (98). آيا نديدند و ندانستند كه آن خدائى كه زمين و آسمان را آفريد قادر است كه مانند اينها راباز خلق كند و بر ايشان وقتى معين قرار دهد (ولى با همه اين آيات روشن ) بازستمكاران جز راه كفر و عناد نمى پيمايند (99). اى رسول ما به اين مردم پست بگو اگر شما داراى گنج هاى مرحمت خدا شويد باز هم بهخاطر ترس فقر از خرج كردن آنها خوددارى خواهيد كرد كه انسان طبعا بسيار ممسك وبخيل است (100). بيان آيات در اين آيات براى دومين بار به مساءله معجزه بودن قرآن اشاره مى كند و مجددا آن را آيتو معجره نبوت معرفى مى كند، و نيز رحمت و بركتش مى خواند، و اين گفتار با جمله (ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم ) كه در آيات قبلى بود آغاز شده ، در اينجا دوبارهبه همان سخن برگشته و مى فرمايد: (و لقد صرفنا فى هذا القرآن لى ذكروا...) ونيز مى فرمايد: (و اذا قرات القرآن ...) و باز مى فرمايد: (و ما منعنا اننرسل بالايات ...) پس در اين آيات مى خواهد اين جهت را بيان كند كه قرآن شفا و رحمت است ، و به عبارتديگر اصلاح كننده كسى است كه خود نفسى اصلاح طلب داشته باشد، و گرنه همين قرآننسبت به ستمكاران خسارت و زيان است ، و با اينكه اين قرآن معجره نبوت است ، معجرههاى ديگر از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى خواهند، و آنگاه جوابشان را مىدهد، و البته غير آنچه گفته شد ملحقاتى هم در اين آيات آمده كه از آن جمله پرسش ازچگونگى روح و جواب از آن است .
و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه للمؤ منين و لا يزيد الظالمين الا خسارا
|
كلمه (من ) در (من القرآن ) بيانيه است كهموصول ما در ما هو شفاء را معنا مى كند و معنايش اين است كه مانازل مى كنيم آنچه را كه شفا و رحمت است ، و آن قرآن است . وجه اينكه قرآن براى مؤ منين (شفاء) و (رحمت ) ناميده شده است . و اگر قرآن را شفا ناميده با در نظر داشتن اينكه شفا بايد حتما مسبوق به مرضىباشد، خود افاده مى كند كه دلهاى بشر احوال و كيفياتى دارد كه اگر قرآن را با آناحوال مقايسه كنيم خواهيم ديد كه همان نسبتى را دارد كه يك داروى معالج با مرض دارد،اين معنا از اينكه دين حق را فطرى دانسته نيز استفاده مى شود. زيرا همانطور كه آدمى از اولين روز پيدايشش داراى بنيه اى بود كه در صورت نبودنموانع و قبل از آنكه احوالى منافى و آثارى مغاير پيدا شود آن بنيه او را به صورت دوپا و مستقيم در مى آورد، و همه افراد انسان به همين حالت به دنيا مى آمدند و با دو پا واستقامت قامت در پى اطوار زندگى مى شدند، همچنين از نظر خلقت اصلى داراى عقائد حقهاى است در باره مبداء و معاد و فروع آن دو، چه ازاصول معارف و چه از پايه هاى اخلاق فاضله و مناسب با آن عقايد كه در نتيجه داشتن آنفطرت و غريزه اعمال و احوالى از او سر مى زند كه با آن ملكات مناسب است . اين را گفتيم تا كاملا روشن گردد كه انسان همانطور كه سلامتى و ناسلامتى جسمى دارديك سلامتى و ناسلامتى روحى هم دارد، و همانطور كهاختلال در نظام جسمى او باعث مى شود كه دچار مرضهائى جسمى گردد همچنيناختلال در نظام روح او باعث مى شود به مرضهاى روحى مبتلا شود، و همانطور كه براىمرضهاى جسميش دوائى است ،براى مرضهاى روحيش نيز دوائى است . همچنانكه خداى سبحان در ميان مؤ منين گروهى را چنين معرفى مى كند كه در دلهاشان مرضدارند، و اين مرض غير از كفر و نفاق است كه صريح مى باشند، و مى فرمايد: (لئن لمينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرض و المرجفون فى المدينة لنغرينّك بهم ) ونيز مى فرمايد: (و ليقول الّذين فى قلوبهم مرض و الكافرون ماذا اراد الله بهذامثلا). و اينكه قرآن كريم آن را مرض خوانده قطعا چيزى است كه ثبات قلب و استقامت نفس رامختل مى سازد، از قبيل شك و ريب كه هم آدمى را در باطن دچار اضطراب وتزلزل نموده به سوى باطل و پيروى هوى متمايل مى سازد، و هم با ايمان (البته بانازل ترين درجه ايمان ) منافات نداشته عموم مردم با ايمان نيز دچار آن هستند، و خوديكى از نواقص و نسبت به مراتب عاليه ايمان شرك شمرده مى شود، و خداى تعالى دراين باره فرموده : (و ما يؤ من اكثرهم باللّه الا و هم مشركون ) و نيز فرموده : (فلا وربّك لا يؤ منون حتى يحكّموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا ممّا قضيت ويسلّموا تسليما). و قرآن كريم با حجت هاى قاطع و براهين ساطع خود، انواع شك و ترديدها و شبهاتى راكه در راه عقايد حق و معارف حقيقى مى شود از بين برده با مواعظ شافى خود و داستانهاىآموزنده و عبرت انگيز و مثلهاى دلنشين و وعده و وعيد و انذار و تبشيرش و احكام و شرايعش، با تمامى آفات و عاهات دلهام بارزه نموده همه را ريشه كن مى سازد، بدين جهت خداوندقرآن را شفاى دل مؤ منين ناميده است . و اما اينكه آن را رحمت براى مؤ منين خوانده - با در نظر داشتن اينكه رحمت افاضه اى استكه به وسيله آن كمبودها جبران گشته حوائج برآورده مى شود - دليلش اين است كه قرآندل آدمى را به نور علم و يقين روشن مى سازد،
و تاريكيهاى جهل و كورى و شك را از آن دور مى نمايد، و آن رابه زيور ملكات فاضله وحالت شريفه آراسته اينگونه زيورها را جايگزين پليديها و صورت هاى زشت و صفاتنكوهيده مى سازد. پس قرآن كريم از آن جهت شفا است كه اول صفحهدل را از انواع مرضها و انحرافات پاك مى كند، و زمينه را براى جاى دادنفضائل آماده مى سازد، و از آن جهت رحمت است كه صحت و استقامت اصلى و فطرى آن را بهوى باز مى گرداند، پس از آن جهت شفا است كهمحل دل را از موانعى كه ضد سعادت است پاك نموده و آماده پذيرشش مى سازد، و از آن جهترحمت است كه هياءت سعادت به دل مؤ من داده ، نعمت استقامت و يقين را در آن جايگزين مىكند. پس قرآن كريم ، هم شفا است براى دلها و هم رحمت ، همچنان كه هدايت و رحمت براى نفوسدر معرض ضلالت است ، اين را بدانجهت تذكر داديم كه نكته متفرع شدن (رحمت ) بر(شفا) در جمله (ما هو شفاء و رحمة للمؤ منين ) روشن شود، پس اين جمله نظير آيه :(هدى و رحمة لقوم يؤ منون ) و جمله (و مغفرة و رحمة ) است .
|
|
|
|
|
|
|
|