بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 1, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     ALMIZA34 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و نيز از منصور بن حازم روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) به من فرمود:مگر داستان طارق را نشنيدى ؟ مردى برده فروش نزد امام ابى جعفر (عليه السلام ) آمد وعرضه داشت : كه من به طلاق همسرم و آزادى برده ام سوگند خورده ام و يا نذر كرده ام ،تكليفم چيست ؟ فرمود: اى طارق همه اينها از خطوات شيطان است
و در تفسير عياشى از امام ابى جعفر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: هر سوگندىكه به غير خدا باشد از خطوات شيطان است .
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: وقتى كسى بر چيزىسوگند خورد، - البته در صورتيكه آن چيز عملى باشد كه انجام آن از ترك آن بهترباشد -، در اين صورت بايد آن عمل خير را بجا بياورد و كفاره اى بر او نيست و اينسوگندها از خطوات شيطان است .
مؤ لف : احاديث بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد همه بر اين اساس است ، كه مراد بهخطوات شيطان اعمالى باشد كه كسى بخواهد با انجام آن به خدا تقرب جويد در حالىكه مقرب نباشد، چون شرع آن را معتبر نشمرده ، همچنانكه ما نيز در بيان سابق خود اينمعنا را خاطر نشان كرديم .
بله در خصوص طلاق و امثال آن وجه ديگرى براى بطلان قسم هست و آن اين است كه درقسم و هر انشاء ديگر، شرط كردن باعث بطلان است ، چون تعليق با انشاء منافات دارد،و چون مسئله فقهى است جاى بحثش اينجا نيست .
و مراد امام از سوگند به غير خدا، آن سوگندى است كه شرع اثرى برآن مترتب نكرده ويا آن سوگندى است كه خدا خودش آنطور سوگند نخورده و هيچ حرمت و كرامتى برايشثابت نشده است .
و در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل جمله : (و مثل الذين كفروا، كمثل الذى ينعق بما لا يسمع ) الخ ، فرموده : يعنىمثل كفار، در اين كه تو ايشان را بسوى ايمان مى خوانى ، نظيرمثل چوپانى است كه گله خود را صدا مى زند با اينكه گله فقط صداى او را مى شنودولى سخنانش را نميفهمد.
بحث اخلاقى و اجتماعى (درباره رابطه عقايد و علومباعمل و مسئله خرافه گرايى )

آراء و عقايدى كه انسان براى خود انتخاب مى كند، يا تنها افكارى نظرى است كه مستقيماو بدون واسطه ، هيچ ربطى به عمل ندارد، مانند رياضيات و طبيعيات و علومماوراءالطبيعه و يا افكارى است عملى كه سر و كارش مستقيما باعمل است ، مانند مسائل مربوط به خوبى و بدىاعمال و اينكه چه عملى را بايد كرد؟ و چه عملى را نبايد كرد؟ در قسماول راه تشخيص افكار صحيح از افكار و عقايد ناصحيح ، تنها پيروى علم و يقينى استكه از راه برهان و يا حس دست ميدهد.
و در قسم دوم راه منحصر در تجربه است ،
يعنى آن عملى را صحيح بدانيم كه ببينيم سعادت انسان را تاءمين مى كند و ياحداقل در تاءمين آن نافع است و آن عملى را باطل بدانيم ، كه ببينيم يا به شقاوت آدمىمنجر ميشود و يا در سعادتش مضر است و اما در قسماول ، اعتقاد به آنچه علم به حقانيتش نداريم ، و در قسم دوم اعتقاد به آنچه نمى دانيم خيراست يا شر، چنين اعتقاداتى جزء خرافات است .
و آدمى از اين نظر كه آراءش همه باقتضاى فطرتش منتهى مى شود، فطرتى كه ازعلل هر چيز جستجو مى كند و نيز به اقتضاى طبيعتش منتهى ميشود كه او را وادار بهاستكمال نموده ، به سوى آنچه كه كمال حقيقى اوست سوقش ميدهد، هرگز حاضر نيستخود را تسليم آراء خرافى كند و در برابر هر خرافه اى ، كوركورانه و جاهلانه خاضعشود.
علت گرايش به خرافات 
الا اينكه عواطف درونى و احساسات باطنى او كه بيشتر و عمده اش خوف و رجاء است هموارهخيال او را تحريك مى كند باينكه تاءثير پاره اى خرافات را بپذيرد، اين عواطف اعتقادبه خرافات را به گردنش ميگذارد، چون قوهخيال در ذهن او صورتهائى هول انگيز و يا اميدوار كننده ترسيم ميكند و حس خوف و رجاء همآن صورتها را حفظ ميكند و نميگذارد از خزانه نفس غائب شود.
همچنانكه وقتى آدمى در بيابانى وسيع و بى كرانه قرار بگيرد - و در آنجا مونسىنداشته باشد و شب ظلمانى فرا رسد كه ديگر چشم جائى را نبيند-، در چنين وضعى هيچمايه دلگرمى كه او را ايمنى ببخشد و مخاطر را از غير مخاطر برايش جدا سازد وجودندارد، نه نورى و نه چراغى و نه هيچ ايمنى بخش ديگرى هست .
در چنين وضعى چه بسا مى شود كه خيال او صورت هائى در ذهنش تصوير كند، ازقبيل حركات و رفت و آمدها و صعود به آسمان ونزول به زمين و يا اشكال و تمثالهائى برايش تصوير مى كند ولايزال اين تصاوير را در نظرش تكرار مى كند، تا در ذهنش نقش ببندد بطورى كه اگردر وقتى ديگر و جائى ديگر، دچار وحشت شد، آن صحنه هاى خيالى دوباره بيادش مى آيدو اى بسا آن صحنه ها را براى ديگران نقل ميكند و در ديگران نيز همان ترس و دلهره راايجاد ميكند و ديگران نيز به ديگران ميگويند تا آنكه منتشر ميشود، در حاليكهاصل آن خرافات بود و جز به يك خيال واهى منتهى نميشد.
و چه بسا مى شود كه خيال ، حس دفاع آدمى را تحريك ميكند، كه براى دفع شر اينموجود موهوم چاره اى بينديشد و حتى ديگران را هم وادار ميكند كه براى ايمنى از شرى كهاو گرفتار شده چاره انديشى كنند، و همين باعث ميشود كه رفته رفته قضيه بصورت يكخرافه رائج گردد.
و بشر از قديمى ترين اعصار، لايزال گرفتار اين گونه آراء خرافى بوده و تا امروزنيز هست و آنطور كه بعضى گمان كرده اند،
خرافه پرستى از خصائص شرقى ها نيست ، بلكه همانقدر كه در شرقى ها هست ، درغربى ها هم هست ، اگر نگوئيم غربى ها حريص تر بر اعتقاد به خرافات از شرقى هاهستند.
و از سوى ديگر همواره خواص بشر يعنى علماء و روشنفكران در پى نابودسازى اينخرافات ، چاره انديشى كرده و مى كنند، بلكه اعتقاد به آنها را از دلهاى مردمزايل سازند، چه لطائف الحيل بكار بردند، باشد كه عوام بدان وسيله متنبه شده ، از غفلتبيدار گردند، ولى معالجات اين طبيبان مؤ ثر واقع نشد و انسان ها همچنان گرفتارخرافات هستند علتش هم اين است كه انسان هيچوقت از تقليد در آراء نظرى و حقايق اعتقادىخالى نيست ، اين از يكسو و از سوى ديگر از احساسات و عواطف نفسانى هم خالى نيست وبهترين دليلش هم همين است كه مى بينيم معالجات اطباء روحى بشر تا به امروز اثرنكرده است .
اساس تمدن مادى امروز بر خرافه پرستى 
و عجيب تر از همه خرافه پرستان متمدنين دنياو دانشمندان طبيعى امروزند، كه مى گويندعلم امروز اساسش بر حس و تجربه است و غير آنرا هر چه باشد رد ميكند، چون تمدن وحضارت اساسش بر استكمال اجتماع است ، در كمالى كه برايش فراهم باشد و به هرقدر كه فراهم باشد و تربيت و فرهنگ خود را هم بر همين اساس پايه گذارى كرده اند.
در حاليكه همين اساسشان خودش يكى از خرافه پرستى هاى عجيب است ، براى اينكه علومطبيعى از خواص طبيعت بحث مى كند و آثار هر موضوعى را براى آن اثبات مينمايد، و بهعبارتى ديگر اين علوم مادى عرصه جولانگاهش تنها ماده است كه بايد آثار و خواص ‍ناپيداى ماده را پيدا كند و اما غير آثار آنرا نميتواند متعرض شود و در آن چيزى را اثباتو يا نفى كند، پس اعتقاد به نبود چيزى كه دست حس و تجربه به آن نمى رسد، اعتقادىبدون دليل و از روشن ترين مصاديق خرافه است .
و همچنين بناى تمدن بر استكمال اجتماع ، كه آن نيز يك خرافه پرستى ديگر است ،براى اينكه اين استكمال و رسيدن به سعادت اجتماعى چه بسا مستلزم آن است كه بعضىاز افراد از سعادت زندگى فردى محروم شوند تا با محروميت خود از حريم اجتماع دفاعكنند، كشته شوند، تا وطن و يا قانون و يا مرام اجتماع محفوظ بماند، و محروميت شخص ازسعادت شخصى خود، براى حفظ حريم اجتماع ، امرى است كه انسانعاقل هرگز اقدام به آن نمى كند، مگر وقتى كه آنرا براى خودكمال بداند، - و با در نظر گرفتن اينكه خود محروميتكمال نيست - چون عدم و محروميت است و اگر كمال باشد ناچار براى جامعهكمال است نه براى خود شخص ، در حاليكه انسان و افراد انسانها، اجتماع را براى خودميخواهند نه خود را براى اجتماع ،
(پس اگر محروميت كمال باشد، بايد اجتماع بخاطر فرد محروم شود، نه فرد براىاجتماع ، و آن هم تصور ندارد).
و به همين جهت اجتماعات متمدن امروز، كه گفتيم اساس كارشان ماديت است ، براى رفع ايناشكال كه در دل هر فردى خلجان ميكند، در مقام چاره جوئى به افراد اجتماع تلقين ميكنند،كه انسان با فداكارى و سربازى نام نيك كسب مى كند، بعد از مردنش نام او (و اگر نامشمشخص نباشد به عنوان مثلا سرباز گمنام ) دائما در صفحه تاريخ باقى ميماند، و اينخود يك خرافه واضح است ، چون بعد از مردن سرباز، ديگر چه حياتى و چه نامى ؟ وآيا جز اين است كه ما (براى فريب دادن او) حياتى برايش تصور مى كنيم ، كه ماوراىاسم ، هيچ حقيقتى ندارد؟
باز نظير اين خرافه اعتقاد به اين است كه آدمى بايد تلخى قانون راتحمل كند و اگر قانون پاره اى لذائذ را از او منع كرد، بر اين محروميت صبر كند، براىچه ؟ براى اينكه اجتماع محفوظ بماند و او بتواند با بقيه لذائذاستكمال نمايد و خلاصه اعتقاد باينكه كمال اجتماعكمال اوست ، و اين خود خرافه اى ديگر است چونكمال اجتماع وقتى كمال فرد هم هست كه اين دوكمال با هم منطبق باشند (به اين معنا كه مثلا سير شدن منكمال اجتماع باشد، و كمال اجتماع سير شدن شكم من باشد نه آن صورتيكهكمال اجتماع با محروميت من از غذا و آب و سلامتى و در آخر از هستى تاءمين شود).
فرد و يا اجتماعى كه مى تواند كمال خود را وآمال و آرزوهاى خود را هر چند از راه جور و ستم شده بدست آورد، اگر فرد است با ظلم بهاجتماع خودش و اگر اجتماع است با استعمار و استثمار جامعه هاى ديگر به هدف خودنائل شود، و نيز مى تواند براى اين منظور، خود و يا جامعه خود را آنچنان نيرومند كندكه كسى در برابر مطامع نامشروعش تاب مقاومت نياورد چنين فرد و چنين اجتماعى چه داعىدارد معتقد شود به اينكه كمال اجتماع و يا كمال جوامع بشرىكمال اوست ؟ و نام نيك باعث افتخار او؟ و بخاطر همين اعتقاد خرافى و موهوم اگر فرد استبه اجتماع زور نگويد و اگر اجتماع است به جوامع بشرى ستم نكند؟
هيچ داعى صحيحى بر چنين اعتقادى نيست ، شاهدش هم اين است كه تا آنجا كه تاريخ نشانداده ، هميشه قانون : (دو شير گرسنه يكى ران گور - شكارست آنرا كه او راست زور)

در امت ها و جوامع بشرى حكم فرما بوده ، هميشه امتهاى قوى منافع حياتى خود را از حلقومامت هاى ضعيف بيرون كشيده اند، هيچ جاى پائى در آنان نماند مگر آنكه لگد كوبشكردند، و هيچ مال و منالى نماند مگر آنكه چپاولش كردند و هيچ ذى حياتى نماند،
مگر آن كه به زنجير اسارت كشيدند، و آيا اين روش را جز انتحار براى نجات از درد،نامى ديگر ميتوان نهاد؟
(اين وضع افراد و جوامع مادى مسلك است كه ديديد اساس تمدنشان بر خرافه پرستىاست و بنائى هم كه روى اين اساس چيده اند خرافه روى خرافه است ) (مترجم ).
راهى كه قرآن در اين مورد پيموده است 
و اما راهى كه قرآن كريم در اين باره پيموده اين است كه دستور داده آنچه را كه خدا(يعنى مبداء هستى عالم و هستى انسانها) نازل كرده پيروى نمايند، و از اينكه بدون مدركو علم سخنى بگويند اجتناب ورزند، اين در مرحله اعتقاد و نظر، و اما در مرحلهعمل دستور داده هر كارى كه مى كنند به منظور بدست آوردن پاداشى بكنند كه نزد خدابرايشان آماده شده ، حال اگر آنچه مى كنند مطابق ميلشان و شهوتشان هم باشد، هم بهسعادت دنيا رسيده اند و هم به سعادت آخرت و اگر مطابق ميلشان نباشد و بلكه مايهمحروميت از مشيتهايشان باشد، نزد خدا پاداشى عظيم دارند، و آنچه نزد خداست بهتر وباقى تر است .
و بدانند كه آنچه ماديين مى گويند كه (پيروى دين تقليدى است كه علم آنرا نمى پذيردو بطور كلى علم پرستش خدا و دين را از خرافات عهد دوم از عهدهاى چهارگانه اى ميداندكه بر بشر گذشته :
1 - عهد اساطير
2 - عهد مذهب
3- عهد فلسفه
4 - عهد علم
كه عهد امروز بشر است و تنها از علم پيروى مى كند و خرافات را نميپذيرد) سخنى استبدون علم و راءيى خرافى است .
پيروى از دين تقليد نيست 
ما در پاسخ مى گوئيم اما پيروى از دين تقليد نيست ، زيرا دين عبارتست از: مجموعه اىاز معارف مربوط به مبداء و معاد و قوانينى اجتماعى ، از عبادات و معاملات كه از طريق وحىو نبوت به بشر رسيده ، نبوتى كه صدقش با برهان ثابت شده و نيز از مجموعه اىاخبار كه مخبر، صادق از آنها خبر داده ، مخبرى كه باز صادق بودنش به برهان ثابتشده است .
و معلوم است كه پيروى چنين دينى پيروى علم است نه خرافات ، چون فرض كرديم كهبه صدق آن مخبر، عالميم و برهان علمى بر آن داريم ، و ما در بحث گذشته درذيل آيه : (و اذ قال موسى لقومه ان اللّه ياءمركم ان تذبحوا بقرة ) كلامى در تقليدداشتيم ، بدانجا مراجعه شود.
و عجيب اينجا است كه اين حرف را كسانى مى گويند كه خود سراپا تقليدند و دراصول زندگى و سنن اجتماعى از خوردنى و نوشيدنى و پوشيدنى گرفته تا نكاح ومسكن و غيره ، به غير از تقليد كوركورانه و پيروى هوى و هوس روش ديگرى ندارند،(چشم به دروازه غرب دوخته اند، ببينند چه مد تازه اى در پختن و خوردن طعام و در برشلباس و در طرز ازدواج و در طريقه خانه سازى و دكوربندى خانه و حتى در نحوه سخنگفتن و راه رفتن مى رسند و از خود هيچ استقلال و اراده اى ندارند، هر چه مى كنند از خودنمى پرسند كه چرا ميكنند؟ به بزى ميمانند كه وقتى بپرسى چرا از نهر پريدى ؟ جزاينكه بگويد چون ديگران پريدند، پاسخى ندارند) (مترجم ).
چيزى كه هست از آنجا كه از كلمه تقليد ننگ دارند، اسم تقليد را برداشته و نام پيروىاز سنت و تمدن راقيه بر آن نهاده اند، در نتيجه اسمش برداشته شده ولى رسمش همچنانباقى است ، و لفظش متروك گشته ، ولى معنايش همچنان حكمفرما است ، آرى در منطق آقايان(چرخ به عقب بر نمى گردد)، يك شعار علمى و زير بناى رقاء و تمدن است ، ولى (ولا تتبع الهوى فيضلك )، (زنهار از هوى و هوس پيروى مكن كه گمراهت مى كند)، يكشعار كهنه و سخنى خرافى و كهنه است .
بطلان و كذب تقسيمى كه ماديها درباره سير عقايد و آراء بشرى گفتهاند
و اما آن تقسيمى كه براى سير زندگى بشرى نموده اند و چهار دوره اش كرده اند، تاآنجا كه تاريخ دين و فلسفه نشان ميدهد، سخنى است دروغ ، براى اين كه دين ابراهيم(عليه السلام ) بعد از عهد فلسفه هند و مصر و كلدان بود، و دين عيسى (عليه السلام )هم بعد از فلسفه يونان بود و همچنين دين محمد (صلوات الله عليه ) نيز بعد از فلسفهيونان و اسكندريه بود.
و بالاخره فلسفه نهايت درجه اوجش قبل از اوج گرفتن اديان بوده و در گذشته هم گفتيمكه دين توحيد از تمامى اديان ديگر قديمى تر است .
و در سير تاريخى انسان آن تقسيمى را كه قرآن كريم صحيح مى داند اين است كه اوليندوره بشر دوران سادگى و بى رنگى بشر بوده كه در آن دوره همه امت ها يك جور بودهاند، دوم دوره ماديت و حس نگرى است ، كه انشاءاللّه بيانش در تفسير آيه : (كان الناسامة واحدة فبعث اللّه النبيين )، خواهد آمد.
آيات 172 - 176 بقره 
يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم و اشكروالله ان كنتم اياه تعبدون - 172
انما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و مااهل به لغير اللّه فمن اضطر غير باغ و لا عاد فلا اثم عليه ان اللّه غفور رحيم - 173
ان الذين يكتمون ما انزل اللّه من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اولئك ما ياءكلون فىبطونهم الا النار و لا يكلمهم اللّه يوم القيمة و لا يزكيهم و لهم عذاب اليم - 174
اولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى و العذاب بالمغفرة فما اصبرهم على النار -175
ذلك بان اللّه نزل الكتاب بالحق و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد -176.

ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد از پاكيزه ها هر چه كه ما روزيتان كرده ايم بخوريد وشكر خدا بگزاريد اگر تنها او را مى پرستيد (172) خداوند تنها از ميان خوردنى هامردار و خون و گوشت خوك و گوشت حيوانى كه براى غير خدا ذبح شده حرام كرده است ودر اينها هم اگر كسى ناچار بخوردن شود در صورتى كه خودش خود را ناچار نكردهباشد و نيز در صورتى كه در خوردن از حد اضطرار تجاوز نكند گناهى بر او نيست كهخدا غفور و رحيم است (173) بدرستى آنهائى كه از كتاب خدا آنچه را كه خدانازل كرده كتمان مى كنند و با كتمان آن ثمن اندك بدست مى آورند آنها آنچه مى خورند جزآتشى نيست كه بدرون خود مى كنند و خدا روز قيامت با آنها سخن نخواهد گفت و تزكيهشان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت (174) اينان همانهايند كه با سرمايههدايت ، گمراهى مى خرند و مغفرت را با عذاب معاوضه مى كنند راستى چقدر بر چشيدنآتش تحمل دارند (175) و اين عذاب بدانجهت است كه خدا كتاب را بحقنازل كرد و اينان كه در كتاب اختلاف راه انداختند در شقاقى دور از اصلاح هستند (176).
بيان 
(يا ايها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم ) الخ ، اين جمله خطابى است خاص به مؤمنين ، كه بعد از خطاب قبلى كه به عموم مردم بود قرار گرفته ، پس ازقبيل انتزاع خطابى از خطابى ديگر است كانه از خطاب جماعتى كه پذيراى نصيحتنيستند، منصرف شده و روى سخن به عده خاص كرده كه دعوت داعى خود را اجابت مىگويند، چون به او ايمان دارند.
و التفاتى كه بين دو خطاب واقع شده ناشى از تفاوتى است كه در افراد مخاطب است ،چون از دارندگان ايمان بخدا اين توقع مى رفت كه دعوت را بپذيرند به همين جهتعبارت قبلى (ما فى الارض حلالا طيبا)، را به عبارت (طيبات ما رزقناكم ) عوض ‍كرد، تا وسيله شود، بعد از آن از ايشان بخواهد تنها خدا را شكر گويند، چون مردمىموحد بودند و بجز خداى سبحان كسى را نمى پرستيدند.
عين اين نكته باعث شد بفرمايد: (ما رزقناكم ، آنچه ما روزيتان كرديم )، و نفرمايد (مارزقتم ، آنچه روزى شده ايد)، و يا (ما فى الارض ، آنچه در زمين است ) و يا تعبير ديگرنظير اينها، تا اشاره و يا دلالت كند بر اينكه خدا در نظر آنان معروف و بايشان نزديكو نسبت به آنان مهربان و رئوف است .
و ظاهرا جمله : (من طيبات ما رزقناكم ) الخ ، ازقبيل اضافه صفت به موصوف باشد نه ازقبيل قيام صفت در مقام موصوف ، و معناى آيه بنابر تقديراول اين ميشود: (بخوريد از آنچه ما روزيتان كرديم ، كه همه اش پاكيره است )، و اين معنامناسب تر است با اظهار نزديكى و مهربانى خدا كه مقام ، آن را افاده ميكند و بنابرتقدير دوم معنا چنين مى شود: (بخوريد از رزق طيب ، نه از خبيث هاى آن ) و اين معنا بامعنائى كه مقام آن را افاده مى كند نميسازد و از آن دور است چون مقام مى خواهد آزادى مردم رابرساند نه اينكه ممنوع بودن آنانرا افاده كند، ميخواهد بفرمايد: اينكه از پيش خودچيزهائى را بر خود حرام كرده ايد سخنى است بدون علم و خدا آنراحلال كرده است .
(و اشكروالله ان كنتم اياه تعبدون ) الخ ، نفرمود: (و اشكروا لنا، شكر ما را بجاىآريد) بجايش فرمود: (و اشكروا لله ، خدا را شكر گزاريد)، تا بر مسئله توحيد دلالتبيشترى داشته باشد و بهمين جهت دنبالش فرمود: (ان كنتم اياه تعبدون ، اگر تنها او رامى پرستيد)، تا انحصار را افاده كند، چون اگر فرموده بود: (ان كنتم تعبدونه ، اگراو را مى پرستيد)، اين انحصار را افاده نميكرد.
(انما حرم عليكم الميتة ، و الدم ، و لحم الخنزير، و مااهل به لغير اللّه ) الخ ، اهلال براى غير خدا، معنايش اين است كه حيوانى را براى غيرخدا مثلا براى بتها قربانى كنند.
(فمن اضطر غير باغ و لا عاد) يعنى كسى كه ناچار شد از آن بخورد، بشرطى كه نهظالم باشد، و نه از حد تجاوز كند، و دو كلمه (غير باغ و لا عاد) دوحال هستند، كه عامل آنها اضطرار است و معنايش اين است كه هر كس مضطر و ناچار شد درحاليكه نه باغى است و نه متجاوز، از آنچه ما حرام كرديم بخورد، در اين صورت گناهىدر خوردن آن نكرده ، و اما اگر اضطرارش درحال بغى و تجاوز باشد، مثل اينكه همين بغى و تجاوز باعث اضطرار وى شده باشند، دراينصورت جائز نيست از آن محرمات بخورد.
(ان اللّه غفور رحيم )، اين جمله دليلى است بر اينكه اين تجويز خدا و رخصتى كه دادهاز باب اين بوده كه خواسته است به مؤ منين تخفيفى دهد، و گرنه مناط نهى و حرمت درصورت اضطرار نيز هست .
(ان الذين يكتمون ما انزل اللّه من الكتاب ) الخ ، اين آيه شريفه تعريضى است بهاهل كتاب ، چون در ميان آنان بسيار چيزها در عبادات و غيره بوده كه خداحلال و طيبش كرده ، ولى بزرگان و رؤ ساى آنان حرامش كرده بودند،- و كتابى هم كهنزد ايشان بود آن اشياء را تحريم نميكرد - و اگر بزرگان ايشان احكام خدا را كتمان مىكردند براى اين بود كه رزق رياست و ابهت مقام و جاه ومال خود را حفظ كنند.
دلالت آيه شريفه بر تجسم اعمال 
و در آيه شريفه دلالتى كه بر تجسم اعمال و تحقق نتائج آن دارد، بر كسى پوشيدهنيست ، چون اولا مى فرمايد: اينكه علماى اهل كتاب احكام نازله از ناحيه خدا را در برابربهائى اندك فروختند، همين اختيار ثمن اندك عبارتست از خوردن آتش و فرو بردن آن درشكم ، و ثانيا در آيه دوم همين اختيار كتمان و گرفتن ثمن اندك در برابر احكام خدا رامبدل كرد به اختيار ضلالت بر هدايت ، و ثالثا اين اختيار را هممبدل كرد به اختيار عذاب بر مغفرت و در آخر، مطلب را با جمله : (مگر چقدر بر سوختن درآتش صبر دارند) ختم نمود و آن جرمى كه از ايشان بيشتر بچشم مى خورد و روشن تراست ، اين است كه بر اين كتمان خود ادامه ميدهند، و بر آن اصرار مى ورزند.
لذا مى فرمايد: (چقدر بر آتش صبر دارند پس معلوم مى شود اختيار بهاى اندك بر احكامخدا، اختيار ضلالت است بر هدايت ، و اختيار ضلالت بر هدايت در نشئه ديگر به صورتاختيار عذاب بر مغفرت مجسم مى شود، و نيز ادامه بر كتمان حق در اين نشئه ، ب صورتادامه بقاء در آتش مجسم ميگردد) (دقت بفرمائيد).
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته ) 

در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير جمله : (فمن اضطر غيرباغ و لا عاد) الخ ، فرموده : باغى آن كسى است كه در طلب شكار است ، و عادى بهمعناى دزد است كه نه شكارچى مى تواند در حال اضطرار گوشت مردار بخورد و نه دزد،خوردن مردار بر اين دو حرام است ، با اينكه براى مسلمانحلال است و نيز اين دو طائفه در سفر شكار و سفر دزدى نبايد نماز را شكسته بخوانند.
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: باغى ظالم ، وعادى غاصب است .
و از حماد از آن جناب روايت كرده كه فرمود: باغى آنكسى است كه بر امام خروج كند، وعادى دزد است .
و در تفسير مجمع البيان از امام باقر و امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه درمعناى آيه فرمودند: يعنى بر امام مسلمين بغى نكند و با معصيت از طريقاهل حق تعدى ننمايد.
مؤ لف : همه اين روايات از قبيل شمردن مصداق است و همه آنها معنائى را كه ما از ظاهرلفظ آيه استفاده كرديم ، تاءييد ميكند.
و در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه در معناى جمله(فما اصبر هم على النار)، فرمود: يعنى تا كى بكارى ادامه ميدهند كه ميدانند آنكارسرانجامشان را بسوى آتش ميكشد؟. و در تفسير مجمع البيان از على بن ابراهيم از امامصادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: يعنى چقدر جراتشان بر آتش زياد است ؟ وباز از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: يعنى چقدر بكارهاىاهل آتش ادامه ميدهند.
مؤ لف : اين روايات از نظر معنى قريب به هم هستند، اولى صبر بر آتش را تفسير كرد،به صبر بر سبب آتش ، دومى تفسير كرد به جراءت بر آن و معلوم است كه جراءت لازمهصبر است و در سومى تفسير كرد به عمل به آنچه كهاهل آتش مرتكب مى شوند كه برگشت آن به همان معناى روايتاول است .
آيه كريمه 177 بقره 
ليس البر ان تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب ولكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخرو الملائكة و الكتاب و النبيين و آتى المال على حبه ذوى القربى و اليتامى و المساكين وابن السبيل و السائلين و فى الرقاب و اقام الصلوة و آتى الزكوة و الموفون بعهدهماذا عاهدوا و الصابرين فى الباساء و الضراء و حين الباس اولئك الذين صدقوا واولئك هم المتقون - 177.
ترجمه آيات
نيكى آن نيست كه روى خود را بطرف مشرق كنيد (كه چون مسيحى هستيد) و يا بطرف مغرب(كه چون يهودى هستيد) بلكه نيكى براى كسى است كه به خدا و روز آخرت و ملائكه وكتاب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد ومال خود را با آنكه دوستش ‍ مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و راه ماندگان ودريوزگان و بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زكات بدهد و كسانيند كه به عهد خودوقتى عهدى مى بندند وفا مى كنند و از فقر و بيمارى و جنگ ، خويشتن دارند اينان هستندكه راست گفتند و همينهايند كه تقوى دارند (177)

بيان 
بعضى از مفسرين گفته اند: بعد از برگشتن قبله از بيت المقدس بسوى كعبه ،جدال و بگو مگو بسيار شد و بدين جهت آيه مورد بحثنازل شد.
(ليس البران تولوا وجوهكم قبل المشرق و المغرب )،
توضيح مفردات آيه 
كلمه (بر) بكسره باء، مجازى است از خير و احسان و همين كلمه با فتحه باء، صفت مشبههاز آن است ، و معنايش شخص خير و نيكوكار است .
و كلمه (قبل ) با كسره اول و فتحه دوم به معناى جهت است ، قبله را هم به همين جهت قبله مىگويند، چيزى كه هست (تاى آخر آن معناى ) نوعيت را مى رساند، و كلمه (ذوى القربى )به معناى خويشاوندان و كلمه (يتامى ) جمع يتيم است كه به معناى كودك پدر مرده است وكلمه (مساكين ) جمع مسكين است ، كه فرقش با كلمه فقير اين است كه مسكينبدحال تر از فقير است ، و كلمه (ابن السبيل ) به معناى كسى است كه دستش از وطن و ازخانواده اش بريده ، و كلمه (رقاب ) جمع رقبه است ، كه به معناى گردن است ، ولىمنظور از آن برده است كه قيد بردگى بگردن دارد، و كلمه (باءساء) مصدر است ،همچنانكه بؤ س هم مصدر است ، و هر دو به معناى شدت و فقر است ، و كلمه (ضراء) مانندكلمه (ضر) هر دو به اين معنا است كه آدمى با مرض يا زخم يا فوتمال يا مرگ فرزند، متضرر شود، و كلمه باءس به معناى شدت و سختى جنگ است .
(ولكن البر من آمن باللّه ) الخ ، در اين جمله بجاى اينكه كلمه (بر) به كسره راتعريف كند، كلمه (بر) به فتحه را تعريف كرد، تا هم بيان و تعريف مردان نيكوكار راكرده باشد و در ضمن اوصافشان را هم شرح داده باشد، و هم اشاره كرده باشد باينكهمفهوم خالى از مصداق و حقيقت ، هيچ اثرى و فضيلتى ندارد.
ذكر مصداق در كنار مفهوم ، داءب قرآن در تمام بياناتش مى باشد 
و اين خود داءب قرآن در تمامى بياناتش است كه وقتى ميخواهد مقامات معنوى را بيان كند،با شرح احوال و تعريف رجال دارنده آن مقام ، بيان ميكند و به بيان مفهوم تنها قناعتنميكند.
و سخن كوتاه آنكه جمله : (ولكن البر من آمن باللّه و اليوم الاخر) تعريف ابرار وبيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مى كند و هم در مرتبهاعمال و هم اخلاق ، درباره اعتقادشان ميفرمايد: (من آمن باللّه ) و درباره اعمالشانميفرمايد: (اولئك الذين صدقوا)، و درباره اخلاقشان ميفرمايد. (و اولئك هم المتقون).
و در تعريف اولى كه از ايشان كرده ، فرموده : (كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز جزاو ملائكه و كتاب و انبياء دارند)، و اين تعريفشامل تمامى معارف حقه اى است كه خداى سبحان ايمان به آنها را از بندگان خود خواسته
درباره ايمان كامل و پاره اى از اعمال و اخلاق ابرار (مؤ منين حقيقى ) 
و مراد به اين ايمان ، ايمان كامل است كه اثرش هرگز از آن جدا نمى شود و تخلفنميكند، نه در قلب ، و نه در جوارح ، در قلب تخلف نميكند چون صاحب آن دچار شك واضطراب و يا اعتراض و يا در پيشامدى ناگوار دچار خشم نميگردد و در اخلاق واعمال هم تخلف نميكند، (چون وقتى ايمان كامل دردل پيدا شد، اخلاق و اعمال هم اصلاح ميشود).
دليل بر اينكه مراد از آيه بيان اين معنا است ،ذيل آيه شريفه است كه مى فرمايد: (اولئك الذين صدقوا) كه صدق را مطلق آورده ومقيد به زبان يا به اعمال قلب ، يا به اعمال ساير جوارح نكرده ، پس منظور، آن مؤمنينى است كه مؤ من حقيقى هستند و در دعوى ايمان صادقند، همچنانكه در جاى ديگر دربارهآنان فرمود: (فلا و ربك لا يؤ منون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا فىانفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما)، (حاشا به پروردگارت سوگند كه ايماننمى آورند و ايمانشان واقعى نمى شود مگر وقتى كه تو را در اختلاف هائى كه بينشانپيدا مى شود حكم قرار دهند و چون حكمى راندى هيچ ناراحتى دردل خود از حكم تو احساس نكنند و سراپا تسليم تو شوند).
در چنين هنگامى است كه حالشان با آخرين مراتب ايمان ، يعنى مرتبه چهارم كه درذيل آيه : (اذ قال له ربه اسلم قال اءسلمت ) بيانش گذشت منطبق ميشود.
بعد از اين تعريف سپس به بيان پاره اى از اعمالشان پرداخته ، ميفرمايد: (و اتىالمال على حبه ذوى القربى ، و اليتامى ، و المساكين ، و ابنالسبيل ، و السائلين ، و فى الرقاب ، و اقام الصلوة ، و اتى الزكوة ) كه از جملهاعمال آنان نماز را شمرده كه حكمى است مربوط به عبادت كه در آيه (ان الصلوة تنهىعن الفحشاء و المنكر)، (نماز از فحشاء و منكر نهى مى كند).
و نيز در آيه : (و اءقم الصلوة لذكرى )، نماز را براى يادآورى من بپا بدار، در اهميتآن سخن رفته است ، يكى ديگر زكات را كه حكمى است مالى و مايه صلاح معاش ذكرفرموده و قبل از اين دو بذل مال كه عبارت است از انتشار خير و احسان غير واجب را ذكر كردكه مايه رفع حوائج محتاجين است و نمى گذارد چرخ زندگيشان (به خاطر حادثه اى كهبرايشان پيش مى آيد)، متوقف گردد.
وفاى به عهد، صبر و صدق ، سه صفت مؤ منين 
خداى سبحان بعد از ذكر پاره اى از اعمال آنان بذكر پاره اى از اخلاقشان پرداخته ، ازآن جمله وفاى به عهدى كه كرده اند،
و صبر در باءساء و ضراء و صبر در برابر دشمن و ناگواريهاى جنگ را ميشمارد و عهدعبارتست از التزام به چيزى و عقد قلبى بر آن و هر چند خدايتعالى آن را در آيه مطلقآورده ، لكن بطوريكه بعضى گمان كرده اندشامل ايمان و التزام به احكام دين نميشود، براى اينكه دنبالش فرموده : (اذا عاهدوا وقتىكه عهد مى بندند)، معلوم مى شود منظور از عهد نامبرده عهدهائى است كه گاهى بايكديگر مى بندند (و يا با خدا مى بندند، مانند نذر و قسم وامثال آن ) و ايمان و لوازم ايمان مقيد به وقت خاصى نميشود بلكه ايمان را هميشه بايدداشت .
ولكن اطلاق عهد در آيه شريفه شامل تمامى وعده هاى انسان وقول هائى كه اشخاص ميدهد ميشود، مثل اينكه بگويد: (من اين كار را ميكنم ، و يا اين كارىكه مى كردم ترك مى كنم ) و نيز شامل هر عقد و معامله و معاشرت وامثال آن مى شود.
و صبر عبارتست از ثبات بر شدائد، در مواقعى كه مصائب و يا جنگى پيش مى آيد و ايندو خلق يعنى وفاى به عهد و صبر هر چند شامل تمامى اخلاق فاضله نميشود ولكن اگردر كسى پيدا شد، بقيه آن خلقها نيز پيدا ميشود.
و اين دو خلق يكى متعلق به سكون است و ديگرى متعلق به حركت وفاى به عهد متعلقبه حركت و صبر متعلق به سكون ، پس در حقيقت ذكر اين دو صفت از ميان همه اوصاف مؤمنين به منزله اين است كه فرموده باشد: مؤ منين وقتى حرفى ميزنند، پاى حرف خودايستاده اند و از عمل به گفته خود شانه خالى نميكنند.
و اما اين كه براى بار دوم مؤ منين را معرفى نموده كه (اولئك الذين صدقوا) براىاين بود كه صدق ، وصفى است كه تمامى فضائل علم وعمل را در بر ميگيرد، ممكن نيست كسى داراى صدق باشد و عفت و شجاعت و حكمت و عدالت ،چهار ريشه اخلاق فاضله را نداشته باشد، چون آدمى به غير از اعتقاد وقول و عمل ، چيز ديگرى ندارد و وقتى بنا بگذارد كه جز راست نگويد، ناچار ميشود اينسه چيز را با هم مطابق سازد، يعنى نكند مگر آنچه را كه ميگويد و نگويد مگر آنچه راكه معتقد است و گر نه دچار دروغ ميشود.
و انسان مفطور بر قبول حق و خضوع باطنى در برابر آن است هر چند كه در ظاهر اظهارمخالفت كند.
بنابراين اگر اذعان به حق كرد و بر حسب فرض بنا گذاشت كه جز راست نگويد،ديگر اظهار مخالفت نميكند، تنها چيزى را ميگويد كه بدآن معتقد است و تنها عملى را ميكندكه مطابق گفتارش است ، در اين هنگام است كه ايمان خالص و اخلاق فاضله وعمل صالح ، همه با هم برايش فراهم ميشود.
همچنانكه در جاى ديگر نيز در شاءن مؤ منان فرموده : (يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ، وكونوا مع الصادقين ،
(اى كسانيكه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد). و حصرى كه ازجمله (اولئك الذين صدقوا)، (تنها اينهايند كه راست ميگويند) استفاده ميشود آن تعريفو بيان تا حدى كه گذشت تاءكيد ميكند و معنايش - و خدا داناتر است - اين ميشود (هر گاهخواستى راستگويان را ببينى راستگويان تنها همان ابرارند).
و اما تعريفى كه براى بار سوم از آنان كرد و فرمود: (اولئك هم المتقون ) حصرىكه در آن هست ، براى بيان كمال ايشان است ، چون برّ و صدق اگر به حدكمال نرسند، تقوى دست نميدهد.
استخراج صفات مؤ منين و مآل كارشان از چند مورد آيات قرآنى 
و اوصافى كه خداى سبحان در اين آيه از ابرار شمرده ، همان اوصافى است كه در آياتديگر آورده ، از آن جمله فرموده : (ان الابرار يشربون من كاس كان مزاجها كافورا، عينايشرب بها عباداللّه ، يفجرونها تفجيرا، يوفون بالنذر، و يخافون يوما كان شرهمستطيرا، و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه اللّه ، لانريد منكم جزاء و لا شكورا)، تا آنجا كه مى فرمايد، و جزاهم بما صبروا جنة وحريرا)، (براستى ابرار از جامى مينوشند كه مزاج كافور دارد، چشمه اى كه بندگانخدا از آن مينوشند و آنرا به هر جا كه خواهند روان كنند، نيكوكاران به نذر وفا كنند و ازروزى كه شر آن روز عالمگير است ، بيم دارند و طعام را با آنكه دوستش دارند به مستمندو يتيم و اسير دهند و منطقشان اين است كه ما شما را فقط براى رضاى خدا طعام ميدهيم ، واز شما پاداشى و سپاسى نخواهيم ،- تا آنجا كه فرمود - و پروردگارشان هم در عوضآن صبرى كه كردند، بهشت و ديبا پاداششان دهد).
كه در اين آيات ، ايمان به خدا و ايمان به روز جزا و انفاق در راه خدا و وفاى به عهد وصبر را نام برده و نيز فرموده : (كلا ان كتاب الابرار لفى عليين ، و ما ادريك ماعليون ، كتاب مرقوم ، يشهده المقربون ، ان الابرار لفى نعيم ، تا آنجا كه مى فرمايد:يسقون من رحيق مختوم و تا آنجا كه مى فرمايد: عينا يشرب بها المقربون )، (حاشا كهكتاب ابرار هر آينه در درجات بلندى است ، و تو نمى دانى آن درجات چيست قضائى استرانده شده كه مقربين درگاه خدا آن را مشاهده ميكنند كه ابرار همانا در نعيم باشند - تاآنجا كه مى فرمايد، از شرابى خالص و صافى و سر به مهر مينوشند، - تا آنجا كهمى فرمايد - چشمه اى كه همان مقربين خودشان از آن مينوشند).
كه اگر ميان اين آيات و آيات سوره دهر كه گذشت تطبيق بهعمل آيد، آنوقت حقيقت وصف مؤ منين و مال كارشان - اگر در آن دقت كنى - بخوبى روشنميگردد.
از يكسو در اين آيات ايشان را توصيف كرده باينكه عباداللّه هستند،
و عباداللّه مقرب درگاه خدايند و در ضمن اوصافى كه براى عباد خود ذكر كرده ، فرموده: (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان )، (تو اى ابليس بر بندگان من تسلط نمى يابى) و از سوى ديگر مقربين را توصيف كرده ، باينكه : (و السابقون السابقون ، اولئكالمقربون ، فى جنات النعيم )، (سبقت گيرندگان در دنيا بسوى خيرات كه سبقتگيرندگان به مغفرتند در آخرت ، اينان به تنهائى مقربين و در بهشت نعيمند) پس معلومميشود اين عباداللّه كه در آخرت بسوى نعمت خدا سبقت مى گيرند، همانهايند كه در دنيابسوى خيرات سبقت ميگرفتند و اگر به تفحص ازحال ايشان ادامه بدهى ، مطالب عجيبى برايت كشف ميشود.
پس از آنچه گذشت اين معنا روشن شد: كه ابرار داراى مرتبه عاليه اى از ايمان هستند وآن مرتبه چهارم است كه بيانش گذشت و خدايتعالى در باره شان فرموده : (الذين آمنوا،و لم يلبسوا ايمانهم بظلم ، اولئك لهم الامن و هم مهتدون )، (كسانى كه ايمان آوردند وايمان خود را با ظلم نياميختند، تنها اينان هستند كه داراى امنيتند و هم راه يافتگانند).
(و الصابرين فى الباساء) كلمه (صابرين ) را منصوب آورد، يعنى نفرمود(صابرون ) و نصب آن به تقدير مدح است تا به عظمت امر صبر اشاره كرده باشد،بعضى هم گفته اند كه اصولا وقتى كلامى كه در وصف كسى ايراد ميشودطول بكشد وصفى پشت سر وصفى بياورند، نظريه علماى ادب بر اين است كه مياناوصاف گاهگاهى مدح و ذمى بياورند و باين منظور اعراب وصف را مختلف سازند، گاهىبه رفع بخوانند و گاهى به نصب .
بحث روايتى (ذيل آيه كريمه و بيان اهميت آنچه در آن آمده ) 

از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده كه هر كس باين آيهعمل كند ايمان خود را به كمال رسانده باشد.
مؤ لف : وجه آن با در نظر داشتن بيان ما روشن است ، و از زجاج و فراءهمنقل شده كه آندو گفته اند: اين آيه مخصوص انبياء معصومين (عليهم السلام ) است براىاينكه هيچ كس بجز انبياء نمى تواند همه دستوراتى كه در اين آيه آمده آنطور كه حق آناست عمل كند، اين بود گفتار آن دو، ولى سخنان آن دو ناشى از اين است كه در مفاد آياتتدبر نكرده اند و ميان مقامات معنوى خلط كرده اند، چون آيات سوره دهر كه دربارهاهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمنازل شده ،
بعنوان ابرار از ايشان ياد فرموده نه به عنوان انبياء، چوناهل بيت (عليهم السلام ) انبياء نبودند.
بله اينقدر هست كه مقامى بس عظيم دارند، بطورى كه وقتىحال اولواالالباب را ذكر ميكند، كه كسانى هستند كه خدا را در قيام و قعود و برپهلويشان ذكر ميكنند و در خلقت آسمانها و زمين تفكر مينمايند، در آخر از ايشاننقل ميفرمايد كه از خدا درخواست ميكنند ما را به ابرار ملحق ساز، (و توفنا مع الابرار)،(با ابرار ما را بميران )، و در تفسير الدر المنثور است كه حكيم ترمذى از ابى عامراشعرى روايت كرده كه گفت : به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عرضه داشتم :تماميت برّ و نيكى به چيست ؟ فرمود: اينكه در خلوتت همان كنى كه در انظار ميكنى .
و در تفسير مجمع البيان از ابى جعفر و امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كهفرمودند: منظور از ذوى القربى ، اقرباى رسول هستند.
مؤ لف : گويا اين تفسير از باب شمردن يكى از مصاديق قربا باشد، چون در قرآنكريم آيه اى مخصوص قرباى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هست .
و در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: فقير آنكسى است كهكاردش آنچنان باستخوان نرسيده كه دست بسوى مردم دراز كند، ولى مسكينبدحال تر از اوست و بائس از هر دو بدحال تر است .
و در تفسير مجمع البيان از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: ابنالسبيل كسى است كه دستش از اهلش بريده باشد.
و در تهذيب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه شخصى از آنجناب از برده اىسؤ ال كرد كه با مولايش قرار گذاشته : اگر فلان مبلغ بپردازد، آزاد باشد و مقدارى ازآن مبلغ را پرداخته چه كند؟ فرمود: بحكم آيه (و فى الرقاب ) بقيه مبلغ را بايد ازمال صدقه بپردازند تا آزاد شود.
و در تفسير قمى در ذيل جمله : (و الصابرين فى الباساء و الضراء) گفته : امام(عليه السلام ) فرمود: يعنى در گرسنگى و عطش و ترس ، و در معناى جمله (و حينالباس ) گفته امام فرمود: يعنى در هنگام جنگ .
آيات 178 - 179 بقره 
يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى الحر بالحر و العبد بالعبد و الانثىبالانثى فمن عفى له من اءخيه شى ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان ذلك تخفيف منربكم و رحمة فمن اعتدى بعد ذلك فله عذاب اليم - 178
و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب لعلكم تتقون - 179.

ترجمه آيات
اى كسانى كه ايمان آورده ايد قصاص (جناياتى كه واقع ميشود) بر شما واجب است آزاد درمقابل آزاد و برده در مقابل برده و زن در مقابل زن پس اگر صاحب خون از برادرش(قاتل ) بگذرد قاتل بايد كه احسان او را بخوبى تلافى كند و خونبهائى كه بدهكاراست به طرز خوبى بپردازد، اين خود تخفيفى است از ناحيه پروردگارتان و هم رحمتىاست پس اگر كسى بعد از عفو كردن دبه درآورد و ازقاتل قصاص بگيرد عذابى دردناك دارد (178) و شما را در قصاص حياتى است اىخردمندان اگر بخواهيد تقوى داشته باشيد (179)
بيان 
(يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى ، الحر بالحر) الخ ،
در اينكه خطاب متوجه خصوص مؤ منين كرده ، اشاره است باينكه حكم قصاص مخصوصجامعه مسلمين است و كفارى كه در كشورهاى اسلامى بعنواناهل ذمه زندگى مى كنند و غير آنان از كفار، مشمول آيه نيستند و آيه از كار آنها ساكت است.
و اگر اين آيه را با آيه : (اءن النفس بالنفس ) بسنجيم ، نسبت تفسير را براى آندارد، پس ديگر وجهى براى اين سخن كه چه بسا كسانى گفته باشند (كه اين آيه ناسخآن است و به حكم اين آيه به خاطر كشتن برده اىقاتل آزاد اعدام نميشود و به خاطر كشتن زنىقاتل مرد اعدام نميشود) باقى نمى ماند.
وجه تسميه (قصاص ) و بيان حكم عفو انتقال از قصاص به ديه 
و سخن كوتاه آنكه كلمه (قصاص ) مصدر از (قاص يقاص ) است و اين كلمه از (قص اثره، جا پاى او را تعقيب كرد) مى باشد، (قصاص - داستانسرا) را هم به همين مناسبتقصاص مى گويند كه آثار و حكايات گذشتگان را حكايت مى كند، كانه اثر گذشتگانرا دنبال مى نمايد، پس اگر قصاص را قصاص ناميده اند براى اين است كه جانى را درجنايتش تعقيب ميكنند، و عين آن جنايت كه او وارد آورده بر او وارد مى آورند.
(فمن عفى له من اخيه شى ء) الخ ، مراد از كلمهموصول (من - كسيكه ) آن كسى است كه مرتكبقتل شده و عفو از قاتل تنها در حق قصاص است ، در نتيجه مراد به كلمه (شى ء) همان حقاست و اگر (شى ء) را نكره آورد، براى اين بود كه حكم را عموميت دهد، بفرمايد: هر حقىكه باشد، چه تمامى حق قصاص باشد و چه بعضى از آن ،مثل اينكه صاحبان خون چند نفر باشند، بعضى حق قصاص خود را بهقاتل ببخشند و بعضى نبخشند كه در اينصورت هم ديگر قصاص عملى نمى شود، بلكه(مثل آن صورتيكه همه صاحبان حق از حق خود صرفنظر كنند)، تنها بايد ديه يعنى خونبها بگيرند، و اگر از صاحبان خون تعبير به برادرانقاتل كرد براى اين بود كه حس محبت و راءفت آنان را بنفعقاتل برانگيزد و نيز بفهماند: در عفو لذتى است كه در انتقام نيست .
(فاتباع بالمعروف ، و اداء اليه باحسان ) الخ ، كلمه (اتباع ) مبتدائى است كهخبرش حذف شده و تقديرش (فعليه ان يتبعالقاتل فى مطالبه الدية ، بمصاحبه المعروف )، (بر اوست كهقاتل را تعقيب كند و خون بها را از او مطالبه نمايد مطالبه اى پسنديده ) و برقاتل است كه خون بها را به برادرش كه ولى كشته او است ، با احسان و خوبى وخوشى بپردازد و ديگر امروز و فردا نكند و او را آزار ندهد.
(ذلك تخفيف من ربكم ، و رحمة ) الخ ، يعنى حكم بهانتقال از قصاص بديه ،
خود تخفيفى است از پروردگار شما و به همين جهت تغيير نمى پذيرد، پس ولى خوننمى تواند بعد از عفو دوباره دبه درآورده و ازقاتل قصاص نمايد و اگر چنين كند، خود او هم متجاوز است و كسيكه تجاوز كند و بعد ازعفو قصاص كند عذابى دردناك دارد.
(و لكم فى القصاص حيوة يا اولى الالباب ، لعلكم تتقون ) اين جمله به حكمتتشريع قصاص اشاره ميكند و هم توهمى را كه ممكن است از تشريع عفو و ديه بذهنبرسد، دفع مينمايد و نيز مزيت و مصلحتى را كه در عفو است ، يعنى نشر رحمت و انگيرهراءفت را بيان نموده ، مى فرمايد: عفو به مصلحت مردم نزديكتر است ، تا انتقام .
و حاصل معناى اين جمله اين است كه عفو هر چند تخفيفى و رحمتى است نسبت بهقاتل ، (و رحمت خود يكى از فضائل انسانى است )، ولكن مصلحت عموم تنها با قصاصتاءمين ميشود، قصاص است كه حيات را ضمانت ميكند نه عفو كردن و ديه گرفتن و نه هيچچيز ديگر، و اين حكم هر انسان داراى عقل است ، و اينكه فرمود: (لعلكم تتقون )، معنايشاين است كه بلكه شما از قتل بپرهيزيد و اين جمله به منزلهتعليل است ، براى تشريع قصاص .
مفسرين گفته اند: اين جمله يعنى جمله (و لكم فى القصاص حيوة ) الخ ، با همهاختصار و كوتاهيش و اندكى كلمات و حروفش و سلامت لفظش و صفاى تركيبش و بليغ‌ترين آيات قرآن ، در افاده معناى خويش است و برجسته ترين آيات است در بلاغت ،براى اينكه در عين اينكه استدلالش بسيار قوى است ، معنايش هم بسيار لطيف و زيباست ودر عين اينكه معنايش لطيف و زيباست ، دلالتش رقيق تر و در افاده مدلولش روشن تر است .
معناى (قصاص ) و آثار آن و بيان لطائف جمله (و لكم فى القصاص حيوة)
قبل از آنكه قرآن كريم اين جمله را درباره قصاص ايراد كند، بلغاى دنيا دربارهقتل و قصاص كلماتى داشتند كه بسيار از بلاغت و متانت اسلوب و نظم آن كلمات تعجبميكردند و لذت مى بردند، مثل اين گفتار كه : (كشتن ب عض افراد، احياء همه است ) و اينگفتار كه : (زياد بكشيد تا كشتار كم شود)، و از همه خوش آيندتر اين جمله بوده كه مىگفتند: (كشتن مؤ ثرترين عامل است براى از بين بردن كشتار).
لكن آيه شريفه مورد بحث ، همه آن كلمات بليغ را از ياد برد و همه را عقب زد، زيرا جمله(و لكم فى القصاص حيوة )، (در قصاص براى شما حيوة است )، از همه آن كلماتكوتاهتر و تلفظش آسانتر است ، علاوه در اين جمله ، كلمه قصاص معرفه يعنى با الف ولام آمده ، و كلمه حيوة نكره ، يعنى بدون الف و لام آمده است تا دلالت كند بر اينكه نتيجهقصاص و بركات آن ، دامنه دارتر و عظيمتر از آن است كه با زبان گفته شود.
و باز با همه كوتاهيش ، نتيجه قصاص را بيان كرده و حقيقت مصلحت را ذكر كرده ،
كه حيات است و همين كلمه حيات حقيقت آن معنائى را كه نتيجه را افاده ميكند متضمن است چونقصاص است كه سرانجام به حيات مى انجامد نهقتل ، براى اينكه بسيار مى شود شخص را بعنوان اينكهقاتل است مى كشته در حاليكه بى گناه بوده ، اين كشتن خودش عدوانا واقع شده و چنينكشتنى مايه حيات نميشود.
بخلاف كلمه قصاص كه هم شامل كشتن مى شود و همشامل انحاء ديگرى از انتقام ، يعنى اقسامى كه در قصاص غيرقتل هست ، علاوه بر اينكه كلمه قصاص يك معناى زائدى را افاده ميكند و آن معناى متابعت ودنبال بودن قصاص از جنايت است و به همين جهت قصاصقبل از جنايت را شامل نمى شود، بخلاف جمله (قتل مؤ ثرترينعامل در جلوگيرى از قتل است ) كه اين شامل قصاصقبل از جنايت هم ميشود.
از اين هم كه بگذريم ، جمله مورد بحث متضمن تحريك و تشويق هم هست ، چون دلالت ميكندبر اينكه شارع يك حيات و زندگى ئى براى مردم در نظر گرفته كه خود مردم از آنغافلند، و اگر قصاص را جارى كنند مالك آن حيات ميشوند، پس بايد كه اين حكم را جارىبكنند و آن حيات كذائى را صاحب شوند.
نظير اينكه به كسى بگوئى : تو در فلانمحل يا نزد فلان شخص مالى و ثروتى دارى و نگوئى آنمال چيست كه معلوم است شنونده چقدر تشويق مى شود به رفتن در آنمحل يانزد آن شخص .
باز از اين هم كه بگذريم عبارت قرآن به اين نكته هم اشاره دارد: كه صاحب اين كلاممنظورش از اين كلام جز حفظ منافع مردم و رعايت مصلحت آنان چيز ديگرى نيست و اگر مردمبه اين دستور عمل كنند، چيزى عايد خود او نمى شود، چون ميفرمايد: (لكم - براى شما).

next page

fehrest page

back page