بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - اخلاق در قرآن
     002 - اخلاق در قرآن
     003 - اخلاق در قرآن
     004 - اخلاق در قرآن
     005 - اخلاق در قرآن
     006 - اخلاق در قرآن
     007 - اخلاق در قرآن
     008 - اخلاق در قرآن
     009 - اخلاق در قرآن
     010 - اخلاق در قرآن
     011 - اخلاق در قرآن
     012 - اخلاق در قرآن
     013 - اخلاق در قرآن
     014 - اخلاق در قرآن
     015 - اخلاق در قرآن
     016 - اخلاق در قرآن
     017 - اخلاق در قرآن
     018 - اخلاق در قرآن
     019 - اخلاق در قرآن
     020 - اخلاق در قرآن
     021 - اخلاق در قرآن
     022 - اخلاق در قرآن
     023 - اخلاق در قرآن
     024 - اخلاق در قرآن
     025 - اخلاق در قرآن
     026 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 

* * *

 

تولّى و تبرّى در روايات اسلامى

احاديث بسيار فراوانى در كتب اسلامى اعم از شيعه و اهل سنّت در زمينه حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه و تولّى و تبرّى آمده است، و به قدرى در اين باره اهمّيّت داده شده كه در كمتر چيزى نظير آن ديده مى شود.

بى شك اين اهمّيّت به خاطر آثار مثبتى است كه پيوند دوستى با اولياء اللّه و دوستان خدا، و بيزارى از دشمنان حق، دارد; اين آثار مثبت هم در قدرت ايمان ظاهر مى شود و هم در تهذيب اخلاق، و هم در پاكى اعمال و تقوا.

[376]

اين احاديث نشان مى دهد كه بايد در طريق تهذيب نفس و سير و سلوك الى اللّه، هر كس پيشوا و مقتدايى را برگزيند.

در اينجا به بخشى از اين احاديث كه از كتب مختلف گلچين شده است اشاره مى شود:

1 ـ در خطبه قاصعه تعبير جالبى درباره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) ديده مى شود; مى فرمايد: «وَ لَقَدْ قَرَنَ اللّهُ بِهِ (صلى الله عليه وآله) مِنْ لَدُنْ اَنْ كانَ فَطيماً اَعْظَمَ مَلَك مِنْ مَلائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَريقَ الْمَكارِمِ، وَ مَحاسِنَ اَخْلاقِ الْعالَمِ، لَيْلَهُ وَ نَهارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ اَتَّبِعُهُ اِتِّباعَ الْفَصِيلِ اَثَرَ اُمِّهِ يَرْفَعُ لى فى كِلِّ يَوْم مِنْ اَخْلاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنى بِالاِْقْتِداءِ بِهِ; از همان زمان كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از شير باز گرفته شد، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز او را به راههاى مكارم اخلاق و صفات خوب انسانى سوق دهد; و من (هنگامى كه به حدّ رشد رسيدم نيز) همچون سايه به دنبال آن حضرت حركت مى كردم، و او هر روز نكته تازه اى از اخلاق نيك خود را براى من آشكار مى ساخت; و به من فرمان مى داد تا به او اقتدا كنم.»(1)

اين حديث شريف كه بخشى از خطبه قاصعه را تشكيل مى دهد، اين حقيقت را روشن مى سازد كه حتّى پيغمبر گرامى اسلام در آغاز كارش مقتدا و پيشوايى داشته كه بزرگترين فرشتگان الهى بوده است.

على(عليه السلام) نيز پيامبر(صلى الله عليه وآله) را مقتدا و پيشواى خود قرار داده بود و سايه به سايه او حركت مى كرد; و اين مقتداى بزرگوار هر روز درس تازه اى به على(عليه السلام) مى آموخت و چهره نوينى از اخلاق انسانى را به او نشان مى داد.

آنجا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) و على(عليه السلام) در آغاز كارشان در برنامه سير الى اللّه نياز به پيشوا و مقتدا داشته باشند، تكليف ديگران پيداست.

2 ـ در روايت معروف «بُنِىَ الاِسْلامُ ...» كه با طرق متعدّد با تفاوت مختصرى از معصومين(عليهم السلام) نقل شده است اين موضوع بخوبى منعكس شده است; از جمله در حديثى كه يار وفادار امام باقر(عليه السلام) «زُرارَه» از آن حضرت نقل كرده، مى خوانيم:


1. نهج البلاغه، خطبه 192.

[377]

«بُنِىَ الاِسْلامُ عَلى خَمْسَةِ اَشْياء، عَلَى الصَّلَوةِ وَ الزَّكاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّومِ وَالْوِلايَةِ، قالَ زُرارَةُ: فَقُلْتُ: وَاَىُّ شَىْء مِنْ ذلِكَ اَفْضَلُ؟ فَقالَ: اَلْوِلايَةُ اَفْضَلُ لاَِنَّها مِفْتاحُهُنَّ وَ الْوالى هُوَ الدَّليلُ عَلَيْهِنَّ; اسلام بر پنج پايه بنا شده: بر نماز و زكات و حجّ و روزه و ولايت (رهبرى معصومين)، زراره مى گويد: عرض كردم: كداميك از اينها افضل است؟ فرمود: ولايت افضل است، زيرا كليد همه آنها است، و والى و رهبر الهى راهنما به سوى چهار اصل ديگر است.»(1)

از اين تعبير بخوبى استفاده مى شود كه ولايت و اقتدا به اولياء اللّه سبب احياءِ ساير برنامه هاى دينى و مسايل عبادى و فردى و اجتماعى است; و اين اشاره روشنى به تأثير مسأله ولايت در امر تهذيب نفوس و تحصيل مكارم اخلاق مى باشد.

3 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به يارانش فرمود: «اىُّ عُرَى الاَْيمانِ اَوْثَقُ؟ فَقالُوا: اَللّهُ وَ رَسُولُهُ اَعْلَمُ وَ قالَ بَعْضُهُمْ الصَّلَوةُ، وَ قالَ بَعْضُهُمْ الْزَّكاةُ، وَ قالَ بَعْضُهُمْ اَلصِّيامُ، وَ قالَ بَعْضُهُمْ الْحَجُّ وَ الْعُمْرَةُ، وَ قالَ بَعْضُهُمْ الْجِهادُ، فَقالَ رَسُولُ اللّه(صلى الله عليه وآله) لِكُلِّ ما قُلْتُمْ فَضْلٌ وَ لَيْسَ بِهِ، وَلكِنْ اَوْثَقُ عُرَى الاَْيمانِ الْحُبُّ فِى اللّهِ وَ الْبُعْضُ فِى اللّهِ وَ تَوَلِّى اَوْلِياءِ اللّهِ وَ التَبرَّى مِنْ اَعْداءِ اللّهِ; كداميك از دستگيره هاى ايمان محكمتر و مطمئن تر است؟ ياران عرض كردند خدا و رسولش آگاهتر است، و بعضى گفتند نماز، و بعضى گفتند زكات و بعضى روزه، و بعضى حج و عمره، و بعضى جهاد! رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: همه آنچه را گفتيد داراى فضيلت است ولى پاسخ سؤال من نيست; محكمترين و مطمئن ترين دستگيره هاى ايمان، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست، و دوست داشتن اولياء اللّه و تبرّى از دشمنان خدا.»(2)

پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله)نخست بااين سؤال مهم،افكار مخاطبان را در اين مسأله سرنوشت ساز به جنب و جوش در آورد ـ و اين كارى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) گاه قبل از القاء مسايل مهم انجام مى داد ـ گروهى اظهار بى اطّلاعى كردند، و گروهى با شمردن يكى از اركان مهمّ اسلام پاسخ گفتند; ولى پيامبر(صلى الله عليه وآله)درعين تأكيد براهمّيّت آن برنامه هاى مهمّ اسلامى،سخنان آنها را نفى كرد،سپس افزود: مطمئن ترين دستگيره ايمان، حبّ فى اللّه و بعض فى اللّه است!


1. اصول كافى، جلد 2، صفحه 18.

2. اصول كافى، جلد 2، صفحه 125، حديث 6.

[378]

تعبيرِ به «دستگيره» در اينجا گويا اشاره به اين است كه مردم براى وصول به مقام قرب الى اللّه، بايد به وسيله اى چنگ بزنند و بالا بروند، كه از همه مهمتر و مطمئن تر، دستگيره حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است.

اين به خاطر آن است كه پيوند محبّت با دوستان خدا و اقتدا و تأسّى به اولياءعاملى است براى حركت در تمام زمينه هاى اعمال خير و صفات نيك.

بنابراين، با احياء اين اصل، اصول ديگر نيز زنده مى شود; و با ترك اين اصل، بقيّه تضعيف يا نابود مى گردد.

4 ـ در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه خطاب به يكى از يارانش به نام جابر كرد و فرمود: «اِذا اَرَدْتَ اَنْ تَعْلَمَ اَنَّ فيكَ خَيْراً فَانْظُرْاِلى قَلْبِكَ فَاِنْ كانَ يُحِبُّ اَهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُبْغِضُ اَهْلَ مَعْصِيَتِهِ، فَفيكَ خَيْرٌ، وَ اللّهُ يُحِبُّكَ; وَ اِنْ كانَ يُبْغِضُ اَهْلَ طاعَةِ اللّهِ وَ يُحِبُّ اَهْلَ مَعْصِيَتِهُ، فَلَيْسَ فيكَ خَيْرٌ، وَ اللّهُ يُبْغِضُكَ وَ الْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ; هرگاه بخواهى بدانى در تو خير و نيكى وجود دارد يا نه؟ نگاهى به قلبت كن! اگر اهل اطاعت الهى را دوست مى دارد و اهل معصيت را دشمن مى شمرد، تو انسان خوبى هستى، و خدا تو را دوست دارد; و اگر اهل اطاعت الهى را دشمن مى دارد و اهل معصيتش را دوست مى دارد، نيكى در تو نيست، و خدا تو را دشمن مى دارد; و انسان با كسى است كه او را دوست مى دارد!»(1)

جمله «وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ اَحَبَّ» اشاره لطيفى به اين واقعيّت است كه هر انسانى از نظر خطّ و ربط اجتماعى و خلق و خو و صفات انسانى و همچنين سرنوشت نهايى در روز رستاخيز، با كسانى خواهد بود كه به آنها عشق مىورزد و پيوند محبّت دارد; و اين نشان مى دهد كه مسأله «ولايت» در مباحث اخلاقى سرنوشت ساز است.

5 ـ در حديث ديگرى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «وُدُّ الْمُؤمِنِ لِلْمُؤْمِنِ فِى اللّهِ مِنْ اَعْظَمِ شُعَبِ الاَْيمانِ، اَلا وَ مَنْ اَحَبَّ فِى اللّهِ وَاَبْغَضَ فِى اللّهِ وَ اَعْطى فِى اللّهِ وَ مَنَعَ فِى اللّهِ فُهُوَ مِنْ اَصْفِياءِ اللّهِ; محبّت مؤمن نسبت به مؤمن به خاطر خدا از بزرگترين شاخه هاى ايمان است(2); آگاه باشيد كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد


1. اصول كافى، جلد 2، صفحه 126.

2. در مصباح اللّغه آمده است كه شعبه به معنى شاخه درخت است و جمع آن شعب مى باشد.

[379]

و به خاطر خدا دشمن بدارد، به خاطر خدا ببخشد و به خاطر خدا خود دارى از بخشش كند، او از برگزيدگان خداست!»(1)

6 ـ در حديث ديگرى از امام علىّ بن الحسين(عليه السلام) مى خوانيم: اِذا جَمَعَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ اَلاَْوَّلينَ وَ الاْخِرينَ قامَ مُناد فَنادى يُسْمِعُ الّناسَ فَيَقُولُ: اَيْنَ الْمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ قالَ: فَيَقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ فَيُقالُ لَهُمْ اِذْهَبُوا اِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِساب قالَ: فَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِكَةُ فَيَقُولُونَ اِلَى اَيْنَ؟ فَيَقُولُونَ اِلَى الْجَنَّةِ بِغَيْرِ حِساب! قالَ فَيَقُولُونَ فَاَىُّ ضَرْب اَنْتُمْ مِنَ النّاسِ؟ فَيَقُولُونَ نَحْنُ الْمتَحابُّونَ فِى اللّهِ، قالَ فَيَقُولُونَ وَاَىُّ شَىء كانَتْ اَعْمالُكُمْ؟ قالُوا كُنّا نُحِبّ فِى اللّهِ وَ نُبْغِضُ فِى اللّهِ، قالَ فَيَقُولُونَ نِعْمَ اَجْرُ الْعامِلينَ!; هنگامى كه خداوند متعال اقوام اوّلين و آخرين را(در قيامت) جمع كند، ندا دهنده اى ندا مى دهد، به گونه اى كه به گوش همه مردم برسد، مى گويد كجا هستند آنهايى كه به خاطر خدا همديگر را دوست داشتند، فرمود در اين هنگام گروهى از مردم بر مى خيزند و به آنها گفته مى شود، بدون حساب به سوى بهشت برويد! فرمود: در اين موقع فرشتگان الهى از آنها استقبال مى كنند، مى گويند به كجا مى رويد؟ مى گويند: به بهشت بدون حساب! مى گويند شما از كدام گروه مردم هستيد؟ مى گويند ما كسانى هستيم كه به خاطر خدا يكديگر را دوست مى داشتيم، مى گويند، اعمال شما چه بود؟ مى گويند ما به خاطر خدا گروهى را دوست مى داشتيم و به خاطر خدا گروهى را دشمن مى داشتيم، فرشتگان مى گويند: چه خوب است پاداش عمل كنندگان!»(2)

تعبير «نِعْمَ اَجرُ الْعامِلِينَ» نشان مى دهد كه محبّت با اولياء اللّه و دشمنى با اعداء اللّه سرچشمه اعمال نيك و پرهيز از اعمال بد است.

7 ـ در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) چنين آمده است: «اِنَّ حَولَ الْعَرْشِ مَنابِرٌ مِنْ نُور عَلَيْها قومٌ لِباسُهُمْ وَ وُجُوهُهُمْ نُورٌ ليْسُوا بِأَنْبياء يَغْبِطُهُمُ الأَنْبياءُ وَ الشُّهَداءُ قالُوا يا رَسُولَ اللّه حَلِّ لَنا قالَ: هُمْ الْمُتَحابُّونَ فِى اللّهِ وَ الْمُتَجالِسُونَ فِى اللّهِ وَ الْمُتَزاوِرُونَ فِى اللّهِ; در اطراف عرش الهى منبرهايى از نور است كه بر آنها گروهى هستند كه لباسها و صورتهايشان از نور است; آنها پيامبر نيستند ولى پيامبران و شهداء به حال آنها غبطه


1. بحار، جلد 66، صفحه 240، حديث 14.

2. همان مدرك، صفحه 245،حديث 19 ـ اصول كافى، جلد 2، صفحه 126.

[380]

مى خورند! عرض كردند: اى رسول خدا! اين مسأله را براى ما حل كن (آنها چه كسانى هستند؟) فرمود: آنها كسانى هستند كه به خاطر خدا يكديگر را دوست دارند و براى خدا با يكديگر مجالست مى كنند، و براى خدا به ديدار هم مى روند!»(1)

8 ـ در حديث ديگرى (يا در ادامه حديث بالا) مى خوانيم: پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لَو اَنَّ عَبْدَيْنِ تَحابّا فِى اللّهِ اَحَدُهُما بِالْمَشْرِقِ وَ الآخَرُ بِالْمَغْرِبِ لَجَمَعَ اللّهُ بَيْنَهُما يَوْمَ القِيامَةِ وَ قالَ النَّبِىُّ(صلى الله عليه وآله) اَفُضَلُ الأَعَمالِ اَلْحُبُّ فِى اللّهِ وَ الْبُغْضُ فِى اللّه; اگر دو بنده (از بندگان خدا) يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، يكى در مشرق باشد و ديگرى در مغرب، خداوند آن دو را در قيامت در بهشت كنار هم قرار مى دهد، و فرمود: برترين اعمال حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است.»(2)

اين حديث نشان مى دهد كه محكمترين پيوند در ميان انسانها، پيوندِ مكتبى است، كه سبب همگونى در اخلاق و رفتارهاى انسانى مى شود; بديهى است آنها كه يكديگر را به خاطر خدا دوست دارند، صفات و افعال خداپسندانه را در يكديگر مى بينند، و همين حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه گام مؤثّرى براى تربيت نفوس آنها است.

9 ـ در حديث قدسى مى خوانيم: خداوند به موسى(عليه السلام) فرمود: «هَلْ عَمِلْتَ لِى عَمَلاً؟! قالَ صَلَّيْتُ لَكَ وَ صُمْتُ وَ تَصَدَّقُتُ وَ ذَكَرْتُ لَكَ، قالَ اللّهُ تَبارَكَ وَ تَعالى، وَ اَمَّا الصَّلَوةْ فَلَكَ بُرهانٌ، وَ الصَّوْمُ جُنَّةٌ وَ الصَّدَقَةُ ظِلٌّ، وَ الذِّكُرْ نُورٌ، فَاَىُّ عَمَل عَمِلْتَ لِى؟! قالَ مُوْسى: دُلَّنِى عَلَى العَمَلِ الَّذى هُوَ لَكَ، قالَ يا مُوسى هَلْ والَيْتَ لِى وَلِيّاً وَ هَلْ عادَيْتَ لى عَدُوّاً قَطُّ فَعَلِمَ مُوسى اِنَّ اَفْضَلَ الاَْعْمالِ اَلْحُبُّ فِى اللّهِ وَ اَلْبُغْضُ فِى اللّهِ; آيا هرگز عملى براى من انجام داده اى؟ موسى عرض كرد: آرى! براى تو نماز خوانده ام، روزه گرفته ام، انفاق كرده ام و به ياد تو بوده ام; فرمود: امّا نماز براى تو نشانه (ايمان) است، و روزه سپر آتش، و انفاق سايه اى در محشر، و ذكر خدا نور است; كدام عمل را براى من به جا آورده اى اى موسى! عرض كرد خداوندا! خودت مرا در اين مورد راهنمايى فرما! فرمود: آيا هرگز به خاطر من كسى را دوست داشته اى، و به خاطر من كسى را دشمن داشته اى؟ (در


1. بحار، جلد 66، صفحه 352، حديث 32.

2. همان مدرك.

[381]

اينجا بود كه) موسى(عليه السلام) دانست برترين اعمال حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه (دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا) است.»(1)

10 ـ اين بحث را با حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) پايان مى دهيم (هر چند احاديث در اين زمينه، بسيار فراوان است.) فرمود: «مَنْ اَحَبَّ لِلّهِ وَ اَبْغَضَ لِلّهِ وَ اَعْطى لِلّهِ وَ مَنَعَ لِلّهِ فَهُوَ مِمَّنْ كَمُلَ إِيمانُهُ; كسى كه به خاطر خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد، و به خاطر خدا ببخشد، و به خاطر خدا ترك بخشش كند، او از كسانى است كه ايمانش كامل شده است!»(2)

* * *

از احاديث دهگانه بالا استفاده مى شود كه در اسلام حساب مهمّى براى حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه باز شده است; تا آنجا كه به عنوان افضل اعمال، و نشانه كمال ايمان، و برتر از نماز و روزه و حجّ و جهاد، و انفاق فى سبيل اللّه معرّفى شده و صاحبان اين صفت، پيشگامان در بهشتند، و مقاماتى دارند كه انبياء و شهداء به حال آنها غبطه مى خورند.

اين تعبيرات، پرده از نقش مهمّ مسأله ولايت و تولّى و تبرّى، در تمام برنامه هاى دينى و الهى بر مى دارد; دليل آن هم روشن است; زيرا انسان پيشوايان بزرگ را به خاطر ايمان و تقوا و فضائل اخلاقى و اعمال صالحه ديگر، دوست مى دارد; با اين حال، چگونه ممكن است به آنان تأسّى نكند، و همگام و همدل و همرنگ نشود!

اين همان است كه علماى اخلاق از آن به عنوان يك اصل اساسى در تهذيب نفوس ياد كرده اند; و پيروى و اقتدا كردن به انسان كاملى را شرط موفّقيّت در سير و سلوك الى اللّه مى دانند.

يكى از دلايل مهمّى كه قرآن مجيد در هر مورد و در هر مناسبت از انبياى الهى سخن مى گويد و پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و مسلمانان را دستور مى دهد كه به ياد آنها و تاريخ و زندگانى شان باشند، همين است كه از آنان الگو بگيرند و راه موفّقيّت و نجات را در تاريخ زندگى آنها بجويند.


1. بحار، جلد 66، صفحه 252، حديث 33.

2. همان مدرك صفحه 238، حديث 10.

[382]

اين نكته شايان توجّه است كه انسانها معمولاً داراى روح قهرمان پرورى هستند; يعنى، هركس مى خواهد به شخص بزرگى عشق بورزد، و او را در زندگى خود الگو قرار دهد; و در ابعاد مختلف زندگى به او اقتدا كند.

انتخاب چنين قهرمانى در سرنوشت انسان و شكل دادن به زندگى او تأثير فراوانى دارد; و با تغيير شناخت اين قهرمانها، زندگى ممكن است دگرگون شود.

بسيارى از افراد يا ملّتها كه دستشان به دامان قهرمانان واقعى نرسيده، قهرمانان خيالى و افسانه اى براى خود ساخته اند، و در ادبيّات و فرهنگ خود جايگاه مهمّى براى آنها قائل شده اند.

محيط زندگى اجتماعى و تبليغات مطلوب و نامطلوب در گزينش قهرمانها مؤثّر است.

اين قهرمانها ممكن است مردان الهى، رجال سياسى، چهره هاى ورزشى و يا حتّى بازيگران فيلمها بوده باشند.

هدايت اين تمايل فطرى بشر به سوى قهرمانان واقعى و الگوهاى والاى انسانى مى تواند كمك مؤثّرى به پرورش فضائل اخلاقى در فرد و جامعه بنمايد.

مسأله ولايت اولياء اللّه در حقيقت در همين راستا است; و به همين دليل، آيات و روايات اسلامى ـ چنان كه ديديم ـ اهمّيّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است، و بدون آن، بقيّه برنامه ها را ناقص و حتّى در خطر مى شمرد.

 

داستان موسى و خضر

مسأله انتخاب معلّم و استاد و دليل راه در مسير تربيت نفوس و سير و سلوك الى اللّه به حدّى اهمّيّت دارد كه گاه انبياى الهى، در مقطع خاصّى نيز مأمور به اين انتخاب مى شـدند.

داستان خضر و موسى(عليه السلام) در سوره كهف در قرآن مجيد كه داستانى بسيار پر معنى و پرمحتوا است، چهره اى از اين انتخاب است.

موسى(عليه السلام) مأمور مى شود كه براى فرا گرفتن علومى ـ كه جنبه نظرى نداشت بلكه بيشتر جنبه عملى و اخلاقى داشت ـ نزد پيامبر و عالم بزرگ زمانش كه قرآن از او به عنوان

[383]

«عَبدٌ مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَّدُنّا عِلْماً; بنده اى از بندگان ما كه او را مشمول رحمت خود ساخته و از سوى خود علم فراوانى به او تعليم داده بوديم.» ياد كرده است.

او بار سفر را بست و به سوى جايگاه خضر با يكى از يارانش به راه افتاد; حوادث اثناء راه بماند، هنگامى كه به خضر رسيد، پيشنهاد خود را به آن معلّم بزرگ، مطرح كرد; او نگاهى به موسى(عليه السلام) افكند و گفت: «باور نمى كنم در برابر تعليمات من، صبر و شكيبايى داشته باشى!» ولى موسى(عليه السلام) قول شكيبايى داد.

سپس سه حادثه مهم يكى بعد از ديگرى اتّفاق افتاد; نخست سوار بر كشتى شدند و «خضر» اقدام به سوراخ كردن كشتى كرد كه بانگ اعتراض موسى بر خاست، و خطر غرق شدن كشتى و اهلش را به خضر گوشزد نمود; ولى هنگامى كه خضر به او گفت: «من مى دانستم تو، توان شكيبائى ندارى! موسى از اعتراض خود پشيمان گشت و سكوت اختيار كرد، چرا كه قرار گذاشته بود لب به اعتراض نگشايد تا خضر خودش توضيح دهد.

چيزى نگذشت در مسير خود به نوجوانى برخورد كردند «خضر» بى مقدّمه اقدام به قتل او كرد! منظره وحشتناك كشتن اين جوانِ ظاهراً بى گناه، موسى(عليه السلام) را سخت از كوره به در برد، و بار ديگر تعهّد خود را فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اعتراض شديدتر و رساتر از اعتراض نخستين، كه چرا انسان بى گناه و پاكى را بى آن كه مرتكب قتلى شده باشد كشتى؟ به يقين اين كار بسيار زشتى است!

براى دومين بار، خضر پيمان خود را با موسى(عليه السلام) ياد آور شد و به او گفت اگر بار سوم تكرار كنى هميشه از تو جدا خواهم شد; موسى فهميد كه در اين مورد سرّ مهمّى نهفته است و سكوت اختيار كرد تا خضر خودش بموقع توضيح دهد.

چيزى نگذشت كه سومين حادثه رخ داد; آن دو وارد شهرى شدند، مردم شهر حتّى حاضر به پذيرايى مختصر از آنان نشدند، ولى خضر(عليه السلام) به كنار ديوارى كه در حال فرو ريختن بود رسيد، آستين بالا زد و از موسى نيز كمك خواست تا ديوار را مرمّت كند، و از فرو ريختن آن مانع شود; باز موسى(عليه السلام) پيمان خود را به فراموشى سپرد و به معلّم خويش اعتراض كرد كه آيا اين دلسوزى در برابر آن بى مهرى منطقى است؟ اينجا بود كه خضر

[384]

اعلام جدايى از موسى(عليه السلام) نمود، چرا كه سه بار پيمان شكيبايى را كه با خضر داشت شكسته بود; ولى پيش از آن كه جدا شوند، اسرار كارهاى سه گانه خود را براى او برشمرد و پرده از آن برداشت.

در مورد كشتى گفت: پادشاهى ظالم و جبّار، كشتيهاى سالم را غصب مى كرد و من كشتى را معيوب ساختم تا مورد توجّه او قرار نگيرد; زيرا كشتى تعلّق به گروهى از مستضعفان داشت و وسيله ارتزاق آنها را تشكيل مى داد.

جوان مقتول فردى كافر و مرتد و اغواگر بود و مستحقّ اعدام، و بيم آن مى رفت كه پدر و مادرش را تحت فشار قرار دهد و از دين خدا بيرون برد.

و امّا آن ديوار متعلّق به دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، و زير آن گنجى متعلّق به آنها نهفته بود; و چون پدرشان مرد صالحى بود، خدا مى خواست اين گنج را براى آنها حفظ كند; سپس به او حالى كرد كه من اين كارها را خود سرانه نكردم; همه به فرمان پروردگار بود!(1)

در اينجا موسى(عليه السلام) از خضر جدا شد، در حالى كه كوله بارى از علم و آگاهى و اخلاق را همراه خود مى برد.

او بخوبى درسهاى زير را از مكتب آن معلّم بزرگ و مربّى اخلاق فرا گرفت:

1 ـ پيدا كردن رهبرى آگاه و فرزانه، و بهره گيرى از علم و اخلاق او تا آن حد اهمّيّت دارد كه پيامبر اولو العزمى همچون موسى ـ بطور نمادين ـ مأمور مى شود كه راه دور و درازى را براى حضور در محضر او، و اقتباس از چراغ پر فروغش، بپيمايد.

2 ـ در كارها نبايد عجله كرد، چرا كه بسيارى از امور، نياز به فرصت مناسب دارد; گفته اند: «اَلاُْمُورُ مَرْهُونَةٌ بِاَوْقاتِها!»

3 ـ حوادثى كه در اطراف ما رخ مى دهد ممكن است چهره اى در ظاهر و چهره اى در باطن داشته باشند; هرگز نبايد به چهره ظاهرى رويدادهاى ناخوش آيند قناعت كرد و عجولانه قضاوت نمود; بلكه بايد ماوراى چهره هاى ظاهرى را نيز از نظر دور نداشت.


1. مضمون آيات 60 تا 82 سوره كهف و روايات اسلامى (با تلخيص).

[385]

4 ـ شكستن پيمانهاى معنوى بطور مكرّر، ممكن است انسان را براى هميشه از فوائد و بركاتى محروم سازد!

5 ـ حمايت از مستضعفان، خيرخواهى يتيمان و مبارزه با ظالمان و كافران اغواگر، وظيفه اى است كه هر بهائى را مى توان در برابر آن پرداخت.

6 ـ انسان هر قدر عالم و آگاه باشد، نبايد به علم و دانش خويش مغرور گردد و تصّور كند ماوراى علوم او علوم ديگرى نيست; چرا كه اين تصوّر او را از رسيدن به كمالات بيشتر باز مى دارد.

7 ـ خداوند بزرگ در اين عالم هستى، مأموران ويژه اى دارد كه آنها را بى سروصدا به يارى بندگان مظلوم و با اخلاص مى فرستد، تا از طرق مختلف آنان را يارى كنند، و اينها از الطاف خفيّه الهيّه است كه هر انسان با ايمانى مى تواند در انتظار آن باشد ـ

و فوائد و بركات ديگر.

اين داستان خواه جنبه آموزش واقعى براى موسى(عليه السلام) داشته باشد و يا جنبه سرمشق براى ديگران، هر چه باشد، در مورد مطلبى كه ما به دنبال آن هستيم تفاوتى نمى كند.

كوتاه سخن اين كه: نياز به رهبر و دليل راه در طريق افزايش علم و تهذيب نفوس نيازى است حتمى و غير قابل انكار!

* * *

 

[386]

 

[387]

 

 

 

 

 

 

14

 

چهره ديگر ولايت و تأثير آن در تهذيب نفوس!

 

تأثير گذارى اعتقاد به ولايت بر اخلاق و نفوذ آن در مسايل مربوط به تهذيب نفس، و سير و سلوك الى اللّه، تنها از جهت اسوه بودن اولياء اللّه و هدايتهاى آنها از طريق گفتار و رفتار نيست; بلكه به عقيده جمعى از بزرگان و دانشمندان، نوعى ديگر از ولايت وجود دارد كه از شاخه هاى ولايت تكوينى محسوب مى شود، و از نفوذ معنوى مستقيم رهبران الهى، در تربيت نفوس آماده از طريق ارتباط پيوندهاى روحانى خبر مى دهد.

توضيح اين كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام معصوم(عليه السلام) به منزله قلب تپنده جامعه انسانى هستند; هر عضوى از اعضاء اين پيكر با آن قلب ارتباط بيشترى و هماهنگى افزونترى داشته باشد، بهره بيشترى مى گيرد; يا به منزله خورشيد درخشانى هستند كه اگر ابرهاى تيره و تار كبر و غرور و خود بينى و هواى نفس كنار برود، تابش آفتاب وجود آنان به شاخسار ارواح آدميان،سبب رشد و نموّ آنها مى گردد، و برگ و گل و ميوه مى آورد.

در اينجا، ولايت شكل ديگرى به خود مى گيرد، و از دايره تصرّفات ظاهرى فراتر مى رود و سخن از تأثير مرموز و ناپيدايى به ميان مى آيد كه با آنچه تاكنون گفته ايم متفاوت است.

قرآن مجيد مى گويد: «يا اَيُّهَا النَّبِىُّ اِنّا اَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُّبشِّراً وَ نَّذيراً وَ داعِياً اِلَى اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنيراً; اى پيغمبر! ما تو را گواه فرستاديم و بشارت دهنده و انذار كننده، و

[388]

تو را دعوت كننده به سوى خدا به فرمان او قرار داديم، و چراغى پرفروغ و روشنى بخش.»(1)

اين چراغ پرفروغ و خورشيد تابان هم مسير راه را روشن مى سازد تا انسان راه را از چاه باز يابد، و شاهراه را از پرتگاه بشناسد و در آن سقوط نكند;

و هم اين نور الهى بطور ناخودآگاه در وجود انسانها اثر مى گذارد، و نفوس را پرورش داده و به سوى تكامل مى برد.

حديث معروف «هشام به حكم» كه براى مناظره با «عمرو بن عبيد» (عالم علم كلام و عقائد اهل سنّت) به بصره رفت، و او را با بيان منطقى زيبايى به اعتراف به لزوم وجود امام در هر عصر و زمان وادار نمود، گواه ديگرى بر اين معنى است.

او وارد مسجد بصره شد; صفوف مردم كه اطراف عمرو بن عبيد را گرفته بودند شكاف و پيش رفت و رو به سوى او كرده و گفت: من مرد غريبى هستم سؤالى دارم اجازه مى فرمايى؟

عمرو گفت: آرى!

هشام گفت: آيا چشم دارى؟

عمرو گفت: فرزندم! اين چه سؤالى است مى كنى؟ و چيزى را كه با چشم خود مى بينى چگونه از آن پرسش مى كنى؟!

هشام گفت: سؤالات من از همين قبيل است; اگر اجازه مى دهى ادامه دهم؟

عمرو از روى غرور گفت: بپرس، هر چند سؤالى احمقانه باشد!

سپس هشام سؤال خود را تكرار كرد.

هنگامى كه جواب مثبت از عمرو شنيد، پرسيد: با چشمت چه مى كنى؟

گفت: رنگها و انسانها را مى بينم.

سپس سؤال از دهان، و گوش و بينى كرد و جوابهاى ساده اى از عمرو شنيد!

در پايان گفت: آيا قلب (عقل) هم دارى و با آن چه مى كنى؟!

گفت: تمام پيامهايى را كه از اين جوارح و اعضاى من مى رسد با آن تشخيص


1. سوره احزاب، آيات 45 و 46 .

[389]

مى دهم. (و هر كدام را در جاى خود به كار مى گيرم.)

هشام در آخرين و مهمترين سؤال مقدّماتى خود پرسيد: آيا وجود اعضاء و حواس، ما را از قلب و عقل بى نياز نمى كند؟

گفت: نه. زيرا اعضاء و حواس ممكن است گرفتار خطا و اشتباهى شود; اين قلب است كه آنها را از خطا باز مى دارد.

اينجا بود كه هشام رشته اصلى سخن را به دست گرفت و گفت: «اى ابا مروان! (ابا مروان كنيه عمرو بن عبيد بود.) هنگامى كه خداوند متعال اعضا و حواسّ انسان را بدون امام و رهبر و راهنمايى قرار نداده، چگونه ممكن است جهان انسانيّت را در شكّ و ترديد و اختلاف بگذارد، و امامى براى اين پيكر بزرگ قرار ندهد؟»

عمرو بن عبيد در اينجا متوجّه نكته اصلى بحث شد و سكوت اختيار كرد، و بعد فهميد كه اين جوان پرسش كننده، همان هشام بن حكم معروف است، او را در كنار خود نشاند، و احترام شايانى نمود.

امام صادق(عليه السلام) بعد از شنيدن اين ماجرا در حالى كه خنده بر لب داشت به هشام فرمود: «چه كسى اين منطق را به تو ياد داده است؟»

هشام عرض كرد: بهره اى است كه از مكتب شما آموخته ام.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «به خدا سوگند اين سخنى است كه در صحف ابراهيم و موسى(عليه السلام) آمده است.»(1)

آرى! امام به منزله قلب عالم انسانيّت است و اين حديث مى تواند اشاره به ولايت و هدايتهاى تشريعى او باشد يا تكوينى يا هر دو .

حديث معروف ابو بصير و همسايه توبه كارش گواه ديگرى بر اين مطلب است:

او مى گويد: همسايه اى داشتم كه از كارگزاران حكومت ظالم (بنى اميّه يا بنى عبّاس) بود و اموال فراوانى از اين طريق فراهم ساخته و به عيش و نوش لهو و شرابخوارى و دعوت گروههاى فساد به اين مجالس مشغول بود; بارها شكايت او را به خودش كردم


1. نقل با تلخيص و اقتباس از اصول كافى، جلد1، صفحه 169، حديث 3.

[390]

ولى دست برنداشت هنگامى كه زياد اصرار كردم گفت: اى مرد! من مردى مبتلا و آلوده به گناهم و تو مرد پاكى هستى، اگر شرح حال مرا براى دوست بزرگوارت، امام صادق(عليه السلام)بازگويى اميدوارم كه خدا مرا بدين وسيله نجات دهد.

سخن او در دل من اثر كرد; هنگامى كه خدمت امام صادق(عليه السلام) رسيدم و حال او را باز گفتم; فرمود: هنگامى كه به كوفه باز مى گردى او به ديدار تو مى آيد; به او بگو: جعفر بن محمد براى تو پيام فرستاده و گفته است كارهاى گناه آلوده ات را رها كن و من بهشت را براى تو ضامن مى شوم!

ابوبصير مى گويد: هنگامى كه به كوفه بازگشتم در ميان كسانى كه از من ديدن كردند، او بود; هنگامى كه مى خواست برخيزد، گفتم: بنشين تا منزل خلوت شود، كارى با تو دارم. هنگامى كه منزل خلوت شد به او گفتم اى مرد! شرح حال تو را براى امام صادق(عليه السلام)گفتم، فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو اعمال زشت خود را ترك كند و من براى او ضامنِ بهشتم!

همسايه ام سخت منقلب شد و گريه كرد; سپس گفت: تو را به خدا جعفر بن محمد چنين سخنى را به تو گفته است؟! ابو بصير مى گويد سوگند ياد كردم كه او چنين پيامى را براى تو فرستاده است!

آن مرد گفت: همين كافى است و رفت!

پس از چند روز به سراغ من فرستاد; ديدم پشت در خانه اش در حالى كه بدنش (تقريباً) برهنه است ايستاده و مى گويد: اى ابو بصير! چيزى در منزل من (از اموال حرام) باقى نمانده مگر اين كه از آن خارج شدم. (آنچه را كه صاحبانش را مى شناختم به آنها دادم و بقيّه را به نيازمندان بخشيدم.) و تو مى بينى اكنون من در چه حالتم!

ابو بصير مى گويد من از برادران شيعه لباس (و ساير نيازمنديهاى زندگى) را براى او جمع آورى كردم; مدّتى گذشت كه باز به سراغ من فرستاد كه بيمارم نزد من بيا! من مرتّب به او سر مى زدم و براى درمان او مى كوشيدم. (ولى درمانها سودى نبخشيد) و سرانجام او در آستانه مرگ قرار گرفت.

من در كنار او نشسته بودم و او در حال رحلت از دنيا، بى هوش شد; هنگامى كه به

[391]

هوش آمد، صدا زد اى ابو بصير! يار بزرگوارت به عهد خود وفا كرد! اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم نمود.

مدّتى بعد به زيارت خانه خدا رفتم; سپس براى زيارت امام صادق(عليه السلام) به در خانه آن حضرت آمدم و اجازه ورود خواستم; هنگامى كه وارد شدم در حالى كه يك پاى من در دالان خانه و پاى ديگرم در حياط خانه بود، امام(عليه السلام) بدون مقدّمه از داخل اطاق صدا زد اى ابو بصير! ما به عهدى كه با دوست تو كرده بوديم وفا كرديم! (او نيز به عهد خود وفا كرد.)(1)

درست است كه ممكن است اين حديث جنبه يك توبه عادى و معمولى داشته باشد، ولى با توجّه به آلودگى فوق العاده آن مرد گنهكار و اعتراف خودش به اين كه بدون نظر و عنايت امام قدرت بر تصميم گيرى و نجات از چنگال شيطان را نداشت، اين احتمال بسيار قوى به نظر مى رسد كه اين انقلاب و دگرگونى در آن مرد آلوده ولى آماده، با تصرّف معنوى امام صورت گرفت; زيرا در اعماق قلبش نقطه روشنى از ولايت داشت و همان نقطه نورانى سبب شد كه امام(عليه السلام) به او توجّه و در او تصرّفى كند و او نجات يابد!

نمونه ديگرى از اين تأثير معنوى و ولايت تكوينى در تهذيب نفوس آماده همان موردى است كه مرحوم علاّمه مجلسى در «بحار الانوار» نقل مى كند، مى گويد:

«در آن هنگام كه موسى بن جعفر(عليه السلام) در زندان هارون بود; هارون كنيزى زيبا و صاحب جمال به خدمتش فرستاد (البتّه در ظاهر براى خدمت بود و در باطن به پندار خودش فريب دادن امام(عليه السلام) از طريق آن كنيز بود) هنگامى كه امام متوجّه او شد، همان جمله اى را كه سليمان(عليه السلام) در مورد هداياى «ملكه سبا» گفته بود بيان فرمود: «بَلْ اَنتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ; شما هستيد كه بر هدايايتان خوشحال مى شويد!(2)

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation