در آغـاز آن چـنان ضعيف و ناتوان بوديد كه حتى قدرت نداشتيد مگسى را ازخود دور كنيد يا آب دهـان خـويـش را نـگه داريد, اين از نظر جسمانى , و از نظر فكرى به مصداق ((لا تعلمون شيئا)) ((هيچ چيز نمى دانستيد; حتى پدر و مادر مهربانى را كه دائما مراقب شما بودند نمى شناختيد.
ولـى كـم كم داراى رشد و قدرت شديد, اندامى نيرومند و فكرى قوى و عقلى توانا و دركى وسيع پيدا كرديد.
و بـا اين حال نمى توانستيد اين قدرت را نگه داريد و درست همانند انسانى كه از دامنه كوه بلندى به فراز قله رسيده از طرف ديگر سراشيبى را شروع كرديد, وباز به قعر دره ضعف و ناتوانى جسمى و روحى رسيديد.
اين دگرگونيها و فراز و نشيبها, بهترين دليل بر اين حقيقت است كه نه آن قوت از شما بود, و نه آن ضعف , بلكه هر دو از ناحيه ديگرى بود.
آخـريـن جـمـله آيه كه اشاره به علم و قدرت خداست , هم بشارت است و هم انذار كه خدا از همه اعمال و نيات شما آگاه است و نيز توانايى بر پاداش و كيفرشما دارد.
(آيه )ـدر اينجا بار ديگر به مساله رستاخيز باز مى گردد و صحنه دردناك ديگرى از حال مجرمان را در آن روز مجسم مى سازد.
مـى گـويد: ((و روزى كه قيامت بر پا شود, مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جزساعتى (در عالم برزخ ) درنگ نكردند))! (ويوم تقوم الساعة يقسم المجرمون مالبثوا غير ساعة ).
آرى ((اين چنين از درك حقيقت بازگردانده مى شوند)) (كذلك كانوا يؤفكون ).
(آيه )ـاين آيه پاسخ مؤمنان آگاه را به سخنان مجرمان ناآگاهى كه از وضع برزخ و قيامت اطلاع درستى ندارند بازگو مى كند.
مـى فـرمايد: ((ولى كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده , مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قـيـامت (در عالم برزخ ) درنگ كرديد, و اكنون روز رستاخيز است ,اما شما نمى دانستيد)) (وقال الـذيـن اوتوا العلم والا يمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه الى يوم البعث فهذا يوم البعث ولكنكم كنتم لا تعلمون ).
مقدم داشتن ((علم )) بر ((ايمان )) به خاطر آن است كه علم پايه ايمان است .
(آيـه )ـبـه هـرحال هنگامى كه مجرمان خود را با واقعيات دردناك روزقيامت روبرو مى بينند در مقام عذرخواهى و توبه بر مى آيند, ولى قرآن مى گويد:((در آن روز عذرخواهى ظالمان سودى به حـالـشـان نـدارد و تـوبه آنان نيز پذيرفته نيست )) (فيومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم ولا هم يستعتبون ).
يكى از عذرهاى آنها اين است كه گناهان خود را به گردن سردمداران كفر ونفاق بيندازند.
و گـاه در مـقـام عـذرخواهى سعى مى كنند انحراف خود را به گردن شيطان بيندازند و او را بر وسوسه هايش ملامت كنند.
(آيـه )ـايـن آيه در حقيقت اشاره اى است به كل مطالبى كه در اين سوره بيان شد مى فرمايد: ((ما براى مردم در اين قرآن از هرگونه مثال و مطلبى بيان كرديم ))(ولقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ).
وعـد و وعـيـد, امر و نهى , بشارت و انذار, آيات آفاقى و انفسى , دلائل مبدا ومعاد و اخبار غيبى , و خلاصه از هر چيز كه در نفوس انسانها ممكن است اثر مثبت بگذارد بيانى داشتيم .
در حـقـيـقـت , قـرآن بـطـوركـلى , و سوره روم كه اكنون در مراحل پايان آن هستيم بالخصوص مجموعه اى است از مسائل بيداركننده براى هر قشر و گروه و براى هرطرز فكر و عقيده .
ولـى بـا ايـن حـال گـروهـى هـسـتـند كه هيچ يك از اين امور در قلوب تاريك وسياهشان اثرى نـمـى گذارد, ((و اگر آيه اى براى آنها بياورى كافران مى گويند: شما اهل باطل هستيد)) و اينها سحر و جادوست ! (ولئن جئتهم باية ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون ).
تـعـبـير به ((مبطلون )) تعبير جامعى است كه همه برچسبها و نسبتهاى نارواى مشركان به انبيا و طرفداران حق را در بر مى گيرد.
(آيـه )ـايـن آيه دليل مخالفت اين گروه را به روشنى بيان مى كند, مى گويد:اين نفوذ ناپذيرى و لـجـاجت بى حد و حساب و دشمنى با هر حقيقت , به خاطر آن است كه آنها حس تشخيص و درك خـود را بـر اثـر كـثـرت گناه و لجاجت از دست داده اند, و ابدا چيزى درك نمى كنند, آرى ((اين چـنـيـن خـداوند بر دلهاى كسانى كه علم و آگاهى ندارند مهر مى نهد)) (كذلك يطبع اللّه على قلوب الذين لا يعلمون ).
قابل توجه اين كه در آيات گذشته , علم پايه ايمان شناخته شده , و در اين آيه جهل پايه كفر و عدم تسليم در برابر حق .
(آيـه )ـاين آيه كه آخرين آيه سوره روم است , دو دستور مهم و يك بشارت بزرگ به پيامبر گرامى اسـلام (ص ) مـى دهـد, تـا او را در ايـن مـبـارزه پـى گير و مستمر در برابر اين لجوجان جاهل , و بى خردان سرسخت , به استقامت دعوت كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((اكنون كه چنين است (در برابر همه حوادث , همه آزارها وكارشكنيها و نسبتهاى ناروا) شكيبايى و صبر پيشه كن )) (فاصبر).
كه شكيبايى و صبر و استقامت كليد اصلى پيروزى است .
و براى اين كه پيامبر را در اين راه دلگرمتر كند مى افزايد: ((وعده خدا بطورمسلم حق است )) (ان وعداللّه حق ).
دومين دستور, دستور به تسلط بر اعصاب و حفظ متانت و آرامش , و به اصطلاح از جا در نرفتن در اين مبارزه سخت و پى گير است , مى فرمايد: ((و هرگزنبايد كسانى كه ايمان و يقين ندارند تو را خشمگين و عصبانى كنند)) (ولا يستخفنك الذين لا يوقنون ).
وظـيـفـه تو بردبارى و تحمل و حوصله هر چه بيشتر و حفظ متانتى كه شايسته يك رهبر در برابر اين گونه افراد است , مى باشد.
ايـن سوره با وعده پيروزى مؤمنان بر دشمنان آغاز شد, و با وعده پيروزى نيزپايان مى گيرد, ولى شرط اصلى آن را صبر و استقامت شمرده است .
((پايان سوره روم )).
سوره لقمان [31].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده است و داراى 34 آيه است .
محتواى سوره :.
بطوركلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:
بـخـش اول بـعـد از ذكـر حـروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت ورحمت بودن آن براى مؤمنانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند.
بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و برپاداشتن آن بدون هيچ گونه ستون , و آفرينش كوهها در زمين , و جنبندگان مختلف , و نزول باران وپرورش گياهان سخن مى گويد.
بـخـش سـوم قـسـمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگام اندرز فرزندش نقل مى كند.
در بـخـش چـهـارم بـار ديـگـر به دلائل توحيد باز مى گردد, و سخن از تسخيرآسمان و زمين و نـعـمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنهابراساس تقليد از نياكان در اين وادى گمراهى افتادند, سخن مى گويد.
و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكر مثال روشنى پرده برمى دارد.
بـخـش پـنـجم اشاره كوتاه و تكان دهنده اى به مساله معاد و زندگى پس از مرگ دارد, به انسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود.
ايـن مـطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط باانسان از جمله لـحـظـه مـرگ او و حـتـى جنينى كه در شكم مادر است آگاه است تكميل كرده و سوره را پايان مى دهد.
فضيلت تلاوت سوره :.
در حـديـثى از پيامبر(ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره لقمان را بخواند لقمان در قيامت رفيق و دوسـت اوسـت , و بـه عدد كسانى كه كار نيك يا بد انجام داده اند (به حكم امر به معروف و نهى از منكر در برابر آنها) ده حسنه به او داده مى شود)).
و در حـديث ديگرى از امام باقر(ع ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره لقمان را درشب بخواند, خداوند سـى فـرشـتـه را مـامور حفظ او تا به صبح در برابر شيطان ولشكر شيطان مى كند, واگر در روز بخواند اين سى فرشته او را تا به غروب از ابليس و لشكرش محافظت مى نمايند)).
ايـن هـمـه فـضـيـلـت و ثـواب و افتخار براى خواندن يك سوره قرآن به خاطر آن است كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه و فكر و آن نيز مقدمه اى است براى عمل و تنها با لقلقه لسان نبايد اين همه فضيلت را انتظار داشت .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـايـن سوره , با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود, و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نـيز اشاره لطيفى به همين حقيقت است , كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته , چنان مـحـتوائى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را بكلى دگرگون مى سازد ((الف , لام , ميم )) (الم ).
(آيه )ـلذا بعد از ذكر ((حروف مقطعه )) مى گويد: ((اين آيات كتاب حكيم است )) كتابى پرمحتوا و استوار (تلك آيات الكتاب الحكيم ).
توصيف ((كتاب )) به ((حكيم )) يا بخاطر استحكام محتواى آن است , چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى يابد, و هرگونه خرافه را از خود دور مى سازد.
و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سـخـن مـى گـويـد, تـعليم مى دهد, اندرز مى گويد, تشويق مى كند, انذار مى نمايد, داستانهاى عـبـرت انـگـيـز بـيـان مى كند, و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است , و اين سرآغاز, تناسب مستقيمى دارد با سخنان ((لقمان حكيم )) كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده .
(آيـه )ـايـن آيـه هـدف نـهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند: اين كتاب حكيم ((مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است )) (هدى ورحمة للمحسنين ).
((هـدايت )) در حقيقت مقدمه اى است براى ((رحمت پروردگار)), چرا كه انسان نخست در پرتو نـور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود, و در عمل خود آن را به كار مى بندد, و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد.
(آيه )ـاين آيه محسنين را با سه وصف , توصيف كرده , مى گويد: همانان كه نماز را برپا مى دارند, و زكـات را مـى پـردازند و آنها به آخرت يقين دارند)) (الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم بالا خرة هم يوقنون ).
پـيوند آنها با خالق از طريق نماز, و با خلق خدا از طريق زكات , قطعى است ويقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظايف .
(آيه )ـو اين آيه عاقبت و سرانجام كار ((محسنين )) را چنين بيان مى كند:((آنها بر طريق هدايت از پروردگارشانند, و آنانند رستگاران )) (اولئك على هدى من ربهم واولئك هم المفلحون ).
آيه ـ شان نزول : اين آيه درباره ((نضربن حارث )) نازل شده است .
او مـرد تـاجـرى بـود و به ايران سفر مى كرد, و در ضمن , داستانهاى ايرانيان رابراى قريش بازگو مى نمود, و مى گفت : اگر محمد براى شما سرگذشت عاد و ثمودرا نقل مى كند, من داستانهاى رسـتم و اسفنديار, و اخبار كسرى و سلاطين عجم راباز مى گويم ! آنها دور او را گرفته , استماع قرآن را ترك مى گفتند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند كه اين قسمت از آيات درباره مردى نازل شده كه كنيزخواننده اى را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را ازياد خدا غافل مى ساخت .
تفسير:.
غنا يكى از دامهاى بزرگ شياطين !.
در اينجا سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه ((محسنين )) و ((مؤمنين )) قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند.
سـخـن از جـمـعـيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختن مردم به كار مى گيرد, و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد!.
نخست مى فرمايد: ((و بعضى از مردم , سخنان باطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا (خلق خدا را) از روى جـهل و نادانى , از راه خدا گمراه سازند)) (ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علم ).
((و آيات خدا را به استهزا و سخريه گيرند)) (ويـتخذها هزوا).
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كند: ((عذاب خواركننده از آن اين گروه است )) (اولئك لهم عذاب مهين ).
((لهو الحديث )) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هرگونه سخنان يا آهنگهاى سرگرم كننده و غـفـلت زا كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مى گيرد,خواه از قبيل ((غنا)) و الـحـان و آهـنـگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد, و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ , بلكه از طريق محتوا انسان را به بيهودگى و فساد,سوق مى دهد.
تحريم غنا:.
بدون شك غنا بطور اجمال از نظر مشهور علما حرام است و شهرتى در حداجماع و اتفاق دارد .
از مـجـموع كلمات فقهاى اسلام استفاده مى شود كه : ((غنا)) آهنگهايى است كه متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد مى باشد, و قواى شهوانى را درانسان تحريك مى نمايد.
ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه گاه يك ((آهنگ )) هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم مـحتواى آن , به اين ترتيب كه اشعار عشقى و فسادانگيز را با آهنگهاى مطرب بخوانند, و گاه تنها آهنگ , غناست ; به اين ترتيب كه اشعار پرمحتوا يا آيات قرآن و دعا و مناجات را به آهنگى بخوانند كه مناسب مجالس عياشان و فاسدان است , و در هر دو صورت حرام مى باشد.
نـكته ديگر اينكه آنچه در بالا گفتيم مربوط به خوانندگى است , و امااستفاده از آلات موسيفى و حرمت آن بحث ديگرى دارد كه از موضوع اين سخن خارج است .
(آيـه )ـايـن آيـه بـه عـكـس الـعـمـل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده , ودر واقع آن را با عـكـس الـعـمـلشان در برابر لهوالحديث مقايسه مى كند و مى گويد: ((وهنگامى كه آيات ما بر او خـوانـده مـى شـود مستكبرانه روى برمى گرداند, گويى آن رانشنيده , گويى اصلا گوشهايش سنگين است )) و هيچ سخنى را نمى شنود (واذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرا).
و در پايان , كيفر دردناك چنين كسى را اين گونه بازگو مى كند: ((او را به عذابى دردناك بشارت ده ))! (فبشره بعذاب اليم ).
(آيـه )ـدر ايـن آيه به شرح حال مؤمنان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد, در پايان نيز به آنان ختم مى گردد, مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده انـد, بـاغـهـاى پرنعمت بهشت از آن آنهااست )) (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات لهم جنات النعيم ).
(آيـه )ـمـهمتر اينكه اين باغهاى پرنعمت بهشتى , براى آنها جاودانه است ((هميشه در آن خواهند ماند)) (خالدين فيها).
((اين وعده حتمى الهى است )) و عده اى تخلف ناپذير (وعداللّه حقا).
و خـداونـد نـه وعده دروغين مى دهد, و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجزاست , چرا كه ((اوست عزيز و حكيم )) شكست ناپذير و دانا (وهو العزيز الحكيم ).
(آيه )ـ اين آفرينش خداست , ديگران چه آفريده اند؟.
اين آيه از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد .
نـخـست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى با هم دارنداشاره مى كند, اين موارد عبارتند از: آفرينش آسمان , و معلق بودن كرات در فضا ونيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين , و سپس آفرينش جنبندگان , و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنهاست .
مى فرمايد: ((خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد))(خلق السموات بغير عمد ترونها).
ايـن تعبير اشاره لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيارنيرومند اما نامرئى كـرات آسـمـانى را در جاى خود نگه داشته ; بنابراين , جمله فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را در ذيل آيه 2 سوره رعد (در جلد دوم ) آورديم .
سـپـس دربـاره فـلـسـفـه آفرينش كوهها مى گويد: ((خداوند در زمين كوههايى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند)) (والقى فى الا رض رواسى ان تميدبكم ).
حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيله ستون نامرئيش , و آرامش زمين به وسيله كوهها تامين شد نـوبـت بـه آفرينش انواع موجودات زنده و آرامش آنها مى رسدكه در محيطى آرام بتوانند قدم به عـرصـه حيات بگذارند, مى گويد: ((و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت )) (وبث فيها من كل دابة ).
امـا پـيـداسـت كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند, لذا در جمله هاى بعدبه اين دو موضوع اشـاره كـرده , مـى گـويـد: ((و از آسـمـان آبـى فـرسـتاديم و به وسيله آن (در روى زمين ) انواع گـوناگونى از جفتهاى گياهان پرارزش رويانديم )) (وانزلنا من السما ما فانبتنا فيها من كل زوج كريم ).
سـفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سرتاسر روى زمين كه هريك ازآنها از نظر آفرينش , دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار.
ايـن آيه بار ديگر به ((زوجيت در جهان گياهان )) اشاره مى كند كه آن نيز ازمعجزات علمى قرآن است , چرا كه در آن زمان , زوجيت (وجود جنس نر و ماده ) درجهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود, و قرآن از آن پرده برداشت .
(آيـه )ـبعد از ذكر عظمت خداوند در جهان آفرينش , و چهره هاى مختلفى از خلقت روى سخن را بـه مشركان كرده و آنها را مورد بازخواست قرارمى دهد, مى گويد: ((اين آفرينش خداست , اما به من نشان دهيد معبودان غير او چه چيز را آفريده اند))؟! (هذا خلق اللّه فارونى ماذا خلق الذين من دونه ).
مـسـلـما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچ يك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند, بنابراين آنـهـا بـه تـوحـيد خالقيت معترف بودند, با اين حال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كـنند, چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيدربوبيت و يگانگى مدبر عالم , و آن هم دليل بر توحيد عبوديت است .
لـذا در پـايـان آيـه , عـمـل آنـهـا را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده , مى گويد: ((ولى ظالمان در گمراهى آشكارند)) (بل الظالمون فى ضلا ل مبين ).
مـى دانـيـم ((ظـلـم )) مـعنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غيرمحل خودش مـى شـود, و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختياربتها مى گذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند.
(آيـه )ـبـه تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت وعظمت قرآن و حكمتى كه در ايـن كـتـاب آسـمـانى به كار رفته , در اين آيه و چند آيه بعد از آن , سخن از ((لقمان حكيم )) و بـخـشـى از انـدرزهـاى مـهـم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده , اين اندرزهاى دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند, و هم اصول وظايف دينى , وهم مباحث اخلاقى را.
در اين كه ((لقمان )) كه بود؟ در حديثى از پيامبر اكرم (ص ) چنين مى خوانيم :((به حق مى گويم كـه لـقـمـان پيامبر نبود, ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد, ايمان ويقينش عالى بود, خدا را دوست مى داشت , و خدا نيز او را دوست داشت , ونعمت حكمت بر او ارزانى فرمود )).
آيـه مـى فـرمـايـد: ((مـا بـه لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم :) شكر خدا را بجاى آور, هركس شـكرگزارى كند, تنها به سود خويش شكر كرده , و هركس كفران كند(زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند, بى نياز و ستوده است )) (ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرللّه ومن يشكر فانما يشكر لنفسه ومن كفر فان اللّه غنى حميد).
حـكـمـتـى كـه قـرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود((مجموعه اى از معرفت و علم , و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت )) بوده است .
((لـقـمـان )) به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و كـاربـرد آن را مـى دانـسـت , و درست آنها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مـى بـسـت , و اصلا حكمت همين است : ((به كار بستن هرچيز در جاى خود)) بنابراين ((شكر)) و ((حكمت )) به يك نقطه باز مى گردند.
(آيه )ـبعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين تـوصـيـه بـه فـرزنـدش مى باشد اشاره كرده , مى فرمايد:به خاطر بياور ((هنگامى را كه لقمان به فرزندش ـدر حالى كه او را موعظه مى كردـگفت : پسرم ! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ظلم بزرگى است )) (واذ قال لقمان لا بنه وهو يعظه يا بنى لا تشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم ).
چـه ظـلـمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهـنـد, و هـم درباره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او سقوط كنند!.
(آيه )ـ احترام پدر و مادر:.
ايـن آيـه و آيـه بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى خداوند بيان شده است , كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد, زيرا در اين دو آيه , بحث از نعمت وجـود پـدر و مـادر و زحمات وخدمات و حقوق آنهاست و قراردادن شكر پدر و مادر در كنار شكر ((اللّه )).
بـه عـلاوه تاكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر و مادر با اين علاقه وافر و خلوص نيت ممكن نيست جز خير وصلاح فرزند را در اندرزهايشان بازگو كنند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: ((و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم ))(ووصينا الا نسان بوالديه ).
آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده , مى گويد: ((مادرش او را باناتوانى روى ناتوانى حمل كـرد)) و بـه هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى رامتحمل مى شد (حملته امه وهنا على وهن ).
مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند, چرا كه شيره جان ومغز استخوانشان را بـه پـرورش جنين خود اختصاص مى دهند, و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند.
حـتـى ايـن مـطـلب در دوران رضاع و شيردادن نيز ادامه مى يابد, چرا كه ((شير,شيره جان مادر است )).
لـذا بـه دنـبـال آن مـى افزايد: ((و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد))(وفصاله فى عامين ).
همان گونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است : ((مادران فرزندانشان رادو سال تمام شير مى دهند)) (بقره /233).
البته منظور دوران كامل شيرخوارگى است هرچند ممكن است گاهى كمتر ازآن انجام شود.
سـپـس مـى گويد: توصيه كردم كه : ((براى من و براى پدر و مادرت شكر به جاآور)) (ان اشكرلى ولوالديك ).
شـكـر مرا به جا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى باشند.
و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد: ((بازگشت (همه شما) به سوى من است )) (الى المصير).
آرى ! اگـر در ايـنـجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود.
(آيـه )ـو از آنجا كه توصيه به نيكى در مورد پدر و مادر, ممكن است اين توهم را براى بعضى ايجاد كـنـد كـه حـتى در مساله عقائد و كفر و ايمان , بايد با آنهامماشات كرد, در اين آيه مى افزايد: ((و هـرگاه آن دو, تلاش كنند كه تو چيزى راهمتاى من قرار دهى كه از آن (حداقل ) آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است ) ازايشان اطاعت مكن )) (وان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما).
هـرگـز نـبايد رابطه انسان با پدر و مادرش , مقدم بر رابطه او با خدا باشد, وهرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد.
باز از آنجا كه ممكن است , اين فرمان , اين توهم را به وجود آورد كه در برابرپدر و مادر مشرك , بايد شـدت عمل و بى حرمتى به خرج داد, بلافاصله اضافه مى كند كه عدم اطاعت آنها در مساله كفر و شـرك , دلـيـل بـر قـطـع رابطه مطلق با آنهانيست بلكه در عين حال ((با آن دو, در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن )) (وصاحبهمافى الدنيا معروفا).
از نـظـر دنـيـا و زنـدگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن , و از نظر اعتقادو برنامه هاى مذهبى , تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها مباش , اين درست نقطه اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر, در آن جمع است .
لـذا بـعـدا مى افزايد: ((و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند)) راه پيامبر و مؤمنان راستين (واتبع سبيل من اناب الى ).
((سـپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه (در دنيا)عمل مى كرديد آگاه مى كنم )) و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم (ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ).
(آيـه )ـدومـيـن انـدرز لـقمان درباره حساب اعمال و معاد است كه حلقه ((مبدا)) و ((معاد)) را تكميل مى كند.
مـى گويد: ((پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يابد) باشد, و دردل سنگى يا در (گـوشه اى از) آسمانها و زمين قرار گيرد, خداوند آن را (در دادگاه قيامت ) مى آورد (و حساب آن را مى رسد چرا كه ) خداوند دقيق و آگاه است )) (يابنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات اوفى الا رض يات بها اللّه ان اللّه لطيف خبير).
((خـردل )) گـيـاهـى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه دركوچكى و حقارت ضرب المثل مى باشد.
اشاره به اين كه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش , و هر قدر مخفى و پنهان باشد, همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين , يا در گوشه اى ازآسمانها مخفى باشد, خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ وصغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب , و پاداش و كيفرحاضر مى كند, و چيزى در اين دستگاه گم نمى شود!.
توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان , خمير مايه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و بازدارنده مؤثر ازشرور و بديهاست .
(آيه )ـبعد از تحكيم پايه هاى مبدا و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مساله نماز پرداخته , مى گويد: ((پسرم ! نماز رابرپادار)) (يا بنى اقم الصلوة ).
چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است , نماز قلب تو را بيدار و روح تو رامصفا, و زندگى تو را روشن مى سازد.
آثـار گـنـاه را از جـانت مى شويد, نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى دارد,و تو را از فحشا و منكرات باز مى دارد.
بـعـد از بـرنـامـه نـمـاز به مهمترين دستوراجتماعى يعنى ; امر به معروف و نهى ازمنكر پرداخته , مـى گـويـد: ((و (مـردم را) بـه نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات وزشتيها باز دار)) (وامر بالمعروف وانه عن المنكر).
و بـعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت بـه تـن اسـت , پـرداخـتـه , مـى گويد: ((و در برابر مصائبى كه به تومى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم (هر انسانى ) است )) (واصبر على مااصابك ان ذلك من عزم الا مور).
(آيـه )ـسـپـس لـقـمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته , نخست تواضع و فـروتنى و خوشروئى را توصيه كرده , مى گويد: ((بابى اعتنائى از مردم روى مگردان )) (ولا تصعر خدك للناس ).
((و مغرورانه بر زمين راه مرو)) (ولا تمش فى الا رض مرحا).
((چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد)) (ان اللّه لا يحب كل مختال فخور).
و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت و ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صـمـيمانه اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر وبى اعتنائى , و ديگر غرور و خودپسندى كه هر دو در ايـن جـهـت مشتركند كه انسان رادر عالمى از توهم و پندار و خود برتربينى فرو مى برند, و رابطه او را از ديگران قطع مى كنند.
در حـديـثـى از پـيـامبراكرم (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه از روى غرور و تكبر, روى زمين راه رود زمين , و كسانى كه در زير زمين خفته اند, و آنها كه روى زمين هستند,همه او را لعنت مى كنند))! .
(آيـه )ـدر ايـن آيـه دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد ـدر برابردو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت ـ بيان كرده , مى گويد: پسرم ! ((در راه رفتن اعتدال را رعايت كند)) (واقصد فى مشيك ).
((از صداى خود بكاه )) و هرگز فرياد مزن (واغضض من صوتك ).
((چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است ))! (ان انكر الا صوات لصوت الحمير).
در واقـع در ايـن دو آيه از دو صفت , نهى و به دو صفت , امر شده : ((نهى )) از((خودبرتربينى )), و ((خـودپـسـندى )), كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند, و ديگرى سبب مـى شـود كـه انـسان خود را در حد كمال پندارد, و درنتيجه درهاى تكامل را به روى خود ببندد هرچند خود را با ديگرى مقايسه نكند.
و ((امـر)) به رعايت اعتدال در ((عمل )) و ((سخن )), زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است .
و بـه راسـتـى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت وپيروزى است , در ميان مردم محبوب , و در پيشگاه خدا عزيز است .
از رسـول خدا(ص ) نقل شده : ((بيشترين چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است )).
(آيه )ـ تكيه گاه مطمئن !.
بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبدا و معاد و رسم زندگى ,قرآن براى تكميل آن به سـراغ بـيـان نـعـمتهاى الهى مى رود تا حس شكرگزارى مردم رابرانگيزد, شكرى كه سرچشمه ((معرفة اللّه )) و انگيزه اطاعت فرمان او مى شود.
روى سخن را به همه انسانها كرده , مى گويد: ((آيا نديديد خداوند آنچه را درآسمانها و زمين است مـسخر فرمان شما كرد)) كه در مسير منافع و سود شما حركت كند؟ (الم تروا ان اللّه سخر لكم ما فى السموات وما فى الا رض ).
سـپـس مـى افزايد: ((خداوند نعمتهاى خود را ـاعم از نعمتهاى ظاهر و باطن ـبر شما گسترده و افزون ساخت )) (واسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة ).
و در پـايـان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون وبرون , انسان را احـاطه كرده , كفران مى كنند, و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند, مى فرمايد: ((بعضى از مـردم هـسـتـند كه درباره خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى , مجادله مى كنند)) (ومن الناس من يجادل فى اللّه بغير علم ولا هدى ولا كتاب منير).
و بـه جاى اين كه بخشنده آن همه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند, رو به سوى شرك و انكار, از سر جهل و لجاجت مى آورند.
در حـقـيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند, و نه به دنبال راهنما ورهبرى هستند, و نه از وحـى الـهـى اسـتمداد مى جويند, و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آن به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند.
(آيه )ـاين آيه به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده ,مى گويد: ((هنگامى كه به آنـهـا گـفـتـه شـود, از آنـچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد,مى گويند: نه , ما از چيزى پيروى مـى كنيم كه پدران خود را بر آن يافته ايم ))! (واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آبانا).
و از آنـجـا كـه پـيروى از نياكان جاهل و منحرف , جز هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست , قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده , مى فرمايد: ((آيااگر حتى شيطان آنها را دعوت بـه عـذاب آتـش فـروزان كـند)) باز هم تبعيت مى كنند؟!(اولو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير).
(آيه )ـسپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص و كفار آلوده پرداخته , آنهارا در مقايسه با يكديگر و مـقـايـسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كرنياكان بيان كرده , مورد توجه قرار داده , مـى گـويد: ((كسى كه روى خود را تسليم خداكند در حالى كه نيكوكار باشد, به دستگيره مـحـكـمـى چـنـگ زده )) و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است (ومن يسلم وجهه الى اللّه وهو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى ).
چنگ زدن به دستگيره محكم , تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى نجات از قعر دره مـاديـگـرى و ارتـقـا به بلندترين قله هاى معرفت و معنويت وروحانيت نياز به يك وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان وعمل صالح نيست , غير آن , همه پوسيده و پاره شدنى و مـايـه سـقـوط و مـرگ اسـت ,علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است , و بقيه همه فانى و نابودشدنى !.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((و عاقبت همه كارها به سوى خداست )) (والى اللّه عاقبة الا مور).
در حديثى از امام على بن موسى الرضا(ع ) از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده :((بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهايى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند, عرض كردند: اى رسول خدا! عروة الوثقى چيست ؟.
فرمود: ولايت سيد اوصيا است .
عرض كردند: يا رسول اللّه سيد اوصيا كيست ؟.
فرمود: اميرمؤمنان .
عرض كردند: اميرمؤمنان كيست ؟.
فرمود: مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من .
باز براى اين كه پاسخ صريحترى بگيرند, عرض كردند: او كيست ؟.
فرمود: برادرم على بن ابي طالب (ع ).
روايـات ديـگـرى نـيـز در همين زمينه كه منظور از ((عروة الوثقى )) دوستى اهل بيت : يا دوستى آل محمد(ص ) يا امامان از فرزندان حسين (ع ) است نقل شده .
بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است , و منافات بامصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوا و مانند آن ندارد.
(آيـه )ـسـپـس به بيان حال گروه دوم پرداخته , مى گويد: ((و كسى كه كافرشود (و اين حقايق روشن را انكار كند) كفر او تو را غمگين نسازد)) (ومن كفر فلا يحزنك كفره ) چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى , اوست كه بر خويشتن ظلم و ستم مى كند.
و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اين كه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند, از نعمتهاى الـهـى مـتـنـعمند, و گرفتار مجازات نيستند, زيرا دير نشده است ((بازگشت همه آنها به سوى مـاسـت و مـا آنـهـا را از اعمالشان (و نتايج شوم آن ) آگاه مى سازيم )) (الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا).
نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز با خبريم ((زيرا خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است )) (ان اللّه عليم بذات الصدور).
(آيـه )ـسپس مى افزايد: بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند, ((مااندكى از متاع دنيا در اخـتـيـار آنـان مـى گـذاريم (و متاع هرچه باشد, كم و ناچيز است )سپس آنها را به تحمل عذاب شديدى وادار مى سازيم )) عذابى مستمر و دردناك (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ).
ايـن تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند, در اين جهان ازقبضه قدرت خداوند خارجند, خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد.
(آيه )ـ.
ده وصف از اوصاف پروردگار:.
در اين آيه و پنج آيه بعد از آن مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماالحسنى را بيان مى كند:.
غنى , حميد, عزيز, حكيم , سميع , بصير, خبير, حق , على و كبير.
ايـن از يـك نظر, و از سوى ديگر در اين آيه از ((خالقيت )) خداوند سخن مى گويد و در آيه دوم از ((مـالـكـيـت مطلقه )) در آيه سوم از ((علم بى انتهايش )) بحث مى كند و در آيه چهارم و پنجم از ((قدرت نامتناهيش )).
و در آخـريـن آيـه نـتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است ((حق )) است وغير از او همه باطل و هيچ و پوچند.
نـخـست مى فرمايد: ((و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين راآفريده است مسلما مى گويند: اللّه )) (ولئن سالتهم من خلق السموات والا رض ليقولن اللّه ).
اين تعبير از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند, و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نورالهى در سرشت همه انسانهاست .
سپس مى گويد: حال كه آنها به توحيد خالق معترفند; ((بگو: الحمدللّه (كه خود شما معترفيد) ولى بـيـشـتر آنان نمى دانند)) كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد (قل الحمد للّه بل اكثرهم لا يعلمون ).
ولـى كـم كم داراى رشد و قدرت شديد, اندامى نيرومند و فكرى قوى و عقلى توانا و دركى وسيع پيدا كرديد.
و بـا اين حال نمى توانستيد اين قدرت را نگه داريد و درست همانند انسانى كه از دامنه كوه بلندى به فراز قله رسيده از طرف ديگر سراشيبى را شروع كرديد, وباز به قعر دره ضعف و ناتوانى جسمى و روحى رسيديد.
اين دگرگونيها و فراز و نشيبها, بهترين دليل بر اين حقيقت است كه نه آن قوت از شما بود, و نه آن ضعف , بلكه هر دو از ناحيه ديگرى بود.
آخـريـن جـمـله آيه كه اشاره به علم و قدرت خداست , هم بشارت است و هم انذار كه خدا از همه اعمال و نيات شما آگاه است و نيز توانايى بر پاداش و كيفرشما دارد.
(آيه )ـدر اينجا بار ديگر به مساله رستاخيز باز مى گردد و صحنه دردناك ديگرى از حال مجرمان را در آن روز مجسم مى سازد.
مـى گـويد: ((و روزى كه قيامت بر پا شود, مجرمان سوگند ياد مى كنند كه جزساعتى (در عالم برزخ ) درنگ نكردند))! (ويوم تقوم الساعة يقسم المجرمون مالبثوا غير ساعة ).
آرى ((اين چنين از درك حقيقت بازگردانده مى شوند)) (كذلك كانوا يؤفكون ).
(آيه )ـاين آيه پاسخ مؤمنان آگاه را به سخنان مجرمان ناآگاهى كه از وضع برزخ و قيامت اطلاع درستى ندارند بازگو مى كند.
مـى فـرمايد: ((ولى كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده , مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قـيـامت (در عالم برزخ ) درنگ كرديد, و اكنون روز رستاخيز است ,اما شما نمى دانستيد)) (وقال الـذيـن اوتوا العلم والا يمان لقد لبثتم فى كتاب اللّه الى يوم البعث فهذا يوم البعث ولكنكم كنتم لا تعلمون ).
مقدم داشتن ((علم )) بر ((ايمان )) به خاطر آن است كه علم پايه ايمان است .
(آيـه )ـبـه هـرحال هنگامى كه مجرمان خود را با واقعيات دردناك روزقيامت روبرو مى بينند در مقام عذرخواهى و توبه بر مى آيند, ولى قرآن مى گويد:((در آن روز عذرخواهى ظالمان سودى به حـالـشـان نـدارد و تـوبه آنان نيز پذيرفته نيست )) (فيومئذ لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم ولا هم يستعتبون ).
يكى از عذرهاى آنها اين است كه گناهان خود را به گردن سردمداران كفر ونفاق بيندازند.
و گـاه در مـقـام عـذرخواهى سعى مى كنند انحراف خود را به گردن شيطان بيندازند و او را بر وسوسه هايش ملامت كنند.
(آيـه )ـايـن آيه در حقيقت اشاره اى است به كل مطالبى كه در اين سوره بيان شد مى فرمايد: ((ما براى مردم در اين قرآن از هرگونه مثال و مطلبى بيان كرديم ))(ولقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل ).
وعـد و وعـيـد, امر و نهى , بشارت و انذار, آيات آفاقى و انفسى , دلائل مبدا ومعاد و اخبار غيبى , و خلاصه از هر چيز كه در نفوس انسانها ممكن است اثر مثبت بگذارد بيانى داشتيم .
در حـقـيـقـت , قـرآن بـطـوركـلى , و سوره روم كه اكنون در مراحل پايان آن هستيم بالخصوص مجموعه اى است از مسائل بيداركننده براى هر قشر و گروه و براى هرطرز فكر و عقيده .
ولـى بـا ايـن حـال گـروهـى هـسـتـند كه هيچ يك از اين امور در قلوب تاريك وسياهشان اثرى نـمـى گذارد, ((و اگر آيه اى براى آنها بياورى كافران مى گويند: شما اهل باطل هستيد)) و اينها سحر و جادوست ! (ولئن جئتهم باية ليقولن الذين كفروا ان انتم الا مبطلون ).
تـعـبـير به ((مبطلون )) تعبير جامعى است كه همه برچسبها و نسبتهاى نارواى مشركان به انبيا و طرفداران حق را در بر مى گيرد.
(آيـه )ـايـن آيه دليل مخالفت اين گروه را به روشنى بيان مى كند, مى گويد:اين نفوذ ناپذيرى و لـجـاجت بى حد و حساب و دشمنى با هر حقيقت , به خاطر آن است كه آنها حس تشخيص و درك خـود را بـر اثـر كـثـرت گناه و لجاجت از دست داده اند, و ابدا چيزى درك نمى كنند, آرى ((اين چـنـيـن خـداوند بر دلهاى كسانى كه علم و آگاهى ندارند مهر مى نهد)) (كذلك يطبع اللّه على قلوب الذين لا يعلمون ).
قابل توجه اين كه در آيات گذشته , علم پايه ايمان شناخته شده , و در اين آيه جهل پايه كفر و عدم تسليم در برابر حق .
(آيـه )ـاين آيه كه آخرين آيه سوره روم است , دو دستور مهم و يك بشارت بزرگ به پيامبر گرامى اسـلام (ص ) مـى دهـد, تـا او را در ايـن مـبـارزه پـى گير و مستمر در برابر اين لجوجان جاهل , و بى خردان سرسخت , به استقامت دعوت كند.
نـخـسـت مـى گـويـد: ((اكنون كه چنين است (در برابر همه حوادث , همه آزارها وكارشكنيها و نسبتهاى ناروا) شكيبايى و صبر پيشه كن )) (فاصبر).
كه شكيبايى و صبر و استقامت كليد اصلى پيروزى است .
و براى اين كه پيامبر را در اين راه دلگرمتر كند مى افزايد: ((وعده خدا بطورمسلم حق است )) (ان وعداللّه حق ).
دومين دستور, دستور به تسلط بر اعصاب و حفظ متانت و آرامش , و به اصطلاح از جا در نرفتن در اين مبارزه سخت و پى گير است , مى فرمايد: ((و هرگزنبايد كسانى كه ايمان و يقين ندارند تو را خشمگين و عصبانى كنند)) (ولا يستخفنك الذين لا يوقنون ).
وظـيـفـه تو بردبارى و تحمل و حوصله هر چه بيشتر و حفظ متانتى كه شايسته يك رهبر در برابر اين گونه افراد است , مى باشد.
ايـن سوره با وعده پيروزى مؤمنان بر دشمنان آغاز شد, و با وعده پيروزى نيزپايان مى گيرد, ولى شرط اصلى آن را صبر و استقامت شمرده است .
((پايان سوره روم )).
سوره لقمان [31].
اين سوره در ((مكه )) نازل شده است و داراى 34 آيه است .محتواى سوره :.
بطوركلى محتواى اين سوره در پنج بخش خلاصه مى شود:بـخـش اول بـعـد از ذكـر حـروف مقطعه اشاره به عظمت قرآن و هدايت ورحمت بودن آن براى مؤمنانى كه واجد صفات ويژه هستند مى كند.
بخش دوم از نشانه هاى خدا در آفرينش آسمان و برپاداشتن آن بدون هيچ گونه ستون , و آفرينش كوهها در زمين , و جنبندگان مختلف , و نزول باران وپرورش گياهان سخن مى گويد.
بـخـش سـوم قـسـمتى از سخنان حكمت آميز لقمان آن مرد الهى را به هنگام اندرز فرزندش نقل مى كند.
در بـخـش چـهـارم بـار ديـگـر به دلائل توحيد باز مى گردد, و سخن از تسخيرآسمان و زمين و نـعـمتهاى وافر پروردگار و نكوهش از منطق بت پرستانى كه تنهابراساس تقليد از نياكان در اين وادى گمراهى افتادند, سخن مى گويد.
و نيز از علم گسترده و بى پايان خدا با ذكر مثال روشنى پرده برمى دارد.
بـخـش پـنـجم اشاره كوتاه و تكان دهنده اى به مساله معاد و زندگى پس از مرگ دارد, به انسان هشدار مى دهد كه مغرور به زندگى اين دنيا نشود.
ايـن مـطلب را با ذكر گوشه اى از علم غيب پروردگار كه از همه چيز در ارتباط باانسان از جمله لـحـظـه مـرگ او و حـتـى جنينى كه در شكم مادر است آگاه است تكميل كرده و سوره را پايان مى دهد.
فضيلت تلاوت سوره :.
در حـديـثى از پيامبر(ص ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره لقمان را بخواند لقمان در قيامت رفيق و دوسـت اوسـت , و بـه عدد كسانى كه كار نيك يا بد انجام داده اند (به حكم امر به معروف و نهى از منكر در برابر آنها) ده حسنه به او داده مى شود)).و در حـديث ديگرى از امام باقر(ع ) مى خوانيم : ((كسى كه سوره لقمان را درشب بخواند, خداوند سـى فـرشـتـه را مـامور حفظ او تا به صبح در برابر شيطان ولشكر شيطان مى كند, واگر در روز بخواند اين سى فرشته او را تا به غروب از ابليس و لشكرش محافظت مى نمايند)).
ايـن هـمـه فـضـيـلـت و ثـواب و افتخار براى خواندن يك سوره قرآن به خاطر آن است كه تلاوت مقدمه اى است براى انديشه و فكر و آن نيز مقدمه اى است براى عمل و تنها با لقلقه لسان نبايد اين همه فضيلت را انتظار داشت .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.
(آيـه )ـايـن سوره , با ذكر عظمت و اهميت قرآن آغاز مى شود, و بيان حروف مقطعه در ابتداى آن نـيز اشاره لطيفى به همين حقيقت است , كه اين آيات كه از حروف ساده الفبا تركيب يافته , چنان مـحـتوائى بزرگ و عالى دارد كه سرنوشت انسانها را بكلى دگرگون مى سازد ((الف , لام , ميم )) (الم ).
(آيه )ـلذا بعد از ذكر ((حروف مقطعه )) مى گويد: ((اين آيات كتاب حكيم است )) كتابى پرمحتوا و استوار (تلك آيات الكتاب الحكيم ).
توصيف ((كتاب )) به ((حكيم )) يا بخاطر استحكام محتواى آن است , چرا كه هرگز باطل به آن راه نمى يابد, و هرگونه خرافه را از خود دور مى سازد.
و يا به معنى آن است كه اين قرآن همچون دانشمند حكيمى است كه در عين خاموشى با هزار زبان سـخـن مـى گـويـد, تـعليم مى دهد, اندرز مى گويد, تشويق مى كند, انذار مى نمايد, داستانهاى عـبـرت انـگـيـز بـيـان مى كند, و خلاصه به تمام معنى داراى حكمت است , و اين سرآغاز, تناسب مستقيمى دارد با سخنان ((لقمان حكيم )) كه در اين سوره از آن بحث به ميان آمده .
(آيـه )ـايـن آيـه هـدف نـهائى نزول قرآن را با اين عبارت بازگو مى كند: اين كتاب حكيم ((مايه هدايت و رحمت براى نيكوكاران است )) (هدى ورحمة للمحسنين ).
((هـدايت )) در حقيقت مقدمه اى است براى ((رحمت پروردگار)), چرا كه انسان نخست در پرتو نـور قرآن حقيقت را پيدا مى كند و به آن معتقد مى شود, و در عمل خود آن را به كار مى بندد, و به دنبال آن مشمول رحمت واسعه و نعمتهاى بى پايان پروردگار مى گردد.
(آيه )ـاين آيه محسنين را با سه وصف , توصيف كرده , مى گويد: همانان كه نماز را برپا مى دارند, و زكـات را مـى پـردازند و آنها به آخرت يقين دارند)) (الذين يقيمون الصلوة ويؤتون الزكوة وهم بالا خرة هم يوقنون ).
پـيوند آنها با خالق از طريق نماز, و با خلق خدا از طريق زكات , قطعى است ويقين آنها به دادگاه قيامت انگيزه نيرومندى است براى پرهيز از گناه و براى انجام وظايف .
(آيه )ـو اين آيه عاقبت و سرانجام كار ((محسنين )) را چنين بيان مى كند:((آنها بر طريق هدايت از پروردگارشانند, و آنانند رستگاران )) (اولئك على هدى من ربهم واولئك هم المفلحون ).
آيه ـ شان نزول : اين آيه درباره ((نضربن حارث )) نازل شده است .
او مـرد تـاجـرى بـود و به ايران سفر مى كرد, و در ضمن , داستانهاى ايرانيان رابراى قريش بازگو مى نمود, و مى گفت : اگر محمد براى شما سرگذشت عاد و ثمودرا نقل مى كند, من داستانهاى رسـتم و اسفنديار, و اخبار كسرى و سلاطين عجم راباز مى گويم ! آنها دور او را گرفته , استماع قرآن را ترك مى گفتند.
بـعـضـى ديـگـر گـفـته اند كه اين قسمت از آيات درباره مردى نازل شده كه كنيزخواننده اى را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را ازياد خدا غافل مى ساخت .
تفسير:.
غنا يكى از دامهاى بزرگ شياطين !.
در اينجا سخن از گروهى است كه درست در مقابل گروه ((محسنين )) و ((مؤمنين )) قرار دارند كه در آيات گذشته مطرح بودند.سـخـن از جـمـعـيتى است كه سرمايه هاى خود را براى بيهودگى و گمراه ساختن مردم به كار مى گيرد, و بدبختى دنيا و آخرت را براى خود مى خرد!.
نخست مى فرمايد: ((و بعضى از مردم , سخنان باطل و بيهوده را خريدارى مى كنند تا (خلق خدا را) از روى جـهل و نادانى , از راه خدا گمراه سازند)) (ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه بغير علم ).
((و آيات خدا را به استهزا و سخريه گيرند)) (ويـتخذها هزوا).
و در پـايـان آيـه اضـافـه مـى كند: ((عذاب خواركننده از آن اين گروه است )) (اولئك لهم عذاب مهين ).
((لهو الحديث )) مفهوم وسيع و گسترده اى دارد كه هرگونه سخنان يا آهنگهاى سرگرم كننده و غـفـلت زا كه انسان را به بيهودگى يا گمراهى مى كشاند در بر مى گيرد,خواه از قبيل ((غنا)) و الـحـان و آهـنـگهاى شهوت انگيز و هوس آلود باشد, و خواه سخنانى كه نه از طريق آهنگ , بلكه از طريق محتوا انسان را به بيهودگى و فساد,سوق مى دهد.
تحريم غنا:.
بدون شك غنا بطور اجمال از نظر مشهور علما حرام است و شهرتى در حداجماع و اتفاق دارد .از مـجـموع كلمات فقهاى اسلام استفاده مى شود كه : ((غنا)) آهنگهايى است كه متناسب مجالس فسق و فجور و اهل گناه و فساد مى باشد, و قواى شهوانى را درانسان تحريك مى نمايد.
ايـن نـكـتـه نـيـز قابل توجه است كه گاه يك ((آهنگ )) هم خودش غنا و لهو و باطل است و هم مـحتواى آن , به اين ترتيب كه اشعار عشقى و فسادانگيز را با آهنگهاى مطرب بخوانند, و گاه تنها آهنگ , غناست ; به اين ترتيب كه اشعار پرمحتوا يا آيات قرآن و دعا و مناجات را به آهنگى بخوانند كه مناسب مجالس عياشان و فاسدان است , و در هر دو صورت حرام مى باشد.
نـكته ديگر اينكه آنچه در بالا گفتيم مربوط به خوانندگى است , و امااستفاده از آلات موسيفى و حرمت آن بحث ديگرى دارد كه از موضوع اين سخن خارج است .
(آيـه )ـايـن آيـه بـه عـكـس الـعـمـل اين گروه در برابر آيات الهى اشاره كرده , ودر واقع آن را با عـكـس الـعـمـلشان در برابر لهوالحديث مقايسه مى كند و مى گويد: ((وهنگامى كه آيات ما بر او خـوانـده مـى شـود مستكبرانه روى برمى گرداند, گويى آن رانشنيده , گويى اصلا گوشهايش سنگين است )) و هيچ سخنى را نمى شنود (واذا تتلى عليه آياتنا ولى مستكبرا كان لم يسمعها كان فى اذنيه وقرا).
و در پايان , كيفر دردناك چنين كسى را اين گونه بازگو مى كند: ((او را به عذابى دردناك بشارت ده ))! (فبشره بعذاب اليم ).
(آيـه )ـدر ايـن آيه به شرح حال مؤمنان راستين باز مى گردد كه در آغاز اين مقايسه از آنان شروع شد, در پايان نيز به آنان ختم مى گردد, مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام داده انـد, بـاغـهـاى پرنعمت بهشت از آن آنهااست )) (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات لهم جنات النعيم ).
(آيـه )ـمـهمتر اينكه اين باغهاى پرنعمت بهشتى , براى آنها جاودانه است ((هميشه در آن خواهند ماند)) (خالدين فيها).
((اين وعده حتمى الهى است )) و عده اى تخلف ناپذير (وعداللّه حقا).
و خـداونـد نـه وعده دروغين مى دهد, و نه از وفاى به وعده هاى خود عاجزاست , چرا كه ((اوست عزيز و حكيم )) شكست ناپذير و دانا (وهو العزيز الحكيم ).
(آيه )ـ اين آفرينش خداست , ديگران چه آفريده اند؟.
اين آيه از دلائل توحيد كه يكى ديگر از اساسى ترين اصول اعتقادى است سخن مى گويد .نـخـست به پنج قسمت از آفرينش پروردگار كه پيوند ناگسستنى با هم دارنداشاره مى كند, اين موارد عبارتند از: آفرينش آسمان , و معلق بودن كرات در فضا ونيز آفرينش كوهها براى حفظ ثبات زمين , و سپس آفرينش جنبندگان , و بعد از آن آب و گياهان كه وسيله تغذيه آنهاست .
مى فرمايد: ((خداوند آسمانها را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد))(خلق السموات بغير عمد ترونها).
ايـن تعبير اشاره لطيفى است به قانون جاذبه و دافعه كه همچون ستونى بسيارنيرومند اما نامرئى كـرات آسـمـانى را در جاى خود نگه داشته ; بنابراين , جمله فوق يكى از معجزات علمى قرآن مجيد است كه شرح بيشتر آن را در ذيل آيه 2 سوره رعد (در جلد دوم ) آورديم .
سـپـس دربـاره فـلـسـفـه آفرينش كوهها مى گويد: ((خداوند در زمين كوههايى افكند تا شما را مضطرب و متزلزل نكند)) (والقى فى الا رض رواسى ان تميدبكم ).
حال كه نعمت آرامش آسمان به وسيله ستون نامرئيش , و آرامش زمين به وسيله كوهها تامين شد نـوبـت بـه آفرينش انواع موجودات زنده و آرامش آنها مى رسدكه در محيطى آرام بتوانند قدم به عـرصـه حيات بگذارند, مى گويد: ((و در روى زمين از هر جنبنده اى منتشر ساخت )) (وبث فيها من كل دابة ).
امـا پـيـداسـت كه اين جنبندگان نياز به آب و غذا دارند, لذا در جمله هاى بعدبه اين دو موضوع اشـاره كـرده , مـى گـويـد: ((و از آسـمـان آبـى فـرسـتاديم و به وسيله آن (در روى زمين ) انواع گـوناگونى از جفتهاى گياهان پرارزش رويانديم )) (وانزلنا من السما ما فانبتنا فيها من كل زوج كريم ).
سـفره اى است گسترده با غذاهاى متنوع در سرتاسر روى زمين كه هريك ازآنها از نظر آفرينش , دليلى است بر عظمت و قدرت پروردگار.
ايـن آيه بار ديگر به ((زوجيت در جهان گياهان )) اشاره مى كند كه آن نيز ازمعجزات علمى قرآن است , چرا كه در آن زمان , زوجيت (وجود جنس نر و ماده ) درجهان گياهان بطور گسترده ثابت نشده بود, و قرآن از آن پرده برداشت .
(آيـه )ـبعد از ذكر عظمت خداوند در جهان آفرينش , و چهره هاى مختلفى از خلقت روى سخن را بـه مشركان كرده و آنها را مورد بازخواست قرارمى دهد, مى گويد: ((اين آفرينش خداست , اما به من نشان دهيد معبودان غير او چه چيز را آفريده اند))؟! (هذا خلق اللّه فارونى ماذا خلق الذين من دونه ).
مـسـلـما آنها نمى توانستند ادعا كنند هيچ يك از مخلوقات اين جهان مخلوق بتها هستند, بنابراين آنـهـا بـه تـوحـيد خالقيت معترف بودند, با اين حال چگونه مى توانستند شرك در عبادت را توجيه كـنند, چرا كه توحيد خالقيت دليل بر توحيدربوبيت و يگانگى مدبر عالم , و آن هم دليل بر توحيد عبوديت است .
لـذا در پـايـان آيـه , عـمـل آنـهـا را منطبق بر ظلم و ضلال شمرده , مى گويد: ((ولى ظالمان در گمراهى آشكارند)) (بل الظالمون فى ضلا ل مبين ).
مـى دانـيـم ((ظـلـم )) مـعنى گسترده اى دارد كه شامل قرار دادن هر چيز در غيرمحل خودش مـى شـود, و از آنجا كه مشركان عبادت و گاه تدبير جهان را در اختياربتها مى گذاشتند مرتكب بزرگترين ظلم و ضلالت بودند.
(آيـه )ـبـه تناسب بحثهاى گذشته پيرامون توحيد و شرك و اهميت وعظمت قرآن و حكمتى كه در ايـن كـتـاب آسـمـانى به كار رفته , در اين آيه و چند آيه بعد از آن , سخن از ((لقمان حكيم )) و بـخـشـى از انـدرزهـاى مـهـم اين مرد الهى در زمينه توحيد و مبارزه با شرك به ميان آمده , اين اندرزهاى دهگانه كه در طى شش آيه بيان شده هم مسائل اعتقادى را به طرز جالبى بيان مى كند, و هم اصول وظايف دينى , وهم مباحث اخلاقى را.
در اين كه ((لقمان )) كه بود؟ در حديثى از پيامبر اكرم (ص ) چنين مى خوانيم :((به حق مى گويم كـه لـقـمـان پيامبر نبود, ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد, ايمان ويقينش عالى بود, خدا را دوست مى داشت , و خدا نيز او را دوست داشت , ونعمت حكمت بر او ارزانى فرمود )).
آيـه مـى فـرمـايـد: ((مـا بـه لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم :) شكر خدا را بجاى آور, هركس شـكرگزارى كند, تنها به سود خويش شكر كرده , و هركس كفران كند(زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند, بى نياز و ستوده است )) (ولقد آتينا لقمان الحكمة ان اشكرللّه ومن يشكر فانما يشكر لنفسه ومن كفر فان اللّه غنى حميد).
حـكـمـتـى كـه قـرآن از آن سخن مى گويد و خداوند به لقمان عطا فرموده بود((مجموعه اى از معرفت و علم , و اخلاق پاك و تقوا و نور هدايت )) بوده است .
((لـقـمـان )) به خاطر داشتن اين حكمت به شكر پروردگارش پرداخت او هدف نعمتهاى الهى و كـاربـرد آن را مـى دانـسـت , و درست آنها را در همان هدفى كه براى آن آفريده شده بودند به كار مـى بـسـت , و اصلا حكمت همين است : ((به كار بستن هرچيز در جاى خود)) بنابراين ((شكر)) و ((حكمت )) به يك نقطه باز مى گردند.
(آيه )ـبعد از معرفى لقمان و مقام علم و حكمت او به نخستين اندرز وى كه در عين حال مهمترين تـوصـيـه بـه فـرزنـدش مى باشد اشاره كرده , مى فرمايد:به خاطر بياور ((هنگامى را كه لقمان به فرزندش ـدر حالى كه او را موعظه مى كردـگفت : پسرم ! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ظلم بزرگى است )) (واذ قال لقمان لا بنه وهو يعظه يا بنى لا تشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم ).
چـه ظـلـمى از اين بالاتر كه هم در مورد خدا انجام گرفته كه موجود بى ارزشى را همتاى او قرار دهـنـد, و هـم درباره خويشتن كه از اوج عزت عبوديت پروردگار به قعر دره ذلت پرستش غير او سقوط كنند!.
(آيه )ـ احترام پدر و مادر:.
ايـن آيـه و آيـه بعد در حقيقت جمله هاى معترضه اى است كه در لابلاى اندرزهاى لقمان از سوى خداوند بيان شده است , كه ارتباط روشنى با سخنان لقمان دارد, زيرا در اين دو آيه , بحث از نعمت وجـود پـدر و مـادر و زحمات وخدمات و حقوق آنهاست و قراردادن شكر پدر و مادر در كنار شكر ((اللّه )).بـه عـلاوه تاكيدى بر خالص بودن اندرزهاى لقمان به فرزندش نيز محسوب مى شود چرا كه پدر و مادر با اين علاقه وافر و خلوص نيت ممكن نيست جز خير وصلاح فرزند را در اندرزهايشان بازگو كنند.
نـخـسـت مـى فـرمـايـد: ((و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم ))(ووصينا الا نسان بوالديه ).
آنگاه به زحمات فوق العاده مادر اشاره كرده , مى گويد: ((مادرش او را باناتوانى روى ناتوانى حمل كـرد)) و بـه هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى رامتحمل مى شد (حملته امه وهنا على وهن ).
مادران در دوران باردارى گرفتار وهن و سستى مى شوند, چرا كه شيره جان ومغز استخوانشان را بـه پـرورش جنين خود اختصاص مى دهند, و از تمام مواد حياتى وجود خود بهترينش را تقديم او مى دارند.
حـتـى ايـن مـطـلب در دوران رضاع و شيردادن نيز ادامه مى يابد, چرا كه ((شير,شيره جان مادر است )).
لـذا بـه دنـبـال آن مـى افزايد: ((و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد))(وفصاله فى عامين ).
همان گونه كه در جاى ديگر قرآن نيز اشاره شده است : ((مادران فرزندانشان رادو سال تمام شير مى دهند)) (بقره /233).
البته منظور دوران كامل شيرخوارگى است هرچند ممكن است گاهى كمتر ازآن انجام شود.
سـپـس مـى گويد: توصيه كردم كه : ((براى من و براى پدر و مادرت شكر به جاآور)) (ان اشكرلى ولوالديك ).
شـكـر مرا به جا آور كه خالق و منعم اصلى توام و چنين پدر و مادر مهربانى به تو داده ام و هم شكر پدر و مادرت را كه واسطه اين فيض و عهده دار انتقال نعمتهاى من به تو مى باشند.
و در پايان آيه با لحنى كه خالى از تهديد و عتاب نيست مى فرمايد: ((بازگشت (همه شما) به سوى من است )) (الى المصير).
آرى ! اگـر در ايـنـجا كوتاهى كنيد در آنجا تمام اين حقوق و زحمات و خدمات مورد بررسى قرار مى گيرد و مو به مو حساب مى شود.
(آيـه )ـو از آنجا كه توصيه به نيكى در مورد پدر و مادر, ممكن است اين توهم را براى بعضى ايجاد كـنـد كـه حـتى در مساله عقائد و كفر و ايمان , بايد با آنهامماشات كرد, در اين آيه مى افزايد: ((و هـرگاه آن دو, تلاش كنند كه تو چيزى راهمتاى من قرار دهى كه از آن (حداقل ) آگاهى ندارى (بلكه مى دانى باطل است ) ازايشان اطاعت مكن )) (وان جاهداك على ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما).
هـرگـز نـبايد رابطه انسان با پدر و مادرش , مقدم بر رابطه او با خدا باشد, وهرگز نبايد عواطف خويشاوندى حاكم بر اعتقاد مكتبى او گردد.
باز از آنجا كه ممكن است , اين فرمان , اين توهم را به وجود آورد كه در برابرپدر و مادر مشرك , بايد شـدت عمل و بى حرمتى به خرج داد, بلافاصله اضافه مى كند كه عدم اطاعت آنها در مساله كفر و شـرك , دلـيـل بـر قـطـع رابطه مطلق با آنهانيست بلكه در عين حال ((با آن دو, در دنيا به طرز شايسته اى رفتار كن )) (وصاحبهمافى الدنيا معروفا).
از نـظـر دنـيـا و زنـدگى مادى با آنها مهر و محبت و ملاطفت كن , و از نظر اعتقادو برنامه هاى مذهبى , تسليم افكار و پيشنهادهاى آنها مباش , اين درست نقطه اصلى اعتدال است كه حقوق خدا و پدر و مادر, در آن جمع است .
لـذا بـعـدا مى افزايد: ((و از راه كسانى پيروى كن كه توبه كنان به سوى من آمده اند)) راه پيامبر و مؤمنان راستين (واتبع سبيل من اناب الى ).
((سـپس بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه (در دنيا)عمل مى كرديد آگاه مى كنم )) و بر طبق آن پاداش و كيفر مى دهم (ثم الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون ).
(آيـه )ـدومـيـن انـدرز لـقمان درباره حساب اعمال و معاد است كه حلقه ((مبدا)) و ((معاد)) را تكميل مى كند.
مـى گويد: ((پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى (كار نيك يابد) باشد, و دردل سنگى يا در (گـوشه اى از) آسمانها و زمين قرار گيرد, خداوند آن را (در دادگاه قيامت ) مى آورد (و حساب آن را مى رسد چرا كه ) خداوند دقيق و آگاه است )) (يابنى انها ان تك مثقال حبة من خردل فتكن فى صخرة او فى السموات اوفى الا رض يات بها اللّه ان اللّه لطيف خبير).
((خـردل )) گـيـاهـى است كه داراى دانه هاى سياه بسيار كوچكى است كه دركوچكى و حقارت ضرب المثل مى باشد.
اشاره به اين كه اعمال نيك و بد هر قدر كوچك و كم ارزش , و هر قدر مخفى و پنهان باشد, همانند خردلى كه در درون سنگى در اعماق زمين , يا در گوشه اى ازآسمانها مخفى باشد, خداوند لطيف و خبير كه از تمام موجودات كوچك و بزرگ وصغير و كبير در سراسر عالم هستى آگاه است آن را براى حساب , و پاداش و كيفرحاضر مى كند, و چيزى در اين دستگاه گم نمى شود!.
توجه به اين آگاهى پروردگار از اعمال انسان , خمير مايه همه اصلاحات فردى و اجتماعى است و نيروى محرك قوى به سوى خيرات و بازدارنده مؤثر ازشرور و بديهاست .
(آيه )ـبعد از تحكيم پايه هاى مبدا و معاد كه اساس همه اعتقادات مكتبى است به مهمترين اعمال يعنى مساله نماز پرداخته , مى گويد: ((پسرم ! نماز رابرپادار)) (يا بنى اقم الصلوة ).
چرا كه نماز مهمترين پيوند تو با خالق است , نماز قلب تو را بيدار و روح تو رامصفا, و زندگى تو را روشن مى سازد.
آثـار گـنـاه را از جـانت مى شويد, نور ايمان را در سراى قلبت پرتوافكن مى دارد,و تو را از فحشا و منكرات باز مى دارد.
بـعـد از بـرنـامـه نـمـاز به مهمترين دستوراجتماعى يعنى ; امر به معروف و نهى ازمنكر پرداخته , مـى گـويـد: ((و (مـردم را) بـه نيكيها و معروف دعوت كن و از منكرات وزشتيها باز دار)) (وامر بالمعروف وانه عن المنكر).
و بـعد از اين سه دستور مهم عملى به مساله صبر و استقامت كه در برابر ايمان همچون سر نسبت بـه تـن اسـت , پـرداخـتـه , مـى گويد: ((و در برابر مصائبى كه به تومى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم (هر انسانى ) است )) (واصبر على مااصابك ان ذلك من عزم الا مور).
(آيـه )ـسـپـس لـقـمان به مسائل اخلاقى در ارتباط با مردم و خويشتن پرداخته , نخست تواضع و فـروتنى و خوشروئى را توصيه كرده , مى گويد: ((بابى اعتنائى از مردم روى مگردان )) (ولا تصعر خدك للناس ).
((و مغرورانه بر زمين راه مرو)) (ولا تمش فى الا رض مرحا).
((چرا كه خداوند هيچ متكبر مغرورى را دوست ندارد)) (ان اللّه لا يحب كل مختال فخور).
و به اين ترتيب لقمان حكيم در اينجا از دو صفت بسيار زشت و ناپسند كه مايه از هم پاشيدن روابط صـمـيمانه اجتماعى است اشاره مى كند: يكى تكبر وبى اعتنائى , و ديگر غرور و خودپسندى كه هر دو در ايـن جـهـت مشتركند كه انسان رادر عالمى از توهم و پندار و خود برتربينى فرو مى برند, و رابطه او را از ديگران قطع مى كنند.
در حـديـثـى از پـيـامبراكرم (ص ) مى خوانيم : ((كسى كه از روى غرور و تكبر, روى زمين راه رود زمين , و كسانى كه در زير زمين خفته اند, و آنها كه روى زمين هستند,همه او را لعنت مى كنند))! .
(آيـه )ـدر ايـن آيـه دو برنامه ديگر اخلاقى را كه جنبه اثباتى دارد ـدر برابردو برنامه گذشته كه جنبه نفى داشت ـ بيان كرده , مى گويد: پسرم ! ((در راه رفتن اعتدال را رعايت كند)) (واقصد فى مشيك ).
((از صداى خود بكاه )) و هرگز فرياد مزن (واغضض من صوتك ).
((چرا كه زشت ترين صداها صداى خران است ))! (ان انكر الا صوات لصوت الحمير).
در واقـع در ايـن دو آيه از دو صفت , نهى و به دو صفت , امر شده : ((نهى )) از((خودبرتربينى )), و ((خـودپـسـندى )), كه يكى سبب مى شود انسان نسبت به بندگان خدا تكبر كند, و ديگرى سبب مـى شـود كـه انـسان خود را در حد كمال پندارد, و درنتيجه درهاى تكامل را به روى خود ببندد هرچند خود را با ديگرى مقايسه نكند.
و ((امـر)) به رعايت اعتدال در ((عمل )) و ((سخن )), زيرا تكيه روى اعتدال در راه رفتن يا آهنگ صدا در حقيقت به عنوان مثال است .
و بـه راسـتـى كسى كه اين صفات چهارگانه را دارد انسان موفق و خوشبخت وپيروزى است , در ميان مردم محبوب , و در پيشگاه خدا عزيز است .
از رسـول خدا(ص ) نقل شده : ((بيشترين چيزى كه سبب مى شود امت من به خاطر آن وارد بهشت شوند تقواى الهى و حسن خلق است )).
(آيه )ـ تكيه گاه مطمئن !.
بعد از پايان اندرزهاى دهگانه لقمان در زمينه مبدا و معاد و رسم زندگى ,قرآن براى تكميل آن به سـراغ بـيـان نـعـمتهاى الهى مى رود تا حس شكرگزارى مردم رابرانگيزد, شكرى كه سرچشمه ((معرفة اللّه )) و انگيزه اطاعت فرمان او مى شود.روى سخن را به همه انسانها كرده , مى گويد: ((آيا نديديد خداوند آنچه را درآسمانها و زمين است مـسخر فرمان شما كرد)) كه در مسير منافع و سود شما حركت كند؟ (الم تروا ان اللّه سخر لكم ما فى السموات وما فى الا رض ).
سـپـس مـى افزايد: ((خداوند نعمتهاى خود را ـاعم از نعمتهاى ظاهر و باطن ـبر شما گسترده و افزون ساخت )) (واسبغ عليكم نعمه ظاهرة وباطنة ).
و در پـايـان آيه از كسانى سخن مى گويد كه نعمتهاى بزرگ الهى را كه از درون وبرون , انسان را احـاطه كرده , كفران مى كنند, و به جدال و ستيز در برابر حق برمى خيزند, مى فرمايد: ((بعضى از مـردم هـسـتـند كه درباره خداوند بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب روشنى , مجادله مى كنند)) (ومن الناس من يجادل فى اللّه بغير علم ولا هدى ولا كتاب منير).
و بـه جاى اين كه بخشنده آن همه نعمتهاى آشكار و نهان را بشناسند, رو به سوى شرك و انكار, از سر جهل و لجاجت مى آورند.
در حـقـيقت اين گروه لجوج نه خود دانشى دارند, و نه به دنبال راهنما ورهبرى هستند, و نه از وحـى الـهـى اسـتمداد مى جويند, و چون راه هدايت در اين سه امر منحصر است لذا با ترك آن به وادى گمراهى و وادى شياطين كشيده شده اند.
(آيه )ـاين آيه به منطق ضعيف و سست اين گروه گمراه اشاره كرده ,مى گويد: ((هنگامى كه به آنـهـا گـفـتـه شـود, از آنـچه خداوند نازل كرده پيروى كنيد,مى گويند: نه , ما از چيزى پيروى مـى كنيم كه پدران خود را بر آن يافته ايم ))! (واذا قيل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ما وجدنا عليه آبانا).
و از آنـجـا كـه پـيروى از نياكان جاهل و منحرف , جز هيچ يك از طرق سه گانه هدايت آفرين فوق نيست , قرآن از آن به عنوان راه شيطانى ياد كرده , مى فرمايد: ((آيااگر حتى شيطان آنها را دعوت بـه عـذاب آتـش فـروزان كـند)) باز هم تبعيت مى كنند؟!(اولو كان الشيطان يدعوهم الى عذاب السعير).
(آيه )ـسپس به بيان حال دو گروه مؤمن خالص و كفار آلوده پرداخته , آنهارا در مقايسه با يكديگر و مـقـايـسه با آنچه در مورد پيروان شيطان و مقلدان كور و كرنياكان بيان كرده , مورد توجه قرار داده , مـى گـويد: ((كسى كه روى خود را تسليم خداكند در حالى كه نيكوكار باشد, به دستگيره مـحـكـمـى چـنـگ زده )) و به تكيه گاه مطمئنى تكيه كرده است (ومن يسلم وجهه الى اللّه وهو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى ).
چنگ زدن به دستگيره محكم , تشبيه لطيفى از اين حقيقت است كه انسان براى نجات از قعر دره مـاديـگـرى و ارتـقـا به بلندترين قله هاى معرفت و معنويت وروحانيت نياز به يك وسيله محكم و مطمئن دارد اين وسيله چيزى جز ايمان وعمل صالح نيست , غير آن , همه پوسيده و پاره شدنى و مـايـه سـقـوط و مـرگ اسـت ,علاوه بر اين آنچه باقى مى ماند اين وسيله است , و بقيه همه فانى و نابودشدنى !.
لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((و عاقبت همه كارها به سوى خداست )) (والى اللّه عاقبة الا مور).
در حديثى از امام على بن موسى الرضا(ع ) از پيامبر گرامى اسلام چنين آمده :((بعد از من فتنه اى تاريك و ظلمانى خواهد بود تنها كسانى از آن رهايى مى يابند كه به عروة الوثقى چنگ زنند, عرض كردند: اى رسول خدا! عروة الوثقى چيست ؟.
فرمود: ولايت سيد اوصيا است .
عرض كردند: يا رسول اللّه سيد اوصيا كيست ؟.
فرمود: اميرمؤمنان .
عرض كردند: اميرمؤمنان كيست ؟.
فرمود: مولاى مسلمانان و پيشواى آنان بعد از من .
باز براى اين كه پاسخ صريحترى بگيرند, عرض كردند: او كيست ؟.
فرمود: برادرم على بن ابي طالب (ع ).
روايـات ديـگـرى نـيـز در همين زمينه كه منظور از ((عروة الوثقى )) دوستى اهل بيت : يا دوستى آل محمد(ص ) يا امامان از فرزندان حسين (ع ) است نقل شده .
بارها گفته ايم كه اين تفسيرها بيان مصداقهاى روشن است , و منافات بامصاديق ديگرى همچون توحيد و تقوا و مانند آن ندارد.
(آيـه )ـسـپـس به بيان حال گروه دوم پرداخته , مى گويد: ((و كسى كه كافرشود (و اين حقايق روشن را انكار كند) كفر او تو را غمگين نسازد)) (ومن كفر فلا يحزنك كفره ) چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى , اوست كه بر خويشتن ظلم و ستم مى كند.
و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اين كه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند, از نعمتهاى الـهـى مـتـنـعمند, و گرفتار مجازات نيستند, زيرا دير نشده است ((بازگشت همه آنها به سوى مـاسـت و مـا آنـهـا را از اعمالشان (و نتايج شوم آن ) آگاه مى سازيم )) (الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا).
نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز با خبريم ((زيرا خداوند به آنچه درون سينه هاست آگاه است )) (ان اللّه عليم بذات الصدور).
(آيـه )ـسپس مى افزايد: بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند, ((مااندكى از متاع دنيا در اخـتـيـار آنـان مـى گـذاريم (و متاع هرچه باشد, كم و ناچيز است )سپس آنها را به تحمل عذاب شديدى وادار مى سازيم )) عذابى مستمر و دردناك (نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ).
ايـن تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند, در اين جهان ازقبضه قدرت خداوند خارجند, خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد.
(آيه )ـ.
ده وصف از اوصاف پروردگار:.
در اين آيه و پنج آيه بعد از آن مجموعه اى از صفات خداوند بيان شده است كه در حقيقت ده صفت عمده يا ده اسم از اسماالحسنى را بيان مى كند:.غنى , حميد, عزيز, حكيم , سميع , بصير, خبير, حق , على و كبير.
ايـن از يـك نظر, و از سوى ديگر در اين آيه از ((خالقيت )) خداوند سخن مى گويد و در آيه دوم از ((مـالـكـيـت مطلقه )) در آيه سوم از ((علم بى انتهايش )) بحث مى كند و در آيه چهارم و پنجم از ((قدرت نامتناهيش )).
و در آخـريـن آيـه نـتيجه مى گيرد كسى كه داراى اين صفات است ((حق )) است وغير از او همه باطل و هيچ و پوچند.
نـخـست مى فرمايد: ((و هرگاه از آنان سؤال كنى چه كسى آسمانها و زمين راآفريده است مسلما مى گويند: اللّه )) (ولئن سالتهم من خلق السموات والا رض ليقولن اللّه ).
اين تعبير از يك سو دليل بر اين است كه مشركان هرگز منكر توحيد خالق نبودند, و از سوى ديگر دليل بر فطرى بودن توحيد و تجلى اين نورالهى در سرشت همه انسانهاست .
سپس مى گويد: حال كه آنها به توحيد خالق معترفند; ((بگو: الحمدللّه (كه خود شما معترفيد) ولى بـيـشـتر آنان نمى دانند)) كه عبادت بايد منحصر به خالق جهان باشد (قل الحمد للّه بل اكثرهم لا يعلمون ).