بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب تفسیر المیزان جلد 1, علامه محمدحسین طباطبایی رحمه الله علیه   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     ALMIZA01 -
     ALMIZA02 -
     ALMIZA03 -
     ALMIZA04 -
     ALMIZA05 -
     ALMIZA06 -
     ALMIZA07 -
     ALMIZA08 -
     ALMIZA09 -
     ALMIZA10 -
     ALMIZA11 -
     ALMIZA12 -
     ALMIZA13 -
     ALMIZA14 -
     ALMIZA15 -
     ALMIZA16 -
     ALMIZA17 -
     ALMIZA18 -
     ALMIZA19 -
     ALMIZA20 -
     ALMIZA21 -
     ALMIZA22 -
     ALMIZA23 -
     ALMIZA24 -
     ALMIZA25 -
     ALMIZA26 -
     ALMIZA27 -
     ALMIZA28 -
     ALMIZA29 -
     ALMIZA30 -
     ALMIZA31 -
     ALMIZA32 -
     ALMIZA33 -
     ALMIZA34 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

و آن سؤ ال اين است كه : وقتى اميدى بايمان آوردن يهود و نصارى نيست پس چه كسى ازايشان باين كتاب ايمان مى آورد؟ و راستى دعوت ايشان بكلىباطل و بيهوده است ؟ در جواب مى فرمايد: از ميانه آنهائى كه كتابشان داده بوديم تنهاكسانى باين كتاب ايمان مياورند كه كتاب خود را حقيقتا تلاوت ميكردند و براستى بكتابخود ايمان داشتند ممكن هم هست جواب ، اين باشد كه اينگونه افراد بكلى به كتاب هاىآسمانى ايمان مى آورند، چه تورات و چه انجيل و چه قرآن ، و ممكن هم هست جواب ، اينباشد كه اينگونه افراد بكتابى كه نازل شده يعنى بقرآن ايمان مياورند.
و بنابراين قصر - انحصار - در جمله (اولئك يؤ منون به )، قصر افراد خواهدبود كه معنايش در ساير مجلدات فارسى گذشت ، و ضمير در كلمه (به ) به بعضى ازوجوه نامبرده خالى از استخدام (مثل اينكه مراد از مرجع ضمير كتاب ،اهل كتاب بوده و مراد از ضمير قرآن باشد) نيست .
و مراد از جمله (الذين اوتوا الكتاب ) عده اى از يهود و نصارى هستند كه براستى بدينخود متدين بودند و پيروى هوى و هوس ‍ نمى كردند و مراد بكلمه (كتاب )، تورات وانجيل است ، و اما اگر مراد از جمله اول را مؤ منين به پيامبر اسلام ، و مراد از كتاب را قرآنبگيريم ، آنوقت معناى آيه چنين مى شود: كسانى كه قرآن را بايشان داديم و ايشان بحقآنرا تلاوت ميكنند، همانها هستند كه بقرآن ايمان دارند، نه اين پيروان هوى ، كه دراينصورت قصر در آيه قصر قلب خواهد بود كه باز معنايش در ساير مجلدات گذشت .
(يا بنى اسرائيلاذكروا) تا آخر دو آيه ، در اين دو آيه خاتمه گفتار را به آغاز آن ارجاع داده ، و در اينجايكدسته از خطابها كه به بنى اسرائيل شده ، خاتمه مييابد.
بحث روايتى (درباره تلاوت قرآن ) 
در ارشاد ديلمى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه درذيل آيه : (الذين آتينا هم الكتاب يتلونه حق تلاوته ) الخ ،
فرموده : آيات آنرا شمرده شمرده مى خوانند، و در معناى آن تدبر نموده ، باحكامشعمل ميكنند، و بوعده هايش اميد مى بندند، و از تهديدهايش مى هراسند، و از داستانهايشعبرت مى گيرند، او امرش را بكار بسته ، نواهيش را اجتناب مى كنند و بخدا سوگند،معناى حق تلاوت اينست ، نه اينكه تنها آياتش را حفظ كنند، و حروفش را درس بگيرند وسوره هايش را بخوانند و بند بند آنرا بشناسند كه مثلا فلان سوره ده يكش چند آيه وپنج يكش چند است .
و بسيار كسانى كه حروف آن را كاملا از مخرج اداء ميكنند، ولى حدود آن را ضايعميگذارند، بلكه تلاوت به معناى تدبر در آيات آن ، وعمل به احكام آنست ، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (كتاب اءنزلناه اليك مبارك ،ليدبروا آياته )، (كتابى است مبارك كه بتونازل كرديم ، تا در آياتش تدبر كنند).
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده ، كه در تفسير جمله :(يتلونه حق تلاوته ) فرموده : يعنى وقتى بايات راجع به بهشت و دوزخش ميرسندمى ايستند و فكر ميكنند.
و در كافى از آنجناب روايت كرده كه در تفسير اين آيه فرموده : اينان كه قرآن را بحقتلاوتش تلاوت ميكنند، امامان امتند.
مؤ لف : اين روايت از باب جرى يعنى تطبيق آيه به مصداق روشن وكامل آن است .

آيه 124 بقره 
واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماماقال و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين - 124.
ترجمه آيات :
و چون پروردگار ابراهيم ، وى را با صحنه هائى بيازمود و او بحدكامل آن امتحانات را انجام بداد، بوى گفت : من تو را امام خواهم كرد ابراهيم گفت : از ذريهام نيز كسانى را بامامت برسان فرمود عهد من بستمگران نمى رسد (124)
بيان 
اين آيه بفرازى ديگر شروع شده و آن ذكر پاره اى از داستانهاى ابراهيم (عليه السلام )است كه نسبت بآيات مربوط به قبله و تغيير آن از بيت المقدس بطرف كعبه بمنزلهمقدمه و زمينه چينى است ، و همچنين نسبت بآيات راجعه بحج ، و بيانيكه درخلال آن درباره حقيقت دين حنيف اسلامى و مراتب آن بميان آمده ، مرتبهاول بيان اصول معارف اسلامى و مرتبه دوم اخلاق و مرتبه سوم احكام فرعيه كه همهاينها بطور اجمال در آن آيات آمده است .
404
و آيات نامبرده اين معنا را نيز در برگرفته كه خدايتعالى ابراهيم (عليه السلام ) رابچند خصيصه اختصاص داده ، يكى بامامت و يكى به بناى كعبه و ديگر بعثتش براىدعوت بدين توحيد.
ابراهيم عليه و السلام در اواخر عمر به امامت رسيد 
(و اذ ابتلى ابراهيم ربه ) بنا بر آنچه گفتيم اين آيه شريفه اشاره دارد باينكهخدايتعالى مقام امامت را باو داد و اين واقعه در اواخر عمر ابراهيم (عليه السلام ) اتفاقافتاده ، در دوران پيريش و بعد از تولد اسماعيل و اسحاق (عليه السلام ) و بعد از آنكهاسماعيل و مادرش را از سرزمين فلسطين بسرزمين مكهمنتقل كرد، همچنانكه بعضى از مفسرين نيز متوجه اين نكته شده اند.
دليل بر آن اينستكه بعد از جمله : (انى جاعلك للناس اماما) از آنجناب حكايت فرمودهكه گفت : (و من ذريتى ، پروردگارا امامت را در ذريه ام نيز قرار بده ) و اگر داستان امامتقبل از بشارت ملائكه بتولد اسماعيل و اسحاق بود، ابراهيم (عليه السلام ) علمى و حتىمظنه اى باينكه صاحب ذريه ميشود نميداشت .
چون حتى بعد از بشارت دادن ملائكه باز آنرا باور نكرد و در جواب ملائكه سخنى گفتكه نوميدى از اولاددار شدن از آن پيدا است ، و اينك گفتگوى ملائكه با وى :
(ونبئهم عن ضيف ابراهيم ، اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما،قال انا منكم و جلون قالوا: لا توجل ، انا نبشرك بغلام عليم#قال : ابشر تمونى على اءن مسنى الكبر، فبم تبشرون ؟ #قالوا بشرناك بالحقفلاتكن من القانطين )، بمردم خبر ده از ميهمانان ابراهيم ، آنزمان كه بر او در آمدند وسلام گفتند، ابراهيم (چون ديد غذا نخوردند پنداشت دشمنند) گفت : ما از شما بيمناكيم ،گفتند: نه ، مترس كه ما تو را بفرزندى دانا بشارت ميدهيم ، گفت : آيا مرا كه پيرىمسلطم شده بشارت ميدهيد به چه بشارت ميدهيد؟ گفتند بحق بشارتت ميدهيم ، زنهار كه ازنوميدان مباش )
و همچنين بطوريكه قرآن حكايت مى كند همسرش نيز اميدى نداشت باينكه صاحب فرزندشود، اينك حكايت قرآن : (وامراته قائمة ، فضحكت ، فبشرناها باسحق ، و من وراء اسحقيعقوب ، قالت يا ويلتى ءالدوانا عجوز و هذابعلى شيخا؟ ان هذا لشى ء عجيب ، قالوااءتعجبين من امراللّه ؟ رحمت اللّه و بركاته عليكماهل البيت ، انه حميد مجيد)، (همسرش ايستاده بود، چون اين گفتگو شنيد بخنديد، ما او رابه اسحاق و از پس اسحاق به يعقوب بشارت داديم ، گفت : اى واى ، آيا من بچه مى آورم، با اين كه پيره زالى هستم ، آنهم پير زالى كه در جوانيش نازا بود؟! و شوهرم پيرىفرتوت است ، اين بشارت چيزى است عجيب ؟! گفتند: آيا از امر خدا تعجب مى كنى ؟ رحمتخدا و بركات او شامل حال شما اهل بيت است و او حميد و مجيد است ).
بطورى كه ملاحظه مى كنيد از سراپاى سخنان ابراهيم و همسرش نوميدى مى بارد، وبهمين جهت ملائكه در مقابل ، سخنانى ميگويند كه تسلى خاطر آنان باشد، و دلخوششانسازد، پس ابراهيم و خانواده اش اطلاعى نداشتند كه بزودى صاحب فرزند مى شوند وبا اين حال وقتى مى بينيم بعد از شنيدن اين مژده كه خدا او را به مقام امامت ترفيع مىدهد، تقاضا مى كند كه اين مقام را به بعضى از ذريه من روزى فرما، مى فهميم كه او درحال گفتن اين تقاضا داراى فرزند بوده ، چون سخن ، سخن كسى است كه خود را داراىفرزند ميداند و اگر كسى كمترين آشنائى به ادب كلام داشته باشد، آنهم پيامبرى چونابراهيم خليل ، آنهم در خطاب به پروردگارجليل خود، هرگز بخود اجازه نمى دهد كه با اين كه نه فرزند داشته و نه اطلاعى ازفرزند دار شدنش داشته اينطور سخن بگويد.
و تازه اگر چنين سخنى را از آنجناب احتمال دهيم ، بايد مى گفت : (و من ذريتى ، انرزقتنى ذرية )، (پروردگارا از ذريه ام نيز، اگر ذريه اى روزيم كردى ، امام قراربده ) يا عبارتى ديگر كه اين قيد و شرط را برساند، پس معلوم ميشود اين درخواست ازآنجناب در اواخر عمرش و بعد از بشارت بوده است .
خداوند امامت را بعد از امتحانهايى كه از ابراهيم كرد به او بخشيد 
علاوه بر اينكه جمله : (و چون ابراهيم را پروردگارش آزمايشها نموده و او در همه آنهاپيروز گرديد، و بدين جهت پروردگارش گفت : من تو را امام خواهم كرد) الخ ، دلالتدارد كه اين امامت كه خدا باو بخشيد، بعد از امتحان هائى بوده كه خدا از او كرد و معلوماست كه اين امتحانات همان انواع بلاهائى بوده كه در زندگى بدان مبتلا شده ، و قرآنكريم بآنها تصريح كرده كه روشن ترين آن امتحانها و بلاها، داستان سر بريدن ازفرزندش اسماعيل بوده ، مى فرمايد: (قال يا بنى انى اءرى فى المنام انى اذبحك )،تا آنجا كه مى فرمايد: (ان هذا لهو البلاء المبين )، (پسرم در خواب مى بينم كه منبدست خودم ترا ذبح مى كنم - تا آنجا كه مى فرمايد - بدرستى كه اين بلائىاست آشكارا) و اين قضيه در دوران پيرى آن جناب اتفاق افتاده ، همچنان كه قرآن در حكايتاز آن ميفرمايد: (الحمدلله الذى وهب لى على الكبر،اسمعيل و اسحق ، ان ربى لسميع الدعاء)، (شكر خداى را كه در سر پيرىاسماعيل و اسحاق را به من ارزانى داشت ، آرى پروردگار من شنوا و داناى بحاجت است ،)
406
حال به الفاظ آيه برميگرديم .
امتحان جز با برنامه اى عملى صورت نمى گيرد و كلمات مبين آن است 
(و اذ ابتلى ابراهيم ربه ) الخ ، كلمه (ابتلاء) و بلاء يك معنى دارد، اگر بخواهىبگوئى : من فلان را با فلان عمل و يا پيش آوردن فلان حادثه امتحان كردم ، هم ميتوانىبگوئى : (ابتليته بكذا)، و هم مى توانى بگوئى (بلوته بكذا) و اثر اين امتحان ايناست كه صفات باطنى او را از قبيل اطاعت و شجاعت و سخاوت و عفت و علم و مقدار وفاء، ونيز صفات متقابل اين نامبرده را ظاهر سازد.
و بهمين جه ت امتحان ، جز با برنامه اى عملى صورت نمى گيرد،عمل است كه صفات درونى انسان را ظاهر مى سازد، نه گفتار، همان طور كه ممكنست درستو راست باشد، ممكن هم هست دروغ و خلاف واقع باشد، همچنان كه در آيه : (انا بلوناهمكما بلونا اصحاب الجنة ) و آيه : (ان اللّه مبتليكم بنهر) امتحان باعمل صورت گرفته .
اينرا بدان جهت مى گوئيم ، كه اگر در آيه مورد بحث امتحان ابراهيم را بوسيله كلماتدانسته ، بفرضى كه منظور از كلمات الفاظ بوده باشد، باز بدان جهت است كه الفاظوظائف عملى براى آنجناب معين ميكرده ، و از عهد و پيمانها و دستورالعمل ها حكايت مى كرده ، همچنان كه در آيه : (و قولوا للناس حسنا) (به مردم نكوبگوئيد) منظور از گفتن ، معاشرت كردن است ، ميخواهد بفرمايد: با مردم به نيكىمعاشرت كنيد.
مراد از (كلمة اللّه ) در قرآن 
(بكلمات فاتمهن ) كلمات جمع است و كلمه هر چند در قرآن كريم بر موجودات و اعيانخارجى اطلاق شده ، نه بر الفاظ و اقوال ، مانند: (بكلمة منه اسمه المسيح عيسى بنمريم )، (و كلمه اى از او كه نامش عيسى بن مريم بود) ولكن همين نيز بعنايتقول و لفظ است ، باين معنا كه ميخواهد بفرمايد: مسيح (عليه السلام ) با كلمه وقول خدا كه فرمود: (كن ) خلق شده ، همچنان كه فرمود: (انمثل عيسى عنداللّه كمثل آدم خلقه من تراب ، ثمقال له كن فيكون )، (مثل عيسى نزد خدا، مثل آدم است كه او را از خاك بيافريد، و سپسفرمود: (بباش پس موجود شد).
و اين نه تنها در داستان مسيح است ، بلكه هر جا كه در قرآن لفظ كلمه را بخدا نسبت داده، منظورش همين قول (كن فيكون ) است ، مانند آيه : (و لامبدل لكلمات اللّه )، (كسى كلمات خدا را تغيير نمى تواند دهد) و آيه : (لاتبديل لكلمات اللّه )، (تبديلى براى كلمات خدا نيست ) و آيه : (يحق الحق بكلماته )،(خدا با كلمات خود حق را محقق مى سازد)
و آيه : (ان الذين حقت عليهم كلمة ربك لا يؤ منون )، (آنها كه عذاب پروردگارت عليهآنان حتمى شده ، ايمان نمى آورند)، و آيه : (ولكن حقت كلمة العذاب )، ولكن كلمه عذابحتمى شده ،) و آيه : (و كذلك حقت كلمة ربك على الذين كفروا، انهم اصحاب النار)، (واينچنين كلمه پروردگارت بر كسانى كه كافر شدند محقق گشت ، كه اصحاب آتشند) وآيه : (و لولا كلمة سبقت من ربك الى اجل مسمى ، لقضى بينهم )، (اگر نبود كه كلمهخدا قبلا براى مدتى معين گذشته بود، هر آينه قضاء بين آنان رانده مى شد) و آيه : (وكلمة اللّه هى العليا) (و كلمه خدا همواره دست بالا است ) و آيه :(قال فالحق و الحق اقول )، (گفت حق اينست كه ... و حق مى گويم ) و آيه : (انماقولنا لشى ء اذا اءردناه ، اءن نقول له كن فيكون )، (تنها گفتار ما بچيزى كهبخواهيم ايجاد كنيم ، اينست كه بآن بگوئيم : بباش و آن چيز موجود شود).
كه در همه اينموارد منظور از لفظ (كلمه )، قول و سخن است ، باين عنايت كه كارقول را ميكند، چون قول عبارتست از اينكه گوينده آنچه را مى خواهد به شنونده اعلامبدارد، يا باو خبر بدهد، و يا از او بخواهد.
و به همين جهت بسيار مى شود كه در كلام خدايتعالى كلمه و يا كلمات به وصف (تمام )توصيف مى شود، مانند آيه : (و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا، لامبدل لكلماته )، (كلمه پروردگارت از درستى وعدل تمام شد،
هيچ كس نيست كه كلمات او را دگرگون سازد) و آيه : (و تمت كلمة ربك الحسنى علىبنى اسرائيل )، (كلمه حسناى پروردگارت بر بنىاسرائيل تمام شد،) كانه كلمه وقتى از گوينده اش سر مى زند هنوز تمام نيست ، وقتىتمام ميشود كه لباس عمل بپوشد، آنوقت است كه تمام و صدق مى شود.
و اين معنا منافات ندارد با اينكه قول او فعلش باشد، براى اينكه حقايق واقعى حكمىدارد، و عنايات كلامى و لفظى حكمى ديگر دارد، بنابراين آنچه را كه خدا خواسته براىپيامبرانش و يا افرادى ديگر فاش سازد، بعد از آن كه سرى و پنهان بوده ، و ياخواسته چيزى را بر كسى تحميل كند و از او بخواهد، باين اعتبار اين اظهار راقول و كلام مى ناميم ، براى اينكه كار قول را مى كند، و نتيجه خبر امر و نهى را دارد، واطلاق قول و كلمه بر مثل اين عمل شايع است . البته وقتى كه كارقول و كلمه را بكند،
مثلا مى گوئى : (من اينكار را حتما ميكنم ، براى اينكه از دهنم در آمده كه بكنم ) با اينكهقبلا در آن باره سخنى نگفته اى ، ولى تنها تصميم انجام آنرا گرفته اى و چون نمىخواهى تصميم خود را بشكنى ، و در آن باره شفاعت احدى را بپذيرى و هيچ سستى درتصميمت پيدا نشده ، لذا اينطور تعبير ميكنى كه من چون گفته ام اينكار را مى كنم ، بايدبكنم ، نظير شعر عنتره كه مى گويد:
و قولى كلما جشاءت و جاشت ----- مكانك تحمدى او تستريحى
يعنى سخن من بنفسم وقتى كه در ميدان جنگ باضطراب در مى آيد اينست كه بگويم سرجايت بايست كه يا كشته مى شوى و خوشنام و يا دشمن را ميكشى و راحت مى گردى كهمنظورش از قول تلقين نفس به ثبات و تصميم بر آنست كه ثباترا از دست ندهد وتصميم خود را در جائى كه دارد يعنى در دلش همچنان حفظ كند، تا اگر در حادثه كشتهشد، از ستايش خلق برخوردار شود و اگر بر دشمن پيروز گشت از استراحت برخوردارگردد.
مراد از (كلمات ) و (اتهمن ) در آيه كريمه 
حال كه اين نكته را دانستى اين معنا برايت روشن گرديد، كه مراد به (كلمات ) در آيهمورد بحث ، قضايائى است كه ابراهيم با آنها آزمايش شد، و عهدهائى است الهى ، كهوفاى بدانها را از او خواسته بودند، مانند قضيه كواكب ، و بتها، و آتش ، و هجرت ، وقربانى كردن فرزند، و غيره .
و اگر در آيه مورد بحث نامى از اين امتحانات نبرده ، براى اين بود كه غرضى به ذكرآنها نداشته ، بله همين كه فرموده : (چون از آن امتحانات پيروز در آمدى ما تو را امامخواهيم كرد)، مى فهماند كه آن امور امورى بوده كه لياقت آنجناب را براى مقام امامتاثبات ميكرده ، چون امامت را مترتب بر آن امور كرد.
پس اين صحنه ها كه بر شمرديم ، همان كلمات بوده و اما تمام كردن كلمات به چه معنااست ؟ در پاسخ مى گوئيم اگر ضمير در (اتمهن ) بابراهيم برگردد، معنايش اينميشود كه ابراهيم آن كلمات را تمام كرد، يعنى آنچه را خدا از او مى خواست انجام داد، وامتثال نمود، و اما اگر ضمير در آن بخداى تعالى برگردد، همچنانكه ظاهر هم همين است ،آنوقت معنا اين ميشود كه خدا آن كلمات را تمام كرد، يعنى توفيق راشامل حال ابراهيم كرد و مساعدتش فرمود تا همانطور كه وى ميخواست دستورش راعمل كند.
و اما اينكه بعضى گفته اند: مراد از كلمات جمله !(قال انى جاعلك للناس اماما) تا آخر آيات است ، تفسيرى است كه نمى شود بآناعتماد كرد، براى اينكه از اسلوب قرآنى هيچ سابقه ندارد، و معهود نيست كه لفظ كلماترا بر جملاتى از كلام اطلاق كرده باشد.
معنى (امامت ) و بيان اينكه امامت ابراهيم عليه و السلام غير نبوت او بوده 
(انى جاعلك للناس اماما) امام يعنى مقتدا و پيشوائى كه مردم باو اقتداء نموده ، درگفتار و كردارش پيرويش كنند، 409
و بهمين جهت عده اى از مفسرين گفته اند: مراد بامامت همان نبوت است ، چون نبى نيز كسىاست كه امتش در دين خود بوى اقتداء ميكنند، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (و ما ارسلنامن رسول الا ليطاع باذن اللّه )، (ما هيچ پيامبرى نفرستاديم مگر براى اين كه باذن اوپيروى شود)، ولكن اين تفسير در نهايت درجه سقوط است .
به چند دليل ، اول اينكه كلمه : (اماما) مفعول دومعامل خودش است و عاملش كلمه (جاعلك ) است و اسمفاعل اگر بمعناى گذشته باشد عمل نميكند ومفعول نمى گيرد، وقتى عمل ميكند كه يا بمعناىحال باشد و يا آينده و بنابراين قاعده ، جمله (انى جاعلك للناس اماما) وعده اى استبابراهيم (عليه السلام ) كه در آينده او را امام ميكند و خود اين جمله و وعده از راه وحىبابراهيم (عليه السلام ) ابلاغ شده ، پس معلوم مى شودقبل از آنكه اين وعده باو برسد، پيغمبر بوده كه اين وحى باو شده ، پس بطور قطعامامتى كه بعدها باو ميدهند، غير نبوتى است كه در آنحال داشته ، (اين جواب را بعضى ديگر از مفسرين نيز گفته اند).
دوم اينكه ما در آغاز گفتار گفتيم : كه قصه امامت ابراهيم در اواخر عمر او و بعد از بشارتباسحاق و اسماعيل بوده ، ملائكه وقتى اين بشارت را آوردند كه آمده بودند قوم لوط راهلاك كنند، در سر راه خود سرى بابراهيم (عليه السلام ) زده اند و ابراهيم در آن موقعپيغمبرى بود مرسل ، پس معلوم ميشود قبل از امامت داراى نبوت بوده ، در نتيجه پس امامتشغير نبوتش بوده است .
و منشاء اين تفسير و تفاسير ديگر نظير آن ، اينست كه الفاظى كه در قرآن شريف هست درانظار مردم مبتذل و بى ارج شده ، چون در اثر مرور زمان زياد بر زبانها جارى شده ،خيال كرده اند كه معناى همه را ميدانند، و همين خيال باعث شده بر سر آنها ايستادگى و دقتنكنند.
يكى از آن الفاظ لفظ امامت است كه گفتيم مفسرين آن را همه جا و بطور مطلق بمعناىنبوت و تقدم و مطاع بودن معنا كرده اند، در حاليكه چنين نيست و اشكالش را فهميدى .
بعضى ديگر از مفسرين آن را بمعناى خلافت و يا وصايت و يا رياست در امور دين و دنياگرفته اند -
هيچ يك از معانى ياد شده با معناى امامت تطبيق نمى كند 
و هيچ يك از اينها نبوده - براى اينكه معناى نبوت اينستكه شخصى از جانب خدا اخبارىرا تحمل كند و بگيرد، و معناى رسالت هم اينستكه بار تبليغ آن گرفته ها راتحمل كند.
و تقدم و مطاع بودن نميتواند معناى امامت باشد، چون مطاع بودن شخص باين معنا است كهاوامر و نظريه هاى او را اطاعت كنند، و اين از لوازم نبوت و رسالت است .
و اما خلافت و همچنين وصايت معنائى نظير نيابت دارد و نيابت چه تناسبى با امامت ميتواندداشته باشد؟ و اما رياست در امور دين و دنيا آن نيز همان معناى مطاع بودن را دارد، چونرياست بمعناى اينستكه شخصى در اجتماع مصدر حكم و دستور باشد.
پس هيچ يك از اين معانى با معناى امامت تطبيق نميكند، چون امامت باين معنا است كه شخصطورى باشد كه ديگران از او اقتداء و متابعت كنند، يعنى گفتار و كردار خود را مطابقگفتار و كردار او بياورند و با اين حال ديگر چه معنا دارد كه به پيغمبرى كه واجبالاطاعه و رئيس است ، بگويند: (انى جاعلك للناس نبيا)، (من مى خواهم تو را پيغمبركنم و يا مطاع مردم سازم ، تا آنچه را كه با نبوت خود ابلاغ مى كنى اطاعت كنند، و يا مىخواهم تو را رئيس مردم كنم ، تا در امر دين امر و نهى كنى ، و يا مى خواهم تو را وصىيا خليفه در زمين كنم ، تا در ميان مردم در مرافعاتشان بحكم خدا حكم كنى ؟).
حقيقتى كه در تحت عنوان (امامت ) است 
پس امامت بمعناى هيچ يك از اين كلمات نيست ، و چنان هم نيست كه همه آن كلمات براى خودمعنائى داشته باشند، ولى خصوص ‍ لفظ امامت معنائى نداشته و صرفا عنايتى لفظىو تفننى در عبارت باشد، چون صحيح نيست به پيغمبرى كه از لوازم نبوتش مطاع بودناست ، گفته شود: من تو را بعد از آنكه سالها مطاع مردم كردم ، مطاع مردم خواهم كرد، و ياهر عبارت ديگرى كه اين معنا را برساند، هر چند كه عنايت لفظى در كار باشد براىاينكه محذورى كه گفتيم با اين حرف ها برطرف نمى شود، و عنايت لفظىاشكال را رفع نميكند و مواهب الهى صرف يك مشت مفاهيم لفظى نيست ، بلكه هر يك از اينعناوين عنوان يكى از حقايق و معارف حقيقى است و لفظ امامت از اين قاعده كلى مستثنى نيست ،آن نيز يك معناى حقيقى دارد، غير حقايق ديگرى كه الفاظ ديگر از آن حكايت مى كند.
در قرآن (امامت ) و (هدايت ) با هم آورده شده اند 
حال ببينيم آن حقيقت كه در تحت عنوان امامت است چيست ؟ نخست بايد دانست كه قرآن كريم هرجا نامى از امامت مى برد، دنبالش متعرض هدايت ميشود، تعرضى كه گوئى مى خواهد كلمهنامبرده را تفسير كند، از آن جمله در ضمن داستانهاى ابراهيم مى فرمايد: (و وهبنا لهاسحق و يعقوب نافلة ، و كلا جعلنا صالحين ، و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا)، (مابابراهيم ، اسحاق را داديم ، و علاوه بر او يعقوب هم داديم ، و همه را صالح قرار داديم، و مقرر كرديم كه امامانى باشند بامر ما هدايت كنند). و نيز مى فرمايد: (و جعلنا منهمائمة يهدون بامرنا لما صبروا، و كانوا بآياتنا يوقنون )، (و ما از ايشان امامانى قرارداديم كه بامر ما هدايت مى كردند، و اين مقام را بدان جهت يافتند كه صبر مى كردند، وبآيات ما يقين ميداشتند).
411
كه از اين دو آيه بر مى آيد وصفيكه از امامت كرده ، وصف تعريف است و ميخواهد آنرا بمقامهدايت معرفى كند از سوى ديگر همه جا اين هدايت را مقيد بامر كرده ، و با اين قيد فهماندهكه امامت بمعناى مطلق هدايت نيست ، بلكه بمعناى هدايتى است كه با امر خدا صورت مىگيرد و اين امر هم همانست كه در يكجا درباره اش فرموده : (انما امره اذا اراد شيئا انيقول له كن فيكون ، فسبحان الذى بيده ملكوتكل شى ء)، (امر او وقتى اراده چيزى كند تنها همين است كه بآن چيز بگويد بباش ، و اوهست شود، پس منزه است خدائيكه ملكوت هر چيز بدست او است )، و نيز فرموده : (و ماامرنا الا واحدة كلمح بالبصر): (امر ما جز يكى نيست آنهم چون چشم بر هم زدن ).
و انشاءاللّه بزودى در تفسير اين آيه بيان خواهيم كرد كه : امر الهى كه آيهاول آنرا ملكوت نيز خوانده ، وجه ديگرى از خلقت است كه امامان با آن امر با خداى سبحانمواجه ميشوند، خلقتى است طاهر و مطهر از قيود زمان و مكان ، و خالى از تغيير وتبديل و امر همان چيزيست كه مراد بكلمه (كن ) آنست و آن غير از وجود عينى اشياء چيزديگرى نيست ، و امر در مقابل خلق يكى از دو وجه هر چيز است ، خلق آن وجه هر چيز است كهمحكوم به تغير و تدريج و انطباق بر قوانين حركت و زمان است ، ولى امر در همان چيز،محكوم باين احكام نيست ، اين بود اجمالى از معناى امر، تا انشاءاللّه تفصيلش در آيندهبيايد.
تفاوت ميان هدايت امام و ساير هدايتها 
و كوتاه سخن آنكه امام هدايت كننده اى است كه با امرى ملكوتى كه در اختيار دارد هدايت مىكند، پس امامت از نظر باطن يك نحوه ولايتى است كه امام دراعمال مردم دارد، و هدايتش چون هدايت انبياء و رسولان و مؤ منين صرف راهنمائى از طريقنصيحت و موعظه حسنه و بالاخره صرف آدرس دادن نيست ، بلكه هدايت امام دست خلقگرفتن و براه حق رساندن است .
قرآن كريم كه هدايت امام را هدايت بامر خدا، يعنى ايجاد هدايت دانسته ، درباره هدايت انبياءو رسل و مؤ منين و اينكه هدايت آنان صرف نشان دادن راه سعادت و شقاوت است ، مىفرمايد: (و ما ارسلنا من رسول ، الا بلسان قومه ليبين لهم ،فيضل اللّه من يشاء و يهدى من يشاء)، (هيچ رسولى نفرستاديم مگر بزبان قومش تابر ايشان بيان كند و سپس خداوند هر كه را بخواهد هدايت ، و هر كه را بخواهد گمراهكند).
و درباره راهنمائى مؤ من آل فرعون فرموده ! (وقال الذى آمن : يا قوم اتبعون اهدكم سبيل الرشاد)، (و آنكس كه ايمان آورده بود بگفت :اى قوم ! مرا پيروى كنيد تا شما را براه رشد رهنمون شوم ) و نيز درباره وظيفه عموم مؤمنين فرموده : (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذارجعوا اليهم لعلهم يحذرون ؟ چرا از هر فرقه طائفه اى كوچ نمى كنند،
تا در غربت تفقه در دين كنند، و در نتيجه وقتى بسوى قوم خود بر مى گردند ايشانرابيم دهند، باشد كه قومش بر حذر شوند) كه بزودى اين تفاوت كه گفتيم ميان دو هدايتهست ، با بيان بيشتر و روشن ترى روشن مى گردد پس ديگر كسى نگويد چرا امر درآيه 73 انبياء و 23 سجده را بمعناى ارائه طريق نگيريم براى اينكه ابراهيم (عليهالسلام ) در همه عمر اين هدايت را داشت .
صبر و يقين سببى براى موهبت امامت معرفى شده است 
مطلب ديگريكه بايد تذكر داد اين است كه خداى تعالى براى موهبت امامت سببى معرفىكرده ، و آن عبارتست از صبر و يقين و فرموده : (لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون) الخ ، كه بحكم اين جمله ، ملاك در رسيدن بمقام امامت صبر در راه خداست ، و فراموش ‍نشود كه در اين آيه ، صبر مطلق آمده ، و در نتيجه مى رساند كه شايستگان مقام امامت دربرابر تمامى صحنه هائيكه براى آزمايششان پيش مى آيد، تا مقام عبوديت و پايهبندگيشان روشن شود، صبر مى كنند، در حاليكهقبل از آن پيشامدها داراى يقين هم هستند.
حال بايد ببينيم اين يقين چه يقينى است ؟ و چون سراغ آنرا از قرآن مى گيريم ، مىبينيم درباره همين ابراهيمى كه در آخر بمقام امامتش رسانيده ، مى فرمايد: (و كذلك نرىابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين )، (و مااين چنين ملكوت آسمانها وزمين را به ابراهيم نشان داديم ، تا چنين و چنان شود، و نيز از موقنان گردد) و اين آيهبطوريكه ملاحظه مى فرمائيد، بظاهرش مى فهماند كه نشان دادن ملكوت بابراهيم مقدمهبوده براى اينكه نعمت يقين را بر او افاضه فرمايد، پس معلوم ميشود يقين هيچ وقت ازمشاهده ملكوت جدا نيست ، همچنانكه از ظاهر آيه (كلالو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم)، (نه ، اگر شما به علم يقين مى دانستيد حتما دوزخ را خواهيد ديد) و آيات : (كلابل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون ، كلا انهم عن ربهم يؤ مئذ لمحجوبون - تا آنجاكه مى فرمايد كلا ان كتاب الابرار لف ى عليين ، و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم ،يشهده المقربون )، (نه ، اينها همه بهانه است علت واقعى كفرشان اين است كهاعمال زشتشان بر دلهاشان چيزه گشت ، نه ، ايشان امروز از پروردگار خود در پس پردهاند، - تا آنجا كه مى فرمايد: نه ، بدرستيكه كتاب ابرار در عليين است ، و تو نمىدانى عليين چيست ؟ كتابى است نوشته شده ، كه تنها مقربين آن را مى بينند). اين معنااستفاده مى شود، چون اين آيات دلالت دارد بر اينكه مقربين كسانى هستند كه ازپروردگار خود در حجاب نيستند، يعنى در دل ، پرده اى مانع از ديدن پروردگارشانندارند، و اين پرده عبارتست از معصيت و جهل ، و شك ، و دلواپسى ، بلكه آناناهل يقين بخدا هستند،
413
و كسانى هستند كه عليين را ميبينند، همچنانكه دوزخ را مى بينند.
و سخن كوتاه اينكه امام بايد انسانى داراى يقين باشد، انسانى كه عالم ملكوت برايشمكشوف باشد، و با كلماتى از خداى سبحان برايش محقق گشته باشد، در سابق همگذشت كه گفتيم : ملكوت عبارتست از همان امر، و امر عبارتست از ناحيه باطن اين عالم .
باطن دلها و اعمال و حقيقت آن بر امام مكشوف است 
و با در نظر گرفتن اين حقيقت ، بخوبى مى فهميم كه جمله : (يهدون بامرنا) دلالتىروشن دارد، بر اينكه آنچه كه امر هدايت متعلق بدان مى شود، عبارتست از دلها، و اعمالىكه بفرمان دلها از اعضاء سر مى زند، پس امام كسى است كه باطن دلها واعمال و حقيقت آن پيش رويش حاضر است ، و از او غايب نيست ، و معلوم است كه دلها واعمال نيز مانند ساير موجودات داراى دو ناحيه است ، ظاهرو باطن ، و چون گفتيم باطن دلهاو اعمال براى امام حاضر است ، لاجرم امام بتمامىاعمال بندگان چه خيرش و چه شرش آگاه است ، گوئى هر كس هر چه ميكند در پيش روىامام ميكند.
و نيز امام مهيمن و مشرف بر هر دو سبيل ، يعنىسبيل سعادت و سبيل شقاوت است ، كه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (يوم ندعواكل اناس بامامهم )، (روزى كه هر دسته مردم را با امامشان مى خوانيم )، كه بزودى درتفسيرش خواهد آمد، كه منظور از اين امام ، امام حق است ، نه نامهاعمال ، كه بعضى ها از ظاهر آن پنداشته اند.
پس بحكم اين آيه امام كسى است كه در روزى كه باطن ها ظاهر مى شود، مردم را بطرفخدا سوق مى دهد، همچنانكه در ظاهر و باطن دنيا نيز مردم را بسوى خدا سوق مى داد، و آيهشريفه علاوه بر اين نكته اين را نيز مى فهماند: كه پست امامت پستى نيست كه دوره اى ازدوره هاى بشرى و عصرى از آن اعصار از آن خالى باشد بلكه در تمام ادوار و اعصاربايد وجود داشته باشد، مگر اينكه نسل بشر بكلى ازروى زمين برچيده شود، خواهىپرسيد: اين نكته از كجاى آيه استفاده مى شود؟ مى گو ئيم : از كلمه(كل اناس ) كه انشاءاللّه در تفسير خود اين آيه بيانش خواهد آمد، كه اين جمله مىفهماند در هر دوره و هر جا كه انسانهائى باشند، امامى نيز هست كه شاهد براعمال ايشانست .
امام بايد ذاتا سعيد و پاك و معصوم باشد 
و معلوم است كه چنين مقامى يعنى مقام امامت با اين شرافت و عظمتى كه دارد، هرگز در كسىيافت نمى شود، مگر آنكه ذاتا سعيد و پاك باشد، كه قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: (اءفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع ؟ امن لا يهدى الا ان يهدى ؟) (آيا كسى كهبسوى حق هدايت ميكند،
سزاوارتر است باينكه مردم پيرويش كنند؟ و يا آنكس كه خود محتاج بهدايت ديگرانست ،تا هدايتش نكنند راه را پيدا نميكند؟) توضيح اينكه در اين آيه ميانه هادى بسوى حق ، وبين كسى كه تا ديگران هدايتش نكنند راه را پيدا نميكند، مقابله انداخته ، و اين مقابلهاقتضاء دارد كه هادى بسوى حق كسى باشد كه چون دومى محتاج به هدايت ديگران نباشد،بلكه خودش راه را پيدا كند، و نيز اين مقابله اقتضاء ميكند، كه دومى نيز مشخصات اولىرا نداشته باشد، يعنى هادى بسوى حق نباشد.
از اين دو استفاده دو نتيجه عايد مى شود:
اول اينكه امام بايد معصوم از هر ضلالت و گناهى باشد، و گرنه مهتدى بنفس نخواهدبود، بلكه محتاج بهدايت غير خواهد بود، و آيه شريفه از مشخصات امام اينرا بيان كرد:كه او محتاج بهدايت احدى نيست ، پس امام معصوم است ، همچنانكه در سابق نيز اين نكته راگفتيم .
آيه شريفه (و جعلنا هم ائمة يهدون بامرنا، و اوحينا اليهمفعل الخيرات ، و اقام الصلوة ، و ايتاء الزكوة ، و كانوا لنا عابدين )، (ايشان را امامانكرديم ، كه به امر ما هدايت كنند، و بايشان وحى كرديمفعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ايشان همواره پرستندگان مايند).
نيز بر اين معنا دلالت دارد، چون مى فهماندعمل امام هر چه باشد خيراتى است كه خودش بسوى آنها هدايت شده ، نه بهدايت ديگران ،بلكه بهدايت خود، و بتاءييد الهى ، و تسديد ربانى ، چون در آيه نمى فرمايد: (واوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات )، (ما بايشان وحى كرديم كه خيرات را انجام دهيد)،بلكه فرموده : (فعل الخيرات ) را بايشان وحى كرديم و ميانه اين دو تعبير فرقىاست روشن ، زيرا در اولى مى فهماند كه امامان آنچه ميكنند خيرات است ، و موجى باطنى وتاءييد آسمانى است ، و اما در وحى اين دلالت نيست ، يعنى نمى فهماند كه اين خيرات ازامامان تحقق هم يافته ، تنها ميفرمايد: ما بايشان گفته ايم كار خوب كنند، و اما كار خوبميكنند يا نميكنند نسبت بآن ساكت است و در تعبير دومى فرقى ميانه امام و مردم عادى نيستچون خدا بهمه بندگانش دستور داده كه كار خوب كنند - البته بعضى ميكنند و بعضىنمى كنند، ولى تعبير اولى ميرساند كه اين دستور را انجام هم داده اند، و جز خيرات چيزىاز ايشان سر نميزند.
دوم اينكه عكس نتيجه اول نيز بدست مى آيد، و آن اينست كه هر كس معصوم نباشد، او امام وهادى بسوى حق نخواهد بود.
مراد از (ظالمين ) در آيه مطلق هركسى است كه ظلمى و معصيتى هر چند كوچك ازاو صادرشده
با اين بيان روشن گرديد كه مراد بكلمه (ظالمين ) در آيه مورد بحث (كه ابراهيمدرخواست كرد امامت را بذريه من نيز بده ،
و خداى تعالى در پاسخش فرمود: اين عهد من بظالمين نمى رسد) مطلق هر كسى است كهظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه يك ظلم و آنهم ظلمى بسيار كوچك مرتكب شدهباشد، حال چه اينكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصيت ، چه اينكه در همه عمرش باشد، وچه اينكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد، هيچيك از اين افرادنمى توانند امام باشند، پس امام تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش حتى كوچكترينظلمى را مرتكب نشده باشد.
در اينجا بد نيست به يك سرگذشت اشاره كنم ، و آن اين است كه شخصى از يكى ازاساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود:مردم بحكم عقل از يكى از چهار قسم بيرون نيستند، و قسم پنجمى هم براى اين تقسيم نيست، يا در تمامى عمر ظالمند، و يا در تمامى عمر ظالم نيستند، يا دراول عمر ظالم و در آخر توبه كارند، و يا بعكس ، دراول صالح ، و در آخر ظالمند، و ابراهيم (عليه السلام ) شانش ،اجل از اين است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را بدستهاول ، و چهارم ، از ذريه اش بدهد، پس بطور قطع دعاى ابراهيمشامل حال اين دو دسته نيست .
باقى مى ماند دوم و سوم ، يعنى آنكسى كه در تمامى عمرش ظلم نميكند، و آن كسيكه اگردر اول عمر ظلم كرده ، در آخر توبه كرده است ، از اين دو قسم ، قسم دوم را خدا نفى كرده، باقى مى ماند يك قسم و آن كسى است كه در تمامى عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده ، پساز چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهيم از خدا نخواست ، و از دو قسمى كه خواست يك قسمشمستجاب شد، و آن كسى است كه در تمامى عمر معصوم باشد.
هفت نكته كه درباره امام و امامت از آيه كريمه بانضمام آيات ديگر استفاده مىشود
از بيانيكه گذشت چند مطلب روشن گرديد:
اول : اينكه امامت مقامى است كه بايد از طرف خداى تعالى معين وجعل شود.
دوم : اينكه امام بايد بعصمت الهى معصوم بوده باشد.
سوم : اينكه زمين مادامى كه موجودى بنام انسان بر روى آن هست ، ممكن نيست از وجود امامخالى باشد.
چهارم : اينكه امام بايد مؤ يد از طرف پروردگار باشد.
پنجم : اينكه اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشيده نيست ، و امام بدانچه كه مردمميكنند آگاه است .
ششم : اينكه امام بايد بتمامى مايحتاج انسانها علم داشته باشد، چه در امر معاش ودنيايشان ، و چه در امر معاد و دينشان .
هفتم اينكه محال است با وجود امام كسى پيدا شود كه از نظرفضائل نفسانى مافوق امام باشد.
و اين هفت مسئله از امهات و رؤ س مسائل امامت است ، كه از آيه مورد بحث در صورتى كهمنضم با آيات ديگر شود استفاده مى شود (و خدا راهنما است ).
حال خواهى گفت : اگر هدايت امام بامر خدا باشد، يعنى هدايتش بسوى حق باشد، كه آن همملازم با اهتداء ذاتى او است ، همچنانكه از آيه : (افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع )الخ ، استفاده گرديد، بايد همه انبياء امام هم باشند، براى اينكه نبوت هيچ پيغمبرى جزبا اهتداء از جانب خداى تعالى ، و بدون اينكه از كسى بگيرد و يا بياموزد، تمام نمىشود، و وقتى بنا شد موهبت نبوت مستلزم داشتن موهبت امامت باشد، دوبارهاشكال ، عود مى كند و بخودتان بر مى گردد كه با آنكه ابراهيم سالها بود كه داراىمقام نبوت بود، و بحكم گفتار شما امامت را هم داشت ، ديگر چه معنا دارد به او بگوئيد حالاكه خوب از امتحان در آمدى ، تو را امام ميكنيم .
امامت مستلزم اهتداء به حق است نه بالعكس 
در جواب مى گوئيم : آنچه از بيان سابق بدست آمد، بيانيكه از آيه استفاده كرديم ، تنهااين بود كه هدايت بحق كه همان امامت است ، مستلزم اهتداء بحق است ، و اما عكس آنرا كه هر كسداراى اهتداء بحق است بايد بتواند ديگرانرا هم بحق هدايت كند، و خلاصه بايد امامباشد، هنوز بيان نكرديم .
در آيه شريفه : (و وهبنا له اسحق و يعقوب ، كلا هدينا، و نوحا هدينا منقبل ، و من ذريته داود، و سليمان و ايوب ، و يوسف ، و موسى ، و هارون ، و كذلك نجزىالمحسنين و زكريا، و يحيى ، و عيسى ، و الياس ،كل من الصالحين ، و اسمعيل ، و اليسع ، و يونس ، و لوطا و كلا فضلنا على العالمين ، و منآبائهم ، و ذرياتهم ، و اخوانهم ، و اجتبيناهم ، و هديناهم ، الى صراط مستقيم ذلك هدىاللّه يهدى به من يشاء من عباده ، و لواشر كوالحبط عنهم ما كانوا يعملون اولئك الذينآتينا هم الكتاب و الحكم و النبوة ، فان يكفربها هؤ لاء، فقد وكلنابها قوما ليسوابهابكافرين اولئك الذين هدى اللّه ، فبهديهم اقتده ) هم اين ملازمه نيامده ، بلكه تنهااهتداء بحق آمده ، بدون اينكه هدايت غير بحق را هم آورده باشد.
اينك براى اطمينان خاطر خواننده عزيز، ترجمه آيات را مى آوريم تا خود بدقت در آنتدبر كند: (ما اسحاق و يعقوب را به ابراهيم داديم ، و همه ايشان را هدايت كرديم ، نوحرا هم قبلا هدايت كرده بوديم ، و همچنين از ذريه او، داود و سليمان و ايوب ، و يوسف وموسى ، و هارون را، و ما اين چنين نيكوكاران را پاداش ميدهيم #
و نيز زكريا، و يحيى ، و عيسى ، و الياس ، را كه همه از صالحان بودند، و نيزاسماعيل و يسع ، و يونس ، و لوط، را كه هر يك را بر عالمين برترى داديم و نيز ازپدران ايشان ، و ذرياتشان ، و برادرانشان ، كه علاوه بر هدايت و برترى ، اجتباء همداديم و هدايت بسوى صراط مستفيم ارزانى داشتيم ، اين هدايت ، هدايت خداست ، كه هر كس ازبندگان خود را بخواهد با آن هدايت مى كند، و اگر بندگانش شرك بورزند، اجركارهائى كه مى كنند حبط خواهد شد و اينها همانهايند كه كتاب و حكم و نبوتشان داديم ،پس اگر قوم تو بقرآن و هدايت كفر بورزند مردمى ديگر را مؤكل بر آن كرده ايم ، كه هرگز بآن كفر نمى ورزند و آنان كسانى هستند كه خداهدايتشان كرده ، پس بهدايتشان اقتداء كن ).
آنچه از سياق اين آيات بدست مى آيد 

بطوريكه ملاحظه مى كنيد، در اين آيات براى جمع كثيرى از انبياء، اهتداء بحق را اثباتكرده ، ولى هدايت ديگرانرا بحق ، اثبات نكرده ، و در آن سكوت كرده است .
و از سياق اين آيات بطوريكه ملاحظه مى كنيد بر مى آيد: كه هدايت انبياء (عليهم السلام) چيزيست كه وضع آن تغيير و تخلف نمى پذيرد و اين هدايت بعد ازرسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هم ، همچنان در امتش هست ، و از ميانه امتش برداشتهنمى شود، بلكه در ميانه امت او آنانكه از ذريه ابراهيم (عليه السلام ) هستند، همواره اينهدايت را در اختيار دارند، چون از آيه شريفه : (و اذقال ابراهيم لابيه و قومه اننى براء مما تعبدون ، الا الذى فطرنى فانه سيهدين ، وجعلها كلمة باقية فى عقبه ، لعلهم يرجعون )، (و چون ابراهيم بپدرش و قومش گفت : مناز آنچه شما مى پرستيد بيزارم ، تنها آن كس را مى پرستم كه مرا بيافريد، و بزودىهدايت مى كند، و خداوند آن هدايت را كلمه اى باقى در عقب ابراهيم قرار داد، باشد كهبسوى خدا باز گردند).،
برميآيد كه ابراهيم دو مطلب را اعلام كرد، يكى بيزاريش را از بت پرستى در آنحال ، و يكى داشتن آن هدايت را در آينده .
و اين هدايت ، هدايت به امر خداست ، و هدايت حق است ، نه هدايت بمعناى راهنمائى ، كه سر وكارش با نظر و اعتبار است ، چون ابراهيم (عليه السلام ) در آن ساعت كه اين سخن را مىگفت هدايت بمعناى راهنمائى را دارا بود، چون داشت از بت پرستى بيزارى مى جست ، ويكتاپرستى خود را اعلام مى كرد، پس آن هدايتى كه خدا خبر داد بزودى بوى مى دهد،هدايتى ديگر است .
و خدا هم خبر داد كه هدايت باين معنا را كلمه اى باقى در دودمان او قرار مى دهد. و اين مورديكى از مواردى است كه قرآن كريم لفظ كلمه را بر يك حقيقت خارجى اطلاق كرده ، نهبر سخن ، همچنانكه آيه : (و الزمهم كلمة التقوى و كانوا احق بها)، (كلمه تقوى رالازم لاينفك آنان كرد،
و ايشان از سايرين سزاوارتر بدان بودند)، مورد دوم اين اطلاق است .
از آنچه گذشت اين معنا روشن گرديد، كه امامت بعد از ابراهيم در فرزندان او خواهد بود،و جمله : (خدايا در ذريه ام نيز بگذار، فرمود، عهد من به ستمكاران نمى رسد) هم اشاره اىبدين معنا دارد، چون ابراهيم از خدا خواست تا امامت را در بعضى از ذريه اش ‍ قرار دهد، نهدر همه ، و جوابش داده شد كه در همين بعض هم به ستمگران از فرزندانش نمى رسد، وپر واضح است كه همه فرزندان ابراهيم و نسل وى ستمگر نبوده اند، تا نرسيدن عهد بهستمگران معنايش اين باشد كه هيچ يك از فرزندان ابراهيم عهد امامت رانائل نشوند، پس اين پاسخى كه خداوند به درخواست او داد، در حقيقت اجابت او بوده ، امابا بيان اينكه امامت عهدى است ، و عهد خداى تعالى به ستمگران نمى رسد.
(لا ينال عهدى الظالمين ) الخ ، در اين تعبير اشاره اى است به اينكه ستمگران درنهايت درجه دورى از ساحت عهد الهى هستند، پس اين جمله استعاره ايست بكنايه .
بحث روايتى 
روايتى درباره مقاماتى كه جناب ابراهيم عليه و السلام به ترتيب بدست آورد
مرحوم كلينى در كافى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: خداى عز وجل ابراهيم را قبل از آنكه نبى خود بگيرد، بنده خود گرفت ، و خداى تعالىقبل از آنكه او را رسول خود بگيرد، نبى خود گرفت ، و خداى تعالىقبل از آنكه او را خليل خود قرار دهد، رسول خودش كرد، و نيزقبل از آنكه امامش كند، خليلش كرد، چون بحكم آيه : (انى جاعلك للناس اماما).
ابراهيم بعد از آنكه خالص در عبوديت ، و سپس داراى نبوت ، آنگاه رسالت ، و در آخرخلت شده بود، تازه خدا او را امام كرد، و از اينكه از خدا خواست تا اين مقام را در ذريه اشنيز قرار دهد، معلوم مى شود كه اين مقام در نظرش بسيار عظيم آمده ، و خدا هم در پاسخشفرموده : كه هر كسى لايق اين مقام نيست ، آنگاه امام صادق (عليه السلام ) در تفسير جمله :(لا ينال عهدى الظالمين ) فرمود: (هيچوقت سفيه ، امام پرهيزكاران نمى شود).
مؤ لف : اين معنا بطريقى ديگر نيز از آنجناب ، و باز بطريق ديگر از امام باقر (عليهالسلام ) نقل شده ، كه شيخ مفيد، همان را از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است .
و اينكه فرمود: (خداوند ابراهيم را قبل از آنكه نبى خود كند بنده خود كرد) تا آخر، اينمعنا را از آيه (و لقد آتينا ابراهيم رشده منقبل ، و كنابه عالمين - تا جمله - من الشاهدين ) استفاده فرموده ، چون اين آيه مىرساند: خداى تعالى قبل از آنكه او را نبى خود كند، در همان ابتداء امر داراى رشد كرد، ورشد، همان عبوديت است .
اين نكته را هم بايد دانست كه ، اينكه خدا كسى را بنده خود بگيرد، غير از اين است كهكسى خودش بنده خدا باشد، براى اينكه بنده بودن چيزى نيست كه اختصاص بكسىداشته باشد، بلكه لازمه ايجاد و خلقت است ، هر موجودى كه داراى فهم و شعور باشد،همينكه تشخيص بدهد كه مخلوق است تشخيص ميدهد كه بنده است اين چيزى نيست كه اتخاذ وجعل بر دارد، و خداوند درباره كسى بفرمايد: من فلانى را بنده خود اتخاذ كردم ، يا او رابنده قرار دادم ، بندگى باين معنا عبارتست از اينكه موجود، هستيش مملوك براى رب خودباشد، مخلوق و مصنوع او باشد، حال چه اينكه اين موجود در صورتيكه انسان باشد درزندگيش بمقتضاى مملوكيت ذاتى خود رفتار بكند، و تسليم در برابر ربوبيت ربعزيز خود باشد، يا آنكه از رسم عبوديت خارج بوده باشد، و به لوازم آنعمل نكند، بالاخره آسمان برود يا زمين ، بنده و مخلوق است ، همچنانكه خداى تعالى در اينباره فرموده : (ان كل من فى السموات و الارض الا اتى الرحمن عبدا): (هيچ كس درآسمانها و زمين نيست ، مگر آنكه بحال بندگى نزد خداى رحمان مى آيد).
گو اينكه در صورتيكه بر طبق رسوم عبوديت ، و بمقتضاى سنتهاى بردگىعمل نكند، و در عوض پلنگ دماغى و طغيان بورزد، از نظر نتيجه مى توان گفت كه او بندهخدا نيست ، چون بنده بآن كسى مى گويند كه تسليم در برابر مالكش باشد، و زمامتدبير امور خود را بدست او بداند، پس جا دارد كه تنها كسانى را بنده بناميم كه علاوهبر عبوديت ذاتيش ، عملا هم بنده باشد، و بنده حقيقى چنين كسى است ، كه خدا هم درباره اومى فرمايد: (و عباد الرحمن ، الذين يمشون على الارض هونا)، (بندگان رحمان كسانىهستند كه در زمين با تواضع و ذلت قدم بر ميدارند) الخ .
و بنابراين اگر كسى باشد كه علاوه بر بندگى ذاتى و عمليش ، خدا هم او را بنده خوداتخاذ كرده باشد، يعنى بندگى او را پذيرفته باشد، و با ربوبيتش بوىاقبال كرده باشد، كه معناى ولايت خدائى هم ، همين است در نتيجه او خودش متولى و عهده دارامور او مى شود، آنطور كه يك مالك امور بنده خود را به عهده دارد.
و عبوديت ، خود كليد ولايت خدائى است ،
همچنانكه كلام ابراهيم هم كه گفت : (ان وليى اللّه الذىنزل الكتاب ، و هو يتولى الصالحين ، بدرستى سرپرست من خدائى است كه كتابنازل كرده ، و سرپرستى صالحان را يع نى آنانكه شايستگى ولايت او را دارند، بعهدهخود گرفته ).
و خداى تعالى رسول اسلام را هم در آيات قرآنش بنام عبد ناميده ، و فرموده (الذىاءنزل على عبده الكتاب )، (خدائى كه بر بنده اش اين كتاب رانازل كرد)، و نيز فرموده : (ينزل على عبده آيات بينات )، (آياتى روشن بر بنده اشنازل مى كند)،، و نيز فرموده : (قام عبداللّه يدعوه )، (بنده خدا برخاست تا او رابخواند) پس روشن شد كه اتخاذ عبوديت همان ولايت و سرپرستى كردن عبد است .
فرق بين (نبى ) و (رسول ) 
و اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (و خداوندقبل از آنكه او را رسول بگيرد نبى گرفت )، دلالت دارد بر اينكه ميانهرسول و نبى فرق است ، و فرق آندو بطوريكه از روايات ائمهاهل بيت (عليهم السلام ) بر مى آيد اين است كه نبى كسى است كه در خواب واسطه وحى رامى بيند، و وحى را مى گيرد، ولى رسول كسى است كه فرشتهحامل وحى را در بيدارى مى بيند، و با او صحبت مى كند.
و آنچه از داستانهاى ابراهيم بر مى آيد، اين است كه مقاماتى كه آنجناب بدست آورده ،بهمين ترتيبى بوده كه در اين روايت آمده ، يعنى نخست مقام عبوديت ، و سپس نبوت ، و بعدرسالت ، آنگاه خلت ، و در آخر امامت بوده ، اينك آياتى كه اين ، ترتيب از آنها استفاده مىشود از نظر خواننده مى گذرد.
(واذكر فى الكتاب ابراهيم ، انه كان صديقا نبيااذقال لابيه ياابت ! لم تعبدما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا؟).

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation