بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب اخلاق درقرآن جلد 1, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - اخلاق در قرآن
     002 - اخلاق در قرآن
     003 - اخلاق در قرآن
     004 - اخلاق در قرآن
     005 - اخلاق در قرآن
     006 - اخلاق در قرآن
     007 - اخلاق در قرآن
     008 - اخلاق در قرآن
     009 - اخلاق در قرآن
     010 - اخلاق در قرآن
     011 - اخلاق در قرآن
     012 - اخلاق در قرآن
     013 - اخلاق در قرآن
     014 - اخلاق در قرآن
     015 - اخلاق در قرآن
     016 - اخلاق در قرآن
     017 - اخلاق در قرآن
     018 - اخلاق در قرآن
     019 - اخلاق در قرآن
     020 - اخلاق در قرآن
     021 - اخلاق در قرآن
     022 - اخلاق در قرآن
     023 - اخلاق در قرآن
     024 - اخلاق در قرآن
     025 - اخلاق در قرآن
     026 - اخلاق در قرآن
     FEHREST - اخلاق در قرآن
 

 

 
 

 

 

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:

«ما مِنْ شَىْء اَفْسَدَ لِلْقَلْبِ مِنْ خَطيئَتِهِ; چيزى بيش از گناه، قلب را فاسد نمى كند.»(6)

4 ـ در حديث ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «اَلا وَمِنَ الْبَلاءِ اَلْفاقَةُ،


1. نهج البلاغه، خطبه 108.

2. مستدرك الوسائل، جلد 1، صفحه 103 (چاپ جديد).

3. بحارالانوار، جلد 75، صفحه 164.

4. غرر الحكم، جلد سوم، صفحه 167 (چاپ دانشگاه تهران).

5. بحار، جلد 70، صفحه 399.

6. بحار، جلد 70، صفحه 312.

[127]

وَاَشَدُّ مِنَ الْفاقَهِ مَرَضُ الْبَدَنِ، وَاَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ; آگاه باشيد فقر يكى از بلاها است، و از آن بدتر، بيمارى تن است. و از آن سخت تر بيمارى قلب است.»(1)

5 ـ در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه در آن حسد به عنوان يك بيمارى مستمر در طول تاريخ بشريّت، معرّفى شده است; فرمود: «اَلا اِنَّهُ قَدْ دَبَّ اِلَيْكُمْ داءُ الاُْمَمِ مِنْ قَبْلِكُمْ وَهُوَ الْحَسَدُ، لَيْسَ بِحالِقِ الشَّعْرِ، لَكِنَّهُ حالِقُ الدّينِ، وَيُنْجى فيهِ اَنْ يَكُفَّ الاِْنْسانُ يَدَهُ وَيَحْزَنَ لِسانَهُ وَلايَكُونَ ذاغَمْز عَلى اَخيهِ الْمُؤْمِنُ; مرضى كه امّتهاى پيشين به آن گرفتار شده اند به سوى شمار روى آورده است و آن بيمارى حسد است كه موى بدن را نمى ريزد (اشاره به بيماريهايى است كه باعث ريزش موهاى بدن مى شود) ولى دين را مى ريزد و از بين مى برد، و راه نجات از آن و درمان آن اين است كه انسان (هنگام پيدايش نشانه هاى حسد) دست و زبانش را نگاه دارد و حتّى نسبت به برادر مؤمن خود با اشاره چشم و ابرو اهانت نكند!»(2)

6 ـ در بسيارى از روايات اسلامى از رذايل اخلاقى تعبير به «داء» كه به مفهوم بيمارى است شده; مثلا، در خطبه 176 نهج البلاغه، درباره قرآن مى فرمايد:

«فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ اَدْوائِكُمْ ... فَاِنَّ فيهِ شِفاءً مِنْ اَكْبَرِ الدّاءِ وَهُوَ الْكُفْرُ وَالنِّفاقُ وَالْغَىُّ وَالضَّلالُ; از قرآن براى شفاى بيماريهاى خود كمك بطلبيد، زيرا در قرآن، شفاى بزرگترين بيماريها، يعنى كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت است.»

اين تعبير در روايات فراوان ديگرى نيز ديده مى شود.

* * *

خلاصه اين كه، مطابق اين ديدگاه كه فضائل و رذائل اخلاقى را به عنوان نشانه هاى سلامت روح انسان يا بيمارى آن معرّفى مى كند، پيامبران الهى و پيشوايان معصوم و همچنين معلّمان اخلاق، طبيبان روحانى هستند و دستورات آنها داروهاى شفابخش.

و بر اين اساس، همان گونه كه در طبّ جسمانى علاوه بر دارو، پرهيزهايى هم براى رسيدن به بهبودى كامل لازم است، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز پرهيز از دوستان فاسد،


1. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 388.

2. ميزان الحكمه، جلد اوّل، صفحه 630.

[128]

محيط آلوده و تمام امورى كه به پيشرفت مفاسد اخلاقى در وجود انسان كمك مى كند، ضرورت دارد.

در طبّ جسمانى گاه نياز به جرّاحى مى افتد و طبيب جرّاح با چاقوى جرّاحى به درمان بيمار مى پردازد، در طبّ روحانى نيز چنين مواردى پيش بينى شده است; حدود و تعزيرات و مجازاتهاى گوناگون در برابر پاره اى از اعمال منافى اخلاق نيز به منزله جرّاحى است.

در طبّ جسمانى دو مرحله مشخّص ترسيم شده، طبّ پيشگيرى و طبّ درمانى كه معمولا از اوّلى به عنوان بهداشت، و از دومى به عنوان درمان تعبير مى كنند، در طبّ روحانى و اخلاقى نيز همين دو مرحله وجود دارد، و معلّمان اخلاق از يك سو براى درمان آلودگان برنامه ريزى مى كنند; و از سوى ديگر، براى پيشگيرى از آلودگى سالمان.

تعبيرهايى كه در خطبه 108 نهج البلاغه درباره شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) وارد شده بود كه هم سخن از مرهمها به ميان آمده بود، و هم ابزار داغ كردن و سوزاندن زخمها، بيانگر تنوّع درمانها در طبّ اخلاقى همانند طبّ جسمانى است.

در طبّ جسمانى، يك رشته دستورهاى كلّى براى درمان بيماريها است و يك رشته دستورهايى كه ويژه هر يك از بيماريها مى باشد; در طبّ روحانى نيز همين گونه است; توبه، ذكر خدا، نماز و روزه و عبادات ديگر، و محاسبه و مراقبه، اصول كلّى درمانند; و در هر يك از بيماريهاى اخلاقى نيز دستورهاى ويژه اى در روايات اسلامى و كتب اخلاقى وارد شده است.

* * *

 

ديدگاه سوم، ديدگاه سير و سلوك است.

در اين ديدگاه، انسانها به مسافرانى تشبيه شده اند كه از نقطه عدم به راه افتاده و به سوى لقاءاللّه و قرب ذات پاك حق كه از هر نظر بى نهايت است پيش مى روند.

در اين سفر روحانى مانند سفرهاى جسمانى دليل راه و مركب و زاد و توشه و نفى

[129]

موانع و طريق مقابله با رهزنان راه و دزدان و دشمنان جان و مال لازم است.

اين سفر روحانى و معنوى داراى منزلگاههايى است و گردنه هاى صعب العبور، و پرتگاههاى خطرناك كه بايد با كمك راهنمايان آگاه بسلامت از آنها گذشت، و يكى را بعد از ديگرى پشت سرگذاشت تا به سر منزل مقصود نائل شد.

گر چه بعضى اصرار دارند كه مسأله سير و سلوك الى اللّه و آگاهى بر راه و رسم و منزلگاهها و مركب و زاد و توشه و راهنما، علم جداگانه اى است غير از علم اخلاق، ممكن است از يك نظر چنين باشد ولى با يك ديد وسيع كلّى سير و سلوك روحانى در همان مسيرى قرار دارد كه تربيتهاى اخلاقى و پرورش صفات فضيلت در آن قرار دارد; يا حدّاقل، اخلاق الهى، بخشى از سير و سلوك روحانى است.

به هر حال، در آيات و روايات اسلامى نيز اشاراتى به اين ديدگاه ديده مى شود.

از جمله در آيه شريفه 156 سوره بقره مى خوانيم: «اَلَّذينَ اِذا اَصابَتْهُم مُصيبَةٌ قالُوا اِنّالِلّهِ وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ; صابران كسانى هستند كه هنگامى كه مصيبتى به آنها برسد مى گويند ما از آنِ خدا هستيم و به سوى او بازگشت مى كنيم.»

در اين آيه از يك سو انسان خود را مِلك خدا مى داند و از سوى ديگر خود مسافرى مى شود كه به سوى او در حركت است.

در سوره علق مى خوانيم: «اِنَّ اِلى رَبِّكَ الرُّجْعى; به يقين بازگشت همه به سوى پروردگار توست.»    (سوره علق، آيه 8)

در سوره انشقاق آمده است: «يااَيُّهَا الاِْنسانُ اِنَّكَ كادِحٌ اِلى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ; اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت پيش مى روى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد.»   (سوره انشقاق، آيه 6)

در سوره رعد آمده است: «رَفَعَ السَّمواتِ بِغَيْرِ عَمَد تَرَوْنَها... يُفَصِّلُ اْلآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ; خداوند همان كسى است كه آسمان را بدون ستونى كه قابل رؤيت باشد آفريد... او آيات (خود) را (براى شما) شرح مى دهد تا به لقاى پروردگارتان يقين پيدا كنيد.»(1)


1. سوره رعد، آيه 2.

[130]

متجاوز از بيست آيه از آيات قرآن سخن از لقاءاللّه است كه در واقع سر منزل مقصود سالكان الى اللّه و عارفان الهى مى باشد، يعنى لقاء معنوى و ديدار روحانى با آن محبوب بى نظير و مقصود بى مانند.

درست است كه اين آيات و آيات رجوع الى اللّه از يك نظر جنبه عمومى دارد و همگان را شامل مى شود ولى مانعى ندارد كه سير و سلوك مؤمن و كافر از نظر فطرت و خلقت، به سوى او جهت گيرى شده باشد، گروهى به خاطر انحراف از مسير فطرت در وسط راه بمانند يا در پرتگاه سقوط كنند ولى اولياء اللّه با تفاوت مراتب به سر منزل مقصود واصل شوند. درست همانند نطفه هايى كه همه از نظر آفرينش در عالم جنين به سوى تكامل انسانى پيش مى روند و بعد از تولّد نيز آن را همچنان ادامه مى دهند امّا بعضى از اين نطفه ها در همان مراحل اوليّه جنين بر اثر آفاتى از حركت باز مى ايستد و ساقط مى شود يا بعد از تولّد در نيمه راه زندگى به خاطر همين آفات از كار مى افتد و سقوط مى كند.

از اين تعبيرها روشنتر، تعبيرى است كه در قرآن مجيد از تقوا به عنوان بهترين زاد و توشه شده (و مى دانيم زاد و توشه، معمولا به غذا و طعام مسافر گفته مى شود; هر چند از بعضى از منابع لغت استفاده مى شود كه در اصل، مفهوم اعمّى دارد و شامل هرگونه ذخيره سازى مى شود.)

بنابراين، تعبير بالا كه مى گويد: تقوا بهترين زاد و توشه است، اشاره به سير انسان الى اللّه دارد كه به هر حال در اين سفر روحانى نياز به زاد و توشه اى خواهد داشت، و زاد اين سفر روحانى نيز روحانى است.

در روايات اسلامى نيز اين تعبيرات به صورت گسترده ترى ديده مى شود.

در نهج البلاغه، در خطبه هاى متعددى، سخن از برگرفتن زاد و توشه از اين دنيا براى سفر الهى آخرت شده است:

در خطبه 157 مى خوانيم: «فَتَزَوَّدُوا فى اَيّامِ الْفَناءِ لاَِيّامِ الْبَقاءِ; در اين ايّام فانى براى ايّام باقى زاد و توشه برگيريد!»

در خطبه 132 در تعبير روشنترى مى فرمايد: «اِنَّ الدُّنْيا لَمْ تُخْلَقُ لَكُمْ دارَمُقام، بَلْ

[131]

خُلِقَتْ لَكُمْ مَجازاً لِتَزَوَّدُوا مِنْها الاَْعْمالَ اِلى دارِالْقَرارِ; دنيا براى سكونت هميشگى شما خلق نگرديده، بلكه آن را در گذرگاه شما ساخته اند تا اعمال صالح را به عنوان زاد و توشه در مسير سراى ديگر، از آن فراهم سازيد.»

در خطبه 133 در يك تعبير لطيف و دقيق چنين آمده است، مى فرمايد: «وَالْبَصيرُ مِنْها مُتَزَوِّدٌ وَالاَْعْمى لَها مُتَزَوِّدٌ; بينايان از آن زاد و توشه (براى سفر آخرت) مى گيرند، و نابينايان براى خودِ آن (دنيا) زاد و توشه مى اندوزند.

تعبيراتى همچون «صِراطِ الْعَزيزِ الْحَميدِ» (سوره ابراهيم، آيه 1) و «الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (سوره حمد) و «سَبيلِ اللّهِ» در آيات زيادى از قرآن و «لِيَصُدُّوْا عَنْ سَبيلِ اللّهِ»(سوره انفال، آيه  36) و مانند اينها، مى تواند اشاره اى به اين ديدگاه باشد.

* * *

[132]

 

[133]

 

 

 

 

 

 

9

 

روشهاى مختلف ارباب سير و سلوك

 

گفتنى است كه ارباب سير و سلوك و علما و دانشمندانى كه در اين راه گام برداشته و تعليمات قرآن و سنّت را راهنماى خويش قرار داده (نه صوفيانى كه تحت تأثير مكتبهاى التقاطى و غير اسلامى بوده اند) هر يك براى خود روشى را پيشنهاد كرده اند; يا به تعبير دقيقتر، مراحل و منزلگاههايى در نظر گرفته اند كه در ذيل به بخشى از آنها به صورت فشرده اشاره مى شود، تا اين بحث كاملتر و پربارتر گردد:

 

1 ـ سير و سلوك منسوب به «بحرالعلوم»

در اين كتاب كه به فقيه باهر و علاّمه ماهر «بحرالعلوم» نسبت داده شده است هر چند انتساب بعضى از بخشهاى آن به اين بزرگوار بعيد به نظر مى رسد ولى قسمتهايى از آن داراى اهمّيّت فوق العاده اى است; براى سير و سلوك الى اللّه و پيمودن راه قرب به پروردگار عوالم چهارگانه و به تعبير ديگر، چهار منزلگاه مهم ذكر شده است:

1 ـ اسلام

2 ـ ايمان

3 ـ هجرت

4 ـ جهاد

[134]

و براى هر يك از اين عوالم چهارگانه سه مرحله ذكر شده است كه مجموعاً دوازده مرحله مى شود كه پس از طىّ آنها، سالك الى اللّه وارد عالم خلوص مى گردد، و اين مراحل دوازده گانه به شرح زير است:

منزل اوّل، اسلام اصغر است، و منظور از آن اظهار شهادتين و تصديق به آن در ظاهر و انجام وظائف دينى است.

منزل دوم، ايمان اصغر و آن عبارت از تصديق قلبى و اعتقاد باطنى به تمام معارف اسلامى است.

منزل سوم، اسلام اكبر است و آن عبارت است از تسليم در برابر تمام حقايق اسلام و اوامر و نواهى الهى.

منزل چهارم، ايمان اكبر است و آن عبارت از روح و معنى اسلام اكبر مى باشد كه از مرتبه اطاعت به مرتبه شوق و رضا و رغبت منتقل شود.

منزل پنجم، هجرت صغرى است، و آن انتقال از «دارالكفر» به «دارالاسلام» است مانند هجرت مسلمانان از مكّه كه در آن زمان كانون كفر بود به مدينه.

منزل ششم، هجرت كبرى است، و آن هجرت و دورى از اهل عصيان و گناه و از همنشينى با بدان و ظالمان و آلودگان است.

منزل هفتم، جهاد اكبر است، و آن عبارت از محاربه و ستيز با لشكر شيطان است با استمداد از لشكر رحمان كه لشكر عقل است.

منزل هشتم، منزل فتح و ظفر بر جنود و لشكريان شيطان، و رهايى از سلطه آنان و خروج از عالم جهل و طبيعت است.

منزل نهم، اسلام اعظم، و آن عبارت از غلبه بر لشكر شهوت و آمال و آرزوهاى دور و دراز است كه بعد از فتح و ظفر، عوامل بيدار كننده برون بر عوامل انحرافى درون پيروز مى شود و اينجاست كه قلب، مركز انوار الهى و افاضات ربّانى مى گردد.

منزل دهم، ايمان اعظم است، و آن عبارت از مشاهده نيستى و فناى خود در برابر خداوند است، و مرحله دخول در عالم فَادْخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى است كه در اين هنگام حقيقت عبوديّت و بندگى خدا ظاهر مى شود.

[135]

منزل يازدهم، هجرت عظمى است، و آن مهاجرت از وجود خود و به فراموشى سپردن آن، و سفر به عالم وجود مطلق، و توجّه كامل به ذات پاك خداست كه در جمله «وَادْخُلى جَنَّتى» خطاب به آن شده است.

منزل دوازدهم، جهاد اعظم است كه بعد از هجرت از خويشتن، متوسّل به ذات پاك خداوند مى شود تا تمام آثار خودبينى در او محو و نابود گردد و قدم در بساط توحيد مطلق نهد.

بعد از پيمودن اين عوالم دوازده گانه وارد عالم خلوص مى شود، و مصداق «بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقَوُنَ» مى گردد.(1)

* * *

 

چگونگى سير و سلوك در اين روش

در رساله سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم بعد از ذكر عوالم و منازل بالا به چگونگى طى نمودن اين راه پرمشقّت و پرافتخار پرداخته و بيست و پنج دستور براى وصول به اين مقاصد بالا و والا مى دهد كه آنها را بطور فشرده در ذيل مى آوريم:

سالك الى اللّه و رهرو راه قرب به پروردگار براى وصول به اين عوالم، بعد از آن كه اصول دين را از طرق معتبر شناخت و به فروع احكام دينى و اسلامى كاملا آشنا شد، بار سفر مى بندد و به راه مى افتد و با انجام دستورهاى بيست و پنجگانه زير به سوى مقصد همچنان پيش مى رود:

اوّل، ترك آداب و عادات و رسومى است كه انسان را از پيمودن راه باز مى دارد و غرق در آلودگيها مى كند.

دوم، عزم قاطع بر پيمودن راه، كه از هيچ چيز نترسد و با استمداد از لطف خدا ترديدى به خود راه ندهد.


1. براى توضيح بيشتر به رساله سير و سلوك منتسب به مرحوم علاّمه بحرالعلوم مراجعه شود ـ همانطور كه گفتيم در شمردن اين عوالم دوازده گاهه تفاوت مختصرى بين اين رساله و گفتار علاّمه طباطبايى در رساله لبّ اللّباب مى باشد كه ما در واقع آنها را با هم تلفيق كرديم.

[136]

سوم، رفق و مدارا، و آن اين كه در آنِ واحد امور زيادى را بر خود تحميل نكند مبادا دلسرد و متنفّر شود، و از پيمودن راه بازماند.

چهارم، وفا، و آن عبارت از اين است كه نسبت به آنچه توبه كرده وفادار بماند و به آن باز نگردد، و نسبت به آنچه استاد راه مى گويد وفادار بماند.

پنجم، ثبات و دوام است، به اين معنى كه برنامه هايى را كه انتخاب مى كند به صورت عادت مستمر در آيد تا بازگشتى در آن صورت نگيرد.

ششم، مراقبت است، و آن عبارت از توجّه به خويش در تمام احوال است كه تخّلفى صورت نگيرد.

هفتم، محاسبه است، كه در حديث «لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ كُلَّ يَوْم; كسى كه همه روز به حساب خويش نرسد از ما نيست!»(1) به آن اشاره شده است.

هشتم، مؤاخذه است، منظور از مؤاخذه اين است كه هر گاه مرتكب خطايى شد

به خويشتن تنگ بگيرد و از اين راه خود را مجازات كند.

نهم، مسارعت است، يعنى به مقتضاى امر «وسارِعُوا اِلى مَغْفِرَة مِنْ رَبِّكُمْ»(2) كه در قرآن مجيد آمده در مسير حق شتاب كند، پيش از آن كه شيطان مجال وسوسه يابد.

دهم، ارادت است، و آن عبارت از اين است كه باطن خود را چنان خالص كند كه هيچ غِشّى در آن نباشد، و نسبت به صاحب شريعت و اوصياى معصوم او كاملا عشق ورزد.

يازدهم، ادب است، يعنى نسبت به ساحت قدس خداوند و رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و جانشينان معصوم او شرط ادب نگاه دارد، و كمترين سخنى كه نشانه اعتراض باشد بر زبان نراند، و در تعظيم اين بزرگان بكوشد و حتّى در بيان حاجت از الفاظى كه نشانه امر و نهى است بپرهيزد.

دوازدهم، نيّت است، و آن عبارت است از خالص ساختن قصد در اين سير و حركت و جميع اعمال از براى خداوند متعال.


1. ارشاد القلوب ديلمى، باب 39.

2. آل عمران ـ 133.

[137]

سيزدهم، صَمْت است، به معنى خاموشى و حفظ زبان از سخنان زائد و اكتفا به مقدار لازم.

چهاردهم، جوع و كم خوردن، كه از شروط مهمّه پيمودن اين راه است ولى نه تا آن حد كه باعث ضعف و ناتوانى گردد.

پانزدهم، خلوت است، و آن عبارت است از كناره گيرى از اهل عصيان و طالبين دنيا و صاحبان عقول ناقصه; و به هنگام عبادات و توجّه به اذكار، دور از ازدحام و غوغا بودن.

شانزدهم، سَهَر و شب بيدارى (مخصوصاً بيدارى در آخر شب)، كه در آيات و روايات اسلامى كراراً به آن اشاره شده است.

هفدهم، دوام طهارت، يعنى هميشه با وضو بودن است كه نورانيّت خاصّى به باطن انسان مى دهد.

هيجدهم، تضرّع به درگاه خداوند ربّ العزّة است، كه هر چه بيشتر بتواند اظهار خضوع در پيشگاه پروردگار كند.

نوزدهم، پرهيز از خواسته هاى نفس (هر چند مباح باشد) تا آنجا كه در توان دارد.

بيستم، رازدارى و كتمان سرّ، كه از مهمترين شرايط است، كه اساتيد اين رشته به آن اصرار مىورزيدند، و آن اين كه اعمال و برنامه هاى خويش را در اين راه مكتوم دارد (تا كوچكترين تظاهر و ريا در آن حاصل نشود) و اگر مكاشفاتى از عوالم غيب براى او دست داد آن را نيز پنهان دارد و به اين و آن بازگو نكند (تا گرفتار عجب و خودبينى نگردد).

بيست و يكم، داشتن مربّى و استاد است، اعم از استاد عام كه در كارهاى مربوط به سير و سلوك با ارشاد او پيش مى رود و استاد خاص كه آن رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امامان معصوم(عليهم السلام)مى باشد.

البتّه بايد سالك توجه داشته باشد كه اين، مرحله بسيار دقيق و باريكى است; تا كسى را نيازمايد و از صلاحيّت علمى و دينى او آگاه نشود، در ارشادات به او تكيه نكند كه گاه شياطين در لباس استاد درآيند و گرگان ملبّس به لباس چوپان شوند و سالك را از راه منحرف سازند.

[138]

مرحوم علاّمه طباطبايى در اين زمينه مى گويد: كه حتّى به ظاهر شدن خارق عادت و اطّلاع بر علوم پنهانى و اسرار نهان انسان، و عبور بر آب و آتش، و اطّلاع بر مسائل مربوط به آينده و مانند آن نمى توان اطمينان كرد كه صاحب چنين اعمالى مقام پيشرفته اى در سلوك راه حق دارد; زيرا، اينها همه در مرتبه مكاشفه روحيّه حاصل مى شود، و از آنجا تا سرحدّ وصول و كمال، راه بسيار است.

بيستودوم،«ورد» است، و آن عبارت است از ذكرهاى زبانى كه راه را به روى سالك مى گشايد و او را براى گذشتن از گردنه هاى صعب العبور مسير الى اللّه يارى مى دهد.

بيست و سوم، نفى خواطرات است، و آن عبارت است از تسخير قلب خويشتن و حكومت بر آن، و تمركز فكر به گونه اى كه هيچ تصوّر و خاطره اى بر او وارد نشود مگر به اختيار و اذن آن; و به تعبير ديگر، افكار پراكنده بى اختيار فكر او را به خود مشغول ندارد، و اين يكى از كارهاى مشكل است.

بيست و چهارم، فكر است، و منظور از آن، آن است كه سالك با انديشه عميق و فكر صحيح در آگاهى و معرفت بكوشد، و تمام تفكّر او مربوط به صفات و اسماء الهى و تجلّيات و افعال او بوده باشد.

بيست و پنجم، ذكر است، و منظور از آن، توجّه قلبى است به ذات پاك پروردگار; نه ذكر با زبان كه به آن ورد گفته مى شود; و به تعبير ديگر، منظور اين است كه تمام نظر خويش را به جمال پروردگار متوجّه سازد و از غير او چشم بپوشد.

اين بود خلاصه آنچه از سير و سلوك منسوب به علاّمه بحرالعلوم استفاده مى شود كه علاّمه طباطبائى نيز همين روش را با مختصر تفاوتى ـ مطابق آنچه در رساله «لبّ اللّباب» ـ آمده دنبال كرده است.

* * *

 

2 ـ روش مرحوم ملكى تبريزى:

ايشان (مرحوم حاج ميرزا جواد آقا تبريزى) كه يكى از اساتيد معروف سير و سلوك محسوب مى شود، در رساله «لقاءاللّه» راهى را پيموده است كه در جهاتى با آنچه در

[139]

رساله منسوب به بحرالعلوم آورديم متفاوت است.

نامبرده، نخست لقاءاللّه را عنوان مقصد اعلاى سير و سلوك معرفى مى كند و از آيات مختلف قرآن بهره مى گيرد و شواهد زيادى از روايات براى آن مى آورد و صريحاً به اين اشاره مى كند كه منظور از لقاءاللّه مشاهده با چشم نيست چرا كه خداوند منزّه از كيفيّتى است كه موجب رؤيت است; همچنين منظور از لقاءاللّه ملاقات ثواب و نعمت او در قيامت نيست،بلكه منظورنوعى«شهود»و ملاقات قلبىو روحى و مشاهده باچشم دل است.

سپس براى پيمودن اين راه طولانى و پرفراز و نشيب، برنامه اى را پيشنهاد مى كند كه در جهات زير خلاصه مى شود:

1 ـ تصميم و نيّت براى پيمودن اين راه است

2 ـ توبه صحيح از گذشته، توبه اى كه در اعمال و اعماق انسان نفوذ كند و او را دگرگون سازد و آثار گناه را از جسم و جان و روح او بشويد.

3 ـ برگرفتن توشه راه است; و براى آن چند برنامه ذكر كرده است:

الف ـ در صبح، مشارطه (با خود شرط كند كه جز راه حق نپويد); در روز، مراقبه (توجّه به اين كه از راه منحرف نگردد); در شامگاهان، محاسبه (توجّه به اين كه در روز گذشته چه انجام داده است).

ب ـ توجّه به اوراد و اذكار و توجّه به وظائف بيدارى و هنگام خواب.

ج ـ توجّه به نماز شب و خلوت با خداوند و شب زنده دارى و رياضت در مسأله خواب و خوراك كه از حدّ لازم تجاوز نكند.

4 ـ بهره گيرى از تازيانه سلوك، و آن عبارت است از مؤاخذه كردن خويشتن به خاطر توجّه به دنيا و قصور و كوتاهى در برابر حق، و پوزش خواستن از پروردگار و سرزنش خويشتن به خاطر بىوفائيها و اطاعت از شيطان در حضور پروردگار، و سعى و تلاش در طريق اخلاص.

5 ـ در آستانه تحوّل، و در اين مرحله بايد قبل از هر چيز، به پايان زندگى و مرگ بينديشد كه فكر مرگ براى سوزاندن حبّ دنيا و اصلاح بيشتر صفات زشت داروى مؤثّرى است. (سپس به عظمت پروردگار و اسماء و صفات او بينديشد و به ياد اولياء حق

[140]

باشد و بكوشد خود را به صفات آنان نزديك سازد.)

6 ـ در آستانه سر منزل مقصود، در اين بخش اشاره به اين معنى مى كند كه انسان داراى سه عالم است: 1 ـ عالم حسّ و طبيعت 2 ـ عالم خيال و مثال 3 ـ عالم عقل و حقيقت.

عالم حسّ و طبيعت يكپارچه ظلمت است و تا از آن نگذرد به عالم مثال كه عبارت از عالمى است كه حقايق آن داراى صورتند و عارى از مادّه نمى رسد.

و تا از عالم مثال نگذرد به عالم عقل نمى رسد; و منظور از عالم عقل، عالمى است كه حقيقت و نفس انسان در آن عالم، نه مادّه دارد و نه صورت; و هنگامى كه به عالم عقل رسيد و نفس خويش را خالى از مادّه و صورت شناخت، به معرفت پروردگار دست مى يابد; و مصداق «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ»(1) مى شود.(2)

* * *

 

3 ـ روش ديگر

در رساله «لقاءاللّه» عالم و محقّق بزرگوار، آقاى مصطفوى، برنامه ديگرى براى اين سير و سلوك الهى ذكر شده است.

در اين رساله كه رساله جامع و پربار و متّكى به آيات و اخبار است، نخست اشاره به آيات مربوط به لقاءاللّه مى كند و بعد از آن كه اين لقاء و ملاقات را به معنى ملاقات معنوى و روحانى تفسير مى نمايد، در شرح آن مى افزايد كه براى رسيدن به سر منزل مقصود بايد انسان حدود برانگيخته شده از جهان مادّه و حدّ زمان و مكان و حتّى حدود ذاتى كه در همه ممكنات موجود است درهم بشكند و غرق و فناى عالم لاهوت گردد و به لقاى پروردگار نائل آيد و مخاطب «يا اَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعى اِلى رَبِّكَ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلى فى عِبادى وَادْخُلى جَنَّتى; تو اى روح آرام يافته! به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است، سپس در سلك بندگانم


1. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 32.

2. توضيح بيشتر را در رساله لقاءاللّه مرحوم ملكى تبريزى مطالعه فرمائيد.

[141]

در آى و در بهشتم وارد شو!»(1)

سپس براى رسيدن به اين سرمنزل بزرگ و بى مانند طىّ پنج مرحله را پيشنهاد مى كند:

مرحله اوّل: تكميل و تقويت اعتقادات و توجّه خاص به اصول دين.

مرحله دوم: توبه و بازگشت به اعمال صالح و پرهيز از گناهان و انجام واجبات است.

مرحله سوم: مهيّا و آماده شدن براى پاكسازى نفس از رذائل و آراستن آن با فضائل اخلاق است.

مرحله چهارم: محو انانيّت و حصول فنا در برابر عظمت حق است.

در اين مرحله كه تعلّق زندگى مادّى برطرف شده و تعلّقات به اموال و اولاد و لذّات، مشتهيات مادّى و خيالى تغيير كرده و به تعلّق روحانى و معنوى مبدّل شده، تنها چيزى كه باقى مانده تعلّق به نفس خويش است و اين تعلّق به اندازه اى ريشه دار و محكم است كه گوئى از شدّت ظهور خفا پيدا كرده است; ولى يك نكته باقى است و آن اين كه سالك در تمام اين مراحل مقصودش رسيدن به لقاى او، به پروردگار، بوده; يعنى، در واقع و در باطن هر كارى كرده براى خود كرده است.

به تعبير ديگر، او مى خواسته به مقامات والا نائل گردد و از مقرّبين درگاه خدا باشد و به كمالات روحانى و معنوى برسد; پس در همه جا سخن از خود او بوده نه از هدف، به دليل اين كه هرگاه به چنين مقامى واصل مى شد نهايت سرور و خوشحالى پيدا مى كرد ولى اگر ديگرى براى او اين مقامات پيدا مى شد حدّاقل تا اين حد خوشحال نبود. اينجا است كه بايد «من» و توجّه به خود بر طرف گردد و محبوب و مورد علاقه سالك جلوه و ظهور خدا باشد نه مقيّد به خود او; به تعبير آشكارتر، «من» بايد حذف شود و اين حجاب كه بزرگترين مانع و سدّ راه حق و آخرين حجاب سالك براى وصول به لقاءاللّه است، بر طرف گردد.

براى از ميان بردن اين حجاب چندين راه است:

1 ـ راه توجّه قلبى به خداوند و توحيد ذاتى و صفاتى و افعالى و از اين طريق مى فهمد


1. سوره فجر، آيه 27 تا 30.

[142]

كه غير او در برابر او هيچ و پوچ است.

2 ـ تفكّر و استدلال براى مبارزه با انانيّت و حجاب نفس، به اين معنى كه خدا را وجودى نامحدود و ازلى و ابدى وحىّ مطلق مى بيند و خود را وجودى از هر نظر محدود و در منتهاى عجز و ضعف و فقر و سراپا نياز كه يك لحظه بى وجود او نمى تواند باقى بماند.

3 ـ معالجه با اضداد و آن اين كه در هر مورد بجاى «مَنْ» توجّه به خدا و بندگان صالح خداوند باشد و خود را در حضور دائم در پيشگاه حق ببيند.

مرحله پنجم: در اين مرحله سالك به صورت يك انسان ملكوتى در آمده و داخل در جبروت مى شود!

منظور از ورود در مرحله جبروت آن است كه انسان به خاطر كمال صفا و خلوص و محو در نور الهى، نفوذ و سلطه پيدا مى كند و براى فعّاليّت و انجام وظائف الهى و ارشاد خلق و امر به معروف و نهى از منكر از روى معرفت كامل قدم برمى دارد.

به تعبير ديگر، تا حدّ زيادى از فكر خود فارغ گشته و به تمام مسائل و وظائف و احكام و آداب شرع و سير و سلوك اطّلاع پيدا كرده و در مقام تشخيص درد و درمان، همچون طبيبى حاذق و ماهر گشته است.(1)

نكته قابل توجّه اين كه ايشان در همه جا از آيات و روايات اسلامى به عنوان گواه و شاهد مطالب خويش استفاده كرده اند.

 

خلاصه و جمع بندى مكتبهاى سير و سلوك

از آنچه علماى سير و سلوك و رهروان اين راه (البتّه آنهايى كه در طريق شريعت و مسير اسلام و اهل بيت گام برمى داشتند نه التقاطيهاى صوفى مآب) بر مى آيد و نمونه هائى از آنها در بالا آمد، اصول مشترك زير استفاده مى شود:

1 ـ هدف اصلى لقاءاللّه و شهود ذات پاك پروردگار با چشم دل و حضور روحانى و


1. براى توضيح بيشتر به كتاب «لقاءاللّه» تاليف علاّمه بزرگوار آقاى مصطفوى مراجعه فرمائيد.

[143]

معنوى در محضر اوست.

2 ـ براى رسيدن به اين مقصد، نخستين گام توبه از همه گناهان و شستن رذائل اخلاقى و آراسته شدن به فضائل اخلاقى است.

3 ـ در اين راه بايد آداب چهارگانه مشارطه و مراقبه و محاسبه و معاقبه را فراموش نكند; يعنى، صبحگاهان با خود شرط كند كه گِرد گناه و خلاف رضاى حق نگردد و در تمام مدّت روز مراقب نفس سركش باشد و شامگاهان و هنگام خواب به محاسبه بنشيند و اگر خلافى از او سرزده بود خود را به وسيله ترك انواع لذائذ مجازات و عقوبت كند.

4 ـ مبارزه با هواى نفس كه بزرگترين سدّ اين راه است از واجب ترين واجبات مى باشد.

5 ـ توجّه به أذكار و أورادى كه در شرع مقدّس وارد شده همچون ذكر «لاحَوْلَ وَلاقُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ» و ذكر «لااِلهَ اِلاّ اَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ» و ذكر «اللّه» و «ياحىّ» و «يا قيّوم» و امثال اين اذكار، سبب قوّت بر پيمودن اين راه است.

6 ـ توجّه قلبى به حقيقت توحيد ذات و صفات و افعال خداوند و غرق شدن در صفات كمال و جمال او، توشه ديگرى براى اين راه پرفراز و نشيب است.

7 ـ شكستن بزرگترين بُتْ و آن بُت اَنانيّت و توجّه به خويشتن، از مهمترين شرائط وصول به مقصد است.

8 ـ استفاده از وجود استاد و مُربّى كه زير نظر او كار كند و همچون طبيب به درمان او بپردازد، گروهى شرط دانسته اند; و بعضى نيز روى آن تكيه خاصّى ندارند هر چند متاسّفانه توجّه به استاد در مورد بسيارى از اشخاص سبب شده كه در دام شياطين خطرناكى كه خود را به صورت فرشته نشان مى داده اند! بيفتند و دين و دنيا و ايمان و اخلاق آنها بر باد رود!

بعضى وظيفه ارشاد خلق و پيمودن راه انبيا و اوليا در هدايت مردم، و امر به معروف و نهى از منكر را به عنوان آخرين مرحله آورده اند در حالى كه بسيارى مطلقاً سخنى از اين مرحله بر زبان نرانده و سالك را به خودش واگذارده اند.

غرض از آوردن اين بحث در ضمن مباحث اخلاقى اين كتاب اين بود كه: