بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عرفان اسلامی جلد 7, استاد حسین انصاریان   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     01 - باب بيست و دوم
     02 - جلد بحار سالم بود
     03 - ثروت و مال
     04 -
     05 - عظمت حج و ثواب آن
     06 - حج يا معراج ملكوت
     07 - آهنگ سفر
     08 - مدينه طيبه
     09 - محرمات احرام
     10 - حريم امن
     11 - پيام پيامبر بزرگ اسلام از كنار ك
     12 - نيت خالص
     13 - باب بيست و سوم
     14 - اخلاق و نفس
     15 - باب بيست و چهارم
     16 - عزلت از ديدگاه عارفان
     17 - باب بيست و پنجم
     18 - معرفت يا اصل همه فضائل
     19 - باب بيست و ششم
     20 - درباره زمين بينديشيد
     21 - انديشه در موت
     22 - آئينه حسنات و كفاره سيئات
     FEHREST - عرفان اسلامي جلد هفتم
 

 

 
 

باب بيست و چهارم

در فوائد عزلت

قالَ الصّادُِِ (عليه السلام) :

صاحِبِ الْعُزْلَةِ مُتَحَصِّنٌ بِحِصْنِ اللهِ وَمُتَحَرِّسٌ بِحِراسَتِهِ ، فَيا طُوبى لِمَنْ تَفَرَّدَ بِهِ سِرّاً وَعَلانيَةً .

وَهُوَ يَحْتاجُ إلى عَشْرَةِ خِصال :

عِلْمُ الْحَقِّ وَالْباطِلِ ، وَحُبُّ الْفَقْرِ ، وَإخْتيارُ الشِّدَّةِ ، وَالزُّهْدُ ، وَإغْتِنامُ الْخَلْوَةِ وَالنَّظَرُ فِي الْعَواقِبِ ، وَرُؤيَةُ التَّقْصيرِ فِي العِبادَةِ مَعَ بَذْلِ الْمَجْهُودِ ، وَتَرْكُ الْعُجْبِ ، وَكَثْرَةُ الذِّكْرِ بِلا غَفْلَة فَإنَّ الْغَفْلَةَ مُصْطادُ الشَّيْطانِ وَرَأسُ كُلِّ بَلِيَّة وَسَبَبُ كُلِّ حِجاب ، وَخَلْوَهُ الْبَيْتِ عَمّا لا يَحْتاجُ إلَيْهِ فِي الْوَقْتِ .

قالَ عيسَى بْنُ مَرْيَمُ (عليه السلام) : اُخْزُنْ لِسانَكَ بِعمارَةِ قَلْبِكَ وَلْيَسَعْكَ بَيْتُكَ .

وَاحْذَرْ مِنَ الرِّيا وَفُضُولِ مَعاشِكَ وَابْكِ عَلى خَطيئَتِكَ وَفَرِّ مِنَ النّاسِ فِرارَكَ مِنَ الاْسَدِ فَإنَّهُمْ كانُوا دَواءً فَصارُوا الْيَومَ داءً .

ثُمَّ اتَّقِ اللهَ مَتى شِئتَ ، قالَ الرَّبيعُ بْنُ خُثَيْم : إنِ اسْتَطَعْتَ أنْ تَكُونَ في مَوْضِع لا تُعْرَفُ وَلا تَعْرِفُ فَافْعَلْ .

وَفِي الْعُزْلَةِ صِيانَةُ الْجَوارِحِ وَفِراغُ الْقَلْبِ وَسَلامَةُ الْعَيْشِ وَكَسْرُ سِلاحِ الشَّيطانِ وَالْمُجانِبَةُ مِنْ كُلِّ سُوء وَراحَةُ الْوَقْتِ ، وَما مِنْ نَبِيٍّ وَلا وَصِيٍّ إلاّ وَاخْتارَ الْعُزْلَةَ في زَمانِهِ إمّا فِي ابْتِدائِهِ وَإمّا فِي انْتِهائِهِ .

عزلت

در اين باب روايتى كه از امام بحق ناطق حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده در مسئله عزلت و گوشه گيرى است .

اين را مى دانيم كه در اصول عالى اسلام و معارف حقه الهيه تكليف ما لا يطاِ و وظيفه اى كه از استطاعت انسان خارج باشد وجود ندارد .

و اين را نيز مى دانيم كه در اسلام عزيز قاعده و قانونى كه كمترين ضربه و لطمه را به زندگى واقعى انسان چه در جهت دنيا ، چه در جهت آخرت بزند وجود ندارد ، و اگر بعنوان يك قاعده اسلامى در كتب اسلامى باشد جعلى و غير قابل قبول است .

و اين را نيز مى دانيم كه كناره گيرى كامل انسان ، بطورى كه آدمى با هيچ كس در هيچ شأنى معاشرت و مخالطت نداشته باشد امكان ندارد ، و بهيچ عنوان عملى نيست .

از طرفى مى بينيم در قرآن مجيد و روايات اصيل و نهج البلاغه مسئله عزلت و گوشه گيرى بعنوان يك عامل بسيار مهم سعادت مطرح است ، در اينجاست كه لازم است معناى اين مسئله ريشه يابى شود ، و مقصود و منظور قرآن مجيد و روايات از مسئله عزلت معلوم گردد تا كسى با انتخاب آن بدون توجه به ريشه مسئله از جاده حق منحرف نگردد .

از آنجا كه مسئله عزلت در قرآن و روايات در رابطه با سعادت انسان مطرح شده بايد به راحتى و بدون شك و ترديد گفت منظور از عزلت در معارف الهيه عزلت و گوشه گيرى از عامل خطر ، و برنامه ايست كه براى خير دنيا و آخرت انسان ضرر دارد ، و آنچه كه در طريق سعادت و سلامت آدمى است كناره گيرى از آن موردى ندارد بلكه حرام شرعى و عقلى است ، چنانچه عزلت و كناره گيرى از عوامل خطر واجب و ضرورى است .

مواردى كه بايد از آن عزلت گرفت چون آفتاب روشن ، در آيات قرآن و روايات بيان شده ، كه مجموع آنها را در عناوين زير مى توان خلاصه كرد .

1ـ عزلت و هجرت از گناهان شخصى ، باطنى و ظاهرى ، چنانچه در آيه 151 سوره انعام آمده :

 وَلاَ تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ  .

بدون شك عزلت جستن و گوشه گيرى از فواحش ظاهر و باطن كه عبارت است از : زنا ، لواط ، ظلم ، پرده درى ، خودآرائى زن براى ديگران ، دروغ ، غيبت ، حسد ، شرك ، عقوِ والدين ، قتل نفس محترمه ، خوردن مال يتيم .

انسان مكلف است ، از كليه اين امور چه در خلوت و چه در جلوت بپرهيزد ، كه هر يك از اين گناهان عامل خطرى براى رسوائى انسان در دنيا ، و معذب شدن او در آخرت است .

2ـ عزلت و گوشه گيرى از شهرى كه انسان در آن شهر يا مملكتى كه در آن مملكت قدرت بر حفظ دين خود را ندارد ، كه از اين عزلت و گوشه گيرى در آيات و روايات تعبير به مهاجرت شده ، و به اين نحو عزلت قرآن مجيد در بسيارى از آيات امر مؤكد و دستور واجب دارد .

3ـ كناره جوئى و عزلت از گروهى كه غرِ در انواع معاصى و گناهانند ، و انسان از هدايت آنان بتمام معنى نااميد شده ، و ادامه معاشرت با آنان ، ممكن است اثر سوئى بر حال و اخلاق و اعمال و ايمان انسان بگذارد كه بدون ترديد روايت حضرت صادِ در فصل بيست و چهارم كتاب با عظمت« مصباح »بيشتر ناظر به اين مورد سوم است ، و سعى بر اين است كه توضيح اين قسمت اقدام شود .

گذشته از اين سه مورد ، در اسلام مورد ديگرى براى عزلت و گوشه گيرى نيست اگر هم باشد منطبق بر يكى از اين سه مورد است .

معاشرت با عباد صالح خدا ، رفتن بين مردم براى حل مشكلات خانوادگى ، اقتصادى و اجتماعى آنان ، آميزش با خلق براى امر به معروف و نهى از منكر ، اختلاط با جامعه براى روشنگرى ، دخالت در سياست براى كوتاه كردن دست ستم كاران از سر امت ، به جبهه جهاد رفتن براى كوبيدن سر دشمنان به سنگ هلاكت ، رفتن دنبال زراعت ، و صنعت و تجارت و كسب و كار و كمك گرفتن از مردم مؤمن و مسلمان در اين جهت براى هر انسانى لازم و بلكه در پاره اى از اين امور واجب شرعى است ، و عزلت و كناره گيرى از اين ابواب خير و عوامل سعادت ، حركتى ضد صراط الهى و بر خلاف عقل و شرع است .

يك بار ديگر تذكر اين نكته بسيار مهم ضرورى است ، كه آنچه بعنوان شرح و تاوضيح و تفسير روايت مى آيد ناظر به قسمت سوم از معناى عزلت است كه در صفحه قبل گذشت ، يعنى كناره گيرى و عزلت از تبهكاران و فاسدانى كه اميد هدايت آنان به هيچ وجه نمى رود و آميزش انسان با آنان باعث دور ماندن انسان از خير دنيا و آخرت است ، و چنين عزلتى اگر در جوامع اسلامى به وسيله خوبان امت نسبت به بدان و بدكاران صورت بگيرد ، ميدان عصيان و گناه از آنان گرفته مى شود ، و قدرت بر معصيت كردن و تجاوز از آنان سلب مى شود ، چنانچه بنا به نقل قرآن در سوره توبه ، رسول گرامى اسلام و مسلمانان با عزلت از سه متخلف ، باعث ادب و تربيت و توبه و بازگشت آنان به حق شدند .

چنانچه به زمانى برخورديد كه اكثر مردم زمان دنبال فسق و فجور رفتند ، و گوش به حق ندادند ، و بودن شما در ميان آنان باعث هلاكت شما بود ، از آنان كناره بگيريد و عزلت انتخاب كنيد ، و سعى نمائيد آنچنان كه هستيد شناخته نشويد ، كه دشمن با شناخت شما ، امكان ضربه زدن به شما را خواهد يافت .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) در قسمتى از خطبه 103 نهج البلاغه مى فرمايد :

ص وَذلِكَ زَمانٌ لا يَنْجُو فيهِ إلاّ كُلُّ نُومَة ، إنْ شَهِدَ لَمْ يُعْرَفْ وَإنْ غابَ لَمْ يُفْتَقَدْ اُولئِكَ مَصابيحُ الْهُدى ، وَأعْلامُ السُّرى ، لَيْسُوا بِالْمَسابيحِ وَلا الْمَذابيعِ الْبُدُرِ اُولئِكَ يَفْتَحُ اللهُ لَهُمْ أبْوابَ رَحْمَتِهِ وَيَكْشِفُ عَنْهُمْ ضَرّاءَ نَقِمَتِهِ .

و آن زمانى است ، كه در آن نجات از عوامل هلاكت ميسر نيست مگر براى مؤمنى كه گمنام باشد ، گمنامى اش به اين باشد ، كه اگر در مجلسى حاضر شود او را نشناسند ، و اگر غايب گردد او را نجويند ، چنين مؤمنانى در راه خدا چراغهاى هدايتند ، و در شب تاريك زندگى نشانهاى سير و حركت به سوى صراط قويم ، اينان در بين مردم با فساد و سخن چينى زندگى نمى كنند ، و اسرار و عيوب بندگان را فاش نمى نمايند ، حق تعالى درهاى رحمتش را به روى آنان مى گشايد ، و عقوبت و رنج را از آنان برمى دارد .

قرآن و عزلت

كتاب الهى كه مبين تمام حقايق ، و بازگوكننده واقعيات اصيل است در مسئله اعتزال و گوشه گيرى از قومى كه انسان قدرت بر هدايت آنان را ندارد ، و بودن در بين آنان جز ضرر و خسارت براى انسان چيزى ندارد ، و كناره گيرى از آن قوم تثبيت هدايت انسان ، و گاهى تأمين نيرو براى نجات قوم بوقت بازگشتن از مقام عزلت است مى فرمايد :

 وَإِذِ اعْتَزَلْتُـمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلاَّ اللهَ فَأْووا إِلَى الْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِن رَّحْمَتِهِ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِن أَمْرِكُم مِرْفَقاً  .

و آنگاه اصحاب كهف با يكديگر گفتند :كه شما چون از اين مشركان و خدايان باطلشان دورى مى جستيد ، براى آن كه از شر و بيداد آنان در امان بمانيد به غار كوه گريخته و پنهان شويد ، تا خداوند از رحمت خود به شما گشايش و توسعه دهد و اسباب كار شما را فراهم نمايد .

اين بزرگواران براى نجات دين خود ، از شر نابكاران از قوم خود كناره گرفتند ، و بر اساس جمله آخر آيه در اين اميد بودند كه در سنگر عزلت علاوه بر حفظ سلامت دين خود ، خداوند به آنان قدرتى عنايت كند و اسبابى فراهم آورد كه بتوانند پس از پايان عزلت ، قوم را از دلت بت پرستى نجات دهند اما اراده حضرت حق غير آن بود كه آنان مى خواستند .

اصحاب كهف

در اينجا لازم است عين داستان آن بزرگواران از نظر شما بگذرد ، مردم افسوس منطقه اى در يونان ، يا بقول گروهى لبنان ، به وقت عيد ، در جشنى كه جهت خدايان خود ساخته خود برپا كرده بودند ، با مراسم مخصوصى به آن معبودها تقرب مى جستند .

مردى بزرگ زاده و كريم ، مراسم مردم برايش اطمينان آور نبود ، و توجهش به دين و مكتب مردم جلب نمى شد ، در مسئله بت ها ترديد داشت ، و در تحير و اضطراب بود .

او از ميان جمع مردم بيرون رفت تا اين كه به درختى رسيد ، و در زير سايه آن درخت ، با غم و اندوه و ترديد و حيرانى سر به گريبان شد .

چند لحظه اى نگذشت كه فرد ديگرى به او پيوست ، زيرا او هم در عقيده مردم ترديد پيدا كرده بود و حيران شده بود .

سپس ديگرى آمد و ديگرى آمد ، تا هفت نفر شدند ، جمعى كه درباره وضع عقيده اى مردم در ترديد بودند .

به زودى روح اين افراد با يكديگر آشنا شد و عقايدشان به يكديگر نزديك گشت ، و نقش واحدى آنان را متحد ساخت ، گر چه خويشاوندى نزديك و يا بستگى قريب نداشتند ، ولى با يكديگر مأنوس شدند و ترديد و شك خود را آشكار ساختند ، و مخالفت خود را با خدايان قلابى مردم اظهار داشتند .

سپس با فكر نافذ و فطرت سليم خويش به تحقيق در جهان و موجودات پرداختند ، تا اينكه افكارشان به نور توحيد روشن گرديد و بر ايجاد كننده موجودات و رمز وجود راهنمائى شدند ، و به توحيد توجه نموده ، روحشان از آسايش و اطمينان برخوردار شد ، و با زبان حال به محضر مقدس حضرت دوست عرضه داشتند :

اى به تو مشتاق جان و دل به تو شيد  ***  زنده به ياد تو جان عارف و دانا
نكته جان پرورى و معنى هستى  ***  از لب جان پرور تو يافت مسيحا
ياد تو در كعبه مونس دل زاهد  ***  ذكر تو در دير شمع محفل ترسا
شور جهان خاستى چو از لب شيرين  ***  پرده برافكندى از جمال دل آرا
اينهمه آشوب حسن تست به عالم  ***  ورنه نبودى به دهر فتنه و غوغا
غيرت حسن تو بود آنكه به عالم  ***  جلوه يوسف ربود صبر زليخا
فتنه به عالم فكندى از خط مشكين  ***  تاب زدلها ربودى از رخ زيبا
بر صفت جان پاك در تن خاكى  ***  از همه پنهان و باز بر همه پيدا
سوختگان را شرار آتش شوقت  ***  روضه فردوس هست و طلعت حورا
وسعت عالم به پيش سلطنت تست  ***  نسبت خاشاك پيش لجه دريا
وصل تو هر كس كه يافت ، يافت به گيتى  ***  نعمت عقبى قرين دولت دنيا
عقل نباشد حريف عشق كه نبود  ***  پشه لاغر حريف چنگل عنقا
نيست هما چون زدام عشق رهائى  ***  چاره در اين ره تحمل است و مدارا

اين بزرگواران و كريمان ، تصميم گفتند كه خدا را در اعماِ قلب خود مخفى دارند ، و در باطن جان او را حفظ نمايند ، زيرا سلطان مملكت بت پرست و در دين خود پابرجا بود ، و با تمام وجود از مشركين پشتيبانى مى كرد .

جوانان خدا يافته و خداپرست ، مانند مردم ديگر در كارهاى عمومى و ناراحتى ها شركت مى كردند ، ولى آنگه كه به خلوت گاه خود مى رفتند و به خود مى آمدند به عبادت و نماز و ذكر خدا مى پرداختند .

  تا اين كه در يكى از شب ها كه گرد يكديگر جمع بودند ، و انجمن آنان آراسته بود ، يكى از جوانان با صداى آهسته و ترس و ترديد گفت :

اى دوستان ديروز خبرى شنيدم كه اگر صحيح باشد ، و من اعتقاد به راستگوئى آوردنده خبر دارم ، در اين خبر نابودى دين و يا از دست دادن جان ما موجود است .

من شنيده ام سلطان از امر ما آگاه گرديده و عقيده و دين ما در نظر او مفتضح آمده ، او از دست ما ناراحت شده و دچار هيجان گشته و تهديد نموده كه اگر از عقائدى كه با جان ما عجين است و با وجود ما يكى شده دست برنداريم ما را تحت تعقيب قرار دهد .

احتمال مى رود كه ما را فردا احضار كند ، و از دم شمشير آبدار همه ما را بگذراند ، در كار خود فكر كرده و تصميم بگيريد .

نفر دوم گفت : من اين خبر را قبلاً شنيده بودم و فكر مى كردم از حرفهاى دروغ پردازان و شايعه افكنى نادانان است ، ولى معلوم مى شود اين مطلب را اغلب مردم مى دانند و علامت صحت خبر و يا امكان وقوع آن به دست آمده است .

من معتقدم بر دين خود استوار باشيم و براى قتلى كه در كمين ما نشسته است استقامت داشته باشيم ، محال است كه ما در برابر اين مجسمه هائى كه اين نادانان پرستش مى كنند ، سر تعظيم فرود آريم ، زيرا ما فساد و بطلان اين مجسمه ها را به دست آورده ايم و غير ممكن است كه دست از عبادت حضرت معبود برداريم ، هر روزى كه خورشيد طلوع مى كند دليل وجود خدا را به همراه دارد ، و در هر جولان فكر دليلى براى عظمت خدا موجود است .

شايعه ها راست بود ، اخبار درست بود ، آنان را از منازلشان و از ميان جمع بستگانشان بيرون كشيدند و همه در مقابل پادشاه ستمگر قرار دادند .

سلطان ظالم به جوانان گفت :مى خواستيد مطلبى را مخفى بداريد ، ولى نتوانستيد كوشيديد كه دين خود را پنهان داريد ولى پيروز نشديد ، و كارتان به آنجا رسيده كه گاهى مخفى هستيد و گاهى آشكار ، از اخبار كم و بيش آگاهيد ، به من خبر رسيده كه از دين پادشاه و رعيت خارج شده ايد و به دينى روى كرده ايد كه من نمى دانم آن را از كجا آورده ايد ؟

براى من آسان است كه شما را رها كنم ، كه در دين خود سرگردان باشيد ، و اختيارتان را به دست خودتان بگذارم ، ولى اين كار در صورتى بود كه من نمى دانستم از بزرگان قوم خود هستيد و از افراد برجسته طائفه خويش مى باشيد .

اگر مردم از وضع شما آگاه گردند ، ممكن است به زودى به دين شما بيايند و آئين شما را قبول كنند و از عقايد شما پيروى نمايند و به دنبال آن رژيم و تاج و تخت من متلاشى شود و امنيت از دست برود .

من در شكنجه شما عجله نمى كنم ، كيفر شما را به زودى متوجه شما نمى سازم تا اين كه در كار خود كه بر آن اقدام مى كنيد فكر نمائيد و به ملت و آئين مردم بازگرديد و به عقائد مردم معتقد شويد و يا اين كه رهگذران ناگهان مى بينند سرهائى آويزان است ، و بدنهائى قطعه قطعه است و خون شما بر زمين جارى است .

خداوند عزيز دلهاى آن خداپرستان را محكم كرد و در ايمانشان تأييدشان نمود ، گفتند : اى پادشاه در دينى كه ما وارد شده ايم از روى تقليد نبوده است ، و از روى اكراه و اجبار بنده دين نشده ايم ، فطرت ما از ما دعوت كرد و ما هم پاسخ داديم ، عقل به ما روشنى بخشيد و ما در كنار روشنى آن گردش نموديم ، ما را به سوى خداى يكتا دعوت كردند و ما غير از او خداى ديگرى قبول نمى كنيم .

قوم ما كه به عبادت بت پرداخته اند ، از روى نادانى و تقليد است ، دليلى براى كار خود ندارند ، برهانى آنها را راهنمائى نكرده است ، اين است آنچه ما به آن علم پيدا كرده ايم و فكر ما به آن رسيده است ، هر چه مى خواهى درباره ما انجام بده .

پادشاه گفت : امروز برويد ولى به شرط آنكه فردا بيائيد تا درباره شما فكر و در داستان شما قضاوت كنم .

جوانان خداپرست در خود فرو رفتند و در كار خويش به مشورت و تبادل نظر پرداختند كه چه عملى انجام دهند ، يكى از جوانان گفت : پادشاه از وضع ما آگاه گرديده و ما ديگر نمى توانيم در مقابل وعده و تهديدهاى او و نويد و بيم او استقامت كنيم ، ما بايد دين خود را حفظ نموده و به شكاف اين كوه پناه ببريم ، زيرا گاهى در تاريكى شكاف كوه و تنگى آن آسايش خاطر است ، و براى انسان وسعت بيشترى از اين زمين پهناور كه نمى تواند خدا را مطابق ميل خود عبادت كند وجود دارد .

مكانى كه ما را به دينى كه مورد اعتمادمان نيست دعوت مى نمايند براى ما قابل زندگى نمى باشد ، و در مملكتى كه ما را مجبور سازند ، تسليم فكرى شويم كه عقيده به آن نداريم احترام و توجهى نيست .

خداپرستان بار سفر بستند و دست از وطن شستند و به خاطر حفظ دين خود راه اعتزال و گوشه گيرى و مهاجرت اختيار نمودند .

در كنار راه سگى به آنان پيوست و با ايشان همراه شد ، جوانان ديدند مانعى نيست كه سگ به همراهشان بيايد و از آنان نگهبانى كند ، جوانات آنقدر راه رفتند تا به شكاف كوه رسيدند ، در شكاف كوه خوراكهائى به دست آوردند كه خوردند و آبى كه نوشيدند ، سپس براى ان كه خستگى راه را از خود بگيرند و پاهايشان آماده حركت گردد دراز كشيدند ، تا سلامتى خود را بازيابند ولى هنوز سر را زمين نگذاشته بودند كه چرت مختصرى بر چشمانشان احساس شد و بر پلك هاى آنان سنگينى كرد ، بلافاصله به خواب عميقى فرو رفتند .

شب به دنبال روز آمد ، و سالى پس از سال ديگر آمد و آنان در خواب بودند ، گوش و چشم آنان را خواب فرو گرفته بود ، بادهاى هولناك و رعد و برِ آنها را بيدار نمى ساخت ، خورشيد طلوع مى كند و از روزنه اى درون شكاف را روشن مى سازد و نور و حرارت مى بخشد ، ولى اشعه زرين خورشيد به بدن آنان نمى رسد ، اين مسائل پى در پى و مرتب است تا اراده خدا به آن زمانى كه تعلق گرفته تمام شود .

اگر كسى در وضع آنان دقت مى كرد ، مى ديد گاهى از طرف راست به چپ و از چپ به راست مى غلطند .

سيصد و نه سال از خوابشان گذشت ، ناگهان از خواب برخاسته ، و متوجه شدند كه گرسنگى سختى بر آنان غالب شده است .

يكى از آنان گفت : من گمان مى كنم كه ساعتهاى طولانى در خواب بوده ايم نظر شما چيست ؟

يكى از آنان پاسخ داد : من كمان مى كنم يك روز خوابيده باشيم ، زيرا اين گرسنگى دليل گمان من است .

سومى گفت : ما صبح خوابيديم و اين خورشيد هنوز به غروب نزديك نشده ، من گمان مى كنم قسمتى از يك روز را خوابيده باشيم 

چهارمى گفت : سخن را رها كنيد ، خدا به مدت خواب ما آگاه تر است . من آنچنان گرسنه ام كه گوئى چند روز است غذا نخورده ام ، بايد يكى از ما به شهر برود و براى جمع ما غذا تهيه كند ، ولى بايد هشيارى به خرج دهد ، كه كسى او را نشناسد ، زيرا اگر مردم افسوس بر ما دست يابند و به مكان ما پى ببرند ، ما را مى كشند يا به ايمان ما ضربه زده آن را از ما سلب مى كنند .

يكى از خداپرستان به شهر رفت تا خوراك تهيه كند ، چون نزديك شهر رسيد اوضاع شهر را بگونه اى ديگر ديد .

بناها عوض شده ، خرابه ها آباد و آباديها ويران گشته ، به هيچ عنوان قيافه شهر آشنا نيست !

نگاهش حيرت آميز است ، اضطراب در راه رفتن دارد ، توجه مردم به او جلب شد ، پرسيدند غريبى ؟

گفت غريب نيستم ، در جستجوى غذا آمده ام ، ولى جايگاه فروش آن را نمى دانم .

مردى دستش را گرفت و به محل غذا فروشى برد ، براى تهيه غذا پول به صاحب مغازه داد ، صاحب فروشگاه با كمال تعجب پول را ضرب بيش از سيصد سال پيش ديد ، فكر كرد جوان گنجى پر قيمت يافته ، اطراف جوان از طرف مردم محاصره شد ، از گنج پيدا شده سئوال كردند ، پاسخ داد اشتباه مى كنيد ، اين پولها از گنجى بدست نيامده ، اين پولها از معامله اى است كه ديروز انجام داده ام و امروز براى خريد غذا با خودم آورده ام ، چرا به من تهمت مى زنيد ، و با گمان سوء با من معامله مى كنيد ، وضع عجيبى بود ، خواست به سرعت برگردد ، مردم مانع شدند ، با مهر و محبت با او به سخن نشستند و فهميدند كه اين شخص يكى از همان اشخاصى است كه سيصد و نه سال قبل از شر زمامدار كافر منطقه به شكاف كوه پناه برده اند .

جوان چون دانست ، حقيقت مسئله روشن شد به اين معنى كه مردم فهميده اند اينان همان فراريان هستند ، بر جان خود و دوستانش ترسيد و خواست فرار كند ، يكى از آنان كه اطراف او بودند گفت :اى مرد وحشت مكن ، آن زمامدارى كه از او مى ترسى سيصد سال پيش مرده است ، و زمامدار فعلى ايمانش همانند ايمان شماست ، به ما بگو باقى دوستان تو كجا هستند ؟

جوان تازه به واقعيت مسئله پى برد ، و فهميد كه شكاف عميقى از تاريخ بين آنان و مردم بوجود آورده است ، و اكنون به صورت شبحى بيش نيست كه راه مى رود و يا سايه ايست كه حركت مى كند ، لذا به طرف گفت : مرا واگذار تا بروم و به دوستان غار داستانمان را بيان كنم ، زيرا انتظارشان طول كشيده ، و اضطرابشان شديد گرديده است .

سلطان وقت از وضع آنان آگاه شد ، و براى ديدار آنان شتافت و به سوى شكاف كوه رهسپار گرديد ، در ميان كوه مردمى را ديد كه زنده هستند و نور زندگى در پيشانى آنان مى درخشد ، خون در رگهاى آنان جارى است ، با آنان دست داد و به آغوششان كشيد و به مركز شهر آنان را دعوت كرد كه بيايند و در محل زندگى او زندگى كنند .

آنان گفتند : ما علاقه اى به ادامه حيات نداريم ، زيرا فرزندان و بازماندگان ما از دست رفته اند ، و خانه و منزل ما خراب شده و رشته زندگى ظاهر ما گسيخته است ، سپس بسور خدا توجه كردند و از خداوند خواستند آنان را براى خود برگزيند ، و رحمت خود را شامل حالشان گرداند ، هنوز چشمى بهم نخورده بود كه مانند جسدهاى بيجان روى زمين افتادند .

مردم شهر گفتند : ما كه اين بزرگان را با اين وضع يافته ايم ، براى اين جهت بروده كه بدانيم وعده حق نسبت به روز قيامت متين و صحيح است و در برپا شدن محشر شكى نيست ، سپس به اختلاف نظر پرداختند ;عدّه اى گفتند : ساختمانى به روى آنان بنا كنيم ، گروهى كه زمام كار را در دست داشتند ، نظر دادند كه مسجدى روى بدن آنان بنا شود ، ولى خداوند از وضع آنان آگاه تر است .

 وَأَعْتَزِلُكُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِن دُونِ اللهَ وَأَدْعُوا رَبِّي عَسَى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعَاءِ رَبِّي شَقِيّاً * فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللهَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاَِ وَيَعْقُوبَ وَكُلاًّ جَعَلْنَا نَبِيّاً  .

اين دو آيه نمايشگر دورى جستن ابراهيم از بت پرستان است ، بت پرستانى كه بر فضاى زندگى حاكم بودند ، و ابراهيم با آنان در هيچ موردى خط مشترك نداشت .

كناره گيرى كرد تا درس كناره گيرى را به همه پاكان و موحدان بدهد ، و به مؤمنان اين پيام را برساند كه اگر قدرت سرنگونى طاغوت را نداشتيد ، از آنان كناره گيرى كنيد تا وسائل كوبيدن آنان براى شما فراهم آيد ، ابراهيم گفت :

من از شما و بتانى كه به جاى معبود حق مى پرستيد دورى مى گزينم و خداى يكتا را مى خوانم اميدوارم كه از پيشگاه رحمتش محروم نشوم .

چون ابراهيم از آن قوم و بتهائى كه مى پرستيدند دورى جست و گوشه گرفت ، و مخالفت همه جانبه خود را عملاً اعلام كرد ، خداوند بزرگ به لطف و رحمتش اسحاِ و يعقوب را به او عنايت كرد ، و اسحاِ و يعقوب را شرف نبوت بخشيد .

روايات و عزلت

هم چنان كه در مقدمه روايت اشاره شد ، عزلت در اسلام به معناى جدائى و كناره گيرى از فاسدان و ناپاكان است ، براى اينكه انسان بتواند از اثرگيرى و رنگ پذيرى از آنان در امان بماند و نيز تجديد نيرو و تقويت قدرت كند ، تا بتواند تا ريشه كن كردن فساد فاسدان حركت كند .

در اين زمينه يعنى در عزلت به اين مفهوم روايات بسيار مهمى وارد شده ، كه لازم است به قسمتى از آنها اشاره شود .

امام ششم (عليه السلام) مى فرمايد :به يكى از انبياء بنى اسرائيل وحى شد : اگر لقاء مرا در فرداى قيامت در حظيره قدس دوست دارى ، در دنيا تنها ، غريب ، غصه دار ، و وحشت زده از مردم باش ، همانند پرنده اى تنها ، كه در سرزمين بى آب و علف پر مى زند ، و از سر درختان مى خورد ، و از آب چشمه ها مى آشامد ، و چون شب مى رسد به لانه تنهائى مى رود ، و از بودن با طيور مى پرهيزد ، با پروردگارش انس مى گيرد ، و از طيور وحشت مى كند .اين تنهائى و غربت ، و حزن و غصه و وحشت ، كه در روايت دستور داده شده در برابر بدكاران جامعه است ، يعنى آنان كه يك پيامبر يا يك انسان صالح از هدايت آنان مأيوس است ، و بودن با آنها جز ضرر و خسارت ، سودى براى انسان ندارد .

قالَ أميرُالمُؤمِنينَ (عليه السلام) : أيُّهَا النّاسُ طُوبى لِمَنْ لَزِمَ بَيْتَهُ وَأكَلَ كَسْرَتَهُ وَبَكى عَلى خَطيئَتِهِ وَكانَ مِنْ نَفْسِهِ في تَعَب وَالنّاسُ مِنْهُ في راحَة .

اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود : اى مردم خوشا به حال كسى كه به خاطر حفظ خود از گناه و گناهكاران كمتر از خانه بيرون مى آيد ، و تكه نان خود را خورده و بر گناهش مى گريد ، خود را در تمام امور خير به رنج و ناراحتى مى اندازد ، تا مردم در كنار او راحت بوده از مشكلاتشان برهند .

قالَ النَّبيُّ (صلى الله عليه وآله) :ثَلاثُ مُنْجِياتٌ : تَكُفُّ لِسانَكَ وَتَبْكي عَلى خَطيئَتِكَ وَتَلْزِمْ بَيْتِكَ .

پيامبر فرمود :سه چيز باعث نجات است ، نگهدارى زبان و گريه بر گناه ، و كمتر از خانه بيرون آمدن .

« كنايه از كمتر رابطه داشتن با كسانى است كه انسان از آنان سوء مى گيرد » .

عَن عَلي (عليه السلام) قالَ : قالَ عيسَى بْنُ مَرْيَمَ : طُوبى لِمَنْ كانَ صَمْتُهُ فِكْراً وَنَظَرُهُ عَبْراً وَوَسَعُهُ بَيْتُهُ وَبَكى عَلى خَطيئَتِهِ وَسَلِمَ النّاسُ مِنْ يَدِهِ وَلِسانِهِ .

على (عليه السلام) مى فرمايد :عيسى بن مريم فرمود :خوشا به حال كسى كه سكوتش فكر ، و نظرش عبرت ، و جاى در خانه اش داشته باشد ، و بر گناهانش گريه كند ، و مردم از دست و زبانش سالم باشند .

قالَ الكاظِمُ (عليه السلام) لِهُشامِ بْنِ الْحَكَمِ :

يا هُشامُ الصَّبْرُ عَلَى الْوَحْدَةِ عَلامَةٌ عَلى قُوَّةِ الْعَقْلِ فَمَنْ عَقَلِ عَنِ اللهِ اعْتَزَلَ أهْلَ الدُّنيا وَالرّاغبينَ فيها وَرَغِبَ عِنْدَ اللهِ وَكانَ اللهُ أنيسَهُ فِي الوْحْشَةِ وَصاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ وَغِناهُ فِي الْعيلَةِ وَمُعِزَّهُ مِنْ غَيْرِ عَشيرَة يا هُشامُ قَليلُ الْعَمَلِ مَعَ الْعِلْمِ مَقْبُولٌ مُضاعَفٌ وَكَثيرُ الْعَمَلِ مِنْ أهْلِ الْجَهْلِ مَرْدُودٌ .

امام هفتم حضرت كاظم (عليه السلام) به هشام فرمود : پايدارى بر تنهائى علامت قدرت عقل است ، كسيكه نسبت به حضرت حق متعهد است از اهل دنيا و عاشقان نسبت به آن دورى مى گزيند ، و به آنچه نزد خداست رغبت نشان مى دهد و خداوند در وقت وحشت در تنها ماندن از اهل دنيا انيس او و در وحدت رفيق اوست ، حق تعالى سرمايه او در تنگدستى و عزت او بدون عشيره است ، اى هشام عمل كن و اندك در صورت معرفت داشتن به چند برابر ارزشش قبول است ، و بسيارى عمل با جهل و نادانى مردود است .

در اين روايت بسيار مهم دقت كنيد ، كه امام هفتم منظور از عزلت را در فرهنگ دين خانه نشينى و جدائى مطلب از مردم نمى داند ، بلكه منظور از عزلت و كناره گيرى ، عزلت از اهل دنيا و راغبين نسبت به آن است ، يعنى آن دسته از مردم گه گاهى در بعضى از ادوار بيشتر مردم را تشكيل مى دهند كه غرِ در ماديگرى و هواها و شهوات هستند ، و سيل خطرناكى مى باشند ، كه اگر انسان با آنان آميزش و مصاحبت داشته باشد به خزى دنيا و عذاب آخرت دچار مى شود .

در هر صورت حقيقت عزلت در فرهنگ اسلام ، همان ترك مراوده و معاشرت با اهل گناه است ، كه فقهاى عظام در كتب فقهى در باب امر به معروف و نهى از منكر عنوان فرموده اند .

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation