|
از آنـجـا كـه در آيات گذشته سخن از مبد و معاد بود, اين آيه با طرح مساله توحيد و خداشناسى , حـلـقـه مبد و معاد را تكميل مى كند, پيامبر(ص ) را مخاطب ساخته , مى گويد: ((آيا نديدى تمام كـسـانى كه در آسمانها و تمام كسانى كه در زمين هستند براى خدا سجده مى كنند, و خورشيد و ماه و ستارگان و كوهها و درختان وجنبندگان ))؟! (الم تر ان اللّه يسجد له من فى السموات ومن فى الا رض والشمس والقمر والنجوم والجبال والشجر والدواب ). ((و نيز بسيارى از مردم (براى او سجده مى كنند) در حالى كه بسيارى ديگر(ابا دارند و) مستحق عذابند)) (وكثير من الناس وكثير حق عليه العذاب ). سـپـس اضافه مى كند: اينها نزد پروردگار بى ارزشند ((و هركس را خدا بى ارزش سازد هيچ كس نمى تواند او را گرامى دارد)) و مشمول سعادت و ثواب كند (ومن يهن اللّه فما له من مكرم ). آرى ! ((خداوند هر كار را بخواهد (و مصلحت بداند) انجام مى دهد)) مؤمنان را گرامى و منكران را خوار مى سازد (ان اللّه يفعل ما يشا). با توجه به آنچه در آيه موردبحث آمده موجودات عالم داراى دوگونه سجودند, ((سجود تكوينى )) و ((سجود تشريعى )). خـضوع و تسليم بى قيد و شرط آنها در برابر اراده حق و قوانين آفرينش و نظام حاكم بر اين جهان هـمـان سـجـود تـكـوينى آنهاست كه تمام ذرات موجودات را شامل مى شود, حتى سلولهاى مغز فرعونها و نمرودها و منكران لجوج , و تمام ذرات وجود آنها مشمول اين سجود تكوينى هستند. بـه گـفته جمعى از محققان تمامى ذرات جهان داراى نوعى درك و شعورند, وبه موازات آن در عـالـم خـود, حمد و تسبيح خدا مى گويند, و سجود و صلاة دارند واگر اين نوع درك و شعور را نپذيريم لااقل تسليم و خضوع آنها در برابر همه نظامات هستى به هيچ وجه قابل انكار نيست . اما ((سجود تشريعى )) همان نهايت خضوعى است كه از صاحبان عقل وشعور و درك و معرفت در برابر پروردگار تحقق مى يابد. آيـه ـ شـان نـزول : ((روز جـنگ بدر, سه نفر از مسلمانان (على (ع ) و حمزه , وعبيدة بن حارث بن عـبدالمطلب ) به ميدان نبرد آمدند و به ترتيب ((وليدبن عتبه )) و((عبتة بن ربيعه )) و ((شيبة بن ربيعه )) را از پاى درآوردند. آيه نازل شد و سرنوشت اين مبارزان را بيان كرد. ولى وجود شان نزول خاص هرگز مانع عموميت مفهوم آيه نمى شود. تفسير:. دو گروه متخاصم در برابر هم !. در آيـات گذشته به گروه مؤمنان و طوائف مختلفى از كفار اشاره شده بود, ومخصوصا آنها را به صـورت شـش گروه بيان كرد, در اينجا مى فرمايد: ((اين دو دسته (مؤمنان و غيرمؤمنان ) درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند)) (هذان خصمان اختصموا فى ربهم ). سپس چهار نوع مجازات كافرانى را كه دانسته و آگاهانه حق را انكار كردندبيان مى كند:. نخست از لباس آنها شروع كرده , مى گويد: ((پس كسانى كه كافرشدند لباسهايى از آتش براى آنها بريده مى شود)) (فالذين كفروا قطعت لهم ثياب من نار). اين جمله ممكن است اشاره به آن باشد كه واقعا قطعاتى از آتش به صورت لباس براى آنها بريده و دوخته مى شود! و يا كنايه از اين باشد كه آتش دوزخ از هرسو آنها را مانند لباس احاطه مى كند. ديـگـر ايـن كـه : ((مايع سوزان و جوشان حميم دوزخ بر سر آنها ريخته مى شود))(يصب من فوق رؤسهم الحميم ). (آيـه )ـو ايـن آب سـوزان و جـوشان در بدن آنها آن چنان نفوذ مى كند كه ((هم درونشان را ذوب مى نمايد و هم پوستها و برونشان ) را))! (يصهر به ما فى بطونهم والجلود). (آيه )ـسوم اين كه : ((تازيانه ها يا گرزهايى از آهن سوزان براى آنها آماده است )) (ولهم مقامع من حديد). (آيه )ـو ((هرگاه بخواهند از دوزخ و غم و اندوههاى آن خارج شوند آنهارا به آن باز مى گردانند, و (بـه آنـان گفته مى شود) بچشيد عذاب سوزان را))! (كلماارادوا ان يخرجوا منها من غم اعيدوا فيها وذوقوا عذاب الحريق ). و اين چهارمين مجازات آنهاست . (آيـه )ـايـن آيه و آيه بعد حال مؤمنان صالح را بيان مى كند تا از طريق مقايسه , وضع هر دو گروه كـامـلا مـشخص شود, و در اينجا پنج نوع پاداش آنها رابازگو كرده , نخست مى گويد: ((خداوند كـسـانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه از زير درختانش نهرها جارى است ))(ان اللّه يدخل الذين آمنوا وعملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الا نهار). گـروه اول در شـعله هاى آتش سوزان غوطه ورند و اينها در باغهاى بهشت دركنار نهرهاى جارى آرميده اند. سـپـس بـه زيـنـت و لـباس آنها پرداخته , مى گويد: ((آنها با دستبندهايى از طلا ومرواريد زينت مـى يـابند و لباسشان در آنجا از حرير است )) (يحلون فيها من اساورمن ذهب ولؤلؤا ولباسهم فيها حرير). و ايـن دو پـاداش ديـگـر آنهاست و اگر در اين جهان از پوشيدن اين گونه لباسهاو زينتها ممنوع بودند به خاطر آن بود كه مايه غرور و غفلت مى شد و سبب محروميت گروه ديگر مى گشت , ولى در آنجا كه اين مسائل مطرح نيست اين ممنوعيتها برداشته مى شود و جبران مى گردد. (آيه )ـو بالاخره چهارمين و پنجمين موهبتى كه خدا به آنها ارزانى مى دارد و صرفا جنبه روحانى دارد اين است كه آنها ((به سخنان پاكيزه هدايت مى شوند)) (وهدوا الى الطيب من القول ) سخنانى روح پـرور, و جـمـلـه هـاو الـفاظى نشاطفرين و كلماتى پر از صفا و معنويت كه روح را در مدارج كمال سير مى دهد. و هـمچنين ((به سوى راه خداوند حميد و شايسته ستايش هدايت مى گردند))(وهدوا الى صراط الحميد) راه شناسايى خدا و نزديك شدن معنوى و روحانى به قرب جوار او, راه عشق و عرفان . آرى ! خـداونـد مـؤمنان را با هدايت كردن به سوى اين معانى به آخرين درجه لذات روحانى سوق مى دهد. (آيه )ـ. مانعان خانه خدا!. در آيـات گذشته سخن از كفار بطور مطلق درميان بود, ولى در اين آيه اشاره به گروه خاصى از آنـان شـده اسـت كـه داراى تخلفات و گناهان سنگين مخصوصا دررابطه با ((مسجدالحرام )) و ((مراسم پرشكوه حج )) هستند. نـخست مى گويد: ((كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا, جلوگيرى مى كنند )) (ان الذين كفروا ويصدون عن سبيل اللّه ). هـمچنين مردم با ايمان را ((از (كانون بزرگ توحيد) مسجدالحرام باز مى دارند,همان مركزى كه آن را بـراى همه مردم يكسان قرار داده ايم , چه آنها كه در آن سرزمين زندگى مى كنند و چه آنها كـه از نـقـاط دور به سوى آن مى آيند)) مستحق عذابى دردناكند (والمسجد الحرام الذى جعلناه للناس سوا العاكف فيه والباد). ((و هركس بخواهد در اين سرزمين از طريق حق منحرف گردد, و دست به ظلم و ستم بيالايد ما از عذاب دردناك به او مى چشانيم )) (ومن يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم ). در واقع اين گروه از كافران علاوه بر انكار حق , مرتكب سه جنايت بزرگ شده اند:. 1ـ جلوگيرى از راه خدا و ايمان و طاعت او. 2ـ جلوگيرى از عبادت كنندگان و زوارخانه خدا و قرار دادن امتيازى براى خود. 3ـ در اين سرزمين مقدس دست به ظلم و گناه و الحاد مى زنند. (آيه )ـ. دعوت عام براى حج !. به تناسب بحثى كه در آيه گذشته پيرامون مسجدالحرام و زائران خانه خدا آمد در اينجا نخست به تـاريـخچه بناى كعبه به دست ابراهيم خليل (ع ) و سپس مساله وجوب حج , و فلسفه آن , و بخشى ازاحكام اين عبادت بزرگ اشاره مى كند, ابتدا از داستان تجديد بناى كعبه شروع كرده , مى گويد: ((و (بـه خـاطر بياور) زمانى را كه محل خانه كعبه رابراى ابراهيم آماده ساختيم )) تا در آن مكان اقدام به بناى خانه كعبه كند (واذ بوانالا برهيم مكان البيت ). مـنـظور از ((بوانا)) اين است كه خداوند مكان خانه كعبه را كه در زمان آدم ساخته شده بود و در طـوفـان نـوح ويـران و آثارش محو گشته بود به ابراهيم (ع )نشان داد, توفانى وزيد و خاكها را به عـقب برد و پايه هاى خانه آشكار گشت , ياقطعه ابرى آمده و در آنجا سايه افكند, و يا به هر وسيله ديـگـر خـداونـد مـحل اصلى خانه را براى ابراهيم معلوم و آماده ساخت , و او با هميارى فرزندش اسماعيل آن راتجديد بنا نمود. سپس اضافه مى كند, هنگامى كه خانه آماده شد به ابراهيم خطاب كرديم :اين خانه را كانون توحيد كـن , و ((چـيـزى را شـريـك مـن قرار مده , و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركـوع كـنـنـدگـان و سـجـودكـنندگان پاك كن )) (ان لا تشرك بى شيئا وطهر بيتى لطائفين والقائمين والركع السجود). در حقيقت ابراهيم (ع ) مامور بود خانه كعبه و اطراف آن را از هرگونه آلودگى ظاهرى و معنوى و هـرگـونـه بـت و مـظـاهـر شرك پاك و پاكيزه دارد, تابندگان خدا دراين مكان پاك جز به خدا نـيـنـديـشـنـد, و مـهمترين عبادت اين سرزمين را كه طواف ونماز است در محيطى پيراسته از هرگونه آلودگى انجام دهند. (آيه )ـبعد از آماده شدن خانه كعبه براى عبادت كنندگان , خدا به ابراهيم (ع ) دستور مى دهد: ((و مـردم را دعـوت عـمومى به حج كن , تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند)) (واذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا وعلى كل ضامر ياتين من كل فج عميق ). در روايتى مى خوانيم : ((هنگامى كه ابراهيم چنين دستورى را دريافت داشت عرض كرد: خداوندا! صـداى مـن به گوش مردم نمى رسد, اما خدا به اوفرمود: ((عليك الا ذان وعلى البلا غ !; تو اعلام كن و من به گوش آنهامى رسانم ))!. (آيـه )ـدر ايـن آيـه در يـك عـبـارت بسيار فشرده و پرمعنى به فلسفه هاى مختلف حج پرداخته , مـى فرمايد: آنها به اين سرزمين مقدس بيايند ((تا منافع خويش را با چشم خود ببيند)) (ليشهدوا منافع لهم ). كـلـمـه ((منافع )) تمام منافع و بركات معنوى و نتايج مادى , فوائد فردى واجتماعى , فلسفه هاى سياسى و اقتصادى و اخلاقى همه را شامل مى شود. آرى ! بـايـد مـسـلمانان از همه نقاط جهان از ميان تمام قشرها به آنجا رو آورند تاشاهد و ناظر اين منافع باشند. سـپـس اضـافـه مـى كـنـد: و آنـهـا بيايند و قربانى كنند ((و نام خدا را در ايام معينى (كه از دهم ذى الـحـجه شروع و به سيزدهم پايان مى يابد) بر چهارپايانى كه به آنهاروزى داده است (به هنگام ذبح ) ببرند)) (ويذكروا اسم اللّه فى ايام معلومات على ما رزقهم من بهيمة الا نعام ). اشـاره بـه ايـن كه آنها هميشه از جمله به هنگام ذبح قربانى تمام توجهشان به خدا و قبول درگاه اوست و استفاده از گوشت آن تحت الشعاع آن قرار دارد. قـربـانـى كـردن حـيـوانـات در حقيقت رمزى است براى آمادگى براى قربانى شدن درراه خدا, هـمـان گونه كه در سرگذشت ابراهيم (ع ) و اسماعيل (ع ) و قربانى اوآمده است , آنها با اين عمل اعلام مى كنند كه در راه او آماده هرگونه ايثارند حتى بذل جان . بـه هـر حال قرآن با اين گفتار برنامه شرك آلود بت پرستان را نفى مى كند كه به هنگام قربانى نام بتها را مى بردند, و اين مراسم توحيدى را به شرك آلوده مى ساختند. و در پايان آيه مى فرمايد: ((پس از گوشت حيوانات قربانى , هم خودتان بخوريد و هم بينوايان فقير را اطعام نماييد)) (فكلوا منها واطعموا البائس الفقير). (آيه )ـ. بخش مهم ديگرى از مناسك حج :. در تـعقيب بحثهايى كه پيرامون مناسك حج در آيات پيشين گذشت , در اينجابه بخش ديگرى از ايـن مـنـاسـك اشـاره كرده , نخست چنين مى گويد: ((بعد از آن بايدآلودگيها (و زوائد بدن ) را برطرف سازند)) (ثم ليقضوا تفثهم ). ((و به نذرهاى خود وفا كنند)) (وليوفوا نذورهم ). ((و بر گرد خانه گرامى كعبه , طواف كنند)) (وليطوفوا بالبيت العتيق ). منظور از ((طواف )) در اينجا ((طواف نسا)) است . (آيه )ـاين آيه به عنوان يك جمع بندى اشاره به بحثهاى آيات گذشته كرده , مى گويد: برنامه حج و مناسك آن ((اين است )) كه گفته شد (ذلك ). بـعـد براى تاكيد بر اهميت وظائفى كه بيان گرديد اضافه مى كند: ((و هركس برنامه هاى الهى را بزرگ بشمرد و احترام آنها را حفظ كند براى او نزد پروردگارش بهتر است )) (ومن يعظم حرمات اللّه فهو خير له عند ربه ). ((حـرمـات )) در ايـنـجـا اشـاره به ((اعمال و مناسك حج )) است و ممكن است احترام خانه كعبه خصوصا و حرم مكه عموما نيز بر آن افزوده شود. سـپـس به تناسب احكام ((احرام )) به حلال بودن چهارپايان اشاره كرده ,مى گويد: ((و چهارپايان (هـمـچون شتر و گاو و گوسفند) بر شما حلال شده است ,مگر آنچه بر شما خوانده مى شود)) و دستور منعش صادر خواهد گشت (واحلت لكم الا نعام الا ما يتلى عليكم ). در پـايـان ايـن آيه دو دستور ديگر در رابطه با مراسم حج و مبارزه با سنتهاى جاهليت بيان كرده , مى گويد: ((پس از پليديها (يعنى ) از بتها اجتناب كنيد)) (فاجتنبواالرجس من الا وثان ). دستور دوم اين است كه : ((از سخن باطل و بى اساس بپرهيزيد)) (واجتنبواالقول الزور). آيـه فـوق اشـاره بـه كـيـفيت ((لبيك )) گفتن مشركان در مراسم حج در جاهليت است زيرا آنها ((لبيك )) را كه آئينه تمام نماى توحيد و يگانه پرستى است آن چنان تحريف كرده بودند كه مشتمل بر زننده ترين تعبيرات شرك آلود شده بود. ولى توجه آيه به اعمال مشركان مانع از كلى بودن مفهوم آن كه پرهيز ازهرگونه بت درهر شكل و صورت , و پرهيز از هر گفتار باطل به هر نوع و كيفيت است نمى باشد. (آيـه )ـاز آنـجا كه در آيه قبل تاكيد روى مساله توحيد و اجتناب از هرگونه بت و بت پرستى شده بود, در اينجا نيز همين مساله مهم را دنبال كرده , مى گويد:. مراسم حج و گفتن لبيك را در حالى انجام دهيد كه : ((قصد و برنامه شماخالص براى خدا باشد, و هيچ گونه شركى در آن راه نيابد)) (حنفا للّه غيرمشركين به ). آيـه فـوق مساله اخلاص و قصد قربت را به عنوان محرك اصلى در حج وعبادات بطوركلى يادآور مـى شـود, چرا كه روح عبادت همان اخلاص است واخلاص در صورتى است كه هيچ گونه انگيزه غيرخدايى و شرك در آن نباشد. سپس ترسيم بسيار گويا و زنده اى از وضع حال مشركان و سقوط و بدبختى ونابودى آنها مى كند و چـنـيـن مـى گـويـد: ((و كسى كه شريك براى خدا قرار دهد, گويى از آسمان سقوط كرده , و پـرنـدگـان در وسـط هـوا او را مـى ربايند (و هر قطعه از گوشت او در منقار پرنده مرده خوارى مى افتد) و يا (اگر از چنگال آنها به سلامت بگذرد)تندباد او را به جاى دوردستى پرتاب مى كند)) (ومن يشرك باللّه فكانما خر من السما فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق ). در حـقـيقت آسمان كنايه از ((توحيد)) است و شرك سبب سقوط از اين آسمان مى گردد, مسلما كسى كه از آسمان سقوط مى كند, قدرت تصميم گيرى را از دست مى دهد, با سرعت و شتابى كه هـر لـحـظه فزونى مى گيرد به سوى نيستى پيش مى رود و سرانجام در چنگال شيطان و هوى و هوسهاى سركش محو ونابود مى گردد. (آيـه )ـايـن آيـه بـار ديـگر يك جمع بندى روى مسائل حج و تعظيم شعائرالهى كرده , مى گويد: ((مطلب چنين است )) كه گفته شد (ذلك ). ((و هـر كـس شـعـائر الهى را بزرگ دارد و (به نشانه هاى آئين خدا و پرچمهاى اطاعت او) احترام بگذارد اين از تقواى دلهاست )) (ومن يعظم شعائر اللّه فانها من تقوى القلوب ). ((شعائر اللّه )) به معنى ((نشانه هاى پروردگار)) است كه شامل سرفصلهاى آئين الهى و برنامه هاى كـلـى و آنـچـه در نخستين برخورد با اين آيين چشمگير است و ازجمله مناسك حج مى باشد كه انسان را به ياد خدا مى اندازد. كوتاه سخن اين كه تمام آنچه در برنامه هاى دينى وارد شده و انسان را به يادخدا و عظمت آئين او مى اندازد شعائر الهى است و بزرگداشت آن نشانه تقواى دلهاست . (آيه )ـاز بعضى از روايات چنين استفاده مى شود كه گروهى از مسلمانان عقيده داشتند هنگامى كه شترى يا يكى ديگر از چهارپايان به عنوان قربانى تعيين مى شد و از راههاى دور و نزديك آن را با خـود بـه سوى احرامگاه , و از آنجا به سوى سرزمين مكه مى آوردند, نبايد بر آن مركب سوار شد, و نـبـايـد شـير آن را بدوشند و ازآن استفاده كنند, و بكلى آن را از خود جدا مى پنداشتند, قرآن اين تـفـكـر خـرافى رانفى كرده , مى گويد: ((در آن (حيوانات قربانى ) منافعى براى شماست تا زمان معينى [ روز ذبح آنها] فرا رسد)) (لكم فيها منافع الى اجل مسمى ). در پايان آيه در مورد سرانجام كار قربانى چنين مى گويد: ((سپس محل آن خانه قديمى و گرامى (كعبه ) است )) (ثم محلها الى البيت العتيق ). و به اين ترتيب مادام كه حيوانات مخصوص قربانى به محل قربانگاه نرسيده اند مى توان از آنها بهره گرفت و پس از وصول به قربانگاه بايد وظيفه قربانى كردن را در باره آنها انجام داد. (آيه )ـ. مخبتان را بشارت ده !. در ارتـباط با آيات گذشته و از جمله دستور قربانى ممكن است اين سؤال پيش آيد كه اين چگونه عـبادتى است كه در اسلام تشريع شده كه براى خدا و براى جلب رضاى او حيوانات را قربانى كنند مـگـر خـداوند نياز به قربانى دارد؟ و آيا اين كار در اديان ديگر نيز بوده است يا مخصوص مشركان بوده ؟. قـرآن براى روشن ساختن اين مطلب چنين مى گويد: اين منحصر به شمانيست كه مراسم ذبح و قـربـانـى بـراى خدا داريد ((براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را (به هنگام قربانى ) بر چهارپايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند)) (ولكل امة جعلنا منسكا ليذكروا اسم اللّه على ما رزقهم من بهيمة الا نعام ). و لـذا در پـايـان آيه مى فرمايد: ((و خداى شما معبود واحدى است )) و برنامه اوهم برنامه واحدى است (فالهكم اله واحد). اكنون كه چنين است : ((در برابر (فرمان ) او تسليم شويد)) (فله اسلموا). ((و بـشـارت ده مـتـواضـعـان و تـسـلـيـم شوندگان (در برابر فرمانهاى پروردگار) را))(وبشر المخبتين ). (آيـه )ـدر ايـن آيـه صفات ((مخبتين )) (تواضع كنندگان ) را در چهار قسمت ـكه دو قسم جنبه معنوى و روانى دارد و دو قسمت جنبه جسمانى ـ توضيح مى دهد:. نـخـسـت مـى گـويـد: ((همانها كه چون نام خدا برده مى شود دلهايشان پر از خوف (پروردگار) مى گردد)) (الذين اذا ذكر اللّه وجلت قلوبهم ). نـه اين كه از غضب او بى جهت بترسند, و يا در رحمت او شك و ترديد داشته باشند, بلكه اين ترس بـه خـاطـر مسؤوليتهايى است كه بر دوش دارند و شايد در انجام آن كوتاهى كرده اند, اين ترس به خاطر درك مقام با عظمت خداست . ديگر اين كه : ((آنها در برابر حوادث دردناكى كه در زندگيشان رخ مى دهد صبرو شكيبايى پيش مى گيرند)) (والصابرين على ما اصابهم ). عـظـمـت حـادثـه هر قدر زياد و ناراحتى آن هر قدر سنگين باشد در برابر آن زانونمى زنند لب به كفران نمى گشايند و خلاصه ايستادگى مى كنند و پيش مى روند وپيروز مى شوند. سـوم و چـهارم اين كه : ((آنها نماز را برپا مى دارند و از آنچه به آنها روزى داده ايم انفاق مى كنند)) (والمقيمى الصلوة ومما رزقناهم ينفقون ). از يك سو ارتباطشان با خالق جهان محكم است و از سوى ديگر پيوندشان باخلق خدا مستحكم . (آيه )ـ. قربانى براى چيست ؟. بـاز در ايـنجا سخن از مراسم حج و شعائر الهى و مساله قربانى است , نخست مى گويد: ((شترهاى چاق و فربه را (در مراسم حج ) براى شما از شعائر الهى قرارداديم )) (والبدن جعلناها لكم من شعائر اللّه ). آنها از يك سو به شما تعلق دارند, و از سوى ديگر از شعائر و نشانه هاى خداوند در اين عبادت بزرگ هستند, چرا كه قربانى حج يكى از مظاهر روشن اين عبادت است . سپس اضافه مى كند: ((در آنها براى شما خير و بركت است )) (لكم فيها خير). از يـك سـو از گوشت آنها استفاده مى كنيد و ديگران را اطعام مى نمائيد و ازسوى ديگر به خاطر ايـن ايـثـار و گـذشت و عبادت پروردگار از نتائج معنوى آن بهره مند خواهيد شد و به پيشگاه او تقرب مى جوئيد. سـپس كيفيت قربانى كردن را در يك جمله كوتاه چنين بيان مى كند: ((نام خدارا (هنگام قربانى كردن ) در حالى كه به صف ايستاده اند بر آنها ببريد)) (فاذكروا اسم اللّه عليها صواف ). بـدون شـك ذكر نام خدا به هنگام ذبح حيوانات يا نحر كردن شتر كيفيت خاصى ندارد و هرگونه نام خدا را ببرند كافى است . مـنـظـور از واژه ((صواف )) اين است كه دو دست شتر قربانى را از مچ تا زانودر حالى كه ايستاده باشد با هم ببندند تا به هنگام نحر, زياد تكان به خود ندهد وفرار نكند. طـبيعى است هنگامى كه مقدارى خون از تن او مى رود دستهايش سست مى شود و به روى زمين مـى خـوابـد, و لـذا در ذيـل آيـه مى فرمايد: ((هنگامى كه پهلويشان آرام گرفت (و جان دادند) از گـوشـت آنـهـا بخوريد و مستمندان قانع وفقيران را نيز از آن اطعام كنيد)) (فاذا وجبت جنوبها فكلوا منها واطعموا القانع والمعتر). جـمله ((كلوا منها)) (از آن بخوريد) ظاهر در اين است كه واجب است ((حجاج )) چيزى از قربانى خود را نيز بخورند, و شايد اين براى رعايت مساوات ميان آنها و مستمندان باشد. سـرانـجـام آيـه را چنين پايان مى دهد: ((اين گونه ما آنها را مسخرتان ساختيم تاشكر خدا را به جا آوريد)) (كذلك سخرناها لكم لعلكم تشكرون ). و راسـتـى ايـن عـجـيب است حيوانى با آن بزرگى و قدرت و زور آن چنان تسليم است كه اجازه مى دهد انسانى پاهاى او را محكم ببندد, و او را نحر كند. (آيـه )ـاين آيه در واقع پاسخى است به اين سؤال كه خدا چه نيازى به قربانى دارد؟ و اصولا فلسفه قـربانى كردن چيست ؟ مگر اين كار نفعى به حال خدادارد مى فرمايد: ((نه گوشتها و نه خونهاى آنها هرگز به خدا نمى رسد)) (لن ينال اللّه لحومها ولا دماؤها). اصـولا خـدا نـيـازى به گوشت قربانى ندارد, او نه جسم است نه نيازمند, اووجودى است كامل و بى انتها از هر جهت . ((بلكه آنچه به او مى رسد تقوا و پرهيزكارى و پاكى اعمال شماست )) (ولكن يناله التقوى منكم ). به تعبير ديگر: هدف آن است كه شما با پيمودن مدارج تقوا در مسير يك انسان كامل قرار گيريد و روز به روز به خدا نزديكتر شويد, قربانى درس ايثار وفداكارى و گذشت و آمادگى براى شهادت در راه خدا به شما مى آموزد, و درس كمك به نيازمندان و مستمندان . اين تعبير كه ((خون آنها نيز به خدا نمى رسد)) ظاهرا اشاره به اعمال زشت اعراب جاهلى است كه هـرگاه حيوانى را قربانى مى كردند خون آن را بر سر بتها و گاه بر در و ديوار كعبه مى پاشيدند, و بعضى از مسلمانان ناآگاه بى ميل نبودند كه در اين برنامه خرافى از آنها تبعيت كنند, آيه فوق نازل شد و آنها را نهى كرد. سپس بار ديگر به نعمت تسخير حيوانات اشاره كرده , مى گويد: ((اين گونه (خداوند) چارپايان را مـسـخـر شـما كرد تا خدا را به خاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد و تكبير گوييد)) (كذلك سخرها لكم لتكبروا اللّه على ما هديكم ). هـدف نـهـايـى اين است كه به عظمت خدا آشنا شويد, و لذا در پايان آيه مى گويد: ((و بشارت ده نيكوكاران را)) (وبشر الـمحسنين ). آنها كه از اين نعمتهاى الهى در طريق اطاعت او بهره مى گيرند و وظائف خود را به نيكوترين وجه انجام مى دهند و مخصوصا از انفاق در راه خدا كوتاهى نمى كنند. (آيـه )ـو از آنجا كه مقاومت در برابر خرافات مشركان كه در آيات قبل به آن اشاره شد ممكن است آتـش خـشـم ايـن گـروه مـتعصب و لجوج را برانگيزد و سبب درگيريهاى كوچك و بزرگ شود خداوند در اين آيه مؤمنان را به كمك خود دلگرم ساخته , مى گويد: ((خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند)) (ان اللّه يدافع عن الذين آمنوا). بـگـذار طـوائف و قـبـائل عـرب و يهود و نصارا و مشركان شبه جزيره دست به دست هم بدهند تا مؤمنان را تحت فشار قرار داده و به گمان خود نابود كنند, ولى خداوند وعده دفاع از آنها را داده است , وعده بقاى اسلام تا دامنه قيامت ! اين وعده الهى حكمى است جارى و سارى در تمام اعصار و قرون , مهم آن است كه مامصداق ((الذين آمنوا)) باشيم كه دفاع الهى به دنبال آن حتمى است . و در پـايـان آيـه مـوضع مشركان و هم مسلكان آنها را در پيشگاه خدا با اين عبارت روشن مى سازد ((خـداوند هيچ خيانكار كفران كننده اى را دوست ندارد))! (ان اللّه لا يحب كل خوان كفور) همانها كه براى خدا شريك قرار دادند, و حتى به هنگام گفتن ((لبيك )) تصريح به نام بتها نمودند. (آيه )ـ. نخستين فرمان جهاد:. هـنگامى كه مسلمانان در مكه بودند مشركان پيوسته آنها را آزار مى دادند, ومرتبا مسلمانان كتك خورده با سرهاى شكسته خدمت پيامبر(ص ) مى رسيدند وشكايت مى كردند (و تقاضاى اذن جهاد داشـتـند) اما پيامبر(ص ) به آن ها مى فرمود:صبر كنيد, هنوز دستور جهاد به من داده نشده تا اين كـه هـجرت شروع شد ومسلمين از مكه به مدينه آمدند, خداوند اين آيه را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد و اين نخستين آيه اى است كه درباره جهاد نازل شده . در آيـه قـبـل ذكر شد كه خداوند وعده دفاع از مؤمنان را داده , در اين آيه مى گويد: ((خداوند به كـسـانـى كه جنگ از طرف دشمنان بر آنها تحميل شده اجازه جهاد داده است , چرا كه آنها مورد ستم قرار گرفته اند)) (اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا). سـپـس ايـن اجـازه را بـا وعـده پيروزى از سوى خداوند قادر متعال تكميل كرده , مى فرمايد: ((و خداوند قدرت بر يارى كردن آنها را دارد)) (وان اللّه على نصرهم لقدير). شـمـا بـايـد آنـچـه در توان داريد در اين عالم اسباب به كار گيريد و در آنجا كه قدرت شما پايان مـى گـيـرد در انـتـظار يارى خدا باشيد, و اين همان برنامه اى بود كه پيامبر اسلام (ص ) در تمام مبارزاتش به كار مى گرفت و پيروز مى شد. (آيه )ـ. فلسفه تشريع جهادـ. سـپـس توضيح بيشترى در باره اين ستمديدگانى كه اذن دفاع به آنها داده شده است مى دهد, و مـنـطـق اسلام را در زمينه اين بخش از جهاد روشنتر مى سازد,مى گويد: ((همان كسانى كه به ناحق از خانه و شهر خود اخراج شدند)) (الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق ). ((جز اين كه مى گفتند: پروردگار ما خداوند يكتاست ))! (الا ان يقولوا ربنا اللّه ). سپس يكى از فلسفه هاى تشريع جهاد را اين چنين بازگو مى كند: ((و اگرخداوند بعضى از مردم را بـه وسيله بعضى ديگر دفع نكند ديرها و صومعه ها, ومعابد يهود و نصارا, و مساجدى كه نام خدا در آن بـسيار برده مى شود, ويران مى گردد)) (ولولا دفع اللّه الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع وبيع وصلوات ومساجد يذكر فيها اسم اللّه كثيرا). اصولا هرگونه دعوت به خداپرستى بر ضد جبارانى است كه مى خواهندمردم همچون خدا آنها را بپرستند! و لذا اگر آنها فرصت پيدا كنند تمام اين مراكز را باخاك يكسان خواهند كرد. و در پايان آيه بار ديگر وعده نصرت الهى را تكرار و تاكيد كرده , مى گويد: ((وخداوند كسانى را كه يارى او كنند (و از آيين ) و مراكز عبادتش دفاع نمايند) يارى مى كند)) (ولينصرن اللّه من ينصره ). و بدون شك اين وعده خدا انجام شدنى است چرا كه ((او قوى و قادر وغيرقابل شكست است )) (ان اللّه لقوى عزيز). مدافعان خط توحيد تصور نكنند در اين ميدان مبارزه حق و باطل , و در برابرانبوه عظيم دشمنان سرسخت تنها و بدون تكيه گاهند. (آيه )ـاين آيه كه تفسيرى است در مورد ياران خدا كه در آيه قبل وعده يارى به آنها داده شده است چـنـيـن مـى گـويد: ((آنها كسانى هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند)) (الذين ان مكناهم فى الا رض اقاموا الصلوة وآتوا الزكوة وامروا بالمعروف ونهوا عن المنكر). آنـهـا هـرگـز پـس از پـيـروزى , هـمـچـون خودكامگان و جباران , به عيش و نوش ولهو و لعب نـمـى پردازند, و در غرور و مستى فرو نمى روند, بلكه پيروزيها و موفقيتهارا نردبانى براى ساختن خـويـش و جـامعه قرار مى دهند ارتباطشان با خدا محكم و باخلق خدا نيز مستحكم است چرا كه ((صلوة )) (نماز) سمبل پيوند با خالق است , و((زكات )) رمزى براى پيوند با خلق , و امر به معروف و نـهـى از منكر پايه هاى اساسى ساختن يك جامعه سالم محسوب مى شود و در همين چهار صفت بـراى مـعـرفـى ايـن افـراد كافى است و در سايه آن ساير عبادات و اعمال صالح و ويژگيهاى يك جامعه با ايمان و پيشرفته فراهم است . و در پايان آيه مى فرمايد: ((و پايان همه كارها از آن خداست )) (وللّه عاقبة الا مور). يعنى , همان گونه كه آغاز هر قدرت و پيروزى از ناحيه خدا مى باشد سرانجام نيز تمام اينها به او باز مى گردد كه ((انا للّه وانا اليه راجعون )). در اين آيات به دو قسمت مهم از فلسفه هاى جهاد اشاره شده است . نخست جهاد ((مظلوم )) در برابر ((ظالم و ستمگر)) كه حق مسلم طبيعى وفطرى و عقلى اوست كه تن به ظلم ندهد, برخيزد و فرياد كند. ديـگـر جـهاد در برابر طاغوتهايى است كه قصد محو نام خدا را از دلها و ويران ساختن معابدى كه مركز بيدارى افكار است دارند. (آيـه )ـاز آنـجـا كه در آيات گذشته سخن از مشكلات طاقت فرسايى بود كه دشمنان اسلام براى مـؤمـنـان فـراهم ساخته بودند, در اين آيه از يك سو دلدارى به پيامبر(ص ) و مؤمنان مى دهد و از سـوى ديـگـر عاقبت شوم كافران را روشن ساخته ,مى گويد: ((و اگر تو را تكذيب كنند (غمگين مباش ) چرا كه پيش از آنها قوم نوح وعاد و ثمود, پيامبرانشان را تكذيب كردند)) (وان يكذبوك فقد كذبت قبلهم قوم نوح وعاد وثمود). (آيـه )ـ((و همچنين قوم ابراهيم و قوم لوط)) اين دو پيامبر بزرگ را تكذيب نمودند (وقوم ابرهيم وقوم لوط). (آيـه )ـ((و اصـحـاب مدين (قوم شعيب ) و نيز موسى (از سوى فرعونيان )تكذيب شد)) (واصحاب مدين وكذب موسى ). هـمـان گـونه كه اين مخالفتها و تكذيبها موجب سستى اين پيامبران بزرگ دردعوتشان به سوى توحيد و حق و عدالت نگشت , مسلما در روح پاك و پراستقامت تو نيز اثر نخواهد گذارد. ولـى ايـن كافران كوردل تصور نكنند براى هميشه مى توانند به اين برنامه هاى ننگين ادامه دهند: ((اما من (در گذشته ) به كافران مهلت دادم (تا امتحان خود را كاملابدهند, و بر آنها اتمام حجت شود, و غرق ناز و نعمت گردند) سپس آنها را زيرضربات مجازات گرفتم )) (فامليت للكافرين ثم اخذتهم ). ((ديدى چگونه (عمل آنها را) انكار نمودم )) و چگونه به آنان پاسخ گفتم ؟(فكيف كان نكير). نـعـمتهاى آنها را گرفتم و نقمت و بدبختى به آنها دادم , حياتشان را گرفتم ومرگ در عوض آن دادم . (آيـه )ـدر ايـن آيـه , چـگونگى مجازات خدا را كه در جمله قبل سربسته بودبطور گسترده بيان كـرده , مـى فرمايد: ((چه بسيار شهرها و آباديها كه ما آنها را هلاك كرديم در حالى كه آنها ظالم و ستمگر بودند)) (فكاين من قرية اهلكناها وهى ظالمة ). ((پس آنها بر سقفهاى خود فرو ريختند)) (فهى خاوية على عروشها). يعنى شدت حادثه به قدرى بود كه نخست سقفها فرو ريخت و بعد ديوارهابه روى سقفها!. ((و چـه بـسـيـار چاههاى پرآبى كه (صاحبانش نابود و) آبهايش در زمين فرو رفته بود و معطل و بى مصرف ماندند)) (وبئر معطلة )نه كسى از آنها آبى مى كشد و نه تشنه اى از آن سيراب مى گردد. ((و چه بسيار قصرهاى پرشكوه و كاخهاى سر به آسمان كشيده و به صورت زيبا گچكارى شده )) ويران گشتند و صاحبانش به ديار عدم شتافتند (وقصر مشيد). و به اين ترتيب هم مساكن پرزرق و برق و مستحكم آنها بى صاحب ماند و هم آبهايى كه مايه آبادى زمينهايشان بود. (آيه )ـ. سير در ارض و بيدارى دلها:. از آنـجـا كـه در آيـات گـذشـتـه , سـخن از اقوام ظالم و ستمگرى بود كه خداوندآنها را به كيفر اعـمـالـشـان رسانيد و شهر و ديارشان را ويران ساخت , در اين آيه به عنوان تاكيد روى اين مساله مى گويد: ((آيا آنها سير در زمين نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آن حقيقت را درك كنند؟ يا گوشهاى شنوايى كه نداى حق را بشنوند))(افلم يسيروا فى الا رض فتكون لهم قلوب يعقلون بها او آ ذان يسمعون بها). آرى ! ويـرانـه هـاى كاخهاى ستمگران و مساكن ويران شده جباران و دنياپرستان كه روزى در اوج قدرت مى زيستند, هر يك در عين خاموشى هزار زبان دارند وبا هرزبانى هزاران نكته مى گويند. سـپـس بـراى ايـن كه حقيقت اين سخن آشكارتر گردد, قرآن مى گويد: چه بسيارند كسانى كه ظـاهرا چشم بيان و گوش شنوا دارند اما در واقع كوران و كرانند,((چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نـمـى شـود, بـلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارد,بينايى را از دست مى دهد)) (فانها لا تعمى الا بصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور). در حـقـيـقـت آنـهـا كـه چـشـم ظاهرى خويش را از دست مى دهند, كور و نابينانيستند و گاه روشـن دلانـى هستند از همه آگاه تر, نابينايان واقعى كسانى هستند كه چشم قلبشان كور شده و حقيقت را درك نمى كنند!. لذا در روايتى از پيامبر(ص ) مى خوانيم : ((بدترين نابينايى , نابينايى دل است ))!. (آيه )ـدر اين آيه چهره ديگرى از جهالت و بى خبرى كوردلان بى ايمان راترسيم كرده , مى گويد: ((آنها با عجله از تو تقاضاى عذاب مى كنند)) و مى گويند: اگرراست مى گويى پس چرا مجازات الهى دامان ما را نمى گيرد؟ (ويستعجلونك بالعذاب ). در پـاسـخ به آنها بگو: زياد عجله نكنيد: ((خداوند هرگز از وعده خود تخلف نخواهد كرد))! (ولن يخلف اللّه وعده ). بـراى او يـك سـاعـت و يـك روز و يك سال فرق نمى كند: ((چرا كه يك روز درنزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد)) (وان يوماعند ربك كالف سنة مما تعدون ). (آيه )ـدر اين آيه بار ديگر روى همان مساله اى كه در چند آيه قبل تكيه شده بود تاكيد مى كند وبه كـافـران لـجـوج اين چنين هشدار مى دهد: ((چه بسيار شهرهاو آباديها كه به آنها مهلت دادم در حـالى كه ستمگر بودند (مهلت دادم تا اين كه بيدارشوند و هنگامى كه بيدار نشدند باز هم مهلت دادم تا در ناز و نعمت فرو روند) اماناگهان آنها را زير ضربات مجازات گرفتم )) (وكاين من قرية امليت لها وهى ظالمة ثم اخذتها). آنـهـا نـيز مثل شما از دير شدن عذاب , شكايت داشتند و مسخره مى كردندوآن را دليل بر بطلان وعده پيامبران مى گرفتند. آرى ! ((هـمـه به سوى من باز مى گردند)) (والى المصير) و تمام خطوط به خدامنتهى مى شود و همه اين اموال و ثروتها مى ماند و وارث همه اوست . (آيـه )ـاز آنجا كه در آيات گذشته سخن از تعجيل كافران در عذاب الهى بود و اين مساله اى است كـه تـنها به مشيت ذات پاك خداوند مربوط مى شود و حتى پيغمبر(ص ) را در آن اختيارى نيست , ايـن آيه خطاب به پيامبر چنين مى گويد: ((بگو:اى مردم ! من تنها براى شما انذاركننده آشكارى هستم )) (قل يا ايها الناس انما انالكم نذير مبين ). (آيـه )ـاين آيه و آيه بعد چهره اى از مساله بشارت و چهره اى از انذار راترسيم مى كند و از آنجا كه هـمـواره رحـمـت واسـعه خدا بر عذاب و كيفرش پيشى دارد نخست از بشارت , سخن مى گويد: ((پـس كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند آمرزش خدا و روزى پرارزشى در انتظار آنهاست )) (فالذين آمنواوعملوا الصالحات لهم مغفرة ورزق كريم ). نخست با آب آمرزش و مغفرت الهى شستشو داده و پاك مى شوند, خاطرى آسوده و وجدانى آرام از اين ناحيه پيدا مى كنند سپس مشمول انواع الطاف ونعمتهاى ارزشمند او مى گردند. ((رزق كريم )) مفهوم وسيعى دارد كه تمام نعمتهاى گرانبهاى معنوى و مادى راشامل مى شود.
|
|
|