بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     401 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     402 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     403 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     404 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     405 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     406 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     407 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     408 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     409 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     410 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     411 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     412 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     413 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     414 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     415 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     416 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     417 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     418 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     419 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     420 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     421 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     422 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     423 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     424 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     425 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     426 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     427 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     428 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     429 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     430 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     431 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     432 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     433 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 


1. «أغمض» ازمادّه «غمض» (بر وزن نبض) در اصل به معناى قرار گرفتن پلك هاى چشم بر روى يكديگر است. سپس به هرگونه تساهل و تغافل و چشم پوشى اطلاق شده است.

[588]

يَنْعُمُونَ فِيهَا، وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ، وَالْعِبءُ(1) عَلَى ظَهْرِهِ، وَالْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ(2) بِهَا).

تعبير به «رُهُون» در جمله اخير اشاره به اين است كه او در گرو اموال حرامى است كه از ديگران گرفته، كه تا گروگان را نپردازد خلاصى و رهايى نمى يابد.

چه دردناك است! كه انسان در يك لحظه، به كاخ هاى زيبا، وسايل پذيرايى گوناگون، لباس هاى گران قيمت و رنگارنگ، مركب هاى سوارى پرقيمت وسرمايه ها و اموال متراكم شده نظر بيفكند كه عمرى براى تهيّه آن زحمت كشيد و خون جگر خورد و بدون هيچ عوض و پاداشى همه را به ديگران مى سپارد و از آن دردناكتر! اينكه حساب و مسئوليّت هايش بر دوش اوست و لذّاتش نصيب ديگران. ولى افسوس كه دير هنگام بيدار شد و راهى براى جبران مافات نيست وجز حسرت و اندوه نصيبى ندارد.

به همين دليل در جمله بعد مى فرمايد: «او در اين حال، به خاطر امورى كه به هنگام مرگ براى او روشن شده، دست خود را از پشيمانى مى گزد (و انگشت ندامت به دندان مى گيرد!) و نسبت به آنچه در تمام عمر به آن علاقه داشت، بى اعتنا مى شود!» (فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ(3) لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ، وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ).

در اين حال او به ياد اين مطلب مى افتد كه در دوران زندگى غالباً در برابر


1. «عبء» به معناى ثقل و سنگينى است و ريشه اصلى آن «عَبء» (بر وزن فرد) به معناى مهيّا ساختن است.
2. «رهون» جمع «رهن» به معناى گروگان و محبوس شدن هر چيزى است و آن وثيقه اى است كه معمولا در برابر وام داده مى شود كه تا وام پرداخت نشود وثيقه آزاد نخواهد شد و جمله «وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهوُنُهُ بِها» اشاره به اين است كه تمام وثيقه هاى معنوى وجود انسان گويى گروگان اموال او مى شود; اموالى كه حلال و حرام در آن به هم آميخته است. سعادت انسان، نجات او و سرنوشت آينده او همه در گروِ آن است.
3. «أصحر» به معناى خارج شدن به سوى صحراست و چون در بيابان همه چيز ظاهر و آشكار مى شود به خلاف كوچه ها و پس كوچه هاى شهر، اين واژه به معناى اظهار و آشكار ساختن آمده است.

[589]

حسودان قرار داشت; حسودانى مى خواستند اموال و ثروت ها را به چنگ آورند و به او اجازه تملّك آنها را ندهند، ولى او با زيركى و تلاش و فعاليّت، جلو آنها را گرفت و به آنها اجازه نداد ثروت هايى كه مى بايست نصيب او بشود، به چنگ حسودانش بيفتد; ولى اكنون كه سرنوشت خود و اموال خود را در آستانه مرگ مى بيند: «آرزو مى كند اى كاش اين اموال به دست آن كس مى رسيد كه در گذشته به ثروت او غبطه مى خورد و بر آن حسد مىورزيد (تا وبال جانش نگردد)». (وَ يَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ!).

سپس امام(عليه السلام) به بيان مرحله پايانى عمر و نقطه نهايى زندگى مى پردازد و با تعبيراتى تكان دهنده چنان ترسيمى از اين مرحله مى كند كه هر شنونده اى را تحت تأثير قرار مى دهد; گويى خود را در آن حال مى بيند كه مى خواهد با زندگى وداع گويد; مى فرمايد: «سپس مرگ همچنان در وجود او پيشروى مى كند تا آنجا كه گوشش همچون زبانش از كار مى افتد; به طورى كه در ميان خانواده اش نه زبان براى سخن گفتن دارد، و نه گوش براى شنيدن». (فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ، فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لاَ يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ، وَ لاَ يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ).

آرى! اعضاى اصلى او يكى بعد ازديگرى از كار مى افتد; نه زبان گويايى باقى مانده و نه گوش شنوايى. در اين حال: «پيوسته به صورت خانواده اش مى نگرد. حركات زبانشان را مى بيند، ولى صداى آنان را نمى شنود!». (يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وجُوهِهِمْ، يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ، وَ لاَ يَسْمَعُ رَجْعَ كَلامِهِمْ).

چه دردناك است كه با چشم سخن گفتن آنها را مى بيند، ولى با گوش پيام آنها را نمى شنود. آنها مى كوشند با او ارتباطى برقرار كنند، ولى او قدرت بر ارتباط گرفتن با آنان را ندارد!

در ادامه مى افزايد: «سپس چنگال مرگ در او بيشتر فرو مى رود; چشمش نيز

[590]

همانند گوشش از كار مى افتد. (آرى چشم را براى هميشه فرو مى بندد) و روح او از بدنش براى هميشه خارج مى شود». (ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطاً(1) بِهِ، فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ، وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ).

«در اين هنگام به صورت مردارى در ميان خانواده اش قرار مى گيرد كه از نشستن نزد او وحشت مى كنند و از او فاصله مى گيرند (فرياد سوگواران برمى خيزد;) ولى نه مى تواند سوگوارانش را يارى دهد، و نه كسى را كه او را صدا مى زند پاسخ گويد». (فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ، قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ، وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ، لاَ يُسْعِدُ بَاكِياً، وَ لاَ يُجِيبُ دَاعِياً).

«سرانجام او را به سوى گودالى در درون زمين حمل مى كنند; او را به دست عملش مى سپارند و براى هميشه از ديدارش چشم مى پوشند!». (ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ(2) فِي الاَْرْضِ، فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ، وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ(3)).

ساليان دراز در ميان خانواده اش مى گفتند و مى خنديدند و مى جوشيدند و مى خروشيدند و دورى از يكديگر را تحمّل نمى كردند; ولى بعد از فرا رسيدن مرگ يك ساعت ماندن در كنار او را تحمّل نخواهند كرد! گويى هميشه از آنها بيگانه و آنها نيز از او بيگانه بوده اند.

 

نكته

لحظه هولناك جان دادن

در طول زندگى انسان، لحظه اى دردناك تر و غم انگيزتر از لحظه جان دادن نيست.


1. «التياط» از مادّه «ليط» (بر وزن ليل) به معناى چسبيدن و آميختن به چيزى است.
2. «مخطّ» به معناى شكاف و گودال است و به قبر نيز اطلاق مى كنند; زيرا قبلا خطّى مى كشند، سپس آن را مى شكافند.
3. «زوره» از مادّه «زيارت» و به همان معناست.

[591]

لحظه پايان گرفتن آرزوها!

لحظه چشم پوشى از تمام فرآورده هاى زندگى!

لحظه جدا شدن از دوستان و بستگان و فرزندان !

لحظه وداع با دنيا و با هر چه در دنياست!

و بالأخره لحظه انتقال به جهانى تازه كه ممكن است آميخته با مشكلات عظيم و پى آمدهاى بسيار دردناكى باشد.

امام(عليه السلام) درخطبه بالا چنان ترسيمى از پايان زندگى و مرگ به صورت لحظه به لحظه فرموده است كه هر خواننده اى آن را در مقابل خود مجسّم مى بيند و در جريان شرايط هولناك آن قرار مى گيرد.

امام(عليه السلام) با تعبيراتى تكان دهنده انسان هايى را كه از اين لحظه فوق العاده غم انگيز غافلند بيدار مى كند، تا قبل از فرا رسيدن زمانى كه راه برگشت و جبران و تدارك نيست، به فكر خود باشند و زاد و توشه لازم را براى اين سفر خوفناك و طولانى فراهم سازند.

اما نبايد فراموش كرد گروهى از اولياء الله و پاكان و نيكان هستند كه بر چهره مرگ لبخند مى زنند و تنگاتنگ آن را در آغوش مى گيرند; چرا كه معتقدند: مرگ تنها جامه رنگارنگى را از آنها مى گيرد و آنها جانى جاودان به دست مى آورند و به تعبير ديگر: سكرات موت و حوادث هولناك لحظه جان دادن، بستگى به نيّت و عمل انسان دارد كه مى تواند آن لحظه را به صورت دردناك ترين لحظات عمر، يا زيباترين لحظات زندگى در آورد.

 

[592]

[593]

 

 

بخش پنجم

 

حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ، وَ الأَمْرُ مَقَادِيرَهُ، وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ، وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ، أَمَادَ السَّماءَ وَ فَطَرَهَا، وَ أَرَجَّ الأَرْضَ وَ أَرْجَفَهَا، وَ قَلَعَ جِبَالَها وَ نَسَفَهَا، وَ دَكَّ بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ، وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا، فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلاَقِهمْ، وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ، ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِما يُريدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا الأَعْمَالِ وَ خَبَايَا الأَفْعَالِ، وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ: أَنْعَمَ عَلَى هؤُلاَءِ وانْتَقَمَ مِنْ هؤُلاَءِ.

 

ترجمه

اين وضع (مرگ و ميرهاى آدمى) همچنان ادامه مى يابد تا عمر جهان پايان گيرد و مقدّرات به انتها رسد، و آخرين مخلوقات به نخستين آنها ملحق گردد (و همه بميرند) و فرمان خدا براى بازگشت مخلوقات كه اراده كرده است صادر گردد. در اين هنگام آسمان (كرات آسمانى) را به حركت درمى آورد و از هم مى شكافد; زمين را به لرزه در آورده و به سختى تكان مى دهد; كوهها را از جا كنده، به هر سو پرتاب مى كند و آنها از هيبت جلال و خوف سَطْوَتش به يكديگر كوبيده شده، متلاشى مى گردند. (بعد از اين انقلاب هاى عظيم) خداوند تمام كسانى را كه در دل خاك آرميده اند، بيرون مى آورد و پس از فرسودگى، نوسازى مى كند، و بعد از پراكندگى آنها را جمع مى نمايد; سپس آنها را براى سؤال از

اعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسيم مى كند: به اين گروه (نيكان و پاكان) نعمت مى بخشد و آن گروه (بدان) را مجازات مى كند.

[594]

شرح و تفسير

رستاخيز انسانها

با توجّه به بحث هايى كه امام(عليه السلام) در قسمت هاى پيشين خطبه، در مورد زندگى پرغوغاى دنيا پرستان و سپس لحظات پايانى عمر انسان با تمام مشكلات طاقت فرسا و حوادث دردناكش كرد، در اين بخش از خطبه به بحث از مرحله ديگرى مى پردازد و آن قيامت، رستاخيز و حساب و كتاب است و با اين بخش، بحث را درباره سرنوشت انسان، كامل مى سازد و دورنماى گويا و آموزنده اى در پيش روى انسان ها مى گذارد; به اين منظور كه تا فرصتى باقى است، بيدار شوند و صراط مستقيم را از جاده هاى انحرافى بشناسند.

مى فرمايد: «اين وضع همچنان ادامه مى يابد، تا عمر جهان پايان گيرد و مقدّرات به انتها برسد و آخرين مخلوقات، به نخستين آنها، ملحق گردد (همه بميرند) و فرمان خدا براى تجديد خلقت كه اراده كرده است، صادر گردد». (حَتَّى إِذَا بَلَغَ الْكِتَابُ أَجَلَهُ، وَ الاَْمْرُ مَقَادِيرَهُ، وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ، وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللهِ مَا يُرِيدُهُ مِنْ تَجْدِيدِ خَلْقِهِ).

آرى! زندگى انسان در اين دنيا هدف نهايى نيست، بلكه مقدّمه اى است براى زندگى در جهان ديگر، كه جاودانى و مقصد نهايى خلقت است.

«در اين هنگام آسمان (كرات آسمانى) را به حركت در مى آورد و از هم مى شكافد; زمين را به لرزه درآورده، به سختى تكان مى دهد; كوهها را از جا كنده و به هر سو پرتاب مى كند، و آنها از هيبت جلال و خوف سطوتش به يكديگر كوبيده شده، و متلاشى مى گردد!» (أَمَادَ(1) السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا، وَ أَرَجَّ(2) الاَْرْضَ وَ أَرْجَفَهَا(3)، وَ قَلَعَ


1. «أماد» از مادّه «ميد» (بر وزن صيد) به معناى تحرّك و اضطراب است; بنابراين «أماد» به معناى به حركت درآوردن، توأم با تكان دادن است.
2. «أرجّ» از مادّه «رجّ» (بر وزن حجّ) گرفته شده كه به معناى حركت دادن شديد است.
3. «أرجف» از مادّه «رجف» (بر وزن كشف) به معناى اضطراب و لرزه شديد است و اخبار فتنه انگيز را از آن جهت «اراجيف» گويند كه مايه اضطراب جامعه است.

[595]

جِبَالَهَا وَ نَسَفَهَا(1)، وَ دَكَّ(2) بَعْضُهَا بَعْضاً مِنْ هَيْبَةِ جَلاَلَتِهِ وَ مَخُوفِ سَطْوَتِهِ).

به اين ترتيب، انفجار عظيمى در آسمان ها و زمين به وقوع مى پيوندد و جهان مادّه به طور كامل ويران مى شود و همانگونه كه قرآن مى گويد، بر ويرانه هاى آن جهان نوينى ايجاد مى شود كه رستاخيز در آن واقع خواهد شد: «يَوْمَ تَبَدَّلُ الأَرْضُ غَيْرَ الأَرْضِ وَ السَّمواتُ وَ بَرَزُوا للهِِ الْوَاحِدِ القَهَّارِ; در آن روز كه اين زمين به زمينى ديگر و آسمان ها به آسمان هاى ديگرى مبدّل مى شود و آنها (انسان ها) در پيشگاه خداوند واحد قهّار ظاهر مى شوند».(3)

در واقع سخنان امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پرمعنا برگرفته از قرآن مجيد است و عصاره چيزى است كه در قرآن به صورت گسترده آمده است.

و درباره آسمان مى فرمايد: «إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ * وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انْتَثَرَتْ; هنگامى كه آسمان از هم شكافته شود و ستارگان پراكنده شوند و فرود ريزند».(4)

و نيز در مورد زمين مى فرمايد: «إِذَا رُجَّتِ الاَْرْضُ رَجّاً * وَ بُسَّتِ الْجِبَالُ بَسّاً * فَكَانَتْ هَبَاءً مُنْبَثّاً; هنگامى كه زمين به شدّت به لرزه درمى آيد و كوهها درهم كوبيده مى شود و به صورت غبار پراكنده اى در مى آيد».(5)

و نيز مى فرمايد: «يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ; آن روز كه زلزله هاى هولناك همه چيز را مى لرزاند و به دنبال آن دوّمين حادثه (صيحه عظيم محشر) رخ مى دهد».(6)

در ادامه اين سخن مى فرمايد: «بعد از اين انقلاب هاى عظيم و حوادث كوبنده و


1. «نسف» از مادّه «نسف» (بر وزن حذف) در اصل به معناى ريختن دانه هاى غذايى در غربال و تكان دادن و باد دادن آن است تا پوست از دانه جدا شود. در اينجا به معناى متلاشى و خرد كردن كوههاست.
2. «دكّ» در اصل به معناى زمين صاف وهموار است و از آنجا كه براى صاف كردن زمين ناهموار بايد آن را درهم كوبيد، اين واژه در بسيارى از موارد به معناى كوبيدن شديد به كار مى رود.
3. سوره ابراهيم، آيه 48.
4. سوره انفطار، آيات 1 - 2.
5. سوره واقعه، آيات 4 - 6.
6. سوره نازعات، آيات 6 - 7.

[596]

هولناك، خداوند تمام كسانى را كه در دل خاك آرميده اند، بيرون مى آورد و پس از فرسودگى نوسازى مى كند و بعد از پراكندگى آنها را جمع مى نمايد». (وَ أَخْرَجَ مَنْ فِيهَا، فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلاَقِهمْ(1)، وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ).

و اين آغاز رستاخيز انسان هاست كه همگى به حيات نوين باز مى گردند و وارد صحنه محشر مى شوند.

تعبير به «جَدَّدَهُمْ» اشاره روشنى به معاد جسمانى و نوسازى انسان ها و تكامل جسمى آنان در عرصه محشر است.

جمله «وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ» ممكن است اشاره به اجتماع انسان ها در صحنه محشر باشد و يا اشاره به جمع شدن ذرّات پراكنده هر انسانى براى تجديد حيات و مانعى ندارد كه عبارت مذكور اشاره به هردو معنا باشد.

در ادامه مى فرمايد: «سپس آنها را براى سؤال از اعمال مخفى و افعال پنهانى از هم جدا ساخته، به دو گروه تقسيم مى كند: به اين گروه نعمت مى بخشد وآن گروه را مجازات مى كند». (ثُمَّ مَيَّزَهُمْ لِما يُريدُهُ مِنْ مَسْأَلَتِهِمْ عَنْ خَفَايَا الاَْعْمَالِ وَ خَبَايَا الاَْفْعَالِ، وَ جَعَلَهُمْ فَرِيقَيْنِ: أَنْعَمَ عَلَى هؤُلاَءِ وانْتَقَمَ(2) مِنْ هؤُلاَءِ).

تعبير به «خَفَايَا الاَْعْمَالِ وَ خَبَايَا الاَْفْعَالِ» ممكن است اشاره به يك مطلب، يعنى: اعمال پنهانى بوده باشد و اين احتمال نيز وجود دارد كه «خَفَايَا الاَْعْمَالِ» اشاره به اعمالى باشد كه به صورت پنهان كارى، هر چند در دل اجتماع انجام داده مى شود و «خَبَايَا الاَْفْعَالِ» اشاره به كارهايى باشد كه در خلوتگاه هاى پوشيده از نظر انجام


1. «إخلاق» از ريشه «خلق» (بر وزن شفق) به معناى كهنه شدن است.
2. «إنتقم» از مادّه «نقمت» (بر وزن نعمت) در اصل به معناى كيفر دادن و مجازات كردن است و گاه به معناى تلافى كردن توأم با كينه جويى آمده است; ولى در خطبه بالا و مواردى كه در قرآن به كار رفته است، همان معناى مجازات كردن را دارد.

[597]

مى گيرد; زيرا «خبايا» جمع «خبيئه» به معناى شىءِ پنهان است. به هر حال چيزى از كارهاى ما بر خدا پنهان و پوشيده نيست، چرا كه او در همه جا حضور دارد و تمام عالم محضر خدا است.

 

 

[598]

[599]

 

 

بخش ششم

 

فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ، وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ، حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ النُّزَّالُ، وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ الْحَالُ، وَ لاَ تَنُوبُهُمُ الأَفْزَاعُ، وَ لاَ تَنَالُهُمُ الأَسْقَامُ، وَ لاَتَعْرِضُ لَهُمُ الأَخْطَارُ، وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ الأَسْفَارُ. وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَار، وَ غَلَّ الأَيْدِيَ إِلَى الأَعْنَاقِ، وَ قَرَنَ النَّوَاصِيَ بِالاَْقْدَامِ، وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ الْقَطِرَانِ، وَ مُقَطَّعَاتِ النِّيرَانِ، فِي عَذَاب قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ، وَ بَاب قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ، فِي نَار لَهَا كَلَبٌ وَ لَجَبٌ، وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ، وَ قَصِيفٌ هَائِلٌ، لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا، وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا، وَ لاَ تُفْصَمُ كُبُولُهَا. لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى، وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَومِ فَيُقْضَى.

 

ترجمه

اما اطاعت كنندگان را در جوار رحمت خويش پاداش عطا مى كند، و در سراى جاودانى خود براى هميشه جاى مى دهد. در سرايى كه اقامت كنندگانش هرگز از آن كوچ نمى كنند. و حالاتشان دگرگون نمى شود. ترس و وحشتى به آنان روى نمى آورد، و بيمارى به وجودشان عارض نمى شود، خطرى به آنها متوجّه نمى گردد، و سفرها آنها را از ديار خود بيرون نمى راند.

و اما گناهكاران را در بدترين منزلگاه جاى مى دهد و دست آنها را با غل و زنجير به گردنشان مى بندد، آن گونه كه سرهايشان را به پاها نزديك مى كند. لباسى از موادّ آتش زا و جامه هايى از قطعه هاى آتش بر آنها مى پوشاند. در عذابى كه حرارتش

[600]

بسيار شديد و درش به روى آنها بسته است! آتشى پرهيجان كه مى خروشد و زبانه مى كشد! شعله هايش فروزان، و صدايش هراس انگيز است. هميشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسيرانش غرامتى پذيرفته نمى شود، و زنجيرهايش گسسته نمى گردد! مدتى براى آن سرا تعيين نشده تا پايان گيرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد، تا به آخر رسد!

 

شرح و تفسير

آخرين منزلگاه هستى

امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه - كه در واقع آخرين مرحله سير انسان را بيان مى كند - اشاره به بخشى از پاداش هاى نيكوكاران و مجازات هاى بدكاران فرموده، چنين مى گويد: «اما اطاعت كنندگان را در جوار رحمت خويش پاداش مى دهد و در سراى جاودانى خود آنان را براى هميشه جاى مى دهد». (فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ، وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ).

سپس ويژگى هاى اين سراى آخرت را در چند جمله كوتاه و پرمعنا بر مى شمرد و مى فرمايد: «سرايى كه اقامت كنندگانش هرگز از آن كوچ نمى كنند و حالاتشان دگرگون نمى شود (و پيوسته مشمول نعمت هاى الهى هستند)». (حَيْثُ لاَ يَظْعَنُ(1)النُّزَّالُ، وَ لاَ تَتَغَيَّرُ بِهِمُ الْحَالُ).

«ترس و وحشت به آنان روى نمى آورد و بيمارى به وجودشان نمى رسد; خطرى به آنها عارض نمى گردد و سفرها، آنها را از ديار خود بيرون نمى راند». (وَ لاَ تَنُوبُهُمُ الاَْفْزَاعُ(2)، وَ لاَ تَنَالُهُمُ الاَْسْقَامُ، وَ لاَتَعْرِضُ لَهُمْ الاَْخْطَارُ، وَ لاَ تُشْخِصُهُمُ(3) الأَسْفَارُ).


1. «يَظْعَن» از مادّه «ظَعْن» به معناى كوچ كردن است.
2. «أفزاع» جمع «فزع» به معناى ترس و وحشت است .
3. «تشخص» از مادّه «إشخاص» به معناى بيرون كردن از منزلى به منزل ديگر است.

[601]

به اين ترتيب، حوادث ناراحت كننده و عوارض نگرانى زا كه در عالم دنيا پيوسته آرامش فكر انسان را بر هم مى زند و زندگانى هاى راحت را تحت تأثير قرار مى دهد در آنجا وجود ندارد و هميشه خيال انسان راحت و آرامش او برقرار و زندگى او مملوّ از سرور و شادى است; نه خطرى آنها را تهديد مى كند و نه بيمارى و نه عوامل وحشتناك طبيعى همچون سيل ها و زلزله ها و خشكسالى ها و نه حوادث ناراحت كننده اجتماعى مانند ناامنى ها، جنگ ها و كشمكش ها.

تفاوت ميان جمله: «لاَ يَظْعَنُ النُّزَّالُ» با جمله: «وَلاَ تُشْخِصُهُمُ الاَْسْفَارُ». ممكن است از اين نظر باشد كه اوّلى اشاره به كوچ هاى اجبارى باشد كه انسان در دنيا گاهى مجبور به آن مى شود و به كلّى ترك وطن مى گويد و دومى اشاره به سفرهايى است كه انسان در دنيا به حكم اجبار براى تأمين حاجات زندگى، مشكلات و رنج آن را پذيرا مى شود. در سراى آخرت هيچ يك از آنها وجود ندارد.

آرى! زندگى دنيا هر قدر راحت و پرنعمت باشد، به خاطر اينكه همواره در معرض اين آفات است لذّت بخش و شيرين نيست; ولى زندگى سراى جاويدان به خاطر نبودن هرگونه عوامل نگرانى، شيرينِ شيرين است.

در اينجا ممكن است كسانى سؤال كنند كه ما ارزش نعمت هاى اين جهان را به خاطر لحظاتى كه آنها را از دست مى دهيم درك مى كنيم; تا ظلمت شب را نبينيم ارزش روشنايى روز و آفتاب عالمتاب را نمى فهميم و تا بيمارى دست ندهد ارزش نعمت سلامتى آشكار نمى شود; آيا نبودن عوارض و حوادثى كه در بالا اشاره شد، سبب نمى شود كه انسان در آنجا از درك لذّت نعمت ها باز ماند.

در پاسخ اين سؤال بايد به دو نكته توجّه داشت: نخست اينكه، نعمت هاى سراى آخرت در تحوّل و تغييرند; يعنى پيوسته نعمتى جاى خود را به نعمتى ديگر مى دهد و هر روز مواهب جديدى به آنها مى رسد و اين دگرگونى هاى نشاط آفرين و لذّت

[602]

بخش يك نواختى را از بين مى برد و ارزش آنها را آشكار مى سازد.

ديگر اينكه: آنچه لذّات دنيا را در كام انسان تلخ مى كند اين است كه پيوسته خطرات نعمت ها را احاطه كرده و فكر سلب نعمت، همواره انسان را آزار مى دهد. امام(عليه السلام) در عبارات بالا مى فرمايد: اين مشكل بزرگ درباره نعمت هاى آخرت وجود ندارد.

همانگونه كه در قرآن مجيد آمده است كه از زبان بهشتيان به هنگام حمد و ستايش پروردگار مى گويد: «وَ قَالُوا الْحَمْدُللهِِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورٌ* الَّذِي أَحَلَّنَا دَارَ الْمُقَامَةِ مِنْ فَضْلِهِ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا نَضَبٌ وَ لاَ يَمَسُّنَا فِيهَا لُغُوبٌ; آنها مى گويند: ستايش براى خداوندى است كه اندوه را ازما برطرف ساخت; زيرا پروردگار ما غفور و شكور است. خداوندى كه به فضل خود ما را در اين سراى جاويدان جاى داد كه نه رنجى در آنجا به ما مى رسد و نه سستى و واماندگى».(1)

سپس امام(عليه السلام) به شرح درد و رنج هاى اهل معصيت در سرايى ديگر پرداخته مى فرمايد: «و اما گناهكاران را در بدترين منزلگاه جاى مى دهد و دست آنها را با غل و زنجير به گردنشان مى بندد، آن گونه كه سرهايشان را به پاها نزديك مى كند!» (وَ أَمَّا أَهْلُ الْمَعْصِيَةِ فَأَنْزَلَهُمْ شَرَّ دَار، وَ غُلَّ الأَيْدِي إِلَى الاَْعْنَاقِ، وَ قَرَنَ النَّوَاصِيَ بِالاْقْدَامِ)

اين تعبيرات اشاره به چيزى است كه در قرآن مجيد آمده: «إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَ السَّلاَسِلُ يُسْحَبُونَ * فِى الْحَمِيمِ ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ; در آن هنگام كه غل و زنجيرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را مى كشند و در آب جوشان وارد مى كنند، سپس در آتش دوزخ افروخته مى شوند».(2)

در ادامه اين سخن مى افزايد: «خداوند جامه هايى از موادّ آتش زا و لباس هايى از قطعه هاى آتش بر آنها مى پوشاند; در عذابى كه حرارتش بسيار شديد است و درش


1. سوره فاطر، آيات 34 - 35.
2. سوره غافر، آيات 71 - 72.

[603]

به روى آنها بسته است! آتشى پرهيجان كه مى خروشد و زبانه مى كشد! شعله هايش فروزان و صدايش هراس انگيز است!». (وَ أَلْبَسَهُمْ سَرَابِيلَ الْقَطِرَانِ، وَ مُقَطَّعَاتِ النِّيرَانِ، فِي عَذَاب قَدِ اشْتَدَّ حَرُّهُ، وَ بَاب قَدْ أُطْبِقَ عَلَى أَهْلِهِ، فِي نَار لَهَا كَلَبٌ(1) وَ لَجَبٌ(2)، وَ لَهَبٌ سَاطِعٌ، وَ قَصِيفٌ(3) هَائِلٌ).

«قَطِران» در اصل به معناى مادّه قابل اشتعالى است شبيه نفت سياه كه سياه و لزج و بدبوست و در قديم به حيواناتى كه مبتلا به «جَرَب» (نوعى بيمارى كه مو و پشم با آن مى ريزد) بودند مى ماليدند و معتقد بودند كه اين مادّه بيمارى را درمان مى كند. اين مادّه چنان است كه اگر شعله آتش به آن برسد شعلهور مى شود.

امام(عليه السلام) مى فرمايد: در آن روز پيراهنى از اين مادّه بر دوزخيان مى پوشانند.

اوصافى كه براى آتش دوزخ در اين عبارات كوتاه و تكان دهنده ذكر شده، نشان مى دهد كه آتشى فوق العاده سوزان است. شعله هايش به آسمان زبانه مى كشد و صداى هولناكش گوش را كر مى كند.

امام(عليه السلام) در ادامه سخن مى فرمايد: اضافه بر همه اينها، مشكل عظيم اين است كه: «گنه كاران هميشه در آن اقامت دارند و براى آزادى اسيرانش غرامتى پذيرفته نمى شود و زنجيرهايش گسسته نمى گردد; مدّتى براى آن سرا تعيين نشده تا پايان گيرد و سرآمدى براى آن قوم وجود ندارد تا به آخر رسد!». (لاَ يَظْعَنُ مُقِيمُهَا، وَ لاَ يُفَادَى أَسِيرُهَا، وَ لاَ تُفْصَمُ(4) كُبُولُهَا،(5) لاَ مُدَّةَ لِلدَّارِ فَتَفْنَى، وَ لاَ أَجَلَ لِلْقَومِ فَيُقْضَى).


1. «كلب» از مادّه «كَلْب» (بر وزن جلب) در اصل به معناى فشار آوردن بر اسب به وسيله مهميز است تا به سرعت حركت كند; سپس اين واژه به هر نوع شدّتى استعمال شده.
2. «لجب» (معناى مصدرى و اسم مصدرى دارد) به معناى سروصداست.
3. «قصيف» به معناى صداى شديد است.
4. «تفصم» از مادّه «فصم» (بر وزن نظم) به معناى شكستن چيزى بدون جدا شدن است; هر چند گاهى در موارد جدا شدن اجزاء به كار مى رود.
5. «كُبُول» جمع «كبل» (بر وزن طبل) به معناى قيد و بند است.

[604]

اگر انسان يك لحظه اين عذاب هاى هولناك و شديد را در ذهن خود تصوّر كند، كافى است كه او را از گناه باز دارد و هدف اصلى از شرح اين عذاب هاى الهى نيز همين است! مخصوصاً در روايات اسلامى تأكيد شده است كه وقتى به آيات پاداش هاى شوق انگيز بهشت مى رسيد، به آن فكر كنيد و هر زمان به آيات هولناك عذاب مى رسيد، توقّف كنيد و در آن بينديشيد. امير مؤمنان على(عليه السلام) در خطبه «همّام» (خطبه 193) در توصيف پرهيزكاران مى فرمايد: «فَإِذَا مَرُّوا بِآيَة فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنوُا إِلَيْهَا طَمَعاً، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً، وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ، وَ إِذَا مَرُّوا بِآيَة فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ; پرهيزكاران هنگام تلاوت قرآن هرگاه به آيه اى برسند كه در آن تشويق باشد، با علاقه فراوان به آن روى آورند و روح و جانشان با شوق فراوان در آن سر مى كشد و آن را همواره نصب العين خود مى سازند و هر زمان به آيه اى برسند كه در آن تخويف باشد، گوش دل خويش را براى شنيدن آن باز مى كنند و گويى صداى زوزه آتش جهنّم را در اعماق گوش خود احساس مى كنند».

 

نكته

برنامه عالى هدايت

بحث بسيار منظّم و منطقى و بيدارگر و هشدار دهنده كه امام در اين خطبه از آغاز تا به اينجا بيان فرموده، راستى نسخه هدايت ونجات انسانهاست.

نخست از اوصاف جمال و جلال خدا و قدرت عظيم و علم و احاطه او نسبت به هر چيز از جمله اعمال بندگان و همچنين عظمت جهان هستى شروع مى كند، تا سطح معرفت و ايمان را بالا ببرد و آماده پذيرش حق كند.

سپس از آفرينش اصناف ملائكه و عبادت آنها سخن مى گويد، تا نشان دهد

[605]

عبادت انسان ها در برابر آن ناچيز است.

آنگاه به آفرينش انسان و نعمت هاى عظيم خدا پرداخته و دنيا پرستان را سخت مورد نكوهش قرار مى دهد و از دلبستگى به نعمت هاى زوال پذير دنيا بر حذر مى دارد.

سپس از مرگ و پايان زندگى و سكرات موت و ندامت عميق انسان هاى خطاكار در آستانه مرگ خبر مى دهد و چنان ترسيمى از آن در اذهان مجسّم مى كند كه ارواح خفته را به شدّت تكان مى دهد و بيدار مى سازد.

و در پايان از پاداش هاى عظيم و دل انگيز نيكوكاران و مجازات هاى سخت و وحشتناك بدكاران در قيامت پرده بر مى دارد، تا هر كس حساب كار خويش را بكند.

آرى! اين طبيب بزرگ روحانى نسخه اى شفابخش براى بيماردلان پيچيده كه اگربدان عمل كنند، بهبودى آنها قطعى است.

 

 

[606]

[607]

 

 

بخش هفتم

 

و منها فى ذكر النبيّ صلى الله عليه و آله

بخش ديگرى از اين خطبه كه درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد:

قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا، وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ زَوَاهَا، عَنْهُ اخْتِيَاراً، وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتِقَاراً، فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِكْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِكَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً، أَوْ يَرْجُوَفِيهَا مَقَاماً. بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً، وَ نَصَحَ لاُِمَّتِهِ مُنْذِراً، وَ دَعَاَ إِلَى الْجَنَّةِ مُبَشِّراً، وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذِّراً.

 

ترجمه

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دنيا را بسيار حقير و كوچك مى شمرد و آن را خوار و بى مقدار مى دانست، و در ديدگاه ديگران نيز تحقيرش مى نمود، او مى دانست خداوند براى احترام و گرامى داشت وى، دنيا را از او گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى ديگران گسترده ساخته است! (و به اين ترتيب، پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)) با قلب و روح خود از دنيا روى گردان شد و ياد آن را براى هميشه در دل خود ميراند، و دوست مى داشت كه زينت هاى آن از پيش چشمش پنهان و دور شود، تا از آن لباس فاخرى تهيّه نكند، و يا اقامت در آن را آرزو ننمايد. او در تبليغ احكام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزيد، و امّت خويش را از عذاب خدا بيم داد و نصيحت كرده، آنها را به سوى بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ برحذر داشت.

[608]

شرح و تفسير

زهد پيامبر خدا

در اين بخش از خطبه امام(عليه السلام) به ذكر اوصاف والاى پيامبر و بى اعتنايى او نسبت به زرق و برق دنيا مى پردازد تا نمونه اى جامع و الگويى كامل براى بحث هاى پيشين اين خطبه باشد و نشان دهد چگونه يك انسان مى تواند در پرتو ايمان و آگاهى و عمل صالح از خطرات دنياپرستى در امان بماند. مى فرمايد: «او دنيا را بسيار حقير و كوچك مى شمرد و آن را خوار و بى مقدار مى دانست و در ديدگاه ديگران نيز تحقيرش مى نمود!» (قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا، وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا).