بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب داستان از زندگانی امام علی (علیه السلام ), محمدرضا رمزى اوحدى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     1001D001 -
     1001D002 -
     1001D003 -
     1001D004 -
     1001D005 -
     1001D006 -
     1001D007 -
     1001D008 -
     1001D009 -
     1001D010 -
     1001D012 -
     1001D013 -
     1001D014 -
     1001D015 -
     1001D016 -
     1001D017 -
     1001D018 -
     1001D019 -
     1001D020 -
     1001D021 -
     1001D022 -
     1001D023 -
     1001D024 -
     1001D025 -
     1001D026 -
     1001D027 -
     1001D028 -
     1001D029 -
     1001D030 -
     1001D031 -
     1001D032 -
     1001D033 -
     1001D034 -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

171- نزول آيه ولايت على (ع ) 

روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد مدينه ، نماز ظهر را مى خواند، على(عليه السلام ) نيز در آنجا حاضر بود، فقيرى وارد مسجد شده و از مردم خواست كه بهاو كمك كنند، هيچ كس به او چيزى نداد. دل فقير شكست و عرض كرد: خدايا گواه باشكه من در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درخواست كمك كردم ولى هيچكس بهمن كمك نكرد در اين هنگام على (عليه السلام ) كه در ركوع نماز خود بود، با انگشتكوچكش اشاره كرد، فقير جلو آمد، و با اشاره على (عليه السلام ) انگشترى را از انگشتعلى (عليه السلام ) بيرون آورد و رفت . رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس ازنماز به خدا متوجه شد و عرض كرد: پروردگارا! برادرم موسى از تو تقاضا كرد رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى و احلل عقده من لسانى يفقهوا قولى واجعل لى و زير من اهلى ، هارون اخى ، اشدد به ارزى ، و اشركه فى امرى (216) ؛يعنى : سينه مرا گشاده دار، كار مرا آسان كن و گره از زبانم بگشا، تا سخنان مرابفهمند و وزيرى از خاندانم براى من قرار بده . برادرم هارون را به وسيله او پشتم رامحكم گردان ، و او را در كار من شريك كن پس از اين پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله و سلم عرض ‍ كرد: اللهم اشرح لى صدرى و يسرلى امرىواجعل لى وزيرا من اهلى عليا، اشدد به ظهرى ؛ پروردگارا سينه ام را گشاده دار،كار مرا بر من آسان گردان ، و وزيرى از خاندان برايم قرار بده كه على (عليه السلام) باشد، بوسيله او پشتم را محكم كن
هنوز سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به پايان نرسيده بود كهجبرئيل نازل شد، و اين آيه (مائده / 55) را نازل كرد: انما وليكم الله و رسوله والذين آمنو الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون ؛ سرپرست و رهبرشما، تنها خداست و پيامبر او، و آنها كه ايمان آورده اند و نماز بپا مى دارند و درحال ركوع (عليه السلام ) زكات مى پردازند.
بدين ترتيب ولايت و رهبرى (عليه السلام ) (عليه السلام ) پس از پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم از سوى خدا اعلام گرديد.(217)


172- هم صحبت على (ع ) تا لقاى حق  

حضرت على (عليه السلام ) فرمود: مردى در خانهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و اجازه ورود خواست من به او گفتم نمىتوانى نزد آن حضرت (كه در حال كسالت بود و در روزهاى آخر عمر بسر مى برد)بروى هم خواسته اى دارى با من بگو گفت : چاره اى نيست جز اينكه نزد او بروم . على(عليه السلام ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه گرفت و آن شخص واردشد بالاى سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشست و سلام كرد: پيغمبر صلى اللهعليه و آله و سلم جواب سلام او را داد و فرمود: چه خواسته و حاجتى دارى ؟ گفت : من ازطرف خدا رسولى هستم به سوى تو. حضرت فرمودند: چه رسالتى بر عهده تو مىباشد. گفت من عزرائيل هستم ، خدا مرا به سوى تو فرستاده و سلام به تو رسانده وتو را بين لقاء با خود و بين بازگشت به دنيا مخير كرده است . حضرت فرمود: صبر كنتا جبرئيل بيايد و با او مشورت كنم . عزرائيل خارج شد و به سوى آسمانها رفت در بينراه با جبرئيل برخورد نمود. جبرئيل پرسيد آيا روح محمد صلى الله عليه و آله و سلم راقبض كردى ؟ نه اى جبرئيل او از من خواست تا رفتن تو به نزدش صبر كنم ايا نمىبينى كه درهاى آسمان براى روح محمد صلى الله عليه و آله و سلم باز شده و همه جاآزين بندى شده است ، جبرئيل نزد حضرت آمد و سلام كرد حضرت جواب سلام او را داد.جبرئيل گفت اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پروردگارت مشتاق تو مى باشدو عزرائيل تا به حال از كسى اجازه نگرفته و بعد از تو هم از هيچ كس اجازه نخواهدگرفت . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: او مرا مخير بين لقاء پروردگار وبقا در دنيا كرد. جبرئيل گفت : لقاء پروردگار بر اين دنيا بهتر است . پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم فرمود من هم آن را بهتر مى دانم . تو از نزد من خارج مشو تا ملكالموت بيايد مدتى بعد عزرائيل آمد و سلام كرد، حضرت سلام او را پاسخ داد و گفتعزرائيل چه اراده كرده اى گفت : گرفتن جان شما را حضرت فرمود: آنچه به تو امر شداجرا كن . جبرئيل بنا به خواسته پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزديك او (در طرفراست ) قرار گرفت و ميكائيل در سمت چپ نشست وعزرائيل شروع به قبض روح كرد. جبرئيل گفت : اىعزرائيل عجله نكن تا نزد خدا رفته و بازگردمعزرائيل گفت : روح او به جايى رسيده كه ديگر قدرت بر تاءخير و نگهدارى آن ندارمجبرئيل گفت : سفارش خدا را در مورد آسان گرفتن جان او فراموش ‍ نكن .رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليه السلام فرمود: نزديك من بيا كهامر خدا فرا رسيده است پس دهان خود را كنار گوش ‍ على (عليه السلام ) گذاشت و با اوسخن گفت تا اينكه روح مباركش از بدن خارج شد. على (عليه السلام ) دست خود را زيرچانه مباركش ‍ گذاشت و چشمان شريف آن حضرت را بسته و برخاست و در حالى كهگريه مى كرد به حاضرين گفت : خدا اجر شما را زياد كند. پيامبر صلى الله عليه وآله و سلم از دنيا رفت در اين لحظه بود كه صداى گريه و ضجه مردم بلندشد.(218)


173- جناب وصى (ع ) 

آخرين روزهاى عمر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود عباس ‍ بن عبدالمطلب وعلى بن ابيطالب (عليه السلام ) و تعدادى ازاهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد آن حضرت نشسته بودند عباس ‍ عرضكرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آيا مساءله خلافت و رهبرى در خاندان مامى ماند؟ اگر چنين است ما را با خبر آن بشارت بده ، و اگر چنين نيست سفارشات لازم رابه ما بفما. رسول اگرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: شما بعد از من بهاستضعاف كشيده مى شويد سپس ‍ ساكت شد. اهل بيت برخاستند و در حاليكه همه از حياتپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ماءيوس شده و گريه مى كردند مجلس را ترككردند، چون خارج شدند حضرت فرمود: به عباس و على (عليه السلام ) بگوييد نزد منبازگردند آنها آمدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به عباس ‍ فرمود: عمو جانآيا وصيت مرا قبول مى كنى ؟ عباس گفت : اى پسر برادرم ، عموى تو پير شده و داراىعيالات بسيار است . آنگاه حضرت رو به على (عليه السلام ) كرد و فرمود: اى برادرمآيا وصيتم را عمل مى كنى و قرضم را ادا مى كنى . على (عليه السلام ) گفت : آرى اىرسول خدا پدر و مادرم فداى شما باد. پس حضرت فرمود: نزديك من بيا او را به سينهخود چسبانيد بين دو چشم او را بوسيد و با او معانقه كرد و هر دو تا مدتى مى گريستند.سپس انگشتر خود را از دستش بيرون آورد و به او داد. شمشير و زره و اسب و شتر وپارچه اى را كه در جنگها به شكم مباركش ‍ مى بست طلب كرد و همه را به على (عليهالسلام ) داد و فرمود: اينها را به خانه خود ببر على برخاست و بهمنزل خود رفت .(219)


174- غسل و كفن و نماز بر پيامبر (ص ) 

اواخر عمر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عده اى از اصحاب به خدمت حضرترسيدند و سلام كردند. حضرت جواب سلام آنها را داد. از بين آنها عمار بن ياسر برخاستو عرض كرد، پدر و مادرم فداى شما باد اىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بفرمائيد وقتى شما از دنيا رحلت فرموديد، چهكسى شما را غسل مى دهد؟ حضرت فرمود: برادر و پسر عمويم على بن ابيطالب (عليهالسلام ) و ملائكه او را در غسل دادن من كمك مى كنند، عمار عرض كرد، يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چه كسى از ما بر شما نماز مى گذارد؟ حضرتفرمود: اى عمار خدا ترا بيامرزد، بگو على (عليه السلام ) نزد من آيد. على (عليهالسلام ) آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمودند: مرا بنشان و پشتىبرايم بگذار. حضرت را نشانيدند، آنگاه حضرت فرمود: اى پسر عمو وقتى مرگ من فرارسيد سرم را در دامانت بگذار و مرا به سوى قبله قرار بده چون قبض روح شدم مراغسل بده و كفن بنما. كفن مرا يا همين دو لباس ‍ خودم قرار بده يا پارچه سفيدى مصرى ،سعى كن آن را ساده انتخاب كنى (گران قيمت نباشد) بعداول تو بر من نماز بگذار. سپس جبرئيل (عليه السلام ) وميكائيل (عليه السلام ) و اسرافيل (عليه السلام ) و نگهبانان عرش خدا و نگهدارانآسمانها و پس از تو اهلبيت من نماز بگذارند. ...آنگاه فرمودند: مرا با گريه و زارىبلند خود آزار ندهيد.(220)


175- سخن گفتن زمين با على  

اسماء بنت عميس گفت : فاطمه زهرا عليها السلام به من فرمود: شبى كه من به خانه على(عليه السلام ) رفتم (در نيمه هاى شب ) از خواب بيدار شدم و ديدم زمين با على (عليهالسلام ) سخن مى گويد: و على (عليه السلام ) نيز با آن حرف مى زند. صبح نزد پدرمجريان را گفتم پدرم سجده اى طولانى كرد و سرش را بلند كرد و فرمود: دخترم بشارتباد تو را به اولاد صالح و نسل پاكيزه زيرا خداوند شوهرت را بر ساير مردمبرترى داده و به زمين دستور داده كه با او سخن بگويد و از اخبار شرق و غرب عالم اورا مطلع كند.(221)


176- كارهاى فاطمه عليها السلام زهرا در خانه  

روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) به يكى از اصحاب خود فرمود: مى خواهىجريانى از زندگى خودم با فاطمه زهرا عليهاالسلام را برايت تعريف كنم ؟ فاطمهعليهاالسلام آنقدر در خانه من با مشك آب حمل كرد كه دستشتاول زد آن قدر خانه را جاروب كرد كه بر لباس او گرد و خاك نشست آن قدر آتش زيرديگ روشن كرد كه لباسش دوده اى و سياه شد و او زياد كار كرد و بسيار هم آسيبديد...(222)


177- فاطمه پاره تن رسول خدا (ص ) 

على (عليه السلام ) فرمود: من با عده اى از اصحاب نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم . آن حضرت فرمودند: آيا مى دانيدكه بهترين خصوصيت و صفت براى زنها چيست ؟ هيچ يك از حاضرين نتوانستند جوابىبدهند بعد از پايان جلسه من به خانه رفته و جريان آن مجلس و سؤال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نداشتن جواب آن را با فاطمه زهرا عليهاالسلامبيان كردم او به من گفت : يا على (عليه السلام ) من جواب سؤال پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را مى دانم . بهترين چيز براى زن آن است كه نهنامحرمى او را ببيند و نه او نامحرمى را ببيند! من نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمبازگشتم و آن جواب را گفتم ، حضرت فرمود: يا على تو وقتى نزد من بودى جواب سؤال را نمى دانستى اينك چه كسى جواب را به تو گفته است ؟ عرض كردم : فاطمهعليهاالسلام جواب را به من ياد داد! پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تعجب كرده وفرمود: فاطمه پاره تن من است .(223)


178- كليد دار كعبه  

كليد دارى كعبه از مناصب و مقام هاى بزرگ در ميان قريش واهل مكه بود، قبل از فتح مكه شخصى از مشركان بنام عثمان بن ابى طلحه كليدداربود. پس از آنكه در سال هشتم هجرت ، مكه بدست مسلمين به فرماندهىرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فتح گرديد، عثمان ، در كعبه را بسته بود وبه پشت بام كعبه رفته بود. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كليد در كعبه را از اوطلبيد، او گفت : اگر مى دانستم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كليد را از منمى خواهد، از دادن كليد به آن حضرت ، خوددارى نمى كردم . على (عليه السلام ) بر بامكعبه رفت و كليد را از او گرفت و در كعبه را باز كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم وارد خانه كعبه شد و دو ركعت نماز خواند، وقتى كه از كعبه بيرون آمد، عباس ‍ عموىپيامبر از آن حضرت خواست كه كليد را به عثمان بن ابى طلحه بدهد، و در اين هنگام اينآيه نازل شد: ان الله يامركم ان تودوا الامانات الى هلها؛ بى گمان خداوند فرمانمى دهد شما را كه امانت ها را به صاحبش بازگردانيد(224) پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم دستور داد، كليد را به عثمان بدهند و از او عذرخواهى كنند. عثمان بهعلى (عليه السلام ) عرض كرد: نخست چهره ات نسبت به من درهم و خشن بود، ولى اينكمى بينم با چهره اى باز و نگاهى مهرآميز به من مى نگرى ؟!


179- اى كاش من چهارمين آنها بودم  

عفيف كندى از يمن به مكه آمده بود و براى عباس بن عبدالمطلب چندى شيشه عطر آوردهبود، سراغ را گرفت . گفتند: كه وى در فناى كعبه (به عادترجال قريش كه عصرها در آنجا پاطوق داشتند) نشسته است . عفيف يك راست به آنجا رفت .عباس را ديد و عطرهاى يمنى را به او داد. عفيف با آنها نشست ، آفتاب مكه آهسته در مغربفرو مى رفت . عفيف در اين هنگام مردى زيبا روى و مشكين موى را ديد كه از راه رسيد و بىآنكه توجهى به بزرگان قريش كند در آستانه مسجدالحرام ايستاد و نگاهى به آسمانانداخت و آن وقت آستين هايش را بالا زد و بعد در كنار چاه زمزم با آب دلو، دست و رويش راشست و سر و پاى خود را مسح كرد و سپس ‍ پا به مسجدالحرام گذاشت . در همين هنگام زنجوانى با عجله پديدار شد و به دنبالش يك جوان درشتهيكل و استخوانى و برومند وارد مسجدالحرام شدند. آنها ايستادند اين سه نفر با ترتيبشگفت انگيزى به قيام و قعود و ركوع و سجود پرداختند. عفيف از عباس پرسيد: اينهاكيستند؟ اينها در اينجا چكار مى كنند؟ عباس گفت : آن مرد برادرزاده ام محمد بن عبداللهصلى الله عليه و آله و سلم و اين زن خديجه است و آن جوان هم پسر برادرم ابوطالباست . اسمش على (عليه السلام ) است . محمد صلى الله عليه و آله و سلم دين جديدى آوردهو اين دو نفر هم بدينش ايمان آورده اند. عفيف گفت : اى كاش من چهارمين نفرشان بودم(225).


180- حمله به خانه پيامبر (ص ) 

پس از تصميم سران قريش مبنى بر حمله شبانه به خانه پيامبر صلى الله عليه و آلهو سلم و قتل آن حضرت ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رداى خود را به سركشيد و به عزم خانه ابوبكر و مهاجرت به مدينه از خانه خود خارج شد. على (عليهالسلام ) در بستر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دراز كشيد شيوخ قريش تا نيمههاى شب عبابر سر و شمشير بدست ، بر در آن خانه منتظر فرصت نشستند. آنها برنامهخود را اينگونه آغاز كردند كه ابتدا به خوابگاهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سنگ بيندازند، وقتى بيدارش كردند يكباره بهوى حمله كنند و او را به قتل برسانند سنگ او را انداختند، و با سنگ دوم بود كه على(عليه السلام ) سر از بالين برداشت . رجال قريش تعجب كردند، اين كيست ؟ گوينده اىگفت : اين على بن ابيطالب (عليه السلام )، است على (عليه السلام ) از جا برخاست وفرمود: با چه كسى كار داريد و چه مى خواهيد همه يك صدا گفتند پس محمد صلى اللهعليه و آله و سلم كجاست . على (عليه السلام ) خونسردانه جواب داد: مگر او را به منسپرده ايد كه از من مى خواهيدش . سراقه بن مالك گفت : حالا كه محمد صلى الله عليه وآله و سلم فرار كرده خوبست على (عليه السلام ) را بجاى او بكشيم .ابوجهل با اين فكر مخالفت كرد و گفت : دست از جان اينطفل برداريد او كه گناهى ندارد محمد صلى الله عليه و آله و سلم او را فريفته وفدايى خود ساخته است . على (عليه السلام ) فرياد زد، اىابوجهل ، آن مايه خرد و بينشى كه خداوند به من عطا كرده اگر ميان سفها و مجانين دنياتقسيم شود همه آنها خردمند و عاقل مى شوند و اگر ضعفاى جهان از توانايى من بهرهببرند، همه قوى و نيرومند خواهند شد ولى افسوس كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه نفرموده ، و گرنه دردل امشب شهامت و شجاعت مرا از نزديك مى شناختيد گم شويد، دور شويد كه هميشه از مسيرسعادت بى نصيب بمانيد. ابوالبحترى به خشم آمد و با شمشير كشيده جلو رفت ولىنتوانست حمله كند سرش گيج خورد و به زمين افتاد.(226)


181- شمشير زن مخلص  

على (عليه السلام ) عمروبن عبدود را در كنار خندقى كه دور مدينه حفر شده بود بر روىزمين خوابانيد و سرش را از تنش جدا كرد آنگاه سر او را به پيشگاهرسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم برد، پيكر بى سر او را در ميدان رها كرد تااقوام و خويشان او جنازه بى سر او را از خاك برداشته و مكه برگردانند. خبرقتل عمرو در سپاه احزاب زلزله اى عظيم انداخت و بسيج آنها را از هم پريشان ساخت .خواهر عمرو تنها زنى بود از خويشاوندان او بود كه به مدينه آمده بود سر و پاىبرهنه به سراغ جنازه ى برادرش رفت ، مردم انتظار مى كشيدند اين زن خود را بر روىهيكل سر بريده و پا بريده عمرو بيندازد و شيون كند، اما او وقتى جنازه برادرش را ديدآرام گرفت تا اينكه گفت آن حريف كريم و شرافتمند كه برادرم را كشته كى بود؟گفتند: على بن ابيطالب (عليه السلام ) آهى كشيد و گفت من هم اينطور حدس مى زنم زيراتا وقتى ديدم زره زراندود و گرانبهاى برادرم هنوز بر تنش مى درخشد دريافتم كهقاتلش مردى كريم و نجيب مى باشد و بعد شعرى گفت : كه معنى آن عبارت است اگر جزعلى (عليه السلام )، ديگرى برادرم را بخاك مى افكند تا پايان ابديت در عزاى برادرممى گريستم ، ولى چه بگويم كه قاتل او مردى بى نظير است ، مردى كه پدرش برتارك مكه همچون تاج مى درخشيد.

لو كان قاتل عمرو غير قاتله
لكنت ابكى عليه آخر الابد
لكن قاتله من لانظير له
و كان يدعى ابوه بيضة البلد(227)


182- فاتح خندق  

در جنگ خندق عمروبن عبدود و ضراربن حطاب توانستند اسب خود را به آن سوى خندقبرسانند عمربن عبدود در قدرت و زورمندى بعضا بچه شترى را بلند مى كرد و بهعنوان سپر خود از آن استفاده مى كرد و با هزار نفر جنگ مى كرد البته عمروبن عبدود دراوائل سنش از بعضى از كاهنها شنيده بود كهقاتل او شخصى است بنام حيدر، اما او بدون خبر از اينكه على (عليه السلام ) در اين ميدانبه جنگ او خواهد آمد، طلب مبارز مى كرد. ابتدا عمر بن خطاب به اصحاب پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم گفت كسى نزديك او نرود كه كشته خواهد شد و آشكارا اظهار عجزمى كرد. على (عليه السلام ) در آن وقت جوانى بيست و پنج ساله بود و درمقابل مردى مى خواهد بجنگد كه با دست خود بچه شتر را سپر مى كند و با دست راستشمشير مى زند! بالاخره على (عليه السلام ) به ميدان عمرو بن عبدود رفت على (عليهالسلام ) طى رجزى خود را معرفى كرد عمروبن عبدود تا نام حيدر را شنيد ناگهان بهياد پيش بينى كاهنان افتاد و ترس او را گرفت ، خواست كارى بند كه على (عليهالسلام ) برگردد. شروع كرد به ترساندن حضرت ، و گفت تو جوانى چگونه مىتوانى با من بجنگى ، معلوم مى شود محمد صلى الله عليه و آله و سلم حسابش را نكردهو ترا فرستاده به جنگ من ، چه اطمينانى دارى كه من اين نيزه را به شكمت فرو كنم و بينآسمان و زمين نگهت دارم . حضرت فرمود: اين حرفها را رها كن من هم خيلى دلم مى خواهد كهتو بدست من كشته شوى . على (عليه السلام ) سه پيشنهاد به او كرد،اول اينكه به او گفت ، بيا و مسلمان شو، او گفت اين پيشنهاد تو غيرقابل قبول است اگر كوه ابوقبيس ‍ را روى گردنم بگذارم سبكتر و آسانتر از اين استكه بگويم لا اله الا الله ؛ على (عليه السلام ) فرمود: برگرد با من جنگ نكن ، عمروگفت : من نذر كردم كه با مسلمانان جنگ كنم و تلافى جنگ بدر را بكنم حضرت على (عليهالسلام ) پيشنهاد سوم خود را مطرح كرد و فرمود: تو سواره اى و من پياده هستم پيادهشو، تا با من مطابق شوى و جنگ كنيم .(228)
عمرو خشمگين شد، و گفت : من باور نمى كردم كسى از عرب چنين جراتى كند به من بگويدكه از اسب پياده شوم ، از اسب پياده شد و ضربه اى بر سر على (عليه السلام ) زد،على (عليه السلام ) ضربه را با وسيله سپر خود دفع كرد ولى شمشير از سپر گذشتو سر على (عليه السلام ) لطمه اى خورد در اينجا على (عليه السلام ) از روش ‍ خاصىاستفاده كرد و فرمود: تو قهرمان عرب هستى و من با تو جنگ تن به تن دارم اينها كه پشتسر تو هستند براى چه آمده اند؟ تا عمرو نگاهى به پشت سر خود كرد، على (عليهالسلام ) با ضربه اى پاى او را قطع كرد، و او بر زمين افتاد. حضرت وقتى بر سينهاو نشست تا سر او را جدا كند، عمرو در صورت حضرت آب دهن انداخت ، حضرت برخاست ودوى زد و مجدد اراده كرد تاسر او را جدا كند، سپس سر او را جلوىرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم انداخت اينجا بود كه پيامبر خدا صلى الله عليهو آله و سلم فرمود اگر اين كار امروز تو را بااعمال جميع امت محمد صلى الله عليه و آله و سلم مقايسه كنند بر آنها برترى خواهد داشت.


183- مرغ بريانى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد بودمآن حضرت پس از نماز صبح فرمود: من به خانه عايشه مى روم ، من نيز بهمنزل خود بازگشتم . لحظاتى در منزل بودم كه از جا برخاستم و راهىمنزل عايشه شدم در زدم عايشه پرسيد، كيستى ؟ گفتم : على . گفت :رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خفته است ! برگشتم ولى با خود گفتم جايى كهعايشه در منزل باشد چگونه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرصت استراحت وخواب پيدا نموده است !! برگشتم و دوباره در زدم اين بار نيز گفترسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كارى دارند. برگشتم ولى باز مجددا برگشتم واما اين بار شديدتر از دفعات پيش در زدم . عايشه گفت : كيستى ؟ گفتم : على ، صداىپيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به گوشم رسيد، كه فرمود: عايشه در را باز كن... پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پس از آنكه مرا كنار خود نشاند فرمود: اباالحسنآيا نخست من قصه خود را بگويم يا ابتدا تو از تاءخير خود مى گويى ؟ عرض كردمرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما بگوييد: كه خوش گفتاريد. آنگاه فرمود:مدتى بود گرسنه بودم . از اين روبه خانه عايشه آمدم اينجا هم چيزى نبود لذا دست بهدعا برداشتم از خداوند در خواست كردم ناگاهجبرئيل از آسمان فرود آمد و اين مرغ بريانى را به همراه خود آورد و گفت : هم اينك خداوندبر من وحى فرمود: اين مرغ بهشتى را براى شما بياورم ، من نيز به پاس عنايت و اجابتپروردگار به شكر و ستايش او مشغول شدم و سپس عرض كردم خداوندا! از تو مى خواهمكسى را در خوردن اين غذا همرده من كنى كه من و و را دوست داشته باشد. لحظاتى منتظرماندم ولى كسى بر من وارد نشد دوباره دست بر دعا برداشتم عرض كردم : خدايا آن بندهرا توفيق ده كه در صرف اين غذا با من همراه شود... اينجا بود كه صداى در لند شد وفرياد تو با گوشم رسيد و به عايشه گفتم ، على (عليه السلام ) راداخل كن ، كه تو وارد شدى .... يا على (عليه السلام ) تو همان كسى هستى كه خدا ورسول صلى الله عليه و آله و سلم او را دوست دارد و خدا ورسول هم او را دوست دارند آنگاه فرمود: على (عليه السلام )مشغول شو، از غذا بخور...(229)


184- آينده عايشه  

در داستان گذشته بيان شد كه عايشه چگونه برخوردى از خود نشان داد، اما پس اينكهمرغ بهشتى (230) توسط جبرئيل آورده شده بود و با دعاى مستجاب شده پيامبر صلىالله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) هم سفره حضرتش شد،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس از اتمام غذا از على (عليه السلام ) علتتاءخير خود را سؤ ال كرد. حضرت على (عليه السلام )
ممانعت ها و بهانه تراشى هاى عايشه را بهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در موقع ورودش را عرض كرد،رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رو به عايشه كرد و فرمود: عايشه چرا چنينكردى . عايشه گفت : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم من مى خواستم اين افتخارخوردن غذاى بهشتى نصيب پدرم (ابوبكر) شود. حضرت فرمود: اين اولين بار نيست كهكينه توزى تو نسبت به على (عليه السلام ) آشكار مى شود من از آنچه نسبت به على(عليه السلام ) در دل دارى ، باخبرم ، عايشه كار تو به آنجا خواهد كشيد كه به جنگ باعلى (عليه السلام ) بر مى خيزى . عايشه گفت : مگر زنان هم به مردان نبرد مى كنند.پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: همان كه گفتم تو به جنگ و نبرد با على(عليه السلام ) كمر همت بندى ، و در اين كار نزديكان و ياران من (طلحه و زبير) تو راهمراهى كنند و بر وى بشوريد، در جنگ رسوايى به بار خواهيد آورد كه زبانزد همگانگرديد در اين مسير به جايى مى رسى كه سگهاى حواب بر تو پارس كنند.... تو آنجاپشيمان مى شوى و در خواست بازگشت مى كنى ... كه كه آنوقتچهل مرد به دروغ شهادت دهند كه آن مكان حواب نيست .... چون پيش گويى حضرت بهآنجا رسيد عايشه گفت : اى كاش ‍ مرده بودم و آن روزها را نمى ديدم . سپسرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على (عليه السلام ) برخيز كه وقت نمازظهر است بايد بلال را براى اذان خبر كنى .
آنگاه بلال اذان گفت : و حضرت به نماز ايستاد و من هم با آن حضرت نماز خواندم .(231)


185- بعد از من مظلوم و مغلوبى !!! 

على (عليه السلام ) مى فرمايد رسول خدا (عليه السلام ) درمنزل يكى از همسران خويش به سر مى برد به قصد ديدار آن حضرت به آنجا رفتم .پيش از ورود اجازه خواستم وقتى داخل شدم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:يا على (عليه السلام ) آيا نمى دانى كه خانه من خانه توست تو براى ورود محتاج بهاجازه نيستى . عرض كردم : اى رسول خدا (عليه السلام ) از اجازه را از روى علاقهگرفتم . فرمود: تو به چيزى علاقه دارى كه محبوب خداست ... آيا نمى دانى كهآفريدگار من نمى خواهد كه هيچ سرى از اسرار من بر تو پوشيده بماند. اى على (عليهالسلام ) تو وصى پس از من هستى ، مظلوم و مغلوبى هستى كه پس از من به او ظلم مىكنند... آن كس كه از تو كناره بگيرد از من جدا شده . دروغ مى گويد: كسى كه دعوى محبتمن را دارد ولى با تو با دشمنى مى كند. چرا كه خداىمتعال آفرينش من و تو را از نور واحدى قرار داده است . (232)


186- جاى جبرئيل مى نشيند! 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى رسول خدا (عليه السلام ) در بستر بيمارى بودكه من به قصد عيادت حضرتش رفته بودم ، در آنجا مردى را حضور پيامبر صلى اللهعليه و آله و سلم ديدم كه از حيث حسن و جمال بى نظير بود، آن مرد سر مبارك پيامبر خداصلى الله عليه و آله و سلم را در دامن خود داشت و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلمنيز خواب بود وقتى من داخل شدم آن مرد مرا به نزد خود فرا خواند، و گفت : نزديكعموزاده خود بنشين كه تو از، من بر او سزاوارترى ! على (عليه السلام ) مى فرمايد:جلو رفتم و آن مرد برخاست و جاى خود را به من داد و رفت ، من نشستم و سر مباركرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در دامن خود گرفتم . ساعتى گذشت . پيامبرخدا صلى الله عليه و آله و سلم بيدار شد و از من پرسيد مردى كه سر بر دامن او داشتمكجا رفت ؟ عرض كردم ، وقتى من داخل شدم جايش را به من داد و رفت . حضرت فرمود: اورا شناختى ؟ عرض كردم نه پدر و مادرم فداى شما. حضرت فرمود: اوجبرئيل بود من سر بر دامن او نهاده بودم و به سخنانش گوش مى دادم تا اينكه در دم سبكشد و خواب بر چشمانم غلبه كرد. (233)


187- براى خود هر چه خواستم  

على (عليه السلام ) مى فرمايد روزى مريض شده بودم كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ديدنم ، آمد من در بستر بودم كه آن حضرتكنارم نشست و جامه اى از خود را بر رويم كشيد ولى چون شدت بيمارى مرا ديد برخاستو به مسجد رفت و در آنجا لحظاتى را به دعا و نماز پرداخت . سپس نزد من بازگشت وجامه ام را پس زد و فرمود: على (عليه السلام ) برخيز كه بهبودى خود را بازيافتى . مناز بستر برخاستم در حالى كه هيچ دردى احساس نمى كردم . آنگاه فرمود:
من هيچ گاه از خداوند درخواستى نكردم مگر آنكه بر آورده كرده و هر گاه چيزى براى خودخواستم براى تو نيز طلب كردم . (234)


188- هفت باغ بهشتى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم در يكى ازكوچه هاى مدينه قدم مى زديم در طول مسير به باغ سرسبزى به آن حضرت عرض كردمعجب باغ زيبايى است ؟ حضرت فرمود: آرى زيباست ولى باغ تو در بهشت زيباتر خواهدبود. به باغ ديگرى رسيديم باز گفتم : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عجب باغ زيبايى است ؟ حضرت فرمود: آرىزيباست اما باغ تو در بهشت زيباتر است . به همين ترتيب درطول راه با هفت باغ مواجه شديم و هر بار گفتگوى من بارسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تكرار مى شد تا اينكه به پايان راه رسيديم .پس ناگهان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست بر گردنم انداخت در حالى كهمرا به سينه خود مى فشرد به گريه انداخت و فرمود: پدرم به فداى آن شهيد تنها.عرض كردم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريه شما براى چيست ؟ حضرتفرمود: از كينه هاى مردمى كه در سينه هاى خود نسبت به تو پنهان كردند تا پس از من آنرا آشكار كنند. كينه هايى كه ريشه در بدر واحد دارد... آنها خونهاى ريخته شده در احد رااز تو طلب مى كنند. پرسيدم اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آيا در آن روزدينم سلامت خواهد بود. حضرت فرمود: آرى . (235)


189- اسباب خوشحالى رسول خدا (ص ) 

على (عليه السلام ) مى فرمايد: پس از فتح مكهرسول اكرم (عليه السلام ) عده اى را به اطراف مكه فرستاد تا مردم را به اسلام دعوتكنند ولى به آنها فرمان جنگ نداد. از جمله كسانى كه فرستادرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود، خالدبن وليد بود كه وى را براى تبليغاسلام به ميان قبيله بنى جذيمه فرستاد. خالد به منظور انتقام جويى و تسويه حسابشخصى خود از اين قبيله كه در جاهليت گذشته خونى از اقوام او ريخته بودند اقدام بهكشتار عده اى از آنها زد و گروهى ديگر از آنها را اسير و اموالشان را به يغما برد.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه از رفتار او با خبر شد به مسجد رفت و بهمنبر نشست و سه بار گفت : پروردگارا! من از آنچه كه خالد مرتكب شده بيزارم ، و ازكار او متنفرم . آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از من خواست تا به منظورجبران زيانهايى كه به آن قبيله رسيده بود و پرداخت ديه كسانى كه به ناحق كشته شدهبودند به آنجا رفته و جبران آن ضايعات را بنمايم . على (عليه السلام ) مى فرمايد:در آنجا من غرامت و ديه آسيب ديدگان را پرداخت كردم و به ايشان گفتم : شما را به خداسوگند اگر در ميان شما كسى هست كه حقى از او ضايع شده بگويد، تا پرداخت كنم .عده اى برخاستند و گفتند: حال كه چنين است و تو ما را به خدا سوگند دادى ، بايدبگوييم كه تعدادى زانوبند شتر و ظرف مخصوص سگ نيز از ما در اين حادثه مفقود شدهاست . على (عليه السلام ) مى فرمايد: من آنها را نيز حساب كردم و وجه آنها را داده امحضرت مى گويد: سپس ديدم هنوز مبالغى از پولى كه با خود آورده بودم باقى است .به مردم گفتم : اين پولها را نيز به شما مى بخشم تا برائت ذمهكامل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلمحاصل شده باشد. على (عليه السلام ) مى فرمايد: پس از اتمام كار نزدرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدم و نحوه عملكرد خود را به عرض ايشانرساندم . حضرت فرمود: يا على (عليه السلام ) به خدا سوگند اگر به جاى اين كارشتران سرخ مو برايم هديه مى آوردند اين قدرخوشحال نمى شدم . (236)


190- ناله نااميدى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد در صبح همان شبى كهرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به معراج رفت من در خدمت آن حضرت بودم كهحضرتش داخل حجره نماز مى گزارد و من نيز در كنار او به نماز ايستاده بودم . پس ازاتمام نماز ناگهان صداى ضجه و ناله اى به گوشم رسيد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پرسيدم : يارسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين چه صدايى بود؟
حضرت فرمود: اين ضجه و افسوس شيطان است او از معراج من با خبر شده و از اينكه درروى زمين از او پيروى شود ماءيوس شده است . (237)


191- كاتب وحى الهى  

على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم واردشدم . حضرت سرگرم تلاوت سوره مائده بود (گويا بخشى از اين سوره به تازگىنازل شده بود و وجود مبارك آن حضرت در حالى تلقى وحى و اخذ آيات قرآنى بود كه منوارد شدم ) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از من خواست آيات آن سوره را بنويسممن نيز با املاى حضرتش كار نوشتن را شروع كردم و آيات را يك به يك نگاشتم تارسيدم به اين آيه شريفه انما وليكم الله و رسوله ، و الذين آمنوا الذين يقيمونالصلاة و يوتون الزكوة و هم راكعون ، ولى امر و ياور شما تنها خدا ورسول و مومنانى هستند كه نماز به پا مى دارند و به فقيران درحال ركوع زكات مى دهند. (238) ناگاه ديدم آن حضرت در يك حالت خلسه فرورفته ولى در عين حال زبان او همچنان بر املاى آياتمشغول است من نيز آنچه را مى شنيدم همه را مى نوشتم تا اينكه كار كتابت سوره پايانگرفت . در اين هنگام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن حالت خلسه بيرون آمدو فرمود: بنويس آنگاه شروع كرد و از آغاز همان آيه اى كه در لحظاتىقبل در خلسه رفته بود، تلاوت كرد، به او گفتم : مگر شما هم اينك اين آيات را تاپايان سوره املا نكرديد و من تمام آنها را نوشتم ديدم صداى حضرت به تكبير بلند شدو فرمود: آن كسى كه اين آيات را بر تو املا مى نمودجبرئيل بوده است . لذا على (عليه السلام ) با املاىجبرئيل ايمن كار كتابت اين سوره را به اتمام مى رساند. (239)
192 - صداى جبرئيل در جنگ احد
در جنگ احد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با سپاه خود وارد منطقه جنگ كه درحاشيه كوه احد بود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم براى جلوگيرى از حملهدشمن از پشت عبد الله بن جبير را به همراه 50 نفر از تيراندازان ماهر را ماءمور حفاظت ازدهانه شكاف كوه كرد و تاءكيد فرمودند: به هيچ وجه تنگه را رها نكنند، بعد از اينكهجنگ شروع شد و لشكر دشمن رو به فرار گذاشت ، مسلمين به جمع آورى غنائم پرداختندو محافظين كوه به جز 10 نفر پستهاى خود را براى جمع آورى غنائم ترك كردند.ابوسفيان قبلا خالد بن وليد را ماءمور اينكار كرده بود تا در موقع مقتضى از پشت حملهنمايد لذا او با حمله به عبد الله آنها را كشت و از پشت به لشكر اسلام حمله كرد در همينموقع سردار رشيد اسلام حضرت حمزه (عليه السلام ) و بعضى ديگر از ياران پيامبر(عليه السلام ) شهيد شدند و عده اى نيز پروانه وار پيامبر (عليه السلام ) را مراقبت مىكردند بيشتر از همه على (عليه السلام ) بود كه هر حمله اى را از جانب دشمن دفع مىكرد. على (عليه السلام ) آنقدر جنگيد كه شمشيرش شكست پيغمبر شمشير خود را كه بهذوالفقار معروف بود، به على (عليه السلام ) داد، و خود در جايى سنگر گرفت . على(عليه السلام ) از آن حضرت دفاع مى كرد، آنچنان كه بيش از شصت زخم بر سر وصورت و بدنش وارد شد. در اين هنگام جبرئيلنازل شد و گفت : اى محمد (عليه السلام )، معناى مواسات همين است . پيامبر عليه السلامفرمود: على (عليه السلام ) از من است و من از اويم .جبرئيل گفت : من هم از هر دوى شما، و نيز جبرئيل در همان وقت گفت : (لافتى الا على لا سيفالا ذوالفقار) بطورى كه همه اين صدا را شنيدند.

بدر در شام احد، تصوير كيست ؟
در غلاف لافتى شمشير كيست ؟(240)


193- نماز، معراج على (ع ) 

جنگ احد كه بنام كوهى است نزديك مدينه ، درسال سوم هجرى روى داد و هفتاد تن از مسلمانان نيز در آن به شهادت رسيدند، اين جنگبنابر ضبط مورخين روز شنبه هفتم شوال رخ داده در اين جنگ تيرى بر پاى حضرت اميرعلى (عليه السلام ) خورد. (241) بعد از جنگ هر چه مى كردند به علت ناراحتى شديدامام نمى توانستند تير را از پاى حضرت خارج نمايند تا اينكه منتظر شدند حضرت واردنماز شود، در حين اقامه نماز تير را از پاى حضرت خارج كردند بعد از نماز حضرت ديددرد زخم كمتر شده است و محل نماز خون آلوده شده است بعد متوجه شد كه تير از پاى اوخارج شده است . سپس حضرت فرمود: بخالق الاكبر من متوجه خارج شدن تير نشدم .(242)


194- شيفته خدا 

پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در پاسخ به كسانى كه نزد ايشان از تندىهاى على (عليه السلام ) اظهار ابودردا مى گويد: روزى در يكى از نخلستانهاى اطرافمدينه جسد على (عليه السلام ) را ديدم كه مانند چوب خشك بر زمين افتاده است . او بهخيال اينكه حضرت على (عليه السلام ) از دنيا رفته است براى خبر دادن واقعه به خانهآن حضرت آمد و به حضرت فاطمه زهرا (عليه السلام ) درگذشت همسرش را تسليت گفت: فاطمه زهرا (عليه السلام ) فرمود: پسر عموى من نمرده است .
بلكه در حال عبادت از خوف خدا غش كرده است و اينحال براى او بسيار اتفاق مى افتد. (243)


195- ما رجعت مى كنيم  

جابر بن عبد الله مى گويد: حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم درسال حجة الوداع در منى خطبه اى خواندند و متذكر شدند كه خداوندمتعال فرموده بعد از تو اى پيغمبر (عليه السلام ) جمعيتى به كفر برمى گردند و عدهاى را نيز گردن مى زنند، اى مردم آگاه باشيد بخدا سوگند اين كارهاى زشت كه از آنانسر مى زند ما هم در عالم رجعت بازگشت مى كنيم و گردن آنها را خواهيم زد، آنگاه آنحضرت با حالى محزون به حضرت على (عليه السلام ) توجه نموده و فرمودند: يا على(عليه السلام ) شما را نيز مى كشند. (244)


196- جان دادن كافر 

مرحوم كلينى در كتاب كافى روايتى از امام صادق (عليه السلام )نقل مى كند كه فرمودند: على بن ابيطالب (عليه السلام ) يك روز دچار درد چشمش شد.پيغمبر (عليه السلام ) وقتى آمدند تا از على عيادت كنند ديدند على (عليه السلام ) ازشدت درد فرياد مى كشد، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا على(عليه السلام ) جزع و فزع مى كنى ؟ آيا واقعا درد تو بسيار شديد است ؟ على (عليهالسلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تا بهحال چنين دردى نداشته ام . پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: يا على (عليهالسلام ) وقتى كه ملك الموت يم آيد تا جان انسان كافرى را بگيرد سفودى(مثل سيخ كباب ) در دست دارد و بوسيله آن جان او را مى گيرد و اين قبض روح آن چناندردناك است كه كافر فرياد مى زند. حضرت على (عليه السلام ) همين كه اين را شنيد ازبستر خود برخاست و گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يك بار ديگر هماين مطلب را بگوييد، چون آنقدر از شنيدن آن وحشت كردم كه درد چشم خودم را فراموشكردم . بعد گفت : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آيا اين اختصاص بهكافران دارد يا بعضى ديگر از امت تو هم اينطور هستند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم فرمودند: سه دسته از امت من هم اينطور قبض روح مى شوند.
1- كسى كه مسئوليتى دارد و ظلم مى كند 2- گروهى كهمال يتيم مى خورند3- شاهدى كه به دروغ شهادت دهد. (245)


next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation