بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب برگزیده تفسیر نمونه ـ ج 3, ( )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_01 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_02 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_03 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_04 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_05 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_06 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_07 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_08 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_09 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_10 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_11 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_12 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_13 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_14 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_15 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_16 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_17 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_18 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_19 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_20 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_21 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_22 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_23 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_24 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_26 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_27 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_28 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_29 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_30 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_31 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_32 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_33 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
     nemn3_5F25 - برگزيده تفسير نمونه ـ ج 3
 

 

 
 

از جـمـله درسهايى كه داستان اصحاب كهف به ما آموخت اين بود كه معيارارزش انسانها پست و مـقـام ظـاهـرى و ثـروتـشـان نيست اين آيه در حقيقت همين مساله مهم را تعقيب مى كند و به پـيـامـبر(ص ) چنين دستور مى دهد: ((باكسانى باش كه پروردگار خودرا صبح وعصر مى خوانند وتنها رضاى اورامى طلبند))(واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة والعشى يريدون وجهه ).
سـپـس به عنوان تاكيد ادامه مى دهد: ((و هرگز به خاطر زيورهاى دنيا, چشمان خود را از آنها بر مگير!)) (ولا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا).
بـاز براى تاكيد افزونتر اضافه مى كند: ((و از كسانى كه قلبشان را از ياد خودغافل ساختيم اطاعت مكن )) (ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا).
((همانها كه از هواى نفس پيروى كردند)) (واتبع هويه ).
((و (هـمـانـها كه همه ) كارهايشان افراطى است )) و خارج از رويه و توام بااسرافكارى (وكان امره فـرطا) از آنجا كه طبع آدمى در لذتهاى مادى هميشه رو به افزون طلبى است , در همه شاخه هاى هوى و هوس , دائما رو به افراط گام برمى داردتا خود را هلاك و نابود سازد.
(آيـه )ـاهـمـيـت مـوضوع فوق به قدرى است كه قرآن در اين آيه با صراحت به پيامبر(ص ) چنين مـى گـويد: ((بگو: (اين برنامه من است و) اين حقيقتى است ازسوى پروردگارتان , پس هر كس مى خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيراشود) و هركس مى خواهد كافر گردد)) (وقل الحق من ربكم فمن شا فليؤمن ومن شا فليكفر).
اما بدانيد اين ظالمان دنياپرست كه با زندگى مرفه و پرزرق و برق وزينتهايشان لبخند تمسخر به لـبـاس پـشـمـيـنـه سـلمانها و بوذرها مى زنند عاقبت شوم وتاريكى دارند چرا كه : ((ما براى اين سـتـمـگـران آتشى فراهم كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است ))) (انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم سرادقها).
آرى ! آنها دراين زندگى دنيا هرگاه تشنه مى شدند صدا مى زدند,وخدمتكاران انواع نوشابه ها را در برابرشان حاضر مى كردند ((ولى در جهنم هنگامى كه تقاضاى آب مى كنند آبى براى آنها مى آورند هـمـچـون فلز گداخته ! كه (اگر نزديك صورت شود) صورتها را بريان مى كند))! (وان يستغيثوا يغاثوا بما كالمهل يشوى الوجوه ).
((چه بد نوشيدنى است ))؟! (بئس الشراب )!.
((و (دوزخ چه بد جايگاه و محل اجتماعى است ))؟! (وسات مرتفقا).
در ايـنجا در سراپرده هايشان انواع مشروبات وجود دارد, همين كه ساقى راصدا مى كنند جامهايى از شرابهاى رنگارنگ پيش روى آنها حاضر مى نمايند, دردوزخ نيز ساقى و آورنده نوشيدنى دارند, امـا چـه آبى ؟ آبى همچون فلز گداخته !آبى به داغى اشك سوزان يتيمان و آه آتشين مستمندان ! آرى هر چه آنجاست تجسمى از است از آنچه اينجاست ! (پناه بر خدا).
(آيـه )ـو از آنـجـا كـه روش قـرآن يـك روش آمـوزنـده تطبيقى است پس از بيان اوصاف و كيفر دنـيـاپرستان خودخواه , به بيان حال مؤمنان راستين و پاداشهاى فوق العاده ارزنده آنها مى پردازد نـخـسـت : بـصورت مختصر مى گويد: ((آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند, ما پاداش نـيـكـوكاران را ضايع نخواهيم كرد)) كم باشد يا زياد, كلى باشد يا جزيى , از هر كس , در هر سن و سال , و در هر شرايط (ان الذين آمنوا وعملوا الصالحات انا لا نضيع اجر من احسن عملا ).
(آيه )ـسپس پاداشهاى آنها را شرح داده , مى فرمايد: ((آنان كسانى هستندكه بهشتهاى جاويدان از آن آنهاست )) (اولئك لهم جنات عدن ).
باغهايى از بهشت ((كه نهرها از زير درختان و قصرهايش جارى است )) (تجرى من تحتهم الا نهار).
((آنها در آنجا با دستبندهايى از طلا آراسته اند)) (يحلون فيها من اساورمن ذهب ).
((و لـباسهايى فاخر به رنگ سبز از حرير نازك و ضخيم در بر مى كنند))(ويلبسون ثيابا خضرا من سندس واستبرق ).
((در حالى كه بر تختها تكيه كرده اند)) (متكئين فيها على الا رائك ).
((چه پاداش خوبى است ))؟ (نعم الثواب ).
((و چه جمع نيكويى از دوستان )) (وحسنت مرتفقا).
(آيه )ـ.

ترسيمى از موضع مستكبران در برابر مستضعفان :.

در آيـات گـذشـتـه ديـديـم كه چگونه دنياپرستان سعى دارند در همه چيز از آن مردان حق كه تهى دستند فاصله بگيرند, و سرانجام كارشان را در جهان ديگر نيزخوانديم .
در اينجا با اشاره به سرگذشت دو دوست يا دو برادر كه هركدام الگويى براى يكى از اين دو گروه بوده اند طرز تفكر و گفتار و كردار و موضع اين دو گروه رامشخص مى كند.
نخست مى گويد: اى پيامبر! ((براى آنها مثالى بزن : آن دو مرد, كه براى يكى از آنان دو باغ از انواع انـگـورهـا قـرار داديم , و گرداگرد آن دو (باغ ) را با درختان نخل پوشانديم و در ميانشان زراعت پـربـركـتـى قرار داديم )) (واضرب لهم مثلا رجلين جعلنا لا حدهما جنتين من اعناب وحففناهما بنخل وجعلنا بينهما زرعا).
(آيـه )ـ((هـر دو بـاغ مـيـوه آورده بـود (مـيوه هاى فراوان ) و چيزى فروگذارنكرده بود)) (كلتا الجنتين آتت اكلها ولم تظلم منه شيئا).
از هـمـه مهمتر آب كه مايه حيات همه چيز مخصوصا باغ و زراعت است , به حد كافى در دسترس آنها بود چرا كه : ((ميان آن دو (باغ ) نهر بزرگى جارى ساخته بوديم )) (وفجرنا خلا لهما نهرا).
(آيه )ـبه اين ترتيب ((صاحب اين باغ درآمد فراوانى داشت )) (وكان له ثمر).
ولـى از آنجا كه انسان كم ظرفيت و فاقد شخصيت هنگامى كه همه چيز بروفق مراد او بشود غرور او را مـى گـيـرد, و طـغـيان و سركشى آغاز مى كند كه نخستين مرحله اش مرحله برترى جويى و اسـتـكـبـار بـر ديـگران است ((به همين جهت (صاحب اين دو باغ ) به دوستش ـدر حالى كه با او گـفـتـگو مى كردـ چنين گفت : من از نظرثروت از تو برتر, و از نظر نفرات نيرومندترم )) (فقال لصاحبه وهو يحاوره انا اكثرمنك مالا واعز نفرا).
(آيـه )ـكم كم اين افكار ـهمان گونه كه معمولى است ـ در او اوج گرفت , وبه جايى رسيد كه دنيا را جـاودان و مال و ثروت و حشمتش را ابدى پنداشت : ((و درحالى كه نسبت به خود ستمكار بود در بـاغ خـويـش گام نهاد, و (نگاهى به درختان سرسبز كه شاخه هايش از سنگينى ميوه خم شده بود, و خوشه هاى پردانه اى كه به هر طرف مايل گشته بود انداخت و به زمزمه نهرى كه مى غريد و پـيـش مـى رفت ودرختان را مشروب مى كرد گوش فرا داد, و از روى غفلت و بى خبرى ) گفت : من گمان نمى كنم هرگز اين باغ نابود شود)) (ودخل جنته وهو ظالم لنفسه قال ما اظن ان تبيد هذه ابدا).
(آيـه )ـبازهم از اين فراتر رفت , و از آنجا كه جاودانى بودن اين جهان باقيام رستاخيز تضاد دارد به فكر انكار قيامت افتاد و گفت : ((و باور نمى كنم قيامت برپا گردد)) (وما اظن الساعة قائمة ).
اينها سخنانى است كه گروهى براى دلخوش كردن خود به هم بافته اند.
سـپس اضافه كرد: گيرم كه قيامتى در كار باشد, من با اين همه شخصيت ومقام ((اگر به سراغ پروردگارم بازگردانده شوم (و قيامتى در كار باشد) جايگاهى بهتراز اينجا خواهم يافت )) (ولئن رددت الى ربى لا جدن خيرا منها منقلبا).
او در ايـن خـيـالات خـام غوطه ور بود و هر زمان سخنان نامربوط تازه اى برنامربوطهاى گذشته مى افزود كه رفيق با ايمانش به سخن درآمد و گفتنيها را كه درآيات بعد مى خوانيم گفت .
(آيه )ـ.

اين هم پاسخ مستضعفان !.

در ايـنـجـا رد بـافـتـه هاى بى اساس آن ثروتمند مغرور و از خود راضى را از زبان دوست مؤمنش مـى شـنـويـم : او كه تا آن موقع دم فرو بسته بود و به سخنان اين مرد سبك مغز گوش فرا مى داد تـاهـرچه در درون دارد برون ريزد, سپس يكجا پاسخ دهد, وارد گفتگو شد چنانكه آيه مى گويد: ((دوست (با ايمان ) وى ـدر حالى كه با او گفتگو مى كردـ گفت : آيابه خدايى كه تو را از خاك , و سـپـس از نـطـفـه آفـريد, و پس از آن تو را مرد كاملى قرار داد, كافر شدى )) (قال له صاحبه وهو يحاوره اكفرت بالذى خلقك من تراب ثم من نطفة ثم سويك رجلا ).
(آيه )ـسپس اين مرد با ايمان براى درهم شكستن كفر و غرور او گفت :((ولى من كسى هستم كه اللّه پروردگار من است )) (لكنا هو اللّه ربى ).
((و من هيچ كس را شريك پروردگارم قرار نمى دهم )) (ولا اشرك بربى احدا).
(آيـه )ـبـعـد از اشاره به مساله توحيد و شرك كه مهمترين مساله سرنوشت ساز است , مجددا او را مورد سرزنش قرار داده , مى گويد: ((چرا هنگامى كه وارد باغت شدى نگفتى اين نعمتى است كه خـدا خواسته است )) چرا همه اينهارا از ناحيه خدا ندانستى وشكر نعمت او را بجا نياوردى ؟! (ولولا اذ دخلت جنتك قلت ماشااللّه ).
چرا نگفتى ((هيچ قوت (و نيرويى ) جز از ناحيه خدا نيست )) (لا قوة الا باللّه ).
ايـنـها امكانات و وسائلى است كه خدا در اختيار تو قرار داده , تو از خود هيچ ندارى و بدون او هيچ هستى !.
سـپس اضافه كرد: ((اگر مى بينى من از نظر مال و فرزند از تو كمترم )) مطلب مهمى نيست (ان ترن انا اقل منك مالا وولدا).
(آيه )ـ((شايد پروردگارم بهتر از باغ تو, به من بدهد)) (فعسى ربى ان يؤتين خيرا من جنتك ).
نـه تنها بهتر از آن چه تو دارى به من بدهد بلكه : ((و مجازات حساب شده اى (صاعقه ) از آسمان بر بـاغ تـو فـرو فـرستد, به گونه اى كه آن را به زمين بى گياه لغزنده اى مبدل كند)) (ويرسل عليها حسبانا من السما فتصبح صعيدا زلقا).
(آيـه )ـيـا بـه زمـين فرمان دهد تكانى بخورد ((و اين چشمه و نهر جوشان دراعماق آن فرو برود, آن چـنـان كـه هرگز قدرت جستجوى آن را نداشته باشى )) (اويصبح ماؤها غورا فلن تستطيع له طلبا).
در واقع آن مرد با ايمان و موحد رفيق مغرور خود را هشدار داد كه بر اين نعمتها دل نبندد چرا كه هيچ كدام قابل اعتماد نيست .
(آيه )ـ.

و اين هم پايان كارشان :.

سـرانـجـام گـفتگوى اين دو نفر پايان گرفت بى آنكه مرد موحد توانسته باشد دراعماق جان آن ثـروتـمند مغرور و بى ايمان نفوذ كند, و با همين روحيه و طرز فكر به خانه خود بازگشت ;Š غافل از اين كه فرمان الهى دائر به نابودى باغها و زراعتهاى سرسبزش صادر شده است , و بايد كيفر غرور و شرك خود را در همين جهان ببيندو سرنوشتش درس عبرتى براى ديگران شود.
عـذاب الـهى نازل شد, به صورت صاعقه اى مرگبار, و يا توفانى كوبنده ووحشتناك , و يا زلزله اى ويـرانـگـر و هـول انگيز, هر چه بود در لحظاتى كوتاه اين باغهاى پرطراوت , و درختان سر به فلك كـشيده , و زراعت به ثمر نشسته را درهم كوبيد و ويران كرد و عذاب الهى به فرمان خدا از هر سو محصولات آن مرد را احاطه كرد ((و تمام ميوه هاى آن نابود شد)) (واحيط بثمره ).
صـبـحگاهان كه صاحب باغ به منظور سركشى و بهره گيرى از محصولات باغ به سوى آن حركت كرد, همين كه نزديك شد با منظره وحشتناكى روبرو گشت ,آب دردهانش خشكيد, و آنچه از كبر و غرور بر دل و مغز او سنگينى مى كرديكباره فرو ريخت !.
گويى از يك خواب عميق و طولانى بيدار شده است : ((او مرتبا دستها رابه هم مى ماليد و در فكر هـزيـنـه هـاى سنگينى بود كه (در يك عمر از هر طرف فراهم نموده و) در آن خرج كرده بود, در حـالـى كه همه بر باد رفته و بر پايه ها فرو ريخته بود)) (فاصبح يقلب كفيه على ما انفق فيها وهى خاوية على عروشها).
درسـت در ايـن هـنـگـام بـود كـه از گفته ها و انديشه هاى پوچ و باطل خودپشيمان گشت ((و مـى گـفـت : اى كـاش احـدى را شريك پروردگارم نمى دانستم )) و اى كاش هرگز راه شرك را نمى پوييدم (ويقول يا ليتنى لم اشرك بربى احدا).
(آيـه )ـاسـف انـگيزتر اين كه او در برابر اين همه مصيبت و بلا, تنهاى تنهابود ((كسانى را جز خدا نداشت كه او را (در برابر اين بلاى عظيم و خسارت بزرگ )يارى دهند)) (ولم تكن له فئة ينصرونه مـن دون اللّه ) و دوسـتـانى كه به عشق بهره گيرى مادى دور او جمع شده بودند همگى او را رها كردند.
و از آنجا كه تمام سرمايه او همين بود چيز ديگرى نداشت كه به جاى آن بنشاند, ((و نمى توانست از خويشتن يارى گيرد)) (وما كان منتصرا).
ولـى هـر چـه بود دير شده بود, و اين گونه بيدارى اضطرارى كه به هنگام نزول بلاهاى سنگين , حـتـى بـراى فرعونها و نمرودها پيدا مى شود, بى ارزش است , و به همين دليل نتيجه اى به حال او نداشت .
(آيـه )ـ((و در ايـن هـنگام (بود كه اين حقيقت بار ديگر به ثبوت پيوست كه )ولايت و سرپرستى و قدرت از آن خداست خداوندى كه عين حق است )) (هنالك الولاية للّه الحق ).
آرى ! در اينجا كاملا روشن گشت كه همه نعمتها از اوست و هر چه اراده اوباشد همان مى شود, و جز به اتكا لطف او كارى ساخته نيست .
آرى ! ((اوست كه برترين ثواب و بهترين عاقبت را (براى مطيعان ) دارد)) (هوخير ثواباوخير عقبا).
پـس اگـر انـسان مى خواهد به كسى دل ببندد و بر چيزى تكيه كند و اميد به پاداش كسى داشته باشد چه بهتر كه تكيه گاهش خدا و دلبستگى , و اميدش به لطف و احسان پروردگار باشد.
(آيه )ـ.

آغاز و پايان زندگى دنيا در يك تابلو زنده :.

در آيـات گذشته سخن از ناپايدارى نعمتهاى جهان ماده بود, و از آنجا كه درك اين واقعيت براى يـك عمر طولانى به مدت شصت يا هشتاد سال براى افراد عادى كار آسانى نيست , قرآن در ضمن يك مثال بسيار زنده و گويا اين صحنه را كاملامجسم مى كند, تا غافلان مغرور با مشاهده آن ـكه در عـمـرشـان بـارهـا و بارها تكرارشده و مى شودـ از اين غرور و غفلت بيدار شوند, مى گويد: اى پـيامبر! ((زندگى دنيارا براى آنان به آبى تشبيه كن كه از آسمان فرو مى فرستيم )) (واضرب لهم مثل الحيوة الدنيا كما انزلناه من السما).
ايـن قـطـره هـاى حـيـات بخش بر كوه و صحرا مى ريزد ((و به وسيله آن گياهان زمين (سرسبز مى شود و) درهم فرو مى رود)) (فاختلط به نبات الا رض ).
پـوسـت سـخـت و پـرمقاومت دانه در برابر نرمش باران نرم مى شود, و به جوانه گياه اجازه عبور مـى دهـد, سـرانجام جوانه نورس از دل خاك سر بر مى دارد آفتاب مى درخشد نسيم مى وزد, مواد غـذايـى زمين كمك مى كند, و اين جوانه نورس بانيرو گرفتن از همه اين عوامل حيات به رشد و نـمو خود ادامه مى دهند آن چنانكه بعد از مدت كوتاهى گياهان زمين سر بر سرهم مى گذارند و در هم فرو مى روند.
صـفـحـه كـوه و صحرا يك پارچه جنبش و حيات مى شود, شكوفه ها و گلها وميوه ها يكى بعد از ديـگـرى زيـنـت بخش شاخه ها مى شوند, گويى همه مى خندند,فرياد شادى مى كشند, به وجد و رقص در آمده اند.
ولى اين صحنه دل انگيز ديرى نمى پايد, بادهاى خزان شروع مى شود و گردو غبار مرگ بر سر آنها مـى پـاشـد هـوا بـه سردى مى گرايد, آبها كم مى شود ((و بعد ازمدتى (آن گياه خرم و سرسبز) مى خشكد)) (فاصبح هثيما).
آن بـرگـهـايـى كـه در فـصـل بـهـار آن چـنان شاخه ها را چسبيده بودند كه قدرت هيچ توفانى نـمـى تـوانست آنها را جدا كند آن قدر سست و بى جان مى شوند كه ((بادهاآن را به هر سو پراكنده مى كند)) (تذروه الرياح ).
((آرى خداوند بر هر چيزى توانا بوده و هست )) (وكان اللّه على كل شى مقتدرا).
(آيـه )ـايـن آيـه مـوقعيت مال و ثروت و نيروى انسانى را كه دو ركن اصلى حيات دنياست در اين ميان مشخص كرده , مى گويد: ((اموال و فرزندان زينت حيات دنيا هستند)) (المال والبنون زينة الحيوة الدنيا).
شكوفه ها و گلهايى مى باشند كه بر شاخه هاى اين درخت آشكار مى شوند,زود گذرند, كم دوامند و اگر از طريق قرار گرفتن در مسير ((اللّه )) رنگ جاودانگى نگيرند بسيار بى اعتبارند.
در حقيقت در اين آيه انگشت روى دو قسمت از مهمترين سرمايه هاى زندگى دنيا گذارده شده است كه بقيه به آن وابسته است , ((نيروى اقتصادى )) و((نيروى انسانى )).
سپس اضافه مى كند: ((باقيات صالحات (يعنى ارزشهاى پايدار و شايسته )نزد پروردگارت ثوابش بهتر و اميدبخش تر است )) (والباقيات الصالحات خير عندربك ثوابا وخير املا ).
مـفـهـوم ((باقيات صالحات )) آن چنان وسيع و گسترده است كه هر فكر و ايده وگفتار و كردار صالح و شايسته اى كه طبعا باقى مى ماند و اثرات و بركاتش در اختيارافراد و جوامع قرار مى گيرد شامل مى شود.
(آيه )ـ.

واى بر ما اين چه كتابى است !.

از آنـجا كه در آيات گذشته سخن از انسان خودخواه و مغرورى به ميان آمد كه به خاطر غرورش مـعـاد و رسـتاخيز را انكار كرد به دنبال آن , در اينجا مشروحى ازچگونگى قيامت را در سه مرحله مطرح مى كند: مرحله قبل از رستاخيز انسانها, ومرحله رستاخيز, و قسمتى از مرحله بعد.
نـخـسـت مى گويد: به خاطر بياوريد ((روزى را كه (نظام جهان هستى به عنوان مقدمه اى براى نظام نوين درهم فرو مى ريزد) كوهها را به حركت در مى آوريم , و(همه موانع سطح زمين از ميان مـى رود, به گونه اى كه ) زمين را صاف و همه چيز رادر آن نمايان مى بينى )) (ويوم نسير الحبال وترى الا رض بارزة ).
اين قسمت از آيات به حوادثى كه در آستانه رستاخيز رخ مى دهد اشاره مى كند, اين حوادث بسيار زياد است كه مخصوصا در سوره هاى كوتاه آخرقرآن فراوان به چشم مى خورد, و به عنوان ((اشراط الساعة )) (نشانه هاى قيامت )ناميده مى شود.
بـعد اضافه مى كند: ((ما همه آنها را در اين هنگام محشور مى كنيم به گونه اى كه حتى يك نفر را ترك نخواهيم گفت )) (وحشرناهم فلم نغادر منهم احدا).
جمله فوق تاكيدى است بر اين حقيقت كه ((معاد)) يك حكم عمومى وهمگانى است و هيچ كس از آن مستثنى نخواهد بود.
(آيه )ـاين آيه درباره چگونگى رستاخيز انسانها مى گويد: ((آنها همه دريك صف به پروردگارت عرضه مى شوند)) (وعرضوا على ربك صفا).
ايـن تـعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه هر گروهى از مردم كه عقيده واحديا عمل مشابهى دارند در يك صف قرار مى گيرند, و يا اين كه همگى بدون هيچ گونه تفاوت و امتياز در يك صف قرار خواهند گرفت .
و به آنها گفته مى شود: ((شما همگى نزد ما آمديد, همان گونه كه در آغاز شمارا آفريديم )) (لقد جئتمونا كما خلقناكم اول مرة ).
نه خبرى از اموال و ثروتهاست , نه امتيازات و مقامات مادى , و نه يار و ياور,درست همان گونه كه در آغاز آفرينش بوديد, به همان حالت اول !.
((امـا شـما گمان گرديد كه ما موعدى برايتان قرار نخواهيم داد)) (بل زعمتم ان لن نجعل لكم موعدا).
و ايـن هنگامى بود كه غرور امكانات مادى شما را فرا مى گرفت و تمايل به جاودانگى دنيا شما را از فكر آخرت كه در فطرت هر انسانى نهفته است غافل مى كرد.
(آيـه )ـسـپس به مراحل ديگر از اين رستاخيز بزرگ پرداخته , مى گويد: ((وكتاب [ كتابى كه نامه اعمال همه انسانهاست ] در آنجا گذارده مى شود))(ووضع الكتاب ).
((پـس گـنـهـكـاران را مـى بـينى كه از آنچه در آن است ترسان و هراسانند)) (فترى المجرمين مشفقين مما فيه ).
در ايـن هـنـگـام فرياد برمى آورند ((و مى گويند: اى واى بر ما! اين چه كتابى است كه هيچ عمل كـوچـك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر اين كه آن را به شمار آورده است )) (ويقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة ولا كبيرة الا احصيها).
عـلاوه بـر اين سند كتبى اصولا ((همه اعمال خود را حاضر مى بينند))!(ووجدوا ما عملوا حاضرا) خوبيها و بديها, ظلمها و عدلها, هرزگيها و خيانتها,همه و همه در برابر آنها تجسم مى يابد!.
در واقـع آنـها گرفتار اعمال خودشان هستند: ((و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند)) (ولا يظلم ربك احدا).
آنـچـه دامـن آنـهـا را مى گيرد كارهايى است كه در اين جهان انجام داده اندبنابراين از چه كسى مى توانند گله كنند جز از خودشان .
راسـتـى ايـمان به چنين دادگاهى چقدر در تربيت انسان و كنترل شهوات اومؤثر است ؟ و چقدر آگاهى و بيدارى و توجه به مسؤوليتها به انسان مى بخشد؟.
آيا ممكن است انسان به چنين صحنه اى ايمان قاطع داشته باشد باز هم گناه كند؟!.
(آيه )ـ.

شياطين را اولياى خود قرار ندهيد!.

در آيـات مـختلف قرآن كرارا از داستان آفرينش آدم و سجده فرشتگان براى اوو سرپيچى ابليس , سخن به ميان آمده است , ولى همان گونه كه قبلا هم اشاره كرده ايم اين تكرارها همواره نكته هايى دارد و در هر مورد نكته اى در نظر بوده است .
و از آنـجـا كـه در بحثهاى گذشته چگونگى موضع گيرى ثروتمندان مستكبر ومغرور, در مقابل تـهى دستان مستضعف , و عاقبت كار آنها تجسم يافته بود, در اينج از مساله ابليس و سرپيچى او از سجده بر آدم سخن به ميان مى آورد تا بدانيم ازآغاز, غرور سرچشمه كفر و طغيان بوده است .
به علاوه اين داستان مشخص مى كند كه انحرافات از وسوسه هاى شيطانى سرچشمه مى گيرد.
نخست مى گويد: به ياد آريد ((زمانى را كه به فرشتگان گفتيم : براى آدم سجده كنيد, آنها همگى سجده كردند جز ابليس )) (واذ قلنا للملا ئكة اسجدوا لا دم فسجدوا الا ابليس ).
ايـن اسـتـثـنـا مـمكن است اين توهم را به وجود آورد كه ابليس از جنس فرشتگان بود, در حالى كه فرشتگان معصومند, پس چگونه او راه طغيان و كفر را پوئيد؟!.
لـذا بـلافـاصله اضافه مى كند: ((او از جن بود, سپس از فرمان پروردگارش خارج شد)) (كان من الجن ففسق عن امر ربه ).
او از فـرشـتگان نبود, ولى به خاطر بندگى و اطاعت و قرب به پروردگار درصف فرشتگان جاى گـرفـت , و حـتـى شايد معلم آنان بود, اما به خاطر كبر و غروررانده ترين و منفورترين موجود در درگاه خدا شد.
سـپـس مـى گويد: ((آيا با اين حال او و فرزندانش را به جاى من اولياى خودانتخاب مى كنيد))؟! (افتتخذونه وذريته اوليا من دونى ).
((در حـالـى كـه آنها دشمن شما هستند)) (وهم لكم عدو) دشمنانى سرسخت وقسم خورده كه تصميم به گمراهى و بدبختى همه شما گرفته اند.
فـرمـانـبـردارى از شـيـطـان و فـرزنـدانـش به جاى اطاعت خدا ((چه جايگزين بدى است براى ستمكاران ))! (بئس للظالمين بدلا ).
كدام عاقل دشمن را كه از روز نخست , كمر به نابوديش بسته , و بر اين دشمنى سوگند ياد كرده , به عنوان ولى و رهبر و راهنما و تكيه گاه مى پذيرد؟!.
(آيـه )ـايـن آيـه دلـيـل ديگرى بر ابطال اين پندار غلط اقامه كرده , مى گويد:((من هرگز آنها [ ابـلـيـس و فـرزنـدانـش ] را بـه هـنـگام آفرينش آسمانها و زمين , و نه به هنگام آفرينش خودشان حاضرنساختم )) (ما اشهدتهم خلق السموات والا رض ولا خلق انفسهم ) تا از آنها در آفرينش جهان كمك بگيريم يا از اسرار خلقت آگاه و مطلع شوند.
بـنـابراين كسى كه هيچ گونه دخالتى در آفرينش جهان وحتى نوع خود نداشته و از اسرار و رموز خـلـقت به هيچ وجه آگاه نيست چگونه قابل ولايت يا پرستش است و در پايان اضافه مى كند: ((و من هيچ گاه گمراه كنندگان را دستيار خود قرارنمى دهم )) (وما كنت متخذ المضلين عضدا).
يـعنى آفرينش بر پايه راستى و درستى و هدايت است , موجودى كه برنامه اش اضلال و افساد است در اداره اين نظام , جائى نمى تواند داشته باشد.
(آيـه )ـايـن آيـه مـجـددا هشدار مى دهد كه به خاطر بياوريد ((روزى را كه (خداوند) مى گويد: هـمـتـايـانـى را كـه براى من مى پنداشتيد صدا بزنيد)) تا به كمك شما بشتابند (ويوم يقول نادوا شركاى الذين زعمتم ).
يـك عمر ازآنها دم مى زديد, ودر آستانشان سجده مى نموديد,اكنون كه امواج عذاب و كيفر اطراف شما را احاطه كرده فرياد بزنيد لااقل ساعتى به كمكتان بشتابند.
آنها كه گويا هنوز رسوبات افكار اين دنيا را در مغز دارند فرياد مى زنند و ((آنهارا مى خوانند, ولى (ايـن مـعـبودهاى پندارى حتى ) پاسخ به نداى آنها نمى دهند)) تاچه رسد به اين كه به كمكشان بشتابند (فدعوهم فلم يستجيبوا لهم ).
((و در ميان اين دو گروه كانون هلاكتى قرار داديم )) (وجعلنا بينهم موبقا).
(آيـه )ـو ايـن آيـه سـرانجام كار پيروان شيطان و مشركان را چنين بيان مى كند: ((و (در آن روز) گـنهكاران آتش (دروزخ ) را مى بينند)) (ورا المجرمون النار)و آتشى كه هرگز آن را باور نكرده بودند در برابر چشمان آنها آشكار مى شود.
در اينجا به اشتباهات گذشته خود پى مى برند: ((و يقين مى كنند كه با آن درمى آميزند)) (فظنوا انهم مواقعوها).
((و (نـيـز بـه يقين مى فهمند كه ) هيچ گونه راه گريزى از آن نخواهند يافت )) (ولم يجدوا عنها مصرفا).
نـه معبوهاى ساختگيشان به فريادشان مى رسند, نه شفاعت شفيعان در باره آنها مؤثر است , و نه با كذب و دروغ و يا توسل به ((زر)) و ((زور)) مى توانند از چنگال آتش روزخ , آتشى كه اعمالشان آن را شعله ور ساخته رهايى يابند.
(آيه )ـ.

گويى تنها منتظر مجازاتند!.

در اينجا يك نوع نتيجه گيرى از مجموع بحثهاى گذشته و نيز اشاره اى به بحثهاى آينده مى كند .
نخست مى گويد: ((و در اين قرآن براى مردم هرگونه مثلى را بيان كرديم ))(ولقد صرفنا فى هذا القرآن للناس من كل مثل ).
از تاريخ تكان دهنده گذشتگان و از حوادث دردناك زندگى آنها و خاطره هاى تلخ و شيرين تاريخ , در گـوش مـردم فـرو خوانديم وآن قدر مسائل را زير و رو كرديم تادلهايى كه آماده پذيرش است پذيراى حق گردد, و بر سايرين نيز اتمام حجت شود,وجايى براى ابهام باقى نماند.
ولى با اين حال گروهى طغيانگر و سركش هرگز ايمان نياوردند, چرا كه ((انسان بيش از هر چيز به مجادله مى پردازد)) (وكان الا نسان اكثر شى جدلا ).
(آيـه )ـاين آيه مى گويد با اين همه مثالهاى گوناگون و بيانات تكان دهنده ومنطقهاى متفاوت كـه بـايـد در هر انسان آماده اى نفوذ كند باز گروه كثيرى ايمان نياوردند: ((و چيزى مردم را باز نـداشت از اين كه ـوقتى هدايت به سراغشان آمدـايمان بياورند و از پروردگارشان طلب آمرزش كـنند, جز اين كه (خيره سرى كردند,گويى مى خواستند) سرنوشت پيشينيان براى آنان بيايد))) (وما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاهم الهدى ويستغفروا ربهم الا ان تاتيهم سنة الا ولين ).
((يا عذاب الهى در برابرشان قرار گيرد)) و با چشم خود آن را ببينند (او ياتيهم العذاب قبلا ).
در حقيقت , اين آيه اشاره به آن است كه اين گروه لجوج و مغرور با ميل واراده خود هرگز ايمان نـخـواهـنـد آورد, تـنها در دو حالت ايمان مى آورند:نخست زمانى كه عذابهاى دردناكى كه اقوام پـيشين را در بر گرفت آنها را فرو گيرد,دوم آنكه عذاب الهى را با چشم خود مشاهده كنند, كه اين ايمان اضطرارى البته بى ارزش خواهد بود.
(آيـه )ـسـپس براى دلدارى پيامبر(ص ) در برابر سماجت و لجاجت مخالفان مى فرمايد: وظيفه تو تنها بشارت و انذار است ((ما پيامبران را جز به عنوان بشارت دهنده وانذاركننده نمى فرستيم )) (وما نرسل المرسلين الا مبشرين ومنذرين ).
سـپـس اضـافـه مى كند اين مساله تازه اى نيست كه اين گونه افراد به مخالفت واستهزا برخيزند, بـلـكه : ((كافران همواره مجادله به باطل مى كنند, تا (به گمان خود)حق را به وسيله آن از ميان بـردارنـد و آيـات مـا و مـجـازاتهايى را كه به آنان وعده داده شده است , به باد مسخره گرفتند)) (ويجادل الذين كفروا بالباطل ليدحضوا به الحق واتخذوا آياتى وما انذروا هزوا).
در حـقـيقت اين آيه شبيه آيه 42 تا 45 سوره حج است كه مى گويد: ((اگرآنها تو را تكذيب كنند پيش از تو نيز قوم نوح و عاد و ثمود پيامبرانشان را تكذيب كردند)).
(آيه )ـ.

در مجازات الهى عجله نمى شود:.

از آنـجـا كه در آيات پيشين سخن از گروهى از كافران تاريك دل و متعصب درميان بود, در اينجا همان بحث را تعقيب مى كند.
نـخست مى گويد, ((چه كسى ستمكارتر است از آنها كه به هنگام تذكر آيات پروردگارشان از آن روى مى گردانند و كارهاى گذشته خود را به دست فراموشى مى سپارند)) (ومن اظلم ممن ذكر بيات ربه فاعرض عنها ونسى ما قدمت يداه ).
تـعـبير به ((تذكر)) (يادآورى ) گويا اشاره به اين است كه تعليمات انبيا از قبيل يادآورى حقايقى اسـت كـه بـطور فطرى در اعماق روح انسان وجود دارد و كارپيامبران پرده برداشتن از روى آن است .
جـالـب ايـن كه در اين آيه از سه طريق به اين كوردلان درس بيدارى مى دهد:نخست اين كه : اين حقايق با فطرت و وجدان و جان شما كاملا آشناست , ديگر اين كه از سوى پروردگار خودتان آمده و سوم اين كه : فراموش نكنيد شما خطاهايى انجام داده ايد كه برنامه انبيا براى شستشوى آنهاست .
ولـى ايـن عـده بـا هـمـه اينها هرگز ايمان نمى آورند, ((چرا كه مابر دلهايشان پرده افكنده ايم تا نـفهمند! و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم )) تا صداى حق رانشنوند (انا جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا).
((و لـذا اگـر آنها را به سوى هدايت بخوانى هرگز هدايت را پذيرا نخواهند شد))(وان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا).
(آيـه )ـو از آنجا كه برنامه تربيتى خداوند نسبت به بندگان چنين است كه تا آخرين مرحله به آنها فـرصـت مـى دهـد و هرگز مانند جباران روزگار فورا اقدام به مجازات نمى كند ـبلكه ((رحمت واسعه )) او هميشه ايجاب مى كند كه حداكثرفرصت را به گناهكاران بدهدـ در اين آيه مى گويد: ((پروردگار تو آمرزنده و صاحب رحمت است )) (وربك الغفور ذوالرحمة ).
((اگـر مى خواست آنها را به اعمالشان مجازات كند هر چه زودتر عذاب را برآنها مى فرستاد)) (لو يؤاخذهم بما كسبوا لعجل لهم العذاب ).
((ولـى بـراى آنها موعدى است كه با فرارسيدن آن راه فرارى نخواهند داشت ))(بل لهم موعد لن يجدوا من دونه موئلا ).
غفران او ايجاب مى كند كه توبه كاران را بيامرزد و رحمت او اقتضا مى كند كه درعذاب غير آنها نيز تـعـجيل نكند شايد به صفوف توبه كاران بپيوندند ولى عدالت او هم اقتضا مى كند وقتى طغيان و سركشى به آخرين درجه رسيدحسابشان را صاف كند.
(آيـه )ـو سـرانـجـام بـراى آخـريـن تـذكـر و هشدار در اين سلسله آيات ,سرنوشت تلخ و دردناك ستمكاران پيشين را يادآورى كرده , مى گويد: ((و اينهاشهرها و آباديهايى است كه (ويرانه هاى آنها در برابر چشم شما قرار دارد, و) ما آنهارا به هنگامى كه مرتكب ظلم و ستم شدند هلاك كرديم , و (در عـيـن حـال درعـذابشان تعجيل ننموديم , بلكه ) موعدى براى هلاكشان قرار داديم )) (وتلك القرى اهلكناهم لما ظلموا وجعلنا لمهلكهم موعدا).
(آيه )ـ.

سرگذشت شگفت انگيز خضر و موسى :.

جـمـعـى از قـريش خدمت پيامبر(ص ) رسيدند و از عالمى كه موسى (ع ) ماموربه پيروى از او شد سؤال كردند, اين آيه و چهار آيه بعد از آن نازل شد.
اصـولا سه ماجرا در اين سوره آمده كه هر سه از يك نظر هماهنگ است :ماجراى اصحاب كهف كه قبل از اين گفته شد, داستان موسى و خضر, و داستان ((ذوالقرنين )) كه بعد از اين مى آيد.
اين هر سه ماجرا ما را از افق زندگى محدودمان بيرون مى برد و نشان مى دهدكه نه عالم محدود بـه آن اسـت كـه مـا مـى بـيـنـيم , و نه چهره اصلى حوادث هميشه آن است كه ما در برخورد اول درمى يابيم .
در مـاجـراى مـوسـى و خـضـر, يا به تعبير ديگر عالم و دانشمند زمانش , به صحنه شگفت انگيزى بـرخورد مى كنيم كه نشان مى دهد: حتى يك پيغمبر اولوالعزم كه آگاهترين افراد محيط خويش اسـت بـاز دامنه علم و دانشش در بعضى از جهات محدود است و به سراغ معلمى مى رود كه به او درس بياموزد.
آيـه مـى گويد: ((بخاطر بياور هنگامى را كه موسى به دوست خود گفت : من دست از جستجو بر نـمـى دارم تـا به محل تلاقى دو دريا برسم هرچند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم )) (واذ قال موسى لفتيه لا ابرح حتى ابلغ مجمع البحرين او امضى حقبا).
مـنـظـور از ((فـتـيه )) در اينجا ((يوشع بن نون )) مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل است , ((مجمع البحرين )) به معنى محل پيوند دو درياست و منظورمحل اتصال خليج ((عقبه )) باخليج ((سوئز)) است كه اين دو خليج به درياى احمرمتصل مى شوند.
(آيـه )ـ((بـه هـر حال هنگامى كه به محل تلاقى آن دو دريا رسيدند ماهى خود را (كه براى تغذيه همراه داشتند) فراموش كردند)) (فلما بلغا مجمع بينهمانسياحوتهما).
امـا عـجـب اين كه : ((ماهى راه خود را در دريا پيش گرفت )) و روان شد (فاتخذسبيله فى البحر سربا).
ايـن ماهى كه ظاهرا به عنوان غذا تهيه كرده بودند ماهى تازه اى بوده كه زنده شد و در آب پريد و حركت كرد.
زيـرا هستند ماهيانى كه بعد از خارج شدن از آب مدت قابل ملاحظه اى به صورت نيمه جان باقى مى مانند و اگر در اين مدت در آب بيفتند حيات عادى خودرا از سر مى گيرند.
(آيـه )ـ((هنگامى كه (موسى و همسفرش ) از آنجا گذشتند (طول سفر وخستگى راه , گرسنگى را بـر آنها چيره كرد, موسى به خاطرش آمد كه غذايى به همراه آورده اند) به يار همسفرش گفت : غـذاى مـا را بـيـاور كـه از اين سفر, خسته شده ايم )) (فلما جاوزا قال لفتيه آتنا غدانا لقد لقينا من سفرنا هذا نصبا).
(آيـه )ـدر ايـن هنگام همسفرش به او ((گفت : به خاطر دارى هنگامى كه ما(براى استراحت ) به كـنـار آن صـخـره پناه برديم من (در آنجا) فراموش كردم جريان ماهى را بازگو كنم ـو اين فقط شـيـطـان بـود كـه آن را از خـاطـر مـن بـردـ و مـاهـى راهـش رابه طرز شگفت انگيزى دردريا پيش گرفت )) (قال اريت اذ اوينا الى الصخرة فانى نسيت الحوت وما انسينيه الا الشيطان ان اذكره واتخذ سبيله فى البحر عجبا).
(آيـه )ـو از آنـجـا كـه اين موضوع , به صورت نشانه اى براى موسى در رابطه با پيدا كردن آن عالم بـزرگ بود: ((موسى گفت : اين همان چيزى است كه مامى خواستيم )) و به دنبال آن مى گرديم (قال ذلك ما كن ا نبغ ).
((و در ايـن هـنـگـام آنـهـا از همان راه بازگشتند در حالى كه پى جوئى مى كردند))(فارتدا على آثارهما قصصا).
در ايـنـجـا يـك سـؤال پيش مى آيد كه مگر پيامبرى همچون موسى ممكن است گرفتار نسيان و فراموشى شود كه قرآن مى گويد: ((نسياحوتهما)) (ماهى شان رافراموش كردند).
پـاسـخ اين است كه مانعى ندارد در مسائلى كه هيچ ارتباطى به احكام الهى وامور تبليغى نداشته بـاشـد يـعنى در مسائل عادى در زندگى روزمره گرفتار نسيان شودو اين نه از يك پيامبر بعيد است , و نه با مقام عصمت منافات دارد.
(آيه )ـ.

ديدار معلم بزرگ :.

هنگامى كه موسى و يار همسفرش به جاى اول , يعنى در كنار صخره ونزديك ((مجمع البحرين )) بـازگـشـتـند گمشده خود را يافتند ((ناگهان بنده اى از بندگان مارا يافتند كه او را مشمول رحـمـت خـود ساخته , و علم و دانش فراوانى از نزد خودتعليمش كرده بوديم )) (فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا وعلمناه من لدنا علما).
(آيـه )ـدر ايـن هنگام ((موسى (با نهايت ادب و به صورت استفهام ) به آن مرد عالم گفت : آيا از تو پـيـروى كنم تا از آنچه به تو تعليم داده شده , و مايه رشد وصلاح است به من بياموزى ))؟ (قال له موسى هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا).
(آيـه )ـولى با كمال تعجب آن مرد عالم به موسى ((گفت : تو هرگز توانايى ندارى با من شكيبايى كنى )) (قال انك لن تستطيع معى صبرا).
(آيه )ـو بلافاصله دليل آن را بيان كرد و گفت : ((تو چگونه مى توانى دربرابر چيزى كه از رموزش آگاه نيستى شكيبا باشى ))؟ (وكيف تصبر على مالم تحط به خبرا).
ايـن مـرد عـالم به ابوابى از علوم احاطه داشته كه مربوط به اسرار باطن و عمق حوادث و پديده ها بوده , در حالى كه موسى نه مامور به باطن بود و نه از آن آگاهى چندانى داشت در چنين موردى آن كس كه ظاهر را مى بيند عنان صبر واختيار را ازكف مى دهد, و به اعتراض و گاهى به پرخاش برمى خيزد.