|
|
|
|
|
|
سوره اسراء مكى است و 111 آيه دارد
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
|
سوره اسراء آيه 1
سبحان الّذى اءسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركنا حولهلنريه من آياتنا انّه هو السّميع البصير (1)
|
ترجمه آيه به نام خداوند بخشاينده مهربان پاك و منزه است خدائى كه در مبارك شبى بنده خود(محمد) (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را از مسجد حرام (مكه معظمه ) به مسجد اقصائى كهپيرامونش را (به قدوم خاصان خود) مبارك ساخت ، سير داد تا آيات خود را به اوبنماياند كه همانا خداوند شنوا و بيناست (1). بيان آيه اين سوره پيرامون مساءله توحيد و تنزيه خداى تعالى از هر شريكى كه تصور شودمى باشد، و با اينكه در اين مورد بحث مى كند، اما مساءله تسبيح خدا را بر مساءله حمد وثناى او غلبه داده ، و بيشتر به قسم دوم پرداخته است ، همچنان كه ابتداى آن را با جمله(سبحان الّذى اءسرى بعبده ...) شروع كرده و درخلال سوره هم پى در پى تسبيح او را تكرار نموده ، يك جا فرموده : (سبحانّه و تعالىعما يقولون )، و جايى ديگر فرموده : (قل سبحان ربّى ) و يا فرموده : (و يقولونسبحان ربّنا...)، و حتى در آيه اى كه سوره به آن ختم مى شود نيز معناى تسبيح خداىرا متذكر گرديده و او را بر تنزّهش از داشتن شريك و ولى و اتخاذ فرزند ستوده وفرموده است : (و قل الحمد للّه الّذى لم يتّخذ ولدا و لم يكن له شريك فى الملك و لم يكنله ولىّ من الذّلّ و كبّرة تكبيرا). نقل برخى اقوال مدنى بودن بعضى از آيات سوره اسراء و اشاره به مفاد كلىاينسوره مباركه از آيات اين سوره چنين بر مى آيد كه از سوره هاى مكى است ، ولى بنابرقول بعضى از مفسرين بطورى كه روح المعانىنقل نموده دو آيه از آن مدنى است ، كه عبارتند از: آيه (و ان كادوا ليفتنونك ...) و آيه(و ان كادوا ليستفزّونك ...). بعضى ديگر گفته اند كه چهار آيه اين سوره مدنى است يعنى آن دو آيه مذكور بهاضافه آيه (و اذ قلنالك انّ ربّك احاط بالنّاس ...)، و آيه (وقل ربّ ادخلنى مدخل صدق ...). و از حسن نقل شده كه گفته است : همه آيات اين سوره جز پنج آيه اش مكى است ، و آن پنجآيه عبارتند از آيه (و لا تقتلوا النّفس ...) و آيه (و لا تقربوا الزّنا...) و آيه(اولئك الّذين يدعون ...) و آيه (اقم الصّلوة ...)، و آيه (و آت ذا القربى ...). و از مقاتلنقل شده كه گفته است كه تمام سوره مكى است مگر پنج آيه زير: (و ان كادوا ليفتنونك...) و آيه (و ان كادوا ليستفزّونك ...) و آيه (و اذ قلنالك ...) و آيه (وقل ربّ ادخلنى ...) و آيه (انّ الّذين اوتوا العلم من قبله ...). و از قتاده و معدل از ابن عباس روايت شده كه گفته است : همه آن مكى است مگر هشت آيه وآنها عبارتند از آيه (و ان كادوا ليفتنونك ...) تا آيه (وقل ربّ ادخلنى ...). و ليكن در مضامين آيات مذكور هيچ دليلى بر اينكه در مدينهنازل شده باشند ديده نمى شود، و احكامى هم كه در اين آيات هست احكامى نيست كه نزولشاختصاص به مدينه داشته باشد، چون نظائر آن در سوره هاى مكى نيز ديده مى شود،مانند سوره انعام و اعراف . سوره مورد بحث هدفى را دنبال مى كند كه آن عبارت است از تسبيح خداى تعالى ، اينسوره مطلب را با اشاره به داستان معراج رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وسير آن حضرت از مسجد الحرام به مسجد اقصى (كه همان بيت المقدس باشد و بنائى استمرتفع (هيكل ) كه داوود و سليمان (عليهماالسلام ) براى بنىاسرائيل بنا نمودند، و خدا آن را خانّه مقدس ايشان قرار داد) شروع نموده و متذكر شده است. آنگاه كلام را به مناسبت ، به مقدرات بنى اسرائيل كشانده ، از عزت و ذلت آنان و اينكهخداوند در هر روزگارى كه او را اطاعت مى كردند سربلندشان مى كرده ، و هر وقت كه ازدر عصيان در مى آمدند ذليل و خوارشان مى ساخته ، سخن گفته و نيز كيفيتنزول كتاب بر آنان و پيرامون دعوت آنان به توحيد و نفى شرك توضيح داده است . سپس به همين مناسبت كلام را به وضع اين امت معطوف ساخته ، كه بر اين امت نيز كتابنازل كرده پس اگر اطاعت كنند اجرا مى برند، و اگر عصيان بور زند عقاب مى شوند، وملاك كار ايشان مانند آنان به همان اعمالى است كه مى كنند، و به طور كلى با هر انسانىبر طبق عملش معامله مى كنند، و سنت الهى در امتهاى گذشته نيز بر همينمنوال بوده است . پس آنگاه حقايق مهم و بسيارى از معارف مربوط به مبداء و معاد و شرايع عامه از اوامر ونواهى و غير آن را بيان مى كند. و از آيات برجسته ، در اين سوره آيه شريفه(قل ادعوا اللّه او ادعوا الرّحمن ايّا ما تدعوا فله الاسماء الحسنى : بگو چه خدا رابخوانيد و چه رحمان را، به هر نامى كه بخوانيد براى او است اسماى حسنى ) و نيزآيه (كلّا نمدّ هؤ لاء و هؤ لاء من عطاء ربّك و ما كان عطاء ربّك محظورا - هر يك از طايفهمؤ من و غير مؤ من را از عطاء پروردگارت مدد مى رسانيم و عطاء پروردگار تو ممنوعنيست و نيز آيه (و ان من قرية الاّ نحن مهلكوها - و هيچ قريه اى نيست مگر آنكه ما هلاككننده آنيم ) و همچنين آيات ديگر، است . معناى آيه شريفه : (سبحان الذى اسرى بعبده ...)
سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام ...
|
كلمه (سبحان ) اسم مصدر از ماده تسبيح به معناى تنزيه است ، و همواره به طوراضافه استعمال مى شود و در تركيب ، مفعول مطلقى است كه قائم مقام و جانشينفعل است ، بنابراين تقدير (سبحان اللّه ) (سبحت اللّه تسبيحا)است يعنى خداى راتنزيه مى كنم تنزيه كردن مخصوصى ، و آن تنزيه و مبرى ساختن او از هر چيزيست كهلايق ساحت قدسش نباشد. و بيشتر در وقتى استعمال مى شود كه بخواهند اظهار تعجب كنند، ولى در اين آيه بهشهادت سياق ، براى تنزيه است نه تعجب ، چون سياق كلام و غرض از آن تنزيه خداست، هر چند بعضيها اصرار دارند كه آن را براى تعجب بگيرند. كلمه (اسراء) و همچنين كلمه (سرى ) كه ثلاثى مجرد آنست به معناى سير در شباست ، وقتى گفته مى شود (سرى و اسرى ) معنايش اين است كه فلانى در شب راهپيمود، و وقتى گفته مى شود (سرى به و اسرى ) به معنايش اين است كه او راشبانّه سير داد، و سير مخصوص روز يا اعم از روز و شب مى باشد. و كلمه (ليلا) مفعول فيه است و بودنش در كلام اين معنا را افاده مى كند كه اين سيرهمه اش در شب انجام گرفت ، هم رفتنش و هم برگشتنش . مراد از (مسجداقصى ) به قرينه جمله (الّذى باركنا حوله ) بيت المقدس است و كلمه(اقصى ) از ماده (قصو) و اين ماده به معناى دورى است ، و اگر مسجد بيت المقدس رامسجد الاقصى ناميده بدين جهت است كه اين مسجد نسبت بهمحل زندگى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مخاطبينى كه با اويند ازمسجدالحرام خيلى دور است ، زيرا محل زندگى ايشان شهر مكه است كه مسجدالحرام درهمانجا است . و جمله (لنريه من آياتنا) نتيجه اين سير دادن را بيان مى كند و آن اين است كه پاره اىاز آيات و نشانه هاى خود را به وى نشان دهد، و اين كه گفتيم : (پاره اى ) به خاطروجود كلمه (من ) در كلام است . و سياق كلام دلالت دارد بر اينكه آن آيات از آيات و نشانه هاى عظيمى بوده ، هم چنانكهدر آيه ديگرى در داستان معراج به اين معنا تصريح نموده و فرموده است (لقد راى منآيات ربّه الكبرى : آيه هاى بزرگى از آيات پروردگارش را مشاهده نمود). و اينكه فرمود: (انّه هو السّميع البصير) بيان علت سير دادن او به منظور نشان دادنآيات است ، يعنى خدا چون شنوا بگفته هاى بندگان و بيناى بهافعال ايشان است و تقاضاى حال رسول خود را ديد كه چنين اكرامى را اقتضاء مى كرد لذااو را براى نشان دادن پاره اى از آيات و نشانه هايش شبانه سير داد. (باركنا حوله لنريه من آياتنا) زيرا در آغاز كلام خداى را غايب گرفته و در اينجابه صورت متكلم آورد و گفت : (مبارك كرديم پيرامون آن را) و دوباره خداى را غايبگرفته فرمود: (او شنوا و بينا است ) و وجه آن اين است كه خواست بدين معنا اشارهكند كه اين اسراء شبانه و آثار مترتّب بر آن يعنى نشان دادن آيات امرى بوده كه ازساحت عظمت و كبريائى و موطن عزت و جبروت حق تعالى صادر شده ، و در آن سلطنتعظماى او به كار رفته ، و خداوند با آيات كبراى خود براى او تجلى كرده است و اگراين التفات به كار نمى رفت و گفته مى شد: (ليريه من آياته ) تا از آيات خودبه او نشان دهد و يا تعبير ديگرى نظير آن مى كرد اين نكتهحاصل نمى شد. و معناى آيه اين است كه : (بايد تنزيه كند تنزيه كردن مخصوصى آن خدائى را كهبا عظمت و كبريائيش بنده خود محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را شبانه سير داد،نهايت قدرت و سلطنت خود را به وى نشان داده دردل يك شب او را از مسجد الحرام به سوى مسجد اقصى برده كه همان بيت المقدسى است كهپيرامونش را مبارك گردانيده بود، و اين بدان جهت است كه عظمت و كبريائى و آيات كبراىخود را به وى بنماياند، چون او شنواى به گفتار و بصير و داناى بهحال او بود، و مى دانست كه او لايق چنين عنايت و مكرمتى هست ). بحث روايتى روايتى مفصل در شرح واقعه (اسراء) و (معراج ) و آنچه پيامبر (ص ) درشبمعراج ديد و شنيد قمى در تفسير خود از پدرش از ابن ابى عمير از هشام بن سالم از امام صادق (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود: جبرئيل و ميكائيل واسرافيل براق را براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آوردند، يكى مهار آن راگرفت و ديگرى ركابش را و سومى جامه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را درهنگام سوار شدن مرتب كرد، در اين موقع براق بناى چموشى گذاشت كهجبرئيل او را لطمه اى زد و گفت : آرام باش اى براق ،قبل از اين پيغمبر، هيچ پيغمبرى سوار تو نشده ، و بعد از اين هم كسى همانند او، سوارتنخواهد شد. آنگاه اضافه فرمود كه براق بعد از لطمه آرام شد و او را مقدارى كه خيلى زياد هم نبودبالا برد، در حالى كه جبرئيل هم همراهش بود، و آيات خدائى را از آسمان و زمين به وىنشان مى داد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خودش فرموده : كه در حين رفتنناگهان يك منادى از سمت راست ندايم داد كه هان اى محمد! ولى من پاسخ نگفته و توجهىبه او نكردم . منادى ديگر از طرف چپ ندايم داد كه هان اى محمد! به او نيز پاسخ نگفته و توجهىننمودم ، زنى با دست و ساعد برهنه و غرق در زيورهاى دنيوى به استقبالم آمد و گفت اىمحمد به من نگاه كن تا با تو سخن گويم به او نيز توجهى نكردم و همچنان پيش مىرفتم كه ناگهان آوازى شنيدم و از شنيدنش ناراحت شدم ، از آن نيز گذشتم ، اينجا بودكه جبرائيل مرا پايين آورد و گفت اى محمد، نماز بخوان منمشغول نماز شدم سپس گفت هيچ مى دانى كجا است كه نماز مى خوانى ؟ گفتم نه ، گفت :طور سينا است ، همانجا است كه خداوند با موسى تكلم كرد، تكلمى مخصوص ، آنگاه سوارشدم ، خدا مى داند كه چقدر رفتيم كه به من گفت پياده شو و نماز بگزار. من پايين آمدهنماز گزاردم ، گفت : هيچ مى دانى كجا نماز خواندى ؟ گفتم نه ، گفت اين بيت اللحمبود، و بيت اللحم ناحيه ايست از زمين بيت المقدس كه عيسى بن مريم در آنجا متولد شد. آنگاه سوار شده براه افتاديم تا به بيت المقدس رسيديم ، پس براق را به حلقه اىكه قبلا انبياء مركب خود را به آن مى بستند بسته وارد شدم در حالى كهجبرئيل همراه و در كنارم بود، در آنجا به ابراهيمخليل و موسى و عيسى در ميان عده اى از انبياء كه خدا مى داند چقدر بودند برخورد نمودمكه همگى به خاطر من اجتماع كرده بودند و مهياى نماز بودند و من شكى نداشتم در اينكهبه زودى جبرئيل جلو مى ايستد و بر همه ما امامت مى كند ولى وقتى صف نماز مرتب شدجبرئيل بازوى مرا گرفت و جلو برد و بر آنان امامت نمودم و البته غرور و عجبى نيست . آنگاه خازنى نزدم آمد در حالى كه سه ظرف همراه داشت يكى شير و ديگرى آب و سومىشراب و شنيدم كه مى گفت اگر آب را بگيرد هم خودش و هم امتش غرق مى شوند و اگرشراب را بگيرد هم خودش و هم امتش گمراه مى گردند و اگر شير را بگيرد خود هدايتشده و امتش نيز هدايت مى شوند. آنگاه فرمود من شير را گرفتم و از آن آشاميدم ،جبرئيل گفت هدايت شدى و امتت نيز هدايت شدند آنگاه از من پرسيد در مسيرت چه ديدى ؟گفتم صداى هاتفى را شنيدم كه از طرف راستم مرا صدا زد. پرسيد آيا تو هم جوابش رادادى ؟ گفتم نه و هيچ توجهى به آن نكردم گفت او مبلغ يهود بود اگر پاسخش گفتهبودى امتت بعد از خودت به يهودى گرى مى گرائيدند، سپس پرسيد ديگر چه ديدى ؟گفتم هاتفى از طرف چپم صدايم زد، پرسيد آيا تو هم جوابش گفتى ؟ گفتم نه وتوجهى هم نكردم ، گفت او داعى مسيحيت بود اگر جوابش مى دادى امتت بعد از تو مسيحى مىشدند آنگاه پرسيد چه كسى در روبرويت ظاهر شد؟ گفتم زنى ديدم با بازوانى برهنه كه همه زيورهاى دنيوى بر او بود به من گفت : اىمحمد به سوى من بنگر، تا با تو سخن گويم ،جبرئيل پرسيد آيا تو هم با او سخن گفتى ؟ گفتم نه سخن گفتم و نه به او توجهىكردم ، گفت او دنيا بود اگر با او همكلام مى شدى امتت دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند. آنگاه آوازى هولانگيز شنيدم كه مرا به وحشت انداخت جبرئيل گفت اى محمد مى شنوى ؟ گفتم آرى ، گفت اينسنگى است كه من هفتاد سال قبل از لب جهنم بهداخل آن پرتاب كرده ام الان در قعر جهنم جاى گرفت و اين صدا از آن بود، اصحاب مىگويند به همين جهت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) تا زنده بود خنده نكرد. صعود پيامبر اكرم (ص ) با جبرئيل به آسمان دنيا آنگاه فرمود: جبرئيل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنيا رسيديم و در آنفرشته اى را ديدم كه او را اسماعيل مى گفتند و هم او بود صاحب خطفه كه خداى عزوجلّدرباره اش فرموده : (الا من خطف الخطفه فاتبعه شهاب ثاقب - مگر كسى كه خبر رابربايد پس تير شهاب او را دنبال مى كند) و او هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشتكه هر يك از آنان هفتاد هزار فرشته ديگر زير فرمان داشتند فرشته مذكور پرسيد اىجبرئيل ، اين كيست همراه تو؟ گفت اين محمد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) است، پرسيد: مبعوث هم شده ؟ گفت آرى ، فرشته در را باز كرد من به او سلام كردم او نيزبه من سلام كرد من جهت او استغفار كردم او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبا به برادرصالح و پيغمبر صالح و همچنين ملائكه يكى پس از ديگرى به ملاقات مى آمدند تا بهآسمان دوم وارد شدم در آنجا هيچ فرشته اى نديدم مگر آنكه خوش و خندانش يافتم تااينكه فرشته اى ديدم كه از او مخلوقى بزرگتر نديده بودم ، فرشته اى بود كريهالمنظر و غضبناك او نيز مانند سايرين با من برخورد نمود، هر چه آنها گفتند او نيز بگفتو هر دعا كه ايشان در حقم نمودند او نيز كرد، اما در عينحال هيچ خنده نكرد، آنچنان كه ديگر ملائكه مى كردند، پرسيدم : اىجبرئيل اين كيست كه اين چنين مرا به فزع انداخت ؟ گفت : جا دارد كه ترسيده شود خود ماهم همگى از او مى ترسيم او خازن و مالك جهنم است ، و تاكنون خنده نكرده ، و از روزى كهخدا او را متصدى جهنم نموده تا به امروز روز به روز بر غضب غيظ خود نسبت به دشمنانخدا و گنهكاران - مى افزايد، و خداوند به دست او از ايشان انتقام مى گيرد، و اگر بنابود به روى احدى تبسم كند، چه آنها كه قبل از تو بودند و چه بعديها قطعا به روىتو تبسم مى كرد، پس من بر او سلام كردم و او بر من سلام كرده به نعيم بهشت بشارتمداد. پس من به جبرئيل گفتم آيا ممكن است او را فرمان دهى تا آتش دوزخ را به من نشان دهد؟جبرئيل (يعنى همان كسى كه خداوند در باره اش فرمود (مطاع ثمّ امين ) گفت آرى ، وبه آن فرشته گفت : اى مالك ، آتش را به محمد نشان بده ، او پرده جهنم را بالا زد، ودرى از آن را باز نمود لهيب و شعله اى از آن بيرون جست و به سوى آسمان سر كشيد وهمچنان بالا رفت كه گمان كردم مرا نيز خواهد گرفت ، بهجبرئيل گفتم دستور بده پرده اش را بيندازد، او نيز مالك را گفت تا بهحال اولش برگردانيد. ديدار پيامبر (ص ) با حضرت آدم و ملك الموت و گفتگو با آندو آنگاه به سير خود ادامه دادم ، مردى گندم گون و فربه را ديدم ازجبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين پدرت آدم است ، سپس مرا معرفى بر آدم نمود و گفت: اين ذريه تو است ، آدم گفت (آرى ) روحى طيب و بوئى طيب از جسدى طيب . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به اينجا كه رسيد سوره مطففين را از آيه هفدهمكه مى فرمايد: (كلاّ انّ كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهدهالمقرّبون ) تا آخر سوره را تلاوت فرمود، پس آنگاه فرمود: من به پدرم آدم سلامكردم ، او هم بر من سلام كرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار كرد و گفت مرحبابه فرزند صالحم پيغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح ، آنگاه به فرشته اى ازفرشتگان گذشتم كه در مجلسى نشسته بود، فرشته اى بود كه همه دنيا در ميان دوزانويش قرار داشت ، در اين ميان ديدم لوحى از نور در دست دارد و آنرا مطالعه مى كند، ودر آن چيزى نوشته بود، و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ مى نگريست و نه بهراست و قيافه اى (چون قيافه مردم ) اندوهگين به خود گرفته بود، پرسيدم : اين كيستاى جبرئيل ؟ گفت : اين ملك الموت است كه دائما سرگرم قبض ارواح مى باشد، گفتم مرانزديكش ببر قدرى با او صحبت كنم وقتى مرا نزديكش برد سلامش كردم وجبرئيل وى را گفت كه اين محمد نبى رحمت است كه خدايش به سوى بندگانگسيل و مبعوث داشته عزرائيل مرحبا گفت و با جواب سلام تحيتم داد و گفت : اى محمد مژدهباد ترا كه تمامى خيرات را مى بينم كه در امت تو جمع شده . گفتم حمد خداى منان را كه منتها بر بندگان خود دارد ، اين خود ازفضل پروردگارم مى باشد آرى رحمت او شاملحال منست ، جبرئيل گفت اين از همه ملائكه شديدالعمل تر است پرسيدم آيا هر كه تاكنون مرده و از اين به بعد مى ميرد او جانش را مىگيرد؟ گفت آرى از خود عزرائيل پرسيدم آيا هر كس در هر جا بهحال مرگ مى افتد تو او را مى بينى و در آن واحد بر بالين همه آنها حاضر مى شوى ؟گفت آرى . ملك الموت اضافه كرد كه در تمامى دنيا در برابر آنچه خدا مسخر من كرده و مرا بر آنسلطنت داده بيش از يك پول سياه نمى ماند كه در دست مردى باشد و آن را در دست بگرداندو هيچ خانه اى نيست مگر آنكه در هر روز پنج نوبت وارسى مى كنم و وقتى مى بينم مردمىبراى مرده خود گريه مى كنند مى گويم گريه مكنيد كه باز نزد شما بر مى گردم وآنقدر مى آيم و مى روم تا احدى از شما را باقى نگذارم . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود اىجبرئيل فوق مرگ واقعه اى نيست ! جبرئيل گفت بعد از مرگ شديدتر از خود مرگ است . آنگاه فرمود به راه خود ادامه داديم تا به مردمى رسيديم كه پيش رويشان طعامهائى ازگوشت پاك و طعامهائى ديگر از گوشت ناپاك بود. ناپاك را مى خوردند و پاك را فرومى گذاشتند پرسيدم اى جبرئيل اينها كيانند؟ گفت اينها حرام خوران از امت تو هستند كهحلال را كنار گذاشته و از حرام استفاده مى برند. برخورد با فرشته اى عجيب الخلقه و جلوه هايى ازتجسماعمال در شب معراج فرمود آنگاه فرشته اى از فرشتگان را ديدم كه خداوند امر او را عجيب كرده بود بدينصورت كه نصفى از جسد او را از آتش و نصف ديگرش را از يخ آفريده بود كه نه آتشيخ را آب مى كرد و نه يخ آتش را خاموش و او با صداى بلند مى گفت : (منزه استخدائى كه حرارت اين آتش را گرفته نمى گذارد اين يخ را آب كند، و برودت يخ راگرفته نمى گذارد اين آتش را خاموش سازد، بار الها اى خدائى كه ميان آتش و آب راسازگارى دادى ميان دلهاى بندگان با ايمانت الفت قرار ده )، پرسيدم اىجبرئيل اين كيست ؟ گفت فرشته ايست كه خدا او را به اكناف آسمان و اطراف زمين هاموكل نموده و او خيرخواه ترين ملائكه است نسبت به بندگان مؤ من از سكنه زمين ، و ازروزى كه خلق شده همواره اين دعا را كه شنيدى به جان آنان مى كند. و دو فرشته در آسمان ديدم كه يكى مى گفت پروردگارا به هر كسى كه انفاق مى كندخلف و جايگزينى عطا كن و به هر كسى كه از انفاق دريغ مى ورزد تلف و كمبودى ده .آنگاه به سير خود ادامه داده به اقوامى برخوردم كه لبهائى داشتند مانند لبهاى شتر،گوشت پهلويشان را قيچى مى كردند و به دهانشان مى انداختند، ازجبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟ گفت سخن چينان و مسخره كنندگانند. باز به سير خود ادامه داده به مردمى برخوردم كه فرق سرشان را با سنگهاى بزرگمى كوبيدند پرسيدم اينها كيانند؟ گفت آنانكه نماز عشاء نخوانده مى خوابند. باز به سير خود ادامه دادم به مردمى برخوردم كه آتش در دهانشان مى انداختند و ازپائينشان بيرون مى آمد پرسيدم اينها كيانند گفت اينها كسانى هستند كهاموال يتيمان را به ظلم مى خورند كه در حقيقت آتش مى خورند و بزودى به سعير جهنم مىرسند. آنگاه پيش رفته به اقوامى برخوردم كه از بزرگى شكم احدى از ايشان قادر بهبرخاستن نبود از جبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت اينها كسانى هستند كه ربامى خورند، بر نمى خيزند مگر برخاستن كسى كه شيطان ايشان را مس نموده و در نتيجهاحاطه شان كرده . در اين ميان به راه آل فرعون بگذشتم كه صبح و شام بر آتشعرضه مى شدند و مى گفتند پروردگارا قيامت كى بپا مى شود. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: پس از آنجا گذشته به عده اى از زنانبرخوردم كه به پستانهاى خود آويزان بودند، ازجبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت اينها زنانى هستند كهاموال همسران خود را به اولاد ديگران ارث مى دادند آنگاهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: غضب خداوند شدت يافت در باره زنىكه فرزندى را كه از يك فاميل نبوده داخل آن فاميل كرده و او در آنفاميل به عورات ايشان واقف گشته اموال آنان را حيف وميل كرده است . آنگاه فرمود: (از آنجا گذشته ) به عده اى از فرشتگان خدا برخوردم كه خدا به هر نحوكه خواسته خلقشان كرده و صورتهايشان را هر طور خواسته قرار داده هيچ يك از اعضاىبدنشان نبود مگر آنكه جداگانه از همه جوانب و به آوازهاى مختلف خدا را حمد و تسبيح مىكردند، و فرياد آنان به ذكر و گريه از ترس خدا بلند بود، من ازجبرئيل پرسيدم اينها چه كسانى هستند؟ گفت خداوند اينها را همينطور كه مى بينى خلقكرده و از روزى كه خلق شده اند هيچيك از آنان به رفيقبغل دستى خود نگاه نكرده و حتى يك كلمه با او حرف نزده از ترس و خشوع در برابرخدا به بالاى سر خود و پائين پايشان نظر نينداخته اند من به ايشان سلام كرده ايشانبدون اينكه به من نگاه كنند با اشاره جواب دادند، آرى خشوع در برابر خدا اجازه چنينتوجهى را به ايشان نمى داد، جبرئيل مرا معرفى نمود، و گفت : اين محمد پيغمبر رحمت استكه خدايش به سوى بندگان خود به عنوان نبوت و رسالت فرستاده ، آرى اين خاتمالنبيين و سيّدالمرسلين است ، آيا با او هم حرف نمى زنيد؟ ملائكه وقتى اين حرف راشنيدند روى به من آورده سلام كردند و احترام نمودند، و مرا و امتم را به خير مژده دادند. عرج به آسمانهاى دوم و سوم سپس به آسمان دوم صعود كرديم ، در آنجا ناگهان به دو مرد برخورديم كهشكل هم بودند، از جبرئيل پرسيدم ، اين دو تن كيانند؟جبرئيل گفت اينان دو پسر خاله هاى تو يحيى و عيسى بن مريم (عليهماالسلام )، من بر آندو سلام كردم ، ايشان نيز بر من سلام كردند، و برايم طلب مغفرت نموده من هم براىايشان طلب مغفرت كردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پيغمبر صالح ، در اينميان نگاهم به ملائكه اى افتاد كه در حال خشوع بودند، خداوند چهره هايشان را آنطور كهخواسته قرار داده بود احدى از ايشان نبود مگر اينكه خداى را با صوتهاى مختلف حمد وتسبيح مى كردند. آنگاه به آسمان سوم صعود كرديم در آنجا به مردى برخوردم كه صورتش آنقدر زيبابود كه از هر خلق ديگرى زيباتر بود، آنچنان كه ماه شب چهارده از ستارگان زيباتراست ، از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين برادرت يوسف است ، من بر او سلام كردم وجهتش استغفار نمودم او هم به من سلام كرده برايم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا بهپيغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح . در اين بين ملائكه اى را ديدم كه در حال خشوع بودند به همان نحوى كه در باره ملائكهآسمان دوم توصيف كردم جبرئيل همان حرفهائى را كه در آسمان دوم در معرفى من زد اينجانيز همان را تكرار نمود ايشان هم همان عكس العمل را نشان دادند. عروج به آسمانهاى چهارم و ششم آنگاه به سوى آسمان چهارم صعود نموديم در آنجا مردى را ديدم ازجبرئيل پرسيدم اين مرد كيست ؟ گفت اين ادريس است كه خداوند به مقام بلندى رفعتش داده ،من به او سلام كرده برايش طلب مغفرت نمودم ، او نيز جواب سلامم داد، و برايم طلبمغفرت نمود و از ملائكه در حال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاىقبل ديده بوديم همه مرا و امتم را بشارت به خير دادند، به علاوه آنها در آنجا فرشته اىديدم كه بر تخت نشسته هفتاد هزار فرشته زير فرمان داشت كه هر يك از آنها هفتاد هزارملك زير فرمان داشتند در اينجا به خاطر مباركرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) خطور كرد كه نكند اين همان باشد، پسجبرئيل با صيحه و فرياد به او گفت بايست و او اطاعتش نموده بپا خاست و تا قيامتهمچنان خواهد ايستاد. آنگاه به آسمان پنجم صعود كرديم در آنجا مردى سالخورده و بزرگ چشم ديدم كهبعمرم ، پير مردى به آن عظمت نديده بودم ، نزد او جمع كثيرى از امتش بودند من از كثرتايشان خوشم آمد، از جبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين پيغمبرى است كه امتش دوستشمى داشتند، اين هارون پسر عمران است ، من سلامش كردم ، جوابم را داد برايش طلب مغفرتكردم او نيز براى من طلب مغفرت نمود، در همان آسمان باز از ملائكه درحال خشوع همان را ديدم كه در آسمانهاى قبلى ديده بودم . آنگاه به آسمان ششم صعود نموديم ، در آنجا مردى بلند بالا و گندم گون ديدم كهگوئى از شنوه (قبيله معروف عرب ) بود، و اگر هم دو تا پيراهن روى هم مى پوشيد باز موى بدنش از آنها بيرون مى آمد، و شنيدمكه مى گفت : بنى اسرائيل گمان كردند كه من محترم ترين فرزندان آدم نزد پروردگارهستم و حال آنكه اين مرد گرامى تر از من است ازجبرئيل پرسيدم اين كيست ؟ گفت : اين برادر تو موسى بن عمران است ، پس او را سلامكردم او نيز به من سلام كرد، سپس براى همديگر استغفار نموديم ، و باز در آنجا ازملائكه در حال خشوع همانها را ديدم كه در آسمان هاى قبلى ديده بودم . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) سپس فرمود آنگاه به آسمان هفتم صعودنموديم و در آنجا به هيچ فرشته از فرشتگان عبور نكرديم مگر آنكه مى گفتند اى محمدحجامت كن و به امتت بگو حجامت كنند، در ضمن در آنجا مردى ديدم كه سر و ريشش جوگندمى ، و بر كرسى نشسته بود از جبرئيل پرسيدم اين كيست كه تا آسمان هفتم بالاآمده و كنار بيت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته ؟ گفت : اى محمد اين پدرتو ابراهيم است در اينجا محل تو و منزل پرهيزكاران از امت تو است ، آنگاهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اين آيه را تلاوت فرمود: (انّ اولى النّاسبا براهيم للّذّين اتّبعوه و هذا النّبى و الّذين امنوا و اللّه ولىّ المؤ منين ). پس به وى سلام كردم ، بعد از جواب سلامم گفت : مرحبا به پيغمبر صالح و فرزندصالح و مبعوث در روزگار صالح ، در آنجا نيز از ملائكه درحال خشوع همان را ديدم كه در ديگر آسمانها ديده بودم ، ايشان نيز مرا و امتم را به خيربشارت دادند. عروج به آسمان هفتم و ديدن عجائب ديگرى از مخلوقات خدا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اضافه كرد كه در آسمان هفتم درياها از نورديدم كه آنچنان تلالو داشتند كه چشم ها را خيره مى ساخت و درياها از ظلمت و درياها از رنجديدم كه نعره مى زد و هر وقت وحشت مرا مى گرفت يا منظرههول انگيزى مى ديدم از جبرئيل پرسش مى كردم ، مى گفت بشارت باد ترا اى محمد شكراين كرامت الهى را بجاى آور و خداى را در برابر اين رفتارى كه با تو كردسپاسگزارى كن ، خداوند هم دل مرا با گفتار جبرئيل سكونت و آرامش مى داد وقتى اينگونهتعجب ها و وحشت ها و پرسشهايم بسيار شد جبرئيل گفت : اى محمد! آنچه مى بينى بهنظرت عظيم و تعجب آور مى آيد، اينها كه مى بينى يك خلق از مخلوقات پروردگار تواست ، پس فكر كن خالقى كه اينها را آفريده چقدر بزرگ است با اينكه آنچه تو نديدهاى خيلى بزرگتر است از آنچه ديده اى آرى ميان خدا و خلقش هفتاد هزار حجابست و از همهخلايق نزديك تر به خدا من و اسرافيلم و بين ما و خدا چهار حجاب فاصله است حجابى ازنور حجابى از ظلمت حجابى از ابرو حجابى از آب . رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) افزود از عجائب مخلوقات خدا (كه هر كدام برآنچه كه خواسته اوست مسخر ساخته ) خروسى را ديدم كه دو بالش در بطون زمينهاىهفتم و سرش نزد عرش پروردگار است و اين خود فرشته اى از فرشتگان خداى تعالىاست كه او را آنچنان كه خواسته خلق كرده ، دو بالش در بطون زمينهاى هفتم و رو بهبالا گرفته بود تا سر از هوا در آورد و از آنجا به آسمان هفتم و از آنجا همچنان بالاگرفته بود تا اينكه شاخش به عرش خدا نزديك شده بود. و شنيدم كه مى گفت : منزه است پرورد گار من هر چه هم كه بزرگ باشى نخواهى دانستكه پروردگارت كجا است ، چون شاءن او عظيم است و اين خروس دوبال در شانه داشت كه وقتى باز مى كرد از شرق و غرب مى گذشت و چون سحر مى شدبالها را باز مى كرد و به هم مى زد و به تسبيح خدا بانگ بر مى داشت و مى گفت :(منزه است خداى ملك قدوس ،است خداى كبير متعال ، معبودى نيست جز خداى حىّ قيوم ) ووقتى اين جملات را مى گفت ، خروس هاى زمين همگى شروع به تسبيح نموده بالها را بههم مى زدند، و مشغول خواندن مى شدند و چون او ساكت مى شد همه آنها ساكت مى گشتند.خروس مذكور پرهائى ريز و سبز رنگ و پرى سفيد داشت كه سفيديش سفيدتر از هر چيزسفيدى بود كه تا آن زمان ديده بودم و زغب (پرهاى ريز) سبزى هم زير پرهاى سفيدداشت آنهم سبزتر از هر چيز سبزى بود كه ديده بودم . رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين ادامه داد كه : سپس به اتفاقجبرئيل به راه افتاده وارد بيت المعمور شدم ، در آنجا دو ركعت نماز خواندم و عده اى ازاصحاب خود را در كنار خود ديدم كه عده اى لباسهاى نو به تن داشتند و عده اى ديگرلباس هائى كهنه ، آنها كه لباسهاى نو در برداشتند با من به بيت المعمور روانهشدند و آن نفرات ديگر بجاى ماندند. دو نهر (كوثر) و (رحمت ) و دو درخت (طوبى ) و (سدرة المنتهى ) از آنجا بيرون رفتم دو نهر را در اختيار خود ديدم يكى از آنها به نام (كوثر) ديگرىبه نام (رحمت ) از نهر كوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم آنگاه هر دوبرايم رام شدند تا آنكه وارد بهشت گشتم كه ناگهان در دو طرف آن خانه هاى خودم واهل بيتم را مشاهده كردم و ديدم كه خاكش مانند مشك معطر بود، دخترى را ديدم كه در نهرهاىبهشت غوطه ور بود، پرسيدم دختر! تو از كيستى ؟ گفت از آن زيد بن حارثه مى باشمصبح اين مژده را به زيد دادم نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى (عجمى) بودند انار بهشت را ديدم كه مانند دلوهاى بزرگ بود، درختى ديدم كه آنقدر بزرگ بود كه اگر مرغى مى خواست دور تنه آن را طى كند، مىبايست هفتصد سال پرواز كند و در بهشت هيچ خانه اى نبود مگر اينكه شاخه اى از آن درختبدانجا سر كشيده بود.از جبرئيل پرسيدم اين درخت چيست ؟ گفت اين درخت (طوبى )استكه خداوند آن را به بندگان صالح خود وعده داده ، و فرموده : (طوبى لهم و حسن مآب :طوبى و سرانجام نيك مرايشان راست ). رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود وقتى وارد بهشت شدم به خود آمدم و ازجبرئيل از آن درياهاى هول انگيز و عجائب حيرت انگيز آن سؤال نمودم ، گفت اينها سير اوقات و حجابهائى است كه خداوند به وسيله آنها خود را درپرده انداخته و اگر اين حجابها نبود نور عرش تمامى آنچه كه در آن بود را پاره مىكرد و از پرده بيرون مى ريخت . آنگاه به درخت سدرة المنتهى رسيدم كه يك برگ آن امتى را در سايه خود جاى مى داد وفاصله من با آن درخت همانقدر بود كه خداى تعالى در باره اش فرمود: (قاب قوسين اوادنى ) در اينجا بود كه خداوند ندايم داد و فرمود: (آمنالرّسول بما انزل اليه من ربّه ) در پاسخ ، ازقول خودم و امتم عرض كردم : (و المؤ منون كل آمن باللّه و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرّقبين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربّنا و اليك المصير) خداى تعالىفرمود: (لا يكلّف اللّه نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ) عرض كردم :(ربّنا لا توآخذنا ان نسينا او اخطانا) خداى تعالى فرمود تو را مؤ اخذه نمى كنمعرض كردم : (ربّنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته على الّذين من قبلنا) خداوندتعالى خطاب فرمود: (نه ، تحميلت نمى كنم )، من عرض كردم (ربّنا و لا تحمّلناما لا طاقة لنا به واعف عنّا و اغفرلنا و ارحمناانت مولينا فانصرنا على القوم الكافرين) خداى تعالى فرمود: اين را كه خواستى به تو و به امت تو دادم . امام صادق (عليه السلام ) در اينجا فرمود: (هيچ ميهمانى به درگاه خدا گرامى تر ازرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) (در آن وقتى كه اين تقاضاها را براى امتش مىكرد) نبوده است ). عطيه خداوند به پيامبر (ص ) در شب معراج رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عرض كرد: پروردگارا تو به انبيايتفضائلى كرامت فرمودى ، به من نيز عطيه اى كرامت كن ، فرمود: به تو نيز در ميانآنچه كه داده ام دو كلمه عطيه داده ام كه در زير عرشم نوشته شده ، و آن كلمه : (لاحول و لا قوّة الا باللّه ) و كلمه : (لا منجا منك الا اليك ) مى باشد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: در اينجا بود كه ملائكه كلامى را بهمن آموختند، تا در هر صبح و شام بخوانم ، و آن اين است : (اللّهمّ انّ ظلمى اصبح مستجيرا بعفوك و ذنبى اصبح مستجيرا بمغفرتك و ذلّى اصبحمستجيرا بعزّتك ، و فقرى اصبح مستجيرا بغناك و وجهى الفانى اصبح مستجيرا بوجهكالباقى الّذى لا يفنى : خدايا اگر ظلم مى كنم دلگرم به عفو توام و اگر گناه مى كنمپناهنده به مغفرتت هستم ، خدايا ذلتم از دلگرمى به عزت تو است و فقرم پناهنده بهغناى تو است و وجه فانيم مستجير به وجه باقى تو) و من اين را در موقع عصر مىخوانم . آنگاه صداى اذانى شنيدم و ناگاه ديدم فرشته ايست كه اذان مى گويد، فرشته ايست كهتا قبل از آنشب كسى او را در آسمان نديده بود، وقتى دو نوبت گفت (الله اكبر) خداىتعالى فرمود درست مى گويد بنده من ، من از هر چيز بزرگترم ، او گفت : (اشهدان لااله الا اللّه ) خداى تعالى فرمود: بنده ام درست مى گويد، منم اللّه ، كه معبودى نيستمگر من و معبودى نيست به غير من . او گفت : (اشهد انّ محمدا رسول اللّه اشهد انّ محمدارسول اللّه ) پروردگار فرمود: بنده ام راست مى گويد محمد بنده و فرستاده من است ،من او را مبعوث كرده ام ، او گفت : (حى على الصّلوة حى على الصّلوة ) خداى تعالىفرمود: راست مى گويد بنده من و به سوى واجب من دعوت مى كند هر كس از روى رغبت و بهاميد اجر دنبال واجب من برود همين رفتنش كفاره گناهان گذشته او خواهد بود. او گفت : (حىّ على الفلاح حىّ على الفلاح ) خداى تعالى فرمود: آرى نماز صلاح ونجاح و فلاح است آنگاه در همان آسمان بر ملائكه امامت كردم و نماز گزارديم آنطور كهدر بيت المقدس بر انبياء امامت كرده بودم (اين روايت از دستبرد عامه محفوظ نمانده و گرنهجا داشت حى على خير العمل هم در آن ذكر شده باشد). حكايت تخفيف نمازهاى واجب يوميه از پنجاه نماز به پنج نماز سپس فرمود بعد از نماز، مهى همانند ابر مرا فرا گرفت به سجده افتادم پروردگارممرا ندا داد: من بر همه انبياى قبل از تو پنجاه نماز واجب كرده بودم همان پنجاه نماز را برتو و امتت نيز واجب كردم اين نمازها را در امتت بپاى دار،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى گويد: من برخاسته به طرف پايين بهراه افتادم ، در مراجعت به ابراهيم برخوردم ، چيزى از من نپرسيد، به موسى برخوردم ،پرسيد چه كردى ؟ گفتم : پروردگارم فرمود: بر هر پيغمبرى پنجاه نماز واجب كردم ، وهمان را بر تو و بر امتت نيز واجب كردم ، موسى گفت : اى محمد امت تو آخرين امتند، و نيزناتوان ترين امتهايند، پروردگار تو نيز هيچ خواسته اى برايش زياد نيست و امت توطاقت اين همه نماز را ندارد برگرد و درخواست كن كه قدرى به امت تو تخفيف دهد. من به سوى پروردگارم برگشتم تا به سدرة المنتهى رسيده در آنجا به سجده افتادم، و عرض كردم پنجاه نماز بر من و امتم واجب كردى نه من طاقت آنرا دارم و نه امتمپروردگارا قدرى تخفيفم بده ، خداى تعالى ده نماز تخفيفم داد، بار ديگر نزد موسىبرگشتم و قصه را گفتم گفت تو و امتت طاقت اين مقدار را هم نداريد، برگرد به سوىپروردگار، برگشتم ده نماز ديگر از من برداشت ، باز نزد موسى آمدم و قصه را گفتم .گفت باز هم برگرد و در هر بار كه بر مى گشتم تخفيفى مى گرفتم . تا آنكه پنجاهنماز را به ده نماز رساندم ، و نزد موسى بازگشتم ، گفت : طاقت اين را هم نداريد، بهدرگاه خدا شدم پنج نماز ديگر تخيف گرفته نزد موسى آمدم ، و داستان را گفتم ، گفت :اين هم زياد است طاقتش را نداريد، گفتم : من ديگر از پروردگارم خجالت مى كشم ، وزحمت پنج نماز برايم آسانتر از در خواست تخفيف است ، اينجا بود كه گوينده اى ندا درداد: حال كه بر پنج نماز صبر كردى در برابر همين پنج نماز ثواب پنجاه نماز را دارى، هر يك نماز به ده نماز و هر كه از امت تو تصميم بگيرد كه به اميد ثواب كار نيكىبكند اگر آن كار را انجام داد ده برابر ثواب برايش مى نويسم و اگر (به مانعىبرخورد و نكرد بخاطر همان تصميمش ) يك ثواب برايش مى نويسم ، و هر كه از امتتتصميم بگيرد كار زشتى انجام دهد، اگر انجام هم داد فقط يك گناه برايش مى نويسم ، واگر منصرف شد و انجام نداد، هيچ گناهى برايش نمى نويسم . امام صادق (عليه السلام ) در اين جا فرمود: خداوند از طرف اين امت به موسى (عليهالسلام ) جزاى خير بدهد او باعث شد كه تكليف اين امت آسان شود اين است تفسير آيه :(سبحان الّذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الّذى باركناحوله لنريه من آياتنا انّه هو السّميع البصير). مؤ لف : قريب به مضمون اين روايت ، روايات بسيار زيادى از طرق شيعه و سنى واردشده است ، و اينكه در اين روايت داشت : ((مردى گندم گون ) در عبارت عربيش دارد)(رجل آدم ) و آدم به معناى گندم گون است ، و كلمه : (طامه ) به معناى امرى استشديد كه با شدتش بر هر امر ديگرى غلبه كند، و به همين جهت در قرآن كريم ، قيامت ،(طامه ) خوانده شده است . و كلمه : (اكتاف ) جمع كتف (شانه ) است ، ولى مقصود از اين كلمه در اين روايت ، اطرافو نواحى است و اينكه در شرح گذشتن از آسمان چهارم داشت به خاطررسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) چنين خطور كرد كه نكند اين همان باشد)مقصود اين است كه نكند اين همان كسى باشد كه تدبير امور عالم به دست اوست ، و همهامور به او منتهى مى گردد. و اينكه در عبورش از آسمان ششم داشت كه (به مردى برخوردم كه گوئى از شنوهبود) مقصود از (شنوه قبيله ايست از عرب كه به بلندى قامت معروفند. و اينكه در خصوص آسمان هفتم داشت (به مردى برخوردم كه سر و ريشش اشمط) بودمقصود از (اشمط) اين است كه موى سر و يا ريش سفيد و سياه باشد. و اينكه در باره آن خروس داشت (خروس مذكور زغبى سبز روى پرها و زغبى ديگر زيرپرها داشت ) معنايش در مرغها آن پرهاى خيلى ريز است و در حيوانات موى دار مويهاىخيلى ريز است . و اينكه داشت : (نگاهم به مرغان بهشت افتاد كه مانند شتران بختى بودند، مقصود از آنشتران خراسانى است ، و كلمه : (دلىّ) (با ضمدال و كسر لام و تشديد ياء) جمع دلو است كه دراصل دلوى بر وزن فعول بوده ، و ضبابه اگر با صاد بى نقطه باشد بايد بهفتحه صاد خواند و معنايش شوق و عشق رقيق است ، و اگر ضبابه با ضاد نقطه دارباشد، بايد با ضمه ضاد خواند و معنايش ابر رقيق است . طاغيان قريش و رد آيات روشن صدق دعوى پيامبر در شب معراج ارائه آيات برصدقدعوى خود توسط پيامبر اكرم (ص ) درباره شب معراج در برابر طاغيانقريش و در امالى صدوق از پدرش از على از پدرش از ابن ابى عمير از ابان بن عثمان از ابىعبداللّه جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) روايت آمده كه فرمود: وقتىرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را به معراج و به بيت المقدس بردندجبرئيل او را سوار براق كرد و به اتفاق به بيت المقدس آمدندجبرئيل محرابهاى انبياء را به آنجناب نشان داد، ورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در آن محرابها نماز گزارده و از آنجا عبورشداده در مراجعت به كاروان قريش برخوردند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آبى را كه آنان در ظرف داشتند ديد و ديد كهشترى گم كرده اند و در پى آن مى گردند،رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آن آب بياشاميد، و مابقى آن را به زمينريخت و چون از معراج برگشت و صبح شد به قريش فرمود كه خداى تعالى ديشب مرابه بيت المقدس برد و آثار انبياء و منزلهاى ايشان را نشانم داد، و من در مراجعت در فلانمحل به كاروانى از قريش برخوردم كه شترى گم كرده بودند و از آب ايشان بياشاميدم، و مابقى آن را ريختم . ابو جهل گفت : اى قريش الآن فرصت خوبى دست داده ، بپرسيد مسجد اقصى چند ستونداشت ؟ و چند قنديل در آن آويزان بود؟ پرسيدند اى محمد! در اين جمع كسانى هستند كهبيت المقدس را ديده باشند، اينك تو بيت المقدس را براى ما توصيف كن ببينيم راست مىگوئى يا خير، بگو ببينيم چند عدد ستون داشت ؟ و قنديلها و محراب هايش چند تا بود؟جبرئيل در دم نازل شده صورت بيت المقدس را در برابر آن جناب مجسم نمود، و آنجناب هرچه را ايشان مى پرسيدند پاسخ مى گفت ، بعد از آنكه از جزئيات بيت المقدس فارغشدند گفتند بايد صبر كنى تا كاروان برسد، از كاروانيان نيز قضيه تو را بپرسيم ،حضرت فرمود: شاهد صدق گفتار من اين است كه كاروانيان قريش هنگام طلوع آفتاب واردمى شوند، در حالى كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش كاروانست . فرداى آن روز قريش به استقبال كاروان آمده شكاف دره را نگاه مى كردند مى گفتند الآنآفتاب مى زند در همين بين در يك آن هم آفتاب طلوع كرد و هم كاروان نمودار شد در حالىكه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن بود از داستان شب گذشته و آنچهرسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرموده بود پرسيدند گفتند آرى همينطور بودشترى از ما در فلان محل گم شده بود و ما آب خود را در ظرفى ريخته بوديم صبح كهبرخاستيم ديديم آب به زمين ريخته شده است . ولى مشاهده اين معجزات چيزى جز برطغيان قريش نيفزود. مؤ لف : در معناى اين روايت ، روايت ديگرى نيز از شيعه و سنى وارد شده است . حكاياتى از شب معراج بروايت ابن عباس و در همان كتاب به سند خود از عبدالله بن عباس روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) وقتى به آسمان عروج نمودجبرئيل او را به كنار نهرى رسانيد، كه آن را نهر نور مى گويند و آيه : (وجعل الظلمات و النّور) اشاره به آنست ، وقتى به آن نهر رسيدندجبرئيل به او گفت : اى محمد! به بركت خدا عبور كن ، زيرا خداوند چشمت را برايتنورانى كرده و پيش رويت را وسعت داده ، آرى اين نهرى است كه تاكنون احدى از آن عبورنكرده نه فرشته اى مقرب و نه پيغمبرى مرسل ، تنها و تنها من روزى يكبار در آن آبتنى مى كنم ، و وقتى بيرون مى شوم بالهايم را بهم مى زنم هيچ قطره اى نيست كه ازبالم بچكد مگر آنكه خداى تعالى از آن قطره فرشته اى مقرب خلق مى كند كه بيستهزار صورت و چهل هزار بال دارد و به هر زبانى با لغتى جداگانه حرف مى زند كهزبان ديگرى آنرا نمى داند و نمى فهمد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) از آن نهر عبور كرد تا رسيد به حجابها وحجابها پانصد عدد بودند كه ميان هر دو حجابى پانصدسال راه بود آنگاه به وى گفت اى محمد! جلو برورسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پرسيد چرا با من نمى آئى گفت من نمى توانماز اينجا پا فراتر بگذارم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) آنقدر كه خدا مىخواست جلو رفت تا آنكه گفتار خداى را شنيد كه مى فرمود من محمودم و تو محمدى اسمت رااز اسم خودم مشتق نمودم پس هر كه با تو بپيوندد من با او مى پيوندم و هر كه با توقطع كند با او قطع مى كنم برو به سوى بندگانم و ايشان را از كرامتى كه به توكردم خبر بده ، هيچ پيغمبرى برنگزيدم مگر آنكه براى او وزيرى قرار دادم و توپيغمبر من ، و على بن ابيطالب وزير تو است . و در مناقب ابن شهر آشوب از ابن عباس روايت شده كه در خبرى گفته :(رسول خدا) آوازى را شنيد كه مى گفت : (آمنّا بربّ العالمين ) ابن عباس اضافه كردهكه (جبرئيل ) گفت : اينها ساحران فرعونند و همچنين(رسول اللّه ) شنيد كه گوينده اى مى گفت (لبّيك اللّهمّ لبّيك )جبرئيل گفت اينها حاجيانند، و نيز شنيد صداى گوينده اى را كه مى گفت (اللّه اكبر)جبرئيل گفت اينها مجاهدين راه خدايند و نيز صداى تسبيح شنيدجبرئيل بيان داشت كه اينان انبيايند پس وقتى به سدرة المنتهى و از آنجا به حجابهارسيد جبرئيل گفت يا رسول اللّه تو خود جلو برو كه من بيش از اين نمى توانم نزديكشوم چرا كه اگر به اندازه يك بند انگشت نزديكتر شوم خواهم سوخت . و در احتجاج از ابن عباس روايت كرده كه گفترسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در ضمن احتجاجى كه عليه يهود مى كردفرمود: (بر بال جبرئيل سوار شدم ، سير نمودم و به آسمان هفتم رسيدم از سدرةالمنتهى كه نزد آن جنت المآوى است نيز گذشتم تا آنكه به ساق عرش پيوستم ، و ازساق عرش ندا شد كه به درستى كه منم آرى منم اللّه و معبود يكتا، معبودى نيست غير من ،منم (سلام ) (مؤ من ) (مهيمن ) (عزيز) (جبار) (متكبر) (رؤ وف )(رحيم )، و من او را با چشم دل ديدم نه با چشم سر...). امام باقر و امام سجاد (ع ) به سئوالاتى پيرامون معراج پيامبر (ص ) پاسخمىگويند و در كافى به سند خود از ابى الرّبيع روايت كرده كه گفت سفرى با حضرت ابى جعفر(عليه السلام ) به حج مشرّف شدم كه آن سال هشام بن عبد الملك نيز به اتفاق نافعمولاى عمر بن خطاب مشرف بود.
|
|
|
|
|
|
|
|