سپس مى افزايد: «بار الها! تو به من، توان دادى كه به مدحى بپردازم كه غير تو را با آن، مدح نمى گويم و به ثنايى روى آورم كه بر غير تو نمى خوانم و روى سخنم را به كسانى كه كانون نوميدى و محلّ ترديد هستند، متوجه نمى سازم; (آرى) تو زبانم را از مدح و ستايش انسان ها و ثناخوانى مخلوقات (در پرتو معرفت و ايمان به ذات پاكت) باز داشته اى». (الَّلهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لي فِيمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَكَ، وَ لاَ أُثْنِي بِهِ عَلَى أَحد سِوَاكَ وَلاَ أُوَجَّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَيْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّيبَةِ، وَ عَدَلْتَ بِلِسَاني عَنْ مَدَائِحِ الآدمِيِّينَ; وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِينَ الْمَخْلُوقِينَ).
جالب اينكه امام(عليه السلام) مدح و ستايش پروردگار را با شكر مى آميزد و از اينكه خداوند، توفيق عنايت كرده كه زبانش به مدح و ثناى انسانها و مخلوقات - در برابر خالق - به گردش در نيايد، اظهار مسرّت مى كند و چه كارى از اين بهتر كه انسان چشم بر عالم اسباب ببندد و در ماوراى آن تنها ذات «مسبّب الأسباب» را ببيند و تمام حمد و ثناى خود را به پيشگاه او نثار كند.
سپس در يك نتيجه گيرى زيبا و دلنشين به پيشگاه خدا چنين عرضه مى دارد: «خداوندا! هر ثناخوانى از سوى كسى كه ثنايش را مى گويد پاداش و عطايى دارد و من اميدوارم كه مرا به سوى ذخاير رحمت و گنج هاى مغفرت، رهنمون كردى».
1. «تَعداد» (به فتح تاء) به گفته ارباب لغت معناى مصدرى دارد; و به معناى شمارش چيزى است. (بعضى آن را مصدر ثلاثى مجرّد مى دانند و بعضى مصدر باب تفعيل، كه نخست تعديد بوده و ياى آن تبديل به الف شده است) و تلفّظ «تعداد» (به كسر تاء) بسيار كم است.
[198]
(الَّلهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْن عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مُثُوبَةٌ مِنْ جَزَاء أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاء; وَ قَدْ رَجَوْتُكَ دَلِيلا عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَ كُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ).
اين تعبير ممكن است به معناى تقاضاى رحمت عظيم و مغفرت گسترده خدا باشد، يا به معناى تقاضاى استعداد و توفيق كسب شايستگى ها براى وصول به آنها بوده باشد.
فرق ميان «جزاء» و «عارفه» ممكن است اين باشد كه «جزاء» به عنوان پاداش عمل است و «عارفه» به معناى فضل و رحمت الهى - اضافه بر پاداش - است و از آنجا كه خداوند به فضل و عطا معروف است، تعبير به «عارفه» شده است. (در واقع «عارفه» در اينجا به معناى معروف است).
سپس مى افزايد: «خداوندا! اين وضع كسى است كه تو را در توحيد خاصِّ خودت، يكتا شمرده و غير تو را مستحقّ اين ستايش ها و مدح ها نمى داند. (خداوندا!) من به تو نياز دارم، نيازى كه جز فضل تو نمى تواند آن را برطرف سازد و پريشانم، پريشانى و فقرى كه جز بخشش، و جود تو نمى تواند آن را برطرف سازد». (الَّلهُمَّ وَ هذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَكَ بِالتَّوْحِيدِ الَّذِي هُوَ لَكَ، وَ لَمْ يَرَمُستَحِقّاً لِهذِهِ المَحَامِدِ وَ الْمَمادِحِ غَيْرَكَ; وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيكَ لاَ يَجْبُرُ مَسْكَنَتَهَا إلاَّ فَضْلُكَ، وَ لاَ يَنْعَشُ(1) مِنْ خَلَّتِهَا(2) إِلاَّ مَنُّكَ وَجُودُكَ).
در واقع امام(عليه السلام) مى خواهد اين حقيقت را بازگو كند كه من تنها ثناى تو مى گويم و تنها به تو اميد بسته ام و حلاّل مشكلات من تنها تويى! كه اين همان حقيقت توحيد صفات و توحيد افعالى است.
سرانجام با دو دعاى بسيار جامع و پر معنا، اين خطبه عظيم و بى نظير را پايان مى بخشد; عرضه مى دارد: «حال كه چنين است رضاى خود را در اين موقعيت به ما
1. «يَنعش» از مادّه «نعش» در اصل به معناى بلند كردن و رهايى بخشيدن است (و جسد بى جان آدمى را از اين جهت نعش مى گويند كه بلند مى كنند و به محلّ مناسبى منتقل مى سازند).
2. «خلّه» به معناى احتياج و فقر است و به معناى لاغرى هم آمده است.
[199]
عطا كن و دست نياز ما را از دامان غير خود كوتاه گردان! «كه تو بر هر چيز توانايى». (فَهَبْ لَنَا فِي هذَا الْمَقَامِ رِضَاكَ، وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الأَيْدِي إِلَى سِوَاكَ; «إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيء قَدِيرٌ).
چقدر جالب است بزرگ مردى كه در ميدان فصاحت و بلاغت و بيانِ دقيق ترين نكته هاى توحيد و شرح معارف الهيّه، اين گونه مى درخشد و داد سخن مى دهد; در پايان، بى آنكه گرد و غبار خود بزرگ بينى بر دامانش بنشيند، با نهايت تواضع و فروتنى دست به درگاه خدا بر مى دارد و با تمام وجود خويش، رضاى او را مى طلبد و غير او را به فراموشى مى سپرد.
نكته
اعجاز بيان!
همان گونه كه قرآن مجيد بزرگترين معجزه جاويدان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است، بعضى از خطبه هاى نهج البلاغه به راستى در حدّ اعجاز است! يعنى تنها از امام معصومى ممكن است صادر شود و انسان هاى ديگر قدرت مقابله با آن را ندارند. از جمله همين خطبه «اشباح» است كه اكنون در پايان شرح و تفسير خطبه، مى توانيم با آگاهى بيشترى از آن سخن بگوييم.
از نظر فصاحت و بلاغت، تعبيرات به قدرى شيرين و در عين ايجاز، گويا و در عين گويايى، عميق و در عين عمق، روح پرور است كه قلب و جان انسان را لبريز از نور و معنويّتِ آميخته با شَعَف و شادى مى كند و گويى با خود به پرواز در مى آورد و در ملكوت اعلى جاى مى دهد.
از نظر احاطه ادبى بر لغات عرب، آنقدر عجيب است كه هيچكس - هرچند
[200]
ساليان دراز با لغات و فرهنگ نامه هاى عرب سروكار داشته باشد - نمى تواند بدون مراجعه به منابع اصلى لغت، به مفاهيم آن كاملا آگاهى يابد.
از نظر محتوا، آنچنان ژرف و عميق است كه انسان تصوّر نمى كند درباره صفات خدا و معارف الهيّه سخنى بالاتر از آن پيدا شود. اينجاست كه انسان به ياد كلمات مولا(عليه السلام) در خطبه «شقشقيّه» (خطبه 3) مى افتد كه فرمود: «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ، وَ لاَيَرْقَى إِلَىَّ الطَّيْرُ; چشمه هاى (علم و دانش) از دامان كوهسار وجودم، جارى است و مرغان (دور پرواز انديشه ها) به افكار بلند من راه نتوانند يافت».
از نظر آثار تربيتى، هنگامى كه نعمت هاى خدا را با تمام ريزه كارى هايش توصيف مى كند، چنان حسّ شكر گزارى را در انسان زنده مى نمايد، كه خود را در پيشگاه بخشنده اين نعمت ها به خاطر قصور در شكر گزارى شرمنده مى بيند و هنگامى كه از علم بى پايان خدا و حضور پروردگار در تمام صحنه هستى سخن مى گويد، انسان به خوبى احساس مى كند كه معناى اين جمله «عالم محضر خداست و در محضر عصيان نكنيد» يعنى چه!
دعاهاى عرفانى پايان خطبه، و تواضع و فروتنى فوق العاده امام(عليه السلام) بعد از بيان آن همه نكات علمى و عرفانى و تربيتى، يك درس مهم براى هر انسان بيدارى است كه هرگز گرفتار غرور و خودبينى نشود و همه چيز را از خدا بداند و هرگاه دست حاجت مى برد به آستان مقدّس او دست بَرَد كه «كريم است و رحيم است و غفور است و ودود!».
[201]
نهج البلاغه
خطبه 92
خطبه 92(1)
و من كلام له(عليه السلام)
لمّا أراده الناس على البيعة بعد قتل عثمان
اين سخن را امام وقتى ايراد كرد كه مردم بعد از قتل عثمان، مى خواستند با او بيعت كنند (و او مى خواست با اين سخن هم به مردم اتمام حجّت كند و هم بى اعتنايى خود را به مقام، ثابت نمايد).
خطبه در يك نگاه
يكى از شارحان معروف نهج البلاغه (مرحوم علاّمه خويى) مى نويسد: «از روايات استفاده مى شود كه سبب ايراد اين خطبه آن بود كه خلفاى پيشين سنّت رسول
1. سند خطبه: نويسنده «مصادر نهج البلاغه» در ذيل اين خطبه مى گويد: «طبرى» و «ابن اثير» آن را در حوادث سال 35 هجرى با تفاوت مختصرى نقل كرده اند و آنچه از مراجعه به اين دو مدرك استفاده مى شود، اين است كه امام(عليه السلام) اين جمله ها را پشت سر هم به صورت يك خطبه بيان نفرموده; بلكه بين آن حضرت و مردم گفتگوهايى در زمينه خلافت شد و امام سخنانى بيان فرمود كه مرحوم «سيّد رضى» همه آنها را در كلام بالا جمع آورى كرده و گفتگوهاى مردم را از آن حذف نموده است.
از آنچه در بالا گفته شد، استفاده مى شود كه اين كلام قبل از «سيّد رضى» از دو منبع معروف اهل سنّت نقل شده است; سپس «سيّد رضى» از منبعى كه نزد او معتبر بوده است، آن را نقل كرده است (به تاريخ طبرى، جلد 3، صفحه 456 و تاريخ كامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 190 به بعد مراجعه شود) همچنين «شيخ مفيد» در «الجمل» صفحه 48، و «ابن جوزى»، در «تذكرة الخواص، صفحه 57، اين خطبه را نقل كرده اند.
[202]
خدا(صلى الله عليه وآله) را در تقسيم عادلانه بيت المال و رعايت مواسات بين مردم، تغيير دادند; عرب را بر عجم و موالى را بر بردگان و بزرگان قبيله را بر افراد عادى مقدّم داشتند. هنگامى كه عثمان به حكومت رسيد، اين معنا تشديد شد; او خويشاوندان خود را از بنى اميّه بر ساير مردم برترى بخشيد (مقامات و پست هاى حكومت را بين آنها تقسيم كرد و اموال عظيمى از بيت المال را در اختيار آنها گذاشت;) سال ها اين رسم در ميان آنان رواج داشت و بسيارى از مردم به آن خو گرفته بودند و سيره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به فراموشى سپرده شده بود.
هنگامى كه بعد از كشته شدن عثمان، همگان دست بيعت را به سوى على(عليه السلام)دراز كردند، بزرگان قبايل و افراد سرشناس از آن حضرت انتظار داشتند كه به همان شيوه خلفا عمل كند در حالى كه امام(عليه السلام) تنها سيره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را ملاك مى دانست; ناچار با اين سخنان با آنها اتمام حجّت كرد و با صراحت اعلام داشت كه اگر رشته خلافت را به دست گيرد مطابق خواسته آنها عمل نخواهد كرد».(1)
در ضمن، بى اعتنايى خود را به خلافت و مقامات ظاهرى كاملا نشان داد و در آغاز، دست رد به سينه طالبان بيعت زد تا هيچ كس تصوّر نكند، پذيرش بيعت مردم از سوى امام(عليه السلام) به خاطر علاقه او به خلافت بوده است.
1. منهاج البراعه، جلد 7، صفحه 62.
[203]
دَعُوني وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي; فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ. وَ إِنَّ الاْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ، وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ، وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ; وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ، وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً!
ترجمه
مرا رها كنيد و ديگرى را بطلبيد! چرا كه ما به استقبال چيزى مى رويم كه چهره ها و رنگ هاى گوناگون دارد و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمى ماند (چون قبول زمامدارى در اين شرايط بسيار مشكل و طاقت فرساست); ابرهاى تيره و تار، افق ها را پوشانيده و راه مستقيم حق (در اين فضاى ظلمانى) ناشناخته است. بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم مطابق آنچه خود، مى دانم (با اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم كرد و هرگز به سخن اين و آن و سرزنشِ سرزنش كنندگان، گوش نخواهم داد! و اگر مرا رها كنيد همچون يكى از شما خواهم بود (و با عدم وجود يارو ياور، مسئوليّتى نخواهم داشت) بلكه شايد از شما شنواتر و مطيع تر، نسب به رئيس حكومت و واليان امر (در حفظ كيان اسلام و منافع مردم) بوده باشم و من براى شما وزير و مشاور باشم بهتر از آن است كه امير و رهبر باشم (چرا كه اگر امير باشم و با من مخالفت كنيد كافر مى شويد، ولى اگر ديگرى به جاى من باشد چنين نيست).
[204]
شرح و تفسير
مرا رها كنيد و به دنبال ديگرى برويد!
شارحان «نهج البلاغه» بحث هاى فراوانى پيرامون اين خطبه كرده اند و بيشتر به اشكالاتى كه مربوط به مسئله امامت است، پرداخته اند; حتّى بسيارى از آنها شرح خطبه را رها كرده، مستقيماً به سراغ پاسخ اشكالات رفته اند; ولى بهتر اين است كه ما نخست به تفسير خطبه بپردازيم و در پايان به سراغ سؤال و جوابهايى كه پيرامون اين خطبه مطرح شده است، برويم.
امام(عليه السلام) در برابر كسانى كه دست بيعت به سوى او دراز كرده اند و از هر طرف هجوم آورده اند و گمانشان اين بوده كه امام هم برنامه تبعيض هاى ناروا در تقسيم بيت المال و مقام ها و پست ها را انجام خواهد داد، مى فرمايد: «مرا رها نمائيد و ديگرى را طلب كنيد!» (دَعُوني وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي).
سپس به بيان دليل اين مطلب پرداخته، مى فرمايد: «زيرا ما به استقبال چيزى مى رويم كه چهره ها و رنگ هاى گوناگونى دارد; و دلها نسبت به آن استوار و عقل ها بر آن ثابت نمى ماند!» (فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ; لاَ تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ، وَ لاَ تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ).
اشاره به اينكه مردم بر اثر كارهاى نارواى خلفا - مخصوصاً عثمان - اتّحاد نخستين را از دست داده اند و هر كس براى خود نظرى دارد و آن را دنبال مى كند و بسيارى از آنها همچون شكارچيان در هر جا دنبال شكارى از اموال و مقامات دنيا هستند و با اين اختلاف و تشتّت، باز گرداندن مردم به وحدت عصر رسول الله كار بسيار مشكل و پيچيده اى است و انتظارات آنها حدّ و مرزى ندارد.
سپس در ادامه اين سخن، دور نماى تاريك آينده را با واقع بينى دقيقى ترسيم مى كند و مى فرمايد: «ابرهاى تيره و تار افق ها را پوشانيده و راه مستقيم حق (در اين فضاى ظلمانى) ناشناخته است».
[205]
(وَ إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ(1)، وَ الْمَحَجَّةَ(2) قَدْ تَنَكَّرَتْ).
چرا كه هوا و هوس هاى شيطانى و زرق و برق فريبنده دنيا چنان فضاى افكار و قضاوت جامعه را تيره و تار كرده كه اجازه نمى دهد راه صحيح را از چاه بشناسد و از پرتگاههايى كه در مسير آنهاست، بپرهيزد و به گفته دانشمند مصرى محمّد عَبْدُه: «طمعهايى كه در بسيارى از مردم در عهد عثمان به خاطر بخششهاى بى دريغ از بيت المال و انواع تبعيضهاى ناروا حاصل شده بود، به آسانى به آنها اجازه نمى داد كه بعداً با ديگران مساوات داشته باشند و هرگاه عدل على(عليه السلام) به سراغ آنها مى آمد، از آن مى گريختند و به سراغ برپا ساختن فتنه ها مى رفتند تا به مقصود خود برسند و اين در اغلب رؤسا و سردمداران قوم وجود داشت و امام بر سر دو راهى قرار داشت; اگر همان امتيازات را به آنها مى داد مرتكب ظلم عظيم و مخالفت با شرع شريف مى شد (و اگر تسليم آنها نمى شد فتنه گرى ها آغاز مى گشت) و از سوى ديگر، توده مردم كه بر ضدّ مظالم عثمان به پا خاسته بودند، خواهان عدل و داد بودند و مى بينيم كه آنچه را على(عليه السلام) پيش بينى مى كرد، بعد از قبول بيعت مردم رخ داد (و فرياد مخالفت دنيا پرستان از هر سو بلند شد)».(3)
سپس در تأكيد بيشترى نسبت به اين موضوع، كه اگر من زمام امور را بدست گيرم روش هاى نادرست پيشين را ادامه نخواهم داد; بلكه همچون زمان پيامبر اكرم به سراغ حقّ و عدالت خواهم رفت، مى افزايد: «بدانيد اگر من دعوت شما را بپذيرم،
1. «أغامت» از مادّه «غَيْم» گرفته شده كه به معناى ابر است; بنابراين، جمله «إِنَّ الآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ» يعنى: افق ها را ابر پوشانده است; كه در اينجا كنايه از تاريك بودن اوضاع سياسى و اجتماعى مسلمين در آن زمان است.
2. «مَحجّه» در لغت به معناى طريقه واضح و راه روشن و مستقيم است، خواه ظاهرى باشد يا معنوى، و در اصل از مادّه «حجّ» به معناى «قصد» گرفته شده; زيرا هميشه انسان قصد دارد از راه روشن و مستقيم برود، تا به مقصود برسد.
3. شرح نهج البلاغه شيخ محمّد عبده، ذيل خطبه 92، صفحه 233.
[206]
مطابق آنچه خود مى دانم (از اصول حق و عدالت) با شما رفتار خواهم كرد و هرگز به سخن اين و آن و سرزنش سرزنش كنندگان گوش نخواهم داد!» (وَ اعْلَمُوا أَنِّي إنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ، وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ(1) الْعَاتِبِ).
اشاره به اينكه من مى دانم مصلحت انديشان دنيا طلب، در آينده به من خواهند گفت كه اجراى حق و عدالت امر حكومت را بر من مشكل مى كند و مخالفت ها را برمى انگيزد; اصول سياست مدارى ايجاب مى كند كه همان ناهنجارى هاى سابق را ادامه دهم; بيت المال را به زورمندان ببخشم و مناصب و پست ها را در اختيار گردنكشان قرار دهم هر چند به قيمت پايمال شدن حقوق توده مردم باشد; درست همان كارى كه اسلام و همه اديان آسمانى براى نفى آن آمده اند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقوُمَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ;(2) ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانينى عادلانه) نازل كرديم، تا مردم قيام به عدالت كنند».
سپس براى اتمام حجّت و اثبات بى اعتنايى خود به مقام هاى ظاهرى مى افزايد: «اگر مرارها كنيد همچون يكى از شما خواهم بود (و با عدم وجود يار و ياور مسئوليّتى نخواهم داشت) بلكه شايد از شما شنواتر و مطيع تر نسبت به رئيس حكومت و واليان امر (در حفظ كيان اسلام و منافع مردم) بوده باشم» (وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ; وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ).
اين تعبير نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) در عالمى غير از عالم مصلحت گرايان دنياپرست و سياست پيشه، سير مى كرد و هرگز حكومت را به عنوان يك طعمه شيرين و لذيذ نمى دانست; بلكه وظيفه اى سنگين و مقدّمه اى براى احياى ارزش هاى اسلامى مى شمرد، كه بدون آن، حكومت به اندازه آب بينى حيوانى هم ارزش ندارد.
1. «عتب» مصدر است و به معناى سرزنش كردن آمده است.
2. سوره حديد، آيه 25.
[207]
در پايان روى سخنش را به همان گروه دنياپرست و زيادت خواه و سياست باز كرده، مى فرمايد: «من براى شما وزير و مشاور باشم، بهتر از آن است كه امير و رهبر باشم». (وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً).
چرا كه اگر امير باشم شما هرگز نمى توانيد به خود كامگى ها و غصب حقوق محرومان ادامه دهيد، ولى در مشاورت با من بهره هايى از حق خواهيد برد، بى آنكه مسئول اعمال شما باشم.
تاريخ با صراحت مى گويد تمام پيش بينى هاى امام(عليه السلام) در اين كلام شريف به وقوع پيوست. و بر خلاف آنچه برخى از كوته نظران مى انديشند، امام(عليه السلام) كاملا از شرايط سخت دوران حكومت خودآگاه بود و تمام واكنش هاى مخالفان را پيش بينى مى كرد; هرگز غافلگير نشد و چيزى بر خلاف آنچه گفته بود روى نداد;ولى او پيرو مكتبى بود كه مى گفت: احياى ارزش ها، هر چند به قيمت قربانى شدن خود انسان باشد، بر هرچيز مقدّم است; نه مكتب هاى دنياى مادّى كه مى گويند: براى حفظ حكومت مى توان ارزش ها را قربانى كرد!
او به گفته خود عمل كرد; حتّى حاضر نشد به برادرش «عقيل» سهم مختصرى، اضافه بر آنچه حقّ او بود، از بيت المال بدهد.
او بر خلاف خليفه پيشين، كمترين چيزى براى خود نياندوخت و روزى خطاب به مردم فرمود: «دَخَلْتُ بِلاَدَكُمْ بِأَشْمَالِي هذِهِ وَ رَحْلَتي، و رَاحِلَتى، هَاهِىَ فَإنْ أَنَا خَرَجْتُ مِنْ بِلاَدِكُمْ بِغَيْرِ مَا دَخَلْتُ فَإِنَّنِي مِنَ الْخَائِنينَ; من به سرزمين شما وارد شدم با اين لباس و اين اثاث مختصر و اين مركب; و اگر از سرزمين شما به غير از اين خارج شوم (و چيزى از بيت المال مسلمين را با خود ببرم); از خائنانم!»(1)
بر خلاف آنچه معمول سياستمداران امروز است، كه به هنگام انتخابات
1. بحارالانوار، جلد 40، صفحه 325.
[208]
وعده هاى فريبنده اى به مردم مى دهند و براى جلب آرا به هر كار خلافى دست مى زنند، امام(عليه السلام) اهداف واقعى خود را كاملا روشن ساخت و از مسائلى كه در ذائقه بسيارى تلخ بود، خبر داد و براى اينكه كمترين شائبه اغفال در كار نباشد، مردم را از طوفان هاى آينده آگاه نمود; اين كارى است كه در برنامه هيچ يك از زمامداران دنياى مادّى در طول تاريخ، سابقه نداشته است.
نكته ها
1- چرا فرمود دست از من برداريد؟
شارحان «نهج البلاغه» و ديگر انديشمندان اسلام درباره اين كلام اميرمؤمنان سخنان بسيارى گفته اند; گروهى آن را دليل بر عدم وجود نصّ بر مسئله امامت و ولايت پنداشته اند و گروهى در مقابل به دفاع برخاسته اند و جمعى از - به اصطلاح - روشنفكران عصر ما، آن را دليل بر اصالت رأى مردم در حكومت گرفته اند و همچنين...
ولى براى اينكه در اينجا بيراهه نرويم بهتر است قبل از قضاوت درباره متن خطبه، به شرايط زمانى و مكانى و ساير مقدّماتى كه فضاى اصلى خطبه را تشكيل مى دهد، توجّه كنيم. از جمله:
الف) اين سخن در زمانى از امام صادر شد كه «عثمان» بر اثر حيف و ميل در بيت المال و مسلّط ساختن بنى اميّه بر جان و مال مردم و بروز اغتشاش در مناطق مختلف، به قتل رسيده بود و مردم براى بيعت، به سوى امام هجوم آورده بودند.
مردمى كه سران آنها به امتيازات بى دليل زمان عثمان خو گرفته بودند، انتظار داشتند امام هم بيت المال مسلمين را مطابق ميل آنها تقسيم كند و سياستمدارانشان انتظار داشتند كه در برابر بيعت با اميرمؤمنان(عليه السلام)، پست هاى مهمّ
[209]
فرماندارى و استاندارى كشور وسيع اسلام، در اختيار آنها گذاشته شود.
بسيارى از توده مردم نيز از ارزش هاى اسلامى فاصله گرفته و به خاطر وفور غنايم جنگى، آلوده زرق و برق دنيا شده بودند; افكار جاهلى در ميان آنها خودنمايى مى كرد و زندگى عصر پيامبر - به خاطر بى توجّهى خلفا - به فراموشى سپرده شده بود.
به همين دليل، امام خود را بر سر دو راهى مى ديد: تسليم نشدن در برابر بيعت مردم در آن شرايط بحرانى، يا تن دادن به بيعت و استقبال از طوفانها و بحرانها و امواج سهمگين اجتماعى.
ب) امام كسى نبود كه مانند سياستمداران دنياطلب، طرح واقعى خود را براى حكومت اسلام پنهان سازد و با نشان درِ باغ سبز و فريبكارى، آنها را به بيعت بشكاند و بعد از نشستن بر تخت قدرت، طرح اصلى خود را آشكار سازد! او هرگز به اين گونه فريبكارى ها تن درنمى داد و مايل بود همه چيز را قبلا به طور آشكار با مردم در ميان بگذارد و مشكلات بيعتشان را براى آنها بيان كند.
بديهى است براى كسى كه از ديدگاه ارزش هاى الهى به حكومت مى نگرد، دليلى ندارد كه خود را با فريبكارى و به هر قيمت ممكن، به قدرت برساند.
ج) بى شك امام لايق ترين فرد، نه تنها در آن زمان، بلكه در زمان هاى قبل از آن نيز براى حكومت بود; نه تنها امام چنين عقيده اى را درباره خود داشت و مى فرمود: «إِنَّهُ لِيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحا; رقيب من هم به يقين مى داند كه جايگاه من از خلافت جايگاه محور سنگ آسيا نسبت به آن است، (كه هرگز ممكن نيست سنگ بدون آن گردش كند).(1)
و نيز هنگامى كه به مسئله شوراى شش نفرى عمر اشاره مى كند كه او را در كنار
1. خطبه 3 (شقشقيّه).
[210]
پنج نفر قرار داده بودند; مى فرمايد: «مَتَى اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِىَّ مَعَ الاَْوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هذِهِ النَّظَائِرِ; كدام زمان بود كه در مقايسه من با نخستين آنان (ابوبكر) شك و ترديد وجود داشته باشد، تا چه رسد به اينكه مرا هم سنگ امثال اينها قرار دهند».(1)
و در جاى ديگر هنگامى كه مردم مى خواستند بعد از عثمان با او بيعت كنند، با صراحت مى گويد: «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّي أَحَقُّ النَّاسِ بِهَا مِنْ غَيْرِي; همه شما به خوبى مى دانيد من از همه كس به خلافت شايسته ترم».(2)
حتّى رقباى او، با صراحت شايسته تر بودن او را قبول داشتند (هر چند در عالم سياست اين شايستگى ها از طرف رقيبان در عمل فراموش مى شود!) از جمله «عُمر» به هنگام انتخاب شوراى شش نفرى به على(عليه السلام) گفت: «تو از همه شايسته ترى اگر شوخ طبع نبودى!» سپس افزود: «أَمَا وَ اللهِ لَئِنْ وُلِّيَتَهُمْ لَتَحْمِلَنَّهُمْ عَلَى الْحَقِّ الْوَاضِعِ وَ الْمَحَجَّةِ الْبَيْضَاءِ; به خدا سوگند! اگر زمام حكومت را تو در دست بگيرى مردم را در مسير حقّ واضح، و راه روشن قرار خواهى داد».(3)
«ابوبكر» هنگامى كه به خلافت رسيد - طبق نقل بسيارى از روايات - عدم صلاحيّت خويش را براى خلافت بيان كرد. به گفته «طبرى» چنين گفت: «أَيَّهَا النَّاسُ! فَإِنِّي وُلِّيتُ عَلَيْكُمْ وَ لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ; مردم من والى شما شده ام در حالى كه بهترين شما نيستم».(4)
و حتّى در بعضى از اين روايات آمده است كه ابوبكر گفت: «أَقِيلوُنِي! فَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ وَ عَلِىٌّ فِيكُمْ; مرا رها سازيد، من بهترين شما نيستم در حالى كه على در ميان شماست».(5)
1. همان مدرك.
2. خطبه 74.
3. شرح نهج البلاغه ابن الحديد، جلد 1، صفحه 186. همين مضمون را طبرى در تاريخ خود، با تفاوت مختصرى نقل كرده است. (جلد 3، 294 - حوادث سال 23 هجرى).
4. تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 405.
5. احقاق الحق، جلد 8، صفحه 240.
[211]
با توجه به آنچه در بالا آمد كه همه از محكمات تاريخ و حديث محسوب مى شود - و طبعاً جمله هاى متشابهى ماند خطبه بالا را بايد در پرتو آن تفسير كرد - شكّى باقى نمى ماند كه امام(عليه السلام) در اين خطبه مى خواهد، عدم علاقه خود را به مسأله خلافت روشن سازد و نهايت تواضع خويش را در اين امر نشان دهد و هم به مردمى كه اصرار در بيعت با او داشتند، بگويد كه اگر من قدرت را بدست گيرم برنامه ام دنبال روى از روش هاى نادرست پيشين نيست; بلكه چاره اى جز اين ندارم كه شما را به راه حق باز گردانم و ارزش هاى عصر پيامبر را زنده كنم; هر چند خوشايند گروه زيادى نباشد و عَلَم مخالفت بر پا دارند و طوفان هايى بپا كنند.
با توجّه به اين نكات، نوبتى براى اين باقى نمى ماند كه بحث كنيم، آيا اين خطبه دليل بر آن نيست كه امامت منصوص نبوده. و يا اينكه معيار براى امامت و خلافت تنها آراى مردم است و بس! زيرا اين سخن را كسى مى گويد كه تنها ظاهر اين خطبه را مورد توجّه قرار دهد و از تمام قراين تاريخى و سخنان ديگر امام(عليه السلام) در نهج البلاغه و غير آن، چشم بپوشد!
2- چرا عدالت على(عليه السلام) را بر نمى تابيدند؟
بى شك، بيعت با على(عليه السلام) - به گفته همه مورّخان - پرشورترين و مردمى ترين، بيعت بود; چرا كه بيعت در «سقيفه» از چند نفر تجاوز نمى كرد و بيعت با «عمر» طبق سفارش خليفه اوّل بود و بيعت با «عثمان» ناشى از رأى سه نفر از شوراى شش نفرى بود; در حالى كه بيعت با على(عليه السلام) از آغاز به صورت گروهى انجام شد و از متن توده مردم برخاست و مردم همه يك صدا گرد او را گرفته و با او بيعت كردند; درحالى كه امام به خاطر شرايط بسيار سخت جامعه اسلامى - كه از سوى مديريّت خلفاى پيشين سرچشمه گرفته بود - از قبول آن اكراه داشت.
[212]
مورّخ معروف، «ابن اثير» در «كامل» در اين زمينه چنين مى گويد: «هنگامى كه مصريان كه در شورش بر ضدّ عثمان، نقش اصلى را داشتند بعد از واقعه قتل عثمان به مردم مدينه اصرار كردند كه بايد حتماً خليفه اى براى مسلمين تعيين گردد، مردم به سوى على(عليه السلام) هجوم آوردند و گفتند: «آمده ايم با تو بيعت كنيم; مى بينى كه چه بر سر اسلام و مسلمين آمده است». على فرمود: «مرا رها كنيد! و به دنبال ديگرى برويد چرا كه ما به سوى چيزى مى رويم كه چهره ها و رنگ هاى مختلف دارد و دل ها و عقل ها بر آن استقرار نمى يابد (مسئله اى است بسيار پيچيده و غامض)». مردم گفتند: «تو را به خدا سوگند مى دهيم! مگر نمى بينى در چه شرايطى قرار داريم؟ مگر اسلام را (تنها) نمى بينى؟ مگر آشوب و فتنه ها را مشاهده نمى كنى؟ مگر از خدا نمى ترسى؟». فرمود: «من پاسخ شما را گفتم و بدانيد اگر من پيشنهاد شما را اجابت كنم (به سنّت هاى غلط پيشين تن نمى دهم و) شما را به راهى مى برم كه مى دانم (عين حقّ و عدالت است) و اگر مرا رها كنيد من فردى مانند شما خواهم بود (و مسئوليّتى بيش از مسئوليّت يك نفر ندارم)».
سپس ابن اثير بيعت عامّه مردم با على(عليه السلام) به طور مشروح، شرح مى دهد.(1)
به يقين - همان گونه كه عبارت هاى فوق گواهى مى دهد - على(عليه السلام) مى دانست كه حكومت حق و عدالت بر مردمى كه عادت به ظلم و ستم كرده اند، بسيار مشكل است و با مخالفت هاى شديد سران دنياپرست روبرو خواهد شد; ولى با اين همه مى دانست حفظ اصول، هرچند به قيمت مخالفت ها، كارشكنى ها و سرانجام شهادتش تمام شود، كار بسيار پرارزشى است.
هدف امام حكومت كردن به هر قيمت نبود، بلكه حكومت را براى حفظ اصول و ارزش ها لازم مى دانست، هرچند موقعيّت و حتّى جان او در اين راه قربانى شود و
1. كامل ابن اثير، جلد 3، صفحه 193.
[213]
البتّه درك اين واقعيت براى كسانى كه با فرهنگ انبيا و اوليا آشنا نيستند، آسان نيست.
«ابن ابى الحديد» در اينجا جمله جالبى از بعضى انديشمندان نقل كرده است كه گفته اند: «سياست على(عليه السلام) را اگر انسان منصف، با دقّت بررسى كند و نسبت به شرايطى كه او و يارانش گرفتار آن بودند آن را بسنجد، مى بيند كه اين سياست واقعاً يك معجزه بود».(1)
3- چرا وزير بودن آن حضرت بهتر است؟
جمله «أَنَالَكُمْ وَزِيراً، خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أمِيراً» علاوه بر اينكه مى توان آن را بر نوعى تواضع و اتمام حجّت حمل كرد، توجيه ديگرى هم مى تواند داشته باشد كه اگر على(عليه السلام) امير مى شد، مخالفت و قيام بر ضدّ او سبب كفر مى گرديد; چرا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حديث معروف درباره او فرموده بود: «حَرْبُكَ حَرْبِي; جنگ با تو، همچون جنگ با من است (و موجب كفر و خروج از اسلام مى شود)».(2) در حالى كه اگر آن حضرت مشاور بود، مخالفت با حكومت وقت، سبب كفر نمى گرديد.
* * *
كوتاه سخن اينكه بعضى از ناآگاهان پيرامون اين خطبه جنجال زيادى به راه انداختند و آن را بر خلاف اصول اعتقادى تشيّع پنداشتند، در حالى كه هيچ مسئله اى كه بر خلاف اين اعتقادات باشد، در آن ديده نمى شود; زيرا از يك سو، امام مى خواهد بى اعتنايى خود را به مقام هاى ظاهرى كاملا نشان بدهد; در حالى كه ديگران براى امورى بسيار كمتر از آن دست و سر مى شكستند.
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 73.
2. «ابن مغازلى» دانشمند معروف اهل سنّت در كتاب «مناقب» خود از ابن عبّاس نقل مى كند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)خطاب به على(عليه السلام) فرمود: «سِلْمُكَ سِلْمِي وَ حَرْبُكَ حَرْبِي» (مناقب ابن مغازلى، صفحه 50).
[214]
از سوى ديگر، امام نهايت تواضع خود را در برابر مردم و افراد مؤمن و با ايمان، با اين تعبيرات نشان مى دهد.
از سوى سوم، به آنها هشدار مى دهد و اتمام حجّت مى كند كه اگر من زمام امور را به دست گيرم جز حقّ و عدالت و كتاب و سنّتِ پيامبر و رضاى خدا را به رسميّت نمى شناسم. هرگز از من انتظار نداشته باشيد كه مانند ديگران، پايه هاى حكومت خود را با ظلم و ستم و تبعيض و تزوير محكم كنم.