ترجمه
امّا بعد، خداوند سبحان، محمّد(صلى الله عليه وآله) را مبعوث كرد، در حالى كه هيچ كس از عرب، كتاب آسمانى نداشت و ادّعاى نبوّت و وحى نمى كرد. او به كمك كسانى كه وى را اطاعت كردند، به مبارزه با عصيان گران برخاست، آنها را به سوى سر منزل نجات سوق مى داد و پيش از آنكه مرگشان فرا رسد، آنها را در مسير هدايت پيش مى برد. در اين ميان گروهى ناتوان و خسته بازماندند و شكسته حالان متوقّف شدند; ولى او در كنار آنان مى ايستاد (و به هدايتشان مى پرداخت). تا آنها را به مقصد برساند; به جز گمراهانى كه هيچ اميدى به هدايتشان نبود! و اين كار همچنان ادامه يافت، تا محلّ نجاتشان را به آنان نشان داد، و در جايگاه مناسبشان جاى داد. در نتيجه، آسياى (زندگى پر بركت) آنها به گردش در آمد، و حكومت آنها قوى و استوار گشت.
[434]
شرح و تفسير
تحوّلى كه بر اثر بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) به وجود آمد
امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه - بعد از حمد و ثناى الهى كه در عبارت بالا ذكر نشده - اشاره به مسأله بعثت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در آن محيط جاهلى كرده، مى فرمايد: «امّا بعد، خداوند سبحان محمّد(صلى الله عليه وآله) را مبعوث كرد در حالى كه هيچ كس از عرب، كتاب آسمانى نداشت و ادّعاى نبوّت و وحى نمى كرد». (أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله)، وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً، وَ لاَ يَدَّعِي نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْياً).
اين تعبير اشاره به اكثريّت قاطع عرب در آن زمان است كه آيين بت پرستى را پيشه نموده بودند و دعوت انبياى پيشين را بر طاق نسيان زده بودند. بنابراين، وجود اقليّت هاى ضعيف يهود و نصارا در ميان آنها، منافاتى با حكم عام كه ناظر به اكثريّت قاطع است، ندارد. اضافه بر اين، اقليّت يهود، مهاجر بودند و از «شامات» به «حجاز» نقل مكان كردند، و اقليّت مسيحيان نيز از «يمن» آمده بودند، كه هيچكدام، از عرب محسوب نمى شدند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه مراد از كتاب، كتب آسمانى تحريف نيافته است كه در آن زمان وجود نداشت و اينكه بعضى احتمال داده اند كه كتاب در اينجا اشاره به خواندن و نوشتن معمولى است، بسيار بعيد به نظر مى رسد و جمله بعد بر خلاف آن گواهى مى دهد.
به علاوه، كسانى كه خواندن و نوشتن بلد باشند در آن زمان وجود داشتند.
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، مردم را در برابر دعوت به اسلام به سه گروه تقسيم مى كند: گروهى كه با آغوش باز اسلام را پذيرا شدند و گروهى كه با زحمت اسلام را پذيرفتند و گروه كمى كه با لجاجت و تعصّب، در برابر آن ايستادند و هرگز آن را پذيرا نشدند و از ميان رفتند.
[435]
درباره گروه اوّل مى فرمايد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) به كمك كسانى كه وى را اطاعت كردند به مبارزه با عصيانگران برخاست! آنها را به سوى سر منزل نجات سوق مى داد و پيش از آن كه مرگشان فرا رسد، به سرعت (در مسير هدايت) پيش مى برد!» (فَقَاتَلَ بِمَنْ أَطَاعَهُ مَنْ عَصَاهُ، يَسُوقُهُم إِلَى مَنْجَاتِهِمْ، وَ يُبَادِرُ بِهِمُ السَّاعَةَ أَنْ تَنْزِلَ بِهِمْ).
تعبير به «أَلسَّاعَة» در جمله بالا، اشاره به قيامت صُغرى، يعنى: مرگ است، نه قيامت كُبرى كه بعد از پايان جهان فرا مى رسد.
درباره گروه دوم مى فرمايد: «گروهى ناتوان و خسته (در اين ميان) بازماندند، و شكسته حالان واماندند، ولى او در كنار آنان مى ايستاد (و به هدايتشان اهتمام مىورزيد،) تا آنها را به مقصد برساند!». (يَحْسِرُ الْحَسِيرُ(1)، وَ يَقِفُ الْكَسِيرُ، فَيُقِيمُ عَلَيْهِ حَتَّى يُلْحِقَهُ غَايَتَهُ).
و سرانجام به گروه سوم اشاره مى كند و مى فرمايد: «جز گمراهانى كه هيچ اميدى به هدايتشان نبود». (إِلاَّ هَالِكاً لاَ خَيْرَ فِيهِ).
در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «آنچه خداوند مرا به آن مبعوث كرده از هدايت و علم، همچون باران فراوانى است كه از آسمان به زمين فرو مى ريزد، بعضى از زمين ها پاكيزه و آماده رويش گياه است، آب را به خود جذب مى كند و گياهان فراوانى از آن مى رويد; بعضى ديگر توان رويش گياه را ندارد، ولى آب را در خود حفظ مى كند و مردم (از طريق قنات ها و چشمه ها) از آن آب بهره مى گيرند، مى نوشند و كشت و زرع خود را آبيارى مى كنند، ولى بعضى ديگر نه آمادگى براى پرورش گياه دارند، نه نگهدارى آب (و چيزى از آن عايد هيچ كس نمى شود).
كسانى كه از دانش بهره مى گيرند يا به ديگران تعليم مى دهند و كسانى كه اصلا
1. «حَسير»، از مادّه «حسر» (بر وزن حبس) به معناى برهنه كردن و برداشتن پوشش از چيزى است. سپس به معناى خستگى و واماندگى به كار رفته; گويى انسان توان خود را از دست مى دهد و برهنه مى شود.
[436]
بهره نمى گيرند و هدايت را نمى پذيرند همانند همين مثال هستند». (1)
آنچه در اين حديث شريف آمده است، همان چيزى است كه در تعبير زيباى ديگرى در كلام مولا على(عليه السلام) آمده است.
سپس به اصل مطلب باز مى گردد و مى فرمايد: «اين كار همچنان ادامه يافت تا محل نجاتشان را به آنان نشان داد و در جايگاه مناسبشان جايگزين نمود، در نتيجه آسياى (زندگى پر بركت) آنها به گردش در آمد، و حكومت آنها قوى و استوار گشت (و در يك كلمه دنيا و آخرتشان تأمين شد)» (حَتَّى أَرَاهُمْ مَنْجَاتَهُمْ وَ بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ، فَاسْتَدَارَتْ رَحَاهُمْ(2)، وَ اسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ(3)).
نكته ها
1- آيا پيامبرى از عرب برنخاسته بود؟
در آغاز اين خطبه اشاره به عدم قيام انبيا از ميان مردم عرب شد; و اين، در واقع اقتباسى است از آيه شريفه «وَ لِتُنْذِرَ قَوْماً مَا أُنْذِرَ آبَاءُهُمْ; قرآن را بر تو نازل كرديم، تا قومى را كه پدرانشان انذار نشدند، انذار كنى».(4)
ممكن است اين سؤال در اينجا مطرح شود كه قرآن مجيد، در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّة إِلاَّ خَلاَفِيهَا نَذِيرٌ; هيچ امّتى نبود مگر اينكه بيم دهنده اى در ميان آنها وجود داشت».(5)
1. صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 1787، حديث 2282.
2. «رَحى»، به معناى سنگ آسياب است. و به گردش در آمدن سنگ آسياب كنايه از جريان امور بر وفق مراد است.
3. قناة» از مادّه «قنو» (بر وزن صنف) در اصل به معناى شاخه درخت است. اين واژه، به نيزه به خاطر شباهتش به شاخه درخت اطلاق شده است. و «استقامت قنات» به معناى برافراشته بودن پرچم، و آن هم كنايه از قدرت و قوّت حكومت است.
4. سوره يس، آيه 6.
5. سوره فاطر، آيه 24.
[437]
به علاوه قاعده لطف ايجاب مى كند، كه هر امّتى رسول و فرستاده الهى داشته باشد.
در پاسخ مى گوييم، منظور از آيه و خطبه بالا، انذار كنندگان آشكار و پيامبران بزرگ است، كه آوازه آنها همه جا بپيچد، وگرنه در هر زمانى حجّت الهى، براى طالبان حقّ در ميان امّت ها وجود دارد; به همين دليل، زمان ميان بعثت حضرت مسيح و بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را زمان «فَتْرت» مى گويند; حال آنكه به يقين اوصياى مسيح بعد از او، وجود داشتند.
اضافه بر اين، در زمان قيام پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) - كه خطبه بالا ناظر به آن است - احدى از عرب، ادّعاى نبوّت و وحى و كتاب آسمانى نداشت.
2- قدرت در سايه دين
از تعبيرات امام(عليه السلام) در اين فراز از خطبه بالا به خوبى استفاده مى شود كه ظهور اسلام، نه تنها سبب اصلاح امر دين مردم شد، بلكه مشكلات دنياى آنها نيز برطرف گشت. ملّتى نيرومند و حكومتى قوى در سايه اين آيين به وجود آمد، كه ساليان دراز، سايه خود را بر سر مردم افكنده بود; و اگر اين حكومت از مسير اسلام منحرف نمى گشت، اى بسا جاودانه باقى مى ماند.
اضافه بر اين، در سايه تعليمات اسلام، تمدّنى قوى و نيرومند با فرهنگى غنى و گسترده به وجود آمد، كه فصلِ نوينى در تاريخ بشريّت گشود.
اينها همه دليل بر آن است كه پيروى از برنامه هاى اسلام، هم ضامن سلامت دين انسان و هم آبادى دنياى انسان است.
تعبيرهاى چهارگانه اى كه در پايان فراز بالا آمده، گواه بر اين مدّعاست. امام(عليه السلام)
[438]
مى فرمايد: «محلّ نجات آنها را به آنان ارائه نمود و در جايگاه مناسبشان جايگزين ساخت، آسياى آنها به گردش درآمد، و حكومت آنها قوى شد» كه مجموعه اى از پيروزى هاى معنوى و مادّى است.
[439]
بخش دوّم
وَ ايْمُ اللهِ، لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا، وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا; مَا ضَعُفْتُ، وَ لاَ جَبُنْتُ، وَ لاَ خُنْتُ، وَ لاَ وَهَنْتُ وَ ايْمُ اللهِ، لأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ!
ترجمه
به خدا سوگند! من درعقب اين لشكر (لشكر اسلام) حركت مى كردم، و آنها را به پيش مى بردم، تا گروه طرفداران باطل به طور كامل پشت كردند و تحت رهبرى اسلام درآمدند. من (در انجام اين مهم) هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، خيانت ننمودم و سست نگرديدم! (هم اكنون نيز همان راه را مى پيمايم) و به خدا سوگند! شكم باطل را مى شكافم، تا حق را از پهلوى آن خارج كنم.
شرح و تفسير
شكم باطل را مى شكافم و حق را بيرون مى آورم!
امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به نقش خود در پيش روى اسلام و شكست لشكر جاهلى اشاره كرده، مى فرمايد: «به خدا سوگند! من دنبال اين لشكر [=لشكر اسلام ]بودم و آنها را به پيش روى وا مى داشتم، تا گروه طرفداران باطل به طور كامل پشت كردند (و متلاشى شدند) و تحت رهبرى اسلام درآمدند». (وَ ايْمُ اللهِ، لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا(1)، وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا)[440]
«ساقه» جمع «سائق» به معناى راننده است; در گذشته چنين بوده است كه براى حركت مركب، يا قافله كسى در جلو بوده، به نام «قائد» و كسى در پشت سر به نام «سائق». در مورد لشكرها نيز چنين بوده است، رهبرانى در جلو، و فرماندهانى در قسمت عقبه لشكر بودند و در واقع، امام(عليه السلام)، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را به عنوان «قائد» لشكر معرّفى مى كند و خود را به منزله «سائق»، ولى «سائق» گاه به معناى «قائد» هم آمده. اضافه بر اين، ساقه لشكر به معناى قسمت عقبه لشكر نيز ذكر شده است، كه در اين صورت جمع «سائق» نمى باشد.
به هر حال، اين تعبير نشان مى دهد كه على(عليه السلام) نقش مهمّى در رهبرى و هدايت لشكر اسلام و عقب راندن و شكست لشكر كفر داشته است.
در ادامه اين سخن مى فرمايد: «من (در انجام اين مهم) هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، خيانت ننمودم و سست نگرديدم». (مَا ضَعُفْتُ، وَ لاَ جَبُنْتُ، وَ لاَ خُنْتُ، وَ لاَ وَهَنْتُ).
در واقع، شكست به سبب يكى از اين چهار عامل است: ضعف، ترس، خيانت و سستى نشان دادن.
تفاوت «ضعف» و «وهن» اين است كه «ضعف» به معناى ناتوانى است، ولى در «وهن»، توانايى وجود دارد، امّا در بكار گرفتن آن سستى مى شود. بنابراين، هيچ يك از عوامل شكست در وجود مبارك آن حضرت يافت نمى شد. به همين دليل در همه صحنه ها پيروز بود.
1. «حذافير» جمع «حذفور» (بر وزن مزدور) به معناى گروه زياد است و به معناى جانب نيز آمده است اشاره به اينكه همه گروههاى باطل پشت كردند و متلاشى شدند.
2. طبق تفسيرى كه در بالا كرديم ضمير در «سَاقَتِها» و «قِيادِهَا» به لشكر اسلام بر مى گردد و در «حَذَافِيرِهَا» به قرينه مقام، به لشكر كفر باز مى گردد.
[441]
در پايان مى فرمايد: «(هم اكنون نيز همان راه را مى پيمايم) و به خدا سوگند! شكم باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن خارج سازم!». (وَ ايْمُ اللهِ، لأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ(1)).
اين تعبيرنشان مى دهد كه حق همواره در دنيا وجود دارد، هر چند باطل روى آن پرده بيفكند، بنابراين، با شكافتن پرده باطل، حق كه در پشت آن پنهان شده، آشكار مى گردد و اين نكته لطيفى است كه امام(عليه السلام) با تعبيرات خود آن را بيان فرموده است.
كلام سيّد رضى
قال السيّد الشّريف الرّضى: وَ قَدْ تَقَدَّمَ مُخْتَارُ هذِهِ الْخُطْبَةِ، إِلاَّ أَنَّنِي وَجَدْتُهَا فِي هذِهِ الرِّوايَةِ عَلَى خِلاَفِ مَاسَبَقَ مِنْ زِيَادَة وَ نُقْصَان، فَأَوْجَبَتِ الْحَالُ إِثْبَاتَهَا ثَانِيَةً.
شريف رضى مى گويد: جمله هاى برگزيده اين خطبه را قبلا (در خطبه 33) آورديم; ولى چون من همان معنا را در اين روايت (در خطبه بالا) با كمى اختلاف يافتم، لازم بود بار ديگر در اينجا بياورم. (و اين نشان مى دهد كه مرحوم سيّد رضى تا چه حد در ذكر خطبه ها دقّت به خرج مى داده، كه حتّى تفاوت روايات را از نظر دور نمى داشته است).
1. «خاصره» به معناى پهلو است.
[442]
[443]
نهج البلاغه
خطبه 105
خطبه 105(1)
و من خطبة له(عليه السلام)
في بعض صفات الرّسول الكريم و تهديد بنى اميّة وعظة النّاس
اين خطبه پيرامون بخشى از صفات پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و تهديد بنى اميّه و موعظه مردم، ايراد شده است.
خطبه در يك نگاه
همانگونه كه از عنوان خطبه روشن مى شود اين خطبه سه بخش عمده دارد:
در بخش اوّل، به ذكر پاره اى از صفات پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مى پردازد و تصريح مى كند آن حضرت، شايسته ترين مخلوق الهى از آغاز كودكى تا پايان عمر بود و در واقع هدف امام(عليه السلام) اين است كه مردم را به اهميّت ميراث پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پاسدارى از قرآن و اسلام دعوت كند.
در بخش دوّم، بنى اميّه را مورد خطاب و سرزنش قرار داده و آنها را به ناپايدار
1. سند خطبه: بخشى از اين خطبه را مفسّر معروف «علىّ بن ابراهيم» (متوفّاى 307) در تفسير خود (جلد1، صفحه 384) ذيل آيه «لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَامَةِ...» (نحل - آيه 25) از امام صادق(عليه السلام)نقل كرده است همانگونه كه «شيخ مفيد» نيز بخشى از آن را در كتاب ارشاد (صفحه 1600) آورده است و هر دو بزرگوار قبل از «سيّد رضى» مى زيسته اند.
[444]
بودن دنيايى كه به آن روى آورده اند، توجّه مى دهد و از انتقام الهى در برابر خونهاى بسيارى كه به ناحق ريخته اند، برحذر مى دارد و تأكيد مى كند كه به زودى اين خلافت را در دست دشمنان خود خواهيد ديد.
در بخش سوّم، به عنوان يك نتيجه گيرى كلّى - همه مردم را با اندرزهايى بيدارگر موعظه مى كند كه در برابر هوا و هوس تسليم نشوند و در فرا گرفتن دانش بكوشند و امر به معروف و نهى از منكر را فراموش نكنند.
[445]
بخش اوّل
حَتّى بَعَثَ اللهُ مُحَمَداً صَلَّى اللهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ، شَهِيداً و بَشيراً، وَ نَذيراً، خَيرَ الْبَرِيَّةِ طِفْلا، وَ اَنْجَبَها كَهْلا، و أطْهَرَ الْمْطَهَّرينَ شِيمَةً، وَ أَجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِينَ ديمَةً.
ترجمه
(مردم جهان سخت در گمراهى بودند) تا اينكه خداوند محمّد(صلى الله عليه وآله) را مبعوث ساخت كه گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده (به پاداش هاى الهى در برابر نيكى ها) و بيم دهنده (از كيفر الهى در برابر زشتى ها) بود. در كودكى شايسته ترين مخلوق، و در بزرگسالى نجيب ترين و شايسته ترين آنان بود. اخلاقش از همه پاكان، پاكتر، و باران جود و سخايش، از همه بادوام تر بود.
شرح و تفسير
اوصاف برجسته پيامبر(صلى الله عليه وآله)
امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه، اشاره به نعمت پرفيض ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)كرده و او را به هفت وصف از اوصاف برجسته اش مى ستايد. مى فرمايد: «(مردم جهان سخت در گمراهى بودند) تا اينكه خداوند محمّد (صلى الله عليه وآله) را مبعوث ساخت، كه گواه بر اعمال آنها و بشارت دهنده (به پاداش هاى الهى، در برابر نيكى ها) و بيم دهنده (از كيفر الهى، در برابر زشتى ها) بود. در كودكى شايسته ترين مخلوق و در
[446]
بزرگسالى نجيب ترين و شايسته ترين آنان بود. اخلاقش از همه پاكان، پاكتر و باران جود و سخايش ازهمه با دوام تر بود». (حَتَّى بَعَثَ اللهُ مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) شَهِيداً، وَ بَشيراً، وَ نَذِيراً، خَيْرَ البَرِيَّةِ طِفْلا، وَ أَنْجَبَهَا كَهْلا،(1) وَ أَطْهَرَ الْمُطَهرَّيِنَ شِيمَةً،(2) وَ أَجْوَدَ الْمُسْتَمْطَرِينَ دِيمَةً)(3).
توصيف اوّل (شَهيداً) اشاره به چيزى است كه در قرآن مجيد آمده: «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّة شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنَابِكَ شَهِيداً عَلَى هؤُلاَءِ; (به ياد آوريد!) روزى را كه از هر امّتى گواهى از خودشان بر آنان بر مى انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم».(4)
و توصيف دوّم و سوم اشاره به همان است كه در چندين آيه از قرآن مجيد به آن اشاره شده است; مانند: «إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً; ما تو را به حق فرستاديم در حالى كه بشارت دهنده و بيم دهنده اى».(5)
در توصيف چهارم سخن از دوران طفوليّت آن بزرگوار است كه حتّى در آن زمان از نظر ظاهر و باطن ممتاز بود; به گونه اى كه طبق نقل «مناقب ابن شهرآشوب» «ابن عباس» مى گويد: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در آن زمان با كودكان (هم سنّ و سال خود) دوستى و رفاقت داشت. آنها از روى نادانى گاه آلوده سرقت چيزى مى شدند، ولى آن حضرت هرگز دست به سوى اموال مردم دراز نمى كرد; آنها از نظر ظاهر گاه آلوده بودند، ولى آن حضرت همواره پاك و تميز بود.
و نيز در همان كتاب از حضرت «ابوطالب» نقل شده است: «من هرگز دروغى از او
1. «كهل» به معناى فرد ميانسال است و بعضى گفته اند اين واژه به كسى كه سى سال به بالا داشته باشد، اطلاق مى شود و به معناى پير نيست.
2. «شيمه» به معناى اخلاق است و جمع آن «شِيَم» (بر وزن ستم) است.
3. «ديمه» به معناى بارانى است كه به صورت طولانى و نرم نرم و بدون رعد و برق مى بارد.
4. سوره نحل، آيه 89.
5. سوره بقره، آيه 119.
[447]
نشنيدم و آثار جاهليّت در او نمايان نبود; بى جهت نمى خنديد و همراه كودكان بازى نمى كرد».
باز در همان كتاب آمده است كه گاهى براى «عبدالمطّلب» درسايه كعبه فرشى مى گستراندند و هيچكس به احترام او بر آن فرش نمى نشست; فرزندانش در اطراف فرش مى نشستند، تا او خارج شود; ولى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در همان زمان مى آمد و روى فرش «عبدالمطّلب» مى نشست! عموهايش مى خواستند او را دور كنند; «عبدالمطلب» مى گفت فرزندم را رها كنيد! «فَوَاللهِ إِنَّ لَهُ لَشَأْناً عَظِيماً; به خدا سوگند! او مقام والايى دارد»(1) و نيز از «ابوطالب» در مورد خلق و خوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در زمان طفوليّت و نوجوانى اين دو بيت نقل شده است. مى گويد:
وَ لَقَدْ عَهَدْتُكَ صَادِقاً فِى الْقَوْلِ لاَ تَتَزَيَّدُ
مَا زِلْتَ تَنْطِقُ بِالصَّوَا بِ وَ أَنْتَ طِفْلٌ أَمْرَدُ
«من همواره تو را راستگو ديدم كه سخنى به گزاف نمى گويى. تو همواره سخن به صواب مى گفتى، در حالى كه هنوز در سنّ نوجوانى بودى.» (2)
و از عجايب اينكه در حالات شيرخوارگى پيامبر (ص) نوشته اند: هنگامى كه او را به دايه اش «حليمه» سپردند، او تنها از پستان راست وى شير مى نوشيد و اصلا تمايلى به پستان چپ نشان نمى داد! گويى مى خواست عدالت را رعايت كند و سهم فرزند «حليمه» را نيز در نظر بگيرد.(3)
و در پنجمين و ششمين و هفتمين توصيف اشاره به نجابت و كرامت پيامبر(صلى الله عليه وآله)در بزرگسالى مى كند چيزى كه بر كسى پوشيده نيست و تاريخ شاهد صدق آن است.
1. مناقب ابن شهرآشوب، جلد 1، صفحه 34 تا 37. (مطابق نقل شرح نهج البلاغه شوشترى، جلد 2، صفحه 204) و سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 178.
2. همان مدرك.
3. اين حديث را ابن شهرآشوب، طبق نقل بحارالانوار، جلد 15، صفحه 332 آورده است.
[448]
تواضع، محبّت، هوش و درايت آن حضرت، عفو و گذشت او زبانزد خاصّ و عام بود; هر چه داشت بى دريغ در اختيار نيازمندان قرار مى داد و باران جود و بخشش او، پردوام بود.
او از همه سخاوتمندتر بود، به گونه اى كه هرگز درهم و دينارى نزد او باقى نمى ماند و اگر چيزى اضافه مى آورد و به نيازمندى برخورد نمى كرد كه به او ببخشد، آرام نمى گرفت و در منزل نمى آسود، تا آن را به نيازمندى برساند.
او افراد با فضيلت را گرامى مى داشت و در صله رحم كوشا بود. عذر خطاكاران را مى پذيرفت و در لباس و غذا بر غلامان پيشى نمى گرفت.
[449]
بخش دوم
فَمَا احْلَوْلَتْ لَكُمُ الدُّنْيَا فِي لَذَّتِهَا، وَ لاَ تَمَكَّنْتُمْ مِنْ رَضَاعِ أَخْلاَفِهَا إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا صَادَفْتُمُوهَا جَائِلا خِطَامُهَا، قَلِقاً وَضِينُهَا، قَدْ صَارَ حَرَامُهَا عِنْدَ أَقْوَام بِمَنْزِلَةِ السِّدْر الْمَخْضُودِ، وَ حَلاَلُهَا بَعِيداً غَيْرَ مَوْجُود، وَ صَادَفْتُمُوهَا، وَاللهِ، ظِلّاً مَمْدُوداً إِلَى أَجَل مَعْدُود. فَالأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ، وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ; وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ، وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهِمْ مَسَلَّطَةٌ، وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ. أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ دَم ثَائِراً، وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً وَ إِنَّ الثَّائِرَ فِي دِمَائِنَا كَالْحَاكِم في حَقِّ نَفْسِهِ، وَ هُوَ اللهُ الَّذِي لاَ يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ، وَ لاَ يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ. فَأُقْسِمُ بِاللهِ، يَا بَني أُمَيَّةَ، عَمَّا قَلِيل لَتَعْرِفُنَّهَا فِي أَيْدِي غَيْرِكُمْ وَ فِي دَارِ عَدُوِّكُمْ! أَلاَ إِنَّ أَبْصَرَ الأَبْصَارِ مَا نَفَذَ فِي الْخَيْرِ طَرْفُهُ! أَلاَ إِنَّ أَسْمَعَ الأَسْمَاعِ مَا وَعَى التَّذْكِيرَ وَ قَبِلَهُ!
ترجمه
شما (اى افراد ضعيف الايمان) زمانى از لذّت و زرق و برق دنيا بهره برديد و از پستان آن شير نوشيديد، كه افسارش رها، و تنگ جهازش گشوده بود. (و كار شما به جايى رسيد كه) حرام دنيا در نظر گروهى، همچون درخت سدر بى خار بود و حلالش دوردست بلكه غير موجود! به خدا سوگند! دنيايى كه شما با آن روبه رو هستيد، همچون سايه اى است گسترده، تا سر آمدى معيّن. امروز زمين براى شما آزاد و بى مانع و دست هايتان باز است، در حالى كه دست رهبران (الهى شما) نسبت به شما
[450]
بسته است; شمشيرهاى شما بر آنان مسلّط، و شمشيرهاى آنان از شما باز گرفته شده است; ولى آگاه باشيد! هر خونى خونخواهى دارد. و هر حقّى صاحب و طالبى. و انتقام گيرنده خون هاى ما، مانند كسى است كه داور خويش است (كه چيزى را فرو گذار نخواهد كرد،) و او خداوندى است كه از گرفتن و مجازات كسى ناتوان نگردد و هيچ كس از پنجه عدالتش نگريزد. اى بنى اميّه! به خدا سوگند! به زودى اين خلافت را در دست ديگران و در خانه دشمنان خود خواهيد ديد. آگاه باشيد! بيناترين چشم ها آن است كه شعاعش در دل نيكى ها نفوذ كند، و شنواترين گوش ها آن است كه اندرزها را در خود جاى دهد و پذيرا گردد!.
شرح و تفسير
از شما انتظار نداشتم!
اين بخش از خطبه - كه به نظر مى رسد با بخش اوّل فاصله اى داشته كه مرحوم «سيّد رضى» آن قسمت را نقل نكرده; چون بناى آن بزرگوار، بر گزينش بخش هاى خاصّى از خطبه ها و گلچينى از عبارات مولا(عليه السلام) بوده است - به گفته بسيارى از شارحان نهج البلاغه، خطاب به بنى اميّه است و شاهد آن اينكه در اواخر اين بخش، نام بنى اميّه به صراحت آمده است; در حالى كه جمعى ديگر از شارحان نهج البلاغه معتقدند مخاطب در قسمت اوّل اين بخش، باقى مانده صحابه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تابعين هستند و ذيل آن خطاب به بنى اميّه است و تعبيراتى كه در آغاز اين بخش است، معناى دوّم را تأييد مى كند; زيرا تعبيرات نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) كسانى را مورد سرزنش قرار داده كه انحراف از جادّه حقّ درباره آنها غير منتظره بوده است و مى دانيم بنى اميّه در طول تاريخ گروهى ستم پيشه، مخالف اسلام و منحرف بودند.
به هر حال، امام(عليه السلام) در اين بخش مى فرمايد: «شما (اى مسلمانان ضعيف
[451]
الايمان) زمانى از لذّت و زرق و برق دنيا بهره برديد، و از پستان آن شير نوشيديد، كه افسارش رها، و تنگ جهازش گشوده بود!». (فَمَا احْلَوْلَتْ(1) لَكُمُ الدُّنْيَا فِي لَذَّتِهَا، وَ لاَ تَمَكَّنْتُمْ مِنْ رَضَاعِ أَخْلاَفِهَا(2) إِلاَّ مِنْ بَعْدِ مَا صَادَفْتُمُوهَا جَائِلا(3) خِطَامُهَا(4)، قَلِقاً(5) وَ ضِينُهَا)(6).
اشاره به اينكه در زمان حكومت عثمان و بعد از فتوحات اسلامى و ريخت و پاش در بيت المال، شما به لذّات دنيا و زرق و برق آن دست يافتيد و همين امر، شما را از خدا دور ساخت; حاكمان مشغول ثروت اندوزى بودند و توده هاى مردم مشغول عيش و نوش.
لذا در ادامه سخن مى افزايد: «(كار به جايى رسيد كه) حرام دنيا در نظر گروهى همچون درخت سدر بى خار بود و حلالش دور دست و غير موجود!». (قَدْ صَارَ حَرَامُهَا عِنْدَ أَقْوَام بِمَنْزِلَةِ السِّدْرِ الْمَخْضُودِ، وَ حَلاَلُهَا بَعِيداً غَيْرَ مَوْجُود).
گروهى بر بيت المال افتاده بودند و با كمك دستياران خود آن را غارت مى كردند و اين اموال حرام در ميان مردم گسترده مى شد.
تعبير به «أَلسِّدْرِ الْمَخْضُودِ» (درخت سدر بى خار) اشاره به اين است كه نهى پروردگار و تحريم او همچون خارهايى است، در برابر لذّات نامشروع دنيا; ولى افراد بى تقوا و لاابالى نواهى الهى را ناديده مى گيرند و حرام نزد آنها همچون سدر بى خار است. ارباب لغت مى گويند: درخت سدر انواعى دارد بعضى از آنها ميوه بسيار شيرين
1. «احلولت» يعنى شيرين شد; از مادّه «حلو» به معناى شيرينى گرفته شده است.
2. «اخلاف» جمع «خِلف» (بر وزن جلف) به معناى نوك پستان شتر است.
3. «جائل» از مادّه «جولان» در اصل به معناى زائل شدن چيزى از مكانش مى باشد. اين تعبير در مورد حيوانى كه مهارش را رها مى كنند و به هر سو مى رود، اطلاق مى شود.
4. «خطام» به معناى مهار و افسار است.
5. «قلق» از مادّه «قلق» (بر وزن ضرب) به معناى اضطراب و حركت دادن چيزى است.
6. «وضين» نوار پهنى است كه دو طرف آن را از زير شكم حيوان به جهاز شتر مى بندند، تا سقوط نكند و در فارسى به آن تنگ (بر وزن سنگ) مى گويند.
[452]
و معطّرى دارد كه دست و لباس كسى كه آن را مى خورد، آغشته به عطر آن مى شود.(1)
آرى، دنيا پرستان اموال حرام را همچون ميوه شيرين سدر بى خار مى بلعند و اعتنا به اوامر و نواهى پروردگار ندارند و در چنين فضايى حرام همه جا را پر مى كند و حلال از دسترس مردم بيرون مى رود.
سپس مى افزايد: «به خدا سوگند! دنيايى كه شما با آن روبه رو هستيد، همچون سايه اى است گسترده تا سرآمدى معيّن; امروز زمين براى شما آزاد و بى مانع و دست هايتان باز است، در حالى كه دست رهبران (واقعى و الهى) نسبت به شما بسته است! شمشيرهاى شما بر آنان مسلّط، و شمشيرهاى آنان از شما باز گرفته شده است!». (وَ صَادَفْتُمُوهَا، وَاللهِ، ظِلّاً مَمْدُوداً إِلَى أَجَل مَعْدُود، فَالأَرْضُ لَكُمْ شَاغِرَةٌ(2)، وَ أَيْدِيكُمْ فِيهَا مَبْسُوطَةٌ; وَ أَيْدِي الْقَادَةِ عَنْكُمْ مَكْفُوفَةٌ، وَ سُيُوفُكُمْ عَلَيْهِمْ مَسَلَّطَةٌ، وَ سُيُوفُهُمْ عَنْكُمْ مَقْبُوضَةٌ).
اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه در اين بخش از خطبه، روى سخن به گروهى از مؤمنان، از بازماندگان صحابه و تابعين است; كه آنها به هنگام وزش تندبادهاى آزمايش الهى، نتوانستند خود را حفظ كنند و همراه تندباد به هر سو حركت كردند.
دنيا آنها را به خود مشغول داشت و فريفته زرق و برق خود نمود. اين در حالى بود كه حتّى براى امام(عليه السلام) در دوران حكومتش امكان بازداشتن آنها نبود; چرا كه در عصر عثمان چنان غرق در زخارف دنيا شدند، كه نجات آنها به آسانى ممكن نبود.
سپس آنها را به شدّت تهديد مى كند كه بدانند اوضاع چنين نمى ماند و حساب و كتابى در كار است. مى فرمايد: «آگاه باشيد! هر خونى خونخواهى دارد و هر حقّى
1. لسان العرب، مادّه «سدر».
2. «شاغره» از مادّه «شغور» به معناى خالى شدن و آزاد و بى مانع گشتن است.
[453]
صاحب و طالبى، و انتقام گيرنده خون هاى ما مانند كسى است كه داور خويش است (كه چيزى را فروگذار نخواهد كرد،) و او خداوندى است كه از گرفتن كسى ناتوان نگردد و هيچ كس از پنجه عدالتش نگريزد!». (أَلاَ وَ إِنَّ لِكُلِّ دَم ثَائِراً(1)، وَ لِكُلِّ حَقٍّ طَالِباً، وَ إِنَّ الثّائِرَ فِي دِمَائِنَا كَالْحَاكِم في حَقِّ نَفْسِهِ، وَ هُوَ اللهُ الَّذِي لاَ يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ، وَ لاَ يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ).
اشاره به اينكه، اگر عذاب و انتقام الهى در برابر اين خلاف كارى هاىِ ظاهر و آشكار، به تأخير افتد، بدين معنا نيست كه اين اعمال به فراموشى سپرده شده است و يا كسى را توان و ياراى فرار از چنگال عدل الهى است.
جمله «إِنَّ الثَّائِرَ فِي دِمَائِنا...» (با توجه به اينكه «ثائِر» از مادّه «ثار» كه به معناى خونبها، يا خونخواهى است، گرفته شده) اشاره به اين است كه خون هايى كه به ناحق از ما خاندان پيامبر ريخته مى شود، خون خواهش خداست; چرا كه در راه او و براى او ريخته شده و جنبه شخصى و قبيله اى ندارد و به يقين چنين خونخواهى، در كار خود عاجز نمى ماند.