1. «خوى» از مادّه «خوى» (بر وزن هوا) به معناى غروب كردن و سقوط نمودن است.
[370]
سپس در تكميل اين سخن مى افزايد: «گويا (مى بينم) در پرتو خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، نعمت هاى الهى بر شما كامل شده و آنچه را آرزو داشته ايد خداوند به شما ارزانى داشته است». (فَكَأَنَكُمْ قَدْ تَكَامَلَتْ مِنَ اللهِ فِيكُمُ الصَّنَائِعُ،(1) وَ أَرَاكُمْ مَا كُنْتُمْ تَأْمُلُوونَ).
امام(عليه السلام) در اين سخن كوتاه، به چند نكته اشاره فرموده; نخست اينكه: آل محمّد(صلى الله عليه وآله) همانند ستارگانند كه قرآن مجيد درباره آنها مى فرمايد: «وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ; آنها به وسيله ستارگان هدايت مى شوند».(2) و در جايى ديگر مى فرمايد: «وَ هُؤَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ; خداوند كسى است كه ستارگان را براى شما قرار داد; تا در تاريكى هاى صحرا و دريا بوسيله آنها هدايت شويد».(3)
در زمان هاى قديم كه قطب نما اختراع نشده بود و جادّه ها به صورت امروز نبود، قافله ها در صحراها، و كشتى ها در درياها، در شب هاى تاريك به وسيله ستارگان آسمان راه را پيدا مى كردند و به منزل مقصود مى رسيدند و از ظلمات برّ و بحر رهايى مى يافتند.
نجات در دنيا و آخرت و راهيابى به سعادت دارَيْن نيز در پرتو هدايت آل محمّد(عليهم السلام) امكان پذير است.
مطلب ديگر اينكه: آسمان، شب خالى از ستاره نمى شود; هر زمان ستارگانى آرام و آهسته غروب مى كنند، ستارگان ديگرى در افق مشرق ظاهر مى شوند; اهل بيت پيامبر(عليهم السلام) نيز چنين هستند; هر امامى چشم از جهان فرو مى بندد، امام ديگرى جاى او را مى گيرد تا نوبت به حضرت مهدى(عليه السلام) رسد و با قيام خود جهان را پر از عدل و داد كند.
1. «صَنايع» جمع «صنيعه» در اين گونه موارد به معناى نعمت و احسان است.
2. سوره نحل، آيه 16.
3. سوره انعام، آيه 97.
[371]
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه سلسله امامت گسستنى و تعطيل بردار نيست. يا به تعبير ديگر: روى زمين از حجّت خدا، هرگز خالى نمى ماند و تعجّب در اين است كه بعضى از «شارحان نهج البلاغه» (مانند ابن ابى الحديد) هنگامى كه جمله هاى پيشينِ اين خطبه را تفسير مى كند، مى گويد: اشاره به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) است كه به عقيده طرفداران مذهب ما، در آخرالزمان متولّد مى شود و قيام به عدالت مى كند.
اگر اين گوينده در جمله هاى محل بحث - كه در ذيل خطبه آمده - دقّت مى كرد، به اشتباه خود در اين سخن پى مى برد; ولى افسوس! كه گاهى تعصّب ها اجازه نمى دهد تا قرينه اى به اين روشنى مورد توجّه قرار گيرد.
آخرين مطلب اينكه: امام(عليه السلام) مى فرمايد: پيروى از آل محمّد (صلى الله عليه وآله) سبب مى شود كه به تمام آرزوهاى خويش برسيد و نعمت هاى خداوند بر شما به كمال خود برسد و اين دليل بر نقش مؤثّر اهل بيت در تكامل دينى و دنيوى درهمه زمانهاست و اينكه بعضى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به زمان ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)دانسته اند، سخنى است بدون دليل.
اين احتمال نيز در تفسير جمله بالا وجود دارد، كه امام(عليه السلام) مى فرمايد: خداوند همه وسايل سعادت را براى شما فراهم كرده، كه يكى از آنها وجود آل محمّد (صلى الله عليه وآله)است.
نكته ها
1- يك حديث پرمعنا
آنچه امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، در مورد آل محمّد(صلى الله عليه وآله) و تشبيه آنها به ستارگان آسمان بيان فرموده، در واقع اقتباسى است از حديث معروف پيامبر
[372]
اكرم(صلى الله عليه وآله) كه درباره آنها فرموده است: «أَلنُّجُومُ أَمَانٌ لاَِهْلِ الأَرْضِ مِنَ الْغَرقِ، وَ أَهْلُ بَيْتِي أَمَانٌ لاُِمَّتِي مِنَ الاِْخْتِلاَفِ; ستارگان، مايه امنيّت و نجات ازغرق شدن براى اهل زمين هستند (زيرا در مسافرت هاى دريايى، با كمك ستارگان به مقصد مى رسيدند) و اهل بيت من، سبب امان و نجات امّتم از اختلافات هستند.»
اين حديث را «حاكم نيشابورى» از علماى معروف اهل سنّت در كتاب «مستدرك» از «ابن عبّاس» نقل مى كند و به دنبال آن مى گويد:
«هذا حَديثٌ صَحيحُ الإِسْنَادِ; اين حديثى است كه سندش صحيح است».(1)
عدّه ديگرى از معاريف اهل سنّت نيز، اين حديث يا شبيه آن را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده اند; از جمله «حموينى» در «فرائد السمطين» «ابن حجر» در «صواعق»، «محمّد بن صبان» در «اسعاف الراغبين» و غير آنان بود.(2)
مرحوم «علاّمه مجلسى» در بحث امامت «بحارالأنوار» بابى تحت عنوان «إِنَّهُمْ أَمَانٌ لاَِهْلِ الأَرْضِ مِنَ الْعَذَابِ» ذكر كرده، كه در آن احاديث متعدّدى از طرق اهل بيت(عليهم السلام)آورده و در ضمن تصريح مى كند كه «احمد بن حنبل» نيز در مسندش اين حديث را از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل كرده است. (3)
روشن است كه تشبيه اهل بيت(عليهم السلام) به ستارگان، به دلالت التزامى بر آنچه كه امام(عليه السلام) در خطبه بالا فرموده نيز دلالت دارد; چرا كه طبيعت ستارگان آسمان چنين است كه هر زمان يكى از آنها در افق مغرب غروب كند، ديگرى در افق مشرق طلوع مى كند. اضافه بر اين، تعبير «أُمَّتي» كه در حديث آمده، نشان مى دهد كه تمام امّت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در طول زمان مى توانند از هدايت هاى اهل بيت(عليهم السلام) بهره مند شوند درنتيجه، هميشه امامى از اهل بيت(عليهم السلام) در ميان امّت خواهد بود.
1. مستدرك حاكم، جلد 3، صفحه 149. (طبق نقل إِحقاق الحق، جلد 9، صفحه 294).
2. براى آگاهى بيشتر به احقاق الحق، جلد 9، صفحه 294 تا 296 مراجعه شود.
3. بحارالانوار، جلد 27، صفحه 308 به بعد.
[373]
2- آخرين مرحله تكامل نعمت هاى الهى
اين نكته نيز قابل توجّه است كه تكامل نعمت هاى الهى در پرتو اهل بيت(عليهم السلام) در هر زمان خواهد بود، ولى نهايت كمال آن در عصر ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) ارواحنا فداه است. همان گونه كه در حديثى كه مرحوم «ابن ميثم» در شرح خطبه بالا نقل كرده است، استفاده مى شود. او مى گويد: من در خطبه اى از آن حضرت سخنى يافتم كه در واقع مى تواند شرح خطبه مورد بحث باشد; آنجا كه مى گويد:
«يَا قَوْمِ اعْلَمُوا عِلْماً يَقِيناً! إِنَّ الَّذِي يَسْتَقْبِلُ قَائِمُنَا مِنْ أَمْرِجَاهِلِيّتِكُمْ لَيْسَ بِدوُنِ مَا اسْتَقْبَلَ الرَّسُولُ مِنْ أَمْرِجَاهِلِيَّتِكُمْ... وَ لَعَمْرِي لَيَنْزِعَنَّ عَنْكُمْ قُضَاةُ السُّوءِ، وَ ليَقْبِضَنَّ عَنْكُمْ الْمَرَاضَِينَ (المرائين) وَ لَيَعْزِلَنَّ عَنْكُمْ أُمَرَاءَ الْجَوْرِ، وَ لَيُطَهِّرَنَّ الأَرْضَ مِنْ كُلِّ غَاشٍّ وَ لَيَعْمَلَنَّ فِيكُمْ بِالْعَدْلِ، وَ لَيَقُومَنَّ فِيكُمْ بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِيمِ; اى مردم! به يقين بدانيد جاهليّتى كه امام قائم، ما با آن روبه رو مى شود، كمتر از جاهليتى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) با آن روبه رو شد، نخواهد بود... و به جان خودم سوگند! كه او تمام قضات فاسد را از جامعه شما دور مى كند و امتياز طلبان و سازشكاران (يا رياكاران) را بر مى گيرد و حاكمان جور را معزول مى سازد و زمين را از هر خيانتكارى پاك مى كند و در ميان شما به عدل رفتار مى نمايد و معيارهاى صحيح را در ميان شما بر پا مى دارد.»(1)
1. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، جلد 3، صفحه 9.
[374]
[375]
نهج البلاغه
خطبه 101
خطبه 101(1)
و من خطبة له(عليه السلام)
و هي إحدى الخطب المشتملة على الملاحم
از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن از حوادث آينده پرده بر مى دارد.
خطبه در يك نگاه
اين خطبه - همانگونه كه از عنوان بالا معلوم شد - به طور عمده درباره حوادث آينده سخن مى گويد و خطراتى كه مسلمانان، مخصوصاً مردم عراق را تهديد مى كند، پيشگويى مى نمايد. ولى قبل از آن، به دو بحث ديگر مى پردازد: نخست، حمد و ثناى الهى و شهادت به يگانگى او، توأم با نكات تازه; و ديگر، اظهار نگرانى از قيافه منفى به خود گرفتنِ گروهى از مردم، در برابر سخنان امام و پيشگويى هاى او.
1. سند خطبه: در كتاب هايى كه مصادر خطبه هاى نهج البلاغه در آن ذكر مى شود، سند ديگرى غير از آنچه «سيّد رضى» در اينجا آورده است، ديده نشد; گر چه در «نهج البلاغه چاپ جامعه مدرسين، با تحقيق مرحوم حجّة الاسلام آقاى دشتى» اسنادى براى اين خطبه ذكر شده است، ولى پس از مراجعه به منابع اصلى و آدرس هايى كه در آن كتاب آمده، معلوم شد آن هم اشتباه است.
[376]
[377]
بخش اوّل
الْحَمْدُ للهِِ الأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ أَوِّل، وَ الاْخِرِ، بَعْدَ كُلِّ آخِر، وَ بِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ أَوَّلَ لَهُ، وَ بِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ آخِرَ لَهُ، وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللهُ شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الإِعْلاَنَ، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ.
ترجمه
ستايش مخصوص خداوندى است! كه نخستين هستى است پيش ازهمه نخستين ها، و آخرين هستى است بعد ازهمه آخرها; به دليل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد و به دليل آخر بودنش، واجب است پايانى برايش نباشد.و شهادت مى دهم كه معبودى (جز ذات پاك) الله نيست; شهادتى كه درون و برون در آن هماهنگ است، و دل با زبان هم صدا.
شرح و تفسير
با تمام وجود گواهى مى دهيم
امام در آغاز اين خطبه، مانند بسيارى از خطبه هاى ديگر، از حمد و ثناى پروردگار و شهادت به وحدانيّت او شروع مى كند; ولى براى رعايت موازين فصاحت و بلاغت در هر مورد، نكته، يا نكات تازه اى درباره صفات حق به كار مى برد. مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است كه نخستين هستى است، قبل از همه نخستين ها و آخرين هستى است بعد ازهمه آخرها». (الْحَمْدُ للهِِ الأَوَّلِ قَبْلَ كُلِّ أَوَّل، وَ الآخِرِ بَعْدَ كُلِّ آخِر).
[378]
امام(عليه السلام) در اينجا به سراغ ازليّت و ابديّت خداوند مى رود كه از مهمترين اوصاف اوست و اوصاف ديگر به آن باز مى گردد; چرا كه در بحث صفات خدا گفته ايم: اساس صفاتِ جمال و جلال او، نامحدود بودن ذات پاك او از تمام جهات است و ازليّت و ابديّت، بيان ديگرى از نامحدود بودن آن ذات مقدّس است.
سپس به بيان دليل، يا توضيحى در اين زمينه پرداخته، مى فرمايد: «به دليل نخست بودنش، لازم است آغازى نداشته باشد; و به همين دليل آخر بودنش، واجب است پايانى برايش نباشد». (وَ بِأَوَّلِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ أَوَّلَ لَهُ، وَ بِآخِرِيَّتِهِ وَجَبَ أَنْ لاَ آخِرَ لَهُ).
اين تعبير نكته لطيفى در بر دارد و آن اينكه: اوّل بودن خداوند، اوّليت زمانى نيست; بلكه اوّليت ذاتى و به معناى ازليّت است و روشن است ذاتى كه ازلى است، آغازى از نظر زمان ندارد. همچنين آخريّت او ذاتى است، نه زمانى و به معناى ابديّت است و چيزى كه ابدى است، آخرى از نظر زمان ندارد.
بعضى از «شارحان نهج البلاغه» در تفسير اين جمله، احتمالات ديگرى داده اند كه با تعبيرات جمله هاى امام سازگار نيست.
سپس به شهادت بر الوهيّت خداوند پرداخته، چنين مى فرمايد: «و شهادت مى دهم كه معبودى جز (ذات پاك) الله نيست; شهادتى كه درون و برون در آن هماهنگ، و دل با زبان هم صدا است». (وَ أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ شَهَادَةً يُوَافِقُ فِيهَا السِّرُّ الإِعْلاَنَ، وَ الْقَلْبُ اللِّسَانَ).
اين تعبير نشان مى دهد شهادتى ارزش دارد كه تمام وجود انسان را در برگيرد و ظاهر و باطن و قلب و زبان، در آن هماهنگ باشد. زيرا بسيارند كه شهادت به توحيد را بر زبان جارى مى كنند، امّا دل آنها كانونى است از بت پرستى; و بتكده اى است با انواع بتها، و نيز بسيارند كسانى كه دردل گواهى به يكتايى حق مى دهند، ولى به
[379]
هنگام عمل آثار شرك در آنها نمايان است: در برابر مال و مقام سجده مى كنند و در مقابل شهوات، سر تعظيم فرود مى آورند; در حالى كه در زبان و گاه در دل مى گويند: «معبودى جز خداى يكتا نيست!» و مى دانيم همه اينها، از شاخه هاى نفاق است و چنين كسانى به حق در زمره منافقانند.
[380]
[381]
بخش دوّم
أَيُّهَا النَّاسُ، لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شِقَاقِي، وَلاَ يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ عِصْيَانِي، وَ لاَ تَتَرَامَوْا بِالأَبْصَارِ عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّي. فَوَالِّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ، إِنَّ الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنَ النَّبِىِّ الأُمِّيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهَ وَ آلِهِ، مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ، وَ لاَ جَهِلَ السَّامِعُ.
ترجمه
اى مردم! دشمنى و مخالفت با من، شما را وادار به گناه نسازد، و نافرمانى نسبت به من شما را به پيروى از هواى نفس نكشاند، و به هنگام شنيدن سخنانم با ديده انكار به يكديگر نگاه نكنيد. سوگند به آن كس كه دانه را (در دل خاك) شكافت و بشر را آفريد! آنچه را كه به شما خبر مى دهم، از پيامبر امّى(صلى الله عليه وآله) است. نه آن كس كه (اين حقايق را) به من ابلاغ كرده، دروغ گفته است و نه شنونده جاهل بوده، (كه نتواند سخنان رسول خدا را به درستى حفظ كند).
شرح و تفسير
آنچه مى گويم عين واقعيّت است
امام(عليه السلام) در اين بخش، در واقع مقدّمه چينى مى كند براى بخش بعد كه پرده از حوادث مهم آينده بر مى دارد و به مردم اطمينان مى دهد كه آنچه را درباره حوادث آينده پيشگويى مى كند، واقعيّت هاى قطعى و يقينى است كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)شنيده است و تخلّفى در آن وجود ندارد.
[382]
تعبيرات اين بخش نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) قبلا هم پيشگويى هايى كرده است و بعضى از منافقان كوردل، يا مؤمنان ضعيف و ناآگاه با ديده انكار به آن نگريستند.
مى فرمايد: «اى مردم! دشمنى و مخالفت با من، شما را وادار به گناه نسازد و نافرمانى نسبت به من شما را به پيروى از هواى نفس نكشاند. و به هنگام شنيدن سخنانم، با ديده انكار به يكديگر نگاه نكنيد!».
(أَيُّهَا النَّاسُ، لاَ يَجْرِ(1) مَنَّكُمْ شِقَاقِي(2)، وَ لاَ يَسْتَهْوِيَنَّكُمْ(3) عِصْيَانِي، وَ لاَ تَتَرَامَوْا بِالأَبْصَارِ، عِنْدَ مَا تَسْمَعُونَهُ مِنِّي).
اشاره به اينكه: كينه توزى ها و لجاجت ها و حسادت ها در بسيارى از موارد، انسان را به گناه مى كشاند و پرده اى در مقابل چشم او مى افكند و چهره حقيقت را نمى بيند.
سپس مى افزايد: «سوگند به آن كس كه دانه را (در دل خاك) شكافت و بشر را آفريد! آنچه را كه به شما خبر مى دهم، از پيامبر امّى (صلى الله عليه وآله) است. نه آن كس كه (اين حقايق را) به من ابلاغ كرده دروغ گفته است و نه شنونده; جاهل بوده، (كه نتواند سخنان رسول خدا را به درستى حفظ كند)». (فَوَالِّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَ بَرَأَ(4) النَّسَمَةَ،(5) إِنَّ1. «يَجرمَنَّ» از مادّه «جَرم» (بر وزن جهر) (جُرم بر وزن ظلم، اسم مصدر است) در اصل به معناى قطع كردن و بريدن است و از آنجا كه افراد گنهكار پيوند خود را با خدا قطع مى كنند، اين كلمه به گناه نيز اطلاق شده است، بنابراين، «لاَ يَجْرِمَنَّكُمْ» به معناى «شما را وادار به گناه نكند» مى باشد.
2. «شقاق» در اصل به معناى شكاف است و به جنگ و منازعه و اختلاف نيز اطلاق مى شود; چرا كه طرفين صفوف خود را از يكديگر جدا مى سازند و در جمله بالا به معناى مخالفت و منازعه است.
3. «يَستهوينّ» از مادّه «هوى» (هواى نفس) گرفته شده و مفهومش اين است كه شما را به پيروى هواى نفس وادار نكند.
4. «بَرأ» از مادّه «برء» (بر وزن نرم) گاه به معناى آفريدن و ايجاد كردن آمده و گاه به معناى دورى جستن و برائت از چيزى و در خطبه بالا به معناى اوّل است و اطلاق «بُرأ» (بر وزن ظلم) به معناى بهبودى و سلامتى به جهت آن است كه شخص از حالت اوّل كه بيمارى است، جدا مى شود.
5. «نَسمه» در اصل به معناى وزش ملايم باد است و گاه به معناى نفس كشيدن آمده و به همين مناسبت، به خود انسان هم كه داراى تنفّس است، اطلاق مى شود.
[383]
الَّذِي أُنَبِّئُكُمْ بِهِ عَنَ النَّبِىِّ الأُمِّيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهَ وَ آلِهِ،(1) مَا كَذَبَ الْمُبَلِّغُ، وَ لاَ جَهِلَ السَّامِعُ).
تعبيرى كه در سوگند بالا آمده از ابداعات امام اميرالمؤمنين(عليه السلام) است و بارها در خطبه هاى نهج البلاغه ديده مى شود، اشاره به نكته مهمّى است! و آن اينكه مهمترين و پيچيده ترين مسئله در نظام عالم هستى، مسئله حيات و زندگى است; چه در عالم گياهان و چه در جهان انسانيّت; و با تمام تلاش ها و كوشش هايى كه انسان هاى امروز در اين راه به كار گرفته اند، هنوز اسرار مسئله حيات، كشف نشده است. بنابراين، حيات و زندگى شاهكار آفرينش است و چيزى است كه مطالعه درباره آن، ما را به خدا مى رساند و نشان مى دهد اين پديده عجيب و شگفت انگيز، چيزى نيست كه بدون علم و قدرتِ خالق توانا و دانايى به وجود آمده باشد. بنابراين، استفاده از اين اوصاف به هنگام قسم خوردن، مفهوم برجسته اى را در اذهان ترسيم مى كند.
به هر حال، هدف امام(عليه السلام) اين است كه به مخاطبان خود اطمينان دهد كه آنچه درباره حوادث آينده مى گويم نه بر پايه حدس و تخمين است و نه از قبيل پيشگويى كاهنان; بلكه واقعيت هايى است كه از رسول خدا شنيده ام و من كسى نيستم كه در درك سخنان آن حضرت، خطا كرده باشم. بنابراين، آنچه مى گويم عين حقيقت است و مى خواهم با اين پيشگويى، شما را آماده سازم تا بتوانيد خطرات حوادث سخت آينده را به حداقل برسانيد.
در حديثى مى خوانيم: هنگامى كه آيه «وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ; و گوش هاى شنوا آن را حفظ كند»(2) نازل شد، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) فرمود: «سَأَلْتُ اللهُ تَعَالَى أَنْ يَجْعَلَهَا1. تعبير به «امّى» (درس نخوانده يا كسى كه منسوب به اُمّ يعنى مادر است و جز در دامان مادر مطلبى فرا نگرفته) اشاره لطيفى به اين نكته است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) با اينكه اصلا درسى نخوانده بود، هم از گذشته خبر مى داد و هم از آينده و اين يكى از نشانه هاى ارتباط او با خداوند است.
2. سوره حاقه، آيه 12.
[384]
أُذُنَكَ يَا عَلِىُّ! قَالَ(عليه السلام): فَمَا نَسِيتُ شَيْئاً بَعْدَ ذلِكَ; من از خدا خواستم كه گوش تو را اى على از آن گوش هاى شنوا قرار دهد و على(عليه السلام) مى فرمايد: از آن به بعد، هر چه را شنيدم هرگز فراموش نكردم».(1)
1. كفاية الطالب كنجى، صفحه 40. شبيه اين معنا را بسيارى از مفسّران اهل سنّت مانند: «قرطبى» در تفسير «جامع الاحكام» و «برسوى» در «روح البيان» و «آلوسى» در «روح المعانى» ذيل آيه 12 سوره حاقه آورده اند.
[385]
بخش سوم
لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيل قَدْ نَعَقَ بِالشَّامِ، وَ فَحَصَ بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ، فَإِذَا فَغَرَتْ فَاغِرَتُهُ، وَ اشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ، وَ ثَقُلَتْ فِي الأَرْضِ وَطْأَتُهُ، عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا، وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا، وَ بَدَا مِنَ الأَيَّامِ كُلُوحُهَا، وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا. فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ، وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ، وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ، وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ، عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ، وَ أَقْبَلْنَ كاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ. هذا، وَ كَمْ يَخْرِقُ الْكُوفَةَ مِنْ قَاصِف وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِف وَ عَنْ قَلِيل تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ، وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ، وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُودُ!
ترجمه
گويا مى بينم شخصى بسيار گمراه و گمراه كننده، بر مردم شام مسلّط شده، و همچون حيوانات بر آنها بانگ مى زند و (آن قدر پيشروى مى كند كه) پرچم هاى خويش را در اطراف كوفه نصب مى نمايد. هنگامى كه او دهن باز مى كند و طغيانش به اوج مى رسد و جاى پايش در زمين محكم مى گردد و فتنه، فرزندان خود را با دندان هايش مى گزد، و امواج جنگ، به حركت در مى آيد; چهره عبوس روزها ظاهر مى شود و درد و رنج و مشقّت شب ها نمايان مى گردد و هنگامى كه كِشت (آن ظالم گمراه) به مرحله درو مى رسد، براى چيدنش به پا مى خيزد، به هيجان در مى آيد و برق شمشيرش مى درخشد; در آن هنگام، پرچم هاى فتنه هاى پيچيده (بر ضدّ او)
[386]
به اهتراز در مى آيد و (دشمنانش) همچون شب تار، و درياى متلاطم روى مى آورند. چه طوفان هاى سختى شهر كوفه را مى شكافد! و چه تندبادهايى كه بر آن مى گذرد و به زودى گروههاى مختلف به جان هم مى افتند; آنان كه سرپا هستند درو مى شوند و آنها كه از پا افتاده اند، لگدمال مى گردند!.
شرح و تفسير
فتنه حاكمان شام و سرانجام دردناكشان
امام(عليه السلام) در اين بخش - كه در واقع بخش اصلى خطبه است - از روى حوادث وحشتناكى كه در آينده در انتظار مردم عراق خواهد بود، پرده بر مى دارد و با دقّت هر چه تمام تر، جزئيّات بعضى از اين حوادث دردناك را تشريح مى كند تا شايد مردم آماده شوند و با هوشيارى بتوانند ضايعات آن را به حداقل برسانند. مى فرمايد:
«گويا مى بينم شخصى بسيار گمراه و گمراه كننده بر مردم شام مسلط شده، و همچون حيوانات بر آنها بانگ مى زند و (آن قدر پيشروى مى كند كه) پرچم هاى خويش را در اطراف كوفه نصب مى نمايد!» (لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى ضِلِّيل(1) قَدْ نَعَقَ(2) بِالشَّامِ، وَ فَحَصَ(3) بِرَايَاتِهِ فِي ضَوَاحِي كُوفَانَ(4)).
سپس در توضيح بيشترى پيرامون اين فاجعه بزرگ مى افزايد: «هنگامى كه او دهن باز مى كند، و طغيانش به اوج مى رسد، و جاى پايش در زمين محكم مى گردد فتنه، فرزندان خود را با دندان هاى خويش مى گزد، و امواج جنگ به حركت در
1. «ضلّيل» از مادّه «ضَلال» به معناى گمراهى گرفته شده، و به معناى كسى است كه بسيار گمراه است و طبعاً، هم گمراه است و هم گمراه كننده.
2. «نَعق» از مادّه «نعق» (بر وزن نعل)در اصل به معناى صداى كلاغ است; سپس به صداهايى كه براى حركت حيوانات و امر و نهى آنها گفته مى شود، اطلاق شده و تعبير بالا اشاره به آن است كه بنى اميّه گروهى از مردم شام را تحميق كرده بودند و همچون حيوانات به هر جا مى خواستند، مى بردند.
3. «فحص» از مادّه «فَحْص» به معناى بحث و جستجو است.
4. «كوفان» به معناى كوفه است و در اصل به معناى تپه شن هاى دايره مانند و سرخ رنگ است.
[387]
مى آيد، چهره عبوس روزگار ظاهر مى شود، و درد و رنج و مشقّتِ شبها، نمايان مى گردد!» (فَإِذَا فَغَرَتْ(1) فَاغِرَتُهُ، وَ اشْتَدَّتْ شَكِيمَتُهُ(2)، وَ ثَقُلَتْ فِي الأَرْضِ وَطْأَتُهُ، عَضَّتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا، وَ مَاجَتِ الْحَرْبُ بِأَمْوَاجِهَا، وَ بَدَا مِنَ الأَيَّامِ كُلُوحُهَا(3)، وَ مِنَ اللَّيَالِي كُدُوحُهَا(4)).
در اين كه منظور از اين فرد «ضِلّيل» (گمراه و گمراه كننده) كيست؟ شارحان نهج البلاغه به طور عمده دو قول دارند: بعضى معتقدند كه منظور «معاويه» است كه بعد از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) و به اصطلاح صلح با امام حسن(عليه السلام) مردم عراق را در تحت شديدترين فشارها قرار داد و آنچه را در جمله هاى بالا آمد، در عمل پياده كرد; ولى جمعى ديگر معتقدند منظور «عبدالملك بن مروان» است كه جنايتكار معروف تاريخ اسلام، يعنى «حجّاج» از طرف او بر كوفه و عراق مسلّط شد و ظلم و ستمى نبود كه انجام ندهد! ولى هر چه هست اشاره به حاكمان بيدادگر بنى اميّه مى باشد.
جمله «عَصَّنتِ الْفِتْنَةُ أَبْنَاءَهَا بِأَنْيَابِهَا; فتنه فرزندان خود را با دندان مى گزد» اشاره به اين است كه اين آشوبها و فتنه ها حتّى دامن فتنه گردان را نيز رها نمى كند! آنها نيز با اختلافات داخلى به جان هم مى افتند و يا دشمنانشان - آن گونه كه در تاريخ اسلام آمده - به پا مى خيزند و طعم تلخ ظلم و بيدادگرى را به آنان نيز مى چشانند و در هر حال، فضاى جهان اسلام تاريك مى شود و پير و جوان و خُرد و كلان در امواج فتنه غرق مى شوند.
1. «فَغرت» از مادّه «فغر» (بر وزن فقر) به معناى گشودن دهان است.
2. «شَكيمه» در اصل به معناى دهان بند حيوان است (قطعه فلزى كه متصل به افسار است و در دهن حيوان قرار مى گيرد;) سپس به هر گونه فشار اطلاق شده است و در جمله بالا به همين معناست.
3. «كُلوح» به معناى عبوس بودن است.
4. «كُدوح» به معناى شدّت تلاش و كوشش است، آنچنان كه در وجود انسان اثر كند و در اصل به معناى خراش نهادن بر چيزى است.
[388]
سپس در ادامه اين سخن مى افزايد: «هنگامى كه كِشت او (آن ظالم گمراه) به مرحله درو مى رسد، براى چيدنش به پا مى خيزد و به هيجان در مى آيد، و برق شمشيرش مى درخشد، در آن هنگام، پرچم هاى فتنه هاى سخت (بر ضدّ او) به اهتراز در مى آيد، و (دشمنانش) همچون شب تار و درياى متلاطم، روى مى آورند!» (فَإِذَا أَيْنَعَ زَرْعُهُ وَ قَامَ عَلَى يَنْعِهِ(1)، وَ هَدَرَتْ شَقَاشِقُهُ(2)، وَ بَرَقَتْ بَوَارِقُهُ، عُقِدَتْ رَايَاتُ الْفِتَنِ الْمُعْضِلَةِ، وَ أَقْبَلْنَ كاللَّيْلِ الْمُظْلِمِ، وَ الْبَحْرِ الْمُلْتَطِمِ).
اشاره به اين كه دوران حكومت آنها ديرى نمى پايد و اين گمراهان ستمگر، از كار خود بهره چندانى نمى گيرند و به زودى پرچم هاى مخالفان برافراشته مى شود و از هر سو آنها را احاطه مى كند. ممكن است اين جمله ها اشاره به قيام بنى عبّاس بر ضد بنى اميّه باشد.
و در پايان چنين مى فرمايد: «اضافه بر اينها، چه طوفانهاى سخت و پر صدايى شهر كوفه را مى شكافد، و چه تندبادهايى كه بر آن مى گذرد، و به زودى دسته هاى مختلف به جان هم مى افتند; آنان كه سرپا هستند درو مى شوند، و آنها كه از پا افتاده اند لگدمال مى گردند!» (هذا، وَ كَمْ يَخْرِقُ الْكُوفَةَ مِنْ قَاصِف، وَ يَمُرُّ عَلَيْهَا مِنْ عَاصِف، وَ عَنْ قَلِيل تَلْتَفُّ الْقُرُونُ بِالْقُرُونِ، وَ يُحْصَدُ الْقَائِمُ، وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُودُ).
جالب اينكه آنچه را امام(عليه السلام) در اين جمله هاى كوتاه و پر معنا بيان فرموده، در فاصله كمى به وقوع پيوست; سرزمين «عراق» و به خصوص «كوفه» با فتنه هاى بنى اميّه و سپس بنى عبّاس درهم كوبيده شد; و اين شهر بزرگ، پيوسته مركز طوفان سخت حوادث و تند بادهاى فتنه ها بود و هر كس، كمى با تاريخِ «كوفه» آشنا باشد، عمق كلمات امام را در جمله هاى بالا به خوبى درك مى كند.
1. «يَنع» به معناى رسيدن ميوه است; سپس به هرگونه پختگى و آمادگى براى گرفتن نتيجه اطلاق شده است.
2. «شَقاشق» جمع «شَقْشقه» به معناى پوسته اى است مانند بادكنك كه شتر به هنگام هيجان از دهان خود بيرون مى آورد; سپس به هرگونه هيجان، اطلاق شده است.
[389]
تعبير «تَلْتَفُّ الْقرُونُ بِالْقُرُونِ» (با توجه به اينكه «تلتفّ» به معناى به هم پيچيدن و «قرون» جمع «قَرْن» به معناى گروهى از مردم است) اشاره به جنگهاى سختى است كه اقوام مختلف در سرزمين عراق و كوفه با يكديگر داشتند; مخصوصاً درگيريهاى بنى اميّه و بنى عبّاس!
جمله «يُحْصَدُ الْقَائِمُ، وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُودُ!» كنايه لطيفى است از آسيب هايى كه در طول اين حوادث به همه مردم مى رسد: آنها كه سر پا هستند، به زمين مى خورند و آنها كه به زمين افتاده اند، پايمال مى شوند!
«ابن ابى الحديد» در شرح خود جمله «يُحْصَدُ الْقَائِمُ» را كنايه از قتل امراى بنى اميّه در ميدان جنگ گرفته و جمله «وَ يُحْطَمُ الْمَحْصُودُ» را كنايه از كشتن اسيران، با شكنجه هاى سخت مى داند كه نمونه هاى آن در تاريخ مذكور است.
ولى آنچه را «ابن ابى الحديد» ذكر كرده، در واقع بعضى از مصاديق مفهوم گسترده جمله بالاست.
نكته ها
1- ملاحم چيست؟
«مَلاحم» جمع «مَلحمه» در اصل به معناى واقعه مهمى است كه توأم با فتنه باشد. در بسيارى از خطبه هاى نهج البلاغه به مواردى برخورد مى كنيم كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) از فتنه هاى مهمّى كه مردم در پيش داشتند، خبر مى دهد و در بسيارى از موارد، جزئيّات آن را نيز تشريح مى فرمايد و با صراحت مى فرمايد: «من اينها را از پيشوايم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آموختم».
به نظر مى رسد كه هدف امام(عليه السلام) از اين پيشگويى ها، دو چيز بوده است: نخست اينكه، به خاطر محبّتى كه امام(عليه السلام) به مردم داشته، آنان را آماده كند، تا ضايعات اين
[390]
فتنه ها به حداقل برسد; درست مثل اينكه شخص آگاهى مردم را از آمدن سيل، يا زلزله با خبر كند; گرچه مردم نمى توانند جلو آن را بگيرند، ولى با داشتن آگاهى قبلى، مى توانند خطرات آن را كم كنند.
ديگر اينكه، به آنها بفهماند كوتاهى در جهاد، تنبلى و سستى و اختلاف هاى گوناگون و در يك جمله: «ارتكاب گناهان عظيم» چنين حوادثى را در پيش دارد; شايد بيدار شوند و توبه كنند و به راه خدا بازگردند.
در اين زمينه، در خطبه هاى مناسب ديگر از جمله خطبه 128 و 138 كه شباهت زيادى با خطبه بالا دارد، بحث خواهيم كرد.
2- كوفه كانون طوفان ها و بحران ها
هركس آشنايى مختصرى با تاريخ «كوفه» داشته باشد مى داند يكى از پرحادثه ترين بلاد اسلام در طول تاريخ، شهر «كوفه» و اطراف آن بوده است و به تعبير ديگر: صحنه اى بوده براى نشان دادن عمق جنايات جمعى از جنايتكاران بنى اميّه و بنى عبّاس و اَعمال خشونت بار بى نظير اين درندگان انسان نما; كه انسان از خواندن آن در صفحات تاريخ، وحشت مى كند! پس واى به حال آنها كه اين صحنه ها را با چشم مى ديدند!!