قسم پنجم: از امورى كه وسيله نجات مؤمنان، و باعث اميدوارى گناهكاران است،شفاعتشافع روز قيامت، و عذر خواه گناهكاران امت، پيغمبر رؤف رحيم، و ائمه طاهرين - صلوات الله عليه و عليهم اجمعين - است، كه چون عرصه قيامتبر پا شود خودو اهل بيت مطهر او دامن شفاعتبرزنند، و كمر عذر خواهى نامه سياهان امت را بر ميان بندند، و عفو تقصيرات ايشان را از بارگاه احديت مسئلت نمايند، و از خدا آمرزشايشان را بطلبند.و چنانچه خداوند مهربان به آن برگزيده جهانيان وعده فرموده شفاعتاو را قبول خواهد فرمود.
«و لسوف يعطيك ربك فترضى»
يعنى: «هر آينه زود باشد كه پروردگار تو، اين قدر بهتو بخشش و عطا كند كه تو راضى و خشنود شوى» . (18)
و در تفسير اين آيه رسيده است كه: «محمد - صلى الله عليه و آله - راضى نخواهدشد كه يك نفر از امت او در جهنم باشد» . (19)
و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:
«ادخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى»
يعنى: «من شفاعتخود را ذخيره كردهام از براىصاحبان گناه كبيره از امتخود» . (20)
و الحق اين بشارتى است كه چشم مؤمنان به آن روشن، و دل ايشان به آن شاد وخرم مىشود.
اى گروه مؤمنان شادى كنيدهمچو سرو و سوسن آزادى كنيد
آرى: چرا شادى نكنند و حال آنكه از براى ايشان چنين عذر خواهان هست.
چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان
چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان
قسم ششم: بشارات و مژدههائى است كه از براى شيعيان وارد شده است، كه ايشانمخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستى پيغمبر و اهل بيت، ايشان را از عذاب خلاصخواهد كرد، هر قدر گناه كه داشته باشند، و هر چه معصيت كه كرده باشند. (21)
قسم هفتم: آياتى كه دلالت مىكند بر اينكه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهتكفار خلق كرده و به غير از دشمنان خدا كسى داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خودرا به آن مىترساند و تخويف مىكند.
مىفرمايد: «ذلك يخوف الله به عباده».
يعنى: «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را مىترساند» . (22)
و نيز مىفرمايد: «و اتقوا النار التى اعدت للكافرين»
يعنى: «بپرهيزيد از آتش جهنم كه از براى كفار خلق و مهيا شد» . (23)
و باز مىفرمايد: «لا يصليها الا الاشقى الذى كذب و تولى»
يعنى: «به آتش جهنمنمىافتد مگر بسيار شقى، كه تكذيب پروردگار را كند و از او اعراض نمايد» . (24)
قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانى و رحمت او، چنانچه فرموده:
«و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم»
يعنى: «به درستى كه پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانى كه كردهاند» . (25)
و مرويست كه: «خداوند عالم به حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - وحى فرستادكه من در روز قيامت محاسبه امت تو را به تو وا مىگذارم.آن حضرت عرض كرد كه:
تو از براى ايشان بهترى از من، و محاسبه ايشان با تو باشد.خطاب رسيد كه: هر گاه چنينباشد من هم ترا در حق ايشان مخذول و منكوب نخواهم كرد» . (26)
مرويست كه:
«روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - گفت: يا كريم العفو.
جبرئيل - عليه السلام - عرض كرد كه: مىدانى معنى كريم العفو را؟ يعنى بديهاى بندگان را به رحمتخود عفو مىكند.بعد از آن، آنها را به كرم خود مبدل به حسنات مىكند» . (27)
و مرويست كه:
«هر گاه بنده گناهى كند و استغفار نمايد، خداى - تعالى - به ملائكه مىفرمايد: ببينيد بنده مرا كه گناهى از او سر زد، پس دانست كه او را پروردگاريست كهگناهان را مىآمرزد و به گناه، مؤاخذه مىكند، گواه مىگيرم شما را كه من او را آمرزيدم. (28)
و در حديث قدسى وارد است كه:
«من خلق را آفريدم تا از من نفعى ببرند و سودى كنند و نيافريدم ايشان را كه من از آنها منتفع گردم» . (29)
مثنوى:
من نكردم خلق تا سودى كنمبلكه تا بر بندگان جودى كنم
و مروى است كه اگر بندگان، گناه نكنند خدا خلق ديگرى خواهد آفريد كه گناه كنندو ايشان را بيامرزد. (30)
و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«به آن خدائى كه جان من درقبضه قدرت اوست كه خدا به بندگان مهربانتر است از مادر مهربان به فرزند خود» . (31)
و در احاديث وارد شده است كه: در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش ومغفرت كند كه به خاطر هيچ كس خطور نكرده باشد، تا اينكه شيطان هم به طمع افتد. (32)
و آيات و اخبارى كه در اين معنى رسيده از حد و حصر متجاوز است و بيان ازشرح و ذكر همه آنها عاجز.
قسم نهم: اخبارى كه رسيده است كه: هر بلا و ناخوشى و مرضى كه در دنيا بهمؤمن مىرسد، حتى پاى او كه به سنگى بر آيد كفاره گناه او مىشود.
حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
«تب، از بوى آتش جهنم است،و همينقدر نصيب مؤمنين است از آتش جهنم» . (33)
قسم دهم: اخبارى كه وارد شده است در خصوص اينكه: با وجود ايمان، گناهى ضرر نمىرساند، همچنان كه با وجود كفر، هيچ عملى نفع نمىبخشد. (34)
و اينكه گاه استكه خداى - تعالى - به جهت مقدار ذرهاى از ايمان، با عمل خوبى از اعمال صالحه،بنده را مىآمرزد و داخل بهشت مىكند.
قسم يازدهم: اخبارى كه رسيده است در ترغيب و امر به حسن ظن به خدا، - چنانكه شمهاى از آن گذشت - .
و از آن جمله حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - گفت كه: «خداى - تعالى - مىفرمايد كه:
من در پيش گمان بنده خود هستم، پس هر چه مىخواهد به من گمان كند» . (35)
و نيز از آن حضرت مروى است كه:
«بايد هيچ يك از شما نميرد مگر به حسن ظن بهخدا» . (36)
منقول است كه: «يكى از علما (37) را در خواب ديدند به او گفتند كه: حق - تعالى - با توچه كرد؟ گفت: چون قبض روح مرا كردند خطاب رسيد كه: يا شيخ السوء (اى شيخبدكردار) چنين و چنان كردى؟ ! پس به نحوى خوف و دهشتبر من غلبه كرد كه حد وپايان نداشت.عرض كردم كه به اين نحو حديث از پيغمبر تو به من نرسيده.حق - تعالى - فرمود: به چه نحو رسيده؟ گفتم: به من رسيده كه: پيغمبر تو گفت جبرئيل به منگفتحق - سبحانه و تعالى - مىفرمايد من در نزد ظن بنده خودم، به هر نحو كه به منگمان برد چنان با او سلوك خواهم كرد.و گمان من اين بود كه: مرا عذاب نخواهى كرد.
پس حق - تعالى - فرمود كه: پيغمبر من راست گفته است، و جبرئيل راست گفته، و تو نيزراست گفتى، اى ملائكه من! ببريد اين را و داخل بهشت كنيد و در ميان حور و غلمان داخل نمائيد» .
در بيان احاديثى كه روز قيامت گناه مؤمنين را به گردن كفار نهاده و آنها را بهجهنم مىبرند.
قسم دوازدهم: احاديثى كه وارد شده است كه: در روز قيامت، كفار و دشمنان اهلبيت رسالت، فداى مؤمنين و شيعيان خواهند شد.و گناهان شيعيان را به پاى ايشان نوشتهآنها را به عوض ايشان به جهنم خواهند برد.
همچنان كه مروى است كه: «حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:
امت من، امت مرحومهاند، و در آخرت از براى ايشان عذابى نيست.و آنچه بايد ازعقاب به ايشان رسيد در دنيا به واسطه بلاها و محنتها و زلزلهها مىرسد، و چون روزقيامتشود به هر يك از امت من، مردى از كفار اهل كتاب را بدهند و گويند اين فداى تو است از آتش» . (38)
و در احاديث اهل بيت وارد است كه:
«ناصبين و دشمنان ما را به سبب ظلمى كه بهشيعيان ما كردهاند و بدى ايشان را گفتهاند فداى ايشان خواهند كرد» . (39)
و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه:
«روز قيامتيكى از شيعيان ما راكه دوستى ما را محافظت كرده باشد، و در دين خود تقيه نموده باشد، و حقوق برادران مؤمن خود را به جا آورده باشد و ليكن در طاعت و عبادت كوتاهى كرده باشد مىآورند و مقابل او صد نفر يا بيشتر، يا صد هزار از دشمنان ما را مىگذارند و مىگويند:
اينها فداى تو است از آتش جهنم، پس آن مؤمنان را به بهشت مىبرند و اين ناصبين را داخل جهنم مىكنند» . (40)
رجاء و اميدوارى بدون طاعت
و اما آنچه دلالت مىكند بر آنچه گفتيم، كه رجاء و اميدوارى به رحمت و مغفرتبايد بعد از طاعت و عبادت باشد، و بدون آن غرور و حماقت است از آيات و اخباربى حد و نهايت است.
چنانكه حق - سبحانه و تعالى - مىفرمايد:
«ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله»
يعنى: «به درستى كه: كسانى كه ايمان آوردند و به جهت متابعت رسول، ترك اوطانخود را نمودند و در راه خدا با كفار و نفس اماره جهاد كردند، ايشاناند كه اميدوار بهرحمت پروردگارند» . (41)
و در مقام مذمت طايفهاى مىفرمايد:
«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفر لنا» (42)
خلاصه معنى اينكه: از عقب گذشتگان،طايفهاى آمدند كه كتاب خدا از رفتگان به ايشان رسيد، و ايشان گرفتار متاع دنيوىگشتند، و آنها را فرا گرفتند و مىگويند كه زود باشد كه ما آمرزيده شويم.
و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه:
«احمق كسى است كه متابعت هوا و هوس نفسانى را كند، و آرزو از خدا داشته باشد» . (43)
و شخصى به خدمت امام جعفر صادق - عليه السلام - عرض كرد كه: «قومى هستندكه گناه مىكنند و مىگويند ما اميد به خدا داريم و هميشه چنيناند تا مرگ ايشان برسد.
حضرت فرمودند كه: ايشان كسانى هستند كه به آرزو مىگذرانند و دروغ مىگويند،رجا و اميد ندارند.و به درستى كه كسى كه اميد به چيزى داشته باشد در صدد طلب آن بر مىآيد.و كسى كه از چيزى بترسد از آن مىگريزد» . (44)
و شخصى به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كرد كه:
«قومى از دوستان تومعصيت مىكنند و مىگويند ما اميدواريم.حضرت فرمود: دروغ مىگويند، دوستان ما نيستند.اينها قومى هستند كه امانى و آمال، ايشان را مضطرب كرده است.كسى كه اميد به چيزى داشته باشد عمل از براى آن مىكند» . (45)
و باز از آن حضرت مروى است كه:
«مؤمن، مؤمن نيست تا خوف و اميد داشتهباشد.و خوف و اميد نمىدارد مگر در وقتى كه عمل كند از براى آنچه مىترسد و بهآن اميد دارد» . (46)
فصل: خوف اصلح استيا رجاء؟
دانستى كه خوف و رجا دو صفتاند از صفات محموده و اخلاق فاضله.و فضيلت آنها به اعتبار آن است كه: آدمى را بر طاعت و عبادت وا مىدارند، و باعث مداواىدل رنجور مىگردند.
و اين در اشخاص مختلف مىشود:
گاه استشخصى است كه ترس و خوف، او را از طمع و اميد بيشتر به كاروا مىدارد، و چنين شخصى صفتخوف از براى او اصلح است از رجاء.
و گاه استشخص ديگر بر عكس است، و حكم آن نيز بر عكس است.
و كسى كه بر او صفت امن از عذاب خدا غالب باشد، و ايمن از مكر الله بوده باشد صلاح او تحصيل صفتخوف است.
و كسى كه ياس از رحمتخدا بر او غلبه داشته باشد اصلح از براى او تحصيل صفت رجا است.
و شخصى كه غريق بحر معاصى و گرفتار دام شهوات دنيويه بوده باشد بايد در صدد تحصيل خوف برآيد.
و كسى كه معاصى ظاهريه و باطنيه را ترك كرده باشد اصلح از براى او اين است كه:
ترس و اميد او مساوى باشند.
و خلاصه اينكه: هر كدام كه آدمى را بيشتر بر تحصيل مقصود وا مىدارد، تحصيلآن اهم است.و اگر در اين خصوص مساوى باشند اصلح، اعتدال اين دو صفت وتساوى آنها است.
همچنان كه خداى - تعالى - در وصف جماعتى مىفرمايد:
«يدعون ربهم خوفا و طمعا»
يعنى: «پروردگار خود را مىخوانند با ترس و اميد» . (47)
حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به يكى از اولاد خود فرمودند كه:
«اى فرزند! چنان از خدا بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را كرده باشى از تو قبول نخواهد كرد.و چنان به خدا اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهلزمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد» . (48)
حارث بن مغيره گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم كه: «در وصيت لقمان چه بود؟ فرمودند كه: چيزهاى عجيبه در آن بود، و عجيبتر از همه آنكه: بهپسر خود وصيت كرده بود كه چنان از خدا بترس كه اگر طاعت «ثقلين» (49) را با خود ببرىچنان دانى كه تو را عذاب خواهد كرد.و چنان اميدوار به او باش كه اگر گناهان ثقلين را با خود ببرى چنان دانى كه تو را رحم خواهد نمود.و بعد از آن، حضرت فرمودند كه:
پدرم مىگفت كه: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آنكه در دل او دو نور است: يكى نور خوف، و يكى نور اميد، كه هر كدام را وزن كنى از ديگرى زيادتر نيست» . (50)
و از آنچه گفتيم ظاهر شد كه: از براى سه كس صفت رجا افضل و اصلح است ازصفتخوف:
يكى: كسى كه واجبات خود را به جا آورد و از محرمات اجتناب كند، و ليكن نفس او در به جا آوردن مستحبات، و صرف عمر در طاعات كسل باشد.و چنين شخصى بايد اميد وصول به آنچه خدا وعده فرموده از براى مقربين، در درجات عليين داشته باشد، تا نشاطى در خاطر او حاصل شده و او را بر جميع اعمال صالحه وابدارد.
دوم: كسى كه عمر خود را به معصيت صرف كرده باشد، و صفحه نامه اعمال خودرا سياه كرده باشد، و به اين جهت، از خلاصى خود از عذاب الهى مايوس باشد، وچنانچه توبه و پشيمانى به خاطر او گذرد شيطان او را به نااميدى بخواند و بگويد: توبه تو كجا قبول مىشود؟ چه فايده بر توبه تو مترتب مىگردد؟ و به اين جهت از توبه و عبادت بازماند.چنين شخصى نيز بايد صفت رجا را تحصيل كند و فريب ابليس رانخورد.
و بدان كه: پروردگار عالم را درياى بىمنتهاى فيض و رحمت است، و به يكبازگشت، گناه هفتاد ساله را مىبخشد.
راه نوميدى گرفتم رحمتم دل مىدهد
كاى گنهكاران هنوز اميد عفوست از كريم
سوم: شخصى كه چندان خوف بر او غلبه كرده باشد كه: مشرف بر هلاكتباشد، واز كثرت خوف، مظنه ضرر به بدن او باشد.
و غير اين سه طايفه اگر از اهل معصيت نباشد بهتر تساوى خوف و رجاى اوست.
اما كسانى كه به فريب شيطان مغرور و روز و شب مشغول لهو و لعب و سرور، درطاعات و عبادات كسل، و در معاصى و سيئات، شجاع و قوى دل، نه در فكر حرام وحلال، و نه در انديشه عقاب و نكال، مانند اكثر اهل عصر و مانند ابناى اين روزگار.
پس دواى صفت رجا به ايشان دادن سم قاتل است، زيرا كه از شنيدن وفور رحمتخدا به غير از طغيان و جرات ايشان بر عصيان، چيزى حاصل نمىشود.پس واعظ مردمسزاوار است كه: مرض هر شخصى را بشناسد.و علت آن را بداند.و مزاج مردم رابداند.و هر كسى را به چيزى كه رفع مرض او را كند معالجه كند، نه اينكه دوائى دهد كه مرض او زياد گردد.
پس در مثل روزگار ما بايد سعى در بيان اسباب ترس و خوف نمود، و مردم را ازعذاب الهى ترسانيد.نه اينكه قصد از موعظه، دست آوردن دل مردم، و چشم داشتآفرين و تحسين از ايشان باشد، و از اين جهت ذكر اسباب اميدوارى را كنند و خود ومردم را به هلاكت افكنند.
و اما در مقامى كه از اين عائله نباشد و باعث جرات بر معصيت نگردد شبههاىنيست كه بندگان را به خدا اميدوار نمودن اولى و افضل است، زيرا كه طاعتبا اميد، بهمراتب بالاتر و بهتر است از طاعتى كه از ترس باشد.و مقربترين مردم در نزد خداكسى است كه: او را بيشتر دوست داشته باشد.و دوستى و اميد به هم مىرسد، نه ترس.
و از اين جهتخدا قومى را سرزنش كرده استبه بدگمانى به خدا.
و در اخبار پيشينيان رسيده است كه:
«خداوند عالم به داود - عليه السلام - وحىفرستاد كه: دوست دار مرا و هر كه مرا دوست دارد، و مردم را دوست من كن.عرضكرد پروردگارا! چگونه مردم را دوست تو كنم؟ فرمود كه: نيكوئيهاى مرا به ايشان ذكركن و نعمتها و احسان مرا بيان نما و به ياد ايشان بياور» . (51)
يكى از بزرگان دين هميشه راههاى اميدوارى به خدا را از براى مردم ذكر مىكرد،وقتى از دنيا رفت او را در خواب ديدند گفت: «مرا بردند در موقف خطاب پروردگارباز داشتند، خطاب رسيد كه: چه چيز تو را بر اين داشت كه پيوسته مردم را به طمع واميدوارى وامىداشتى؟ عرض كردم كه: خواستم دوستى تو را در دل ايشان جاى دهم.
خداى - تعالى - فرمود كه: من تو را آمرزيدم» . (52)
بلى چگونه رجاء، افضل از خوف خدا نباشد و حال آنكه آبخور صفت رجاء ازدرياى رحمت است و آبخور صفتخوف از درياى غضب.و كسى كه ملاحظهصفات مقتضيه لطف و رحمت را نمايد محبتبر او غالب مىشود.و مقامى از مقاممحبت الهى بالاتر نيست.
و اما خوف، موقوف استبه التفات به صفات مقتضيه غضب، و از آن محبتىچندان حاصل نمىشود.بلى چون معاصى و غرور بر خلق غالب است - خصوصا به اهلاين زمان - پس اصلح به حال ايشان غلبه خوف است، به قدرى كه ايشان را به طاعتوابدارد، و شهوات دنيويه را بر ايشان تلخ كند، و دل ايشان را از اين خانه غروربگسلاند، و خاطر ايشان را از علايق اين عالم سرد كند.
وليكن تا مادامى كه مشرف بر مرگ نشدهاند بايد چنين باشند، اما در وقت مردن،اصلح به حال هر كسى آن است كه: صفت رجاء در آن وقتبر او غالب باشد، زيرا كه:
خوف، تازيانه عمل است، و در آن هنگام، وقت عمل سر آمده است.و زمان طاعتگذشته است.و يمكن كه خوف در آن وقتباعث كمى دوستى خدا شود.
و بايد هر كسى با دوستى خدا از دنيا برود تا شوق لقاى او را داشته باشد.و كسى كهخدا را دوست داشته باشد و شايق لقاى او باشد شاد و فرحناك از دنيا مىرود، زيرا كه:
شادى بالاتر است از اينكه: كسى به نزد محبوب خود رود و او را ملاقات كند.همچنانكه هيچ المى بدتر از اين نيست كه: كسى از محبوب خود مفارقت كند.
پس مسكين و بيچاره كسى كه در آن وقت، دوستى فرزند و عيال و جاه و مال بردل او غالب باشد و همه محبوبهاى او در دنيا بوده باشد و دنيا بهشت او باشد، زيرا كهبهشت جائى است كه همه آنچه را آدمى دوست دارد در آنجا باشد.
پس با مرگ از بهشتبيرون مىرود.و اين اول المى است كه در وقت مرگ به اهلدنيا مىرسد، علاوه بر آنچه بعد از مرگ به او خواهد رسيد.و كسى كه دوستى به دنيانداشته باشد و علاقه به آنچه در آنجاست از براى او نباشد، دنيا از براى او حكم قفسو زندان را خواهد داشت.و مرگ او رهائى از زندان خواهد بود.و اين اول بهجتىاست كه به او مىرسد، علاوه بر چيزهائى كه از براى او آماده است.
فصل: طريقه تحصيل رجاء
چون فضيلت صفت رجاء را دانستى و موقع آن را شناختى، بدان كه كسى كه محتاجبه اين صفتباشد طريقه تحصيل آن، اين است كه: ابتداء در آنچه گفتيم از اسباباميدوارى تامل كند، و آنها را بر دل خود نقش كند و تكرار كند، و پيوسته متذكر آنهابوده باشد.
سپس ملاحظه نمايد نعمتهاى فراوان و كرامتهاى بىپايانى را كه در دنيا به بندگانخود نموده، حتى اينكه هر چيزى كه از براى ايشان ضرورى است آماده كرده، اگرچهچيزى باشد كه گاهى نادرا به آن احتياج شود در امور دنياى ايشان.
پس هرگاه عنايت الهيه در خصوص تهيه اسباب دنيويه و آفريدن آنچه وجود آنضرورى يا بهتر است، كوتاهى نكرده باشد در خانه دنيا، كه حقيقة منزل بلا و محنتاست نه خانه سرور و راحت.و راضى نشده باشد كه در آنجا محتاج به چيزى باشند كهنباشد، بلكه آنچه مصرف زينت و جمال ايشان مىشود نيز خلق كرده باشد.چگونهخود را راضى خواهد كرد كه در خانه آخرت كه محل فيض و نعمت، و خانه احسان و راحت است ايشان را مهمل و معطل گذارد، بلكه گرفتار عذاب ابد و عقاب مخلد سازد.
نار تو اينست نورت چون بودماتمت اينستسورت چون بود
با وجود اينكه خود فرموده است:
«سبقت رحمتى غضبى» (53)
يعنى: «رحمت من برغضبم سبقت گرفته است» .
در دنيا با وجود اشتغال به معاصى و لهو و لعب، نعمت را باز نگرفت چگونه درآخرت كه دست از همه جا كوتاه، و بجز درگاه او پناهى نيست آدمى را وا مىگذارد؟ بلى:
آنكه جان بخشيد و روزى داد و چندين فضل كرد هم ببخشايد چو مشتى استخوان بيند رميم (54) و بالاترين چيزى كه باعث اميدوارى بندگان است، آن است كه: خداوند عالم خيرمحض است و هيچ شريتى در او نيست، و فياض على الاطلاق و بخشنده مطلق، خلق راآفريد تا بر ايشان جود و احسان كند، و فضل و كرم خود را ظاهر سازد.
پىنوشتها:
1. زمر، (سوره 39)، آيه 53. 2. حجر، (سوره 15)، آيه 56. 3. يوسف، (سوره 12)، آيه 87. 4. احياء العلوم، ج 4، ص 125 و 126.و محجة البيضاء، ج 7، ص 253. 5. مستدرك حاكم، ج 4، ص 579. 6. محجة البيضاء، ج 7، ص 254 و احياء العلوم، ج 4، ص 126. 7. مملو 8. مراد از «شبان وادى ايمن» ، حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - است كه از مصر فرار نمود و بهمدين آمد و مدت 8 يا 10 سال در خدمتحضرت شعيب - سلام الله عليه - بود.خداوند عالم در قرآن سورهقصص، (28) آيه 23 به آن اشاره نموده است. (جهت اطلاع بيشتر رك: تفسير نمونه، ج 16، ص 63) . 9. سنن ابن ماجه تحت رقم 4261 و احياء العلوم، ج 4، ص 125. 10. احياء العلوم، ج 4، ص 126.و سنن ابن ماجه، رقم 4017.و محجة البيضاء، ج 7، ص 254 11. احياء العلوم، ج 4، ص 126. 12. كافى، ج 2، ص 71، ح 1.و بحار الانوار، ج 70، ص 389. 13. كافى، ج 2، ص 71 و 72، ح 2.و بحار الانوار، ج 70، ص 365 و 366، ح 14 14. شورى، (سوره 42)، آيه 5. 15. بحار الانوار، ج 17، ص 149، ح 45. 16. كافى، ج 2، ص 437، ح 1. 17. كافى، ج 2، ص 437، ح 2 18. ضحى، (سوره 93)، آيه 5. 19. مجمع البيان، ج 10، ص 505. 20. بحار الانوار، ج 8، ص 62، ح 86. 21. رك: بحار الانوار، ج 8، باب شفاعت، صفحات 29- 63. 22. زمر، (سوره 39) آيه 16. 23. آل عمران، (سوره 3)، آيه 131 24. ليل، (سوره 92)، آيه 15 و 16. 25. رعد، (سوره 13)، آيه 6. 26. احياء العلوم، ج 4، ص 128.و محجة البيضاء، ج 7، ص 259. 27. احياء العلوم، ج 4، ص 128 و 129.رك: محجة البيضاء، ج 7، ص 260. 28. احياء العلوم، ج 4، ص 129.و صحيح مسلم، ج 8، ص 97، با اختلافى در عبارت. 29. محجة البيضاء، ج 7، ص 262 و احياء العلوم، ج 4، ص 130. 30. مجمع الزوائد، ج 10، ص 215. 31. مجمع الزوائد، ج 10، ص 213.و احياء العلوم، ج 4، ص 131.محجة البيضاء، ج 7، ص 264 32. احياء العلوم، ج 4، ص 131 و 132.و محجة البيضاء، ج 7، ص 264. 33. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 176.و محجة البيضاء، ج 7، ص 259. 34. رك: كافى، ج 2، ص 463. 35. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 169 و 221. 36. بحار الانوار، ج 70، ص 395. 37. مراد يحيى بن اكثم است.رك: احياء العلوم، ج 4، ص 126 38. رك: كنز العمال، ج 14، ص 49، ح 37906. (با اندك تفاوتى) و احياء العلوم ج 4، ص 128. 39. رك: بحار الانوار، ج 7، ص 190، ح 51، (قسمت آخر حديث) . 40. تفسير البرهان، ج 2، ص 325، ح 4.و به اين مضمون، در بحار الانوار، ج 7، ص 210، ح 104 41. بقره، (سوره 2)، آيه 218. 42. اعراف، (سوره 7)، آيه 169. 43. سنن ابن ماجه، تحت رقم 4260.و محجة البيضاء، ج 7، ص 250.و احياء العلوم، ج 4، ص 124. 44. كافى، ج 2، ص 68، ح 5.و بحار الانوار، ج 70، ص 357، ح 4. 45. كافى، ج 2، ص 68 و 69، ح 6.و بحار الانوار، ج 70، ص 357، ذيل ح 4. 46. كافى، ج 2، ص 71، ح 11.و بحار الانوار، ج 70، ص 392، ح 61. 47. سجده، (سوره 32)، آيه 16. 48. بحار الانوار، ج 70، ص 394، ذيل ح 64. 49. جن و انس 50. كافى، ج 2، ص 67، ح 1.و بحار الانوار، ج 70، ص 352، ح 1 51. بحار الانوار، ج 70، ص 22، ح 19. 52. احياء العلوم، ج 4، ص 126 53. اصول كافى، ج 1، ص 443، ح 13. 54. پوسيده.
|