بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 2, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     401 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     402 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     403 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     404 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     405 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     406 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     407 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     408 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     409 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     410 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     411 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     412 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     413 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     414 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     415 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     416 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     417 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     418 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     419 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     420 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     421 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     422 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     423 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     424 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     425 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     426 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     427 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     428 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     429 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     430 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     431 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     432 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     433 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

4. تاريخ تمدّن اسلام و عرب، صفحه 400 (فصل آغاز جنگ هاى صليبى).

[492]

اضافه بر اين، امدادهاى غيبى و عنايات الهى نيز شامل حال آنها بود. «ابن ابى الحديد» داستان عبرت انگيزى نقل مى كند كه شاهد گوياى اين معناست. مى گويد: «هنگامى كه لشكر اسلام از دجله به سوى كاخ سفيد مدائن عبور كرد، در زمانى بود كه دجله در حال «مَد» و همچون درياى موّاجى بود. آنها سوار بر اسب (و اسب ها شناكنان) در حالى كه نيزه ها بر دست داشتند، نه زرهى در تن و نه كلاه خودى بر سر آنها، راه مى پيمودند.

لشكر ساسانيان بعد از يك تيراندازى شديد، عقب نشينى كردند و مسلمانان همچنان پيش مى آمدند و از تيرها نمى ترسيدند; كشاورزى كه در آن نزديكى بود و بيلى در دست داشت، به يكى از لشكريان ساسانى كه از تيراندازان ماهر بود گفت: «واى برشما! شما با اين همه سلاح از برابر اين جمعيّت بى دفاع فرار مى كنيد! راستى شرم آور و خجلت آور است!» آن مرد لشكرى كه سوار بر مركب بود، گفت: بيل خود را در گوشه اى روى زمين نصب كن! او چنين كرد. سوارِ تيرانداز، آن را هدف قرار داد، به طورى كه تير بيل را شكافت و از سوى مقابل درآمد. سپس به آن مرد كشاورز گفت: «الآن نگاه كن!» در همين حال، بيست تير به سوى يكى از لشكريان اسلام پرتاب كرد، ولى يكى از آنها نه به او و نه به اسبش اصابت نكرد، در حالى كه فاصله زيادى نداشت. بعد به او گفت: ديدى؟ گويى اين جمعيت در پوششى از حمايت (الهى) قرار دارند!».(1)

سپس امام(عليه السلام) در قسمت دوم از بخش اخير اين خطبه، به ناسپاسى مردم در مقابل آن همه نعمت و قدرت اشاره كرده، مى فرمايد: «با اين همه مى بينيد، قوانين و پيمان هاى الهى شكسته شده امّا به خشم نمى آييد! در حالى كه اگر پيمان ها و سنّت هاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مى شويد! (آنها براى پيمان هاى الهى


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 177.

[493]

به اندازه پيمان هاى پدرانتان ارزش قائل نيستيد؟)». (وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مُنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ! وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِكُمْ تَأْنَفُونَ!(1)).

اشاره به اينكه اگر يك سنّت قبيلگى و طايفه اى در ميان آنها شكسته مى شد، فريادشان بلند مى گشت; امّا بنى اميّه در مقابل چشم آنها، تمام سنن الهى را درهم شكستند، ولى آنها فرياد بر نكشيدند و اين ناسپاسى بسيار بزرگى در برابر آن همه نعمت هاى الهى بود.

سپس مى افزايد: «در گذشته، امور حكومت به دست شما بود و از ناحيه شما به ديگران مى رسيد و نتيجه (و داورى) نهايى به سوى شما باز مى گشت; ولى شما مقام خويش را به ستمگران واگذار كرديد و زمام امور خود را به دست آنها سپرديد و مأموريّت هاى الهى را به آنها داديد!» (وَ كَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ، وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ، وَ إِلَيْكُمْ تَرْجِعُ، فَمَكَّنْتُمْ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ، وَ أَلْقَيْتُمْ إِلَيْهِمْ أَزِمَّتَكُمْ، وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللهِ فِي أَيْدِيهمْ).

اين ناسپاسى بزرگ ديگرى بود كه بعد از آن همه، قوّت و قدرت - به گونه اى كه همه چيز در دست آنها بود، و جز به اراده آنها كارى انجام نمى شد - ميدان را براى ظالمان خالى كردند و آنها بر جاى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تكيه زدند و زمام امور مسلمين را به دست گرفتند.

و همانگونه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آنها به شبهات عمل مى كنند و در شهوات غوطهورند!». (يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ).

آرى، در عصر حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله)، كارها به دست صالحان سپرده مى شد; و برنامه هاى حكومت اسلامى در تمام زمينه ها در مسير اسلام پيش مى رفت; ولى غفلت و سستى و ناسپاسى مردم سبب شد كه بازماندگان دوران جاهليّت و تفاله هاى


1. «تأنفون» از مادّه «أنف» (بر وزن شرف) به معناى ناخوش داشتن چيزى است.

[494]

شرك و عصبيّت; فرزندان ابوسفيان - دشمن شماره يك اسلام - بر تخت و حكومت اسلامى تكيه زدند و همه چيز را دگرگون ساختند.

بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله «وَ كَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ...» را اشاره به احاكم الهى دانستند نه حكومت، و گفته اند: احكام خدا از سوى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) به مردم تعليم داده مى شد; سپس از سوى اصحاب اين دو بزرگوار به ساير مردم تعليم داده مى شد، و آنها باز مى گشتند و نسل هاى آينده را تعليم مى دادند.

يا اينكه داورى درباره احكام الهى به سوى اصحاب باز مى گشت و آنها در اختلافات مردم داورى مى كردند.

ولى اين گونه احتمالات ضعيف به نظر مى رسد و با جمله «فَمَكَّنْتُمُ الظَّلَمةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ; اكنون ظالمان را به جاى خود نشانديد» كه اشاره به امر حكومت است، با اين گونه تفسيرها سازگار نيست.

منظور از جمله «يَعْمَلُونَ بِالشُّبَهَاتِ» اين است كه آنها (بنى اميّه) براى توجيه كارهاى خلاف خود، به متشابهات و تعبيراتى از قرآن يا كلمات پيامبر(صلى الله عليه وآله) - كه مى توانستند به كمك قرائت هاى جديد، بر مقصود انحرافى خود تطبيق دهند - تمسّك مى جستند; و به جاى اينكه به هدايت مردم و نشر عدالت و تقوا بپردازند، در شهوات غوطهور بودند و چيزى جز حفظ مقام و شهوات حيوانى و انتقام جويى هاى وحشيانه و سنن جاهلى براى آنها مفهومى نداشت.

در آخرين جمله مى فرمايد: «به خدا سوگند! اگر دشمنان، شما را در زير هر ستاره اى از آسمان پراكنده كنند، باز خداوند (نسل هايى از) شما را براى بدترين روز آنها (روز انتقام) گردآورى مى كند!». (وَ ايْمُ اللهِ، لَوْ فَرَّقُوكُمْ تَحْتَ كُلِّ كَوْكَب، لَجَمَعَكُمُ اللهُ لِشَرِّ يَوْم لَهُمْ!).

بسيارى از «شارحان نهج البلاغه» اين جمله را به قيام ابومسلم خراسانى و قيام مردم عراق بر ضدّ بنى اميه دانستند كه به بدترين وجهى از آنان انتقام گرفتند و

[495]

ريشه آنها را به كلّى قطع كردند و حتّى گاهى دست به كارهاى وحشيانه اى زدند كه در تاريخ هم كم سابقه است.

اين احتمال كه جمله بالا اشاره به قيام حضرت مهدى(عليه السلام) باشد كه بعضى از شارحان نهج البلاغه ذكر كرده اند، بسيار بعيد است و با تعبيرات خطبه هم خوانى ندارد.

جمله «لَوْ فَرَّقوُكُمْ تَحْتَ كُلِّ كَوْكَب» كنايه از نهايت پراكندگى و از هم گسيختگى است وگرنه هرگز نمى توان هر انسانى را در زير ستاره اى در روى زمين جاى داد.

 

نكته

انتقام عجيب عبّاسيان از امويان!

بنى اميّه جنايات وحشيانه عجيبى در دوران كوتاه تاريخ خود انجام دادند و سرانجام انتقام سختى از آنها گرفته شد و تعبير به «شرّ يَوْم» در خطبه بالا مى تواند اشاره به آن باشد. در اينجا به يك نمونه از آن اشاره مى كنيم كه راستى عبرت انگيز است:

«هنگامى كه نخستين خليفه عباسى «عبدالله سفّاح» بر تخت قدرت نشست، در فكر بود كه چگونه از سران بنى اميّه انتقام سختى بگيرد. در همين ايّام، سران بنى اميّه كه پراكنده شده بودند، به او نامه نوشتند و از او امان خواستند.

«سفّاح» از فرصت استفاده كرد و پاسخ محبّت آميزى به آنها داد و نوشت كه به كمك آنها سخت نيازمند است و آنان را مورد عطا و بخشش قرار خواهد داد; لذا سران «آل زياد» و «آل مروان» و خاندان معاويه دعوت او را پاسخ گفتند و نزد او حاضر شدند.

«سفّاح» دستور داد كرسى هايى از طلا و نقره براى آنها نصب كردند و اين شگفتى مردم را برانگيخت كه چرا «سفّاح» با اين جنايتكاران چنين رفتار مى كند.

[496]

در اين موقع يكى از دربانان وارد مجلس شد و به «سفّاح» خبر داد كه مردى ژوليده و غبار آلود از راه رسيده و درخواست ملاقات فورى داد.

«سفّاح» با اين اوصاف او را شناخت، گفت: قاعدتاً بايد «سُدَيْف» شاعر باشد; بگوييد وارد شود.

«بنى اميّه» با شنيدن نام «سُديف» رنگ از چهره هايشان پريد و اندامشان به لرزه درآمد; زيرا مى دانستند او شاعرى توانا، فصيح، شجاع و از دوستان و شيعيان على(عليه السلام) و از دشمنان سرسخت بنى اميّه است.

«سُديف» وارد شد; هنگامى كه نگاهش به بنى اميّه افتاد، اشعار تكان دهنده اى در مورد ظلم هاى بنى اميّه بر بنى هاشم قرائت كرد كه از جمله آنها اين دو بيت بود:

وَ اذْكُرُوا مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ وَزَيْدِ وَ قَتِيل بِجَانِبِ المِهْرَاسِ

وَ الْقَتِيلَ الَّذِي بِحَرَّانَ أَضْحَى ثَاوِياً بَيْنَ غُرْبَة وَ تَتَاسِ «به ياد آوريد! محل شهادت حسين(عليه السلام) و زيد را و آن شهيدى كه در مهراس (اشاره به شهادت حمزه در اُحد است.) شربت شهادت نوشيد.

و آن شهيدى كه در حرّان به شهادت رسيد و تا شامگاهان در تنهايى بود و (حتّى جنازه او) به فراموشى سپرده شد».

(اشاره به شهادت «ابراهيم بن محمّد» يكى از معاريف بنى هاشم و بنى عبّاس در سرزمين حرّان در نزديكى مرزهاى شمالى عراق است).(1)

«سفّاح» دستور داد خلعتى به «سُديف» بدهند و به او گفت: فردا بيا تا تو را خشنود سازم و او را مرخص نمود; سپس رو به بنى اميّه كرد و گفت: سخنان اين برده و غلام بر شما گران نيايد، او حق ندارد درباره موالى خود سخن بگويد; شما مورد احترام من هستيد (برويد و فردا بياييد!)


1. معجم البلدان، جلد 2، صفحه 235.

[497]

بنى اميّه پس از بيرون آمدن از نزد سفّاح به مشورت پرداختند. بعضى گفتند: بهتر آن است كه فرار كنيم; ولى گروه بيشترى نظر دادند كه خليفه وعده نيكى به ما داده و «سُديف» كوچكتر از آن است كه بتواند نظر خليفه را برگرداند.

فردا همه نزد «سفّاح» آمدند; او دستور پذيرايى از بنى اميّه را داد; ناگهان «سُديف» شاعر وارد شد و رو به سفّاح كرد و گفت:

«پدرم فدايت باد! تو انتقام گيرنده خونهايى; تو كشنده اشرارى». سپس اشعار بسيار مهيّجى خواند كه از ظلم و بيدادگرى بنى اميّه مخصوصاً از ظلم آنها بر شهيدان كربلا سخن مى گفت. «سفّاح» ظاهراً برآشفت و به «سُديف» گفت: تو در نظر من احترام دارى; ولى برگرد و ديگر از اين سخنان مگو و گذشته را فراموش كن.

بنى اميّه از كاخ «سفّاح» بيرون آمدند و به شور پرداختند; گفتند: بايد از خليفه بخواهيم «سُديف» را اعدام كند وگرنه سخنان تحريك آميز او ما را گرفتار خواهد كرد.

«سفّاح» شب هنگام «سُديف» را احضار كرد و گفت: واى بر تو چرا اين قدر عجله مى كنى؟!

«سُديف» گفت: «پيمانه صبر من لبريز شده و پيش از اين طاقت تحمل ندارم. چرا از آنها انتقام نمى گيرى؟» سپس بلند بلند گريه كرد و اشعارى در مظالم بنى اميّه بر بنى هاشم خواند كه سفّاح را تكان داد و به شدّت گريست. «سُديف» نيز آن قدر گريه كرد كه از هوش رفت; هنگامى كه به هوش آمد «سفّاح» به او گفت روز آنها فرا رسيده و به مقصودت خواهى رسيد! برو امشب را آرام بخواب و فردا بيا. امّا «سُديف» آن شب به خواب نرفت و پيوسته با خدا مناجات مى كرد و از او مى خواست سفّاح به وعده اش وفا كند.

«سفّاح» روز بعد براى اغفال بنى اميّه دستور داد، منادى ندا كند كه امروز روز عطا و جايزه است. مردم به طرف قصر هجوم آوردند و درهم و دينارهايى در ميان آنها

[498]

پخش شد. سفّاح چهارصد نفر از غلامان نيرومند خود را مسلّح ساخت و دستور داد هنگامى كه من عمامه را از سر برداشتم، همه حاضران را به قتل برسانيد.

سفّاح در جاى خود قرار گرفت و رو به بنى اميّه كرد و گفت: امروز روز عطا و جايزه است; از چه كسى شروع كنم؟ آنها براى خوشايند سفّاح گفتند: از بنى هاشم شروع كن!

يكى از غلامان كه با او تبانى شده بود گفت: «حمزة بن عبدالمطلب» بيايد و عطاى خود را بگيرد.

سُديف كه در آنجا حاضر بود گفت: حمزه نيست. سفّاح گفت: چرا؟ گفت زنى از بنى اميّه به نام هند، وحشى را وا داشت تا او را به قتل برساند; سپس جگر او را بيرون آورد و زير دندان گرفت.

سفّاح گفت: عجب! من خبر نداشتم، ديگرى را صدا بزن.

غلام صدا زد: «مسلم بن عقيل» بيايد و عطاى خود را بگيرد.

خبرى نشد; سفّاح پرسيد: چه شده؟ سديف در جواب گفت: «عبيدالله بن زياد» او را گردن زد و طناب به پاى او بست و در بازارهاى كوفه گردانيد.

سفّاح گفت: عجب! نمى دانستم، ديگرى را طلب كنيد و غلام همچنان ادامه داد و يك يك را صدا زد، تا به امام حسين(عليه السلام) و ابوالفضل العبّاس و زيد بن على و ابراهيم بن محمّد رسيد و بنى اميّه هنگامى كه اين صحنه را ديدند و اين سخنان را شنيدند، به مرگ خود يقين پيدا كردند و در اينجا بود كه آثار خشم و غضب در چهره سفّاح كاملا نمايان شد و با چشمش به سُديف اشاره كرد و «سُديف» اشعارى انشاء كرد كه از جمله دو بيت زير است:

حَسِبَتْ أُمَيَّةُ أَنْ سَتَرْضَى هَاشِمُ عَنْهَا، وَ يَذْهَبُ زَيْدُهَا وَ حُسَيْنُهَا

كَذِبَتْ وَ حَقِّ مُحَمَّد وَ وَصِيِّهِ حَقّاً سَتُبْصِرُمَا يُسِييءُ ظُنَونَهَا

[499]

«بنى اميّه پنداشتند كه بنى هاشم به آسانى از آنها خشنود مى شوند و حسين بن على(عليه السلام) و زيد را فراموش مى كنند.

دروغ گفتند! به حق محمّد و وصىّ او سوگند! كه به زودى چيزهايى مى بينند كه به اشتباه خود پى مى برند».

سفّاح با صداى بلند گريه كرد و عمامه را از سر انداخت و سخت آشفته شد و صدا زد: «يَا لَثَارَاتِ الْحُسَيْنِ، يَا لَثَارَاتِ بَنِي هَاشِم; اى خونخواهان امام حسين و اى خونخواهان بنى هاشم!»

غلامان با مشاهده اين علامت از پشت پرده ها بيرون آمدند و با شمشير به جان سران بنى اميّه افتادند و طولى نكشيد كه جسد بى جان همه آنها بر زمين افتاد و آنها كه بيرون قصر بودند مشاهده كردند كه خون از درون قصر بيرون مى آيد و بدين وسيله از جريان آگاه شدند...»(1)

البته اين داستان طولانى است و ما بخشى از آن را نقل كرديم كه نشان مى دهد همانگونه كه على(عليه السلام) در خطبه بالا پيش بينى فرموده بود، بنى اميّه بدترين روز خود را مشاهده كردند.

 


1. تاريخ ابى مخنف لوط بن يحيى (مطابق نقل منهاج البراعه علاّمه خوئى، جلد 7، صفحه 223 به بعد).

[500]

[501]

   نهج البلاغه

خطبه 107   

 

خطبه 107(1)

 

 

 

و من كلام له(عليه السلام)

 

فى بعض ايّام صفّين

يكى از سخنان امام(عليه السلام) كه در يكى از روزهاى جنگ صفّين ايراد فرموه است.

 

خطبه در يك نگاه

با توجّه به اينكه امام(عليه السلام) اين سخن را در يكى از ايّام صفّين بيان فرموده، و نشان مى دهد ناظر به حادثه اى است كه در آغاز آن، اصحاب امام(عليه السلام) عقب نشينى كردند و سپس بازگشتند و بر دشمن پيروز شدند; مقصود امام اين بوده است كه نخست عقب نشينى آنها را با الفاظى لطيف و ملايم نكوهش و مذمّت كند، سپس از ضدّ حمله آنها ستايش و تمجيد به عمل آورد و آنها را تشويق به پايمردى و ايستادگى در برابر دشمن كند و به يقين گذاشتن انگشت روى نقطه ضعف و سپس پرداختن به نقاط قوّت و تشويق آنان، از نظر روانى تأثير خاصّى دارد، كه امام(عليه السلام) در اين كلام فصيح و بليغ خود از اين روش بهره گرفته است.


1. سند خطبه: اين كلام را «طبرى» در تاريخ خود در حوادث سنه 37 و «مرحوم كلينى» در كتاب جهاد از «فروغ كافى» و «نصر بن مزاحم» در كتاب «صفّين» (با تفاوتهايى) نقل كرده اند. «ابن اثير» در كتاب «نهايه» لغات پيچيده اين كلام را تفسير كرده، كه نشان مى دهد به دست او هم رسيده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 221).

[502]

[503]

 

 

 

 

وَ قَدْ رَأَيْتُ جَوْلَتَكُمْ، وَ انْحِيَازَكُمْ عَنْ صُفُوفِكُمْ، تَحُوزُكُمُ الْجُفَاةُ الطَّغَامُ، وَ أَعْرَابُ أَهْلِ الشَّامِ، وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ الْعَرَبِ، وَ يآفِيخُ الشَّرَفِ، وَ الأَنْفُ الْمُقَدَّمُ، وَ السَّنَامُ الأَعْظَمُ. وَ لَقَدْ شَفَى وَحَاوِحَ صَدْرِي أَنْ رَأَيْتُكُمْ بِأَخَرَة تَحُوزُونَهُمْ كَمَا حَازُوكُمْ، وَ تُزِيلُونَهُمْ عَنْ مَوَاقِفِهمْ كَمَا أَزَالُوكُمْ; حَسّاً بِالنِّصَالِ، وَ شَجْراً بِالرِّمَاحِ، تَرْكَبُ أُولاهُمْ أُخْرَاهُمْ كَالاِْبِلِ الْهِيمِ المَطْرُودَةِ; تُرْمَى عَنْ حِيَاضِهَا; وَ تُذَادُ عَنْ مَوَارِدِهَا!

 

ترجمه

من فرار و كناره گيرى شما را از صفوف خودتان مشاهده كردم (و با چشم خود ديدم) كه فرومايگان خشن و اعراب باديه نشين شام، شما را به عقب نشينى وادار كردند، در حالى كه شما از بزرگان (و شجاعان) و پيشگامان عرب و از سران شرف و پيشروان و برجستگان آنها هستيد (ولى خوشوقتم، طولى نكشيد كه) ناراحتى درون سينه مرا شفا بخشيديد (و بر زخم دلم مرهم نهاديد;) چون ديدم همان گونه كه آنها شما را عقب راندند، شما صفوفشان را درهم شكستيد و آنان را از لشكرگاه خود به عقب رانديد; با رگبار تير و نيزه به آنها حمله كرديد، آنچنان كه فراريان آنها همچون شتران تشنه عقب رانده شده از ورود به آبشخور، بر روى هم مى ريختند!

 

[504]

شرح و تفسير

بر زخم دلم مرهم نهاديد

بعضى از شارحان نهج البلاغه نقل كرده اند كه امام(عليه السلام) اين خطبه را هنگامى بيان فرمود كه ميمنه (بخش راست لشكر) اهل عراق عقب نشينى كرد; سپس در يك ضدّ حمله، به جاى خود بازگشت و به «مالك اشتر» پيوست و «مالك» به اتّفاق آنها بر صفوف لشكر شام يورش برد و آنها را پراكنده ساخت.(1) هنگامى كه امام اين دو صحنه را مشاهده كرد، آنها را مخاطب ساخت و سخنان بالا را خطاب به آنها ايراد فرمود.

در جمله هاى كوتاه بالا امام(عليه السلام) براى تشويق اين گروه از يارانش نخست به نقطه ضعف آنها اشاره كرده و بعد به جبران آن ضعف از ناحيه خودشان اشاره مى كند و گفتار خود را با انواع تشبيهات عميق و زيبا و كنايات پرمعنا مى آميزد، تا عميق ترين اثر را در روح و جان آنها بگذارد و در آينده از آن پند گيرند و در برابر حملات دشمن پايمردى و استقامت بيشترى نشان دهند.

نخست مى فرمايد: «من فرار و هزيمت و كناره گيرى و عقب نشينى شما را از صفوف خودتان مشاهده كردم (و با چشم خود ديدم) كه فرومايگان خشن و اعراب باديه نشين شام، شما را به عقب نشينى وادار كردند». (وَ قَدْ رَأَيْتُ جَوْلَتَكُمْ(2)، وَ


1. «نصر بن مزاحم» در كتاب «صفّين» شأن ورود اين خطبه را به خوبى بيان كرده است. او مى گويد: در روز هفتم ماه صفر بود كه از روزهاى وحشتناك جنگ صفّين محسوب مى شد; در آن روز لشكر معاويه به بخشى از لشكر اميرمؤمنان على(عليه السلام) حمله كردند و آنها را عقب راندند; على(عليه السلام) ناراحت شد و آنها را ملامت نمود و سپس آنها را تشويق به حمله نمود و به اتّفاق «مالك اشتر» حمله سريع و مؤثّرى كردند و دشمن را درهم كوبيدند و به عقب راندند; و آنگاه امام(عليه السلام) خطبه مورد بحث را ايراد فرمود. (كتاب وقعه صفين، صفحه 243 تا 256، چاپ بصيرتى قم).
2. «جَوْله» از مادّه «جَوَلان» در اصل به معناى دور زدن در ميدان و مانند آن است; و گاه به معناى عقب نشينى، سپس بازگشت به ميدان و حمله به دشمن - كه يك حركت دورانى است - آمده و در كلام بالا به همين معنا است.

[505]

انْحِيَازَكُمْ(1) عَنْ صُفُوفِكُمْ، تَحُوزُكُمُ الْجُفَاةُ(2) الطَّغَامُ(3)، وَ أَعْرَابُ أَهْلِ الشَّامِ).

«اين درحالى است كه شما از بزرگان و (شجاعان) پيشگامان عرب و از سران شرف، و پيشروان و برجستگان آنها هستيد!». (وَ أَنْتُمْ لَهَامِيمُ(4) الْعَرَبِ، وَ يَآفِيخُ(5)الشَّرَفِ، وَ الأَنْفُ(6) الْمُقَدَّمُ، وَ السَّنَامُ الأَعْظَمُ).

من ازشما چنين عقب نشينى را انتظار نداشتم و برازنده و شايسته شما نبود; ولى خوشوقتم طولى نكشيد كه: «ناراحتى درون سينه مرا شفا بخشيديد (و بر زخم دلم مرهم نهاديد;) چون ديدم همان گونه كه آنها شما را به عقب نشينى وا داشتند، شما صفوفشان را درهم شكستيد و آنان را از لشكرگاه خود به عقب رانديد». (وَ لَقَدْ شَفَى وَحَاوِحَ(7) صَدْرِي أَنْ رَأَيْتُكُمْ بِأَخَرَة تَحُوزُونَهُمْ كَمَا حَازُوكُمْ، وَ تُزِيلُونَهُمْ عَنْ مَوَاقِفِهمْ كَمَا أَزَالُوكُمْ).

«آنها را به رگبار تير و نيزه بستيد، آنچنان كه فراريان آنها، همچون شتران تشنه عقب رانده شده از ورود به آبشخور، بر روى هم مى ريختند!» (حَسّاً(8) بِالنِّصَالِ(9)، وَ


1. «انحياز» به گفته «قاموس» به معناى ترك مواضع (و عقب نشينى) است.
2. «جُفاة» جمع «جافى» به معناى افراد فرومايه و خشن است.
3. «طَغام» جمع «طَغامه» به معناى اوباش و افراد رذل و پست است.
4. «لهاميم» جمع «لِهْميم» و «لُهْموم» به معناى اسب هاى چابك و پيش رو است; سپس به انسان هاى پيش رو نيز، اطلاق شده است; مانند چيزى كه در كلام بالا آمده است. اين واژه، گاه به معناى افراد با سخاوت آمده، كه تناسبى با محلّ بحث ندارد.
5. «يآفيخ» جمع «يافوخ» به معناى محل اتّصال استخوان هاى پيش سر است. بعضى گفته اند: اين واژه نام همان موضعى در پيش سر است، كه در آغاز تولّد نرم است و با گذشت زمان سفت و محكم مى شود و در كلام بالا كنايه از سركردگان است.
6. «أنف» معناى واضحى دارد و آن «بينى» است; ولى از آنجا كه برجسته ترين نقطه صورت نوك بينى است، عرب اين واژه را به افراد پيش رو اطلاق مى كند.
7. «وَحاوح» جمع «وَحوح» به معناى صدايى است كه از سينه دردمند بر مى خيزد.
8. «حَسّ» (به فتح حاء) به چند معنا آمده است: گاه به معناى ريشه كن كردن و قتل و كشتن، (مانند كلام بالا.) و گاه به معناى جستجو نمودن، يا ديدن و دريافتن آمده است.
9. «نَصال» جمع «نَصْل» به معناى قطعه آهن تيزى است كه در نوك تيرهاى چوبين قرار مى دهند تا كارگر شود و در فارسى آن را «پيكان» مى گويند.

[506]

شَجْراً(1) بِالرِّمَاحِ; تَرْكَبُ أُولاَهُمْ أُخْرَاهُمْ كَالاِْبِلِ الْهِيمِ(2) المَطْرُودَةِ; تُرْمَى عَنْ حِيَاضِهَا; وَ تُذَادُ(3) عَنْ مَوَارِدِهَا!).

بى شكّ، جنگ صفّين مقابله دو لشكر بود كه يكى از آنها بسيارى از شخصيّت هاى اسلامى را در خود جاى مى داد; بعضى از صحابه پيامبر و بعضى از فرزندان صحابه و از خاندان هاى با شخصيّت و از پيش گامان در اسلام بودند، كه در خدمت على(عليه السلام) در برابر گروهى قيام كردند كه در واقع بازماندگان دوران جاهليّت و فرومايگان و فرصت طلبان و دنيا دوستانى بودند كه با جوايز و بخشش هاى بى حساب و كتاب معاويه، به ميدان آمده بودند و در رأس آنها «عمرو بن عاص» بود كه رشوه كلانش را كه همان حكومت مصر بود، در برابر حضور در اين ميدان و فتنه انگيزى هاى شيطانى گرفت.

بنابراين، تعبيرات امام(عليه السلام) درباره لشكر شام و لشكر كوفه هرگز جنبه تشويق و تعارف بى محتوا نداشته، بلكه عين واقعيّت بود.

 


1. «شَجْر» به معناى ضربه زدن با نيزه است.
2. «هيم» جمع «أهيم» يا «هائم» به معناى انسان يا حيوانى است كه شديداً تشنه باشد.
3. «تُذاد» از مادّه «ذود» به معناى طرد كردن و عقب راندن است.

[507]

   نهج البلاغه

خطبه 108   

 

خطبه 108(1)

 

 

 

و من خطبة له(عليه السلام)

 

و هى من خطب الملاحم

از خطبه هاى امام است كه از وقايع و حوادث مهم آينده خبر مى دهد.

 

خطبه در يك نگاه

اين خطبه از بخش هايى تشكيل يافته: در «نخستين بخش، مانند بسيارى از خطبه ها، سخن از حمد و ثناى الهى و اوصاف جلال و جمال او و دلايل اثبات وجود مقدس اوست. در دومين بخش، - مانند بسيارى از خطبه هاى ديگر - سخن از پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) و فضايل و كمالات اوست.

در سومين بخش، از يك طبيب سيّار روحانى كه به دنبال بيمارانش مى گردد و تمام وسايل درمان را فراهم كرده، سخن به ميان آورده، كه بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به خود حضرت مى دانند و بعضى آن را ناظر به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دانسته اند.


1. سند خطبه: بخشى از اين خطبه را «آمدى» در «غرر» و بخش ديگرى را «زمخشرى» در «ربيع الأبرار» و نيز بخش ديگرى را «آمدى» در همان «غرر» در جايى ديگر آورده است; كه با آنچه در «نهج البلاغه» آمده است، تفاوت ها و اضافاتى دارد كه نشان مى دهد، آنها اين خطبه را از منابع ديگرى نقل كرده اند نه از نهج البلاغه. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 227).

[508]

در بخش چهارم، به سرزنش ياران سست و بى تحرّك خود پرداخته و به آنها گوشزد مى كند كه اين سستى و پراكندگى و بى تفاوتى عاقبت دردناكى دارد; دشمنان بر شما مسلّط مى شوند و چنان شما را در هم مى كوبند كه چيز قابل توجّهى باقى نمى ماند.

و در پنجمين بخش، كه قسمت مهمّى از خطبه را تشكيل مى دهد، به نصيحت و اندرز آنها مى پردازد و در ششمين و آخرين بخش، حوادث سخت آينده را پيشگويى مى كند كه بركات زمين و آسمان از مردم قطع مى شود; زشتى ها پديدار مى گردد; معروف، منكر و منكر، معروف، و حقايق اسلام تحريف مى شود.

 

[509]

 

 

 

 

الْحَمْدُللهِِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ، وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ. خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّة، إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لاَ تَلِيقُ إِلاَّ بَذَوي الضَّمائِرِ، وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِير فِي نَفْسِهِ. خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَات، وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ.

 

ترجمه

ستايش مخصوص خداوندى است كه با آفرينش خويش بر انسان ها تجلّى كرده است. خداوندى كه با حجّت و نشانه هاى خود، بر قلب بندگان آشكار شده است. آفريده ها را بدون نياز به فكر و انديشه آفريد; چرا كه انديشه مخصوص كسانى است كه داراى روح و ضمير باطن هستند، و او چنين نيست; (زيرا) علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شكافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد.

 

شرح و تفسير

تجلّى خدا بر بندگان

همان طور كه در بالا اشاره شد امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه، به سراغ حمد و ستايش پروردگار و ذكر جمال و جلال او و براهين ذات مقدّسش مى رود. در عباراتى كوتاه و زيبا و دلنشين، به مهمترين دلايل توحيد اشاره مى كند. نخست مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است كه با آفرينش خود، بر انسان ها تجلى كرده

[510]

است!». (الْحَمْدُللهِِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ).

و اين، در واقع اشاره به «برهان نظم» است كه در جاى جاى قرآن مجيد آمده است. گاه دست انسان را مى گيرد و به آسمان ها مى برد و سيّارات و ثوابت و كهكشان هاى با عظمت را به او نشان مى دهد و گاه به اعماق اتم مى كشاند و ساختمان شگفت انگيز آن را به انسان ارائه مى دهد. گاه عجايب خلقت پرندگان، گاه شگفتى هاى جهان حيوانات و جانداران، گاه اسرار آفرينش نباتات، گاه عجايب اعماق درياها. آرى، به وسيله مخلوقات، خالق را به خلقش نشان داده است و اين داستان عجيب و طولانى دارد كه هرگز تمام نمى شود. از يك سو، هر قدر در عظمت عالم آفرينش بينديشيم، به جايى نمى رسيم و از سويى ديگر، در اسرار خلقت آنها و نظم حاكم بر آنها.

از تفسير بالا روشن شد كه خلق در «لِخَلْقِهِ» اشاره به انسان ها است و در «بِخَلْقِهِ» اشاره به تمامى مخلوقات است. يكى خاص، و ديگرى عام است.

سپس در ادامه اين سخن، اشاره به «برهان فطرت» مى كند و مى فرمايد: «خداوندى كه با حجّت و دليل خود، بر قلب بندگان آشكار شده است!» (وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ).

چه حجّتى از اين بالاتر كه وقتى انسان به قلب و روح خود باز مى گردد، بانگ توحيد و خداشناسى را از هر گوشه آن مى شنود و به همين دليل، هر قدر شياطين در انكار ذات پاكش بكوشند و براى منحرف ساختن بندگان تلاش كنند، هنگامى كه فشارها برچيده شد، و ابرهاى ظلمانى وساوس شيطانى كنار رفت، فطرت توحيدى تجلّى مى كند و باز انسان به سوى خدا بر مى گردد.

در سومين جمله، اشاره به دليل سومى مى كند كه مى توان آن را «برهان ابداع» نام نهاد. مى فرمايد: «آفريده ها را بدون نياز به فكر و انديشه آفريد; چرا كه انديشه

[511]

مخصوص كسانى است كه داراى روح و ضمير باطن هستند و او چنين نيست!» (خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّة، إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لاَ تَلِيقُ إِلاَّ بِذوِي الضَّمَائِرِ(1)، وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِير فِي نَفْسِهِ).

مى دانيم تمام مصنوعات انسانى بازگشت به تفكّر و برنامه ريزى و نقشه كشى هاى قبلى مى كند و اين تفكّر و برنامه ريزى نيز بازگشت به مخلوقات و مصنوعات جهان آفرينش دارد. يعنى هر چه انسان مى سازد، شبيه و مانندى براى آن در جهان خلقت ديده; و گاه اشكال مخلوقات گوناگون را به هم تركيب مى كند و از آن چيزى درست مى كند; صنعت كشتى را از مرغان دريايى، و هواپيما را از خلقت پرندگان، ومراكب ديگر را از مراكب صحرايى آموخته است. بنابراين، اوّلا در مصنوعات خود نياز به انديشه و تفكّر دارد و ثانياً نياز به پيروى و تقليد و الگو گرفتن از موجودات اطراف خويش.

آن كس كه تمام افعالش ابداع است، نه انديشه اى لازم دارد و نه الگويى، تنها خداست.

امروز ثابت شده است كه تنها در روى كره زمين ميليونها نوع گياه و حيوان و حشره وجود دارد كه هنوز بسيارى از آنها كه در اعماق درياها و يا در قلب جنگلها و يا درون كويرهاى دوردست و يا مناطق قطبى زندگى مى كنند، براى انسان كشف نشده است; آفريده هايى با شگفتى هاى حيرت انگيز و طرز زندگى كاملا متفاوت و ساختمان و تركيب بندى بسيار حساب شده. تمام اينها، ابداعات الهى است و ابداع او يكى از دلايل وجود و علم و قدرت است.

گذشته از همه اينها، مصنوعات بشرى با گذشت قرنها و استفاده كردن از


1. «ضمائر» جمع «ضمير» از مادّه «ضمور» (بر وزن قبول) گرفته شده، كه در اصل به معناى لاغر و باريك شدن است و از آنجا كه اسرار درون انسان نيز باريك و دقيق است، واژه ضمير به باطن انسان اطلاق شده است.

[512]

تجربه هاى ديگران تكامل مى يابد، در حالى كه مخلوقات خدا چنين نيست و اگر روند تكاملى داشته باشند، از درون خود آن مخلوق سرچشمه مى گيرد، نه با تجربه جديد.

سپس در چهارمين جمله براى توضيح و تفسير گفتار پيشين مى فرمايد: «علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شكافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد» (خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ(1)، وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ(2)).

اگر آفرينش او در اَشكال و كيفيّات بسيار متنوّع و گوناگون نياز به انديشه و الگوى قبلى ندارد; به اين دليل است كه علم او بى پايان و نامحدود است. در اعماق همه چيز نفوذ دارد و از عقايد پنهانى هر كس با خبر است.

آرى، كسى نياز به انديشه و تفكّر و استفاده از تجارب ديگران دارد، كه علمش محدود است و از پشت پرده هاى غيب بى خبر است.

تعبير بالا، در واقع از قبيل ذكر خاص بعد از عام است; يعنى نخست از علم خداوند به باطن تمام اشيا، سخن مى گويد; سپس از علم او به عقايد پنهان آدميان.

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation